Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

يعلي بن مره مي‌گويد: حسن و حسين به سمت رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم با يكديگر مسابقه مي‌دادند؛ يكي از آنها زودتر از ديگري به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم  رسيد. رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم دست مباركش را به گردن او انداخت و او را در آغوش گرفت و يكايك آنها را بوسيد و سپس فرمود: (إنّي أحبّهما فأحبّوهما. أيّها الناس، الولد مبخلة مجبنة) يعني: «من، اين دو را دوست دارم؛ شما نيز آنها را دوست بداريد. اي مردم! فرزند، مايه‌ي بخل و ترس والدين است».
  مسند احمد (4/172)؛ سنن ابن ماجه، شماره‌ي3666؛ بوصيري در الزوائد گفته است: سندش، صحيح است و راويان آن، ثقه مي‌باشند؛ نگا: سير أعلام النبلاء (3/255).

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>عمر بن خطاب رضی الله عنه > توسعه و آبادني و کنترل بحران‌ها در زمان عمر رضي الله عنه

شماره مقاله : 2718              تعداد مشاهده : 343             تاریخ افزودن مقاله : 26/5/1389

توسعه و آبادني و کنترل بحران‌ها در زمان عمر رضي الله عنه 
 
نخست: توسعه و آبادني
عمربن خطاب  رضي الله عنه  به توسعه و بازسازي مسجد پيامبر خدا پرداخت و منزل عباس بن عبدالمطلب را به آن افزود چنان که در مجموع، ده ذراع از ناحيه قبله و بيست ذراع از جانب غرب و هفتاد ذراع از طرف شمال به آن افزود و بناي آن‌را با خشت خام و شاخه‌ي درخت خرما بازسازي نمود و ستونهاي چوبي‌اي براي مسجد تدارک ديد و سقفش را با شاخه‌هاي درخت خرما پوشاند. ضمنا از تزيين مسجد با رنگهاي قرمز و زرد، منع کرد و فرمود: اين کار باعث جلب توجه نمازگزاران مي‌شود و در نتيجه، از خشوع آن‌ها مي‌کاهد[1]. و علاوه بر اين‌ها صحن خالي مسجد را شن‌ريزي کرد تا نمازگزاران راحت‌تر بتوانند روي آن‌ها نماز بخوانند.[2]
همچنين تغييرات اندکي در مسجد الحرام به وجود آورد. چنان که مقام ابراهيم را که با خانه‌ي خدا چسبيده بود و براي نمازگزاران و طواف کنندگان مشکل ايجاد مي‌نمود به فاصله‌ي چندمتري انتقال داد[3] و روي آن اطاق کوچکي ساخت و خانه‌هاي اطراف حرم را خريداري و به آن اضافه کرد و گرد آن ديوار کوچکي احداث نمود که فانوسها را بر آن مي‌گذاشتند[4]. و خانه‌ي کعبه را که در زمان جاهليت غلافي پوستين داشت و آن حضرت  صلي الله عليه و سلم  آن‌را با پارچه‌ي يمني پوشانده بود، عمر رضي الله عنه  با پارچه‌ي نازک و سفيد رنگ مصري آن‌را پوشانيد.[5]
همچنين در ساير شهرهاي اسلامي مساجد بزرگي به دستور عمر رضي الله عنه  احداث گرديد. چنان که سعد بن ابي وقاص مسجد جامع کوفه و عمرو بن عاص مسجد جامع فسطاط و عتبه بن غزوان مسجد جامع بصره را تأسيس نمودند که در واقع هر يک از اين مساجد مرکز عبادي و فرهنگي و اجتماعي مسلمانان آن سامان به حساب مي‌آمدند.[6]
 
1- توجه به راه سازي و امور حمل و نقل
عمرفاروق بخشي از درآمد دولت را به ايجاد ارتباط ميان شهرهاي اسلامي اختصاص داده بود. چنان که تعداد زيادي از شتران بيت المال را جهت تردد ميان شبه جزيره‌ي عربي و شام و عراق براي کساني که دست‌رسي به وسيله‌ي نقليه نداشتند تدارک ديده بود. همچنين مکان‌هايي به نام «دار الدقيق» تأسيس نموده بود که در آن‌ها به رهگذران و مسافران بينوا غذا و ديگر مايحتاج اوليه داده مي‌شد. و در فاصله‌ي مکه و مدينه در جاهاي متعدد جهت رفاه مسافران مجموعه‌ي رفاهي تدارک ديده شده بود. بدين صورت عمرفاروق  رضي الله عنه  در سايه‌ي رهنمودهاي قرآن تا حد امکان به عمران و آباداني اماکن اصلي پرداخته بود که ضمن ايجاد امنيت و آسايش، مسافران را از حمل آب از مکاني به مکاني ديگر بي نياز ساخته بود.[7] علاوه بر آن، عمرفاروق، اميران، رؤساي قبايل و واليان را خاطرنشان مي‌ساخت که رعايت حال رهگذران و مسافران را بنمايند. چنان که کثير بن عبدالله به نقل از پدر خود و او از پدر خود مي‌گويد: ما در رکاب عمر رضي الله عنه  در سال هفدهم عازم حج عمره شديم. در مسير راه کساني که بر سر آب‌ها سکونت داشتند از او اجازه‌ي ساخت و ساز در کنار اين آب‌ها خواستند. عمر رضي الله عنه  به آن‌ها گفت: اشکالي ندارد اما به ياد داشته باشيد که مسافران و رهگذرانان در استفاده از آب و سايه بر شما حق تقدم دارند.[8]
همچنين به ميزان اهتمام و توجه عمر رضي الله عنه  به مسأله‌ي راه‌هاي عبور و مرور از قراردادهايي که برخي مسئولين دوران خلافت ايشان با بعضي از شهرهاي فتح شده بسته‌اند پي مي‌بريم. چنان که پس از فتح نهاوند، ساکنان مناطق ماه بهرذان و ماه دينار نزد حذيفه بن يمان آمدند و با او بر اساس پرداخت جزيه صلح نمودند. آن‌گاه حذيفه عهدنامه‌اي بدين شرح نوشت: به نام خداي بخشنده و مهربان. اين امان نامه‌اي از طرف حذيفه براي ساکنان ماه بهرذان و دينار است. مالها و جان‌شان در امان مي‌باشند و حق آزادي مذهبي دارند.[9] اين امان نامه تا وقتي اعتبار دارد که هر سال جزيه پرداخت نمايند و مسافران را راهنمايي کنند و راه‌ها را بازسازي نموده و از لشکر مسلمانان و کساني که از آن‌جا عبور مي‌نمايند را ميزباني کرده و به خوبي راهنمايي بکنند. و اگر چنان‌چه فريبکاري کردند و غير از آن‌چه‌ در عهدنامه ذکر شده است، رفتار نمودند، هيچ عهد و پيماني ميان ما و آن‌ها نيست. اين نامه در محرم الحرام سال 19 هجري نوشته شده و قعقاع بن عمرو و نعيم بن مقرن شاهدان اين عهدنامه هستند.[10]
اين نامه بيانگر آن است که استانداران و مسئولين بلند پايه‌ي خلافت عمربن خطاب به اصول تمدن و سياست کشورداري واقف بودند و مي‌دانستند که يکي از لوازم عمران و آباداني، راه سازي و امنيت راه‌ها است، چرا که ملتها در تجارت و جنگها نياز مبرم به راه‌ها دارند. بنابراين، راه سازي را به عهده‌ي مردم شهرهاي فتح شده مي‌گذاشتند. و خود عمرفاروق پس از سال شانزده هجري توجه ويژه‌اي به شهرسازي در عراق و ايجاد کانالهاي آب و احداث پل داشتند.[11]
همچنين در عهدنامه‌اي که عياض بن غنم به اسقف «رها» نوشت، آمده است: به نام خدا؛ اگر شما دروازه‌ي شهر خود را به رويم بگشاييد و در ازاي هر نفر يک دينار و دو کيل گندم بدهيد مالها و جان‌هايتان در امان خواهد بود و شما بايد راه‌ها و پل‌ها را بازسازي و مسلمانان را راهنــمايي کنيد و خدا ميان من و شما گواه باشد و او بهترين گواه است.[12]
و بعد از اين که عمربن خطاب اطلاع يافت، در نزديکي قلعه بابليها کانالي در ميان نيل و درياي سرخ وجود داشته و حجاز را به مصر وصل مي‌کرده و بعدا توسط رومي‌ها تخريب شده است به استاندار مصر، عمرو بن عاص دستور داد تا آن‌را بازسازي کند. و بدين صورت راه نزديکي از حجاز به پايتخت مصر (فسطاط) احداث گرديد. و باري ديگر راه تجاري بحرين از سر گرفته شد و در فسطاط بازار تجاري خوبي رونق گرفت و عمرو بن عاص آن‌را به نام خليج اميرالمؤمنين نام گذاري کرد.[13] و از اين طريق مواد خوراکي فراواني به مکه و مدينه مي‌رسيد و تا زمان عمربن عبدالعزيز همچنان ادامه داشت و بعد از ايشان به فراموشي سپرده شد و به تدريج دوباره خاک گرفت و نابود شد.
همچنين به دستور عمربن خطاب کانالي به طول سه فرسخ از خور تا بصره جهت انتقال آب دجله به بصره حفر گرديد.[14]
و در مجموع هزينه‌هاي سنگيني از بيت المال در زمان عمربن خطاب صرف احداث پلها، حفر کانال‌ها و راه‌سازي گرديد.
 
2ـ تأسيس شهرهاي مرزي و نظامي
همگام با گسترش دامنه‌ي فتوحات، دولت عمربن خطاب تصميم به تأسيس شهرهاي مرزي گرفت و راه‌هاي ارتباطي ميان شهرها را بازسازي و اصلاح کرده و به آماده‌سازي اراضي کشاورزي پرداخت و مردم را جهت هجرت و سکونت به اين شهرها تشويق مي‌نمود و در واقع اين شهرها مقر مجاهدين و مرکز تبليغ اسلام به شمار مي‌رفتند که مهمترين[15] آن‌ها عبارت بودند از: بصره، کوفه، موصل، فسطاط، جيزه و سرت[16]. و زمينها بين مجاهدين بر اساس خانواده‌ها و قبايل تقسيم مي‌شد و محل احداث اماکن عمومي ‌مانند مسجد، بازار و غيره نيز مشخص مي‌گرديد و چراگاه‌هايي جهت چرانيدن احشام و چارپايان مجاهدين نيز در نظر گرفته مي‌شد و مسلمانان از حجاز و حومه‌ي شبه جزيره‌ي عربي براي سکونت به اين شهرها فراخوانده مي‌شدند تا مرکز نيروهاي نظامي و داعيان اسلام باشند. ضمنا عمربن خطاب به فرماندهان خود دستور داده بود که شهرها را در مکان‌هايي احداث نمايند که راه ارتباطي آن‌ها با دارالخلافه از طريق خشکي باشد، چرا که عربها هنوز به امور دريانوردي واقف نبودند. ولي بعدا که به توان دريايي لشکر اسلام در مصر پي برد، به عمرو بن عاص دستور داد تا کانالي جهت وصل کردن رود نيل با درياي سرخ حفر نمايد و از اين راه مواد خوراکي به حجاز بفرستد[17].
آري عمربن خطاب  رضي الله عنه  با توجه به گسترش دامنه‌ي فتوحات و دوري فاصله ميان شهرهاي مسلمانان به شهرسازي و ايجاد مراکز نظامي پرداخت تا مجاهدين با آرامش خاطر به جهاد بپردازند و به استراحت گاه‌هاي خود مراجعه نمايند. و از آن‌جا که هدف اصلي فتوحات، تبليغ دين اسلام بود، مي‌بايد جامعه‌اي اسلامي به صورت زنده تأسيس مي‌شد تا ملتها و افراد، عملا روش زندگي اسلامي را تجربه نمايند. بنابراين شهرهاي ياد شده بر اساس نقشه‌ي اسلامي طرح ريزي و ساخته شدند. چنان که در هر يک از شهرهاي بصره، فسطاط، موصل و ديگر شهرهاي اسلامي مساجد در وسط شهر تأسيس شدند و اطراف آن خانه‌هاي مسکوني مجاهدين را ساختند. و در اين مجتمع‌هاي بي‌نظير، تفکر اسلامي با تمام قدرت و مبادي خود به صورت زنده تبلور مي‌يافت. لشکر اسلام نشانگر قدرت اسلام و کتاب خدا بيانگر فکر اسلامي بود و مردمي که در اين مجتمع‌ها زندگي مي‌کردند يکايک احکام خدا را در زندگي خود اجرا نموده، هر لحظه آماده‌ي جان فشاني در راه خدا بودند. چنان که نور اسلام از آن‌جا به ساير شهرهاي فتح شده درخشيد و فرزندانشان به خدمت اسلام در آمدند و عدالت اجتماعي در آن‌جا برقرار شد. و براي مهاجرين تازه مسلمان آغوش باز کردند و اين در واقع بهترين روش براي تبليغ دين اسلام و عرضه‌ي تفکر اسلامي به اجانب بود.
اما در شام به علت اين که از قبل آباد بود و خانه‌هاي زيادي در آن‌جا وجود داشت و اينک روميان آن‌جا را ترک گفته و رفته بودند، نيازي به ساخت و ساز و احداث شهرک جديد نبود، بلکه مسلمانان در خانه‌ها و شهرهاي آنان مسکن گزيدند. ضمنا اکثر قبايل عرب در آن‌جا سکونت داشتند و مسلمانان مهاجر و مجاهد در آن‌جا در کنار قبايل خود مي‌زيستند. [18]
اينک گزارشي از مهم‌ترين شهرهايي که در زمان عمر رضي الله عنه  ساخته شدند:
 
