|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>عبدالملک بن مروان
شماره مقاله : 2889 تعداد مشاهده : 335 تاریخ افزودن مقاله : 30/5/1389
|
عبدالملک بن مروان (65-86 هجری) مطلب اول :اسم ، نسب وکنیه، و خلاصه ی از زندگی او: او عبدالمک بن مروان بن أبی العاص بن أمیة، و کنیه اش ابوالولید الاموی می باشد؛ مادرش عائشه دختر معاویة بن المغیرة می باشد. مولود عبدالملک بن مروان و یزید بن معاویه هر دو در یک سال، و آن هم سال 26 هجری بوده است. عبدالملک قبل از خلافتش از فقهاء زاهد وبسیار عابد بود. مسجد و قرآن هیچ وقت از او جدا نمی شد. او فردی بلیغ و فصیح بود، برای اجرای حق از هیچ کسی ابا و ترس نداشت، قران کریم را حفط کرده، و فقه و تفسیر و حدیث را از مشایخ حجازیین در مدینه فرا گرفته بود. او دارای چشمانی درشت وچهره ی نورانی بود، موهای سر و ریش او سفید رنگ بود و دارای چهره ی زیبا بود. 1)– در طلب علم وعبادت ، وتمجید و ثناء علماء بر او: نافع می گوید: در مدینه جوانان زیادی را دیدم که برای علم جهد و تلاش می کردند، ولی کسی را، فقیه تر و قاري تر از عبدالملک نیافتم. در روایات آمده است: که او یکی از فقهاء مدینه قبل از به خلافت رسیدنش بود. ابن عمر رضی الله عنه می گوید: از مردم فرزند به دنیا آمد، و از مروان پدر به دنیا آمد- چون عبدالملک موی هایش سفید بود و از هم سن وسالان خود پیرتر بود وهم چنین درعلم بالاتر از بقیه قرار گرفته بود. سعید بن مسیب می فرماید: عبادت فقط به نماز خواندن و روزه گرفتن نیست، بلکه عبادت تفکر در امر خداوند و دوری از محارم اوست، وعبدالملک رحمه الله آن را انجام داده است. بیهقی روایت می کند: که یک فلس درهم از دست عبدالملک، به چاه فاضلاب افتاد، او برای بیرون آوردن آن، 13 دینار هزینه کرد؛ از او سوال شد که چرا این کار را انجام داده است! گفت: بر آن فلس، اسم الله نوشته بود. 2)– آیا صحیح است که او بعد از به خلافت رسیدن از قرآن فاصله گرفته است؟ در روایتی آمده است: که گفته شده: مصحف قرآنی را آوردند و در دامن عبدالملک گذاشتند؛ گفت این آخرین عهد از جانب تو است. ابن کثیر این روایت را ضعیف دانسته، چون در لفظ حدیث، به روایت قیل آمده است. و این یک نوع از صیغه ضعف در نص می باشد. ونقل شده که او به معلم فرزندانش که اسماعیل بن عبیدالله ابن أبی مهاجربود، می گفت: همان طور که قرآن را به آنها یاد داده ای صدق و راستگویی نیز به آنها یاد بده. پس چگونه او برای فرزندان خود معلم قرآن می گیردف در حالی که خودش از قرآن فاصله گرفته است. 3)- موقف او در مقابل عبدالله بن زبیر قبل و بعد خلافتش: عبدالملک در مقابل ابن زبیر دو موقف مخالف هم داشته است: موقف اول: که قبل از به خلافت رسیدنش بود. او در این هنگام به خداوند پناه می برد از اینکه خلیفه یعنی پدرش مروان به مکه لشکرکشی کند وبا ابن زبیر و همراهانش وارد جنگ شود، در این مرحله عبدالملک بر آن بود که لشکر کشی به مکه ومبارزه با ابن زبیر گناه بسیار بزرگی شمرده می شود. یحیی الغسانی نقل می کند: وقتی مسلم بن عقبه وارد مدینه شد، عبدالملک از او سؤال کرد: آیا این لشکر به شما تعلق دارد؟ گفت بله، عبدالملک به او گفت: مادرت به داغت بنشیند؛ آیا می دانی به سوی چه کسی حرکت می کنی؟ به سوی اولین مولود اسلام، که بعد از هجرت به دنیا آمد! به سوی فرزند باجناق رسول الله صلی الله علیه وسلم! و به سوی کسی که رسول الله آب دهان مبارکش در دهان او انداخته و او را تحنیک کرده است! به خدا قسم در روز او را روزه دار و در شب او را در قیام می ببینی. موقف دوم : که بعد از به خلافت رسیدنش بود. او در این موقفش کاملا خلاف اول عمل کرد به گونه ای که لشکری را به فرماندهی حجاج بن یوسف ثقفی عازم مکه کرد، حجاج بن یوسف کعبه و ابن زبیر را محاصره کرد؛ تا اینکه سر انجام ابن زبیر در این محاصره به شهادت رسید. مطلب دوم: زندگی سیاسی او قبل و بعد از خلافتش: 1)- زندگی سیاسی عبدالملک بن مروان: عبدالملک بن مروان در سن ده سالگی در اولین حادثه سیاسی عمرش که مقتل عثمان رضی الله عنه بود شرکت کرد، شرکت او در این حادثه ی سیاسی و دفاع از عثمان رضی الله عنه، در به خلافت رسیدن او تأثیر داشت. او در عهد معاویه رضی الله عنه اولین مقام و منصب اداری را عهده دار شد او در این هنگام عهده دار دیوان مدینه شد؛ عبدالملک در جهاد علیه روم در سال 42 هجری حضور داشت، و همچنین روایت شده است که در فتوحات شمال افریقا نیز شرکت داشته است. اما او در عهد مروان بن حکم، ولایت فلسطین را عهده دار بوده است. در دوران خلافت پدرش، دولت بیشتر تحت خطر بوده است، وهنگامی که پدرش برای فتح مصر از دمشق خارج شد، او امور دمشق را بر عهده گرفته و قدرت و توانایی خود را در امور اداری و سیاسی به مردم نشان داد. 2)- علمایی که با عبدالملک بیعت کردند بعضی از علماء با عبدالملک بیعت کردند، اما عدد آنها در مقابل کسانی که با ابن زبیر بیعت کردند بسیار اندک و انگشت شمار بودند. این دسته از علماء که با او بیعت کردند، بیشتر در اقلیم شام بودند. از بین آنها می توان به بیعت قبیصه بن ذؤیب_رحمه الله_ و یزید بن الأسود الجرشی اشاره کرد. و روایت شده است: که یزید بن الأسود در قتال با مصعب بن زبیر شرکت کرد، وقتی معرکه و درگیری دو طرف را مشاهده کرد، گفت: پروردگارا این دو لشکر را از هم جدا گردان، و آن کسی که نزد تو دوست داشتنی تر است والی امور بگردان. 3)- حرکت توابین و نبرد عین الورده سال 65 هجری: بعد از وفات یزید بن معاویه قسمتهایی از بلاد اسلامی دچار اضطراب و نارامی شد، و طرفداران حسین برای انتقام خون حسین با همدیگر اجتماع کرده و برنامه های هدفمند را طراحی می کردند، آنها بر این باور بودند، تنها چیزی باعث کفاره ی گناهان آنها می شود انتقام خون حسین رضی الله عنه است. آنها با این فکر توانستند افرادی زیادی را گرد هم آورند، و خود را توابون نامیدند. آنها موضوع توبه و غفران را هدف والای این اجتماع و اتحاد بیان کردند؛ و بدین وسیله توانستند جیش بزرگی فراهم آورند. جیش توابون در ماه ربیع الاول، سال 65 هجری از مقرشان که نخیله بود، خارج شدند. آنها بعد از رسیدن به کربلا محل شهادت حسین توقف کرده، وبر قبرحسین گریه کرده، و تقصیر و کوتاهی خود را باز گو کردند. و بعد از یک شبانه روز قرار گذاشتند برای جنگ با عبیدالله بن زیاد(به اعتبار اینکه او مسئول قتل حسین بوده، ودستور از او صادر شده است) به سوی شام حرکت کنند. لشکر توابون به حرکت خود ادامه دادند، ودر عین الورده (در شمال غربی صفین) با جیش اموی روبه رو شدند؛ و به خاطر تعداد اندک آنها و زیادی لشکر امویان، لشکر توابون شکست سختی متحمل شد؛ بیشتر آنها کشته شدند، و تعداد کمی که باقی مانده بود، به کوفه باز گشتند. ابن کثیر در باره این واقع می گوید: اگر حرکت این جیش قبل از رسیدن حسین به آن منطقه بود، بهتر و نافع تر بود، تا اینکه بعد از چهار سال این اجتماع و لشکر تشکیل شود. بدون شک لشکر توابین در این حرکت خود شجاعانه جنگیدند، در حالی که لشکر آنها بیشتر از 4000 نفر نبود ؛ اما با شجاعت و تمام قدرت مقابل جیش اموی ایستادند! اما جای سؤال است، که وقتی حسین و یارانش در کربلاء، نزدیک به مرگ بودند؛ شجاعت و دلاوری آنها کجا بود؟ 