Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

«… و إياكم و محدثات الأمور فإنَّ كل محدثة بدعة و كل بدعة ضلالة». [متفق عليه].
بپرهيزيد از آن چه در دين، جديد و نو آورده شده است؛ زيرا هر نو و جديدي در دين، بدعت است و هر بدعت، ضلالت و گمراهي است .

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>عمر بن خطاب رضی الله عنه > روش عمر رضی الله عنه در برخورد با فرماندهان و کارگزاران دولت

شماره مقاله : 2745              تعداد مشاهده : 294             تاریخ افزودن مقاله : 26/5/1389

روش عمر رضی الله عنه  در برخورد با فرماندهان و کارگزاران دولت

پس از این که دامنه‌ی دولت اسلامی در زمان عمربن خطاب گسترش یافت، ایشان دولت را به تشکیلات اداری کوچکتری تقسیم نمود تا بهتر بتوان بر آن اشراف داشت که البته گسترش فتوحات سبب اصلی این تقسیمات و به ویژه تأسیس ایالتها بود.


مبحث اول: استان‌های کشور
تقسیم کشور به استان‌ها و ولایتهای متعدد در زمان ابوبکرصدیق آغاز گردید و عمر رضی الله عنه  در این زمینه ادامه دهنده‌ی سیاست ایشان با ایجاد تغییرات جزیی در جابجایی مسئولین و استانداران بود و اکنون نمونه‌ای از این تقسیمات به شرح زیر بیان می‌شود:
 
نخست: مکه‌ی مکرمه
فرماندار مکه در زمان عمربن خطاب، مردی به نام محرز بن حارثه و پس از ایشان، فُنقُذ بن عمیر بن جدعان تمیمی بود. که در مورد مدت زمامداری این دو نفر و عملکردشان چیزی ذکر نشده است. بعد از آن‌ها نافع بن حارث خزاعی، فرماندار مکه تعیین گردید و تا زمان شهادت عمر رضی الله عنه ، ایشان همچنان فرماندار مکه بود. از جمله عملکردهای ایشان در دوران زمامداری‌اش، خرید منزلی از صفوان بن امیه را ذکر کرده‌اند که آن‌را به زندانی تبدیل کرد.[1] همچنین گفته‌اند نافع در منطقه عسفان به استقبال عمر رضی الله عنه  رفت که برای حج آمده بود. عمر رضی الله عنه  از او پرسید چه کسی را بر مکه گمارده‌ای؟ گفت: ابن ابزی را. عمر رضی الله عنه  پرسید: ابن ابزی کیست؟ نافع گفت: از بردگان آزاد شده‌ی ما است. عمر رضی الله عنه  گفت: برده‌ای را بر آنان گمارده‌ای؟ نافع گفت: او قاری قرآن و آگاه به مسايل میراث است. عمر رضی الله عنه  گفت: آری پیامبرفرمود:
(الله يرفع بهذا الكتاب قوماً ويضع به آخرين).[2]
«خداوند با این کتاب افرادی را بالا می‌برد و افرادی را پست می‌نماید».
یکی دیگر از پروژه‌های مهم دولت عمربن خطاب توسعه‌ی حرم مکه بود که عمر رضی الله عنه  با خریداری منازل مسکونی مجاور حرم و تخریب آن‌ها به توسعه‌ی حرم پرداخت و پیرامون آن دیوار کوتاهی احداث نمود. شهر مکه به خاطر موقعیت خاصی که داشت به ویژه در موسم حج محل تجمع فرماندهان و والیان بود و آن‌ها با عمربن خطاب ملاقات و پیرامون مسايل مختلف گفتگو و اظهار نظر می‌کردند. بنابراین مکه یکی از استان‌ها و ولایتهای مهم حکومت اسلامی به شمار می‌رفت.
 
دوم: مدینه‌ی منوره
از آن‌جا که مدینه پایتخت اسلام بود، و خلیفه شخصاً در آن‌جا حضور داشت طبعاً زمام امور شهر به عهده‌ی ایشان بود. و هرگاه‌ که خلیفه به مسافرتی می‌رفت، برای خود جانشینی تعیین می‌کرد. چنان که در بعضی از سفرهای معمولی یا سفر حج، زید بن ثابت را به‌ عنوان جانشین خود تعیین می‌نمود.[3] همچنین گاهی علی بن ابی طالب  رضی الله عنه  را به جای خود می‌نشاند.[4] و در این راستا ادامه دهنده‌ی سیاست رسول خدا و ابوبکرصدیق بود.
و از آن‌جا که مدینه پایتخت اسلام و مقر خلیفه بود و نیروهای اسلامی از آن‌جا به سایر نقاط دنیا اعزام می‌شدند و مرکز تجمع اصحاب بزرگوار پیامبربود، چرا که عمر رضی الله عنه  آنان را از پراکنده شدن در شهرها منع می‌کرد[5]، مدینه‌ از جایگاه و اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود و از این رهگذر سیل دانشجویان قرآن و سنت به این شهر سرازیر بود.[6]
 
سوم: شهر طائف
طائف یکی از شهرهای مهم اسلامی در دوران عمربن خطاب به شمار می‌رفت. از این شهر مجاهدین نیرومندی به جهاد اعزام می‌شدند. والی این شهر از زمان رسول خدا و ابوبکرصدیق و دو سال از خلافت عمربن خطاب، عثمان بن أبی العاص بود. تا این که خود عثمان از عمر رضی الله عنه  خواست که او را به میادین جهاد اعزام نماید. عمر رضی الله عنه  در جواب نوشت که من تو را از کار برکنار نمی‌کنم، ولی اگر خودت این را می‌خواهی پس کسی را به جای خود انتخاب کن. چنان که عثمان مردی از اهل طائف را بر آن شهر گمارد و به جهاد رفت. بعدها عمر رضی الله عنه  عثمان را بر عمان و بحرین گمارد.[7] و در روایات آمده است که فرماندار طائف در زمان وفات عمر رضی الله عنه ، سفیان بن عبدالله ثقفی بود.[8] و میان او و عمر رضی الله عنه  نامه‌هایی رد و بدل شده که در آن‌ها مسايل مربوط به زکات سبزیجات، میوه جات و عسل ذکر گردیده است[9] که این قبیل نامه‌ها بیانگر رونق بازار کشاورزی طائف در زمان عمربن خطاب می‌باشد. ضمن این که طائف در زمان ایشان از شرايط امنیتی خوبی برخوردار بود. همچنین لازم به یادآوری است که برخی از اهالی مکه گرمای تابستان را در طائف به سر می‌بردند.[10] به هر حال طائف نیز یکی از شهرهای مهم دولت اسلامی در زمان عمربن خطاب به شمار می‌رفت.[11]
 
چهارم: یمن
هنگامی که عمربن خطاب زمام امور را به عهده گرفت، یمن از امنیت و آرامش خوبی بهره‌مند بود. در مناطق مختلف یمن والیانی از جانب حکومت اسلامی‌فرمانروایی می‌کردند. عمربن خطاب همان والیان زمان ابوبکر را بر شغلشان باقی گذاشت.[12] چنان که یعلی بن امیه یکی از آنان بود که تا وفات عمر رضی الله عنه  همچنان ولایت یمن را به عهده داشت.[13]
در منابع متعدد حوادثی که برای والی یمن، یعلی بن امیه اتفاق افتاد از جمله شکایتهای برخی از ساکنان یمن از دست والی خود به عمر رضی الله عنه  و احضار ایشان توسط خلیفه، ذکر شده است.[14] و نیز آمده است که عمربن خطاب  رضی الله عنه  در غیاب یعلی، جانشینانی برای او تعیین می‌کرد. همچنین در زمان عمر رضی الله عنه  و یعلی مکاتباتی پیرامون مسايل زکات رد و بدل شده[15] و یعلی خود را جزو والیانی برشمرده‌ که عمر رضی الله عنه  در اواخر خلافت خود، اموال شخصی آن‌ها را به‌ پای تقسیم کشانده‌ است.[16]
یکی دیگر از والیان عمر رضی الله عنه  در مناطق یمن «عبدالله بن ابی ربیعه مخزومی» ذکر شده است، ایشان آن طور که طبری نوشته است والی منطقه‌ی «جند» یمن بود و تا وفات عمر رضی الله عنه  همچنان والی آن ناحیه بود.[17]
گفتنی است که مردم یمن در سلسله فتوحات زمان عمر رضی الله عنه  نقش بارزی ایفاء نمودند و در فتح دیار شام، عراق و مصر حضور فعال داشتند.[18] بنابراین بسیاری از یمنی‌ها در شهرهای تازه تأسیس شده‌ی اسلام همچون بصره و کوفه و شهر فسطاط در مصر و شهرهای دیار شام ساکن شدند[19] و در مجموع، این حرکت بیانگر نقش برجسته‌ی مردم یمن و والیان یمن در روند فتوحات و همچنین بیانگر اهمیت والای یمن در زمان عمربن خطاب می‌باشد.[20]
 
پنجم: بحرین
هنگامی که عمر رضی الله عنه  زمام امور مسلمین را به دست گرفت، والی بحرین، علاء بن حضرمی بود. او همچنان در زمان عمر رضی الله عنه  تا سال 14 هجری به کارش ادامه داد.[21] علاء در جهاد با دیار فارس نقش به سزایی داشت. تا این که عمر رضی الله عنه  او را به خاطر لشکرکشی از راه دریا و بدون هماهنگی با خلیفه از کار برکنار کرد و او را به بصره اعزام نمود. گفتنی است که عمر رضی الله عنه  مخالف لشکرکشی از راه دریا بود. علاء با دلی ناخواسته راهی بصره شد و قبل از این که به مقصد برسد، درگذشت و در بحرین به خاک سپرده شد. عمر رضی الله عنه  به جای علاء، عثمان بن ابی العاص را به عنوان فرماندار بحرین به آن ناحیه فرستاد. عثمان به جنگ با فارسیها و پیشروی در آن ناحیه ادامه داد، تا این که به نواحی «سند» رسید. و از جانب خلیفه به عثمان دستور رسید که با هماهنگی و همکاری والی بصره، ابوموسی اشعری، به پیشرویهای خود ادامه دهـد. عثـــمان نیز پذیرفت و از آن پـــس با هـــمکاری نیروهای تحت فرماندهی ابوموسی به جنگ با نیروهای فارس ادامه داد. [22]
گفتنی است که عثمان معروف به پرهیزگاری و اجتناب از حرام بود.[23] عثمان دو بار از جانب عمر رضی الله عنه  به عنوان والی بحرین تعیین گردید. یک بار در سال 15 هجری که پس از آن عمر رضی الله عنه  جهت فرماندهی لشکر در نواحی بصره، به او نیاز پیدا کرد و در این فرصت «عیاش بن ابی ثور»[24] را به جای او بر بحرین گمارد و دیری نگذشت که عیاش را از کار برکنار کرد و به جای او قدامه بن معظون را نشاند کسی که ابوهریره در رکاب او بود و امر قضاوت بحرین و برخی از امور دیگر را به عهده او داشت. در زمانی که قدامه زمام امور بحرین را به عهده داشت مردم از او راضی بودند و کارها به خوبی پیش می‌رفت تا این که او را متهم به شراب‌نوشی کردند و این قضیه توسط شاهدان به ثبوت رسید و عمر رضی الله عنه  مجازات اسلامی شراب‌نوشی را بر او اجراء نمود و او را از کار برکنار کرد. لازم به ذکر است که قدامه دایی عبدالله و حفصه[25] بن عمر رضی الله عنه  بود. و از این که عمر رضی الله عنه  بر او حد اجرا نمود، عثمان بن مظعون بی نهایت نگران و خشمگین شد. بنابراین عمر رضی الله عنه  بعدها کوشید تا رضایت او را جلب نماید. برخی گفته‌اند قدامه در سال بیست هجری از کار برکنار گردید.[26]
پس از قدامه، صحابی معروف، ابوهریره به دستور عمر رضی الله عنه  زمام بحرین را بدست گرفت. گفتنی است که‌ ابوهریره‌ در دوران ولایت قدامه‌ بن مظعون پاره‌ای از مسؤلیاتهای بحرین را بر عهده‌ گرفته‌ بود و یکی از کسانی بود که‌ علیه‌ قدامه‌ شهادت دادند که‌ شراب نوشیده‌ است، از این‌رو عمرفرمان صادر نمود که‌ قدامه‌ عزل شود و ابوهریره‌ ولایت بحرین را بر عهده‌ بگیرد.[27] و بعد از ایشان دوباره عثمان بن ابی العاص بر سر کار آمد و تا وفات عمر رضی الله عنه  همچنان بر کرسی ولایت بحرین تکیه زد.[28]
همچنین در برخی از روایتها آمده است که عثمان بن ابی العاص همزمان بر بحرین و یمامه و عمان فرمانروایی می‌کرده[29] و این بیانگر میزان ارتباط جغرافیایی میان این شهرها با یکدیگر است و به احتمال قوی در زمان عمربن خطاب یمامه و عمان بخشهایی از بحرین به شمار می‌رفته‌اند.
لازم به یادآوری است که بحرین در زمان عمربن خطاب منبع مهم درآمدهای حاصل از خراج و جزیه و جزو مناطق پردرآمد به شمار می‌رفت و مردم آن ناحیه در پیشرویهای نظامی مسلمانان به سوی دیار فارس و مشرق زمین نقش به سزایی داشتند.[30]
 
ششم: مصر
عمرو بن عاص مصر را فتح کرد و به دستور عمر رضی الله عنه  ولایت آن سامان را به عهده گرفت و علی رغم اختلافاتی که میان خلیفه و عمرو وجود داشت تا وفات عمربن خطاب، عمرو همچنان برکرسی فرمانروایی مصر تکیه زده بود. و از آن‌جا که مصر، منطقه‌ی پهناوری بود، در مناطق مختلف آن، والیانی وجود داشت. همچون عبدالله بن ابی سرح که والی منطقه‌ی صعید بود.[31] ولی حاکم اصلی مصر کسی جز عمرو بن عاص نبود. عمر رضی الله عنه  برای مصر اهمیت ویژه‌ای قایل بود و همواره در شئونات مختلف آن دخالت می‌کرد.[32] عمرو نیز در قضیه‌ی وصول خراج و جزیه از خبرگان قبطی‌های مصر استفاده می‌کرد. [33] همچنین به دستور خلیفه، سربازان و نیروهای خود را از مشغول شدن به کار کشاورزی منع می‌نمود و متخلفان را تنبیه می‌کرد.[34] چرا که به اعتقاد خلیفه این کار باعث دلبستگی آنان به زمینهای کشاورزی و تضعیف روحیه‌ی جهادی می‌شد و از طرفی برای آنان در بیت المال حقوق و مزایايی در نظر می‌گرفت که نیازی به کار دیگری پیدا نمی‌کردند.
عمرو بن عاص با پی‌گیری مکرر عمربن خطاب توانست که در مدت کوتاهی امور مصر را سازماندهی کند و از آن ایالت بزرگی برای دولت اسلامی بسازد. با وجود این که با خطرهای زیادی از جانب رومیان که برای دست یابی مجدد به مصر و به ویژه ‌اسکندریه برنامه‌ریزی می‌کردند، روبرو بود. گفتنی است که سرزمین مصر، در زمان عمربن خطاب به خاطر عدالتی که وجود داشت سرزمین حاصل خیزی برای نشر دین مبین اسلام به حساب می‌آمد. چرا که ساکنان آن از دست حاکمان پیشین چنین رأفت و عطوفتی ندیده بودند. و علاوه بر آن از نزدیک با تعالیم حیات بخش اسلام آشنا شده، به حقیقت این دین پی بردند و گروه گروه وارد اسلام شدند و لشکر اسلام را تقویت نمودند. به هر حال عمرو توانست به خوبی از عهده‌ی کنترل ایالت پهناور مصر در‌آید و آن‌را اداره نماید و برای اشراف به مناطق دور دست نمایندگانی برای خود مقرر کرد و در جمع آوری خراج و تنظیم امور مالی از ساکنان مصر استفاده نمود.[35]
 
هفتم: ایالتهاي شام
هنگامی که ابوبکرصدیق رضی الله عنه  وفات کرد، فرمانده‌ی کل نیروهای نظامی دیار شام خالد بن ولید بود و بعد از این که عمر رضی الله عنه  زمام امور مسلمین را به دست گرفت خالد بن ولید را از کار برکنار و ابوعبیده بن جراح را به جای او گمارد.[36]
ابوعبیده به ساماندهی امور پرداخت و امیران مناطق مختلف را تعیین نمود. خلیفه بن خیاط در این‌باره می‌گوید: ابوعبیده پس از فتح مناطق شام، یزید بن ابی سفیان را بر فلسطین و حومه و شرحبیل بن حسنه را بر اردن و خالد بن ولید را بر دمشق و حبیب بن مسلمه را بر حمص گمارد و دیری نگذشت که حبیب بن مسلمه را برکنار کرد و به جای او عبدالله بن قرط ثمالی را بر سر کار آورد و پس از مدتی او را نیز برکنار و به جایش عباده بن صامت را تعیین نمود و دیری نگذشت که دوباره عبدالله بن قرط ثمالی را بر حمص گمارد.[37] لازم به‌ ذکر است که‌ ابوعبیده‌ برخی اوقات افرادی چند را برای فرماندهی مناطقی از شام می‌فرستاد که‌ برای مدتی معین آن‌را فرماندهی نماید، چنان‌که‌ معاذ بن جبل را به‌ عنوان فرماندار اردن تعیین نمود.[38] همچنین وقتی به جهاد می‌رفت فردی را به جای خود می‌نشاند چنان که وقتی عازم بیت المقدس شد، سعید بن زید بن عمربن نفیل را به جای خود بر دمشق گمارد.[39]
گفتنی است که ابوعبیده در دوران زمام داری خود نمونه‌ی یک مرد پرهیزگار و نیک خصلت بود و شایستگی این را داشت که امیران و عموم مردم به وی اقتدا نمایند. ایشان در وبای معروف به طاعون عمواس به شهادت رسید و پس از وی معاذ زمام امور مسلمین آن ناحیه را به دست گرفت و دیری نگذشت که او نیز جان سپرد. و هنگامی که عمربن خطاب از درگذشت ابوعبیده و معاذ اطلاع یافت، یزید بن ابی سفیان را به عنوان فرمانده‌ی کل شام تعیین کرد. یزید کارشناس امور لشکرداری بود. زیرا در زمان ابوبکر، فرماندهی یکی از ارگان‌های نظامی شام را به عهده داشت و در زمان ابوعبیده نیز چندین بار به جای ابوعبیده زمام امور دمشق را به عهده گرفته بود.[40] البته عمر رضی الله عنه  او را برای اداره‌ی شهرهای فلسطین و اردن تعیین کرد و برای دیگر مناطق شام امیران دیگری انتخاب نمود.[41] و از آن‌جا که مدت زمام داری یزید بر شام اندک بوده است منابع تاریخی در مورد ایشان چیز زیادی ننوشته‌اند. او در سال هیجدهم هجری درگذشت و به جای خود برادرش، معاویه، را تعیین کرد و به عمر رضی الله عنه  نامه‌ای نوشت و او را در جریان این امر گذاشت. عمر رضی الله عنه  پیشنهاد یزید را پذیرفت و معاویه را زمامدار شام اعلام کرد. البته تغییراتی در شئون اداری آن ناحیه به وجود آورد. به عنوان مثال زمام داری معاویه را محدود به دمشق و نیروهای نظامی و خراج آن کرد. و دو تن از اصحاب پیامبر را برای قضاوت و امامت نزد او فرستاد.[42] در حالی که قبل از وی این دو مسئولیت جزو وظايف امیران به شمار می‌رفتند و این سیاست جدیدی بود که عمر رضی الله عنه  اتخاذ نمود و آن‌را در مناطق دیگری نیز به اجرا گذاشت. گفتنی است که معاویه معروف به بردباری و بخشندگی بود و این امر باعث شد تا گروه زیادی از مردم عراق و نواحی دیگر به شام روی بیاورند.[43]
عمر رضی الله عنه  در دیگر مناطق شام امیرانی مقرر کرد و آن‌ها را تحت فرمان معاویه در آورد. در زمان زمامداری معاویه بر شام، گاهی جنگهایی علیه رومیان در شمال شام ترتیب داده می‌شد.[44] معاویه تا وفات عمر رضی الله عنه  همچنان والی شام بود. البته در برخی مناطق و شهرهای شام والیان مستقلی وجود داشت که مستقیماً با خلیفه تماس داشتند و از مدینه دستور می‌گرفتند. ولی معاویه مهم‌ترین والی شام بود که زمام امور بلقاء، فلسطین، اردن، انطاکیه و برخی دیگر از شهرهای شام را به عهده داشت. البته بعضی از مورخین برآنند که عمر رضی الله عنه  به تدریج زمامداری همه‌‌ی ایالت شام را به معاویه سپرد.[45]
البته نباید این نکته را فراموش کرد که در آن زمان به خاطر شرايط نظامی و جغرافیایی هر از گاهی تغیییراتی در اداره و کنترل ولایتهای مختلف به وجود می‌آمد. به عنوان مثال اردن به عنوان ولایت مستقلی و گاهی جزو بخشی از فلسطین و یا منطقه‌ی دیگری در می‌آمد.[46]
 
هشتم: ایالتهای عراق و فارس
پیشروی مسلمان‌ها به سوی سرزمینهای عراق در زمان ابوبکرصدیق آغاز گردید. و در آن زمان فرماندهی نیروهای آن ناحیه به دست مثنی بن حارثه شیبانی بود. تا این که خالد بن ولید به عراق آمد و او فرماندهی نیروها را به عهده گرفت. و هنگامی که خالد رضی الله عنه  به دستور ابوبکر رضی الله عنه  راهی دیار شام گردید، مثنی بن حارثه رضی الله عنه  باری دیگر به‌ عنوان فرمانده نیروهای عراق تعیین شد. و چون عمر رضی الله عنه  بر سر کار آمد، مثنی را برکنار و به جای او ابوعبید بن مسعود ثقفی را تعیین کرد. و همزمان خالد بن ولید را نیز از کار برکنار کرد و این امر باعث تعجب مردم شد. آن‌گاه عمر رضی الله عنه  چنین گفت: من آن‌ها را به خاطر این که در کارشان شک داشته باشم عزل ننمودم بلکه چون مردم با دید عظمت به آن‌ها نگاه می‌کردند، ترسیدم مبادا بر آن‌ها توکل نمایند.[47] و پس از این که مثنی از کار برکنار شد و ابوعبید بر سر کار آمد، مثنی همچون سرباز مخلصی در رکاب ابوعبید در جنگها شرکت می‌کرد و جانفشانی می‌نمود.[48] و پس از به شهادت رسیدن ابوعبید، مثنی مجدداً امیر لشکر شد. سپس سعد بن ابی وقاص به عنوان فرمانده‌ی کل نیروهای عراق راهی آن دیار گردید و مثنی به خاطر جراحاتی که در جنگ برداشته بود قبل از رسیدن سعد، جان به جان آفرین سپرد.[49]
بصره قبل از معرکه قادسیه و درگیرودار حوادث، یک ولایت کوچک به شمار می‌رفت. اما پس از پیروزی مسلمانان در جنگ قادسیه و سقوط مداين تحول جدیدی به نفع اسلام در سرزمین عراق اتفاق افتاد و در تنظیم ولایتها شکل جدیدی نموداری گردید چه در ولایت بصره و یا ولایت کوفه و یا دیگر ولایتهای بلاد عراق و فارس.[50]
 