ـ شهر بصره
بصره به معناي زمين سخت و سنگلاخ است. بعضي گفته‌اند: به سرزميني که داراي سنگ ريزه و يا سنگ سفيد باشد بصره مي‌گويند. به هر حال شهر بصره در محل يک‌جا شدن آب‌هاي دجله و فرات در مکاني که معروف به شط عرب مي‌باشد[19] واقع شده است. در واقع در احداث اين شهر، سياست عمر رضي الله عنه  در شهرسازي رعايت شده است. چرا که ايشان در مکان‌هاي پرآب و علف و داراي چراگاه، دستور احداث شهر مي‌داد. چنان که بصره نيز از چنين امتيازاتي برخوردار مي‌باشد.
علت روي آوردن مسلمانان به اين خطه چنين بيان شده است که در زمان ابوبکرصديق فردي به نام قطبه يا سويد بن قطبه با تني چند از سواران جهت مأموريتي به آن ناحيه رفت. سپس از طرف فرمانده‌ي کل يعني خالد بن وليد دستور رسيد که در همان ناحيه بماند. و زماني که خلافت به دست عمربن خطاب رسيد، او عتبه بن غزوان را که از پيشگامان اصحاب رسول خدا بود، فرمانده‌ي آن ناحيه تعيين کرد و گفت: با اهوازيها و فارسها و اهل ميسان مشغول باش. و طي دستوري، قطبه را نيز امر کرد تا به عتبه ملحق و تابع امر او شود. چنان که عتبه با سيصد سوار و قطبه نيز با همراهانش از طايفه‌ي بکر و تميم رهسپار آن‌جا شدند. و در سال 14 هجري در آن‌جا اقامت گزيدند.[20] ديري نگذشت که عتبه به عمر رضي الله عنه  نامه‌اي نوشت و از او در مورد احداث شهري اجازه خواست. عمر رضي الله عنه  به او اجازه داد و نوشت که در جايي به احداث شهر بپردازد که آب و چراگاه وجود داشته باشد. آن‌گاه عتبه همين مکان فعلي شهر بصره را انتخاب کرد و به عمر رضي الله عنه  نوشت که من مکان سرسبزي را که در آن‌جا آب فراوان و ني وجود دارد براي اين منظور انتخاب کرده‌ام.
عمر رضي الله عنه  نيز به او دستور داد تا در مکان ياد شده رحل اقامت افکند. چنان که عتبه نيز در آن‌جا رحل اقامت افکند و مسجد و دارالاماره‌ي خود را از ني بنا کرد. و مردم نيز به ساخت و ساز منازل خود با ني پرداختند. وقتي به جهاد مي‌رفتند، آن‌ها را تخريب مي‌کرد و چون برمي‌گشتند دوباره مي‌ساختند. تا اين که در اثر آتش سوزي خانه‌هايشان از بين رفت، آن‌گاه از عمر رضي الله عنه  اجازه‌ي ساخت خانه‌هاي گلي گرفتند. و او نيز بعد از وفات عتبه و در امارت ابوموسي اشعري در سال نوزدهم هجري به آنان اجازه داد. چنان که ابوموسي مسجد و دار الاماره خود را با خشت خام و گل ساخت. و بعد از آن با سنگ و آجر بازسازي شد. شهر بصره را به چندين بخش و محله در آورده و هر محله را به يکي از قبايل واگذار کردند و در وسط، خيابان بزرگي با عرض شصت ذراع گذاشتند و عرض خيابان‌هاي ديگر بيست ذراع و عرضه کوچه‌ها هفت ذراع بود و در فاصله يک محله تا محله ديگر فضاي خالي بزرگي قرار دادند تا محل خواباندن چارپايان و بستن اسبهايشان و بخشي جهت دفن کردن مردگانشان باشد. و خانه‌ها را چسبيده به هم ساختند[21]. سپس دستوري از عمربن خطاب به ابوموسي رسيد که در آن به حفر کانالي از دجله تا بصره جهت آب رساني به ساکنان بصره امر کرده بود. طول اين کانال سه فرسخ بود.[22]
از سبک شهرسازي فوق به اين نتيجه مي‌رسيم که مسلمانان جزو پيش کسوتان مسکن و شهرسازي بوده‌اند.
گفتني است مسلماناني که در بصره اقامت گزيدند با فتح ابله و دست و ميسان سرمايه‌دار شدند و مردم از هر سو سرازير اين شهر جديد شدند و ديري نگذشت که يکي از شهرهاي پر جمعيت گرديد. از خلال روايتهاي مختلف تاريخي، پژوهشگران امتيازات نظامي و اقتصادي‌اي را که هنگام تأسيس اين شهرها مدنظر عمرفاروق بوده چنين بيان داشته‌اند:
·                    تأسيس اين شهرها در مرزهاي مناطق عربي و مشرف به مناطق عجمي، به خاطر اين بوده تا آن‌ها پايگاه‌هاي تسخير ناپذيري باشند و دشمن هيچ‌گاه به فکر تجاوز به کشور مسلمانان را نداشته باشد.
·                    از نظر جغرافيايي، اين‌ها بهترين مکان‌هايي براي مجاهدين راه خدا بوده‌اند. چرا که در اطراف هر يک از اين شهرها چراگاه‌هايي غني براي شتران وجود داشته است.
·                    در انتخاب محل احداث شهرها به اين نکته توجه شده که نزديک به سبزترين مناطق عجمي‌ها باشند تا از محصولات کشاورزي و همچنين فرآورده‌هاي لبني آن‌ها بهره‌مند گردند. چنان که عتبه بن غزان در نامه‌اي به عمر رضي الله عنه  در مورد محل احداث شهر بصره چنين توضيح داد: اين‌جا سرزمين شادابي است که در نزديکي آن آب فراوان، چراگاه و هيزم وجود دارد.[23]
اين نشانگر ديدگاه سياسي و نظامي و عمراني بسيار والايي است که در آن شرايط صلح و جنگ در نظر گرفته شده است. چنان که در اين برنامه هم به تأمين منابع آبي و همچنين فراهم نمودن مواد غذيي و نيازهاي ديگر از قبيل هيزم و غيره اهميت داده شده است.
·                    همچنين به اين نکته توجه شده که نبايد ميان دار الخلافه و شهرهاي نظامي موانع طبيعي مانند دريا و غيره وجود داشته باشد تا به راحتي بتوان کمکهاي دار الخلافه را به مرکز نظامي‌ انتقال داد.[24]
·                    ترکيب محله‌هاي شهر بر اساس تقسيم‌بندي قبيله‌اي صورت مي‌گرفت و افراد هر قبيله‌اي در کنار هم زندگي مي‌کردند.[25]
 
ـ شهرکوفه
به اتفاق مؤرخين، مؤسس اين شهر سعد بن ابي وقاص  رضي الله عنه  مي‌باشد. او بعد از پيروزيهاي مکرر بر لشکر فارسها در مداين، اين مکان را براي احداث شهر جاي مناسبي دانست و دستور به احداث آن داد.
چنان که در احداث شهر بصره نيز چنين اتفاقي افتاد. چرا که انگيزه‌هاي نظامي بزرگترين نقش را در وادار کردن سعد به احداث اردوگاه‌هايي براي مجاهدين ايفاء مي‌کرد. البته نبايد فراموش کرد که انتخاب محل احداث شهر بصره توسط سعد بر اساس معيارهايي بود که عمرفاروق  رضي الله عنه  وضع نموده بود. زيرا عمرفاروق رضي الله عنه  بر اوضاع لشکر اشراف داشت و تغييرات نامطلوبي را در روحيه‌ي نيروهاي مجاهد مشاهده نمود و فهميد که اين در اثر آب و هواي نامناسب منطقه است. بنابراين طي نامه‌اي به سعد دستور داد تا مکان مناسبي را که هم براي خود آن‌ها و هم براي شترانشان مناسب باشد در نظر بگيرد. و سلمان فارسي و حذيفه بن يمان را جهت انتخاب چنين مکاني اعزام داشت. آن‌ها وقتي به محل کنوني کوفه که واقع در فاصله حره و فرات بود رسيدند، آن‌را جاي مناسبي تشخيص داده، انتخاب کردند. آن‌گاه سعد در محرم سال هفدهم از مداين به آن‌جا آمد. عمر رضي الله عنه  مي‌خواست که مجاهدين در خيمه‌هايشان زندگي بکنند، چرا که اين گونه آمادگي بيشتري براي جنگ داشته، خودشان نيز با خاطري آرامتر مي‌زيستند و دشمنانشان همواره در رعب و وحشت به سر مي‌بردند. وقتي اهل کوفه اجازه‌ي بناي خانه‌هاي چوبي خواستند به آن‌ها اجازه داد، همان طور که به اهل بصره اجازه داده بود. سپس وقتي خانه‌هاي ساخته شده از ني در اثر آتش سوزي از بين رفت و مردم اجازه خواستند تا خانه‌هاي خود را با خشت خام بازسازي کنند؛ عمر رضي الله عنه  به آن‌ها اجازه داد و نوشت که هيچ کس حق ندارد بيش از سه اطاق براي خود بسازد. و در بصره عاصم بن دلف و در کوفه ابوهياج بن مالک اسدي را به عنوان مدير مسکن و شهر سازي تعيين کرد. ابوهياج حسب دستور عمر رضي الله عنه  نقشه شهر کوفه را اين گونه ترسيم کرد: عرض بزرگترين خيابان شهر را چهل ذراع و بعدي را سي ذراع و بقيه را بيست و کوچه‌ها را هفت ذراع گذاشت. سپس قبل از هر چيز نقشه‌ي مسجد را کشيد و در وسط آن به مرد تيراندازي دستور داد تا به نواحي چهارگانه آن با تمام توان خود تيز بيندازد. آن‌گاه به مردم گفت از آن طرف محلي که تيرها افتاده است خانه بسازيد و فضاي خالي ياد شده سايبان بزرگي براي مسجد و خانه‌اي براي فرمانده‌ي بزرگ، سعد بن ابي وقاص روبروي مسجد و همچنين خانه‌اي براي نگهداري اموال بيت المال ساخت. گفتني است که‌ بناي ساختمان‌هاي آن شهر مردي به‌ نام زربة الفارسي بود.[26] ضمنا از خانه‌ي سعد تا مسجد، تونلي به طول دويست متر حفر کردند. سپس مجاهدين در آن شهر به سکونت پرداختند و بعد از آن‌ها گروهي از فارسيان که به آن‌ها گارد شاهنشاهي مي‌گفتند و از بقاياي افراد رستم بودند و تعدادشان حدود چهار هزار نفر بود از سعد پناهندگي و کمک خواستند، سعد به آن‌ها پناه داد و همچنين عطايايي به آن‌ها اختصاص داد. اين گروه نيز در کوفه جاي گرفتند. و فردي به نام ديلم سرپرست آن‌ها بود. بنابراين به آن‌ها مي‌گفتند: سرخ پوستان ديلم[27]. سپس گروهي از يهوديان و مسيحيان نجران بعد از اين که توسط عمر رضي الله عنه  از شبه جزيره‌ي عربستان اخراج شده بودند به آن‌جا آمدند و در محله‌اي در کوفه که بعدا به محله‌ي نجرانيها معروف گشت، مسکن گزيدند.[28]
به هرحال ديري نگذشت که شهرهاي بصره و کوفه از نظر نظامي در جهان معروف شدند و پرچم دار علم و ادب در جهان اسلام گرديدند و به تدريج قدرت از حجاز به آن‌جا منتقل شد، چنان که خليفه‌ي چهارم به جاي مدينه، کوفه را مرکز خلافت قرار داد.[29]
آري عمرفاروق شهر بصره و کوفه را بر اساس نقشه‌ي منظم و محکم و زيبايي با خيابان‌هاي وسيع و عريض ساخت که بيانگر سليقه‌ي والاي ايشان در امر ساخت و ساز و عمران مي‌باشد و در مجموع ترکيب شهر کوفه بگونه‌اي در آمد که آميخته‌اي از شهر نشيني و باديه نشيني بود. و اين بهترين ترکيب براي بهداشت و سلامتي جسم و روان مي‌باشد، چرا که وسعت راه‌ها و معابر شهرها به مثابه ريه‌ي جسم هستند (که اگر گرفتگي و مشکلي در آن‌ها پديد آيد، جسم دچار بيماري مي‌گردد).[30]
 