4)- حرکت مختار بن أبی العبید الثقفی: مختار بن آبی العبید الثقفی، قردی درغگو و کذاب است. پدرش أبوعبید بن مسعود بن عمرو بن عمیر، در زمان رسول الله صلی الله علیه و سلم ایمان آورد؛ اما صحابی بودن او به اثبات نرسیده است، چون همنشینی با پیامبر برای او ثابت نشده است. عمر رضی الله عنه، پدرش را در لشکر خودش به کار گرفت و او را درغزوات عراق شرکت داد. مختار ثقفی از بزرگان ثقیف، صاحب رأی و منزلت بود، او از فصاحت و بلاغت و شجاعت برخوردار بود، اما از نظر دینی، فردی بی دین ودرغگو بود. رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: «يكون في ثقيف كذاب ومبير» یعنی "در قبیله ی ثقیف، دو نفر بوجود می آیند، که یکی از آنها دروغگو ودیگری مهلک و نابود کننده است". که دروغگوی آن مختار ثقفی( ادعا می کرد، که بر او وحی نازل می شود و از غیب به او خبر می رسد.) و شخص هلاک کننده، حجاج بن یوسف ثقفی بوده است. مختار ثقفی در کوفه ، اظهار وجود کرد، و این در زمانی بود که سلیمان بن صرد، هم پیمان گروه توابین، آماده حرکت به سوی شام بود. مختار در معرکه عین الورده شرکت نکرد، و ادعا کرد که از غیب به او خبر رسیده، که در این معرکه شکست می خورند؛ بعد از این معرکه، اتباع و طرفداران او رو به افزایش گذاشت، و شهرتش و قوتش افزایش یافت. مختار ثقی ادعا می کرد که هدف او از تشکیل لشکر و جیش، انتقام از خون حسین است، او با این شعار توانست، طرفداران خود را زیاد کرده، و لشکر بزرگی به فرماندهی ابراهیم بن الأشتر، را آماده نبرد با عبیدالله بن زیاد کند. مختار این جیش را آماده نبرد ساخته، و در کنار رود خازر نزدیک شهر موصل با عبیدالله بن زیاد، وارد میدان جنگ شد. ابراهیم پسر أشتر توانست توانست در این نبرد ابن زیاد را شکست دهد. بدین وسیله عبیدالله بن زیاد در روز عاشوراء سال 76 هجری کشته شد، و سر او توشط ابراهیم بن الاشتر، نزد مختار ثقی فرستاده شد. مختار با دنبال کردن، کسانی که در قتل حسین شرکت داشتند، توانست تک تک آنها را نابود کند؛ افرادی مانند: عمر بن سعد بن أبی وقاص، و شمر بن جوشن، و سنان بن أبی أنس، و خولی بن یزید الأصبحی، را به قتل رساند، او در این حرکت خود، سرهای زیادی را از گردنها قطع کرد. مختار ثقفی بعد از پیروزیش بر لشکر عبیدالله بن زیاد، نفوذ خود را گسترش داده، و توانست بر شمال عراق و جزیره نقوذ پیدا کند، او بر ولایت تحت سیطره اش، والیان و نمایندگانی، تعیین کرد. بدین وسیله سه دولت، در شام توسط عبدالملک، و در حجاز توسط عبدالله بن زبیر، و در عراق مختار ثقفی، به وجود آمده بود. 5)- کشته شدن مختار ثقفی به دست مصعب بن زبیر: شاید اینجا ما توقع داریم، که می بایست مختار توسط عبدالملک بن مروان کشته شود، چرا که او عبیدالله بن زیاد را به قتل رسانده است؛ ولی عبدالملک با زیرکی که داشت، می دانست ، سرانجام عبدالله بن زبیر برای نابودی او اقدام خواهد کرد، و می دانست هر یک از دو قدرت با مختار ثقفی در گیر شود، از قدرت او کاسته خواهد شد. مختار بعد از نفوذ و سیطره اش بر شمال عراق تصمیم گرفت، تا بصره را نیز تحت حکومت خود در آورد، و در آن زمان ولایت بصره در دست مصعب بن زبیر بود، که از طرف برادرش به عنوان والی، تعیین شده بود. این حرکت مختار سبب شد، تا مصعب به تنهایی، فقط با لشکر خود به کوفه حرکت کند، وآنجا را محاصره کرده، وجیش مختار را در