Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

از عبدالله بن حنظله روايت است که پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمود : "درهم ربا يأکله الرجل و هو يعلم أشد من ستة و ثلاثين زنیة" (روايت أحمد و طبراني و در صحيح الجامع البانى برقم 3375)، يعنى: "يک درهم ربا که شخص آگاهانه مي‌خورد، از سي و شش بار زنا کردن شديدتر است".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>عمر بن خطاب رضی الله عنه > فتح مداين

شماره مقاله : 2753              تعداد مشاهده : 290             تاریخ افزودن مقاله : 26/5/1389

فتح مداين


سعد ، حدود دو ماه در قادسيه منتظر دستور بعدي عمر رضي الله عنه  ماند تا اين که ايشان دستور داد براي فتح مداين عازم آن ديار شوند و زنان و بچه‌ها را در مکاني به نام عتيق بگذارند و گروهي از مبارزان را جهت مراقبت از آنان بگمارد و آنان را نيز در مال غنيمتي که به دست مي‌آورند، شريک سازند.
سعد دستور را اجرا کرد, پس با سپاه خود راه مداين را در پيش گرفت و شهرها و روستاهاي ايرانيان را يکي پس از ديگري از جمله بابل را فتح نمود که فراريان و برخي از سران قوم براي رويارويي با سپاه اسلام در آن‌جا جمع شده بودند[1] و سرانجام به پايتخت فارس يعني مداين رسيدند .
ضمناً عمر رضي الله عنه  به سعد دستور داده بود تا با زمين داران و کشاورزان به نيکي رفتار نمايند. ايشان نيز خواسته‌ي اميرالمؤمنين را اجرا نمود و در نتيجه تعداد بي‌شماري از زمين داران و کشاورزان تحت تأثير اخلاق و رفتار نيک و عادلانه‌ي مسلمانان، به اسلام گرويدند، زيرا اينک امير مسلمانان را مي‌بينند که‌ همانند سربازي ساده‌ زير سلطه‌ي حق قرار مي‌گيرد و ستمي در ميان آنان واقع نمي‌گردد و پس از عمري بردگي، احساس آزادي نموده و به بندگي خدا روي آوردند.
سعد پس از دستور اميرالمؤمنين آهنگ مداين کرد و نخستين گروه سپاه را به سرکردگي زهره بن هويه اعزام نمود و دسته‌هاي بعدي را به فرماندهي عبدالله بن معتم و شرحبيل بن سمط و هاشم بن عتبه بن ابي وقاص و سرانجام خود با بقيه‌ي سپاه به آن‌ها پيوست، و خالد بن عرفطه‌ را به‌ عنوان سرکرده‌ي دسته‌ي پاياني قرار داد[2]. سپاه اسلام به پايتخت فارس يعني مداين رسيدند که واقع در کنار رودخانه دجله بود، و بخش غربي آن يعني "بَهُرْ سير" را محاصره نمودند. پادشاه ايرانيان (يزد گرد) در آن شهر به سر مي‌برد. محاصره تا دو ماه طول کشيد و هر از چند تعقيب و گريزي صورت مي‌گرفت، ولي ايرانيان دوام نمي‌آوردند. در همين گير و دارها زهره تير خورد و شهيد شد. داستانش از اين قرار بود که ايشان زره‌اي پوشيده بود که در آن شکافي وجود داشت، همراهانش گفتند: اجازه بده تا پاريدگي آن‌را برطرف کنيم. زهره گفت: اگر تيري از ميان همه‌ي افراد سپاه عبور کند و آن‌گاه از اين سوراخ به من اصابت کند، پس اين بيانگر آن است که‌ خداوند به من لطف دارد و همين طور هم شد. تيري از طرف دشمن و از همان سوراخ به ايشان اصابت کرد، همراهانش مي‌خواستند آن‌را بيرون بياورند. گقت: اگر آن‌را بيرون بياورديد، من از حال مي‌روم پس بگذاريد تا زنده هستم ضربه‌اي به دشمن وارد کنم. آن‌گاه در همان حال رو به سوي دشمن کرد و فردي به نام شهريار از اهل اصطخر را به قتل رسانيد. [3]
مسلمانان در دوران محاصره‌ي شهر «بهرسير» از منجنيق که توسط ايرانيان هم پيمان با مسلمانان، ساخته و تهيه شده بود، استفاده مي‌کردند و گفتني است که‌ ايرانيان حدود بيست عدد منجنيق را براي مسلمانان ساخته‌ بودند و توسط آن، ايرانيان را به‌ وحشت انداختند.[4] و اين بيانگر آن است که مسلمانان علاوه بر فراهم نمودن اسباب معنوي پيروزي، بر اساس اين فرموده الهي:
{وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ (60)}الأنفال: 60
« براي (مبارزه با) آنان تا آن‌جا كه مي‌توانيد نيروي (مادي و معنوي) و (از جمله) اسبهاي ورزيده آماده سازيد».
 از فراهم نمودن اسباب مادي پيروزي نيز غافل نبودند.[5]
 
