|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>طلیحه اسدی
شماره مقاله : 2654 تعداد مشاهده : 469 تاریخ افزودن مقاله : 24/5/1389
|
طلیحهی اسدی و فرجام کارش
طلیحهی اسدی، سومین شخصی بود که در اواخر زندگانی رسولخدا صلی الله علیه و سلم ادعای پیغمبری کرد. طلیحه بن خویلد بن نوفل بن نضلهی اسدی، یکی از ده نفری بود که از قبیلهی اسد در عام الوفود در سال نهم هجری به حضور رسولخدا صلی الله علیه و سلم رفتند و پس از سلام بر آن حضرت صلی الله علیه و سلم با منت گفتند: «ما به حضور تو آمدهایم که گواهی دهیم خدایی جز خدای یگانه نیست و تو، بنده و فرستادهی او هستی. تو کسی را به جانب ما نفرستادی و خود ما آمدیم تا اسلام بیاوریم و از جانب قوم خود اظهار مسلمانی کنیم.» خدای متعال، دربارهی سخنان منتبار نمایندگان قبیلهی اسد که طلیحه نیز در زمرهی آنان بود، ایه فروفرستاد که:{ یمنُّونَ عَلَیک أَنْ أَسْلَموا قُلْ لا تَمنُّوا عَلَی إِسْلامکم بَلِ اللَّه یمنُّ عَلَیکم أَنْ هدَاکم لِلایمانِ إِنْ کنْتُم صَادِقِینَ (١٧)}[1] پس از آنکه نمایندگان اسد از مدینه بازگشتند، طلیحه مرتد شد و ادعای پیغمبری کرد.[2] وی در مکانی به نام (سمیراء) لشکری گرد آورد و عدهی زیادی از تودهی مردم، از او پیروی کردند و کارش بالا گرفت. نخستین عاملی که سبب شد مردم به او فریفته شوند، این بود که او به همراه عدهای در بیابان بود؛ آنها بیآب و تشنه شدند. طلیحه، در قالب کلماتی مسجع به آنان سخنانی گفت که معنایش، از این قرار است: «سوار بر اسب شوید و مقداری که جلوتر بروید، آب مییابید.» همراهانش چنین کردند و اتفاقاً آب هم دیدند و همین، سبب شد اعراب در فتنه بیفتند و چنین بپندارند که طلیحه، غیب میداند.[3] یکی دیگر از یاوهکاریهایش، این بود که سجده را از نماز برداشت و مدعی شد که از آسمان بر او وحی میشود. به عنوان مثال او ادعا کرد که بر من این کلمات نازل شده است: «سوگند به کبوتر خانگی و کبوتر چاهی و سوگند به باز شکاری که سالها پیش از شما، ضمانت شده که پادشاهی ما، به عراق و شام خواهد رسید.»[4] طلیحه، به خود فریفته گشت و کارش نیز بالا گرفت. رسولخدا صلی الله علیه و سلم با شنیدن خبر طلیحه، ضرار بن ازور اسدی رضی الله عنه را به جنگ با طلیحهی اسدی فرستاد. اما از آنجا که قبایل اسد و غطفان به طلیحه پیوسته بودند، ضرار نتوانست با طلیحه روبرو شود.[5] در دائرة المعارف اسلامی دربارهی طلیحه چنین آمده که او، در شعرسرایی و سخنوری به قدری توانمند بوده که ساعتها و بدون آمادگی قبلی، راحت و بدون هیچ، گیری، شعر میسروده و سخنرانی میکرده است. او که مدعی پیشگویی بوده، صفات و ویژگیهایی چون فن شعر، خطابت و جنگاوری نیز داشته و در رهبری قبیلهای بر اساس باورها و عادتهای دورهی جاهلیت، سرآمد و توانا بوده است.[6] از این نوشتار دائرةالمعارف، بوی آن میاید که در پی تعریف و تمجید از طلیحه میباشد و با تکیه بر توانایی شعرسرایی و سخنوری وی به عنوان دو هنر باارزش درمیان اعراب آن روز میکوشد تا طلیحه را شخصیتی بنام و سرآمد معرفی نماید که البته چنین شیوهای، از این دانشنامه بعید نیست؛ چراکه با اندک توجهی در آن میتوان دریافت که این دانشنامه، اسلوب و روش خاصی در جهت خردهگیری بر اسلام دارد…. رسولخدا صلی الله علیه و سلم پیش از آنکه غایلهی طلیحه را از بین ببرند، وفات نمودند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه به خلافت رسید و پس از بستن درفشها و پرچمهای جنگی و تعیین فرماندهان، لشکری را به فرماندهی خالد بن ولید رضی الله عنه برای سرکوبی طلیحه اعزام نمود. امام احمد رحمه الله روایت کرده است: …زمانی که ابوبکر صدیق رضی الله عنه درفش خالد رضی الله عنه را برای جنگ با مرتدها بست، گفت: من از رسولخدا صلی الله علیه و سلم شنیدم که فرمودند: (نِعْم عبداللّه و أخو العشیرة خالد بن ولید، سیف من سیوف اللّه سلّه اللّه علی الکفار و المنافقین) یعنی: «خالد بن ولید، چه بندهی نیکی برای خدا و چه آدم خوبی است. او، شمشیری از شمشیرهای خدا است که خداوند متعال، آن را بر ضد کفار و منافقان از نیام بیرون کشیده است.»