|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>عثمان بن عفان رضی الله عنه > عثمان: فتوحات شام
شماره مقاله : 2724 تعداد مشاهده : 285 تاریخ افزودن مقاله : 26/5/1389
|
عثمان: فتوحات شام نخست: فتوحات حبيب بن مسلمه چون عمر به شهادت رسيد روميان بر آن شدند، به منظور تلافي شکستهاي پيشين، به مسلمانان حمله کنند و سرزمينهاي از دست رفته را بازيابند. عثمان نيز به وليد بن عقبه، امير کوفه، دستور داد تا سپاهي را به کمک شاميان اعزام نمايند. او نيز سپاهي هشت هزاره نفره را به فرماندهي سلمان بن ربيعه باهلي بدان سرزمين گسيل داشت و مسلمانان توانستند سپاهيان روم را از هم متلاشي نموده و بسياري از آنان را به هلاکت رسانند و به غنايم هنگفتي دست يابند. قبل از اين رويارويي سرنوشت ساز، روميان با ترکان پيمان بستند که در کنار هم با مسلمانان بجنگند. حبيب بن مسلمه فهري که فرمانده لشکر مسلمانان بود به اين نتيجه رسيد که بايد بر سپاه روميان شبيخون زند و موريان، فرمانده آنان، را به قتل رساند. اتفاقاً ام عبدالله دختر نويد کلبي، همسر حبيب، به اين نقشه پي برد و در مورد آن با حبيب صحبت نمود، او از حبيب پرسيد: وعدهگاه تو کجاست؟ حبيب هم گفت: يا خيمهگاه موريان و يا بهشت. چون حبيب بر خيمهگاه روميان شبيخون زد توانست سپاه آنان را تار و مار نمايد و خود را به خيمه موريان رساند و چون بدانجا رسيد ديد که همسرش قبل از او خود را به آن رسانيده است[1]. پس از اين موفقيت، حبيب به پيشرويهاي خود در ارمنستان و آذربايجان ادامه داد و توانست آن سرزمينها را يا از طريق مصالحه و يا از طريق جنگ به تصرف خود در آورد.[2] حبيب به مسلمه از جمله فرماندهان بزرگي بود که در ارمنستان به نبرد با روميان پرداخت و توانست سپاهيان بسياري را مغلوب سازد و شهرها و قلعههاي زيادي را فتح نمايد[3]. او همچنين در آنسوي مرزهاي عراق با روميان به کارزار پرداخت و موفّق شد قلعهها و شهرهاي بسياري چون شمشاط و ملطيّه را به تصرف در آورد. در سال (25 ه( معاويه بن ابوسفيان توانست در جنگي مهم، شهر عمّوريه را از دست روميان خارج و به قلمرو خلافت ضميمه نمايد. او در حد فاصل أنطاکيه و طرسوس به قلعههاي متعدّدي برخورد کرد که خالي از سکنه بودند، به همين دليل دستور داد تا مردمان بسياري از شام و شبهجزيره را بدان قلعهها کوچ دهند. در تابستان سال بعد، قيس بن حّر دستور داد عيسي که از فرماندهان معاويه بود نبردهاي او را ادامه دهد و بعد از کسب پيروزيهايي چند، تعدادي از قلعههاي اطراف أنطاکيه را ويران کنند تا روميان نتوانند از آنها بر ضد مسلمانان استفاده کنند.[4] دوم: عثمان رضي الله عنه اوّلين فردي بود که فرمان نبرد دريايي را صادر نمود در دوران خلافت عمر، معاويه بارها بدو نامه نوشت که به او اذن دهد تا از طريق دريا بر روميان حمله برد. او در آن نامهها مينوشت که مرزهاي روميان به شهر حمص بسيار نزديک است تا بدانجا که يکي از روستاهاي اطراف آن شهر صداي پارس سگان روميان را ميشنوند. تا عاقبت توانست دل عمر را به رحم آورد. عمر نيز طي نامهاي از عمرو بن عاص خواست دريا و کشتيهاي شناور آن را براي او توصيف