1 – همراهي و معيت خدا با اولياي خويش
انس بن حليس مي‌گويد: وقتي ما "بهرسير" را در محاصره‌ي خود داشتيم، روزي کسي آمد و پيامي بدين مضمون از جانب يزدگرد آورد: خدا شکمتان را سير نگرداند آيا به اين بسنده نمي‌کنيد که آن طرف دجله از آن شما و اين طرف آن متعلق به ما باشد؟ از ميان ما فردي به نام ابو مفرز اسود بن قطبه برخاست و در پاسخ پيام پادشاه، سخناني بر زبانش آورد که نه ما مي‌دانستيم چه گفت و نه خودش.
ديري نگذشت که ديديم ايرانيان شهر را به‌ قصد مشرق مداين ترک کردند و رفتند. به ابو مفرز گفتيم: به آن‌ها چه گفتي؟ گفت: به خداي محمد سوگند که خودم هم نمي‌دانم چه گفتم. فقط اين را به يادم مي‌آورم که حالتي به من دست داد و زبانم بي اختيار به سخن در آمد. خدا کند که سخن بدي نگفته باشم. وقتي فرمانده سپاه (سعد) از اين جريان مطلع شد، آمد و خطاب به ابو مفرز گفت: به آن‌ها چه گفتي که فرار مي‌کنند؟ ابو مفرز همان سخنان قبلي خود را تکرار کرد. در آن اثنا مردي به سوي ما آمد و امان طلبيد، ما هم به او امان داديم. گفت: چرا معطل هستيد؟ شهر از سکنه خالي شده است؟ آن‌گاه همه وارد شهر شديم و کسي را در آن‌جا نيافتيم جز کساني که قبلاً اسير کرده بوديم و همان مردي که قبلاً به او پناه داديم. پرسيديم: اين‌ها چرا يکباره شهر را ترک کردند. مرد گفت: پادشاه نزد شما پيام صلح فرستاد شما در جواب گفتيد: صلحي در کار نيست و ما بايد به عسل مخصوصي که شما از آن بهره‌مند هستيد، بخوريم . پادشاه گفت: واي ! فرشتگان بر زبان اينان سخن مي‌گويند، و به ما دستور فرار داد.[6]
 
2 – آياتي که سعد در«مظلم ساباط» تلاوت کرد
بعد از اينکه‌ هاشم و همراهانش به‌ طرف بهرسير حرکت کردند و سعد به «مظلم ساباط» بعد از اين که هاشم آن‌را فتح کرده بود، فرود آمد و اين آيات را تلاوت کرد:
{ وَأَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَلَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مَا لَكُمْ مِنْ زَوَالٍ (44)} إبراهيم: 44
« مردم را از روزي بترسان که عذاب آنان را فرا مي‌گيرد ، ستمگران مي‌گويند: پروردگارا! به ما مهلت اندکي بده تا دعوت تو را بپذيريم و از پيامبرانت حرف شنوي کنيم ( به آن‌ها گفته مي‌شود ) مگر شما سوگند نمي‌خورديد که هرگز از بين نخواهيد رفت».
اين آيات را به خاطر اين تلاوت کرد که آن‌جا گارد ويژه‌ي خسرو بود و آنان هر روز سوگند ياد مي‌کردند که تا زنده هستند نخواهند گذاشت به پادشاهي فارس گزندي برسد،[7] تازه چند صباحي بود که توسط زهره تار و مار و نابود شده بودند.[8]
مسلمانان شب هنگام وارد «بهرسير» شدند وقتي چشمشان به کاخ سفيد خسرو افتاد، يکصدا تکــبير سر دادند و ضرار بن خطاب گفت: اين است آن چيزي که خدا و پيامبرش به ما وعده داده بودنــد و همچنان تا صبح تکبير گفتند.[9]
 