نهم: ولایت بصره
عمربن خطاب قبل از تأسیس بصره «شریح بن عامر» را که به کمک قطبه بن قتاده به آن ناحیه اعزام نمود، سپس او را امیر ناحیه‌ی بصره تعیین کرد. و سرانجام شریح در یکی از جنگها به شهادت رسید.[51] سپس عمر رضی الله عنه  عتبه بن غزوان را با گروهی از رزمندگان به نواحی بصره فرستاد و او را امیر بصره کرد و این در سال 14 هجری بود نه 16 هجری آن طور که برخی می‌پندارند. [52]
باید گفت که دوران ولایت عتبه دوران ساخت و ساز و شکل‌گیری ولایت بصره به شمار می‌رود، در این زمان ایشان کارهای مهمی‌انجام داد از جمله در بلاد فارس و دو طرف رودخانه‌ی دجله و فرات مناطقی را فتح نمود. [53]
عتبه در موسم حج سال هفدهم هجری از عمر رضی الله عنه  درخواست استعفا نمود، ولی عمر رضی الله عنه  نپذیرفت و او را مجبور به بازگشت به بصره کرد.
عتبه ناچار به بصره برگشت، ولی قبل از این که به آن‌جا برسد در مسیر راه، درگذشت و چون خبر وفات او به گوش عمر رضی الله عنه  رسید گفت: من باعث مرگ او شدم و از او به نیکی یاد کرد.[54]
سپس مغیره بن شعبه فرماندار بصره شد و او نخستین کسی است که دبیرخانه‌ی آمارگیری تأسیس نمود و دیری نگذشت که او را متهم به زنا کردند و از آن‌جا که شهود نتوانستند اتهام را ثابت کنند، به جرم تهمت زدن تازیانه خوردند و مغیره جان سالم به در برد، ولی عمر رضی الله عنه  بنابر احتیاط او را از کار برکنار و به جایش ابوموسی اشعری را والی بصره مقرر کرد. البته بعدا از مغیره در مناطق دیگر به عنوان فرماندار استفاده نمود[55]
عمر رضی الله عنه  بعد از اینکه‌ مغیره‌ بن شعبه‌ را از فرمانداری بصره‌ برکنار کرد، ابوموسی اشعری را به‌ عنوان مسئول آن دیار معرفی نمود. گفتنی است که ابوموسی اشعری مهم‌ترین فرماندار بصره در زمان عمربن خطاب به شمار می‌روند. و در زمان ایشان مناطق زیادی از فارس فتح گردید. او شخصاً در جنگها شرکت می‌کرد و نیروهایش را به چهار سوی بصره می‌فرستاد. و در زمان ایشان اهل بصره توانستند اهواز و حومه و بسیاری از مناطق مهم آن ناحیه را فتح کنند. بدین صورت دوران ایشان سرشار از جهاد و مبارزه بود. او حتی با والیان مناطق مجاور همکاری می‌کرد و در جنگها به یاری آنان می‌شتافت. ابوموسی در برنامه‌ریزی برای مناطق فتح شده زحمات زیادی متحمل شد و کارگزاران و مسئولینی برای هرمنطقه تعیین نمود و برای تأمین خواسته‌هایشان چاره اندیشید. ضمناً نامه‌های زیادی بین ابوموسی و خلیفه رد و بدل می‌شد و خلیفه در مورد قضایای مختلف به توجیه وی می‌پرداخت چنان که در یکی از این نامه‌ها چنین آمده است: خوشبخت‌ترین فرد کسی است که رعیتش به وسیله‌ی او خوشبخت و بدبخت‌ترین فرد کسی است که رعیتش به وسیله او بدبخت شوند و از حیف و میل کردن اموال مردم و بیت المال پرهیز کن تا کارگزارانت نیز چنین باشند. و اگر نه به حیوانی می‌مانی که وقتی چشمش به زمین سرسبزی می‌افتد در آن می‌چرد تا چاق شود و سرانجام همین چاقی باعث نابودی وی می‌گردد. [56]
و نامه‌های زیادی از طرف عمربن خطاب به دست ابوموسی می‌رسید که حاوی توجیهات اداری و اجرایی بود و بیشتر آن‌ها را دکتر حمیدالله در کتاب ارزشمند خود، «الوثائق السیاسیه»[57] جمع آوری نموده است.
به هر حال دوران زمامداری ابوموسی در بصره، جزو مهم‌ترین دوران بصره به شمار می‌آید، چنان که حسن بصری در این مورد گفت: هیچ سواری که باعث خیر و برکت باشد بهتر از ابوموسی در این شهر قدم نگذاشته است.[58]
چرا که ابوموسی علاوه بر این که حاکم شهر بود، معلم و مربی آن‌ها نیز بود و قرآن و درسهای مختلف دینی را به‌ آن‌ها می‌آموخت.[59] و مناطق زیادی از فارس پس از این که فتح می‌شدند جزو بخشهای تحت پوشش والی بصره در می‌آمدند و والی بصره‌ نیز با تعیین فرماندهانی بر آن‌ها و ارتباط تنگاتنگ با فرماندهان از آن شهرها محافظت به‌ عمل می‌آورد. خلاصه این که ابوموسی جزو والیان بزرگ و نامی عمربن خطاب به حساب می‌آید و نامه‌های عمر رضی الله عنه  به ابوموسی جزو مهم‌ترین منابعی است که بیان‌گر شیوه‌ی برخورد عمر رضی الله عنه  با کارگزاران دولتش می‌باشد.[60]
 
دهم: ولایت کوفه
سعد بن ابی وقاص نخستین فرماندار شهر کوفه است. و او به دستور عمر رضی الله عنه  این شهر را پایه‌گذاری کرد. سعد قبل از تأسیس شهر کوفه، مسئولیت آن ناحیه را به عهده داشت. او به بهترین وجه از عهده‌ی مسئولیت خود بر آمد و دست به فتوحاتی در ناحیه‌ی بلاد فارس زد.[61] همچنین به توسعه و عمران اراضی کشاورزی پرداخت و برای آب رسانی به بعضی از مناطق، نهرهایی حفر نمود. علاوه بر این‌ها در مناطق تحت پوشش حکومت خویش پس از مشورت با عمر رضی الله عنه  کارگزاران و نمایندگانی برای خود تعیین می‌کرد و به ساماندهی امور مناطق تحت فرمان خود می‌پرداخت. بر همین اساس خردمندان اهل کوفه از سعد به نیکی یاد کرده‌اند؛ چنان که باری عمربن خطاب نظر یکی از معتمدین کوفه را در مورد سعد پرسید. او گفت: سعد مردی متواضع، عادل و شیرصفت است. همچنین عمر رضی الله عنه  از جریر بن عبدالله درباره‌ی سعد پرسید. جریر گفت: او را در حالی گذاشته‌ام که توانمندترین و مهربان‌ترین‌شان بود. برخوردش با رعیت به برخورد مادری مهربان با فرزندانش می‌ماند. مردی قوی و توانا در جنگ و محبوبترین فرد قریش در آن ناحیه است.[62]
البته علی رغم این همه محبوبیت سعد، عده‌ای از عوام الناس از دست وی به خلیفه شکایت کردند که سرانجام به برکناری وی از کار انجامید و ما در این‌باره بعدا توضیح خواهیم داد.
پس از برکناری سعد، عمربن خطاب زمام امور کوفه را به دست شورایی متشکل از عمار بن یاسر، ابن مسعود و عثمان بن حنیف سپرد. با این تفصیل که مسئولیت برگزاری نماز جماعت و امور لشکر داری و جنگها به عهده‌ی عمار، مسئولیت بیت المال و آموزش مردم به عهده ابن مسعود و مسئولیت اندازه‌گیری زمینها به عهده عثمان بن حنیف بود. که هر کدام از این سه نفر به خوبی از عهده‌ی مسئولیتی که به دوش آن‌ها گذاشته شده بود بر آمدند. به هر حال ریاست این شورا با عمار بود و او به نحو احسن به عنوان فرماندار کوفه ایفای وظیفه می‌نمود و دست به فتوحاتی در بلاد فارس زد و همواره گوش به فرمان عمربن خطاب بود و حسب شرایط جنگی حاکم بر منطقه به رسیدگی امور منطقه می‌پرداخت. عمار با همکاری ابن مسعود تا یک سال و نه ماه انجام وظیفه کرد و در کنار قضایای مالی به‌ آموزش قران و درسهای دینی خود را مشغول کرده‌ بود،[63] تا این که در اثر شکایتهای عده‌ای از اهل کوفه، از کار برکنار شد و چون عمر رضی الله عنه  او را برکنار کرد از او پرسید: آیا از این که تو را برکنار کردم ناراحت شدی؟ عمار در پاسخ گفت: نه از این که روی کار آمدم خوشحال شدم و نه از این که برکنار گردیدم ناراحت شدم.[64]
همچنین منابع تاریخی ذکر کرده‌اند که او قبل از این که برکنار شود، استعفای خود را تقدیم عمر رضی الله عنه  کرد ولی ایشان نپذیرفت.[65] پس از برکناری عمار، جبیر بن مطعم فرماندار کوفه تعیین شد ولی قبل از این که عازم کوفه بشود، عمر رضی الله عنه  او را از کار برکنار کرد. چرا که قرار بود کسی از انتصاب وی مطلع نشود ولی قبل از این که او عازم کوفه بشود این خبر در میان مردم پیچید و این امر باعث ناراحتی خلیفه و برکناری جبیر گردید. آن‌گاه عمر رضی الله عنه  مغیره بن شعبه را فرماندار کوفه تعیین کرد و او تا وفات خلیفه برسمت خود باقی ماند.[66]
یازدهم: مداين
شهر مداین پایتخت خسرو پرویز بود که توسط سعد بن ابی وقاص فتح گردید. سعد مدتی در آن‌جا مستقر شد و پس از تأسیس کوفه آن‌جا را ترک کرد و ساکن کوفه شد. یکی از فرماندهان لشکر سعد در فتح مداين، سلمان فارسی بود او در جنگهای زیادی علیه فارسیان شرکت کرده، در دعوت فارسی زبانان به اسلام نقش به سزايی ایفا نموده بود. بنابراین عمربن خطاب، سلمان را به عنوان فرماندار مداين تعیین کرد. سلمان دارای زندگانی‌ای نیکو و نمونه‌ی زنده‌ی تعالیم حیات بخش اسلام بود. مورخین نوشته‌اند که او از پذیرفتن ولایت سر باز زد، ولی عمربن خطاب او را مجبور به پذیرفتن آن کرد. همچنین نوشته‌اند که او چندین بار استعفای خود را تقدیم خلیفه نمود ولی خلیفه نپذیرفت.
سلمان معروف به زهد و قناعت بود. او لباس پشمین می‌پوشید و سوار بر الاغ می‌شد و نان جو می‌خورد و بی نهایت اهل تقوا و عبادت بود.[67]
سلمان همچنان در مداين می‌زیست و در سال 32 هجری و در دوران خلافت عثمان در همان جا درگذشت.
البته چنین به نظر می‌رسد که سلمان در اواخر خلافت عمر رضی الله عنه ، فرماندار مداين نبوده است، چرا که مؤرخین نوشته‌اند که عمر رضی الله عنه  حذیفه بن یمان را فرماندار مداين کرد و چیزی در مورد برکنار کردن سلمان ننوشته‌اند. بنابراین می‌توان احتمال داد که عمربن خطاب ناچار با استعفای سلمان موافقت نموده و حذیفه بن یمان را به جای او نشانده است. به هر حال حذیفه تا وفات عمربن خطاب و همچنین در خلافت عثمان همچنان به عنوان فرماندار مداين ایفای وظیفه می‌نمود.[68]
 
دوازدهم: آذربایجان
نخستین فرماندار آذربایجان حذیفه بن یمان بود و پس از این که به مداين اعزام شد، عتبه بن فرقد سلمی به جای او تعیین گردید. و در دوران زمامداری او نامه‌هايی بین او و خلیفه رد و بدل شد از جمله هنگامی که عتبه نوعی حلوای محلی آذربایجان را برای خلیفه فرستاد، خلیفه پس از چشیدن حلوا گفت: عجب حلوای خوش‌مزه‌ای است! آن‌گاه پرسید: آیا همه‌ی مسلمانان آن ناحیه از چنین حلوایی بهره‌مند هستند؟ گفتند: خیر. عمر رضی الله عنه  حلواها را به عتبه برگردانید و به او نوشت: ای عتبه! این‌ها حاصل دست‌رنج تو و پدرت نیست. از آن‌چه‌ که خود می‌خوری مسلمانان را نیز بخوران و از تن پروری و پوشیدن لباسهای مشرکین و پوشیدن ابریشم پرهیز کن که رسول خدا از آن نهی کرده است.[69]
به هر حال عتبه تا پایان خلافت عمربن خطاب و مدتی از خلافت عثمان به عنوان فرماندار آذربایجان ایفای وظیفه نمود. و علاوه از این‌ها عمر رضی الله عنه  والیان متعددی در نواحی مختلف عراق و فارس داشت که برخی از آن‌ها مستقل و برخی تابع شهرهای مرکزی عراق یعنی بصره و کوفه بودند که می‌توان ازوالیان شهرهای موصل، حلوان و کسکر نام برد.[70]
 
مبحث دوم:
 شیوه‌ی انتخاب فرمانداران و کارگزاران دولت در عهد عمر رضی الله عنه
 
عمرفاروق رضی الله عنه  همانند رسول خدا صلی الله علیه و سلم  در انتخاب کارگزاران و مسئولین دولتی شایستگی و امانتداری را ملاک قرار می‌داد. و در این باره از دقت عمل بالایی برخوردار بود و هیچ گاه فردی را که خود خواهان پست و منصبی بود، انتخاب نمی‌کرد. او انتصاب افراد برای مسئولیتها را امانتی الهی می‌دانست که اگر به استحقاق و شایستگی آنان توجهی نمی‌کرد در واقع به خدا، پیامبر و مسلمانان خیانت کرده بود.[71]
و از سخنانش در این باره می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
من در قبال امانتی که بر دوش دارم مسئول هستم بنابراین آن‌چه‌ را که بتوانم شخصاً انجام دهم، به کسی واگذار نخواهم کرد و آن‌چه‌ از توان من خارج باشد آن‌را به کارگزاران امانتدار و دلسوز می‌سپارم و جز آنان امانت را به کسی دیگری واگذار نخواهم کرد.[72]
همچنین باری گفت: اگر کسی بر گروهی فردی را بگمارد که در آن گروه افراد شایسته‌تری از آن فرد وجود داشته باشد، به خدا، پیامبر و مؤمنان خیانت ورزیده است[73]. همچنین از گفته‌های ایشان است که هر کس فردی را بر اساس روابط دوستانه و خویشاوندی برمسلمانان بگمارد به خدا، پیامبر و مسلمانان خیانت کرده است. [74]
 
مهم‌ترین اصول عمربن خطاب در انتخاب فرمانداران و کارگزاران دولت و شرایط آنان
 
1ـ توانایی و امانتداری
عمرفاروق رضی الله عنه  همیشه این اصل را مد نظر داشت و مرد توانا را بر ضعیف ترجیح می‌داد چنان که شرحبیل بن حسنه را از کار برکنار و به جای او معاویه را تعیین کرد. شرحبیل گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا از من رنجیده‌ای؟ فرمود: خیر! من تو را بیشتر دوست دارم، ولی می‌خواهم کسی که توانايی بیشتری دارد این مسئولیت را به عهده بگیرد.[75] و از زیباترین جملاتی که از عمر رضی الله عنه  در این باره نقل شده است می‌توان به این جمله اشاره کرد که فرمود: بار الها! من از زرنگی انسان فاسق و ناتوانی انسان مورد اعتماد و نیک به تو پناه می برم.[76]
 
2ـ داشتن علم و دانش
طبری می نویسد: وقتی لشکر آماده‌ی حرکت می‌شد، عمربن خطاب، فردی فقیه و دانشمند را امیر آنان مقرر می‌کرد.[77]
 
3ـ کاردانی و خبرگی
گاهی عمربن خطاب فردی از میان گروهی را بر می‌گزید که در میان آن گروه از نظر دیانت، تقوا و اخلاق افراد بهتری وجود داشت، ولی فاقد شایستگی لازم برای مسئولیت مورد نظر بودند. بنابراین ایشان فردی را که از عهده‌ی این کار بر می‌آمد و از خبرگی لازم برخوردار بود، انتخاب می‌کرد. و این اصلی است که حتی ممالک پیشرفته در جهان معاصر از آن پیروی می‌کنند.
چنان که باری عمر رضی الله عنه  می‌خواست فردی را برای انجام مسئولیتی انتخاب کند. از کسی پرسید: نظرت در مورد فلانی چیست؟ او در مقام توصیف از وی گفت: او آدم نیکوکاری است و اصلاً بدی را نمی‌شناسد. عمر رضی الله عنه  گفت: پس چنین فردی سریع‌تر گرفتار بدی می‌شود[78]. البته این بدان معنا نیست که کارگزار دولت لازم نیست که اهل امانت و تقوا باشد، بلکه باید این ویژگیها را دارا باشد و علاوه بر آن‌ها کاردان و خبره نیز باشد و اگر فردی کاردان و اهل تجربه بود، بر کسی که صرفاً دیانت و تقوا دارد و فاقد کاردانی و تجربه است، ترجیح دارد.[79]
 
4ـ تفاوت شهرنشینان و بادیه نشینان
عمربن خطاب در تعیین فرماندهان و کارگزاران دولت، بعضی از ویژگیهای افراد و عرف و عادات مردم را در نظر می‌گرفت. بنابراین از این که بادیه نشینی امیر شهرنشینان شود، منع می‌کرد.[80] و این یک اصل و نظریه‌ی جامعه شناسانه است، چرا که هر یک از بادیه نشینان و شهر نشینان، عرف و عادات خاص خود را دارند و باید سرپرست و مسئول هر گروهی كسي باشد که کاملاً با روحیه‌ی افراد و رعیت جامعه خود آشنا باشد و اگر نه گروه و جامعه‌ای که رهبر آن فاقد چنین بینشی باشد، هرگز به هدف نخواهد رسید.[81]
 
5ـ داشتن حس رأفت و شفقت
عمربن خطاب، امرا و کارگزاران دولت را به شفقت و عطوفت بر زیردستانشان توصیه می‌نمود. و بارها به فرماندهان جهادی می‌گفت: بر این‌ها سخت نگیرید و آنان را وارد مکان‌هایی نکنید که گمان نابودی‌شان می‌رود. چنان که باری مردی از بنی اسلم را امیر ناحیه‌ای تعیین کرد. وقتی آن مرد به مجلس عمر رضی الله عنه  آمد متوجه شد که عمر فرزندان خود را به آغوش می‌گیرد و می‌بوسد. مرد با تعجب پرسید: ای امیرالمؤمنین! شما با بچه‌هایت این گونه برخورد می‌کنید؟! به خدا سوگند! من تاکنون هیچ کدام از بچه‌هایم را نبوسیده‌ام. عمر رضی الله عنه  گفت: اگر واقعاً چنین است پس تو با رعیت، سنگدل‌تر از این خواهی بود. برو تو به درد این کار نمی‌خوری.[82]
همچنین باری لشکری برای جهاد به بلاد فارس رفته بود. در مسیر راهشان نهری قرار داشت که برای عبور از آن پلی وجود نداشت. امیر لشکر، مردی از زیردستانش را وادار به فرورفتن داخل نهر کرد تا با مشخص کردن میزان عمق آب، جایی برای عبور لشکر جستجو نماید. مرد گفت که ممکن است من بمیرم. امیر توجهی به سخنان وی نکرد و او را مجبور به رفتن در آب کرد. مرد در حالی که قدم درون آب می‌گذاشت چنین فریاد می‌زد: عمر! به دادم برس. عمر! به دادم برس. آن‌گاه وارد آب شد و دیری نگذشت که (به علت غرق شدن و یا سردی هوا) جان به جان آفرین تسلیم کرد و مُرد. وقتی این خبر به گوش عمر رسید. گفت: لبیک. عمر به فریادت پاسخ خواهد داد. آن‌گاه فوراً فردی را به جای فرمانده‌ی آن لشکر فرستاد و او را احضار نمود و گفت: تو برای همیشه از کار برکناری و اگر نمی‌ترسیدم از این که این کار به عنوان سنتی می‌ماند از تو قصاص می‌گرفتم.[83]
همچنین باری در جمع فرمانداران و فرماندهان خود چنین گفت: بدانید که هیچ بردباری نزد خدا پسندیده‌تر از بردباری یک رهبر نسبت به رعیت نیست، همان طور که عکس قضیه نیز صادق است و افزود که هر کس از خطای زیردستان خود چشم پوشی کند و بگذرد، خدا به کــسانی که از او بالاتر هستند، توفیق می‌دهد که از خطای وی درگذرند. [84]
 
6ـ عمر رضی الله عنه  خویشاوندان خود را استخدام نمی‌کرد
عمر رضی الله عنه  از روی کار آوردن خویشاوندان خود هر چند که افرادی از آنان مانند پسرش عبدالله و پسر عمویش سعید بن زید دارای شایستگی‌های لازم بودند، پرهیز می‌کرد. چنان که باری گفت: ای کاش مرد توانمند و امانتدار و مؤمنی را سراغ داشتم تا او را بر کوفه می‌گماردم. مردی که در آن‌جا حضور داشت گفت: من سراغ دارم و او کسی جز پسرت عبدالله نیست. عمر رضی الله عنه  گفت: وای بر تو! به خدا سوگند! این سخن را به خاطر خدا نگفتی.[85] همچنین می‌گفت: اگر کسی فردی را فقط به خاطر روابط دوستانه و خویشاوندی استخدام نماید به خدا و پیامبرش خیانت ورزیده است.[86]
 
7ـ عمر رضی الله عنه  مسئولیتی به کسی که خواهان آن بود واگذار نمی‌کرد
می‌گفت: هر کس خواهان پست و مقامی ‌باشد، خدا به او کمک نمی‌کند. و در این باره به رسول خدا صلی الله علیه و سلم  اقتدا می‌نمود.
 