تنگنا قرار داد، تا اینکه سر انجام نصرت از جانب خداوند حاصل شد، و مختار ثقفی به دست او به قتل رسید، و جنازه اش بر در مسجد آویزان کرد. مصعب سر مختار را، توسط نامه رسان برای برادرش عبدالله بن زبیر فرستاد. آن شخص بعد از عشاء به مکه رسید، عبدالله را در حال نماز خواندن یافت، او همچنین در حال نماز خواندن بود، تا اینکه وقت سحر فرا رسید، و هیچ توجه ای به آورنده سر مختار نداشت، و به او گفت: آن را بر در مسجد بیانداز، او این کار را انجام داد، و سپس باز گشت و گفت: جایزه ای مرا بده؛ ابن زبیر به او جواب داد: جایزه ی تو همان سری است که همراه خودت آوردی، حال دو باره آن را بردار و همراه خود به عراق باز گردان. بعد از کشته شدن مختار، دولت او رو به نابودی گذاشت، و همین طور حرکت ها و دولت های محلی دیگر نیز رو به ضعف و انحطاط گذاشت. مختار ثقفی در واقع شخصی دروغگو و کذاب بود، او شخصی کاهن بود و ادعا می کرد که از غیب به او خبر می رسد، و ادعا می کرد که جبریل بر او وحی نازل می کند. در روایت آمده است: که به ابن عمر خبر دادند، که مختار ثقفی ادعا می کند، که به او وحی می شود، ابن عمر رضی الله عنه در جواب فرمود: راست می گوید، همانا خداوند می فرماید: " وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ" [الأنعام:120]. یعنی : همانا شیاطین به دوستان و اولیاء خود وحی می کنند. پس می توان گفت: که مختار از طرف شیاطین به او وحی می شده، و نه از طرف فرشتگان. ابن کثیر می فرماید: علماء ذکر کردند که مختار ثقفی فردی کذاب بوده؛ و ادعای تشیع می کرد، ولی نمی دانم، آیا ادعای نبوت کرده است یا نه؟ مختار ثقفی با این ادعای پوچ و واهی خود توانست، بعضی از افراد را، فریب دهد؛ که در بین آنها فرقه ی کیسانیة است که به او نسبت داده می شود، این فرقه از شیعیان تندرو هستند. مختار ثقفی اولین کسی بود، که فکره ی مهدیت در شخص محمد بن الحنفیه بوجود آورد. و همچنین اومعتقد به عقیده ی بدا و تناسخ ارواح بود. 6)- صلح عبدالملک با دولت روم: با توجه به اضطرابات داخلی در دولت عبدالملک، او مجبور شد تا با دولت روم صلح در مقابل سیصد و شصت و پنج هزار قطعه طلا، و 360 برده و بعضی مزایای آخر با دولت روم صلح کند. اما این مصالحه چندان طول نکشید، این معاهده پس از مدتی باطل شد. 7)- پایان بخشیدن به ولایت مصعب بن زبیر در عراق: بعد از کشته شدن مختار ثقفی، دامنه حکومت ابن زبیر در عراق رو به افزایش گذاشت. و این سبب شد تا عبدالملک بن مروان برای جلوگیری از گسترش حکومت ابن زبیر، برنامه ی نظامی طراحی کرده، و جلوی این گسترش را بگیرد. عبدالملک بن مروان در سال 71 هجری تصمیم گرفت، تا عازم عراق شود؛ واین تقریبا چهار سال بعد از هلاکت مختار ثقفی بود. وقتی عبدالملک همراه با لشکرش به طرف عراق حرکت کرد، مصعب بن زبیر از این حرکت اطلاع یافت. و جیش خود را آماده ساخت تا با لشکر عبدالملک مقابله کند. عبدالملک، برادرش محمد بن مروان در جلوی لشکر قرار داد، و از طرف دیگر مصعب بن زبیر، ابراهیم بن الاشتر(رهبر لشکر مختار ثقفی بود، اما بعد از او به مصعب ملحق شد) را در مقدمه ی لشکر قرار داد. عبدالملک قبل از وارد شدن به میدان نبرد، به اکثر فرماندهان و بزرگان لشکر مصعب نامه نوشت، و وعده داد، که در صورت همکاری با او، به آنها ولایت عطا کند. ابراهیم بن الاشتر، نامه ی که از طرف عبدالملک به او رسیده بود، به مصعب نشان داد، و به او گفت: عبدالملک به همه افراد تو نامه نوشته و به آنها وعده، پست و مقام داده است، پس برو ؛ و