Untitled Document
 
 
 
  2024 Dec 03

----

01/06/1446

----

13 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

«خَيْرُ أُمَّتِي قَرْنِي ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ …» [متفق عليه]. 
بهترين مردمان، مردم قرن من است، سپس مردمي كه بعد از قرن من مى آيد، سپس مردمي كه بعد از قرن دوم مى‌آيد (سه قرن پس از پيامبر)

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>سیره نبوی>عمرة القضاء

شماره مقاله : 3415              تعداد مشاهده : 278             تاریخ افزودن مقاله : 14/6/1389

عمرة القضاء
 
در ذی‌قعده سال هفتم هجری، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم براساس قرارداد صلح حدیبیه، به قصد انجام عمره، رهسپار مکه شد. در این سفر، غیر از زنان و کودکان حدود دوهزار نفر ایشان را همراهی می‌کردند وتمامی کسانی که در صلح حدیبیه حضورداشتند، به جز آنهایی که مرده و یا در غزوه خیبر شهید شده بودند، حضور داشتند.[1]
آن حضرت و یارانش به صورت کاروانی سنگین و مهیب، از کنار آبادیها، به ادامه مسیر جهت رسیدن به مکه می‌پرداخت. در طول مسیر و با عبور از کنار روستاها، مردم برای تماشای آنان از خانه‌هایشان بیرون می‌آمدند و از آنجا که همه در لباس احرام بودند و تلبیه می‌گفتند و قربانیهایشان نیز با قلاده و رنگهای مخصوص نشانی شده بود، منظره‌ای با وقار و بی‌نظیر ایجاد شده بود.[2]
 
احتیاط و مواظبت در مقابل قریش
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در این سفر با خود سلاح نیز همراه داشت؛ چراکه احتمال وقع هر حادثه‌ای را می‌داد و مشرکان نیز چندان پایبند عهد و پیمان نبودند.[3]
قریشیان با اطلاع از ورود پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با این تعداد زیاد همراهان و با سلاحهای گوناگون، که در پیشاپیش آنان محمد بن مسلمه با 200 اسب سوار در حرکت بود، مکرز بن حفص را با چند نفر فرستادند تا از واقعیت امر، مطلع بشوند. مکرز، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم را در بطن وادی یأجج،به گذرگاه ظهران ملاقات کرد و گفت: ای محمد! به خدا سوگند! ما تو را تاکنون عهدشکن نیافته‌ایم. تو با این همه سلاح در حرم خدا بر قومت وارد می‌شوی. در حالی که قبلاً عهد کرده ای که وارد حرم نشوی مگر شمشیرها در نیام باشند؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: ما نیز براساس همان شرایط وارد می‌شویم. مکرز، بلافاصله به مکه بازگشت و گفت: محمد با سلاح وارد نمی‌شود و بر عهد و پیمان خویش با شما پایبند است.[4]
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم سلاحهایش را بیرون حرم گذاشت و محمد بن مسلمه را با همان دویست نفر، جهت پاسداری از سلاحها گماشت.[5]
بنابراین، آن حضرت ضمن اینکه پایبند به عهدها و قراردادهای خود با قریش بود، از خیانت و مکر و توطئه ی احتمالی آنان غفلت نورزید و بدین صورت به امت اسلامی، درس آماده‌باش و هوشیاری در مقابل دشمنان را داد.
علاوه بر آن گروهی را جهت نگهبانی سلاحها گماشت، تا مواظب اوضاع باشند و در ضمن به جنبه‌ای دیگر از جوانب عبادی این دین واقف گردند.[6]
ورود به مکه، طواف و سعی
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از بطن وادی یأجج به سوی مکه ادامه مسیر داد و از گردنه ی مشرف به حجون وارد شهر شد. مسلمانان نیز در حالی که صدای لبیک آنان در فضا پیچیده بود، در رکاب ایشان پیش می‌رفتند و به محافظت ایشان از گزند مشرکان می‌پرداختند.[7]
این تلبیه دست جمعی و صدای لبیک مسلمانان که از مدینه تا مکه و در اثنای طواف، همه جا می‌پیچید، در واقع اعلان توحید و رسمیت دادن به شعار وحدانیت الله و بیانگر پایان یافتن دولت کفر و سقوط پرچم شرک بود و در ضمن ابراز شکر و سپاس از خداوند است که به آنها توفیق ادای چنین عبادتی را داده است. این است معنی تلبیه که می‌گوید: «لبیک اللهم لبیک. لبیک لا شریک لک لبیک. ان الحمد و النعمة لک و الملک. لاشریک لک.»
عبدالله بن رواحه در حالی که افسار شترش را گرفته بود، چنین رجز می‌خواند:
خلو بنی الکفار عن سبیله