[7] هنگام حرکت خالد رضی الله عنه از ذیقصه به سوی مقصدش، ابوبکر صدیق رضی الله عنه ضمن خداحافظی با او، برای ایجاد ترس و دلهره درمیان اعراب، چنان وانمود کرد که آهنگ خیبر دارد و به او خواهد پیوست. ابوبکر صدیق رضی الله عنه به خالد رضی الله عنه دستور داد تا ابتدا به سراغ طلیحه برود و سپس به سوی بنیتمیم روان شود. طلیحه در میان بنیاسد و غطفان بود و بنیعبس و ذبیان نیز به آنان پیوستند. وی، کسانی را به پیش جدیله و غوث که دو طایفه از طی بودند، فرستاد و از آنها خواست تا به او بپیوندند. آنان دعوت طلیحه را پذیرفتند و عدهای از این دو طایفه، شتابان به طلیحه پیوستند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه پیش از آنکه خالد رضی الله عنه را اعزام کند، به عدی بن حاتم طائی رضی الله عنه فرمود: «سریع خودت را به قبیلهات برسان و آنان را از پیوستن به طلیحه برحذر دار که پیوستن به طلیحه، سبب نابودی و هلاکتشان خواهد بود.» عدی رضی الله عنه به سراغ قبیلهاش (طی) رفت و از آنان خواست تا با ابوبکر صدیق رضی الله عنه بیعت کنند[8]و دوباره به دین خدا بازگردند. اما آنان از پذیرش بیعت با ابوبکر صدیق رضی الله عنه امتناع کردند. عدی رضی الله عنه آنان را از فرارسیدن لشکریان ابوبکر رضی الله عنه و فرجام بدِ راهی که در پیش گرفته بودند، به قدری ترسانید که نرم شدند. خالد رضی الله عنه از راه رسید و ثابت بن قیس بن شماس رضی الله عنه زیردست خالد رضی الله عنه و فرماندهی آن دسته از انصار بود که در لشکر خالد رضی الله عنه بودند. خالد رضی الله عنه عکاشه بن محصن و ثابت بن اقرم را به عنوان پیشرو و جلودار لشکر فرستاد. طلیحه و برادرش، سلمه به همراه عدهای برای بررسی اوضاع و احوال بیرون آمده بودند که عکاشه و ثابت را دیدند و با آنها درگیر شدند. عکاشه، حبال بن طلیحه را کشت؛ طلیحه بر عکاشه حملهور شد و او را از پای درآورد. سلمه نیز ثابت بن اقرم را کشت. خالد بن ولید رضی الله عنه و سپاهیانش رسیدند و دیدند که عکاشه و ثابت شهید شدهاند. این موضوع بر مسلمانان سخت و سنگین تمام شد. هنگامی که خالد رضی الله عنه آهنگ بنیطی را کرد، عدی بن حاتم رضی الله عنه پیش خالد رضی الله عنه رفت و گفت: «به من سه روز مهلت بده. آنان از من خواستهاند که دست نگهداریم تا خویشاوندانشان را که قبلاً به طلیحه پیوستهاند، فرابخوانند و آنان را برگردانند؛ آنها، از این میترسند که چون به تو بپیودند، طلیحه خویشاوندانشان را در اردوگاهش بکشد. بنابراین دست نگهدار که این، بهتر از آن است که در سرکوبی و کشتنشان شتاب کنی و آنان را به دوزخ افکنی.» عدی رضی الله عنه پس از گذشت سه روز به همراه پانصد تن از افرادی که به حق بازگشته بودند، به خالد ملحق شد و لشکر اسلام افزایش یافت. خالد رضی الله عنه به قصد طایفهی بنیجدیله حرکت کرد. عدی رضی الله عنه گفت: «به من مهلت بده تا پیش آنها بروم؛ شاید خدای متعال،آنان را نیز همانند طایفهی غوث نجات دهد.»[9] عدی رضی الله عنه به نزد طایفهی غوث رفت و آنقدر با آنان گفتگو کرد که دعوتش را پذیرفتند. عدی رضی الله عنه خبر مسلمان شدن غوث را برای خالد رضی الله عنه آورد و هزار سوار از ایشان به لشکر اسلام پیوستند. عدی رضی الله عنه بهترین و خجستهترین کسی بود که در قبیلهی طی زاده شد و برای آنان مایهی خیر و نیکی بود.