آنها در محلی حبس کن، تا در این مبارزه به تو خیانت نکنند. و این چیز غریبی نیست، چرا که مردم عراق در غدر و خیانت، دستی طولانی و دراز مدت دارند. در وقتی که عبدالملک، به رؤسای اهل عراق نامه می نوشت، شخصی را نزد مصعب بن زبیر فرستاد، و به او گفت: نزد مصعب برو، و بگو: پسر عمویت به تو امان می دهد،اما مصعب جواب داد: افردی مثل من، در چنین موقیعتی، از میدان منصرف نمی شوند، یا غالب میشویم و یا مغلوب! روایت شده است، عبدالملک به خاطر رابطه ی که در گذشته با مصعب داشته، نمی خواست با او وارد جنگ شود. دو گروه وارد میدان نبرد شدند، و ابرهیم بن الاشتر در رأس نبرد قرار گرفت، اما سستی بعضی از افراد لشکر مصعب، باعث شد، تا ابراهیم بن الاشتر، که یکی از باوفاترین و مخلصترین افراد مصعب بود، به قتل برسد، قتل او ضرری بزرگ برای مصعب بود، و شکست آنها در مقابل جیش اموی قطعی کرد. با کشته شدن ابراهیم بن الاشتر، اهل عراق هم مانند سابق، میدان را ترک کرده، به کوفه و بصره باز گشتند؛ و به غیر از هفت نفر، کسی دیگر همراه مصعب باقی نماند. مصعب بن زبیر، با شجاعت و قدرت تمام جنگید، تا اینکه به شدت زخمی شد، و جراحت برداشت،او در نهایت به دست زیاد بن ظبیان به قتل رسید. و این واقعه در سال 72 هجری رخ داد. در روایات تاریخی آمده است، که وقتی سر مصعب بن زبیر، را نزد عبدالملک آوردند، گریه کرد، وگفت: در گذشته از شدت محبتی که نسبت به او داشتم، طاقت دوری او را نداشتم، اما امروز ملک و پادشاهی، همه آنها را از یاد من برده است، وبه چیزی جزء سلطنت و کرسی نگاه نکردم. وروایت شده است که عبدالملک بعد از قتل مصعب، یاد از محاسن و خوبیهای او می کرد، دلاوریها و شجاعت های او را نقل می کرد؛ و می گفت: امروز مدح کردن مصعب، ضرری به ملک من وارد نمی کند. بعد از پایان یافتن معرکه نبرد، عبدالملک وارد کوفه شد، ومردم کوفه با او بیعت کردند. شهادت مصعب بن زبیر، سبب اندوه و حزن همسرش، سکینه دختر حسین شد، محبت والایی که بین این دو همسر دلسوز بود، سبب شد، که همسرش سکینه بعد از شهادت مصعب در وصف او، شعر و رثاء بسراید. همچنین خبر قتل او به گوش برادرش، عبدالله بن زبیر هم رسید، عبدالله از شنیدن این خبر بسیار متأثر و اندوهگین شد، اما او همیشه به قضا و قدر خداوند راضی بود.
عبدالملک بن مروان (65-86 هجری) قسمت دوم پایان خلافت عبدالله بن زبیر، و آغاز خلافت عبدالملک بن مروان مطلب اول: پایان خلافت امیر المؤمنین، عبدالله بن زبیر بعد از شهادت مصعب بن زبیر در کوفه، عبدالملک جبهه ی حجاز، را بارها مورد حمله قرار داد، این درگیری بین عبدالملک و ابن زبیر ادامه یافت. او در این حملات هر بار، فرمانده جدیدی را انتخاب می کرد، اما همه این حرکات، توسط ابن زبیر خنثی می شد. 1)- سقوط خلافت عبدالله بن زبیر عبدالملک بعد از کشتن مصعب، تقریبا مقدمات سقوط دولت ابن زبیر را فراهم کرده بود. وبیشتر نقاط را تحت تصرف خود قرار داده بود. دولت عبدالله بن زبیر بعد از شهادت مصعب، فقط در سرزمین حجاز خلاصه می شد، و این سبب شد، تا از قدرت و توان این دولت کاسته شود. عبدالملک بعد از قتل مصعب، فرصت را از دست نداد، بارها به سوی حجاز لشکرکشی کرد، او سر انجام برای پایان دادن به خلافت ابن زبیر، لشکری را به رهبری حجاج بن یوسف ثقفی عازم سرزمین حجاز کرد، این لشکر در طائف استقرار پیدا کردند. حجاج بن یوسف ثقفی، در مرحله اول، عبدالله بن زبیر را تحریم اقتصادی کرد، تا جایی که گفته شده ابن زبیربرای رفع گرسنگی یارانش، اسب خود را ذبح کرد. حجاج