 
خلو فکل الخیر فی رسوله


«ای کافران از سر راه او دور شوید، راه را باز کنید؛ چراکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم جامع تمام خوبیهاست.»
یا رب انی مؤمن بقیله


 
اعرف حق‌الله فی قبوله


«پروردگارا! من به سخنان او ایمان دارم و حق خدا را در پذیرفتن رسالت او می‌دانم.»
ضرباً یزیل الهم عن مقیله


 
و یذهل الخلیل عن خلیله[8]


«واگر نه ضربه‌ای به شما وارد خواهد شد که عقل و خرد را از شما زایل گرداند و دوست را از دوست بیگانه سازد.»
کاروان عظیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم و همراهانش با ظاهری زیبا و مهیب وارد شهر مکه شد و از میان خانه‌های مکه درحالی که صدای لبیک آنان بلند بود، به سوی کعبه پیش می‌رفتند. عده‌ای از اهالی شهر، آن طور که برخی از سیره‌نگاران و مؤرخان نوشته‌اند، بر کوههای اطراف مکه رفتند و از آنجا کاروان مسلمانان را تماشا می‌کردند، اما بیشتر آنان در کنار دارالندوه که در مجاورت کعبه بود، گرد آمده و نظاره‌گر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم و همراهانش هنگام ورود به مسجدالحرام بودند.[9]
مشرکان قبل از رسیدن مسلمانان، شایع کرده بودند که اینها را گرمای مدینه ضعیف و رنجور ساخته است. بنابراین، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به خاطر تکذیب این شایعه و اثبات نادرستی این عقیده به مسلمانان دستور داد تا در سه مرحله نخست طواف، سینه‌ها را جلو بزنند و شانه‌ها را تکان بدهند،تا مشرکان به توان جسمی آنان آگاه گردند.[10]
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در حالی که ردای احرام بر دوش انداخته بود، وارد مسجدالحرام گردید و به طواف کعبه پرداخت. صحابه نیز پشت سر ایشان به طواف پرداختند. مشرکان با مشاهده این وضعیت، گفتند: شما می‌گفتید: اینها را گرمای مدینه ضعیف ساخته است در حالی که آنان را قوی و نیرومند مشاهده می‌نمایید.[11]
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با این شیوه خاص ورود خویش و ردای احرام و هروله و بلند کردن صدا با تلبیه، درصدد به وحشت انداختن قریش و نمایاندن قدرت و همت مسلمانان بود؛ چنانکه مشرکان تحت تأثیر قرار گرفته و زبون شده بودند[12]. بدین صورت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم عوامل خشمگینی مشرکان را فراهم ساخت و قبل از این هم در غزوه احد به ابودجانه اجازه داد که با عمامه‌ای سرخ رنگ در انظار مشرکان خرامان راه برود تا عزت و عظمت مسلمانان را به نمایش بگذارد.
همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در غزوه حدیبیه، سوار بر شتر ابوجهل که در جنگ بدر به غنیمت گرفته شده بود، سوار می‌شد تا یادآور شکست و زبونی مشرکان در جنگ بدر باشد و اکنون در عمره القضا به مسلمانان دستور می‌دهد که سینه‌ها را جلو بزنند و شانه‌ها را بجنبانند و خرامان راه بروند تا موجبات خشم و عصبانیت و همچنین ذلت و زبونی مشرکان را فراهم سازد.[13]
بدین صورت آن حضرت جنگی روانی علیه قریش ترتیب داد و مسلمانان در مدت سه روزی که در آنجا اقامت گزیدند، پرچم توحیدرا برافراشتند و اذان و اقامه می‌گفتند و نمازهای پنجگانه را پشت سر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با جماعت برگزار مینمودند و بلال با صدای رسایش ندای ملکوتی الله اکبر را سر می‌داد که همچون ساعقه‌ای آسمانی بر فرق سر مشرکان فرود می‌آمد.[14]
همچنین نگهبانان را فراموش نکرد و میزان اشتیاق آنان به طواف بیت‌الله را درک می‌نمود. بنابراین، افرادی رابه جای آنان فرستاد تا نگهبان سلاحها باشند و آنها جهت سعی وطواف به بیت الله الحرام آمدند و بدین صورت به رعایت حقوق تمامی سپاهیان خویش پرداخت و این امر از شیوه تربیتی آن حضرت نشأت می‌گرفت.[15]
 