3 – رايزني براي عبور از رودخانه
وقتي سعد در جريان فرار يزدگرد به آن سوي رودخانه قرار گرفت، چاره‌اي براي تعقيب و سرنگوني وي انديشيد و چون عبور از نهر به خاطر کمبود امکانات مشکل به نظر مي‌رسيد در اين باره با ياران خود به مشورت نشست. از قضا در همان ايام آب رودخانه و جريان آن افزايش يافت. در آن اثنا سعد در خواب ديد که مسلمانان از روي آب به آن سو عبور نموده‌اند. آن‌گاه در ميان سپاه خود به ايراد سخن پرداخت و بعد از حمد و ثناي الهي گفت: دشمنان شما توسط اين دريا خود را از شما محفوظ داشته‌اند، پس شما نمي‌توانيد به‌ آن‌ها دست يابيد، اما آن‌ها هرگاه بخواهند مي‌توانند به‌ شما دست يابند و شما را در کشتي‌هايشان از پاي درآورند، در حالي که‌ چيزي را براي فرار در دست نداريد، و اين را بدانيد که‌ قهرمانان مسلمان آن‌ها را نابود کرده‌ و توشه‌اي برايشان باقي نگذاشته‌اند، بنابر اين بنده‌ معتقد هستم که‌ قبل از اينکه‌ دنيا بر ما سايه‌ افکند با آن‌ها جهاد را پيش ببريم و در راه خداوند مخلصانه‌ بپا خيزيم، و اينک من با توکل به خدا، تصميم به عبور از رودخانه گرفته‌ام. آن‌ها نيز يکصدا موافقت خود را با اين رأي اعلام کردند.[10]
در اين داستان چندين درس و پند و اندرز نهفته‌ است، از جمله‌:
-        خداوند همراه و هميار مسلمانان است و آن‌ها را ياري مي‌رساند؛ آن رؤياي صادقي که‌ سعد  رضي الله عنه  آن‌را در خواب ديد از اين رو بود که‌ سعد پابرجا بماند و براي رويارويي با اين جنگ نامعلوم اعلام آمادگي نمايد و دلهرگي به‌ او دست نيابد.
-        خداوند خود کارها را براي مؤمنان صالح انجام مي‌دهد، اينک رودخانه‌ بر خلاف عادت خود به‌ هيجان افتاده‌ و سيلي خروشان را در خود گرفته‌، ظاهر قضيه‌ بيانگر اين است که‌ هيجان‌زدگي رودخانه‌ به‌ نفع فارسها باشد و از عبور مسلمانان جلوگيري به‌ عمل مي‌آورد، اما واقعيت اين است که‌ به‌ نفع مسلمانان مي‌باشد، با توجه‌ به‌ اينکه‌ کافران از مشاهده‌ي سيلابِ رودخانه‌ اطمينان خاطر يافته‌اند و خود را براي رويارويي با مسلمانان آماده‌ نکردند و نتوانستند که‌ امکانات مورد نياز را با خود بردارند.
-        اصحاب نسبت به‌ رؤياي آن مرد صالح تفائل به‌ خير مي‌کردند و آن‌را به‌ عنوان عاملي براي تشويق خود قرار مي‌دادند، زيرا آنان نسبت به‌ خداوند گمان نيکي داشتند و رؤيا را به‌ عنوان تأييدي الهي قلمداد مي‌کردند.
-        بيشتر فرماندهان مسلمان در عصر خلفاي راشدين داراي ويژگيهايي همچون قاطعيت، استفاده‌ از فرصت و بهره‌گيري از توان و نيروي سربازان مؤمن و حماسه‌آفرين بودند، اينک سعد  رضي الله عنه  به‌ لشکر خود فرمان مي‌دهد که‌ با اسلحه‌ي اخلاص و تقوي از رودخانه‌ عبور کنند، زيرا ايشان از قوت و مستواي ايمان لشکرش اطلاع دارد و مي‌داند که‌ چه‌ کساني او را همراهي مي‌کنند، از اين‌رو با توکل به‌ خدا سپس با استفاده‌ از آن مستواي رفيع ايماني اقدام به‌ عبور از رودخانه‌ نمود.
-        اصحاب  رضي الله عنه  و تابعيني که‌ آن‌ها را همراهي مي‌کنند همگي از فرمانده‌ي خود اطاعت به‌ عمل مي‌آورد و آن‌را به‌ عنوان واجبي شرعي و عملي صالح تلقي مي‌کنند که‌ توسط آن از خداوند نزديک مي‌شوند.[11]
 
