|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>وهب بن قابوس مزنی رضی الله عنه
شماره مقاله : 3078 تعداد مشاهده : 320 تاریخ افزودن مقاله : 6/6/1389
|
وهب المزنی و برادرزادهاش رضی الله عنه وهب بن قابوس مزنی به اتفاق برادرزادهاش، حارث بن عقبه بن قابوس، گوسفندانی را از كوه مزینه آوردند. با ورود به مدینه متوجه این موضوع گردیدند که: مردم در ركاب رسول خدا صلی الله علیه و سلم و در دامنه احد برای جنگ با مشركان خارج گردیدهاند. وهب و حارث بیدرنگ خود را به پیامبر صلی الله علیه و سلم در دامنه احد رساندند. با مشاهدة پیروزی مسلمانان آن دو نیز به جمعآوری غنایم به دست آمده از مشرکان پرداختند، كه ناگهان خالدبن ولید و عكرمه بن ابیجهل با دستهای از سپاهیان مشرك از پشت سر به مسلمانان حمله نمودند و موجب متفرق گرداندن مسلمانان گردیدند در هنگام زد و خورد گروهی از مشركان از سپاه، فاصله گرفته بودند. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: چه كسی در برابر آنها میایستد؟ وهب بن قابوس گفت: ای رسول خدا! من در برابر آنان ایستادگی مینمایم و او چنان در برابر آن دسته ایستادگی نمود و به تیراندازی پرداخت كه آنان مجبور عقبنشینی گردیدند. گروهی دیگر از مشركان نیز قصد حمله داشتند. رسول خدا فرمود: چه كسی در برابر اینها میایستد؟ مزنی بلند شد و گفت: من در برابر آنان ایستادگی مینمایم و چنان در مقابلشان شمشیر كشید كه آنان مجبور به فرار شدند. بعد از چند لحظه گروهی دیگر از مشركان نیز قصد حمله نمودند. باز هم رسول خدا فرمودند: چه كسی با آنها میجنگد؟ این بار نیز مزنی اعلام آمادگی نمود. رسول خدا صلی الله علیه و سلم او را به بهشت مژده داد. مزنی با خوشحالی به سوی دشمن حركت نمود و میگفت: به خدا سوگند نه پشیمان میشوم و نه معاملهام را فسخ میكنم و چنان شمشیر زد و در عمق سپاه دشمن فرو رفت كه انسجام و نظم سپاه دشمن را از بین برد. دعای رسول خدا صلی الله علیه و سلم نیز بدرقه راهش بود. آن حضرت میفرمود: اللهم ارحمه و او همچنان مشغول بر همزدن جمع دشمن بود و شمشیر میزد و دشمن بر وی كاملاً احاطه نموده بود و سرانجام به شهادت رسید. بعد از اتمام جنگ که زخمهای او را برشمردند، حدود 20 زخم نیزه و شمشیر برداشته بود و همچنین او را مثله كرده بودند. برادرزادهاش نیز جنگید تا به شهادت رسید. عمر رضی الله عنه همواره میفرمود: محبوبترین مرگ، نزد من مرگی است كه مزنی دچار آن گردید.[1] بلال بن حارث مزنی میگوید: در جنگ قادسیه در ركاب سعد بن ابی وقاص بودیم. بعد از پیروزی و تقسیم غنایم، جوانی از آل قابوس از قبیله مزینه زخمی گردید. وقتی كه سعد از خواب بیدار شد، نزد وی رفتم. فرمود: بلال هستی. گفتم: آری. گفت: خوش آمدی، چه كسی همراهت است؟ گفتم: مردی است از قبیله من از آلقابوس. سعد، خطاب به جوان همراهم گفت: ای جوان! چه نسبتی با آن مزنی كه در جنگ احد شهید شد، داری؟ جوان گفت: برادرزادهاش هستم. سعد گفت: خوش آمدی. خداوند، تو را مایة اطمینان خاطر و آرامش مؤمنان گرداند؛ چراکه من از آن مرد خاطرهای به یاد دارم كه تا به حال از كسی ندیدهام. وقتی مشرکان ما را محاصره نموده بودند و رسول خدا صلی الله علیه و سلم نیز در میان ما بود، دشمن از هر طرف حمله مینمود. پیامبر به مسلمانان فرمود: چه كسی مقاومت این گروه را از بین میبرد؟ هر بار آن مزنی اعلام آمادگی مینمود و در برابر آنها میایستاد و آنها را وادار به عقبنشینی مینمود. لحظات آخر را نیز پیامبر به وی فرمود: برو و تو را به بهشت مژده میدهم. سعد گفت: من در آن روز به دنبال مزنی به راه افتادم و مانند او آرزوی شهادت داشتم. چندین بار به سپاه دشمن حمله نمودیم. دشمن او را به شهادت رسانید. من هم دوست داشتم مانند او به درجه شهادت برسم، اما اجلم هنوز نرسیده بود. سپس سعد، سهم خود را از غنایم به آن جوان مزنی داد و او را بر دیگران ترجیح داد و فرمود: تو اختیار داری بمانی یا اینكه نزد خانوادهات برگردی. آن جوان برگشت و به خانوادهاش پیوست. سعد میگوید: به خاطر دارم كه رسول خدا صلی الله علیه و سلم كنار جنازة آن مزنی ایستاد و فرمود: رضی الله عنك فانی عنك راضی «خدا از تو راضی باد، من از تو راضی هستم.» سپس رسول خدا را دیدم كه كنار قبر او روی پاهایش ایستاده است و این در حالی بود كه پاهای آن حضرت زخمی بود و ایستادن برایش دشوار بود. ایشان چادری خطدار بر او كشیدند؛ چادر كوتاه بود. رسول خدا صلی الله علیه و سلم دستور داد با مقداری علف پاهایش را بپوشانیم. این گونه است که با وزیدن نسیم ایمان، در درون انسان تغییر و تحول ایجاد میگردد؛ چنانكه وهب مزنی و برادرزادهاش، گوسفندانشان را در مدینه رها نمودند و به صفوف جهاد با مسلمانان پیوستند؛ آنها آرزوی شهادت داشتند و خدا نیز آنها را به آرزویشان رساند. حماسهای را كه مزنی از خود به جای گذاشت، همواره در ذهن اصحاب باقی بود؛ چنانكه سعد بن ابی وقاص بعد از گذشت سیزده سال با شنیدن نام مردی از قبیله مزینه به یاد آن خاطره افتاد و آرزو نمود تا مانند آن مزنی به ملاقات پروردگار، نائل میگردید.
[1]- مغازی، واقدی، ج 1، ص 275.
برگرفته از: الگوی هدایت (تحلیل وقایع زندگی پیامبر اکرم)، جلد دوم، مؤلف : علی محمّد صلّابی، مترجم: هیئت علمی انتشارات حرمین.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|