|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>عمر بن خطاب رضی الله عنه > معرکه بويب
شماره مقاله : 2751 تعداد مشاهده : 304 تاریخ افزودن مقاله : 26/5/1389
|
معرکه بويب
عمرفاروق رضي الله عنه با عزم راسخ به بازسازي سپاه و جمع آوري نيرو پرداخت و نيروهاي زيادي به سرکردگي عبدالله بجلي، حنظله بن ربيع و هلال بن علقمه و مجموعهاي از قبايل خثعم به فرماندهي عبدالله بن ذي سهمين جهت تقويت سپاه اسلام در عراق اعزام نمود. همچنين عمربن ربعي و ربعي بن عامر با گروهي از خويشاوندانشان به عراق فرستاد و در آن روزها نيز مثني بن حارثه شيباني پيکي به سوي فرمانروايان مسلمانان در عراق فرستاد و آنها را براي پيکار با دشمن تشويق مينمود، بدين صورت سيل خروشان مسلمانان به سوي عراق سرازير گرديد و سپاه عظيمي تحت فرماندهي مثني گرد آمد.[1] و چون فرمانروايان فارس از حرکت نيروهاي امدادي از مدينه جهت پيوستن به سپاه اسلام در عراق مطلع شدند، قهرمان معروف خود (مهران همداني) را در رأس سپاه عظيمي از سواران جهت رويارويي با سپاه اسلام اعزام نمودند. و مثني به محض اطلاع از حرکت دشمن، به نيروهاي کمکي خود پيام فرستاد که هر چه سريعتر در مکان «بويب» به او ملحق شوند. و همزمان با استقرار سپاه اسلام در بويب سپاه مهران در آن سوي فرات روبروي سپاه اسلام مستقر گرديد و مهران به مثني پيام فرستاد که يا به اين سوي رودخانه عبور کنيد و يا بگذاريد تا ما به آن سو عبور کنيم. مثني گفت: شما عبور کنيد. و سپاه سنگين مهران از فرات عبور کرد و پشت به رودخانه در مقابل سپاه اسلام مستقر گرديد. اين معرکه در ماه رمضان سال 13 هجري اتفاق افتاد. مثني به ايراد سخن پرداخت و خطاب به مسلمانان گفت: شما روزه هستيد و روزه گرسنگي و ضعف ايجاد ميکند. بهتر است روزههاي خود را بخوريد تا از نظر جسماني قدرت بگيريد و بتوانيد با دشمن بجنگيد. چنان که پذيرفتند و روزههاي خود را افطار کردند. مثني سپاه خود را آماده کرده بود و او به سران هر گروهي ميگفت: مبادا که دشمن از ناحيهي شما نفوذ کند و به آنان ميگفت: به خدا آنچه براي خود دوست دارم براي تک تک شما دوست دارم و واقعاً چنين بود. در همه جا کنار سربازانش ديده ميشد. بنابراين همه او را دوست داشتند و هيچ کس به کار او ايراد نميگرفت.[2] و اين بيانگر موفقيت ايشان در امر فرماندهي و نهايت حکمت و کارداني وي ميباشد، تا اينکه به عنوان فرماندهاي فرمانبردار ميان لشکرش قرار گرفت و از روي محبت و قناعت قلبي فرمان او را به اجرا ميگذاشتند. پس از اين که مثني سپاه خود را آمادهي نبرد کرد، گفت: بعد از اين که شنيديد من سه بار تکبير گفتم با صداي تکبير چهارم به سوي دشمن يورش بريد. اما همين که تکبير اول را گفت، سپاه ايران علي رغم اين که معمولا آغازگر حمله نبودند، حمله را آغاز کردند و علتش شکست مسلمانان در معرکهي پل ابوعبيد بود که رعب و وحشت سابق در دلهاي سپاه دشمن کاهش يافته بود. مسلمانان نيز با شجاعت وشکيبايي اين حمله را دفع نمودند و دو