[10] جنگ بزاخه و پایان کار طلیحهی اسدی: خالد رضی الله عنه لشکرش را در (اجأ) و (سلمی) برای نبرد، بسیج کرد و در (بزاخه) با طلیحه و همراهانش برخورد نمود. بسیاری از طوایف و قبایل عرب بیطرف ماندند تا ببینند نتیجهی جنگ چه میشود. طلیحه، خود را در عبا پیچیده بود و به گمان باطلش برای مردم پیشگویی میکرد و از وحیی سخن میگفت که مدعی آن بود. عیینه بن حصن به همراه هفتصد نفر از بنیفزاره در لشکر طلیحه بود و به شدت میجنگید و هر از چند گاهی که جنگ شدت مییافت، پیش طلیحه میرفت و میپرسید: «ایا جبرئیل به نزدت آمد؟» و چون با پاسخ منفی طلیحه روبرو میشد، بازمیگشت و به جنگش ادامه میداد. بار دیگر که جنگ شدید شد، به نزد طلیحه رفت و گفت: «هنوز جبرئیل پیشت نیامده است؟» طلیحه پاسخ منفی داد و چون عیینه برای سومین بار نزد طلیحه رفت و همان پرسش را تکرار کرد، طلیحه از نزول جبرئیل به او خبر داد. عیینه پرسید: «جبرئیل به تو چه گفت؟» طلیحهی دروغگو چنین پاسخ داد که جبرئیل به من گفت: «تو را آسیاسنگی چون اوست و خبری که آن را از یاد نمیبری!» عیینه با شنیدن یاوهگوییهای طلیحه برآشفت و گفت: «ای بنیفزاره! برگردید که این مرد، دروغگو است.» مردم، از اطراف طلیحه پراکنده شدند و گریختند. با فرارسیدن مسلمانان، طلیحه نیز بر اسب سوار شد و همسرش نوّار را بر شتری نشاند و به سوی شام فرار کرد و بدینسان، عدهای از پیروانش کشته شدند و دیگران پراکنده گشتند و گریختند.[11] خالد رضی الله عنه در نامهای خبر شکست طلیحه را به ابوبکر صدیق رضی الله عنه گزارش داد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه در جواب خالد رضی الله عنه چنین نوشت: «خداوند، علاوه بر نعمتی که به تو ارزانی داشته، به تو خیر بیشتری عنایت کند. در کار خود تقوای الهی پیشه کن و بدان که رحمت و نصرت خدا، با پرهیزکاران و نیکوکاران است. در مسؤولیتت کوشا باش و سستی نکن. بر هر کس که از دشمنان خدا دست یافتی، او را بکش.» خالد رضی الله عنه یک ماه در بزاخه ماند و به ساماندهی امور پرداخت و در عین حال به تعقیب و پیگرد کسانی پرداخت که از سوی ابوبکر صدیق رضی الله عنه فرمان یافته بود تا آنان را در برابر جنایتی که در حق مسلمانان کرده بودند، بکشد. خالد رضی الله عنه نیز برابر فرمان ابوبکر صدیق رضی الله عنه انتقام خون مسلمانان را گرفت و برخی را به آتش سوزانید و بعضی را با سنگ کشت و عدهای را نیز از کوه پرت کرد تا فرجام این افراد، مایهی عبرت اعراب ازدینبرگشته گردد.[12] درخواست بنیاسد و غطفان از ابوبکر صدیق رضی الله عنه برای برقراری صلح: نمایندگانی از بزاخه (بنیاسد و غطفان) به حضور ابوبکر صدیق رضی الله عنه رفتند و از ایشان درخواست صلح کردند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه دو راه فرارویشان نهاد: یا جنگ و یا پذیرش شرایطی خفتبار. آنان به ابوبکر صدیق رضی الله عنه گفتند: «ای خلیفهی رسولخدا! جنگ را که تجربه کردیم و از عاقبت آن خوب خبر داریم. شرایط خفتبار چیست؟» ابوبکر صدیق رضی الله عنه فرمود: «خلع سلاح میشوید و اسبانتان مصادره میشود و تنها به شما اجازهی شترچرانی میدهیم تا اینکه خلیفه و عموم مسلمانان، روزی عذر شما را بپذیرند. آنچه را که از ما به غنیمت گرفتهاید، برمیگردانید و ما، چیزی از غنایمی را که از شما به دست آوردهایم، برنمیگردانیم. همچنین اعتراف میکنید که کشتههای ما، بهشتی هستند و کشتههای شما جهنمی. البته شما باید دیهی کشتههای ما را بپردازید و ما، دیهی کشتههای شما را نمیدهیم.» عمر فاروق رضی الله عنه ابتدا گرفتن دیهی شهدا را نادرست دانست و گفت: «اینکه گفتی باید دیه ی کشتههای ما بدهند، دست نیست؛ چراکه آنها به خاطر خدا کشته شدهاند و دیه ندارند.» البته عمر فاروق رضی الله عنه از این موضعش عقب نشست و به ابوبکر صدیق رضی الله عنه عرض کرد: «بله، نظر شما درست است.»