ـ ترس عمر رضي الله عنه  از رو آوردن مسلمانان به رفاه و نعمت
عمر رضي الله عنه  از اين که مسلمانان به رفاه و آسايش روي بياورند و از پيامدهاي نامطلوب اين مسأله که به تباهي دنيا و آخرت مي‌انجامد سخت بيمناک بود. بنابراين وقتي مسلمانان در بصره و کوفه مستقر شدند و احساس امنيت و آسايش نمودند، از خليفه اجازه‌ي ساخت خانه‌هاي چوبي گرفتند. نظر خليفه بر اين بود که زندگي در خيمه‌ها از نظر نظامي براي خودشان بهتر و براي دشمنانشان رعب انگيزتر است. ولي سرانجام رضايت داد و آن‌ها به ساختن خانه‌هاي خود از ني پرداختند.[31]
اما وقتي در اثر آتش سوزي خانه‌هاي چوبي بصره و کوفه از بين رفت، سعد گروهي را به مدينه فرستاد تا خبر آتش سوزي را به خليفه برسانند و از او اجازه‌ي ساخت خانه‌هايي از خشت خام و گل بگيرند. آن‌ها معمولا خليفه را در جريان رويداد کوچک و بزرگ مي‌گذاشتند و نظر او را جويا مي‌شدند. سرانجام خليفه به آن‌ها اجازه‌ي ساخت خانه‌هاي گلي و خشتي خام را داد، ولي توصيه نمود که هيچ کس بيش از سه اطاق نسازد، همچنين توصيه کرد که خانه‌هايشان در حد متوسط باشد به گونه‌اي که در ساخت آن‌ها دچار اسراف نشوند و فرمود: در ساخت و ساز خانه از حد نگذريد و پيرو سنت باشيد تا دولت‌تان دوام يابد.[32]
با خواندن اين ماجرا، با ملتي بر مي‌خوريم که رغبت و توجه زيادي به دنيا و مظاهر آن نداشتند. بنابراين فقط دنبال سرپناهي بودند که بتواند در مقابل سرما و گرما و بارندگي، حفاظت‌شان بکند. و نيازي به ساختن کاخ و ساختمان‌هاي بلند و بالا نداشتند. براي اين منظور به ساختن خانه‌هايي از ني که بيش از موارد ديگر در اختيارشان بود، اکتفا نمودند. و بعد از اين که چاره‌اي جز ساختن خانه‌هاي گلي و خشتي نداشتند به آن روي آوردند. اما با اين حال مي‌بينيم که عمربن خطاب شروط و محدوديتهايي قايل مي‌شود تا مبادا در ساخت و ساز خانه‌ها به رقابت بپردازند و با اين کار، بر يکديگر فخر بفروشند. و اين چيزي بود که عمربن خطاب بيم داشت که امت بعد از دستيابي به مال و ثروت به آن رو بياورد. بنابراين با طرز حکيمانه‌اي آن‌ها را از اسراف و زياده‌روي در ساخت و ساز منع کرد. بي ترديد يکي از بزرگترين مظاهر اسراف، زياده‌روي و رقابت در ساخت و ساز مي‌باشد چرا که هم مال فراوان و هم وقت زياد در آن صرف مي‌شود. و اگر انسان بدان مشغول شود به تدريج، ساخت و ساز بزرگترين آرزو و مشغله‌ي فکري او خواهد شد. و آن‌چه‌ عمربن خطاب از بروز آن در ميان امت مي‌ترسيد وآن‌ها را از آن باز مي‌داشت، بناي بسيار ناچيز و محدودي بود، اما مسأله‌ي ساخت و ساز در زمان ما به جايي رسيده است که در بناي يک ساختمان چندين سال از عمر انسان صرف مي‌شود. اين علاوه بر اموال هنگفتي است که هزينه مي‌شود و چه بسا سازنده‌ي آن شديدا مقروض مي‌گردد و با اين که جزو سرمايه داران بوده، کار به جايي مي‌رسد که از دادن زکات عاجز مي‌شود. اين‌ها علاوه بر تشريفاتي است پس از تکميل بناي ساختمان بايد به آن‌ها بپردازد چرا که اين‌گونه کاخها نياز به اثاثيه و امکانات ويژه‌اي دارند که بايد صاحبان آن‌ها اموال بزرگي را جابجا بکنند و قرضهاي هنگفتي را متحمل شوند و وقت زيادي را صرف بنمايند تا به خواسته‌هاي نفساني خود و مدهاي مرسوم برسند. و چه بسا در اين گير و دار بسياري از فرائض مهم ديني مانند نماز، زکات و طلب علم از دست مي‌رود[33].
 
ـ پيرو سنت باشيد تا دولت‌تان دوام يابد
اين جمله را عمر رضي الله عنه  خطاب به کساني گفت که اجازه‌ي ساخت خانه‌ي گلي و خشتي گرفته بودند. يعني راه و روش رسول خدا صلي الله عليه و سلم  باعث دوام دولت وقدرت يابي در زمين مي‌شود. چنان که خداوند مي‌فرمايد:
{ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (55)}النور: 55
«‏خداوند به كساني از شما كه ايمان آورده‌اند و كارهاي شايسته انجام داده‌اند، وعده مي‌دهد كه آنان را قطعاً جايگزين (پيشينيان، و وارث فرماندهي و حكومت ايشان) در زمين خواهد كرد (تا آن‌را پس از ظلم ظالمان ، در پرتو عدل و داد خود آبادان گردانند) همان گونه كه پيشينيان (دادگر و مؤمن ملّتهاي گذشته) را جايگزين (طاغيان و ياغيان ستمگر) قبل از خود (در ادوار و اعصار دور و دراز تاريخ) كرده است (و حكومت و قدرت را بدانان بخشيده است). همچنين آئين (اسلام نام ) ايشان را كه براي آنان مي‌پسندد ، حتماً (در زمين) پابرجا و برقرار خواهد ساخت ، و نيز خوف و هراس آنان را به امنيّت و آرامش مبدّل مي‌سازد، (آن چنان كه بدون دغدغه و دلهره از ديگران، تنها) مرا مي‌پرستند و چيزي را انبازم نمي‌گردانند. بعد از اين (وعده راستين) كساني كه كافر شوند، آنان كاملاً بيرون شوندگان (از دائره ايمان و اسلام) بشمارند (و متمرّدان و مرتدّان حقيقي مي‌باشند)».
اين دعوت عمر رضي الله عنه  به بي رغبتي در مظاهر مادي، وقتي صورت مي‌گرفت که مسلمانان در امور معنوي با هم به رقابت مي‌پرداختند و توجه زيادي به ماديات و امور دنيوي نداشتند. که اگر حالت آن‌ها را با حالت مسلمانان نسلهاي بعدي و به ويژه زمان حاضر که فقط در امور مادي و دنيوي با هم رقابت مي‌کنند، مقايسه بنماييم خواهيم ديد که اصلا قابل مقايسه نيست.
گفتني است که عمربن خطاب همواره از پيشرفت مادي‌اي که در اثر فتوحات نصيب مسلمانان مي‌شد نگران و هميشه مواظب اوضاع بود. چرا که بعد از فتح شهرهاي فارس و روم غنايم زيادي به دست مسلمانان افتاد و از راه وصول جزيه و خراج نيز مالهاي هنگفتي به دست مي‌آمد. چنان که باري عمربن خطاب  رضي الله عنه  طي خطبه‌ي رسايي توجه مسلمانان را به اين قضيه جلب کرده و فرمود: همانا خداوند بر شما منت گذاشته و بدون اين که از او مسألت نماييد کرامت دنيا و آخرت را نصيب شما کرده است. خداوند شما را آفريده است بدون اين که نيازي به شما داشته باشد. و مي‌توانست شما را ضعيف‌ترين و بي‌ارزش‌ترين مخلوق خود بيافريند. او ساير مخلوقات را به خاطر شما آفريده و شما را براي هيچ يکي از مخلوقاتش نيافريده است. و هر آن‌چه‌ در دريا و خشکي وجود دارد مسخر و فرمانبردار شما هستند. و روزي پاکيزه به شما مي‌دهد تا او را سپاس گوييد. همچنين به شما گوش و بصيرت داده است. و بخشي از نعمتهاي الهي بر شما، نعمتهايي است که به همه‌ي بني‌آدم بخشيده و برخي ديگر فقط به اهل دين شما اختصاص يافته است و اکنون هر دو نوع آن در زمان شما و در دولت شما جمع شده‌اند. نعمتهايي که يکي از شما در اختيار دارد اگر در اختيار يک ملت قرار داده شوند، آن‌ها از بجا آوردن سپاس آن، عاجز خواهند بود. مگر اين که به کمک ايمان به خدا و پيامبرش بتوان چنين کاري کرد. پس شما خليفه‌ي خدا بر روي زمين و غالب بر اهل آن هستيد. خداوند دين شما را پيروز گردانيده است و کساني که در حال حاضر با دين شما مخالف هستند از دو حال خارج نيستند يا تحت کنترل شما بوده و جزيه پرداخت مي‌کنند و يا در هر لحظه مرعوب و وحشت زده منتظر قدوم شما مي‌باشند و هيچ پناه‌گاه و راه فراري براي آن‌ها باقي نمانده است. چرا که لشکر خدا از وضعيت معيشتي بسيار خوب و استحکام مرزها و سلامتي و آمادگي بي نظيري برخوردار مي‌باشد که قبلا هيچ گاه از چنين وضعيت مطلوبي برخوردار نبوده است.
و بايد خدا را در مقابل اين فتوحات بزرگي که نصيب‌مان مي‌کند، سپاس گفت. در واقع هيچ کس نمي‌تواند شکر اين نعمتها را به جاي آورد. نعمتهايي که حد و مرز ندارد و کسي نمي‌تواند حق آن‌ها را ادا نمايد مگر به کمک و توفيق خداوند. بنابراين از خدايي که جز او معبودي وجود ندارد و کسي که ما را با دادن اين نعمتها در بوته‌ي آزمايش قرار داده مي‌خواهيم که به ما توفيق بندگي و به دست آوردن رضايت خود را عنايت بکند. و اي بندگان خدا! همواره مصيبتهايي را که قبلا با آن دست و پنجه نرم مي‌کرديد به ياد بياوريد چرا که خداوند به موسي فرمود:
{ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (5)}إبراهيم: 5
«قوم خويش را از تاريكيهاي (كفر و جهل) بيرون بياور (و) به سوي نور (ايمان و دانش رهنمود گردان ) و روزهاي خوشي و ناخوشي و نعمت و نقمتي را به ياد ايشان بياور كه خدا بر سرِ گذشتگان آورده است. بي‌گمان در اين كار (كه بيان سرگذشت نيكان و بدان پيشين است) براي هر شكيباي (بر مصائب و بلاياي آسماني و) سپاسگزار ( بر انعام و عطاياي الهي)، دلائل بزرگي (و نشانه‌هاي سترگي بر وحدانيّت خدا) است». و به محمد  صلي الله عليه و سلم  فرمود:
{ وَاذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الأرْضِ (26)}الأنفال: 26
«(اي مؤمنان!) به ياد آوريد هنگامي را كه شما گروه اندك و ضعيفي در سرزمين (مكّه) بوديد».
شما قبلا از همه‌ي مردم جهان از نظر معييشتي عقب مانده‌تر و در مورد شناخت خدا نيز از همه نادان تر بوديد. و اگر چنان‌چه دعوتي که شما را از آن وضعيت نجات داد، در دنياي شما باعث هيچ تغيير و پيشرفتي نبود، همين قدر کافي بود که شما را نسبت به خدا و دين آشنا ساخت و باعث آباداني آخرت شما گرديد. ولي علاوه بر آن خداوند خوبيهاي دنيا و آخرت را نصيب شما کرد، پس بايد حق خدا را شناخت و به جا آورد. کوتاهي کردن در بندگي خدا به خاطر جمع آوري مال از ترس اين که مبادا دچار مضيقه و تنگدستي بشويد، کاري است که به زودي نعمتها را از دست شما خواهد گرفت. اين‌ها مسايلي بود که بايد به شما مي‌گفتم.[34]
 