بن یوسف در مرحله دوم، منجلیق را بر کوه های مکه نصب کرد، او برای حمله ی نهایی به ابن زبیر، نامه ی را به سوی عبدالملک نوشت، و از او اجازه خواست، تا وارد میدان نبرد شود؛ عبدالملک در جواب او نوشت: هر آنچه مصلحت دیدی، انجام بده. این جواب او، در حقیقت موافقت برای شروع نبرد بود. حجاج با لشکرش به طرف مکه حرکت کرد، وبا منجلیق که بر کوهها نصب کرده بود، به ابن زبیر حمله کرد. حجاج به شکل متواصل وپشت سر هم ابن زبیر و مسجدالحرام را به منجلیق بست. ابن عمر رضی الله عنه وبعضی از بزرگان مکه نزد حجاج رفتند، و از او خواستند، تا از منجلیق استفاده نکند، چرا که باعث ویران شدن، مسجد الحرام می شود؛ اما حجاج در جواب به آنها گفت: به خدا قسم، من چنین چیزی را نمی خواهم، اما چه کار کنم، او به آنجا پناه برده است. و روایت شده در همین زمان، گروه های مختلف از نقاط مختلف وارد مکه شده بودند، اما حجاج بن یوسف آنها را از ورود به مسجد الحرام منع کرد، تا از خطر منجلیق در امان بمانند. ابن عمر رضی الله عنه بار دیگر به حجاج نامه نوشت و گفت: از خدا بترس، همانا در ماه حرام، و در بلد حرام قرار گرفتی، و مردم برای فریضه حج به اینجا آمده اند. این نامه ابن عمر، حجاج را وادار کرد، تا پایان موسم حج، دست از قتال بردارد. اما او بلافاصله بعد از اتمام اعمال حج، ندا زد تا همه به وطن خود برگردند، چرا که می خواست قتال و جنگ علیه ابن زبیر، را دوباره از نو شروع کند. ابن زبیر با آن ایمان قوی واعتقاد راسخی که داشت، مقاومت ورزید، و بر قتال و نبرد با حجاج اصرار ورزید، و تسلیم خواسته های آنها نشد. عبدالله قبل از شهادتش، نزد مادرش اسماء دختر ابوبکر صدیق رفت، و آخرین وداع را با مادر خود انجام داد، و به اوگفت: الان آخرین روزهای عمرم هست، مرا نصیحت کن، و نزدیک بیا تا با تو وداع گویم، دستان مادر پیرش را بوسید و از نصایح و گفته های او بهره برد؛ مادرش اسماء، اعتقاد و تقوای والای فرزندش، را باور داشت، به همین خاطر، اعمال و فعل او را سنجیده تلقی می کرد، و آن را می ستود. 2)- شهادت عبدالله بن زبیر رضی الله عنه ابن زبیر در آخرین نماز صبح، برای یاران خود، خطبه ی بلیغی ایراد کرد، سپس یارانش را به ثبات و پایداری در میدان نبرد دعوت کرد. ابن زبیر رضی الله عنه با تمام قدرت با لشکر حجاج جنگید، ولکن لشکر حجاج با پافشاری و اصرار تمام در میدان نبرد، سر انجام او را به قتل رساندند. عبدالله بن زبیر در روز سه شنبه، ماه جمادی الاخر، در سن 73 سالگی به شهادت رسید؛ و سر او به نزد حجاج بن یوسف برده شد.روایت شده است، وقتی که ابن زبیر را به صلیب کشیدند، از او رائحه و بوی مسک به مشام می رسید. مادرش أسماء رضی الله عنها، بر جنازه ی فرزندش حاضر شد، اما ایمان والای او، هر نوع جزع و فزع، را از این مادر پیر گرفته بود. و به تقدیر و قضای خداوندی راضی شده بود. روایت شده است: عبدالله بن عمر رضی الله عنه،بعد از شهادت ابن زبیر، بر جنازه ی ابن زبیر حاضر شد، و گفت: السلام علیک یا أبا خبیب، به خدا قسم، من تو را از این واقعه نهی کردم. 3)- ابن عمر رضی الله عنه و حجاج بن یوسف بعد از شهادت عبدالله بن زبیر، مردم با عبدالملک بن مروان بیعت کردند، ابن عمر نیز به عبدالملک نامه ی نوشت، و گفت: همانا من با امیرالمؤمنین عبدالملک بن مروان بیعت می کنم،تا بر سمع و طاعت باشم، مادامی که خلاف شرع و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم نباشد. حجاج بن یوسف بعد از کشته شدن ابن زبیر، والی مکه شد، و ابن عمر