Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمودند:
" من تشبه بقوم فهو منهم " (روايت ابو داوود – حديث صحيح) يعنى: " هر كسى كه خود را شبيه قوم ديگرى سازد از جزو آنان بشمار ميرود".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>اشخاص>عمر بن خطاب رضی الله عنه > رعایت حال کسانی که سابقه‌ نیک داشتند

شماره مقاله : 2700              تعداد مشاهده : 309             تاریخ افزودن مقاله : 25/5/1389

رعایت حال کسانی که سابقه‌ی نیک داشتند

عمر رضی الله عنه  حال کسانی را که سابقه‌ی نیک داشتند رعایت می‌کرد و مردم را بر اساس موازین دقیقی ارزیابی می‌نمود. همواره می‌گفت: فریب شهرت کسی را نخورید، مرد کسی است که امانتدار باشد و از ریختن آبروی مردم، پرهیز نماید.[1]
همچنین می‌گفت: به نماز مرد و روزه‌اش نگاه نکنید، بلکه به عقل و راستی او نگاه کنید. همچنین می‌گفت: من از مؤمنی که ایمانش و کافری که کفرش، آشکار است بیم ندارم، بلکه از منافقی هراس دارم که در پناه ایمان برای دیگران کار می‌کند.
باری در مورد وضعیت مردی که نزد او گواهی داده بود، از کسی پرسید. او گفت: من او را تأیید می‌کنم. عمر رضی الله عنه  گفت: آیا با او همسایه بوده‌ای و یا با او روزی زیسته‌ای و یا با او همسفر بوده‌ای؟ چرا که همسایگی، مسافرت و غربت باعث شناسایی و کشف مرد، می‌شود؟ مرد گفت: خیر. عمر رضی الله عنه  گفت: شاید او را در مسجد دیده‌ای که نماز خوانده است؟ مرد گفت: بلی. عمر رضی الله عنه  گفت: پس تو او را نمی‌شناسی.[2]
چنان که عده‌ای به خاطر کارهای نیک و خدماتی که برای اسلام انجام داده بودند، مورد تجلیل عمر رضی الله عنه  قرار گرفتند و اکنون به نمونه‌هایی از آن اشاره خواهیم کرد:
 
ـ عدی بن حاتم
عدی بن حاتم می‌گوید: با مردانی از طایفه‌ی خود نزد عمر رضی الله عنه  رفتم. او به هر کدام از آن‌ها چیزی داد و به من توجهی نکرد. من بارها جلوی او نشستم تا توجه‌اش را جلب کنم. اما او همچنان بی توجهی می‌نمود. ناچار به ایشان گفتم: مرا می‌شناسی؟ عمر رضی الله عنه  خندید و گفت: آری تو را می‌شناسم. تو کسی هستی که ایمان آوردی هنگامی که دیگران کفر ورزیدند و به مسلمانان پیوستی، هنگامی که دیگران روی برتافتند و وفا نمودی هنگامی که دیگران عهدشکنی کردند و با صدقه‌ی هنگفتی که از «طیئ» آوردی چهره‌ی رسول خدا و یارانش را شاد گردانیدی[3]. سپس عذرخواهی کرد و گفت: من به مردانی از سران عشایر، که گرسنگی آن‌ها را در مضیقه قرار داده بود، چیزهایی دادم.[4]
در روایتی آمده‌ که‌ عدی گفت: حال آسوده‌ خاطر شدم و مبالاتی نمی‌داهم.[5]
 