ـ شهر فسطاط
همان طور که سعد بن ابي وقاص نخستين مؤسس شهر کوفه به شمار مي‌رود، عمرو بن عاص نيز نخستين مؤسس شهر فسطاط به شمار مي‌رود. او پس از فتح اسکندريه مي‌خواست در همان جا بماند ولي عمربن خطاب طي نامه‌اي به او نوشت در منطقه‌اي استقرار يابيد که در ميان من و شما آبي وجود نداشته باشد تا به راحتي از راه خشکي در دسترس باشيد. اينجا بود که عمرو از اسکندريه به فسطاط آمد.[35]
او قبل از هر چيز مسجدي ساخت که بعدا به نام او معروف گرديد همان طور که در اسکندريه نيز همين کار را کرده بود. سپس خانه‌ايي جهت اقامت خليفه ساخت که بعدا به دستور عمربن خطاب، به بازاري براي مسلمانان تبديل گرديد[36]. بعد از اين‌ها عمرو براي خود دو منزل در سمت راست و چپ مسجد ساخت که به احتمال قوي يکي براي سکونت خود و ديگري براي اداره‌ي امور ساخته بود.[37] سپس او به کمک اصحاب بزرگي که در رکاب او بودند نقشه‌ي شهر را کشيد و آن‌را به چند منطقه تقسيم کرد و هر منطقه‌اي را به يکي از قبايل سپرد و در حد فاصل مناطق با يکديگر راه‌هاي وسيعي جهت عبور و مرور قرار داد. بدين صورت قبايل عربي زيادي که در فتح اسکندريه شرکت کرده بودند در اين شهر جديد اسکان يافتند و هر يک از منطقه‌هاي شهر به نام قبيله‌ي خود معروف گرديدند. هر کدام از آن‌ها در وسط منطقه‌ي خود مسجدي ساختند و نظم قبيله خود را کنترل نمودند.
گفتني است که عمرو بن عاص شهر فسطاط را در سال 21 هجري در منطقه‌اي بين شمال و جنوب مصر در نزديکي رودخانه‌ي معروف نيل احداث کرد.[38]
 
ـ شهر سرت در ليبي
بعد از اين که شهر برقه در غرب مصر مرکز نيروهاي اسلامي قرار گرفت، عمرو بن عاص با لشکر خود راهي طرابلس شد و در حد فاصل برقه و طرابلس، شهر «سرت» را تأسيس نمود و از سال 22 هجري اين شهر مرکز نظامي مسلمانان آن ديار قرار گرفت که از آن‌جا به سوي غرب منطقه لشکرکشي مي‌کردند. و همچنان مرکز نيروهاي اسلامي باقي ماند، چنان که عقبه بن نافع از آن‌جا به سوي مناطق حومه مانند: فزان، ودان و سودان لشکر مي‌فرستاد و اسلام را تبليغ مي‌کرد.[39]
 
ـ احداث پايگاه‌هاي مقاومت در شهرهاي فتح شده
عمر رضي الله عنه  در همه‌ي شهرهاي فتح شده و به ويژه در ديار شام دستور به احداث پادگان‌هايي جهت اسکان سربازان داد. و در هر يک از آن‌ها مکان‌هايي جهت نگهداري اسبهاي مجاهدين اختصاص داده شد که در هر کدام از آن‌ها، حدود چهار هزار اسب با تمام تجهيزات وجود داشت.[40]
تا جايي که فرمانده‌ي کل در شام، سي و شش هزار سوارکار آماده در اختيار داشت و هر لحظه مي‌توانست آن‌ها را به هر سو که بخواهد اعزام نمايد. و براي اسبان هر پادگان چرا گاه‌هاي وسيعي اختصاص داده شده بود. و بر ران هر کدام از اسبان اين مهر حک شده بود «لشکر خدا» و اين آمادگي در واقع تصوير عملي آيه‌ي 60 سوره ي انفال بود که مي‌فرمايد:
{ وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ (60)}الأنفال: 60
«براي (مبارزه با) آنان تا آن‌جا كه مي‌توانيد نيروي (مادي و معنوي) و (از جمله) اسبهاي ورزيده آماده سازيد».
پادگان‌هاي بلاد شام عبارت بودند از:
لشکر دمشق: که در زمان عمر رضي الله عنه  به ترتيب توسط يزيد بن ابي سفيان، سويد بن کلثوم و معاويه بن ابي سفيان اداره مي‌شد.
لشکر حمص: به ترتيب توسط ابوعبيده، عامر بن جراح، عباده بن صامت، عياض بن غنم، سعد بن عامر، عمير بن سعد و عبدالله بن قرط اداره مي‌گرديد.
لشکر قنسرين: توسط خالد بن وليد و بعد از ايشان عمير بن سعد سرپرستي مي‌شد.
لشکر فلسطين: توسط يزيد بن ابي سفيان و بعد از او علقمه بن مجزز قرار داشت.
لشکر اردن: مرکز آن در طبريه و تحت سرپرستي شرحبيل بن حسنه سپس يزيد بن ابي سفيان و بعد از او معاويه بن ابي سفيان بود.
گفتني است که معاويه سرپرستي لشکر دمشق و اردن را بعد از درگذشت يزيد در طاعون عمواس[41] به عهده گرفت.
همان طور که قبلا بدان اشاره رفت اصحاب پيامبر به خاطر رغبتي که به جهاد و نشر اسلام و آموزش قرآن و سنت داشتند به سوي اين شهرها مهاجرت مي‌نمودند و از طرفي هر کدام از شهرهاي مدينه، بصره، کوفه، دمشق و فسطاط آماج سيل مهاجرتها جهت جهاد و تحصيل علم شدند . همچنين عده‌اي به خاطر اسم نويسي در لشکرهاي ياد شده و حصول حقوق و عده‌اي به قصد تجارت و يادگيري شغلهاي ديگر به اين شهرها مي‌آمدند که در نتيجه شهرهاي ياد شده به مراکز علمي، فرهنگي و تجاري مهم و بي نظيري تبديل شدند.[42]
 
دوم: مشکلات اقتصادي
حکومت اسلامي در دوران عمربن خطاب  رضي الله عنه  با مصيبتهاي بزرگي روبرو شد. البته اين سنت الهي در مورد دولتها است که احيانا با مشکلاتي روبرو مي‌شوند. و شايد سخت‌ترين مصيبتي که خلافت عمر رضي الله عنه  با آن مواجه گرديد، خشکسالي معروف «رماده» و طاعون عمواس باشد. و اکنون مي‌نشينيم پاي روايتهاي تاريخي تا ببينيم که عمربن خطاب  رضي الله عنه  با اين مشکلات چگونه کنار آمد و چه نوع اسبابي را اختيار نمود و چگونه به دعا و تضرع روي آورد.
در سال 18 هجري مردم در شبه جزيره‌ي عربستان با خشکسالي شديدي روبرو شدند تا جايي که حيوانات وحشي از گرسنگي به خانه‌هاي مردم پناه مي‌بردند و اگر گوسفندي ذبح مي‌کرد در شکم آن هيچ گونه کثافتي نمي‌يافت. و مواشي زيادي از گرسنگي جان باختند. اين سال را «عام الرماده» ناميدند. چرا که با وزيدن باد فقط از زمين خاکستر بر مي‌خاست. قحطي به اوج خود رسيد و گرسنگي بيداد مي‌کرد. باديه نشينان به مدينه هجوم آوردند و از اميرالمؤمنين چاره جويا مي‌شدند. بنابراين مي‌توان گفت که بيشترين فشار اين خشکسالي بر شخص خليفه بود.[43] و اکنون گامهايي را که عمربن خطاب براي رفع اين معضل برداشته است، با هم مي‌خوانيم:
 
1ـ تحمل گرسنگي تا رفع خشکسالي
در عام الرماده براي عمر رضي الله عنه  قطعه ناني با مقداري روغن آوردند. او مردي باديه نشين را دعوت کرد تا با او غذا بخورد. مرد با علاقه‌ي فراوان از نان لقمه بر مي‌داشت و به ظرف روغن مي‌ماليد و مي‌خورد. عمر رضي الله عنه  گفت: مثل اين که دير وقتي است که روغن نديده‌اي؟ مرد باديه نشين گفت: بلي همين طور است. من مدت زيادي است که نه روغن ديده‌ام و نه کسي را ديده‌ام که روغن بخورد. عمر رضي الله عنه  با شنيدن اين حرف، سوگند ياد کرد که تا وضعيت معيشتي مردم بهبود نيابد لب به گوشت و روغن نزند. و به گواهي راويان او تا آخر به سوگندش وفادار ماند. چنان که وقتي در بازار مدينه محموله‌اي از روغن و فرآورده‌هاي لبني آوردند و غلام عمر رضي الله عنه  مقداري روغن و شير به قسمت چهل درهم خريداري نمود و نزد عمر رضي الله عنه  آمد و گفت: اي اميرالمؤمنين! خدا سوگند تو را برآورده کرد و امروز در بازار مدينه روغن و لبنيات فراوان آورده‌اند. فرمود: اين‌ها را به قيمت گزاف خريده‌اي. و از خوردن آن‌ها صرف نظر کرد و فرمود: اين‌ها را صدقه کن. چرا که من دوست ندارم اسراف بکنم. و افزود: چگونه مي‌توانم حالت امت را درک نمايم تا زماني که به مشکل آنان گرفتار نشوم[44]. عمر رضي الله عنه  در سال رماده بسيار متأثر گرديد، تا جايي که رنگش تغيير نمود.[45]
اسلم مي‌گويد: ما در ميان خود مي‌گفتيم اگر خداوند اين خشکسالي را برطرف ننمايد ممکن است عمر بر اثر توجهي که‌ به‌ امر مسلمانان دارد، وفات نمايد.[46] عمر رضي الله عنه  مدام روزه‌ مي‌گرفت.[47] روزي در خشکسالي عام الرماده چند شتر ذبح کردند و به مردم خوراک دادند. خادمان قطعه‌اي از کوهان و جگر شتر را براي او آوردند. گفت: به به. من لذيذترين قسمت گوشت را بخورم؟ اگر چنين کنم، بد حاکمي هستم. اين را گفت و غذا را برگردانيد و قطعه ناني با مقداري روغن زيتون طلبيد و خورد.[48]
 
