Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمودند: "إن لله أقواما اختصهم بالنعم لمنافع العباد" (روايت طبراني)
«خداوند بندگان بخصوصى دارد كه آنها را براى منفعت به مردم برگزيده است».

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>ابوبکر صدیق رضی الله عنه > جهاد ابوبکر صدیق رضی الله عنه با مرتدان

شماره مقاله : 2665              تعداد مشاهده : 357             تاریخ افزودن مقاله : 24/5/1389

جهاد ابوبکر صدیق رضی الله عنه  با مرتدان
 
مفهوم ارتداد:
نووی رحمه الله، ارتداد را چنین تعریف کرده است: «گسستن از اسلام به قصد و یا گفتار و کردار کفر‌آمیز؛ فرقی نمی‌کند که گفتار و کردار کفرآمیز، به قصد استهزاء باشد یا از روی عناد و انکار آگاهانه‌ی اصل و حقیقتی دینی یا از روی اعتقاد و باور به آن گفتار و کردار کافرانه. انکار خدا یا پیامبران، تکذیب یک پیامبر، حلال دانستن حرامی که بر آن اجماع شده، حرام دانستن حلالی که به اجماع، حلال است، آهنگ و قصد کفر نمودن و شک و تردید درباره‌ی درستی اسلام، همه کفر است و خروج از دایره‌ی اسلام.»[1]
علیش مالکی ارتداد را چنین تعریف کرده که عبارت است از: «کافر شدن مسلمان به گفتار صریح کفر‌آمیز یا بر زبان آوردن الفاظ کافرانه و یا انجام کرداری که متضمن کفر می‌باشد.»[2] ابن‌حزم می‌گوید: «مرتد، به کسی اطلاق می‌شود که پس از آن‌که اسلام را پذیرفته، از اسلام برگردد و به دین اهل کتاب یا دینی غیرآسمانی روی‌آورد و یا به طور کلی منکر دین شود.»[3] عثمان حنبلی می‌گوید: «ارتداد، از نظر لغوی به معنای بازگشت است و از لحاظ دینی به کسی مرتد گفته می‌شود که پس از پذیرش اسلام، از او کاری سربزند که موجب کفر است.»[4] به طور کلی مرتد، کسی است که اصل و حقیقتی دینی از قبیل نماز، زکات، نبوت و دوستی با مؤمنان را انکار کند یا چیزی بگوید و کاری بکند که جز کفر، قابل تأویل به چیز دیگری نباشد.[5]
 
ارتداد، از نگاه قرآن:
خداوند متعال در قرآن، تعابیر زیادی از ارتداد و مرتدین فرموده که از آن جمله می‌توان اشاره کرد به: بازگشت به عقب، بازگشت به خسران و زیان‌باری، دگرگونی و محوشدن چهره‌ها، دست بر دهان نهادن (مسخره‌کردن دعوت انبیا و عدم پذیرش نصایح و رهنمودهای پیامبران)، شک و دودلی، سیاه‌شدن چهره‌ها و…[6]
خدای متعال می‌فرماید:{ یا ایها الَّذِینَ آمنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کفَرُوا یرُدُّوکم عَلَى أَعْقَابِکم فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ (١٤٩)}(آل‌عمران:149)
یعنی: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اگر از کافران فرمان‌برداری کنید، شما را به کفر برمی‌گردانند و زیان‌دیده (از سوی ایمان به کفر و خسران) برمی‌گردید.»
هم‌چنین می‌فرماید:{ یا ایها الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ آمنُوا بِما نَزَّلْنَا مصَدِّقًا لِما معَکم منْ قَبْلِ أَنْ نَطْمسَ وُجُوها فَنَرُدَّها عَلَى أَدْبَارِها أَوْ نَلْعَنَهم کما لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَکانَ أَمرُ اللَّه مفْعُولا (٤٧)} (نساء:47)
یعنی: «ای کسانی که کتاب (آسمانی) به ایشان داده شده، ایمان بیاورید به آن‌چه (بر محمد)‌نازل کرده‌ایم و تصدیق‌کننده‌ی چیزی است که (از کتاب آسمانی) با خود دارید، پیش از آن‌که چهره‌هایی را محو و دگرگون کنیم (و بر صورت‌هایتان، چشم، گوش، بینی و ابرویی نگذاریم) و آن‌ها را برگردانیم یا پیش از آن‌که ایشان را از رحمت خود بی‌بهره سازیم همان‌گونه که یاران شنبه را (یعنی کسانی که روز شنبه ماهی می‌گرفتند) نفرین و نابود کردیم. و فرمان خدا، انجام‌شدنی است.»
در تفسیر ابن‌کثیر آمده است: «منظور از دگرگونی یا محوشدن چهره‌ها، نابینا شدن می‌باشد. برگرداندن چهره‌ها نیز یعنی چشمان آن بندگان را پشت سرشان قرار می‌دهیم که این نوع مسخ‌شدن، بسی بدتر از هر گرفت و عقوبتی است. خدای متعال در این ایه مثال روگردانی از حق و بازگشت به باطل را بیان می‌کند و حال بندگانی را شرح می‌دهد که راه راست و روشن را رها می‌کنند و راه ضلالت و گمراهی را در پیش می‌گیرند و شتابان و پریشان رو به عقب می‌نهند.»[7]
خدای متعال می‌فرماید:{ یوْم تَبْیضُّ وُجُوه وَتَسْوَدُّ وُجُوه فَأَما الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوههم أَکفَرْتُم بَعْدَ ایمانِکم فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِما کنْتُم تَکفُرُونَ (١٠٦)} (آل‌عمران:106)
یعنی: «روزی که برخی چهره‌ها، سفید و بعضی هم سیاه می‌شوند؛ و اما (به) آنان که روهایشان سیاه می‌شود، (می‌گویند) ایا پس از آن‌که ایمان آوردید، کافر شدید؟ پس به سبب کفری که مرتکب شده‌اید، عذاب را بچشید.»
قرطبی، آرای مفسران و علما را در این باره آورده و این ایه را از نگاه قتاده، درباره‌ی مرتدان دانسته است. وی به استناد حدیثی از ابوهریره رضی الله عنه  می‌گوید: «این ایه، موضوع ارتداد را مطرح می‌کند.» حدیث ابوهریره رضی الله عنه  از این قرار است که رسول خدا صلی الله علیه و سلم  فرموده‌اند: (یرد علی الحوض یوم القیامة رهط من أصحابی فیجلون عن الحوض فأقول یا رب أصحابی، فیقول: إنک لا علم لک بما أحدثوا بعدک، إنهم ارتدوا علی أدبارهم القهقری) یعنی: «در روز قیامت عده‌ای از امت من به (نزدم در کنار) حوض می‌ایند؛ اما از آن‌جا رانده می‌شوند. من می‌گویم که خدایا! این‌ها، یاران من هستند. خدای متعال (در پاسخم) می‌فرماید: تو نمی‌دانی که آن‌ها پس از تو چه کردند؟ آن‌ها، پس از تو به گذشته‌(ی جاهلی خود) بازگشتند.»[8]
 
زمینه‌های پیدایش ارتداد:
چرایی و اسباب ارتداد قبایل عرب را می‌توان چنین برشمرد: یکه‌خوردن افراد به مصیبت ناگهانی وفات رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم ؛ عدم شناخت درست و اصولی از اسلام؛ وجود زمینه‌های جاهلیت، در قبایل و عدم گسیختگی کامل از آداب و باورهای دوره‌ی جاهلی؛ خروج و برون‌رفت از پذیرش حکومت اسلامی و شورش و خیزش بر ضد آن؛ تعصب قومی و قبیله‌ای؛ جاه‌طلبی و حرص و آز شدید به حکومت‌داری؛ دنیاطلبی و ثروت‌اندوزی از طریق دین؛ دشمنی و حسدورزی نسبت به یکدیگر و دسیسه‌گری دشمنان اسلام اعم از یهودیان، مسیحیان و مجوسیان.[9]
ارتداد، چند نوع و گونه‌ی متفاوت داشت: برخی، اسلام را کاملاً رها کردند و به بت‌پرستی پرداختند. بعضی، ادعای نبوت و پیغمبری نمودند. عده‌ای نیز نماز را فروگذاشتند. بعضی از مرتدان، اسلام را قبول داشتند و نماز هم می‌گزاردند؛ اما از ادای زکات امتناع می‌کردند. دسته‌ای دیگر با وفات رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  به عادات و باورهای جاهلی خود بازگشتند. با وفات رسول اکرم صلی الله علیه و سلم  عده‌ای، سرگشته و دودل شدند و خود را به گذشت ایام سپردند تا ببینند عاقبت چه می‌شود.[10]
خطابی رحمه الله مرتدان را دو گونه دانسته است:
1ـ گروهی که از اسلام و مسلمانی برگشتند و کافر شدند. وی، این گروه را نیز دو دسته دانسته: * پیروان مسیلمه‌ی کذاب و اسود عنسی. * کسانی که از دین برگشتند و شرایع دینی را منکر شدند؛ نماز و زکات را واگذاشتند و به جاهلیت بازگشتند.
2ـ گروهی از مرتدان، میان زکات و نماز از لحاظ تکلیف شرعی تفاوت گذاشتند و ضمن پذیرش فرض بودن نماز، زکات را انکار کردند و منکر وجوب ادای آن به خلیفه شدند.[11]
البته در آن میان کسانی بودند که زکات را قبول داشتند و تنها بدین سبب از دادن زکات امتناع می‌کردند که سران و اشراف قبیله‌، آنان را از پرداخت زکات باز می‌داشتند.[12]
قاضی عیاض رحمه الله مرتدها را به سه دسته تقسیم کرده است:
1ـ دسته‌ای که به بت‌پرستی پرداختند.
2ـ گروهی که از مدعیان دروغین نبوت (مسیلمه‌ی کذاب و اسود عنسی) پیروی کردند.
3ـ کسانی که اسلام را قبول داشتند؛ اما زکات را انکار نمودند و آن را مخصوص زمان رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  دانستند.[13]
دکتر عبدالرحمن بن صالح، مرتدان را چهار دسته دانسته است:
*کسانی که چون گذشته‌ی خود به بت‌پرستی پرداختند.
*پیروان پیامبران دروغین (مسیلمه‌ی کذاب، اسود عنسی و سجاح)
*‌کسانی که زکات را به‌طور کلی انکار کردند.
*عده‌ای که زکات را منکر نشدند، اما از پرداخت زکات به خلیفه‌ی رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  امتناع ورزیدند.[14]
 
پیدایش ارتداد، در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  :
سال نهم هجری با آن‌که عام‌الوفود بود و قبایل عرب، دسته‌ها و نمایندگان خود را به مدینه فرستادند تا ابراز مسلمانی کنند، آغاز پیدایش ارتداد نیز می‌باشد. جریان ارتداد گرچه در آن موقع گسترده و هویدا نبود، اما با وفات رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  پدیدار گشت و چون آتش زیر خاکستر، سر برآورد. افعی‌های به کمین‌نشسته، سر از لانه‌هایشان بیرون آوردند و به خود جرأت خیزش و قیام دادند. اسود عنسی، در یمن شورش کرد و مسیلمه‌ی کذاب در یمامه؛ طلیحه‌ی اسدی نیز در سرزمین خود بر ضد مسلمانان شورید.[15] در آن زمان بیش‌ترین خطر، از سوی اسود عنسی و مسیلمه‌ی کذاب متوجه اسلام بود؛ چراکه آنان، تصمیم قاطع گرفته بودند تا راه انتخابی خود را در مسیر ارتداد با تمام توان و امکانات وافری که در اختیار داشتند، بپیمایند و به هیچ قیمتی از آن برنگردند. البته خدای متعال، پیام‌آورش محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم  را از فرجام آن دو دروغ‌گوی کافر باخبر ساخت تا چشمان آن حضرت صلی الله علیه و سلم  و امتش را روشن کند و آنان را با نوید ظفر و پیروزی شادمان گرداند. باری رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  از روی منبر چنین فرمودند: (…رایت فی ذراعی سوارَینِ من ذهب فکرهتهما فنفختهما فطارا، فأولتهما الکذّابَینِ: صاحب الیمن و صاحب الیمامة)[16] «…من، در خواب دیدم که دو دستبند طلا به دست دارم؛ از آن دو دستبند بدم آمد، به آن‌ها فوت کردم و دستبندها به پرواز درآمدند (و نابود شدند). تعبیر من از دو دستبند، دو دروغ‌گو است: یکی در یمن و دیگری در یمامه (که همانند دو دستبند نابود می‌شوند.)»
علما، در تعبیر و توضیح خواب رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  چنین گفته‌اند که: «فوت کردن آن حضرت صلی الله علیه و سلم ، نشان‌دهنده‌ی این بود که خود ایشان با اسود یمنی و مسیلمه‌ی کذاب نمی‌جنگند و بلکه این دو کذاب، به فوتى از بین می‌روند. طلایی بودن دستبندها نیز بیان‌گر تزویر و دروغ اسود و مسیلمه بود؛ زیرا طلا، در اصل آراینده است و چیزی را بر خلاف ظاهر، زیبا جلوه می‌دهد و البته از آن‌جا که پادشاهان آن روز طلا به دست می‌کردند، در خواب رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  ضمن تصریح خودشان، به این نکته نیز اشاره شده که آن دو دستبند، دو حکم‌ران هستند که ادعای دروغینی می‌کنند. این‌که دو دستبند به دستان رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  بود، چنین تعبیر می‌شود که ظهور اسود یمنی و مسیلمه، در برهه‌ای از زمان، مسلمانان را در سختی می‌افکند؛ چراکه دستبند، معمولاً مایه‌ی آزار دست است و بر مچ انسان تنگی می‌کند. پریدن دو دستبند با فوت رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  نشانه‌ی ضعف و ناتوانی پیامبران دروغین بود. دسیسه‌ی‌ آن دروغ‌گویان با تمام بزرگیش، همانند کف و خاشاک روی آب بود که از سوی شیطان حمایت می‌شد و قطعاً راه شیطان، به جایی جز خفت و خواری نمی‌رسد. همین‌طور هم شد و حرکت اسود عنسی و مسیلمه‌ی کذاب با کم‌ترین حمله‌ی سامان‌دهی شده‌ی مجاهدان راه خدا، به‌طرفه‌ای در هم کوبیده شد. زرین بودن دستبندها نیز نشانه‌ی هدف دنیاطلبانه‌ی اسود و مسیلمه می‌باشد. چراکه طلا، به‌سان افساری است که انسان‌های دنیاطلب و فریب‌خورده را به دنبال خود می‌کشد. البته در خواب رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم ، اشاره‌ای بود به هدف شوم این دو پیامبر دروغین که خواهان نابودی اسلام از طریق سیطره‌ی همه‌جانبه بر آن بودند؛ زیرا خاصیت دستبند است که مچ انسان را از هر طرف احاطه می‌کند و همین نیز وجه تشابه مسیلمه و اسود با دستبند بود که می‌خواستند از هر طرف بر اسلام احاطه کنند و بر مسلمانان به طور کامل سیطره یابند.»[17]
 
موضع ابوبکر صدیق رضی الله عنه  برای رویارویی با مرتدان:
با ظهور ارتداد و مرتد شدن برخی از قبایل عرب، ابوبکر صدیق رضی الله عنه  درمیان مردم برخاست و پس از حمد و ستایش پروردگار چنین فرمود: «تمام ستایش‌ها، مخصوص خدایی است که هدایتمان کرد و همواره ما را کفایت نمود؛ همان خدا که نعمت‌هایش را بر ما ارزانی داشت و بی‌نیازمان کرد. خداوند متعال، محمد صلی الله علیه و سلم  را در زمانی مبعوث کرد که مردم، از علم بیگانه بودند؛ اسلام، درمیانشان ناآشنا و متروک بود و پایه‌های دین، ضعیف؛ مردم، از دین دورشده بودند و دوران دین‌داری سپری شده بود. خدای متعال، از اهل کتاب ناخشنود بود و خوبی و خیری که به آن‌ها می‌رساند، از روی خوبیشان نبود؛ خدای متعال، به خاطر کردار بد اهل کتاب، بدی را از ایشان دور نمی‌کرد. آن‌ها، کتاب خدا را تغییر دادند و چیزهای دیگری به آن افزودند. در زمان بعثت رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  عرب‌های جاهل نیز از خدا بی‌خبر بودند و خود را با دست خالی در امان خدا می‌پنداشتند؛ نه او را عبادت می‌کردند و نه دست نیاز به درگاهش برمی‌داشتند! زندگیشان، سخت بود و گمراه‌ترین دین را داشتند؛ در سرزمینی سخت و بی‌حاصل، زندگی می‌کردند تا این‌که خدای متعال، صحابه رضی الله عنه  را پیرامون آن حضرت صلی الله علیه و سلم  گردآورد و آنان را بهترین امت قرار داد و ایشان را نصرت و یاری نمود. اینک خدای متعال، پیام‌آورش را به سوی خود خوانده و شیطان نیز بر عرب‌ها سوار شده و دستشان را گرفته و آنان را به سوی نابودی می‌برد.{ وَما محَمدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ من قَبْلِه الرُّسُلُ أَفَإِن ماتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُم عَلَى أَعْقَابِکم وَمن ینقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیه فَلَن یضُرَّ اللّه شَیئاً وَسَیجْزِی اللّه الشَّاکرِینَ} یعنی: «محمد، تنها پیامبر است و پیش از او پیامبرانی آمده‌اند و رفته‌اند؛ پس ایا اگر او بمیرد و یا کشته شود، به عقب برمی‌گردید (و اسلام را رها می‌کنید)؟ و هر کس، به عقب بازگردد (و کافر شود)، کوچک‌ترین زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند به سپاس‌گزاران پاداش خواهد داد.»
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  پس از تلاوت ایه افزود: «برخی از عرب‌های پیرامون شما از دادن زکات گوسفندان و شترهایشان امتناع کرده‌اند؛ آنان که اینک به دین گذشته‌ی خود برگشته‌اند، در گذشته هم با آن‌که مسلمان شدند، به دین آبا و اجدادشان تمایل بیش‌تری داشتند. امروز که شما از برکت پیامبرتان، محروم شده‌اید، چون گذشته بر دین اسلام، محکم و پایبند هستید؛ رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  از میان شما رفتند و شما را به خدایی سپردند که از هر لحاظ برای شما کافی است؛ همان خدایی که پیامبر را هدایت کرد و فقرش را به توان‌گری تبدیل فرمود؛ همان خدا که شما را از لبه‌ی پرتگاه دوزخ رهانید. به خدا سوگند، لحظه‌ای جهاد در راه خدا را فرونمی‌گذارم تا این‌که خدای متعال، وعده‌اش را تحقق بخشد و به عهدی که در حق ما کرده، وفا نماید. هر کس که کشته شود، بهشتی می‌گردد و هر که زنده بماند، خلیفه و وارث خدا در روی زمین می‌شود؛ حکم الهی، همیشه حق است و خداوند، هرگز خلاف وعده نمی‌کند:{ وَعَدَ اللَّه الَّذِینَ آمنُوا منْکم وَعَملُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهم فِی الأرْضِ کما اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ منْ قَبْلِهم وَلَیمکنَنَّ لَهم دِینَهم الَّذِی ارْتَضَى لَهم وَلَیبَدِّلَنَّهم منْ بَعْدِ خَوْفِهم أَمنًا یعْبُدُونَنِی لا یشْرِکونَ بِی شَیئًا وَمنْ کفَرَ بَعْدَ ذَلِک فَأُولَئِک هم الْفَاسِقُونَ (٥٥)}[18] (نور:55)
یعنی: «خداوند، به کسانی از شما که ایمان آورده‌ و کارهای شایسته انجام داده‌اند، وعده‌ می‌دهد که آنان را در زمین خلیفه سازد؛ همان‌گونه که پیشینیان (نیکوکار و دادگر) ایشان را جایگزین (ستم‌گران) پیش از آن‌ها کرد. خدای متعال، حتماً دینی را که برای ایشان می‌پسندد، برایشان پابرجا و قدرتمند می‌کند و خوف و هراسشان را به امنیت و آرامش تبدیل می‌فرماید (تا بدون ترس و دلهره) مرا پرستش کنند و کسی را با من شریک ندانند؛ کسانی که بعد از این وعده‌ی راستین کافر شوند، فاسق‌ (و مرتد) هستند (و از دایره‌ی اسلام خارج می‌باشند.)»
برخی از صحابه و از جمله عمر فاروق رضی الله عنه  از ابوبکر رضی الله عنه  خواستند تا کاری با مانعین زکات نداشته باشد و از آن‌ها دل‌جویی کند و صبر نماید تا ایمان، در دل‌هایشان جای بگیرد و خودشان، زکات بدهند. اما ابوبکر صدیق رضی الله عنه  این پیشنهاد را رد کرد و نپذیرفت.[19] ابوهریره رضی الله عنه  می‌گوید: زمانی که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  وفات کردند و ابوبکر صدیق رضی الله عنه  جانشین آن حضرت صلی الله علیه و سلم  شد، برخی از عرب‌ها مرتد شدند. عمر بن خطاب رضی الله عنه  به ابوبکر رضی الله عنه  گفت: «چگونه با مردم می‌جنگی که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  فرموده‌اند: (أمرت أن أقاتل النّاس حتی یشهدوا لا إله إلاّ اللّه، فمن قالها فقد عصم منّی ماله و نفسه إلاّ بحقّه) یعنی: «من، مأموریت یافته‌ام با مردم بجنگم تا لا اله الا الله بگویند. پس هر کس لا اله الا الله بگوید، مال و جانش از طرف من در امان است مگر به حق و حقوق اسلام.» ابوبکر رضی الله عنه  فرمود: «به خدا سوگند با کسی که میان نماز و زکات فرق بگذارد، می‌جنگم؛ چراکه زکات، حق مال است. به خدا قسم اگر افساری را که (به عنوان زکات) به رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  می‌دادند، از من بازدارند، به خاطر آن، با آن‌ها می‌جنگم.» عمر رضی الله عنه  می‌گوید: «به خدا سوگند بلافاصله یقین کردم که خدای متعال، سینه‌ی ابوبکر رضی الله عنه  را برای جهاد گشوده (و او را برای این کار مصمم فرموده) و دانستم که درست و سزاوار نیز همین است.»[20] عمر فاروق رضی الله عنه  علاوه بر این فرموده است: «به خدا سوگند که ایمان ابوبکر رضی الله عنه  بر ایمان تمام این امت در جنگ با مرتدان، برتری یافت.»[21] ابوبکر صدیق رضی الله عنه  یک مسأله‌ی مهم را برای عمر فاروق رضی الله عنه  روشن کرد؛ عمر رضی الله عنه  آهنگ آن نمود که به استناد فرموده‌ی رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم ، ابوبکر رضی الله عنه  را قانع کند که فعلاً از جهاد با مرتدان دست بردارد؛ اما ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به استناد همان حدیث، برای عمر رضی الله عنه  ثابت کرد که حدیث مورد استنادش، دلیل وجوب جهاد با مانعین زکاتی می‌باشد که به زبان، وحدانیت خدا و رسالت رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  اقرار می‌کنند. چراکه در حدیث، تصریح شده است که: «پس هرگاه لا اله الا الله بگویند، جان‌ها و مال‌هایشان از طرف من در امان است مگر در برابر حقوق و تکالیف اسلام.» دیدگاه ابوبکر رضی الله عنه  در مورد جهاد با مرتدان، نگاه درست و بجایی بود و همین موضع و دیدگاه، مایه‌ی خیر و مصلحت اسلام و مسلمانان شد و قطعاً هر موضع دیگری در آن موقعیت، به شکست اسلام می‌انجامید و باعث شکل‌گیری دوباره‌ی جاهلیت می‌شد. اگر ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به خواست و توفیق خدای متعال چنان تصمیمی نمی‌گرفت، مسیر تاریخ، دگرگون می‌شد و شکل دیگری می‌یافت؛ گذر زمان بر عکس می‌شد و بار دیگر جاهلیت فساد‌انگیز سر برمی‌آورد.[22]
شناخت دقیق ابوبکر رضی الله عنه  از اسلام و غیرت و غم‌خوارگیش برای ماندگاری دین، در سخنان آن بزرگوار تجلی یافت که از ژرفای وجودش نشأت گرفت و بر زبانش جاری شد و بر این تأکیدکرد که باید برای پاس‌داشت و صیانت از کیان و ساختار اسلام کوشید تا اسلام به همان شکل زمان رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  حفظ گردد. جملات کوتاهی که ابوبکر رضی الله عنه  به هنگام امتناع برخی از قبایل عرب از پرداخت زکات به بیت‌المال بر زبان آورد، با کتابی پرحجم و خطابه‌ای بلیغ و طولانی برابری می‌کند؛ وی فرمود: «دین، کامل شد و نزول وحی از آسمان منقطع گردید؛ پس ایا در دین کاستی بیاید و من زنده باشم؟!» عمر فاروق رضی الله عنه  می‌گوید: «من به ابوبکر رضی الله عنه  گفتم: ای خلیفه‌ی رسول‌خدا! با مردم به الفت و نرمی رفتار کن.» ابوبکر رضی الله عنه  به من فرمود: «تو، در زمان جاهلیت خیلی دلیر بودی و اینک در اسلام بزدل شده‌ای؟! دین، کامل شد و وحی منقطع گشت؛ پس ایا در دین کمی بیاید و من زنده باشم؟!»[23]
ابوبکر رضی الله عنه  دیدگاه‌های صحابه را درباره‌ی جهاد با مرتدان، مورد ارزیابی قرار داد و پس از گوش‌سپاری به نظرات صحابه رضی الله عنه  بر آن شد که با مرتدان بجنگد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  شخصیتی بود که همواره درست و به‌موقع تصمیم می‌گرفت و در آن موقعیت بحرانی نیز تصمیم بجایی گرفت و لحظه‌ای هم متردد و دودل نشد. باید دانست که تردید و دودلی هیچ‌گاه دامن‌گیر ابوبکر رضی الله عنه  نشد و این، از ویژگی‌های بارز وی، در تمام مدت زندگانیش بود که در تصمیم‌گیر‌ی‌ها شک و دودلی به خود راه نمی‌داد. سایر مسلمانان نیز نظر ابوبکر رضی الله عنه  را برای جهاد با مرتدان پذیرفتند و آن را درست و بجا دانستند.
دوراندیشی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  از همه‌ی صحابه رضی الله عنه  بیشتر بود؛ وی، مسایل را بیش از دیگران درک می‌کرد و به همین سبب نیز در مورد جهاد با مرتدان، دلاور و استوار بود.[24] این‌جا است که گفته‌ی سعید بن مسیب رحمه الله را در باره‌ی ابوبکر رضی الله عنه  یادآوری می‌کنیم که فرموده است: «ابوبکر رضی الله عنه  در میان صحابه از همه داناتر و درست‌اندیش‌تر بود.»[25]
آری، ابوبکر رضی الله عنه  از تمام اطرافیانش بصیرت و آگاهی بیش‌تری داشت و باید هم این‌گونه می‌بود که ایمانش، فراتر از ایمان همه بود؛ ایمانی که ادای زکات را از اقرار به وحدانیت خدای متعال و رسالت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم  جدا نمی‌دانست. ایمان ابوبکر رضی الله عنه  به او آموخته بود که هر کس لا اله الا الله بگوید، باید حقی را که خدا در مالش قرار داده، بپذیرد و زکات مالش را که در واقع، دادِ خدا است، بپردازد. ابوبکر رضی الله عنه  می‌دانست که لا اله الا الله بدون زکات اعتباری ندارد و باید برای دفاع از فریضه‌ی زکات شمشیر زد؛ آن‌گونه که برای دفاع از لا اله الا الله جهاد می‌شود و همین، اسلام است و اسلام، چیزی جز این نمی‌گوید.[26] خدای متعال می‌فرماید:{ أَفَتُؤْمنُونَ بِبَعْضِ الْکتَابِ وَتَکفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزَاءُ منْ یفْعَلُ ذَلِک منْکم إِلا خِزْی فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَیوْم الْقِیامةِ یرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَما اللَّه بِغَافِلٍ عَما تَعْملُونَ (٨٥)}(بقره:85)
یعنی: «ایا به بخشی از کتاب ایمان می‌آورید و به بخش دیگر آن کفر می‌ورزید؟ مجازات هر کس از شما که چنین کند، چیزی جز خفت و رسوایی در این جهان نیست و (چنین کسانی) در روز قیامت به سخت‌ترین شکنجه‌ها برگشت داده می‌شوند و خداوند، از آن‌چه می‌کنید، بی‌خبر نیست.»
موضع ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در قبال جهاد با مرتدان، چیزی بود که از سوی خدای متعال در دلش افتاد و به خواست خدا، موفقیت و پیروزی چشم‌گیری نیز به دنبال داشت. ابوبکر رضی الله عنه  از موضعش در قبال جهاد با مرتدان عقب ننشست و بدین‌سان سبب شد تا تا به خواست و توفیق خدای متعال، دین اسلام از گزند کاستی و دگرگونی در امان بماند و ناب و خالص، ماندگار گردد. همگان، اذعان دارند و تاریخ نیز گواه است که ابوبکر رضی الله عنه  در رویارویی با مرتدان، از پیامبران الگو گرفت و همانند آنان اجازه نداد که در دین خدا کاستی و نقصی راه بیابد. ابوبکر رضی الله عنه  در رویارویی با مرتدان، دسیسه‌ی نابودی اسلام را خنثی کرد؛ دسیسه‌ای که در پی آن بود تا ریسمان محکم دین را رشته رشته باز کند و از بین ببرد. راهی که ابوبکر رضی الله عنه  در پیش گرفت، راه انبیا بود؛ چراکه او، در مقام جانشینی پیامبر قرار گرفته بود. خدا، از ابوبکر راضی باد که حق خلافت را ادا کرد و شایسته‌ی تعریف و دعای مسلمانان شد….
 
اقدامات ابوبکر صدیق رضی الله عنه  برای دفاع از مدینه:
برخی از قبایل عرب، نمایندگانی را به مدینه فرستادند تا ابوبکر رضی الله عنه  را قانع کنند که از آن‌ها زکات نگیرد. اما ابوبکر صدیق رضی الله عنه  ذره‌ای از موضعش که همان حکم اسلام بود، عقب ننشست. نمایندگان قبایل که دیدند ابوبکر رضی الله عنه  عزم و اراده‌ی آن دارد که به هر قیمتی از آنان زکات بگیرد، مدینه را ترک کردند و به میان قبایل خود رفتند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  جایی برای چانه‌زنی درباره‌ی عدم گرفتن زکات نگذاشت؛ چراکه حکم اسلام، درباره‌ی زکات روشن و واضح بود. بدین‌سان نمایندگان قبایل نیز دانستند که ابوبکر رضی الله عنه  بر گرفتن زکات مصمم است و اندکی هم از این موضع عقب نمی‌نشیند. البته نمایندگان قبایل، مسلمانان را در مدینه اندک و کم‌تعداد دیدند و به همین خاطر گمان کردند که بهترین فرصت است تا با حمله‌ای همه‌جانبه به مدینه، کار اسلام و احکامش را یک‌سره کنند و به گمان خود از بار قوانین اسلامی خلاص شوند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  با واقع‌نگری و بی‌آن‌که بر وضع بحرانی آن موقع سرپوشی نهد، به یارانش چنین فرمود: «اینک کفر، همه جا را فراگرفته و نمایندگان قبایل نیز، شما را کم و اندک دیدند؛ اکنون نمی‌دانید که‌ آنان، روز به شما حمله می‌کنند یا شبانگاه بر شما شبیخون می‌زنند؟! قاصدانشان، به نزد ما آمدند و فکر می‌کردند که ما خواسته‌شان را می‌پذیریم و با آن‌ها صلح و سازش می‌کنیم. اما خواسته‌شان را نپذیرفتیم و پیمانی نبستیم. پس کاملاً آماده باشید (که هر آن، امکان دارد بر ما شبیخون بزنند.)»[27] ابوبکر صدیق رضی الله عنه  برای رویارویی با حملات احتمالی مرتدان به مدینه، اقدامات زیر را انجام داد:
1ـ به مردم مدینه دستور داد که تمام‌وقت در مسجد باشند تا نیروی دفاعی و بازدارنده‌ی مسلمانان در کمال آمادگی قرار بگیرد و همه، جمع و یک‌پارچه باشند.
2ـ عده‌ای را به گشت‌زنی و پاس‌بانی در راه‌های ورودی مدینه گماشت تا با هر حمله‌ی احتمالی مقابله کنند.
3ـ امیرانی بر گاردهای حفاظتی و دسته‌های گشت‌زنی گماشت که عبارتند از: علی بن ابی‌طالب، زبیر بن عوام، طلحه بن عبیدالله، سعد بن ابی‌وقاص، عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن مسعود رضی الله عنه .
4ـ ابوبکر صدیق رضی الله عنه  پیک‌هایی به نزد آن دسته از قبایل (اسلم، غفار، مزینه، اشجع، جهینه و کعب) فرستاد که بر اسلام پایبند مانده بودند و به آن‌ها دستور داد تا برای جهاد با مرتدان آماده باشند؛ ایشان نیز فرمان ابوبکر رضی الله عنه  را پاسخ گفتند و مدینه، از مجاهدان آن قبایل پر شد. مردانی از قبایل مسلمان با اسب‌ها و شترهای زیادی رهسپار مدینه شدند تا تحت فرمان ابوبکر صدیق رضی الله عنه  با از دین‌برگشتگان بجنگند. به طور مثال فقط چهارصد نفر از قبیله‌ی جهینه به همراه اسب و ستوران بارکش به مدینه رفتند یا عمرو بن مره‌ی جهنی یک‌صد شتر را به لشکر اسلام تقدیم کرد که ابوبکر صدیق رضی الله عنه  آن‌ها را درمیان مجاهدان تقسیم نمود.[28]
5 ـ‌ ابوبکرصدیق رضی الله عنه  برای مقابله با آن دسته از مرتدانی که از مدینه دور بودند، نامه‌هایی به والیان مسلمان نوشت و به آنان دستور داد تا با مرتدان بجنگند. ابوبکر رضی الله عنه  در نامه‌هایش، عموم مردم را به جنگ با مرتدان فراخواند. به طور مثال به اهل یمن نامه نوشت که با سپاهیان اسود عنسی که در یمن سر برآورده بود، بجنگند. ابوبکر رضی الله عنه  در نامه‌اش به مردم یمن چنین نوشته بود: «…ابناء[29] را در مقابل دشمنانشان، یاری رسانید و پیرامون‌ آن‌ها گرد ایید و از فیروز، فرمان‌برداری کنید و به همراهش برای مبارزه با دشمنان بکوشید که من، او را فرمانده‌‌ی شما کرده‌ام.»[30] نامه‌ی ابوبکر رضی الله عنه  پیامد مثبتی به دنبال داشت و مسلمانان ایرانی مهاجر در یمن (ابناء) به فرماندهی فیروز، برادران عرب و مسلمانشان را در برابر شورشیان از دین‌برگشته یاری رساندند که در نتیجه، یمن به تدریج به آغوش اسلام بازگشت.
6‌ ـ ابوبکر صدیق رضی الله عنه  برای مبارزه با مرتدینی از قبیل بنی‌عبس و ذبیان که در نزدیکی مدینه بودند، درنگ نکرد. مدینه، در آن هنگام شرایط بحرانی و سختی داشت؛ به همین خاطر ابوبکر صدیق رضی الله عنه  زنان و کودکان را به دژها و مناطق امن انتقال داد تا از حمله‌ی مرتدان در امان باشند[31] و خودش به همراه دیگر مسلمانان، آماده‌ی جنگ با این دسته از مرتدان شد.
 
شکست و ناکامی مرتدان، در لشکرکشی به مدینه:
سه روز پس از بازگشت نمایندگان مرتدان، برخی از افراد قبایل اسد، غطفان، عبس، ذبیان و بکر، شبانه به سوی مدینه حرکت کردند و عده‌ای هم در ذی‌حسی به آنان پیوستند. گارد حفاظتی مسلمانان، از تحرکات دشمن باخبر شدند و ابوبکر صدیق رضی الله عنه  را از ماجرا خبردار کردند. ابوبکر رضی الله عنه  به دسته‌های حفاظتی اطراف مدینه پیام فرستاد که در جای خود هم‌چنان بمانند و آنان نیز مطابق دستور ابوبکر رضی الله عنه  عمل کردند. ابوبکر رضی الله عنه  به همراه مجاهدانی که از پیش در مسجد جمع شده بودند، برای پشتیبانی گارد حفاظتی مدینه حرکت کردند تا دشمن را غافل‌گیر کنند؛ مسلمانان، رد پای دشمن را که شبانه حرکت می‌کرد، گرفتند و در محل ذی‌حُسی به آنان رسیدند. کافران، در تعداد زیادی کوزه، سنگریزه ریخته بودند؛ آن‌ها با پاهیشان، کوزه‌های مملو از سنگریزه را در مقابل شترهای مسلمانان غلتاندند که از صدای آن، شترها رم کردند؛ مجاهدان، با آن‌که بر شترهایشان سوار بودند، نتوانستند آن‌ها را کنترل کنند. هیچ مسلمانی، هنگام رم کردن شترها نیفتاد و به هیچکس، آسیبی نرسید. دشمن که گمان کرده بود مسلمانان شکست خورده‌اند، به هم‌پیمانان خود در ذی‌قصه پیام داد که ما پیروز شده‌ و مسلمانان را به هزیمت رانده‌ایم. اهل ذی‌قصه، خود را به مرتدانی رساندند که می‌پنداشتند مسلمانان را در ذی‌حسی شکست داده‌اند. خواست خدا نیز همین بود که مرتدان به خیال فرار مسلمانان، گرد هم بیایند و بیاسایند تا با حمله‌ی دوباره‌ی مسلمانان روبرو شوند؛ ابوبکر صدیق رضی الله عنه  شبانگاه، لشکر را سامان‌دهی کرد و پس از آمادگی دوباره‌ی سپاهیان، در همان شب بی‌سر و صدا به سوی مرتدان حرکت کرد و پیش از سپیده‌دم به میان دشمن زد. دشمن، به گمان این که مسلمانان گریخته‌اند، سلاحش را زمین گذاشته بود؛ اما مسلمانان، مرتدان را غافل‌گیر کردند و بر آنان شبیخون زدند و پیش از برآمدن خورشید، شکستشان دادند و بیش‌تر بار و توشه‌ی آن‌ها را به غنیمت گرفتند. آنان گریختند و ابوبکر رضی الله عنه  به دنبالشان رفت و در محل ذی‌قصه اردو زد و پس از چشاندن شکست و خواری به مشرکان، به مدینه بازگشت و نعمان بن مقرن را به همراه عده‌ای در ذی‌قصه گذاشت و این، نخستین فتح و پیروزی بود. بنی‌عبس و ذبیان، به مسلمانانی که میان ایشان بودند، حمله کردند و آن‌ها را کشتند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  پس از قتل‌عام مسلمانان، توسط بنی‌عبس و ذبیان سوگند خورد که از مشرکان به تعداد مسلمانانی که کشته‌اند و بلکه بیش‌تر، خواهد کشت.[32] ابوبکر رضی الله عنه  تصمیم قاطع گرفت که انتقام مسلمانان شهید را بگیرد و همین طور هم کرد. مسلمانانی که درمیان سایر قبایل بودند، بیش از پیش بر دینشان ثبات و استقامت ورزیدند و بدین ترتیب مشرکان را خفت و ذلت در برگرفت. اموال زکات از سوی قبایل به مدینه فرستاده شد و افرادی چون صفوان، زبرقان و عدی با اموال زکات قبایل خود رهسپار مدینه شدند؛ مأموران جمع‌آوری زکات نیز با اموال زکات به مدینه برگشتند و در یک شب،‌ زکات شش قبیله به مدینه رسید. آن موقع طوری شده بود که هرگاه یکی از مأموران جمع‌آوری زکات از دور نمایان می‌شد، مردم می‌گفتند که معلوم نیست با خبر خوش می‌اید یا نه؟ و ابوبکر صدیق رضی الله عنه  می‌فرمود: «قطعاً با خبرهای خوبی آمده است.» زمانی که اموال زکات به مدینه می‌رسید، مردم به ابوبکر صدیق رضی الله عنه  می‌گفتند: مثل همیشه به ما مژده‌ی خوبی دادی.[33] در همین بحبوحه لشکر اسامه رضی الله عنه  نیز با پیروزی و غنیمت به مدینه بازگشت؛ او، مأموریتش را برابر دستور رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  و سفارش ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به خوبی انجام داده بود.[34] ابوبکر رضی الله عنه ، اسامه رضی الله عنه  را در مدینه جانشین خود کرد و خودش به سوی ذی‌قصه حرکت کرد. مسلمانان به او گفتند: «شما را به خدا، خودتان را در معرض خطر نیندازید که اگر شما از بین بروید، برای اسلام و مردم، نظام و سامانی نخواهد ماند؛ بنابراین کس دیگری را به جای خود بفرستید و اگر جانشین شما کشته شود، کس دیگری را به نمایندگی از خود به میدان خواهید فرستاد.» ابوبکر صدیق رضی الله عنه  پاسخ داد: «نه، به خدا که چنین نمی‌کنم؛ بلکه خودم نیز با شما می‌ایم.»[35] کان و گوهرِ وجودی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در جهاد با مرتدان، باشکوه‌ترین و زیباترین شکل پیشوای مؤمنی را به تصویر می‌کشد که برای قومش، جان‌فشانی می‌کند. پیشوا، در نگاه اسلام و مسلمانان، باید الگوی عملی مردم باشد. همراهی ابوبکر رضی الله عنه  با سپاهیان اسلام، منشی بود که سبب دل‌گرمی و قوت قلب مجاهدان برای جنگ با دشمنان اسلام شد و باعث گردید تا دستورات فرمانده و پیشوای خود را به طور کامل انجام دهند.[36]
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به سوی ذی‌حسی و ذی‌قصه حرکت کرد و فرزندان مقرن (نعمان، عبدالله و سوید) با تنی چند از سپاهیان اسلام، او را همراهی می‌کردند تا این‌که به ربذه در ابرق[37] رسید؛ خدای متعال، شکست سختی به حارث و عوف چشاند و حطیئه نیز اسیر شد و بنی‌بکر و عبس، تار و مار شدند. ابوبکر رضی الله عنه  پس از پیروزی بر بنی‌ذبیان، چند روزی در ابرق توقف نمود و فرمود: «پس از این بنی‌ذبیان حق ندارند در این سرزمین، تصرفی داشته باشند….»
سیرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  بیان‌گر آن است که او، هرگز خودش را در هیچ امری جدا از پیروانش نمی‌دانست و در انجام تمام امور مهم، همراه و همگامشان بود. آشفتگی و پریشانی این امت، از آن زمان آغاز شد که برخی از مسلمانان، ریاست و فرمانروایی را ابزار سیطره‌طلبی و برتری‌جویی دانستند و آن را وسیله‌ی خودخواهی‌ها و منفعت‌طلبی‌های شخصی قرار دادند؛ پست و جاه خود را دلیل برتری بر دیگران پنداشتند و از ملت و مردم بریدند؛ تنها پیوندشان با مردم، سخنانی شد که برای ملت از طریق ابزار رسانه‌ای ایراد کردند و از حضور عملی در جمع مردم دوری گزیدند و در متن قضایا و مسایل مردم قرار نگرفتند که حضوری مؤثر و مشارکتی حقیقی در حل و فصل نیازها و مشکلات جامعه داشته باشند.[38] سه بار خروج پیاپی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  برای جهاد، نشان‌دهنده‌ی قربانی و جان‌فشانی آن بزرگوار است؛ مسلمانان، او را سوگند می‌دهند که در مدینه بماند و شخص دیگری را به جای خود، برای فرماندهی لشکر اعزام کند؛ اما نمی‌پذیرد و می‌فرماید: «به خدا سوگند که چنین نمی‌کنم و خودم با شما می‌ایم.» فروتنی و جان‌فشانی ابوبکر رضی الله عنه  چقدر زیاد بود که از تمام خوشی‌های شخصی برید تا به مصالح امت، توجه و غم‌خوارگی داشته باشد. او سه بار پیاپی در حالی برای جهاد خروج کرد که عمرش، از شصت هم گذشته بود و همین تلاش و جهاد خستگی‌ناپذیرش، سبب نشاط و سرزندگی صحابه شد و او را الگویی نیک و نمونه برای همگان قرار داد.
طلیحه‌ی اسدی سر به طغیان نهاد و عده‌ای را دور خود جمع کرد؛ این خبر به ابوبکر صدیق رضی الله عنه  رسید. ضرار بن ازور رضی الله عنه  می‌گوید: «هیچ کسی را پس از رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  ندیدم که چون ابوبکر رضی الله عنه  در جنگ‌های پراکنده و پیاپی، پرتوان و خستگی‌ناپذیر باشد؛ ما به او از آشوب دشمنان خبر می‌دادیم و او، چنان بی‌هراس و پرتوان معلوم می‌شد که گویا به او نوید پیروزی داده‌ایم.» این، بیان‌گر یقین و باور راسخ ابوبکر رضی الله عنه  است که به نصرت و یاری الهی اعتماد کاملی داشت و خوب می‌دانست که خدای متعال، دوستانش را بر دشمنان پیروز می‌کند و آنان را در زمین، خلیفه می‌سازد. برتری ابوبکر رضی الله عنه  بر سایر صحابه رضی الله عنه  بدان خاطر نبود که شب‌زنده‌داری‌ها و برخی از اعمال نیک این‌چنینی آن بزرگوار، از آنان بیش‌تر باشد! بلکه ابوبکر رضی الله عنه  بدان سبب بر دیگران برتری یافت که یقین و باور راستینش بسی بیش‌تر و فراتر از سایر صحابه رضی الله عنه  بود.[39] باری به ابوبکر صدیق رضی الله عنه  گفته شد: «اگر آن سختی و مصیبتی که بر شما فرود آمد، بر کوه‌ها نازل می‌شد، کوه‌ها را تکه‌پاره می‌کرد یا اگر بر دریاها فرود می‌آمد،‌ آبشان را می‌خشکاند. اما با این حال ما، در شما ناتوانی و ضعفی نمی‌بینیم.» ابوبکر صدیق رضی الله عنه  فرمود: «بعد از آن‌که در سفر هجرت با رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  در غار بودم، هیچ ترسی، به دلم راه نیافته است؛ رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  وقتی که مرا در غار، اندوهگین و دل‌نگران دیدند، به من فرمودند: «ای ابوبکر! نگران و اندوهگین نباش که خدای متعال، خودش عهده‌دار آن شده که این دعوت را به نتیجه برساند.»[40] ابوبکر صدیق رضی الله عنه  گذشته از شجاعت فطری و طبیعی خود، شجاعتی دینی نیز داشت که زاده‌ی یقین و ایمان راسخ او به خدای متعال بود؛ او، یقین داشت که خدای متعال، مؤمنان را یاری می‌کند و بر دشمنان پیروز می‌گرداند. چنین شجاعتی تنها نصیب کسی می‌شود که قلبی قوی و باایمان داشته باشد؛ چراکه هر چه ایمان، قوی‌تر گردد، شجاعت و بی‌باکی مسلمان برای رویارویی با دشمن بیش‌تر می‌شود و اگر در ایمان، کمی و کاستی بیاید، شجاعت انسان نیز می‌کاهد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  دلیرترین فرد صحابه بود و هیچکس در شجاعت و بی‌باکی با او برابری نمی‌کرد.[41]
 