نمايد، عمرو نيز در نامه خود به عمر نوشت که مردمان بسياري بر کشتيها سوار ميشوند که دل هر فردي را به ترس مياندازد و عقل انسان را به حيرت واميدارد، سرنشنيان آن کشتيها يقيني بر نجات خود ندارند و آنچه بر آنان حاکم است شک و ترديد در مورد سرنوشت آنان ميباشد؛ در واقع جان آنان در گرو چند قطعه چوب است که اگر بر اثر طوفان واژگون شود همه آنان را غرق مينمايد و چون به اين بلا مبتلا نشود، سرنشينان را حيران و سرگردان درياها ميکند. چون اين نامه به دست عمر رسيد او به معاويه دستور داد تا خيال حمله به روميان از طريق دريا را از ذهن خود خارج کند و آن را فراموش نمايد و بدو گفت: «به خدا سوگند که جان يک مسلمان از تمامي قلمرو روميان، نزد من عزيزتر و با ارزشتر است و به اين دليل آنان را بدان کار ملزم نميکنم، اي معاويه! تو نيز ديگر اين درخواست را از من ننما که جوابت را صراحتاً دادهامم»[5]. اما اين ايده هرگز از ذهن معاويه خارج نشد تا آنگاه که عثمان به خلافت رسيد. بار ديگر جريان را با عثمان در ميان گذاشت و از او همان درخواست را نمود. عثمان نيز در جواب به او چنين نوشت: من در جريان پاسخ عمر که رحمت خدا بر او باد قرار داشتم و از ماجرا با خبر هستم. اما معاويه دست از اصرار بر نداشت و در نامه بعدي،: بيخطر بودن سفر به قبرس را براي عثمان نوشت. عثمان نيز بدو نوشت که: اگر با همسرت به اين سفر بروي، من آنرا قبول ميکنم، در غير اين صورت با اين اقدام مخالف هستم[6]. همچنين عثمان شرط گذاشت که معاويه هيچ يک از مسلمانان را وادار به چنين مسافرتي نکند و نيز ميان آنان قرعه نياندازد بلکه تنها مسلماناني را با خود ببرد که داوطلبانه حاضر به چنين کاري ميشوند[7]. معاويه به محض دريافت اين نامه، به تدارک مقدمات حرکت به جانب قبرس پرداخت. او به ساکنان ساحل درياي مديترانه دستور داد تا به ساخت و تعمير کشتيها پرداخته و آنها را در ساحل قلعه «عکّا» مستقر کنند. در واقع معاويه قصد داشت تا از اين نقطه حمله خود به قبرس و جزاير اطراف آن را آغاز نمايد.[8] سوم: نبرد قبرص چون معاويه توانست کشتيهاي بسياري را جهت حرکت به سوي قبرص تدارک ببيند، آنها را در بندر عکّا گرد آورد و خود همراه همسرش، فاخته دختر قرظه، طبق شرط عثمان، سوار بر يکي از آنها شد. عباده بن صامت رضي الله عنه نيز همراه همسر خود، امم حرام دختر ماهان سوار بر يکي از آن کشتيها شد و به اين ترتيب او نيز در اين نبرد شرکت جست.[9] اينجا بايد گفت که ام حرام، صاحب داستان مشهوري است. انس بن مالک نقل ميکند که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم عادت داشت گهگاه نزد ام حرام برود و او نيز به حضرت غذا ميداد. در آن ايام نيز ام حرام همسر عباده بن صامت بود. روزي تبق معمول، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نزد ام حرام رفت و در خانه او غذا خورد. پس از غذا، حضرت مشغول استراحت شد و ام حرام نيز به پاک کردن و مرتب نمودن موي سر حضرت پرداختند. در اين اثنا حضرت که تبسمي بر لب داشتند از خواب بيدار شد، ام حرام، علت اين تبسم را جويا شد، حضرت فرمود: «ناس من أمتي عرضوا عليَّ غزاة في سبيل