2- اردوگاه پناهندگان در سال رماده
اسلم مي‌گويد: در سال رماده، اعراب از هر طرف به مدينه هجوم آوردند عمر رضي الله عنه  نيز افرادي تعيين نمود تا کارهايشان را انجام دهد، لذا شبي شنيدم که عمر مي‌گفت: کساني را که نزد ما شام مي‌خورند سر شماري کنيد. روز بعد آنان را شمردند تعداد آن‌ها هفت هزار نفر بود. بعد از چند روزي مردان بيمار و زنان و کودکان را سرشماري کردند، تعداد آن‌ها چهل هزار نفر بود و بعد از گذشت چند روز وقتي دوباره سرشماري کردند، تعداد آن‌ها به شصت هزار نفر رسيد. آن‌ها در شهر مدينه و حومه مي‌زيستند تا اين که خداوند نزولات آسماني را فرو فرستاد و خشکسالي پايان يافت. آن‌گاه عمربن خطاب  رضي الله عنه  به آن‌ها آذوقه و سواري داد و آن‌ها را به باديه‌ها فرستاد. راوي مي‌گويد: آشپزهاي عمر رضي الله عنه  از نيمه‌هاي شب بر مي‌خاستند و براي مردم گرسنه غذا تهيه مي‌کردند.[49]
گفتني است که عمربن خطاب، پناهندگان را در چند دسته تقسيم کرده بود و براي خدمت رساني به هر کدام از آن‌ها مسئوليني را گمارده بود و علاوه بر آن‌ها مرداني را جهت سرکشي و مراقبت اوضاع پناهندگان حومه‌ي مدينه به آن‌جا مي‌فرستاد تا ببيند که آيا به همه غذا مي‌رسد يا خير و شامگاهان آن‌ها را نزد خود مي‌طلبيد و جوياي احوال مردم مي‌شد و توجيهات لازم را به آن‌ها مي‌فرمود.[50]
همچنين عمر رضي الله عنه  موسسه‌ي اقتصادي به نام «دار الدقيق» تدارک ديده و در آن، خرما، کشمش، آرد و گندم شير جمع آوري کرده بود و در خشکسالي به کساني که از اطراف مدينه به اين شهر روي آورده بودند، رسيدگي مي‌کرد. به گونه‌اي که قبل از رسيدن کمکهاي مردمي مصر، شام و عراق به مدينه و قبل از اينکه بارندگي بيايد مؤسسه فوق توانست حدود نُه ماه به مردم رسيدگي نمايد.[51]
و اين بيانگر مغز اقتصادي عمر و ميزان آمادگي وي براي مقابله با خشکسالي مي‌باشد. ضمنا لازم به يادآوري است که او شخصا در خدمت رساني به محرومين و پناهندگان سهيم بود. چنان که ابوهريره  رضي الله عنه  مي‌گويد: خدا به حال عمر رضي الله عنه  رحم بکند من در خشکسالي او را در حالي ديدم که دو کيسه پر از آذوقه بر دوش داشت و اسلم نيز همراه او بود. جلو رفتم و کمکش کردم تا اين که به مکاني به نام ضرار رسيديم و با جماعتي روبرو شديم. آن‌ها حدود بيست خانوار از بني محارب بودند. عمر رضي الله عنه  پرسيد: چرا به اينجا آمده‌ايد؟ گفتند: به خاطر گرسنگي. راوي مي‌گويد: آن‌ها پوست حيواني را به ما نشان دادند که پخته بودند تا بخورند. آن‌گاه عمر رضي الله عنه  چادرش را پهن کرد و شخصا براي آن‌ها نان و غذا آماده کرد و خوراکشان را داد تا اين که سير شدند. سپس اسلم را به مدينه فرستاد تا چند نفر شتر بياورد و در اختيار آنان بگذارد. آن‌گاه آن‌ها را به جبانه فرستاد و پوشاک و آذوقه داد و همواره به آنان سر مي‌زد تا اين که خداوند آن روزهاي سخت را با فرستادن نزولات آسماني برطرف کرد.[52]
گفتني است که عمر رضي الله عنه  بعد از اين که نماز عشاء را با مردم مي‌خواند به منزل خود بر مي‌گشت و تا پاسي از شب مشغول عبادت و نماز مي‌شد، سپس در شهر و حومه دور مي‌زد. عبدالله ابن عمر رضي الله عنه  مي‌گويد: شبي شنيدم که پدرم مي‌گفت: بار الها! از تو مي‌خواهم که امت محمد  صلي الله عليه و سلم  را در دستان من به هلاکت نرساني.
همچنين مي‌گفت: بار الها! ما را با خشکسالي نابود مکن و اين مصيبت را برطرف کن.[53]
مالک بن اوس مي‌گويد: در عام الرماده حدود صد خانوار از بستگان من (بني نصر) به مدينه آمدند و در جبانه فرود آمدند. عمر رضي الله عنه  به کساني که به او مراجعه مي‌کردند خوراک و آذوقه مي‌داد و نزد کساني که مراجعه نمي‌کردند، خوراک و آذوقه مي‌فرستاد. چنان که آذوقه ماهانه‌ي بستگان مرا نزد آنان مي‌فرستاد و به بيمارانشان سر مي‌زد و مردگانشان را تجهيز و تکفين مي‌نمود. راوي مي‌گويد: تعداد زيادي از گرسنگي جان باختند و کار به جايي رسيد که هسته‌ي خرما مي‌خردند. و عمر رضي الله عنه  شخصا مي‌آمد و بر مردگان نماز مي‌خواند. و من به ياد دارم روزي بر ده جنازه يکجا نماز خواند. و بعد از اين که اوضاع بهبود يافت، عمر رضي الله عنه  به آن‌ها گفت: از شهر بيرون شويد و دوباره در بيابان و در جايي که عادت کرده‌ايد، زندگي کنيد و به آن‌ها کمک کرد تا به منطقه خود بر گردند. [54]
همچنين حزم بن هشام به نقل از پدر خود مي‌گويد: عمر رضي الله عنه  را ديدم که در سال عام الرماده از کنار زني مي‌گذشت که نوعي حلوا تهيه مي‌کرد. عمر رضي الله عنه  گفت: تو بلد نيستي اين‌ها را درست کني. آن‌گاه قاشق را از دست او گرفت و شروع کرد به حرکت دادن آن‌ها. و گفت: نبايد بگذاري تا آب سرد شود، بلکه بايد آردها را کم کم بريزي و آن‌ها را به هم بزني تا کاملا خمير شود.
و يکي از همسران عمر رضي الله عنه  گفت: او در عام الرماده با هيچ کدام از همسرانش نزديکي نکرد تا اوضاع معيشتي مردم بهبود يافت.[55]
و از انس روايت است که مي‌گويد: روزي روده‌هاي عمر رضي الله عنه  به صدا در آمد و عمر رضي الله عنه  انگشت خود را بر شکم خود گذاشت و گفت: قر قر کن فعلا چيزي ندارم که به تو بدهم تا اين که وضعيت مردم بهبود يابد.[56]
 
3ـ مدد جويي از ساير شهرستانها
عمر رضي الله عنه  بي درنگ به استانداران خود نامه نوشت و از آن‌ها درخواست کمک کرد. چنان که به استاندار مصر، عمرو بن عاص نوشت: از اميرالمؤمنين به عاصي فرزند عاصي (يعني خطاکار فرزند خطاکار) سلام خدا بر تو. مگر نمي‌داني که من و کساني که با من هستند داريم از گرسنگي جان مي‌دهيم و تو و همراهانت در ناز و نعمت به سر مي‌بريد؟ پس به فرياد ما برسيد به فرياد ما برسيد. وقتي اين نامه به دست عمرو بن عاص رسيد او در پاسخ به خليفه نوشت: به بنده‌ي خدا، اميرمؤمنان! سلام خدا بر تو باد. و من خدا را سپاس مي‌گويم. ديري نخواهد گذشت که کمکهاي من به شما خواهد رسيد و خواهي ديد که يک سر قافله نزد تو و يک سر آن پيش من باشد و سعي خواهم کرد که کمکهايي از راه دريا نيز بفرستم. آن‌گاه از راه خشکي يک‌هزار شتر با بار گندم فرستاد و ضمناً از راه دريا بيست کشتي با بار گندم و روغن و همچنين پنج هزار قواره لباس فرستاد.[57]
همچنين به استانداران خود در شام، عراق و فارس نامه‌هاي مشابهي فرستاد و از آن‌ها کمک طلبيد[58] و آن طور که طبري مي‌گويد: قبل از همه ابوعبيده بن جراح با چهار هزار شتر بار به مدينه آمد.
عمر رضي الله عنه  به او دستور داد تا آنان را در حومه‌ي مدينه تقسيم نمايد و در پايان عمر رضي الله عنه  به او چهار هزار درهم انعام داد.
ابوعبيده از پذيرفتن آن امتناع ورزيد و گفت: من به خاطر خدا اين کار را کردم بنابراين دنيا را بر من عرضه مکن. عمر رضي الله عنه  گفت: مالي که بدون سؤال کردن به تو برسد اشکالي ندارد و افزود که رسول خدا به من مالي داد و من از پذيرفتن آن امتناع کردم، آن‌گاه رسول خدا صلي الله عليه و سلم  به من چيزي گفت که من به تو گفتم. ابوعبيده ناچار پذيرفت و با همکاران خود برگشت و بعد از او قافله‌هاي ديگر وارد مدينه شدند[59]. چنان که معاويه از شام سه هزار بار شتر غله فرستاد و از عراق يک‌هزار بار شتر رسيد و عمر رضي الله عنه  بي‌درنگ کمک‌ها را در ميان مردم تقسيم مي‌کرد. در ميان مردم مدينه و حومه و همچنان باديه نشينان و ساير قبيله‌هاي عرب آذوقه توزيع مي‌کرد. چنان که زبير بن عوام مي‌گويد: باري در عام الرماده عمر رضي الله عنه  يک قافله از شتران را با انواع خوراکي به سوي باديه فرستاد و گفت: اين‌ها را نزد اهل نجد ببر و هر چند خانوار از آن‌ها را توانستي با خود به مدينه بياور و کساني را که نتوانستي به هر کدام از آن‌ها يک بار شتر و دو قواره لباس يکي براي زمستان و ديگري براي تابستان بده و بگو: تا شتر را ذبح بکنند و گوشت آن‌را خشک بکنند و چربي آن‌را نزد خود نگهدارند و از آن استفاده بکنند تا اين که خداوند راهي بگشايد.[60] عمر رضي الله عنه  آذوقه‌ي هر خانوار را ماهانه نزد آنان مي‌فرستاد و روزانه ديگهاي بزرگي توسط آشپزها روي آتش گذاشته مي‌شد و اول صبح در ميان مردم غذا تقسيم مي‌کردند و عمر رضي الله عنه  اعلان نمود که اگر خشکسالي ادامه يابد به هر خانه‌ايي از ساکنان مدينه يک خانوار از پناهندگان را اضافه خواهم کرد تا اين که خداوند راهي بگشايد.[61]
و در روايتي آمده است که گفت: اگر خشکسالي ادامه داشته باشد، هر يکي از گرسنگان را به خانه‌ايي از ساکنان مدينه مي‌سپارم چرا که مردم اگر نيم سير بشوند نخواهند مرد.[62]
همچنين ايشان دستور داده بود تا قبل از اين که کاروآن‌ها به مدينه برسد به مناطقي که در مسير کاروآن‌ها قرار دارند، آذوقه و لباس بدهند.
 
