Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبرصَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ  مي‌فرمايد: « تَرَكْتُكُمْ عَلَى الْبَيْضَاءِ لَيْلُهَا كَنَهَارِهَا »
(شما را بر روشني‌اي گذاشته‌ام كه شب آن همانند روز آن است).
احمد (4/126)، ابن ماجه (43)، و طبراني در «الكبير» 18/247، 257 (619، 642). و آلباني در: «صحيح ابن ماجه» (41). صحيح دانسته است.

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

قرآن و حدیث>قصص قرآن>قصه های قرآن > صاحب دو باغ

شماره مقاله : 3398              تعداد مشاهده : 368             تاریخ افزودن مقاله : 14/6/1389

صاحب دو باغ

{ وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلا رَجُلَيْنِ جَعَلْنَا لأحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعًا (٣٢)كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا وَفَجَّرْنَا خِلالَهُمَا نَهَرًا (٣٣)وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مَالا وَأَعَزُّ نَفَرًا (٣٤)وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هَذِهِ أَبَدًا (٣٥)وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّي لأجِدَنَّ خَيْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا (٣٦)قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلا (٣٧)لَكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا (٣٨)وَلَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مَالا وَوَلَدًا (٣٩)فَعَسَى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِنْ جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا (٤٠)أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَبًا (٤١)وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى مَا أَنْفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا (٤٢)وَلَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مُنْتَصِرًا (٤٣)هُنَالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا (٤٤) }(کهف/ 44-32)
« (ای پیامبر) برای آنان مثالی بیان کن. مثل دو مرد کافر ثروت‌مند و فقیر مؤمنی) را که (در روزگاران گذشته اتفاق افتاده است) و ما به یکی از آن دو (یعنی کافر ثروت‌مند) دو باغ انگور داده بودیم. گرداگرد باغ‌هایشان را با نخلستان‌ها احاطه کرده بودیم ودر میان باغ‌ها (زمین‌های) زراعتی قرار داده بودیم.* هر دو باغ از نظر فرآورده‌های کشاورزی کامل بودند و درختان به ثمر نشسته بودند ( و کشت‌زارهای داخل آن خوشه بسته بودند) و هر دو باغ در میوه و ثمر فروگذار نکرده بودند و ما در میان آن‌ها جویبار بزرگی (از زمین) بر جوشانده بودیم (که در زیردرختان جریان داشت).* (صاحب این دو باغ علاوه بر آن‌ها) دارایی دیگری ( از طلا و نقره و اولاد) داشت و (دنیا به کام او بود. غرور، ثروت او را گرفت). پس در گفت و گویی به دوست مؤمن خود (مغرورانه و پرخاشگرانه) گفت: من ثروت بیش‌تری از تو دارم و از لحاظ (خانواده و خویشاوندان و رفیق) مقتدرتر و افزون‌ترم.* در حالی که (به سبب عدم ایمان به خدا) بر خویشتن ستمگر بود (همراه دوست خود، سرمست غرور) به باغش گام نهاد (و نگاهی به درختان پرمیوه و خوش‌های پردانه و زمزمه‌ی رودبار انداخت، مستکبرانه) گفت: من باور نمی‌کنم هرگز این (باغ سرسبز) نابود شود و به فنا رود.* و باور ندارم که قیامت برپا شود، اگر هم (به فرض، قیامتی درکار باشد و) من به سوی پروردگارم برگردانده شوم (این همه شخصیت و مقام و اموال و اولاد، نشانه‌ی شایستگی من است و در آن جا هم) مسلماً سرانجام بهتری و جایگاه خوب‌تری از این (باغ و زندگی) خواهم یافت.* دوست (مؤمن) او در حالی که با وی صحبت می‌کرد به او گفت: آیا منکر کسی شده‌ای که (دستگاه شگرف و سازمان پیچیده‌ی جسم) تو را از خاک ناچیز و سپس از نطفه‌ی بی‌ارزشی آفریده است و بعد از آن تو را مرد کاملی کرده است؟* ولی من (می‌گویم): او (که مرا و همه‌ی جهان را آفریده است) خداست و پروردگار من است و من کسی را شریک پروردگار نمی‌سازم.* کاش وقتی که وارد باغ خود می‌شدی (و این همه نعمت و مرحمت و آثار قدرت و عظمت را می‌دیدی) می‌گفتی: ماشاالله ( این نعمت از فضل و لطف خداست و آن‌چه خدا بخواهد، شدنی است) هیچ‌قوت و قدرتی جز از ناحیه‌ی خدا نیست (و اگر مدد و توفیق او نباشد، توانایی پرستش و عبادت را نخواهیم داشت. ای رفیق ناسپاس!) اگر می‌بینی که از نظر اموال و اولاد از تو کمترم (اما).* چه بسا پروردگارم بهتر از باغ تو را (در دنیا یا آخرت) به من بدهد و خدا از آسمان بلای مقدری برای باغ تو فرو فرستد و این باغ به سرزمین لخت و همواری تبدیل شود.* یا این که آب این باغ (در اعماق زمین) فرو رود، به گونه‌ای که هرگز نتوانی آن را پی‌جویی کنی (چه رسد به این که آن را بیابی و به سطح زمین برگردانی).* (سرانجام پیش‌بینی فرد مؤمن تحقق پذیرفت و بلای ناگهانی سر رسید و همه‌ی محصولات و) میوه‌های و را در آغوش کشید (و باغ سرسبز و آباد به زمین لخت و ویران تبدیل گردید). در حالی که باغ بر داربست‌ها و چوب‌بندها فرو تپیده بود، صاحب باغ بر هزینه‌هایی که صرف آن کرده بود، دست حسرت به هم می‌مالید و می‌گفت: ای کاش! هیچ‌کس را شریک پروردگارم نمی‌کردم (و خدا را به یگانگی می‌پرستیدم و کفر نمی‌ورزیدم)!*(او در برابر این همه مصیبت و بلا تنهای تنها بود) و دسته و گروهی را جز خدا نداشت که او را یاری دهند و خود نیز نتوانست خویشتن را کمک کند( و جلو بلا را بگیرد).* و در  آن مقام و در آن حال (که بلا و مصیبت و شدت و محنت سرمی‌رسد) یاری و کمک ویژه‌ی معبود راستین است (و تنها خدا فریادرس روز مصیبت و دفع کننده‌ی بلاست). او بهترین پاداش را (برای مطیعان خود) دارد و بهترین سرانجام را (برای آنان) فراهم می‌سازد».
 
