|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
قرآن و حدیث>قصص قرآن>سلیمان علیه السلام > سلیمان و ملکه سبأ
شماره مقاله : 3395 تعداد مشاهده : 335 تاریخ افزودن مقاله : 14/6/1389
|
سلیمان و ملکهی سبأ
{ وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ (٢٠)لأعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لأذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ (٢١)فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ (٢٢)إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ (٢٣)وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ (٢٤)أَلا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ (٢٥)اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (٢٦)قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (٢٧)اذْهَبْ بِكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهِ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ (٢٨)قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلأ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ (٢٩)إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (٣٠)أَلا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (٣١)قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلأ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنْتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ (٣٢)قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالأمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ (٣٣)قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ (٣٤)وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (٣٥)فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (٣٦)ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ (٣٧)قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلأ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (٣٨)قَالَ عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (٣٩)قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (٤٠)قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ (٤١)فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ (٤٢)وَصَدَّهَا مَا كَانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِنْ قَوْمٍ كَافِرِينَ (٤٣)قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (٤٤) } (نمل/ 44-20) «سلیمان از لشکر پرندگان سان دید و جویای حال آنها شد و گفت: چرا شانه بهسر را نمیبینم؟ (آیا او در میان شماست و او را نمیبینم؟) یا این که از جملهی غایبان است؟* حتماً او را کیفر سختی خواهم داد و یا او را سر میبرم ( اگر گناهش بزرگ باشد) و یا این که باید برای من دلیل روشنی اظهارنماید (که غیبت وی را موجه نماید).* چندان طول نکشید ( که هدهد برگشت و) گفت: من بر چیزی آگاهی یافتهام، که تو از آن آگاه نیستی. من برای تو از سرزمین سبأ یک خبر قطعی و مورد اعتماد آوردهام.* من دیدم که زنی بر آنان حکومت میکند و همهچیز، (لازم برای زندگی) بدو داده شده است و تخت بزرگی دارد (و دربار بسیار مجللی).* من او و قوم او را دیدم که به جای خدا برای خورشید سجده میبردند و شیطان، اعمالشان را در نظرشان آراسته است و ایشان را از راه (راست) بدر برده است و آنان ( به خدا و یکتاپرستی) راهیاب نمیگردند.* آنان را از راه به در برده است تا این که برای خداوندی سجده نبرند که نهانهای آسمانها و زمین را بیرون میدهد و میداند آن چه را پنهان میدارید و آنچه را که آشکار میسازید.* جز خدا که صاحب عرش عظیم (حکمفرمایی بر کاینات است) معبودی نیست (پس چرا باید جز او را بپرستند؟).