 
هجوم همه‌جانبه به مرتدان
ابزار و راه‌های رویارویی با مرتدان، گوناگون بود. کسانی که بر اسلامشان استقامت ورزیدند، در مقابل نزدیکان و اقوام از دین برگشته‌ی خود، از درِ سخن و نصیحت وارد شدند. گام نخست برای رویارویی با مرتدان، گفتمانی بود که از سوی مسلمانان، برای از دین برگشته‌ها مطرح شد و آنان را از عواقب راهی که در پیش گرفته بودند، برحذر داشت. درمیان قبایلی که مرتد شده بودند، افرادی وجود داشتند که بر اسلامشان ثبات ورزیدند و در هر فرصتی، اقوام خود را به فرجام بدی که در انتظارشان بود، هشدار دادند تا بلکه دوباره به آغوش اسلام بازگردند. بسیاری از دعوت‌گران مسلمان، مورد تحقیر و استهزای اقوام خود قرار گرفتند و برخی هم از قوم و قبیله‌ی خود رانده شدند؛ حتی بعضی به شهادت رسیدند. البته دعوت عده‌ای چون عدی بن حاتم و جارود، مؤثر واقع شد که در مباحث بعدی بررسی خواهیم کرد. آن دسته از مسلمانانی که در دعوت اقوامشان ناکام شدند، به سایر برادران مسلمانشان پیوستند تا راه‌کاری مناسب برای رویارویی با مرتدان، انتخاب کنند. دعوت و هشدار مسلمانان به مرتدان در چارچوب گفتمان به نتیجه رسید و باعث شد تا بسیاری از قبایل، به دو دسته‌ی مسلمان و مرتد تقسیم شوند؛ در این میان می‌توان به آن‌چه در بنی‌سلیم روی داد، اشاره کرد که در پی دعوت مسلمانان، بنی‌سلیم دو دسته شدند: *کسانی که پایبند اسلام ماندند *و کسانی که هم‌چنان بر کفر و ارتداد، سرسختی کردند. به هر حال طوری شد که مسلمانان و مرتدان قبایل، رویاروی هم قرار گرفتند و بر ضد هم شمشیر کشیدند. ابناء در یمن، در پی قتل اسود عنسی برآمدند که در صفحات بعد شرح ماجرا آمده است. مسعود یا مسروق قیسی، با اشعث بن قیس از در نصیحت وارد شد و او را از ارتداد برحذر داشت که بحث و گفتگویی طولانی درمیان آن‌ها جریان یافت. موضع مسلمانان برای ارشاد اقوام مرتدشان، سبب شد تا بسیاری از مرتدها بار دیگر به اسلام بازگردند و بار سنگینی که بر دوش مجاهدان برای رویارویی با مرتدان بود، سبک‌تر شود.[42] ابوبکر صدیق رضی الله عنه  برای فروخواباندن فتنه‌ی ارتداد، با توکل بر خدای متعال، استراتژی خود را بر این مبنا قرار داد که قبایل مسلمانی را که در مناطق مختلف شبه‌جزیره‌ی عرب پراکنده بودند، به میدان دعوت مرتدان یا معرکه‌ی جهاد با آنان بکشاند. این سیاست ابوبکر صدیق رضی الله عنه  سبب شد تا افراد و قبایلی که بر اسلام پایداری کرده بودند، نقشی مهم و اساسی در ریشه‌کن کردن فتنه‌ی مرتدان داشته باشند….[43]
باید دانست که فتنه‌ی ارتداد با وجود گستردگی جغرافیایی، همه‌گیر نبود؛ بلکه بسیاری از افراد و قبایل مناطقی که فتنه‌ی ارتداد در آن شکل گرفت، هم‌چنان بر اسلام ماندگار ماندند.[44] دکتر مهدی رزق‌الله این موضوع را به خوبی مورد بررسی قرار داده و به پاسخ‌گویی این پرسش برآمده که ایا فتنه‌ی ارتداد در زمان ابوبکر صدیق رضی الله عنه  تمام قبایل عرب و سرکردگانشان را در برگرفت یا فقط دارای پراکندگی جغرافیایی بود و شامل تمام قبایل و سران آن‌ها نمی‌شد؟ آقای مهدی رزق‌الله می‌گوید: «در منابع و مراجع مختلف، هیچ دلیلی نیافتم که نشان دهد فتنه‌ی ارتداد در زمان ابوبکر صدیق رضی الله عنه  همه‌ی قبایل و رییسان طوایف را در بر گرفته باشد. بلکه حکومت اسلامی، با تکیه بر آن دسته از جماعت‌ها و قبایل عرب که در مناطق مختلف شبه‌جزیره‌ی عرب پراکنده بودند و بر اسلام پایداری کردند، به ریشه‌کنی جریان ارتداد پرداخت.»[45]
 
چگونگی رویارویی حکومت اسلامی با جریان ارتداد:
پیش از این گفتیم که گام نخست برای مبارزه با جریان ارتداد، نفوذ به قبایل از دین برگشته از طریق مسلمانان همان قبایل بود. رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  در نخستین اقدام برای رویارویی با جریان ارتداد که آغازش در زمان خود ایشان بود، نامه‌ها و پیک‌هایی به آن دسته از قبایل فرستادند که مدعیان دروغین نبوت در آن‌ها ظهور کرده بودند تا کسانی را که بر اسلام ثبات ورزیده‌اند، گرد هم آورند و آن‌ها را برای مبارزه با جریان ارتداد، آماده کنند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  نیز برای ریشه‌کن کردن جریان ارتداد، همین شیوه را در پیش گرفت و کوشید تا با آگاهی‌ دادن به مردم و روشن کردن هویت این جریان، عموم مسلمانان را بر ضد مرتدان بسیج کند؛ وی موفق شد با مسلمانانی که بر اسلام ایستادگی کردند، ارتباط برقرار کند و از طریق آنان، مقدمه‌ی لشکرکشی به سوی مرتدان را فراهم نماید. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در راستای همین استراتژی با سرکردگان مرتدان و هم‌چنین سرآمدان مسلمان، نامه‌نگاری کرد تا از خلال مکاتبات و وقت‌کشی، برخی از اهداف از قبیل فراهم شدن وقت مورد نیاز، برای بازگشت لشکر اسامه رضی الله عنه  ، تحقق یابد. وی، همانند رسول‌خدا رضی الله عنه  نامه‌هایی به اهل یمن و دیگران فرستاد و از آنان خواست تا تمام تلاش خود را برای رویارویی با مرتدان بکارگیرند. ابوبکر رضی الله عنه  برای مسلمانان، مناطقی را تعیین کرد و به آنان دستور داد در محل‌های تعیین‌شده، گرد هم ایند تا فرمان نهایی او برای رویارویی با مرتدان به آنان برسد. این کار، مقدمه‌ی گسیل لشکرهای سامان‌دهی شده و منظم بود.[46] در این میان، همراهی مسلمانان ثابت‌قدم بر توفیق حکومت برای مبارزه با مرتدان افزود. برخی از مسلمانان ثابت‌قدم مانند عدی بن حاتم طائی و زبرقان بن بدر تمیمی، زکات قبایل خود را به مدینه آوردند.[47] مسلمانان ثابت‌قدم، توانستند حرکت قیس بن مکشوح مرادی را ناکام کنند و برخی از تجمعات مرتدها را در تهامه، سراة و نجران پراکنده سازند. نامه‌نگاری ابوبکر رضی الله عنه  و نفوذ به قبایل مرتد، پیامدهای زیر را دربرداشت:
1ـ ابوبکر صدیق رضی الله عنه  توانست از این طریق، استراتژیش را در فراخوان عمومی بر ضد مرتدان و تقویت بنیه‌ی دفاعی و تهاجمی لشکر اسلام تحقق بخشد و وقت مورد نیاز برای این منظور را به دست‌ آورد تا با امکانات و توانایی بیش‌تری به جنگ با مرتدها برود و به لشکر اسلامی، نظم و سامان کافی ببخشد.
2ـ ابوبکر صدیق رضی الله عنه  از طریق نامه‌نگاری، به بازپروری ایمانی مسلمانان ثابت‌قدم پرداخت و آنان را برای رویارویی با مرتدها به گونه‌ای آماده کرد که برخی از ایشان (مانند عدی بن حاتم رضی الله عنه  در فتح عراق) در مقام فرماندهی فتوحات اسلامی قرار گرفتند.
3ـ ابوبکر صدیق رضی الله عنه  از طریق ارتباط با مسلمانان ثابت‌قدم درمیان قبایل مرتد، موفق شد در برخی از مناطق، لشکرگا‌ه‌هایی از نیروهای مسلمان ایجاد کند که با رسیدن سپاهیان اسلام، به آن‌جا مایه‌ی قوت لشکر اسلام شدند.
4ـ در فرصتی که ابوبکر صدیق رضی الله عنه  با قبایل مختلف ارتباط داشت، موفق شد در پاره‌ای از محدوده‌های جغرافیایی مانند جنوب شبه‌جزیره‌ی عرب، جریان ارتداد را متوقف کند.
گام بعدی برای مبارزه با مرتدها، گسیل لشکرهای منظم به مناطق از دین برگشته بود. لشکر اسامه رضی الله عنه  پس از چهل روز یا دو ماه از جهاد بازگشت و پس از رسیدن این لشکر، ابوبکر صدیق رضی الله عنه  برای رویارویی با مرتدان، رو به ذی‌قصه نهاد. صحابه رضی الله عنه  به ابوبکر صدیق رضی الله عنه  پیشنهاد کردند که فرد دیگری را به فرماندهی لشکر بگمارد و خودش به مدینه بازگردد و به اداره‌ی امور مسلمانان بپردازد. عایشه‌ی صدیقه رضی الله عنها می‌گوید: ابوبکر رضی الله عنه  شمشیر به دست گرفت و سوار بر اسب، روی به ذی‌قصه نهاد. علی بن ابی‌طالب رضی الله عنه  افسار اسب ابوبکر رضی الله عنه  را گرفت و گفت: «ای خلیفه‌ی رسول‌خدا! هیچ معلوم است کجا می‌روی؟ اینک همان چیزی را به تو می‌گویم که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  روز احد فرمودند:[48]: شمشیرت را در غلاف کن و ما را در غم و مصیبت از دست دادنت، منشان و به مدینه بازگرد که به خدا سوگند اگر تو را از دست بدهیم، هرگز برای اسلام، نظام و سامانی نخواهد ماند.» و این چنین ابوبکر رضی الله عنه  به پیشنهاد علی رضی الله عنه  به مدینه بازگشت.[49] ابوبکر صدیق رضی الله عنه  یازده پرچم برای قشون اسلامی بست و برای هر لشکری، یک فرمانده تعیین کرد.[50] وی به فرماندهان لشکرها دستور داد تا در مسیر حرکت خود، دیگر مسلمانان را نیز به خروج در راه خدا فرا خوانند. این لشکرها عبارتند از:
1ـ لشکر خالد بن ولید رضی الله عنه  که به سوی بنی‌اسد، بنی‌تمیم و سپس به یمامه اعزام شد.
2ـ لشکر عکرمه رضی الله عنه  پسر ابوجهل، به سوی مسیلمه‌ی کذاب (بنی‌حنیفه) و پس از آن عمان، مهره، حضرموت و یمن گسیل شد.
3ـ لشکر شرحبیل بن حسنه رضی الله عنه  به دنبال عکرمه رضی الله عنه  به یمامه گسیل شد و مأموریت یافت تا به حضرموت نیز برود.
4ـ لشکر طریفه بن حاجز رضی الله عنه  به سوی بنی‌سلیم از هوازن فرستاده شد.
5 ـ لشکر عمرو بن عاص رضی الله عنه  به قضاعه گسیل شد.
6 ـ جیش خالد بن سعید بن عاص رضی الله عنه  به اطراف شام اعزام شد.
7ـ لشکر علاء بن حضرمی رضی الله عنه  رهسپار بحرین شد.
8 ـ لشکر حذیفه بن محصن غلفانی رضی الله عنه  به سوی عمان گسیل شد.
9ـ لشکر عرفجه بن هرثمه رضی الله عنه  به مهره اعزام شد.
10ـ لشکر مهاجر بن ابی‌امیه رضی الله عنه  به یمن (صنعاء و سپس حضرموت) فرستاده شد.
11ـ لشکر سوید بن مقرن رضی الله عنه  به تهامه‌ی یمن اعزام شد.
روستای ذی‌قصه، پایگاه گسیل لشکرها به سوی مناطق عملیاتی قرار گرفت. چگونگی برنامه‌ریزی ابوبکر رضی الله عنه  در دسته‌بندی و گسیل لشکرها، بیان‌گر دانش جغرافیایی و خبرگی دقیق و بی‌نظیر وی می‌باشد. بازنگاهی به عمل‌کرد ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در جریان گسیل لشکرها، این نکته را روشن می‌کند که ابوبکر رضی الله عنه  شناخت جغرافیایی زیادی به شبه‌جزیره‌ی عرب داشته و پستی‌ و بلندی‌ها، پراکندگی جمعیت و راه‌های ارتباطی آن را طوری می‌شناخته است که گویا نقشه‌ی آن سرزمین را پیش روی خود داشته و بر همان مبنا نیز عملیات سرکوبی مرتدها را سامان‌دهی می‌کرده است. بررسی مسیر حرکت لشکرهای اعزامی ابوبکر رضی الله عنه  و چگونگی ارتباط و پیوست لشکرها با یکدیگر یا جدایی و پراکندگی آن‌ها از هم، نشان می‌دهد که لشکر اسلام دارای پوشش و آرایش نظامی شگفت‌انگیز و بی‌نظیری در تمام نواحی و مناطق شبه‌جزیره بوده و توانایی و قابلیت زیادی برای برقراری ارتباط و ایجاد هماهنگی میان لشکرهای مختلف داشته است. ابوبکر رضی الله عنه  همواره از موقعیت لشکرها باخبر بود و گزارش تحرکات و اقدامات لشکرها، دقیق و زود به او می‌رسید و بدین‌‌سان می‌توانست با دریافت اخبار جبهه‌های مختلف، دستورات لازم را صادر کند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  همواره از طریق پیک‌های نظامی، از اوضاع و احوال جبهه‌ها باخبر بود. برخی از افرادی که به عنوان پیک نظامی، درمیان لشکرها و مقر فرماندهی در آمد و شد بودند، عبارتند از: ابوخیثمه‌ی نجاری انصاری، سلمه بن سلامه، ابوبرزه‌ی اسلمی و سلمه بن وقش.[51]
لشکریان ابوبکر صدیق رضی الله عنه  جنگاور بودند و به همین سبب نیز برخورد نظامی با مرتدان، یکی از مؤثرترین اقدامات حکومت اسلامی برای رویارویی با مرتدها بود. خبرگی فرمانده‌ی کل و سامان‌دهی درست و شایسته‌ی لشکرها از سوی وی، بر توانایی نظامی لشکریان افزود و لشکر ابوبکر صدیق رضی الله عنه  را قوی‌ترین نیروی نظامی شبه‌جزیره‌ی عرب کرد. جنگاوری و توان بالای سربازان اسلام در میدان نبرد و جهاد، پیامد حضورشان در جنگ‌ها و غزوه‌های زمان رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  بود که در مناطق مختلف شبه‌جزیره روی داد.[52] خالد بن ولید رضی الله عنه  که توانایی و خبرگی جنگی بالایی داشت، در جنگ با مرتدها و در فتوحات اسلامی سرآمدترین فرمانده‌ی لشکریان اسلام بود.
دسته‌بندی و تقسیم لشکر اسلام، استراتژی نظامی مهمی بود که بلافاصله پس از ظهور جریان ارتداد و به سبب پراکندگی مناطق از دین برگشته، انجام شد تا هرگونه فرصتی را از قبایل مرتد بگیرد و مانع از آن شود که مرتدها با هم متحد و یک‌جا شوند. به همین خاطر هم، جریان ارتداد در مدت زمان اندکی (چیزی حدود سه ماه) سرکوب شد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در حملاتی پیاپی، مرتدها را غافل‌گیر کرد تا هیچ فرصتی برای یک‌پارچگی و اتحاد با هم، بر ضد مسلمانان نیابند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  برای سرکوب مرتدها درنگ نکرد تا آن‌ها، گرد هم نیایند و فتنه و آشوبشان بر ضد مسلمانان، خطرناک و دشوار نگردد؛ ابوبکر رضی الله عنه  هرگونه فرصتی را از مرتدها سلب کرد تا نتوانند سر بر آورند و گزندی به کیان اسلامی برسانند.
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  حجم جریان ارتداد و بزرگی ابعاد پرخطرش را دریافت و دانست که اندکی درنگ در رویارویی با مرتدها، به زبانه‌کشیدن آتش زیر خاکستر می‌انجامد و هر تر و خشکی را می‌‌سوزاند و کیان اسلامی را نابود می‌کند. بدون تردید ابوبکر صدیق رضی الله عنه  سیاست‌دان خبره و نظامی کار‌آزموده‌ای بود که توانست از عهده‌ی امور براید و با برنامه‌ریزی درست و شایسته‌اش، مشکلاتی آن‌چنانی را حل و فصل کند. ابوبکر رضی الله عنه  با برافراشتن پرچم جهاد، بیرق توحید را به اهتزاز در آورد تا بانگ توحید و خداپرستی از ژرفای دل‌های آکنده از ایمان و عظمت پروردگار، بر زبان‌هایی جاری گردد که همواره به ذکر و نام خدا جنبیده است. خدای متعال، دعاهای خالصانه‌ی ابوبکر و سربازان اسلام رضی الله عنه  را لبیک گفت و نصرت و یاریش را بر آنان فرو فرستاد و دین و شریعتش را غالب و پیروز کرد تا در زمانی اندک و کم‌تر از چند ماه، تمام شبه‌جزیره‌ی عرب در برابر اسلام گردن نهند.[53]
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  پیش از آن‌که با مرتدها بجنگد، نامه‌ای به تمام قبایل مرتد فرستاد و آنان را به اسلام فرا خواند تا دوباره به اسلام بازگردند و آن را ناب و بی‌آلایش، در زندگی خود بکار گیرند. وی، مرتدان را از عاقبت و فرجام بد ارتداد در دنیا و آخرت برحذر داشت و آنان را از پایان راهی که در پیش گرفته بودند، به شدت ترساند. چراکه مرتدها، بر رویه‌ی باطل خود سرسختی‌ می‌کردند و انحراف و کج‌رویشان به حدی شدید بود که بیم و تهدید شدیدی را می‌طلبید تا شاید سرکردگان قبایل مرتد را به خود آورد و پیروی کورکورانه‌‌ را از اذهان توده‌ی مردم بزداید و آنان را متوجه و آگاه کند که نباید کورکورانه از رییسان خود فرمان پذیرند.[54]
 
متن نامه‌ی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به مرتدها
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  پس از برنامه‌ریزی دقیق و آمادگی کامل لشکریان اسلام، برای اتمام حجت و فراخوان دوباره‌ی مرتدها به اسلام، نامه‌ای به عموم مردم اعم از کسانی که هم‌چنان بر اسلام مانده بودند و مرتدان و از دین برگشته‌ها نوشت و پیش از گسیل لشکرها، افرادی را به میان قبایل مختلف فرستاد تا نامه‌اش را در میان عموم مردم بخوانند؛ او، از مردم خواست تا مضمون نامه‌اش را به اطلاع دیگران نیز برسانند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در نامه‌اش روی سخن را به همه کرد و همگان را اعم از آنان که بر اسلامشان ماندگار ماندند و کسانی که از اسلام برگشتند، مخاطب قرار داد. متن نامه‌ی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  از این قرار است:
بسم الله الرحمن الرحیم
ــ از ابوبکر، خلیفه‌ی رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  به همه‌ی کسانی که این نامه، به آن‌ها می‌رسد؛ چه آنان که بر اسلام پایداری کرده‌اند و چه‌ آنان که از دین برگشته‌اند.
سلام بر کسی که راه هدایت را در پیش گرفت و پس از هدایت و ره‌یابی، به گمراهی و کوردلی بازنگشت. من، در برابر شما ضمن ستایش پروردگاری که خدایی غیر از او نیست، گواهی می‌دهم که خدایی جز خدای یگانه و بی‌شریک نیست و محمد صلی الله علیه و سلم  بنده و پیام‌آور او است و به آن‌چه آورده، اقرار می‌کنم و منکرانش را سزاوار تکفیر و جهاد می‌دانم. اما بعد: خدای متعال، محمد صلی الله علیه و سلم  را به‌حق و به عنوان مژده‌رسان و بیم‌دهنده و دعوت‌گری به سوی آفریده‌هایش فرستاد تا چون چراغی تابان به فرمان خدا، راه سعادت را به آنان بنمایاند و افراد عاقل و زنده‌دل را بیم دهد و حجت، بر کافران تمام شود و عذاب الهی بر آنان، قطعی گردد. خدای متعال، کسانی را که دعوتش را پذیرفتند، به راه راست هدایت کرد و رسول‌ صلی الله علیه و سلم  به فرمان پروردگار، با کسانی که از او روی گرداندند، پیکار کرد تا آن‌که خواه و ناخواه اسلام را پذیرفتند. خدای متعال، پیامبرش را در حالی از ما گرفت که فرمان خدا را اجرا نمود، برای امتش خیرخواهی کرد و مسؤولیتش را به انجام رساند. خدای متعال، در کتابی که فرو فرستاده، رحلت محمد صلی الله علیه و سلم  را برای خود ایشان و تمام مسلمانان، بیان کرده و فرموده است{ إِنَّک میتٌ وَإِنَّهم میتُونَ (٣٠)}[55] هم‌چنین فرموده است:{ وَما جَعَلْنَا لِبَشَرٍ منْ قَبْلِک الْخُلْدَ أَفَإِنْ متَّ فَهم الْخَالِدُونَ (٣٤)} [56] خدای متعال فرموده است: :{ وَما محَمدٌ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ منْ قَبْلِه الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُم عَلَى أَعْقَابِکم وَمنْ ینْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیه فَلَنْ یضُرَّ اللَّه شَیئًا وَسَیجْزِی اللَّه الشَّاکرِینَ (١٤٤)} [57] بنابراین کسی که محمد صلی الله علیه و سلم  را عبادت می‌کرده، بداند که محمد صلی الله علیه و سلم  وفات کرده و هر کس، خدای یگانه و بی‌همتا را می‌پرستیده، بداند که خدای متعال، مراقب او است؛ او، زنده‌ی پاینده است و هرگز نمی‌میرد؛ چرت و خواب، او را نمی‌گیرد و او، حافظ و نگهبان دین خود می‌باشد و دشمنش را جزا و کیفر می‌دهد. من، شما را به ترس از خدا و تقواپیشگی سفارش می‌کنم؛ شما را وصیت می‌کنم به این‌که نصیب و بهره‌ی خود را از خدا و آن‌چه پیامبران آورده‌اند، بگیرید و هدایت و رهنمودهای الهی را پیشه سازید و به دین خدا چنگ بزنید و بدانید که هر کس را که خدا، راه ننماید، گمراه است و هر آن کس را که خدای متعال، عافیت ندهد، در بلا افتاده و کسی را که خدا یاری نرساند، خوار و زبون است؛ هر که را خدا هدایت کند، ره‌یافته و هدایت‌شده است و کسی را که خدا گمراه کند، ره‌گم‌کرده‌ای است که خدای متعال می‌فرماید:{ منْ یهدِ اللَّه فَهوَ الْمهتَدِ وَمنْ یضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَه وَلِیا مرْشِدًا (١٧)}[58] هیچ یک از اعمال شخص گمراه در دنیا تا زمانی که به یگانگی خدا اقرار نکند، ‌پذیرفته نمی‌شود و در آخرت نیز هیچ عذر و بهانه‌ای از او قبول نمی‌گردد. به من خبر رسیده که برخی از شما پس از پذیرش اسلام و عمل به تکالیف آن، از روی غرور و غفلت و ندانستن حکم خدا، دعوت شیطان را پاسخ گفته‌ و از این دین روی گردانده‌اند. خدای متعال می‌فرماید: { وَإِذْ قُلْنَا لِلْملائِکةِ اسْجُدُوا لآدَم فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ کانَ منَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمرِ رَبِّه أَفَتَتَّخِذُونَه وَذُرِّیتَه أَوْلِیاءَ منْ دُونِی وَهم لَکم عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلا (50)}[59]همچنین می‌فرماید:{ إِنَّ الشَّیطَانَ لَکم عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوه عَدُوًّا إِنَّما یدْعُو حِزْبَه لِیکونُوا منْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ (٦)}[60]من، فلانی را به همراه لشکری از مهاجرین و انصار و کسانی که به خوبی از ایشان پیروی می‌کنند، به سوی شما فرستاده‌ و دستورش داده‌ام که با کسی پیکار نکند و کسی را نکشد مگر این‌که نخست او را به سوی خدا فرا بخواند؛ هر کس که دعوتش را بپذیرد و به یگانگی خدا اقرار کند و از کفر دست بردارد و عمل صالح و شایسته انجام دهد، از او بپذیرد و دستور داده‌ام با هر کس که سر بتابد و سرپیچی کند، جنگ نماید و بر چنین کسانی که دست یابد، کسی را نگذارد و او را بکشد و در آتش بسوزاند. دستور داده‌ام زنان و کودکان را اسیر کند و از هیچ کس جز اسلام نپذیرد. بنابراین هر کس از او پیروی کند، برای خودش خوب است و هر آن کس که دعوتش را نپذیرد، نمی‌تواند از سرزمین خدا بگریزد یا رشته‌ی کار از دست خدا بِدَر کند و به او ضرری برساند. من، به فرستاده‌ام فرمان داده‌ام نامه‌ی مرا در تمام مجامع شما بخواند؛ نشانه‌ی مسلمانی، اذان است؛ لذا اگر کسانی اذان گفتند، دست از ایشان بدارید و اگر اذان نگفتند، در حمله به آن‌ها شتاب کنید و اگر اذان گفتند، از وظایف و تکالیف شرعیشان بپرسید که ایا عمل می‌کنند یا نه؟ اگر از انجام وظایف شرعی امتناع کردند، بدون درنگ بر آنان بتازید و اگر پذیرفتند، از آنان پذیرفته گردد».[61]
نامه‌ی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  بر دو محور استوار بود:
1ـ دعوت و فراخوان مرتدان به رجوع دوباره به اسلام.
2ـ بیان عاقبت ارتداد و فرجام کسانی که بر آن سرسختی کنند.[62]
در نامه‌ی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  بر موارد زیر تأکید شده است:
الف) نامه، متوجه همگان است تا همه، دعوت حق را بشنوند.
ب) خدای متعال، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم  را به حق مبعوث نموده است؛ بنابراین کسی که به پیامبری محمد صلی الله علیه و سلم  اقرار کند، مؤمن است و منکرش، کافر می‌باشد و با او پیکار می‌شود.
ج) محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم  چون دیگر افراد بشر از این دنیا می‌رود و تقدیر الهی در مورد وفات آن حضرت صلی الله علیه و سلم  حق است؛ لذا مؤمن، عبادت‌گزار محمد صلی الله علیه و سلم  نیست و تنها خدای یگانه و پاینده‌ای را می‌پرستد که هرگز نمی‌میرد. این روشن‌گری ابوبکر صدیق رضی الله عنه  هیچ عذر و بهانه‌ای برای مرتدها، به‌جا نگذاشت.[63]
د) ارتداد، زاده‌ی عدم شناخت درست و اصولی اسلام و پذیرش دعوت شیطان است. پذیرش دعوت شیطان، به معنای دوستی با کسی است که دشمن انسان می‌باشد و این، ستمی است بزرگ در حق خود که انسان با پیروی از شیطان راه حهنم را در پیش بگیرد.
هـ) در جنگ با مرتدان، برگزیده‌ترین مسلمانان اعم از مهاجرین و انصار و تابعین حضور داشته‌اند تا دین اسلام را در برابر خفت‌گری از دین برگشته‌ها حفاظت کنند.
و) کسی که دست از ضلالت و گمراهی و جنگ با مسلمانان بکشد و دوباره به اسلام بازگردد و به تکالیف و وظایف دینیش عمل نماید، فردی از جامعه‌ی اسلامی است که تمام حقوق و وظایف مسلمانان متوجهش می‌گردد.
ی) هر آن کس که بر ضلالت و ارتداد، سرسختی ورزد و از پیوستن به صف مسلمانان امتناع کند، راه ستیزه‌گری با اسلام را در پیش گرفته و باید کشته و سوزانده شود و زنان و فرزندانش اسیر گردند؛ چنین شخصی، نمی‌تواند از عذاب الهی بگریزد که به هر جا فرار کند، در ملک و سرزمین خدا است.
ث) اذان، نشان مسلمانی است و وجه تمایز مرتدان از مسلمانان؛ لذا ابوبکر صدیق رضی الله عنه  دستور می‌دهد تا مجاهدان، دست از آنان‌که اذان می‌گویند، بدارند و بی‌درنگ بر آنان بتازند که اذان نمی‌گویند. [64] ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در نامه‌ی یک‌سانی که به فرماندهان لشکری و سربازان فرستاد، بر رعایت قوانین و ضوابط نامه‌ی پیشین تأکید کرد. متن نامه‌ی ایشان چنین بود: «…این، فرمان ابوبکر، خلیفه‌ی رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  برای فلانی است که او را همراه دیگران به جنگ مرتدین می‌فرستد و دستورش می‌دهد تا آن‌جا که می‌تواند نهان و آشکارا از خدا بترسد و در دین خدا تلاش و جدیت داشته باشد و با آنان که دعوت حق را نپذیرفته‌ و با روی‌گردانی از دین خدا به فریب شیطان فریفته گشته‌اند، جهاد و پیکار نماید و پیش از جنگ، آنان را به دین خدا فرابخواند؛ پس اگر پذیرفتند، دست از ایشان بدارد و اگر سرتافتند، از هر سو بر آنان بتازد تا تسلیم شوند و حق را بپذیرند؛ وانگهی آنان را از حقوق و وظایفشان آگاه سازد و آن‌چه را بر عهده‌ی آن‌ها است، از آنان بگیرد و آن‌چه را حق آنان است، به آنان بپردازد. البته به آنان فرصت بیهوده ندهد و مسلمانان را از جنگ با آن‌ها باز ندارد؛ هر کس فرمان خدا را بپذیرد و بر آن اقرار نماید، از او قبول کند و او را در انجام کارهای نیک و پسندیده یاری رساند؛ با کسانی باید جنگ کند که پس از اقرار به آن‌چه از سوی خدا آمده، کفر ورزیده‌اند و هر کس، دعوت را پذیرفت، دیگر در پی او نباشید (که ایا از دل ایمان آورده است یا نه؟) چراکه تنها خدای متعال از درون او آگاه است و او را بدان محاسبه می‌کند. با هر کس که دعوت حق را نپذیرد، پیکار نماید و او را بکشد؛ از کسی چیزی جز اسلام را نپذیرد و از کسی که دعوتش را پاسخ گوید، قبول کند و احکام دین را به او آموزش دهد؛ با سرکشان بجنگد و چون خدای متعال، او را بر آنان پیروز گرداند، آن‌ها را به سلاح یا آتش بکشد و غنایم را تقسیم کند مگر خمس آن را که باید به نزد ما بفرستد. یاران و هم‌رزمانش را از شتاب‌زدگی و تبه‌کاری باز دارد و درمیان سپاهیان، افراد ناشناس را وارد نکند که مبادا جاسوس باشند و خطری از سوی آن‌ها متوجه مسلمانان شود. پیوسته جویای حال مسلمانان باشد و در حرکت و توقف با آنان مدارا نماید و برخی را جلوتر از دیگران نفرستد و با مسلمانان، منش و گفتار نیک در پیش بگیرد.»[65]
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در نامه‌ی یک‌سانی که به تمام امرا و فرماندهان نوشت، آنان را در جنگ با مرتدان به رعایت پاره‌ای از امور فرمان داد و صریح و بدون هیچ ابهامی دستور داد تا پیش از پیکار، مرتدها را به اسلام دعوت دهند و از جنگ با آنان که دعوت حق را می‌پذیرند، خودداری کنند و بر اصلاح بندگان از دین برگشته، حرص و اشتیاق وافر داشته باشند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  فرماندهان لشکری را دستور داد تا پس از پذیرش دعوت حق از سوی مرتدها، با رویکرد دیگری غیر از جنگ با آنان برخورد کنند و به جای پیکار با آن‌ها، آموزه‌های دینی را به آنان آموزش دهند و حقوق و وظایف دینیشان را برای آن‌ها روشن کنند. البته فرمان ابوبکر  رضی الله عنه  درباره‌ی عدم درنگ مجاهدان صریح بود و به آنان دستور داد تا در پیکار با مرتدها تأخیر نکنند و پیش از پیروزی و غلبه بر آنان، دست از جنگ نکشند.
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به سپاهیان اسلام دستور داد تا دعوت را سرلوحه‌ی جهاد و پیکار خود قرار دهند و به محض پذیرش دعوت از سوی دشمن، دست از پیکار بکشند؛ چراکه هدف نهایی از جنگ با مرتدان، فراخوان آن‌ها به دینی است که از آن بیرون شده‌اند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  این فرمان را برای امیران لشکری صادر کرد و از لشکریان خواست تا اساس پیکارشان را بر مبنای دعوتی قرار دهند که هدفی واحد و یک‌سان با جهاد دارد که همان دفاع و پشتیبانی از اسلام می‌باشد.[66]
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  هنر فرماندهی را از رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  فراگرفت و در راهبری امت به آن حضرت صلی الله علیه و سلم  اقتدا کرد. پیروزی هر پیشوا و فرماندهی، به میزان موفقیتش درمیان سربازانش بستگی دارد و ابوبکر صدیق رضی الله عنه  بهترین سرباز رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  بود؛ دوستیش با آن حضرت صلی الله علیه و سلم  بر اساس اخلاص قرار داشت و همواره می‌کوشید تا فرموده‌هایش را کاملاً اجرا کند و به همین خاطر نیز در تمام جنگ‌ها با رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  شرکت کرد و از هیچ جان‌فشانی و مجاهدتی دریغ نکرد. می‌توان باریک‌بینی و دوراندیشی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  را در سفارش‌هایش به امیران لشکری و بلکه برنامه‌ریزیش در رویارویی با دشمنان اسلام به وضوح دید.[67] نکات زیر در نخستین سفارش ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به امیران و فرماندهان لشکری قابل لحاظ است:
1ـ تأکید بر لزوم تقواپیشگی و ترس از خدا در نهان و آشکار. قطعاً تأکید بر تقوا، سیاست پخته و بجایی بود که سبب می‌شد تا مدد و نصرت الهی، به یاری و همراهی مجاهدان بیاید. چراکه:{ إِنَّ اللَّه معَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هم محْسِنُونَ (١٢٨)}(نحل:128)
یعنی: «همانا خدا، با کسانی است که تقوا پیشه کرده‌اند و با آنان که نیکوکارند.»
2ـ تأکید بر جدیت و تلاش مخلصانه در راه خدا که از صفات و ویژگی‌های بارز بندگانی است که مورد نصرت و یاری خدای متعال قرار می‌گیرند[68]:{ وَالَّذِینَ جَاهدُوا فِینَا لَنَهدِینَّهم سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّه لَمعَ الْمحْسِنِینَ (٦٩)}(عنکبوت:69)
یعنی: «کسانی که در راه ما مجاهده و جهاد می‌کنند، آنان را به راه‌های خود راهنمایی می‌کنیم و قطعاً خداوند، با نیکوکاران است.»
3ـ تنها چیزی که از مرتدها پذیرفته می‌شود، این است که دوباره به اسلام بازگردند و چون در مسایل عقیدتی، جای تساهل و آسان‌گیری نیست، عدم پذیرش دعوت، با مرگ برابر است.
4ـ تقسیم غنایم جنگی با رعایت حقوق بیت‌المال که همان خمس می‌باشد.
5 ـ برحذرداشتن سپاهیان از شتاب‌زدگی در رویارویی با دشمنان تا در معرض شکست و نابودی قرار نگیرند.
6 ـ برحذرداشتن فرماندهان از این‌که هیچ بیگانه‌ و ناشناخته‌ای را در سپاه اسلام راه ندهند که مبادا جاسوس باشد.
7ـ دستور دادن فرماندهان به این‌که در حرکت و توقف، جویای حال سپاهیان باشند و برخی را جلوتر از بعضی دیگر نفرستند.
8 ـ دستور دادن امیران به این‌که منش و گفتار خوبی با سپاهیانشان در پیش بگیرند.[69]
استراتژی عمومی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  برای فرماندهی لشکرها در موارد زیر خلاصه می‌شود:
1ـ همکاری و رابطه‌ی تنگاتنگ لشکرهای مختلف به گونه‌ای بود که با وجود استقلال فرماندهی لشکرها و دوری مناطق عملیاتی هر یک از لشکرها از یکدیگر، فعالیت تمام آن‌ها تحت یک فرماندهی کل قرار گرفته بود و خلیفه در مدینه، جریان پیکار و نبرد مسلمانان را فرماندهی می‌کرد؛ علاوه بر این، چگونگی ارتباط و پیوست لشکرها با هم و یا جدایی و پراکندگی آن‌ها از هم به عنوان یک استراتژی نظامی و عملیاتی، بیان‌گر پیوستگی و رابطه‌ی تنگاتنگ لشکرها با یکدیگر می‌باشد.
2ـ ابوبکر صدیق رضی الله عنه  برای حفظ مدینه‌ی منوره ـ مرکز خلافت ـ نیروی ویژه‌ای را بکار گرفت و در این‌باره با بزرگان صحابه نیز مشورت و رایزنی کرد و از آنان خواست تا او را در سیاست‌های راهبردی خلیفه در جریان جنگ و اداره‌ی امور راهنمایی کنند.
3ـ ابوبکر صدیق رضی الله عنه  از مسلمانانی که درمیان قبایل مرتد بودند، کار گرفت. او، برای بکارگیری مسلمانان تمام قبایل در رویارویی با جریان ارتداد از یک‌سو به فرماندهان لشکری دستور داد تا در مسیر حرکتشان به سوی مناطق عملیاتی، مسلمانان قبایل مختلف را همراه خود کنند و از دیگر سو فرمان داد که برخی از این مسلمانان، به عنوان نیروهای پشتیبانی، در مناطق خود بمانند و از مناطق تحت کنترل خود، در برابر حملات احتمالی مرتدها، دفاع کنند.
4ـ ابوبکر صدیق رضی الله عنه  برای عملیاتی کردن برنامه‌های جهادی خود بر ضد مرتدها، حیله‌های جنگی و غافل‌گیرانه‌ای در پیش گرفت؛ ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در گسیل لشکرها با حفظ اسرار و برنامه‌های نظامی خود به‌گونه‌ای هشیارانه و محتاط عمل می‌کرد که مقصد لشکرها، همواره پوشیده بود و سبب می‌شد تا دشمن غافل‌گیر شود.[70] چگونگی فرماندهی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در جریان جنگ‌های ارتداد، بیان‌گر دانش و پختگی سیاسی ابوبکر رضی الله عنه  و تجربه‌ی عملی و کارآزمودگی آن بزرگوار می‌باشد که نصرت و یاری خداوند متعال را به همراه داشت.
 