الله، يركبون ثبج هذا البحر ملوكا على الأسرة أو مثل الملوك على الأسرة». «در خواب دستهاي از مجاهدان امّتم را به من نشان دادند که سوار بر امواج دريا چونان پادشاهان بر تختهايشان تکيه زده بودند». ام حرام از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درخواست کرد تا حضرت دعا کند شايد که او نيز جزو آن مجاهدان باشد و حضرت نيز دعا فرمود؛ حضرت چون به خواب رفت، بار ديگر با تبسمي که بر لبان خود داشت از خواب بيدار شد و به ام حرام فرمود: «ناس من أمتي عرضوا علي في سبيل الله». «در خواب دستهاي از مجاهدان امّتم را به من نشان دادند». پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به او گفت که همان مجاهدان را در خواب ديد اما اين بار مشاهده نموده است که ام حرام در صفوف مقدم آنان قرار دارد؛ ام حرام نيز در دوران امارت معاويه بر شام، سوار بر کشتيها عازم قبرص شد تا تأويل اين خواب را به چشم خود ببيند. اما چون کشتيها به ساحل قبرص رسيدند اين زن بزرگ با مرکب خود به زير افتاد و بر اثر جراحت سر، جان خود را از دست داد.[10] معاويه اعلام نموده بود که در اين سفر، هيچ کس را مجبور به همراهي خود نميکند اما چون کشتيهاي سپاه اسلام از ساحل عزم حرکت نمودند، ميديد که خيل عظيمي از مسلمانان داوطلبانه قصد عزيمت به جانب قبرص را دارند[11]. در واقع تنها دليل اين شور و شوق مسلمانان را بايد در اين اصل جستجو نمود که دنيا و تمامي سختيها و مشکلات آن در چشم آنان حقير و بيارزش مينمود و در عين حالي که ثروتها و نعمتهاي دنيا در اختيارشان قرار گرفته بودند و قادر بودند هر آن که ميخواهند آنها را به دست آورند نسبت به آنها بياعتنا و کم توجه بودند. آنان نعمتهاي فاني دنيا را رها نموده و چشم به الطاف و رحمت جاودان پروردگارشان دوخته بودند و به همين دليل خداوند نيز آنان را براي نصرت دين خويش، برپاداشتن عدالت، گسترش فضايل و خصايل نيک و جهاد در جهت اشاعه دين خود و غلبه آن بر ديگر مکاتب و مذهب برگزيد. آن مسلمانان، به اين ترتيب يقين داشتند که رسالت حقيقي آنان تحقق همين مسايل مهم است و ايمان داشتند که جهاد در راه خدا، تنها راه کسب رضاي اوست. آنان ميدانستند که اگر در انجام اين وظايف قصور و سستي از خود نشان دهند، خداوند عزوجل نصرت خويش را از آنان دريغ خواهد نمود و ايشان را از رحمت خود محروم مينمايد و به همين دليل که چون معاويه ندا بر آورد که قصد عزيمت به جانب قبرص را دارد، شتابان گرد او جمع شدند. چه بسا داستان ام حرام، بر روح آنان تأثير گذاشت و آنان را تشويق نمود تا از جمله مجاهداني باشند که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مورد ايشان با ام حرام سخن گفته بود. اين سفر سرنوشتساز در اواخر زمستان سال بيست و هشت بعد از هجرت (649 م) روي داد.