ازدواج با ام‌المؤمنین میمونه، دختر حارث
میمونه، خواهر زن عباس بن عبدالمطلب بود و سی و شش سال سن داشت. شوهرش، ابورهم بن عبدالعزی،وفات یافته بود. میمونه، اختیار امر ازدواج خویش را به خواهرش، ام‌الفضل، سپرده بود. ام‌الفضل این وکالت را به شوهرش، عباس، سپرده بود. عباس، میمونه را در مقابل چهارصد درهم مهریه به عقد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم درآورد. بعد از اتمام سه روز از صلح حدیبیه، کفار قریش، سهیل بن عمرو و حویطب بن عبدالعزی را نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرستاندند تا مکه را ترک نمایند. آن حضرت که قصد داشت به بهانه عروسی با میمونه بیشتر در مکه بماند تا میان او و قریش تفاهم بیشتری به وجود بیاید، فرمود: چه خوب بود اگر می‌گذاشتید من اینجا عروسی بکنم و شما را برای صرف غذا دعوت نمایم؟ آنها گفتند: ما نیازی به غذای تو نداریم؛ پس اینجا راترک کن.[16]
آن حضرت پذیرفت و مکه را ترک نمود ودر محلی به نام بسرف نزدیک تنعیم اردو زد و در همانجا با میمونه ازدواج و زفاف کرد. او آخرین همسر ایشان بود. همچنین میمونه بعد از سایر ازواج ایشان، در همان بسرف وفات یافت و در همانجا دفن گردید.[17]
ازدواج پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با میمونه موجب ایجاد مسئله‌ای فقهی گردیده است و آن اینکه که آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در حال احرام میمونه را به عقد خویش درآورده است یا خیر؟ فقها به تفصیل در این مورد سخن گفته‌اند.[18]
 
ملحق شدن دختر حمزه بن عبدالمطلب به کاروان مسلمانان
اسلام، موجب تغییر تفکر وخرد انسانها را فراهم آورد و از افرادی که در جاهلیت، وجود دختران را ننگ و عار می‌شمردند، افرادی را تربیت نمود که به خاطر حضانت و پرورش دختر بچه‌ای یتیم با یکدیگر به رقابت بپردازند[19]؛ چنانکه وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم مکه را ترک نمود، دختر حمزه به دنبال آنان دوید و صدا زد : عمو! عمو! علی برگشت و دستش را گرفت و او را تحویل فاطمه داد و گفت: این دختر عمویت است او را پیش خود نگه دار و از او مواظبت نما. زید و جعفر نیز مدعی حق حضانت او شدند. علی گفت: من او را آورده‌ام و دختر عموی من می‌باشد. جعفر گفت: او علاوه بر اینکه دخترعموی من است، خانم من نیز خاله‌اش می‌باشد. زید گفت: او برادرزاده من است. سرانجام پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم دختر بچه‌ را به خاله‌اش تحویل داد تا از او سرپرستی نماید و فرمود: خاله، مثل مادر است. و خطاب به علی فرمود: تو از منی و من از تو. و به جعفر فرمود: تو با من در خلقت و اخلاق شبیه هستی. و به زید فرمود: تو برادر و مولای ما هستی.
همچنین علی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم پیشنهاد ازدواج با دختر حمزه را داد، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: او برادرزاده رضاعی من است.[20]
 
