|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>قیس بن سعد بن عباده رضی الله عنه
شماره مقاله : 2794 تعداد مشاهده : 290 تاریخ افزودن مقاله : 27/5/1389
|
قیس بن سعد بن عباده رضی الله عنه
او، قیس بن سعد بن عباده بن دلیم بن حارثة بن ابیخزیمه بن ثعلبه بن طریف بن خزرج بن ساعده بن کعب، ابوعبدالله، رییس خزرج و فرزند آقایشان ابوثابت انصاری خزرجی ساعدی است که هم خود، از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میباشد و هم پدرش.[1]وی، از اصحاب بافضیلت و یکی از چهرههای برجسته و نامدار عرب بهشمار میرفت و در زمینههای جنگی و نظامی، چیره دست، صاحبنظر و دلاور بود و بزرگ بلامنازع طایفهاش محسوب میشد.[2] وی، تعدادی حدیث از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت نموده است؛ چنانچه ابیلیلی میگوید: سهل بن حنیف و قیس بن سعد، در قادسیه نشسته بودند. در این اثنا جنازهای را از آنجا عبور دادند؛ آن دو، برخاستند. به آنها گفته شد: وی، از اهل ذمه[3] است. این، جنازهی یک یهودی است. گفتند: جنازهای را از مقابل رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم رد کردند؛ آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم برخاست، به ایشان گفته شد: این جنازهی یهودی است. فرمود: «آیا آدم نیست؟»[4] در این حدیث به حرمت انسان اشاره شده است؛ به عبارتی بدین نکته اشاره شده که باید انسان را از آن جهت که انسان است، گرامی داشت. ابوعمار میگوید: از قیس بن سعد رضی الله عنه روایت شده که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم قبل از فرض شدن روزهی رمضان، به ما دستور داد که روز عاشورا را روزه بگیریم و چون روزهی رمضان فرض شد، نه ما را به روزهی عاشورا دستور داد و نه ما را از آن نهی نمود. و ما، همچنان آن روز را روزه میگرفتیم.[5] محمد بن شرحبیل از قیس بن سعد رضی الله عنه روایت نموده که گفته است: رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نزدمان آمد و ما، برایش آبی فراهم آوردیم؛ آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم غسل نمود. سپس برایش ملافهای رنگی[6] آوردیم. وی، آن را به دور خویش پیچید. گویا همینک به اثر آن بر چین و چروک شکمش نگاه میکنم.[7] کسانی همچون: انس، ثعلبه بن ابیمالک، ابومیسره، عبدالرحمن بن ابیلیلی، عروه،[8] عبدالله بن مالک جیشانی، ابوعمار همدانی، میمون بن ابیشبیب، عریب بن حُمید همدانی و ولید بن عبده و عدهای دیگر، از او روایت نمودهاند.[9] قیس بن سعد رضی الله عنه در کوفه، شام و مصر، به روایت حدیث پرداخته است.[10] قیس، شخصی تنومند، زیبا و بلندقامت بود و چون بر الاغ سوار میشد، پاهایش به زمین کشیده میشد.[11] مادرش، فکیهه بنت عبید بن دلیم بود؛ پدر و مادرش، با هم نسبت خویشاوندی داشتند و دخترعمو پسرعمو بودند.[12] وی، در کنار رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم، موقعیت محافظ برای فرمانده را داشت و در برخی از غزوات و جنگها، پرچمدار اسلام بود و در پارهای از موارد، مأمور جمعآوری زکات گردید[13] و با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در موقعیتها و صحنههای مختلف، همراه بود.[14] قیس رضی الله عنه در تعدادی از سرایا،[15] حاضر گردید؛ از جمله: 1ـ سریهی ابوعبیده بن جراح رضی الله عنه به سیفالبحر اعزام لشکر ابوعبیده رضی الله عنه به سیفالبحر، تداوم استراژی نظامی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای ناتوان کردن قریش و تنگ نمودن حلقهی محاصرهی اقتصادی بر قریشیان بود. از اینرو ابوعبیده رضی الله عنه را به همراه سیصد سوارکار به ساحل دریا گسیل داشت تا برای شبیخون به کاروان تجارتی قریش، کمین کنند. در میانهی راه، زاد و توشهی لشکر، تمام شد. ابوعبیده رضی الله عنه دستور داد که یکایک افراد لشکر، آنچه را که دارند، جمع کنند؛ بدینترتیب مقداری خرما جمعآوری شد. ابوعبیده رضی الله عنه ، این مقدار خرما را جیرهبندی کرد. بهگونهای که روزانه اندکی خرما به هر یک از افراد لشکر میرسید. سرانجام سهم روزانهی هر یک از لشکریان، یک دانه خرما در روز گردید. حالت سخت و دشواری پیش آمد، اما لشکریان، این وضعیت بحرانی را درک کردند و با آمادگی تمام و بدون آزردگی و بیتابی، با فرماندهی خویش در این زمینه همکاری نمودند؛ چنانچه تا آنجا که امکان داشت، بیشترین زمان ممکن را با یک خرما، سپری میکردند.[16] جابر رضی الله عنه که در این لشکر حضور داشته است، میگوید: «ما، آنچنان به دانهی خرما، مک میزدیم که کودک، پستان مادرش را میمکد و بدینسان روزمان را به شب میرساندیم».[17] وهب بن کیسان، از جابر رضی الله عنه پرسید: یک دانه خرما، چه فایدهای دارد؟ پاسخ داد: وقتی به فایدهاش پی بردیم و نبودِ همان یک خرما را احساس کردیم که بهکلی تمام شد.[18] از اینرو لشکریان، ناگزیر به خوردن برگهای درختان شدند. جابر رضی الله عنه میگوید: «با چوبدستی، به درختان میزدیم و سپس برگهایی را که میافتاد، با آب، خیس میکردیم و آنگاه میخوردیم».[19] از اینرو سریهی فوق، به سریهی خبط[20] نیز نامگذاری شده است. پیشامد مذکور، قیس بن سعد بن عباده رضی الله عنه را که یکی از افراد این لشکر بود، متأثر کرد. از اینرو سه شتر برای لشکریان نحر کرد و دوباره سه شتر دیگر هم کشت؛ و چون برای بار سوم این کار را کرد، ابوعبیده رضی الله عنه او را منع نمود.[21] در تاریخ ابنعساکر، ماجرای سخاوت قیس بن سعد رضی الله عنه بهتفصیل آمده است. داود بن قیس و ابراهیم بن محمد انصاری و خارجه بن حارث، گویند: ابوعبیده رضی الله عنه با لشکری مرکب از سیصد تن از مهاجران و انصار رضی الله عنهم ، به ساحل دریا گسیل شد. این لشکر، با گرسنگی شدیدی مواجه گردید. قیس بن سعد رضی الله عنه گفت: چه کسی شترش را در ازای خرما به من میفروشد؟ اگر کسی حاضر به چنین معاملهای است، شتر را اینجا به من بدهد، من هم در مدینه خرمایش را خواهم داد. قیس، به شخصی از جهینه گفت: «یک شتر را در قبال شصت صاع خرمایی که در مدینه به تو خواهم داد، به من بفروش». آن شخص، گفت: «به خدا سوگند که من، تو را نمیشناسم. تو، کیستی؟» پاسخ داد: «من، فرزند سعد بن عباده بن دلیم هستم». سرانجام قیس رضی الله عنه ، پنج نفر شتر در ازای شصت صاع خرما برای هر شتر، از آن جهنی خریداری نمود. البته آن بادیهنشین، شرط کرد که قیس رضی الله عنه ، از خرماهای خشک آل دلیم به او بدهد. قیس رضی الله عنه هم پذیرفت و گفت: «هر کس را که میخواهی، گواه بگیر». از آن جمله، عمر بن خطاب رضی الله عنه بود. اما عمر رضی الله عنه فرمود: «من، برای این منظور، گواه نمیشوم؛ قیس، در حالی قرض میکند که هیچ مالی ندارد؛ هر چه هست، از پدرش میباشد». شخصِ جهنی گفت: به خدا سوگند، سعد رضی الله عنه حتماً چند صاع خرما را میپردازد و بدهی فرزندش را ادا میکند. چراکه من، او را شخص شریف و نیکی میدانم. خلاصه اینکه قیس رضی الله عنه شترها را خریداری کرد و در سه مرحله، آنها را برای لشکریان، کشت تا اینکه روز چهارم، فرماندهی لشکر، او را از این کار باز داشت و گفت: «تو، در حالی میخواهی به عهد خویش وفا کنی که هیچ مال و ثروتی نداری».