[12] مسلمانان، از بندر عکا، به جانب قبرص به راه افتادند و چون به سواحل آن رسيدند در آنجا مستقر شدند، در اين ميان مرکب ام حرام رم کرد و آن زن دلير، از مرکب به زمين افتاد و بر اثر شکافي که در سر او پديد آمد، در همانجا وفات نمود[13]. مسلمانان او را در همان جزيره دفن کردند. امروزه ساکنان آن منطقه قبر او را به عنوان قبر زن پاک ميشناسند. در واقع در اين نبرد، مسلمانان، درسي بزرگ از رشادتها و از خود گذشتگيها به ديگر مسلمانان تمام تاريخ آموختند. آنان به همه ياد دادند که بايد در راه خدا و جهاد در راه خدا و نشر و اشاعه دين او بايد از خود گذشت و از هيچ چيز نهراسيد[14]. از جمله ياران و همراهان معاويه در اين سفر ميتوان به بزرگاني چون ابو ايوب خالد بن زيد أنصاري، ابو الدرداء، ابوذر، عباده بن صامت، وائله بن اسقع، عبدالله بن بشر مازني، شداد بن اوس بن ثابت، مقداد بن اسود، کعب العبر بن ماتع و جبير بن نفير حضرمي اشاره نمود.[15] معاويه پس از مشورت با اين بزرگان، تصميم گرفت، پيکي را به جانب مردم قبرص اعزام نمايد تا به آنان بگويد که قصد نبرد با آنان و تصرف جزيره ايشان را ندارد[16]. آنان تنها به اين دليل بدانجا آمدهاند تا ساکنان آن ديار را به دين اسلام دعوت کنند و بتوانند با روميان به مقابله بپردازند. در واقع جزيره قبرص به مکاني تبديل شده بود که روميان در هنگام حملات خود به سواحل شام، در آنجا استراحت و به تجديد قوا و تدارک آذوقه و آب اقدام مينمودند؛ به همين دليل تا زماني که مسلمانان خيالشان از جانب قبرص آسوده نميشد، اين منطقه به مانند خاري در پشت آنان محسوب ميشد که از طريق آن، روميان ميتوانستند به تهديد مرزهاي شام و حملات خود بدان ناحيه ادامه بدهند. اما ساکنان قبرص به اين درخواست مسلمانان پاسخ مثبت نداده و در پشت برج و باروي پايتخت خود موضع گرفتند تا از خود در برابر مسلمانان دفاع کنند، آنان منتظر اين بودند که روميان به کمک آنان شتافته و از آنان در برابر مسلمانان حمايت کنند.[17] چهارم: مردم قبرص مصالحه ميکنند هنگامي که مردم قبرص در پشت ديوارهاي پايتختشان، قسطنطين، موضع گرفتند، مسلمانان، آن شهر را به محاصره خود در آوردند. اما بعد از گذشت چند ساعت، مردم آن شهر با مطرح کردن يک شرط، اعلام کردند که حاضرند با مسلمانان مصالحه نمايند. مسلمانان نيز در پاسخ به درخواست آنان، چند مسأله را شروط خود جهت پذيرش مصالحه مطرح کردند. مردم شهر اعلام کردند که به اين شهر با مسلمانان مصالحه خواهند نمود که مسلمانان هيچگاه آنان را به جنگ با روميان وادار نکنند، زيرا که آنان توان نبرد با روميان را ندارند. اما شرط مسلمانان عبارت بود از: 1- در صورت هر نوع حملهاي به قبرص، مسلمانان از آنان دفاع نخواهند نمود. 2- ساکنان جزيره، بايد تمام تحرّکات روميان در منطقه را به اطلاع مسلمانان برسانند. 3- ساکنان جزيره ميبايست هر سال هفت هزار و دويست دينار را به عنوان جزيه به مسلمانان پرداخت نمايند. 4- مسلمانان بتوانند در مسير حمله به روميان، از اين جزيره استفاده کنند. 5- تحت هيچ شرايطي نبايد روميان را بر ضد مسلمانان ياري داده و آنان را به اسرار مسلمانان آگاه نمايد.