با دو همسایه در دنیا
«عبدالله و حارث» درمحل کار و زندگی با همدیگر همسایه بودند. حال و احوال عبدالله چندان تعریفی نداشت. او از نظر مادی پریشان و فرزندانش اندک بودند. تنگ‌دست و بی‌نوا بود. در خانه‌ای گلی و محقر و کوچک زندگی می‌کرد و وسایل منزلش کهنه و کم‌ارزش بود. با این حال او فردی قانع و متواضع بود، تبسم همیشه برلبانش نقش بسته بود و چهره‌اش مدام بشاش و خندان و زبانش در حال ذکر خدا بود. به خدا و اسلام وپیامبری حضرت محمدص ایمان داشت. همیشه در کشت‌زار و مزرعه‌اش زحمت می‌کشید و درراه به دست آوردن روزی و کسب معاش تلاش می‌کرد و ذره‌ای در راه خدا کوتاهی نمی‌ورزید. هر گاه دعوت‌کننده‌ای به سوی جهاد دعوت می‌کرد و ندا دهنده‌ای ندای تلاش و جنگیدن در راه خدا سر می‌داد، بیل و کلنگ و داس و ابزار کشاورزی را کناری می‌نهاد و شمشیرش را برمی‌داشت یا نیزه‌اش را بر دوش می‌کشید و به سوی میدان جنگ و مبارزه به راه می‌افتاد.
(اما) به همان مقدار که عبدالله متواضع و فروتن بود و در عین حال دست‌تنگ بود، (دوستش حارث) در منزلی بزرگ و عالی با ستون‌های برافراشته و دارای اتاق‌های متعدد و وسیع با وسایل و اثاث گران‌بها و با فرش‌های نفیس آراسته زندگی می‌کرد. فرزندان او همگی لباس‌های فاخر از حریر و ابریشم به تن می‌کردند و با عطرهای گران‌بها خود را خوش‌بو نموده و از هر غذایی که میل داشتند، می‌خوردند و از کلیه‌ی امکانات و وسایل رفاهی (آن روز) برخوردار بودند.
حارث مغرور شد و از پذیرش دعوت حق روی برگرداند، گمراهی را بر هدایت ترجیح داد و بر پذیرش ولایت جاهلی باقی ماند. به پرستش بت‌ها مشغول شد، بردگان زیادی خریداری نمود و بر ضعیفان و ستم‌دیدگان آنان در زمین‌های خود زراعت و باغبانی می‌نمود.
حارث سرزمینی حاصل‌خیز و پربرکت در اختیار داشت که خداوند سبحان و بلندمرتبه در آن چشمه‌ای با آبی زلال و گوارا جاری ساخته و علاوه بر آن قنات‌هایی با آب فراوان که از هر طرف جاری بود و تمامی درختان و کشت‌زارهای موجود را به نحو احسن آب‌یاری می‌نمود، قرار داده بود. میوه‌های انگور، خرما و ... بر شاخه‌ها همچون قندیل‌هایی آویزان که از دور می‌درخشیدند و توجه هر رهگذری را به خود جلب می‌نمودند و هر باغ‌داری با دیدن این میوه‌های زیبا و دلربا خدا را سپاس و شکرمی‌کرد. اما از گمراهان و متکبران چیزی جز غرور و انکار انتظار نیست.
 