[22] در روایتی آمده است: ابوعبیده رضی الله عنه به همراه عمر رضی الله عنه نزد قیس رضی الله عنه آمد و گفت: «تو با آنکه هیچ مالی نداری، میخواهی به پیمانت، وفا کنی، اما من، تو را از این کار منع میکنم». قیس رضی الله عنه پاسخ داد: «ای اباعبیده! مگر تو، ابوثابت را نمیبینی که بدهیهای مردم را پرداخت میکند و به بینوایان کمک مینماید؛ لذا چگونه امکان دارد چند صاع خرمایی را که بهخاطر مجاهدان راه خدا، بدهکار شدهام، پرداخت نکند؟» چیزی نمانده بود که ابوعبیده رضی الله عنه قانع شود، اما عمر رضی الله عنه همچنان بر منع قیس رضی الله عنه پافشاری کرد و بدینترتیب ابوعبیده رضی الله عنه ، قیس رضی الله عنه را از خریداری و کشتن شترها منع نمود. از شترهایی که قیس رضی الله عنه خریده بود، دو شتر، باقی ماند. وی، آن دو شتر را با خود به مدینه برد. سعد رضی الله عنه به فرزندش گفت: «هنگام گرسنگی مجاهدان، چه کردی؟» قیس رضی الله عنه در پاسخ گفت: «چند شتر، نحر کردم». فرمود: «کار خوبی کردی» و آنگاه پرسید: «سپس چه کردی؟» جواب داد: «باز هم چند شتر کشتم». گفت: «کار خوبی نمودی، سپس چه کاری انجام دادی؟» قیس رضی الله عنه گفت: «چند شتر دیگر کشتم». فرمود: «کار خوبی کردی، آنگاه چهکار نمودی؟» پاسخ داد: «از این کار، منع شدم». سعد رضی الله عنه پرسید: «چه کسی، تو را از این کار باز داشت؟» گفت: «فرماندهی لشکر، ابوعبیده رضی الله عنه ». سؤال نمود: «چرا؟» پاسخ داد: « او، بر این باور بود که من، از خودم، هیچ ندارم و همه، مال پدرم هست. البته من، به او گفتم که پدرم، بدهی بدهکاران را میپردازد و به بینوایان کمک میکند و به گرسنگان، غذا میدهد، بنابراین امکان ندارد بدهی مرا نپردازد.» فرمود: «پس چهار باغ، از آن توست؛ کوچکترین و ارزانترین آنها، بیش از پنجاه وسق، ارزش دارد.[23] آن بادیهنشین، همراه قیس رضی الله عنه به مدینه آمد و قیس، بدهیاش را به او پرداخت نمود و به او سواری و لباس داد. در این ماجرا، درسها و آموزههای بسیاری وجود دارد؛ از جمله: [الف] ضرورت صبر و شکیبایی برای دعوتگران؛ چراکه آنها، در مسیر دعوت، با مشکلات زیادی روبرو میشوند. [ب] اهمیت تربیت فرزندان بر سخاوت و بخشندگی، جوانمردی و سایر ارزشهای اخلاقی؛ چنانچه سعد رضی الله عنه در مورد فرزندش قیس رضی الله عنه چنین رویکردی داشت و برای آنکه او را به ادامهی راه جوانمردی و بخشندگی تشویق نماید، اموال بسیاری به او داد. [ج] اهمیت وجود مال خوب برای بندهی خوب و نیکوکار؛ چراکه اگر سعد رضی الله عنه مال و ثروت زیادی نداشت، فرزندش قیس رضی الله عنه نمیتوانست در حل بحران گرسنگی لشکر اسلام، نقشی داشته باشد. [د] قیس بن سعد رضی الله عنه میگفت: «بارخدایا! به من بزرگی و ستودگی، عنایت فرما و هیچ بزرگی و شرافتی وجود ندارد، مگر به جوانمردی و بخشندگی و نیز نمیتوان بخشندگی کرد مگر با داشتن مال و ثروت». 2ـ فتح مکه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بدون آنکه احرام ببندد، در حالی وارد مکه شد که عمامهی سیاهی بر سر داشت.[24] پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هنگام ورود به مکه، بهقصد تواضع و فروتنی برای الله سبحانه و تعالی ، سرش را آنچنان پایین انداخته بود که چانهاش به پالان مرکبش نزدیک شده بود. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در آن هنگام سورهی فتح را تلاوت مینمود،[25] با این احساس که خدای متعال، نعمت بزرگی به او عنایت نموده و فتح و پیروزی و نیز آمرزش گناهان را نصیبش کرده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پس از ورود به قلبِ شبهجزیرهی عربستان و مرکز معنوی و سیاسی آن، تمام پرچمها و نمادهای عدل و عدالت و نیز تواضع و فروتنی را برافراشت. چنانچه با وجود آنکه تعدادی زیادی از جوانان و نوجوانان بنیهاشم و اشراف قریش، در اطراف وی بودند، اسامه بن زید رضی الله عنه را پشت سر خویش بر مرکبش سوار نمود؛[26] حال آنکه اسامه رضی الله عنه ، فرزندِ غلام آزادشدهاش بود. ورود رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به مکه (فتح مکه)، بامداد روز جمعه، 20 رمضان سال 8 هجری، روی داد. عروه بن زبیر رضی الله عنه ضمن بیان ماجرای فتح مکه میگوید: سعد بن عباده رضی الله عنه گفت: «ای ابوسفیان! امروز، روز جنگ و کشتار است. امروز، کعبه، مباح میگردد». زمانی که ابوسفیان رضی الله عنه این سخن سعد رضی الله عنه را به اطلاع رسول اکرم ص رسانید، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: (هذَا یوْم یعَظِّم اللَّه فِیه الْکعْبَةَ، وَیوْم تُکسَى فِیه الْکعْبَةُ) یعنی: «امروز، روزی است که خداوند، کعبه را به عظمت میرساند و روزی است که کعبه، پوشانیده میشود».[27] آنجا بود که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پرچم را از سعد بن عباده رضی الله عنه گرفت و آن را به فرزندش، قیس رضی الله عنه داد. این عملکرد رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بسیار حکیمانه بود. زیرا با آنکه حکمت را در گرفتن پرچم از سعد بن عباده رضی الله عنه دید، اما آن را از یک انصاری نگرفت و به یک مهاجر نداد و طوری عمل نکرد که باعث دلخوری و تحریک انصار رضی الله عنهم گردد؛ بلکه آن را از یک انصاری گرفت و به انصاری دیگری که فرزند پرچمدار نخست بود، تحویل داد. و این، در نهاد انسان است که دوست ندارد هیچکس جز فرزندش، از او برتر باشد.[28] در این ماجرا، حکمت رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در زمینهی چگونگی تصحیح اشتباهات و نیز نحوهی تعامل با روح و روان افراد، نمایان میگردد. چنانچه اشتباه سعد رضی الله عنه را رفع نمود و در عین حال، طوری عمل نکرد که باعث دلخوری وی شود. بلکه پرچم را از او گرفت و به پسرش قیس رضی الله عنه داد. 3ـ در دوران ابوبکر صدیق رضی الله عنه قیس بن سعد بن عباده و ابوبکر صدیق رضی الله عنهم ، پیوند خویشاوندی محکمی با هم داشتند. چنانچه قیس رضی الله عنه با خواهر ابوبکر صدیق رضی الله عنه یعنی قریبه بنت ابیعتیق، ازدواج کرد.[29] زمانی که سعد بن عباده رضی الله عنه وفات نمود، همسرش، باردار بود و هنوز علایم بارداری وی، نمایان نشده بود. سعد رضی الله عنه پیش از وفاتش، اموال خود را هنگام خروج از مدینه، میان فرزندان خویش تقسیم کرده بود. از اینرو ابوبکر و عمر رضی الله عنهما با قیس رضی الله عنه صحبت کردند و از وی خواستند دوباره به تقسیم اموال پدرش بپردازد تا حق آن کودک نیز ضایع نگردد. قیس رضی الله عنه پاسخ داد: سهم من، از نوزاد باشد؛ من، کاری را که پدرم کرده، تغییر نمیدهم و آن را بیهیچ کم و کاستی، اجرا میکنم. گفتنی است: این گزارش تاریخی، از طریق راویان ثقه و مورد اعتماد، نقل شده است.[30] این روایت صحیح، بیاساس بودن روایتی را نشان میدهد که به رییس انصار سعد بن عباده رضی الله عنه نسبت داده شده و به طرح این دروغ پرداخته که وی، در صدد تفرقهافکنی در میان مسلمانان بوده است! همان روایت بیاساسی که در آن آمده است: سعد، در جریان سقیفهی بنیساعده گفت: «با شما بیعت نمیکنم و تا تیر در تیردان دارم، با شما میجنگم و سرنیزهام را به خونتان آغشته میکنم و در مقابل شما شمشیر میزنم!» چه دروغی بزرگتر از اینکه سعد رضی الله عنه چنین گفته باشد یا از جماعت مسلمانان جدا شده باشد؟! گرچه این روایت، در تاریخ طبری آمده، اما باید دانست که این روایت، باطل و بیریشه است؛ چراکه راویش (لوط بن یحیی ابومخنف) شخص گمراهی بوده که ذهبی رحمه الله دربارهاش گفته: «راوی دروغپرداز و غیرقابل اعتمادی است.»[31] ذهبی رحمه الله دربارهی این روایت چنین گفته است: «اسنادش، آنگونه است که میبینید.»