[18] پنجم: تعيين عبدالله بن قيس به عنوان فرماندهي ناوگان دريايي شام معاويه بن ابوسفيان، با تأسيس يک ناوگان دريايي، عبدالله بن قيس جاسي را که هم پيمان قبيله فزاره بود. به فرماندهي آن منصوب نمود؛ عبدالله بن قيس نيز در طول سال توانست پنجاه نبرد را با موفقيت به پايان رساند بدون اينكه فردي ازسربازانش غرق و يا کشته شوند، او هميشه دعا ميکرد که خداوند تمام سربازانش را صحيح و سالم حفظ نمايد و خداوند نيز دعاي او را مستجاب نمود، تا آنگاه که تقدير اين بود به تنها او کشته شود. نقل است که چون با قايق خود به ساحل سرزمين روم رفت، گدايان بسياري دور او را گرفتند و او نيز به آنان صدقه داد. زني که از او صدقه دريافت کرده بود، چون به روستاي خويش بازگشت به مردان آنجا گفت که اگر ميخواهيد عبدالله بن قيس را بکشيد ميتوانيد او را در لنگرگاه بيابند. آنان گفتند: که چگونه ميتوانند او را بشناسند؛ آن زن آنان را مورد سرزنش قرار داد و به آنان گفت: که يافتن عبدالله براي هيچ فردي مشکل نيست، آنان نيز به راه افتادند و چون او را يافتند و بر او يورش بردند و با او به جنگ پرداختند و توانستند او را به شهادت رسانند. قايقران او توانست خود را از مهلکه نجات دهد و ماجرا را به ياران عبدالله خبر دهد، آنان نيز خود را به لنگرگاه رساندند و با مهاجمان درگير شدند. فرمانده اين تعداد از مسلمانان، سفيان بن عوف ازدي بود و چون به سوي مهاجمان ميشتافت فرياد ميزد و ديگر مسلمانان را به حمله فرا ميخواند و در عين حال آنان را ملامت مينمود. کنيز عبدالله فرياد زد که عبدالله هرگز اين چنين نبرد نميکرد. سفيان از او پرسيد: پس عبدالله چگونه به مبارزه ميرفت، آن کنيز بدو گفت: عبدالله شمشير به دست ميگرفت و به ميدان کارزار ميرفت و به تقويت روحيه سربازانش ميپرداخت؛ سفيان نيز ديگر از ملامت مسلمانان دست برداشت و همان روش عبدالله را در پيش گرفت، آن روز تعدادي از مسلمانان به شهادت راسيدند.[19] چون از زني که خبر حضور عبدالله بن قيس را به روميان داده بود پرسيدند که او را چگونه شناخته است، او گفت: ظاهرا عبدالله همانند بازرگانان بود، وقتي که از او صدقه خواستم، به من چون پادشاهان صدقه داد. دانستم که او خود عبدالله بن قيس است.[20] به اين ترتيب ميبينيم که چون تقدير خداوند عزوجل مرگ عبدالله بن قيس به دست دشمنان اسلام بود، به گونهاي مقدّمات شهادت او را فراهم آورد که مرگ او هيچ نوع لطمهاي به اعتبار و مجد مسلمانان وارد نيامد. عبدالله خود، مستقيماً براي کسب اخبار و احوال ساحل روميان بدانجا رفت. اما از بد حادثه زني توانست او را بشناسد، آن زن مردي را ديد در لباس بازرگانان اما با سخاوت و بخشش سلاطين و پادشاهان. او در آن مرد علايم و نشانههاي بزرگان و رؤسا را ميديد و به همين خاطر دانست که اين مرد بايد فرمانده شجاع و شکست ناپذير ناوگان مسلمانان، عبدالله بن قيس باشد که تنها و بدون نگهبان به ساحل روميان آمده است. حال ميبينيم که سخاوت کريمانه او نسبت به غير مسلمانان، باعث شد که راز او آشکار شود و دشمنان با احاطه او با آن مرد بزرگ به نبرد بپردازند و به اين ترتيب بود که عبدالله توانست به افتخار والاي شهادت نائل آيد. در واقع فرمانده سپاهيان اسلام، خود الگوي والايي براي ديگر مسلمانان بودند که توانستند پيروزيهاي بزرگي را به دنياي اسلام ارزاني دارند و جايگاه خود را به عنوان أسوه و الگوي آيندگان تثبيت نمايند. عبدالله بن قيس نيز چونان ديگر فرماندهان بزرگ سپاهيان