4 – عبور از رودخانه و فتح مداين
ابتدا سعد، داوطلب‌هايي را جهت عبور از رودخانه‌ برمي‌گزيد و گفت: چه‌ کسي ابتدا حرکت مي‌کند و ساحل شرقي رودخانه‌ را براي ما تضمين مي‌کند، از اين‌رو عاصم بن عمرو تميمي که‌ يکي از مردان پهلوان و داراي قوت و توان بود، خود را براي اين کار مهيا نمود و بعد از او ششصد نفر از داوطلبان جنگي نيز اعلام آمادگي نمودند، سعد نيز عاصم را به‌ عنوان فرمانده‌ي آنان قرار داد. عاصم آن‌ها را تا ساحل دجله‌ با خود برد و در آنجا گفت: چه‌ کسي براي تضمين ساحل شرقي رودخانه‌ داوطلب است؟ شصت نفر از قهرمانان اعلام آمادگي نمودند، سپس يکي بعد از ديگري به‌ دجله‌ زدند و به‌ اين‌صورت دسته‌اي شصت نفري که‌ به‌ گروه‌ رعب و وحشت ناميده‌ شدند، جان‌فدايانه‌ وارد معرکه‌ شدند، گفتني است که‌ عاصم از ميان ششصد افراد داوطلب شصت نفر آنان را برگزيد که‌ به‌ عنوان پيشرو لشکر اسلام به‌ ديار دشمن حمله‌ کنند، زيرا مواجهه‌ با صحنه‌هاي وحشت‌انگيز نياز به‌ تعداد زيادي از افراد ندارد، بلکه‌ به‌ کساني نيازمند است که‌ داراي توان و قدرت جنگي باشند، با توجه‌ به‌ اينکه‌ اگر افراد زيادي وارد معرکه‌ شوند و سريع از صحنه‌ي پيکار فرار کنند، براي ساير لشکر نيز رعب و وحشت ببار مي‌آوردند و در نهايت لشکر را با شکست مواجه‌ مي‌سازد.[12]
آري! عاصم همراه شصت نفر از ياران قهرمانش بر روي اسبهايشان به‌ ساحل رودخانه‌ رسيدند، گفتني است که‌ پيشاهنگ اين شصت نفر قهرماناني همچون: أصمُّ بني وَلاَّد تيمي، كَلَج ضبيّ، أبو مفزِّر أسود بن قطبة ، شرحبيل بن سَّمط كندي، حَجْل عجلي، مالك بن كعب همداني و غلامي از بني حارث بن كعب بودند، هنگامي که‌ عجمها آنان را مشاهده‌ کردند، اسبهايي را براي آن‌ها مهيا کرده‌ و در کناره‌ي ساحل شرقي رودخانه‌ با يکديگر روبرو شدند، عاصم فرياد برآورد: تيراندازان آن‌ها را از پاي درآوريد، پس با آن‌ها جنگيدند و در نهايت آن‌ها را به‌ فرار وادار نموده‌ و تا رسيدن بقيه‌ي ششصد نفر آن‌ها را دنبال کردند، سپس خود در کنار ساحل به‌ نگهباني نشستند و منتظر آمدن ساير اصحاب بودند.
 