درسها، فواید و احکام این قضیه
1- خاله مثل مادر است.
2- در صورت فقدان پدر و مادر، حق حضانت با خاله است.
تزکیه نمودن جعفر بن ابی‌طالب با این توصیف که تو در خلقت و اخلاق شبیه من هستی.
4- مقام علی که رسول خدا به ایشان فرمود: تو از من و من از تو هستم. که اشاره به پیوند نسبی و سببی و محبت و سبقت در اسلام وی دارد.
5- مقام زید بن حارثه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  به او فرمود: تو برادر و مولای ما هستی؛ چراکه بین حمزه و زید، اخوت اسلامی برقرار بود. بنابراین، زید براساس این برادری قصد داشت تا حق حضانت دختر حمزه را از آن خود گرداند.
6- خاله بر عمه در حق حضانت مقدم است؛ چنانکه با وجود صفیه بنت عبدالمطلب، خواهر حمزه، حق حضانت به همسر جعفر که خاله دختر بود، تعلق گرفت.
7- ازدواج زن باعث سقوط حق حضانت وی نمی‌شود.
8- موافقت شوهر با همسرش که می‌خواهد سرپرستی فرزندی را به عهده بگیرد الزامی است؛ زیرا همسر موظف به رعایت مصالح و منافع شوهر خود می‌باشد که با حضانت و سرپرستی فرزند کسی دیگر، برخی از این مصالح و منافع تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد. بنابراین، باید موافقت شوهر جلب شود که در قضیه فوق این موافقت صورت گرفت؛ چراکه جعفر مدعی حضانت بود.
9- وقتی طفلی با عموی خود از پستان یک مادر شیر بخورد، برادر رضاعی او محسوب می‌شود و دخترانش برادرزاده او به شمار می‌روند که نکاح با آنها حرام است.[21]
 
تأثیر عمره‌القضاء در شبه‌جزیره عربستان و اسلام آوردن خالد، عمرو عاص و عثمان بن طلحه
این عمره، در قریش و سایر عربهای جزیره تأثیر ژرفی به جا نهاد و دعوتی مهم بود. به ویژه اهل مکه تحت تأثیر این عمره ی مسالمت‌آمیز قرار گرفتند.
محمود شیت خطاب می‌گوید: «عمره القضاء در این مدت کوتاه، در روحیه ی قریش تأثیر مهمی بر جای گذاشت؛ چنانکه جمع کثیری از آنها در کنار دارالندوه و عده‌ای از مکانهای مرتفع، ورود پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم و همراهانش را نظاره می‌کردند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در حالی وارد حرم گردید که ردایی بر دوش انداخته ودست راست خود را از آن بیرون آورده بود و به همراهانش گفت: خداوند رحم بکند بر آن کسی که از خود نیرو و توانایی نشان بدهد.» سپس حجرالاسود را لمس نمود و با هروله (خرامان) طواف را آغاز نمود و یارانش نیزبه انجام این مناسک پرداختند.
این شیوه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم موجب گردید که قبل از ترک مکه، خالد بن ولید در میان جمعی از قریش بایستد و بگوید: اکنون برای کسی که ذره‌ای عقل و اندیشه داشته باشد، روشن گردید که محمد، ساحر و شاعر نبوده؛ بلکه آنچه می‌گفته است، کلام پروردگار جهانیان بوده است و باید صاحبان عقل و خرد از او پیروی نمایند.
ابوسفیان با اطلاع از سخنان خالد، او را به حضور طلبید و گفت: این چه سخنی است که از تو شنیده‌ام؟ خالد آنچه را که گفته بود، تکرار کرد. ابوسفیان برآشفت و خشمگین شد. عکرمه که آنجا حضور داشت فوراً جلو آمد و گفت: من نیز سخنان خالد را تأیید می‌کنم ومی‌ترسم که یک سال دیگر همه اهل مکه از او پیروی کنند؛ چنانکه پس از مدت کمی، خالد بن ولید و عمرو بن عاص و نگهبان کعبه، عثمان بن طلحه، مسلمان شدند و اسلام در تمامی خانه‌های قریش به صورت مستقیم و غیرمستقیم وارد گردید. بنابراین، می‌توان گفت که عمره‌القضا، قبل از اینکه مسلمانان، مکه را فتح کنند، دلهای اهل مکه را فتح نمود[22]، همچنین استاد محمود عقاد می‌گوید: اینکه عمره‌القضا زمینه قناعت فکری برای دو مرد خردمند و معروف و الگو؛ یعنی، خالد بن ولید و عمرو عاص را فراهم نمود، کافی بود.[23]
 