ماجرای اسود عنسی و فرجام کار او:
نام اسود عنسی، عبهله بن کعب بن غوث است و کنیه‌اش، ذی‌خمار.[71] اسود عنسی، کاهن بود و مدعی دانستن غیب؛ وی در سخنوری نیز توان زیادی داشت و همین، باعث شده بود تا کاهنی حیله‌گر و تردست گردد و با حقه‌گری و شعبده‌بازی، مردم را بفریبد و قلوبشان را دربند و شکار کند. او برای اثرگذاری در مردم از مال و ثروت نیز به عنوان ابزار فریب‌دهنده، استفاده می‌کرد.[72] اسود عنسی هم‌زمان با بازگشت رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  از سفر حج و انتشار خبر بیماری آن حضرت صلی الله علیه و سلم  مرتد و مدعی پیامبری شد. او، مانند مسیلمه‌ی کذاب که خودش را (رحمان یمامه) نامیده بود، نام (رحمان یمن) را بر خود نهاد.[73] اسود عنسی، بی‌آن‌که پیامبری محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم  را انکار کند، مدعی پیامبری شد و ادعا کرد دو فرشته به نام‌های سحیق و شقیق یا شریق بر او وحی می‌آورند.[74] اسود، پیش از آن‌که ادعای پیامبری کند، کسانی را که مناسب پذیرش چنین ادعایی می‌دانست، دور و برش جمع کرد تا پس از زمینه‌سازی، ناگهانی و آشکارا در میان مردم مدعی پیغمبری شود.[75] نخستین کسانی که از اسود عنسی پیروی کردند، افراد طایفه‌اش (عنس) بودند؛[76] مکاتباتی میان او و سران قبیله‌ی (مذحج) صورت گرفت که در پی آن، برخی از مردمان و بزرگان این قبیله به سبب ریاست‌طلبی و زیاده‌خواهی، دعوت و بلکه ادعای دروغین اسود را پذیرفتند. تعصب‌های قومی و قبیله‌ای نیز در پیشرفت اهداف اسود نقش زیادی داشت؛ چراکه اسود از طایفه‌ی (عنس) بود و عنس نیز شاخه‌ای از قبیله‌ی (مذحج) به شمار می‌رفت. بنی‌حارث بن کعب که نجرانی بودند و از روی میل و رغبت مسلمان نشده بودند، از اسود دعوت کردند تا به میان آن‌ها برود؛ اسود، دعوت بنی‌حارث را پذیرفت و در پی آن بنی‌حارث مرتد شدند. مردمان دیگری نیز،او را همراهی کردند. وی مدتی در نجران ماند و پس از آن‌که عمرو بن معدیکرب زبیدی و قیس بن مکشوح مرادی به او پیوستند، قوت گرفت و توانست فروه بن مسیک مرادی و عمرو بن حزم نجرانی را وادار به عقب‌نشینی کند. وی، پس از تسلط کامل بر نجران، قصد سیطره بر صنعاء را نمود و با ششصد یا هفتصد سوارکار که بیشترشان از بنی‌حارث بن کعب و عنس بودند، به سوی صنعاء حرکت کرد.[77] در آن زمان امیر و والی صنعاء، شهر بن باذان فارسی بودکه به همراه پدرش مسلمان شده بود. اسود در منطقه‌ای بیرون از صنعاء به نام (شعوب) با اهل صنعاء درگیر شد که در جریان جنگ شدیدی که در آن منطقه درگرفت، شهر بن باذان کشته شد و مردم صنعاء در برابر اسود شکست خوردند. اسود، وارد صنعاء شد و با گذشت بیست و پنج روز از آغاز ظهورش، به کاخ (غمدان) رفت.[78] اسود، مسلمانان را شدیداً شکنجه می‌کرد. به طور مثال مسلمانی به نام نعمان را گرفت و اعضای بدنش را یکی‌یکی برید.[79] به همین سبب نیز بسیاری از مسلمانان مناطق تحت اشغالش، به ظاهر، او را پذیرفتند.[80] مسلمانانی که در محدوده‌ی حکومتی اسود قرار نداشتند، برای رویارویی با اسود عنسی گرد هم آمدند. فروه بن مسیک مرادی پس از شکست از اسود به مکانی به نام (احسیه)[81] رفته بود و برخی از مسلمانان به او پیوستند. فروه، ماجرای اسود عنسی را برای رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  مکاتبه کرد. ابوموسی اشعری و معاذ بن جبل رضی الله عنهما نیز به حضرموت رفتند تا در کنار (سکاسک و سکون) از اسود در امان بمانند.[82] رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  نامه‌ای به مسلمانان ثابت‌قدم نوشتند و آنان را به فروخواباندن فتنه‌ی اسود فراخواندند و به آنان دستور دادند تا از طریق جنگ یا کشتن اسود، کارش را یک‌سره کنند. رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  پیک‌ها و نامه‌های خود را به سوی بزرگان (حمیر) و (همدان) فرستادند و به آنان فرمان دادند تا با یک‌پارچگی و هم‌یاری یکدیگر، (ابناء) را بر ضد اسود عنسی یاری رسانند.[83] ایشان، (وبر بن یخنس) را به سوی (فیروز دیلمی، جشیمش دیلمی و داذویه‌ی اصطخری) فرستادند و (جریر بجلی) را به سوی (ذی‌کلاع و ذی‌ظلیم) که حمیری بودند. (اقرع بن عبدالله حمیری) نیز به سوی (ذی‌زود و ذی‌مران) که همدانی بودند، گسیل شد. رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  با اعراب نجران و دیگر کسانی که در آن‌جا اقامت داشتند، مکاتبه نمودند.[84] (حارث بن عبدالله جهنی رضی الله عنه ) نیز پیش از وفات رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  به یمن اعزام شد که پس از رسیدن به یمن، آن حضرت صلی الله علیه و سلم  رحلت نمودند.[85] در منابع و مراجع تاریخی نیامده است که مقصد حارث بن عبدالله رضی الله عنه  کجا بوده است؛ اما از آن‌جا که معاذ بن جبل رضی الله عنه  نامه‌ای از رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  دریافت کرده که برای سرکوبی جریان اسود عنسی مردانی را بسیج کند، چنین برمی‌اید که حارث رضی الله عنه  به نزد معاذ بن جبل رضی الله عنه  فرستاده شده است.[86] ابوموسی اشعری رضی الله عنه  و طاهر بن ابی‌هاله نیز نامه‌ای از رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  دریافت کردند که به جنگ و کشتن اسود، مأموریت یافته بودند.[87] بزرگان (حمیر) و (همدان) با (ابناء) مکاتبه کردند و وعده دادند که با آنان برای رویارویی و جنگ با اسود همکاری می‌کنند. در همان زمان اهل نجران نیز در مکانی جمع شدند تا راه‌کار رویارویی و جنگ با اسود را بررسی کنند.[88] نامه‌هایی، به‌طور متوالی و پیاپی میان (حمیری‌ها) و (همدانی‌ها) و بین معاذ بن جبل رضی الله عنه  و برخی از بزرگان یمن رد و بدل شد. البته احتمالاً مکاتباتی میان (ابناء) و (فروه بن مسیک) نیز صورت گرفته است؛ چراکه فروه بن مسیک نیز نقش مهمی در قتل اسود عنسی داشته است.[89] به هر حال باید دانست که (عامر بن شهر همدانی) نخستین کسی بوده که به اسود عنسی حمله کرده است.
بدین‌سان نیروهای اسلامی در یمن برای از بین بردن اسود عنسی، قوت گرفتند؛ البته از مجموع روایات چنین معلوم می‌شود که مسلمانان به این نتیجه رسیدند که برای از بین بردن این جریان، بهترین راه، آن است که شخص اسود را بکشند؛ زیرا آن‌ها، می‌دانستند که با کشته شدن اسود، نظم و سیستم پیروانش به هم می‌پاشد و غلبه بر آنان آسان می‌شود. به همین سبب نیز مسلمانان توافق کردند تا بنا بر پیشنهاد (ابناء) هیچ اقدامی نکنند و بگذارند تا خود ابناء از درون، دست به کار شوند و زمینه‌ی نابودی اسود را فراهم آورند.
فیروز و داذویه، توانستند قیس بن مکشوح مرادی را که از فرماندهان لشکری اسود عنسی بود، با خود همراه کنند تا کار اسود را یک‌سره نمایند. قیس بن مکشوح، همواره در هراس بود که از اسود عنسی به او آسیبی برسد و همین، سبب شد تا با فیروز و داذویه، برای کشتن اسود همکاری کند.[90] آنان، برای اجرای نقشه‌ی خود، همسر اسود عنسی را که نامش آزاد بود، با خود همراه کردند. آزاد، دخترعموی فیروز بود و همسر شهر بن باذان؛ اما اسود عنسی، شهر بن باذان را کشت و همسرش آزاد را به زور در ازدواج خود درآورد. آزاد که زنی مسلمان بود، همواره در این اندیشه به سر می‌برد که خودش را از چنگال دروغ‌گوی یمن برهاند و بدین‌سان به فیروز و داذویه وعده داد که در کشتن اسود با آنان همکاری می‌کند تا دین و ایمانش را از چنگال آن وحشی برهاند و مقدمات کشتن اسود را در بستر خوابش فراهم آورد.[91] این نقشه، به ثمر رسید و اسود کشته شد؛ سرش را بریدند و درمیان سپاهیانش انداختند؛ ترس و هراس، بر پیروان اسود، چیره شد و آنان را فراری داد.[92]
همان شب رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  از طریق وحی از کشته شدن اسود عنسی خبردار شدند و مژده دادند که: (قتل العنسی البارحة، قتله رجل مبارک من أهل بیت مبارکین) یعنی: «اسود، کشته شد؛ مردی خجسته از خاندانی فرخنده، او را کشت.» از ایشان پرسیدند که چه کسی اسود را کشت؟ فرمودند: «فیروز، فیروز موفق شد.»[93]
عملیات کشتن اسود عنسی، عملیات جهادی ویژه‌ای بود که توسط جمعی از صحابه به انجام رسید[94] و فیروز و داذویه و قیس بن مکشوح، به طور مشترک اداره‌ی امور صنعاء را عهده‌دار شدند تا این‌که معاذ بن جبل رضی الله عنه  به صنعاء رفت و این‌ها توافق کردند که معاذ رضی الله عنه  امیرشان باشد. معاذ بن جبل رضی الله عنه  تنها سه روز با آن‌ها نماز گزارد که خبر وفات رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  به آنان رسید.[95] خبر کشته شدن اسود عنسی پس از گسیل لشکر اسامه رضی الله عنه  به ابوبکر صدیق رضی الله عنه  رسید و این خبر، نخستین پیروزی برای ابوبکر صدیق رضی الله عنه  بوده است.[96]
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  فیروز دیلمی را در نامه‌ای به سمت والی یمن گماشت و از قیس بن مکشوح در ادراه‌ی یمن کار نگرفت؛ چراکه قیس، از روی تعصب قومی یا ریاست‌طلبی به عنوان یکی از فرماندهان لشکری اسود، مرتد شده بود و عدم بکارگیری کسانی که پیشینه‌ی ارتداد داشتند، یکی از اصول مهم در نگاه ابوبکر صدیق رضی الله عنه  بود.[97] بار دیگر اوضاع و احوال قیس، دگرگون شد و تصمیم گرفت بزرگان و سران ابناء را بکشد. داذویه به فرمان یا توسط شخص قیس بن مکشوح به قتل رسید. فیروز، از تصمیم قیس آگاه شد و به خویشانش در (خولان) پیوست.[98] غالباً تعصب نژادی، انگیزه‌ی خیزش قیس، بر ضد ابناء بود و بر اساس همین تعصب نژادی کوشید تا رؤسا و بزرگان قبایل عرب را بر ضد ابناء بشوراند و حکم‌رانی ابناء را ننگی بر قبایل عرب برشمارد. قیس، بر این باور بود که باید بزرگان ابناء را کشت و عموم آنان را از یمن بیرون کرد. اما بزرگان قبایل، اعلام بی‌طرفی کردند. قیس که با واکنش منفی رییسان و بزرگان قبایل برای نابودی ابناء مواجه شد، بار دیگر به بازماندگان اسود عنسی روی‌آورد و با پیروان شکست‌خورده‌ی اسود که میان صنعاء و نجران پراکنده شده یا به منطقه‌ی (لحج) گریخته بودند، مکاتبه کرد و از آنان خواست تا برای نابودی ابناء دوباره با هم متحد شوند. به هر حال قیس، پیروان پراکنده‌ی اسود را سامان‌دهی کرد و اهل صنعاء، زمانی متوجه عمق مسأله شدند که توسط پیروان اسود محاصره شده بودند.[99] فیروز دیلمی پس از رسیدن به خولان، نامه‌ای به ابوبکر صدیق رضی الله عنه  نوشت و او را از جریان قیس بن مکشوح باخبر کرد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  نیز همانند رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  با بزرگان و سرآمدان قبایل مختلف مکاتبه کرد و در نامه‌هایش به صراحت، اعراب را به یاری ابناء فراخواند: «…ابناء را در مقابل دشمنانشان، یاری رسانید و پیرامون‌ آن‌ها گرد ایید و از فیروز فرمان‌برداری کنید و همراهش برای مبارزه با دشمنان بکوشید که من، او را فرمانده‌‌ی شما کرده‌ام.»[100]
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  دو هدف اساسی را در این شیوه‌ی رویارویی با مرتدها دنبال کرد:
1ـ این، شیوه‌ی ابوبکر رضی الله عنه  در براندازی جریان ارتداد و آشوب یمن، استراتژی جنگی شایسته‌ای بود؛ لشکر اسامه رضی الله عنه  برای انجام مأموریتش به شام گسیل شده و خلیفه منتظر بود تا این لشکر بازگردد و در جبهه‌ی سخت و سنگینی که در اثر ارتداد در یمامه، بحرین، عمان و تمیم شکل گرفته بود، وارد عمل شود. ابوبکر رضی الله عنه  خوب می‌دانست که نباید لشکر اسلام را در جبهه‌ی مبارزه با مرتدان یمن بکار گیرد؛ چراکه موج ارتداد در یمن خیلی ضعیف‌تر بود و این، امکان برای خلیفه وجود داشت که بتواند از طریق پیک و نامه، جریان ارتداد یمن را با بکارگیری نیروهای مسلمان و بومی آن‌جا کنترل و نابود نماید.
2ـ هدف دیگر ابوبکر رضی الله عنه  از این‌که لشکر اسلام را در یمن وارد عمل نکرد، این بود که مسلمانان ثابت‌قدم را در عرصه‌ی عمل وارد کند و صدق و راستی ایمانشان را محک بزند و بدین‌سان آنان را در برابر این مسؤولیت قرار دهد که بدانند باید برای حفظ و ماندگاری اسلام و گسترش آن در سرزمین خود، عهده‌دار جهاد و جنبش باشند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در این شیوه، راه رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  را پیمود و با آن دسته از مسلمانان و بزرگان قبایل مکاتبه کرد که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  پیش از وفاتشان با آن‌ها تماس گرفته بودند. مسلمانان ثابت‌قدم و بزرگان قبایلی که با آنان مکاتبه شد، خواسته‌ها و دستورات رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  و ابوبکر صدیق رضی الله عنه  را اجرا کردند.[101] فیروز دیلمی با برخی از قبایل و در رأس آنان با بنی‌عقیل بن ربیعه بن عامر بن صعصعه تماس گرفت و آنان را به کمک ابناء فراخواند. سپس از قبیله‌ی (عک) نیز کمک خواست که البته پیش از او ابوبکر صدیق رضی الله عنه  طاهر بن ابی‌هاله و مسروق عکی را که میان عک و اشعری‌ها بودند، به همکاری با ابناء فراخوانده بود. هر یک از این‌ها برابر دستوری که یافته بود، حرکت کرد تا پیش از عملیاتی شدن نقشه‌ی قیس که نابودی و اخراج ابناء از یمن بود، وارد عمل شود. آنان، رو به صنعاء نهادند و موفق شدند ابناء را از خطر قیس که پیروان شکست‌خورده‌ی اسود را پیرامونش جمع کرده بود، نجات دهند؛ در جنگی که میان آن‌ها و قیس درگرفت، قیس مجبور به ترک صنعاء شد و به سوی یاران شکست‌خورده‌ی اسود عنسی که درمیان نجران و صنعاء و لحج پراکنده و سرگردان بودند، گریخت و بار دیگر صنعاء، امن و آرام شد.[102]
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  سیاست سرکوبی جریان ارتداد را از طریق نیروهای داخلی و بومی هر سرزمین دنبال کرد. این سیاست و استراتژی راهبردی ابوبکر رضی الله عنه  را تاریخ‌نگارن چنین تعبیر کرده‌اند: سرکوبی مرتدها توسط کسانی که مرتد نشدند و بر اسلام پایداری کردند.[103]
ارتداد تهامه‌ی یمن، بدون مداخله و حضور مستقیم ابوبکر صدیق رضی الله عنه  و البته بر اساس سیاست‌ها و راهنمایی‌های وی، توسط مسلمانانی از خود تهامه از قبیل مسروق عکی که با مرتدهای قبیله‌اش جنگید، سرکوب شد. طاهر بن ابی‌هاله که از سوی رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  والی بخشی از تهامه بود، در رأس کسانی قرار داشت که جریان ارتداد را در تهامه متوقف کردند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به عکاشه بن ثور دستور داد تا در تهامه مستقر شود و مردمان آن‌جا را گرد‌آورد و پس از دریافت فرمان خلیفه، به انجام مأموریتش بپردازد.[104] ابوبکر صدیق رضی الله عنه  جریر بن عبدالله بجلی رضی الله عنه  را به (بجیله) بازگرداند و به او دستور داد تا مسلمانان بجیله را به مبارزه‌ی آن عده از بجلی‌ها فرابخواند که مرتد شده‌اند و البته به او فرمان داد تا با مرتدهای خشعم نیز بجنگد. جریر رضی الله عنه  مطابق فرمان ابوبکر صدیق رضی الله عنه  مردم را به مبارزه با مرتدها فراخواند و جز اندکی او را همراهی نکردند. جریر رضی الله عنه  نیز با آنان پیکار کرد.[105]
برخی از (بنی‌حارث بن کعب) در نجران از اسود عنسی پیروی کرده و پس از وفات رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  نیز هم‌چنان متردد و دودل بودند. مسروق عکی آهنگ آن کرد که با آنان بجنگد. وی، آن‌ها را به اسلام فراخواند و آنان نیز بدون جنگ و درگیری، مسلمان شدند. مسروق، برای سامان‌دهی امور در نجران ماند و پس از برقراری امنیت و آرامش بود که مهاجر بن ابی‌امیه رضی الله عنه  به او پیوست.[106]
به هر حال سیاست ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در استفاده از نیروهای بومی هر منطقه برای پیکار با مرتدها نتیجه داد و ابوبکر رضی الله عنه  پس از بازگشت لشکر اسامه رضی الله عنه  لشکرها را به مناطق از دین برگشته اعزام کرد.
 
لشکر عکرمه رضی الله عنه  :
عکرمه رضی الله عنه  پس از مشارکت در سرکوبی مرتدهای عمان، به فرمان ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به همراه هفتصد سوارکار رو به (مهره) نهاد[107] و البته تعدادی از قبایل عمان را پیرامون خود جمع کرده بود. زمانی که به منطقه‌ی مهره رسید، دید که منطقه‌ی مهره، میان دو تن از سران آن‌جا پس از جنگ و درگیری شدیدی تقسیم شده است؛ یکی از آن‌ها که شخریت نام داشت، شنزار ساحلی منطقه را به دست گرفته بود و از توان و تعداد کم‌تری نسبت به بخش دیگر از قلمرو حکومتی مهره برخوردار بود. سرکرده‌ی دیگر به نام مصبح، بر ارتفاعات منطقه سیطره یافته بود و قدرت و تعداد بیش‌تری داشت. عکرمه رضی الله عنه  آن دو را به اسلام فراخواند و تنها حکم‌ران بخش ساحلی، دعوت عکرمه رضی الله عنه  را پذیرفت. دیگری که به تعداد و قدرت نیروهایش فریفته گشت، از پذیرش اسلام سرتافت که در پی آن با جنگ و پیکار عکرمه رضی الله عنه  به همکاری شخریت ـ حکم‌ران بخش دیگر مهره ـ روبرو شد. مصبح و تعداد زیادی از سپاهیانش کشته شدند. عکرمه رضی الله عنه  برای سرو سامان دادن به امور در آن‌جا ماند که در پی آن تمام اهل مهره، اسلام را پذیرفتند و امنیت و آرامش در مهره برقرار شد.[108]
عکرمه رضی الله عنه  نامه‌ای از ابوبکر صدیق رضی الله عنه  دریافت کرد و به موجب آن فرمان یافت منتظر مهاجر بن ابی‌امیه رضی الله عنه  که از صنعاء حرکت کرده بود، بماند تا به همراه یکدیگر به (کنده) بروند. عکرمه رضی الله عنه  به (ابین) رفت و آن‌جا به گردآوری (نخع) و (حمیر) پرداخت تا آنان را بر اسلام، استوار و راسخ گرداند و مهاجر رضی الله عنه  نیز به او بپیوندد.[109] رفتن عکرمه رضی الله عنه  به (ابین) تأثیر زیادی بر پیروان شکست‌خورده‌ی اسود و در رأس آنان قیس بن مکشوح و عمرو بن معدیکرب داشت؛ قیس پس از شکست صنعاء و فرار از آن‌جا، میان نخع و حمیر و نجران سرگردان بود. عمرو بن معدیکرب[110] نیز چنین داستانی داشت و به بازماندگان لشکر شکست‌خورده‌ی اسود در لحج پیوسته بود. با آمدن عکرمه رضی الله عنه  قیس به عمرو پیوست تا با همکاری یکدیگر در برابر لشکر عکرمه رضی الله عنه  بایستند؛ دیرزمانی نگذشت که قیس و عمرو، با هم اختلاف پیدا کردند و از هم جدا شدند. با رسیدن مهاجر بن ابی‌امیه رضی الله عنه ، عمرو و قیس جداگانه، خود را تسلیم کردند. مهاجر رضی الله عنه  دست و پاهایشان را بست و آنان را به مدینه فرستاد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  قیس و عمرو را به شدت سرزنش فرمود. آن‌ها، پوزش خواستند و از کرده‌ی خود ابراز پشیمانی کردند؛ ابوبکر صدیق رضی الله عنه  آنان را آزاد کرد. خلاصه این‌که آن دو، توبه کردند و راه درست را در پیش گرفتند.[111]
آری،‌ این حرکت عکرمه رضی الله عنه [112]از سوی شرق، نقش مهمی در سرکوبی بازماندگان لشکرهای مرتدها در (لحج) چه از طریق جنگ و چه به خاطر ایجاد هراس و وحشت درمیان مرتدها و در پی آن تسلیم شدن آن‌ها داشته است. البته نباید جبهه‌ی شمال را به فرماندهی مهاجر رضی الله عنه  از یاد برد که سبب سرکوبی کامل مرتدها در این مناطق شد.[113]
 
لشکر مهاجر بن ابی‌امیه رضی الله عنه  :
آخرین لشکری که برای سرکوب مرتدها از مدینه بیرون شد، لشکر مهاجر رضی الله عنه  بود که تعدادی از مهاجرین و انصار را با خود به همراه داشت؛ خالد بن سعید که برادر امیر مکه (عتاب بن سعید) بود، هنگام عبور این لشکر از مکه به سپاهیان پیوست. این لشکر، از طائف نیز گذشت و عبدالرحمن بن ابی‌العاص به همراه عده‌ای، به لشکر مهاجر رضی الله عنه  ملحق شد. علاوه بر این لشکر مهاجر رضی الله عنه  در نجران نیز جریر بن عبدالله بجلی رضی الله عنه  را با خود همراه کرد. عکاشه بن ثور که تعدادی از اهل تهامه را با خود همراه کرده بود، به لشکر مهاجر رضی الله عنه  همراه پیوست. لشکر مهاجر، در اطراف مذحج نیز فروه بن مسیک مرادی را به جمع خود افزود و هنگام گذر بر بنی‌حارث بن کعب در نجران، مسروق عکی را هم با خود کرد.[114]
مهاجر رضی الله عنه  در نجران، لشکرش را دو دسته کرد: گروهی به فرماندهی شخص مهاجر آهنگ آن کردند که بازماندگان لشکر اسود عنسی را که درمیان نجران و صنعاء پراکنده بودند، سرکوب نمایند. گروه دیگر که تحت فرمان برادر مهاجر (عبدالله) قرار گرفتند، مأموریت یافتند تا تهامه‌ی یمن را از مانده‌ی‌ مرتدها پاک‌سازی کنند.[115] مهاجر رضی الله عنه  پس از آن‌که در صنعاء مستقر شد، نامه‌ای به ابوبکر صدیق رضی الله عنه  نوشت تا به او گزارش کار دهد و منتظر جواب ماند. در همان زمان معاذ بن جبل رضی الله عنه  و دیگر کارگزاران یمن که در زمان رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  به سمت کارداری آن‌جا منصوب شده بودند ـ به استثنای زیاد بن لبید ـ در نامه‌ای که به ابوبکر رضی الله عنه  نوشتند، اجازه خواستند تا به مدینه بازگردند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در پاسخ درخواست معاذ و همکارانش، به آنان اختیار داد که اگر بخواهند در یمن بمانند و یا در صورت تمایل به مدینه بازگردند و کسانی را به جای خود تعیین کنند. این‌ها نیز برابر موافقت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به مدینه بازگشتند.[116] مهاجر رضی الله عنه  در پاسخ نامه‌اش مأموریت یافت تا به عکرمه رضی الله عنه  بپیوندد و به همراه وی برای پشتیبانی زیاد بن لبید رضی الله عنه  به حضرموت برود. ابوبکر رضی الله عنه  در نامه‌اش به مهاجر رضی الله عنه  دستور داد تا به رزمندگانی که بین مکه و یمن جنگیده‌اند، اجازه‌ی بازگشت دهد و تنها کسانی را با خود ببرد که خودشان خواسته باشند جهاد را بر بازگشت به خانه‌هایشان ترجیح دهند.[117]
زیاد بن لبید انصاری رضی الله عنه  از سوی رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  به عنوان کارگزار کنده در حضرموت تعیین شد و ابوبکر صدیق رضی الله عنه  نیز او را بر این پست، ابقا کرد. زیاد رضی الله عنه  شخصی قُد و سخت‌گیر بود و همین باعث شد تا حارثه بن سراقه براو بشورد. ماجرا از این قرار بود که زیاد رضی الله عنه  به اشتباه شتری نر را که مال جوانی از کنده بود، هنگام تقسیم اموال صدقه، جزو اموال صدقه (زکات) حساب کرده و آن را به کسی داده بود. صاحب شتر، خواهان آن شد که به جای شتر از دست رفته‌اش، به او شتری بدهند؛ اما زیاد نپذیرفت. جوان به یکی از بزرگان قومش به نام حارثه بن سراقه پناه برد و از او کمک خواست. ابن‌سراقه از زیاد رضی الله عنه  خواست تا به جای آن شتر، شتر دیگری به جوان بدهد. اما زیاد رضی الله عنه  بر موضع خود پافشاری کرد؛ حارثه، خشمگین و عصبانی شد و به زور افسار شتری را گرفت که در نتیجه یاران حارثه و سپاهیان زیاد رضی الله عنه  با هم درگیر شدند و جنگ درگرفت. ابن‌سراقه شکست خورد و زیاد بن لبید، تعداد زیادی از افراد حارثه بن سراقه را به اسارت درآورد. اسیران که در حال انتقال به مدینه بودند، از اشعث بن قیس کمک خواستند و او نیز از روی تعصب قومی با جمع انبوهی، مسلمانان را محاصره کرد.[118] زیاد رضی الله عنه  پیکی به مهاجر و عکرمه رضی الله عنهما فرستاد و از آنان خواست که خیلی زود به کمکش بشتابند. مهاجر و عکرمه در (مأرب) به هم پیوسته بودند. مهاجر رضی الله عنه  عکرمه رضی الله عنه  را به همراه لشکر در همان‌جا گذاشت و خودش به همراه سوارکاران به سوی زیاد رضی الله عنه  حرکت کرد. او، محاصره را شکست و در پی آن کنده، به دژی به نام (نجیر) گریختند که سه گذرگاه داشت. زیاد رضی الله عنه  یک گذرگاه را بست و مهاجر رضی الله عنه  نیز گذرگاه دیگری را؛ گذرگاه سوم در تصرف کنده باقی ماند تا این‌که عکرمه رضی الله عنه  از راه رسید و بدین‌سان کنده، از هر سو در محاصره قرار گرفتند. مهاجر رضی الله عنه  عده‌ای را به سوی قبایل کنده و کسانی فرستاد که در سرزمین‌های پست و هموار و یا در ارتفاعات، پراکنده شده بودند تا آنان را به اسلام فرابخوانند و هر آن کس را که از پذیرش اسلام سرتافت، کشتند و کسی جز آنان که در قلعه محاصره شده بودند،‌ نماند.[119]
لشکر زیاد و لشکر مهاجر در مجموع بیش از پنج‌هزار نفر بودند که در میانشان برخی از مهاجرین و انصار رضی الله عنه  نیز حضور داشتند. دو لشکر، به قدری محاصره‌ی قلعه را ادامه دادند که عده‌ای از افراد محاصره شده در دژ،‌ دهان به شکوه و اعتراض بر رؤسای خود گشودند و از گرسنگی به قدری بی‌تاب شدند که مرگ را بر آن ترجیح دادند. بنابراین بزرگانشان توافق کردند تا اشعث بن قیس را به نزد مسلمانان بفرستند و از آنان امان بگیرند.[120] البته اشعث نتوانست از مسلمانان برای قومش امان بگیرد و آن‌گونه که از مجموع روایات برمی‌اید، این است که اشعث برای تمام افرادی که در دژ بودند، امان نخواست و یا برای امان دادن به تمام افراد، پافشاری نکرد. بلکه بنا بر روایات، تنها برای هفت تا ده نفر امان خواست. یکی از شرایط پذیرش امان‌خواهی، این بود که دروازهای قلعه‌ی نجیر باز شود. در جریان فتح قلعه‌ی نجیر، هفتصد نفر از کنده کشته شدند و به فرجامی چون یهود بنی‌قریظه گرفتار گشتند.[121]
مرتدان کنده، سرکوب شدند و عکرمه رضی الله عنه  به همراه خمس غنایم و اسیران و از جمله اشعث بن قیس به مدینه رفت. اشعث در میان قومش و به ویژه زنان مورد تنفر واقع شد؛ چراکه همگان، او را سبب خفت و خواری خود می‌دانستند و پس از آن‌که با مسلمانان سازش کرد، او را خیانت‌کار نامیدند.[122] ابوبکر صدیق رضی الله عنه  با دیدن اشعث در میان اسیران، فرمود: «به نظر خودت با تو چه کنم؟ تو خود می‌دانی چه‌ها کرده‌ای؟!» اشعث گفت: «انتظار دارم بر من منت نهی و مرا از زنجیر برهانی و خواهرت را در ازدواجم در‌آوری که من، اینک مسلمان شده‌ و از گذشته‌ام پشیمانم.» ابوبکر صدیق رضی الله عنه  عذرش را پذیرفت و خواهرش (ام‌فروه) را به ازدواج او درآورد؛ اشعث، تا زمان فتح عراق در مدینه بود. در روایتی آمده است: اشعث که از حکم شدیدی درباره‌ی خود می‌ترسید، گفت: به خاطر خدا به من خوبی کن؛ مرا آزاد نما و از جنایتی که کردم، درگذر و مسلمان شدنم را بپذیر و با من همان‌گونه رفتار کن که با امثال من رفتار می‌شود و همسرم را به من برگردان که پس از این، مرا بهترین بنده‌ درمیان اقوامم در پایبندی بر دین خدای متعال خواهی یافت.. اشعث، پیش از وفات رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  و هنگام شرف‌یابی به حضور آن حضرت صلی الله علیه و سلم  از ام‌فروه بنت ابی‌قحافه ـ خواهر ابوبکر رضی الله عنه  ـ خواستگاری کرد. قرار بر آن شد تا بار دیگر که اشعث به مدینه آمد، زنش را به خانه ببرد تا این‌که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  رحلت کردند و اشعث، مرتکب اعمالی شد که پیش از این بیان کردیم. وی، به سبب ارتکاب چنان اعمالی از این می‌ترسید که ام‌فروه، او را جواب کند. اما ابوبکر صدیق رضی الله عنه  اسلامش را پذیرفت و از خونش درگذشت و خانمش را به او داد و فرمود: «برو و پس از این، تنها خبر خوب درباره‌ات به من برسد.» ابوبکر صدیق رضی الله عنه  تمام اسیران را آزاد کرد و سپس غنایم را تقسیم فرمود.[123]
 
نکات و آموزه‌های قابل لحاظ در جهاد با مرتدان یمن
1ـ نقش مثبت یا منفی زن در جریان‌های اجتماعی:
در جریان جهاد با مرتدهای یمن، دو تصویر متفاوت از زن نمایان می‌گردد. یکی از تصویرهایی که از زن در جریان جهاد با مرتدان یمن پدیدار می‌شود، تصویر زن پاکی است که بر اسلام پایداری می‌کند و در کنار اسلام، به جنگ رذالت و پستی می‌رود و همراه مسلمانان قرار می‌گیرد تا آتش کینه و دشمنی شیاطین جنی و انسی با اسلام را فرو کشد. آری، این بانوی پاک و پاک‌دامن، آزاد (همسر شهر بن باذان و دخترعموی فیروز) است که با عزم و اراده‌ای آهنین در جبهه‌ی اسلام قرار می‌گیرد و با مسلمانان، نقشه‌ی قتل دروغ‌گوی یمن (اسود عنسی) را برنامه‌ریزی می‌کند و چنان راهی در پیش می‌گیرد که مسلمانان تمام ادوار، از غیرت دینی آن بانوی بزرگوار یاد می‌کنند. هر مسلمانی نوشت‌آورد آقای دکتر محمد حسین هیکل را زشت می‌داند که با شیوه‌ای نادرست، به‌‌‌‌‌گونه‌ای از نقش آزاد، در کشتن اسود عنسی سخن می‌گوید که گویا آزاد ایرانی به عنوان بانویی مسلمان، نه از روی غیرت دینی که به سبب تعصبی شهوانی و نفسانی در کشتن اسود مشارکت کرده است! وی می‌گوید: «…رگ قومی آزاد جنبید و تمام وجودش را کینه‌ی کاهن زشت (اسود عنسی) فراگرفت ؛ چراکه اسود بدچهره، شوهر جوانش را کشته بود؛ همسر جوانی که آزاد، او را از ژرفای وجودش دوست می‌داشت، به دست اسود به قتل رسید. اما آزاد، با خلق و خوی فریبنده‌ و زنانه‌اش، کینه‌ی خود نسبت به اسود را پنهان نمود و از زن بودن خود، چنان کرم و سخاوتی به اسود ورزید که او را به خود و وفایش مطمئن ساخت!»[124]
بدون تردید این شیوه‌ی نوشتاری، نوعی کوته‌نگری و بدبینی نسبت به بانوی مسلمان ایرانی ایجاد می‌کند و چنین می‌نمایاند که آزاد، نه از روی غیرت دینی که از روی تعصب قومی و نژادی، در کشتن اسود عرب مشارکت کرده است و این، نوشتاری نادرست و نابجا درباره‌ی چنان بانوی بزرگواری می‌باشد. اسود عنسی، شوهر مسلمان این بانوی مسلمان و شایسته را کشت و این بانوی محترم را به زور در ازدواج خود درآورد. آزاد، اسود را کذاب و درو‎غ‌گو می‌دانست. وی درباره‌ی اسود چنین گفته است: «به خدا سوگند که خدای متعال، کسی را نیافریده که از اسود در نزد من منفورتر باشد؛ او به حق پایبند نیست و از ارتکاب هیچ حرامی خودداری نمی‌کند.»[125] خدای متعال، این بانو را سبب هلاکت اسود قرار داد و اگر به خواست خدای متعال، تلاش و همکاری فرخنده‌ی این زن نبود، فیروز و همراهانش نمی‌توانستند اسود را بکشند.[126] چیزی که سبب خیزش آن بانو برای انجام چنین عمل بزرگی شد که در صورت ناکامی، پیامدی جز مرگ نداشت، دین‌داری آن زن و محبتش به اسلام و عقیده‌ی پاک و ناب توحیدی بود که کینه‌ی اسود را در دلش پروراند. چراکه اسود، آهنگ آن کرده بود که اسلام را در یمن نابود کند. بله، این تصویر درخشان و پرافتخاری از زن مسلمان است که در یمن برای جهاد برمی‌خیزد. اما شکل کریه و ظلمت‌بار زن در یمن، توسط زنانی یهودی یا کسانی که از جنس و دسته‌ی آن‌ها بودند، به تصویر کشیده شد. این تصویر از سوی زنانی نمایان شد که بر وفات رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  اظهار شادمانی کردند؛ آن‌ها، خود را آراستند و با بدکاران، مراسم شادی و پایکوبی برپا نمودند و بی‌شرمانه، به فساد و بدی تشویق کردند و به نکوهش فضایل و مکارم پرداختند. شیطان و شیطان‌صفتان، همراه با زنان بدکار، محفل رقص و شادی برپا کردند تا بر این‌که برخی از مردم، از اسلام دست کشیده‌اند، ابراز سرور و شادمانی کنند و به طغیان و سرکشی بر ضد اسلام و مسلمانان فرابخوانند. آن روسپی‌های زناکار، به‌سان مگس، به کثافت دوره‌ی جاهلیت برگشتند تا به گمان خود، آزادانه بتوانند فساد و بدکاری نمایند. پیش از ظهور اسلام نیز بدکاری و خودفروشی، پیشه‌ی این زنان بدکار بود و به همین خاطر نیز با ظهور اسلام، خود را دربند و زندانی می‌دانستند؛ چراکه اسلام، آن‌ها را از ارتکاب بدکاری و زنا برحذر داشت. بنابراین با وفات رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  احساس کردند که دوباره از قفس آزاد شده‌اند و از این‌رو در اظهار شادی بر رحلت آن حضرت صلی الله علیه و سلم  دستانشان را حنا بستند و به رقص و ترانه‌سرایی پرداختند. آنان، گمان می‌کردند که به آرزوی خود رسیده‌ و از نو آزاد شده‌اند. بیش‌تر این زن‌ها از اقوام و مردمان صاحب‌نام یمن و برخی هم یهودی بودند. از آن‌جا که پیدایش چنین جریانی، هستی و کیان اسلامی را تهدید می‌کرد، نباید منفعت‌طلبی و فرصت‌جویی اعراب و یهود را در پس این بدکاری‌ها نادیده گرفت. این جریان که توسط بیش از بیست زن زناکار و روسپی در مناطق مختلف حضرموت به راه افتاد، در تاریخ، به حرکت زناکاران شهرت یافته است. مشهورترین این زن‌ها، زنی یهودی به نام (هر بنت یامن) می‌باشد که از کثرت زنا، به قدری درمیان عرب‌ها، مشهور و ضرب‌المثل شده که می‌گویند: زناکارتر از هر!! پیشینه‌ی زناکاری این زن، به حدی است که بررسی تاریخ جاهلیت نشان می‌دهد که زناکاران برای تخلیه‌ی جنسی خود بر این زن، در نوبت قرار می‌گرفته‌اند….[127] یکی از مسلمانان یمن، ابوبکر صدیق رضی الله عنه  را از این جریان مطلع ساخت. ابوبکر رضی الله عنه  نامه‌ای به کارگزار خود در یمن (مهاجر بن ابی‌امیه رضی الله عنه ) فرستاد و به او چنین دستور داد: «وقتی نامه‌ام به تو رسید، با مردان سواره‌نظام به سوی آن زن‌ها حرکت کن و دستانشان را ببر و اگر کسی برای دفاع از آن‌ها رویارویت ایستاد، حجت بر او تمام نما و او را از بزرگی گناه و ستیزش (در دفاع از بدکاران)، آگاه ساز؛ پس اگر پذیرفت و بازگشت، تو نیز بپذیر (و کاری به او نداشته باش) و اگر از حمایت بدکاران دست برنداشت، او را بکش و بدان که خدای متعال، نیرنگ خیانت‌کاران را به سرمنزل مقصود نمی‌رساند…».
مهاجر بن ابی‌امیه رضی الله عنه  پس از دریافت فرمان ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به همراه رزمندگان و مجاهدان سواره‌نظام برای اجرای مأموریتش حرکت کرد. مردانی از کنده و حضرموت به دفاع از زنان بدکار برخاستند. مهاجر رضی الله عنه  مطابق دستور ابوبکر صدیق رضی الله عنه  با آنان اتمام حجت کرد که جمع انبوهی از آنان دست از پشتیبانی کشیدند و دیگران، هم‌چنان بر دفاع از روسپی‌ها و زنان بدکار پافشاری کردند. مهاجر رضی الله عنه  با آنان جنگید و شکستشان داد و زنان بدکار را گرفت و دستانشان را برید که در نتیجه بیش‌تر آن‌ها مردند و برخی هم به کوفه کوچ نمودند.[128] زنان بدکار در دادگاه عدالت اسلام، به سزای عمل زشتشان رسیدند؛ کارگزار ابوبکر رضی الله عنه  آن‌ها را گرفت و بر آنان، حکم ستیزه‌گری بر ضد اسلام را اجرا کرد.[129]
به ابوبکر صدیق رضی الله عنه  گزارش دادند که دو زن حضرموتی در قالب اشعاری، رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  را دشنام داده‌ و درباره‌ی مسلمانان نیز اشعار توهین‌آمیزی سروده‌اند. مهاجر بن ابی‌امیه رضی الله عنه  که در آن هنگام، والی حضرموت بود، در سزای این کردار، دستانشان را قطع کرد و دندان‌های پیشینشان را کشید. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  این مجازات را کافی ندانست و آن را در برابر بزرگی جرمشان، کوچک شمرد. وی نامه‌ای در این‌باره به مهاجر بن ابی‌امیه رضی الله عنه  فرستاد که: «به من خبر رسیده که تو، با زنی که درباره‌ی رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  اشعار توهین‌‌آمیزی سروده، چه کرده‌ای؟ اگر تو، پیش از فرمان من چنین نمی‌کردی، به تو دستور می‌دادم که او را بکشی؛ چراکه دشنام‌گویی به انبیا چنان سزای بزرگی دارد که به هیچ یک از حدود و مجازات‌های شرعی نمی‌ماند. اگر کسی با پیشینه‌ی مسلمانی به هجو و توهین به پیامبران بپردازد، مرتد و از دین برگشته می‌باشد و اگر کافری ذمی و هم‌پیمان با مسلمانان چنین کند، راه خیانت و جنگ با مسلمانان را در پیش گرفته است.»[130] ابوبکر صدیق رضی الله عنه  درباره‌ی زنی که در شأن عموم مسلمانان اشعار توهین‌آمیزی سروده بود، چنین نوشت: «به من گزارش داده‌اند که تو دست زنی را که در نکوهش و دشنام مسلمانان، شعر سروده، قطع کرده‌ و دندان‌های پیشینش را کشیده‌ای. اگر آن زن، از مدعیان مسلمانی بوده، بی‌آن‌که مثله‌اش کنی، تنبیهش کن و اگر از کافران ذمی و هم‌پیمان بوده، فقط به حسابش برس که از گناه بزگ‌ترش که شرک باشد، گذشت شده (و جرم هجو و نکوهش مسلمانان، نسبت به شرک، کم‌تر است). اگر کسی را برای حساب‌رسی به جرم نکوهش مسلمانان، نزدت آوردند، (ضمن حساب‌رسی و بررسی موضوع،) ادعاها را مورد توجه قرار بده و از مثله و قطع اعضا درمیان مردم جز به خاطر قصاص برحذر باش که گناه دارد و نفرت‌انگیز است.»[131]
 
2ـ نقش دعوت‌گران در فروخواباندن قتنه‌ی ارتداد در یمن:
برخی از یمنی‌ها، در دعوت به اسلام و پایداری بر حق، نقش بزرگی ایفا کردند و نزدیکان و افراد هم‌قبیله‌ای خود را از خطر ارتداد برحذر داشتند. مران بن ذی‌عمیر همدانی که یکی از سران و حکم‌رانان یمن بود و قبلاً به همراه بسیاری از اهل یمن مسلمان شده بود، از آن دست دعوت‌گرانی می‌باشد که نقش بزرگی در دعوت به اسلام و پایداری بر آن داشته‌ است. زمانی که عده‌ای از یمنی‌ها از دین برگشتند و بعضی از سبک‌سران و نادانان آن‌جا سخنان ناشایستی بر زبان آوردند، مران بن ذی‌عمیر درمیانشان سخنرانی کرد و فرمود:‌ «ای همدانی‌ها! بخت و اقبال شما چنین بود که نه شما با رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  جنگیدید و نه ایشان، با شما پیکار کردند و بدین‌گونه از گناه و فرجام جنگ با پیامبر صلی الله علیه و سلم  در امان ماندید و مورد لعنت و نفرین آن حضرت صلی الله علیه و سلم  قرار نگرفتید که گذشتگانتان، رسوا و بی‌آبرو شوند و ایندگانتان، نابود و برباد. برخی از مسلمانان، در پذیرش اسلام از شما سبقت گرفتند و شما هم از بعضی دیگر در مسلمان‌شدن، جلو افتادید؛ بنابراین اگر بر اسلام پایداری کنید، به مسلمانانی می‌رسید که پیش از شما اسلام آوردند و اگر از اسلام دست بکشید، کسانی که از شما در پذیرش اسلام عقب ماندند، به شما می‌رسند.» دعوت مران به ثمر نشست و مورد اجابت و پذیرش همدانی‌ها قرار گرفت….[132]
یکی دیگر از دعوت‌گران، عبدالله بن مالک ارحبی رضی الله عنه  بود. وی، از اصحاب و یاران رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  است که همدانی‌ها را این چنین از خطر ارتداد نجات داد: «ای همدانی‌ها! شما که محمد صلی الله علیه و سلم  را پرستش نمی‌کردید؛ بلکه شما خدای محمد صلی الله علیه و سلم  را می‌پرستیدید که زنده است و هرگز نمی‌میرد و از رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  تنها به خاطر اطاعت از خدای متعال، حرف‌شنوی داشتید. بدانید که او، شما را از آتش جهنم رهانید و خدای متعال، یاران محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم  را بر ضلالت و گمراهی گرد هم نمی‌آورد….»[133]
تمام قبیله‌ی بنی‌معاویه (از کنده) از دادن زکات اموالشان امتناع کردند. شرحبیل بن سمط و پسرش در دعوت و فراخوان بنی‌معاویه به اسلام چنین گفتند: «شایسته‌ی آزادمنشان نیست که زود از حالی به حال دیگر شوند؛ بلکه بزرگان و بزرگ‌مردان، از ننگ و عار هم که شده بر اشتباه خود، سرسختی و کله‌شقی‌ می‌کنند و راحت هر چیزی را نمی‌پذیرند! بنابراین ترک امری درست و زیبا و پیوستن به چیزی باطل و و زشت چگونه است؟ بارخدایا! ما اصلاً این کار قوم خود را که حق را واگذاشتند و به باطل پیوستند، نمی‌پسندیم و از آن بیزاریم.» شخصی به نام قیس بن عابس نیز با آنان بود. آن‌ها به او گفتند: «شبانگاه بر این‌ها حمله‌ور شو که عده‌ای‌ از (سکاسک) و (سکون) و تعدادی از (حضرموت) به این‌ها پیوسته‌اند. اگر چنین نکنی، ترس ما از این است که مردم، از ما جدا شوند و به این‌ها بپیوندند.» قیس بن عابس پذیرفت و بدین‌سان به اتفاق هم بر بنی‌عمرو و بنی‌معاویه شبیخون زدند. آنان، در آن شب در باغ‌هایشان آتش برافروخته و گرداگرد آن جمع شده بودند و تعداد و توان زیادی داشتند….[134]
 
3ـ کرامات اولیا و دوستان خدا:
اسود عنسی پس از آن‌که بر یمن دست یافت و ادعای پیغمبری کرد، ابومسلم خولانی را احضار نمود و به او گفت: «آیا گواهی می‌دهی که من، پیامبر خدا هستم؟» ابومسلم گفت: «نمی‌شنوم چه می‌گویی؟» اسود پرسید: «آیا شهادت می‌دهی که محمد صلی الله علیه و سلم  رسول خدا است؟» ابومسلم گفت: آری. هرچند که اسود درباره‌ی پیامبری خود سؤال می‌کرد، ابومسلم خود را به کری می‌زد و جوابش همان بود که بار اول گفت. اسود، دستور داد آتش بزرگی برافروزند و ابومسلم را در آن بیندازند. اما آتش، هیچ آسیبی به ابومسلم نرساند. به اسود گفتند: «او را از خودت دور کن و به جای دیگری تبعیدش نما که پیروانت را بر ضد تو خراب می‌کند.» اسود به ابومسلم دستور داد که یمن را ترک کند؛ ابومسلم رحمه الله نیز رهسپار مدینه شد و زمانی به مدینه رسید که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  وفات کرده بودند و ابوبکر صدیق رضی الله عنه  جانشین آن حضرت شده بود. ابومسلم، شترش را در مسجد خواباند و وارد مسجد شد و کنار ستونی به نماز ایستاد. عمر بن خطاب رضی الله عنه  او را دید و پرسید: «از کدام قبیله‌ای؟» ابومسلم گفت: «از یمن هستم.» عمر فاروق رضی الله عنه  سؤال کرد: «آن مردی که توسط دروغ‌گوی یمن به آتش افتاد، چه شد؟» ابومسلم عبدالله خولانی گفت: «او، همین بنده‌ی خدایی است که در لباسش پیش تو ایستاده.» عمر رضی الله عنه  فرمود: «تو را به خدا سوگند که تو، همان مردی؟» عبدالله خولانی گفت: «آری، خدا می‌داند که من، همان شخصی هستم که اسود او را در آتش انداخت.» عمر فاروق رضی الله عنه  او را در آغوش گرفت و گریست و سپس او را به نزد ابوبکر صدیق رضی الله عنه  برد و او را میان خود و ابوبکر رضی الله عنه  نشاند و فرمود: «خدا را شکر که مرا آن‌قدر زنده نگه‌داشت که در امت محمد صلی الله علیه و سلم  کسی را ببینم که چون ابراهیم خلیل الله علیه السلام در آتش افتاده و نسوخته است.»[135]
آری! این کرامت بزرگ‌مرد نیکی است که بر حدود و شریعت الهی استقامت ورزید و دوستی و دشمنیش را به رضای خدای متعال قرار داد و در هر حال و هر کاری بر او توکل نمود و بدین‌سان خدای متعال، او را در گفتار و کردارش درست و شایسته گردانید و در شرایطی سخت، به او آرامش و اطمینان بخشید و چنین کرامتی به او ارزانی داشت. خدای متعال می‌فرماید:{ أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّه لا خَوْفٌ عَلَیهم وَلا هم یحْزَنُونَ (٦٢)الَّذِینَ آمنُوا وَکانُوا یتَّقُونَ (٦٣)لَهم الْبُشْرَى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَفِی الآخِرَةِ لا تَبْدِیلَ لِکلِماتِ اللَّه ذَلِک هوَ الْفَوْزُ الْعَظِیم (٦٤)} (یونس: 62-64) یعنی: «بدانید که بر دوستان خدا، ترسی نیست و غمگین نیز نمی‌شوند. آنان که ایمان آورده و تقوا پیشه کرده‌اند. برای آنان در زندگی دنیا و در آخرت، مژده‌(ی رستگاری) است. سخنان خدا (و وعده‌هایی که از زبان پیامبران به مردم داده،) تخلف‌ناپذیر است. این (که بنده‌ای به وعده‌های الهی دست یابد،) رستگاری بزرگی است.»
 