5- مسلمانان خود را به‌ رودخانه‌ مي‌زنند
سعد هنگامي که‌ عاصم را در کناره‌ي ساحل شرقي رودخانه‌ مشاهده‌ کرد و ديد که‌ اينک او از آن نگهباني به‌ عمل مي‌آورد، دستور داد که‌ همگي به‌ رودخانه‌ بزنند و فرمود: بگوييد:
«نستعين بالله ونتوكل عليه، حسبنا الله ونعم الوكيل لا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم».
بنابر اين در حالي که‌ رودخانه‌ سيا گشته‌ بود، تمامي لشکر با زمزمه‌ کردن ذکر فوق به‌ رودخانه‌ زدند[13]. گفتني است که‌ در کنار سعد، صحابي بزرگوار، سلمان فارسي در حرکت بود، و سعد مي‌گفت: حسبنا الله و نعم الوکيل، به خدا سوگند! که خداوند اولياي خود را ياري و دينش را پيروز و دشمنان خود را شکست خواهد داد، به شرطي که در سپاه ما افراد خائن و کساني که گناهشان بر نيکي‌هايشان بچربد، وجود نداشته باشد.[14]
سلمان گفت: هنوز اسلام به قوت خود باقي است که درياها براي مسلمانان همچون خشکي رام مي‌شوند. روزي فرا خواهد رسيد که مسلمانان گروه گروه پشت به اسلام مي‌کنند، همان طور که گروه گروه وارد آن شده‌اند.[15]
به هر حال، همه‌ي سپاه اسلام با سلامتي از رودخانه عبور کردند و کسي آسيبي نديد جز مردي بنام «غرقده»که از روي اسبش لغزيد و توسط قعقاع بن عمرو نجات يافت.[16]
با عبور مسلمانان از رودخانه، ايرانيان -که سراپا وجودشان را ترس فرا گرفته بود- پا به فرار گذاشتند و يزدگرد به سوي حلوان فرار کرد. مسلمانان بدون اين که با کسي درگير شوند وارد شهر شدند و سعد در قصر سفيد کسرا نماز برپا کرد و هشت رکعت نماز فتح خواند و اين آيات را تلاوت نمود:
{ كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ (25)وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ (26)وَنَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ (27)كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْمًا آخَرِينَ (28)} الدخان: 25 - 28
«‏چه باغها و چشمه‌سارهاي زيادي از خود به جاي گذاشتند! ‏‏ و كشتزارها و اقامتگاههاي جالب و گرانبهائي را. و نعمتهاي فراوان (ديگري) كه در آن شادان و با ناز و نعمت زندگي مي‌كردند. ‏‏اين چنين بود (ماجراي آنان) و ما همه اين نعمتها را به قوم ديگري داديم (بدون دردسر و خون جگر)».
گفتني است که‌ نخستين گروهي که‌ وارد مداين شد، گروه‌ اهوال (وحشت انگيز) به‌ فرماندهي عاصم بن عمرو تميمي و دومين گروه‌ نيز گروه‌ خرساء به‌ فرماندهي قعقاع بن عمرو بود.[17]
 
6ـ نمو نه‌هايي از امانت داري مسلمانان