8ـ کارگزاران دولت از مشغول شدن در تجارت ممنوع شده بودند
عمربن خطاب شدیداً با تجارت کردن و بیع و ستد کارگزاران و فرمانداران خود مخالف بود. چنان که باری یکی از کارگزاران دولتش به نام حارث بن کعب ثروت هنگفتی به دست آورد. عمر رضی الله عنه  از او پرسید: این مال را از چه راهی به دست آورده‌ای؟ گفت: از راه تجارت. عمر رضی الله عنه  گفت: به خدا سوگند که من شما را برای تجارت نفرستاده‌ام. این را گفت: و ثروتی را که مازاد بر اصل سرمایه‌ی او بود، مصادره کرد. [87]
 
9ـ شمارش سرمایه کارگزاران قبل از استخدام
 یکی از سیاستهای عمربن خطاب این بود که سرمایه کارگزاران دولت و فرماندارن و مسئولین را قبل از این که آنان را استخدام نماید، بررسی و حساب می‌کرد و اگر در دوران زمامداری‌شان سرمایه‌ی آنان رشد بی رویه‌ای احساس می‌شد، مورد بازخواست قرار می‌گرفتند. حتی اگر ثروتشان از راه تجارت افزوده می‌شد باز هم نمی‌پذیرفت و می‌گفت: ما شما را برای خدمت فرستاده‌ایم نه برای تجارت.[88]
 
10ـ شرایط عمر رضی الله عنه  برای مسئولین رده بالای دولتی
هنگامی که عمر رضی الله عنه  کسی را به امارت منطقه‌ای تعیین می‌کرد طی نامه‌ای به او چنین می نوشت: از مرکب، طعام و لباس درجه‌ یک استفاده مکن و در را بر نیازمندان مبند و در آخر می‌گفت: بار الها! تو گواه باش.[89] این شرایط بیانگر دعوت مردم به زندگی ساده و متواضعانه است و میانه‌روی در طرز زندگی و خوراک و مرکب نخستین گام در اصلاح امت محسوب می‌شود و با چنین نوع حیاتی، انسان می‌تواند در همه‌ی کارها اعتدال و میانه‌روی داشته باشد.
پس توصیه‌ی عمر رضی الله عنه  در این باره، توصیه‌ی بسیار حکیمانه‌ای بود. او اگر نمی‌توانست همه‌ی رعیت خود را مجبور به پذیرش چنین طرز رفتاری بکند، حداقل می‌توانست مسئولین دولت خود را بدان پایبند کند. و هرگاه مسئولین و رهبران جامعه، به ساده زیستی و میانه‌روی روی بیاورند قطعاً جامعه رو به رشد و تکامل خواهد رفت و از فروپاشی نجات خواهد یافت.[90]
 
11ـ مشاوره‌ای برای انتخاب فرمانداران و امراء
عمربن خطاب  رضی الله عنه  پس از مشوره با بزرگان صحابه والیان خود را انتخاب می‌کرد.[91] چنان که روزی به آن‌ها گفت: مردی را به من راهنمایی کنید که وقتی امیر است، خود را امیر تصور نکند و چون امیر نیست خود را امیر بداند. آن‌ها ربیع بن زیاد را معرفی کردند. [92]
همچنین باری از بزرگان صحابه در مورد انتخاب فرماندار کوفه مشورت گرفت و گفت: چه کسی مرا از دست اهل کوفه راحت می‌کند؟ اگر فرد نیکوکار و پاک‌بازی را بر آن می‌گمارم او را ضعیف و ناتوان قلمداد می‌کنند و اگر فرد توانمندی را انتخاب می‌کنم او را متهم به فسق و فجور می‌کنند. و در پایان گفت: ای مردم! آیا به نظر شما مرد ضعیفی که مسلمان و پرهیزکار است، شایسته امارت است یا فرد توانمند و متشددی؟ مغیره بن شعبه که حاضر در جلسه بود گفت: پرهیزکاری. زیرا اسلام مرد ضعیف به خودش مربوط می‌شود، اما ضعیفی او به دولت و مسلمانان ضربه می‌زند. و شدت و تندی مرد توانمند نیز به خودش مربوط می‌شود، اما توانمندی او به نفع دولت و اسلام خواهد بود. عمر رضی الله عنه  گفت: ای مغیره! تو راست گفتی. آن‌گاه او را به سمت فرمانداری کوفه تعیین کرد و به وی چنین توصیه نمود: کاری کن که نیکوکاران در کنار تو احساس امنیت و بدکاران احساس خطر بکنند. مغیره گفت: چنین خواهم کرد.[93]
 
12ـ آزمودن کارگزاران دولت قبل از استخدام
معمولاً عمربن خطاب قبل از انتخاب افراد جهت مسئولیتهای مهم، آنان را مورد آزمایش قرار می‌داد. چنان که احنف بن قیس می‌گوید: من نزد عمربن خطاب ـ به مدینه ـ رفتم. ایشان به مدت یک سال مرا نزد خود نگهداشت و پس از گذشت یک سال گفت: ای احنف! من تو را آزمودم و ظاهرت را نیک دیدم و امیدوارم که باطنت نیز همانند ظاهرت باشد. و ما همیشه می‌گفتیم: منافقان دانا این امت را نابود خواهند کرد. و من به خاطر آزمودنت تو را یک سال اینجا نگهداشتم. آن‌گاه او را به عنوان فرماندار منطقه‌ای تعیین کرد[94] و چنین نصیحتش کرد: ای احنف! هر کس زیاد بخندد هیبتش از بین می‌رود. و هر کس شوخی بکند از چشم مردم می‌افتد. و هر کس چیزی را زیاد تکرار کند، بدان معروف می‌شود. و هر کس زیاد سخن بگوید، زیاد اشتباه خواهد کرد و هر کس زیاد اشتباه کند، بی حیا می‌شود و پرهیزکاریش از بین می‌رود و کسی که‌ پرهیزکاتیش کم باشد دلی مرده‌ دارد. [95]
 
13ـ بومی بودن والی
گاهی عمربن خطاب، افراد بومی یک منطقه را بر آن منطقه به عموان امیر تعیین می‌کرد. چنان که جابر بن عبدالله بجلی را امیر قومش (بجیله) کرد،[96] آن‌گاه که آن‌ها را به سوی عراق فرستاد. همچنین سلمان فارسی را بر مداين، نافع بن حارث را بر مکه و عثمان بن ابی العاص را بر طائف گمارد و شاید هدفش از این کار این بود که این افراد بهتر بتوانند به مناطق خود خدمت کنند.[97]
 
14ـ ابلاغ رسمی کارکنان دولت
معروف است که عمربن خطاب پس از انتخاب والیان بنا به مشورت بزرگان صحابه، نامه‌ای می‌نوشت و رسماً حکم استخدام فرد مورد نظر را به صورت ابلاغهای زمان حاضر به کارمندان و کارگزاران دولت می‌داد. گفتنی است که‌ متون بسیاری از نامه‌های انتصاب کارمندان عمر نقل شده‌اند.[98] قریب به‌ اتفاق تاریخ نگاران معتقد هستند که‌ هرگاه عمر رضی الله عنه  شخصی را برای نمایندگی کاری برمی‌گزید، نامه‌ای به‌ او می‌نوشت و گروهی از مهاجرین و انصار آن‌را امضا می‌کردند و در ضمن نامه‌ شرايطی را برای او قایل می‌شد؛ هرچند که‌ برخی اوقات شخص کاندید برای ولایت غایب می‌بود، پس عمر رضی الله عنه  ‌ضمن نامه‌ به‌ او فرمان می‌داد که‌ به‌ ولایت تحت فرمانش بازگردد، چنانکه‌ به‌ علاء بن حضرمی‌فرماندار بحرین نوشت که‌ به‌ بصره‌ برود و فرمانداری آن دیار را بعد از عتبه‌ بن غزوان بر عهده‌ بگیرد. و گاهی در این گونه نامه‌ها حکم برکناری والی سابق ذکر می‌گردید. چنان که عمر رضی الله عنه  نامه‌ای به ابوموسی نوشت که در آن حکم استخدام وی به عنوان والی بصره و حکم برکناری مغیره بن شعبه قید شده بود.[99]
 
15ـ استخدام فرد نصرانی
از ناحیه‌ی دیار شام غنایمی به مدینه فرستاده شد. عمر رضی الله عنه  به ابوموسی گفت: منشی خود را فراخوان تا داخل مسجد خبر این فتح را برای مردم قرائت کند. ابوموسی گفت: او وارد مسجد نمی‌شود؟ عمر علت این امر را جویا شد؟ ابوموسی گفت: به خاطر این که او نصرانی است. عمر رضی الله عنه  با عصبانیت گفت: این‌ها را در حالی که خدا دور گردانیده است، نزدیک نیاورید و در حالی که خدا آنان را خوار نموده است، گرامی ندارید و در حالی که خدا آن‌ها را رانده است، تأمین ندهید و افزود که من قبلاً شما را از استخدام اهل کتاب منع کرده‌ام، چرا که آن‌ها رشوه گرفتن را حلال می‌دانند.[100]
همچنین فردی بنام «اسق» می‌گوید: من برده‌ی عمربن خطاب و دارای دین نصرانی بودم. عمر رضی الله عنه  به من گفت: مسلمان شو تا بتوانیم از تو در امور مسلمین کمک بگیریم. چرا که نمی‌توانیم در امور مسلمانان از دیگران استفاده کنیم. تا این که در لحظات اخیر زندگی مرا آزاد کرد و گفت: هر جا که می‌خواهی برو.[101]
 
دوم: مهم‌ترین ویژگیهای کارگزاران دولت عمربن خطاب رضی الله عنه
اعتقاد سالم، علم شرعی، اعتماد راسخ بر خداوند، راستی در کردار و گفتار، شجاعت، مردانگی، زهد، دلسوزی، بردباری و صبر، همت والا، عدالت، کاردانی، فداکاری و... جزو ویژگیهای فرمانداران و مسئولین بلند پایه دولت عمربن خطاب بود و اما مهم‌ترین ویژگیهای آنان عبارت بود از:
 
1ـ زهد و بی رغبتی به دنیا
فرمانداران و مسئولیني كه در دولت عمربن خطاب به زهد شهرت یافته‌ بودند، عبارتند از: سعید بن عامر، عمیر بن سعد، سلمان فارسی، ابوعبیده بن جراح و ابوموسی اشعریش تا جایی که زنان بعضی از این بزرگواران از دست شوهرانشان به عمر رضی الله عنه  شکایت می‌کردند. چنان که باری عمر رضی الله عنه  معاذ را با مقداری مال به سوی بعضی از قبایل فرستاد. معاذ اموال یاد شده را در میان آنان تقسیم نمود و دست خالی به منزل برگشت. همسرش گفت: آن‌چه‌ دیگر مأموران دولتی به عنوان سوغات برای همسرانشان می‌آورند، چرا نیاورده‌ای؟ معاذ گفت: با من مراقبی همراه بود. همسرش گفت: تو در زمان رسول خدا و ابوبکر، امین شناخته شده بودی و اکنون عمر رضی الله عنه  با تو مراقب می‌فرستد؟ سپس این سخن را در میان بعضی از زنان تکرار کرد تا این که به گوش عمر رضی الله عنه  رسید. عمر رضی الله عنه  معاذ را طلبید و گفت: مگر من همراه تو مراقب فرستاده‌ام؟ معاذ گفت: من این را گفتم چون بهانه‌ی دیگری نداشتم. عمر رضی الله عنه  خندید و چیزی به معاذ داد و گفت: با این‌ها همسرت را راضی کن.[102]
 
2ـ تواضع و فروتنی
کارگزاران و مسئولین بلند پایه دولت عمربن خطاب معروف به تواضع و فروتنی بودند تا جایی که اگر بیگانه‌ای وارد شهر آنان می‌شد، نمی‌توانست به راحتی امیر و حاکم شهر را از میان دیگران شناسایی بکند. چرا که قیافه ظاهری، منزل و مرکب آنان شبیه قیافه، منزل و مرکب سایرین بود و امتیاز خاصی بر دیگران نداشتند. چنان که باری رومیان کسی را فرستادند تا با فرمانده‌ی کل نیروهای مسلمانان در شام یعنی ابوعبیده بن جراح مذاکره نماید. هنگامی که سفیر رومی‌ها نزد مسلمانان آمد، نتوانست ابوعبیده را از میان یارانش بشناسد. بنابراین گفت: ای گروه عرب! امیرتان کجا است؟ آن‌ها با اشاره به سوی ابوعبیده گفتند: او امیر ما است. او به ابوعبیده نگاه کرد، دید ایشان در حالی که کمان بر دست دارد، روی زمین نشسته است. فرستاده‌ی رومی‌ها نزدیک رفت و گفت: امیر مسلمانان تویی؟ ابوعبیده گفت: بلی. گفت: چرا بر روی خاک نشسته‌ای؟ آیا نشستن بر زیرانداز گناه است؟ ابوعبیده در پاسخ گفت: واقعیت این است که من جز اسلحه و مرکب خویش حتی یک درهم و یا یک دینار در بساط ندارم. تا جایی که دیروز برای مخارج فرزندانم از این برادرم ـ معاذ ـ چیزی قرض گرفته‌ام. و اگر زیراندازی می‌داشتم، باز هم ترجیح می‌دادم که کسی دیگر از برادران و یارانم بر آن بنشیند و ما بندگان خدا هستیم و بر روی زمین راه می‌رویم و بر آن می‌نشینیم و بر آن غذا می‌خوریم و همچنین بر آن می‌خوابیم و این کار نزد خدا عیبی شمرده نمی‌شود، بلکه نوعی تواضع و فروتنی است که امیدوارم باعث ارتقای درجات ما نزد خدا باشد.[103]
 
3ـ پرهیزکاری
بسیاری از والیان به خاطر ترس از این که نتوانند مسئولیت خویش را به نحو شایسته انجام دهند و روز قیامت مورد بازخواست قرار گیرند، استعفای خود را تقدیم عمر رضی الله عنه  می‌کردند و علاقه‌ای به زمامداری نداشتند. چنان که والی بصره، عتبه بن غزوان استعفای خود را تقدیم عمر رضی الله عنه  کرد. ولی عمر رضی الله عنه  نپذیرفت. همچنین والی کسکر، نعمان بن مقرن استعفای خود را تقدیم عمر رضی الله عنه  کرد و به خاطر شوق و رغبت به شهادت از او اجازه‌ی شرکت در جهاد خواست.[104]
و نیز بسیاری از اصحاب بزرگوار پیامبر، هنگامی که عمر رضی الله عنه  به آن‌ها پیشنهاد ولایت می‌داد، عذر می‌آوردند و از پذیرفتن مسئولیتها و پستهای بزرگ ابا می‌ورزیدند. چنان که وقتی عمر رضی الله عنه  به زبیر بن عوام پیشنهاد کرد تا استاندار مصر شود او نپذیرفت و گفت: دوست دارد در راه خدا جهاد کند و به مسلمانان کمک نماید.[105]
همچنین ابن عباس رضی الله عنه ، پیشنهاد عمر رضی الله عنه  مبنی بر پذیرفتن ولایت حمص را رد کرد.[106]
 
4ـ فرمانداران احترام یکدیگر را رعایت می‌کردند
یکی از ویژگیهای والیان زمان خلفای راشدین این بود که فرماندار جدید، زحمات فرماندار و والی سابق را ارج می‌نهاد و از او به نیکی یاد می‌کرد. چنان که وقتی خالد بن ولید به عنوان فرمانده‌ی کل دیار شام تعیین گردید و افرادی همچون ابوعبیده بن جراح زیر دست او قرار گرفتند، خالد بی نهایت احترام آن‌ها را رعایت می‌کرد و در حضور ابوعبیده به‌ مسلمانان نماز نمی‌گذارد، بلکه ابوعبیده را جلو می‌انداخت و هنگامی که عمر رضی الله عنه ، خالد را برکنار و ابوعبیده را به جای او تعیین کرد؛ ابوعبیده این خبر را از خالد پنهان نمود تا این که نامه‌ی دیگری از جانب امیرالمؤمنین رسید. آن‌گاه ایشان را در جریان گذاشت و خالد از این که ابوعبیده قبلاً این خبر را به اطلاع وی نرسانیده است، ناراحت شد.[107]
دکتر عبدالعزیز عمری می‌گوید: من در هیچ جا ندیدم که یکی از والیان علیه والی سابق چیزی بگوید بلکه معمولاً والی جدید در نخستین خطبه‌های خود لب به تجلیل و تحسین والی قبلی می‌پرداخت.[108]
 
سوم: حقوق والیان
بدون شک والیان و کارگزاران دولت، حقوق و مزایایی دارند که رعایت بعضی به عهده‌ی رعیت و بعضی به عهده‌ی خلیفه می‌باشد. و علاوه بر آن حقوق دیگری دارند که توسط بیت المال پرداخت می‌شود. و در کل رعایت این حقوق باعث دلگرمی والی و تشویق او در جهت قیام به وظایفش می‌گردد. که مهم ترین آن‌ها عبارت‌اند از:
 
1ـ حرف شنوی از والیان در غیر معصیت خدا
بر رعیت واجب است که از والیان و مسئولین خود حرف شنوی داشته باشند. چنان که قرآن می‌فرماید:
{ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلا (٥٩) }النساء: ٥٩
«اي كساني كه ايمان آورده‌ايد ! از خدا (با پيروي از قرآن) و از پيغمبر (خدا محمّد مصطفي با تمسّك به سنّت او) اطاعت كنيد، و از كارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداري نمائيد (مادام كه دادگر و حقّگرا بوده و مجري احكام شريعت اسلام باشند) و اگر در چيزي اختلاف داشتيد (و در امري از امور كشمكش پيدا كرديد) آن‌را به خدا (با عرضه به قرآن) و پيغمبر او (با رجوع به سنّت نبوي) برگردانيد (تا در پرتو قرآن و سنّت ، حكم آن‌را بدانيد. چرا كه خدا قرآن را نازل، و پيغمبر آن‌را بيان و روشن داشته است. بايد چنين عمل كنيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد. اين كار (يعني رجوع به قرآن و سنّت) براي شما بهتر و خوش فرجام‌تر است».
این آیه به صراحت دال بر وجوب پیروی از ولی امر و والیانی است که اجرا کننده‌ی دستورات خداوند هستند. به شرط این‌که آن‌ها کسی را به نافرمانی خدا وادار نسازند.[109]
 
2ـ خیرخواهی نسبت به والیان
مردی نزد عمربن خطاب آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! کدام بهتر است: در راستای انجام امر الهی، از سرزنش کسی پروا نداشته باشم یا این که به خود بپردازم؟ امیرالمؤمنین گفت: کسانی که عهده‌دار امور مسلمین هستند نباید پروای سرزنش کسی را داشته باشند اما دیگران باید به خود بپردازند و خیرخواه والیان خود باشند. [110]
 
3ـ والیان را در جریان رویدادها گذاشتن
بر رعیت واجب است که اخبار درست و واقعی را در اسرع وقت به گوش مسئولین ذی ربط و والیان امر برسانند به ویژه ‌اخبار مربوط به مسايل امنیتی و خیانتهای کارمندان دولتی را.[111]
 
4ـ پشتیبانی و تقویت والیان
هنگامی که کارگزار دولت اسلامی دست به کاری می‌زند که در آن منافع عمومی مردم تأمین می‌شود، به ویژه ‌از طرف خلیفه، باید مورد حمایت قرار گیرد. بنابراین عمربن خطاب شدیداً مواظب بود که مردم احترام والیان خود را حفظ نمایند و اگر احساس می‌نمود که در شهر و یا منطقه‌ای به فرماندار و یا کارگزار دولت بی‌احترامی ‌شده است با متخلفان برخورد می‌کرد و از والی و فرماندار آن ناحیه اعاده‌ی حیثیت می‌نمود تا وقار و هیبتش همچنان در دل مردم بماند. [112]
 
5ـ رعایت احترام والی پس از برکناری از کار
یکی دیگر از حقوق والیان این است که پس از برکناری از کار همچنان مورد احترام واقع شوند. چنان که هنگامی که عمربن خطاب شرحبیل بن حسنه را از ولایت شهر اردن برکنار کرد، علت برکناری وی را برای مردم توضیح داد و در جواب شرحبیل که از ایشان پرسید آیا از من ناراضی شده‌اید که مرا برکنار می‌کنید؟ گفت: خیر. من تو را بیش از دیگران دوست دارم، ولی می‌خواهم مرد قوی‌تری را انتخاب کنم.[113]
همچنین وقتی عمر رضی الله عنه  متوجه شد که عده‌ای از مردم کوفه به نماز خواندن سعد بن ابی وقاص ایراد می‌گیرند، او را از کار برکنار کرد. چون سعد را فراتر از این می‌دانست که عده‌ای افراد نادان به وی بی احترامی بکنند. گفتنی است که طرز نماز خواندن سعد شبیه نماز خواندن پیامبر خدا بود چرا که ایشان کاملاً روش نماز رسول الله را به خاطر داشت و اعتراض عده‌ای از ساکنان کوفه به نماز ایشان از روی نادانی بود.[114]
 
6ـ امیر و حاکم شهر حق اجتهاد دارد
در اموری که شریعت به صراحت در مورد آن‌ها حکمی صادر نکرده است دروازه‌ی اجتهاد برای حاکم دانشمند باز است. چنان که وقتی یکی از فرمانداران زمان عمربن خطاب در اثر اجتهاد خویش اموال غنیمت را میان رزمندگان پیاده و سوارکار بر حسب درجاتشان تقسیم نمود، عمر رضی الله عنه  اجتهاد وی را پذیرفت. همچنین ابن مسعود  رضی الله عنه  که یکی از کارگـزاران دولـت عمربن خـطاب بود در بیش از یک‌صد مسأله اجتهادی با عمربن خطاب مخالف بود.[115]
 
7ـ حقوق مادی کارگزاران دولت
کارگزاران و مسئولین دولت از نظر مادی نیز حقوق و مزایایی داشتند که مهم‌ترین آن حقوق ماهانه‌شان بود. واصحاب پیامبر به ویژه خلفای راشدین، اهمیت مخارج و نفقه‌ی کارگزاران دولت را احساس می‌نمودند و می‌دانستند که علاوه براین که فراهم نمودن مخارج آن‌ها جزو حقوقشان می‌باشد، باعث بی‌نیازی آنان از مردم و رو نیاوردن به رشوه نیز می‌شود.[116]
بنابراین عمربن خطاب سخت مواظب بود تا دست کارمندان دولتش به مال مردم آغشته نشود و برای این منظور سعی کرد تا آن‌ها را از نظر مالی به قدری تأمین کند که نیازی به کسی دیگر نداشته باشند. و پیشنهاد ابوعبیده به عمر رضی الله عنه  نیز در همین راستا بود آن‌جا که بر کار عمر رضی الله عنه  در استخدام اصحاب پیامبر معترض شد و گفت: اصحاب پیامبر را ملوث نمودی. عمر رضی الله عنه  گفت: من اگر از انسان‌های مؤمن و متدین در این کار استفاده نکنم از چه کسانی استفاده کنم؟ ابوعبیده گفت: اگر چاره‌ای جز این کار نداری پس با دادن حقوق به آن‌ها کاری کن که از خیانت و دست برد (به اموال مردم و بیت المال) در امان باشند.[117] از این رو عمر رضی الله عنه  برای فرماندهان لشکر و استانداران و همه‌ی کارمندان دولتش حقوقی در حدود اعمالشان در نظر گرفت.[118] بنابراین عمر رضی الله عنه  به کارمندان خود می‌گفت: این مال در دست من و شما به مال یتیم در دست وصی می‌ماند، هر کس به آن نیازی دارد به اندازه‌ی نیاز خود از آن بخورد و هر کس بدان نیازی ندارد از آن پرهیز نماید.[119]
از این رو عمربن خطاب برای همه‌ی کارگزاران دولت، حقوق نقدی و غیرنقدی روزانه، ماهانه و سالانه مقرر کرده بود که ذکر بعضی از آن‌ها در منابع تاریخی آمده است.[120] چنان که به عبدالله بن مسعود، عثمان بن حنیف و عمار بن یاسر که مسئولین بلند پایه کوفه بودند، روزانه یک رأس گوسفند تعلق می‌گرفت و در میان آنان تقسیم می‌شد و برای عمرو بن عاص (والی مصر) دویست دینار مقرر گردید.[121] و حقوق سلمان فارسی که والی مداين بود و بر بیش از سی هزار نفر فرمانروایی می‌کرد، پنج هزار درهم بود اما از آن‌جا که از دست رنج خود نان می‌خورد و نـسبت به دنیا بی رغبــت بود، حقوقی را که از بیت المال دریافت می‌نمود، صدقه می‌کرد.[122]
گفتنی است که‌ روایتهای گوناگونی در خصوص حقوق کارمندان دولت عمر رضی الله عنه  روایت شده‌ است، که‌ با توجه‌ به‌ تغییر شرایط و درآمد دولت در عصر عمر این اختلافات حقوق به‌ وجود می‌آمد، زیرا عاقلانه‌ نیست که‌ حقوق کارمندان از ابتدای خلافت عمر تا به‌ پایان خلافتش به‌ طور مساوی باقی بماند، بلکه‌ باید با در نظر گرفتن تغییر زمان و مکان و اختلاف قیمتها و دگرگونی نیازها حقوق کارمندان نیز تغییر یابد.[123]
در روایتی آمده است که حقوق سالانه‌ی معاویه، حاکم دیار شام، ده هزار دینار بوده است. به هر حال عمربن خطاب برای هر یک از کارگزاران و کارمندان دولت و فرماندهان نظامی حقوق کافی و مناسبی بر حسب درآمد بیت المال و شرایط و امکانات هر منطقه و گرانی و ارزانی اجناس مقرر می‌نمود. [124]
بعضی از کارگزاران دولت عمربن خطاب دوست نداشتند در قبال خدمتی که برای مسلمانان و جامعه‌ی اسلامی ارائه می‌دادند، حقوقی دریافت کنند. چنان که باری عمر رضی الله عنه  به یکی از والیان خود گفت: چرا از گرفتن حقوق خود ابا می‌ورزی؟ او در پاسخ گفت: به خاطر این که من دارای اسبان و بردگان زیادی هستم و روزگار من به خوبی سپری می‌شود و نیازی ندارم. عمر رضی الله عنه  گفت: این کار را نکن. زیرا من نیز وقتی رسول خدا می‌خواست به من چیزی بدهد می‌گفتم: به آن نیازی ندارم و آن‌را به کسی بدهید که بیش از من نیازمند است. رسول خدا می‌فرمود: آن‌را بردار و برای خود پس انداز کن یا صدقه نما. و افزود که اگر چیزی از این مال بدون سؤال و طمع به تو رسید آن‌را بردار و اگر نه خودت را در دستیابی به آن خسته مکن.[125]
به هر حال اصلِ پرداخت حقوق به کارمندان دولت و تأمین آن‌ها اصلی است اسلامی که از رسول خدا به ثبوت رسیده است و خلفای راشدین و دیگران نیز بر آن عامل بوده‌اند تا کارگزار و کارمند دولت با خاطری آسوده هر چه بهتر و بیشتر به وظیفه‌ی خود برسد.
 