[13] ابوبکر صدیق رضی الله عنه پیشنهاد عمر فاروق رضی الله عنه را پذیرفت و بنیاسد و غطفان نیز به شرایط ابوبکر رضی الله عنه تن دادند. ماجرای امزِمل پس از شکست طلیحه، عدهی زیادی از پیروان وی که از بنیغطفان بودند، پیرامون زنی به نام امزمل ـ سلمی بنت مالک بن حذیفه ـ در منطقهی (ظفر)[14] جمع شدند. امزمل، همانند مادرش امقرفه از زنان مشهور و سرآمد عرب بود. مادر سلمی، به سبب داشتن فزرندان بسیار درمیان عربها زبانزد بود و خانواده و قبیلهاش، به شرف و بزرگی شناخته میشدند. پس از آنکه عدهای از بنیغطفان به امزمل پیوستند، او آنها را به جنگ با خالد رضی الله عنه تشویق کرد. آنان نیز برای جنگ دوباره با خالد رضی الله عنه بپا خاستند و جمع دیگری از بنیسلیم، طیء، هوازن و اسد به آنها پیوستند و لشکر بزرگی فراهمآوردند و بدینسان کار این زن بالا گرفت. خالد رضی الله عنه به سوی اینها حرکت کرد و جنگ شدیدی درگرفت. در آن هنگام امزمل بر شتر مادرش سوار بود. خالد رضی الله عنه شترش را پیکرد و امزمل را کشت و خبر پیروزی را برای ابوبکر صدیق رضی الله عنه فرستاد.[15] باور و اطمینان کامل ابوبکر رضی الله عنه به نصرت الهی و تجربهی جنگی وی ابوبکر صدیق رضی الله عنه به عدی بن حاتم طائی رضی الله عنه فرمود: «سریع خودت را به قبیلهات برسان و آنان را از پیوستن به طلیحه برحذر دار که پیوستن به طلیحه، سبب نابودی و هلاکتشان خواهد بود.» از این گفتهی ابوبکر رضی الله عنه به عدی رضی الله عنه چنین برمیاید که ابوبکر صدیق رضی الله عنه به نصرت و یاری الهی اطمینان کامل داشته و از همین جهت نیز از نتیجهی جنگ که نابودی مرتدها میباشد، خبر داده است. ابوبکر صدیق رضی الله عنه به خالد رضی الله عنه دستور داد که از قبیلهی طیء شروع کند؛ این نکته نیز بیانگر استراتژی درست و بجای ابوبکر رضی الله عنه در جهاد با مرتدان میباشد. چراکه این برنامهی جنگی ابوبکر رضی الله عنه باعث میشد تا به خاطر دوری طیء از اردوگاه طلیحه، هم از پیوستن طائیها به طلیحه جلوگیری شود و هم آن دسته از افراد قبیلهی طیء که به طلیحه ملحق شده بودند، برای دفاع از قبیلهی خود از لشکر طلیحه جدا شوند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه هنگام گسیل خالد رضی الله عنه چنان وانمود کرد که آهنگ خیبر دارد و به خالد رضی الله عنه خواهد پیوست. این کار ابوبکر صدیق رضی الله عنه نیز طرح نظامی درست و ورزیدهای بود که به قصد ایجاد رعب و وحشت، درمیان قبایل عرب مطرح شد. انتخاب ابوسلیمان خالد بن ولید رضی الله عنه به عنوان فرمانده، نشان دیگری از ورزیدگی و کارآزمودگی جنگی ابوبکر صدیق رضی الله عنه میباشد. چراکه خالد رضی الله عنه در هیچ جنگی شکست نخورد و همواره پیروز میدان بود.[16] بازنگاهی به نامهی ابوبکر صدیق رضی الله عنه نشان میدهد که ایشان، از فعالیت خالد رضی الله عنه تقدیر میکند و او را به تقوای الهی وصیت میفرماید. ترس خدا، انسان را از لغزش و پیروی هوا و هوس مصون میدارد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه به خالد رضی الله عنه دستور داد که در کارش کوشا باشد و در برابر دشمنان، شدت نشان دهد. چراکه هنوز سرکشی و طغیانشان فوران میکرد. البته شدت عمل در برابر دشمنان، پیامد دیگری نیز داشت و باعث شد که هراس و وحشت، قبایل عرب را فرابگیرد؛ زیرا در آن زمان برخی از قبایل در انتخاب حق و باطل دودل و متردد بودند و نمیدانستند راه هدایت و ایمان را در پیش بگیرند یا راه ضلالت و کفر را. بنابراین شدت عمل خالد رضی الله عنه با دشمنان، سبب فروکش کردن طغیان و سرکشی قبایل گردید و باعث شد تا اقوام و طوایف متردد، از فرجام بد ارتداد آگاه شوند. به هر حال این موضع ابوبکر صدیق رضی الله عنه بیانگر قدرت تصمیمگیری وی میباشد که همواره محکم و درست تصمیم میگرفت و به وقت شدت، شدت عمل نشان میداد و هنگامی که بایسته و شایسته بود، با نرمی و