اسلام، خطرات بزرگ را به جان ميخريد. او خود، مسئوليت خطير شناسايي کسب اخبار مناطق روميان را به عهده گرفت و جان هيچ يک از سربازان را به خطر نيانداخت. او خوب ميدانست با اين کار در مهلکه بزرگي گام بر ميدارد اما هرگز خطر اين سفر، او را از انجام اين مأموريت مهم و به مخاطره انداختن جان خويش باز نداشت. سپس او را ميبينيم که از اخلاق نيک و فضايل برجستهاي برخوردار است. او دست محبت و کمک به جانب زنان و نيازمندان دشمنان خويش دراز ميکند و سخاوتمندانه از مال خويش که نوع بشر آن را از هر چيز ديگري بيشتر دوست دارند، انفاق ميکند. او را مردي ميبينيم که با سربازان خود دوست و رفيق است و با صبر و تحمل نسبت به اشتباهات و سهلانگاريهاي آنان، هرگز در حق آنان با تکبّر و نخوّت برخورد نميکند و هرگز نسبت به آنان خشونت و برخورد ناپسند را به کار نميگيرد. آنگاه که در ميدان کارزار و در بحبوبه جنگ است، تمرکز و کنترل خويش را از کف نميدهد و تلاش ميکند از بار فشار آن لحظات بر سربازان خود بکاهد و چون زير دستان او کاري را به اشتباه ضايع ميکنند، بر آنان تازيانه سرزنش و تحقير را فرود نميآورد و هياهو به پا نميکند. سپس چون به جانشين او، سفيان ازدي، مينگريم، ميبينيم که او به خاطر بيتجربه بودن، در موقع جنگ دستپاچه شده و به افراد زير دست خود فرياد ميکشد و آنان را مورد ملامت قرار ميدهد. اما نکتهاي که باعث ميشود به شخصيت او ارج نهيم آن است که چون کنيز عبدالله به قيس، اين رفتار او را نادرست ميداند و به او شيوه صائب و حکيمانه عبدالله را يادآور ميشود، بلافاصله به تبعيت از آن روش ميپردازد، بدون اينكه غرور بيجا او را از شنيدن سخن حق باز دارد و لو از زبان يک کنيز گمنام باشد. اين يک نمونه بارز از غلبه بر نفس است که نسلهاي نخستين مسلمانان، خود را بدان آراسته بودند و به همين دليل بود که توانستند به چنان دستاوردها و پيروزيهاي عظيمي دست يابند. آنان راد مرداني بودند با ايمان والا، درکي عميق از دين که چون با مستکبران و زورگويان مصاف مينمودند بسيار قدرتمند و بيرحم بودند و چون به نيازمندان و ستمديدگان بر ميخوردند، افرادي مهربان و سخاوتمند ميشدند که رفتار و گفتار آنان نزد خاکيان بس زيبا و ستوده مينمود.[21] ششم: مردمان قبرص نقض پيمان ميکنند در سال سي و دوم بعد از هجرت، مردمان قبرص، تحت فشار شديد روميان، ناچار ميشوند کشتيهاي خود را در اختيار آنان قرار دهند تا در حمله به مسلمانان از آنها استفاده کنند و اين نقض پيماني بود که مردمان قبرص، چند سال پيش، با مسلمانان بسته بودند. معاويه نيز تصميم گرفت به قبرص حمله کند و آنرا به زير سلطه حکومت اسلامي در آورد. به همين دليل او خود، از يک سو و عبدالله بن سعد بن ابي سرح از سويي ديگر بر اين جزيره يورش بردند. سپاهيان اسلام توانستند بسياري از دشمنان و پيمان شکنان را به قتل رسانند و به غنايم عظيمي دست پيدا کنند[22]. بر اثر اين شکستهاي سنگين، حاکم قبرص ناچار شد از معاويه درخواست صلح نمايد. معاويه نيز براساس همان شروط صلح اول با آنان مصالحه نمود.