سپاه وارد کارزار سختي شدند. مثني، فرماندهي سپاه اسلام ضمن اين که دوشادوش افراد خود ميجنگيد، زير چشمي مواظب حرکات سپاه خود بود و دستورات لازم رزمي را به آنها ميداد و هرگاه لغزشي را مشاهده ميکرد، شخصي را مأمور مينمود و ميگفت: سلام مرا به آنان برسان و بگو که مثني ميگويد: مبادا که امروز مسلمانان را بترسانيد. آنان نيز ميگفتند: سعي ما نيز بر ان است و به اميد خداوند تعادل خود را حفظ مينماييم.[3] همچنان آتش شعلهور بود که ناگاه مثني به فکر کشتن فرماندهي ايراني (مهران) افتاد و از انس بن هلال و ابن مردي فهر کمک خواست. آنگاه به قلب دشمن حمله کرد و جناحهاي سپاه به دفاع برخاستند و قلب هر دو سپاه را در هم آميختند. و گرد و غبار تاريکي برخاست و فرماندهي هر دو سپاه در انبوه غبار ناپديد شدند. در اين اثنا مسعود برادر مثني که فرماندهي نيروهاي پياده بود، شديداً زخميشد و چون متوجه شد که روحيه نيروهاي تحت فرمانش با ضربت خوردن او تضعيف شده است به آنها گفت: اي رزمندگان قبيله بکر بن وائل پرچم خود را بر افراشته داريد، خدا شما را پيروز بگرداند. از کشته شدن من به خود ترس و هراس راه ندهيد. مثني نيز که شاهد جان دادن برادرش بود، خطاب به مردم گفت: از شهيد شدن برادرم وحشت زده نشويد، مرگ بهترينهاي شما اين چنين است. همچنين انس بن هلال نميري بعد از مدتها جنگ و فداکاري کشته شد. و مثني از اسب پايين آمد و انس و برادر خود را در آغوش گرفت ـ و آنها را به خارج ميدان جنگ منتقل کرد ـ کم کم کفهي ترازوي مسلمانان سنگينتر و عرصه بر ايرانيان تنگتر ميشد و قهرماناني همچون جرير بن عبدالله، بجير، ابن هوبر، منذر بن حسان و قرط بن جماح عبدي در نهايت شجاعت قلب لشکر دشمن را ميشکافتند. تا اين که يکي از فرماندهان زبدهي ايراني به نام شهر براز به قتل رسيد و قلب سپاه دشمن از هم پاشيد[4] و ديري نگذشت که فرمانده کل سپاه ايران (مهران) از پاي در آمد و طنين خبر قتل فرمانده کل، تمام سربازان و فرماندهان ديگر را دچار دلهره و فرار و هزيمت نمود. روحيهي سپاه اسلام نيز مضاعف گرديد و با تمام قوا بر نيروهاي دشمن شکست خورده حملهور شدند و آنها را تار و مار کردند. ومثني خود را به پل رسانيد وآن را منهدم کرد تا راه فرار را بر روي نيروهاي دشمن ببندد. آنها ناچار در کنار رودخانه به اين سو و آن سو ميگريختند و زير دست و پاي اسبان مجاهدين متلاشي ميشدند و بدين صورت کشتههاي زيادي از دشمن برجاي ماند که برخي تعداد آنها را بيش از صد هزار دانستهاند.[5] 1ـ نشستي جنگي در پايان معرکه جنگ به پايان رسيد و مثني با سپاه خود شاهد هزاران پيکر بيجان بود، که نقش زمين شده بودند. آنگاه مثني در ناحيهاي نشست و با سپاهيان خود از کارزار سخن به ميان آورد و از يکايک آنان ميپرسيد: چه کار کردي؟ و هر کدام گوشهاي از ماجرا را شرح ميداد. آنگاه مثني گفت: من در جنگهاي زيادي ميان عربها و عجمها چه در اسلام و چه قبل از اسلام شرکت کردهام. به خدا سوگند! قبلاً تصور ميکردم يکصد تن از عجمها براي يکهزار از عربها کافي خواهد بود، ولي امروز عکس آنرا ميبينم. يعني يکصد تن از عربها براي يکهزار از عجمها کفايت خواهد کرد. خداوند قدرت آنان را متلاشي کرد و نيرنگشان را از بين برد. پس تشريفات و هيکل و کثرت آنان شما را شگفت زده نکند. از اين پس آنها به گلهي حيوانات ميمانند که به هر سو بخواهيد، آنان را در پيش خواهيد گرفت.[6] اين سخن مثني در آن لحظه کاملاً به جا و مطابق مقتضاي حال بود، چرا که او از تجربهي خود براي مسلماناني سخن ميگفت که تعداد بيشترشان براي اولين بار با ايرانيان روبرو شده بودند. بنابراين مثني ميخواست آنچه که آنان مشاهده کردهاند با آنچه را که براي مثني تجربه شده است، مقايسه کنند.[7] 2ـ پشيمان شدن مثني به خاطر تخريب پل مثني از اين که پل را تخريب کرد و مجال فرار از سپاه دشمن را گرفت، ابراز پشيماني نمود و گفت: من اشتباهي مرتکب شدم که خداوند مسلمانان را از شر آن نجات داد. و از آن پشيمان هستم و به شما توصيه ميکنم که مواظب باشيد، مرتکب چنين خطايي نشويد. نبايد دشمن را مجبور به جنگيدن کرد.[8] هدف مثني از اين سخن اين بود که جلوگيري از فرار دشمن به معناي مجبور ساختن آنان به ادامهي جنگي است که براي دفاع از جانش تمام نيرو توان خود را عرضه ميدارد. چراکه وقتي سربازان فراري دشمن راه فرار را بر روي خود بسته ببينند، چارهاي جز جنگيدن نخواهد داشت که اين باعث خسارتهاي سنگيني براي طرف مقابلشان ميشود. ولي همان طور که مثني اشاره کرد، خداوند رعب و وحشت مسلمانان را در دل دشمنانشان انداخت و آنها نتوانستند کاري پيش ببرند، بلکه از دم تيغ مسلمانان گذشتند.[9] و اعتراف مثني به اشتباه خود در حالي که با اين معرکه به اوج پيروزي و شهرت رسيده بود، بيانگر تواضع، ايمان و اخلاص او است و چنين است حال مردان بزرگ.[10] 3ـ روانشناسي نظامي مثني در کنار مهارتها و رشادتهاي نظامي مثني به تخصص ديگري از وي در زمينهي مسايل مربوط به جنگ برميخوريم که ميتوان از آن به عنوان روانشناسي نظامي نام برد. رابطهي او با سربازانش رابطهي عاطفي فوق العادهاي بود، او با آنها محبت ميکرد و نسبت به همه مهربان بود. چنان که اين امر از خلال گفتگوي او با آنان و سر زدن به همهي پرچمداران و توصيهي آنان، آشکار ميگردد.[11] از اين رو آنان نيز او را دوست داشتند و هيچ کس به کار او ايراد نميگرفت.[12] و هنگامي که طنين صداي صفوف سپاه ايرانيان به گوش سپاهيانش ميرسيد و مثني تأثير منفي آنرا در چهرههاي افراد سپاه خود مشاهده ميکرد به ويژه که هنوز خاطرهي تلخ شکست سپاه اسلام، در اذهان تداعي ميشد، با آرامش وصف ناپذيري خطاب به افراد سپاه خود گفت: اين صداي شکست آنان است. لذا نگران نشويد و سکوت را رعايت نماييد و مخفيانه نقشه خود را به سپاهيان برسانيد.[13] و چون برادرش کشته شد، خطاب به افراد سپاه خود گفت: از کشته شدن برادرم نگران نباشيد و ترس و دلهره به شما دست ندهد، چرا که مردان خوب شما اين گونه ميميرند.