ملاطفت برخورد میکرد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه پیشنهاد صلح بنیاسد و غطفان را نپذیرفت تا قدرت و شوکت اسلام را به رُخشان بکشد و به همین خاطر نیز شرایط خفتباری پیش رویشان نهاد و سختترین این شرایط، مصادرهی سلاحها و اسبانشان بود. البته ابوبکر صدیق رضی الله عنه از آن جهت این شرایط موقتی را پیش روی بنیاسد و غطفان قرار داد که کاملاً در برابر حکومت اسلامی گردن نهند و ثابت کنند که به راستی به آغوش اسلام بازگشتهاند. به عبارت دیگر شرایطی که ابوبکر صدیق رضی الله عنه پیش روی بنیاسد و غطفان نهاد، ضمانتی بود بر اینکه دوباره مرتد نشوند و سر به آشوب برندارند.[17] جنگ روانی عدی بن حاتم رضی الله عنه بر ضد قبیلهاش: عدی بن حاتم رضی الله عنه به دستور ابوبکر صدیق رضی الله عنه خودش را به قبیلهی طیء رسانید و آنان را به رجوع به اسلام فراخواند. آنان قبول نکردند و از پذیرش بیعت با ابوبکر رضی الله عنه سر تافتند. عدی رضی الله عنه آنان را از رسیدن لشکر خالد رضی الله عنه ترسانید که در پی آن، قبیلهی طیء، دعوت عدی رضی الله عنه را پذیرفتند و به او گفتند: «تو پیش لشکر برو و آنان را از حمله به ما بازدار تا کسانی را که از ما در بزاخه به طلیحه پیوستهاند، فرابخوانیم و آنان را از لشکرگاهش بیرون بیاوریم. چراکه اگر ما اینک که خویشاوندانمان در اردوگاه طلحه هستند، به مخالفت با وی برخیزیم، او، آنان را میکشد و یا آنها را گروگان میگیرد. عدی رضی الله عنه خودش را در سنح به خالد رضی الله عنه رسانید و به او گفت: «سه روز به من مهلت بده تا برایت پانصد جنگجو بیاورم که به وسیلهی آنها، دشمن را سرکوب کنی و این، بهتر از آن است که به اینها بپردازی و در جهنمی کردنشان شتاب نمایی.» خالد رضی الله عنه پذیرفت و عدی رضی الله عنه با خبر مسلمان شدن طیء و به همراه پانصد نفر از آنان، برگشت.[18] به هر حال عدی رضی الله عنه موفق شد بنیغوث و بنیجدیله را که دو طایفه از قبیلهی طیء بودند، به آغوش اسلام بازگرداند و آنان را از اردوگاه طلیحه جداکند و به لشکر خالد بن ولید رضی الله عنه ملحق نماید. نباید آثار و پیامدهای این موفقیت را در نتایج جنگ بزاخه نادیده گرفت. مسلمان شدن عدی بن حاتم رضی الله عنه از همان روز نخست، آگاهانه و از روی انتخاب بود. موفقیت عدی رضی الله عنه در بازگشت دوبارهی طیء به اسلام و افزایش توان نظامی لشکر خالد رضی الله عنه بر پیشینهی درخشان عدی در آوردن اموال زکات به نزد ابوبکر صدیق رضی الله عنه در زمانی که مسلمانان شدیداً نیازمند کمکهای مالی بودند، اضافه میگردد. عدی رضی الله عنه کاملاً مطمئن بود که پیروزی نهایی، از آنِ اسلام و مسلمانان است؛ چراکه رسولخدا رضی الله عنه همان روز که عدی مسلمان شد، به او چنین بشارتی دادند. ایمان محکم و راستین عدی رضی الله عنه سبب شد تا خویشانش، دست از یاری دشمنان اسلام بکشند. عدی رضی الله عنه قبیلهاش را نسبت به جنگ مسلمانان و مرتدها، بیطرف نکرد که صبر کنند و به نتیجهی جنگ بنگرند. بلکه او هزار و پانصد مبارز را از دو طایفهی بنیغوث و بنیجدیله با لشکر اسلام همراه نمود و این، نشاندهندهی نفوذ و اثرگذاری عدی رضی الله عنه درمیان قبیلهاش میباشد.[19] در روایتی آمده که اقوام عدی رضی الله عنه که با بنیاسد همپیمان بودند، از خالد رضی الله عنه درخواست کردند تا به جای جنگ با بنیاسد با قیس بجنگند. خالد رضی الله عنه در پاسخ درخواستشان فرمود: «به خدا که قبیلهی قیس، ضعیفتر نیست؛ حال با هر کدام از این دو قبیله که دوست دارید، بجنگید.» عدی رضی الله عنه گفت: «به خدا سوگند که اگر هر یک از خاندانم، این دین را ترک کنند، من با آنان میجنگم. پس چگونه به خاطر همپیمانی با بنیاسد که از دین برگشتهاند، با آنان جهاد نکنم؟!» خالد رضی الله عنه به عدی رضی الله عنه گفت: «با خواستهی قومت مخالفت نکن که جنگ با هر کدام از این دو قبیله، جهاد است؛ به سوی یکی از این دو قبیله حرکت کن و البته به جنگ آن قبیلهای برو که اقوامت در جنگ با آنان پرنشاطتر و فعالتر خواهند بود.»