نزاع حارث و عبدالله
حارث در محل ورود به باغ با همسایه‌اش، عبدالله، برخورد کرد ماجرا از این قرار بود که روزی حارث خرامان و متکبرانه از زیر سایه‌ی درختان باغ می‌گذشت و در آن حال عبدالله که ادوات و ابزار کارش را بردوش نهاده بود، از کنارش عبور کرد. آثار خستگی در چهره‌اش نمایان و عرق از سر و صورتش جاری بود. همین که حارث چشمش به او افتاد، او را صدا زد و با او پیرامون کسب و کار و درآمد فراوانش به گفت و گو پرداخت. سپس با تمسخر در مورد اسلام و پیامبر خدا صحبت کرد و شروع به طعنه و سرزنش کردن او نمود و اعتقادات و باورهایش را به استهزاء گرفت و از سختی زندگی و مشکلاتی که برعبدالله می‌رود، سخن گفت. سپس به اطرافیانش ( فرزندان، خدمتکاران و غلامان) نگریست و به باغ و بستان و میوه‌های زیبا و منظره‌ی دل‌انگیز آن نگاه کرد. بیش از پیش مغرور شد و با حالتی متکبرانه رو به عبدالله کرد و گفت: مگر نمی‌بینی؟ یا این که ایمان بی‌ارزش (به خدا و پیامبر) همچون ابری جلو چشمانت را گرفته و از دیدن واقعیت‌های ملموس عاجزی؟!!!
آیا این‌ها بالاتر و والاتر نیست و بعد از این همه نعمت، باز هم نعمت‌های دیگری وجود دارد؟این را گفت و از عبدالله جدا شد و به راه خود ادامه داد.
 
کفر به خدا و روز آخرت
هنگامی که وارد باغش شد، هنوز از همسایه‌اش عبدالله دور نشده بود (به گونه‌ای که صحبت‌های همدیگر را می‌شنیدند) با حالتی احمقانه و خودستایانه در کمال پررویی و غرور در حالی که در زیر شاخه‌ها و برگ‌های درختان پنهان شده بود (با صدای بلند) گفت: ای عبدالله! من اصلا گمان نمی‌کنم که این باغ و بستان نابود شود و از بین برود و قیامتی را که تو مدعی ایمان به آن هستی، اصلاً باور ندارم و فکر نمی‌کنم که قیامتی در کار باشد. اگر هم به فرض محال چنین قیامتی که تو ادعا می‌کنی در کار باشد و روزی به سوی پروردگار بازگردم، باز هم سهم و نصیب من در آن جا بهتر از تو و جای من در آن روز خوش‌تر و بهتر از. تو خواهد بود؛ چرا که من از تو بهترم و من به آن نعمت‌ها شایسته‌تر و سزاوارترم.
عبدالله با شنیدن این سخنان ایستاد و از شدت خستگی و ضعف جسمانی وسایل و ادواتی را (از جمله بیل و کلنگ و ...) که بردوشش بود، برزمین نهاد و با آستینش عرق صورتش را پاک کرد، به آسمان نگاه کرد و در کمال خونسردی و اطمینان گفت:
ای حارث! به هوش باش و فراموش مکن که از چه چیزی آفریده شده‌ای؟! بدان که تو ابتدا و قبل از هر چیز از خاک آفریده شده‌ای، سپس از نطفه‌ای (بی‌ارزش)!!! بدان که همان کسی که زمین را آفرید و در آن همه چیز را زوج و زیبا آفرید، تو را نیز آفریده است.
آگاه باش که هیچ‌گاه زندگی دنیوی و زینت و زیبایی‌های موجود در آن مرا مغرور نخواهد کرد؛ چرا که زندگی مدت زمان محدودی است، می‌آید و می‌رود. من ایمان دارم به این که خداوند سبحان پروردگار من است و او آفریننده‌ی من و جهان هستی است و هیچ‌گاه هیچ چیزی را شریک او نخواهم کرد و اجازه نخواهم داد که دنیا و نعمت‌های دنیوی مرا گمراه کنند و به قعر جهنم بفرستند.
 