او را امر به معروف و نهی از منکر می کرد، و هروقت حجاج در حکم شرعی مرتکب خطا، یا اشتباهی می شد، با تمام قدرت به او تذکر می داد. مطلب دوم : دوران خلافت امیرالمؤمنین عبدالملک بن مروان بعد از به قتل رسیدن عبدالله بن زبیر، امت اسلامی با عبدالملک بن مروان بیعت کردند، و بدینوسیله خلافت او، شرعی و رسمی گشت. او اولین خلیفه ای بود که خلافت را با زور شمشیر و قتال بدست آورد. مورخان شروع رسمی عهد عبدالملک بن مروان را بعد از شهادت ابن زبیر می دانند. و گفته شده، او برای رسیدن به قدرت منهج ملوک و پادشاهان را جایگزین شورا کرده است. او توانست با قتال و جنگ یکپارچگی را دو باره به امویان باز گرداند، به همین خاطر عبدالملک بن مروان را مؤسس دوم دولت اموی می دانند. عبدالملک توانست امنیت را دوباره به سرزمینهای اسلامی باز گرداند. و قاعده فقهی به ما می گوید: " الضرورات تبیح المحظورات" یعنی وقتی انسان در اضطرار و ضرورت واقع شود، محظورات برای او جایز می شود، وچه بسا عبدالملک برای دفع ضرر و جلوگیری از هم پاشیدگی امت اسلامی از این قاعده استفاده کرده است. از دیدگاه اهل سنت؛ عبدالملک بعد از عبدالله بن زبیر، خلیفه ی رسمی مسلمین گشت، و امامت بعد از اینکه غالبیت مردم، با او بیعت کردند صحیح می باشد. او توانست در عصر، بر حرکتهای مختلف داخلی و خارجی غلبه کند، و حرکتهای مانند ازارقه و صفریه و ابن اشعث(بعضی از علماء در این حرکت بودند) را خنثی سازد. 1)- نطام اداری در عهد عبدالملک بن مروان: عبدالملک اهتمام خاصی به نظام اداری داشت، بر طریقه و روشی که معاویه رضی الله عنه برای اصلاح موسسات و ادارات دولتی بکار برده بود، استفاده کرد. او در این زمینه تلاش و جهد بسیار کرد، تا جایی که توانست نظام اداری قوی را سر و سامان دهد، اما او در نظام دولتی بیشتر آنچه که از دیدگاه خودش، صحیح بود، عملی می ساخت، و از نظریات مختلف که به او عرضه می شد، پرهیز می کرد. در عهد عبدالملک انواع دیوان ها، در نظام دولتی بوجود آمدند، مانند دیوان رسائل، دیوان عطاء، دیوان خراج، دیوان طراز، دیوان برید، و ... وجود این دواوین سبب شد، تا سیستم و نظام دولتی فعالیت بهتر و بیشتری داشته باشد. از سیاست عبدالملک این بود، که دستگاه دولتی را کاملا عربی نگه دارد، و از ورود هر نوع اجنبی به سیستم دولتی پرهیز می کرد، چرا که ورود لغات اجنبی در دستگاه دولتی، به وحدت و یکپارچگی نظام ضربه وارد می کرد، و از طرف دیگر، شعوب و قبایل مختلف که به اسلام رو می آوردند، نیاز به تعلیم قرآن و لغت عربی پیدا می کردند، و اگر دستگاه دولتی از نطر لغت ضعیف باشد، به قدرت اسلام ضربه وارد می کرد. سیاست عربی کردن دستگاه دولتی سنتی بود که عبدالملک از خود به جا گذاشت، و دیگران بعد از او این روش را ادامه دادند، این فکره سبب شد تا زبان عربی که زبان قرآن است بر دیگر زبان های اجنبی مانند فارسی و یونانی و قبطی غلبه پیدا کرده، و به مرور زمان سبب شد، تا علماء زیادی از غیر عرب، به نحو احسن این لغت را فرا بگیرند، و تألیفاتی را از خود به جای بگذارند. 