[20] این ماجرا، نشاندهندهی ژرفای ایمان عدی رضی الله عنه و فراوانی دانش وی میباشد که با دوستان خدا دوستیمیکند؛ هرچند که از لحاظ قوم و خویشی، از او دور باشند؛ او، چنان ایمان راستینی داشت که از دشمنان خدا و لو اینکه از نزدیکان و همپیمانان او بودند، اعلان بیزاری نمود. البته از این ماجرا، ورزیدگی جنگی و نظامی خالد بن ولید رضی الله عنه نیز نمایان میگردد که از عدی رضی الله عنه میخواهد با خواستهی قومش مخالفت نکند و آنان را به جبههای ببرد که در جهاد و قتال، فعالتر و کوشاتر خواهند بود.[21] نقش عدی رضی الله عنه در فراخوان قبیلهاش به اسلام و پیوستن آنها به لشکر خالد رضی الله عنه بسی بزرگ و مهم میباشد. چراکه طیءاز قویترین قبایل عرب بود و پیوستن هزار و پانصد نفر از دو طایفهی آن به لشکر خالد رضی الله عنه نخستین شکستی بود که بر دشمنان وارد شد. قبایل مختلف، روی این قبیله حساب باز کرده بودند و آن را یکی از قویترین قبایل برمیشمردند که دارای قوت و نفوذ قبیلهای بودند؛ از اینرو همسایگان طیء همواره میکوشیدند تا خود را به این قبیله نزدیک کرده و با آن همپیمان شوند. پس از آنکه کار دشمن، رو به ضعف و سستی نهاد، مسلمانان و مرتدها با هم درگیر شدند و به خواست خدای متعال، لشکر اسلام پیروز شد و بسیاری از افراد دشمن را نابود کرد و جمع زیادی را به اسارت درآورد؛ طلیحه، فرار کرد و عدهای از پیروانش تسلیم شدند و بعضی هم گریختند. پس از این ماجرا ضعف و سستی، قبایل مرتد را در سراسر شبهجزیره فراگرفت و لشکر اسلام در تمام جبهههایش، راحتتر از همیشه دشمنان را شکست داد.[22] دلایل و زمینههای شکست طلیحه دلایل و زمینههای شکست طلیحه را میتوان را در موارد ذیل خلاصه نمود: 1ـ مسلمانان، با ایمانی راسخ و باوری کامل به نصرت الهی میجنگیدند و آرزومند شهادت در راه خدا بودند و مرگ در راه خدا برای آنان، سلاح معنوی شکستناپذیری بود. خالد رضی الله عنه به مرتدها چنین نوشت که: «من به همراه کسانی به سراغ شما آمدهام که مرگ را آنگونه دوست دارند که شما زندگانی را دوست دارید.»[23] خود دشمن نیز، این ویژگی رزمندگان اسلام را در خلال جنگ درک کرد. چنانچه طلیحه از پیروانش دلیل شکستشان را جویا شد و با تعجب پرسید: «وای بر شما! چه چیزی سبب شکستتان شد؟» یکی از پیروانش چنین پاسخ داد: «من، به تو دلیلش را میگویم؛ هر یک از ما دوست دارد که همراه و همرزمش پیش از او کشته شود و هر یک از کسانی که ما دیدیم، دوست دارد پیش از همراه و همرزمش کشته شود.»[24] 2ـ پیوستن قبیلهی طیء به لشکر اسلام، سبب تقویت مسلمانان و ضعیف شدن دشمنانشان گردید. به شهادت رسیدن عکاشه بن محصن و ثابت بن اقرم رضی الله عنهما نیز خشم مسلمانان را برانگیخت و آنان را برای جنگ با مرتدها مصممتر نمود. توریهی ابوبکر صدیق رضی الله عنه که وانمود کرد آهنگ خیبر دارد، تأثیر زیادی در عدم همکاری قبیلهی طیء با همپیمانانش داشت و باعث شد تا طیء از موضع همکاری با دشمنان اسلام عقب بنشینند. توریهی ابوبکر صدیق رضی الله عنه این وهم و گمان را در مردم انداخت که ایشان، به جای مأموریت اصلیای که به لشکر محول کرده بود، آهنگ خیبر را دارد. گنجایشی که به قبیلهی طیء برای انتخاب جبهه داده شد و به آنان اجازه داد تا به جای جهاد با همپیمانانشان (بنیاسد)، با قیس بجنگند، تأثیر زیادی در نتیجهی جنگ داشت؛ چراکه اگر خالد رضی الله عنه مطابق خواستهی عدی بن حاتم طائی رضی الله عنه قبیلهی طیء را به جنگ با بنیاسد میفرستاد، سبب میشد تا قبیلهی طیء در انجام مأموریتشان کوتاهی کنند.