مسلمان شدن عمرو بن عاص
عمرو بن عاص، ماجرای مسلمان شدن خود را این گونه بیان می‌نماید: بعد از بازگشت از غزوه احزاب، جمعی از مردان قریش را که به رأی و سخن من ارج می‌نهادند، گرد آوردم و گفتم: به نظر من دین محمد، در حال پیشروی سریع می‌باشد و می‌بایست چاره‌ای بیندیشیم. گفتند: نظر تودر این مورد چیست؟ گفتم : به نجاشی پناه ببرید. اگر محمد پیروز شد و بر اوضاع تسلط یافت، از اینکه ما تحت تسلط او درآئیم، بهتر آن است که تحت تسلط نجاشی باشیم و اگر ملت ما بر محمد پیروز گردید، باز هم ضرری متوجه ما نخواهد بود. آنها همه به پیشنهاد من راضی شدند و گفتند: هدایایی با خود برای نجاشی ببریم و پسنده‌ترین چیزی که نجاشی از سرزمین ما دوست داشت پوست بود. بنابراین، پوستهای عمده‌ای برای او جمع نمودیم. وقتی نزد نجاشی رسیدیم، عمرو بن امیه ضمری را نزد او دیدیم. او را پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در پی جعفر و یارانش فرستاده بود. پس از اینکه عمرو از آنجا بیرون شد، من به همراهانم گفتم: از نجاشی می‌خواهم که اجازه دهد گردن عمرو را بزنم و اگر این خبر به مکه برسد که پیک محمد را کشته‌ام، آنان از انجام این عمل من، خوشحال خواهند شد. آن گاه نزد نجاشی رفتم و آن گونه که مرسوم بود، سجده و کرنش کردم. پادشاه به من خوشامد گفت. من هدایایی را که با خود برده بودم، تقدیم کردم؛ او بسیار شادمان شد و آنها را پسندید.
این موقعیت را مناسب دیدم و گفتم: ای پادشاه! اکنون مردی از اینجا بیرون شد که از طرف دشمن ما آمده بود. این مرد، بزرگان اشراف ما را کشته است. اگر اجازه دهید، من گردن او را می‌زنم. پادشاه با شنیدن این سخن، عصبانی شد و از شدت خشم و تعجب دستش را محکم روی‌ بینی خود زد که من آرزو کردم ای کاش، زمین می‌شکافت و من به داخل آن فرو می‌رفتم. آن گاه عذرخواهی کردم و گفتم: اگر می‌دانستم که این سخن، خاطر شما را آزرده می‌کند، آن را بر زبان نمی‌آوردم. گفت: تو از من می‌خواهی که پی مردی را که فرشته خدا، نزد او خبر آسمان می‌آورد، همان طور که نزد موسی آورد، به تو بسپارم تا او را به قتل برسانی؟! گفتم: واقعاً چنین است. گفت: وای بر تو ای عمرو، سخن مرا بپذیر و از او پیروی کن؛ زیرا به خدا سوگند که او بر حق است و به زودی بر مخالفینش پیروز خواهد شد؛ همان طور که موسی بر فرعون و سربازانش پیروز گردید. گفتم پس تو از من بر اسلام بیعت می‌گیری؟ گفت: بلی. آن گاه با او بر اسلام بیعت کردم؛ سپس نزد همراهانم برگشتم، اما نه با آن اندیشه‌ای که رفته بودم. ولی این راز را از آنان کتمان نمودم؛ سپس بعد از مدتی به سوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم رخت سفر بستم. در مسیر با خالد بن ولید برخورد نمودم. گفتم: اباسلیمان! کجا می‌روی؟ گفت: به خدا سوگند که به راه راست و مستقیم دسترسی پیدا نمودم؛ چراکه این مرد پیامبر است. نزد او می‌روم تا مسلمان بشوم. گفتم: من نیز به خاطر همین امر آمده‌ام. وقتی به مدینه و نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم رسیدیم، خالد جلو رفت و مسلمان شد و بیعت کرد؛ سپس من جلوتر رفتم و گفتم: ای رسول خدا! من به شرطی بیعت می‌کنم که خداوند گناهان گذشته مرا بیامرزد. پیامبراکرم صلی الله علیه و سلم ، فرمود: ای عمرو، بیعت کن؛ زیرا اسلام و هجرت موجب آمرزش گناهان گذشته می‌گردند.
عمرو می‌گوید: پس من بیعت کردم و برگشتم[24]. و براساس روایتی دیگر می‌گوید: وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم دستش را برای بیعت دراز نمود، من دست خود را جمع کردم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: ای عمرو! تو را چه شده است؟ گفتم: می‌خواهم شرط بگذارم. فرمود: چه شرطی؟ گفتم: اینکه گناهانم بخشیده شود. فرمود: مگر نمی‌دانی که اسلام و هجرت و حج، تمامی گناهان گذشته را محو می‌نمایند؟[25]
 