أ- خدا را ستايش کرده‌ و به‌ پاداش او راضي هستم: بعد از اينکه‌ مسلمانان وارد مداين شدند و شروع به‌ جمع آوري غنيمت کردند، در آن اثنا يکي از مسلمانان کيسه‌اي پر از اموال هنگفت آورد و تحويل داد. حاضران گفتند: چه مال هنگفتي! او گفت: اگر ترس خدا نبود آن‌ها را تحويل نمي‌دادم. نامش را جويا شدند. گفت: کافي است که خدا مرا مي‌شــناسد. پس از کنجکاوي متوجه شدند که عامر بن عبد قيس است.[18]
ب- عصمه بن حاث ضبي مي‌گويد: در تعقيب فراريان به دو مرد برخورد کردم که در خورجين مرکبشان مجسمه‌هاي طلايي، مزين به جواهرات گران قيمت قرار داشت، يکي از آن مجسمه‌ها مخصوص موزه‌ي شاهنشاهي بود. عصمه آن‌ها را به بيت المال تحويل داد. [19]
ج- قعقاع بن عمرو مردي را دستگير کرد که در خورجين مرکبش يازده شمشير مخصوص پادشاهان ايراني قرار داشت، شمشير کسرا و هرقل نيز از ميان آن‌ها بود، و همچنين در ميان کيسه‌اي چندين زره‌ پادشاهان وجود داشت که‌ از جمله‌ زره‌ کسرا و هرقل در ميان آن يافت مي‌شد، قعقاع آن مرد را به قتل رسانيد و شمشيرها را به بيت المال باز گردانيد. سعد او را مخير نمود تا هر کدام از آن‌ها که‌ بخواهد براي خودش بردارد و او يکي از آنها که‌ به‌ نظرش بهتر بود، يعني شمشير هرقل و زره‌ بهرام را براي خود پسنديد و بقيه‌ را در ميان گروه‌ خرسا که‌ از سربازان قعقاع بودند، تقسيم نمود، اما شمشير کسرا و نعمان را نزد عمر رضي الله عنه  فرستاد، چرا که عربها آوازه‌ي اين دو شمشير را شنيده بودند.[20]
س- اصحاب پيامبرو تعريف و تمجيد از سپاه اسلام:
هر کدام از اصحاب پيامبر، به نوبه‌ي خود لب به تعريف و تمجيد سپاه اسلام قادسيه گشودند، چنان که سعد مي‌گفت: اگر فضيلت اصحاب بدر نبود مي‌گفتيم: با فضيلت‌ترين سپاه اسلام اين‌ها هستند. [21]
جابر بن عبدالله مي‌گويد: به خدا سوگند در سپاه قادسيه کسي را سراغ نداريم که به خاطر دنيا جنگيده باشد.
و هنگامي که چشم عمر رضي الله عنه  به اموال غنيمت به ويژه شمشير و مجسمه‌هاي شاهنشاهي افتاد گفت: گروهي که اين همه مال را بدون کم و کاست تحويل مي‌دهد، واقعاً امانت دار است. علي  رضي الله عنه  گفت: چون تو امانتدار هستي رعيت هم امانتدار است.[22]
ش- موضع عمر رضي الله عنه  در برابر غنيمتهاي کمياب:
عمر رضي الله عنه  به اشياء گرانبهايي که در ميان اموال به دست آمده در جنگ با فارس به دست آمده بود مانند عباي کسرا و شمشير و لباسها و تاجش، نگاهي انداخت و سراقه بن مالک بن خثعم را فرا خواند و آن‌ها را به تنش پوشاند و گفت: قدم بزن و لبخندي زد و گفت: به به ! تاج و لباسهاي شاه ايران بر تن باديه نشيني از بني مدلج ! سپس گفت: بار الها ! اين‌ها را به پيامبرت و ابوبکر که از من محبوب‌تر بودند ندادي و به من دادي تا مرا بيازمايي، اين را گفت و اشک از چشمانش سرازير شد. آن‌گاه رو به عبدالرحمان بن عوف کرد و گفت: اين‌ها را همين امروز بفروش و پولش را در ميان مردم تقسيم کن.[23]
 