[25] برخی از پیامدهای جنگ بزاخه: سرکوبی یکی از بزرگترین مدعیان پیغمبری و بازگشت دوبارهی جمع زیادی از اعراب به دایرهی اسلام، از مهمترین پیامدهای جنگ بزاخه میباشد. چنانچه بنیعامر پس از شکست بزاخه گفتند: «ما به همان دینی برمیگردیم که از آن خارج شدهایم.» خالد رضی الله عنه نیز به همان شرایطی که از اهل بزاخه اعم از بنیاسد، غطفان و طیء بیعت گرفته بود، از بنیعامر نیز بیعت گرفت. خالد رضی الله عنه بیعت هیچ یک از افراد اسد، غطفان، هوازن، سلیم و طیء را نپذیرفت مگر به آن شرط که افرادی را که در حال ارتداد، مرتکب آتشزدن و مثلهکردن مسلمانان شدهاند، بیاورند و تسلیم کنند و آنان نیز، این افراد را تحویل خالد رضی الله عنه دادند. خالد رضی الله عنه آنان را در برابر جنایاتی که مرتکب شده بودند، با آتش سوزانید، با سنگ کشت، از کوهها پرت کرد، در چاهها افکند و با تیر اعدام نمود. خالد رضی الله عنه قرةبن هبیره را به همراه تعدادی از اسیران به مدینه فرستاد و برای ابوبکر صدیق رضی الله عنه نامه نوشت که: «بنیعامر پس از رویگردانی از دین، دوباره به اسلام مسلمان رویآوردهاند و من، از هیچ کسی که با من جنگیده یا با من صلح کرده، هیچ تقاضایی را نپذیرفتهام مگر اینکه کسانی را که به مسلمانان حمله کردهاند، پیش من بیاورند. من، آنان را به سختی کشتم و قره و همدستانش را به حضور شما فرستادم.»[26] عیینه بن حصن نیز درمیان اسیران بود. خالد رضی الله عنه دستور داد تا او را به شدت ببندند و او را در حالی به مدینه فرستاد که دستانش، بر پشت گردنش بسته بود تا او را خوار بدارد و مایهی عبرت دیگران شود. زمانی که عیینه را در چنان حالتی وارد مدینه کردند، پسربچههای مدینه او را با دستان کوچکشان میزدند و میگفتند: «ای دشمن خدا! ایا پس از ایمان به خدا کافر شدی؟!» عیینه، زیر مشت بچهها میگفت: «به خدا که من هرگز ایمان نیاوردهام.» او را به نزد ابوبکر صدیق رضی الله عنه بردند. ابوبکر رضی الله عنه دستور داد تا دستانش را باز کنند و از عیینه خواست که توبه نماید. عیینه نیز توبه کرد و از کردههایش پوزش طلبید و مسلمان خوبی شد.[27] سرانجام طلیحه چنین شد که به میان قبیلهی (کلب) رفت و با شنیدن مسلمان شدن اسد، غطفان و عامر، اسلام آورد. او تا پایان وفات ابوبکر صدیق رضی الله عنه همانجا ماند. البته یک بار در زمان خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه به قصد ادای عمره راهی مکه شد و چون از نزدیکی مدینه میگذشت، به ابوبکر صدیق رضی الله عنه گفتند: این، طلیحه است. ابوبکر صدیق رضی الله عنه فرمود: «با او چه کنم؟ کاری به او نداشته باشید که خداوند، او را به اسلام هدایت فرموده است.»[28] ابنکثیر میگوید: طلیحه، پس از آنکه ادعای پیغمبری کرد، دوباره مسلمان شد و در زمان خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه به قصد عمره به مکه رفت و از ابوبکر رضی الله عنه شرم داشت که با او روبرو شود. ابوبکر صدیق رضی الله عنه در دوران خلافتش، به کسانی که سوء پیشینهی ارتداد داشتند، اجازهی شرکت در فتوحات عراق و شام را نداد. احتمالاً این کار ابوبکر صدیق رضی الله عنه از روی احتیاط بوده است؛ زیرا دربارهی افرادی که دارای سوء پیشینه در گمراهی و دسیسه بر ضد مسلمانان بودند، این بیم وجود داشت که تنها به خاطر شوکت و قدرت اسلام و از روی ترس، به اسلام بازگشته باشند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه از آن دسته پیشوایانی است که سیرتشان، الگوی عملی مسلمانان میباشد و مردم، در گفتار و کردارشان، به آنها اقتدا میکنند. از اینرو باید در مسایلی که رابطهی مستقیمی با مصالح امت دارد، جنبهی احتیاط را رعایت کرد؛ هرچند که چنین کاری، موقعیت برخی را فروتر قرار دهد.