* (سلیمان به هدهد) گفت: تحقیق میکنم تا ببینم که راست گفتهای یا از زمره دروغگویان بودهای؟* این نامهی مرا ببر و آن را به سویشان بینداز و سپس از ایشان دور شو و در کناری بایست و بنگرکه به یکدیگر چه میگویند و واکنش آنان چه خواهد بود؟* (بلقیس)گفت: ای سران قوم! نامهی محترمی به سویم انداخته شده است.* این نامه از سوی سلیمان آمده است و (سرآغاز) آن چنین است: به نام خداوند بخشندهی مهربان.* برای این (نامه را فرستادهام) تا برتریجویی در برابر من نکنید و تسلیم شده به سوی من آیید.* (بلقیس رو به اعضای مجلس شورا کرد و) گفت: ای بزرگان و صاحبنظران! رأی خود را در این کارمهم برای من ابراز دارید من هیچ کارمهمی را بدون حضور و نظر شما انجام ندادهام.* گفتند: ما از هر لحاظ قدرت و قوت داریم و در جنگ تند و سرسخت میباشیم. فرمان، فرمان توست، بنگر که چه فرمان میدهی.* پادشاهان هنگامی که وارد منطقه آبادی شوند، آن را به تباهی و ویرانی میکشانند و عزیزان اهل آنجا را خوار و پست میگردانند. اصلاً پیوسته شاهان چنین میکنند.* من (برای صلح و سازش و جلوگیری از خرابیها و خونریزیها، هیأتی را) به پیش آنها میفرستم همراه با تحفهای تا ببینم فرستادگان (ما از پذیرش ارمغان یا نپذیرفتن آن و چیزهای دیگر) چه خبری با خود میآورند (تا برابر آن عمل کنیم).* هنگامی که (رئیس و گویندهی فرستادگان) به پیش سلیمان رسید (و هدیه را تقدیم داشت، سلیمان شاکرانه) گفت: میخواهید مرا از لحاظ دارایی و اموال کمک کنید( و با آن فریبم دهید؟!) چیزهایی را که خدا به من عطا فرموده است، بسی ارزشمند وبهتر از چیزهایی است که شما برایم آوردهاید. (و من نیازی به این اموال ندارم) بله این شمایید که (نیازمند دارایی و اموال هستید و) به هدیهی خود شادمان و خوشحال هستید. (زیرا شما تنها به بودن این دنیا معتقد هستید و سخت به وسایل زندگی و رفاه آن دل بستهاید. ولی ما بدین جهان و آن جهان باور داریم و این جا را پلی برای رسیدن به سعادت آنجا میدانیم).* به سوی ایشان بازگرد (و بدیشان بگو که) ما با لشکرهایی به سراغ آنان میآییم که قدرت مقابله با آنها را نداشته باشند و ایشان را از آن (شهر و دیار سبأ) به گونهی خوار و زار و در عین حقارت بیرون میرانیم.* (سلیمان خطاب به حاضران) گفت: ای بزرگان! کدام یک از شما میتواند تخت او را پیش من حاضر آورد قبل از آن که آنان نزد من بیایند و تسلیم شوند ( تا بدینوسیله با قدرت شگرفی رویاروی گردند و دعوت ما را بپذیرند)؟* عفریتی از جنیان گفت: من آن را برای تو حاضر میآورم، پیش از این که (مجلس به پایان برسد و) تو از جای برخیزی و من بر آن توانا و امین هستم.* کسی که علم و دانشی از کتاب داشت گفت: من تخت (بلقیس) را پیش از آن که چشم برهم زنی، نزد تو خواهم آورد. هنگامی که سلیمان تخت را پیش خود آماده دید، گفت: این از فضل و لطف پروردگار من است. (این همه قدرت و نعمت به من عطا فرموده است) تا مرا بیازماید که آیا شکر(نعمت) او را به جای میآورم یا ناسپاسی میکنم. هر کس که سپاسگذاری کند، تنها به سود خویش سپاسگذاری میکند و هر کس که ناسپاسی کند، پروردگار من بینیاز (از سپاس او و) صاحب کرم است (و سفرهی کریمانهی انعام خود را از شکرگزار و ناشکر قطع نمیکند).*(سلیمان) گفت: تخت او را (با تغییرات محل برخی از زینتآلات و رنگ و روغن ظاهری) ناشناخته کنید تا ببینید متوجه میشود که (تخت اوست) یا جزو کسانی خواهد بود که پی نمیبرند ( که این خود آن تخت است).* هنگامی که او بدانجا رسید (و تخت خود را با وجود آن همه مسافت و درهای بسته و محافظان کاخ سلطنت مشاهده کرد و بدان خیره شد، از سوی یکی از همراهان بدو) گفته شد: آیا تخت تو این گونه نیست ( و این همان تخت است؟) گفت: انگار این همان است! ما پیش از این (معجزه) هم (با مشاهدهی کار هدهد و شنیدن چیزهایی از قاصدان خود، از حقانیت سلیمان) آگاهی یافته و از زمرهی منقادان وتسلیمشدگان بودهایم ( و چندان نیازی به این معجزهی جدید نبود).