2)- وضعیت اقتصادی و عمرانی در عهد عبدالملک بن مروان در عهد عبدالملک، زکات ، خراج ، جزیه ، خمس غنائم و... از مهمترین مصادر دخل دولت اموی به شمار می رفت. نظام جزیه که از غیر مسلمین گرفته می شد، در عصر او ادامه داشت. او از اهل نجران جزیه می گرفت، همان طور که رسول الله و خلفاء پیشین از آنها جزیه می گرفتند. در عهد عبدالملک زمینهای کشاورزی و زراعی رو به افزایش یافت، و سبب شد، تا نظام مال و اقتصادی پیشرفت بیشتری کند. در عهد عبدالملک تجارت داخلی و خارجی به خاطر نارامی ها، وجنگهای داخلی رو به ضعف گذاشت، اما در مرحله دوم از خلافت، که امنیت و یکپارچگی در بلاد اسلامی حاصل شد، تجارت نیز به نوبه خود، در اوج پیشرفت قرار گرفت. ضرب سکه اسلامی در عصر عبدالملک، از جمله عواملی بود،که در پیشرفت تجاری و اقتصادی نقش بسزایی ایجاد کرد. ضرب سکه توسط دولت اموی سبب شد، تا آنها دیگر احتیاجی به سکه های روم و فارس نداشته باشند. عبدالملک دستور داد، تا ضرب سکه کاملا اسلامی و عربی باشد، و از نوشتن هر نوع کلمات اجنبی بر آن پرهیز شود. در این عصر از خلافت اموی، حرفه ها و صنعتهای مختلف، ایجاد شد. صنعت نساجی در این عصر به اوج شکوفایی رسید. طراحی و دوخت لباسهای مختلف، برای دستگاه دولتی و امراء و والیان، از جمله ابتکارات آنها بود. صنعت نطامی نیز در این عهد رو به پیشرفت گذاشت. ساخت کشتی های جنگی نمونه ی بارزی از این پیشرفت می توان شمارد. ساخت و ساز خانه ها به شیوه ها و معماری های مختلف، در آبادی و عمران شهرها و مدن های این عصر نقش بسزایی داشت. ساخت و ساز مساجد یکی از کارهای مهم دولت اموی در این عصر بود، که نمونه بارز آن مسجد قبة الصخره است که بدست عبدالملک بن مروان ساخته شد. بنای شهرها و روستا های مختلف، معماری و تاریخ این عصر را زنده نگه داشته، وقدرت و اقتدار دولت اسلامی را به نمایش می گذارد. مطلب سوم: وصیت عبدالملک و وفات او روایت شده است، که عبدالملک در آخرین روزهای عمرش، از گذشته خود متأثر شده، و می گفت: دوست داشتم همان طور که روز به روز قوت و قدرتم افزایش پیدا می کرد، به همان اندازه به عبادت پروردگارم مشغول می شدم. او در روز جمعه برای مردم خطبه ی بلیغی ایراد کرد، سپس خطبه اش را قطع کرد، و بسیار گریست، و گفت: پروردگارا! گناهان من بسیار بزرگ است، و همانا کمترین بخشش تو، بزرگتر از گناهان من است؛ پروردگارا با قطره ی از بخشش خودت، گناهان زیاد من را ببخش. روایت شده است، وقتی این خبر به گوش حسن بصری رسید، به گریه افتاد و فرمود: اگر قرار است سخنی را با طلا بنویسند، باید این سخن را بنویسند. عبدالملک در لحظات پایانی عمرش، فرزندانش را به تقوای خدا وصیت کرد، و آنها را از اختلاف و دو دستگی بر حذر داشت، اکرام به برادرانش و به والیان اموی از جمله حجاج بن یوسف، را به آنها توصیه کرد. و خطاب به ولید گفت: بعد از دفنم، بلافاصله بر منبر برو، و مردم را به بیعت کردن با خودت دعوت کن. او سر انجام در ماه شوال، سال 86 هجری، در روز جمعه و در روایتی روز چهارشنبه، دار فانی را وداع گفت.و در دمشق، بین باب جابیه و باب صغیر، دفن کرده شد. پسرش ولید بن عبدالملک که ولی عهد او بود، بر او نماز گزارد. او در سن شصت سالگی و در روایتی شصت و سه سالگی از دنیا رفت، که روایت اولی بر اساس سال تولدش، که 26 هجری بوده است، صحیح تر می باشد. مهر انگشترش، آیه ی "آمنت بالله مخلصا" بود. مورخان خلافت شرعی و رسمی او بعد از شهادت عبدالله بن زبیر، می شناسند. ترجمه و تحقیق : أبو أنس سايت عصر اسلام www.IslamAge.com مراجع و مصادر : 1 -الدولة الأموية_ تألیف دکتر علی محمد صلابی 2- سير أعلام النبلاء - تأليف : الذهبي - تحقيق شعيب الأرناؤوط 3- سایت موسوعة الأسرة المسلمة التاریخ الإسلامی- موسوعة الحرة 4- تاريخ الإسلام السياسي والديني والثقافي والاجتماعي - تألیف : دکتر حسن ابراهيم حسن 5- البدایة و النهایة - ابن کثیر
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|