[32] گذشته از آنکه اسناد این روایت در نهایت ضعف قرار دارد، با سیره و پیشینهی سعد بن عباده رضی الله عنه و فضایل وی و همچنین روایات صحیحی که بیانگر بیعت او با ابوبکر رضی الله عنه میباشد، هیچ سازگاری و تطابقی نمییابد.[33] روایت دیگری که بهشدت ضعیف است، به طرح این نکته پرداخته که سعد رضی الله عنه ، تا دوران خلافت عمر رضی الله عنه زنده مانده است. در این روایت آمده است: زمانی که عمر رضی الله عنه ، زمام امور را به دست گرفت، سعد رضی الله عنه را دید و بگومگویی میان آندو، رد و بدل شد. در اثنای این بگومگو، سعد رضی الله عنه گفت: من، همجواری تو را ناخوشایند میدانم. عمر رضی الله عنه در پاسخ سعد رضی الله عنه گفت: کسی که همجواری ما، برایش ناخوشایند باشد، از اینجا، نقل مکان میکند. از اینرو مدت زیادی نگذشت که سعد رضی الله عنه به شام، نقل مکان کرد و در حوران درگذشت.[34] روایات صحیح، بیانگر این است که سعد بن عباده رضی الله عنه در دوران خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه وفات نموده است. چنانچه سعد بن عباده رضی الله عنه پس از پایان گفتگوهایی که در سقیفهی بنیساعده جریان یافت، با ابوبکر رضی الله عنه بیعت کرد و از موضع نخستش که مدعی خلافت بود، عقب نشست. بشیر بن سعد انصاری رضی الله عنه (پسرعموی سعد بن عباده رضی الله عنه ) نخستین کسی بود که با ابوبکر صدیق رضی الله عنه بیعت نمود. هیچ روایت صحیحی وجود ندارد که مطابق پندار برخی از تاریخ نگاران، بیانگر بروز بحران یا اختلاف کوچک و بزرگی در میان صحابه در سقیفهی بنیساعده باشد و نشان دهد که حتی یک نفر از صحابه در امر خلافت طمع ورزیده است. آنگونه که روایات صحیح نشان میدهد، اخوت اسلامی، همانند گذشته و بلکه بیش از آن تداوم یافت. گستاخی در دروغبافی بر صحابه رضی الله عنهم به حدی رسیده که برخی میگویند: آنچه در میان ابوبکر، عمر و ابوعبیده در سقیفهی بنیساعده گذشت، با هماهنگی، زد و بند و برنامهی قبلی آنان بوده است تا خلافت را پس از وفات رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در چنگ خویش آورند![35] قطعاً ابوبکر، عمر و ابوعبیده رضی الله عنهم آنقدر خداترس و تقواپیشه بودهاند که امکان ندارد از آنان چنین چیزی سر زده باشد. برخی از تاریخ نگاران کوشیدهاند تا از سعد بن عباده رضی الله عنه چنان تصویری ارائه دهند که گویا برای رسیدن به مسند خلافت، با حرص و آزِ تمام، با مهاجران رقابت میکرده و به قصد دستیابی به هدفش از هیچ نقشه و راهی برای تفرقهافکنی درمیان مسلمانان فروگذار نبوده است! اگر به پیشینه و گذشتهی سعد بن عباده رضی الله عنه بازگردیم و آن را مورد مطالعه قرار دهیم، او را در چنان صحنههایی به همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میبینیم که بهطور قطع اعتراف میکنیم: او، از آن دسته بندگان برگزیدهی خداست که با علم و عملشان در پی دنیا نبودند. سعد رضی الله عنه پیشاهنگ و بزرگ جماعتی بود که در پیمان دوم عقبه با رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بیعت نمودند؛ کفار قریش، او را در نزدیکی مکه دستگیر کردند، دستانش را به گردنش بستند و او را اسیر و دربند به مکه بردند؛ اما جبیر بن مطعم بن عدی، سعد رضی الله عنه را از بند اسارت رهانید. سعد بن عباده رضی الله عنه در غزوهی بدر حضور یافت[36] و به مقام و منزلت بدریان در پیشگاه خداوند متعال مشرف گردید. وی، زادهی خانهای بود که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم دربارهاش به سخاوت و بخشندگی گواهی داده است.. سعد بن عباده و سعد بن معاذ رضی الله عنهما از افراد قابل اعتماد، نزد رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بودند؛ رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در جنگ خندق، با سعد بن عباده و سعد بن معاذ رضی الله عنهما مشورت کرد که آیا ثلث (یکسوم) محصول خرمای مدینه را به عیینه بن حصن بدهد تا از همراهی با احزابی که برای جنگ با مسلمانان گرد آمده بودند، سر باز زند؟ واکنش سعد بن عباده و سعد بن معاذ در قبال این نظرخواهی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم برگرفته از ایمانی عمیق و جانفشانی بزرگی بود.[37] نقش سعد بن عباده رضی الله عنه در صحنههای مختلف دوران رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم کاملاً مشهود و هویداست. پیشینهی درخشان وی در خدمت به اسلام و همراهی صادقانه با رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به حدی است که گذشته از عدم وجود روایت صحیحی مبنی بر موضع نادرست وی در سقیفهی بنیساعده، اصلاً امکان ندارد که کسی چون سعد بن عباده رضی الله عنه با چنین گذشتهای بخواهد در گردهمایی سقیفه، عصبیت جاهلی را احیا کند تا از طریق تفرقهافکنی در میان مسلمانان، به پُست خلافت دست یابد. متأسفانه برخی روایات دروغین، به این شایعه دامن زده که سعد رضی الله عنه پس از آنکه ابوبکر رضی الله عنه به خلافت رسید، با جماعت مسلمانان نماز نمیخواند، حج نمیگزارد و بکلی از جماعت مسلمانان بُرید و جدا شد![38] بدون تردید اینها، روایتهای دروغینی است که پذیرفتنی نمیباشد؛ چراکه از روایات صحیح ثابت میشود که سعد بن عباده رضی الله عنه با ابوبکر صدیق رضی الله عنه بیعت نموده است؛ ابوبکر رضی الله عنه در سقیفهی بنیساعده، فضایل انصار را برشمرد و فرمودهی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را یادآوری کرد که (اگر همهی مردم، راهی را در پیش بگیرند و انصار، راه دیگری را، من، آن راهی را میپیمایم که انصار در پیش گرفتهاند). ابوبکر رضی الله عنه پس از بیان فضایل انصار رضی الله عنهم در گفتاری صریح و مستدل، فرمودهی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را به یاد سعد بن عباده رضی الله عنه انداخت و به او رو کرد و گفت: «ای سعد! تو خود میدانی و نشسته بودی که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «قریش، والیان و زمامداران امر خلافت هستند؛ بهترین مردم از بهترینشان تبعیت میکند و بدترین و تبهکارترین مردم نیز پیرو تبهکاران قریشی میباشد.» سعد رضی الله عنه ضمن تأیید گفتههای ابوبکر رضی الله عنه گفت: «راست میگویی؛ شما امیر هستید و ما، وزیر». لذا تمام مردم و از جمله سعد رضی الله عنه با ابوبکر رضی الله عنه بیعت کردند.[39] کاملاً ثابت و معلوم است که تمام انصار رضی الله عنهم در مورد بیعت با ابوبکر رضی الله عنه اجماع نمودند و همگی با وی بیعت کردند. بنابراین معنا ندارد که همواره به روایاتی دروغین درآویزیم؛ چراکه چنین چیزی، اصلاً واقعیت ندارد که بزرگ انصار (سعد بن عباده رضی الله عنه ) خواسته باشد در میان مسلمانان تفرقه بیفکند. قطعاً پذیرش چنین دروغی به معنای انکار پیشینهای است که سعد رضی الله عنه در زمینهی جهاد و نصرت و یاری مهاجران دارد. سعد رضی الله عنه در وصیت فرزندش فرموده است: «ای فرزندم! تو را وصیتی میکنم؛ حتماً به وصیت من، عمل کن. چراکه اگر آن را رعایت نکنی و ضایعش نمایی، دیگر سفارشهای مرا بهطریق اولی، ضایع خواهی کرد. تو را وصیت میکنم که چون وضو میگیری، وضوی کاملی بگیری و هنگامی که به نماز میایستی، آنگونه نماز بخوانی که میخواهی با دنیا وداع کنی و این، آخرین نماز توست. (تو را وصیت میکنم که) از مردم ناامید باشی (و به آنچه دارند، چشم ندوزی) و همین، توانگری و بینیازی است. تو را از عرض نیاز به مردم، برحذر میدارم؛ چراکه این، فقر واقعی است. تو را از هر چیزی که از آن عذرخواهی میشود، نهی میکنم».