4 ـ عفو و گذشت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  :
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  دور‌اندیش بود و همواره عاقبت امور را مد نظر داشت و به همین خاطر نیز همواره تصمیم‌های درست و بجایی می‌گرفت و درست و به‌موقع، عفو و گذشت پیشه می‌کرد. وی، خیلی مشتاق بود تا تمام افراد و قبایل، زیر پرچم اسلام جمع شوند و از این‌رو از روی حکمت و فرزانگی، از جرم رؤسا و سرکردگان قبایلی که دوباره حق را پذیرفتند، درگذشت. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  پس از آن‌که قبایل از دین برگشته‌ی عرب را با عزم و اراده‌ای تسلیم‌ناپذیر، سرکوب کرد و توان و قدرت حکومت اسلامی را به رخ آن‌ها کشید، سزاوار دانست تا برخوردی نرم و آرام با رییسان و سرکردگان آشوب‌گر و از دین برگشته داشته باشد تا از نفوذشان درمیان قبایل برای مصلحت اسلام و مسلمانان استفاده کند و به همین خاطر نیز مجازات‌های سنگینی درباره‌ی آن‌ها اِعمال نکرد[136] و بلکه از اشتباهاتشان درگذشت و برخورد نیکی با آنان نمود. از آن جمله می‌توان اشاره کرد به قیس بن یغوث مرادی و عمرو بن معدیکرب که هر دو از بزرگان و سران عرب بودند و در شجاعت و سوارکاری زبان‌زد و نام‌آور. بر ابوبکر صدیق رضی الله عنه  سخت و دشوار بود که به آن‌ها آسیبی برساند و یا آن‌ها را از بین ببرد؛ چراکه آن حضرت رضی الله عنه  خیلی مشتاق بود که آنان، اسلام بیاورند و به برکت اسلام، از تباهی و نابودی رها شوند و از شک و دودلی در انتخاب اسلام و یا ارتداد، نجات یابند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به عمرو بن معدیکرب چنین فرمود: «تو از این خفت و خواری شرم نداری که هر روز دربند یا شکست‌خورده هستی؟! تو اگر یاری‌گر دین خدا بودی، خدای متعال نیز تو را بلند می‌کرد و جایگاه والایی به تو ارزانی می‌داشت.» عمرو گفت: «پس از این، حتماً دین خدا را یاری می‌کنم و هرگز از دین برنمی‌گردم.» ابوبکر صدیق رضی الله عنه  عمرو بن معدیکرب را آزاد کرد؛ عمرو نیز هرگز از دین برنگشت و بلکه مسلمان خوبی شد که بعدها نقش زیادی در فتوحات اسلامی داشت. قیس هم از گذشته‌اش پشیمان شد و ابوبکر صدیق رضی الله عنه  عفوش نمود. گذشت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  از این دو پهلوان نام‌دار یمن، پیامدهای نیکی به دنبال داشت که از آن جمله تسخیر دل‌های اقوام و نزدیکانشان بود که منجر به بازگشت دوباره‌ی آنان به اسلام شد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  اشعث بن قیس را نیز بخشید[137] و این‌چنین توانست دل‌ها را شکار کند و آن‌ها را به تصرف خویش درآورد. پیامد گذشت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  این شد که همین افراد، بعدها یاری‌گر اسلام و مسلمانان شوند و در پهنه‌ی قدرت اسلام و مسلمانان، تأثیر بسیاری داشته باشند.[138]
 
سفارش ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به عکرمه رضی الله عنه  و بازخواستش از معاذ رضی الله عنه  :
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  عکرمه بن ابوجهل را برای جنگ با مسیلمه اعزام کرد و در پی او شرحبیل بن حسنه رضی الله عنه  را نیز گسیل فرمود. عکرمه رضی الله عنه  شتاب کرد و نتیجه‌ا‌ش، این شد که از بنی‌حنیفه شکست بخورد. عکرمه رضی الله عنه  نامه‌ای به ابوبکر صدیق رضی الله عنه  فرستاد و او را از ماجرا باخبر کرد. ابوبکر رضی الله عنه  در پاسخ عکرمه رضی الله عنه  چنین نوشت: «ای پسر مادر عکرمه! نه من، تو را بر این حال ببینم و نه تو مرا این چنین ببینی. اینک نیز برنگرد که مردم را سست و خوار می‌کنی؛ بلکه به راهت ادامه بده تا به قبایل (حذیفه) و (عرفجه) برسی و با اهل عمان و مهره بجنگی و چون به آن‌ها پرداختی، همراه لشکرت به راه خود ادامه بده و به هر قبیله‌ای که گذشتید، آن را (به جنگ یا اندرز) سرو سامان دهید تا شما و مهاجر بن ابی‌امیه در یمن و حضرموت به هم بپیوندید.»[139]
آن‌چه در این‌جا قابل لحاظ است، این‌که ابوبکر صدیق رضی الله عنه  برای نبرد با مسیلمه‌ی کذاب، دو لشکر را اعزام کرد؛ یکی به فرماندهی عکرمه رضی الله عنه  و دیگری به فرماندهی شرحبیل بن حسنه رضی الله عنه  که این، بیان‌گر خبرگی جنگی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  و شناخت وی از میزان قدرت جنگی دشمن می‌باشد. هنگامی که ابوبکر صدیق رضی الله عنه  از شتاب‌زدگی عکرمه رضی الله عنه  باخبر شد، او را از بازگشت، منع کرد که مبادا مسلمانان، به سستی و هراس دچار شوند و این نیز نشان‌دهنده‌ی دانش و توان جنگی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  است. برخورداری از روحیه‌ی قوی، تأثیر بزرگی در نتایج جنگ دارد و ابوبکر صدیق رضی الله عنه  می‌دانست که بازگشت لشکر عکرمه رضی الله عنه ، سبب شکست روحی و تضعیف قوای درونی افرادی می‌شود که همراه شرحبیل رضی الله عنه  در پی عکرمه رضی الله عنه  به همان مأموریت اعزام شده‌اند. چراکه سربازان لشکر عکرمه رضی الله عنه  پس از دیدن توان جنگی دشمن، دچار ضعف و هراس شده بودند و بازگشت لشکر عکرمه رضی الله عنه ، شکست روحی لشکر دیگر را به دنبال داشت.[140] ابوبکر صدیق رضی الله عنه  برای جلوگیری از چنین پیامدی، عکرمه رضی الله عنه  و لشکرش را به مناطق دیگری اعزام کرد تا هم روحیه‌ی لشکر عکرمه رضی الله عنه  سر جایش برگردد و هم روحیه‌ی لشکر شرحبیل رضی الله عنه  ضعیف و شکسته نشود. این عمل‌کرد ابوبکر صدیق رضی الله عنه  دورنگری جنگی او را روشن‌تر می‌سازد.
یکی از عادت‌های ابوبکر صدیق رضی الله عنه  این بود که پس از پایان مأموریت هر یک از کارگزارانش، از آنان گزارش می‌خواست و آنان را مورد حساب‌رسی قرار می‌داد. زمانی که معاذ رضی الله عنه  از یمن بازگشت، همین رویه را با او در پیش گرفت و به او فرمود: «حساب پس بده که چه کرده‌ای؟» معاذ رضی الله عنه  گفت: «ایا باید هم به شما حساب پس بدهم و هم به خدا؟ به خدا سوگند که هرگز در هیچ کار و فرمان شما کوتاهی نمی‌کنم.»[141]
 
گردن نهادن یمنی‌ها در برابر شریعت و حکومت اسلام:
پس از پایان جنگ‌های خلافت اسلامی با جریان ارتداد، تمام یمن در برابر حکومت اسلام به مرکزیت مدینه‌ی منوره تسلیم شد و یمن به سه بخش اداری تقسیم گردید: صنعاء، جند و حضرموت. سنجه و تراز تقسیم ادری یمن، تنها، معیارهای ایمانی (تقوا، اخلاص و عمل صالح) بود و در تعیین کارگزاران و رؤسای مناطق، مسایل قبیله‌ای کنار زده شد و مورد توجه قرار نگرفت. یمن، از انواع شرک اعم از شرک اعتقادی و شرک گفتاری و کرداری پاک شد و اهل یمن دانستند که جایگاه نبوت، بسی والاتر و فراتر از آن است که کسی، آن را ابزار رسیدن به اهداف و اغراض شخصی خود قرار دهد.[142] اهل یمن باورشان شد که ایمان، هیچ‌گونه پیوستگی و ارتباطی با اغراض و طمع‌ورزی‌های فردی ندارد و اصلاً اسلام، با جاهلیت، سازگار نیست. این شناخت برای مرتدها، پس از آن حاصل شد که خون‌ زیادی به زمین ریخت و بسیاری از دو طرف (مسلمانان و مرتدها) کشته شدند.[143] خیلی از مرتدها، دوباره به آغوش اسلام بازگشتند و در زمان خلافت عمر فاروق رضی الله عنه  در صف جهاد و مجاهدان قرار گرفتند. در جریان جنگ با مرتدها، برخی از آنان که بر اسلام ثبات ورزیدند، فرماندهان جهادی فرخنده و کار‌آزموده‌ای بار آمدند که بعدها در فتوحات اسلامی و عمران و آبادی شهرهای جدید، نقشی مهم و اساسی ایفا کردند. از آن دست فرماندهان می‌توان به کسانی چون: جریر بن عبدالله بجلی، ذی‌کلاع حمیری، مسعود عکی و جریر بن عبدالله حمیری و… اشاره کرد. نقش هر یک از این‌ها در فتوحات اسلامی و عمران و آبادی شهرهایی مانند کوفه و بصره در عراق و فسطاط در مصر، مهم و اساسی بوده است. البته نبرد با مرتدها، پرورش قاضیان و کارگزاران شایسته‌ای چون حشک عبدالحمید، سعید بن عبدالله اعرج و شرحبیل بن سمط کندی و… را در یمن و جاهای دیگر به دنبال داشت.[144]
اهل یمن در برابر اسلام و خلافت اسلامی گردن نهادند و بعدها هنگامی که از سوی خلیفه به جهاد فراخوانده شدند، با میل و رغبت تمام فرمان خلیفه را پذیرفتند و به میادین جهاد شتافتند. آنان در جریان ارتداد، آن‌قدر پرورش یافتند که به خلیفه و حکومت اسلامی اطمینان یابند و در نتیجه بهترین سربازان و ناصران اسلام و مسلمانان شوند و یمن، امن و آرام گردد.[145]
 
طلیحه‌ی اسدی و فرجام کارش
طلیحه‌ی اسدی، سومین شخصی بود که در اواخر زندگانی رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  ادعای پیغمبری کرد. طلیحه بن خویلد بن نوفل بن نضله‌ی اسدی، یکی از ده نفری بود که از قبیله‌ی اسد در عام الوفود در سال نهم هجری به حضور رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  رفتند و پس از سلام بر آن حضرت صلی الله علیه و سلم  با منت گفتند: «ما به حضور تو آمده‌ایم که گواهی دهیم خدایی جز خدای یگانه نیست و تو، بنده و فرستاده‌ی او هستی. تو کسی را به جانب ما نفرستادی و خود ما آمدیم تا اسلام بیاوریم و از جانب قوم خود اظهار مسلمانی کنیم.» خدای متعال، درباره‌ی سخنان منت‌بار نمایندگان قبیله‌ی اسد که طلیحه نیز در زمره‌ی آنان بود، ایه فروفرستاد که:{ یمنُّونَ عَلَیک أَنْ أَسْلَموا قُلْ لا تَمنُّوا عَلَی إِسْلامکم بَلِ اللَّه یمنُّ عَلَیکم أَنْ هدَاکم لِلایمانِ إِنْ کنْتُم صَادِقِینَ (١٧)}[146]
پس از آن‌که نمایندگان اسد از مدینه بازگشتند، طلیحه مرتد شد و ادعای پیغمبری کرد.[147] وی در مکانی به نام (سمیراء) لشکری گرد آورد و عده‌ی زیادی از توده‌ی مردم، از او پیروی کردند و کارش بالا گرفت. نخستین عاملی که سبب شد مردم به او فریفته شوند، این بود که او به همراه عده‌ای در بیابان بود؛ آن‌ها بی‌آب و تشنه شدند. طلیحه، در قالب کلماتی مسجع به آنان سخنانی گفت که معنایش، از این قرار است: «سوار بر اسب شوید و مقداری که جلوتر بروید، آب می‌یابید.» همراهانش چنین کردند و اتفاقاً آب هم دیدند و همین، سبب شد اعراب در فتنه بیفتند و چنین بپندارند که طلیحه، غیب می‌داند.[148] یکی دیگر از یاوه‌کاری‌هایش، این بود که سجده را از نماز برداشت و مدعی شد که از آسمان بر او وحی می‌شود. به عنوان مثال او ادعا کرد که بر من این کلمات نازل شده است: «سوگند به کبوتر خانگی و کبوتر چاهی و سوگند به باز شکاری که سال‌ها پیش از شما، ضمانت شده که پادشاهی ما، به عراق و شام خواهد رسید.»[149] طلیحه، به خود فریفته گشت و کارش نیز بالا گرفت. رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  با شنیدن خبر طلیحه، ضرار بن ازور اسدی رضی الله عنه  را به جنگ با طلیحه‌ی اسدی فرستاد. اما از آن‌جا که قبایل اسد و غطفان به طلیحه پیوسته بودند، ضرار نتوانست با طلیحه روبرو شود.[150] در دائرة المعارف اسلامی درباره‌ی طلیحه چنین آمده که او، در شعرسرایی و سخنوری به قدری توانمند بوده که ساعت‌ها و بدون آمادگی قبلی، راحت و بدون هیچ، گیری، شعر می‌سروده و سخنرانی می‌کرده است. او که مدعی پیش‌گویی بوده، صفات و ویژگی‌هایی چون فن شعر، خطابت و جنگاوری نیز داشته و در رهبری قبیله‌ای بر اساس باورها و عادت‌های دوره‌ی جاهلیت، سرآمد و توانا بوده است.[151] از این نوشتار دائرةالمعارف، بوی آن می‌اید که در پی تعریف و تمجید از طلیحه می‌باشد و با تکیه بر توانایی شعرسرایی و سخنوری وی به عنوان دو هنر باارزش درمیان اعراب آن روز می‌کوشد تا طلیحه را شخصیتی بنام و سرآمد معرفی نماید که البته چنین شیوه‌ای، از این دانشنامه بعید نیست؛ چراکه با اندک توجهی در آن می‌توان دریافت که این دانشنامه، اسلوب و روش خاصی در جهت خرده‌گیری بر اسلام دارد….
رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  پیش از آن‌که غایله‌ی طلیحه را از بین ببرند، وفات نمودند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به خلافت رسید و پس از بستن درفش‌ها و پرچم‌های جنگی و تعیین فرماندهان، لشکری را به فرماندهی خالد بن ولید رضی الله عنه  برای سرکوبی طلیحه اعزام نمود. امام احمد رحمه الله روایت کرده است: …زمانی که ابوبکر صدیق رضی الله عنه  درفش خالد رضی الله عنه  را برای جنگ با مرتدها بست، گفت: من از رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  شنیدم که فرمودند: (نِعْم عبداللّه و أخو العشیرة خالد بن ولید، سیف من سیوف اللّه سلّه اللّه علی الکفار و المنافقین) یعنی: «خالد بن ولید، چه بنده‌ی نیکی برای خدا و چه آدم خوبی است. او، شمشیری از شمشیرهای خدا است که خداوند متعال، آن را بر ضد کفار و منافقان از نیام بیرون کشیده است.»[152] هنگام حرکت خالد رضی الله عنه  از ذی‌قصه به سوی مقصدش، ابوبکر صدیق رضی الله عنه  ضمن خداحافظی با او، برای ایجاد ترس و دلهره درمیان اعراب، چنان وانمود کرد که آهنگ خیبر دارد و به او خواهد پیوست. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به خالد رضی الله عنه  دستور داد تا ابتدا به سراغ طلیحه برود و سپس به سوی بنی‌تمیم روان شود. طلیحه در میان بنی‌اسد و غطفان بود و بنی‌عبس و ذبیان نیز به آنان پیوستند. وی، کسانی را به پیش جدیله و غوث که دو طایفه از طی‌ بودند، فرستاد و از آن‌ها خواست تا به او بپیوندند. آنان دعوت طلیحه را پذیرفتند و عده‌ای از این دو طایفه، شتابان به طلیحه پیوستند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  پیش از آن‌که خالد رضی الله عنه  را اعزام کند، به عدی بن حاتم طائی رضی الله عنه  فرمود: «سریع خودت را به قبیله‌ات برسان و آنان را از پیوستن به طلیحه برحذر دار ‌که پیوستن به طلیحه، سبب نابودی و هلاکتشان خواهد بود.» عدی رضی الله عنه  به سراغ قبیله‌اش (طی) رفت و از آنان خواست تا با ابوبکر صدیق رضی الله عنه  بیعت کنند[153]و دوباره به دین خدا بازگردند. اما آنان از پذیرش بیعت با ابوبکر صدیق رضی الله عنه  امتناع کردند. عدی رضی الله عنه  آنان را از فرارسیدن لشکریان ابوبکر رضی الله عنه  و فرجام بدِ راهی که در پیش گرفته بودند، به قدری ترسانید که نرم شدند. خالد رضی الله عنه  از راه رسید و ثابت بن قیس بن شماس رضی الله عنه  زیردست خالد رضی الله عنه  و فرمانده‌ی آن دسته از انصار بود که در لشکر خالد رضی الله عنه  بودند. خالد رضی الله عنه  عکاشه بن محصن و ثابت بن اقرم را به عنوان پیش‌رو و جلودار لشکر فرستاد. طلیحه و برادرش، سلمه به همراه عده‌ای برای بررسی اوضاع و احوال بیرون آمده بودند که عکاشه و ثابت را دیدند و با آن‌ها درگیر شدند. عکاشه، حبال بن طلیحه را کشت؛ طلیحه بر عکاشه حمله‌ور شد و او را از پای درآورد. سلمه نیز ثابت بن اقرم را کشت. خالد بن ولید رضی الله عنه  و سپاهیانش رسیدند و دیدند که عکاشه و ثابت شهید شده‌اند. این موضوع بر مسلمانان سخت و سنگین تمام شد. هنگامی که خالد رضی الله عنه  آهنگ بنی‌طی را کرد، عدی بن حاتم رضی الله عنه  پیش خالد رضی الله عنه  رفت و گفت: «به من سه روز مهلت بده. آنان از من خواسته‌اند که دست نگه‌داریم تا خویشاوندانشان را که قبلاً به طلیحه پیوسته‌اند، فرابخوانند و آنان را برگردانند؛ آن‌ها، از این می‌ترسند که چون به تو بپیودند، طلیحه خویشاوندانشان را در اردوگاهش بکشد. بنابراین دست نگه‌دار که این، بهتر از آن است که در سرکوبی و کشتنشان شتاب کنی و آنان را به دوزخ افکنی.» عدی رضی الله عنه  پس از گذشت سه روز به همراه پانصد تن از افرادی که به حق بازگشته بودند، به خالد ملحق شد و لشکر اسلام افزایش یافت. خالد رضی الله عنه  به قصد طایفه‌ی بنی‌جدیله حرکت کرد. عدی رضی الله عنه  گفت: «به من مهلت بده تا پیش آن‌ها بروم؛ شاید خدای متعال،آنان را نیز همانند طایفه‌ی غوث نجات دهد.»[154] عدی رضی الله عنه  به نزد طایفه‌ی غوث رفت و آن‌قدر با آنان گفتگو کرد که دعوتش را پذیرفتند. عدی رضی الله عنه  خبر مسلمان شدن غوث را برای خالد رضی الله عنه  آورد و هزار سوار از ایشان به لشکر اسلام پیوستند. عدی رضی الله عنه  بهترین و خجسته‌ترین کسی بود که در قبیله‌ی طی زاده شد و برای آنان مایه‌ی خیر و نیکی بود.[155]
 
جنگ بزاخه و پایان کار طلیحه‌ی اسدی:
خالد رضی الله عنه  لشکرش را در (اجأ) و (سلمی) برای نبرد، بسیج کرد و در (بزاخه) با طلیحه و همراهانش برخورد نمود. بسیاری از طوایف و قبایل عرب بی‌طرف ماندند تا ببینند نتیجه‌ی جنگ چه می‌شود. طلیحه، خود را در عبا پیچیده بود و به گمان باطلش برای مردم پیش‌گویی می‌کرد و از وحیی سخن می‌گفت که مدعی آن بود. عیینه بن حصن به همراه هفتصد نفر از بنی‌فزاره در لشکر طلیحه بود و به شدت می‌جنگید و هر از چند گاهی که جنگ شدت می‌یافت، پیش طلیحه می‌رفت و می‌پرسید: «ایا جبرئیل به نزدت آمد؟» و چون با پاسخ منفی طلیحه روبرو می‌شد، بازمی‌گشت و به جنگش ادامه می‌داد. بار دیگر که جنگ شدید شد، به نزد طلیحه رفت و گفت: «هنوز جبرئیل پیشت نیامده است؟» طلیحه پاسخ منفی داد و چون عیینه برای سومین بار نزد طلیحه رفت و همان پرسش را تکرار کرد، طلیحه از نزول جبرئیل به او خبر داد. عیینه پرسید: «جبرئیل به تو چه گفت؟» طلیحه‌ی دروغ‌گو چنین پاسخ داد که جبرئیل به من گفت: «تو را آسیاسنگی چون اوست و خبری که آن را از یاد نمی‌بری!» عیینه با شنیدن یاوه‌گویی‌های طلیحه برآشفت و گفت: «ای بنی‌فزاره! برگردید که این مرد، دروغ‌گو است.» مردم، از اطراف طلیحه پراکنده شدند و گریختند. با فرارسیدن مسلمانان، طلیحه نیز بر اسب سوار شد و همسرش نوّار را بر شتری نشاند و به سوی شام فرار کرد و بدین‌سان، عده‌ای از پیروانش کشته شدند و دیگران پراکنده گشتند و گریختند.[156]
خالد رضی الله عنه  در نامه‌ای خبر شکست طلیحه را به ابوبکر صدیق رضی الله عنه  گزارش داد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در جواب خالد رضی الله عنه  چنین نوشت: «خداوند، علاوه بر نعمتی که به تو ارزانی داشته، به تو خیر بیش‌تری عنایت کند. در کار خود تقوای الهی پیشه کن و بدان که رحمت و نصرت خدا، با پرهیزکاران و نیکوکاران است. در مسؤولیتت کوشا باش و سستی نکن. بر هر کس که از دشمنان خدا دست یافتی، او را بکش.» خالد رضی الله عنه  یک ماه در بزاخه ماند و به سامان‌دهی امور پرداخت و در عین حال به تعقیب و پی‌گرد کسانی پرداخت که از سوی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  فرمان یافته بود تا آنان را در برابر جنایتی که در حق مسلمانان کرده بودند، بکشد. خالد رضی الله عنه  نیز برابر فرمان ابوبکر صدیق رضی الله عنه  انتقام خون مسلمانان را گرفت و برخی را به آتش سوزانید و بعضی را با سنگ کشت و عده‌ای را نیز از کوه پرت کرد تا فرجام این افراد، مایه‌ی عبرت اعراب ازدین‌برگشته گردد.[157]
 
درخواست بنی‌اسد و غطفان از ابوبکر صدیق رضی الله عنه  برای برقراری صلح:
نمایندگانی از بزاخه (بنی‌اسد و غطفان) به حضور ابوبکر صدیق رضی الله عنه  رفتند و از ایشان درخواست صلح کردند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  دو راه فرارویشان نهاد: یا جنگ و یا پذیرش شرایطی ‌خفت‌بار. آنان به ابوبکر صدیق رضی الله عنه  گفتند: «ای خلیفه‌ی رسول‌خدا! جنگ را که تجربه کردیم و از عاقبت آن خوب خبر داریم. شرایط خفت‌بار چیست؟» ابوبکر صدیق رضی الله عنه  فرمود: «خلع سلاح می‌شوید و اسبانتان مصادره می‌شود و تنها به شما اجازه‌ی شترچرانی می‌‌دهیم تا این‌که خلیفه و عموم مسلمانان، روزی عذر شما را بپذیرند. آن‌چه را که از ما به غنیمت گرفته‌اید، برمی‌گردانید و ما، چیزی از غنایمی را که از شما به دست آورده‌ایم، برنمی‌گردانیم. هم‌چنین اعتراف می‌کنید که کشته‌های ما، بهشتی هستند و کشته‌های شما جهنمی. البته شما باید دیه‌ی کشته‌های ما را بپردازید و ما، دیه‌ی کشته‌های شما را نمی‌دهیم.» عمر فاروق رضی الله عنه  ابتدا گرفتن دیه‌ی شهدا را نادرست دانست و گفت: «این‌که گفتی باید دیه ی کشته‌های ما بدهند، دست نیست؛ چراکه آن‌ها به خاطر خدا کشته شده‌اند و دیه ندارند.»‌ البته عمر فاروق رضی الله عنه  از این موضعش عقب نشست و به ابوبکر صدیق رضی الله عنه  عرض کرد: «بله، نظر شما درست است.»[158] ابوبکر صدیق رضی الله عنه  پیشنهاد عمر فاروق رضی الله عنه  را پذیرفت و بنی‌اسد و غطفان نیز به شرایط ابوبکر رضی الله عنه  تن دادند.
 
ماجرای ام‌زِمل
پس از شکست طلیحه، عده‌ی زیادی از پیروان وی که از بنی‌غطفان بودند، پیرامون زنی به نام ام‌زمل ـ سلمی بنت مالک بن حذیفه ـ در منطقه‌‌ی (ظفر)[159] جمع شدند. ام‌زمل، همانند مادرش ام‌قرفه از زنان مشهور و سرآمد عرب بود. مادر سلمی، به سبب داشتن فزرندان بسیار درمیان عرب‌ها زبان‌زد بود و خانواده و قبیله‌اش، به شرف و بزرگی شناخته می‌شدند. پس از آن‌که عده‌ای از بنی‌غطفان به ام‌زمل پیوستند، او آن‌ها را به جنگ با خالد رضی الله عنه  تشویق کرد. آنان نیز برای جنگ دوباره با خالد رضی الله عنه  بپا خاستند و جمع دیگری از بنی‌سلیم، طیء، هوازن و اسد به آن‌ها پیوستند و لشکر بزرگی فراهم‌آوردند و بدین‌سان کار این زن بالا گرفت. خالد رضی الله عنه  به سوی این‌ها حرکت کرد و جنگ شدیدی درگرفت. در آن هنگام ام‌زمل بر شتر مادرش سوار بود. خالد رضی الله عنه  شترش را پی‌کرد و ام‌زمل را کشت و خبر پیروزی را برای ابوبکر صدیق رضی الله عنه  فرستاد.[160]
باور و اطمینان کامل ابوبکر رضی الله عنه  به نصرت الهی و تجربه‌ی جنگی وی
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به عدی بن حاتم طائی رضی الله عنه  فرمود: «سریع خودت را به قبیله‌ات برسان و آنان را از پیوستن به طلیحه برحذر دار ‌که پیوستن به طلیحه، سبب نابودی و هلاکتشان خواهد بود.» از این گفته‌ی ابوبکر رضی الله عنه  به عدی رضی الله عنه  چنین برمی‌اید که ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به نصرت و یاری الهی اطمینان کامل داشته و از همین جهت نیز از نتیجه‌ی جنگ که نابودی مرتدها می‌باشد، خبر داده است. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به خالد رضی الله عنه  دستور داد که از قبیله‌ی طیء شروع کند؛ این نکته نیز بیان‌گر استراتژی درست و بجای ابوبکر رضی الله عنه  در جهاد با مرتدان می‌باشد. چراکه این برنامه‌ی جنگی ابوبکر رضی الله عنه  باعث می‌شد تا به خاطر دوری طیء از اردوگاه طلیحه، هم از پیوستن طائی‌ها به طلیحه جلوگیری شود و هم آن دسته از افراد قبیله‌ی طیء که به طلیحه ملحق شده بودند، برای دفاع از قبیله‌ی خود از لشکر طلیحه جدا شوند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  هنگام گسیل خالد رضی الله عنه  چنان وانمود کرد که آهنگ خیبر دارد و به خالد رضی الله عنه  خواهد پیوست. این کار ابوبکر صدیق رضی الله عنه  نیز طرح نظامی درست و ورزیده‌ای بود که به قصد ایجاد رعب و وحشت، درمیان قبایل عرب مطرح شد. انتخاب ابوسلیمان خالد بن ولید رضی الله عنه  به عنوان فرمانده‌، نشان دیگری از ورزیدگی و کار‌آزمودگی جنگی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  می‌باشد. چراکه خالد رضی الله عنه  در هیچ جنگی شکست نخورد و همواره پیروز میدان بود.[161] بازنگاهی به نامه‌ی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  نشان می‌دهد که ایشان، از فعالیت خالد رضی الله عنه  تقدیر می‌کند و او را به تقوای الهی وصیت می‌فرماید. ترس خدا، انسان را از لغزش و پیروی هوا و هوس مصون می‌دارد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به خالد رضی الله عنه  دستور داد که در کارش کوشا باشد و در برابر دشمنان، شدت نشان دهد. چراکه هنوز سرکشی و طغیانشان فوران می‌کرد. البته شدت عمل در برابر دشمنان، پیامد دیگری نیز داشت و باعث شد که هراس و وحشت، قبایل عرب را فرابگیرد؛ زیرا در آن زمان برخی از قبایل در انتخاب حق و باطل دودل و متردد بودند و نمی‌دانستند راه هدایت و ایمان را در پیش بگیرند یا راه ضلالت و کفر را. بنابراین شدت عمل خالد رضی الله عنه  با دشمنان، سبب فروکش کردن طغیان و سرکشی قبایل گردید و باعث شد تا اقوام و طوایف متردد، از فرجام بد ارتداد آگاه شوند. به هر حال این موضع ابوبکر صدیق رضی الله عنه  بیان‌گر قدرت تصمیم‌گیری وی می‌باشد که همواره محکم و درست تصمیم می‌گرفت و به وقت شدت، شدت عمل نشان می‌داد و هنگامی که بایسته و شایسته بود،‌ با نرمی و ملاطفت برخورد می‌کرد.
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  پیشنهاد صلح بنی‌اسد و غطفان را نپذیرفت تا قدرت و شوکت اسلام را به رُخشان بکشد و به همین خاطر نیز شرایط خفت‌باری پیش رویشان نهاد و سخت‌ترین این شرایط، مصادره‌ی سلاح‌ها و اسبانشان بود. البته ابوبکر صدیق رضی الله عنه  از آن جهت این شرایط موقتی را پیش روی بنی‌اسد و غطفان قرار داد که کاملاً در برابر حکومت اسلامی گردن نهند و ثابت کنند که به راستی به آغوش اسلام بازگشته‌اند. به عبارت دیگر شرایطی که ابوبکر صدیق رضی الله عنه  پیش روی بنی‌اسد و غطفان نهاد، ضمانتی بود بر این‌که دوباره مرتد نشوند و سر به آشوب برندارند.[162]
 
 
جنگ روانی عدی بن حاتم رضی الله عنه  بر ضد قبیله‌اش:
عدی بن حاتم رضی الله عنه  به دستور ابوبکر صدیق رضی الله عنه  خودش را به قبیله‌ی طیء رسانید و آنان را به رجوع به اسلام فراخواند. آنان قبول نکردند و از پذیرش بیعت با ابوبکر رضی الله عنه  سر تافتند. عدی رضی الله عنه  آنان را از رسیدن لشکر خالد رضی الله عنه  ترسانید که در پی آن، قبیله‌ی طیء، دعوت عدی رضی الله عنه  را پذیرفتند و به او گفتند: «تو پیش لشکر برو و آنان را از حمله به ما بازدار تا کسانی را که از ما در بزاخه به طلیحه پیوسته‌اند، فرابخوانیم و آنان را از لشکرگاهش بیرون بیاوریم. چراکه اگر ما اینک که خویشاوندانمان در اردوگاه طلحه هستند، به مخالفت با وی برخیزیم، او، آنان را می‌کشد و یا آن‌ها را گروگان می‌گیرد. عدی رضی الله عنه  خودش را در سنح به خالد رضی الله عنه  رسانید و به او گفت: «سه روز به من مهلت بده تا برایت پانصد جنگجو بیاورم که به وسیله‌ی آن‌ها، دشمن را سرکوب کنی و این، بهتر از آن است که به این‌ها بپردازی و در جهنمی‌ کردنشان شتاب نمایی.» خالد رضی الله عنه  پذیرفت و عدی رضی الله عنه  با خبر مسلمان شدن طیء و به همراه پانصد نفر از آنان، برگشت.[163] به هر حال عدی رضی الله عنه  موفق شد بنی‌غوث و بنی‌جدیله را که دو طایفه‌ از قبیله‌ی طیء بودند، به آغوش اسلام بازگرداند و آنان را از اردوگاه طلیحه جداکند و به لشکر خالد بن ولید رضی الله عنه  ملحق نماید. نباید آثار و پیامدهای این موفقیت را در نتایج جنگ بزاخه نادیده گرفت. مسلمان شدن عدی بن حاتم رضی الله عنه  از همان روز نخست، آگاهانه و از روی انتخاب بود. موفقیت عدی رضی الله عنه  در بازگشت دوباره‌ی طیء به اسلام و افزایش توان نظامی لشکر خالد رضی الله عنه  بر پیشینه‌ی درخشان عدی در آوردن اموال زکات به نزد ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در زمانی که مسلمانان شدیداً نیازمند کمک‌های مالی بودند، اضافه می‌گردد. عدی رضی الله عنه  کاملاً مطمئن بود که پیروزی نهایی، از آنِ اسلام و مسلمانان است؛ چراکه رسول‌خدا رضی الله عنه  همان روز که عدی مسلمان شد، به او چنین بشارتی دادند. ایمان محکم و راستین عدی رضی الله عنه  سبب شد تا خویشانش، دست از یاری دشمنان اسلام بکشند. عدی رضی الله عنه  قبیله‌اش را نسبت به جنگ مسلمانان و مرتدها، بی‌طرف نکرد که صبر کنند و به نتیجه‌ی جنگ بنگرند. بلکه او هزار و پانصد مبارز را از دو طایفه‌ی بنی‌غوث و بنی‌جدیله با لشکر اسلام همراه نمود و این، نشان‌دهنده‌ی نفوذ و اثرگذاری عدی رضی الله عنه  درمیان قبیله‌اش می‌باشد.[164] در روایتی آمده که اقوام عدی رضی الله عنه  که با بنی‌اسد هم‌پیمان بودند، از خالد رضی الله عنه  درخواست کردند تا به جای جنگ با بنی‌اسد با قیس بجنگند. خالد رضی الله عنه  در پاسخ درخواستشان فرمود: «به خدا که قبیله‌ی قیس، ضعیف‌تر نیست؛ حال با هر کدام از این دو قبیله که دوست دارید، بجنگید.» عدی رضی الله عنه  گفت: «به خدا سوگند که اگر هر یک از خاندانم، این دین را ترک کنند، من با آنان می‌جنگم. پس چگونه به خاطر هم‌پیمانی با بنی‌اسد که از دین برگشته‌اند، با آنان جهاد نکنم؟!» خالد رضی الله عنه  به عدی رضی الله عنه  گفت: «با خواسته‌ی قومت مخالفت نکن که جنگ با هر کدام از این دو قبیله، جهاد است؛ به سوی یکی از این دو قبیله حرکت کن و البته به جنگ آن قبیله‌ای برو که اقوامت در جنگ با آنان پرنشاط‌تر و فعال‌تر خواهند بود.»[165]
این ماجرا، نشان‌دهنده‌ی ژرفای ایمان عدی رضی الله عنه  و فراوانی دانش وی می‌باشد که با دوستان خدا دوستی‌می‌کند؛ هرچند که از لحاظ قوم و خویشی، از او دور باشند؛ او، چنان ایمان راستینی داشت که از دشمنان خدا و لو این‌که از نزدیکان و هم‌پیمانان او بودند، اعلان بیزاری نمود. البته از این ماجرا، ورزیدگی جنگی و نظامی خالد بن ولید رضی الله عنه  نیز نمایان می‌گردد که از عدی رضی الله عنه  می‌خواهد با خواسته‌ی قومش مخالفت نکند و آنان را به جبهه‌ای ببرد که در جهاد و قتال، فعال‌تر و کوشاتر خواهند بود.[166] نقش عدی رضی الله عنه  در فراخوان قبیله‌اش به اسلام و پیوستن آن‌ها به لشکر خالد رضی الله عنه  بسی بزرگ و مهم می‌باشد. چراکه طیءاز قوی‌ترین قبایل عرب بود و پیوستن هزار و پانصد نفر از دو طایفه‌ی آن به لشکر خالد رضی الله عنه  نخستین شکستی بود که بر دشمنان وارد شد. قبایل مختلف، روی این قبیله حساب باز کرده بودند و آن را یکی از قوی‌ترین قبایل برمی‌شمردند که دارای قوت و نفوذ قبیله‌ای بودند؛ از این‌رو همسایگان طیء همواره می‌کوشیدند تا خود را به این قبیله نزدیک کرده و با آن هم‌پیمان شوند. پس از آن‌که کار دشمن، رو به ضعف و سستی نهاد، مسلمانان و مرتدها با هم درگیر شدند و به خواست خدای متعال، لشکر اسلام پیروز شد و بسیاری از افراد دشمن را نابود کرد و جمع زیادی را به اسارت درآورد؛ طلیحه، فرار کرد و عده‌ای از پیروانش تسلیم شدند و بعضی هم گریختند. پس از این ماجرا ضعف و سستی، قبایل مرتد را در سراسر شبه‌جزیره فراگرفت و لشکر اسلام در تمام جبهه‌هایش، راحت‌تر از همیشه دشمنان را شکست داد.[167]
 
دلایل و زمینه‌های شکست طلیحه
دلایل و زمینه‌های شکست طلیحه را می‌توان را در موارد ذیل خلاصه نمود:
1ـ مسلمانان، با ایمانی راسخ و باوری کامل به نصرت الهی می‌جنگیدند و آرزومند شهادت در راه خدا بودند و مرگ در راه خدا برای آنان، سلاح معنوی شکست‌ناپذیری بود. خالد رضی الله عنه  به مرتدها چنین نوشت که: «من به همراه کسانی به سراغ شما آمده‌ام که مرگ را آن‌گونه دوست دارند که شما زندگانی را دوست دارید.»[168] خود دشمن نیز، این ویژگی رزمندگان اسلام را در خلال جنگ درک کرد. چنان‌چه طلیحه از پیروانش دلیل شکستشان را جویا شد و با تعجب پرسید: «وای بر شما! چه چیزی سبب شکستتان شد؟» یکی از پیروانش چنین پاسخ داد: «من، به تو دلیلش را می‌گویم؛ هر یک از ما دوست دارد که همراه و هم‌رزمش پیش از او کشته شود و هر یک از کسانی که ما دیدیم، دوست دارد پیش از همراه و هم‌رزمش کشته شود.»[169]
2ـ پیوستن قبیله‌ی طیء به لشکر اسلام، سبب تقویت مسلمانان و ضعیف شدن دشمنانشان گردید. به شهادت رسیدن عکاشه بن محصن و ثابت بن اقرم رضی الله عنهما نیز خشم مسلمانان را برانگیخت و آنان را برای جنگ با مرتدها مصمم‌تر نمود. توریه‌ی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  که وانمود کرد آهنگ خیبر دارد، تأثیر زیادی در عدم همکاری قبیله‌ی طیء با هم‌پیمانانش داشت و باعث شد تا طیء از موضع همکاری با دشمنان اسلام عقب بنشینند. توریه‌ی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  این وهم و گمان را در مردم انداخت که ایشان، به جای مأموریت اصلی‌ای که به لشکر محول کرده بود، آهنگ خیبر را دارد. گنجایشی که به قبیله‌ی طیء برای انتخاب جبهه داده شد و به آنان اجازه داد تا به جای جهاد با هم‌پیمانانشان (بنی‌اسد)، با قیس بجنگند، تأثیر زیادی در نتیجه‌ی جنگ داشت؛ چراکه اگر خالد رضی الله عنه  مطابق خواسته‌ی عدی بن حاتم طائی رضی الله عنه  قبیله‌ی طیء را به جنگ با بنی‌اسد می‌فرستاد، سبب می‌شد تا قبیله‌ی طیء در انجام مأموریتشان کوتاهی کنند.[170]
 