[14] چنان که برادرش نيز لحظاتي قبل از مرگ خود گفته بود: پرچمهايتان را برافراشته بداريد، خداوند شما را ياري دهد و مبادا مرگ من باعث رعب و وحشت در شما گردد. و هنگامي که مثني نماز جنازهي برادرش و ديگر شهدا را ميخواند گفت: من خوشحالم که اينها در معرکه حضور داشتند، پيشروي نمودند، صبر کردند، سست نشدند و نهايتاً به شهادت رسيدند که کفارهي گناهان است.[15] همان طور که مثني با سربازانش ابراز محبت ميکرد و با آنان برخورد عطوفتآميز داشت، از طرفي اگر دچار لغزش و خطا ميشدند، قاطعانه برخورد ميکرد.[16] چنان که وقتي چشمش به مردي افتاد که جلوتر از ديگران در صف ايستاده بود و آرام و قرار نداشت گفت: او را چه شده است؟ گفتند: او از فراريان جنگ ابوعبيد بر روي پل است و ميخواهد خود را به کشتن بدهد. مثني او را با سرنيزه به داخل صف هدايت کرد و گفت: پدرت بميرد. نظم را رعايت کن و هنگامي که با دشمن روبرو شدي بر همراهانت پيشي بگير و خود را به کشتن نده. [17] علاوه بر اينها شاعران نيز با سرودن اشعار حماسي روحيهها را بالا ميبردند. چنان که اعورشني چنين مي سرود: هاجت لأعور دار الحي أحزاناً وقد أرانا بها والشمل مجتمع أزمان سار المثنى بالخيول لهم سما لمهران والجيش الذي معه ما أن رأينا أميراً بالعراق مضى إن المثنى الأمير القرم لا كذب واستبدلت بعد عبد القيس حَفّانا إذ بالنخيلة قتلى جند مهرانا فَقَتَّلَ الزحف من فُرْس وجِيلانا حتى أبادهمُ مَثْنى ووحدانا مثل المُثَنَّى الذي من آل شيبانا في الحرب أشجع من ليث بخفَّانا([18])
«محل زندگي آنها براي اعور به دارالحزن تبديل شد و در مکان تخيلهي جسدهاي سپاه مهران انباشته شده است. مثني سپاه فارسيان را زير دست و پاي اسبان خود تار و مار کرد. ما تاکنون در عراق فرماندهاي همچون مثني شيباني نديدهايم. او به حق رهبر اين قوم است که در جنگها از شير درنده نيز شجاعتر است».[19] شاعر در اين شعر خود ميخواهد صريح و روشن بگويد که مثني فرماندهاي نيرومندتر از خالد بن وليد و ابوعبيد ثقفي ميباشد، اين در حالي است که اعور از طايفهي قيس ميباشد و هيچگونه نسبت خويشاوندي با بنيشيبان و بکر بن وائل ندارد، تا اينکه گفته شود او براي قوم و قبيلهي خود تعصب ميورزد.[20] مثني بن حارثه در علم روانشناسي سربازي، آگاهي چناني داشت که همانند فرماندهاي ويژه و آگاه برنامهريزي مينمود و قرنها قبل از هر استاد متخصصي که در اين راستا سخني ارائه بدهد، برنامه و نقشهي خود را به اجرا درآورد.[21] 4ـ موضع گيري زنان مجاهدين از جمله موضع گيريهاي آنان که بيشتر قابل ذکر است اين که وقتي فرماندهان مسلمان، بخشي از آنچه مسلمانان بدان دست يافته بودند با عمرو بن عبدالمسيح که يک عرب نصراني بود، نزد زنان مسلمان فرستادند. آنها با ديدن عمرو گمان بردند که او در مال غنيمت دست برد زده است، بنابراين با چوب و چماق به استقبال وي رفتند. عمرو گفت: براي زنان اين سپاه شايسته است که اين گونه باشند. آنگاه به آنها مژدهي پيروزي داد.