* و معبودهایی که به جای خدا پرستش میکرد، او را (از پرستش خدا) باز داشته بود، او هم از زمرهی قوم کافر خود بود.*(بعد از مشاهده تخت خود) بدو گفته شد: داخل کاخ (عظیم سلیمان شو، هنگامی که (صحنهی شیشهای) آن را دید گمان برد که آب عمیقی است ( چرا که ماهیها در آن شنا میکردند) ساق پاهای خود را برهنه کرد (تا از آب عبور کند و جامههای درازش خیس نشود. سلیمان بدو) گفت: (حیاط) قصر از بلور صاف ساخته شده است!(بلقیس از دم و دستگاه سلیمان شگفتزده شد و سلطنت و قدرت مادی و معنوی خود را دربرابر فرمانروایی و توانایی و دارایی سلیمان، ناچیز دید و گفت: (هم اینک پشیمانم) و با سلیمان خویشتن را تسلیم پروردگار جهانیان میدارم (و به پیغمبری او اقرار مینمایم و تو را به یگانگی میستایم)». سلیمان و هدهد سلیمان؛ علاوه برمقام پیامبری، پادشاه هم بود و پادشاهی و فرمانروای فقط محدود به انسانها نبود، بلکه شامل دنیای انسانها و جنیان نیز میشد سلیمان؛ باد و حیوانات را نیز در تسخیر داشت و همچنین زبان پرندگان را بلد بود و میتوانست با آنان سخن بگوید و سخنان آنان را بفهمد. این حکومت وسیع و پهناور و این قدرت فراوان (همگی) از فضل و بخشش خداوند متعال بود که به سلیمان، سروری و آقایی بخشیده بود، به این حقیقت ایمان داشت که هدف از این همه عطا و بخشش از جانب خدا به او آزمایش و امتحان اوست. پس گفت: { قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (٤٠) } (نمل/40) « ... این از فضل و لطف پروردگار من است(این همه قدرت و نعمت به من عطا فرموده) تا مرا بیازماید که آیا شکر را به جا میآورم یا ناسپاسی میکنم، هر کس که سپاسگذاری کند، تنها به سود خودش سپاسگذاری میکند و هر کس ناسپاسی کند، پروردگار من بینیاز است». (دقت کنید که) خندهی سلیمان؛ از روی تکبر و خودپسندی نبود، بلکه خندهای از خشنودی و برای سپاس و شکرخداوند بلندمرتبه بود. او گفت: { رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ (١٩) } (نمل/19) « ... پروردگارا! چنان کن که پیوسته سپاسگزار نعمتهایی باشیم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای و مرا (توفیق عطا فرما تا) کارهای نیکی را انجام دهم که تو از آنها راضی باشی (و من بدانها رستگار باشم) و مرا در پرتو مرحمت خود از زمره بندگان شایسته ات گردان». سپس همچون فرماندهی (قدرتمندی) که از لشکریانش دیدن میکند، سلیمان؛ نیز از پرندگان دیدن کرد،(اما) هدهد (شانه بهسر) را در میان آنان نیافت. { فَقَالَ مَا لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ (٢٠) }(نمل/ 20) « ... گفت: چرا شانهبهسر را نمیبینم؟ ( آیا او در میان شماست و او را نمیبینم؟) یا این که از جمله غایبان است؟» بدون اجازه و بیخبر از دستورات من سرپیچی و تخلف میکند؟ { لأعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لأذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ (٢١) } (نمل/21) « حتماً او را کیفر سختی خواهم داد. یا او را سر میبرم یا این که باید برایمان دلیل روشن (و قانعکنندهای) اظهار کند». یا باید دلیل موجه و قانعکنندهای برای غیبت و تخلف خود ارائه دهد، یا این که از طرف من به درستی مجازات میشود. سلیمان خشمگینی خود را به خاطر اجرای عدالت در میان لشکریانش به طور آشکار اعلام کرد. هنوز از سخنان سلیمان؛ و خشم او بر هدهد لحظاتی بیش نگذشته بود که هدهد در مقابل او با معذرتخواهی و اعلام شرمندگی حاضر شد و دلیل غیبت خود را اینگونه توضیح داد: «سرورم! در گوشه و کنار (سرزمین) گشتم و بر فراز شهرهای دوربه پرواز درآمدم، چیزی را دیدم که تو از آن خبرنداری و برایت مهم است و از سرزمین سبأ برای تو یک خبر قطعی و مورد اعتماد آوردهام». سبأ سبأ درسرزمین یمن واقع شده است و فاصلهی آن تا مملکت سلیمان؛ درقدس، مسافت بسیار زیادی است (و باید از شهرها و سرزمینهای زیادی گذشت تا به آنجا رسید). پس چگونه ممکن است که هدهد از سرزمین سبأخبری قطعی و مورد اعتماد آورده باشد؟ (هدهد) گفت: به درستی من در آن سرزمین چیز عجیبی دیدم. { إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ (٢٣) }(نمل/23) « من دیدم که زنی بر آنان حکومت میکند...». (برای هدهد عجیب بود که) زنی حاکم سرزمین و فرمانروای بندگان باشد و بر کارها و سرنوشت آنان مسلط باشد. {وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ}(نمل/23) « ... و همه چیز (لازم برای زندگی) بدو داده شده است...». چیزهایی از قبیل ثروت، قدرت، نفوذ و زیبایی. با این حال سرورم! مهمترین نشانه، این که تختی که ملکهی سبأ بر آن مینشیند به گونهای است که در دنیا هیچ پادشاهی مثل آن را ندارد؛ زیرا از لحاظ محکم بودن و دقت در ساخت آنکه در نهایت زیبایی میباشد، مایهی تعجب هر بینندهای است. هدهد اضافه کرد که: (اما) تعجب در کار ملکهی سبأ و ملتش در این است که آنان گمراهی را بر هدایت ترجیح دادهاند و از راه شیطان پیروی میکنند.شیطانی که اعمال نادرستشان را برایشان زینت داده و چشمانشان را از دیدن حق، کور ساخته است. آنان به جای خداوند متعال، خورشید را میپرستند و پیشانیهایشان را به خاطر سجده کردن برای آن، بر خاک میمالند و در سایهی نادانی و گمراهی به زندگی خود ادامه میدهند. آنان از هر نعمتی به طور کامل و تمام برخوردار بودند و با این که خداوند آنان را مورد لطف خود قرار داده (خدایی که نهانها و نجواهای آنان را میداند) و پروردگار هستی پهناور است، آنان برای او سجده نمیبرند. نامهی سلیمان؛ به ملکهی سبأ سلیمان؛ به دقت به دفاعیات هدهد در خصوص دلیل غیبتش گوش داد، سپس گفت: { قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (٢٧) }(نمل/27) « تحقیق میکنم تا ببینم که راست گفتهای یا از زمره دروغگویان بودهای؟» ما هرگز پیش از این که تحقیق کنیم ادعای تو را نخواهیم پذیرفت. سپس نامهای به ملکهی سبأ نوشت و هدهد را مامورکرد که آن را نزد او ببرد. به او دستور داد: { اذْهَبْ بِكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهِ إِلَيْهِمْ (٢٨) }(نمل/28) « این نامهی مرا ببر و آن را به سویشان بینداز...». سعی کن به گونهای نامه را بیندازی که تو را نبینند: { ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ (٢٨) }(نمل/28) «سپس از ایشان دور شو». خود را در گوشهای پنهان کن و به دقت بنگرکه چه کاری میکنند. هدهد نامه را برداشت و به سرعت ابر و باد در آسمان به پرواز درآمد و وقتی به آنجا رسید جلو پنجره اتاق خصوصی بلقیس فرود آمد. از آن جا داخل اتاق را تماشا کرد، ولی کسی را ندید. فرصت را غنیمت شمرد ونامه را روی تخت انداخت. سپس به سوی پنجره بازگشت و در پشت پردههای آن خود را پنهان کرد. هنگامی که بلقیس به اتاق خود آمد، لباسهایش را عوض کرد و لباس خواب پوشید و به سوی تخت رفت تا روی آن بخوابد. اما دید که ( چیزی شبیه نامه) پیچیده شده و روی روانداز تختش رها شده است. آن را برداشت و باز کرد و متن آن را خواند. هنوز تمام نامه را نخوانده بود که آثار خشم و غضب در چهرهاش نمایان شد و عصبانی شد و اخمهایش را درهم کشید. و در حالی که روانداز را در دستش گرفته بود، در اتاق به حالت رفت و برگشت راه میرفت و به محتوای نامه و چگونگی آمدنش به این جا میاندیشید. نمیفهمید که راز آن چیست و ترس و وحشتش هر لحظه افزایش مییافت و همچنان اوقاتش تلخ بود. به راستی او در این نامه جملاتی دیده بود که به شدت او را هراسان نموده و قلبش را به لرزه انداخته