[40] 4ـ در دوران علی رضی الله عنه : زمانی که عثمان رضی الله عنه به شهادت رسید، محمد بن ابیحذیفه، حکومت مصر را غصب کرده بود. پس از شهادت عثمان رضی الله عنه ، علی رضی الله عنه ، کاری به کار محمد بن ابوحذیفه نگرفت؛ از اینرو محمد بن ابوحذیفه، مدتزمان اندکی بر مصر حکم راند تا اینکه معاویه رضی الله عنه لشکری به سوی مصر اعزام نمود. این لشکر، بر محمد بن ابوحذیفه، ظفر یافت و محمد بن ابوحذیفه، دستگیر شد و سپس زندانی گردید و به قتل رسید.[41] البته گفته میشود که علی رضی الله عنه ، محمد بن ابوحذیفه را به عنوان زمامدار مصر تعیین نکرد؛ بلکه او را به حال خویش رها نمود و چون محمد بن ابوحذیفه، کشته شد، علی رضی الله عنه ، قیس بن سعد انصاری رضی الله عنه را به عنوان زمامدار، بر مصر گماشت[42] و به او فرمود: «به مصر برو که من، ولایت آنجا را به تو واگذار کردم. حرکت کن و افراد قابل اعتماد را با خویش همراه نما؛ میتوانی کسانی را که دوست داری، با خود همراه کنی تا آنکه به مصر برسی. تعدادی سرباز نیز با خود داشته باش که این کار، دشمنت را میترساند و مایهی دلگرمی دوستانت میگردد. ان شاء الله زمانی که به مصر رسیدی، به نیکان، نیکی کن و بر آشوبگران، سخت بگیر و با همگان اعم از عام و خاص، برخورد نرمی داشته باش؛ چراکه ملاطفت و نرمی، دیگران را ممنون میکند».[43] فراست و هشیاری قیس رضی الله عنه در بسیاری از موارد، نمایان شده است؛ چنانچه زمانی که وی، رهسپار مصر گردید، عدهای در مصر، از شهادت عثمان رضی الله عنه بهشدت خشمگین بودند و عدهای دیگر، در به شهادت رسیدن آن شهید مظلوم، نقش داشتند. قیس رضی الله عنه قبل از آنکه وارد مصر شود، با گروهی از مصریان برخورد نمود؛ آنان، از او پرسیدند: کیستی؟ قیس رضی الله عنه دوپهلو و بهگونهای پاسخ داد که مصریان، متوجه نشوند که او، امیر مصر است تا اینکه وارد مصر شد.[44] بدین ترتیب قیس رضی الله عنه توانست خود را به مصر برساند و چون وارد مصر شد، اعلام نمود که امیر مصر است. اگر قیس رضی الله عنه قبل از ورود به مصر، اعلام مینمود که امیر مصر است، امکان داشت، او را از ورود به مصر باز دارند. چنانچه سربازان شام، مانع از ورود امیر شام به آنجا گردیدند.[45] قیس رضی الله عنه ، پس از آنکه به فسطاط (مرکز مصر) رسید، بالای منبر رفت و به ایراد سخنرانی پرداخت و برای مصریان، نامهی علی بن ابیطالب رضی الله عنه را خواند و از آنان، برای علی رضی الله عنه درخواست بیعت نمود. در آن هنگام، مصریان، دو دسته شدند؛ عدهای برای علی رضی الله عنه ، با قیس رضی الله عنه بیعت کردند و عدهای دیگر، از بیعت با وی خودداری نمودند. قیس بن سعد رضی الله عنه با هر دو گروه، برخورد حکیمانهای نمود؛ چنانچه آنان را به بیعت با علی رضی الله عنه مجبور نکرد و آنها را به حال خودشان واگذاشت.[46] وی، به همین بسنده نکرد؛ بلکه حق و حقوقشان را داد و چون گروهی از ایشان، نزد وی آمدند، به آنان نیکی کرد و آنها را گرامی داشت. و همین، مانع از بروز درگیری در میان ایشان گردید و کمک شایانی به قیس رضی الله عنه در آرام کردن اوضاع مصر نمود. بدین ترتیب قیس رضی الله عنه توانست اوضاع مصر را سامان دهد. وی، امیرانی تعیین نمود و به امور مربوط به خراج و مالیات، نظم بخشید و عدهای را به عنوان نیروهای امنیتی، به کار گماشت. بدینسان، اوضاع مصر سامان یافت و قیس رضی الله عنه موفق شد تمام گروههای مصری را راضی نگه دارد. از اینرو قیس رضی الله عنه در زمینهی سیاسی و نظامی، مشکلی اساسی برای معاویه رضی الله عنه بهشمار میرفت. چراکه وی، گذشته از توفیقی که در بهبود وضعیت مصر داشت، به فراست و زیرکی، شناخته میشد. از اینرو معاویه رضی الله عنه که نگران تحرکات نظامی قیس رضی الله عنه در مصر بود، با وی مکاتبه نمود و در نامههایی که به او نوشت، در صدد تهدید قیس رضی الله عنه برآمد و سعی وافری نمود تا او را به پیوستن به خویش، قانع سازد؛ اما پاسخهای قیس رضی الله عنه ، هوشمندانه و زیرکانه بود. بهگونهای که معاویه رضی الله عنه نمیتوانست به موضع قیس رضی الله عنه و اهداف وی پی ببرد. از اینرو نامههای زیادی میان آندو رد و بدل شد.[47] روایات ساختگی و بیاساسی در مورد نامههای معاویه و قیس رضی الله عنهما به یکدیگر، نقل شده که ساخته و پرداختهی راوی کذاب و دروغگویی به نام ابومخنف است. در متن این روایات، نکات عجیب و شگفتانگیزی آمده که به بررسی چند نمونه از آنها میپردازیم: بررسی سخن علی رضی الله عنه به مصریان در حکمی که به قیس بن سعد رضی الله عنه داده بود: «آنگاه پس از آندو (ابوبکر و عمر)، کسی زمام امور را به دست گرفت که رویکرد خوبی نداشت. از اینرو امت، نکاتی بر او دیدند که آنان را به بازگو کردن بدیهایش واداشت و بدینسان بر او خشم گرفتند و وضعیت گذشته را تغییر دادند و بر او شوریدند».[!] این گفتار، بدین معناست که قاتلان عثمان رضی الله عنه ، از مردان امتند و امت، وضعیت نابسامان[!] دوران عثمان رضی الله عنه را با قتل وی، تغییر دادند. بر هیچکس پوشیده نیست که علی رضی الله عنه ، به هیچ عنوان چنین سخنی نگفته است. چراکه آن بزرگوار، قاتلان عثمان رضی الله عنه را اوباش و فرومایگانی میدانست که عثمان رضی الله عنه را بناحق، به قتل رساندند. چنانچه سخنان علی مرتضی رضی الله عنه بیانگر این واقعیت است. وی، همچنین حسن و حسین رضی الله عنهما را برای دفاع و پشتیبانی از عثمان رضی الله عنه فرستاد.[48] محمد بن حنفیه میگوید: «هیچگاه از علی رضی الله عنه نشنیدم که عثمان رضی الله عنه را به بدی یاد کند».[49] حاکم و ابنعساکر، روایت نمودهاند که علی رضی الله عنه میگفت: «بارخدایا! من، از قاتلان عثمان، اعلام بیزاری میکنم؛ آن روز که عثمان رضی الله عنه شهید شد، عقل از سرم پرید و از خود بیخود شدم. برای بیعت نزدم آمدند، اما من گفتم: به خدا سوگند، من، از خدا شرم میکنم با قومی بیعت نمایم که شخصی را کشتند که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم دربارهاش فرمود: (ألا أستحیی ممن تستحیی منه الملائکة) یعنی: «آیا از کسی شرم نکنم که فرشتگان، از او، شرم مینمایند؟» علی رضی الله عنه افزود: «من، شرم میکنم که از کسی بیعت بگیرم، حال آنکه جنازهی عثمان رضی الله عنه هنوز بر زمین میباشد و دفن نشده است. آنجا بود که مردم بازگشتند و چون عثمان رضی الله عنه را دفن نمودند، دوباره نزدم آمدند تا با من بیعت نمایند. اما من، باز هم بیعت نگرفتم و آنقدر بر این امر، پافشاری شد که سرانجام بیعت گرفتم. ولی زمانی که مرا امیر مؤمنان خواندند، گویا قلبم، پارهپاره شد».[50] اقوال و سخنان بسیاری از علی رضی الله عنه در اینباره روایت شده است.[51] بررسی این سخن قیس بن سعد رضی الله عنه که: «ای مردم! ما، پس از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم با بهترین شخصی که میشناختیم (یعنی علی)، بیعت کردیم». این، سخن بیاساس و نادرستی است. زیرا آنچه به ثبوت رسیده، برتری ابوبکر و عمر رضی الله عنهما بر سایر صحابه و از جمله علی رضی الله عنهم میباشد. چنانچه از شخصِ علی مرتضی رضی الله عنه روایت شده که وی، بدین نکته تصریح نموده است. در آن زمان، هیچیک از صحابه و سایر مسلمانان، در برتری ابوبکر و عمر رضی الله عنهما بر سایر صحابه رضی الله عنهم ، شک و تردید نداشت. از اینرو نسبت دادن این سخن به قیس بن سعد رضی الله عنه و سایر صحابه، نادرست و بیاساس میباشد. و این شایعه، ساخته و پرداختهی روافضی است که آن را رواج دادند.