[22] اينگونه موضعگيري بيانگر موفقيت تربيت اسلامي و ظهور شخصيتهاي اسلامي حتي در ميان زنان نيز ميباشد، زيرا اينک زنان هستند که در صورت عدم وجود مردها به حمايت و حفاظت پادگان قيام ميکنند. گفتني است که اين پيروزي سرنوشت ساز باعث شد که مسلمانان بر تمام بين النهرين در عراق دست يابند و مثني نيز فرماندهان خود را ميفرستاد تا شهرهاي اطراف خود را به زير سلطهي مسلمانان در آورند و از غنيمتهايي بهره برند که خداوند در جهاد با دشمنانشان بر آنها ارزاني داشته بود.[23] 5ـ تعقيب فراريان جنگ مثني دچار غرور پيروزي نشد و از هدف نهايي خود غافل ننشست، بلکه سپاهيان خود را به تعقيب فراريان سپاه دشمن وادار نمود. چنان که مسلمانان به دستور فرماندهي خود فراريان را تعقيب کردند و تا ساباط پيش رفتند و تعداد زيادي از آنان را کشتند و با غنايم هنگفتي برگشتند. پيروزي در بويب نه تنها خاطرهي شکست در معرکه پل ابي عبيد را از اذهان زدود، بلکه مسلمانان را عملاً بر سرزمين سواد، حاکم گردانيد. زيرا مسلمانان قبل از آن فقط به يک طرف رودخانه فرات دسترسي داشتند، اما بعد از آن بر دو طرف فرات و همچنين ما بين فرات و دجله و همهي منطقه با هيچگونه دغدغه خاطري مسلط شدند.[24] غزوهي بويب را ميتوان شبيه غزوهي يرموک در شام دانست.[25]
پنجم: تاراج اماکن اقتصادي دشمن بعد از معرکهي بويب، مسلمانان در منطقه حرف اول را ميزدند و سرزمين سواد عراق يکپارچه به دست آنان افتاد و مثني فرماندهان جهادي و افراد مسلح را در سراسر منطقه تقسيم نمود و بر محل تجمع فارسها و عربها شبيخون ميزد از جمله به خنافس که بازار پر جمعيتي بود و در آنجا طوايف ربيعه و مضر به داد و ستد ميپرداختند، يورش برد و طراوت آنرا از بين برد.[26] سپس با عجله در ساعات اوليهي همان روز خود را به دهقانان شهر انبار رسانيد و ميگفت: صبحنا بالخنافس جمع بكر بفتيان الوغى من كل حيٍّ أبحنا دارهم والخيل تُرْدي نسفنا سوقهم والخيل رودُ
وحيا من قضاعة غير مِيلِ تباري في الحوادت كل جيل بكل سَمْيْدَع سامي التليل من التطواف والشر البخيل([27])
و به کمک آنان نقشهي حمله به بازار بغداد را کشيد. و صبح روز بعد رودخانهي دجله را پشت سر گذاشت و وارد بازار بغداد شد و به قتل و غارت آنان پرداخت و به همراهانش گفت: فقط طلا و نقره و اشياء قابل حمل و نقل برداريد. سپس بدون توقف برگشتند و در کنار نحر سلحين[28] در سيوپنج کيلومتري بغداد مقداري توقف کردند و مثني به همراهانش گفت: اي مردم! نفس تازه کنيد و براي ادامهي راه آماده شويد و از خدا عافيت بطلبيد و سريعاً حرکت کنيد. آنها 60 کيلومتر سوار بر اسبان راه آمده و جنگيده بودند و نياز شديد به استراحت داشتند. در آن هنگام مثني صداي زمزمهاي شنيد که ميگفت: دشمن در تعقيب ما است. مثني گفت: از خدا بترسيد و چنين سخناني بر زبان نياوريد. آنها اکنون فرصت اين را ندارند که به فکر تعقيب شما باشند. اصلاً جرأت چنين کاري را ندارند. آنها چگونه با اسبان محلي و کندرو ميتوانند اسبان اصيل عربي را تعقيب کنند؟ اگر هم ما را تعقيب کنند با آنها به اميد پاداش و پيروزي خواهيم جنگيد. پس به خدا توکل کنيد و به او اعتماد نماييد. خداوند شما را در ميادين زيادي که تعداد دشمنان به مراتب از شما بيشتر بوده، پيروز گردانيده است و حتما در مورد خود و خواستهام به شما خبر ميدهم، و افزود که ابوبکرصديق ما را توصيه ميکرد که توقف ميان دو شبيخون را کوتاه کنيم و مجدداً حمله کنيم و اگر نه سريعاً باز گرديم.[29] اين بود برداشت مثني از جنگ و جهاد. او حساب شده و بر اساس نقشه و ايمان عميق پيش ميرفت. در واقع فهم، تجربه، دانش و شناخت در موفقيت آميز بودن معرکه کمک ميکند. و مثني اين درس را از قهرمان ميادين جهادي، ابوبکرصديق فرا گرفته بود. [30] سپس مثني برخاست و همراهانش را دستور داد تا بر مرکبهايشان سوار شوند و با راهنمايان خود صحرا و رويبارها را به سوي انبار پشت سر گذاشتند تا اين که به انبار رسيدند. در آنجا با استقبال گرم دهقانان روبرو شدند. و به آنها وعده داده بودند که اگر با موفقيت برگشتند آنها را پاداش خواهند داد و يکي از آنان چنين سرود: وللمثنى بالعَال معركة كتيبة أفزعت بوقعتها وشُجِّع المسلمون إذا حَذروا سَهَّل نهج السيل فاقتفروا شاهدها من قبيلة بَشَرُ كسرى وكاد الإيوان ينفطر وفي صروف التجارب العِبَرُ آثاره والأمور تقتفر([31]) از آن پس مثني به تاخت و تاز در نواحي شمالي عراق تا جنوب آن پرداخت و به منطقهي کباث و بنوتغلب يورش برد و به کشتار آنان پرداخت.[32] مثني بن حارثه بعد از نبرد بويب فرماندهي تمامي اين جنگها را بر عهده گرفت، جنگي که حذيفه بن محصن غلفاني در جلوش و نعمان بن عوف بن نعمان و مطر شيباني در دو طرف راست و چپ وي حرکت ميکردند، گفتني است که در يکي از نبردهاي مثني لشکر اسلام با مجموعههايي از دشمنان تکريت روبرو گشت که خود را به آب زدند و غنايم زيادي را براي مسلمانان جا گذاشتند، تا آنجا که قسمت هر يک از مسلمانان پنج گوسفند، پنج برده و يک پنجم کل ثروت آنان بود. مثني تمام اين غنايم را با خود به شهر انابر برد و هنگامي که به انبار رسيد، فرات بن حيان و عتبي بن نهاس را به طرف صفين فرستاد و به آنها دستور داد که به بازماندگان عربهاي تغلب و نمر حمله کنند؛ سپس عمرو بن ابوسلمي هجمي را به عنوان جانشين خود بر انبار گذاشت و خود نيز به کمک فرات و عتبي شتافت، پس هنگامي که از صفين نزديک شدند، مثني از فرات و عتبه جدا شد و اهل صفين نيز پا به فرار گذاشتند و از رود فرات به طرف جزيره حرکت کردند و در آنجا کمين گرفتند، گفتني است که آنان همان مردمان دو قبيلهي تغلب و نمر بودند که به آنجا پناه برده بودند، از اين رو فرأت و عتيبه آنها را دنبال کردند تا اينکه طايفهاي از آنها را به آب زدند و فرأت و عتيبه مردم را تشويق کرده و ميگفتند: (غرق در برابر آتش سوزي). يعني ميخواستند آن روز را به ياد آنها بياورند که در جاهليت دستهاي از قبيلهي بکر بن وائل را در بيشهاي سوزاندند. سپس به سوي مثني برگشتند در حالي که آنها را در فرات غرق کرده بودند، و اين خبر به اطلاع عمر رضي الله عنه رسيد، زيرا