4ـ توسل به خداوند و نماز طلب باران
سليمان بن يسار مي‌گويد: روزي عمربن خطاب در عام الرماده خطبه‌اي ايراد کرد و در آن گفت: اي مردم! از خدا در مورد خود و درون خويش بترسيد. مرا خدا به وسيله‌ي شما و شما را به وسيله من آزموده است و من نمي‌دانم که خشم خدا بر من است يا بر شما يا بر همه‌ي ما. پس بياييد خدا را ياد کنيم تا دلهاي ما را نيک بگرداند و بر ما ترحم نمايد و خشکسالي را بردارد. آن‌گاه دستهايش را بالا برد و دعا کرد و گريه نمود و مردم نيز چنين کردند.[63]
و از اسلم روايت است که عمربن خطاب مي‌گفت: اي مردم! من مي‌ترسم که خشم خدا شامل همه‌ي ما شده است پس دست از گناه برداريد و به سوي خدا رو آوريد و نيکي را پيشه‌ي خود سازيد.[64]
همچنين عبدالله بن ساعده مي‌گويد: عمر را ديدم که بعد از نماز مغرب مي‌گفت: اي مردم! از خدا طلب آمرزش نماييد و به سوي او برگرديد و فضل او را بطلبيد و باران رحمتش را آرزو کنيد نه باران عذابش را. او همواره چنين توصيه مي‌کرد تا اين که خشکسالي پايان يافت.[65]
شعبي مي‌گويد: عمربن خطاب  رضي الله عنه  بر منبر رفت تا دعاي طلب باران کند آن‌گاه اين آيـات را تلاوت کرد:
{ فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا (10)يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا (11)} نوح: 10 – 11
«‏و بديشان گفته‌ام: از پروردگار خويش طلب آمرزش كنيد كه او بسيار آمرزنده است (و شما را مي‌بخشايد). (اگر چنين كنيد) خدا از آسمان بارآن‌هاي پر خير و بركت را پياپي مي‌باراند».‏
و { وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ (3)}هود: 3
«و اين كه از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد و به سوي او برگرديد».
سپس از منبر پايين آمد. از او پرسيدند: چرا دعاي طلب باران نکردي؟ گفت: من باران را از راه‌هاي آن طلب کردم.[66]
و هنگامي که عمر رضي الله عنه  تصميم گرفت که دعاي طلب باران بکند به همه‌ي استانداران خود نوشت که در فلان روز معين از شهر بيرون بشوند و به خدا متوسل شده از او طلب باران نمايند و خود نيز در حالي که عباي رسول خدا صلي الله عليه و سلم  را بر دوش داشت در همان روز معين بيرون شد و به مصلي رفت و خطبه‌اي ايراد کرد و خدا را زاري و تضرع نمود. زنان نيز بيرون شده و دعا مي‌کردند. او در ابتدا طلب آمرزش نمود و در پايان عبايش را برگردانيد و بعد از آن نيز به دعا و زاري و تضرع ادامه داد و به شدت گريست طوري که محاسنش خيس شد.[67]
و در صحيح بخاري به نقل از انس  رضي الله عنه  آمده است که او با توسل به دعاي عباس بن عبدالمطلب طلب باران کرد و گفت: بار الها! ما قبلا به دعاي پيامبرت متوسل شده، آب داده مي‌شديم؛ اکنون به دعاي عموي پيامبرت متوسل مي‌شويم پس به ما آب بده.[68]
و در روايتي آمده است که در پايان دعاي خود گفت: بار الها! من خسته شدم و رحمت‌هاي تو بيکران است آن‌گاه دست عباس را گرفت و گفت: اکنون ما به دعاي عموي پيامبرت و ديگر بزرگان قومش توسل مي‌جوييم و تو به حق فرموده‌اي:
{ وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا (82) }الكهف: 82
«و امّا آن ديوار (كه آن‌را بدون مزد تعمير كردم) متعلّق به دو كودك يتيم در شهر بود و زير ديوار گنجي وجود داشت كه مال ايشان بود و پدرشان مرد صالح و پارسائي بود (و آن‌را برايشان پنهان كرده بود)».
و آن‌را به خاطر صلاح پدرشان حفظ کردي، پس ما را هم به خاطر صلاح عموي پيامبر حفظ بفرما. آن‌گاه عباس در حالي که اشک از چشمانش جاري بود، دست به دعا برداشت و گفت: بار الها! هيچ بلا و مصيبتي دامن‌گير نمي‌شود مگر در مقابل گناه و معصيت؛ و رفع نمي‌شود مگر با توبه و استغفار و هم اکنون اين‌ها به خاطر جايگاه من نزد رسولت، به من مراجعه کرده‌اند و دستان آلوده به گناه خود را به سوي تو دراز کرده و موهاي پيشاني خود را به تو سپرده‌ايم و توبه‌ي خود را اعلام مي‌داريم. اي مهربان‌ترين مهربانان! به ما آب بده و ما را نااميد مگردان. بار الها! تو حافظ همه هستي و هيچ کس را تنها نمي‌گذاري و دست ورشکستگان را مي‌گيري و اکنون کودکان به فرياد آمده‌اند و بزرگان پراکنده شده‌اند و صداي شکوه و گلايه به آسمان‌ها رسيده است و تو عالم به ظاهر و باطن هستي. بار الها! آن‌ها را از باران خود سيراب کن قبل از اين که نااميد بشوند و نابود گردند؛ چرا که از رحمت تو نا اميد نمي‌شود، مگر کافران[69]. آن‌گاه پاره‌ي ابري بر کرانه‌ي آسمان پديد آمد و بادي وزيد و ديري نگذشت که باران گرفت و مردم به عباس گفتند: مبارکت باد اي ساقي حرمين. چنان که فضل بن عباس بن عتبه بن ابولهب چنين سروده است:
  بعمي سقي الله الحجاز و اهله                    عشيه يستسقي بشيبته عمر
توجه بالعباس في الجدب راغبا                      اليه فما رام حتي اتي المطر
  و منا رسول الله فينا تراثه                     فهل فوق هذا للمفاخر مفتخر
 «به دعاي عمويم خداوند سرزمين حجاز و اهل آن‌را در شامگاهي که عمر به وسيله‌ي او طلب باران کرد، آب داد. در خشکسالي به دعاي عباس رو آورد و او هنوز اراده نکرده بود که باران سر رسيد. و رسول خدا از ما است و در ميان ما فرهنگ او زنده است پس آيا افتخاري بالاتر از اين وجود دارد؟».
همچنين حسان بن ثابت درمورد اين قضيه چنين سرود:
سال الامام و قد تتابع جدبنا          فسقي الغمام بغرة العباس
عم النبي و صنو والده‌ الذي          ورث النبي بذاک دون الناس
احيا الاله‌ به‌ البلاد فاصبحت          مخضرة الاجناب بعد الياس[70]
و در روايت ديگري آمده است که بعد از اين که عباس دعاي خود را به پايان برد، ابرهاي آسمان مانند کوه‌هاي بزرگ پديدار شد و باريدن گرفت و ديري نگذشت که زمين سرسبز و خرم گرديد و وضعيت زندگي مردم بهبود يافت.[71]
 
5ـ عدم اجراي حد شرعي سرقت در عام الرماده
يکي ديگر از عملکردهاي عمر رضي الله عنه  در خشکسالي توقيف حد سرقت بود. و اين به معني تعطيل کردن حد شرعي نبود، بلکه به خاطر وجود خشکسالي و گرسنگي مردم، شرايط مورد نظر براي اجراي حد شرعي را ناکافي مي‌دانست. چرا که خوردن مال مردم در صورت گرسنگي شديد و براي نجات دادن جان خود، سرقت مورد نظر نيست. بنابراين عمر رضي الله عنه  دست بردگاني را که شتري را کشته و گوشت آن‌را خورده بودند، قطع نکرد بلکه به آقاي آن‌ها گفت: قيمت شتر را بپردازد.[72]
همچنين عمر رضي الله عنه  فرموده است که دزدي خوشه‌ي درخت خرما و در خشکسالي دست قطع نشود.[73]
و بر اساس همين فرموده‌ي عمر رضي الله عنه  فقهاي مذاهب فتوا داده‌اند که در خشکسالي دست دزد قطع نشود. چنان‌که در مغني از امام احمد نقل شده است که به وقت گرسنگي دست دزد قطع نشود يعني اگر فرد نيازمند چيزي دزديد تا بخورد دستش قطع نگردد، چرا که او در حقيقت، مضطر است. جوزجاني از عمر رضي الله عنه  نقل کرده که دستور داده است تا در خشکسالي دست دزد قطع نشود. از احمد پرسيدند: شما نيز همين را مي‌گوييد؟ گفت: بلي. در صورتي که نياز شديد به اين کار باشد و مردم دچار گرسنگي باشند.[74]
و اين خود بيانگر فهم عميق و رأي صائب عمربن خطاب نسبت به اهداف شريعت مي‌باشد که نگاهش به ريشه و موضوع مسايل دوخته بود نه به ظاهر آن‌ها. او به انگيزه‌ي دزدي مي‌نگريست و مي‌دانست که جز گرسنگي و نياز شديد چيزي ديگر نيست و نيز مي‌دانست که ضرورت ممنوعيت را از بين مي‌برد. چنان که در قضيه‌ي سرقت غلامان حاطب گفت: شما آن‌ها را به کار مي‌گيريد و گرسنه مي‌گذاريد تا اين که ناچار به حرام رو مي‌آورند و براي آن‌ها حلال مي‌شود.[75]
 
6ـ به تأخير انداختن پرداخت زکات در عام الرماده
عمر رضي الله عنه  در عام الرماده پرداخت زکات را از عهده‌ي مردم به تعويق انداخت و بعد از اين که خشک سالي برطرف گرديد و مردم شاهد سال سرسبز و آبادي شدند از آن‌ها زکات سال گذشته را وصول کرد.[76]
 چنان که يحيي بن عبدالرحمان بن حاطب مي‌گويد: عمربن خطاب در عام الرماده، زکات را به تعويق انداخت و در سال بعد زکات سال گذشته را نيز از کساني که صاحب نصاب بودند وصول نمود و به آن‌ها دستور داد تا زکات يک سال را در ميان مردم مستضعف توزيع کنند و زکات يک سال را به بيت المال تحويل بدهند.[77]
 
سوم: وباي معروف عمواس
در سال هجدهم هجري[78] مشکل بزرگ و وحشتناکي رخ داد که عبارت از وباي معروف به عمواس بود. عمواس روستاي کوچکي بين شهر قدس و رمله است که وبا از آن‌جا شروع شد و ديري نگذشت که در سرتاسر شام منتشر گرديد.[79]
بهترين تعريفي که از اين بيماري شده تعريفي است که ابن حجر کرده و بعد از ذکر اقوال مختلف در اين باره گفته است: اين بود آن‌چه‌ در تعريف طاعون توسط اهل لغت، فقها و اطبا ارائه شده است و خلاصه اين که طاعون نوعي ورم است که از فشار خون و احيانا از انسداد خون در عضوي پديد مي‌آيد و آن‌را فاسد مي‌کند و اما اطلاق طاعون به ديگر بيماريهايي که در اثر هواي آلوده و ناسازگار پديد مي ايند، مجازا صورت مي‌گيرد و در واقع اين نوع بيماريها وبا ناميده مي‌شوند و وجه مشترک آن‌ها با طاعون ابتلاي عموم مردم به آن‌ها و کثرت مرگ و مير در آنان است.[80] شايد علت اصلي فرق گذاشتن بين طاعون و وبا اين باشد که طبق فرموده‌ي رسول خدا صلي الله عليه و سلم  طاعون وارد شهر مدينه نمي‌شود در حالي که اين شهر از بروز وبا در آن مصون نيست و چندين بار اين اتفاق در آن افتاده است.[81]
گفتني است که طاعون بعد از آن اتفاق افتاد که جنگهاي شديد در ميان روميها و مسلمانان در گرفته و انسان‌هاي زيادي کشته شده و بوي تعفن کشته‌ها فضا را آلوده ساخته بود.[82]
 
1ـ بازگشت عمر از مرز حجاز و شام
در سال هفدهم هجري عمر رضي الله عنه  مي‌خواست براي بار دوم از ديار شام بازديد به عمل بياورد. او با تعدادي از مهاجرين و انصار به راه افتاد و به مکاني به نام سرغ در مرزهاي حجاز با شام رسيد. در آن‌جا با تني چند از فرماندهان نظامي‌خود روبرو شد و از وقوع طاعون در بلاد شام اطلاع يافت و به مشورت همراهان خود از ادامه‌ي سفر صرف نظر کرد و به مدينه برگشت. به هر حال وباي خطرناک در شام پديد آمد و باعث از بين رفتن جمع کثيري از مردم آن سامان گرديد. از جمله امير آن ديار، ابوعبيده بن جراح و تعداد زيادي از اصحاب پيامبر مانند: معاذ بن جبل، يزيد بن ابي سفيان، سهيل بن عمرو، عتبه بن سهيل و غيره تا اين که عمرو بن عاص به‌ عنوان امير آن ديار منصوب شد و به مردم پيشنهاد کرد تا شهر را ترک کرده و به کوه‌هاي اطراف پناه ببرند و با اين تدبير ايشان، ديري نگذشت که بيماري پايان يافت و مردم با خيال راحت به زندگي طبيعي خود ادامه دادند و چون عمر رضي الله عنه  از اين چاره انديشي عمرو اطلاع يافت مخالفتي ننمود.[83]
 