8ـ مداوای کارگزاران دولت
فردی به نام معیقیب که در زمان عمربن خطاب خزانه‌دار بیت المال بود، دچار بیماری سختی شد. عمربن خطاب برای معالجه‌ی وی اطبای زیادی را فراخواند. تا این که دو نفر از اهل یمن خدمت ایشان رسیدند. عمر رضی الله عنه  جریان بیماری معیقیب را با آن‌ها در میان گذاشت و گفت: آیا شما چیزی از طب بلد هستید؟ گفتند: ما نمی‌توانیم کاری بکنیم که بیماریش کاملا از بین برود، اما ممکن است بتوانیم از افزایش بیماری وی جلوگیری کنیم. عمر رضی الله عنه  گفت: این هم کار بسیار مهمی است. آن‌ها گفتند: آیا در شهر شما حنظل یافت می‌شود؟ عمر رضی الله عنه  گفت: بلی! و کسی را برای جمع آوری حنظل فرستاد. آن دو مرد یمنی هر حنظل را به دو نیم کردند و با هر کدام از آن‌ها به کف پای بیمار مالیدند و این عمل را چند بار تکرار کردند. در پایان عمر رضی الله عنه  گفت: بیماری او هرگز افزایش نخواهد یافت. راوی می‌گوید: به خدا سوگند تا معیقیب زنده بود، بیماریش از آن‌چه‌ که بود، افزایش نیافت. [126]
 
چهارم: وظایف والیان
والیان و مسئولین دولتی به خاطر جایگاهی که خداوند نصیب آنان کرده است، وظايف سنگینی بر دوش دارند که در روشنی فرمایشات عمربن خطاب مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از:
1ـ توجه به مسایل دینی
مانند تبلیغ دین اسلام، اقامه‌ی نماز، حفاظت دین و اصول دینی، ساخت و ساز مساجد، تسهیل امور حج و اقامه‌ی حدود و مجازات شرعی:
 
ـ تبلیغ و گسترش دین اسلام
از آن‌جا که دوران عمربن خطاب دوران فتوحات بود، از مسئولین بلند پایه بیش از پیش انتظار می‌رفت که‌ به‌ یاری اصحاب در راستای گسترش و تبلیغ دین اسلام قدم فرسایی نمایند.[127] چنان که یزید بن ابی سفیان که در آن زمان والی شام بود طی نامه‌ای به عمربن خطاب چنین نوشت: جمعیت اهل شام بسیار زیاد شده است، شهرها مملو از مردم هستند و من نیاز شدید به افرادی دارم که قرآن و مسایل شرعی را به مردم بیاموزند. عمربن خطاب بی‌درنگ پنج تن از فقهای صحابه را به شام فرستاد.[128] و از عمربن خطاب معروف است که می‌گفت: من فرماندارن و کارگزاران خود را نمی‌فرستم تا شما را مورد ضرب و شتم قرار دهند و اموال شما را حیف و میل کنند، بلکه آن‌ها را می‌فرستم تا به شما دینتان و سنت پیامبرتان را بیاموزند. [129]
همچنین به فرمانداران خود می‌گفت: من شما را بر مردم گمارده‌ام تا آن‌ها را قرآن بیاموزید و نماز را برایشان اقامه کنید.[130] و عمر رضی الله عنه  برای این منظور مجموعه‌ای از آموزگاران را به شهرهای مختلف اسلامی‌ فرستاد که مدارس مهم علمی تأسیس کردند.
 
ـ اقامه‌ی نماز
عمربن خطاب به فرمانداران و کارگزاران دولت خود می‌نوشت که مهم‌ترین وظیفه‌ی شما برپاداشتن نماز است، اگر کسی آن‌را حفاظت کرد دین خود را حفاظت کرده است و اگر کسی آن‌را از دست داد، پس چیزهای دیگر را راحت‌تر از دست خواهد داد. [131]
همچنین همیشه والیان خود را خاطرنشان می‌ساخت که نماز را برپا دارند و به مردم قرآن و علم دین بیاموزند[132] و گاهی در برخی از مناطق فرد خاصی را به عنوان مسئول اقامه‌ی نماز و فرمانده‌ی جنگی معرفي می‌کرد و او را امیر نماز و جنگ می‌نامیدند؛ چنان که مسئولیت برگزاری نماز و جنگ در کوفه بعهده‌ی عمار بن یاسر بود و مسئولیت قضاوت و بیت المال به‌ عهده‌ی عبدالله‌ بن مسعود بود[133]. بر همین اساس فقهای اسلام در باب سیاست شرعی متذکر شده‌اند که یکی از وظیفه‌های مهم و اساسی فرمانروای مسلمان برگزاری نماز است که حاوی فواید دینی و اخروی بی شماري می‌باشد. [134]
 
ـ حفاظت دین و اصول آن
عمرفاروق به حفاظت دین بر اساس اصول صحیحی که طبق آن بر رسول خدا نازل شده بود، اهمیت ویژه‌ای قایل بود. بنابراین تلاش می‌نمود تا سنتهای صحیح رسول خدا احیا و بدعتها نابود بشوند. چنان که دستور به تبعید مردی داد که آیات متشابه قرآن را زیر و رو می‌کرد و هر جا بیان می‌نمود[135]. عمربن خطاب در ماه رمضان نماز تراویح را بر اساس سنت رسول خدا با جماعت احیا نمود[136]. و به ابوموسی اشعری نوشت: به من خبر رسیده است که گروهی از مردم آن ناحیه سخنانی شبیه سخنان زمان جاهلیت بر زبان می‌آورند این گونه افراد را به سزای عملشان برسان تا متفرق شوند.[137]
 
ـ تأسیس مساجد
برخی آمار نشان می‌دهد که در زمان عمربن خطاب فقط در بلاد عربی حدود 4000 مسجد ساخته شد و والیان دوران ایشان مشغول به ساخت و ساز و تأسیس مساجد در نواحی مختلف کشور اسلامی بودند از جمله عیاض بن غنم که مساجد بی‌شماری در نواحی مختلف شبه جزیره تأسیس نمود.[138]
 
ـ رسیدگی به امور حج
والیان دوران خلافت عمربن خطاب  رضی الله عنه  موظف بودند تا به امور حج رسیدگی کنند یعنی برای سفر به حج، کاروان‌ها را تنظیم و امیر هر کاروان و روز حرکت را نیز مشخص کنند و مسايل امنیتی حجاج را نیز در نظر داشته باشند. بر همین اساس فقها متذکر شده‌اند که یکی از وظايف امیر و حاکم شهر، پرداختن به مسأله حج و فراهم نمودن امکانات آن برای رعیت می‌باشد. [139]
 
ـ اجرای مجازات شرعی
عمرو بن عاص بر یکی از فرزندان عمربن خطاب در مصر حد شرعی اجرا کرد و بعد خود عمر رضی الله عنه  نیز فرزندش را به خاطر تأدیب، تازیانه زد که گفته می‌شود در اثر آن فرزندش درگذشت.[140]
در ابتدا والیان در مسایل قصاص و غیرهع بدون اجازه‌ از خلیفه‌ حکم قاتل را صادر می‌کردند تا این که عمربن خطاب به آن‌ها نوشت: کسی را بدون اجازه‌ی من به قتل نرسانید.[141] از آن پس آن‌ها حکم قتل هیچ کسی را بدون اجازه‌ی خلیفه صادر نمی‌کردند و در کل باید گفت که اجرای مجازات شرعی از وظايف والیان و خلیفه به شمار می‌رفت که حاوی مصلحتهای دینی و دنیوی بی شماری بود.[142]
 
2ـ تأمین امنیت جامعه
تأمین امنیت جامعه جزو وظايف اصلی یک زمامدار به شمار می‌رود و در این راستا باید به اموری همچون تنبیه نمودن خطاکاران و فاسقان بپردازد، چرا که وقوع جرم و جنایت در جامعه کیان ملت و حیات آن‌را تهدید می‌کند[143]. چنان که عمربن خطاب به ابوموسی نوشت: فاسقان را بترسانید و آن‌ها را متفرق سازید.[144] و اصلاً اقامه‌ی فریضه‌ی جهاد علیه دشمنان اسلام برای همین منظور است تا در شهرهای اسلامی امنیت برقرار گردد.[145]
 
3ـ جهاد در راه خدا
در یک بررسی کوتاه از امرا و والیان دوران خلافت ابوبکر و عمرب با نام شخصیتهايی بر می‌خوریم که نقش مهمی در روند فتوحات ایفا کردند. حتی شیخین برخی از امرا و والیان را به مناطقی اعزام می‌نمودند که هنوز فتح نشده بود و قرار بود که آن‌ها پس از فتح کردن آن ناحیه امیر و والی آن دیار بشوند. چنان که ابوعبیده، عمرو بن عاص، یزید بن ابی سفیان، شرحبیل بن حسنه و امراء دیار عراق مانند مثنی بن حارثه، خالد بن ولید، عیاض بن تمیم و غیره از همین قبیل امرا بودند.[146] گفتنی است که والیان و امرای دوران خلفای راشدین علاوه بر این که حاکم و زمامدار بودند یک مجاهد تمام عیار نیز بودند و ریاستشان آن‌ها را از شرکت در جهاد و فعالیتهای جهادی مانع نمی‌شد. منابع تاریخی مهم‌ترین فعالیتهای جهادی والیان را به شرح زیر ذکر نموده اند:
ـ اعزام داوطلبان به میدان جهاد.
ـ آماده کردن نیروی دفاعی.
ـ ساختن دژ و قلعه جهت حفاظت شهر. چنان که عمربن خطاب به کسانی که در شهر جیزه‌ی مصر زندگی می‌کردند دستور احداث دیوار حفاظتی داد تا از شبیخون دشمن در امان بمانند. [147]
ـ تجسس در مورد وضعیت دشمن: چنان که از میان امراء ابوعبیده معروف به استخدام جاسوس جهت کسب اطلاع از وضعیت رومیها بود و بر اساس اطلاعات به دست آمده گاهی به عقب نشینی و استتار نیز روی می‌آورد.[148]
ـ پرورش و آماده سازی اسبها:
یکی از سیاستهای نظامی عمربن خطاب  رضی الله عنه  پرورش و آماده سازی اسبها برای جهاد در شهرهای اسلامی بود. از این‌رو عمرفاروق  رضی الله عنه  زمینهایی را در اختیار گروهی از مردم بصره‌ قرار می‌داد تا در آن زمینها به‌ پرورش و تولید اسب مشغول شوند.[149] همچنان‌که‌ در دمشق نیز به‌ همین منظور زمینهایی را در اختیار گروهی از مردم آن دیار قرار داد، اما وقتی دید که‌ آن‌ها زمین مورد نظر را برای کشاورزی مورد بهره‌ قرار داده‌اند، در راستای پس‌گرفتن آن قدم نهاد و در برابر سرپیچی از امر خلیفه‌ به‌ جریمه‌ی آنان نیز دستور صادر نمود و در راستای تحقق همین هدف در كوفه چهار هزار اسب وجود داشت که سلمان بن ربیعه باهلی و تنی چند از کوفیان از آن‌ها نگهداری به عمل می‌آوردند. همچنین در بصره و سایر شهرها و مناطق اسلامی اسبان زیادی تدارک دیده شده بود. تا در مواقع اضطراری مورد استفاده قرار گیرند.[150] گفتنی است که‌ این اسبهای پرورشی برای دفاع فوری از کیان دولت اسلامی ‌آمادگی کامل را دارا بودند.
ـ آموزش دادن تمرینهای نظامی به نوجوانان:
چنان که عمربن خطاب  رضی الله عنه  طی فرمانی به همه‌ی شهروندان حکومت اسلامی دستور داد تا فرزندان و نوجوانان خود را با فنونی همچون اسب سواری، شنا و تیراندازی آشنا سازند. حتی وقتی در دیار شام نوجوانی که مشغول آموزش نظامی بود، مورد اصابت قرار گرفت و درگذشت و عمر رضی الله عنه  را در جریان مرگش قرار دادند ایشان عکس العملی نشان نداد که بیانگر ممانعت نوجوانان از تمرین و آموزش تیراندازی باشد.[151]
ـ رسیدگی به امور رزمندگان و مجاهدین:
عمرفاروق  رضی الله عنه  اهتمامی ویژه‌ به‌ امور رزمندگان شهرها می‌دادند، بخصوص شهرهایی که‌ از دشمن نزدیک بوده‌ و مدام به‌ سربازان تازه‌ نفسی نیاز داشت.[152] والیان مناطق به عنوان نمایندگان خلیفه، مسئول رسیدگی به امور لشکر و رزمندگان بودند. عمرفاروق  رضی الله عنه  بیش از هر چیزی به این نکته توجه داشت و والیان را در این مورد تأکید می‌نمود.[153]
ـ رعایت کردن و اجرای معاهدات:
چنان که ابوعبیده بن جراح با برخی از ساکنان شهرهای شام قراردادهایی امضا نمود. همچنین امرای عراق مانند سعد بن ابی وقاص، ابوموسی اشعری و دیگران با ساکنان شهرهای تحت امارت خود معاهداتی بسته بودند. والیان علاوه بر این مواظب حفظ حقوق ذمیان و رعایت تعهدات شخصی بودند و اجرای تعهدات را فریضه‌ی الهی می‌دانستند.[154] و عمرفاروق  رضی الله عنه  درمورد رعایت حقوق ذمیان چنین توصیه کرده بود: من شما را به رعایت عهد خدا و پیامبردر مورد این‌ها سفارش می‌کنم. به دفاع از آن‌ها بجنگید و آنان را به انجام کاری که از عهده‌ی آن بر نمی‌آیید، مجبور نسازید.[155]
 
4ـ سعی و تلاش جهت تأمین نیازهای معیشتی مردم
عمربن خطاب در این باره می‌گوید: اگر زنده بمانم کاری خواهم کرد که بیوه زنان عراق بعد از من به کسی نیازی نداشته باشند. ما موضعگیری عمربن خطاب را در خشکسالی معروف «عام الرماده» از یاد نبرده‌ایم که چگونه با همه‌ی امکانات دولت جهت سیر کردن شکمهای گرسنه‌ی مردم تلاش می‌نمود. بیهقی می‌نویسد که عمر رضی الله عنه  در «عام الرماده» بر مردم انفاق می‌نمود و پس از این که باران بارید و خشکسالی برطرف شد و مردم به سرزمینهای خود بازگشتند و چشم عمر رضی الله عنه  به مردم افتاد که در حال کوچ کردن بودند اشک از چشمانش سرازیر گردید. مردی از طايفه‌ی محارب که آن‌جا نشسته بود گفت: به خاطر تو خشکسالی رفع شد. عمر رضی الله عنه  گفت: وای بر تو! من از جیب خودم و جیب پدرم (خطاب) بر آن‌ها انفاق نکردم، بلکه از مال خدا انفاق نمودم.[156]
همچنین می‌گفت: حق شما است که از اموال غنیمت و در آمد خراج بر شما انفاق کنم و حق شما است که حقوق شما را افزایش دهم.[157]
شیوه‌ی توزیع جیره‌ها در زمان عمربن خطاب به شکل منظم و نوبتی درآمد. و تنها به ساکنان شهرها اختصاص نداشت، بلکه بادیه نشینان را نیز در بر می‌گرفت. چنان که عمربن خطاب شخصاً جیره‌ی بادیه نشینان اطراف مدینه را در میان آنان توزیع می‌کرد. و به والیان خود در شهرهای مختلف می‌نوشت که این مال متعلق به عمر و آل عمر نیست، بلکه متعلق به همین ملت است، پس آن‌را در میان آن‌ها توزیع نمایید.[158]
و همان طور که ایشان به تأمین مردم از نظر مالی توجه داشت، به تأمین آن‌ها از نظر خوراکی نیز غافل نبود. چنان که در دیداری از دیار شام، بلال بن رباح به ایشان گفت: ای امیرالمؤمنین! فرماندهان تو در شام گوشت مرغ با نان خالص از گندم می‌خورند در حالی که رعیت قادر به تهیه چنین خوراکی نیست. عمر رضی الله عنه  به امرا و فرماندهان گفت: بلال چه می‌گوید؟ یزید بن ابی سفیان گفت: ای امیرالمؤمنین! در این‌جا قیمت اجناس ارزان است و ما به قیمت مخارجی که در حجاز داشتیم، آن‌چه‌ را که بلال گفت در این‌جا فراهم می‌کنیم. عمر رضی الله عنه  گفت: به خدا سوگند! من از اینجا تکان نمی‌خورم. تا شما جیره‌ی ماهانه هر خانواده‌ی مسلمان را تضمین نکنید. سرانجام برای هر مرد ماهانه دو جریب[159] با متعلقات آن همچون روغن و سرکه تصویب شد. سپس در جمع عمومی ‌اعلام کرد و گفت: ای مسلمانان! این علاوه بر حقوقی است که قبلاً برای شما مقرر شده بود و اگر سردمدارانتان آن‌را از شما دریغ کردند به من اطلاع بدهید تا آن‌ها را از کار برکنار و کسی دیگر را به جای آن‌ها تعیین کنم.[160]
عمربن خطاب همواره می‌کوشید تا مردم در شهرهای اسلامی با کمبود مواد خوراکی مواجه نشوند. بنابراین مراقب اوضاع بازارها بود و از احتکار جلوگیری می‌کرد و تجار و بازرگانان را به سیر و سفر در نقاط مختلف جهان و مبادلات اقتصادی جهت اشباع نمودن بازارهای مسلمانان، تشویق می‌کرد.[161]
یکی دیگر از ابتکارات عمربن خطاب، تهیه مسکن برای شهروندان دولت اسلامی بود. چنان که به والیان خود در این مورد تأکید می‌نمود. از جمله در تأسیس شهرهای بصره، کوفه و فسطاط منازل مسکونی بی شماری برای مسلمانان ساخته شد. همان طور که در شهرهای فتح شده مانند حمص، دمشق،اسکندریه و... نیز امرا و کارگزاران دولت خانه‌های مسـکونی را در میـــان مسلــمانان تقسیم نمودند.[162]
 
5ـ گزینش و استخدام مدیران و کارگزاران محلی
از آن‌جا که والی تعیین شده از جانب خلیفه یک نفر بیش نیست و منطقه و شهر سپرده شده به وی گسترده است طبیعی است که نیاز به مدیران و کارگزاران و مشاورینی جهت کنترل و نظم و ضبط امور خواهد داشت. بنابراین آن‌ها ناچار افرادی را برای مدیریت بخشهایی از مسئولیتها همچون جمع آوری خراج، آمارگیری و فرماندهی لشکر انتخاب می‌کردند که گاهی این کار با هماهنگی خلیفه و گاهی بدون هماهنگی وی صورت می‌گرفت.[163]
 
6ـ رعایت حال ذمیان
یکی از وظايف والی و فرماندار، رعایت حال اهل ذمه و احترام آنان و پیگیری احوال و وظایف آن‌ها در قبال مسلمانان و رسیدگی به حقوق‌شان بود. چرا که خلفاء با ذمیان و کسانی که تحت حمایت حکومت اسلامی می‌زیستند، قرارداد امضاء می‌کردند و شرايطی به میان می‌گذاشتند و طرفین متعهد می‌شدند که آن‌ها را رعایت کنند.[164]
 
7ـ رعایت احترام معتمدین و استفاده از رأی صاحب نظران
عمربن خطاب  رضی الله عنه ، والیان و کارگزاران دولت خود را موظف می‌ساخت تا در امورات مختلف شهرها از رأی و نظرات صاحب نظران، استفاده کنند.[165] والیان حسب دستور جلساتی تشکیل می‌دادند و از رأی و نظر مردم استفاده می‌کردند. همچنین عمر رضی الله عنه  به کارگزاران دولت خود توصیه می‌کرد تا رعایت حال ریش سفیدان و معتمدین را کرده، به هر کس جایگاه خودش را بدهند. چنان که به ابوموسی اشعری چنین نوشت: به من خبر رسیده که در مجلس تو همگان به صورت یکسان شرکت می‌کنند. از این پس چنین مکن، بلکه معتمدین و اهل قرآن و متدینین و پرهیزگاران را نزدیک خود بنشان و بعد از آن‌ها عموم مردم را قرار بده. همچنین در نامه‌ای به او نوشت: همیشه در میان مردم چهره‌های سرشناسی وجود دارد که نیازهای مردم را بازگو می‌کنند. بنابراین به چهره‌های سرشناس ارج بنهید. و در حق یک مسلمان مستضعف کافی است که شما در قضاوت و تقسیم مال با او منصفانه برخورد کنید.[166]
 
8ـ عمران و آبادانی
سعد بن ابی وقاص در منطقه‌ی تحت فرمان خود بنابر درخواست بعضی از سران قوم به منظور رسیدگی به امور کشاورزان نهری حفر نمود.[167] همچنین عمربن خطاب  رضی الله عنه  طی نامه‌ای، ابوموسی اشعری را موظف به حفر کانالی جهت آب‌رسانی به ساکنان بصره نمود و او نیز برای این منظور کانالی به طول چهار فرسخ حفر کرد و آب را به زمینهای بصره هدایت نمود.[168]
و نیز کارگزاران دولت عمر رضی الله عنه  هنگام تأسیس شهرهای کوفه و بصره و فسطاط از روی نقشه به ساخت و ساز شهر پرداختند. خیابان‌ها و کوچه‌های شهر را مشخص کرده، زمینهای مسکونی را در میان مردم تقسیم نمودند و مسجد ساختند و طرح آبیاری اجرا کردند و کارهای رفاهی و اجتماعی قابل توجهی انجام دادند.
همچنین با واگذار کردن زمینهای کشاورزی به مردم وایجاد امکانات رفاهی، در مناطق غیرمرغوب که به خاطر نزدیکی با دشمن، مردم حاضر به سکونت در آن مناطق نبودند، زمینه‌ی آبادانی آن‌ها را فراهم ساختند. چنان که عمر و عثمانب در مورد انطاکیه و برخی از مناطق شبه جزیره چنین عمل کردند.
 