بود. { بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (٣٠) }(نمل/30) « ... به نام خداوند بخشندهی مهربان». (بلقیس) بالاخره رفت و خوابید. بامدادان، صبح زود از خواب برخاست و با زدن دستانش به هم فوراً عدّهای از خدمتکارانش نزدش حاضر شدند. امر کرد که اعضای مجلس حکومتی و مشورتی را باخبرسازند, تا با شنیدن صدای آن اطرافیانش به نزد او بیایند و هر چه سریعتر جلسهای فوقالعاده تشکیل دهند. بزرگان و رؤسای مملکت همگی گردهم جمع شده و نزد ملکه آمدند و هنگامی که ملکه بر تخت و جایگاه مخصوص خود نشست، یکی از آنان به نمایندگی از دیگران از دلیل تشکیل جلسه سؤال کرد؟ پس بلقیس گفت: { قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلأ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ (٢٩)إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (٣٠)أَلا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (٣١) }(نمل/31-29) « (بلقیس) گفت: ای سران قوم! نامهی محترمی به سویم انداخته شده است.* این نامه از سوی سلیمان آمده است و (سرآغاز) آن چنین است: به نام خداوند بخشندهی مهربان.* برای این (نامه را فرستادهام) تا برتریجویی در برابر من نکنید و تسلیم شده به سوی من آیید». سپس به دقت به چهرههای آنان نگریست و افزود: { قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلأ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنْتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ (٣٢) } (نمل/32) «(بلقیس رو به اعضای مجلس شورا کرد و) گفت: ای بزرگان و صاحبنظران! رأی خود را در این کار مهم برای من ابراز دارید که من هیچ کار مهمی را بدون حضور و نظر شما انجام ندادهام.» بلقیس قدرت و نیروی سلیمان را به خوبی میشناخت و در نفوذ و توانایی او هیچ شکی نداشت و میدانست که انذار و هشدار او جدی است. لذا مشاوران و بزرگان حکومتش را جمع کرد تا دربارهی تصمیمگیریهای آینده و انتخاب روشی مناسب با آنان مشورت کند. بزرگان و نزدیکان بلقیس گفتند: { قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالأمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ (٣٣) } (نمل/33) « گفتند: ما از هر لحاظ قدرت و قوت داریم و در جنگ تند و سرسخت میباشیم. فرمان، فرمان توست، بنگرکه چه فرمان میدهی». هدیه یا رشوه بلقیس گفت: ای بزرگان قوم! براساس تجربیاتی که من دارم، میدانم که پادشاهان سرزمینها را ویران میکنند: { إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ (٣٤) }(نمل/34) « پادشاهان هنگامی که وارد منطقه آبادی شوند، آن را به تباهی و ویرانی میکشانند و عزیزان اهل آنجا را خوار و پست میگردانند. اصلاً پیوسته شاهان چنین میکنند». من نمیخواهم که سرزمین و ملتم به دست سلیمان به این محنت و ناراحتی دچارشوند. سپس من با او از در سازش وارد خواهم شد و زیر و روی کار را خواهم سنجید تا به حقیقت نیاتش آگاهی یابم (و ببینم چه نیتی در سر میپروراند). بنابراین برای صلح، عدهای را میفرستم: { وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (٣٥) }(نمل/35) «من (برای صلح و سازش و جلوگیری از خرابیها و خونریزیها، هیأتی را) به پیش آنها میفرستم همراه با تحفهای، تا ببینم فرستادگان (ما از پذیرش ارمغان یا نپذیرفتن آن و چیزهای دیگر) چه خبری با خود میآورند (تا برابر آن عمل کنیم)». ارزش عطا و بخشش خداوند ببینیم که فرستادن این هدیه (گرانبها) برسلیمان؛ چه تأثیری گذاشت؟ اگر سلیمان؛ همانند یکی از پادشاهان و حاکمان دنیا پادشاهی طمعکار و مالاندوز و دوستدار قدرت بود، بدون شک شادمان و خوشحال میگشت. اما او از جنسی دیگر بود. نزد او مادیات ارزشی نداشت و به طلا و جواهرات آنان بیتوجه بود. او حامل رسال پیام عدل و حق و نیکی و ایمان بود. به محض این که فرستادگان ملکهی سبأ با هدایایشان به بیتالمقدس رسیدند، با خوشحالی و غرور به نزد سلیمان؛ آمدند تا آن را به او تقدیم کنند. سلیمان؛ به آنان گفت: { أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (٣٦) } (نمل/36) « هنگامی که (رئیس و گویندهی فرستادگان) به پیش سلیمان رسید(و هدیه را تقدیم داشت، سلیمان شاکرانه گفت: میخواهید مرا از لحاظ دارایی و اموال کمک کنید ( و با آن فریبم دهید؟!) چیزهایی را که خدا به من عطا فرموده است، بسی ارزشمند و بهتر از چیزهایی است که شما برایم آوردهاید. ( و من نیازی به این اموال ندارم) بلکه این شمایید که (نیازمند دارایی و اموال هستید و) به هدیهی خود شادمان و خوشحال هستید (زیرا شما تنها به بودن این دنیا معتقد هستید و سخت به وسایل زندگی و رفاه آن دل بستهاید ولی ما بدین جهان و آن جهان باور داریم و این جا را پس برای رسیدن به سعادت آنجا میدانیم)». هدایای آنان را نپذیرفت و به رئیس آنان هشدار داد و گفت: { ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ (٣٧) } (نمل/37) « به سوی ایشان بازگرد (و بدیشان بگو که) ما با لشکرهایی به سراغ آنان میآییم که قدرت مقابله با آنها را نداشته باشند و ایشان را از آن (شهر و دیار سبأ) به گونهی خوار و زار و در عین حقارت بیرون میرانیم». تخت بلقیس سلیمان؛ خواست که بزرگان مملکت سبأ و بلقیس و مشاورانش را خوار گرداند و با دلایل حسی آنان را قانع کند که نیرویی که از جانب خداوند متعال باشد، بسیار بزرگتر و بالاتراز قدرتی است که آنان بیهوده به آن مغرور گشتهاند. پس به عدهای از اطرافیانش گفت: { قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلأ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (٣٨) } (نمل/38) «( سلیمان خطاب به حاضران) گفت: ای بزرگان! کدام یک از شما میتواند تخت او راه پیش من حاضر آورد، قبل از آن که نزد من بیایند و تسلیم شوند (تا بدین وسیله با قدرت شگرفی رویاروی گردند و دعوت ما را بپذیرند)». فرزند عزیزم! تخت، رمز سلطنت و قدرت پادشاهان است. { قَالَ عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (٣٩) } (نمل/39) « عفریتی از جنیّان گفت: من آن را برای تو حاضر میآورم پیش از این که (مجلس به پایان برسد و) تو از جای برخیزی و من بر آن توانا و امین هستم». من میتوانم با سرعتی زیاد بدون این که آسیبی به آن (او) برسانم، آن (او) را نزد تو بیاورم. ولی سلیمان؛ میخواست این کار خیلی سریعتر انجام گیرد. (در این هنگام) یکی دیگر که علم و قدرتش بیشتر بود برخاست و گفت: { أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ (٤٠) }(نمل/40) «... من تخت (بلقیس) را پیش از آن که چشم بر هم زنی، نزد تو خواهم آورد...». تنها در یک لحظه تخت بلقیس را نزد سلیمان آورد و سلیمان در نهایت خشوع و تواضع و با ایمان کامل به پروردگار خویش گرفت: { قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (٤٠) } (نمل/40) «... گفت: این از فضل و لطف پروردگار من است. (این همه قدرت و نعمت به من عطا فرموده است) تا مرا بیازماید که آیا شکر (نعمت) او را به جای میآورم یا ناسپاسی میکنم. هرکس که سپاسگزاری کند تنها به سود خویش سپاسگزاری میکند و هر کس که ناسپاسی کند، پروردگار من بینیاز (از سپاس او و) صاحب کرم است ( و سفرهی کریمانهی انعام خود را از شکرگزار و ناشکر قطع نمیکند)». تخت پادشاهی بلقیس در نزد سلیمان؛ در این هنگام پس از این که هدایای بلقیس به سویش بازگردانده شد، به همراه کاروانی تشریفاتی متشکل از بزرگان و سرداران مملکت سبأ را ترک کرده و به راه افتادند. به راستی (بلقیس) صلح و سلامت را برای سرزمین و ملتش میخواست و به سوی مملکت سلیمان؛ در بیتالمقدس رفت و دوستی خود را نسبت به حضرت سلیمان اعلام کرد. (این در حالی بود که) نمیدانست برسرتخت