نصیحت و تهدید
حارث سرش را تکان داد و از سر تکبر پوزه‌ای به باد داد و در حالی که از سخنان دوستش سخت خشمگین شده بود، خواست که به راه خودش ادامه دهد. در همین حال عبدالله درکمال خونسردی و به آرامی گفت: ای حارث! قبل از این که سخن من تمام شود پیش‌داوری و قضاوت مکن. لازمه‌ی شکر پروردگار این است که هنگام مشاهده‌ی نعمت‌ها بگویی «ماشاالله»، همانا رسیدن محصولات و شکوفا شدن درختان میوه به اراده و خواست و تدبیر خداوند متعال می‌باشد و اگر چنان چه تو به اموال و دارایی زیاد و فرزندانت بر من فخر کنی، این نشانه‌ی تکبر و غرور است. این را هم بدان که همان کسی که این اموال و اولاد را به تو بخشیده، قادر است که بهتر از این‌ها را به من ببخشد و اگر اراده کند، با یک بلای آسمانی یا صاعقه‌ای و طوفانی آن را از تو می‌گیرد و یا شاید آب چشمه را خشک گرداند و تمام باغ‌های سرسبز و مزارع خرم خشک گردند. از خدا روا داشته باش و ناسپاسی مکن. به هوش باش که این سخنان آخرین نصیحت‌های من برای تو خواهد بود. این بار عبدالله پیش از او اقدام به ترک آن‌جا کرد و رفت.
 
مجازات و عاقبت بد
{ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ (٢٠٢) } (بقره/202)
« ... و خداوند زود به حساب‌ها رسیدگی می‌کند(سریع‌الحساب است)».
حارث وارد باغش شد در حالی که ( با گفتن آن سخنان و نپذیرفتن سخنان عبدالله) بر خود ستم کرده بود. در این هنگام، ناگهان آسمان باغ با ابری سیاه پوشیده شد و باد تندی وزیدن گرفت و شروع به رعد و برق کرد. بارانی با شدت تمام شروع به باریدن کرد و آنقدر شدت باران زیاد بود که گویی آب از دهانه‌ی چاه بر زمین فرو می‌ریزد. آب همه جا را فرا گرفت. بادها به تندی وزیدن گرفت و درخت‌ها را از ریشه می‌کند. در این هنگام حارث همچون دیوانه‌ای که عقلش را از دست داده به این طرف و ان طرف می‌دوید و با نگرانی و اضطراب به آسمان نگاه می‌کرد. اشک همچون سیل از چشمانش جاری بود و ناله و زاریش با صدای زوزه‌ی باد آمیخته بود. پی‌درپی بر زمین می‌افتاد و بلند می‌شد و لباس‌های (فاخرش) گل‌آلود می‌شد. تنها در چند لحظه اثری از باغ‌ها و کشت‌زارهای زیبای حارث نماند و بیابانی خالی از زراعت که فقط چوب‌ها و علف‌های کنده شده و روی هم انباشته شده بر جای مانده بود.
حارث وحشت‌زده و متعجب در حالی که دستانش را به هم می‌مالید ایستاده و با خود می‌گفت: ای کاش! هرگز به خدای خود شرک نمی‌ورزیدم. پس از تمام شدن طوفان عبدالله نزد همسایه‌اش حارث آمد و گفت: ای حارث! آیا به حق به خدای یگانه ایمان آوردی؟ و آیا دیدی که بزرگی و عظمت و خداوندی تنها مخصوص اوست؟ پس دنیا و آخرت برای مؤمن گواراست، ولی برای کافر ناگوار و سخت است.


به نقل از: قصه ‌های قرآنی، مؤلف: استاد محمد علی قطب، ترجمه: ماجد احمد یانی
 
مصدر:
سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

يحيى بن يمان، قال: سمعت سفيان الثوري، يقول: الحديث أكثر من الذهب والفضة وليس يدرك، وفتنة الحديث أشد من فتنة الذهب والفضة. یحیی بن یمان گفت: شنیدم که سفیان ثوری می فرمود: « (ارزش) حدیث بیشتر از طلا و نقره است ولی محسوس نیست، و فتنه و بلای حدیث (دروغ) بیشتر از بلای طلا و نقره است». ‏"حلية الأولياء وطبقات الأصفياء" حافظ أبو نعيم اصفهاني

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 6532
دیروز : 5614
بازدید کل: 8796691

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010