برخی از پیامدهای جنگ بزاخه:
سرکوبی یکی از بزرگ‌ترین مدعیان پیغمبری و بازگشت دوباره‌ی جمع زیادی از اعراب به دایره‌ی اسلام، از مهم‌ترین پیامدهای جنگ بزاخه می‌باشد. چنان‌چه بنی‌عامر پس از شکست بزاخه گفتند: «ما به همان دینی برمی‌گردیم که از آن خارج شده‌ایم.» خالد رضی الله عنه  نیز به همان شرایطی که از اهل بزاخه اعم از بنی‌اسد، غطفان و طیء بیعت گرفته بود، از بنی‌عامر نیز بیعت گرفت. خالد رضی الله عنه  بیعت هیچ یک از افراد اسد، غطفان، هوازن، سلیم و طیء را نپذیرفت مگر به آن شرط که افرادی را که در حال ارتداد، مرتکب آتش‌زدن و مثله‌کردن مسلمانان شده‌اند، بیاورند و تسلیم کنند و آنان نیز، این افراد را تحویل خالد رضی الله عنه  دادند. خالد رضی الله عنه  آنان را در برابر جنایاتی که مرتکب شده بودند، با آتش سوزانید، با سنگ کشت، از کوه‌ها پرت کرد، در چاه‌ها افکند و با تیر اعدام نمود. خالد رضی الله عنه  قرةبن هبیره را به همراه تعدادی از اسیران به مدینه فرستاد و برای ابوبکر صدیق رضی الله عنه  نامه نوشت که: «بنی‌عامر پس از روی‌گردانی از دین، دوباره به اسلام مسلمان روی‌آورده‌اند و من، از هیچ کسی که با من جنگیده یا با من صلح کرده، هیچ تقاضایی را نپذیرفته‌ام مگر این‌که کسانی را که به مسلمانان حمله کرده‌اند، پیش من بیاورند. من، آنان را به سختی کشتم و قره و هم‌‌دستانش را به حضور شما فرستادم.»[171] عیینه بن حصن نیز درمیان اسیران بود. خالد رضی الله عنه  دستور داد تا او را به شدت ببندند و او را در حالی به مدینه فرستاد که دستانش، بر پشت گردنش بسته بود تا او را خوار بدارد و مایه‌ی عبرت دیگران شود. زمانی که عیینه را در چنان حالتی وارد مدینه کردند، پسربچه‌های مدینه او را با دستان کوچکشان می‌زدند و می‌گفتند: «ای دشمن خدا! ایا پس از ایمان به خدا کافر شدی؟!» عیینه، زیر مشت بچه‌ها می‌گفت: «به خدا که من هرگز ایمان نیاورده‌ام.» او را به نزد ابوبکر صدیق رضی الله عنه  بردند. ابوبکر رضی الله عنه  دستور داد تا دستانش را باز کنند و از عیینه خواست که توبه نماید. عیینه نیز توبه کرد و از کرده‌هایش پوزش طلبید و مسلمان خوبی شد.[172]
سرانجام طلیحه چنین شد که به میان قبیله‌ی (کلب) رفت و با شنیدن مسلمان شدن اسد، غطفان و عامر، اسلام آورد. او تا پایان وفات ابوبکر صدیق رضی الله عنه  همان‌جا ماند. البته یک بار در زمان خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به قصد ادای عمره راهی مکه شد و چون از نزدیکی مدینه می‌گذشت، به ابوبکر صدیق رضی الله عنه  گفتند: این، طلیحه است. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  فرمود: «با او چه کنم؟ کاری به او نداشته باشید که خداوند، او را به اسلام هدایت فرموده است.»[173] ابن‌کثیر می‌گوید: طلیحه، پس از آن‌که ادعای پیغمبری کرد، دوباره مسلمان شد و در زمان خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به قصد عمره به مکه رفت و از ابوبکر رضی الله عنه  شرم داشت که با او روبرو شود. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در دوران خلافتش، به کسانی که سوء پیشینه‌ی ارتداد داشتند، اجازه‌ی شرکت در فتوحات عراق و شام را نداد. احتمالاً این کار ابوبکر صدیق رضی الله عنه  از روی احتیاط بوده است؛ زیرا درباره‌ی افرادی که دارای سوء پیشینه در گمراهی و دسیسه بر ضد مسلمانان بودند، این بیم وجود داشت که تنها به خاطر شوکت و قدرت اسلام و از روی ترس، به اسلام بازگشته باشند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  از آن دسته پیشوایانی است که سیرتشان، الگوی عملی مسلمانان می‌باشد و مردم، در گفتار و کردارشان، به آن‌ها اقتدا می‌کنند. از این‌رو باید در مسایلی که رابطه‌ی مستقیمی با مصالح امت دارد، جنبه‌ی احتیاط را رعایت کرد؛ هرچند که چنین کاری، موقعیت برخی را فروتر قرار دهد.[174] روی‌کرد ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در عدم بکارگیری افرادی که دارای سوء پیشینه‌ی ارتداد بودند،‌ این آموزه را به دنبال دارد که نباید اصل را بر اعتماد و اطمینان درباره‌ی کسانی قرار داد که سوء پیشینه در فعالیت‌های ضددینی داشته و بعدها به دین و اسلام پایبند شده‌اند. چراکه اطمینان کامل به چنین افرادی، در بسیاری از موارد امت را تا سرحد نابودی پیش برده و سبب بروز مشکلات زیادی برای عموم مسلمانان شده است. البته این، بدان معنا نیست که به‌طور کلی از این افراد سلب اطمینان شود و همواره نسبت به آنان نوعی بدبینی وجود داشته باشد. چراکه بررسی استراتژی ابوبکر در چگونگی تعامل با این افراد، این موضوع را روشن‌تر می‌کند.[175]
طلیحه، مسلمان خوبی شد و در زمان خلافت عمر فاروق رضی الله عنه  برای بیعت پیش او رفت. عمر رضی الله عنه  به او فرمود: «تو، قاتل عکاشه و ثابت هستی؛ به خدا قسم که هرگز تو را دوست ندارم.» طلیحه گفت: «ای امیرالمؤمنین! در مورد این دو شخص که خداوند، آن‌ها را به دست من گرامی داشته و آنان را به مقام شهادت رسانیده، مرا سرزنش نکن؛ خداوند، مرا به دست این‌ها خوار و زبون نکرد که اگر به دست این‌ها کشته می‌شدم، کافر و جهنمی بودم.» عمر رضی الله عنه  از او بیعت گرفت و او، به پیش قومش بازگشت و پس از مدتی به عراق رفت.[176] او مسلمان خوبی شد و دیگر مورد سرزنش قرار نگرفت. خودش در قالب اشعاری بر کشتن عکاشه بن محصن و ثابت بن اقرم رضی الله عنهما اظهار ندامت و پشیمانی کرد و ارتدادش را مصیبتی بزرگ‌تر از کشتن این دو بزرگوار دانست. وی، در بخشی از شعرش چنین سرود:
و أنی من بعد الضلالة شاهد
شهادة حق لست فیها بملحد
بأن إله النـاس ربی و أننـی
ذلیل و أن الدین دین محمد
ترجمه: من، پس از آن‌که گمراه شدم، گواهی و شهادت حقی می‌دهم و در آن الحاد و بدکیشی نمی‌ورزم. گواهی می‌دهم که خدای تمام مردم، پروردگار من است و دین راستین و حق، دین محمد صلی الله علیه و سلم  می‌باشد و اقرار می‌کنم که من، بنده‌ای خوار و ناچیز هستم.[177]
 
ماجرای فجائه:
فجائه، از بنی‌سلیم بود و نامش، ایاس بن عبدالله بن عبد یالیل بن خفاف. ابن‌اسحاق درباره‌اش می‌گوید: ابوبکر صدیق رضی الله عنه  فجائه را در بقیع مدینه سوزانید. سببش، این بود که فجاءه، نزد ابوبکر رضی الله عنه  رفت و وانمود کرد که مسلمان شده است؛ او از ابوبکر رضی الله عنه  لشکری درخواست کرد تا به جنگ مرتدها برود. چنین شد و به هر مسلمان و مرتدی که گذرش می‌افتاد، او را می‌کشت و مالش را برای خود برمی‌داشت. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  لشکری به تعقیبش فرستاد تا او را دستگیر کنند. ابوبکر رضی الله عنه  پس از دستگیری فجاءه، دستور داد دستانش را با ریسمان به پشتش ببندند و او را در آتش بیندازند. بنابراین او را دست و پا بسته در آتش سوزاندند.[178] کسی که فجاءه را در آتش انداخت، طریفه بن حاجز بود و این، نشان‌دهنده‌ی نقش مسلمانان سلیم در جنگ با کسانی است که در زمین فساد به پا کردند و یا از دین برگشتند.[179]
چنین حکمی از آن جهت برای فجاءه تعیین شد که او، برخی از مسلمانان را به آتش افکنده و کشته بود.[180]
 
داستان بنی‌تمیم، سجاح و کشته شدن مالک بن نویره
قبیله‌ی بنی‌تمیم در زمان ظهور ارتداد، چند دسته شدند؛ برخی از آنان از دین برگشتند و از دادن زکات امتناع نمودند. بعضی، زکات اموالشان را به مدینه فرستادند. برخی هم درنگ کردند تا ببینند که عاقبت چه می‌شود؟ در همان حال زنی مسیحی به نام سجاح بنت حارث بن سوید بن عقفان از قبیله‌ی بنی‌تغلب، ادعای پیغمبری کرد و به همراه پیروانش به قصد جنگ با ابوبکر صدیق رضی الله عنه  حرکت کرد. گذر سجاح بر سرزمین بنی‌تمیم افتاد و آنان را به سوی خود فراخواند. عموم بنی‌تمیم دعوتش را پذیرفتند. مالک بن نویره‌ی تمیمی، عطارد بن حاجب و برخی از اشراف و سران بنی‌تمیم به سجاح پیوستند و دیگران، با سجاح پیمان صلح بستند. اما مالک بن نویره، سجاح را به جنگ تحریک کرد و هنگامی که به مشورت و رایزنی پرداختند که جنگ را از کدامین قبیله آغازکنند، سجاح با کلماتی آهنگین گفت: «اسب‌های جنگی و پرشتاب را آماده کنید و برای غارت مهیا شوید و بر طایفه‌ی رباب[181] شبیخون بزنید که مانعی، در برابر تاخت و تاز اسب‌ها نیست.» بنی‌تمیم، موفق شدند سجاح را قانع کنند که راهی یمامه شود و آن‌جا را از دست مسیلمه بن حبیب کذاب درآورند. سجاح، آهنگ یمامه کرد. اطرافیانش گفتند: اینک، کار مسیلمه بالا گرفته و قدرت و شوکت یافته است. سجاح گفت: «بر شما است که چون کبوتر به سوی یمامه پرواز کنید و بدانید که آن‌جا جنگ شدیدی روی ‌می‌دهد و پس از آن هرگز ملامت و سرزنشی نمی یابید.» به هر حال سجاح و پیروانش تصمیم گرفتند با مسیلمه بجنگند. هنگامی که مسیلمه از قصد سجاح اطلاع یافت، بر خود و از دست دادن سرزمینش ترسید؛ چراکه در آن زمان با ثمامه بن اثال که از سوی لشکر مسلمانان به فرماندهی عکرمه رضی الله عنه  پشتیبانی می‌شد، درگیر بود. لشکر عکرمه رضی الله عنه  در آن موقع منتظر لشکر خالد رضی الله عنه  بود. مسیلمه‌ی کذاب در آن شرایط کسی را به نزد سجاح فرستاد تا برایش امان بگیرد و از سوی مسیلمه به سجاح وعده دهد که نیمی از زمین را به او می‌دهد. مسیلمه گفته بود: «نیمی از زمین از ما است و اگر قریش، عادل بودند، نیم دیگر از آنان بود؛ اما خدا، تو را گرامی داشت و آن نیمه را به تو ارزانی کرد». سجاح در پاسخ مسیلمه درخواست نشست مشترکی با او را نمود و در پی آن، در خیمه‌ای به تنهایی گفتگو کردند.[182] مسیلمه پس از بگومگوهایی که میان او و سجاح رد و بدل شد، به سجاح گفت: «ایا دوست داری تو را به همسری بگیرم و به کمک قوم خود و قوم تو، بر عرب غالب شوم؟» سجاح پذیرفت و سه روز پیش مسیلمه ماند و سپس به نزد قومش بازگشت. سجاح، به آنان گفت که زن مسیلمه شدم. قومش پرسیدند: «چه چیزی مهریه‌ات کرد؟» گفت: هیچ. خویشانش گفتند: «برای زنی چون تو خیلی زشت است که بدون مهریه، به ازدواج کسی درآید.» سجاح از مسیلمه درخواست مهریه کرد. مسیلمه گفت: «مؤذنت را به نزد من بفرست.» سجاح، جارچی‌اش ـ‌ شبث بن ربعی ریاحی ـ را پیش مسیلمه فرستاد. مسیلمه‌ی کذاب به جارچی (اذان‌گوی) سجاح گفت: «درمیان یارانت بانگ برآور که رسول‌خدا(!) مسیلمه بن حبیب، دو نماز از نمازهایی را که محمد بر شما مقرر کرده، برداشت. یکی نماز صبح و دیگری نماز عشاء.» خدا، لعنتشان کند که چنین چیزی را مهریه قرار دادند. سجاح، نیمی از مالیات یمامه را گرفت و به میان قوم خود بازگشت و آن، زمانی بود که به او خبر رسید خالد رضی الله عنه  به سرزمین یمامه نزدیک شده است. وی، درمیان قبیله‌اش بنی‌تغلب ماند تا این‌که در زمان معاویه رضی الله عنه  به همراه بنی‌تغلب به جای دیگری کوچ داده شد.[183]
مالک بن نویره که قبلاً با سجاح ساخت و پاخت داشته بود، با بازگشت سجاح به جزیره، به خود آمد و از کارش پشیمان شد. مالک در منطقه‌ای به نام بطاح بود.[184] خالد رضی الله عنه  آهنگ بطاح کرد وانصار رضی الله عنه  از همراهی با او امتناع کردند و گفتند: «ما همان کاری را می‌کنیم که ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به ما فرمان داده است.» خالد رضی الله عنه  در پاسخشان فرمود: «چاره‌ای جز رفتن به بطاح نیست و نباید این فرصت را از دست داد؛ هنوز فرمان ابوبکر رضی الله عنه  به من نرسیده و من، از اوضاع و احوال، بهتر خبر دارم. اینک قصد بطاح دارم و شما را به آمدن مجبور نمی‌کنم.» به هر حال خالد رضی الله عنه  به سوی بطاح حرکت کرد و پس از دو روز انصار رضی الله عنه  تصمیم گرفتند که به خالد رضی الله عنه  بپیوندند؛ لذا کسی را پیش خالد رضی الله عنه  فرستادند که صبر کند تا به او برسند. زمانی که خالد رضی الله عنه  به بطاح رسید، دسته‌هایی را به آن‌جا فرستاد تا مردم را به اسلام فرا بخوانند. سرآمدان بنی‌تمیم، فرمان و خواسته‌های خالد رضی الله عنه  را پذیرفتند و زکات اموالشان را پرداختند. مالک بن نویره در آن زمان از میان مردم کنار رفته و سرگشته و متردد بود. فرستادگان خالد رضی الله عنه  دستگیرش کردند و او را با عده‌ای از همراهانش به نزد خالد رضی الله عنه  بردند. افرادی که به سراغ مالک و همراهانش رفته بودند، با هم اختلاف پیدا کردند؛ ابوقتاده ـ حارث بن ربعی انصاری ـ گواهی داد که آن‌ها اذان گفتند ونماز خواندند و عده‌ی دیگری شهادت دادند که‌ آن‌ها نه اذان گفتند و نه نماز خواندند. خالد رضی الله عنه  دستور داد مالک بن نویره و همراهانش را ببندند. آن شب، بسیار سرد بود. خالد رضی الله عنه  دستور داد اسیران را گرم کنند. مردم گمان کردند که خالد رضی الله عنه  دستور داده که اسیران را بکشند. به همین خاطر نیز اسیران را کشتند و مالک بن نویره به دست ضرار بن ازور کشته شد. خالد رضی الله عنه  با شنیدن سرو صدا از خیمه‌اش بیرون رفت و چون دید که سربازانش، کار اسیران را ساخته‌اند، فرمود: «وقتی خدای متعال، اراده‌ی کاری کند، آن را به انجام می‌رساند.» خالد رضی الله عنه  همسر مالک را که ام‌تمیم بنت منهال بود و زیبا، پس از پاکی به زنی گرفت. گفته شده که خالد رضی الله عنه  مالک بن نویره را سرزنش کرد که «چرا سجاح را پیروی کردی و زکات را ترک نمودی؟ مگر نمی‌دانی که زکات نیز همانند نماز فرض است؟» مالک گفت: «پیامبر شما، چنان می‌پنداشت که باید زکات داد!» خالد رضی الله عنه  فرمود: «مگر او، فقط پیامبر ما بود و نه پیامبر شما؟! ای ضرار! گردنش را بزن.» و این چنین مالک کشته شد.
به دنبال گردن زدن مالک، میان خالد و ابوقتاده رضی الله عنهما بگومگو درگرفت و ابوقتاده، برای عرض شکایت به نزد ابوبکر صدیق رضی الله عنه  رفت. عمر رضی الله عنه  نیز درباره‌ی خالد رضی الله عنه  با ابوقتاده، هم‌نظر شد و به ابوبکر رضی الله عنه  گفت: «خالد را از فرماندهی لشکر عزل کن که در شمشیرش، تیزی و شتاب است و او، سریع و نادرست، مردم را از دم شمشیر می‌گذراند.» ابوبکر صدیق رضی الله عنه  فرمود: «شمشیری را که خدا بر کافران کشیده، در نیام نمی‌کنم.» در همین گیر و دار متمم بن نویره ـ برادر مالک ـ برای شکایت از خالد رضی الله عنه  به نزد ابوبکر رضی الله عنه  رفت. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  خون‌بهای مالک را از خودشان دادند.[185]
 
ماندگاری و پایداری برخی از افراد بنی‌تمیم بر اسلام:
آن‌گونه که برخی از تاریخ‌نگاران معاصر، نگاشته‌اند تمام افراد، طوایف و بزرگان قبیله‌ی بنی‌تمیم از اسلام برنگشتند. واقعیت، این است که به خاطر ماندگاری و پایداری برخی از افراد و بزرگان بنی‌تمیم بر اسلام بود که مالک بن نویره، سجاح را به جنگ با بعضی از طوایف بنی‌تمیم فراخواند. سجاح نیز برابر خواسته‌ی مالک، با برخی از طوایف بنی‌تمیم، وارد جنگ شد و از آنان شکست خورد و پس از آن بود که از حمله به مدینه منصرف شد و آهنگ یمامه کرد. بسیاری از روایات تاریخی نیز، این حقیقت را روشن می‌کند.[186] بازنگاهی علمی و دقیق به روایات تاریخی در این زمینه، روشن می‌کند که تعداد افرادی که از قبیله‌ی بنی‌تمیم بر اسلام پایداری کردند، از تعداد مرتدهای آن قبیله بیش‌تر بوده و برخی از روایات، نقش طایفه‌ی رباب را در رویارویی با مرتدها کاملاً هویدا می‌سازد و نشان می‌دهد که میان این طایفه و سجاح جنگ شدیدی در گرفته و در نهایت پس از ناکامی سجاح در سرکوب مسلمانان بنی‌تمیم، به صلح طرفین انجامیده است و باعث شده تا قیس بن عاصم پشیمان گردد و به همراه اموال زکات قبیله‌اش، راهی مدینه شود و فرجام کار به ضرر سجاح و پیروانش پایان یابد.[187]
 
تحلیلی بر کشته شدن مالک بن نویره:
در این‌که ایا مالک مظلوم و مسلمان کشته شده و یا کافر بوده و سزاوار مردن، اختلاف نظر زیادی وجود دارد. بنده، از میان مباحثی که پیرامون این مطلب طرح شده، تحقیق دکتر علی عتوم را کنکاش علمی متمایزی در این موضوع یافتم. وی می‌گوید: آن‌چه مالک را در ورطه‌ی نابودی انداخت، تکبرش بود که او را در دام جاهلیت و تله‌ی دودلی نسبت به اسلام، گرفتار کرد و اگر چنین نبود، در اجرای حکم شریعت اسلام و ادای زکات به بیت‌المال مسلمانان، درنگ نمی‌کرد. من، چنین می‌پندارم که حرص و آز وی به ریاست بنی‌تمیم، او را به سرکشی واداشت؛ چراکه او از گردن‌نهادن برخی از بزرگان و سرآمدان قبیله‌ی بنی‌تمیم در برابر حکومت اسلامی و پرداخت زکات توسط آنان، ناراحت شد و بر سر این موضوع با آنان پرخاشگری و جدال کرد. نگاهی به افعال و اقوال مالک،‌ این تصور را تایید می‌کند که او، آزمند ریاست بوده است و همین، باعث ‌شد تا از دین برگردد و با سجاح همراه شود. پیامد دیگر ریاست‌طلبی مالک، این بود که او را بر آن داشت تا مانع ادای شترهای زکات به ابوبکر صدیق رضی الله عنه  شود و آن‌ها را درمیان قومش تقسیم کند. او نصیحت نزدیکانش را نپذیرفت و هم‌چنان به گردن‌کشی و طغیانش ادامه داد و مجموع این افعال، از او فردی ساخت که به کفر نزدیک‌تر باشد تا به اسلام و ایمان.
صرف نظر از تمام دلایلی که درباره‌ی کافر بودن مالک بن نویره وجود دارد، تنها خودداری او از ادای زکات، دلیلی کافی بر درستی کشتنش می‌باشد. خودداری مالک از ادای زکات، امری است که مورد تأکید تمام تاریخ‌نگاران می‌باشد. ابن‌سلام می‌گوید: در مورد این‌که خالد رضی الله عنه  با مالک سخن گفته تا او را متوجه اشتباهش بکند و حجت را بر او تمام نماید،‌ درمیان تاریخ‌نگاران اجماع شده و هیچ اختلافی در این‌باره وجود ندارد که مالک ضمن سهل‌انگاری در اقامه‌ی نماز، از ادای زکات امتناع ورزیده است.[188] درمیان مرتدها، کسانی بودند که زکات را قبول داشتند و از ادای آن خودداری نکردند؛ بلکه رییسان و بزرگانشان، آنان را از ادای زکات منع نمودند که از آن جمله می‌توان به بنی‌یربوع اشاره کرد که زکات اموالشان را جمع‌آوری کردند و چون می‌خواستند آن را به مدینه بفرستند، مالک بن نویره آن‌ها را از این کار بازداشت و زکات جمع‌آوری شده را درمیان افراد همان قبیله تقسیم کرد.[189]
 
ازدواج خالد رضی الله عنه  با ام‌تمیم:
ام‌تمیم، همان لیلی بنت سنان منهال است که همسر مالک بن نویره بود. در مورد ازدواج خالد رضی الله عنه  با این زن، جر و بحث زیادی شده که در این میان برخی از افراد مغرض، سخنان ناروایی در مورد خالد رضی الله عنه  گفته‌اند که با بحثی علمی و بدور از غرض، می‌توان نادرستی اتهامات وارد شده بر خالد را دریافت. خلاصه‌ این‌که برخی از افراد مغرض، خالد رضی الله عنه  را متهم کرده‌اند که وی، از قبل به ام‌تمیم دل بسته و بلافاصله پس از دستگیری ام‌تمیم، در برابر زیباییش، نتوانسته جلوی خودش را بگیرد و با او ازدواج کرده است. این‌ها، بر همین مبنا ازدواج خالد رضی الله عنه  با ام‌تمیم را نامشروع می‌پندارند. باید دانست که چنین سخنی درباره‌ی خالد رضی الله عنه  تهمتی بیش نیست که پیشینه‌ی چندانی ندارد و اصلاً بی‌اعتبار می‌باشد. زیرا گذشته از آن‌که هیچ اثری از این موضوع در منابع و مصادر تاریخی قدیمی وجود ندارد، متون تاریخی به‌گونه‌ای است که دقیقاً به خلاف این موضوع تصریح می‌کند. ماوردی می‌گوید: آن‌چه خالد رضی الله عنه  را بر آن داشت تا مالک را بکشد، امتناع و خودداری وی از ادای زکات بود که همین، نشانه‌ی ارتداد مالک و روا شدن ریختن خونش گشت و بدین‌سان مالک، از دین برگشت و پیمان زناشویی او با زنش ام‌تمیم باطل شد.[190] امام سرخسی گفته است: حکم شرعی زنانی که به دنبال مرتد شدن شوهرانشان، به دار‌الحرب و جمع ازدین‌برگشتگان بپیوندند، این است که نباید آن‌ها را کشت؛ بلکه به اسارت درمی‌ایند و حکم کنیز می‌یابند.[191] ام‌تمیم نیز درمیان زنان اسیر بود که خالد رضی الله عنه  او را برای خودش برگزید و چون آن زن، از عده بیرون آمد، خالد رضی الله عنه  با او ازدواج کرد.[192] شیخ احمد شاکر در توضیح این مطلب، می‌گوید: از آن‌جا که ام‌تمیم و پسرش درمیان اسیران بودند، خالد رضی الله عنه  آن‌ها را برای خود به عنوان کنیز و غلام برگزید. چراکه کنیز، عده ندارد؛ البته هم‌خوابی با زن بارداری که به کنیزی درآمده، حرام است و در صورتی که کنیز، باردار نباشد، صاحبش می‌تواند پس از آن‌که کنیز، یک بار حیض شد، با او هم‌خواب شود.خالد رضی الله عنه  نیز بر اساس این حکم شرعی با ام‌تمیم هم‌بستر شد و این کارش، کاملاً شرعی بوده و جای بدگویی و سرزنشی در آن نیست. تنها دشمنان و مخالفان خالد رضی الله عنه  این مسأله را پر و بال داده‌اند تا به گمان خود از این فرصت برای زشت نشان دادن شخصیت خالد رضی الله عنه  بهره ببرند و مدعی شوند که مالک، مسلمان بوده و خالد رضی الله عنه  به خاطر طمعی که در زن مالک (ام‌تمیم) بسته، مالک را کشته است![193] برخی هم خالد رضی الله عنه  را متهم کرده‌اند که او در ازدواج با ام‌تمیم، بر خلاف آداب و رسوم عرب‌ها در دوره‌ی جاهلیت و پس از ظهور اسلام، عمل کرده و ازدواج او با ام‌تمیم، با عادت مسلمانان آن روز و بلکه با دستورات و آموزه‌های دینی سازگار نبوده است![194] بدون تردید چنین گفتاری کاملاً نادرست است؛ چراکه بررسی تاریخ عرب خلاف این موضوع را نشان می‌دهد و روشن می‌کند که عرب‌ها، پیش از ظهور اسلام، پس از پیروزی بر دشمنانشان، زنان اسیر را به کنیزی خود در می‌آورده‌ و با آنان ازدواج می‌کرده‌اند و حتی این کار، مایه‌ی فخر و افتخارشان نیز بوده است. به همین سبب نیز کنیززادگان عرب بسیار بوده‌اند. از لحاظ شرعی نیز خالد رضی الله عنه  عمل حرامی مرتکب نشده و کاری که او کرده، کاملاً شرعی بوده است؛ چراکه اشخاص بهتر از او نیز در بحبوحه‌ی جنگ یا پس از پایان آن، چنان کرده‌اند. به عنوان مثال رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  درباره‌ی جویریه بنت حارث رضی الله عنها که درمیان اسیران بنی‌مصطلق بود، همین رویه را در پیش گرفتند؛ آن حضرت صلی الله علیه و سلم  جویریه رضی الله عنها را بازخرید کردند و با او ازدواج نمودند. رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  برای آزادی جویریه رضی الله عنها یکصد نفر از اسیران قومش را آزاد کردند؛ چراکه آن‌ها، به خاطر ازدواج رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  با جویریه رضی الله عنها، قوم و خویش ایشان شده بودند. این کار رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  بسیار خجسته و فرخنده بود و باعث شد تا پدر جویریه (حارث بن ضرار رضی الله عنه ) نیز مسلمان شود.[195] رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  با صفیه بنت حیی بن اخطب نیز به دنبال جنگ خیبر به همین منوال ازدواج کردند و در خیبر یا پس از پیمودن مقداری از مسیر، زندگی زناشویی خود با او را آغاز نمودند.[196] از آن‌جا که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  به عنوان بهترین اسوه و الگو، چنان کرده‌اند، دیگر جایی برای سرزنش خالد رضی الله عنه  باقی نمی‌ماند که چرا با ام‌تمیم ازدواج کرده است؟[197] دکتر محمد حسین هیکل در دفاع از مشروعیت ازدواج خالد رضی الله عنه  با ام‌تمیم، شیوه‌ی نادرستی را در پیش گرفته و به‌گونه‌ای سخن گفته که گویا اگر خالد رضی الله عنه  اشتباهی هم کرده، باید آن را به حساب اسلام گذاشت. بدون تردید چنین اسلوبی در دفاع از خالد رضی الله عنه  درست نیست؛ چراکه خالد رضی الله عنه  و تمام بشریت، در برابر اسلام محکوم هستند و هیچ چیز و هیچ کس، بالاتر و فراتر از این دین نیست. بنابراین نباید هرگز در دفاع از افراد، چهره‌ی دین را زشت و نادرست جلوه داد. دکتر هیکل می‌گوید: «کام‌جویی‌ از زن، حتی پیش از آن‌که پاک شود، بر خلاف آداب و رسوم عرب نبود و اصلاً درمیان اعراب، رسم بر آن بود که پیروزِ میدان نبرد، زنان اسیر را به کنیزی خود درآورد! علاوه بر این پایبندی بر اجرای حکم شرعی درباره‌ی بزرگانی چون خالد، آن هم در شرایطی که ممکن است خطر و یا آسیبی برای حکومت اسلامی به دنبال داشته باشد، بی‌معنا و غیرقابل اجرا است!»[198] شیخ احمد شاکر درباره‌ی این نوشتار محمد حسین هیکل می‌گوید: «گمان من این است که نگارنده (هیکل) از فسادکاری‌ها و فرومایگی‌های ناپلئون و دیگر پادشاهان اروپایی متأثر شده و از آثار و نوشته‌های نویسندگان اروپایی اثر پذیرفته که کوشیده‌اند بدکاری‌های بزرگ پادشاهان اروپایی را کوچک بنمایانند و کشورگشایی‌ها و تجاوزگری‌های ناپلئون و دیگر شاهان اروپایی را همانند فتوحات مسلمانان صدر اسلام جلوه دهند. این نوشتار آقای هیکل که اجرای حکم شرعی درباره‌ی بزرگانی چون خالد را، قابل انجام نمی‌داند، گفتاری است که تمام ارزش‌ها و پایه‌های اخلاقی و دینی را زیر سؤال می‌برد (و طوری نشان می‌دهد که گویا خالد رضی الله عنه  فراتر از اسلام و احکام شرعی است!)»[199]
 
دفاع ابوبکر صدیق رضی الله عنه  از خالد رضی الله عنه  :
برخی از لشکریان خالد رضی الله عنه  و از جمله ابوقتاده رضی الله عنه  گواهی دادند که قوم مالک همانند مسلمانان اذن گفته‌اند و از این‌رو جانشان در امان است و کشتنشان روا نیست. این کشاکش میان خالد رضی الله عنه  و ابوقتاده رضی الله عنه  پس از آن شدت بیش‌تری گرفت که خالد رضی الله عنه  با ام‌تمیم ازدواج کرد. ابوقتاده رضی الله عنه  لشکر را ترک کرد و به نزد ابوبکر صدیق رضی الله عنه  رفت تا از خالد رضی الله عنه  شکایت کند. ابوبکر رضی الله عنه  این عمل‌کرد ابوقتاده رضی الله عنه  را رد نمود و برای او و هیچ کس دیگری درست ندانست که لشکر اسلام را ترک کند؛ چراکه این عمل، سبب ازهم‌پاشیدگی لشکر اسلام در خاک دشمن می‌شد. به همین خاطر نیز ابوبکر صدیق رضی الله عنه  با ابوقتاده رضی الله عنه  تندی کرد و او را به لشکر بازگردانید و زمانی از او خرسند شد که تحت فرماندهی خالد رضی الله عنه  به انجام وظیفه پرداخت.[200] این کار ابوبکر صدیق رضی الله عنه  استراتژی جنگی درست و بجایی بود که ابوقتاده رضی الله عنه  را به ادامه‌ی خدمت در لشکر خالد رضی الله عنه  دستور داد.
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  موضوع کشته شدن مالک را مورد بررسی قرار داد و در نهایت خالد رضی الله عنه  را از اتهاماتی که در مورد کشتن مالک بر او وارد شده بود، بی‌تقصیر دانست.[201] ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در این موضوع، آگاه‌تر و دورنگرتر از سایر صحابه رضی الله عنه  بود؛ چراکه علاوه بر برتری ایمانیش بر دیگران، به عنوان خلیفه در چنان جایگاهی قرار داشت که از تمام مسایل، آگاهی می‌یافت. از این‌رو در برخورد با خالد رضی الله عنه  بر اساس سنت رسول‌خدا رضی الله عنه  عمل کرد. چنان‌چه رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  با وجود بروز اشتباهات و مسایلی مقطعی از سوی خالد رضی الله عنه  که مورد قبول آن حضرت صلی الله علیه و سلم  نبود، عزلش نکردند و بلکه عذرش را در تمام موارد پذیرفتند و حتی درباره‌اش فرمودند: (لاتؤذوا خالدًا فإنه سیفٌ من سیوف اللّه صبه اللّه‌ علی الکفار) یعنی: «خالد( رضی الله عنه ) را نیازارید که او، شمشیری از شمشیرهای الهی است که خدا، بر ضد کفار کشیده است.»[202]
انتخاب و بکارگیری خالد رضی الله عنه  از سوی ابوبکر رضی الله عنه  به عنوان فرمانده، نشان‌دهنده‌ی کمال و پختگی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  می‌باشد؛ چراکه ابوبکر رضی الله عنه  شخصی نرم‌خو بود و خالد رضی الله عنه  شدید و سخت‌گیر و بدین‌سان نرمی و شدت در هم می‌آمیخت و تعادل، برقرار می‌شد. زیرا نرم‌خویی به تنهایی فسادآور است و مایه‌ی سوء استفاده‌ی دیگران می‌شود؛ چنان‌چه سخت‌گیری تنها نیز آفت‌هایی را به دنبال دارد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه ‌ برای ایجاد تعادل در نرم‌منشی خود، با عمر رضی الله عنه  مشورت می‌کرد و از خالد رضی الله عنه  در انجام امور کار می‌گرفت و این، از کمال و پختگی او به عنوان جانشین رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  بود که در سرکوب مرتدها، شدت عمل بی‌سابقه‌ای به خرج داد و به شخصیت عمر فاروق رضی الله عنه  نزدیک و همانند شد. عمر فاروق رضی الله عنه  بر خلاف ابوبکر صدیق رضی الله عنه  سخت‌گیر و تندمنش بود و کمال وی در زمان خلافتش بدان‌گاه نمایان می‌گردد که برای ایجاد تعادل در شدت عملش، از افرادی نرم‌خو چون سعد بن ابی‌وقاص، ابوعبیده‌ی ثقفی، نعمان بن مقرن و سعید بن عامر رضی الله عنه  کار گرفت که نسبت به خالد نرم‌خوتر و پارساتر بودند و این چنین خدای متعال، به عمر فاروق رضی الله عنه  در زمان خلافتش چنان مهربانی و رأفتی ارزانی داشت که قبلاً آن‌قدر رؤوف و مهربان نبود تا به عنوان خلیفه، شخصیت کاملی بیابد و امیر مؤمنان شود.[203]
ابن‌تیمیه رحمه الله گفت‌آورد باارزشی دارد. وی می‌گوید: «…ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در جنگ با مرتدها و در فتوحات عراق و شام از خالد رضی الله عنه  کار گرفت و با وجود اشتباهاتی که از خالد رضی الله عنه  به سبب سوء تأویل رخ داد، باز هم او را عزل نکرد و به راهنمایی و توبیخش بسنده نمود؛ چراکه منفعت ماندگاری خالد رضی الله عنه  در جنگ با مرتدها و فتوحات عراق و شام، بسی بیش‌تر از اشتباهاتش بود و کس دیگری نمی‌توانست جایگزین خالد رضی الله عنه  شود و چون او، برای لشکر اسلام مفید باشد. زیرا هنگامی که فرمانده‌ی کل، نرم‌خو باشد، چاره‌ای جز این نیست که جانشینش خلق و خوی تندی داشته باشد تا بدین‌سان تعادل، برقرار گردد و بر عکس در صورت تندخویی فرمانده‌ی اصلی، جانشینش باید اخلاق و شخصیت نرمی داشته باشد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  نیز از آن جهت که نرم‌خو بود، خالد رضی الله عنه  را که شخصیت تند و شدیدی داشت بر لشکر گماشت تا از این تندخویی خالد رضی الله عنه  اخلاق و کنش نرم خود را متعادل گرداند. عمر فاروق رضی الله عنه  چون خالد رضی الله عنه  طبع تندی داشت و ابوعبیده رضی الله عنه  همانند ابوبکر صدیق رضی الله عنه  نرم‌‌خو بود. بنابراین ابوبکر و عمر رضی الله عنهما انتخاب درستی در گزینش فرماندهان و مشاوران خود داشتند که همین امر نیز موجب ایجاد تعادل و توازن در رفتارهای حکومتی آنان گردید تا چون رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  معتدل و میانه‌رو باشند و بتوانند به خوبی از عهده‌ی جانشینی آن حضرت صلی الله علیه و سلم  برایند.[204] رسول اکرم صلی الله علیه و سلم  فرموده‌اند: (أنا نبی الرحمة، أنا نبی الملحمة) یعنی: «من، پیامبر رحمت هستم؛ من، پیامبر شدت و کارزار هستم.»[205]
 
مرتد شدن اهل عمان:
عمانی‌ها، دعوت اسلام را پذیرفتند و رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  عمرو بن عاص رضی الله عنه  را به نزد آنان فرستاد تا به ایشان دین و ایمان آموزش دهد. پس از وفات رسول‌خدا رضی الله عنه  شخصی از ایشان به نام لقیط بن مالک ازدی که به ذو‌التاج مشهور بود، به ریاست رسید و ادعای پیغمبری کرد. جاهلان عمانی از او پیروی کردند که در پی آن بر عمان و دو فرزند جلندی غالب شد. در دوره‌ی پیش از اسلام، پادشاه عمان را جلَندی می‌نامیدند. شخصی به نام جیفر (یکی از پسران جلندی)، خبر طغیان لقیط را به ابوبکر صدیق رضی الله عنه  رساند و از ایشان درخواست لشکر کرد. ابوبکر رضی الله عنه  عده‌ای را به همراه دو امیر (حذیفه بن محصن غلفانی و عرفجه) به مهره گسیل کرد و به این دو فرمانده دستور داد تا به اتفاق هم، مأموریتشان را از عمان آغاز کنند و حذیفه را فرمانده تعیین نمود و فرمان داد تا پس از رسیدن به مهره، عرفجه امیر شود. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  عکرمه رضی الله عنه  را نیز به عنوان نیروی پشتیبانی آن‌ها اعزام کرد و به عرفجه و حذیفه نوشت تا پس از رسیدن به عمان، زیر دست عکرمه رضی الله عنه  انجام مأموریت نمایند. آنان، پس از رسیدن به عمان، با جیفر مکاتبه کردند. لقیط بن مالک، از رسیدن لشکر اسلام باخبر شد و به همراه پیروانش در محلی به نام دبا[206]، اردو زد. آنان، اموال و دودمان (زنان و کودکان) خود را در دنباله‌ی لشکر قرار دادند. دبا، شهر تجاری عمان بود که بازار بزرگی نیز داشت. جیفر و عباد در مکانی به نام صُحار گرد هم آمدند و کسی را به نزد فرماندهان لشکر اسلام فرستادند و برای جنگ با لقیط، اعلام آمادگی کردند. به هر حال، لشکر اسلام با لشکر لقیط روبرو شد و جنگ شدیدی درگرفت. در آغاز کار، مسلمانان، دچار سستی و شکست شدند و نزدیک بود از معرکه بدر شوند که خدای متعال،‌ با لطف بی‌کرانش آنان را از سوی بنی‌ناجیه و عبدالقیس، یاری رساند. با رسیدن نیروهای کمکی بنی‌ناجیه و عبدالقیس، فتح و پیروزی از آن مسلمانان شد و مشرکان گریختند. مسلمانان، به تعقیبشان پرداختند و ده‌هزار نفر از نیروهای دشمن را به هلاکت رساندند و علاوه بر دست‌یابی بر بازار دبا، بر دودمان و دارایی‌های مشرکان نیز دست یافتند و خمس غنایم را به همراه عرفجه به مدینه فرستادند.[207] یکی از زمینه‌های اصلی این پیروزی، رویارویی مسلمانان عمان به فرماندهی جیفر و برادرش عباد با لقیط بن مالک ازدی بود که پیش از رسیدن لشکر اسلام، در دژها و مناطق امن مستقر شدند تا مسلمانان به آنان بپیوندند. همین طور ماندگاری بنی‌جذید و بنی‌ناجیه و عبدالقیس بر اسلام و ورود به‌هنگامشان در لشکر مسلمانان، تأثیر به‌سزایی در پیروزی لشکر اسلام داشت.[208]
 
مرتد شدن بحرینی‌ها:
مسلمان شدن اهل بحرین از این قرار بود که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  علاء حضرمی رضی الله عنه  را برای دعوت به نزد حاکم بحرین (منذر بن ساوی) فرستادند؛ منذر بن ساوی دعوت آن حضرت صلی الله علیه و سلم  را پذیرفت و اسلام و عدالت را درمیان بحرینی‌ها گسترش داد. پاسخ منذر به دعوت رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  چنین بود: «من، در قدرتی که به دست دارم، نگریستم و دیدم که این امر، فقط دنیوی است و چیزی از آخرت در خود ندارد؛ اما چون در دین شما نگاه کردم، آن را برای دنیا و آخرت یافتم. لذا چیزی مرا از پذیرش دینی که در آن آسایش زندگانی و راحت مرگ است، بازنداشت. تا دیروز از کسانی تعجب می‌کردم که به این دین می‌گروند و امروز از کسانی در شگفتم که این دین را رد می‌کنند….»[209]
رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  رحلت کردند و پس از اندکی منذر نیز وفات نمود. با رحلت رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  و منذر بن ساوی، بحرینی‌ها از دین برگشتند و منذر بن نعمان را به قدرت رساندند.[210]
بحرین، باریکه‌ای از کرانه‌های خلیج فارس است که از قطیف تا عمان ادامه می‌یابد و بخشی از بیابان‌هایش به آب دریا نزدیک است. در قسمت بالایی بحرین، یمامه قرار دارد. البته تپه‌ماهورهایی در میان بحرین و یمامه فاصله انداخته است.[211]
مسلمانان بومی بحرین که بر اسلام پایداری کردند، نقش زیادی در خاموش کردن فتنه‌ی ارتداد داشتند. جارود بن معلی، تأثیر زیادی در این پهنه ایفا کرد؛ وی، با رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  مصاحبت نمود و پس از فراگیری آموزه‌های دینی به میان قومش رفت و آنان را به اسلام فراخواند. با آن‌که دعوتش پذیرفته شد، اما اندک زمانی نگذشت که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  وفات نمودند. عبدالقیس از دین برگشتند و گفتند: اگر محمد، پیامبر بود که نباید می‌مرد. این خبر به جارود رسید؛ وی، آن‌ها را جمع کرد و چنین فرمود: «ای مردم! من از شما چیزی می‌پرسم که انتظار دارم در صورتی که پاسخش را می‌دانید، به من جواب دهید و اگر نمی‌دانید، پاسخی ندهید.» عبدالقیس گفتند: «هر آن‌چه می‌خواهی، بپرس.» جارود گفت: «ایا می‌دانید که خدای متعال، پیش از محمد صلی الله علیه و سلم  نیز پیامبرانی فرستاده است؟» گفتند: آری. جارود افزود: «این پیامبران را دیده‌اید یا فقط می‌دانید که پیش از محمد صلی الله علیه و سلم  پیامبرانی آمده‌اند‌؟» گفتند: «آن‌ها را ندیده‌ایم و فقط از آمدنشان خبر داریم.» جارود رضی الله عنه  پرسید: «پس آن‌ها چه شده‌اند؟» پاسخ دادند: مرده‌اند. جارود رضی الله عنه  گفت: «محمد صلی الله علیه و سلم  نیز همانند آنان وفات کرده است و من گواهی می‌دهم که خدایی جز الله نیست و محمد صلی الله علیه و سلم  بنده و فرستاده‌ی خدا است.» عبدالقیس گفتند: «ما نیز گواهی می‌دهیم که خدایی جز الله نیست و محمد صلی الله علیه و سلم  بنده و فرستاده‌ی خدا است؛ تو نیز سرور و بهترین ما هستی.» بدین‌سان عبدالقیس به اسلام بازگشتند. دعوت جارود رضی الله عنه  سبب شد تا قومش به اسلام بازگردند و بر اسلام پایداری کنند.[212] خدای متعال، در دل جارود رضی الله عنه  انداخت تا پیامبران گذشته را برای قومش مثال بزند که از دنیا رفته‌اند و این چنین، جارود رضی الله عنه  غبار شک و دودلی را از دل‌های عبدالقیس زدود و آنان را قانع کرد که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  نیز همانند پیامبران پیش از خود، از دنیا رحلت فرموده است. بله، این چنین است که جایگاه علم و دانش در توجیه اعتقاد و رفتار دینی مردم نمایان می‌گردد و روشن می‌شود که برخورداری از دانش دینی به هنگام بروز فتنه، چقدر در روشن‌گری مؤثر است![213]
مسلمانان جواثا[214] بر اسلام پایداری کردند. آن‌گونه که از روایت بخاری به نقل از ابن‌عباس رضی الله عنهما بر می‌اید، جواثا نخستین قریه‌ای است که در زمان ظهور فتنه‌ی ارتداد، در آن نماز جمعه برپا شده است. مرتدها، جواثا را محاصره کردند. مسلمانان جواثا شدیداً گرسنه شدند تا این‌که خدای متعال، آنان را از این بحران رهانید. گرسنگی به قدری بر مسلمانان غلبه کرد که شخصی به نام عبدالله بن حذف از بنی‌بکر بن کلاب، چنین اشعاری سرود:
ألا أبلـغ أبابکـر رســولاً
و فتیــان المدینة أجمـعیـــنا
فهل لکم إلی قـوم کــرام
قعـود فی جواثا محصــــرینا
کأن دمـائهـم فی کـل فج
شعاع الشمس یغشی الناظرینا
توکلنا علی الرحمـــن إنا
وجدنا النصـر للمتـــــوکلینا[215]
یعنی: «به ابوبکر رضی الله عنه  و تمام جوان‌مردانی که در مدینه هستند، خبر بده که ایا از حال قومی گرامی که در جواثا فرونشسته و در محاصره‌اند، خبر دارید و کاری کرده‌اید؟ حالشان، چنین است که گویا خون‌هایشان در هر سو به‌سان پرتو خورشید، برای بینندگان می‌درخشد. با این حال ما بر خدای رحمن توکل کرده‌ایم و صبر و شکیبایی را بهترین چیز برای متوکلان یافته‌ایم».
آری! مسلمانان جواثا بر حق پایداری کردند و به محاصره‌ی دشمن درآمدند و از شدت گرسنگی تا سر حد نابودی پیش رفتند. در شعر عبدالله بن حذف، ژرفای ایمان این مسلمانان و میزان توکلشان به خدای متعال و امید به نصرت و یاری الهی کاملاً مشهود است.[216]
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  لشکری را به فرماندهی علاء بن حضرمی رضی الله عنه  به بحرین فرستاد. زمانی که علاء رضی الله عنه  به بحرین نزدیک شد، ثمامه بن اثال با جمع زیادی از قومش (بنی‌سحم) به علاء رضی الله عنه  پیوست. مسلمانان آن دیار، به خیزش بر ضد مرتدها فراخوانده شدند و جارود بن معلی رضی الله عنه  نیز با تعدادی از افراد قبیله‌اش به لشکر اسلام پیوست و بدین‌سان لشکر انبوهی برای جنگ با مرتدها فراهم آمد و خدای متعال، مؤمنان را یاری رسانید. از دیگر کسانی که در سرکوب مرتدهای بحرین، به علاء پیوستند، می‌توان قیس بن عاصم منقری، عفیف بن منذر و مثنی بن حارثه‌ی شیبانی را نام برد.[217]
 