عمر در ميان هر لشکري افرادي را تعيين کرده بود که اخبار روز را به او برسانند، پس عمر پيام داد که فرأت و عتيبه نزد وي بيايند که ميخواهد راجع به سخنشان تحقيقي را به عمل آورد، وقتي به مدينه رسيدند خطاب به عمر گفتند: آنان از اينرو به آن سخن جاهلي استناد کردهاند که خواستهاند مسلمانان را در راستاي جنگ با دشمنانشان تشويق کنند و سوگند ياد کردند که چيزي از انتقامگيري جاهلي در بينش آنان خطور نکرده است، پس عمر به آنها باور کرد و همراه سعد بن ابي وقاص آنها را به طرف عراق بازگرداند.[33] لازم به ذکر است که فاروق در راستاي حفاظت از اخلاق رعيت و سرايت فساد به درون آن بسيار حريصانه عمل ميکرد.[34] به هر حال مثني از پيروزي مسلمانان در بويب حداکثر استفاده را برد و شبيخونهاي پياپي و منظمي به بازارها و اماکن تجمع دشمنان در شمال عراق ترتيب داد. و با توفيق خدا و مهارت جنگي خود توانست حدود چهارصد کيلومتر در آن ناحيه پيشروي کند.و اين علاوه بر پيشرويهايش در نواحي سه گانه ديگر بود. مثني طي عمليات غافلگيرانه و تاکتيکهاي پيشرفته توانست تخت نشينان مداين را در چشم ملتشان خوار و ناتوان نشان دهد که در مقابل ملت پا برهنهي عرب که تا آن زمان ايرانيان آنها را هيچ به حساب نميآوردند، اينگونه دست و پا گم کرده، نتوانند از مردم و سرزمينهاي خود دفاع کنند.[35]
([1]) العمليات التعرضية الدفاعية، نهاد عباس ص115 . ([2]) تاريخ الطبري (4/287). [3] تاريخ طبري (4/288) ([4]) الطريق إلى المداين ص433،434 ، الطبري (4/289). [5] طبري (4/289) و تاريخ اسلامي (10/349) [6] تاريخ طبري (4/290) ([7]) التاريخ الإسلامي (10/ 352). [8] تاريخ طبري (4/291) ([9]) التاريخ الإسلامي (10/ 350). [10] تاريخ اسلامي (10/350) ([11]) تاريخ الطبري (4/ 287) الطريق إلى المداين ص446. ([12]) تاريخ الطبري (4/ 287). ([13]) الطريق إلى المداين ص446. ([14]) الطريق إلى المداين ص446. [15] تاريخ طبري (5/283) ([16]) الطريق إلى المداين ص447. ([17]) تاريخ الطبري (5/ 283). ([18]) الطريق إلى المداين ص440، وبعضها (تاريخ الطبري (4/ 293) ). [19] الطريق المداين. ([20]) الطريق إلى المداين ص447. ([21]) الطريق إلى المداين ص448. [22] تاريخ طبري (4/292) ([23]) التاريخ الإسلامي (10/ 352). ([24]) تاريخ الطبري (4/ 293). ([25]) ترتيب وتهذيب البداية والنهاية خلافة عمرص93. [26] تاريخ طبري (4/296) ([27]) المراد من البيت أنهم شنوا الغارة على مهل. ([28]) الطريق إلى المداين ص255. ([29]) الطريق إلى المداين ص457. ([30]) حركة الفتح الإسلامي، شكري فيصل ص78، تاريخ الطبري (4/ 299). ([31]) الطريق إلى المداين ص457. [32] تاريخ طبري (4/299) ([33]) الطريق إلى المداين 458، تاريخ الطبري (4/ 300). ([34]) الخلفاء الراشدون للنجار ص132. ([35]) الطريق إلى المداين ص467.
از کتاب: ترجمه سيره عمربن خطاب رضي الله عنه، تأليف : دکتر علي محمد محمد صلابي
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|