اسلام آوردن خالد بن ولید
خالد بن ولید، داستان مسلمان شدن خویش را این گونه توضیح می‌دهد: وقتی نظر لطف خدا شامل حالم گردید، در دلم محبت اسلام را القا نمود و وجدانم بیدار شد. با خود گفتم: من که در هر معرکه‌ای علیه محمد شرکت داشته‌ام. و هیچ گاه از معرکه‌ای علیه او برنگشته‌ام؛ مگراینکه موضعگیری خود را غیرمنصفانه می‌دانستم و در دل می‌گفتم: روزی محمد پیروزخواهد شد. هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم حدیبیه رفت، من با چند اسب سوار در منطقه عسفان با آنان روبرو شدم. آن حضرت نماز ظهر را با آرامش کامل و با جماعت برگزار نمود. ما در این صدد بودیم تا هنگامی که آنان در حال نماز خواندن هستند، بر آنان یورش بریم، امّا این کار را نکردیم، و خوب شد که چنین نکردیم، سپس نماز عصر را بصورت نماز خوف (یعنی عده‌ای در جماعت شرکت کردند و عده‌ای نگهبانی می‌دادند) برگزار کردند. من با خود گفتم: با این مرد نمی‌شود کاری کرد! سپس ما متفرق شدیم وایشان نیز تغییر مسیر داد. بعد از اینکه با قریش در حدیبیه صلح نمود، با خود گفتم: چیزی باقی نگذاشته است. به کجا برویم؟ نزد نجاشی برویم؟ او از محمد پیروی کرده است و اصحابش نیز در آنجا در امن و آسایش به سر می‌برند.
آیا نزد هرقل (روم) برویم؟ پس باید نصرانی یا یهودی بشویم؟ چه کار کنم آیا همین جا در مکه بمانم؟
این افکار ذهنم را مشوش داشت تا اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم برای عمره القضاء تشریف آورد. من نخواستم آنها را ببینم. بنابراین، جای دیگر رفتم. برادرم ولید بن ولید که همراه ایشان برای عمره آمده بود، وقتی مرا در مکه نیافته بود، برایم نامه‌ای به این عنوان نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد: من باتوجه به عقل و اندیشه‌ای که تو داری، در شگفتم که چرا اسلام را درک نمی‌کنی؟ آیا فردی مثل تو باید از اسلام بیگانه بماند؟ رسول خدا از من درباره تو پرسید. گفتم: خداوند او را خواهد آورد. فرمود: نباید او از اسلام بیگانه می‌ماند! ای کاش با مسلمانها بود و علیه مشرکان، چنین زحماتی را متحمل می‌شد. این برایش بهتر بود و ما او را بر دیگران مقدم می‌شمردیم. برادرم، آنچه را که از دست داده‌ای دریاب؛ چراکه تو چیزهای زیادی از دست داده‌ای.
خالد می‌گوید: وقتی نامه برادرم به دستم رسید، نشاطی به من دست داد و علاقه من برای خروج از مکه و پیوستن به مسلمانان دو چندان؛ شد. به ویژه از آنچه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در مورد من فرموده بود، بسیار شادمان گشتم. در همان روزها در خواب دیدم که از سرزمین خشک و تنگی به سرزمین وسیع و آباد رفته‌ام. با خود گفتم: این خواب سرنوشت‌ساز است. بعد از اینکه به مدینه آمدم، خوابم را برای ابوبکر تعریف کردم. گفت: به معنی این است که خداوند تو را از تنگنای شرک به وسعت اسلام آورد.
وقتی تصمیم گرفتم که از مکه بیرون شوم با خود گفتم: چه کسی را به عنوان رفیق سفر با خود ببرم؟ در همین گیرودار با صفوان بن امیه برخورد نمودم. به او گفتم: ای اباوهب! می‌بینی که تعداد ما انگشت‌شمار است و محمد بر عرب و عجم پیروز شده است. اگر ما نزد محمد برویم و از او پیروی کنیم، چه اشکالی دارد؟ مگر نه اینکه برتری محمد، امتیازی برای عربها است؟