پادشاهیاش چه آمده است. هنگامی که آنان هنوز در راه بودند و خبر آمدن آنها به حضرت سلیمان؛ رسید، سلیمان؛ خواست که پوزه آنان را به خاک بمالد. این بود که دستور داد تخت او را نزدش بیاورند. (اما) قبل از رسیدن کاروان تشریفاتی آنان و ورودشان به نزد حضرت سلیمان؛، سلیمان دستور داد که: { نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا (٤١) }(نمل/41) «... تخت او را (با تغییرات محل برخی از زینتآلات و رنگ روغن ظاهری) ناشناخته کنید...». {نَنْظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ} (نمل/41) «... تا ببینیم متوجه میشود که (تخت اوست) یا جزو کسانی خواهد بود که پی نمیبرد (که این خود آن تخت است)». بلقیس وارد بارگاه و درباره سلیمان شد و بعد از این که در مجلس همچون پادشاهان نشست به او گفتند: { أَهَكَذَا عَرْشُكِ (٤٢) }(نمل/42) « ... آیا تخت تو اینگونه نیست؟...». بلقیس به دقت به تخت نگریست... سپس: {قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ}(نمل/42) «... انگار این همان است...». سخن سلیمان را تأیید کرد که میگوید: { وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ (٤٢)وَصَدَّهَا مَا كَانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِنْ قَوْمٍ كَافِرِينَ (٤٣) } (نمل/43-42) « ... ما پیش از این (معجزه) هم ( با مشاهدهی کار هدهد و شنیدن چیزهایی از قاصدان خودف از حقانیت سلیمان) آگاهی یافته و از زمره منقادان و تسلیم شدگان بودهایم (و چندان نیازی به این معجزه جدید نبود).* و معبودهای که به جای خدا پرستش میکرد، او را (از پرستش خدا) بازداشته بود و او هم از زمرهی قوم کافر خود بود. ( با سلیمان خویشتن را تسلیم پروردگار جهانیان میدارم)». نادانی و ضعف و شکست بلقیس و گروهش که به سبب کفر و ناسپاسیشان بود، یکی پس از دیگری نمایان شد و نقشهها و ادعاهایشان پایان پذیرفت. سلیمان از جایگاهش برخاست و به دنبال او بلقیس نیز برخاست، سپس حاضران در مجلس نیز به دنبال آنان برخاسته و کاروان به سوی سالنهای داخلی قصر که از بلور صاف ساخته شده بود به راه افتادند. آنجا مکانی بسیار وسیع بود که سقف آن به وسیلهی ورق و با تکیه بر ستونهای زیبا پوشیده شده بود. سلیمان کمی درنگ کرد، تا بلقیس را جلو بیندازد. دراین هنگام که بلقیس خواست بر روی صفحه بلور قدم بگزارد، ساق پاهای خود را برهنه کرد. چون او تصویر پای کاروانیان و همراهان خود و همچنین تصویر ستونهای قصر را بر سطح بلور قصر مشاهده کرد و فکر کرد که آنجا روی زمین حوضی پر از آب صاف و گوارا است. سلیمان؛ تبسمی کرد و گفت: { إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ} (نمل/44) « ... قصر از بلور صاف ساخته شده است...» در این هنگام جهل و نادانی همچون روز روشن نمایان شد و در مقابل علم فراوانی که خداوند به پیامبرش سلیمان؛ بخشیده بود و در مقابل قدرتی که پروردگار بلند مرتبه به او عطا کرده بود، به نشانهی تعظیم وتسلیم سرش را پایین انداخت و گفت: {قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (٤٤) }(نمل/44) « ... (بلقیس از دم و دستگاه سلیمان شگفتزده شد و سلطنت و قدرت مادی و معنوی خود را در برابر فرمانروایی و توانایی و دارایی سلیمان، ناچیز دید و) گفت: (هم اینک پشیمانم) و با سلیمان خویشتن را تسلیم پروردگار جهانیان میدارم ( و به پیغمبری او اقرار مینمایم و تو را به یگانگی میستایم)». این صحنه از صحنههای جدال میان ایمان و کفر، عبرتی است برای کسانی که بر خود ستم کردهاند، تا بدانند که در نهایت پیروزی ازآن افراد باایمانی است که تسلیم فرمانهای پروردگار جهانیان میباشند.
به نقل از: قصه های قرآنی، مؤلف: استاد محمد علی قطب، ترجمه: ماجد احمد یانی مصدر: سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|