بروز کرامتی از علاء بن حضرمی رضی الله عنه  :
علاء رضی الله عنه  از بزرگان صحابه و شخصی عالم، عبادت‌گزار و مستجاب الدعوه بود. علاء رضی الله عنه  در بیابان دهناء به لشکر فرمان داد تا اردو بزنند. پیش از آن‌که لشکریان به طور کامل مستقر شوند و بار شترها را پایین بگذارند، شترها در حالی که هنوز توشه‌ی لشکر (خیمه‌ها و آب مورد نیاز سپاهیان) بارشان بود، رم کردند و گریختند. تنها چیزی که برای لشکریان ماند، لباس‌های تنشان بود. حتی یک شتر هم برای لشکر نماند. این اتفاق در شب روی داد و چنان غم و اندوهی بر سپاهیان چیره شد که برخی شروع به وصیت کردند. علاء رضی الله عنه  دستور داد تا همه جمع شوند. پس از آن‌که همه جمع شدند، علاء رضی الله عنه  فرمود: «ای‌مردم! مگر شما مسلمان نیستید و در راه خدا بیرون نشده‌اید؟ مگر نه این است که شما برای یاری دین خدا بپا خاسته‌اید؟ پس شما را مژده باد که به خدا سوگند، خدای متعال کسانی چون شما را در چنین حالی خوار و زبون نمی‌کند.» سپیده‌ دمید و برای نماز صبح، اذان دادند. علاء رضی الله عنه  برایشان امامت داد و پس از نماز دو زانو نشست و دست به دعا برداشت؛ همراهانش نیز همانند او زانو زدند و دست به دعا برداشتند تا این‌که خورشید طلوع کرد. در حالی که علاء رضی الله عنه  مشغول دعا بود، مردم به سراب و پرتو پیاپی خورشید در بیابان می‌نگریستند. در آن حال چشمشان به برکه‌ی آبی افتاد که آکنده از آب گوارا بود. علاء رضی الله عنه  و همراهانش از آن آب نوشیدند و خود را با آن شستند. هنوز روز بالا نیامده بود که شترها از هر سو نمایان شدند و بی‌آن‌که چیزی از بار مجاهدان گم شده‌ باشد، کنار سپاهیان زانو زدند و هر کس، شترش را آب داد و بدین‌ترتیب مردم به چشم خود، قدرت و نصرت الهی را دیدند.[218]
 
شکست مرتدهای بحرین:
مرتدها، لشکر بزرگی فراهم آورده بودند. لشکر مسلمانان، در مجاورت لشکر مرتدها اردو زد. مسلمانان، شبانگاه از لشکرگاه مرتدها، هیاهو و سرو صدای زیادی شنیدند. علاء رضی الله عنه  گفت: چه کسی برایمان خبر می‌آورد که این‌ها، چه می‌کنند؟ عبدالله بن حذف برخاست و خود را به لشکرگاه مرتدها رساند و دید که آنان، شراب نوشیده‌‌اند و به حال خود نیستند. عبدالله بازگشت و علاء رضی الله عنه  را از ماجرا باخبر کرد. علاء رضی الله عنه  این فرصت را غنیمت دانست و بلافاصله بر مرتدها شبیخون زد و آنان را کشت و تنها تعداد اندکی از مرتدها موفق به فرار شدند. مسلمانان، بر اموال، انبارها و کالا‌های به‌جامانده از مرتدها دست یافتند و از آنان غنایم جنگی زیادی گرفتند. حطم بن ضبیعه برادر بنی‌قیس بن ثعلبه که از بزرگان و رییسان قبیله‌اش بود، وحشت‌زده از خواب پرید و دید که مسلمانان بر آن‌ها شبیخون زده‌اند. حطم، بی‌دست و پا و شتابان به سوی اسبش رفت تا سوار شود؛ هنگامی که پا در کاب نهاد، رکاب، پاره شد؛ حطم فریاد برآورد که آیا کسی رکاب اسبم را برایم درست می‌کند؟ شخصی از مسلمانان[219] که در تاریکی شب، حطم را شناخت، به او گفت: پایت را بالا بگیر تا رکابت را درست کنم. هنگامی که حطم، پایش را بالا گرفت، پایش را با شمشیر زد و قطع کرد. حطم از آن مسلمان خواهش کرد تا کارش را تمام کند و او را بکشد. اما آن مسلمان، حطم را نکشت. حطم، بر زمین افتاده بود و از هر مسلمانی که از آن‌جا می‌گذشت، درخواست می‌کرد که او را بکشد و چون زخمی بود، کسی حاضر نمی‌شد او را بکشد. در همان گیر و دار قیس بن عاصم از آن‌جا گذر کرد؛ حطم به قیس گفت: من، حطم هستم؛ نمی‌خواهی مرا بکشی؟ قیس، حطم را کشت و پس از آن متوجه شد که او زخمی بوده است؛ لذا گفت: افسوس! اگر می‌دانستم که حطم زخمی است، حرکتش نمی‌دادم و او را نمی‌کشتم. پس از آن مسلمانان به تعقیب مرتدهای گریزان پرداختند و آنان را کشتند. البته عده‌ای از آن‌هاموفق شدند خود را به دارین[220] برسانند و بر کشتی سوار شوند و بگریزند. علاء رضی الله عنه  غنایم را تقسیم کرد و خمس آن را به مدینه فرستاد. وی پس از آن‌که از تقسیم غنایم فارغ شد، به مسلمانان گفت: بیایید تا به اتفاق هم به دارین برویم و با دشمنانمان در آن‌جا بجنگیم. مجاهدان نیز فرمان علاء رضی الله عنه  را پذیرفتند و با هم به سمت دریا حرکت کردند تا سوار کشتی شوند. زمانی که به ساحل دریا رسیدند، دیدند که کشتی‌ها از لنگرگاه فاصله گرفته‌اند. علاء رضی الله عنه  با اسبش به دریا زد و این کلمات بر زبانش جاری بود: یا ارحم الراحمین یا حکیم یا کریم، یا احد یا صمد، یا حی یا قیوم، یا ذا الجلال و الاکرام، لا اله الا انت یا ربنا.[221] علاء رضی الله عنه  به سپاهیان نیز دستور داد تا کلمات او را تکرار کنند و به دریا بزنند. سپاهیان نیز همان کلماتی را که علاء رضی الله عنه  بر زبان آورد، تکرار کرده و به دریا زدند. به خواست خدای متعال، دریا برایشان چون ریگزاری شد که آبش از سم اسب‌ها و شترها فراتر نمی‌رفت و بلکه پایین‌تر از سم مرکب‌هایشان بود. یک روز به طول انجامید که آن‌ها در دریا راه‌پیمایی کردند و به جای اول خود بازگشتند؛ این در حالی است که معمولا‌ً تنها مسیر رفت یا برگشت آن مسیر با کشتی، یک‌ شبانه‌روز طول می‌کشید! علاوه بر این مسلمانان، بی‌آن‌که در دریا چیزی از دست بدهند ـ به استثنای افسار اسب یکی از مجاهدان ـ موفق شدند شش‌هزار از سواره‌نظام‌ و دوهزار از نیروهای پیاده را نابود کنند و فاتح و پیروز، غنایم و اسیران زیادی به دست آورند. لشکر اسلام به فرماندهی علاء رضی الله عنه  توانست دو لشکر بزرگ پیاده و سواره‌نظام مرتدها را شکست دهد. علاء رضی الله عنه  برای ابوبکر صدیق رضی الله عنه  نامه‌ای نوشت و ایشان را از پیروزی مسلمانان با خبر کرد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  نیز در پاسخ علاء رضی الله عنه  از تلاش و مجاهدتش قدردانی و تشکر نمود….[222]
یکی از راهبان بحرین با دیدن منظره‌ی عبور سپاهیان اسلام از روی دریا مسلمان شد. از او علت مسلمان شدنش را جویا شدند. وی چنین پاسخ داد: «من، با دیدن نشانه‌های قدرت خدا از این ترسیدم که اگر مسلمان نشوم، خدای متعال مرا مسخ کند. سحرگاهان از آسمان دعایی شنیدم. از او پرسیدند: چه شنیدی؟ گفت: (اللهم انت الرحمن الرحیم، لا اله غیرک و البدیع لیس قبلک شیء و الدائم غیر الغافل والذی لایموت، و خالق ما یری و ما لایری، و کل یوم انت فی شأن و علمت اللهم کل شیء علما)؛ من، با شنیدن این دعا دانستم که مسلمانان، تنها بدان سبب مورد یاری فرشتگان قرار گرفتند که واقعاً دین حق و درستی دارند.» وی، مسلمان خوبی شد و مسلمانان، از او استفاده می‌کردند.[223]
علاء رضی الله عنه  پس از آن‌که مرتدها را شکست داد، به بحرین بازگشت و اسلام را در آن‌جا غالب کرد و بدین‌سان اسلام و مسلمانان، پیروز و باعزت شدند و شرک و مشرکان، خوار و زبون گشتند.[224] باید دانست که اگر دخالت نیروهای بیگانه و هم‌یاری آنان با مرتدها نبود، مرتدها نمی‌توانستند مدتی طولانی در برابر مسلمانان دوام بیاورند؛ چراکه نه‌هزار نفر از نیروهای ایرانی، مرتدها را در مقابل مسلمانان، یاری کردند. تعداد اعراب مرتد نیز سه‌هزار نفر بود و مسلمانان، از چهارهزار مبارز برخوردار بودند.[225] مثنی بن حارثه، نقش زیادی در سرکوب فتنه‌ی بحرین و همکاری با علاء حضرمی رضی الله عنه  داشت. وی، مسیر شمال بحرین را در پیش گرفت و پس از تصرف (قطیف) و (هجر)[226] به دهانه‌ی رود دجله رسید و با نیروهای ایرانی که از مرتدان بحرین پشتیبانی می‌کردند، درگیر شد و آنان را شکست داد. مثنی در رأس آن دسته از مسلمانان بحرینی قرار داشت که بر اسلام پایداری کردند و برای جهاد با مرتدها به علاء رضی الله عنه  پیوستند. مثنی بن حارثه، مسیر شمالی ساحل را تا دلتای شط‌العرب پیمود و با قبایل ساکن در این منطقه پیرامون اسلام گفتگو و مذاکره کرد و با آنان پیمان صلح و اتحاد بست. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  درباره‌ی مثنی بن حارثه جست و جو کرد که چگونه آدمی است؟ قیس بن عاصم منقری چنین پاسخ داد: «او، آدم بی‌آوازه، گم‌نام و ناشناخته‌ای نیست؛ بلکه او، مثنی بن حارثه‌ی شیبانی و آدمی سرامد و صاحب‌نام است.»[227]
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به مثنی بن حارثه دستور داد تا هم‌چنان به دعوت اعراب عراق به اسلام، ادامه دهد. این اقدام مثنی در دعوت عرب‌های عراق، نخستین گام در جهت آزاد کردن عراق بود که البته لشکرکشی مسلمانان تحت فرماندهی خالد بن ولید رضی الله عنه  به عراق، گام اصلی برای آزادی آن سرزمین بود.[228]
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  همواره فرصت‌ها را غنیمت می‌دانست و می‌کوشید تا با اقداماتی مقدماتی، به نتایج بزرگ و ارزشمندی دست یابد؛ وی، برای این منظور توانمندی‌های درونی افراد را برای نابود کردن سرکشی و آشوبی که در سرِ سرکردگان کفر و طغیان، لانه کرده بود، به‌کار می‌گرفت.[229]





مبحث چهارم
مسیلمه‌ی کذاب (مدعی دروغین نبوت) و قبیله‌ی بنی‌حنیفه
مقدمه‌ای پیرامون شخصیت مسیلمه‌ی کذاب:
او، مسیلمه بن ثمامه بن کبیر بن حبیب حنفی با کنیه‌ی ابوشامه است که ادعای پیغمبری کرد. او به اندازه‌ای به دروغ‌گویی زبان‌زد شده که هرگاه بخواهند دروغ‌گویی کسی را مثال بزنند، می‌گویند: دروغ‌گوتر از مسیلمه! مسیلمه، در سرزمین یمامه و روستایی که امروز جبیله نامیده می‌شود و در نزدیکی عیینه در وادی حنیفه‌ی نجد قرار دارد، زاده شد و در همان‌جا نیز پرورش یافت. او در دوران جاهلیت، رحمن نامیده می‌شد و به رحمان یمامه مشهور شد.[230] مسیلمه، به مناطق مختلف عربی و غیرعربی مسافرت کرد تا شیوه‌های مختلف عوام‌فریبی را بیاموزد و بتواند از طریق آموخته‌هایش (پیش‌گویی، فال‌گیری و جادوگری) مردم را پیرامونش جمع کند.[231] زمانی که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  در مکه بودند، مسیلمه ادعای پیغمبری کرد؛ وی، عده‌ای را به مکه می‌فرستاد تا ایاتی را که بر رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  نازل می‌شد، حفظ کنند و سپس خودش یا نمایندگانش، آن ایات را درمیان مردم بخوانند و تبلیغ کنند که این‌ها، سخنان مسیلمه است![232] در سال نهم هجری که اسلام، تمام شبه‌جزیره‌ی عرب را فراگرفت، نمایندگانی از قبیله‌ی بنی‌حنیفه به مدینه آمدند و اظهار مسلمانی کردند که مسیلمه نیز در میانشان بود. ابن‌اسحاق می‌گوید: مسیلمه، همراه نمایندگان بنی‌حنیفه بود که به حضور رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  رفتند. مسیلمه،آن هنگام که به همراه دیگر نمایندگان بنی‌حنیفه روبروی رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  قرار گرفت، لباسی به خود پیچیده بود و خودش را نمایان نمی‌کرد. در آن هنگام شاخه‌ای از درخت خرما به دست رسول اکرم صلی الله علیه و سلم  بود؛ آن حضرت صلی الله علیه و سلم  به مسیلمه فرمودند: «اگر این شاخه را هم از من بخواهی، آن را به تو نمی‌دهم.»[233] از این روایت چنین معلوم می‌شود که مسیلمه، در آن دیدار از رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  درخواست کرده که در نبوت با ایشان شریک باشد یا جانشین آن حضرت صلی الله علیه و سلم  شود. البته در روایت دیگری آمده که: مسیلمه، به همراه سایر نمایندگان بنی‌حنیفه، با رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  روبرو نشد و با ایشان دیدار نکرد؛ چراکه موظف به نگهبانی از بار و توشه‌ی همراهانش شده بود و از این‌رو به حضور رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  نرفت. زمانی که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  به نمایندگان بنی‌خنیفه پاداش می‌دادند، آنان گفتند: یکی از همراهان خود را برای نگهبانی از بارهای خود گذاشته‌ایم. رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  برای مسیلمه نیز پاداشی به اندازه‌ی پاداش دیگران تعیین کردند و فرمودند: «او (مسیلمه) بدترین شما نیست؛ چراکه به نگهبانی بارها و اسباب شما پرداخته است.»[234]
این‌ فرموده‌ی رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  که او بدترین شما نیست، بدین معنا نمی‌باشد که او بهترین شما است؛ بلکه بر این نکته تأکید دارد که همه‌ی شما بد هستید و او نیز همانند شما بد است و با این حال او بدترین شما نیست. گذشت روزگار نیز این واقعیت را روشن کرد که بنی‌حنیفه، مردمانی شرور و بدنهاد بودند که مسیلمه، سرآمدشان در شرارت و بدی شد. روایت نخست، این نکته را نشان می‌دهد که شخص مسیلمه، به خود مشکوک بوده و از این جهت که بر خود می‌ترسیده، صورتش را پوشانده تا مبادا چهره‌اش، دروغش را برملا سازد و از درون پرتزویرش خبر دهد.
 
بازگشت نمایندگان بنی‌حنیفه به یمامه:
پس از آن‌که نمایندگان بنی‌حنیفه به یمامه بازگشتند، مسیلمه ادعای پیغمبری کرد و مدعی شد که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  او را در امر نبوت با خود شریک کرده است؛ وی برای آن‌که ادعایش را درست بنمایاند، به این فرموده‌ی رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  استناد کرد که درباره‌اش فرمودند: «او، بدترین شما نیست.» مسیلمه، به هوای خود و هر طور که می‌خواست، حکم حلال و حرام می‌داد و برای قبیله‌اش سخنانی آهنگین می‌گفت و پیش‌گویی و ادعای پیغمبری می‌کرد. از جمله سخنانی که سر هم بافت و مدعی شد که ایه‌ی قرآن است، این‌که: «خداوند، بر زن باردار لطف و مرحمت کرده که از او و از میان شکم و زهدان، نوزادی بیرون می‌آورد که راه می‌رود.[235] برخی از آنان می‌میرند و به زیر خاک می‌روند؛ برخی هم تا مهلت مشخصی می‌مانند و خداوند، از هر نهان و آشکاری با خبر است.»[236] از دیگر اراجیفی که مسیلمه گفته است، این‌که: «ای قورباغه‌ای که از جفتی قورباغه شکل می‌گیری! آن‌چه تو برگزینی، پاک است؛ سرت در آب است و دُمت، در گل و لای. نه آن‌ کس را که آب می‌نوشد، از نوشیدن آب بازمی‌داری و نه آب را گل‌آلود می‌کنی.»[237] مسیلمه، سعی می‌کرد تا برای شیوا نمودن کلامش، به سبک قرآن سخن بگوید و برای این منظور، سخنانی پیچیده و بی‌‌ربط می‌گفت. از جمله این‌که: «سبحان الله! آن‌گاه که هستی و زندگی بیاید، چگونه زندگی می‌کنید؟ و به سوی پادشاه آسمان بالا می‌روید. اگر زندگی اندک و ناچیز باشد، خدای دانایی که از راز سینه‌ها خبردار است، حتماً به آن رسیدگی می‌کند و البته بیشتر مردم در زندگانی، نابود می‌شوند!»[238]
ابن‌کثیر رحمه الله آورده است که: عمرو بن عاص رضی الله عنه  پیش از آن‌که مسلمان شود، مسیلمه‌ی کذاب را دید. مسیلمه از عمرو رضی الله عنه  پرسید: چه چیزی از قرآن بر محمد( صلی الله علیه و سلم ) نازل شده است؟ عمرو رضی الله عنه  گفت: خداوند، سوره‌ی عصر را بر او فرو فرستاده است. مسیلمه گفت: بر من نیز همانند این سوره نازل شده است: یا وبر یا وبر، انما انت اذنان و صدر و سائرک حفر نقر[239] عمرو بن عاص رضی الله عنه  گفت: به خدا سوگند که تو می‌دانی که من از دروغ‌گویی تو آگاهم.
ابن‌کثیر رحمه الله در توضیح این روایت می‌گوید: «مسیلمه، با این یاوه‌گویی قصد آن کرد که در برابر ایات قرآن، سخنانی بیاورد که به گمان خود با قرآن رقابت کند؛ اما سخنان مسخره‌اش را شخص بت‌پرستی هم خریدار نبود.»[240]
ابوبکر باقلانی رحمه الله می‌گوید: اراجیف مسیلمه و آن‌چه آن را قرآن خود می‌دانست، کم‌تر و بی‌ارزش‌تر از آن است که بخواهیم به نقد و بررسی آن مشغول شویم یا درباره‌اش بیندیشیم. نمونه‌هایی که ما در این کتاب آوردیم به این قصد بود که خواننده‌ی‌گرامی به میزان سبک‌سری و حماقت مسیلمه پی ببرد و بداند که او چه‌قدر نادان و بی‌خرد بوده که چنین سخنانی می‌گفته است.[241]
 
نامه‌ی مسیلمه‌ی کذاب به رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  و پاسخ آن حضرت صلی الله علیه و سلم  :
در سال دهم هجری که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  مریض شدند، مسیلمه جرأت یافت و نامه‌ای به آن حضرت صلی الله علیه و سلم  نوشت که در آن، در مورد شراکتش با رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  در نبوت گمانه‌زنی کرده بود. این نامه را عمرو بن جارود برایش نوشت و عباده بن حارث حنفی که به ابن‌نواحه مشهور بود، نامه را به رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  رسانید. متن نامه این چنین بود: از مسیلمه پیامبر خدا به محمد پیامبر خدا، اما بعد؛ نیمی از زمین از آن ما است و نیم دیگر از قریش و البته قریشیان به حق خود راضی نمی‌شوند.[242]
رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  نامه‌ای در پاسخ مسیلمه‌‌ی کذاب نوشتند و آن را با ابی بن کعب رضی الله عنه  فرستادند. متن نامه‌ی رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  چنین بود: «بسم الله الرحمن الرحیم.. از محمد فرستاده‌ی خدا به مسیلمه‌ی کذاب؛ اما بعد، همانا زمین از آن خدا است و به هر کس از بندگانش که بخواهد، می‌دهد و فرجام نیک از آن پرهیزگاران است و درود و سلام بر کسی که راه هدایت را در پیش بگیرد.»[243]
مسیلمه، نامه‌اش را به همراه دو نفر که یکی از آن‌ها ابن‌نواحه بود، برای رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  فرستاد. رسول اکرم صلی الله علیه و سلم  پس از دریافت نامه‌ی مسیلمه به پیک‌های مسیلمه فرمودند: «شما چه می‌گویید؟» آن‌ها گفتند: هر آن‌چه مسیلمه گفته است. رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  فرمودند: «به خدا قسم که اگر رسم بر این نبود که پیک‌ها را نکشند، حتماً گردنتان را می‌زدم.»[244]
 
شهید شدن پیک رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  توسط مسیلمه‌ی کذاب:
حبیب بن زید انصاری که فرزند نسیبه بنت کعب (ام‌عماره) نیز بود،‌ نامه‌ی رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  را به مسیلمه رسانید. هنگامی که حبیب رضی الله عنه  نامه را به مسیلمه داد، مسیلمه از او پرسید: ایا گواهی می‌دهی که محمد، فرستاده‌ی خدا است؟ حبیب بن زید رضی الله عنه  فرمود: آری. مسیلمه دوباره پرسید: ایا گواهی می‌دهی که من نیز پیامبر خدا هستم؟ حبیب رضی الله عنه  در پاسخ مسیلمه فرمود: «من، ناشنوا هستم؛ نمی‌فهمم چه می‌گویی.» این بگومگو چند بار ادامه یافت و هر بار که مسیلمه از پیامبری خود می‌پرسید، حبیب رضی الله عنه  خودش را به کری می‌زد و مسیلمه، عضوی از بدن حبیب رضی الله عنه  را می‌برید. حبیب رضی الله عنه  در برابر مسیلمه آن‌قدر صبر و شکیبایی کرد و به او ایمان نیاورد که اعضایش را یکی‌یکی بریدند و در نهایت حبیب بن زید رضی الله عنه  به شهادت رسید.[245] اینک بنگرید که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  چگونه به قراردادهای آن روز احترام می‌گذارند و به تعبیری پایبند معاهدات بین‌المللی بودند که نباید پیک‌ها را کشت. آن حضرت صلی الله علیه و سلم  فرستاده‌های دشمن را با وجودی که آشکارا کفر می‌ورزیدند، نکشتند و به قرارداد عدم کشتن پیک‌ها و رعایت حقوق دیپلومات‌ها پایبندی کردند. از دیگر سو به مسیلمه‌ی کذاب بنگرید که حقوق نمایندگان سیاسی را پایمال می‌کند و نماینده (پیک) رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  را به بدترین شکل ممکن می‌کشد! حال میان اسلام و جاهلیت مقایسه کنید و ببینید که اسلام، چه‌قدر به حقوق انسانی بها می‌دهد و قراردادهای بین‌المللی را محترم می‌شمارد، همین طور به جاهلیت و کفر بنگرید که برای تقویت خود، هیچ ضابطه و قاعده‌ای نمی‌شناسد و از هیچ فسادی نیز حذر نمی‌کند![246]
 
نقش رجال بن عنفوه‌ی حنفی در بالا گرفتن کار مسیلمه:
رجال بن عنفوه، در حضور رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  مسلمان شد و برخی از سوره‌های قرآن را حفظ کرد. رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  او را به یمامه فرستادند تا آموزه‌های دینی را به مردم آموزش دهد و پیروان مسیلمه را از طریق آموزش دینی و روشن‌گری، از پیرامون مسیلمه پراکنده سازد. رجال، زمانی که به یمامه رسید، به جای انجام مأموریتش به دروغ، گواهی داد که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  مسیلمه را در پیامبری شریک خود کرده‌اند و این چنین، خطر و فتنه‌گری رجال، از خود مسیلمه بیش‌تر شد.[247] رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  در حیاتشان به فرجام بد رجال بن عنفوه اشاره کرده بودند. ابوهریره رضی الله عنه  می‌گوید: به همراه عده‌ای که رجال بن عنفوه نیز از آنان بود، با رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  نشسته بودیم. رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  فرمودند: «درمیان شما مردی است که دندانش در جهنم از احد نیز بزرگ‌تر است.» روزگار سپری شد و تمام آن عده که با رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  نشسته بودند، از دنیا رفتند و من ماندم و رجال؛ من همواره از این می‌ترسیدم که مبادا آن شخص جهنمی من باشم تا این‌که رجال با مسیلمه‌ی کذاب همراه شد و پیامبریش را پذیرفت. فتنه و خطر رجال، بسی بزرگ‌تر از فتنه‌ی مسیلمه بود.[248]
 
پایداری برخی از افراد قبیله‌ی بنی‌حنیفه بر اسلام:
اخباری که در مورد ارتداد مسیلمه‌ی کذاب و پیروان وی روایت شده، سرپوشی بر پایداری بسیاری از مسلمانان و برخی از افراد قبیله‌ی بنی‌حنیفه نهاده است و سبب شده تا بسیاری از تاریخ‌نگاران، کم‌تر از کسانی یاد کنند که در زمان بروز فتنه‌ی مسیلمه بر اسلام پایداری کردند و با لشکر اسلام برای رویارویی با مسیلمه همراه گشتند. بنده، روایات قابل اعتمادی در این زمینه دیده‌ام که از دید بسیاری پنهان مانده و ماندگاری بسیاری از بنی‌حنیفه و سایر مسلمانان را در زمان ظهور مسیلمه‌ی کذاب روشن می‌سازد.[249]
یکی از کسانی که در یمامه بر اسلام پایداری کرد، ثمامه بن اثال بود. وی در زمان رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  به اسارت مسلمانان درآمد؛ رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  او را بخشیدند.[250] ثمامه پس از آن مسلمان خوبی شد. وی از مشاهیر و سرآمدان بنی‌حنیفه بود. زمانی که بنی‌حنیفه از حرکت لشکر خالد رضی الله عنه  به سوی خود باخبر شدند، پیرامون ثمامه گرد آمدند؛ چراکه او را بزرگ خود و صاحب‌نظر می‌دانستند و می‌دیدند که با مسیلمه مخالفت می‌کند. ثمامه رضی الله عنه  پیروان مسیلمه را نصیحت کرد و فرمود: «وای بر شما ای بنی‌حنیفه، از من حرف‌شنوی داشته باشید تا هدایت شوید و از من پیروی کنید تا راه راست را بیابید. بدانید که محمد صلی الله علیه و سلم  پیامبر و فرستاده‌‌ی خدا است و در نبوتش هیچ شک و تردیدی نیست. آگاه باشید که مسیلمه، دروغ‌گویی بیش نیست؛ به سخنانش فریفته نشوید و دروغش را نپذیرید. شما، قرآنی را که محمد صلی الله علیه و سلم  از سوی پروردگارش آورده، شنیده‌اید که می‌گوید:{ حم (١)تَنْزِیلُ الْکتَابِ منَ اللَّه الْعَزِیزِ الْعَلِیم (٢)غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقَابِ ذِی الطَّوْلِ لا إِلَه إِلا هوَ إِلَیه الْمصِیرُ (٣)}[251]این کلام، کجا و سخنان مسیلمه کجا؟! پس در کارتان بنگرید و این دین را از دست ندهید. بدانید که من، امشب نزد خالد بن ولید رضی الله عنه  می‌روم تا از او برای خود و مال و همسر و فرزندم، امان بگیرم….» کسانی که دعوتش را پذیرفتند، گفتند: «ای ابوعامر! بدان که ما هم با تو هستیم.» ثمامه در تاریکی شب به همراه عده‌ای از بنی‌حنیفه به نزد خالد بن ولید رضی الله عنه  رفت و امان خواست. خالد بن ولید رضی الله عنه  نیز پذیرفت و به آنان اطمینان داد که کاری با آن‌ها ندارد.[252] در روایت کلاعی آمده است که ثمامه در بخشی از سخنانش به بنی‌حنیفه چنین گفت: «هیچ پیامبری هم‌زمان با محمد صلی الله علیه و سلم  مبعوث نشده و پس از او نیز برانگیخته نخواهد شد.» و سپس بخشی از قرآن مسیلمه را برایشان خواند تا به میزان حماقت و سبک‌سری مسیلمه پی ببرند.[253] در نکوهش مسیلمه، شعری روایت شده که به ثمامه منسوب می‌باشد:
مسیلمة ارجع و لا تمحک
فإنـک فی الأمر لم‌تشـرک
کذبت علی الله فی وحیــه
فکان هـواک هـوی الأنوک[254]
و منّاک قومک أن یمنعوک
و إن یأتهــم خالـد تتـرک
فما‌ لک من‌مصعد فی‌السماء
ولا‌‌ لک فی‌الأرض من‌مسلک[255]
یعنی: «ای مسیلمه! از ادعایت برگرد و سرسختی نکن که تو در نبوت، شریک پیامبر راستین نیستی. تو بر خدا دروغ‌ بستی و مدعی شدی که بر تو وحی می‌شود و بدان که این کار تو، سرگشتگی و گمراهی ابلهانه‌ای است. پیروانت به تو وعده دادند که از تو حمایت کنند؛ اما اگر خالد برسد و بر آنان شبیخون بزند، تنها می‌مانی و دیگر راه گریزی نداری که به آسمان فرار کنی یا راهی به درون زمین بیابی و بگریزی».
در روایتی به این تصریح شده که ثمامه بن اثال در جنگ با مرتدهای بحرین به همراه مسلمانان بنی‌سحیم و برخی دیگر از بنی‌حنیفه به علاء حضرمی رضی الله عنه  پیوست و به‌گونه‌ای جنگید که مایه‌ی دردسر مرتدها شد و شدت و سختی زیادی از خود در برابر مرتدها نشان داد.[256]
معمر بن کلاب رمانی از دیگر کسانی بود که در یمامه بر اسلام پایداری کرد و مسیلمه‌ی کذاب و پیروانش را از ارتداد برحذر داشت. وی، در جنگ یمامه به لشکر خالد بن ولید رضی الله عنه  پیوست. برخی از بزرگان و سرآمدان یمامه، ایمان و اسلام خود را مخفی داشتند که از آن جمله می‌توان به ابن‌عمرو یشکری اشاره کرد که از دوستان رجال بن عنفوه بود. وی، شعری سرود که در یمامه بر سر زبان‌ها افتاد:
إن دینی دین النبی و فی القو
م رجال علی الهدی أمثالی
أهلک القوم محکم بن طفیـل
و رجال لیسوا لنــا برجال
إن تکن میتتـــی علی فطرة
الله حنیفاً فإننــی لا أبـالی
یعنی: «همانا دین من، دین پیامبر خدا است و در قبیله‌ام کسان دیگری نیز همانند من بر راه هدایت هستند. محکم بن طفیل[257] و عده‌ای از نامردان، این قوم را به نابودی کشانده‌اند. من از این پروایی ندارم که بر فطرت خدایی و نهاد و سرشت پاک توحیدی بمیرم».
خبر مسلمانی ابن‌عمرو و سروده‌اش به مسیلمه و محکم و برخی دیگر از سران یمامه رسید. آنان قصد آن کردند که ابن‌عمرو را دستگیر کنند؛ اما پیش از آن‌که موفق به دستگیری او شوند، ابن‌عمرو گریخت و خود را به لشکر خالد رضی الله عنه  رسانید و خالد رضی الله عنه  را از اوضاع و احوال یمامه و نقاط ضعف دشمن باخبر کرد.[258] عامر بن مسلمه و بستگانش از دیگر کسانی بودند که در یمامه بر اسلام پایداری کردند.[259]
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  مسلمانان ثابت‌قدم یمامه را گرامی داشت؛ چنان‌چه مطرف بن نعمان بن مسلمه را که برادرزاده‌ی عامر بن مسلمه و ثمامه بن اثال بود، والی یمامه تعیین فرمود.[260]
 
حرکت خالد بن ولید رضی الله عنه  و لشکرش به سوی یمامه
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به خالد رضی الله عنه  دستور داد تا پس از ختم غایله‌ی اسد و غطفان و مالک بن نویره، رو به یمامه نهد و در این باره تأکید بسیاری فرمود. شریک فزاری[261] رضی الله عنه  می‌گوید: من، در جنگ بزاخه شرکت داشتم. به نزد ابوبکر صدیق رضی الله عنه  رفتم؛ ابوبکر به من فرمان داد تا به نزد خالد رضی الله عنه  بروم و با من نامه‌ای برای خالد رضی الله عنه  فرستاد. نامه از این قرار بود: «اما بعد، در نامه‌ای که با پیکت فرستاده‌ بودی، برایم از این نوشته بودی که خداوند، تو را بر اهل بزاخه پیروز کرده است. همین‌طور از آن‌چه با اسد و غطفان کرده‌ای، نوشته و گفته بودی که آهنگ یمامه داری؛ فرمان من نیز به تو همین است که به سوی یمامه بروی. پس از خدای یکتا و بی‌شریک بترس و با مسلمانانی که همراه تو هستند، به نرمی و مهربانی برخورد کن و برایشان همانند پدر باش. ای خالد! ملاحظه‌ی بنی‌مغیره را بکن که من، درباره‌ی تو با کسانی مخالفت کرده‌ام که پیش از این، هرگز با ایشان مخالفت نورزیده‌ام؛ پس هنگامی که به خواست خدا با بنی‌حنیفه روبرو شدی، کاملاً محتاط باش که با کسانی رویارو شده‌ای که متفاوت از گذشته هستند؛ زیرا همه‌ی آن‌ها بر ضد تو هستند و از امتیاز وسعت سرزمین نیز برخوردارند. زمانی که به یمامه رسیدی، خودت عهده‌دار کارها باش و در راست و چپ لشکرت نیز دو امیر قرار بده و یک نفر را هم به فرماندهی سواران تعیین کن و از نظرات و پیشنهادهای بزرگان اصحاب رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  ـ مهاجرین و انصار ـ که با تو هستند، استفاده کن و حرمت مقام و منزلتشان را پاس بدار. زمانی که با دشمن روبرو شدی، صف‌بندی لشکرت را در برابرشان، با توجه به چگونگی صف‌بندی آنان قرا بده؛ کمان‌داران در برابر کمان‌داران، نیزه‌داران در برابر نیزه‌داران و شمشیرزنان در مقابل شمشیرداران و بر اسیرانشان حکم شمشیر جاری کن[262]و آنان را به قتل و کشتار بترسان و با آتش بسوزان. به هوش باش که از دستوراتم نافرمانی نکنی. سلام ورحمت خدا بر تو باد.»[263]
زمانی که نامه‌ی ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به خالد رضی الله عنه  رسید، خالد رضی الله عنه  پس از خواندن نامه فرمود: «با جان و دل اطاعت می‌کنم.»[264]
خالد رضی الله عنه  به همراه مسلمانان، عازم جنگ با مرتدهای یمامه شد. ثابت بن قیس بن شماس رضی الله عنه  سرکرده‌ی آن دسته از انصار رضی الله عنه  بود که در این لشکر حضور داشتند. خالد رضی الله عنه  با مرتدها به‌گونه‌ای برخورد می‌کرد که مایه‌ی عبرت دیگران شوند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  برای پشتیبانی لشکر خالد رضی الله عنه ، لشکر انبوه دیگری را نیز اعزام کرد تا مبادا لشکر خالد رضی الله عنه  توسط مرتدها از پشت سر غافل‌گیر شود. خالد رضی الله عنه  در راه یمامه با برخی از طوایف مرتد جنگید و آنان را زیر سیطره‌ی اسلام درآورد. علاوه بر این خالد رضی الله عنه  با دنباله‌ی لشکر سجاح نیز درگیر شد و آن را نابود کرد و سپس به راهش به سوی یمامه ادامه داد.[265]
زمانی که خبر نزدیک شدن خالد رضی الله عنه  به مسیلمه‌ی کذاب رسید، در ناحیه‌ای از یمامه به نام عقرباء لشکرش را گرد ‌آورد و اردو زد و از پیروانش خواست که برای جنگ با خالد رضی الله عنه  به لشکرگاهش بپیوندند. مسیلمه، محکم بن طفیل و رجال بن عنفوه (شاهد دروغ‌گو) را بر دو طرف لشکرش گماشت. خالد و عکرمه و شرحبیل رضی الله عنه  یک‌جا شدند. خالد رضی الله عنه  شرحبیل بن حسنه رضی الله عنه  را جلودار لشکر کرد و زید بن خطاب و ابوحذیفه بن عتبه بن ربیعه رضی الله عنهما را بر دو طرف لشکر گماشت.[266]
 
به اسارت در آمدن مجاعه بن مراره‌ی حنفی:
مجاعه، به همراه چهل یا شصت سوارکار برای خون‌خواهی و انتقام از طوایف بنی‌عامر و بنی‌تمیم بیرون شده بود که در راه بازگشت به قبیله‌اش، به اسارت مسلمانان در آمد. اسیران را به نزد خالد رضی الله عنه  بردند. خالد رضی الله عنه  عذرشان را نپذیرفت و دستور داد تا گردن همه‌ی آن‌ها به جز مجاعه را بزنند. خالد رضی الله عنه  از آن جهت مجاعه را نکشت که او، یکی از سران بنی‌حنیفه بود و به فنون جنگی آگاه. خالد رضی الله عنه  پیش از کشتن اسیران پرسید: «ای بنی‌حنیفه، چه می‌گویید؟» آن‌ها گفتند: «ما می‌گوییم که یک پیامبر از ما باشد و پیامبری هم از شما!» خالد رضی الله عنه  پس از آن دستور داد تا آن‌ها را بکشند.[267] در روایتی آمده که خالد رضی الله عنه  از آنان پرسید: «چه وقت از آمدن ما باخبر شدید؟» آنان گفتند: «ما از آمدن شما خبر نداشتیم؛ بلکه برای انتقام و خون‌خواهی از بنی‌عامر و تمیم که از طوایف اطراف ما هستند، بیرون شده بودیم.» خالد رضی الله عنه  حرفشان را قبول نکرد و آنان را جاسوس‌های مسیلمه دانست و دستور داد تا همه‌ی آن‌ها را بکشند. آنان به خالد رضی الله عنه  گفتند: «فردا درباره‌ی اهل یمامه هر تصمیم خوب و بدی که می‌خواهی بگیر؛ اما مجاعه را نگه‌دار و او را نکش.» خالد رضی الله عنه  نیز پذیرفت و همه‌ی آن‌ها به جز مجاعه بن مرار را کشت.[268]
مجاعه بن مرار از سران بنی‌حنیفه بود و مورد احترام قبیله‌اش. خالد رضی الله عنه  در هر جا که می‌ایستاد، دستور می‌داد تا مجاعه را به نزدش ببرند و با او صحبت می‌کرد و چیزی نیز با هم می‌خوردند. یک بار خالد رضی الله عنه  به مجاعه گفت: «به من بگو دوستت مسیلمه به شما چه می‌گوید و ایا چیزی از قرآنش را از بر داری؟» مجاعه گفت: بله وسپس برخی از سخنان چرند مسیلمه را خواند. خالد رضی الله عنه  از جا برجست و دو دستش را به هم زد و گفت: «ای مسلمانان، گوش کنید که دشمن خدا چگونه به ستیز و رقابت با قرآن خدا برخاسته است!» وانگهی رو به مجاعه کرد و فرمود: «وای بر تو ای مجاعه، من تو را عاقل و خردمند می‌پنداشتم؛ اینک ببین که خدای متعال در کتابش چه می‌فرماید؟» و سپس سوره‌ی اعلی را تلاوت کرد. مجاعه گفت: «شخصی از بحرین، کاتب مسیلمه بود؛ مسیلمه، او را به‌قدری به خود نزدیک کرده بود که هیچ کس دیگری آن‌قدر به او نزدیک نبود. کاتبش، پیش ما می‌آمد و می‌گفت: وای بر شما ای اهل یمامه، به خدا سوگند که پیشوایتان دروغ‌گو است وشما خود می‌بینید که من چه‌قدر به او نزدیک هستم و گمان نمی‌کنم که در سخنم درباره‌ی مسیلمه شک کنید. به خدا که او به شما دروغ می‌گوید و به ناحق از شما بیعت می‌گیرد.» خالد رضی الله عنه  از مجاعه پرسید: «آن کاتب بحرینی چه شد؟» مجاعه گفت: «از دست مسیلمه فرار کرد. وی آن قدر از این سخنان درباره‌ی مسیلمه گفت که خبرش به مسیلمه رسید؛ لذا ترسید و گریخت.» خالد رضی الله عنه  فرمود: «با این حال شما سخنانش را به حق می‌دانستید و او را تصدیق می‌کردید؟!» مجاعه پاسخ داد: «اگر ما بر حق نبودیم، فردا بیش از ده‌هزار شمشیرزن، با شما نمی‌جنگیدند…!» خالد رضی الله عنه  گفت: «باشد، خدای متعال، ما را در برابر شما یاری می‌رساند و دینش را غالب می‌گرداند….»[269] این واکنش خالد رضی الله عنه  نشان‌دهنده‌ی عظمت ایمانش به خدای متعال و اعتماد و اطمینانش به نصرت و یاری الهی است. ایمان به خدا و امید و باور محکم به نصرت و یاری الهی، در شخصیت خالد، به‌سان گنجی بود که پختگی جنگی و کارآزمودگی جهادی را در درونش بارور می‌کرد. خالد رضی الله عنه  با قلبی آکنده از ایمان در جنگ بزاخه با دو شمشیر می‌جنگید و به خدای یکتا و بی‌شریک می‌بالید و همین، قدرت و توان دشمن را درهم‌می‌شکست و ترس و هیبت خالد رضی الله عنه  را در دل دشمن می‌افکند. آری، ایمان و باور راسخ و قلبی به خدای متعال، راز پیروزی خالد رضی الله عنه  و شکست دشمن بود.[270]
 