ـ بوسیدن پیشانی عبدالله بن حذافه
رومی‌ها صحابی بزرگوار، عبدالله بن حذافه و یارانش را اسیر کردند و پادشاه آن‌ها به عبدالله گفت: از دین خود برگرد و نصرانی شو تا من تو را در حکومت خود شریک گردانم و دخترم را به ازدواج تو در آورم. عبدالله گفت: اگر تو همه‌ی حکومت خود را به من بدهی، از آيین محمد بر نمی‌گردم. پادشاه گفت: پس من تو را به قتل می‌رسانم. عبدالله گفت: اشکالی ندارد. آن‌گاه به تیراندازان، دستور داد به سوی او شلیک بکنند، ولی او را هدف قرار ندهند. و در همین حال او را به آيین مسیح دعوت می‌دادند. عبدالله نمی‌پذیرفت. سپس پادشاه دستور داد تا اسیری از مسلمانان را بیاورند و جلوی چشم حذافه داخل آب جوش بیندازند. آن‌ها مردی از مسلمانان را آوردند و داخل آب جوش انداختند، دیری نگذشت که جز استخوآن‌هایش چیزی باقی نماند. آن‌گاه دوباره آيین نصاری را به او پیشنهاد کردند، اما عبدالله نپذیرفت. سپس پادشاه دستور داد تا عبدالله را به داخل آب جوش بیندازند. وقتی آن‌ها او را از زمین بلند کردند، به گریه افتاد. پادشاه که فکر می‌کرد ترسیده است، دستور داد تا دوباره او را برگردانند و گفت: چرا گریه می‌کنی؟ عبدالله گفت: به خاطر این گریه می‌کنم که فقط یک جان دارم، ای کاش به اندازه‌ی موهای بدنم جان می‌داشتم و همه را یکی بعد از دیگری در راه خدا از دست می‌دادم. و در بعضی روایت آمده است که او را تا چند روز زندان کردند و آب و آذوقه ندادند، سپس پادشاه دستور داد تا برای او گوشت خوک و شراب ببرند. عبدالله از خوردن آن‌ها امتناع ورزید. پادشاه او را احضار نمود و پرسید: چرا غذا نخوردی؟ عبدالله گفت: در چنین حالتی خوردن آن‌ها برایم اشکالی نداشت، ولی چون می‌دانستم که تو خوشحال می‌شوی از آن نخوردم. پادشاه گفت: آیا حاضری پیشانی مرا ببوسی تا تو را آزاد کنم؟ عبدالله گفت: همراهانم را نیز آزاد می‌کنی؟ پادشاه قول داد که همراهان او را نیز آزاد می‌کند. آن‌گاه عبدالله پذیرفت و پیشانی او را بوسه زد. پادشاه نیز به قولش وفا کرد و آن‌ها را آزاد نمود. هنگامی که عبدالله به مدینه رسید و جریان را برای عمر رضی الله عنه  تعریف کرد، عمر رضی الله عنه  گفت: حق عبدالله بر همه‌ی ما است که پیشانی او را بوسه زنیم و قبل از همه من آن‌را بوسه خواهم زد و برخاست و پیشانی عبدالله را بوسه زد.[6]
 
ـ داستان اویس بن عامر
همواره عمربن خطاب به پیشواز گروه‌های یمنی می‌رفت و از آن‌ها در مورد اویس بن عامر جویا می‌شد. تا این که سرانجام اویس بن عامر را دید. از او پرسید: آیا تو اویس بن عامر هستی؟ گفت: بلی. پرسید: از طايفه‌ی مراد و قرن می‌باشی؟ اویس گفت: بلی. عمر رضی الله عنه  پرسید: آیا تو قبلا مبتلا به بیماری پیس بوده‌ای و از آن نجات یافته‌ای و فقط به اندازه یک درهم از آثار آن در وجود‌ت باقی است؟ اویس این مطلب را نیز تأیید کرد. عمر رضی الله عنه  پرسید: آیا تو مادر پیری داری؟ اویس گفت: بلی. آن‌گاه عمر رضی الله عنه  گفت: من از رسول خدا شنیدم که فرمود: مردی به نام اویس و از طايفه‌ی مراد و قرن از یمن می‌آید. او قبلا دچار بیماری پیسی بوده که اکنون شفا یافته به جز مقدار یک درهم در وجود او نمایان است و مادر پیری دارد و فرمانبردار او است. و اگر سوگندی بخورد خدا سوگندش را اجابت می‌کند. اگر به او دست‌رسی، پیدا کردی بگو تا برایت طلب آمرزش بکند و اکنون از تو می‌خواهم که برای من طلب آمرزش کنی، اویس پذیرفت و برای عمر طلب آمرزش کرد. سپس امیرالمؤمنین از او پرسید: قصد داری کجا بروی؟ گفت: می‌خواهم به کوفه بروم. عمر رضی الله عنه  گفت: چطور است اگر به استاندار آن سامان نامه‌ای بنویسم تا رعایت حال تو را بکند؟ اویس گفت: می‌خواهم در میان طبقه‌ی مستضعف زندگی بکنم. راوی می‌گوید: یکسال بعد، مردی از آن ناحیه آمد. عمر رضی الله عنه  احوال اویس را جویا شد. مرد گفت: او در بی سر و سامانی و مضیقه زندگی می‌کند. عمر رضی الله عنه  حدیث فوق را برای آن مرد بازگو کرد. آن مرد وقتی به کوفه برگشت نزد اویس رفت و گفت: برایم طلب آمرزش کن. اویس گفت: آیا با عمر رضی الله عنه  ملاقات کرده‌ای؟ مرد گفت: بلی. آن‌گاه اویس برای او طلب آمرزش نمود و بدین صورت مورد توجه مردم قرار گرفت. سرانجام به طور مخفیانه کوفه را ترک کرد و کسی ندانست به کجا رفت.[7]
 