 
هفتم: تعقيب دشمن و ادامه‌ي جنگ
قصه‌ي سپاه جلولا چنان بود که‌ وقتي عجمان از مداين گريختند و به‌ جلولا رسيدند که‌ راه مردم آذربايجان و باب و مردم جبال و فارس جدا مي‌شد، يکديگر را به‌ ملامت گرفتند و گفتند: اگر متفرق شويد هرگز فراهم نشويد. اينک جايي است که‌ ما را از همديگر جدا مي‌کند، بياييد بر ضد عربان همسخن شويم و با آن‌ها بجنگيم اگر ظفر يافتيم مطلوب بدست آمده‌ و اگر کار صورت ديگر گرفت تلاش خويش را کرده‌ايم و معذور هستيم.
آنگاه به‌ دور مهران رازي فراهم شدند و آن‌جا خندق زدند و اطراف آن بجز راهها خارهاي چوبين ريخته‌ بودند.
سعد اين خبر را براي عمرنوشت و عمرنوشت که‌ هاشم بن عتبه‌ را با دوازده‌ هزار کس سوي جلولا فرست و مقدمه‌ي سپاه‌ او را به‌ قعقاع بن عمرو ده‌ و ميمنه‌ را به‌ سعر بن مالک سپار و ميسره‌ او را به‌ عمرو بن مالک بن عتبه‌سپار و عمرو جهني را به‌ دنباله‌ي وي گمار.
هاشم همراه با لشکرش روان شد و سپاه‌ پارسيان را محاصره‌ کرد. پارسيان دفع الوقت مي‌کردند و هر وقت مي‌خواستند بيرون مي‌شدند، مسلمانان در جلولا هشتاد بار بر آن‌ها حمله‌ بردند و پيوسته‌ خدا مسلمانان را ظفر مي‌داد، مشرکان از خارهاي چوبي نتيجه‌ نبردند و خارهاي آهني به‌ کار بردند.
هاشم با کسان سخن مي‌کرد و مي‌گفت: اين منزلگاهي است که‌ از پس آن منزلهاست. سعد پيوسته‌ سوار به‌ کمک او مي‌فرستاد. عاقبت فارسيان آماده‌ي جنگ مسلمانان شدند و برون آمدند و هاشم با کسان سخن کرد و گفت: در راه خدا نيک بکوشيد که‌ پاداش و غنيمت شما را کامل دهد، براي خدا کار کنيد.
به‌ هنگام تلاقي، پارسيان سخت بجنگيدند اما خدا، بادي را به‌ سوي آن‌ها فرستاد که‌ همه‌ جا را تاريک کرد و چاره‌اي جز ترک نبردگاه نبود، سواران پارسي در خندق افتادند و بناچار بر کنار خندق گذرگاهها کردند که‌ اسبان از آن بالا رود و بدينسان حصار خويش را تباه کردند[24] و مسلمانان از ماجرا خبر يافتند و گفتند: بار ديگر سوي آن‌ها رويم و داخل حصار شويم يا جان بدهيم.
و چون بار ديگر مسلمانان حمله‌ بردند پارسيان بيرون شدند و به‌ دور خندق آن‌جا که‌ مسلمانان بودند خارهاي آهنين ريختند تا اسبان سوي آن‌ها نرود و براي عبور جايي گذاشتند و از آن‌جا سوي مسلمانان آمدند و سخت بجنگدند که‌ هرگز نظير آن رخ نداده‌ بود مگر در ليلة الهرير، اما اين جنگ سريعتر و مجدانه‌تر بود. و چنان شد که‌ قعقاع بن عمرو در جهت حمله‌ي خويش به‌ مدخل خندق رسيد و آن‌جا را بگرفت و بگفت تا منادي ندا دهد که‌ اي گروه‌ مسلمانان اينک سالار شما وارد خندق پارسيان شده‌ و آن‌جا را گرفته‌ سوي او رويد و پارسياني که‌ ميان شما و سالارتان هستند مانع دخول خندق نشوند.
قعقاع چنين گفته‌ بود که‌ مسلمانان را دلگرم کند، آن‌ها نيز حمله‌ بردند و ترديد نداشتند که‌ هاشم در خندق است و در مقابل حمله‌ي آن‌ها مقاومتي نشد تا به‌ دور خندق رسيدند که‌ قعقاع بن عمرو آن‌جا را گرفته‌ بود و مشرکان از راست و چپ از عرصه‌هاي مجاور خندق فراري شدند و دچار بليه‌اي شدند که‌ براي مسلمانان فراهم کرده‌ بودند و مرکبهايشان لنگ شد و پياده‌ گريزان شدند و مسلمانان تعقيبشان کردند و جز معدودي ناچيز از آن‌ها جان به‌ در نبردند، خدا در آن روز يکصد هزار از آن‌ها را بکشت و کشتگان همه‌ عرصه‌ را پوشانيده‌ بود به‌ اين جهت جلولا نام گرفت از بس کشته‌ که‌ دشت را پوشانيده‌ بود که‌ نمودار جلال جنگ بود.[25]
 