[29] رویکرد ابوبکر صدیق رضی الله عنه در عدم بکارگیری افرادی که دارای سوء پیشینهی ارتداد بودند، این آموزه را به دنبال دارد که نباید اصل را بر اعتماد و اطمینان دربارهی کسانی قرار داد که سوء پیشینه در فعالیتهای ضددینی داشته و بعدها به دین و اسلام پایبند شدهاند. چراکه اطمینان کامل به چنین افرادی، در بسیاری از موارد امت را تا سرحد نابودی پیش برده و سبب بروز مشکلات زیادی برای عموم مسلمانان شده است. البته این، بدان معنا نیست که بهطور کلی از این افراد سلب اطمینان شود و همواره نسبت به آنان نوعی بدبینی وجود داشته باشد. چراکه بررسی استراتژی ابوبکر در چگونگی تعامل با این افراد، این موضوع را روشنتر میکند.[30] طلیحه، مسلمان خوبی شد و در زمان خلافت عمر فاروق رضی الله عنه برای بیعت پیش او رفت. عمر رضی الله عنه به او فرمود: «تو، قاتل عکاشه و ثابت هستی؛ به خدا قسم که هرگز تو را دوست ندارم.» طلیحه گفت: «ای امیرالمؤمنین! در مورد این دو شخص که خداوند، آنها را به دست من گرامی داشته و آنان را به مقام شهادت رسانیده، مرا سرزنش نکن؛ خداوند، مرا به دست اینها خوار و زبون نکرد که اگر به دست اینها کشته میشدم، کافر و جهنمی بودم.» عمر رضی الله عنه از او بیعت گرفت و او، به پیش قومش بازگشت و پس از مدتی به عراق رفت.[31] او مسلمان خوبی شد و دیگر مورد سرزنش قرار نگرفت. خودش در قالب اشعاری بر کشتن عکاشه بن محصن و ثابت بن اقرم رضی الله عنهما اظهار ندامت و پشیمانی کرد و ارتدادش را مصیبتی بزرگتر از کشتن این دو بزرگوار دانست. وی، در بخشی از شعرش چنین سرود: و أنی من بعد الضلالة شاهد شهادة حق لست فیها بملحد بأن إله النـاس ربی و أننـی ذلیل و أن الدین دین محمد ترجمه: من، پس از آنکه گمراه شدم، گواهی و شهادت حقی میدهم و در آن الحاد و بدکیشی نمیورزم. گواهی میدهم که خدای تمام مردم، پروردگار من است و دین راستین و حق، دین محمد صلی الله علیه و سلم میباشد و اقرار میکنم که من، بندهای خوار و ناچیز هستم.[32]
[1] سورهي حجرات- آيهي17: «آنان، بر تو منت ميگذارند كه مسلمان شدهاند! بگو: با مسلمان شدن خود، بر من منت مگذاريد؛ بلكه خدا، بر شما منت ميگذارد كه شما را به سوي ايمان آوردن، رهنمود گرديده است، اگر (در ادعاي ايمان) راست و درست هستيد.» [2] أسد الغابة (3/95) [3] حروب الردة، ص79 [4] البداية و النهاية (6/323) [5] أسد الغابة (3/95) [6] دائرة المعارف الإسلامية زير كلمهي طليحه [7] مسند أحمد (1/173)؛ شيخ احمد شاكر، سند اين حديث را صحيح دانسته است. [8] ترتيب و تهذيب كتاب البداية و النهاية، خلافة أبيبكر، از دكتر محمد بن صامل سلمي، ص101 [9] البداية و النهاية، ترتيب و تهذيب محمد سلمي، ص102 [10] البداية و النهاية (6/322) [11] نگاه كنيد به: البداية و النهاية (6/322) [12] مرجع سابق. [13] مرجع سابق. [14] ظفر، نام مكاني در راه بصره به مدينه ميباشد. [15] البداية و النهاية (6/323) [16] التاريخ الإسلامي از حميدي (9/60،63) [17] التاريخ الإسلامي (9/66) [18] التاريخ الإسلامي (9/57) [19] التاريخ الإسلامي (9/61) [20] تاريخ طبري (4/75) [21] التاريخ الإسلامي (9/61) [22] الحرب النفسية من منظور إسلامي، از دكتر احمد نوفل (2/143و144) [23] حركة الردة، ص289 [24] تاريخ الخمسين (2/207)؛ حركة الردة، ص289 [25] نگاه كنيد به كتاب خالد بن وليد از شيت خطاب، ص96و97؛ حروب الردة از احمد سعيد، ص124 [26] تاريخ طبري (4/82) [27] الصديق أول الخلفاء، ص87 [28] التاريخ الإسلامي (9/59) [29] التاريخ الإسلامي (9/67) [30] مرجع سابق. [31] التاريخ الإسلامي (9/59)؛ تاريخ طبري (4/81) [32] نگاه كنيد به: ديوان الردة، ص86
به نقل از کتاب: ابوبکر صدیق(تحلیل وقایع زندگی خلیفه اول)، مؤلف :دکتر علی محمد صلابی، مترجم : محمد ابراهیم کیانی
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|