ـ داستان مجاهدی که فرمانبردار مادرش بود
گروهی از مجاهدین و غازیان اسلام که از شام برگشته و عازم یمن بودند، نزد عمربن خطاب آمدند. ایشان غذایی تدارک دید و آن‌ها را به صرف غذا دعوت کرد. یکی از آن‌ها با دست چپ غذا می‌خورد. عمر رضی الله عنه  گفت: با دست راستت غذا بخور. مرد گفت: دست راستم مشغول است. بعد از این که غذا خوردند، عمر رضی الله عنه  پرسید: دست راست تو چطور مشغول بود؟ آن مرد آستین را بالا زد و دست خود را نشان داد. عمر رضی الله عنه  دید که دست او قطع شده است. گفت: چرا این طور شده است؟ مرد پاسخ داد که دستم در جنگ یرموک قطع شده است. عمر رضی الله عنه  پرسید: پس چطور وضو می‌گیری؟ گفت: به کمک خدا و با دست چپ. عمر رضی الله عنه  گفت: اکنون کجا می‌روی؟ مرد گفت: به یمن می‌روم و در آن‌جا مادری دارم که چند سال است او را ندیده‌ام. عمر رضی الله عنه  گفت: با این حال به فکر مادرت هم هستی؟ آن‌گاه در اختیار او خادمی قرار داد و پنج شتر را به او بخشید.[8]
 
ـ مردی که چهره‌اش در راه خدا آسیب دیده بود
در حالی که مردم از عمربن خطاب عطایايی دریافت می‌کردند مردی آمد که در چهره‌اش اثر شکاف دیده می‌شد. عمر رضی الله عنه  گفت: این شکاف چطور پدید آمده است؟ مرد گفت: در یکی از غزوه‌ها. عمر رضی الله عنه  دستور داد تا به او هزار درهم بدهند، سپس دوباره دستور داد تا به او همین مبلغ را بدهند و دوبار دیگر نیز چنین دستور داد. آن مرد سرانجام شرمنده شد و از آن‌جا بیرون رفت. عمر رضی الله عنه  در مورد او جویا شد. گفتند: به قدری به او بخشیدی که شرمنده شده و بیرون رفت. عمر رضی الله عنه  گفت: به خدا سوگند! اگر نمی‌رفت تا آخرین درهمی که وجود داشت به او می‌بخشیدم و افزود که چهره‌ی مردی در راه خدا شکاف دیده است (چطور به او نبخشم).[9]
 
ـ آرزوی عمربن خطاب
روزی عمربن خطاب به اطرافیانش گفت: شما چه آرزویی دارید؟ یکی گفت: من آرزو می‌کنم ای کاش به اندازه‌ی این خانه طلا می‌داشتم و همه را در راه خدا انفاق می‌کردم و هر کدام آرزویی کرد. عمر رضی الله عنه  گفت: آرزوی من این است که ای کاش این خانه از مردان مجاهدی مانند ابوعبیده جراح،و معاذ بن جبل، سالم (غلام حذیفه)و حذیفه بن یمان[10] پر بود تا من آن‌ها را در راه خدا می‌فرستادم. [11]
اینها برادران دینی او بودند. چنان که در جایی دیگر در مورد این گونه افراد، می‌گوید: با برادران دوستی کن آن‌ها در روزهای صلح و آرامش زینت تو و در جنگ سلاح و بازوی تو می‌باشند و با برادرت به بهترین وجه برخورد کن تا او نیز با تو چنین باشد و از دشمن و دوستان غیر امانتدار بپرهیز و امانتدار نمی‌شود مگر کسی که از خدا بترسد. و با دوست فاسق همراه مشو. که تو را به فسق وادار می‌سازد و اسرارت را با او در میان مگذار و در کارها از کسی مشورت بگیر که از خدا می‌ترسد.[12]
آری، عمر رضی الله عنه  گاهی در دل شب به یاد برادران دینی خود می‌افتاد و مشتاق دیدار آن‌ها می‌شد و از طولانی شدن شب شکایت می‌کرد و صبح هنگام، سراغ آن‌ها می‌رفت و آنان را در آغوش می‌گرفت[13] و همواره می‌گفت: اگر لطف بیرون شدن در راه خدا نبود و این که به خاطر خدا گاهی بر خاک می‌غلطم و با مردانی می‌نشینم که سخنان زیبا و نیکویی بر زبان می‌آورم، دوست داشتم بمیرم و به ملاقات خدا بروم.[14]
 