2ـ درگذشت ابوعبيده  رضي الله عنه
بعد از اين که وبا در همه جاي شام پيچيد و خبر آن به عمربن خطاب رسيد در نامه‌اي به ابوعبيده نوشت: سلام خدا بر تو باد! کاري پيش آمده است که بايد تو را از نزديک ببينم. بنابراين با رسيدن اين نامه، به سرعت اسباب سفر را مهيا کن و به سوي من بشتاب. ابوعبيده مي‌دانست که عمر رضي الله عنه  مي‌خواهد او را از ابتلا شدن به وبا برهاند. بنابراين طي نامه‌اي به اميرالمؤمنين نوشت: اي اميرالمؤمنين! من مي‌دانم شما چه کاري با من داريد و من اکنون در ميان لشکري از مسلمانان هستم که دوست دارم همچنان در ميان آنان باشم و از آنان جدا نشوم تا اين که آن‌چه‌ خدا دوست دارد در مورد ما قضاوت نمايد. پس مرا حلال کن. عمر رضي الله عنه  پس از خواندن نامه گريست. حاضرين پرسيدند: آيا ابوعبيده وفات کرده است؟ گفت: تقريباً. سپس نامه‌اي به ابوعبيده نوشت و دستور داد تا خانه‌هاي مردم را از مکان پايين و شيبي که در آن بودند به مکان مرتفعي انتقال دهد. ابوعبيده به ابوموسي گفت: برو و در جستجوي مکان مناسبي باش تا مردم را به آن‌جا انتقال دهيم. ابوموسي به خانه‌ي خود برگشت، متوجه شد که همسرش دچار وبا شده است. نزد ابوعبيده برگشت و به او اطلاع داد. آن‌گاه ابوعبيده مرکب خود را خواست تا بر آن سوار شود، ولي متوجه شد که خود دچار وبا گشته است.[84]
عروه مي‌گويد: در ابتداي وباي عمواس ، ابوعبيده و خانواده‌اش دچار آن نشدند. آن‌گاه ابوعبيده دست به دعا شد و گفت: بار الها! به ابوعبيده و خانواده‌اش نيز سهمي بده. ديري نگذشت که در وجود او علامت کوچکي پديدار گرديد. مردم گفتند: اين چيزي نيست. ابوعبيده گفت: خدا در آن برکت مي‌دهد.[85]
او قبل از اين که دچار وبا بشود در ميان مردم خطبه‌اي ايراد کرد و گفت: اي مردم! اين بيماري رحمتي از جانب پروردگارتان و دعاي پيامبرتان و مرگ نيکان است و من نيز مي‌خواهم که خداوند سهمي از آن‌را نصيب من بگرداند.[86]
و بعد از اين که دچار وبا گرديد و بر بستر بيماري افتاد، مسلمانان را فرا خواند و گفت: من شما را به امري توصيه مي‌کنم که اگر آن‌را رعايت بکنيد تا زنده‌ايد همچنين بعد از اين که مرديد در خير به سر مي‌بريد، نماز را برپاي داريد، زکات بدهيد، روزه بگيريد، حج و عمره بجا آوريد، صله‌ي رحم و محبت با يکديگر برقرار سازيد و با اميرانتان صادق باشيد. و مواظب باشيد که دنيا فريبتان ندهد چرا که اگر هزار سال هم زندگي بکنيد، سرانجام مرگ به سراغتان خواهد آمد. زيرا خداوند مرگ را براي تک تک فرزندان آدم مقدر کرده و نوشته است. بنابراين همه‌ي آن‌ها روزي خواهند مرد و زرنگ‌ترين آن‌ها کسي است که بيش از ديگران فکر اطاعت کردن از پروردگارش بوده، براي آخرت خود بيشتر آمادگي بنمايد. سپس به معاذ بن جبل گفت: اي معاذ! با مردم نماز بخوان. آن‌گاه خود چشم از جهان فرو بست[87] و معاذ در ميان مردم برخاست و گفت: اي مردم! در يک بازگشت خالصانه به سوي خدا برگرديد، زيرا اگر بنده‌اي در حال توبه با خدا ملاقات بکند حق او است که گناهانش بخشيده شود و هر کس مديون است وامهاي خود را بپردازد، چرا که انسان به خاطر وامهايش درگرو قرضهايش مي‌باشد. و اگر با کسي قهر هستيد، فردا اول صبح به ملاقات او برويد و با او مصالحه بکنيد، زيرا که جايز نيست کسي بيش از سه روز با برادر مسلمانش قهر کند. و اين کار نزد خداوند گناه بزرگي محسوب مي‌شود. و افزود که شما اي مسلمانان در مرگ مردي به عزا نشسته‌ايد که من از او دلسوزتر، سينه پاکتر و دورتر از جار و جنجال نديده‌ام پس براي او رحمتهاي الهي را بطلبيد و همه در نماز جنازه‌اش شرکت بنماييد. اميدوارم خدا گناهانش را بيامرزد و به خدا سوگند! کسي بهتر از او يافت نمي‌شود که ولي امر شما بشود. آن‌گاه همه باتفاق او را جانشين ابوعبيده قرار دادند.
وقتي جنازه حاضر شد، ابوموسي بر آن نماز گزارد. سپس به قبرستان برده شد و توسط ابوموسي، عمرو بن عاص و ضحاک بن قيس داخل قبر گذاشته شد و بعد از اين‌که ابوموسي از دفن او فارغ گرديد گفت: ابوعبيده! رحمت خدا بر تو باد. به خدا سوگند از تو به نيکي ياد خواهم کرد و اضافه بر آن‌چه‌ مي‌دانم درباره‌ي تو چيزي نخواهم گفت که گرفتار عذاب خدا بشوم. به خدا من کسي را سراغ ندارم که بيشتر از تو ذکر خدا را بکند و بر زمين آهسته‌تر از تو قدم بنهد و در برخورد با نادانان بهتر از تو عمل نمايد و بهتر از تو شب را در سجده و قيام بگذراند و در انفاق بهتر از تو عمل نمايد و راه وسط را در پيش گيرد و همچنين کسي را سراغ ندارم که از تو متواضع تر بوده، نسبت به يتيمان و مساکين مهربان تر و نسبت به متکبرين سرکش، سخت تر باشد.[88]
گفتني است که هيچ کس به اندازه‌ي معاذ براي از دست دادن ابوعبيده غمگين نگرديد. او مدتها در فراق ابوعبيده اشک مي‌ريخت و طي نامه‌اي عمر رضي الله عنه  را در جريان وفات ابوعبيده قرار داد و نوشت: مردي که به گمان ما نزد خدا امين بود و خدا در قلب او جايگاه رفيعي داشت و نزد ما و شما عزيز و گرامي بود يعني ابوعبيده وفات کرد. خدا از تقصيرات او بگذرد. يقينا همه‌ي ما به دستور خدا آمده‌ايم و به سوي او باز مي‌گرديم. اميدواريم خدا او را بپذيرد. اين نامه را در حالي به شما مي‌نويسم که مرگ و مير زياد شده و وبا همه‌ي مردم را فرا گرفته است و کساني که تاکنون زنده هستند به زودي خواهند مرد و اگر ما زنده مانديم و يا مرديم در هر صورت آرزو مي‌کنيم که خداوند بهترين پاداشها را نصيب شما بگرداند و سلام خدا بر تو باد.[89]
هنگامي که نامه‌ي ابوموسي به دست عمربن خطاب رسيد و قرائت گرديد، عمر رضي الله عنه  زار زار گريست و خبر مرگ ابوعبيده را به اطرافيان خود داد و آن‌ها نيز گريستند و همه راضي به قضاي الهي شدند.[90]
 
3ـ مرگ معاذ بن جبل رضي الله عنه
پس از وفات ابوعبيده، چند روزي ابوموسي با مردم نماز گذارد و روز به روز وبا شدت مي‌گرفت و مردم مي‌مردند. آن‌گاه ابوموسي در ميان مردم برخاست و گفت: اي مردم! اين بيماري رحمتي از جانب خدا و دعاي پيامبرتان و مرگ نيکان است و من هم از خدا مي‌خواهم که در آن نصيبي داشته باشم. ديري نگذشت که فرزندش عبدالرحمان دچار بيماري شد و فوت کرد و معاذ بر جنازه‌ي پسرش نماز خواند و هنوز به خانه برنگشته بود که آثار بيماري در وجود او نيز پديدار گشت. و بر بستر بيماري افتاد و اطرافيان به عيادتش مي‌آمدند. معاذ به کساني که به عيادتش مي‌آمدند مي‌گفت: اکنون که فرصت داريد و در قيد حيات هستيد عمل بکنيد قبل از اين که روزي فرا رسد که آرزوي عمل نيک را داشته باشيد ولي نتوانيد انجام دهيد و انفاق کنيد قبل از اينکه بميريد و اين مال به عنوان ميراث به ديگران منتقل بشود و بدانيد که از مال شما جز آن‌چه‌ مي‌خوريد و مي‌پوشيد و انفاق مي‌کنيد هر چه بماند از آن شما نيست، بلکه متعلق به ديگران است و هنگامي که بيماريش شدت گرفت مي‌گفت: پروردگارا! مرا راحت بميران و آگاهم که تو مي‌داني که من دوستت دارم و هنگامي که آخرين لحظات زندگي را به سر مي‌کرد، گفت: آفرين به مرگ. آفرين به زيارت کننده‌اي که به وقت تنگدستي سر رسيده است. رستگار نخواهد شد کسي که پشيمان شود. و افزود که بار الها! تو مي‌داني که من هيچ گاه دوست نداشتم در دنيا به خاطر جاري ساختن جويبارها و کاشتن درختان زنده بمانم، بلکه دوست داشتم بمانم، تا شبهاي دراز را در عبادت و روزهاي گرم را با روزه گرفتن و شرکت در جلسات علما و هر کجا که از خدا ياد مي‌شود سپري کنم.[91]
سن ايشان هنگام وفات 38 سال بود و بعد از ايشان عمرو بن عاص بر کرسي امارت نشست. عمرو بن عاص بر معاذ نماز گزارد و او را داخل قبر گذاشت و گفت: رحمت خدا بر تو باد اي معاذ! ما تو را جزو خيرخواهان مسلمين و بهترين آن‌ها مي‌دانيم. تو در برخورد با نادانان، مؤدب و با فاجران سرسخت و با مؤمنان مهربان بودي.[92]
آن‌گاه عمرو بن عاص در ميان مردم به ايراد سخن پرداخت و گفت: اين بيماري مانند آتش همه چيز و همه کس را در بر مي‌گيرد و بايد به کوه‌ها پناه ببريد. سپس خود از شهر بيرون شد و مردم نيز بيرون شدند و به کوه‌ها پناه بردند و ديري نگذشت که خداوند وبا را برطرف کرد.[93] و عمرو بن عاص طي نامه‌اي به عمربن خطاب نوشت: سلام خدا بر تو باد. همانا معاذ بن جبل وفات نموده و مرگ و مير زياد شده است و مردم از من مي‌خواهند که شهر را به قصد بيابان‌ها ترک کنند و من مي‌دانم که ماندن در اينجا در فرا رسيدن اجل نقشي ندارد همان طور که فرار کردن از اينجا باعث نرسيدن اجل نمي‌شود و به وسيله‌ي آن قضاي الهي برطرف نمي‌گردد[94]. عمر رضي الله عنه  با خواندن نامه‌ي عمرو خبر مرگ معاذ را به سمع مسلمانان رساند و از آن‌جا که مرگ معاذ پس از مرگ ابوعبيده واقعا دردناک بود، خليفه شديدا ناراحت شد و گريست و مسلمانان نيز گريستند و عمر رضي الله عنه  گفت: رحمت خدا بر معاذ بن جبل باد. به خدا سوگند که با مرگ او اين امت از دانش بزرگي محروم گرديد. چه پيشنهادهاي خوبي ارائه مي‌داد! و چه بسا پيشنهادهايش باعث خير و برکت مي‌شد و ما از علم او بهره‌مند مي‌شديم. خدا به ايشان پاداش نيکو بدهد.[95] يکي ديگر از فرماندهان بلند مرتبه که در طاعون جان سپرد، يزيد بن ابي سفيان معروف به يزيد الخير مي‌باشد. همچنين شرحبيل بن حسنه نيز جان به‌ جان آفرين تسليم کرد.[96]
 
4ـ سفر عمر رضي الله عنه  به ديار شام و ترتيب دادن امور
عمرفاروق از مردن فرماندهان بزرگ خويش در شام و همچنين مرگ عده‌ي زيادي از رزمندگان اسلام در اثر طاعون شديدا نگران شد و از طرفي نامه‌هاي زيادي از شام مي‌رسيد که در مورد امور مختلف از جمله درباره‌ي تکليف اموال باقيمانده از جان باخته‌گان جويا مي‌شدند. بنابراين عمر رضي الله عنه  مردم را جمع کرد و از آنان در اين‌باره مشورت گرفت و سرانجام تصميم بر اين گرفته شد که او شخصا به برخي شهرها سر بزند و از شام آغاز نمايد. چنان که فرمود: ميراث مردم در شام به هم ريخته است، بنابراين من به شام مي‌روم و ميراثها را تقسيم مي‌کنم و آن‌چه‌ را صلاح بدانم در مورد آنان اعمال خواهم کرد. سپس به بقيه‌ي شهرها سر مي‌زنم و به حل و فصل امور آن‌ها مي‌پردازم. آن‌گاه عمر رضي الله عنه  به راه افتاد و علي  رضي الله عنه  را در مدينه جانشين خود تعيين کرد و بعد از اين که به شام رفت اموال را تقسيم نمود و لشکر را به دو گروه زمستاني و تابستاني تقسيم کرد و مرزهاي شام را مشخص نمود و محکم کرد و فرماندهان و واليان را تعيين نمود. چنان که عبدالله بن قيس را بر نواحي ساحلي و معاويه را بر دمشق گمارد و وظايف سربازان و فرماندهان و توده‌ي مردم را تعيين نمود و ميراث مردگان را ميان زندگان تقسيم نمود.[97] و چون وقت نماز رسيد، مردم به ايشان گفتند: چه خوب است که اگر به بلال  رضي الله عنه  دستور اذان دهيد. وقتي بلال  رضي الله عنه  به دستور عمر رضي الله عنه  شروع به اذان گفتن کرد، همگان گريستند و خود عمر رضي الله عنه  نيز به گريه افتاد چرا که اذان بلال ياد ايام پيامبررا در دلها زنده مي‌کرد.[98]
و قبل از اين که به مدينه برگردد در جمع مردم به ايراد سخن پرداخت و گفت: اي مردم! من فرماندهان و اميران شما را مشخص کردم و آن‌چه‌ را بر عهده‌ي من بود انجام دادم و حقوق و اماکن و درآمد شما مشخص است و سربازان اسلام در خدمت شما هستند و باز هم اگر کسي احساس مي‌کند که امري از امور نياز به رسيدگي دارد به ما اعلام بدارد تا ما بدان رسيدگي بکنيم.[99]
گفتني است که طاعون عمواس حادثه‌ي بزرگي بود که مسلمانان آن‌را پشت سر گذاشتند و تعداد زيادي در آن جان باختند تا جايي که گفته شده است بيست هزار نفر يعني حدود نيمي از جمعيت شام در اين بيماري از بين رفتند. و چه‌ بسا که‌ مسلمانان از آن بيم داشتند که‌ روم در آن وقت حساس به‌ آن‌ها حمله‌ور شود، واقعيت اين است که‌ اگر در آن روزها روم به‌ خود مي‌آمد و به‌ تاخت و تاز مسلمانان مي‌پرداخت، دفاع در مقابل آنان براي مسلمانان بسيار سخت مي‌بود، اما يأس و نا اميدي چنان روم را در بر گرفته‌ بود که‌ هرگز چنين فکر به‌ آنان دست نمي‌داد، بخصوص اينکه‌ آگاهي يافته‌ بودند که‌ مردمان آن ديار به‌ دولت مسلمانان رضايت داده‌ و با خاطري آسوده‌ به‌ پادشاه عادل آنان دست ياري دراز کرده‌اند، و بدون کمک مردم روم نمي‌تواند با لشکر اسلام روبرو شود، اضافه‌ بر آن اينکه‌ مردم در مقابل لشکري که‌ هرکجا حريف خود را به‌ زمين مي‌اندازد و ترس را در دل همگان به‌ وجود آورد بود، از جنگ به‌ ستوه‌ آمده‌ و به‌ آسايش رويي آورده‌ بودند.[100]
 