[52] ابنتیمیه رحمهالله میگوید: «همهی متقدمین شیعه، در زمینهی فضیلت ابوبکر وعمر رضی الله عنهما بر سایر صحابه، اتفاق نظر داشتند».[53] دلایل فراوانی، در مورد فضیلت و برتری ابوبکر و عمر رضی الله عنهما بر سایر صحابه رضی الله عنهم وجود دارد و احادیث زیادی در این زمینه روایت شده است.[54] به هر حال حقیقت امر، این است که خواستهی معاویه رضی الله عنه از امیرمؤمنان، این بود که قاتلان عثمان رضی الله عنه را تحویلش دهد و هیچگاه علی رضی الله عنه را به دست داشتن در شهادت عثمان رضی الله عنه متهم نکرد. بررسی نامهی معاویه رضی الله عنه به قیس بن سعد رضی الله عنه : در این نامه، بدین نکته اشاره شده که علی رضی الله عنه در شهادت عثمان رضی الله عنه دست داشته و یا حداقل با قتل وی، موافق بوده است. قطعاً نسبت دادن این مطلب به معاویه رضی الله عنه و اینکه وی، علی رضی الله عنه را به دست داشتن در شهادت عثمان رضی الله عنه ، متهم نموده، بیاساس است. چنانچه در پیشتر، برائت علی رضی الله عنه ، واضح گردید. و این، چیزی نیست که بر معاویه رضی الله عنه پوشیده مانده باشد، چه برسد به اینکه در نامهاش به قیس بن سعد رضی الله عنه ، به بیان چنین اتهامی بپردازد. محمد بن سیرین رحمهالله که یکی از بزرگان تابعین بهشمار میرود و از کسانی است که در آن دوران زیسته، میگوید: «عثمان رضی الله عنه به شهادت رسید و هیچکس را سراغ ندارم که علی رضی الله عنه را به دست داشتن در قتلش، متهم نموده باشد».[55] وی، همچنین میگوید: «روزی که عثمان رضی الله عنه به شهادت رسید، خانهاش تحت مراقبت بود. عبدالله بن عمر رضی الله عنه جزو کسانی بود که نگهبانی میداد. حسن بن علی رضی الله عنه نیز در حالی که شمشیرش را حمایل کرده بود، کشیک میداد. البته عثمان رضی الله عنه ، آنان را سوگند داد که جنگ نکنند.[56] ابن ابیشیبه با سندی که راویانش، ثقه و مورد اعتمادند، از محمد بن حنفیه روایت نموده که علی رضی الله عنه فرموده است: «خداوند، قاتلان عثمان رضی الله عنه را در زمینهای هموار، در کوهها و در دریا و خشکی، لعنت نماید».[57] نصوص و متون صحیح روایت شده در این زمینه، خیلی زیادند[58] و همه، بیانگر این نکتهاند که شهادت عثمان رضی الله عنه ، بر علی مرتضی رضی الله عنه خیلی سخت و ناگوار تمام شده است.[59] بررسی روایت ابیمخنف در زمینهی اتهام معاویه رضی الله عنه به انصار رضی الله عنهم در قتل عثمان رضی الله عنه : بهطور قطع، معاویه رضی الله عنه چنین اتهامی به هیچیک از انصار رضی الله عنهم وارد نکرده است؛ چراکه وی، بهخوبی میدانست که بیشتر کسانی که به دفاع و پشتیبانی از عثمان رضی الله عنه برخاستند، از انصار بودند. ابنسعد رحمه الله با سند صحیح، روایت نموده که وقتی عثمان رضی الله عنه ، در خانهاش در محاصره بود، زید بن ثابت رضی الله عنه نزد وی آمد و گفت: اینک انصار، پشت درب ایستادهاند و میگویند: اگر بخواهی، بار دیگر، انصار الله خواهیم بود». عثمان رضی الله عنه فرمود: «به هیچ عنوان دوست ندارم که جنگ و کارزاری روی دهد».[60] بررسی ادعای ابومخنف مبنی بر اینکه معاویه رضی الله عنه ، نامهای ساختگی را به قیس بن سعد رضی الله عنه نسبت داد: این، یکی دیگر از دروغهایی است که هیچ عقلی، انجام آن را از سوی معاویه رضی الله عنه نمیپذیرد؛ چراکه عربها، دروغ را از زشتترین صفات و ویژگیهایی میدانستند که بزرگمردان از آن، دوری میکنند. البته خودِ کسانی که این ادعای دروغین را مطرح کردهاند، از آنجا که پایبند هیچ اصلی نیستند، لذا طرح چنین مواردی برای آنان، خیلی آسان است؛ هرچند غیرمعقول باشد. عربها، دروغ را آنچنان بد میدانستند که خوبست در این زمینه، ماجرای ملاقات ابوسفیان رضی الله عنه با هرقل (هراکلیوس) را مورد بازبینی قرار دهیم تا بیش از پیش به این ویژگی عربها پی ببریم. ابوسفیان میگوید: «اگر از همراهانم نمیترسیدم که مرا به دروغگویی متهم نمایند، حتماً علیه آن حضرت ص دروغ میگفتم».[61] بدینسان مشخص گردید که دروغ، چه جایگاه بدی نزد عربها دارد و بهطور قطع، مسلمانان، به مراتب، موضع شدیدتری نسبت به دروغ دارند و آن را مایهی ننگ و رسوایی میدانند. البته نمیتوان چنین کاری را خدعه و حیلهی جنگی دانست؛ چراکه خدعه و حیلهی جنگی، به معنای دروغ نیست و تفاوت دروغ با حیلهی جنگی، نزد عربها کاملاً مشخص میباشد و معاویه رضی الله عنه در زمینه حیلهی جنگی، توانمندتر از آن بود که به دروغ روی بیاورد.[62] روایت نامهنگاری فراوان، میان قیس و معاویه و علی رضی الله عنهم در خورِ تأمل است. اندکی دقت نظر و تأمل، در این زمینه نشان میدهد که باید به فراوانی و صحت نامههایی که میان قیس و معاویه و علی رضی الله عنهم رد و بدل شده، شک و تردید داشت. زیرا فراوانی نامهها، سبب میشود خواننده، نسبت به درستی ادعای کسی که از این نامهها اظهار اطلاع نموده و آنها را نقل کرده، شک و تردید نماید. دکتر یحیی الیحیی میگوید: بر اینکه قیس بن سعد رضی الله عنه از سوی امیر مؤمنان علی بن ابیطالب رضی الله عنه به عنوان والی مصر، تعیین شده، اتفاق نظر وجود دارد،[63] اما با این حال، تمام کسانی که به شرح حال قیس رضی الله عنه پرداختهاند،[64] هیچ ذکری از ادعاهای مفصل ابومخنف در روایتش، به میان نیاوردهاند؛ حتی تاریخنگاران معتبر و قابل اعتماد مصری.[65] این، در حالی است که مورخانی همچون: ابناثیر، ابنکثیر، ابنخلدون و ابن تغری بردی، روایت ابومخنف را بهصورتی مختصر نقل نمودهاند[66] و در روایات آنها، هیچ اثری از آنچه که ابومخنف ادعا کرده، وجود ندارد. الکندی نیز از عبدالکریم حارث نقل نموده که: چون مقام قیس رضی الله عنه بر معاویه رضی الله عنه ناگوار گردید، به برخی از بنیامیه که در مدینه بودند، نامهای بدین مضمون نوشت: خداوند، به قیس، پاداش نیک عنایت کند؛ البته این موضوع را پوشیده بدارید. زیرا من، از این میترسم که اگر علی( رضی الله عنه )، از آنچه میان وی و هواداران ما میگذرد، اطلاع یابد، او را عزل کند. بههر حال علی رضی الله عنه از این موضوع اطلاع یافت. آن دسته از سران عراق و اهل مدینه که با علی بودند، گفتند: قیس، عوض شده و نیرنگ نموده است. علی رضی الله عنه فرمود: وای بر شما! او چنین نکرده است. اما آنان، تأکید کردند که او را باید برکنار کنی و بهقدری پافشاری نمودند که سرانجام علی رضی الله عنه به قیس رضی الله عنه ، نامهای بدین مضمون نوشت که: «من، نیازمند حضور تو در کنار خویش هستم؛ کسی را جایگزین خود نما و نزد ما بیا».[67] دکتر یحیی الیحیی در کتاب ارزشمند (مرویات أبیمخنف فی تاریخ الطبری) این روایت را برگزیده و گفته است: ◙ این روایت را یکی از مصریان ثقه و قابل اعتماد که به اخبار مربوط به سرزمین خویش آگاهتر میباشد، نقل نموده است. ◙ تارخنگاری مصری، آن را نقل نموده است. ◙ تکات عجیب و غریبی در این روایت، وجود ندارد. ◙ متن این روایت، بهگونهای است که با سیرت مردمان آن روزگار، سازگاری و همخوانی دارد. ◙ این روایت، بیانگر تردید علی رضی الله عنه در برکنار کردن قیس رضی الله عنه میباشد و نشان میدهد که پافشاری مردم، او را به این کار واداشته است. چنانچه قیس رضی الله عنه را به همکاری در کنار خویش، فرا خواند. و این، همان کاری است که تمام فرماندهان، دربارهی نیروهای کاردیده و توانمند انجام میدهند.