به راه انداختن جنگ روانی بر ضد دشمن:
خالد رضی الله عنه  استراتژی جنگی خود را بر این مبنا قرار داد که پیش از برپایی معرکه و درگیری مستقیم با دشمن، جنگی روانی به راه اندازد تا روح و روان دشمن را از هم بپاشد. وی بدین منظور به زیاد بن لبید که از دوستان محکم بن طفیل بود، گفت: اگر می‌توانی، سخنی به محکم بگو تا او را در هم شکنی و روحیه‌اش را ضعیف کنی. زیاد رضی الله عنه  نامه‌ای برای محکم فرستاد و در آن، ابیات تهدیدآمیزی نوشت تا روحیه‌ی محکم و پیروان مسیلمه را ضعیف کند. خالد رضی الله عنه  در جنگ روانی خود بر ضد دشمن از عمیر بن صالح یشکری که از پیش مسلمان شده و ایمانش را مخفی نگه‌داشته بود، استفاده کرد. عمیر، به دستور خالد رضی الله عنه  به میان قبیله‌اش رفت و گفت: «خالد( رضی الله عنه )برای جنگ با شما به همراه مهاجرین و انصار در راه است؛ من، کسانی دیدم که اگر شما در برابرشان شکیبایی کنید و خواسته باشید از این طریق آنان را شکست دهید، آن‌ها به وسیله‌ی نصرت و یاری الهی بر شما پیروز می‌شوند و اگر گمان می‌کنید با تعداد زیاد خواهید توانست آنان را شکست دهید، بدانید که آن‌ها مورد حمایت خدا هستند و شما را شکست خواهند داد. شما و آنان، یک‌جور و برابر نیستید؛ اسلام، پیروز می‌شود و شرک، شکست می‌خورد؛ پیشوای آنان، به حق پیامبر است و راهبر شما، دروغ‌گو است. آنان، به ایمان خود می‌بالند و شادمانند و شما، به تعداد خود فریفته و مغرور هستید. اینک که هنوز شمشیرها از نیام در نیامده و تیرها، در تیردان است، از راهی که در پیش گرفته‌اید باز ایید.»[271] خالد رضی الله عنه  در جنگ روانی بر ضد دشمن از ثمامه بن اثال حنفی نیز کار گرفت. ثمامه به نزد قبیله‌اش (بنی‌حنیفه) رفت تا روح جنگیشان را در هم شکند و آنان را به تسلیم شدن در برابر اسلام فرا بخواند. ثمامه به بنی‌حنیفه فرمود: «بدانید که دو پیامبر، در یک زمان و با یک مأموریت برانگیخته نمی‌شوند. محمد صلی الله علیه و سلم  پیامبر خدا است و هیچ پیامبری هم‌زمان با ایشان یا پس از ایشان مبعوث نمی‌شود. ابوبکر رضی الله عنه  لشکری را به فرماندهی شخصی به سوی شما اعزام کرده که آن شخص را به اسم خودش یا پدرش صدا نمی‌زنند؛ بلکه او را سیف الله (شمشیر خدا) می‌نامند. او، افراد زیادی با خود دارد؛ پس خودتان به فرجام کارتان بیندیشید و تصمیم درستی بگیرید.»[272] خالد رضی الله عنه  ضمن به راه انداختن جنگ روانی بر ضد دشمن، دشمن را ناتوان و ضعیف نمی‌پنداشت و کاملاً به‌هوش بود تا مبادا از سوی دشمن غافل‌گیر گردد. درباره‌ی خالد رضی الله عنه  گفته شده که نمی‌خوابید و شب‌ها را در آمادگی کامل به سر می‌برد و همواره تحرکات و فعالیت‌های دشمن را زیر نظر داشت.[273] خالد رضی الله عنه  پیش از آن‌که با مسیلمه وارد جنگ شود، مکنف بن زید و برادرش حریث را جلوتر فرستاد تا اطلاعات لازم را از تحرکات دشمن به دست آورند. جنگ شدیدی در پیش بود و خالد رضی الله عنه  باید اقدامات لازم را انجام می‌داد. پرچم‌دار لشکر در این جنگ، عبدالله بن حفص بن غانم بود و پس از او سالم (آزادشده‌ی ابوحذیفه) پرچم را به دست گرفت.[274]
می‌دانیم که در جنگ‌های آن روز، برافراشتگی پرچم، نشانه‌ی پایداری لشکر و ادامه‌ی جنگ بود و با افتادن پرچم هر یک از طرفین درگیر، معلوم می‌شد که آن طرف، شکست خورده است. خالد رضی الله عنه  شرحبیل بن حسنه رضی الله عنه  را جلوتر فرستاد و سپس لشکر را پنج دسته کرد: جلودار لشکر، خالد مخزومی بود؛ سمت راست لشکر، ابوحذیفه و در چپ لشکر، شجاع قرار داشتند؛ زید بن خطاب نیز در مرکز لشکر جای گرفت و اسامه بن زید، بر سواره‌نظامان گماشته شد. در انتهای لشکر نیز برای زنان خیمه‌هایی برافراشتند.[275]
 
جنگ سرنوشت‌ساز:
زمانی که لشکر اسلام و لشکر مسیلمه، رویاروی هم قرار گرفتند، مسیلمه، به سپاهیانش گفت: امروز، روز غیرت است؛ اگر امروز فرار کنید و شکست بخورید، زنانتان را به اسیری می‌برند و کنیز خود می‌کنند و کارشان را می‌سازند؛ پس به خاطر آبرویتان بجنگید و از زنانتان دفاع کنید.[276]
خالد رضی الله عنه  در ریگزاری که مشرف به یمامه بود، اردو زد. در آن روز پرچم مهاجرین به دست سالم رضی الله عنه  بود و پرچم انصار را ثابت بن قیس بن شماس رضی الله عنه  به دست داشت. دیگر گروه‌های عرب نیز زیر پرچم خود بودند. مجاعه بن مرار حنفی را در خیمه‌ای که ام‌تمیم (همسر خالد) بود، بسته بودند. مسلمانان و کفار با هم درگیر شدند و جنگ شدیدی درگرفت. اما اعراب گریختند و بنی‌حنیفه به خیمه‌ی خالد رضی الله عنه  راه یافتند و خواستند ام‌تمیم را بکشند؛ اما مجاعه، آنان را از کشتن ام‌تمیم بازداشت و گفت: «من، او را پناه داده‌ام که او بانوی آزاد‌ه‌ی خوبی است.» در همین دور از جنگ، رجال بن عنفوه توسط زید بن خطاب رضی الله عنه  کشته شد. مسلمانان، یکدیگر را فرامی‌خواندند و فریاد می‌زدند: ای خالد! ما را نجات بده. ثابت بن قیس رضی الله عنه  بانگ برآورد: «ای مسلمانان! چه کار بدی کردید که گریختید». جمع زیادی از مهاجرین و انصار گردآمدند. براء بن معرور معمولاً با دیدن صحنه‌ی جنگ، ابتدا دچار رعشه و لرز می‌شد که پس از ادرار کردن، لَرزَش تمام می‌شد و همانند شیر هژبر در میدان جنگ می‌خروشید. صحابه رضی الله عنه  یکدیگر را به صبر و مقاومت فرامی‌خواندند و می‌گفتند: «ای اصحاب سوره‌ی بقره! افسون و جادوگری، امروز باطل شد.» ثابت بن قیس رضی الله عنه  که پرچم انصار را به دست داشت، پایش را از دست داد و در همان حال که پایش قطع شده بود، جنگید تا به شهادت رسید. مهاجرین به سالم (آزادکرده‌ی ابوحذیفه) که پرچم‌دارشان بود، گفتند: «نکند از کار خودت بر ما هراس داری و می‌ترسی که از سوی تو شکست بخوریم؟» سالم رضی الله عنه  فرمود: «در آن صورت حافظ قرآن بدی خواهم بود.» زید بن خطاب رضی الله عنه  فرمود: «ای مردم! پشت، قوی دارید و همت، بلند کنید و با خشم و قدرت به پیش روید و به میان دشمن بزنید.» و سپس فرمود: «به خدا سوگند که صحبت نمی‌کنم تا این‌که خدای متعال، دشمن را شکست دهد یا شهید شوم و در پیش‌گاه خدا عرض کنم که من، در راه تو کشته شدم.» ثابت رضی الله عنه  در آن روز به شهادت رسید. ابوحذیفه رضی الله عنه  نیز فرمود: «ای اهل قرآن! قرآن را به کردار نیکتان بیارایید» و سپس به میان دشمن زد تا این‌که شهید شد. خالد رضی الله عنه  به میان دشمن زد تا بلکه مسیلمه را گیر آورد و کارش را تمام کند. خالد رضی الله عنه  هماورد و مبارز طلبید و هر کس را که به او نزدیک شد، کشت. خالد رضی الله عنه  به مسیلمه پیشنهاد داد تا تسلیم شود و مسیلمه هر بار که می‌خواست جواب خالد رضی الله عنه  را بدهد، شیطانش، او را از پذیرش پیشنهاد خالد رضی الله عنه  بازمی‌داشت و رویش را برمی‌گرداند. خالد رضی الله عنه  برای آن‌که بفهمد لشکر اسلام از کدامین سو شکست می خورد، دستور داد تا مهاجرین و انصار و هر یک از گروه‌ها جدا شوند و بدین‌ترتیب دریابد که نقطه‌ی ضعف لشکر کجاست؟ پس از آن صحابه مقاومت و بلکه جنگ بی‌نظیری کردند و به قدری در قلب دشمن پیش رفتند که دشمن ناگزیر به فرار شد و خداوند، فتح و پیروزی را نصیب مسلمانان کرد. محکم بن طفیل بانگ برآورد که به باغ الموت پناه ببرید. عبدالرحمن بن ابوبکر رضی الله عنهما، خودش را به محکم بن طفیل رساند و تیری در گردنش زد و او را کشت. بنی‌حنیفه به باغ پناه بردند و در را بستند. صحابه رضی الله عنه  نیز آنان را از هر سو محاصره کردند.[277]


جلوه‌هایی از شجاعت و حماسه‌سازی مسلمانان در جنگ یمامه
1ـ براء بن مالک رضی الله عنه  :
براء بن مالک رضی الله عنه  گفت: «مرا از بالای دیوار در باغ بیفکنید.» مسلمانان، او را در سپری نهادند و با نیزه بالا دادند تا این‌که موفق شد خود را از بالای دیوار به درون باغ بیندازد. او، کنار در شروع به جنگ کرد و در را بازنمود. مسلمانان، از دری که براء رضی الله عنه  گشوده بود، وارد باغ شدند و درهای دیگر را نیز بازکرده و مرتدها را به محاصره درآوردند و این بود که مرتدها دانستند کارشان تمام است و حق، بر باطلشان پیروز شده است.[278]
 
2ـ کشته شدن مسیلمه‌ی کذاب توسط وحشی بن حرب رضی الله عنه  :
مسلمانان، خود را به نزدیکی مسیلمه رساندند. مسیلمه، کنار دیواری ایستاده و دهانش کف کرده بود و از شدت ناراحتی به حال خود نبود. هرگاه شیطان مسیلمه به نزدش می‌رفت، از دهان مسیلمه کف بیرون می‌شد. وحشی بن حرب آزادکرده‌ی جبیر بن مطعم و قاتل حمزه، خود را به مسیلمه رسانید و او را با نیزه‌اش زد که از سوی دیگر بدنش درآمد. سماک بن خرشه (ابودجانه) ضربه‌ی شمشیری به مسیلمه زد و او را به زمین افکند. زنی از درون کاخ جیغ کشید و گفت: «ای وای، غلامی سیاه، امیر سفیدچهره را کشت!» مجموع کسانی که در باغ و بیرون باغ کشته شدند، حدود بیست‌ یا بیست و یک‌هزار جنگجو بود. از مسلمانان نیز پانصد یا ششصد نفر شهید شدند که برخی از بزرگان صحابه نیز در میانشان بودند. خالد رضی الله عنه  مجاعه را که در زنجیر بود، با خود به میان کشته‌ها برد تا مسیلمه را به او نشان بدهد. هنگامی که گذرشان بر جسد رجال بن عنفوه افتاد، خالد رضی الله عنه  پرسید: «همین، پیامبر شما است؟» مجاعه پاسخ داد: «نه، این، جسد رجال بن عنفوه است و به خدا سوگند که مجاعه از مسیلمه بهتر بود.» سپس گذرشان بر جسد فردی افتاد که بینی فرورفته و چهره‌ی زردی داشت. مجاعه گفت: «مسیلمه، همین است.» خالد رضی الله عنه  فرمود: «خاک بر سرتان که از چنین فردی پیروی کردید.» خالد رضی الله عنه  پس از آن لشکریان را به اطراف دژها فرستاد تا اموال و اسیرانی بگیرند.[279]
 
3ـ عبدالرحمن بن عبدالله بلوی اوسی:
ابوعقیل عبدالرحمن بن عبدالله، از نخستین کسانی بود که در جنگ یمامه زخمی شد. تیری به سینه‌اش اصابت کرد و او را زخمی نمود. ابوعقیل رضی الله عنه  تیر را بیرون کشید و پس از آن، نیم‌تنه‌ی چپش فلج شد. ابوعقیل رضی الله عنه  خودش را به لشکرگاه مسلمانان رسانید و در همین گیر و دار، صدای معن بن عدی رضی الله عنه  را شنید که فریاد می‌زد: «ای انصار! از خدا بترسید و دوباره و با یاد خدا بر دشمن بتازید.» عبدالرحمن انصاری رضی الله عنه  با شنیدن صدای معن بن عدی رضی الله عنه  رو به میدان نهاد. برخی از مسلمانان به او گفتند: «ای ابوعقیل! دیگر بر تو لازم نیست که بجنگی.» ابوعقیل انصاری رضی الله عنه  فرمود: «مگر نشنیدید که مرا صدا زدند.» به او گفته شد: «تو را که صدا نکردند؛ بلکه انصار را صدا زدند.» ابوعقیل رضی الله عنه  پاسخ داد: «من، انصاری هستم و این ندا را به خزیدن هم که شده، لبیک می‌گویم.» وی، شمشیری به دست راست گرفت و فریاد برآورد: «ای انصار! مانند جنگ حنین دوباره به میدان بازگردید.» پیامد سلحشوری ابوعقیل رضی الله عنه  و امثالش، این شد که مسلمانان دوباره جمع شوند و با روحیه‌ی ایمانی و معنوی قوی و بالایی به قصد پیروزی یا شهادت به میدان نبرد بازگردند و بتوانند دشمن را ناگزیر به عقب‌نشینی و فرار کنند. در این یورش ، دست ابوعقیل رضی الله عنه  از شانه قطع شد. ابن‌عمر رضی الله عنمها، خودش را در واپسین لحظات حیات ابوعقیل رضی الله عنه  به او رسانید و صدایش زد؛ ابوعقیل رضی الله عنه  که رمق چندانی نداشت، با زبانی سنگین پاسخ ابن‌عمر را داد. ابن‌عمر رضی الله عنهما فرمود: «ای ابوعقیل! مژده که دشمن خدا کشته شد.» ابوعقیل رضی الله عنه  انگشتش را به نشان شکر و سپاس از خدا به آسمان بلند کرد و جان به جان‌آفرین سپرد. ابن‌عمر رضی الله عنهما درباره‌اش فرموده است: «او که همواره آرزو داشت در راه خدا شهید شود، از بهترین یاران رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  بود.»[280]
 
4ـ نسیبه بنت کعب انصاری رضی الله عنها:
نسیبه رضی الله عنها با لشکر خالد رضی الله عنه  به سوی یمامه حرکت کرد و قسم خورد که تا دجال بنی‌حنیفه را نکشد، سلاحش را به زمین نگذارد. او، به فضل الهی از سوگندش موفق بیرون آمد و پس از کشته‌شدن مسیلمه‌ی کذاب در حالی به مدینه بازگشت که دوازده جراحت شمشیر و نیزه برداشته بود. جراحاتی که هر یک از آن‌ها، نشان افتخاری است برای این بانوی مبارز و جهادگر تا برای همیشه‌، الگوی زنان مسلمان در دفاع از دین و عقیده‌ی اسلامی باشد. آری، این بزرگ‌بانوی مسلمان، به همگان آموخت و ثابت کرد که در دفاع از شرف دین و عقیده، باید قوی بود و به قدری رنج و اذیت ‌کشید که از عهده‌ی زنان نازپرورده و بی‌حال ساخته نیست.[281] خالد بن ولید رضی الله عنه  پس از این جنگ، به نسیبه رضی الله عنها رسیدگی می‌کرد. نسیبه بنت کعب رضی الله عنها می‌گوید: «زمانی که جنگ پایان یافت و به خانه‌ام بازگشتم، خالد رضی الله عنه  برایم طبیبی آورد که مرا مداوا کند. خالد رضی الله عنه  به خوبی به من رسیدگی می‌کرد و حق‌شناس ما بود. او سفارش رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  را درباره‌ی ما رعایت می کرد.»[282]
 
برخی از شهدای جنگ یمامه
1ـ ثابت بن قیس شماس رضی الله عنه  :
کنیه‌اش، ابومحمد بود و به او خطیب انصار و بلکه خطیب پیامبر صلی الله علیه و سلم  می‌گفتند. رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  به او مژده دادند که در راه خدا شهید می‌شود و همین طور نیز شد و بعدها در جنگ یمامه در حالی که پرچم‌دار انصار بود، به شهادت رسید. یکی از مسلمانان، پس از شهادت ثابت رضی الله عنه  او را در خواب دید که می‌گفت: «دیروز که من، کشته شدم، گذر مسلمانی بر من افتاد و زره گران‌بها و ارزنده‌ی مرا برداشت؛ خیمه‌اش در انتهای لشکرگاه است و کنار خیمه‌اش اسبی را بسته و زره را در دیگی سنگی گذاشته و زین اسب را روی آن نهاده است. پیش خالد رضی الله عنه  برو و به او بگو کسی را بفرستد و زره مرا پس بگیرد. زمانی که به مدینه رفتید، پیش خلیفه‌ی رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  برو و بگو که این مقدار قرض دارم و این مقدار هم از خودم مال و دارایی گذاشته‌ام تا قرضم را ادا کند؛ فلان برده‌ی من نیز آزاد است. به‌هوش باش که این خواب را الکی و بیهوده نپنداری.» مرد مسلمانی که این خواب را دیده بود، پیش خالد رضی الله عنه  رفت؛ خالد رضی الله عنه  نیز کسی را فرستاد تا زره ثابت رضی الله عنه  را پس بگیرد و همان‌طور که ثابت رضی الله عنه  در خواب گفته بود، زرهش را یافتند. زمانی که این خواب را برای ابوبکر صدیق رضی الله عنه  تعریف کردند، ابوبکر رضی الله عنه  وصیت ثابت رضی الله عنه  را اجرا کرد. ما، کسی جز ثابت رضی الله عنه  را نمی‌شناسیم که بدین شکل وصیتش را انجام داده باشند.[283]
 
2ـ زید بن خطاب رضی الله عنه  :
زید، برادر بزرگ عمر فاروق رضی الله عنه  بود. او، از نخستین کسانی است که مسلمان شد و در جنگ بدر و دیگر غزوه‌ها حضور یافت. رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  میان زید و معن بن عدی انصاری رضی الله عنهما پیمان برادری برقرار کردند. زید و معن رضی الله عنهما در جنگ یمامه شهید شدند. پرچم مهاجرین در جنگ یمامه به دست زید بن خطاب رضی الله عنه  بود و به قدری جنگید که به شهادت رسید و پس از او سالم رضی الله عنه  پرچم‌دار مهاجرین شد. رجال بن عنفوه را زید بن خطاب رضی الله عنه  به هلاکت رساند. می‌دانیم که رجال، قبلاً مسلمان شده و سوره‌ی بقره را یاد گرفته بود؛ اما زمانی که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  او را به یمامه فرستادند، مرتد شد و به مسیلمه گروید و به دروغ گواهی داد که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  مسیلمه را در نبوت، با خود شریک کرده‌اند و این چنین، مایه‌ی فتنه شد. خدای متعال به زید رضی الله عنه  توفیق داد تا این دروغ‌گوی مرتد را به هلاکت برساند. زید رضی الله عنه  پس از کشتن رجال، به دست شخصی به نام ابومریم حنفی به شهادت رسید. گفته شده که ابومریم، مسلمان شد و در زمان خلافت عمر فاروق رضی الله عنه  به ایشان گفت: «خدای متعال، برادرت زید رضی الله عنه  را به دست من گرامی داشت (که او را کشتم و به مقام شهادت نایل شد) و مرا به دست زید رضی الله عنه  خوار و زبون نکرد (که اگر در حالت کفر کشته می‌شدم، جهنمی بودم.)» ابوعمر بن ‌عبدالبر رحمه الله می‌گوید: زید رضی الله عنه  توسط سلمه بن صبیح بن عمر به شهادت رسیده است. گفته‌ی ابن عبدالبر با روایت نخست تعارضی ندارد؛ چراکه سلمه بن صبیح نیز ابومریم نامیده می‌شده است. زمانی که خبر شهادت زید رضی الله عنه  به برادرش عمر رضی الله عنه  رسید، عمر فرمود: «برادرم، در دو نیکی از من پیش افتاد؛ پیش از من مسلمان شد و پیش از من نیز به شهادت رسید.» زمانی که متمم بن نویره در رثای برادرش شعر می‌سرود، عمر فاروق رضی الله عنه  فرمود: «اگر من هم می‌توانستم خوب شعر بگویم، همانند تو برای برادرم مرثیه می‌سرودم.» متمم گفت: «اگر برادر من نیز بر همان حال می‌رفت که برادر تو رفت، این قدر ناراحت نبودم.» عمر رضی الله عنه  به متمم گفت: «تا حالا کسی همانند تو به من تسلیت نگفته بود.» عمر رضی الله عنه  همواره می‌گفت: «هر نسیمی که می‌وزد، مرا به یاد زید رضی الله عنه  می‌اندازد.»[284]
 
3ـ معن بن عدی بلوی رضی الله عنه  :
او، برادر عاصم بن عدی بود و در پیمان عقبه حضور داشت و در جنگ‌های بدر، احد، خندق و… شرکت کرد. رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  میان او و زید بن خطاب رضی الله عنه  پیمان برادری بست. معن و زید رضی الله عنهما در جنگ یمامه شهید شدند. زمانی که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  رحلت نمودند، معن بن عدی رضی الله عنه  حالت متمایزی داشت؛ وی، آن هنگام که مردم بر وفات رسول اکرم صلی الله علیه و سلم  می‌گریستند، گفته‌ی شگفت‌انگیزی بر زبان آورد. مردم می‌گفتند: «به خدا سوگند که ما دوست داشتیم پیش‌مرگ رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  شویم و از این می‌ترسیدیم که پس از ایشان در فتنه بیفتیم.» اما معن رضی الله عنه  می‌گفت: «به خدا سوگند که من هرگز دوست نداشتم که پیش از رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  بمیرم تا ایشان را آن‌گونه که در حیاتشان تصدیق کردم، پس از وفاتشان نیز تصدیق کنم!»[285]
 
4ـ عبدالله بن سهیل بن عمرو رضی الله عنه  :
وی، از نخستین کسانی است که مسلمان شد و البته به خاطر ممنوعیت از سوی کفار قریش موفق نشد به مدینه هجرت کند تا این‌که در جنگ بدر به همراه کفار از مکه بیرون شد و همین که لشکر مسلمانان و لشکر قریش رویاروی هم قرار گرفتند، از میان کفار گریخت و به مسلمانان پیوست و همراه آنان بر ضد مشرکان شمشیر زد. عبدالله بن سهیل رضی الله عنهما در جنگ یمامه شهید شد. زمانی که ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به حج رفت، با سهیل ملاقات کرد تا کشته شدن پسرش را به او تسلیت بگوید. سهیل رضی الله عنه  گفت: «من، از رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  شنیده‌ام که: (إن الشهیدَ لیشفعُ لِسبعینَ من أهله) یعنی: «شهید، برای هفتاد نفر از خانواده (و بستگانش) شفاعت می‌کند»[286] و من، امیدوارم که عبدالله رضی الله عنه  شفاعتش را از من آغاز کند.[287] خود سهیل بن عمرو رضی الله عنه  نیز پس از وفات رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  نقش زیادی در ماندگاری اهل مکه بر اسلام داشت. پس از وفات رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  چیزی نمانده بود که اهل مکه نیز از دین برگردند. سهیل بن عمرو رضی الله عنه  برای ارشاد و راهنمایی اهل مکه برخاست و پس از حمد و ثنای الهی و یادآوری وفات رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  چنین گفت: با وفات رسول اکرم صلی الله علیه و سلم  اسلام، هم‌چنان، قوی و استوار است و هر کس که بخواهد بر سر اسلام با ما درگیر شود، گردنش را می‌زنیم.» مردم، با شنیدن سخنان سهیل بن عمرو رضی الله عنه  از دین برنگشتند و بر اسلام پایداری کردند. خوب است بدانیم که سهیل رضی الله عنه  در جنگ بدر در صف مشرکان قرار داشت و به اسارت مسلمانان درآمد؛ عمر بن خطاب رضی الله عنه  پیشنهاد داد تا گردنش را بزنند. اما رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  فرمودند: «او را نکشید که شاید در مقام (خدمت به اسلام) قرار بگیرد.»[288]
 
5 ـ ابودجانه سماک بن خرشه رضی الله عنه  :
ابودجانه در جنگ بدر عمامه‌ی قرمزی بر سر داشت. رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  میان او و عتبه بن غزوان، پیمان برادری بستند. ابودجانه رضی الله عنه  در جنگ احد حضور یافت و با رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  بیعت کرد که تا سرحد مرگ بجنگد. در جنگ یمامه شرکت نمود و به شهادت رسید. زید بن اسلم رضی الله عنه  می‌گوید: عده‌ای به عیادت ابودجانه رضی الله عنه  رفتند که مریض بود و چهره‌اش نیز از شادمانی می‌درخشید. از او پرسیدند: «چرا چهره‌ات می‌درخشد؟» فرمود: «به دو تا از اعمالم بیش از بقیه دل بسته‌ام (که امیدوارم مایه‌ی نجاتم باشد): از سخن بیهوده پرهیز می‌کردم و دیگر، این‌که قلبم، همیشه نسبت به مسلمانان، پاک بود.»[289] ابودجانه رضی الله عنه  در جنگ یمامه از مسلمانانی بود که حماسه آفرید و خود را در باغ انداخت که به سبب آن پایش شکست؛ او با پای شکسته آن‌قدر جنگید که به شهادت رسید.[290]
 
6ـ عبّاد بن بشر رضی الله عنه  :
عباد رضی الله عنه  از صحابه‌ی فاضل رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  بود و چهل و پنج سال عمر کرد. او، همان کسی است که عصایش در شبی تاریک، همانند ماه نور گرفت و راهش را روشن کرد.[291] عباد رضی الله عنه  به دعوت مصعب بن عمیر رضی الله عنه  مسلمان شد و در سریه‌ی کشتن کعب بن اشرف نیز حضور یافت.[292] رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  برای جمع‌آوری زکات مزینه و بنی‌سلیم، عباد رضی الله عنه  را به‌کار گرفتند و در جنگ تبوک نیز او را در زمره‌ی محافظان خود قرار دادند. عباد رضی الله عنه  در جنگ یمامه، نقش فعالی داشت و ضربات زیادی بر دشمن وارد کرد. عایشه‌ی صدیقه رضی الله عنها می‌گوید: «هیچ کس بر سه نفر از انصار که همه‌ی آن‌ها از بنی‌عبدالاشهل هستند، برتری و فضیلتی ندارد: سعد بن معاذ، اسید بن حضیر و عباد بن بشر رضی الله عنه .» ام‌المؤمنین علاوه بر این فرموده است: «رسول اکرم صلی الله علیه و سلم  در خانه‌ام مشغول خواندن نماز تهجد بودند که که صدای عباد بن بشر رضی الله عنه  را شنیدند؛ فرمودند: «ای عایشه، ایا این صدای عباد است؟»‌گفتم: آری؛ فرمودند: «خداوندا، عباد را بیامرز.»[293] عباد رضی الله عنه  در جنگ یمامه به شهادت رسید. ابوسعید خدری رضی الله عنه  می‌گوید: پس از جنگ بزاخه از عباد رضی الله عنه  شنیدم که می‌گفت: «ای ابوسعید، شب در خواب دیدم که آسمان گشوده شد و مرا به کلی در خود گرفت؛ من این خواب را چنین تعبیر کردم که ان شاء الله شهید می‌شوم.» به او گفتم: به خدا قسم که خواب خوبی دیده‌ای.[294] عباد رضی الله عنه  در روز یمامه شجاعت و سلحشوری زیادی از خود نشان داد. وی، در آن روز بر فراز مکانی بلند رفت و بانگ برآورد که: «من، عباد بن بشر هستم؛ ای انصار، ای انصار، به سوی من بیایید؛ زود باشید، پیش من بیایید.» همه، به سویش شتافتند… عباد رضی الله عنه  غلاف شمشیرش را شکست و آن را به زمین انداخت و فرمود: «دنبال من بیایید تا یک‌دست به دشمن یورش ببریم.»  انصار رضی الله عنه  نیز همانند عباد رضی الله عنه  غلاف شمشیرهایشان را شکستند و همراه عباد رضی الله عنه  به بنی‌حنیفه حمله‌ور شدند و آنان را به عقب راندند. بنی‌حنیفه ناگزیر شدند به باغ فرار کنند و درها را ببندند.[295] مسلمانان، موفق شدند درهای باغ را باز کنند؛ عباد رضی الله عنه  سپرش را کنار یکی از درها انداخت و با شمشیر وارد باغ شد و به قدری با مرتدها جنگید که به شهادت رسید. عباد رضی الله عنه  در سن چهل و پنج سالگی شهید شد. وی به قدری جراحت برداشته بود که او را با علامت خاصی که در سرش بود، شناسایی کردند.[296] جان‌فشانی عباد رضی الله عنه  در جنگ یمامه به اندازه‌ای بوده که او را در رشادت و شجاعت، زبان‌زد کرده است.[297] عباد رضی الله عنه  با آن همه شلحشوری و رشادتش که در روز یمامه در برابر بنی‌حنیفه از خود نشان داد، یاد و خاطره‌اش را برای بنی‌حنیفه طوری ماندگار کرد که بنی‌حنیفه با دیدن شخصی که زخم‌های کاری برداشته بود، می‌گفتند: این شخص مانند عباد بن بشر رضی الله عنه  مجروح شده است![298]
نقش انصار در سرکوب مرتدها و به ویژه در جنگ یمامه، بی‌نظیر بوده است. آن‌ها به‌قدری در جنگ یمامه جان‌فشانی نمودند که مجاعه در حضور ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به جان‌باختگی و رشادت انصار بدین‌گونه اذعان کرد که: «ای جانشین رسول‌خدا، من، هیچ قومی ندیده‌ام که همانند انصار در برابر شمشیرها مقاومت کنند یا چون انصار بی‌باک و صادقانه، به دشمنشان حمله‌ور شوند… من، همراه خالد رضی الله عنه  به میان کشته‌ها رفتم تا کشته‌های بنی‌حنیفه را به او معرفی کنم؛ من، در آن هنگام به کشته‌های انصار می‌نگریستم که نقش زمین شده و افتاده بودند.» ابوبکر صدیق رضی الله عنه  با شنیدن این سخن، به قدری گریست که ریشش خیس شد.[299]
 
7ـ طفیل بن عمرو دوسی رضی الله عنه  :
طفیل رضی الله عنه  مردی نجیب و خردمند بود که در جنگ یمامه شهید شد. وی پیش از شهادتش خوابی دیده بود که آن را چنین تعریف کرده است: «در خواب دیدم که به همراه پسرم عمرو بیرون شده‌ام؛ سرم تراشیده بود و از دهانم پرنده‌ای بیرون شد و زمین دهان باز کرد و مرا در خود فرو برد. خوابم را این‌گونه تعبیر کردم که سر تراشیده، نشانه‌ی این است که سرم را می‌بُرند؛ بیرون شدن پرنده از دهانم، خروج روحم از تن می‌باشد و قسمت آخر هم، نشانه‌ی این است که در زمین دفن می‌شوم.» همین طور نیز شد و در جنگ یمامه به شهادت رسید.[300]
در جنگ یمامه تعداد زیادی از مهاجرین و انصار رضی الله عنه  شهید شدند. مدینه گرچه باید از پیروزی مسلمانان شادمان می‌بود، اما غم از دست دادن جمع زیادی از مسلمانان، بر فضای شهر چیره شده بود؛ چراکه در جنگ یمامه هزار و دویست مسلمان که تعدادی از مهاجرین و انصار نیز در میانشان وجود داشتند، به شهادت رسیدند که البته بیش‌تر شهدای مهاجرین و انصار رضی الله عنه ، حافظان قرآن بودند. آری حدود چهل حافظ و قاری قرآن در جنگ یمامه شهید شدند و فضای مدینه آکنده از غم و اندوه شد و اشک این مصیبت، خنده‌های پیروزی را در خود فرو برد؛ بار اندوه، بر سینه‌ها سنگینی می‌کرد و دل‌ها گرفته بود….[301]
 
نیرنگ مجاعه در برقراری صلح:
پس از پیروزی مسلمانان در باغ، خالد رضی الله عنه  سوارانی به اطراف فرستاد تا هر چه مال و زن و بچه بیابند، بگیرند. پس از گشت‌زنی و جمع‌آوری اسیران و اموال غنیمت، خالد رضی الله عنه  قصد آن کرد که به قلعه‌ها و دژهای بنی‌حنیفه حمله کند. در دژها کودکان، زنان و مردان سال‌خورده و فرتوت پناه گرفته بودند. مجاعه به دروغ گفت: «ای خالد، قلعه‌ها پر از مردان جنگی است. بیا تا از طرف آنان با تو صلح کنم.» خالد رضی الله عنه  که دید مسلمانان از این جنگ، سخت خسته و درمانده شده‌اند، مصلحت را در آن دید که پیشنهاد صلح را بپذیرد. خالد رضی الله عنه  به مجاعه اجازه داد تا به درون دژ برود و با بنی‌‌حنیفه درباره‌ی صلح مشورت نماید. زمانی که مجاعه وارد دژ شد، به زنان دستور داد تا زره بپوشند و بر روی دیوارهای قلعه بایستند. خالد رضی الله عنه  دید که بر فراز دیوارهای دژ، تعداد زیادی ایستاده‌اند. نیرنگ مجاعه گرفت و خالد رضی الله عنه  پنداشت که آنان که بر روی دیوارهای دژ ایستاده‌اند، واقعاً مردان جنگی هستند. لذا خالد رضی الله عنه  در پذیرش صلح مصمم شد و آنان را به اسلام فراخواند که پس از خودداری‌هایی پذیرفتند و مسلمان شدند.[302] خالد رضی الله عنه  تعدادی از اسیران (زنان و کودکان) را آزاد کرد و بقیه را به مدینه فرستاد. علی بن ابی‌طالب رضی الله عنه  از میان این‌ها، کنیزی خرید که پسرش محمد که به محمد بن حنفیه رضی الله عنه  مشهور است، از او زاده شد.[303]
جنگ یمامه در سال یازدهم هجری روی داده است. واقدی، این رخ‌داد را در سال دوازدهم دانسته که با روایت نخست، قابل جمع است؛ بدین ترتیب که جنگ یمامه در اواخر سال یازدهم آغاز شد و پس از گذشت چند روز از سال دوازدهم پایان یافت.[304]
 
ازدواج خالد رضی الله عنه  با دختر مجاعه:
خالد رضی الله عنه  پس از آن‌که با آن‌ها صلح کرد، به مجاعه گفت: «دخترت را به همسری درآور» مجاعه گفت: بی‌خیال شو که تو، هم مرا و هم خودت را نزد ابوبکر رضی الله عنه  به دردسر می‌اندازی.» اما خالد رضی الله عنه  پافشاری کرد و مجاعه نیز پذیرفت و دخترش را به همسری خالد رضی الله عنه  درآورد.[305]
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  سلمه بن وقش را نزد خالد رضی الله عنه  فرستاد و دستور داد تا آن دسته از اسیران بنی‌حنیفه را که بالغ شده‌اند، بکشد. اما خالد رضی الله عنه   که قبلاً با آنان صلح کرده بود، به پیمان صلح وفا کرد.[306]
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  منتظر بود تا پیک خالد رضی الله عنه  از یمامه برسد و از اوضاع و احوال آن‌جا گزارش دهد. روزی ابوبکر به همراه عده‌ای از مهاجرین و انصار  رضی الله عنه  به بیرون مدینه و مکانی به نام حره رفته بود که چشمش به پیک خالد رضی الله عنه  ـ ابوخیثمه‌ی نجاری رضی الله عنه ـ افتاد که به سوی مدینه می‌رفت. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  فرمود: «ای اباخیثمه، چه خبری با خودت داری؟» ابوخیثمه رضی الله عنه  گفت: «خبر خوبی دارم ای خلیفه‌ی رسول‌خدا! خدای متعال، ما را در یمامه پیروز کرد. این، نامه‌ی خالد رضی الله عنه  است.» ابوبکر صدیق رضی الله عنه  با شنیدن خبر پیروزی، برای سپاس‌گزاری از خدای متعال سجده کرد و سپس از ابوخیثمه رضی الله عنه  خواست تا ماجرا را کاملاً برایش شرح دهد. ابوخیثمه رضی الله عنه  برای ابوبکر صدیق رضی الله عنه  از عمل‌کرد خالد رضی الله عنه  و چگونگی آرایش نظامی لشکر گزارش داد و گفت: «ای خلیفه‌ی رسول‌خدا! از طرف اعراب شکست می‌خوردیم و تا نقطه‌ی ضعف خود را برطرف نکردیم، هم‌چنان ضربه خورده، آسیب می‌دیدیم.»[307]
زمانی که ابوبکر صدیق رضی الله عنه  از ازدواج خالد رضی الله عنه  با دختر مجاعه باخبر شد، نامه‌ای بدین شرح برای خالد رضی الله عنه  فرستاد که: «ای پسر مادر خالد! تو آسوده‌خاطری و در حالی که هنوز خون هزار و دویست شهید در کنار خیمه‌ات تازه است، با زنان هم‌بستر می‌شوی؟! مجاعه، تو را فریفت و در حالی که خدای متعال، شما را بر بنی‌حنیفه پیروز کرده بود، به نیرنگ مجاعه فریفته شدی و با بنی‌حنیفه صلح کردی.»[308]
پس از آن‌که خالد رضی الله عنه  نامه‌ی تند و تیز ابوبکر صدیق رضی الله عنه  را دریافت کرد، نامه‌ای با ابوبرزه‌ی اسلمی رضی الله عنه  به مدینه فرستاد تا با منطق و ارائه‌ی دلایل محکم از خود دفاع کند.[309] خالد رضی الله عنه  در دفاع از خود، چنین نوشت: «سوگند می‌خورم که با زنان تنها پس از آن ازدواج کردم که (از نتیجه‌ی جنگ و پیروزی مسلمانان) خاطرجمع و آسوده‌دل شدم… اگر شما ازدواجم با دختر مجاعه را از جهتی دینی یا دنیوی نادرست می‌دانید، حاضرم برای خرسند کردن شما، دست از او بدارم. علاوه بر این بر مسلمانان به خوبی سوگواری کردم و غصه خوردم؛ به خدا سوگند که اگر غم و اندوه، زنده‌ای را حفظ می‌کرد یا مرده‌ای را بازمی‌گردانید، آن‌قدر غصه خوردم که زنده‌ها بمانند و مرده‌ها بازگردند. من، به‌قدری به قتال و کارزار پرداختم و درگیر چنان جنگ شدید و سختی شدم که به کلی از زندگی ناامید شده، مرگ خود را قطعی می‌دانستم. اما بر این‌که مجاعه مرا فریفت، سرزنشم نکن که من، از غیب خبر نداشتم؛ با این حال خدای متعال، برای مسلمانان خیر کرد و آنان را بر یمامه مسلط نمود. پایان نیک از آن پرهیزکاران است.»[310]
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  پس از آن‌که نامه‌ی خالد رضی الله عنه  را خواند، توجیه شد و عذرش را پذیرفت. برخی از قریشیان و از جمله ابوبرزه‌ی اسلمی رضی الله عنه  نیز به حضور ابوبکر صدیق رضی الله عنه  رفتند تا در مورد عمل‌کرد خالد رضی الله عنه  با خلیفه صحبت کنند. ابوبرزه رضی الله عنه  گفت: «ای خلیفه‌ی رسول‌خدا! خالد رضی الله عنه  نه شخص ترسویی است و نه فرد خیانت‌کاری؛ او، در آرزوی شهادت جنگ سختی کرد و به‌قدری جنگید و در برابر دشمن مقاومت نمود که ظفر یافت و روشن شد که در انجام وظیفه‌اش کوتاهی نکرده است. او، به رضای خود و مصلحت مسلمانان، صلح کرد؛ زیرا زنانی را که بر فراز قلعه‌ها بودند، مردان جنگی پنداشت.»
 ابوبکر صدیق رضی الله عنه  سخنان ابوبرزه رضی الله عنه  را تایید کرد و فرمود: «این سخنان تو، بیش از نامه‌ی خود خالد رضی الله عنه  قانع‌کننده‌ است.»[311]
در نامه‌ی خالد رضی الله عنه  به ابوبکر صدیق رضی الله عنه  نکات زیر درخور توجه می‌باشد:
1ـ خالد رضی الله عنه  پس از آن ازدواج کرد که کاملاً پیروز شد و اطمینان یافت که دیگر خطری متوجه مسلمانان نیست.
2ـ او با خانوده‌ای وصلت کرد که از سران و بزرگان قبیله بود.
3ـ خالد رضی الله عنه  در ازدواج با دختر مجاعه، با هیچ مشکلی روبرو نشد و کوچک‌ترین سختی و مشقتی نیز برداشت نکرد.
4ـ ازدواج خالد رضی الله عنه  با دختر مجاعه، هیچ مانع شرعی یا دنیوی نداشت.
5 ـ دست کشیدن از روزمرگی‌ها در غم و اندوه شهدا و کشته‌های مسلمانان، کار غیرمعقولی است که نه سبب ماندگاری زنده‌ها می‌شود و نه مرده‌ای را بازمی‌گرداند.
6 ـ خالد رضی الله عنه  هیچ کاری را بر جهاد در راه خدا مقدم نداشت و آن‌چنان در راه خدا جنگید که فاصله‌ای میان او و مرگ نبود.
7ـ گرچه پیشنهاد صلحی که مجاعه مطرح کرد، آمیخته به مکر و فریب بود، اما پذیرش آن از سوی خالد رضی الله عنه  به خیر مسلمانان شد. مجاعه، قدرت نظامی قومش را آن‌چنان بزرگ وانمود کرد که با توجه به شرایط آن هنگام مسلمانان، مصلحت نیز همان بود که خالد رضی الله عنه  پیشنهاد صلح را بپذیرد؛ چراکه از غیب و حقیقت امر خبر نداشت که افراد درون قلعه‌ها زنان و کودکان هستند و نه مردان جنگی. به هر حال، مسلمانان پیروز نبرد یمامه شدند و بر سرزمین بنی‌حنیفه تسلط کامل یافتند و بی‌آن‌که جنگ ادامه یابد و خون دیگری به زمین بریزد، بازماندگان بنی‌حنیفه مسلمان شدند. بنابراین ازدواج خالد رضی الله عنه  با دختر مجاعه، امری کاملاً عادی و طبیعی بود و هیچ‌گونه ایرادی در این مورد بر خالد رضی الله عنه  وارد نیست. این‌ گفتار آقای عقاد که: خالد رضی الله عنه  از غیرت و حمیت قومی و قبیله‌ای مجاعه، خوشش آمد و او را بر آن داشت تا با دخترش ازدواج کند و از طریق چنین پیوندی، رابطه‌ی دینی را تقویت نماید، درست نیست.[312] چراکه خالد رضی الله عنه  هیچ‌گونه پیوندی را بر روابط و ارزش‌های دینی مقدم نمی‌دانست و در تعامل با مردم، تنها مبانی دینی را مد نظر داشت و هیچ چیزی را با روابط دینی نمی‌آمیخت تا چه رسد به این‌که خواسته باشد رابطه‌ای را بر روابط دینی ترجیح دهد.[313]
گفتار آقای دکتر محمد حسین هیکل نیز درباره‌ی ازدواج خالد رضی الله عنه  با دختر مجاعه، درست نیست و با آموزه‌های دینی مغایرت دارد. وی می‌گوید: «دختر مجاعه، (به عنوان خون‌بست) به پای فاتح بزرگ و پیروز (خالد رضی الله عنه ) قربانی شد تا بلکه آن همه‌ خونی که توسط خالد رضی الله عنه  در یمامه ریخته شد، با این ازدواج به فراموشی سپرده شود و از یادها برود!»[314]
این نوشتار، چنان سیمایی از صحابی بزرگوار رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  یعنی خالد رضی الله عنه  ، به تصویر می‌کشد که او را هم‌سان و در تراز قهرمانان اسطوره‌ای و جنگی یونان از قبیل آخیلّیوس(Akhilleus) و هکتور(Hektor) قرار می‌دهد که شخصیت‌هایی چپاول‌گر بودند و تنها به خاطر سیطره‌طلبی و فزون‌خواهی کشت و کشتار به راه می‌انداختند! سیمایی که از خالد رضی الله عنه  در نوشتار هیکل ارائه می‌شود، همانند رود نیل است که به پندار مصریان گذشته، برای مهار و جلوگیری از سیلاب و طغیانش، باید دختری زیبا را به پایش قربانی می‌کردند! قطعاً خالد بزرگوار رضی الله عنه  از چنین روحیه‌ای بدور بوده است. او، مؤمنی یکتاپرست بود که تنها برای اعلای شریعت خدا جهاد می‌کرد و از خلق خدا مزد و پاداشی نمی‌خواست.
آن‌چه ژنرال پاکستانی ـ اکرم ـ در تحلیل و بررسی ماجرای ازدواج خالد رضی الله عنه  با دختر مجاعه نگاشته و آن را به سبب قدرت و توان جسمی خالد رضی الله عنه  دانسته، نادرست و غیرقابل قبول است. وی، توان جسمی و جنسی خالد رضی الله عنه  را سبب بروز مشکلات زیادی برای خالد رضی الله عنه  در پیروزی‌های شبه‌جزیره‌ی عربستان دانسته است![315]
این گفتار ژنرال پاکستانی، از خالد رضی الله عنه  شخصیتی پردازش می‌کند که گویا وی، دل‌باخته‌ی زنان بوده و آن‌چنان شهوت‌ران که با دیدن زنی، دست و پایش را گم می‌کرده است! چگونه می‌توان در حالی چنین گفتاری را پذیرفت که خالد رضی الله عنه  تنها به جهاد در راه خدای متعال و اعلای دین و شریعت اسلام می‌اندیشید. چنین توجیهاتی درباره‌ی سیف‌الله، تفسیر و تحلیل نادرستی از طبیعت و شرایط مسلمانان آن روز ارائه می‌دهد که با شواهد تاریخی در مورد باورها و عمل‌کرد آن بزرگواران متفاوت و بلکه کاملاً متعارض می‌باشد.[316] خالد رضی الله عنه  برای گسترش دین خدا می‌جنگید و مزد و پاداش جهادش را تنها از خدای متعال می‌خواست. او، جنگاور و مجاهد دلیری بود که در خطوط مقدم جنگ و جهاد حاضر می‌شد؛ در بیان ویژگی جنگاوری خالد رضی الله عنه  گفته شده که او، در میدان نبرد، آوا و غوغایی چون گربه داشت و همانند شیر هژبر، خیز برمی‌داشت.[317]
خالد رضی الله عنه  هیچ‌‌گاه خودش را بهتر از هم‌رزمانش نمی دانست و همواره پیشاپیش سربازانش می‌جنگید. در جنگ بزاخه با اسبش به میان دشمن زد؛ به او گفتند: «تو فرمانده‌ی لشکر هستی؛ تو را به خدا به عقب برگرد که برای تو با چنین موقعیتی درست نیست که به قلب دشمن بزنی.» خالد رضی الله عنه  در پاسخشان فرمود: «به خدا سوگند که من می‌فهمم شما چه می‌گویید؛ اما تاب ایستادن ندارم. از این می‌ترسم که مسلمانان،‌ شکست بخورند و یا عقب‌نشینی کنند.»[318] خالد رضی الله عنه  در جنگ یمامه و پس از آن‌‌که درگیری شدت گرفت، شخصاً وارد میدان شد و مبارز و هماورد طلبید و هر کس را که برای مبارزه با او جلو آمد، از پا درآورد….[319] خالد رضی الله عنه  پیوسته به پیروزی امید داشت و همیشه آرزومند شهادت در راه خدا بود. خالد رضی الله عنه  از چگونگی درگیریش با یکی از سربازان مسیلمه می‌گوید: «وارد باغ شدم و رویارویی یکی از پیروان مسیلمه قرار گرفتم؛ هر دویمان سوار اسب بودیم. از اسب پایین آمدیم و با هم درگیر شدیم؛ او، مرا از هفت جا زخمی کرد. من، چنان ضربه‌ای بر او وارد کردم که زخمی شد و در دستانم افتاد. من، از شدت جراحت توان حرکت نداشتم و خون زیادی از من رفته بود. اما الحمدلله کار آن جنگاور تمام شد و مرد.»[320] خالد رضی الله عنه  درباره‌ی قدرت جنگی بنی‌حنیفه فرموده است: «من، در بیست حمله‌ی جنگی شرکت کرده‌ و در هیچ جنگی ندیده‌ام که قبیله‌ای بتواند همانند بنی‌حنیفه در برابرمان مقاومت کند و آن‌قدر خوب شمشیر بزند…. من، در جنگ (یمامه) به اندازه‌ای مجروح شدم که توان حرکت نداشتم و از زندگی ناامید شده، مرگ خود را قطعی می‌دانستم.»[321]
 