9ـ رعایت برخوردهای اجتماعی
هرگاه گروهی از ساکنان یک منطقه نزد عمر رضی الله عنه  می‌آمدند، ایشان در مورد امیر و والی آن منطقه از آن‌ها می‌پرسید. می‌گفت: آیا به عیادت بیماران شما می‌آید؟ آیا احوال بردگان و مستضعفان را جویا می‌شود؟ و اگر مردم در مورد والی خود می‌گفتند که به عیادت بیماران نمی‌رود و جویای حال مستضعفان نمی‌شود، عمر رضی الله عنه  والی مورد نظر را از کار برکنار می‌کرد.[169]
همچنین عمربن خطاب کارگزاران دولت خود را توصیه می‌کرد تا قیافه‌ی ظاهری و نوع پوشش و مرکب آنان با قیافه، پوشش و مرکب عموم مردم متمایز نباشد و آنان را از استخدام دربان منع می‌کرد.[170]
 
10ـ فرق نگذاشتن میان عرب‌ها و دیگران
بر والیان و کارگزاران دولت لازم است که در برخورد با مردم، رنگ و نژاد را ملاک قرار ندهند و با همه به صورت یکسان برخورد نمایند. چنان که باری در زمان عمربن خطاب یکی از فرمانداران در توزیع مالی، عربها را بر دیگران ترجیح داد. وقتی این خبر به گوش عمر رضی الله عنه  رسید، نامه‌ای به او نوشت و گفت: برای بد بودن فرد کافی است که برادر مسلمان خود را با دید حقارت بنگرد و افزود که چرا همه‌ی آن‌ها را یکسان نگاه نمی‌کنی؟[171]
علاوه بر آن، والی باید به امور اخلاقی دیگری همچون، وفا به عهد، اخلاص، خیرخواهی، ناظر دانستن خداوند و همکاری و تعاون در امور خیر متصف باشد. تا جامعه اصلاح گردد.[172] البته این در صورتی است که والی پس از متصف شدن به این صفات، برای نشر و تبلیغ آن توسط عملکرد، سخنرانی و نامه‌هایش قدم بردارد. چنان که والیان و کارگزاران زمان خلفای راشدین ـ در کل ـ در رعایت این شرايط و دارا بودن صفات فوق، الگو و نمونه بودند.[173]
 
پنجم: کار ترجمه در ولایتها و اوقات کاری والیان
 
1ـ کار ترجمه
 در زمان خلفای راشدین یکی از نیازهای جامعه و طبعاً جزو وظايف والیان بود. چنان که عمر رضی الله عنه  از والیان خود در ناحیه عراق می‌خواست که جمعی از دهقانان فارسی زبان را نزد او به مدینه بفرستند تا با آن‌ها پیرامون قضایای خراج قرارداد امضا کند. آن‌ها جمعی از دهقانان را با مترجمی نزد خلیفه فرستادند. [174]
و در مورد مغیره بن شعبه آمده است که زبان فارسی را به راحتی سخن می‌گفت تا جایی که سخنان امیرالمؤمنین را برای هرمزان و بالعکس ترجمه می‌کرد.[175]
بنابراین فراگرفتن فن ترجمه در زمان خلفای راشدین و در کل برای حکومت اسلامی بسیار حايز اهمیت بود. وقتی ما بدانیم که دیوان خراج به لغتی غیر از عربی نوشته شده بود، به میزان نیاز جامعه اسلامی ‌آن روز به فن ترجمه پی خواهیم برد. و از طرفی پیشرفت سریع فــتوحات به داخــل مناطق غیر عربی و روی آوردن آنان به اسلام به میزان این نیاز می‌افزود.[176]
 
2ـ اوقات کاری کارگزاران دولت
در زمان خلافت عمرفاروق، خلیفه و همچنین سایر کارگزاران دولت، اوقات اداری بخصوصی را رعایت نمی‌کردند، بلکه همه‌ی وقاتشان را صرف رتق و فتق امور مملکت و در خدمت به مردم سپری می‌شد. تا جایی که برخی از آنان شبها نیز در کوچه و خیابان‌های شهر مراقب اوضاع مردم بودند. از جمله خود خلیفه که بیش از دیگران در گشت‌زنی شبانه معروف است. مردم و رعیت نیز هرگاه که دلشان می‌خواست و برایشان مقدور بود به خلیفه و والیان مراجعه می‌کردند و هیچ‌گاه در آن‌جا دربان و نگهبانی نمی‌یافتند که مانع ورود آنان بر خلیفه و یا والیان وی باشد. چنان که عمربن خطاب طی نامه‌ای به ابوموسی اشعری نوشت: کار امروز را برای فردا مگذار آن‌گاه تعداد کارها افزایش خواهد یافت و از موفقیت تو در انجام آن‌ها کاسته خواهد شد. به خدا پناه می‌برم از این که دنیا را ترجیح بدهیم و خواهشات نفسانی بر ما غلبه کند و حق مردم بر گردن ما بماند.[177]
 
مبحث سوم: مراقبت از والیان وبازخواست آنان
 
نخست: مراقبت از والیان
عمر رضی الله عنه  به این اکتفا نمی‌کرد که کارگزاران خوبی انتخاب کرده است. بلکه نهایت کوشش را در مراقبت و پی گیری احوال آنان به خرج می‌داد تا از عملکرد آنان مطمئن بشود که مبادا به انحراف کشیده شوند. و همواره می‌گفت: این که هر روز فرمانداری را تعویض بکنم، بهتر است از این که ظالمی را ساعتی بر مردم بگمارم.[178] همچنین می‌گفت: اگر کارگزار دولت من بر کسی ستم روا دارد و من از آن اطلاع یابم و عکس العملی نشان ندهم، پس گویا خودم بر او ستم کرده‌ام.[179] همچنین روزی در میان جمعی گفت: آیا به نظر شما اگر من فردی را عادل تشخیص دادم و استخدام نمودم به مسئولیت خود پایان داده‌ام؟ آن‌ها گفتند: بلی. گفت: خیر! بلکه باید مواظب عملکرد او نیز باشم.[180]
ایشان گرچه امیران خود را در اداره‌ی امور منطقه تحت فرمانشان آزاد گذاشته بود. ولی دورا دور سخت مراقب رفتار و عملکرد آنان بود. تا جایی که مأموران مخفی‌ای برای این منظور استخدام نموده بود که آن‌ها کاری جز کنترل رفتار امیران لشکر و کارگزاران دولت نداشتند و بدین صورت عمرفاروق بر امیران خود چه آنان كه در مشرق می‌زیستند و چه آنان كه در مغرب، اشراف کامل داشت.[181] شیوه‌ی عمر رضی الله عنه  در بازخواست و مراقبت از والیان به شرح زیر بود:
 
1ـ کارگزاران دولت نباید شب هنگام وارد مدینه شوند
عمربن خطاب  رضی الله عنه  از فرماندهان و کارگزاران دولت خود می‌خواست که هنگام ورود به مدینه، شب هنگام وارد نشوند، بلکه منتظر طلوع آفتاب باشند تا معلوم شود چه همراه دارند و بتوان بهتر از آنان حساب گرفت.[182]
 
2ـ هر از چند گاهی باید نماینده‎ای می‌فرستادند
عمر رضی الله عنه  از کارگزاران دولت خود می‌خواست که هر از چند گاهی گروهی از مردم ساکنان شهر خود را به مدینه اعزام نمایند تا از آنان وضعیت شهرشان را جویا شوند و در جریان کیفیت وصول خراج قرار گیرد و مطمئن شود که کسی بر آنان ظلم و ستمی‌روا نمی‌دارد. چنان که با محصولات خراج کوفه و همچنین با محصولات خراج بصره حدود ده نفر همراه می‌شد و عمربن خطاب همه را سوگند می‌داد که این مال از راه مشروع به دست آمده و هیچ نوع ستمی بر مسلمانان و یا ذمی ‌روا داشته نشده است.[183]
گفتنی است که این عملکرد عمر رضی الله عنه  تا حد زیادی دست کارگزاران دولت را از ظلم و ستم کوتاه می‌نمود، زیرا اگر چنین وقایعی رخ می‌داد، این وفدها، امیرالمؤمنین را در جریان می‌گذاشتند، همچنان‌که‌ بیشتر اوقات عمر به‌ بحث و گفتگو با این وفدها می‌پرداخت و راجع به‌ حال و وضع شهرها و برخورد و رفتار نمایندگانش از آن‌ها پرس و جو می‌کرد.[184]
 
3ـ صندوق شکایات
عمر رضی الله عنه  پیک خود را به شهرهای مختلف نزد والیان خود می‌فرستد و او را موظف می‌ساخت که هنگام بازگشت در جمع مردم اعلام کند چه کسی می‌خواهد برای امیرالمؤمنین نامه بفرستد؟ در آن صورت اگر کسی شکایتی می‌داشت شکایت خود را مستقیماً توسط نامه به اطلاع خلیفه می‌رساند چون نامه‌ها بدون این که کسی از محتوای آن‌ها اطلاع یابد به دست امیرالمؤمنین می‌رسیدند.[185]
 
4ـ محمد بن مسلمه به عنوان سربازرس
عمربن خطاب  رضی الله عنه  در بازرسی عملکرد کارگزاران دولت از محمد بن مسلمه استفاده می‌نمود. پس در واقع محمد بن مسلمه سربازرس دولت عمربن خطاب بود. عمربن خطاب او را جهت کنترل عملکرد والیان بزرگ می‌فرستد.[186] او معاونانی نیز با خود همراه داشت. با شکایتهای مردم علیه والیان گوش می‌داد و آن‌ها را به خلیفه منعکس می‌کرد.
 
5ـ استفاده از موسم حج
موسم حج فرصت خوبی بود تا عمربن خطاب اوضاع کارگزاران و رعیت را جویا شود. ایشان فرصت را غنیمت می‌شمرد و اخبار مربوط به نکات مختلف مملکت را جمع آوری می‌کرد و اگر بر کسی ظلمی ‌رفته بود به او مراجعه می‌کرد و شکایتهای مختلفی تقدیم او می‌شد. مأموران مخفی دولت نیز گرد می‌آمدند و خود کارگزاران و فرمانداران نیز در محضر خلیفه برای پاسخگویی و ارائه کارنامه‌ی خود حاضر می‌شدند. پس مراسم حج در واقع نوعی اجتماع عامی بود که همه در آن شرکت می‌کردند[187] و عمر رضی الله عنه  در میان مردم به صورت خلاصه مهم‌ترین وظایف کارگزاران خود را شرح می‌داد و در پایان می‌گفت: اگر این‌ها جز آن‌چه‌ گفتم، عمل کرده‌اند پس بپا خیزید و به من اطلاع دهید. معمولاً کسی بر نمی‌خاست و علیه کارگزاران دولت چیزی نمی‌گفت که این بیانگر رفتار عادلانه آن‌ها با رعیت‌شان می‌باشد. مگر یک بار که مردی برخواست و گفت: فلان کارگزار دولت مرا به ناحق یکصد تازیانه زده است. عمر رضی الله عنه  کارگزار مورد نظر را احضار کرد و از او برای این کار دلیل خواست اما او دلیل قانع کننده‌ای ارائه نکرد. عمر رضی الله عنه  ناچار به مرد ستم دیده گفت: برخیز و از او انتقام بگیر. عمرو بن عاص وساطت کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین! اگر از او انتقام بگیرید، این به عنوان سنتی خواهد ماند. عمر رضی الله عنه  گفت: من از طرف خودم چنین تصمیمی نگرفته‌ام، بلکه رسول خدا را دیدم که دوست داشت از او انتقام گرفته شود. عمرو گفت: پس اجازه بدهید تا مرد ستم دیده را به نحوی راضی کنیم. عمر رضی الله عنه  گفت: اشکالی ندارد. آن‌گاه آن مرد در مقابل دویست دینار از گرفتن انتقام صرف نظر کرد.[188]
 
6ـ سفرهای دوره‌ای خلیفه
عمربن خطاب  رضی الله عنه  قبل از این که کشته شود، تصمیم گرفت تا شخصاً سفرهایی جهت نظارت مستقیم بر عملکرد والیان خود و به منظور جستجوی حال رعیت به بعضی از مناطق دور دست داشته باشد. چنان که در این مورد فرمود: اگر زنده بمانم انشاء الله یک سال کامل در میان رعیت به گشت و گذار خواهم پرداخت، چرا که می‌دانم مردم دچار گرفتاریهایی هستند که من کاملاً در جریان آن‌ها قرار نمی‌گیرم. زیرا کارگزاران همه چیز را به من منعکس نمی‌کنند و خود آن‌ها نیز به من دست‌رسی ندارند. بنابراین به دیار شام و کوفه و بصره و شهرهای شبه جزیره سفر خواهم کرد و در هر کدام از آن‌ها به مدت دو ماه اقامت خواهم گزید و به خدا سوگند که سال بسیار خوشایندی خواهد بود.[189]
البته در مورد شام این رؤیای عمر رضی الله عنه  تحقق یافت و ایشان موفق به چند بار دیدار از آن دیار گردید و از نزدیک اوضاع کارگزاران و رعیت آن سامان را بررسی کرد.[190] چنان که وارد منزل ابوعبیده شد و وضعیت معیشتی او را از نزدیک مشاهده نمود و با اعتراض و شکایت همسر ابوعبیده در مورد سختی زندگی خود روبرو شد. همچنین از منزل خالد بن ولید بازدید به عمل آورد و در آن جز سلاح وی چیزی نیافت. ضمناً گفتنی است که عمربن خطاب بدون اطلاع قبلی وارد منازل والیان خود می‌شد، بدین صورت که‌ یکی از همراهانش درب را می‌کوبید و بدون اعلام ورود امیرالمؤمنین اجازه‌ی ورود برای خود و همراهانش را می‌خواست و هنگامی که‌ عمر رضی الله عنه  وارد آن منزل می‌شد، در آن‌جا نخست اثاثیه‌ی منزل را زیر و رو می‌کرد.[191] و چون به وی در مورد رنگارنگ بودن سفره‌ی یزید بن ابی سفیان خبر دادند، منتظر وقت شام شد. آن‌گاه ناگهانی بر در منزل یزید رسید و اجازه‌ی ورود خواست و از نزدیک نوع غــذای او را مــشاهده کــرد و او را از اسراف منع نمود.[192]
علاوه بر این، عمر رضی الله عنه  از شیوه‌های مختلفی جهت آزمودن والیان خود، استفاده می‌کرد. از جمله این که مقداری اموال را نزد آنان می‌فرستاد و کسی را همراه می‌کرد تا شاهد عملکرد آنان باشد. چنان که باری پانصد دینار نزد ابوعبیده فرستاد. او همه را در میان بینوایان تقسیم نمود. همسر ابوعبیده می‌گوید: ضرر این دنیا نیز بیشتر از فایده آن بود. چرا که ما قطعه پارچه‌ای داشتیم که بر آن نماز می‌خواندیم. ابوعبیده آن‌را قطعه قطعه می‌کرد و در هر قطعه‌ای مقداری دینار گره می‌زد و نزد این و آن می‌فرستاد.[193] و این کار را عمر رضی الله عنه  با بسیاری از والیان خود انجام داد.
گفتنی است که‌ عمر رضی الله عنه  در طول این سفر تنها به‌ مراقبت کارمندان خود اکتفا نمی‌نمود، بلکه‌ آنان را به‌ مدینه‌ فرا می‌خواند و کسی را مسئول کسب آگاهی در مورد خوراک، نوشیدنی و پوشاک وی می‌نمود، چنانکه‌ برخی اوقات خود نیز چنین مسئولیتی را بر عهده‌ می‌گرفت.[194]
 
7ـ بایگانی اسناد و مدارک دولتی
عمر رضی الله عنه  به حفظ و نگهداری اسناد و قراردادها اهمیت ویژه‌ای قایل بود. لازم به‌ ذکر است که‌ ایشان در حفظ و نگهداری پیمان نامه‌های اجرا شده‌ با مردمان شهرهای فتح شده‌ تلاش بیشتری را ایفا می‌نمود. می‌گویند: ایشان صندوقچه‌ای داشت که در آن این گونه اسناد نگهداری می‌شد. و شاید سایر کارگزاران دولت ایشان اسناد و مدارک مهم را جهت مراجعه‌های بعدی نگهداری می‌کرده‌اند.[195]
 


دوم: شکایات رعیت از دست کارکنان
عمربن خطاب، شخصاً به شکایات رعیت از دست والیان رسیدگی می‌کرد و به‌ پیگیری و استیضاح آن‌ها می‌پرداخت. ودر این راستا از صاحب نظران، افراد شورا و اطرافیان خود نظرخواهی می‌کرد. و در پایان به سزای کسی که مستحق سزا بود چه از والیان و چه از رعیت می‌‌پرداخت.[196] و اینک نمونه‌ای از شکایات علیه والیان و عملکرد عمر رضی الله عنه  در آن:
1ـ شکایت مردم کوفه از سعد بن ابی وقاص
گروهی از مردم کوفه به رهبری زعامه جراح بن سنان اسدی شکایتی علیه والی خود، سعد بن ابی وقاص، ترتیب دادند و هماهنگ با تجمع مجوسیان در نهاوند به قصد حمله بر مسلمانان، شکایت خود را مطرح کردند و از اشتغال به‌ مشکلات پدید آمده‌ برای مسلمانان سرباز زدند، این در حالی است که‌ سعد مردی عادل، مهربان، قوی، سخت‌گیر با اهل باطل و آشوب‌گر و دل‌نرم با اهل حق و عبادت‌گر بود، با این حال این دسته‌، توان تحمل حکم حق را نداشتند و در پی تحقق بخشیدن به‌ آرزوهایشان تلاش می‌کردند، از این‌رو زمانی ‌را برای شکایت خود انتخاب کردند که‌ بیشتر مستدعی گوش به‌ فرمان بودن امیر بود، با توجه‌ به‌ اینکه‌ مسلمانان به‌ جنگی سرنوشت ساز رویی آورده‌ بودند و نیاز مبرمی به‌ اتحاد و همبستگی داشتند که‌ به‌ صورت دسته‌جمعی در برابر دشمن قدم علم کنند، و همچنین می‌دانستند که‌ عمر اهمیت ویژه‌ای برای اتحاد مسلمان بخصوص در چنین ظروفی قایل می‌باشد، بنابر این بسیار امیدوار بودند که‌ به‌ آرزویشان دست یابند و موفقیت را کسب کنند، لذا امیرالمؤمنین در راستای شکایت آنان به‌ تحقیق پرداخت، هرچند که‌ می‌دانست آن‌ها مردمانی اهل هوی و خواهشات نفسانی هستند، از این‌رو صریح و روشن به آنان خاطرنشان ساخت که بدخواه و پیرو خواهشات خویش هستند و دلیل آن‌را اعتراض و شورش آنان در چنین شرایط بحرانی دانست که مسلمانان بیش از هر وقت نیاز به وحدت و یکپارچگی دارند و افزود که البته این شرایط مانع از آن نمی‌شود که من به شکایت شما رسیدگی نکنم. آن‌گاه محمد بن مسلمه را فوراً برای تحقیق در این‌باره و رسیدگی به شکایت آنان اعزام نمود. محمد بن مسلمه در حالی که مردم برای رویارویی با مجوسیان آماده می‌شدند وارد شهر کوفه شد و دست سعد را گرفت و در مساجد شهر دور زد و در مورد او نظرخواهی کرد.[197]
آری! اصحاب پیامبر صلی الله علیه و سلم  این گونه به بررسی قضایای اختلافی می‌پرداختند. آن‌ها به صورت علنی و با حضور راعی و رعیت به شکایتها رسیدگی می‌کردند. چنان که محمد بن مسلمه در مسجد و در حضور همگان به طرح شکایات پرداخت و از عموم مردم در مورد سعد پرسید: آن‌ها در پاسخ گفتند: ما از او جز خیر و خوبی چیزی ندیده‌ایم و دوست نداریم کسی دیگر به جای او تعیین شود. مگر هنگامی که نزد جراح بن سنان و یارانش رفتند که‌ در حق سعد سکوت کردند و نه‌ بدیهای وی را توضیح دادند و نه‌ دلیلی علیه‌ وی ارائه‌ نمودند و به‌ عمدی از تعریف وی سرباز زدند، تا اینکه‌ به‌ طرف طایفه‌ی بنی عبس رفتند، محمد بن مسلمه خطاب به مردم، گفت: شما را به خدا سوگند می‌دهم که هر چه در مورد او می‌دانید بگویید. مردی به نام اسامه بن قتاده برخاست و گفت: اکنون که ما را سوگند دادی، چاره‌ای جز این نیست که واقعیت را بگویم. آن‌گاه گفت: او در تقسیم اموال مساوات را رعایت نمی‌کند ودر حق رعیت، انصاف روا نمی‌دارد و خود شخصاً در جنگها شرکت نمی‌کند. سعد که شاهد جریان بود گفت: پروردگارا! اگر او به ناحق چنین تهمتهایی را به من نسبت می‌دهد، پس روشنایی چشمانش را بگیر و او را عیالمند و مستمند بگردان و در معرض فتنه‌ها قرارش ده. دیری نگذشت که آن مرد نابینا شد و دارای ده دختر گردید و به دنبال زنان فاحشه می‌رفت و همین که به چنگ قانون گرفتار می‌شد، می‌گفت: این در اثر دعای آن مرد مبارک است.
همچنین سعد در حق گروهی که علیه او شکایت ترتیب داده بودند، این گونه دست به دعا شد: بار الها! اگر آن‌ها به ناحق و به خاطر غرور و تکبر دست به این کار زده‌اند، پس به مصیبت سختی گرفتار‌شان کن. و چنین هم شد و جراح در ترور نافرجام حسن بن علی با شمشیر قطعه قطعه گردید و همدست دیگر او به نام قبیصه نیز با سرنوشت مشابهی روبرو شد و اربد در زیر ضربات دسته‌ی شمشیر جان سپرد و بدین صورت خداوند دعای صحابی بزرگوار، سعد بن ابی وقاص، را که به حق از اولیای خدا بود، و از طرف این گروه مورد ستم قرار گرفته بود پذیرفت. پذیرفته شدن دعای سعد و امثال او بیانگر عنایت ویژه‌ی پروردگار نسبت به اولیای خود و پرهیزکاران است. این سلاح مخفی انسان‌های با خدا است که باطل پرستان از آن شدیداً بیمناک و با تمام سلاحهای پیشرفته خود از مقابله با آن عاجز هستند. و نابود شدن افرادی که سعد علیه آنان دست به دعا شد خود شاهد بر این است که شکایت آن‌ها از روی بغض و عناد و غرض ورزی بوده است.
سعد در دفاع از خود گفت: من نخستین کسی هستم که در اسلام خون مشرکی را به زمین ریخته است و رسول خدا به هیچ کسی جز من نگفت: پدر و مادرم فدایت باد ـ اشاره به روز احد است که رسول خدا به سعد گفت: پدر و مادرم فدایت باد! تیر را شلیک کن ـ و افزود که من جزو پنج نفر اولی هستم که به رسول خدا ایمان آوردند. با این همه بنو اسد در مورد من معتقدند که نماز را خوب بلد نیستم و بیشتر مشغول شکار هستم؟! آن‌گاه محمد بن مسلمه او را همراه با کسانی که علیه او شکایت داشتند، به محضر خلیفه برد و در آن‌جا عمر رضی الله عنه  به سعد گفت: وای برتو! مگر چگونه نماز می‌خوانی؟ سعد در پاسخ گفت: دو رکعت نخست را طولانی و دو رکعت آخر را کوتاه می‌خوانم. عمر رضی الله عنه  گفت: از تو چنین انتظار می‌رفت. آن‌گاه پس از این که برائت سعد ثابت گردید، عمر رضی الله عنه  گفت: اگر احتیاط نمی‌کردم، سزای آنان معلوم بود و از سعد پرسید: چه کسی را به جای خود نشانده‌ای؟ سعد گفت: عبدالله بن عتبان را. عمر رضی الله عنه  عبدالله را والی رسمی کوفه قرار داد و سعد را برکنار کرد.[198]
آری برائت سعد از تهمتی که‌ بدو نسبت دادند ظاهر و نمایان شد، اما احتیاط در امور مسلمانان مقتضی بود که‌ فتنه‌ را از نطفه‌ خاموش گردانند و قبل از اینکه‌ منجر به‌ آشوب و تفرقه‌ و چه‌ بسا جنگ و درگیری شود، آن‌را خشک گردانند، حال اگر شخص مورد اتهام بری از تهمت است چه‌ بهتر و عزل چه‌ آسیبی بدو نمی‌رساند، زيرا آنان کسانی بودند که‌ رغبتی به ولایت نداشتند و برایشان کافی بود که برائت او از همه‌ی اتهاماتی که به وی نسبت داده بود، ثابت گردید. اصولاً آن‌ها پستها و مسئولیتها را بار سنگینی تلقی می‌کردند که زیانش خیلی بیشتر از سودش بود. البته خدمت به اسلام و مسلمانان برای انسان‌های خداترس و خواهان رضامندی خدا، فرصتی گرانبها و عملی است شایسته. اما اگر همین عمل شایسته، به بهای فتنه و فساد باشد، بهتر همان که از ابتدا از آن صرف نظر کرد و دوری جست. آن طور که در این جریان مشاهده گردید و عمر رضی الله عنه  نیز در برکناری سعد، همین نکته را در نظر داشت.[199] چنانکه سعد بعد از آن در دارالخلافه جزو مشاورین خلیفه قرار گرفت و پس از این که عمر  رضی الله عنه در محراب مجروح شد، نام سعد را در لیست شش نفری که قرار بود یکی از آنان به عنوان خلیفه تعیین شود، نوشت و به خلیفه‌ی بعدی توصیه کرد که از وجود سعد استفاده نماید و توضیح داد که من از او بدی‌ای سـراغ نداشـتم که او را از کـار برکنار کـردم، بلکه ترسیدم که به او ضرری برسانند.[200]
 