[23] اما معاويه ميدانست که باز امکان دارد روميان از قبرص براي حمله به مسلمانان استفاده کنند و به همين خاطر تصميم گرفت نيرويي را جهت حفاظت از قبرص در برابر روميان و حفظ امنيت و آرامش آن ديار در آن جزيره مستقر کند. بر همين اساس او نيرويي متشکل از دوازده هزار سرباز را همراه مردماني از شهر بعلبک بدانجا گسيل داشت. آنان در آن جزيره شهري بنا نمودند و مسجدي ساختند. در کنار اين مسايل، معاويه، ارزاق و مايحتاج سربازان مستقر در آن ديار را تأمين مينمود تا مشکلي از اين حيث براي آنان پيش نيايد. وضع به همين منوال ميگذشت و جزيره در امنيت و آرامش به سر ميبرد و در آن سوي دريا هم مسلمانان از حملات گاه و بيگاه روميان مصون ماندند؛ در واقع مسلمانان به اين نتيجه رسيدند که مردمان قبرص، مردماني ضعيفاند و قادر به جنگ با روميان و دفاع از خود در برابر آنان نيستند و روميان در جهت منافع خود از آنان سوء استفاده ميکنند، به همين دليل بر خود لازم ديدند که با اعزام نيرو به قبرص از ساکنان آنجا در برابر روميان دفاع نمايند. اسماعيل بن عياش در اين رابطه چنين ميگويد: مردم قبرص، مردماني هستند ضعيف و ناتوان که روميان بر جان و مال و ناموس آنان تسلط دارند و اين بر ماست که از آنان در برابر روميان محافظت نماييم.[24] هفتم: اگر مردمان بر خداوند عزوجل طغيان کنند عقاب و مجازات آنان نزد خداوند چه آسان است نقل است که چون ابو الدرداء رضي الله عنه اسراي قبرص را ديد، به گريه افتاد و گفت: اگر مردمان بر پروردگار خويش عصيان ورزند، عقاب و مجازات آنان نزد خداوند عزوجل چه آسان است! آنان قومي بودند عزّتمند که ميتوانستند بر دشمنان خود پيروز شوند اما آن هنگام که دستورات خداوند بزرگ را رها کردند به اين سرنوشت ذلّت بار دچار شدند[25]. گويند که جبير بن نفير به او خطاب کرد: آيا بر اين قوم گريه ميکني حال آنکه امروز روزي است که خداوند متعال اسلام و مسلمين را با اين فتح و ظفر، با عزّت نموده است. ابو الدرداء رو به جبير نمود و بدو گفت: بدان اينان ملّتي بودند قدرتمند و توانا که چون از دستورات خداوند سرپيچي کردند، خداوند آنان را به اين مصيبتي که ميبينيد گرفتار نمود. او اين قوم را اسير ديگران نمود و خداوند قومي را که اسير و ذليل گرداند، ديگر به آنان اعتنايي نميکند. حقّا که عذاب و مجازات بندگاني که دستورات و اوامر الهي را ناديده انگارند چقدر نزد خداوند متعال آسان است.[26] اگر به اين سخنان ابو درداء خوب بنگريم بصيرت عميق و بينشي درست از شريعت را به ما ميرساند اين صحابي جليل القدر بر مردماني ميگريست که به خاطر عناد خود، خداوند چشم دل آنان را بر حقيقت اسلام بست تا به چنين سرنوشت دردناکي مبتلا شدند. آنان از عرش عزّت به ارض ذلّت افتادند و خود را خوار و ذليل نمودند. اينان با اصرار بر باطل و امتناع از پذيرفتن دين حقّ اين سرنوشت را براي خود رقم زدند و حال آنکه اگر اندکي تأمل ميکردند و آينه دل خويش را از غبار دروغها و عقايد باطل ميزدودند، به يقين ملک و عزّت خويش را حفظ مينمودند و از حمايت دولت اسلامي نيز برخوردار ميشدند، اين بينش عميق ابو الدرداء، نمايانگر رحمت و شفقتي است که از نفسي پاک و تربيت يافته مکتب اسلام نشأت گرفته بود و اين احساس