تعصب سلمه بن عمیر حنفی بر جاهلیت:
به‌رغم آشکار شدن بطلان و ناراستی جاهلیت، باز هم عده‌ای بر آن سرسختی می‌کردند و به راحتی از آن دست نمی‌کشیدند. چراکه جاهلیت در آنان ریشه دوانده و پاینده شده بود. چنین کسانی به سبب همین سرسختی و تعصب ابلهانه به هنگام رویارویی جاهلیت با حقیقت، تنها به زور است که دست از شمشیر و جانب‌داری جاهلانه‌ی خود برمی‌دارد.[322] سرسختی بر جاهلیت، سلمه بن عمیر حنفی را بر آن داشت تا از هیچ چاره‌اندیشی و دسیسه‌ای کوتاهی نکند و راهی را که برای حفظ و ماندگاری جاهلیت در پیش گرفته بود، درست بداند. او پس از برقراری صلح، در پی کشتن خالد بن ولید رضی الله عنه  برآمد. او که کینه‌‌ی زیادی از مسلمانان به دل داشت، صلح با آنان را که از طرف مجاعه مطرح شده بود، نابجا می‌پنداشت و از همین‌رو نیز به قصد بر هم زدن پیمان صلح، قصد کشتن خالد رضی الله عنه  را نمود که در اجرای نقشه‌اش ناکام ماند؛ او را بستند تا از خیانتش در امان باشند تا این‌که یک شب خود را رهانید و به لشکرگاه خالد رضی الله عنه  رفت. نگهبانان، به او ایست دادند. بنی‌حنیفه که از گریز سلمه، نگران شده بودند، به دنبالش رفتند و او را در یکی از باغ‌ها یافتند. سلمه،‌ بر آن‌ها شمشیر کشید؛ او را با سنگ می‌زدند و در همان گیر و دار شمشیری نیز به گردن سلمه خورد که رگ‌های گردنش بریده شد و در چاهی افتاد و مرد.[323] این، نمونه‌ای از سرسختی جاهلان در دفاع از جاهلیت و ناراستی آن است.[324]
 
نمایندگان بنی‌حنیفه در حضور ابوبکر صدیق رضی الله عنه  :
عده‌ای از نمایندگان بنی‌حنیفه به حضور ابوبکر صدیق رضی الله عنه  رفتند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به آنان فرمود: «برایمان قسمتی از قرآن مسیلمه را بخوانید.» گفتند: «ای خلیفه‌ی رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم ، ما را معذور بدارید.» فرمود: «نه، باید این کار را بکنید.» گفتند: مسیلمه چنین می‌گفت: «ای قورباغه‌ای که از جفتی قورباغه شکل می‌گیری! آن‌چه تو برگزینی، پاک است؛ سرت در آب است و دُمت، در گل و لای. نه آن‌ کس را که آب می‌نوشد، از نوشیدن آب بازمی‌داری و نه آب را گل‌آلود می‌کنی.» هم‌چنین می‌گفت: «سوگند به آنان‌که برای کشت و زراعت، بذر می‌پاشند؛ سوگند به دروکنندگان و کشاورزان گندم؛ سوگند به آسیاکنندگان آرد و خمیرکنندگان و نانوایان و سوگند به آنان که نان را ترید می‌کنند و لقمه می‌سازند و با پیه و روغن می‌خورند که شما بر بیابان‌نشینان، برتری دارید و شهرنشینان نیز بر شما سبقت نگرفته‌اند؛ از روستا و کشتزارهای خود دفاع کنید و بینوا را پناه دهید و ستم‌گر را از بین ببرید.»[325] بنی‌حنیفه، مقداری از سخنان کودکانه‌ (و بلکه احمقانه)‌ی مسیلمه را برای ابوبکر صدیق رضی الله عنه  نقل کردند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  پس از شنیدن این اراجیف فرمود: «خاک بر سرتان؛ این‌ها، سخن هیچ خدایی نیست و چنین سخنانی، از دهان هیچ خردمندی بدر نمی‌شود. او، عقلتان را به کجا می‌برد؟!»[326]
تاریخ‌نگاران نوشته‌اند که مسیلمه، سعی می‌کرد همان کارهایی را بکند که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  کرده بودند. به‌طور مثال به او گفته بودند که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  مقداری از آب دهانشان را در چاهی اندختند که در پی آن، آب چاه زیاد شد. او نیز به تقلید از آن حضرت صلی الله علیه و سلم  و به قصد بزرگ‌نمایی خود، مقداری از آب دهانش را چاهی انداخت که در پی آن آب چاه به کلی خشک شد. در چاه دیگری نیز آب دهانش را انداخت و آب چاه تلخ شد. باری با آب وضویش، درخت خرمایی را آب داد که پس از آن درخت خشکید و از بین رفت. گفته شده که به تقلید از رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  دست بر سر کودکان کشید که در نتیجه برخی از بچه‌ها کچل شدند و موی سرشان ریخت و بعضی هم گنگ شدند و زبانشان بند آمد و لکنت زبان گرفتند. گفته شده که یک بار برای مردی دعا کرد که چشمانش درد می‌کرد؛ اما پس از دعای مسیلمه، آن مرد به‌کلی نابینا شد![327]
 
جمع‌آوری قرآن کریم:
تعدای از حافظان قرآن کریم در جنگ یمامه به شهادت رسیدند. همین امر ابوبکر صدیق رضی الله عنه  را بر آن داشت تا در مورد جمع‌آوری قرآن با عمر فاروق رضی الله عنه  مشورت نماید. قرآن کریم به شکل پراکنده بر روی پوستین‌های چرمی، استخوان‌ها (کتف‌ها)ی شتر و شاخه‌های پهن خرما نوشته شده و در سینه‌ی افراد، پراکنده بود.[328] ابوبکر صدیق رضی الله عنه  مسؤولیت جمع‌آوری قرآن را که هیچ پیشینه‌ای نداشت و کار جدیدی بود، به صحابی بزرگوار رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  زید بن ثابت انصاری رضی الله عنه  واگذار کرد. زید رضی الله عنه  می‌گوید: ابوبکر صدیق رضی الله عنه  مرا (در زمره‌ی مجاهدان) برای جنگ با اهل یمامه (مسیلمه‌ی کذاب و پیروانش) فرستاد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه  می‌فرماید: عمر رضی الله عنه  پیشم آمد و گفت: «تعداد زیادی از حافظان قرآن در جنگ یمامه کشته شدند و من از این می‌ترسم که در جنگ با سایر کفار نیز حافظان بیش‌تری کشته شوند و بدین‌سان بخش زیادی از قرآن نابود شود. لذا پیشنهاد می‌کنم دستور بدهی که قرآن را گردآوری کنند.» به عمر گفتم: چگونه کاری بکنم که رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  نکرده‌اند؟![329] عمر رضی الله عنه  گفت: «به خدا قسم که اگر قرآن جمع شود، خیلی بهتر است.» ابوبکر صدیق رضی الله عنه  می‌افزاید: عمر به‌قدری پیشم آمد و بر پیشنهادش تأکید کرد که خدای متعال، سینه‌ام را همانند سینه‌ی عمر رضی الله عنه  (برای گردآوری قرآن) گشود و به همان نتیجه رسیدم که عمر رضی الله عنه  پیشنهاد کرده بود. زید رضی الله عنه  می‌گوید: ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به من فرمود: «تو، جوان و خردمند هستی و در راستی تو تردیدی نداریم؛ تو در زمان رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  کاتب وحی بودی؛ پس برای جمع‌آوری قرآن اقدام کن و آن را گردآور.» زید می‌گوید: «به خدا سوگند اگر به من دستور می‌دادند که کوهی را جابه‌جا کنم، برایم آسان‌تر از این بود که مرا مأمور جمع‌آوری قرآن کنند. من، در پی جمع‌آوری قرآن برآمدم و ایاتی را که در سینه‌ها، شاخه‌های خرما، صفحه‌های سنگی، پوستین‌های چرمی و کتف‌ شتر و گوسفند پراکنده بود، گرد آوردم. آخر سوره‌ی توبه (از لَقَدْ جَاءَ‌کم تا انتهای سوره) را تنها نزد ابوخزیمه‌ی انصاری رضی الله عنه  یافتم. مصحف‌های جمع‌آوری شده تا پایان حیات ابوبکر صدیق رضی الله عنه  نزد ایشان بود و پس از وفاتشان به عمر فاروق رضی الله عنه  و پس از عمر رضی الله عنه  به دخترش حفصه رضی الله عنها سپرده شد.[330] بغوی، در توضیح این روایت می‌گوید: از این روایت، معلوم می‌شود که صحابه رضی الله عنه  قرآنی را که خدای متعال بر پیامبرش نازل کرده‌است، از جاهای مختلف گرد‌آورده و بر آن چیزی نیفزوده و یا از آن چیزی کم نکرده‌اند. بنابراین، قرآن در شاخه‌های خرما، صفحه‌های سنگی و سینه‌های حافظان پراکنده بوده و صحابه رضی الله عنه  از این نگران بوده‌اند که با از بین رفتن هر یک از این‌ها، بخشی از قرآن از دست می‌رود و همین نگرانی، آنان را بر آن داشت تا با اتفاق نظر همدیگر قرآن را یک‌جا گرد‌آورند و آن را همان‌گونه که از رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  شنیده بودند و بی‌آن‌که چیزی از آن را پس و پیش کنند،‌ بنویسند. صحابه رضی الله عنه  در نوشتن قرآن، همان ترتیبی را رعایت کردند که از رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  فراگرفته بودند؛ جبرئیل علیه السلام هنگام نزول هر ایه، ترتیب و جایش را به رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  نشان می‌داد و می‌گفت که این ایه، پس از فلان ایه در فلان سوره قرار می‌گیرد. آن حضرت صلی الله علیه و سلم  نیز قرآن را به صحابه به همان ترتیبی آموزش می‌دادند که جبرئیل به ایشان گفته بود و اینک قرآنی که در دست ما است، به همان ترتیب می‌باشد.[331] آری، این یکی از امتیازات و فضایل ابوبکر صدیق رضی الله عنه  است که او، نخستین کسی است که به جمع‌آوری قرآن همت گماشت. صعصعه بن صوحان رحمه الله می‌گوید: نخستین کسی که به جمع‌آوری قرآن اقدام کرد و کلاله[332] را ارث‌گذار قرار داد، ابوبکر صدیق رضی الله عنه  بود.[333] علی بن ابی‌طالب رضی الله عنه  نیز فرموده است: خداوند متعال، ابوبکر صدیق رضی الله عنه  را مورد رحمتش قرار دهد که او، نخستین کسی است قرآن را جمع‌آوری کرد.[334]
ابوبکر صدیق رضی الله عنه  زید بن ثابت رضی الله عنه  را از آن جهت مأمور انجام چنین کار بزرگی کرد که زید رضی الله عنه  دارای ویژگی‌ها و توانمندی‌های خاصی بود:
1ـ زید رضی الله عنه  جوانی بیست‌ویک‌ساله بود که برای انجام مأموریتش، نشاط و توان بیش‌تری داشت.
2ـ زید رضی الله عنه  از فراست و هوش بالایی برخوردار بود که او را شایسته‌ی انجام کار بزرگی چون جمع‌آوری قرآن، قرار داد.
3ـ زید، جوانی مؤمن و قابل اعتماد بود و هیچ شکی در درستی و راستی وی وجود نداشت که سبب سلب اطمینان از او گردد.
4ـ زید رضی الله عنه  در کتابت وحی پیشینه داشت و همین سابقه‌، کارورزی و تجربه‌ای عملی برای زید رضی الله عنه  در نوشتن قرآن بود و سبب می‌شد تا نوشتن قرآن، برایش کار تازه‌ای نباشد.[335]
این ویژگی‌های باارزش زید رضی الله عنه  ابوبکر صدیق رضی الله عنه  را بر آن داشت تا مسؤولیت جمع‌آوری قرآن را به زید رضی الله عنه  بسپارد و او را در انجام چنین کار بزرگی، شایسته و خبره بداند.
5 ـ علاوه بر این زید رضی الله عنه  یکی از چهار نفری بود که در زمان رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  قرآن را جمع‌آوری کردند. قتاده می‌گوید: از انس بن مالک رضی الله عنه  پرسیدم: چه کسی در زمان رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  قرآن را جمع‌آوری کرد؟ انس رضی الله عنه  فرمود: «چهار نفر که همه‌ی آن‌ها از انصار بودند: ابی بن کعب، معاذ بن جبل، زید بن ثابت و ابوزید رضی الله عنه  »[336]
شیوه‌ای که زید رضی الله عنه  برای جمع‌آوری قرآن در پیش گرفت، این بود که تنها آن دسته از دست‌نوشته‌های قرآنی را می‌پذیرفت که در حضور رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  نوشته شده بود و آن‌چه را که صحابه از ایات قرآن حفظ داشتند، می‌پذیرفت و البته از ترس این‌که مبادا در حفظ، اشتباهی وجود داشته باشد، تنها به محفوظات بسنده نمی‌کرد و آن‌ها را با دست‌نوشته‌‌ها، مورد ارزیابی و بررسی قرار می‌داد. او تنها دست‌نوشته‌ای را می‌پذیرفت که آورنده‌ی آن دست‌نوشته، با خود دو شاهد داشت که گواهی دهند ایات دست‌نوشته در حضور رسول‌خدا صلی الله علیه و سلم  به کتابت در آمده است.[337] بنابراین زید رضی الله عنه  در جمع‌آوری قرآن به‌قدری باریک‌بین و حساس بود که هشیارانه و با دقت کامل مسؤولیتش را انجام داد. زید رضی الله عنه  در زمان عثمان بن عفان رضی الله عنه  نیز طلیعه‌دار جمع‌آوری قرآن شد.[338]
 


[1] شرح محمد الزهري الغمراوي بر متن منهاج شرف‌الدين نووي، ص519
[2] أحكام المرتد از سامرائي، ص44
[3] المحلي (11/188)
[4] أحكام المرتد، ص44
[5] حركة الردة از دكتر علي عتوم، ص18
[6] مرجع سابق
[7] تفسير ابن‌كثير (1/507و508)
[8] تفسير قرطبي (4/166)
[9] نگاه كنيد به: حركة الردة، ص110 تا 137
[10] حركة الردة، ص20
[11] شرح صحيح مسلم از نووي (1/202)
[12] مرجع سابق (1/203)
[13] فتح الباري (12/276)
[14] الحكم بغير ما أنزل الله، ص239
[15] حركة الردة، ص65
[16] بخاري، شماره‌ي3621؛ مسلم، شماره‌ي2273
[17] حركة الردة، ص66
[18] البداية والنهاية (6/316)
[19] البداية و النهاية (6/315)
[20] بخاري، شماره‌ي6924؛ مسلم، شماره‌ي20؛ البداية و النهاية (6/315)
[21] حروب الردة، نوشته‌ي محمد احمد باشميل، ص24
[22] الشوري بين الإصالة و المعاصرة، ص86
[23] مشكاة المصابيح، كتاب المناقب، شماره‌ي6034 – اين فرموده‌ي ابوبكر صديق بدين معنا است كه هرگز اجازه نمي‌دهم در حيات من در دين كاستي بيايد؛ بلكه براي پاسداري از دين تا آخرين رمق مي‌جنگم.
[24] حركة الردة، ص165
[25] البدء و التاريخ از مقدسي (5/153)
[26] حياة أبي‌بكر، نوشته‌‌ي محمود شلبي، ص123
[27] تاريخ طبري (4/64)
[28] الثابتون علي الإسلام في أيام فتنة الردة، نوشته‌ي دكتر مهدي رزق‌الله، ص21
[29] ابناء، عنواني است كه به اخلاف مهاجران ايراني در يمن اطلاق شده است.
[30] البدء و التاريخ از مقدسي (5/157)
[31] حركة الردة، ص174
[32] تاريخ طبري (4/64)
[33] تاريخ طبري (4/67)
[34] الصديق أول الخلفاء، نوشته‌ي شرقاوي، ص75
[35] تاريخ طبري (4/67)
[36] حركة الردة، ص319
[37] ربذه، نام يكي از روستاهاي مدينه در راه مكه مي‌باشد و ابرق، منطقه‌اي گسترده در حجاز است كه ربذه، بخشي از آن مي‌باشد. نگاه كنيد به: معجم البلدان ياقوت حموي.(مترجم)
[38] حركة الردة، ص321
[39] التاريخ الإسلامي از حميدي (9/48)
[40] أبوبكر الصديق أفضل الصحابة و أحقهم بالخلافة، ص69
[41] مرجع سابق، ص70
[42] دراسات في عهد النبوة و الخلافة الراشدة، ص314
[43] الثابتون علي الإسلام أيام فتنة الردة، ص4
[44] مرجع سابق، ص19
[45] مرجع سابق.
[46] دراسات في عهد النبوة، 319
[47] دراسات في عهد النبوة، 319؛ نگاه كنيد به: تاريخ الردة، ص10
[48] منظور علي رضی الله عنه ، فرموده‌ي رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به ابوبكر رضی الله عنه  در جنگ احد است كه مي‌خواست با پسرش عبدالرحمن كه در آن جنگ در صف مشركان بود، بجنگد؛ اما رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به ابوبكر رضی الله عنه  دستور دادند تا شمشير در غلاف كند و به جاي خود بازگردد.
[49] البداية و النهاية(6/319)
[50] التاريخ الإسلامي (9/49)
[51] في التاريخ الإسلامي از شوقي ابوخليل، ص226
[52] من دولة عمر إلي دولة عبدالملك، نوشته‌ي ابراهيم بيضون، ص28
[53] التاريخ الإسلامي (9/51)
[54] التاريخ الإسلامي (9/55)
[55] زمر – آيه‌ي30؛ يعني: «(اي محمد! هيچ كسي ازواقعه‌ي مرگ، مستثني نيست و) تو هم مي‌ميري و آنان نيز مي‌ميرند.»
[56] انبياء – آيه‌ي34؛ يعني: «ما براي هيچ انساني پيش از تو زندگي جاويد و هميشگي نگذاشتيم؛ (بلكه هر كسي مي‌ميرد) پس اگر تو بميري، آيا ايشان (يعني كساني كه مرگت را پايان كار اسلام مي‌دانند) جاودانه مي‌مانند؟!»
[57] آل‌عمران – آيه‌ي144؛ يعني: «محمد، تنها پيامبر است و پيش از او نيز پيامبراني بوده و رفته‌اند؛ پس آيا اگر او بميرد يا كشته شود، به عقب برمي‌گرديد (و اسلام را رها مي‌كنيد)؟ و هر كس به عقب برگردد (و كافر شود) هرگز كوچك‌ترين زياني به خدا نمي‌رساند و خداوند، به سپاس‌گزاران پادش خواهد داد.»
[58] كهف – آيه‌ي17؛ يعني: «…هر كس را كه خداوند، راهنمايي كند، ره‌ياب واقعي او است و هر كه را گمراه نمايد، هرگز دوست و رهنمايي برايش نخواهي يافت.»
[59] كهف – آيه‌ي50؛ يعني: «(آغاز آفرينش انسان را به ياد آوريد) آن گاه كه به فرشتگان گفتيم: براي آدم سجده كنيد. همه‌ي آن‌ها به جز ابليس سجده كردند كه او، از جنيان بود و از فرمان پروردگارش تمرد كرد. آيا او و فرزندانش را با وجودي كه دشمن شما هستند، به جاي من دوست  خود مي‌گيريد؟! چه عوض و جايگزين بدي براي ستم‌كاران است!»
[60] فاطر – آيه‌ي6؛ يعني: «بي‌گمان شيطان، دشمن شما است؛ پس شما هم او را دشمن بدانيد (و از وسوسه‌هايش پيروي نكنيد.) او، پيروان خود را به اين فرا مي‌خواند كه از اهل آتش سوزان جهنم شوند.»
[61] تاريخ طبري (4/69تا71)
[62] الدور السياسي للصفوة في صدر الإسلام، ص262
[63] تاريخ الدعوة إلي الإسلام، ص290
[64] حركة الردة، ص176
[65] تاريخ طبري (4/71و72)
[66] الدور السياسي للصفوة، ص263
[67] حركة الردة، ص179
[68] تاريخ الدعوة إلي الإسلام، ص291
[69] حركة الردة، ص179
[70] الأبعاد لمفهوم الأمن في الإسلام، از مصطفي محمود منجود، ص169
[71] الكامل في التاريخ (2/17)؛ خمار، به معناي عمامه است و اسود را از آن جهت ذي‌خمار ناميده‌اند كه هميشه عمامه‌اي بر سر داشته است. در صفحه‌ي 364 كتاب عصر الخلافة الراشدة، دو دليل در مورد سبب معروف شدن عبهله بن كعب به اسود آمده است: *اسود به معناي سياه مي‌باشد و از آن‌جا كه عبهله (اسود عنسي)، سيه‌چهره بوده، به اسود نام‌گذاري شده است. *اسود به معناي شير است و چون عبهله، تنومند و قوي بوده، به اين اسم ناميده شده است.
[72] عصر الخلافة الراشدة از عمري، ص364
[73] اليمن في صدر الإسلام، ص256
[74] البدء و التاريخ (5/154)
[75] اليمن في صدر الإسلام، ص257
[76] فتوح البلدان از بلاذري (1/125)
[77] نگاه كنيد به: تاريخ الردة، ص151و152
[78] البدء و التاريخ (5/229)
[79] طبقات ابن‌سعد (5/535)
[80] اليمن في صدر الإسلام، ص258
[81] احسيه، نام مكاني در يمن است. نگاه كنيد به: معجم البلدان (1/112)
[82] تاريخ طبري (4/49)
[83] اليمن في صدر الإسلام، ص271
[84] تاريخ طبري (4/52)
[85] اليمن في صدر الإسلام، ص271
[86] اليمن في صدر الإسلام، ص272
[87] تاريخ طبري (4/51)
[88] اليمن في صدر الإسلام، ص272
[89] مرجع سابق.
[90] نگاه كنيد به: اليمن في صدر الإسلام، ص272و273
[91] اليمن في صدر الإسلام، ص273
[92] اليمن في صدر الإسلام، ص273
[93] تاريخ طبري (4/55)
[94] نگاه كنيد به: صور من جهاد الصحابة از دكتر صلاح خالدي، ص211 تا 228
[95] تاريخ طبري (4/56)
[96] فتوح البلدان (1/127)؛ قبلاً خوانديد كه رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از طريق وحي، از كشته شدن اسود عنسي خبر دادند؛ تعارضي ميان اين روايت و رسيدن خبر كشته شدن اسود در زمان ابوبكر رضی الله عنه  و پس از گسيل لشكر اسامه رضی الله عنه  وجود ندارد. چراكه رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از طريق وحي به صحابه مژده دادند كه اسود كشته شده و پس از وفات ايشان نيز، پيك‌هايي از يمن به مدينه رسيدند كه حامل خبر كشته شدن اسود عنسي بودند.(مترجم)
[97] اليمن في صدر الإسلام، ص275
[98] تاريخ طبري (4/140)
[99] تاريخ طبري (4/140)؛ اليمن في صدر الإسلام، ص264
[100] تاريخ طبري (4/141)
[101] اليمن في صدر الإسلام، ص275
[102] نگاه كنيد به: تاريخ طبري (4/142و144)
[103] اليمن في صدر الإسلام، ص277
[104] همان مرجع.
[105] الثابتون علي الإسلام في أيام فتنة الردة، ص42
[106] تاريخ الردة، ص156
[107] تاريخ الردة، ص177
[108] تاريخ الردة، ص155
[109] اليمن في صدر الإسلام، ص281
[110] قيس بن مكشوح يكي از فرماندهان جنگي لشكر اسود بود و عمرو بن معديكرب، عامل و جانشين اسود در مذحج.(مترجم)
[111] طبقات ابن‌سعد (5/534و535)
[112] خواننده‌ي گرامي، به اين نكته توجه دارد كه در چنين مواردي كه سخن از فرماندهان لشكري به ميان مي‌آيد، عملكرد تمام لشكر مورد نظر مي‌باشد.
[113] اليمن في صدر الإسلام، ص282
[114] تاريخ الردة، ص154- 158
[115] طبقات فقاء اليمن، ص36
[116] مرجع سابق.
[117] اليمن في صدر الإسلام، ص283
[118] الكامل في التاريخ (2/49)؛ الثابتون علي الإسلام، ص66
[119] اليمن في صدر الإسلام، ص284؛ تاريخ طبري (4/152)
[120] تاريخ طبري (3/152)
[121] اليمن في صدر الإسلام، ص286؛ تاريخ الردة، ص167
[122] حركة الردة، ص107
[123] تاريخ طبري (4/155)
[124] الصديق أبوبكر، ص79
[125] الكامل في التاريخ (2/310)
[126]حركة الردة، ص308
[127] نگاه كنيد به: حركة الردة، ص119
[128] حروب الردة، ص184
[129] حروب الردة، ص119
[130] تاريخ طبري (4/157)
[131] مرجع سابق.
[132] نگاه كنيد به: الإصابة في تمييز الصحابة (6/223) شماره‌ي8400
[133] نگاه كنيد به: ديوان الردة، ص81
[134] نگاه كنيد به: الكامل في التاريخ (2/48)
[135] أسد الغابة (6/304) شماره‌ي6247؛ الأستيعاب (4/1758)
[136] تاريخ الدعوة إلي الإسلام، ص256
[137] الصديق أول الخلفاء، ص115و116
[138] تاريخ الدعوة إلي الإسلام، ص256
[139] الكامل في التاريخ (2/34)؛ البداية و النهاية (6/334)
[140] التاريخ الإسلامي از حميدي (9/83)
[141] عيون الأخبار (1/125)
[142] الخلافة الراشدة و الخلفاء الراشدون از يوسف علي، ص39
[143] ظاهرة الردة، ص159
[144] اليمن في صدر الإسلام، ص 289و291
[145] اليمن في صدر الإسلام، ص291
[146] سوره‌ي حجرات- آيه‌ي17: «آنان، بر تو منت مي‌گذارند كه مسلمان شده‌اند! بگو: با مسلمان شدن خود، بر من منت مگذاريد؛ بلكه خدا، بر شما منت مي‌گذارد كه شما را به سوي ايمان آوردن، رهنمود گرديده است، اگر (در ادعاي ايمان) راست و درست هستيد.»
[147] أسد الغابة (3/95)
[148] حروب الردة، ص79
[149] البداية و النهاية (6/323)
[150] أسد الغابة (3/95)
[151] دائرة المعارف الإسلامية زير كلمه‌ي طليحه
[152] مسند أحمد‌ (1/173)؛ شيخ احمد شاكر، سند اين حديث را صحيح دانسته است.
[153] ترتيب و تهذيب كتاب البداية و النهاية، خلافة أبي‌بكر، از دكتر محمد بن صامل سلمي، ص101
[154] البداية و النهاية، ترتيب و تهذيب محمد سلمي، ص102
[155] البداية و النهاية (6/322)
[156] نگاه كنيد به: البداية و النهاية (6/322)
[157] مرجع سابق.
[158] مرجع سابق.
[159] ظفر، نام مكاني در راه بصره به مدينه مي‌باشد.
[160] البداية و النهاية (6/323)
[161] التاريخ الإسلامي از حميدي (9/60،63)
[162] التاريخ الإسلامي (9/66)
[163] التاريخ الإسلامي (9/57)
[164] التاريخ الإسلامي (9/61)
[165] تاريخ طبري (4/75)
[166] التاريخ الإسلامي (9/61)
[167] الحرب النفسية من منظور إسلامي، از دكتر احمد نوفل (2/143و144)
[168] حركة الردة، ص289
[169] تاريخ الخمسين (2/207)؛ حركة الردة، ص289
[170] نگاه كنيد به كتاب خالد بن وليد از شيت خطاب، ص96و97؛ حروب الردة از احمد سعيد، ص124
[171] تاريخ طبري (4/82)
[172] الصديق أول الخلفاء، ص87
[173] التاريخ الإسلامي (9/59)
[174] التاريخ الإسلامي (9/67)
[175] مرجع سابق.
[176] التاريخ الإسلامي (9/59)؛ تاريخ طبري (4/81)
[177] نگاه كنيد به: ديوان الردة، ص86
[178]ترتيب و تهذيب البداية و النهاية، ص16
[179] الثابتون علي الإسلام، ص27
[180] نگاه كنيد به: حركة الردة، ص185
[181] رباب، يكي از طوايف قبيله‌ي بني‌تميم مي‌باشد.
[182] در منابع تاريخي چنين آمده كه اين دو پيغمبر دروغين (سجاح و مسيلمه) در آن خيمه با هم، جفت و هم‌بستر شدند. (مترجم)
[183] البداية و النهاية (6/324و325)
[184] بطاح، آبي است از بني‌اسد در نجد.
[185] البداية و النهاية (6/326)
[186] الثابتون علي الإسلام، ص44
[187] مرجع سابق، ص48
[188] طبقات فحول الشعراء، ص172
[189] شرح نووي بر صحيح مسلم (1/203)
[190] الأحكام السلطانية، ص47؛ نگاه كنيد به: حركة الردة، ص229
[191] المبسوط (10/111)؛ حركة الردة، ص229
[192] البداية و النهاية (6/326)
[193] حركة الردة،ص230
[194] عبقرية الصديق، ص70
[195] سيره‌ي ابن‌هشام (2/290،295)
[196] مرجع سابق (2/339)
[197] حركة الردة، ص237
[198] الصديق ابوبكر، ص140
[199] حركة الردة، ص232
[200] حركة الردة، ص231
[201] الخلافة و الخلفاء الراشدون از بهنساوي، ص112؛ الخلفاء الراشدون از نجار، ص58
[202] فتح الباري (7/101)
[203] أبوبكر الصديق أفضل الصحابة و أحقهم بالخلافة، ص193و194
[204] الفتاوي (28/144)
[205] مسند احمد (4/395،404،407)
[206] دبا، نام قصبه و دهستان معروف عمان است. نگاه كنيد به: معجم‌البلدان ياقوت حموي. (مترجم)
[207] البداية و النهاية (6/335)
[208] الثابتون علي الإسلام، ص59و60
[209] التراتيب الإدارية (1/19)
[210] حروب الردة، ص146
[211] حروب الردة، ص147
[212] البداية و النهاية (6/332)
[213] التاريخ الإسلامي(9/97)
[214] جواثا، نام منطقه و حصاري در بحرين مي‌باشد.(مترجم)
[215] البداية و النهاية (6/332)
[216] التاريخ الاسلامي از حميدي (9/98)
[217] الثابتون علي الإسلام، ص63
[218] البداية و النهاية (6/33)
[219] گويا آن شخص مسلمان، عفيف بن منذر بوده است.(مترجم)
[220] دارين، نام لنگرگاهي در بحرين مي‌باشد.
[221] البداية و النهاية (6/333)
[222] البداية و النهاية (6/334)
[223] البداية و النهاية (6/334)
[224] التاريخ الإسلامي (9/105)
[225] فتوح ابن اعثم، ص47؛ الثابتون علي الإسلام، ص64
[226] قطيف، شهري در كرانه‌ي خليج فارس در ناحيه‌ي احساء مي‌باشد و هجر نيز نام ناحيه‌اي از بحرين است.(مترجم)
[227] فتوح البلدان، ص242 از بلاذري؛ ابوبكر الصديق، نوشته‌ي خالد جاسم، ص44.
[228] أبوبكر الصديق، ص44، خالد جنابي و نزار حديثي
[229] التاريخ الإسلامي (9/89)
[230] حروب الردة و بناء الدولة، نوشته‌ي احمد سعيد، ص133؛ زركلي (2/125)
[231] نگاه كنيد به: حركة الردة، ص71
[232] البدء و التاريخ (5/160)؛ حركة الردة، ص71
[233] السيرة النبوية (2/576و577) از ابن‌هشام
[234] مرجع سابق (2/577)؛ در صحيح بخاري، شماره‌ي 4373، به روايت ابن‌عباس رضی الله عنه  بدين نكته تصريح شده كه: مسيلمه‌ي كذاب در زمان رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به مدينه رفت و گفت: اگر محمد بعد از خودش، كارها را به من واگذار كند، از او پيروي مي‌كنم. رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به همراه ثابت بن قيس بن شماس رضی الله عنه  در حالي كه شاخه‌اي از درخت خرما به دست داشتند، به مسيلمه فرمودند: «اگر اين شاخه‌ي درخت را از من بخواهي، آن را به تو نخواهم نداد و تو هرگز نمي‌تواني از حكم خدا درباره‌ي خود، تجاوز كني…» نگاه كنيد به: صحيح بخاري، شماره‌ي 4373و4374. (مترجم)
[235] حركة الردة، ص73
[236] البدء و التاريخ از مقدسي (5/162)
[237] تاريخ طبري (4/102)
[238] حركة الردة، ص271؛ خودتان، اندازه‌ي حماقت اين دروغ‌گوي كودن را از سخنان بي‌ربطش بسنجيد.
[239] اين سوره از قرآن مسيلمه به تعويذهاي امروزي تعويذنويسان شباهت بيشتري دارد تا گفتاري كه بتوان ذره‌اي از عقل و عقلانيت در آن يافت! چراكه همچون بسياري از تعويذها، اندكي موزون است و البته خيلي بي‌ربط!(مترجم)
[240] تفسير ابن‌كثير (4/547)
[241] إعجاز القرآن، ص156
[242] تاريخ طبري (3/386)
[243] تاريخ طبري (3/387)
[244] تاريخ طبري (3/386)
[245] أسد الغابة، شماره‌ي1049
[246] حركة الردة، ص74؛ نمونه‌ي اين فساد و افسارگسيختگي را اينك مي‌توان در آمريكاي جنايت‌كار يافت كه به بهانه‌ي دموكراسي و با ادعاي گسترش حقوق بشر و مبارزه با تروريسم، از خون كودكان مظلوم هم نمي‌گذرد!(مترجم)
[247] حركة الردة، ص75
[248] تاريخ طبري (4/106)
[249] نگاه كنيد به: الثابتون علي الإسلام، ص51
[250] داستان مسلمان شدن ثمامه رضی الله عنه  در صحيح بخاري، حديث شماره‌ي 4372 به تفصيل آمده است. (مترجم)
[251] غافر، آيه‌ي1-3: «حا، ميم (از حروف مقطعه مي‌باشد.) فروفرستادن اين كتاب از سوي خداي غالب و دانا انجام مي‌شود؛ خدايي كه بخشنده، توبه‌پذير، داراي عذاب سخت و صاحب انعام و احسان است؛ هيچ معبودي جز او نيست. بازگشت به سوي او است.»
[252] الثابتون علي الإسلام، ص52
[253] حروب الردة، كلاعي، ص117
[254] كلاعي در حروب الردة، ص117
[255] الثابتون علي الإسلام، ص53
[256] البداية و النهاية (6/361)
[257] محكم بن طفيل، يكي از سران لشكر مسيلمه بود.(مترجم)
[258] حروب الردة از كلاعي، ص104-106
[259] الثابتون علي الإسلام، ص57
[260] مرجع سابق، ص58
[261] شريك فزاري، صحابي رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  و پيك جنگي ابوبكر و خالد رضي الله عنهما بود.
[262] حروب الردة از ابوخليل، ص78
[263] مجموعة الوثائق السياسية، ص348و349؛ حروب الردة از ابوخليل، ص79
[264] حروب الردة از ابوخليل، ص79
[265] الصديق أول الخلفاء، ص105
[266] حروب الردة از شوقي ابوخليل، ص80
[267] البداية و النهاية (6/328)
[268] تاريخ طبري (4/106)؛ الصديق أول الخلفاء، ص105
[269] حروب الردة، ص82
[270] حركة الردة، ص218و219
[271] الحرب النفسية، از احمد نوفل، ص144و145
[272] الحرب النفسية (2/145)
[273] حركة الردة، ص199
[274] مرجع سابق، ص200
[275] مرجع سابق، ص200
[276] البداية و النهاية (6/328)
[277] البداية و النهاية (6/329)
[278] حروب الردة، ص92 از شوقي ابوخليل
[279] البداية و النهاية (6/330)
[280] حروب الردة، ص93و94 به نقل از الإكتفاء (2/13)
[281] حركة الردة، ص309
[282] الأنصار في العصر الراشدي، ص190
[283] البداية و النهاية (6/339)
[284] البداية و النهاية (6/340)
[285] البداية و النهاية (6/343و344)
[286] سنن أبي‌داود، كتاب الجهاد، باب الشهيد يشفع، 2522
[287] تاريخ ذهبي، الخلفاء الراشدون، ص61
[288] ترتيب و تهذيب البداية و النهاية، خلافة أبي‌بكر، ص82
[289] عهد الخلفاء الراشدين از ذهبي، ص70
[290] مرجع سابق، ص71
[291] نگاه كنيد به: صحيح بخاري، مناقب الأنصار، شماره‌ي3805
[292] نگاه كنيد به: بخاري، در المغازي، شماره‌ي4037
[293] بخاري، شماره‌ي2655
[294] طبقات ابن‌سعد (2/234)
[295] غزوات ابن‌حبيش (1/121)
[296] الإكتفاء از كلاعي (3/53)
[297] الأنصار في العهد الراشدي، ص186
[298] الإكتفاء (3/53)
[299] مرجع سابق (3/65)
[300] عهد الخلفاء الراشدين از ذهبي، ص62و63
[301] الصديق أول الخلفاء، ص117
[302] بايد دانست كه يكي از شرايط صلح، اين بود كه بني‌حنيفه مسلمان شوند. (مترجم)
[303] ترتيب و تهذيب البداية و النهاية، خلافة أبي‌بكر، ص115
[304] مرجع سابق.
[305] الصديق أول الخلفاء، ص110
[306] الكامل (2/38)
[307] حروب الردة، شوقي ابوخليل، ص97
[308] حروب الردة، ص97؛ نگاه كنيد به: الإكتفاء (2/14)
[309] حركة الردة، از عتوم، ص233
[310] حروب الردة، از شوقي ابوخليل، ص98؛ نگاه كنيد به: الإكتفاء (2/15)
[311] حروب الردة، ص98
[312] عبقرية خالد (عبقريات الإسلامية) ص922
[313] نگاه كنيد به: حركة الردة از عتوم، ص235
[314] الصديق أبوبكر، ص157
[315] نگاه كنيد به: سيف‌الله خالد بن وليد، نوشته‌ي اكرم و برگردان آن به زبان عربي توسط سرهنگ صبحي جابي، ص20
[316] نگاه كنيد به: حركة الردة، از عتوم، ص236
[317] تاريخ يعقوبي (2/108)
[318] خالد بن وليد، نوشته‌ي صادق عرجون، ص744
[319] البداية و النهاية (6/329)
[320] خالد بن وليد، از صادق عرجون، ص180
[321] مرجع سابق.
[322] حركة الردة، ص292
[323] تاريخ طبري (4/117و118)
[324] حركة الردة، ص292 تا295
[325] نگاه كنيد به: تاريخ طبري (4/102و103)
[326] تاريخ طبري (4/118)؛ البداية و النهاية (6/331)
[327] البداية و النهاية (6/331)
[328] حروب الردة و بناء الدولة الإسلامية، نوشته‌ي احمد سعيد، ص145
[329] شايد رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از آن جهت قرآن را در مصحفي گرد نياوردند كه بيم آن مي‌رفت كه بعد‌ها چيزي از احكام يا حتي الفاظ قرآن منسوخ شود و آيه يا بخش منسوخ‌شده، هم‌چنان در مصحف بماند. با وفات رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  كه وحي منقطع شد، خداي متعال در دل صحابه انداخت تا براي حفظ و ماندگاري قرآن، آن را جمع كنند. (سيرة و حياة الصديق، ص120)
[330] بخاري، شماره‌ي4986
[331] شرح السنة (4/522) از بغوي
[332] كلاله، از ديدگاه ابوبكر صديق رضی الله عنه  به كسي مي‌گويند كه مرده است و پدر و يا فرزندي ندارد. در آيه‌ي176 سوره‌ي نساء، حكم ميراث كلاله، بيان شده و كلاله را ميت ارث‌گذاري معرفي كرده كه بدون فرزند بوده و تنها خواهر و يا برادري پس از او مانده باشد. ابوبكر صديق علاوه بر نداشتن فرزند، نداشتن پدر را نيز در تعريف كلاله داخل كرد و فرمود: «در مورد كلاله نظري دادم كه اگر درست باشد، از جانب خدا است و اگر درست نباشد، از جانب من و شيطان مي‌باشد. نگاه كنيد به: موسوعة فقه أبي‌بكر، ص36
[333] اين روايت را ابن‌ابي‌شيبه (7/196) با اسناد صحيح نقل كرده است.
[334] مرجع سابق.
[335] التفوق و النجابة علي نهج الصحابة، نوشته‌ي حمد عجمي، ص73
[336] سير أعلام النبلاء (2/431)
[337] التفوق و النجابة علي نهج الصحابة، ص74
[338] مرجع سابق.



به نقل از کتاب: ابوبکر صدیق(تحلیل وقایع زندگی خلیفه اول)، مؤلف :دکتر علی محمد صلابی، مترجم : محمد ابراهیم کیانی



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

صحابي پيامبر (صلي الله عليه و سلم) عبد الله بن مسعود (رضي الله عنه) گفته ‏است: «ولو ترکتم سنة نبيکم للظللتم»‏ ‏«اگر سنت پيامبرتان را رها کنيد، گمراه مي شويد».( مسلم)‏

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 7994
دیروز : 5614
بازدید کل: 8798153

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010