2ـ شکایات مصریان علیه عمرو بن عاص
عمربن خطاب  رضی الله عنه  به‌ طور قطعی عملکرد عمرو بن عاص (والی مصر) را زیر نظر داشت.
معمولاً عمر رضی الله عنه  در همه‌ی شئون ولایت دخالت می‌کرد. چنان که وقتی عمرو بن عاص برای خود منبری تهیه کرد و از فراز آن با مردم سخن می‌گفت: عمر رضی الله عنه  در نامه‌ای به وی چنین نوشت: شنیده‌ام که منبری ساخته‌ای و بر گردن مسلمانان نشسته با آن‌ها سخن می‌گویی. مگر نمی‌توانی که در جمع آنان بایستی؟ با رسیدن نامه‌ی من، منبرت را بشکن و اگر نه من می‌دانم و تو.[201]
بنابراین عمرو همواره مواظب بود تا از او عملی سر نزند که باعث ناراحتی خلیفه گردد. چرا که او به میزان علاقه‌ی خلیفه در مورد اقامه‌ی عدل و اجرای حدود الهی واقف بود. بنابراین سعی می‌کرد تا از جانب او فقط اخبار مسرت بخشی به خلیفه برسد. چنان که باری اتفاق افتاد که عبدالرحمان بن عمرو مردی دیگر شراب نوشیدند و نمی‌دانستند که از نوع مست کننده است. سپس به عمرو مراجعه کردند و گفتند: ما شراب نوشیده‌ایم. و خواهان اجرای مجازات شرعی شدند. عمرو به آن‌ها بد و بیراه گفت و آنان را طرد نمود. عبدالرحمان گفت: اگر بر ما حد جاری نکنی به پدرم اطلاع خواهم داد. عمرو دانست که اگر عمربن خطاب مطلع شود، سخت خشم خواهد گرفت و او را از کار برکنار خواهد کرد. بنابراین آن‌ها را به منزل خود فرا خواند و پس از تراشیدن موهای سرشان، مجازات شرعی را بر آن‌ها اجرا نمود. در حالی که معمولاً کسانی که شراب می‌نوشیدند، در ملأ عام مجازات می‌شدند. وقتی این خبر به گوش عمر رضی الله عنه  رسید، طی نامه‌ای اعتراض شدید خود را نسبت به این قضیه برای عمرو نوشت و گفت: عبدالرحمان همچون دیگران یکی از افراد رعیت تو است و شاید چنین اندیشیده‌ای که او فرزند امیر المؤمنین است و باید رعایت او را کرد. مگر نمی‌دانی که من در اجرای حدود الهی پروای هیچ کسی را ندارم.[202]
گفتنی است که علیه عمرو شکایات زیادی چه از جانب مسلمانان مصر و چه از جانب قبطی‌ها می‌رسید و عمر رضی الله عنه  نیز متعاقباً عمرو  رضی الله عنه  را احضار می‌نمود و در مورد شکایات بررسی می‌کرد و گاهی او را سرزنش می‌نمود. چنان که یک بار فرزند والی مصر، یکی از ساکنان مصر را به ناحق تازیانه‌ای زده بود. آن مرد به مدینه آمد و نزد عمر رضی الله عنه  شکایت آورد. عمر رضی الله عنه ، عمرو و فرزندش را احضار نمود و خطاب به آن‌ها مقوله‌ی مشهورش را گفت:
«متی استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتم احرارا؟»[203]
(شما از کی مردم را برده‌ی خود قرار داده‌اید در حالی که مادرانشان آن‌ها را آزاد به دنیا آورده اند).
آن‌گاه تازیانه را به دست آن مرد داد تا از فرزند والی مصر، انتقام بگیرد و گفت: به خدا! اگر حقی بر پدرش داشتی و می‌خواستی از او انتقام بگیری کسی مانع تو نمی‌شد.[204]
چنان که باری یکی از نظامیان آن ناحیه به عمر رضی الله عنه  شکایت برد که عمرو او را متهم به نفاق نموده است. عمر رضی الله عنه  طی نامه‌ای به عمرو نوشت که اگر مدعی دعوای خود را با دلیل ثابت کرد، در ملأ عام باید به او امکان دهی تا تو را تازیانه بزند. به هر حال مرد توانست با ارائه شاهد ثابت کند که عمرو او را متهم به نفاق کرده و قرار شد که والی مصر تنبیه شود. مرد تازیانه به دست گرفت و بالای سر عمرو ایستاد. هر چه مردم وساطت کردند و خواستند با پرداخت پول او را از این کار بازدارند، کار به جایی نبردند. تا این که مرد کاملاً بر عمرو مسلط شد گفت: آیا کسی هست که مرا از زدن تو مانع شود؟ عمرو گفت: خیر. مرد گفت: پس من تو را بخشیده‌ام.[205]
 
3ـ شکایات مردم بصره علیه ابوموسی اشعری
جریر بن عبدالله بجلی می‌گوید: مردی دارای صدای رسا و بازوان قوی در جنگی با ابوموسی شرکت کرده بود. هنگامی که غنایم را تقسیم کردند، ابوموسی بخشی از سهميه‌ی او را داد. مرد از پذیرفتن آن امتناع ورزید و خواهان سهمیه‌ی کامل خود شد. ابوموسی او را بیست ضربه تازیانه زد و موهای سرش را تراشید. مرد موهای تراشیده‌ی خود را برداشت و بلافاصله نزد عمر رضی الله عنه  رفت. راوی می‌گوید: من بیش از دیگران با عمر رضی الله عنه  نزدیک بودم. مرد موهای خود را پیش روی عمر رضی الله عنه  گذاشت و گفت: آتشی در پیش رو داریم. عمر رضی الله عنه  گفت: راست می‌گوید: آتشی در پیش رو داریم. آن‌گاه تمام ماجرا را برای عمر رضی الله عنه  تعریف کرد. عمر رضی الله عنه  فوراً نامه‌ای تحت این عنوان به ابوموسی نوشت: سلام خدا برتو باد! فلانی مدعی است که او را در ملأ عام زده‌ای؟ اگر واقعاً راست می‌گوید: پس تو نیز در ملأ عام بنشین تا او از تو انتقام بگیرد. مرد خود را برای گرفتن انتقام از والی بصره آماده کرد. هر چه مردم وساطت کردند، فایده‌ای نداشت تا این که ابوموسی در جایگاه قرار گرفت و آماده‌ی پس دادن انتقام شد. آن‌گاه مرد رو به آسمان نگاه کرد و گفت: بار الها! من او را بخشیدم.[206]
همچنین عبدالله بن عمر رضی الله عنه  می‌گوید: ما همراه عمر رضی الله عنه  در مسیری می‌رفتیم، ناگهان متوجه مردی شدیم که دوان دوان می‌آمد. عمر رضی الله عنه  گفت: او به دیدن ما می‌آید. وقتی نزدیک شد و با عمر رضی الله عنه  ملاقات کرد، سخت گریست و عمر رضی الله عنه  نیز با او گریه کرد. آن‌گاه گفت: من شراب نوشیدم و مستحق اجرای حد شرعی شدم. ابوموسی مرا تازیانه زد و چهره‌ام را سیاه کرد و در کوچه پس کوچه‌های شهر گردانیده شدم و به این هم بسنده نکرد، بلکه مردم را از هم نشینی با من منع کرده است تا جایی که من تصمیم به قتل او را گرفتم و یا این که از دار الاسلام فرار کرده و به دار الکفر بپیوندم و یا این که مرا به شهری بفرست که کسی مرا نشناسد. عمر رضی الله عنه  با شنیدن سخنان آن مرد به شدت گریست و گفت: به خدا سوگند! به هیچ قیمتی دوست ندارم که شما به دار الکفر بپیوندی. و به ابوموسی اشعری نوشت: فلانی مدعی است که تو با او چنین و چنان رفتار نموده‌ای؟ من از تو می‌خواهم که بعد از رسیدن نامه‌ام بدستت مردم را وادار کن تا با او هم نشینی کنند و اگر توبه کرد، شهادتش را نیز بپذیرید. آن‌گاه عمر رضی الله عنه  آن مرد را لباس پوشانید و به وی دویست درهم داد.[207] و در روایتی آمده است که عمر رضی الله عنه  به ابوموسی نوشت: به خدا سوگند! اگر گذرم بر آن‌جا بیفتد چهره‌ات را سیاه خواهم کرد و در میان مردم می‌گردانمت، پس اگر می‌خواهی اطمینان حاصل کنی که‌ آیا چنین کاری را انجام میدهم، لازم است این کار را دوباره‌ تکرار کنی، اکنون مردم را وادار کن تا با او هم نشینی کنند و اگر توبه کرد، شهادتش را نیز بپذیرید. آن‌گاه عمر رضی الله عنه  آن مرد را لباس پوشانید و به وی دویست درهم داد.[208]
این جریان بیانگر آن است که عمرفاروق بیش از حد مواظب رفتار امیران خود بود که مبادا بر کسی ستمی ‌روا دارند. [209]
 
4ـ شکایات اهل حمص علیه سعید بن عامر
خالد بن معدان می‌گوید: عمربن خطاب، سعید بن عامر جمحی را بر ما ساکنان حمص گمارده بود. و هنگامی که ایشان به حمص آمد، از مردم آن سامان در مورد سعید سؤال کرد. آن‌ها از وی شکایت کردند ـ گفتنی است که حمص به خاطر شکایت مردم از دست والیان معروف به کوفه‌ی دوم بود ـ آن‌ها گفتند: او هر روز صبح تا دیر وقت از خانه‌اش بیرون نمی‌شود. عمر رضی الله عنه  گفت: خطای بزرگی مرتکب شده است. دیگر چی؟ گفتند: شبها به ما پاسخ نمی‌دهد. عمر رضی الله عنه  گفت: این هم خطای بزرگی است. دیگر چی؟ گفتند: هر ماه یک روز اصلاً به سوی ما بیرون نمی‌شود. عمر رضی الله عنه  گفت: خطای بزرگی است. دیگر چی؟ گفتند: هر از چند گاهی بیهوش می‌افتد و دوباره به هوش می‌آید. عمر رضی الله عنه  سعید را در جمع مردم طلبید و گفت: بار الها! رأی من در مورد او اشتباه نباشد. آن‌گاه در حضور وی از مردم پرسید: چه شکایتی از او دارید؟ گفتند: هر روز صبح تا دیر وقت به سوی ما بیرون نمی‌شود. عمر رضی الله عنه  رو به سعید کرد و گفت: تو چه می‌گویی؟ گفت: به خدا سوگند! من نمی‌خواستم رازم فاش شود، ولی اکنون چاره‌ای نیست. من کسی را ندارم که به کارهای منزل برسد. بنابراین صبحها آرد خمیر می‌کنم و نان می‌پزم، سپس وضو می‌گیرم و نزد آنان می‌روم. عمر رضی الله عنه  دوباره پرسید: غیر از این چه شکایتی دارید؟ گفتند: شبها پاسخ ما را نمی‌دهد. عمر رضی الله عنه  از سعید پرسید: در این‌باره چه می‌گویی؟ سعید گفت: من روزها را برای آن‌ها و شبها را برای خدا اختصاص داده‌ام. عمر رضی الله عنه  گفت: آیا شکایت دیگری دارید؟ گفتند: او در هر ماه یک روز غایب است. عمر رضی الله عنه  از سعید علت غایب شدن وی را جویا شد. سعید گفت: به خدا سوگند که من لباسی جز همین یک قواره ندارم. بنابراین هر ماه یک دفعه آن‌را می‌شویم و منتظر می‌مانم تا خشک شود و استحمام می‌کنم و آن‌را می‌پوشم. سپس عمر رضی الله عنه  از مردم پرسید: آیا شکایت دیگری دارید؟ گفتند: او هر از چند گاهی بیهوش می‌افتد. عمر رضی الله عنه  از سعید، در این مورد توضیح خواست. سعید گفت: من روزی که قریش خبیب را در حالی که گوشت بدنش را قطعه قطعه کرده بودند, به دار آویختند، شاهد ماجرا بودم و به خاطر این که نتوانستم به او کمکی بکنم هرگاه‌ به یاد آن صحنه می‌افتم، وجدانم آزارم می‌دهد. گرچه در آن روز خودم نیز مشرک بودم، ولی فکر می‌کنم به خاطر ترک یاری رساندن به وی هرگز بخشوده نمی‌شوم و این خاطره‌ی تلخ باعث ضعف و بیهوشی من می‌شود. عمر رضی الله عنه  پس از شنیدن سخنان سعید گفت: خدا را شکر رأی من در مورد او اشتباه نبود و به وی هزار دینار داد که صـرف امور شخصی بکند ولی سعید آن هزار درهم را در میان مستمندان تقسیم نمود.[210]
 
5ـ برکناری کسی که فردی از افراد رعیت را به تمسخر گرفته بود
قیس بن حازم می‌گوید: عمر رضی الله عنه  مردی از انصار را در کاری از کارهای مسلمین استخدام کرد. گذر این مرد به خانه‌ی رییس اهل حیره (عمرو بن حیان بن بقیله‌) افتاد. او برای مهمان خود غذایی تدارک دید. مهمان ضمن استهزا و تمسخر شدید به میزبان خود دست به محاسن او نیز برد. مرد سوار بر مرکب، خود را نزد عمر رساند و گفت: ای امیرالمؤمنین! من در خدمت حکومت قیصر و کسری بوده‌ام ولی کسی تا این حد به من بی احترامی نکرده است. عمر رضی الله عنه  گفت: مگر اتفاقی افتاده است؟ مرد گفت: بلی! فلان کارگزار تو نزد ما آمد و با ما چنین رفتار نمود. عمر رضی الله عنه  کسی را نزد کارگزار خود فرستاد و او را فراخواند و سرزنش کرد و گفت: برای تو بدون این که طلب بکنی، غذا و آشامیدنی تهیه می‌کنند و تو آنان را به تمسخر می‌گیری و دست به محاسن‌شان می‌بری؟ به خدا سوگند اگر احترام سنت نبود، ریش تو را می‌تراشیدم، ولی برو و از امروز به بعد برای همیشه از کار برکنار هستی. [211]


 
سوم: تنبیه والیان توسط عمربن خطاب رضی الله عنه
در نتیجه‌ی کنترل شدید عمربن خطاب رضی الله عنه  از والیان خود اشتباهاتی از برخی والیان کشف گردید که عمربن خطاب به تنبیه و تأدیب آنان پرداخت. و اکنون به نمونه‌ای از این نوع اشتباهات و نوع تنبیه آن می‌پردازیم:
 
1ـ انتقام گرفتن از والیان و کارگزاران دولت
عمربن خطاب  رضی الله عنه  می‌گفت: ای مردم! من کارگزاران دولت را نمی‌فرستم تا شما را ضرب و شتم کنند و یا اموالتان را حیف و میل نمایند، بلکه آن‌ها را می‌فرستم تا دین خدا و سنت پیغمبر را به شما آموزش دهند. بنابراین اگر کسی از آنان جـز ایـن عـمل نمـود، به مـن اطـلاع دهــید تا او را به سزایش برسانم. [212]
نیک می‌دانیم که این تهدید عمر رضی الله عنه  یک تهدید سیاسی و غیر واقعی نبود، بلکه به آن جامه‌ی عمل می‌پوشانید چنان که در جریان شکایتی که علیه ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص کرده بودند، از نوع برخورد خلیفه با آنان اطلاع یافتیم.[213]
 
2ـ برکناری والی از کار
عمربن خطاب بسیاری از کارگزاران دولت خود را به خاطر اشتباهاتی که مرتکب می‌شدند از کار برکنار می‌کرد، از جمله اگر به اموری می‌پرداختند که مربوط به آن‌ها نبود. چنان که یکی از فرماندهان خود را به خاطر این که به زیردستانش گفته بود: هر گناهی مرتکب می‌شوید به من بگویید، از کار برکنار کرد و گفت: مادرش به عزایش بنشیند! چرا او می‌خواهد گناهی را آشکار سازد که خدا پوشیده است؟[214] همچنین یکی از کارگزاران خود را به خاطر سرودن شعری که در آن از شراب نوشی سخن به میان آورده بود از کار برکنار کرد.[215]
 
3ـ برداشتن تشریفات منازل فرمانروایان و والیان
عمر رضی الله عنه  به این مطلب تأکید داشت که منازل کارگزاران دولت ساده و فاقد دروازه‌ی ورودی و نگهبان باشند. بنابراین وقتی اطلاع یافت که والی کوفه (سعد بن ابی وقاص) دروازه‌ای بر درب منزل خود نصب کرده است، محمد بن مسلمه را فرستاد تا آن‌را به آتش بکشد و او نیز چنین کرد.[216] گفتنی است که‌ سعد از این‌رو آن دروازه‌ را نصب کرد که‌ منزلش از بازار عمومی نزدیک بود و سروصدای بیش از حد بازار باعث آزار سعد می‌شد، پس دروازه‌ای را برای منزلش نصب کرد که‌ مانع شنیدن سروصدای بازار باشد، و هنگامی که‌ خبر این دروازه‌ و نامگذاری مردم برای آن به‌ قصر سعد به‌ عمر رسید، عمر رضی الله عنه ، محمد بن مسلمه‌ را احضار نمود و او را راهی کوفه‌ کرد و گفت: به‌ آن قصر برو و دروازه‌ی آن‌را آتش بزن، سپس از همان راه خود برگرد. ابن مسلمه‌ به‌ کوفه‌ رفت و باری هیزم خرید و آن‌را به‌ دم قصر برد و دروازه‌ را آتش زد.[217]
همچنین ابن شبۀ روایت کرده که عمربن خطاب  رضی الله عنه  مجاشع بن مسعود را در ناحیه‌ای استخدام کرد و دیری نگذشت و به عمر رضی الله عنه  خبر رسید که همسر مجاشع به تزیین منزل خود پرداخته است. عمر رضی الله عنه  نامه‌ای به مجاشع نوشت و گفت: بعد از این که نامه بدستت رسید فوراً برخیز و پرده‌های تزیینی خانه‌ات را پاره کن. ابن شبه‌ می‌گوید: در لحظه‌ای نامه‌ به‌ او رسید که‌ مردم پیرامون او گرد آمده‌ بودند، پس وقتی که‌ نامه‌ را نگاه کرد، مردم فهمیدند که‌ نامه‌ حاوی پیامی می‌باشد که‌ برای مجاشع ناخوشایند است، لذا نامه‌ را در دست گرفت و خطاب به‌ مردم گفت: بپا خیزید، مردم نیز بدون اینکه‌ بدانند به‌ کجا می‌روند همراه مجاشع حرکت کردند تا اینکه‌ وارد منزلش شد و طوری با او روبرو شد که‌ جنگ از پیشانیش هویدا بود، از این‌رو وقتی همسرش به‌ او گفت: چه‌ خبر است؟ در پاسخ گفت: این شما هستید که‌ باعث آزار من شده‌اید. پس زنش کنار رفت و مجاشع به‌ یارانش گفت: وارد شوید و هر یک از شما تزیینات گوشه‌ای را از بین ببرد، ابن شبه‌ می‌گوید: هنوز نامه‌ در دست مجاشع بود که‌ همه‌ی تزیینات را پایین آورد و از بین برد.
همچنین عمربن خطاب هنگام دیدار از دیار شام وارد منزل یزید بن ابی سفیان شد و پرده‌های خانه‌ی او را پاره کرد و گفت: وای بر تو! بهتر بود از این پارچه‌ها به جای پوشاندن دیوارها جسم برهنه‌‌ی مستمندان را می‌پوشاندی. [218]
 
4ـ کتک کاری کارگزاران دولت
عمر رضی الله عنه  همواره تازیانه به دست بود. و در دیداری که از شام داشت برخی از کارگزاران خود را به خاطر داشتن کالاهای اضافی با تازیانه می‌زد. چنان که وقتی یزید بن ابی سفیان و ابوعبیده و خالد بن ولید با سواران خود در حالی که لباسهای فاخر پوشیده بودند و به استقبال وی آمدند، سخت عصبانی شد و سنگهایی به دست گرفت و به سوی آنان پرتاب کرد و گفت: چه زود شما تغییر کردید! آیا با این قیافه و لباس به استقبال من می‌آیید؟ آن‌ها گفتند: در اینــجا دشمـــن به این چیزها اهمیت می‌دهد و این لباس رزمی ما است و ما در حال جنگ با دشمن هستیم.[219]
 
5ـ تنزل دادن از فرمانداری به چوپانی
ابن شبۀ روایت کرده که عمربن خطاب فردی به نام عیاض بن غنم را در منطقه‌ای از شام استخدام کرد. دیری نگذشت که به وی گفتند: فلانی مجلس ویژه‌ای تشکیل داده و عموم مردم را به مجلس خود راه نمی‌دهد. عمر رضی الله عنه  او را به مدینه فرا خواند و سه روز حبس کرد. سپس پالتوی پشمینی به تنش کرد و سیصد گوسفند در اختیارش گذاشت و گفت: این‌ها را بچران و هر از چند روزی نزد من بیاور. پس از گذشت دو الی سه ماه او را فراخواند و گفت: آیا مجلس ویژه تشکیل می‌دهی؟ گفت: خیر! آن‌گاه عمر رضی الله عنه  به وی فرمود: سرکارت برگرد.[220] می‌گویند: از آن روز به بعد عیاض جزو بهترین کارگزاران دولت عمربن خطاب بود.[221]
 
5ـ ضبط و تقسیم اموال کارگزاران دولت
این سیاست عمر رضی الله عنه  مبنی بر احتیاط کاری وی بود. اگر کسی از کارگزاران دولت او پس از روی کار آمدن دارای مال و ثروت می‌شد، عمر رضی الله عنه  احساس می‌کرد که در جمع آوری این مال سوء استفاده‌ای اتفاق افتاده است.[222] چنان که ابن تیمیه در این مورد می‌گوید: به خاطر رعب و وحشتی که از والیان در دل مردم وجود دارد هر نوع معامله چه خرید و فروش و چه مضاربه و چه اجاره با آنان همان حکم هدیه را دارد. به خاطر همین بود که عمربن خطاب اموال کارگزاران خود را با بیت المال تقسیم و احیاناً مصادره می‌نمود. نه به خاطر این که آن‌ها را متهم به خیانت می‌کرد، بلکه این مال را نتیجه‌ی هیبت و قدرت آنان می‌دانست و او به حق امام عدل گستری بود.[223]
چنان که عمربن خطاب بخشی از اموال سعد بن ابی وقاص، عمرو بن عاص و ابوهریره را وارد بیت المال کرد و معمولاً موجودی کارگزاران خود را قبل از استخدام آنان می‌نوشت و ثبت می‌کرد و بعد از آن اگر رشد بی رویه‌ای در اموال آنان احساس می‌کرد، جلوی آن‌را می‌گرفت.[224] تا جایی که اموال برخی از خویشاوندان کارگزاران خود را نیز مصادره می‌کرد. از جمله وقتی نیمی‌ از دارایی ابی بکره را مصادره کرد او در مقام اعتراض گفت: من که کارگزار دولت شما نیستم. عمر رضی الله عنه  گفت: ولی برادرت مسئول بیت المال است و به تو قرض می‌دهد تا با آن به تجارت بپردازی.[225]
 
6ـ توبیخ شفاهی و کتبی
عمربن خطاب  رضی الله عنه  امرا و کارگزاران دولت خود را در صورت تخلف شفاهاً و یا کتباً سرزنش می‌نمود. چنان که عمرو بن عاص، عیاض بن غنم، خالد بن ولید و ابوموسی اشعری را چندین بار علناً سرزنش کرد.[226]
و اما توبیخ و سرزنشهای ارسالی در زمان ایشان بسیار اتفاق می‌افتاد. چنان که به یکی از کارگزاران خود که در تقسیم اموال، عربها را بر دیگران ترجیح داده بود نوشت: برای بد بودن یک فرد کافی است که برادر مسلمان خود را حقیر پندارد.[227]
به هر حال مجموعه‌ی آن‌چه‌ گذشت، بیانگر این مطلب است که کارگزاران و مسئولین و حتی کارمندان دولت عمربن خطاب شدیدا تحت کنترل و اشراف خلیفه قرار داشتند و متخلفین به حسب تخلف خود مورد سرزنش و تنبیه قرار می‌گرفتند. و این از عدالت و جرأتی سرچشمه می‌گیرد که بشر نمی‌تواند در هیچ برهه‌ای از تاریخ نظیر آن‌را ارائه بدهد و به حق این دوره از خلافت راشده پس از دوران رسول خدا، نمونه‌ی والای تمدن اسلامی به حساب می‌رود.[228]
ضمناً لازم به یادآوری است که در کنار این‌ها والیان و کارگزاران دولت عمربن خطاب از کمال آزادی بیان برخوردار بودند و در اظهار نظر و حتی بیان اعتراض، به هیچ وجه مرعوب خلیفه نمی‌شدند. چنان که وقتی عمربن خطاب از دیار شام بازدید به عمل آورد، معاویه بن ابی سفیان در جمعی از سواران خود به ملاقات وی رفت و با دیدن عمر رضی الله عنه ، از مرکب پیاده شد و بر امیرالمؤمنین سلام کرد. عمر رضی الله عنه  بدون این که به سلام وی پاسخی بدهد، راهش را ادامه داد و رفت. معاویه دوان دوان پشت سر شتری حرکت می‌کرد که عمر رضی الله عنه  سوار بود و سعی می‌کرد بتواند با خلیفه سخن بگوید. عبدالرحمان بن عوف که جزو همراهان خلیفه بود گفت: ای امیرالمؤمنین! مرد را خسته کردی. به سخنان او گوش ده. عمر رضی الله عنه  رو به معاویه کرد و گفت: ای معاویه! این همه تشریفات از آن تو است؟ و بر دروازه‌ات، نگهبان گمارده‌ای؟ گفت: بلی! پرسید: چرا؟ معاویه پاسخ داد که ما در حال جنگ با دشمن به سر می‌بریم و در این شهر جاسوسانی به نفع دشمن وجود دارد. و این‌ها تدابیر امنیتی بیش نیست و اگر شما مخالفت ورزید ما چاره‌ای جز پیروی از اوامر خلیفه را نداریم. عمر رضی الله عنه  گفت: تو عملکرد خود را با بیان عذرهایی موجه جلوه دادی، اگر راست می‌گویی، اشکالی ندارد و اگر نه پس این نوعی فریب کاری و نیرنگ است و من نه تو را بدان دستور می‌دهم و نه از آن منع می‌کنم.[229]
همچنین لازم به ذکر است که با این همه سخت‌گیری در مورد عملکرد والیان که احیاناً به برکناری و تنبیه آنان منجر می‌شد، هیچ گونه بغض و حسادتی میان والیان و خلیفه ایجاد نمی‌شد، بلکه صداقت، شفافیت و محبت آنان افزایش می‌یافت و اعتماد آنان نسبت به اخلاص، سیاست حکیمانه، عدالت و اهداف عالی خلیفه دو چندان می‌شد. و از طرفی عمربن خطاب به قدری دوستدار کارگزاران و فرماندهان جهادی بود که اگر از جانب آنان خبری به وی نمی‌رسید، سخت نگران و مضطرب می‌گردید و دست به کار می‌شد تا از آنان خبری به دست آورد و از نگرانی نجات یابد. چنان که وقتی به جابیه شام آمد و با دو فرمانده‌ی خود، عمرو بن عاص و شرحبیل روبرو شد، ایشان پایین آمد و آن‌ها را در آغوش گرفت.[230]
 


چهارم: جریان برکناری خالد بن ولید
دشمنان اسلام که از دیرباز نسبت به اسلام و مسلمانان کینه در دل داشتند، سعی کردند تا از اصحاب پیامبر چهره‌ی زشتی ارائه نمایند. از آن‌جا که چیزی دستگیرشان نشد دست به خلق روایات دروغین زدند و در کتابها گنجانیدند. به ویژه دشمنان اسلام به عمربن خطاب و خالد بن ولید چیزهایی نسبت داده‌اند که به هیچ وجه با شخصیت این دو بزرگوار و تاریخ درخشان آن‌ها هم خوانی ندارد. آن‌ها برکناری خالد توسط عمربن خطاب را برای خود دستاویزی قرار داده، در مورد اسباب برکناری خالد روایات باطلی ساخته‌اند که هیچ گونه ارزش علمی ندارد.[231] و اکنون داستان برکناری خالد به صورت حقیقی و بدون تحریف به شرح زیر ارائه می‌شود:
گفتنی است که‌ خالد دو بار برکنار شد و هر کدام بر اثر وجود سببهایی مؤثر می‌باشد.
 