عميق در اشکهاي آن مرد بزرگ تجلّي يافت. او با گريستن بر احوال و مصائب آن مردمان، رأفت و تأسف خود بر سرنوشت آنان را ابراز مينمود و بر حال آناني که بايد بقيه عمر خويش را در ذلّت ميگذراندند افسوس ميخورد. او به همان قدر از فتح و ظفر مسلمانان شاد بود نسبت به حال و روز کفّاري که با نپذيرفتن اسلام بايد در انتظار عذابي دردناک و جاودان در آخرت باشند، اندوهگين و ناراحت بود؛ حال اگر عذاب آخرت توأم با درد اسارت و مرگ ذليلانه باشد غم آن دو چندان خواهد بود.[27] هشتم: عبادة بن صامت رضي الله عنه غنايم قبرص را تقسيم ميکند هنگام تقسيم غنايم، عباده بن صامت خطاب به معاويه بن ابوسفيان گفت: در غزوهي احد همراه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم بودم و چون هنگام تقسيم غنايم فرا رسيد، مردم در مورد تقسيم آنها حرف و حديثهاي زيادي بر زبان راندند. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم موي شتري برداشتند و به مردم فرمودند: «ما لي مما أفاء الله عليكم من هذه الغنائم إلا الخمس، والخمس مردود عليكم». « اي مردم بدانيد تنها يک پنجم اين غنايمي را که خداوند عزوجل به شما عطا فرموده است، متعلق به من است و خوب ميدانيد که آن يک پنجم هم به خود شما بر ميگردد». پس تو اي معاويه! از خداوند بترس و غنايم را براساس دستور شريعت تقسيم کرده و سهم هيچ کسي بيشتر از ديگري مکن. معاويه رو به عباده نمود و بدو گفت: من تو را مأمور تقسيم غنايم ميکنم، زيرا کسي را در شام بهتر و داناتر از تو سراغ ندارم. غنايم را ميان مستحقان آن تقسيم کن و در حين تقسيم خداوند عزوجل را به ياد داشته باش. سپس عباده به اين امر پرداخت و در اين کار ابو الدرداء و ابوامامه نيز به او کمک نمودند.[28]
[1]- تاريخ طبري (5/248). [2]- الدولة الاسلاميهة في عصرالخلفاء الراشدين، حمدي شاهين،252. [3]- حروب الاسلام في الشام في عهود الخلفاء الراشدين،577. [4]- الدولة الاسلامية في عصر الخلفاء راشدين،253. [5]- تاريخ طبري (5/258). [6]- الإدارة العسکرية في الدولة الاسلامية (2/538). [7]- تاريخ طبري (5/260). [8]- الإدارة العسکرية في الدولة الاسلامية (2/538). [9]- البداية و النهاية (7/159). [10]- صحيح البخاري (حديث2877 [11]- جولة تاريخية، ص356. [12]- جولة تاريخيه في عصر الخلفاء الراشدين،356. [13]- البداية و النهاية (7/159). [14]- جولة تاريخيه في عصر الخلفاء الراشدين،357. [15]- جولة تاريخيه في عصر الخلفاء الراشدين،357. [16]- جولة تاريخيه في عصر الخلفاء الراشدين،357. [17]- جولة تاريخيه في عصر الخلفاء الراشدين،357. [18]- تاريخ طبري (5/261). [19]- تاريخ طبري (5/260). [20]- تاريخ طبري (5/260). [21]- التاريخ الاسلامي (12/402). [22]- جولة تاريخية،359-360. [23]- فتوح البلدان،158. [24]- جولة تاريخية،361. [25]- التاريخ الإسلامي (12/396). [26]- البداية و النهاية (7/159). [27]- التاريخ الإسلامي (12/397). [28]- الرياض النضرة،516.
به نقل از: ترجمه شناخت سيره عثمان بن عفّان رضي الله عنه، تأليف: دکتر علي محمد محمد صلابي
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|