سپاه‌ ما با اعمال خويش زبان ما را گشودند
سعد بن ابي‌وقاص حسابهاي مالي را با زياد بن ابي‌سفيان به‌ پيش اميرالمؤمنين فرستاد، زيرا زياد کسي بود که‌ براي کسان مي‌نوشت و دفتر مي‌کرد و چون نزد عمر رسيدند، زياد با عمر درباره‌ي آن‌چه‌ آورده‌ بود سخن کرد و وصف آن بگفت.
عمر گفت: مي‌تواني در ميان کسان به‌ پا خيزي و آن‌چه‌ با من گفتي بگويي؟
گفت: به‌ خدا روي زمين براي من کسي پرمهابت‌تر از تو نيست، چگونه‌ نتوانم با ديگران سخن کنم.
و با کسان درباره‌ي چيزها که‌ گرفته‌ بودند و کارها که‌ کرده‌ بودند و اينکه‌ اجازه‌ مي‌خواهند در ديار پارسيان پيش روند سخن کرد. عمر گفت: بخدا اين سخنوار توانا است.
آنگاه شعري خواند که‌ مضمون آن چنين بود:
سپاه‌ ما با اعمال خويش زبان ما را گشودند.[26]
 
موضع‌ عمر رضي الله عنه  در برابر غنايم جلولا
نبرد جلولا به‌ پيروزي مسلمانان پايان گرفت و غنايم هنگفتي نسيب مسلمانان گشت که‌ خمس آن‌را براي اميرالمؤمنين فرستادند، هنگامي که‌ عمر رضي الله عنه  غنايم را ديد، گفت: بخدا زير سقفي نماند تا آن‌را تقسيم کنم.
شبانگاه عبدالرحمان بن عوف و عبدالله‌ بن ارقم، آن‌را که‌ در صحن مسجد بود نگهباني کردند و صبحگاهان عمر رضي الله عنه  و کسان بيامدند، عمر سرپوش را که‌ سفره‌هاي چرمين بود از روي آن برکشيد و چون ياقوت و زمرد و جواهر را ديد گريه‌ کرد.
عبدالرحمان گفت: اي اميرالمؤمنان! چرا گريه‌ مي‌کني؟ به‌ خدا اين مقام شکر است.
عمر گفت: به‌ خدا بر اين نمي‌گريم، اما خدا اين چيزها را به‌ قومي ندهد مگر آن که‌ حسودي آرند و دشمني کنند و چون حسودي کنند به‌ جان همديگر افتند.[27]
اين نوعي از حساسيتهاي ايمان فوران است، با توجه‌ به‌ اينکه‌ برخي از مؤمنين به‌ نتايجي پي مي‌برند که‌ ساير مردم بدان دست نمي‌يابند، پس مهر و محبتي که‌ نسبت به‌ مؤمنين دارد او را به‌ افقي رسانده‌ که‌ واهمه‌ از آن دارد ارتباط ايماني موجود ميان آنان، توسط کالاهاي دنيايي از بين برود و ميان آنان فاصله‌ ايجاد کند، از اين‌رو به‌ شدت متأثر مي‌شود، تا بدان‌جا مي‌رسد که‌ در انظار عموم اشک مي‌ريزد.
و براستي که‌ شگفت‌انگيز است اينکه‌ قدرت و توانايي انسان به‌ درجه‌اي رسيده‌ باشد که‌ همه‌ي مردم اعم از مسلمان، کافر و منافق در برابر او ترس و واهمه‌ داشته‌ باشند، اما رحمت و مهرباني سراپاي وجود او را فرا گرفته‌ باشد و چنان با هم برخورد نمايند که‌ خداوند در وصف آنان بيان داشته‌ است:
{ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الإنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا (29)}الفتح: 29
«‏ محمد فرستاده خدا است ، و كساني كه با او هستند در برابر كافران تند و سرسخت ، و نسبت به يكديگر مهربان و دلسوزند. ايشان را در حال ركوع و سجود مي‌بيني. آنان همواره فضل خداي را مي‌جويند و رضاي او را مي‌طلبند. نشانه ايشان بر اثر سجده در پيشانيهايشان نمايان است. اين، توصيف آنان در تورات است، و اما توصيف ايشان در انجيل چنين است كه همانند كشتزاري هستند كه جوانه‌هاي (خوشه‌هاي) خود را بيرون زده، و آن‌ها را نيرو داده و سخت نموده و بر ساقه‌هاي خويش راست ايستاده باشد، بگونه‌اي كه برزگران را به شگفت مي‌آورد. (مؤمنان نيز همين گونه‌اند. آني از حركت بازنمي‌ايستند، و همواره جوانه مي‌زنند، و جوانه‌ها پرورش مي‌يابند و بارور مي‌شوند ، و باغبانانِ بشريت را بشگفت مي‌آورند. اين پيشرفت و قوّت و قدرت را خدا نصيب مؤمنان مي‌كند) تا كافران را به سبب آنان خشمگين كند. خداوند به كساني از ايشان كه ايمان بياورند و كارهاي شايسته بكنند آمرزش و پاداش بزرگي را وعده مي‌دهد».




([1]) إتمام الوفاء ص82
([2]) التاريخ الإسلامي (11/155)
([3]) تاريخ الطبري (4/454)
([4]) تاريخ الطبري (4/453)
([5]) التاريخ الإسلامي (11/163)
([6]) تاريخ الطبري (4/455)
([7]) تاريخ الطبري (4/451) ، التاريخ الإسلامي (11/160)
([8]) التاريخ الإسلامي (11/160)
([9]) تاريخ الطبري (4/451)
([10]) التاريخ الإسلامي (11/165)
([11]) التاريخ الإسلامي (11/167)
([12]) التاريخ الإسلامي (11/168)
([13]) التاريخ الإسلامي (11/169)
([14]) تاريخ الطبري (4/459)
([15]) تاريخ الطبري (4/459)
([16]) تاريخ الطبري (4/459)
([17]) البداية والنهاية (7/67) ؛ إتمام الوفاء ص85
([18]) تاريخ الطبري (4/468)
([19]) تاريخ الطبري (4/468)
([20]) المصدر نفسه (4/467)
([21]) التاريخ الإسلامي (11/181) ، تاريخ الطبري (4/468)
([22]) تاريخ الطبري (4/468)
([23]) تاريخ الطبراني (4/472، البداية والنهاية (7/68)
([24]) تاريخ الطبري (4/475)
([25]) تاريخ الطبري (4/475)
([26]) تاريخ الطيري (4/479)
([27]) همان : (4/480)


 
از کتاب: ترجمه سيره عمربن خطاب رضي الله عنه، تأليف : دکتر علي محمد محمد صلابي



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

ابوعبدالرحمن سلمی رحمه‌الله گفت: «دوست دارم در حالی بمیرم که در سجده‌گاه خود هستم». الطبقات الكبري (6/174).

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 18767
دیروز : 5614
بازدید کل: 8808926

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010