[68] علاوه بر این باید دانست که خیلیها، کوشیدند تا میان علی و قیس رضی الله عنهما را به هم بزنند و شرایط برکناری قیس رضی الله عنه را فراهم آورند. چنانچه برخی از مشاوران علی رضی الله عنه ، خواهان برکناری قیس رضی الله عنه گردیدند و شایعاتی را که دربارهی قیس رضی الله عنه مطرح شده بود، تأیید نمودند و بر عزل وی، اصرار و پافشاری کردند. همین امر، علی رضی الله عنه را بر آن داشت که نامهای به شرح ذیل، به قیس رضی الله عنه بنویسد: «من، نیازمند حضور تو در کنار خویش هستم؛ کسی را جایگزین خود نما و نزد ما بیا».[69] این نامه، بهمثابه برکناری قیس رضی الله عنه از ریاست مصر بود. بنا بر بیشتر اقوال، علی رضی الله عنه ، اشتر نخعی را جایگزین قیس رضی الله عنه در مصر نمود.[70] علی رضی الله عنه پیش از حرکت اشتر به سوی مصر، با او دیدار کرد و وضعیت مصر را برایش، بازگو نمود و به او گفت: «خدا، تو را بیامرزد؛ حرکت کن و اگر من، تو را راهنمایی نکردم، به رأی و نظر تو، بسنده نمودم. در مشکلاتی که فرا رویت قرار میگیرد، از خداوند، طلب یاری کن. و نرمی و شدت را با هم درآمیز و آنجا که نرمی، سودمند است، ملاطفت و نرمی نما و زمانی که تنها شدت و سختگیری، مفید میباشد، شدت به خرج بده».[71] اشتر، به همراه تعدادی از یارانش، رهسپار مصر گردید و چون به کرانههای دریای سرخ رسید، پیش از ورود به مصر درگذشت. گفته میشود که با عسل زهرآگینی، مسموم شد. برخی از زنهاریان (اهل خراج)، به مسموم کردن وی، به تحریک معاویه رضی الله عنه متهم شدهاند.[72] البته دست داشتن معاویه رضی الله عنه در قتل اشتر، از هیچ طریق صحیحی، ثابت نمیگردد و ابنکثیر[73] و ابنخلدون،[74] این امر را بعید دانستهاند و دکتر یحیی الیحیی نیز همین دیدگاه را دارد.[75] بنده هم، بر همین پندارم. خلاصه اینکه هرچند اشتر پیش از آنکه کارش را در مصر آغاز نماید، درگذشت، ولی منابع تاریخی از او به عنوان یکی از کارگزاران علی بن ابیطالب رضی الله عنه در مصر یاد نمودهاند. علی رضی الله عنه ، پس از اشتر، محمد بن ابیبکر را بر مصر گماشت.[76] محمد بن ابیبکر، در دوران خلافت عثمان رضی الله عنه ، مدتی در مصر زندگی کرده بود. روایات واردشده، بیانگر این است که هنگام ورود محمد بن ابیبکر به مصر، کاردار نخست آن یعنی قیس بن سعد، همچنان در مصر بود و آنجا را ترک نکرده بود. از اینرو میان محمد بن ابیبکر و قیس بن سعد رضی الله عنه ، گفتگویی صورت گرفت و قیس رضی الله عنه ، محمد بن ابیبکر را نصایح و اندرزهای ارزشمندی نمود؛ بهویژه در رابطه با کسانی که از بابت شهادت عثمان رضی الله عنه ، ناراحت و خشمگین بودند و نیز آن دسته از مصریان که با علی رضی الله عنه بیعت نکردند. قیس رضی الله عنه به محمد، چنین فرمود: ای ابالقاسم! تو، از نزد امیر مؤمنان میآیی؛ هرچند وی، مرا برکنار نموده، اما این امر، مانع از این نمیشود که من، خیرخواه تو و امیر مؤمنان نباشم. من، نسبت به شما، در این مسأله، اطلاع و آگاهی بیشتری دارم. از اینرو کاری به کار کسانی مگیر که با علی رضی الله عنه بیعت نکردهاند. اگر نزدت آمدند، پذیرایشان باش و چون از حضور یافتن در نزدت، خودداری کردند، آنان را به حضور مخواه و هر کس را در جایگاهش قرار بده، و اگر این امکان برایت فراهم بود که به عیادت بیماران بروی و در تشییع جنازهها شرکت کنی، حتماً این کار را بکن و بدان که چیزی از تو، کم نمیشود».[77] سپس قیس رضی الله عنه به مدینه بازگشت و پس از آن، به امیر مؤمنان علی بن ابیطالب رضی الله عنه در کوفه پیوست و با وی، در جنگ صفین همراه شد. او در آن روز، ابیات زیر را بر زبان میراند: هـذا اللـواء الذی کنـا نحف بـه مـع النـبـی و جبـریل لنا مـدد ما ضر من کانت الأنصار عیبته أن لا یـکون له من غیرهم أحـد قـوم إذا حـاربوا طـالت أکفـهم بالمشـرفـیـة حـتی یفتـح البـلد یعنی: «این، درفشی است که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیرامونش گرد میآمدیم و جبرئیل علیه السلام یاور و یاریدهندهی ما بود. کسی که انصار، رازدار وی باشند، از اینکه دیگران با او همراه نشوند، هیچ زیانی نمیبیند. قومی که هنگام جنگ و کارزار، دست به شمشیر میبرند و تا فتح و پیروزی میرزمند». قیس رضی الله عنه تا پایان خلافت علی بن ابیطالب رضی الله عنه در کنار ایشان بود و چون حسن مجتبی رضی الله عنه به خلافت رسید، در کنار وی ماند و حتی جزو پیشاهنگان لشکر حسن رضی الله عنه بود و چون حسن رضی الله عنه با معاویه رضی الله عنه ، صلح نمود، قیس رضی الله عنه با معاویه رضی الله عنه بیعت کرد و سپس به مدینه بازگشت و به عبادت، روی آورد.[78] 5 ـ قیس بن سعد رضی الله عنه گوید: «ما، آنچه را که بذل و بخشش نماییم، بازپس نمیگیریم».[79] موسی بن ابیعیسی میگوید: شخصی، از قیس بن سعد بن عباده رضی الله عنه ، سیهزار درهم، قرض گرفت. زمانی که آن شخص، برای بازپرداخت بدهیاش، نزد قیس رضی الله عنه آمد، قیس رضی الله عنه از پذیرفتن آن پول، خودداری کرد و فرمود: «ما، چیزی را که به کسی بدهیم، بازپس نمیگیریم».[80] 6 ـ قیس بن سعد رضی الله عنه : «نیازت را گفتی و چه خوب گفتی»![81] پیرزنی، نزد قیس بن سعد بن عباده رضی الله عنه آمد. قیس رضی الله عنه که آن پیرزن را میشناخت، پرسید: چطوری؟ پاسخ داد: «من، در حضور تو خدای را میستایم که در خانهام، موشی هم یافت نمیشود که راه برود». قیس رضی الله عنه فرمود: «نیازت را گفتی و چه خوب گفتی! خانهات را برایت آکنده از موش میکنم».[82] آنگاه دستور داد مقدار زیادی آرد و روغن به آن پیرزن بدهند و به تمام نیازهایش رسیدگی کنند. آن پیرزن، مواد غذایی را گرفت و رفت.[83] ابنعبدالبر رحمهالله، این ماجرا را نقل نموده و آن را مشهور و صحیح دانسته است.[84] 7ـ وضعیت شخصی که قیس رضی الله عنه آرزو کرد، عملی همچون عمل او داشته باشد: قیس بن سعد رضی الله عنه میگوید: آرزو کردم وضعیتی همچون وضعیت شخصی داشته باشم که در مسیر شام، دیدم. در بین راه، خیمهای دیدیم و گفتیم: خوبست اینجا بار بیندازیم و استراحت کنیم. زنی، در خیمه بود. دیری نپایید که مردی، آمد و تعدادی شتر با خود داشت. وی، از همسرش پرسید: اینها کیستند؟ پاسخ داد: مردمانی که مهمانت شدهاند. آن مرد، بیدرنگ یکی از شترانش را آورد و پیپایش را زد و سپس گفت: این را بگیرید و نحر کنید. گوید: آن شتر را نحر کردیم و بدینسان گوشت تازهای خوردیم. روز بعد، آن مرد، شتر دیگری آورد و آن را پی کرد و گفت: نحرش کنید. ما نیز همین کار را کردیم. البته به او گفتیم که هنوز گوشت داریم. گفت: ما، از مهمانان خود، فقط با غذای تازه، پذیرایی میکنیم. گوید: به همراهانم گفتم: اگر نزد این مرد بمانیم، هیچ شتری، برایش باقی نمیماند. پس بیایید تا هرچه زودتر راه بیفتیم. به خدمتکارم نیز گفتم: هر چه داری، بیاور. گفت: فقط چهارصد درهم داریم. گفتم: آن چهارصد درهم و نیز لباسم را بیاور. بدین ترتیب آمادهی حرکت شدیم؛ گفتم: پیش از آمدن آن مرد، دست بهکار شوید. پولها و لباس را به همسر وی دادیم و حرکت کردیم. راه زیادی نرفته بودیم که از دور شخصی، نمایان شد. گفتم: آن شخص که میآید، کیست؟ گفتند: نمیدانیم. چون نزدیکتر شد، دیدیم همان مرد است؛ نیزهاش را به دست داشت و سوار بر اسب، به سوی ما میآمد. گفتم: ای وای! چه بد شد! به خدا سوگند که حتماً آنچه را که به او دادهایم، ناچیز دانسته است. زمانی که آن مرد، به ما رسید، گفت: کالایتان را بگیرید؛ مال خودِتان. به او گفتم: به خدا سوگند، فقط همین، با ما بود و هر چه با خود داشتیم، جمع کردیم و برایت گذاشتیم. گفت: به خدا سوگند منظور من، بازپس دادن کالای شماست؛ آن را بگیرید. گفتیم: نه؛ ما این کار را نمیکنیم. گفت: به خدا سوگند تا آن زمان که یک نفر از شما، زنده بماند، به زور نیزهام، شما را به این کار، مجبور میسازم. گوید: ناگزیر، کالایمان را گرفتیم. بدین ترتیب آن مرد، در حالی بازگشت که میگفت: ما، ضیافت و پذیرایی خویش از مهمانمان را نمیفروشیم.