صفوان جواب رد دادو گفت: اگر تمامی قریش از او پیروی کنند و من تنها بمانم، بازهم از او پیروی نمی‌کنم، البته پدر و برادرش در جنگ بدر کشته شده بودند. از او جدا شدم؛ سپس با عکرمه پسر ابوجهل ملاقات کردم و به او همان مطالبی را که به صفوان گفته بودم، به اونیز گفتم. اونیز پاسخی مشابه پاسخ صفوان به من داد؛ سپس با عثمان بن طلحه ملاقات نمودم. او دوست صمیمی من بود، امّا چون نیاکانشان در جنگ بدر کشته شده بودند، خواستم تا این موضوع را با او در میان نگذارم، امّا چون در حال حرکت بودم،گفتم: چه اشکالی دارد این موضوع را با او در میان بگذارم. بنابراین، آنچه را به صفوان و عکرمه گفته بودم به او نیز گفتم و افزودم که ما به روباهی می‌مانیم که در سوراخی پناه برده است. اگر یک سطل آب در آن سوراخ بریزند، چاره‌ای جز بیرون شدن ندارد. عثمان پذیرفت و گفت: من نیز تصمیم داشتم، امروز حرکت کنم و حیوان من آماده است.
خالد می‌گوید: ما با هم در یأجج قرار ملاقات گذاشتیم تا از آنجا حرکت کنیم. صبح روز بعد هنوزکه هوا تاریک بود، حرکت کردیم و در مکان مقرر با یکدیگر برخورد نمودیم. به راهمان ادامه دادیم تا اینکه به هَدّه رسیدیم. در آنجا با عمرو عاص روبرو شدیم. او به ما خوشامد گفت و پرسید: کجا می‌روید؟ از او پرسیدیم که به خاطر چه کاری خارج شده است؟ گفت: به خاطر همان چیزی که شما خارج شده‌اید. گفتم: ما به خاطر اسلام و پیروی از محمد بیرون شده‌ایم. گفت: من نیز به خاطر همین امر بیرون شده‌ام. از آنجا همه با هم به سوی مدینه حرکت نمودیم تا اینکه به مدینه رسیدیم و در حره فرود آمدیم. خبر قدوم ما به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  رسید. ایشان خوشحال شده بودند. من لباسهای بهتری را که همراه داشتم، پوشیدم و برای ملاقات با پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم آماده کردیدم. در این اثنا برادرم را دیدم. او گفت: پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از آمدن شما خوشحال شده و منتظر شما است. من نیز شتابان رفتم. ایشان را در حالت تبسم یافتم؛ به ایشان سلام نبوت کردم. با چهره‌ای گشاده جواب سلام مرا داد. شهادت را بر زبان آوردم و مسلمان شدم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: سپاس خدایی را که تو را هدایت کرد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: با توجه به عقل و خردی که در تو سراغ داشتم، امیدوار بودم که خداوند تورا به مسیر خیر موفق بگرداند. گفتم: ای رسول خدا! من در معرکه‌های زیادی علیه شما و با حق مبارزه نموده‌ام، از خدا بخواه که مرا بیامرزد. ایشان فرمود: اسلام، تمامی گناهان گذشته را محو و نابود می‌کند. گفتم: باز هم برایم دعای مغفرت بکنید. فرمود: بارالها! خالد را به خاطر تمام کارشنکنی‌هایی که علیه اسلام کرده است، عفو کن و از او بگذر؛ سپس عمرو و عثمان جلو آمدند و با ایشان بیعت کردند و اسلام آوردن ما مصادف با ماه صفر سال هشتم هجری بود و به خدا سوگند از روزی که مسلمان شدم، رسول خدا در مصائب و مشکلاتی که پیش می‌آمد، هیچ کس را بر من ترجیح نمی‌داد.[26]
 