ـ معیار برتری مردم عملکرد خود آنان است
عمرفاروق  رضی الله عنه  عملکرد افراد را معیار شناخت و امتیاز آن‌ها می‌دانست. چنان که باری جمعی از سران قریش از جمله ابوسفیان بن حرب و سهیل بن عمرو و همچنین برخی از بردگان و فقرای مسلمین مانند بلال و صهیب اجازه‌ی ورود خواستند. صهیب و بلال را قبل از آن‌ها به حضور پذیرفت. ابوسفیان عصبانی شد و گفت: من هیچ گاه با چنین برخوردی روبرو نشده‌ام که به بردگان اجازه داده شود و به سرداران اجازه داده نشود! سهیل گفت: ای قوم! به خدا سوگند! من نگرانی شما را درک می‌کنم، ولی به نظرم اگر قرار است خشم بگیرید بر خویشتن، خشم بگیرید، چرا که وقتی به اسلام فرا خوانده شدید، آن‌ها پذیرفتند و فورا به آغوش اسلام در آمدند در حالی که شما درنگ نمودید. پس بعید نیست که روز قیامت نیز آن‌ها را قبل از شما فرا خوانند.[15]
 
ـ عمر برای جنازه‌ای گواهی می‌دهد
ابو الاسود می‌گوید: من به مدینه آمدم و از قضا آن روزها مردم در اثر بیماری‌ای که شایع شده بود می‌مردند. روزی با عمر رضی الله عنه  نشسته بودیم که جنازه‌ای آوردند. حاضرین لب به تعریف و تمجید میت گشودند. عمر رضی الله عنه  گفت: بر او واجب گردید. سپس جنازه‌ی دیگری آوردند و مردم از او به نیکی یاد کردند، عمر رضی الله عنه  گفت: واجب گردید. سپس جنازه‌ی دیگری آوردند و حاضرین از او به بدی یاد کردند، عمر رضی الله عنه  گفت: واجب گردید. ابوالاسود می‌گوید: پرسیدم: ای امیرالمؤمنین! چه چیزی واجب گردید؟ گفت: من همان چیزی را گفتم که رسول خدا فرمودند. آن‌گاه حدیث پیامبرخدا را نقل کرد که می‌فرماید:
(ایما مسلم شهد له‌ اربعة بخیر؛ ادخله‌ الله‌ الجنة).
«هر مسلمانی که چهار نفر از او به نیکی یاد کند، وارد بهشت می‌شود».
گفتیم: سه نفر چی؟ فرمود: سه نفر نیز. گفتیم: دو نفر چی؟ فرمود: دو نفر نیز. اما در مورد یک نفر از او سوال نکردیم.[16]
 
ـ داستان حکیم بن حزام
عروه بن زبیر از حکیم بن حزام نقل می‌کند که می‌گوید: از رسول خدا چیزی خواستم، به من بخشید. سپس دوباره و سه باره از او خواستم به من بخشید. آن‌گاه فرمود:
(یا حکیم ! ان هذا المال خضر حلو، فمن اخذه‌ بسخاوة نفس؛ بورک له‌ فیه‌، و من اخذه‌ باشراف نفس؛ لم یبارک له‌ فیه‌، و کان کالذی یأکل ، و لا یشبع، و الید العلیا خیر من الید السفلی).
«ای حکیم! این مال، شیرین و شاداب است، هر کس آن‌را با مناعت خاطر بگیرد، مبارکش باد. اما هر کس آن‌را با آزمندی و بخل بگیرد، نامبارکش باد. و مثال او مانند کسی است که غذا می‌خورد و هیچگاه سیر نمی‌شود و افزود که دست دهنده از دست گیرنده بهتر است».
حکیم می‌گوید: گفتم: پس سوگند به خدایی که تو را به حق فرستاده است! که بعد از تو از کسی چیزی طلب ننمایم. چنان که وقتی ابوبکر می‌خواست به او چیزی بدهد نمی‌پذیرفت؛ همچنین عمربن خطاب او را فراخواند تا به او چیزی بدهد، اما حکیم نپذیرفت. آن‌گاه عمر رضی الله عنه  گفت: ای مسلمانان! شما گواه باشید که می‌خواهم حق حکیم را از این مال بدهم اما او نمی‌پذیرد. بدین ترتیب حکیم به وعده‌ی خود، وفا نمود و بعد از رسول خدا هیچ گاه چیزی را از کسی قبول نکرد.[17]
 