[85] 8 ـ بخشندهترین مردم…: سه نفر، در مورد اینکه چه کسی، از همه بخشندهتر است، سخن به میان آوردند. یکی از آنان، گفت: بخشندهترین مردم، عبدالله بن جعفر بن ابیطالب رضی الله عنه است. دیگری گفت: سخاوتمندترین شخص در دوران ما، قیس بن سعد بن عباده رضی الله عنه است. سومی گفت: عرابهی اوسی، از همه، بخشندهتر است. آن سه، بر نظر خود پافشاری میکردند تا آنکه شخصی، به آنها پیشنهاد نمود که هر یک از آنان، به سراغ فرد مورد نظرش برود و از او چیزی درخواست نماید و آنگاه جمع شوید و قضاوت نمایید که چه کسی از همه بخشندهتر است؟ کسی که عبدالله بن جعفر رضی الله عنه را از همه بخشندهتر میدانست، به سراغش رفت و زمانی عبدالله بن جعفر رضی الله عنه را دید که پای در رکاب مرکبش نهاده بود و قصد رفتن به کشتزارش را داشت. وی، به عبدالله رضی الله عنه گفت: «ای پسرعموی رسولخدا!» فرمود: «چه میخواهی؟ بگو». گفت: «مسافر در راهماندهای هستم». عبدالله رضی الله عنه پایش را از رکاب، درآورد و گفت: پای در رکاب بگذار و بر مرکب، سوار شو و آنچه را که در خورجین است، بردار، جز شمشیری که در آنست؛ زیرا از شمشیرهای علی بن ابیطالب رضی الله عنه میباشد». آنگاه سواری و خورجینش را آورد. مقداری ردا و چادر ابریشمین و نگارین و نیز چهارهزار دینار در خورجین بود. البته ارزشمندترین چیزی که در آن وجود داشت، شمشیر بود. کسی که قیس بن سعد رضی الله عنه را از همه بخشندهتر میدانست، برای منظوری که بیان شد، به سراغ وی رفت، اما نتوانست قیس رضی الله عنه را ببیند. از اینرو بازگشت. البته کنیز قیس رضی الله عنه از آن مرد پرسید: اینک، قیس رضی الله عنه خوابیده است؛ چهکار داری؟ پاسخ داد: «مسافر در راهماندهای هستم». آن کنیز گفت: برآوردن نیازت، آسانتر از بیدار کردن قیس رضی الله عنه است؛ هفتصد دینار در این کیسه است. امروز چیزی جز این، در خانهی قیس رضی الله عنه یافت نمیشود. البته به آغل شتران برو و شتری برای سفر خویش بردار و غلامی هم برای سفر خویش برگزین. قیس رضی الله عنه از خواب بیدار شد و چون آن کنیز، کاری را که کرده بود، بازگو نمود، قیس رضی الله عنه ، او را آزاد نمود و به او گفت: «چرا مرا بیدار نکردی تا از کالاهای غیرنقدی و اثاث خانه هم به او میدادم تا مبادا آنچه به او دادهای، برایش کافی نباشد». فردی که عرابهی اوسی را از همه سخیتر میدانست، نزد وی رفت و او را در حالی ملاقات نمود که بیناییاش را از دست داده بود و بر دو غلام تکیه کرده و به قصد نماز، از خانهاش بیرون شده بود. آن شخص، عرابه را صدا زد. عرابه گفت: «چه میخواهی؟ بگو». گفت: «مسافر در راهماندهای هستم». عرابه پس از شنیدن درخواست آن شخص، دستانش را از روی آن دو غلام برداشت و دست راستش را بر روی دست چپش زد، آنگاه آهی کشید و ضمن اشاره به آن دو غلام که برای خدمت خویش نگه داشته بود، فرمود: «آن دو، ا ز تو باشند؛ من، آنها را آزاد کردم؛ میخواهی آنان را برای خود نگه دار، و اگر هم خواستی، آزادشان کن». آن شخص، دو غلامی را که عرابه، به وی بخشیده بود، تحویل گرفت و بازگشت. مردم دربارهی این سه سخاوتمند، بدین شکل قضاوت کردند که: ابنجعفر رضی الله عنه ، واقعاً مال هنگفت و فراوانی، بذل و بخشش نموده و چنین بذل و بخششی، از او بعید نبود، اما وی، از دادن شمشیر خودداری کرد. قیس رضی الله عنه هم یکی از سخاوتمندان است؛ وی، دست کنیزش را برای بذل و بخشش، باز گذاشته و به او اجازه داده بود که از مالش، بدون اطلاع وی، بذل و بخشش کند؛ چنانچه آنهمه بذل و بخشش کنیزش را نیک برشمرد و او را به پاس این کار، آزاد نمود. البته مردم، عرابهی اوسی را از همه بخشندهتر دانستند؛ چراکه وی، تمام داراییاش را که همان دو غلام بودند، به آن مرد بخشید.[86] 9ـ گزارشی مربوط به قیس رضی الله عنه که صحیح نیست: پادشاه روم، به معاویه بن ابیسفیان رضی الله عنه پیغام داد که شلوار بلندقامتترین مرد عرب را برایم بفرست. معاویه رضی الله عنه به قیس رضی الله عنه گفت: اینک به شلوارت، نیاز پیدا کردهایم! راوی گوید: قیس رضی الله عنه همانجا برخاست و شلوار را درآورد و جلوی معاویه گذاشت. معاویه رضی الله عنه گفت: «رحمت خدا، بر تو باد! چرا چنین کردی؟ آیا بهتر نبود، به خانهات میرفتی و شلوارت را برایمان میفرستادی؟» قیس رضی الله عنه ، در قالب شعر، دلیل کارش را اینگونه بیان نمود که خواستم همه بدانند و شاهد باشند که این شلوار، شلوار من است و کسی نگوید که قیس، از دیدگان پنهان شده و بدین ترتیب شلوارم را از آنِ یکی از مردان درشتاندام و بلندقامت عاد بپندارد. گوید: معاویه رضی الله عنه بلندقامتترین مرد لشکرش را به حضور خواست و چون آن شلوار را بر بینیاش نهاد، از پایین، روی زمین قرار میگرفت.[87] ابوعمر بن عبدالبر رحمهالله میگوید: «گزارشی که در این زمینه نقل شده، بیاساس، دروغ و ساختگی و بدون سند است و با ویژگیهای اخلاقی قیس رضی الله عنه و نیز سیرت و منش او و همچنین پاکدامنی و بیآلایشی وی، هیچ همخوانی و شباهتی ندارد؛ بلکه قصهی بیاساس و دروغینی است».[88] 10ـ نخبگان کاردان و نکتهسنج: قیس بن سعد رضی الله عنه یکی از افراد صاحبنظر و زیرک بود. ابنشهاب میگوید: مردم، پنج نفر را بههنگام بروز آشفتگی و اختلاف، زیرک و کاردان میدانستند و آنان را صاحبنظر میشناختند: معاویه بن ابیسفیان، عمرو بن عاص، قیس بن سعد، مغیره بن شعبه و عبدالله بن بدیل خزاعی. قیس و ابنبدیل، با علی رضی الله عنه همراه بودند. مغیره، در طائف، گوشهنشینی اختیار کرده بود تا آنکه داورها، به اتفاق نظر رسیدند. قیس رضی الله عنه میگفت: اگر اسلام (و منع دینی) نبود، آنچنان مکر و فریبی بهکار میبردم که عربها، تاب آن را نیاورند».[89] 11ـ دوست داریم با پولمان، برای قیس رضی الله عنه ، ریشی خریداری کنیم: زبیر بن بکار گوید: صورت قیس بن سعد، عبدالله بن زبیر و شریح قاضی، بیموی بود و ریش نداشتند. شخصی غیر از زبیر بکار میگوید: انصار میگفتند: «دوست داریم با پولمان، برای قیس رضی الله عنه ، ریشی خریداری کنیم». البته با این حال، نکوروی و زیبا بود.[90] 12ـ چرا عدهی اندکی به عیادتم آمدند؟ قیس بن سعد رضی الله عنه معاملهای به ارزش نودهزار با معاویه رضی الله عنه انجام داد. شخصی در مدینه بانگ برآورد: هر کس، وام میخواهد، به خانهی سعد برود. وی، به هر کس که قرض میداد، سندی، تنظیم مینمود که مؤید بستانکاریاش از آن شخص باشد. پس از چندی، قیس رضی الله عنه بیمار شد و عدهی اندکی، به دیدنش رفتند. از اینرو به همسرش قریبه بنت ابیقحافه، خواهر ابوبکر صدیق رضی الله عنه فرمود: «چرا عدهی اندکی به عیادتم آمدند؟» پاسخ داد: «بدین خاطر که تو، از آنان بستانکاری». قیس رضی الله عنه سند بستانکاری خود را برای بدهکارانش فرستاد[91] و بدین ترتیب بدهی آنان را بخشید. در روایتی آمده است: …بیمار شد و عدهی اندکی، به عیادتش رفتند. به او گفته شد: بدهکارانت، بهخاطر بدهیشان به تو، خجالت میکشند. از اینرو به شخصی دستور داد تا جار بزند که قیس بن سعد، بدهی بدهکارانش را بخشیده است. بدینسان عدهی زیادی به عیادتش آمدند، آنچنانکه از انبوه جمعیت عیادتکنندگان، پلهی خانهاش، خراب شد.