1ـ برکناری نخست
عمربن خطاب در سال 13 هجری و پس از این که به خلافت رسید برای اولین بار خالد را از مقام فرماندهی کل دیار شام عزل نمود. علت این عزل به اختلاف سلیقه‌ی هر یک از دو خلیفه‌ی اول و دوم در برخورد با فرماندهان و والیان بر می‌گردد. ابوبکرصدیق معمولاً والیان و کارگزاران خود را در امور داخلی‌شان کاملاً آزاد می‌گذاشت، مشروط به این که از چارچوب کلی دولت بیرون نشوند و کاملاً عدل و انصاف میان افراد و گروه‌ها را رعایت نمایند. بنابراین والیان زمان ایشان خود را موظف می‌دانستند تا در کلیات منتظر فرمان خلیفه باشند، اما در امور جزیی نیازی به مراجعه به نظر خلیفه نمی‌دیدند. همچنین ابوبکرصدیق دست والیان خود را در تقسیم اموال آزاد گذاشته بود. به شرطی که عدالت در میان رعیت را زیر پا نگذارند.[232] باری عمرفاروق  رضی الله عنه  به ابوبکر پیشنهاد داد تا به خالد بنویسد که هیچ گوسفند و شتری بدون اجازه‌ی خلیفه به کسی ندهد. ابوبکر پذیرفت و به خالد نامه‌ای نوشت. خالد در پاسخ نوشت: یا بگذار من کار خود را انجام دهم یا این تو و این کاری که به من سپرده‌ای. وقتی عمر رضی الله عنه  از این پاسخ خالد اطلاع یافت به ابوبکر پیشنـهاد کرد تا او را از کار برکنار کند[233]. ولی ابوبکر زیر بار نرفت و خالد را برکنار نکرد.[234]
بنابراین هنگامی که عمرفاروق زمام خلافت را به دست گرفت، به فکر محدود کردن دایره‌ی اختیارات والیان مناطق افتاد. چرا که ایشان معتقد بود که خلیفه باید بر عملکرد والیان خود نظارت کامل داشته و در امورشان دخالت بیشتری داشته باشد. چنان که در نخستین روزهای خلافت خود خطاب به مردم گفت: خداوند شما را به وسیله من و مرا به وسیله شما در بوته‌ی آزمایش قرار داده و مرا بعد از آن دو رفیقم زنده گذاشته است. به خدا سوگند در هر کاری که بتوانم شخصاً انجام دهم آن‌را به کسی دیگر واگذار نمی‌کنم و در کاری که نتوانم شخصاً انجام دهم در انجام آن کاری خواهم کرد که امانتداری و انصاف از دست نرود. اگر کارگزاران دولت من کارشان را به نحو شایسته انجام دهند من نیز با آنان رفتاری نیکو و عادلانه خواهم داشت و در غیر این صورت کاری خواهم کرد که آنان مایه‌ی عبرت برای دیگران قرار گیرند.[235]
همچنین به مردم می‌گفت: آیا به نظر شما وقتی کسی را که بهتر از دیگران تشخیص دادم و او را به رعایت عدل و انصاف امر نمودم و بر شما گماردم، به مسئولیت خود در قبال شما عمل کرده‌ام؟ آن‌ها گفتند: بلی! ایشان می‌گفت: خیر! تا زمانی که از عملکرد او کاملاً مطمئن نشوم که حسب دستور من رفتار می‌نماید یا خیر.[236]
بنابراین وقتی زمام امور مسلمین را به دست گرفت، سعی کرد تا والیان زمان ابوبکر را حسب سلیقه و سیاست خود در آورد. چنان که برخی از آن‌ها پذیرفتند و همچنان در مقام خود تثبیت شدند و عده‌ای اعتراض نمودند و سرانجام از کار برکنار گردیدند. از جمله خالد بن ولید.[237]
در این باره مالک بن انس می‌گوید: هنگامی که عمربن خطاب روی کار آمد به خالد نوشت: از این به بعد حق نداری یک رأس گوسفند و یا شتر بدون دستور من به کسی بدهی. خالد در جواب نوشت: یا بگذار من کار خود را انجام دهم یا این تو و این کاری که به من سپرده ای. عمر رضی الله عنه  با شنیدن این پاسخ خالد، گفت: کـاری را که به ابوبکر پیشـنهاد داده بودم، بهـتر است خـودم آن را عملی سازم. آن‌گاه خالد را از کار برکنار کرد.[238] سپس هرگاه عمر می‌خواست او را برای انجام مسئولیتی تعیین کند، خالد می‌گفت: آن‌را به‌ شرطی انجام می‌دهم که‌ بتوانم آزادانه‌ دستورات خود را انجام دهم. [239]
پس برکناری خالد از مقام فرماندهی کل، مشمول سیاست و تدابیر عمیق کشور داری و جزو مسئولیتها و وظایف طبیعی حاکم به شمار می‌رود. و در آن هیچ گونه اتفاق غریب و دور از انتظاری به چشم نمی‌خورد که نیاز به بیان اسباب و روایات آن چنانی و دور از واقعیت داشته باشد. عمربن خطاب در زمانی خلیفه‌ی مسلمانان بود که هنوز حال و هوای عصر پیامبر صلی الله علیه و سلم  در میان مردم احساس می‌شد. و از حقوق اولیه‌ی ایشان، انتخاب کارگزارانی بود که با سیاست و خط مشی حکومت داری ایشان موافق و هماهنگ بودند و قرار نبود که هیچ فرمانده و کارگزاری برای همیشه بر مسند قدرت تکیه بزند، به ویژه زمانی که در میان آن‌ها و خلیفه اختلاف نظر پیرامون دایره‌ی اختیارات و دیگر شئون دولتی وجود داشته باشد. و تاریخ نیز گواه بر این مطلب است که عمربن خطاب در انتخاب و عزل و نصب کارگزاران خود بسیار موفق بوده است. به گونه‌ای که نظیر آن در تاریخ دیده نمی‌شود و معمولاً کسانی را که به جای والیان و کارگزاران از کار برکنار شده، تعیین می‌کرد، شایستگی کمتری ازکارگزاران سابق نداشتند که این‌ها بر می‌گردد به روح تربیت اسلامی‌ای که همواره برای امت اسلامی تضمین کننده‌ای در زمینه‌های قهرمانی و سیاستمداری است.[240]
خالد بن ولید نیز بدون هیچ گونه اعتراضی به برکناری خود تحت فرماندهی ابوعبیده به وظیفه‌ی خود به عنوان یک مجاهد ادامه داد تا این که خداوند او را موفق به فتح قنسرین کرد. آن‌گاه ابوعبیده طی نامه‌ای خبر فتح قنسرین را به اطلاع امیرالمؤمنین رسانید و در آن از رشادتها و قهرمانیهای خالد نیز سخن به میان آورد. اینجا بود که عمر رضی الله عنه  به ابوعبیده نوشت: خود خالد را بر آن دیار حاکم بگردان و افزود که خدا ابوبکر را بیامرزد، نسبت به انسان‌ها از من شناخت بیشتری داشت.[241] هدف عمر رضی الله عنه  از این سخن تعریف و تمجید از خالد بن ولید به خاطر پیروزیهای اعجاب انگیز و موفقیتهایش در زمینه‌ی نظامی و فرماندهی بود.
گویی عمر می‌جواست با آن سخن خود به‌ پافشایهای ابوبکر رضی الله عنه  اشاره‌ دارد که‌ ضمن اصرار عمر برای برکناری خالد، باز ابوبکر رضی الله عنه  با یقین و اطمینان خاطر از مشورتهای عمر سرباز می‌زد و به‌ توانایهای خالد و نابغه‌گری او در لشکر کشی و فرماندهی اطمینان خاطر داشت.[242]
لازم به یادآوری است که درمدت چهارسالی که خالد بن ولید تحت فرمان ابوعبیده به عنوان سربازی خدمت می‌کرد، هیچ گاه از دستور وی سرپیچی نکرد و همواره احترام او را رعایت می‌کرد و از طرفی برخورد فرمانده‌ی کل نیروهای شام یعنی ابوعبیده با شمشیر خدا خالد بن ولید نیز بگونه‌ای بود که نگذاشت در روحیه‌ی او کوچکترین تأثیری ایجاد شود. او قدر خالد را می‌دانست و در امورات از او مشورت می‌گرفت و در جنگهای مهم او را جلو می‌کرد. چنان که پیروزیهای اعجاب انگیز و پی در پی خالد در تسخیر پادگان‌های شام به ویژه دمشق، قنسرین و فحل بیانگر روحیه‌ی بلند این مرد نستوه است. به هر حال خالد هم پیش از عزل و هم بعد از آن شمشیر برهنه‌ی خدا بود. [243]
تاریخ برای ما از ابراز همدردی ابوعبیده و خالد هنگام برکناری وی چنین حکایت می‌کند که ابوعبیده به خالد گفت: ... من خواهان حکومت دنیا نیستم و برای رسیدن به دنیا کار نمی‌کنم. آن‌چه‌ تو می‌بینی روزی با فنا و نابودی روبرو می‌شود. ما برادران یکدیگر و اجرا کننده‌ی دستورات خدا هستیم و در این که یک برادر متولی امور دینی و دنیوی برادران دیگر خود شود، هیچ ضرری برای آن‌ها ندارد. بلکه متولی امور باید بداند که بیش از دیگران در معرض فتنه و نابودی قرار دارد، مگر این که فضل خدا شامل حالش گردد و تعداد این گونه افراد بسیار کم و اندک است. [244]
همچنین باری ابوعبیده به خالد دستور جنگ در ناحیه‌ای را داد. خالد گفت: من منتظر فرمان شما بودم. ابوعبیده گفت: حیا مانع از این می‌شود که ابوسلیمان را دستور دهم. خالد گفت: به خدا سوگند! اگر کودکی به عنوان امیر من تعیین شود، از دستورات وی پیروی خواهم کرد، تا چه رسد به مردی همچون تو که در مسلمان شدن و ایمان از من جلوتر هستی و رسول خدا صلی الله علیه و سلم  تور ا امین امت، لقب داد. من کجا و مقام شامخ تو کجا؟ و از این پس تو را گواه می‌گیرم و اعلان می‌کنم که من خود را وقف راه خدا کرده‌ام و تابع دستورات شما هستم. و این را عملاً به اثبات رسانید.[245] این سخنان و برخورد و عملکرد خالد و ابوعبیده بیانگر نیروی ایمانی و اخلاقی حاکم بر قلب و اعضای آن دو بزرگوار می‌باشد. و خالد با آن که از مقام فرماندهی کل به یک مأمور ساده تنزل یـافته بود، ولی همچنان خود را موظف به پیروی از دستورات خلیفه و فرمانده‌ی جدید می‌دانست. [246]
این بود جریان برکناری نخست خالد، توسط امیرالمؤمنین عمربن خطاب  رضی الله عنه  که علت آن فقط اختلاف منش سیاسی آن دو بزرگوار بود و نه کینه‌توزیهای زمان جاهلیت یا هتک حرمت شریعت و موارد دیگری که بعضی‌ها عنوان می‌کنند.[247]
و باید گفت: که انتخاب ابوعبیده به عنوان فرمانده‌ی کل نیروهای شام توفیق خداوندی بود که شامل حال عمر رضی الله عنه  گردید، چرا که بعد از معرکه‌ی یرموک، نیاز مبرم به ایجاد فضای مسالمت آمیز و زدودن کینه‌ها احساس می‌شد و ابوعبیده شخصیت مناسبی برای ایجاد چنین فضایی بود و ساکنان دیار شام، ابوعبیده را به خاطر بردباری و نرم خويی وی بر دیگران ترجیح می‌داد و در مقابل ایشان بهتر تسلیم می‌شدند. بنابراین دوران زمامداری ابوعبیده در ناحیه‌ی شام جزو بهترین دوران شام به حساب می‌رود.[248]
 
2ـ دومین عزل خالد توسط عمربن خطاب رضی الله عنهما
و در سال هفدهم هجری[249] در حالی که خالد، فرماندار شهر «قنسرین» بود توسط عمربن خطاب از کار برکنار گردید و علت آن این بود که به عمر رضی الله عنه  خبر رسید که خالد و عیاض بن غنم به فتوحاتی در دیار شام دست یافته و اموال زیادی به غنیمت گرفته‌اند و مردانی از دور دست جهت بهره‌مند شدن از عطایای خالد نزد او آمده‌اند، از جمله مردی به نام اشعث بن قیس کندی که خالد به او ده هزار رأس گوسفند بخشید و عمر از تمام اسرار اطلاع داشت.[250] از این‌رو عمر رضی الله عنه  نامه‌ای به فرمانده‌ی کل سپاه شام (ابوعبیده) نوشت و او را موظف ساخت تا تحقیقاتی در خصوص خالد انجام دهد و در مورد منبع ثروت اشعث تحقیق کند و عمر همچنین خالد را از کار برکنار کرد و به مدینه فراخواند. آری! بازجویی خالد به‌ حضور ابوعبیده‌ پایان یافت که‌ پست جانشینی را ترک کرده‌ و برای تحقیق در این خصوص راهی میدان شده‌ بود، و حکم نهایی را در اختیار مولی ابوبکر قرار داد که‌ در نهایت بازجویی به‌ برائت خالد از دست درازی به‌ سوی غنایم مسلمانان انجامید، و اعلام شد که‌ خالد تنها به‌ ده هزار دست یافته‌ که‌ آن‌را برای مسلمانان قرار داده‌ است.[251] روزی که خالد با مردم آن ناحیه و سربازان خود خداحافظی کرد، فقط این جمله را بر زبان آورد: ای مردم! امیرالمؤمنین مرا استخدام نمود و اکنون که کارها آسان گردیده و نان و عسل فراوان شده است، مرا برکنار کرد. یکی از آن میان گفت: ای امیر! شما بمانید چون ممکن است با رفتن شما فتنه‌ای برپا شود. خالد گفت: تا زمانی که عمربن خطاب زنده است، فتنه‌ای برپا نخواهد شد.[252] جمله‌ی اخیر خالد درجواب آن مرد حکایت از ایمانی قوی دارد که فقط اصحاب محمد صلی الله علیه و سلم  از آن برخوردار بودند. واقعا در چنین موقعیت و شرايط حساسی خالد از روحیه‌ی بسیار بالايی برخوردار بود که توانست بر اعصاب خود مسلط شود و آن سخن حکیمانه و آرام را بر زبان بیاورد.[253]
مردم با شنیدن سخنان خالد در تثبیت پایه‌های خلافت عمربن خطاب، آرام گرفتند و دانستند که فرمانده‌ی مخلوع آن‌ها از آن نوع انسان‌ها نیست که در بنای کاخ شخصیت خود دست به فتنه و فساد و تخریب دیگران بزنند، بلکه این قهرمان نستوه از آن نوع انسان‌هایی است که برای ساختن و احیا نمودن فداکاری می‌کنند.[254]
خالد راه مدینه را در پیش گرفته و سرانجام با امیرالمؤمنین روبرو شد. عمر رضی الله عنه  با دیدن خالد، این شعر شاعر را سرود:
صنعت فلم يصنع كصنعك صانع
 
 وما يصنع الأقوام فالله يَصنعُ([255])
 «کارهایی انجام دادی که هیچ کس انجام نداده است و آن‌چه‌ انسان‌ها انجام می‌دهند در واقع خداوند انجام می‌دهد».
و خالد به عمر رضی الله عنه  گفت: من از دست تو به مسلمان‌ها شکایت کردم. به خدا سوگند! تو با من رفتار خوبی نکردی. عمر رضی الله عنه  پرسید: ثروت تو از کجا است؟ پاسخ داد که از سهم من در مال غنیمت و اگر از شصت هزار بیشتر بود مال تو باشد. عمر رضی الله عنه  اموال او را قیمت گذاری نمود و بیست هزار آن‌را وارد بیت المال کرد. سپس به خالد گفت: به خدا سوگند! تو نزد من محترم و محبوبی و از این پس مورد سرزنش من قرار نخواهی گرفت.[256] و به همه شهرها نوشت: بدانید که برکناری خالد به خاطر خیانت و یا چیز دیگری نبوده، بلکه بیم آن می‌رفت که مردم به خاطر رشادتها و قهرمانی‌هایش بر او توکل و اعتماد نمایند و شخص او را باعث پیروزی و موفقیت بدانند. بنابراین می‌خواستم به مردم بفهمانم که پیروزی از جانب خدا است و باید بر او توکل کرد.[257]
 
3ـ اسباب برکناری خالد بن ولید رضی الله عنه
با توجه به آن‌چه‌ بیان گردید، می‌توان علل برکناری خالد بن ولید را این گونه برشمرد:
 
ـ تثبیت عقیده‌ی توحیدی در دلها
این سخن عمر رضی الله عنه  که گفت: بیم آن می‌رود که مردم او را باعث پیروزی بدانند و از این طریق دچار فساد اعتقادی بشوند و سرانجام خدا نیز نصرت خود را از آنان دریغ بدارد، بیانگر میزان نگرانی عمربن خطاب از این قضیه بود. او می‌ترسید که مبادا یقین مردم و مجاهدین در این که نصرت و پیروزی از جانب خدا است، تضعیف شود و پیروزی و نصرت را فقط لازمه‌ی لشکری بدانند که در رأس آن خالد بن ولید قرار داشته باشد، چرا که خالد با رشادتهایی که می‌آفرید به جایی رسیده بود که احتمال پیدایش چنین اعتقادی نسبت به وی بعید به نظر نمی‌رسید. حتی ممکن بود خودش نیز به نوعی غرور دست یابد. بنابراین، عمربن خطاب که با شرق و غرب به خاطر عقیده می‌جنگید چاره‌ای جز این نداشت که جلوی این انحراف احتمالی عقیدتی را بگیرد. گرچه احتمال این انحراف برای فرد پرهیزگاری مانند خالد و آن هم در زمان عمربن خطاب بعید به نظر می‌رسید. اما برای فرماندهان دیگر و در زمان‌های بعدی ممکن بود چنین اتفاقی بیفتد، پس باید عمر رضی الله عنه  جلوی این احتمال را با فردی همچون خالد می‌گرفت تا دیگران حساب کار خود را به دست گیرند.[258]
از این رو است که‌ شاعر اهل نیل (حافظ ابراهیم) در راستای واهمه‌ی عمر در دیوان خود چنین می‌سرودد:
وقيل خالفت يا فاروق صاحبنا


 
فيه وقد كان أعطى القوس باريها


فقال خفت افتتان المسلمين به


 
وفتنة النفس أعيت من يداويها([259])


«بدو گفتند: چیه‌ ای فاروق که‌ دوست ما را برکنار کردی، در حالی که‌ شمشیر خدا را تکان می‌دهد؟
گفت: از این ترسیدم که‌ مبادا مردم به‌ او اعتماد ورزند و خدا را کنار بگذارند، زیرا بیماری درونی است که‌ دکتر معالج را خسته‌ می‌کند»
 
ـ اختلاف نظر پیرامون صرف اموال
به اعتقاد عمربن خطاب دادن مال به افراد جهت اعتماد سازی و جلب حمایت و تألیف قلب آنان، مربوط به زمانی بوده که اسلام نیاز به این کار داشته است، اما اکنون اسلام قدرت را در دست گرفته، نیازی به این کار نیست و زمان آن سپری شده است و باید مردم را به ایمان و وجدانشان سپرد تا اسلام به رسالت تربیتی خود در پرورش و ارائه‌ی نمونه‌ و الگوها بپردازد.
اما خالد بن ولید معتقد بود، هنوز هم افرادی در میان جنگ به خاطر خدا نمی‌جنگند، پس باید با دادن مال به آنان کاری کرد تا آن‌ها با حماسه بیشتر وارد معرکه بشوند.[260] به نظر عمربن خطاب مهاجرین مستضعف بیش از دیگران مستحق این مال بودند. چنان که در جواب مردم «جابیه» وقتی از او علت برکناری خالد را پرسیدند گفت: من به او گفته بودم که این مال را برای مهاجرین مستضعف بگذارد، اما او آن‌را به جنگجویان داد[261] پس می‌توان گفت که هر کدام از خالد و عمرب در مورد هزینه کردن این مال از اجتهاد خود استفاده کردنـد و خــالد آن‌چه‌ را که عمر رضی الله عنه  درک کرده بود، درک نکرد.[262]
 
ـ اختلاف منش سیاسی هر یک از خالد بن ولید و عمربن خطاب رضی الله عنه
عمربن خطاب  رضی الله عنه  انتظار داشت که کارگزاران دولتش او را در جریان هر مسأله‌ی کوچک و بزرگ قرار دهند در حالی که خالد بن ولید معتقد بود که از آزادی کامل در حوزه کاری خود برخوردار باشد و حسب صلاح‌دید خود عمل کند.[263]
و شاید یکی از اسباب این بوده‌ که‌ عمر رضی الله عنه  خواسته‌ میدان را برای رهبرانی تازه‌ نفس بگشاید و نمونه‌های زیادی از امثال خالد، مثنی و عمرو بن عاص پا به‌ میدان بگذارند، و همچنین اینکه‌ مردم بفهمند که‌ پیروزی در گرو مردی تنها نیست،[264] حال فرق نمی‌کند که‌ آن فرد چه‌ کسی باشد.
 