ـ عمر رضی الله عنه  پیشانی علی را می‌بوسد
روزی مردی از دست علی  رضی الله عنه  به عمر رضی الله عنه  شکایت کرد. وقتی آن‌ها در مجلس خلیفه حاضر شدند، عمر رضی الله عنه  خطاب به علی گفت: ابوالحسن با او مساوی بنشین. آثار نگرانی در چهره‌ی علی آشکار شد. بعد از این که قضاوت انجام گرفت، عمر رضی الله عنه  به علی گفت: آیا از این که تو را در کنار طرف مقابل نشاندم ناراحت شدی؟ علی  رضی الله عنه  گفت: خیر. بلکه به خاطر این که مرا با کنیه‌ام صدا کردی و گفتی: ابوالحسن! و او را با نامش صدا نمودی؟ عمر رضی الله عنه  با شنیدن این سخن، پیشانی علی را بوسید و گفت: زنده نمانم اگر ابوالحسن زنده‌ نماند.[18]
 
ـ برده‌ای آزاد شده و پیشنهاد ازدواج با دختر قریشی
عمر رضی الله عنه  مردم را تشویق به وصلت با قبايل مختلف می‌کرد. چنان که مردی از بردگان آزاد شده که هم اهل صلاح و هم اهل مال بود، از مردی قریشی خواست که خواهرش را به ازدواج او در آورد. آن مرد قریشی نپذیرفت و درخواست او را رد کرد. وقتی این خبر به گوش عمر رسید، به قریشی گفت: چرا درخواست او را رد کردی در حالی که او خیر دنیا و آخرت را همراه دارد؟ و افزود که اگر خواهرت رضایت دارد، او را به دامادی قبول کن. چنان که آن مرد پذیرفت و آن برده‌ی آزاد شده را داماد کرد.[19]


[1] فقه الائتلاف : محمود محمد خزندار ص 164
[2] عمربن الخطاب : صالح بن عبدالرحمان بن عبدالله ص 66
[3] مسلم ش 2523
[4] مسند احمد ش316
[5] الخلافة الراشده‌ د. یحیی الیحیی ص 297، فتح الباری (7/706)
[6] تفسیر ابن کثیر. (2/610)
[7] مسلم، فضائل الصحابه ش2542
[8] الشیخان (بلاذری) ص174
[9] مناقب عمرt : ابن جوزی ص 74؛ محض الصواب ( 1/368).
[10] حاکم در مستدرک (3/766) و اصحاب االرسول ؛ 1/174 .
[11] تهذیب الکمال : مزی (5/505) حذیفة بن الیمان: ابراهیم محمد علی ص 62
[12] مختصر منهاج القاصدین ص 100 ؛ فرائد الکلام ص 139
[13] اخبار عمرص 321
[14] الشیخان به‌ روایت بلاذری ص 225
[15] مناقب عمرt ص 129 ؛ فن الحکم ص 367
[16] بخاری ش2643 ؛ مسند احمد ش 139. الموسوعة الحدیثیة
[17] بخاری ش 2974 و مسلم 1035
[18] عمربن الخطاب : صالح عبدالرحمن ص 79
[19] المرتضی : ندوی ص 106

از کتاب: ترجمه سیره عمربن خطاب رضی الله عنه، تألیف : دکتر علی محمد محمد صلابی



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

 کلام امام محمد غزالی رحمه الله: هرگاه کسی را دیدی که نسبت به خدا سوءظن داشت، پس بدان که او باطنی خبیث دارد، در حالی که مؤمن کسی است که قلبش در حق همه ی مردم، سالم و بی غل و غش باشد. (در محضر غزالی، مؤلف: صالح احمد الشامی، مترجم: جهانگیر ولدبیگی)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 7323
دیروز : 5614
بازدید کل: 8797482

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010