[92] 13ـ پذیرایی قیس بن سعد رضی الله عنه از همراهانش در سفر: قیس بن سعد رضی الله عنه در سفرهایش با رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم، به مردم غذا میداد. او ظرف غذایی داشت که در میان مردم میگرداند و از همراهانش پذیرایی میکرد و چون توشهاش تمام میشد، قرض میکرد. وی، هر روز با صدای بلند میگفت: بفرمایید گوشت و آبگوشت. 14ـ تیرگی روابط قیس و معاویه رضی الله عنهما با یکدیگر، اساسی ندارد: در روایتی آمده است: معاویه، به قیس گفت: تو، یکی از علمای یهود هستی؛ اگر ما، بر تو پیروز شویم، تو را میکشیم و اگر تو، بر ما غالب شوی، با تو ستیز میکنیم. قیس گفت: همانا تو و پدرت، دو بت از بتهای دوران جاهلیت هستید که بهاجبار اسلام آوردید و به میل خود، از اسلام، خارج شدید.[93] ذهبی میگوید: این روایت، منقطع است و روایت منقطع، در شمار روایات ضعیف قرار دارد. 15ـ وفات قیس بن سعد رضی الله عنه : قیس رضی الله عنه در اواخر حکمرانی معاویه رضی الله عنه درگذشت. و این، نظرِ خلیفه بن خیاط[94] و ذهبی[95] است. ابنحبان رحمه الله میگوید: قیس رضی الله عنه در سال 85 هجری در زمان خلافت عبدالملک، دیده از جهان فرو بست.[96] ابنحجر رحمه الله، دیدگاه خلیفه بن خیاط و ذهبی را دارد.[97] ابنعبدالبر میگوید: قیس رضی الله عنه در مدینه سکونت گزید و به عبادت روی آورد تا آنکه در سال 60 هجری وفات نمود و نیز گفته شده: در سال 59 هجری در اواخر خلافت معاویه رضی الله عنه درگذشت. او، شخصی بلندقامت و بیریش بود.
[1]- سير أعلام النبلاء (3/102). [2]- أسد الغابة (4/450). [3]- اهل ذمه، به يهود و نصاري و مجوسياني گفته ميشود كه در ازاي پرداخت جزيه، در پناه مسلمانان قرار ميگيرند. [4]- نگا: بخاري، شمارهي1312. [5]- مسند احمد (3/422). [6]- در روايت، به جاي واژهي رنگي، ورسي آمده است؛ ورس، گياهي است كنجدمانند كه پوست دانهاش، قرمز ميباشد و در رنگرزي بهكار ميرود. (مترجم). [7]- تاريخ دمشق. [8]- الإصابة (5/361). [9]- سير أعلام النبلاء (3/102). [10]- همان (3/102). [11]- الإصابة (5/360). [12]- همان (5/360). [13]- البداية و النهاية (11/354). [14]- نگا: الإصابة (5/360). [15]- سرايا، جمع سريه است و به آن دسته از جنگهاي مسلمانان گفته ميشود كه شخص رسول اكرمص در آن حضور نداشته است. [16]- السرايا و البعوث النبوية، ص118. [17]- شرح النووي علي صحيح مسلم (13/84). [18]- فتحالباري (8/77). [19]- شرح النووي علي صحيح مسلم (13/84) [20]- خبط، به معناي تكاندن درخت با چوبدستي است و به برگهايي كه ميافتد، خبط گويند. [21]- فتح الباري (8/78). [22]- نگا: تاريخ ابنعساكر (52/280) [23]- همان. [24]- نگا: مسلم، شمارهي1358. [25]- نگا: بخاري، شمارهي4281 [26]- نگا: بخاري، شمارهي4289. [27]- بخاري، شماره ی4280. [28]- قيادة الرسولص السياسية و العسكرية، ص196. [29]- نگا: البداية و النهاية (11/355). [30]- الإستيعاب (3/1289)؛ ابنعبدالبر، اين روايت را صحيح دانسته است. [31]- ميزان الإعتدال في نقد الرجال (3/2992) ؛ نگاه كنيد به: مرويات أبيمخنف في تاريخ الطبري، نوشتهي دكتر يحيي يحيي، ص45و46 [32]- سير أعلام النبلاء (1/277) [33]- الأنصار في العصر الراشدي، ص102و103 [34]- نگا: مرويات أبيمخنف في تاريخ الطبري، ص45و46 [35]- إستخلاف أبيبكر، ص50 [36]- الإستيعاب في معرفة الأصحاب (2/594) [37]- الخلافة و الخلفاء الراشدون، ص 48 – عيينه بن حصن، سركردهي جمعي از قبيلهي فزاره بود كه با هزار شتر براي جنگ با مسلمانان در جنگ خندق با ديگر احزاب كفر، هماهنگ شده بود. رسولخداص با سعد بن معاذ و سعد بن عباده رضي الله عنهما مشورت كرد تا با دادن ثلث خرماي مدينه به عيينه بن حصن، او را از همراهي با احزاب، منصرف كند. هر دو سعد در پاسخ نظرخواهي رسولخداص گفتند: اگر اين، فرمان خدا است كه اجرايش كنيد و اگر رأي خودتان ميباشد، ما پيشنهاد ميكنيم كه چيزي به ايشان ندهيم. نگاه كنيد به: طبقات ابنسعد، ترجمهي محمود مهدوي دامغاني، ج2/ص90، نشر نو(1369)[مترجم] [38]- الخلافة و الخلفاء الراشدون، ص49 [39]- الأنصار في العصر الراشدي،ص102 [40]- نگا: تاريخ ابنعساكر (22/181). [41]- ولاة مصر، از كندي، صص42،43؛ الولاية علي البلدان (2/9). [42]- ولاة مصر، ص44؛ النجوم الزاهرة (1/94) [43]- الكامل في التاريخ (2/354). [44]- نگا: الولاية علي البلدان (2/10). [45]- ر.ك: تهذيب تاريخ دمشق (4/39). [46]- ولاة مصر، ص44. [47]- الكامل (2/355)؛ الولاية علي البلدان (2/11). [48]- نگا: مرويات أبيمخنف، ص211 [49]- تاريخ ابنعساكر، شرح حال عثمان رضی الله عنه ، ص395. [50]- المستدرك (2/355)؛ بر اساس شروط شيخين، صحيح است. [51]- عثمان بن عفان، نوشتهي همين مؤلف، صص407-409. [52]- مرويات أبيمخنف، ص211. [53]- منهاج السنة (1/111). [54]- مرويات أبيمخنف في تاريخ الطبري، ص212 [55]- تاريخ ابنعساكر، ص395؛ مرويات أبيمخنف، ص212. [56]- تاريخ ابنعساكر، ص395 [57]- المصنف (15/268). [58]- تاريخ ابنعساكر، ص395. [59]- مرويات أبيمخنف في تاريخ الطبري، ص213. [60]- طبقات ابنسعد (3/70)؛ سند اين روايت، صحيح است. [61]- بخاري، شمارهي7. [62]- مرويات أبيمخنف في تاريخ الطبري، ص214. [63]- تاريخ خليفة، ص201؛ فتوح مصر، ص274؛ سير أعلام (3/102). [64]- طبقات ابنسعد (6/52)؛ تاريخ بغداد (1/77)؛ سير أعلام (3/12). [65]- النجوم الزاهرة (1/97)؛ البداية و النهاية (7/251). [66]- مرويات أبيمخنف في تاريخ الطبري، ص210. [67]- ولاة مصر، ص45. [68]- مرويات أبيمخنف في تاريخ الطبري، ص210. [69]- ولاة مصر، ص45. [70]- فتوح البلدان، ص229؛ الولاية علي البلدان (2/12). [71]- النجوم الزاهرة (1/103). [72]- النجوم الزاهرة (1/104)؛ سير أعلام النبلاء (4/34). [73]- البداية و النهاية (8/303) [74]- تاريخ ابنخلدون (4/112). [75]- مرويات أبيمخنف في تاريخ الطبري، ص224. [76]- النجوم الزاهرة (1/106). [77]- تاريخ ابنعساكر (22/181). [78]- الإستيعاب (3/1290). [79]- همان (3/1291). [80]- همان (3/1291). [81]- تاريخ دمشق (52/286). [82]- تاريخ دمشق (52/286). [83]- تاريخ دمشق (52/286). [84]- الإستيعاب (3/1292). [85]- تاريخ دمشق (52/286). [86]- نگا: تاريخ دمشق (52/286). [87]- اين ماجرا، در تاريخ دمشق (52/293،294) نقل شده است. [از آنجا كه ذكر چنين روايتي، ضرورت چنداني ندارد، و مؤلف بهقصد رفع برخي از اتهامات واردشده بر قيس رضی الله عنه ، به ذكر اين روايت پرداخته، از نقل روايت ديگري كه نويسندهي كتاب، در اين زمينه آورده است، صرف نظر ميكنيم و به بيان ديدگاه ابوعمر بن عبدالبر اندلسي رحمهالله ميپردازيم كه مؤلف، در نقد اين روايت، بدان اشاره نموده است. (مترجم)] [88]- نگا: الإستيعاب (3/1293). [89]- تاريخ دمشق (52/287). [90]- الإستيعاب (3/1292). [91]- تاريخ دمشق (52/284). [92]- الإستيعاب (3/1293). [93]- سير أعلام النبلاء (3/111). [94]- الإصابة (5/361). [95]- سير أعلام النبلاء (3/112). [96]- الإصابة (5/361). [97]- الإصابة (5/361).
به نقل از: حسن مجتبی رضی الله عنه (بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه پنجم)، مؤلف : علی محمد محمد الصلابی، مترجم محمد ابراهیم کیانی، ویراستار: خانم عبدالهی، ناشر: انتشارات حرمین، چاپ: 1386ـ اول.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|