ـ موضعگیری جامعه اسلامی در قبال برکناری خالد
جامعه اسلامی‌آن روز در قبال برکناری خالد توسط عمربن خطاب هیچ واکنشی نشان نداد. زیرا همه نیک می‌دانستند که عزل و نصب افراد جزو وظايف خلیفه است ـ و او با توجه به مصلحتها دست به این کارها می‌زند ـ چنان که شبی عمربن خطاب از جایی می‌گذشت و با علقمه بن علاثه کلبی برخورد نمود و از آن‌جا که عمر رضی الله عنه  مشابهت زیادی با خالد داشت، علقمه گمان کرد که او خالد است و گفت: این مرد تو را از کار برکنار کرد. او دست بخشنده‌ای ندارد. و من به خاطر نیازی که برایم پیش آمده است، نزد او آمده‌ام. عمر رضی الله عنه  می‌خواست از زیر لب او حرفی در آورد. بنابراین گفت: بلی! و نقشه‌ی تو چیست؟ علقمه گفت: به هرحال این قوم بر ما حقوقی دارند و ما باید حقوق آن‌ها را رعایت کنیم و پاداش خود را از خدا بطلبیم. صبح روز بعد، عمر رضی الله عنه  خالد و علقمه را فراخواند و رو به خالد کرد و گفت: شب گذشته علقمه به تو چه چیزی گفت؟ خالد سوگند خورد و گفت: او به من چیزی نگفته است. عمر رضی الله عنه  گفت: سوگند می‌خوری که چیزی به تو نگفته است؟ سپس خالد در این‌باره با علقمه گفتگو کرد و علقمه او را متقاعد کرد که چیزی گفته است. آن‌گاه عمر رضی الله عنه  نیاز علقمه را بر آورد و گفت: اگر من مخالفانی همچون تو داشته باشم که مطیع صاحبان امر خود باشند، برایم از هر زر و سیمی بهتر است.[265]
و روزی که عمربن خطاب  رضی الله عنه  از مردم معذرت خواهی کرد که‌ خالد را برکنار کرده‌ بود و بیان داشت که‌ او به‌ خالد فرمان داده‌ بود غنیمت را برای مستضعفین مهاجر کنار بگذارد، اما خالد بدون اجازه‌ی او غنیمت را میان جنگجویان و افراد شریف تقسیم نموده بود، لذا او را برکنار کرده‌ و ابوعبیده‌ را به‌ جای او گمارده‌ است.‌ پسر عموی خالد به نام ابوعمرو بن حفص بن مغیره در جابیه به این عملکرد عمر رضی الله عنه  ایراد گرفت و گفت: ای عمر! به خدا کار خوبی نکردی، شمشیری را که خدا برهنه کرده بود به غلاف برگردانیدی و مردی را که رسول خدا صلی الله علیه و سلم  استخدام کرده بود، برکنار نمودی و پرچمی را که ایشان برافراشته بود، پایین آوردی و صله‌ی رحم را رعایت نکردی و به پسر عمویت حسد ورزیدی. عمر رضی الله عنه  در پاسخ وی گفت: تو خویشاوند نزدیک منی و هنوز جوانی بیش نیستی و به خاطر پسرعمویت خشمگین شده‌ای. [266]
و این گونه عمربن خطاب با سعه‌ی صدر سخنان تند پسر عموی خالد را شنید و با بردباری پاسخ او را داد.[267]
 
4ـ وفات خالد بن ولید رضی الله عنه
ابودرداء در بیماری وفات خالد بر بالین او حاضر شد. خالد گفت: ای ابودرداء! اگر عمر رضی الله عنه  بمیرد، ناگواریهای زیادی اتفاق می‌افتد. ابودرداء گفت: من هم چنین احساس می‌کنم. خالد گفت: من قبلاً در مورد او بد فکر می‌کردم، ولی حالا می‌دانم که او در هر کاری که با من کرد خدا را در نظر داشت. به طور مثال اگر بخشی از اموال مرا مصادره کرد، متوجه شدم که این کار را نه تنها با من بلکه با بسیاری از بزرگان صحابه و حتی بدری‌ها نیز انجام داده است و اگر بر من سخت گرفته و یا خشمگین شده است، با دیگران نیز سخت‌تر از این برخورد کرده است. و اگر فکر می‌کردم او رعایت خویشاوندی را نمی‌کند، دیدم در دین خدا رعایت هیچ خویشاوندی را نمی‌کند و از سرزنش هیچ سرزنش کننده‌ای پروا ندارد.
بنابراین نظرم نسبت به ایشان عوض شد و کدورتهایم برطرف گردید. او بر کار من ایراد می‌گرفت. البته من در حال جنگ با دشمن به سر می‌بردم و در آن‌جا شرایط و فضایی حاکم بود که من بهتر می‌دانستم چه عمل انجام دهم تا کسی که در آن‌جا حضور نداشت. بنابراین برخی از عملکردهای من موجب ناپسندی ایشان واقع گردید. [268]
خالد  رضی الله عنه  در آخرین لحظات زندگی که مرگ را حس می‌کرد، به گریه افتاد و گفت: بعد از کلمه‌ی توحید هیچ عملی برای من ارزنده‌تر از گذراندن شبی سخت در جبهه و در میان دسته‌ای از مهاجرین نبود که برای شبیخون زدن بر کفار لحظه شماری می‌کردیم. پس جهاد را فراموش نکنید. من میادین زیادی را تجربه کردم در معرکه‌های بی‌شماری شرکت کردم و در جای جای بدن من اثر زخم شمشیر و نیزه و تیر دیده می‌شود، ولی اکنون همچون حیوانات داخل منزل و بر بستر بیماری جان می‌دهم[269] و در پایان گفت: وصی من عمر رضی الله عنه  است و او میراث مرا تقسیم نماید. وقتی عمر رضی الله عنه  از مرگ خالد و وصیتش اطلاع یافت، شدیداً غمگین شد و گریست. پس طلحه‌ بن عبیدالله‌ بدو گفت: شما چرا برای او گریه‌ می‌کنی همانگونه‌ که‌ شاعر گفته‌:
لا ألفينَّك بعد الموت تندبني


 
وفي حياتي ما زوّدتني زادي([270])


«چیه‌ که‌ بعد از مرگم تو را می‌بینم برایم گریه‌ می‌کنی، در حالی که‌ در طول زندگانیم توشه‌ام را از من دریغ می‌نمودی؟».
آری براستی که‌ عمر برای او ناراحت و غمگین شد و دختر عموهایش برای ه، گریستند، پس هنگامی که به عمر گفتند: زنان را از گریه برای خالد منع کند. گفت: بگذار تا بر ابوسلیمان گریه بکنند به شرطی که به سر و صورت نزنند و جامه پاره نکنند. و افزود که برای از دست رفتن افرادی همچون او، گریه کنندگان گریه می‌کنند.[271]
همچنین عمر رضی الله عنه  در مورد او گفت: با رفتن خالد، در اسلام شکافی غیر قابل جبران رخ داده است. به خدا سوگند که او سد محکمی در مقابل دشمنان اسلام و شکافنده‌ی صفهای دشمن بود.[272]
و هنگامی که شاعر معروف، هشام بن بختری با گروهی از طایفه‌ی مخزوم به دیدار عمر رضی الله عنه  آمد ایشان به هشام گفت: آن‌چه‌ در مورد خالد سروده‌ای برایم بخوان. و پس از این که هشام سروده‌های خود را خواند عمر رضی الله عنه  گفت: ابوسلیمان بیش از این مستحق تجلیل بود. او دوست داشت که شرک و اهل آن برای همیشه خوار و ذلیل شوند. این را گفت و این شعر شاعر را بر زبان آورد:
فقل للذي يبغي خلاف الذي مضى
فما عيش من قد عاش بعدي بنافعي


 
تهيأ لأخرى مثلها فكان قدِ
ولا موت من قد مات بعدي بمخلدي


 «به کسی که می‌خواهد خلاف گذشته عمل کند، بگو آینده‌ات را دریاب و فکر کن که همان گذشته است. چون زندگی کسی که پس از ما خواهد زیست به ما سودی نمی‌رساند همان طور که مرگ آن‌ها باعث جاودانگی ما نخواهد بود»..
سپس گفت: خدا ابوسلیمان را بیامرزد. ان شاء الله آن‌چه‌ خدا برای او تدارک دیده است، خیلی بهتر از چیزی است که اینجا در اختیار داشت. او خوب زیست و تنگ دست از دنیا رفت[273] و گذر زمان هیچ کس را باقی نخواهد گذاشت.[274]
آری خالد در سال 21 هجری در شهر حمص شام از دنیا رفت و در همان جا به خاک سپرده شد.[275]
 


([1]) البخاري، ك الخصومات (3،25) باب الربط والحبس. مسند أحمد ش 232 . الموسوعة الحديثية . سند آن صحیح می‌باشد.
([2]) الولاية على البلدان عبد العزيز العمري (1/67) .
[3] الولایه علی البلدان (1/68)
([4]) تاريخ اليعقوبي (2/147).
([5]) تاريخ اليعقوبي (2/157).
([6]) الولاية على البلدان (1/68).
([7]) تاريخ خليفة بن خياط ص134 .
[8] تاریخ طبری (5/239)
([9]) الطائف في العصر الجاهلي وصدر الإسلام، نادية حسين صقر ص19 .
([10]) الطائف في العصر الجاهلي وصدر الإسلام ص19 .
([11]) الولاية على البلدان (1/69).
([12]) غاية الأماني في أخبار القطر اليماني، يحيى بن الحسين (1/83).
[13] تاریخ طبری (2/157)
([14]) غاية الأماني (1/83).
([15]) الأموال للقاسم بن سلام ص436 .
[16] تاریخ یعقوبی (2/157)
[17] تاریخ طبری (5/239)
([18]) الولاية على البلدان (1/71).
([19]) فتوح مصر وأخبارها لابن عبد الحكم ص119-123 .
[20] الولایه علی البلدان (1/71)
([21]) همان: (1/75).
([22]) همان: (1/73).
[23] سیر اعلام النبلاء (2/374)
([24]) الولاية على البلدان (1/73).
([25]) الطبقات (5/560)، تاريخ المدينة (3/843) الولاية على البلدان (1/74).
[26] البدایه والنهایه (7/101)
([27]) الولاية على البلدان (1/75).
[28] الولایه علی البلدان (1/75)
([29]) تاريخ الطبري (5/239).
[30] الولایه علی البلدان (1/76)
([31]) فتوح مصر ص173 .
([32]) الولاية على البلدان (1/79).
([33]) فتوح مصر وأخبارهم ص152 .
([34]) الولاية على البلدان (1/82).
[35] الولایه علی البلدان (1/83)
[36] تهذیب تاریخ دمشق (1/152)
([37]) تاريخ خليفة ص155 .
([38]) فتوح الشام ص248 .
([39]) الفتوح، ابن أعثم الكوفي ص289 الولاية على البلدان (1/90).
([40]) فتوح البلدان ص137 .
[41] فتوح البلدان ص145،146 .
[42] الولایه علی البلدان (1/92)
[43] تاریخ طبری (5/239)
[44] الولایه علی البلدان (1/92)
([45]) تاريخ خليفة بن خياط 155 ، سير أعلام النبلاء (3/88).
[46] الولایه علی البلدان. (1/102)
[47] الولایه علی البلدان (1/102)
([48]) البداية والنهاية (7/28).
([49]) الولاية على البلدان (1/111).
[50] الولایه علی البلدان (1/113)
([51]) تاريخ خليفة بن خياط ص155 .
([52]) التنظيمات الاجتماعية والاقتصادية في البصرة ص36 .
([53]) تاريخ خليفة بن خياط ص127،128 .
[54] الولایه علی البلدان (1/115)
([55]) همان: (1/117).
([56]) مناقب عمرلابن الجوزي ص130 .
([57]) الوثائق السياسية للعهد النبوي والخلافة الراشدة.
[58] سیر اعلام النبلاء (2/389)
([59]) الولاية على البلدان (1/120).
[60] الولایه علی البلدان (1/120)
([61]) فتوح البلدان ص139 ، تاريخ اليعقوبي (2/151).
[62] الولایه علی البلدان. (1/123)
([63]) الطبقات (3/157).
[64] الفتوح ابن أعثم (2/82)
([65]) نهاية الأرب (19/368).
([66]) تاريخ خليفة ص155 ، تاريخ الطبري (5/239).
[67] مروج الذهب (2/306) الولایه علی البلدان (1/131)
[68] سیر اعلام النبلاء (2/364)
[69] الولایه علی البلدان (1/133)
[70] الولایه علی البلدان (1/133)
([71]) وقائع ندوة النظم الإسلامية (1/295،296).
([72]) دور الحجاز في الحياة السياسية ص255 .
[73] الفتاوی (28/42)
([74]) الفتاوى (28/138).
[75] تاریخ طبری (5/39)
[76] الفتاوی (28/42)
[77] نظام الحکم فی الشریعه والتاریخ (1/479)
([78]) نظام الحكم في الشريعة والتاريخ الإسلامي (1/482).
[79] نظام الحکم فی الشریعة والتاریخ (1/482)
([80]) نظام الحكم في الشريعة والتاريخ الإسلامي (1/282).
([81]) همان: (1/283).
[82] محض الصواب (2/519)
([83]) مناقب أمير المؤمنين لابن الجوزي ص150 .
([84]) الدولة الإسلامية في عصر الخلفاء الراشدين ص334 .
([85]) مناقب عمربن الخطاب لابن الجوزي ص108 ، الولاية على البلدان (1/128).
([86]) الفتاوى (28/138).
([87]) همان ص213 .
[88] همان ص215 .
[89] محض الصواب (1/510).
[90] التاریخ الاسلامی (19/268)
([91]) عصر الخلافة الراشدة ص114 .
([92]) فرائد الكلام ص165 .
[93] الولایه علی البلدان (1/128)
([94]) الولاية على البلدان (1/ 142) مناقب أمير المؤمنين ص117.
([95]) صفة الصفوة (1/ 287).
([96]) الولاية على البلدان (1/ 142).
([97]) نفس المصدر (1/ 142).
([98]) الوثائق السياسية للعهد النبوي والخلافة الراشدة ص407 .
[99] الولایه علی البلدان (2/49)
[100] بدائع السالک (2/27)
[101] محض الصواب (2/514) والطبقات (6/158)
([102]) الولاية على البلدان (2/53).
([103]) فتوح الشام للأزدي ص122، 123.
[104] الولایة علی البلدان (2/54)
([105]) فتوح البلدان للبلاذري ص214.
([106]) الخراج لأبي يوسف ص22، 23.
 
[107] تاریخ یعقوبی (2/139)
[108] الولایه علی البلدان (2/55)
[109] الولایه علی البلدان (3/56)
([110]) الخراج لأبي يوسف ص15، الولاية على البلدان (2/ 57).
([111]) الولاية على البلدان (2/ 57).
([112]) نفس المصدر (1/ 152).
[113] تاریخ طبری (5/39)
[114] الولایه علی البلدان (2/59)
[115] اعلام الموقعین (2/218)
([116]) الولاية على البلدان (2/ 60).
([117]) الخراج لأبي يوسف ص122.
([118]) الولاية على البلدان (1/ 149).
[119] تاریخ المدینه (2/694)
([120]) الولاية على البلدان (1/ 150).
[121] طبقات کبرا (4/261)
[122] سیر اعلام النبلاء (1/547)
([123]) الولاية على البلدان (2/ 63).
([124]) الخراج لأبي يوسف ص50، الولاية على البلدان (2/ 63).
[125] الولایه علی البلدان (2/64)
([126]) أخبار عمرطنطاويات ص341 .
([127]) أعلام الموقعين (2/247).
[128] سیر اعلام النبلاء (2/247)
([129]) السياسة الشرعية ص150 .
([130]) نصيحة الملوك للماوردي ص72 ، الولاية على البلدان (2/65).
([131]) الطريقة الحكمية ص240 ، الولاية على البلدان (2/67).
([132]) نصيحة الملوك ص72 .
([133]) الأحكام السلطانية ص33 .
([134]) الولاية على البلدان (2/67).
([135]) همان: (2/68).
([136]) الولاية على البلدان (2/68).
([137]) موسوعة فقه عمربن الخطاب ص133 .
[138] فتوح البلدان (2/68)
([139]) الأحكام السلطانية ص33 .
([140]) مناقب عمربن الخطاب لابن الجوزي ص240،242 .
([141]) الوثائق السياسية للعهد النبوي والخلافة الراشدة ص521 .
[142] الولایه علی البلدان (2/70)
([143]) الولاية على البلدان (2/71).
[144] عیون الاخبار (1/11)
[145] الولایه علی البلدان (2/71)
([146]) همان: (2/72).
([147]) الولاية على البلدان (1/77).
([148]) الفتوح بن أعثم ص215 .
([149]) الولاية على البلدان (2/74).
[150] الولایه علی البلدان (2/74)
([151]) الوثائق السياسية للعهد النبوي والخلافة الراشدة ص486 .
([152]) النظم الإسلامية، صبحي الصالح ص488،491 .
([153]) الولاية على البلدان (20/77).
([154]) الولاية على البلدان (2/77).
([155]) موسوعة فقه عمربن الخطاب ص133 .
([156]) سنن البيهقي (6/357) موسوعة فقه عمرص135 .
([157]) موسوعة فقه عمرص137 .
[158] الولایه علی البلدان (2/77)
[159] واحد پیمانه ای است.
([160]) فتوح الشام للأزدي ص257 ، الولاية على البلدان (2/78).
[161] تاریخ المدینه (2/749)
[162] فتوح البلدان بلاذری.
[163] الولایه علی البلدان (2/79)
([164]) همان: (2/80).
([165]) همان: (2/80).
([166]) نصيحة الملوك للماوردي ص207 ، موسوعة فقه عمرص134 .
([167]) فتوح البلدان للبلاذري ص273 ، الولاية على البلدان (872).
([168]) فتوح البلدان للبلاذري ص351،352 .
[169] الولایه علی البلدان (2/82)
([170]) همان (2/82).
([171]) الوثائق السياسية للعهد النبوي والخلافة الراشدة ص523.
([172]) النظريات السياسية الإسلامية محمد ضياء الريس ص307، 308.
[173] الولایه علی البلدان (2/85)
([174]) الخراج لأبي يوسف ص40، 41، الولاية على البلدان (2/ 105).
([175]) همان
([176]) الولاية على البلدان (2/ 104).
([177]) مناقب أمير المؤمنين لابن الجوزي ص129.
([178]) النظم الإسلامية، صبحي الصالح ص89، الإدارة الإسلامية 215.
([179]) مناقب أمير المؤمنين لابن الجوزي ص56، الإدارة الإسلامية 215.
([180]) الإدارة الإسلامية في عهد عمربن الخطاب ص215.
([181]) التاج في أخلاق الملوك ص168.
([182]) فن الحكم ص174.
([183]) الخراج لأبي يوسف ص124 الولاية على البلدان (1/ 157).
([184]) الولاية على البلدان (1/ 157).
[185] تاریخ المدینه (2/761)
([186]) الأنصار في العصر الراشدي ص123إلى 126.
([187]) عبقرية عمرللعقاد ص82، الدولة الإسلامية د. حمدي شاهين ص138.
[188] طبقات ابن سعد (3/222)
[189] تاریخ طبری (5/18)
([190]) الولاية على البلدان (1/ 161).
[191] تاریخ المدینه (3/837)
[192] الولایه علی البلدان (1/162)
[193] تاریخ المدینه (3/837)
([194]) الولاية على البلدان (1/ 162).
 
 
[195] الولایه علی البدان (1/163)
([196]) الإدارة الإسلامية في عهد عمربن الخطاب 223.
[197] تاریخ طبری (5/103)
([198]) تاريخ الطبري (5/104).
[199] تاریخ اسلامی حمیدی (11/222)
[200] تاریخ طبری (5/225)
([201]) فتوح مصر وأخبارها ص92.
[202] تاریخ المدینه (3/841)
([203]) الولاية على البلدان (1/81).
[204] الولایه علی البلدان (1/81)
[205] تاریخ مدینه (3/807)
[206] محض الصواب (2/467)
[207] همان: (2/552)
([208]) صحيح التوثيق في سيرة وحياة الفاروق ص134 إسناده حسن.
([209]) همان ص133.
([210]) حلية الأولياء (1/245)، أخبار عمرص152.
([211]) تاريخ المدينة (3/813) خبر صحيح، الفاروق الحاكم العادل ص11.
([212]) الولاية على البلدان (2/127)، الأموال لأبي سلام ص63، 64.
([213]) الولاية على البلدان (2/126، 127).
[214] تاریخ مدینه (3/818)
([215]) السياسة الشرعية لابن تيمية ص105.
([216]) فتوح البلدان ص77، نهاية الأرب (19/8).
([217]) الإدارة الإسلامية مجدلاوي ص216.
([218]) تاريخ المدينة (3/832)، الولاية على البلدان (2/128).
[219] الولایه علی البلدان (2/129)
[220] تاريخ المدينة (3/817، 818) الولاية على البلدان (2/130).
[221] الولایه علی البلدان (2/130)
[222] الولاية على البلدان (2/130).
[223] الفتاوی (28/157)
[224] فتوح البلدان ص220،221 ، الولاية على البلدان (2/131).
[225] شهيد المحراب ص250 .
[226] الولایه علی البلدان (2/131)
[227] الولایه علی البلدان (2/133)
[228] الولایه علی البلدان (2/133)
([229]) الفاروق عمربن الخطاب للشرقاوي ص287 .
([230]) الدولة الإسلامية في عصر الخلفاء الراشدين ص151 .
([231]) أباطيل يجب أن تمحى من التاريخ، إبراهيم شعوط ص123 .
([232]) خالد بن الوليد، صادق عرجون ص321-331 .
([233]) البداية والنهاية (7/115).
([234]) التاريخ الإسلامي (11/146).
([235]) خالد بن الوليد، صادق عرجون ص331 .
([236]) همان: ص332 .
([237]) نفس المصدر ص332 .
[238] البدایه والنهایه (7/115)
([239]) خالد بن الوليد صادق عرجون ص332 .
([240]) خالد بن الوليد، صادق عرجون ص332،333 .
([241]) خالد بن الوليد، صادق عرجون ص321 .
([242]) خالد بن الوليد، صادق عرجون ص321 .
([243]) خالد بن الوليد، صادق عرجون ص346 .
([244]) خالد بن الوليد، صادق عرجون ص323 .
([245]) نظام الحكم في عهد الخلفاء الراشدين 84 .
([246]) نظام الحكم في عهد الخلفاء الراشدين ص84 .
([247]) نظام الحكم في عهد الخلفاء الراشدين ص84 .
([248]) عبقرية خالد للعقاد ص154،155،156 .
([249]) تاريخ الطبري (5/41).
([250]) نفس المصدر (5/42).
([251]) خالد بن الوليد، صادق عرجون ص324 .
([252]) خالد بن الوليد، صادق عرجون ص347 ، الكامل في التاريخ (2/156).
([253]) خالد بن الوليد، صادق عرجون ص347 .
([254]) همان: ص347 .
([255]) تاريخ الطبري (5/43).
([256]) تاريخ الطبري (5/43).
[257] تاریخ طبری (5/43)
([258]) الدولة الإسلامية في عصر الخلفاء الراشدين، حمدي شاهين ص149 .
([259]) حروب الإسلام في الشام، باشميل ص566 .
([260]) أباطيل يجب أن تحمى من التاريخ ص134 .
[261] البدایه والنهایه (7/115)
[262] تاریخ اسلامی (11/147)
([263]) الخلافة والخلفاء الراشدون، سالم البهنساوي ص196 .
([264]) أخطاء يجب أن تمحى من التاريخ ص134 .
([265]) الدولة الإسلامية في عصر الخلفاء الراشدين ص151 .
([266]) النسائي (8283) خبر صحيح في سننه الكبرى، محض الصواب (2/496) إسناده صحيح.
([267]) صحيح التوثيق في سيرة وحياة الفاروق ص219 .
([268]) خالد بن الوليد، صادق عرجون 349 ، الخلافة والخلفاء ص198 .
([269]) سير أعلام النبلاء (1/382)، الطريق إلى المداين ص367 .
([270]) الفاروق عمرص287 .
([271]) الطريق إلى المداين ص366 .
([272]) خالد بن الوليد، صادق عرجون ص348 .
([273]) تهذيب تاريخ دمشق (5/116).
[274] تهذیب تاریخ دمشق (5/116)
([275]) تاريخ الطبري (5/130)، القيادة العسكري ص589 .
 
 
از کتاب: ترجمه سیره عمربن خطاب رضی الله عنه، تألیف : دکتر علی محمد محمد صلابی



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

المهدي أبا عبد الله يقول: سمعت سفيان الثوري يقول: كان يقال أول العلم الصمت، والثاني الاستماع له وحفظه، والثالث العمل به، والرابع نشره وتعليمه. مهدی ابو عبدالله گفت: شنیدم سفیان ثوری می فرمود: «ابتدای علم سکوت است، و دوم شنیدن علم و حفظ آن است، و سوم عمل کردن به آن، و چهارم نشر و تعلیم آن است». "حلية الأولياء وطبقات الأصفياء" حافظ أبو نعيم اصفهاني.

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 23029
دیروز : 5614
بازدید کل: 8813188

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010