5ـ حکم شرعي ورود و يا خروج از شهري که مبتلا به وبا است
رسول خدا صلي الله عليه و سلم  مي‌فرمايد: (اذا سمعتم به‌ بارض ؛ فلا تقدموا عليه‌، و اذا وقع بارض ، و انتم بها؛ فلا تخرجوا فرارا منه‌). [101]
«وقتي شنيديد در شهري وبا نازل شده است وارد آن نشويد و اگر در شهري که شما در آن به سر مي‌بريد به وقوع پيوست از آن‌جا فرار نکنيد».
در اين باره اصحاب پيامبر، اختلاف نظر داشتند. برخي به ظاهر حديث متمسک شده و برخي آن‌را توجيه مي‌نمودند و بيرون شدن از شهري که در آن وبا افتاده بود را جايز مي‌شمردند. بر همين اساس عمر رضي الله عنه  از ابوعبيده خواست که شام را به قصد مدينه ترک کند ولي او نپذيرفت و عذر آورد. اما وقتي عمر رضي الله عنه  از او خواست که مردم را از جايي که آب‌هاي آلوده داشت به مکاني ديگر انتقال دهد، ابوعبيده پذيرفت و اين کار را کرد. گفتني است که اين نامه نگاري در ميان ابوعبيده و عمر رضي الله عنه  بعد از آن بود که در مکان سرغ با هم ملاقات کردند و حديث فوق را از زبان عبدالرحمان بن عوف شنيدند و عمر رضي الله عنه  به مدينه برگشت. البته چنين به نظر مي‌رسد که در لحظه‌ي ملاقات اين دو بزرگوار، طاعون تازه آغاز شده بود و بعدا همه جا پيچيد و مرگ و مير زياد شد. ضمنا بايد گفت که برخي ديگر از صحابه مانند عمرو بن عاص و ابوموسي اشعري نيز همچون عمر رضي الله عنه  معتقد به جواز خروج از شهرآلوده به وبا هستند. و اين اختلاف فقط در جواز و عدم جواز خروج است اما در مورد عدم جواز دخول به چنين شهري همه اتفاق نظر دارند. آن‌هايي که نظر به جواز بيرون شدن از شهر وبا داده‌اند مشروط به اين که فرد معتقد نباشد که از قضاي الهي فرار مي‌کند و با فرار مي‌توان از مرگ جلوگيري کرد، بلکه بيرون شدن به خاطر حاجتي ديگر و يا مداوا و يا به نيت انتقال به مکاني که از نظر بهداشتي بهتر است، اشکالي ندارد. و اما عدم خروج ابوعبيده به خاطر برخي مسايل سياسي، اجتماعي و نظامي بود و به ويژه‌ ابوعبيده امين امت لقب داده شده است و او دوست نداشت که رعيت را ترک کند و خود جان سالم به در برد.
يکي ديگر از حکمتهاي منع بيرون شدن از شهر وبا اين است که اگر اين کار جايز شمرده شود همه‌ي کساني که هنوز مبتلا به بيماري نشده‌اند شهر را ترک خواهند گفت و فقط بيماران باقي مي‌مانند و در تنهايي و بي کسي جان خواهند سپرد که نه در حال حيات کسي به آنان رسيدگي خواهد کرد و نه بعد از مرگ. همچنين ممکن است خيلي از بيماران نيز در رکاب ديگران کوچ کنند و با خود بيماري را به شهرهاي ديگر منتقل نمايند. به هر حال از مجموع اقوال علما چنين نتيجه گيري مي‌شود که هم بيرون شدن و هم ماندن در شهري که ساکنانش مبتلا به وبا شده‌اند مباح است البته کساني که مبتلا به بيماري شده‌اند، رفتن آن‌ها به شهرهاي ديگر نه تنها فايده‌اي ندارد بلکه خطر انتقال بيماري به جاهاي ديگر نيز وجود دارد و اما بيرون شدن کساني که هنوز مبتلا نشده‌اند مشروط به اين که گروهي براي رسيدگي به امور بيماران باقي بماند، اشکالي ندارد.[102]


[1] عصر الخلافه الراشده (277)؛ فتح الباري (4/98)
[2] اخبار عمرص 126
[3] عصر الخلافه الراشده (227)؛ فتح الباري (8/169)
[4] اخبار عمرص 126 ، عصر الخلافة الراشده‌ ص 227
[5] اخبار مکه (ازرفي) 1/253، اخبار عمر.ص 126
[6] عصر الخلافه الراشده. ص 228
[7] الدور السياسي ‌: صفوه.ص 189
[8] الاحکام السلطانية: (ماوردي)ص 189
[9] اشهر مشاهير الاسلام. (2/342).
[10] همان
[11] اشهر مشاهير الاسلام.
[12] اشهر مشاهير الاسلام. 2/346
[13] الفاروق عمر(شرقاوي) ص 254
[14] عصر الخلافه الراشده. ص 230
[15] اقتصاديات الحرب في الاسلام ن. غازي بن سالم ص 245
[16] تاريخ الدعوة الاسلامي د. جميل مصري33-340
[17] اقتصاديات الحرب في الاسلام ن. غازي بن سالم ص 245
[18] تاريخ الدعوة الاسلامية د. جميل المصري ص 333
[19] الفاروق عمربن الخطاب . محمد رشيد رضا ص 177
[20] تاريخ الدعوة الاسلامية د. جميل المصري ص 333
[21] تاريخ الدعوة الاسلامية د. جميل المصري ص 334
[22] تاريخ دعوت اسلامي.
[23] فتوح البلدان : بلاذري. ص 341
[24] فتوح البلدان : بلاذري. ص 257
[25] اقتصاديات الحرب في الاسلام. ص 247
[26] تاريخ الطبري (5/17)
[27] تاريخ الدعوه الاسلاميه. ص 338
[28] تاريخ الدعوه الاسلاميه.
[29] منبع سابق. ص338
[30] الخلفاء الراشدون ،ص 182
[31] تاريخ طبري (5/15)
[32] منبع سابق (15/16)
[33] التاريخ الاسلامي (19، 20 /22)
[34] تاريخ طبري (15/211)
[35] فتوح مصر (ابن عبدالحکم) ص 91
[36] عمرو بن العاص القائد و السياسي ، ص 135
[37] فتوح مصر (ابن عبدالحکم) ص 97
[38] تاريخ الدعوة الاسلامي (ص 339)
[39] منبع سابق. ص 340
[40] البدايه والنهايه (7/138) تاريخ الدعوة : ص 341
[41] تاريخ الدعوة ، ص 341
[42] اقتصاديات الحرب في الاسلام ص 250
[43] فن الحکم (68)، البداية و النهاية(7/98) ، تاريخ الطبري (5/75).
[44] تاريخ الطبري (5/78)
[45] فن الحکم ص 71
[46] الطبقات 3/314
[47] الطبقات 3/315، محض الصواب (1/363).
[48] الطبقات (3/312) الشيخان به‌ روايت بلاذري ص 294
[49] تاريخ الذهبي ص 274.
[50] الکفاءة الدارية ، د . عبدالله‌ القادري ص 107
[51] المدينه النبويه فجر الاسلام. (2/37)
[52] اخبار عمر. ص 111 به‌ نقل از الرياض النضره‌
[53] منبع سابق.
[54] اخبار عمرص 112 ، ابن الجوزي ص 61
[55] منبع سابق.116
[56] الحليه (1/48).
[57] اخبار عمر. ص 115
[58] الفاروق عمر، ص 262
[59] تاريخ الطبري (5/80)
[60] الفاروق عمر. ص 262
[61] منبع سابق. ص 263
[62] السياسة الشرعية د. اسماعيل بدوي.ص 403 ، محض الصواب (1/364)
[63] الطبقات (3/322) اخبار عمر، ص 116
[64] الشيخان به روايت بلاذري. ص 319
[65] الشيخان به روايت بلاذري.ص 319
[66] الشيخان به روايت بلاذري. ص 320
[67] الطبقات (3/320)
[68] البخاري ش 1010
[69] الفاروق عمربن الخطاب (محمد رشيد رضا) ص 217
[70] همان
[71] الخلافه الراشده و الدولة الاموية، د. يحيي يحيي ، ص 302
[72] الخلافة و الخلفاء الراشدون، سالم البهنساوي ، ص 165
[73] مصنف عبدالرزاق (10/242)
[74] المغني (ابن قدامه 8/278)
[75] اعلام الموقعين (3/11)الاجتهاد في الفقه‌ الاسلامي ، ص 136
[76] الخلافة و الخلفاء الراشدون، سالم البهنساوي ، ص 166
[77] الشيخان به‌ روايت بلاذري ص 324
[78] تاريخ القضاعي ص 294
[79] خلاصة تاريخ ابن کثير. محمد کنعان ، ص 236
[80] الفتح (10/180)
[81] ابوعبيده عامر بن جراح ، محمد شراب ، ص 220
[82] الخلفاء الراشدون : نجار ، ص 224
[83] همان ص 225، تاريخ الطبري (5/36)
[84] تاريخ الطبري (5/35)
[85] تاريخ الذهبي. ص 174
[86] تاريخ الطبري (5/36)
[87] الاکتفاء (3/306)
[88] همان (3/307)
[89] همان (3/309)
[90] همان (3/310)
[91] حليه الاولياء (1/228-244)
[92] الاکتفاء (3/309)
[93] البدايه والنهايه (7/95)
[94] مجموعة الوثائق السياسية ، ص 490
[95] الاکتفاء (3/310)
[96] الکامل في التاريخ (2/171) تاريخ الذهبي ، ص 181
[97] الخلفاء الراشدون : نجار ص 325 . الفاروق ، محمد رشيد رضا ، ص 230
[98] خلاصة تاريخ ابن کثير، الخلافة الراشدة ص 236
[99] البدايه والنهايه (7/97)
[100] اشهر المشاهير (2/361)
[101] مسلم ک السلام ش2219.
[102] ابوعبيده عامر بن جراح، شراب ص 232-237


از کتاب: ترجمه سيره عمربن خطاب رضي الله عنه، تأليف : دکتر علي محمد محمد صلابي



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

حسن رضی الله عنه  فرزندانش را به کسب علم و دانش، تشویق می‌نمود؛ چنانچه پسر و برادرزاده‌اش را فرا خواند و فرمود: «ای پسرم و ای برادرزاده‌ام! شما، اینک کوچکان قوم و طایفه هستید و روزی بزرگان قوم خواهید شد؛ از این‌رو به فراگیری علم و دانش همت گمارید و هر کس از شما که نتوانست آن را روایت نماید یا به خاطر بسپارد، آن را به نگارش درآورد و در خانه‌اش بگذارد». الطبقات (1/292)؛ با سند حسن؛ به تحقيق: سلمي


تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 6875
دیروز : 5614
بازدید کل: 8797034

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010