درسها و فواید اسلام آوردن خالد و عمرو
الف – خشم گرفتن نجاشی در مقابل پیشنهاد عمرو، بیانگر ایمان ومحبت وی با رسول خدا و مؤمنان است واین موضعگیری ایشان تأثیری مهم در اسلام آوردن عمرو داشت و بدین صورت یکی از بزرگان قریش توسط او مسلمان شد و به دلیل این امر، اجر برگی نصیب او خواهد گردید.
ب – مسلمان شدن عمرو، پیروزی بزرگی برای اسلام و شکستی جبران‌ناپذیر برای کفار بود؛ زیرا او عقل و سیاست و تدبیر خود را در راه پیشرفت دعوت اسلام به کار گرفت و قبل از این کفار از عقل و اندیشه او در کارهای بزرگ و پیچیده استفاده می‌کردند.[27]
ج – خالد بن ولید به خوبی حقانیت اسلام را درک نموده بود؛ چنانکه خود معترف است که بعد از هر موضعگیری علیه اسلام، بر نادرست بودن این عمل خویش و بر این امر که به زودی محمد بر دشمنانش پیروز خواهد شد، آگاه بوده است[28] و این درس بزرگی برای کسانی است که با اسلام در ستیز و مبارزه هستند.[29]
د – اهمیت دادن به انسانها یکی از راههای مؤثر در نفوذ کردن به درون آنها و تشویق آنان جهت پذیرش اسلام است؛ چنانکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به برادر خالد فرمود: نباید فردی چون خالد تاکنون از اسلام بیگانه می‌ماند و اگر مسلمان می‌شد برایش بهتر بود و ما او را بر دیگران ترجیح می‌دادیم.
این کلمات پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم تأثیر بسزایی در وجود خالد گذاشت و قلب او را به سوی اسلام متحول نمود و از آنجا که آن حضرت ویژگیهای ذاتی افراد را مدنظر داشت و استعدادها را به خوبی می‌دانست، با توجه به شایستگیهای عقلی و رزمی‌ای که در خالد سراغ داشت، اظهار نمود که اگر او مسلمانان می‌گردید، ما ازتوانائیهای وی جهت گسترش اسلام استفاده می‌کردیم. خالد که پیش از این به خاطر ماندنش در جهالت و شرک، دچار اضطراب گردیده بود، با خود گفت: اگر مسلمان بشوم نه تنها چیزی از دست نمی‌دهم؛ بلکه در آنجا نیز از استعدادهایم استفاده خواهند کرد. تمامی عوامل ذکر شده موجب گردید که از اضطراب و وسواس نجات یابد و عزمش را برای پذیرفتن اسلام جزم نماید.
آخرالامر اینکه مسلمان خالد و عمرو پیروزی بزرگی برای اسلام و شکستی برای مشرکان به شمار می‌رفت و خداوند به وسیله آنان صفحات درخشنده‌ای از جهاد و مبارزه در تاریخ اسلام به ثبت رسانید که برای همیشه در یاد و خاطره‌ها خواهد ماند.[30]


[1]- السیرة النبویة الصحیحة، ص 464.
[2]- منهج الاعلام الاسلامی فی صلح الحدیبیه، ص 310.
[3]- صلح ‌الحدیبیه، ابی‌فارس، ص 267.
[4]- مغازی، واقدی، طبقات، ج 3، ص 734 – ابن سعد، ج 2، ص 121.
[5]- صلح الحدیبیه، ابی‌فارس، ص 268.
[6]- همان، ص 275.
[7]- التاریخ السیاسی والعسکری، ص 353.
[8]- صحیح السیرة النبویه، ص 481.
[9]- منهج الاعلام الاسلامی، فی صلح الحدیبیه، ص 314.
[10]- بخاری، کتاب المغازی، ج 5، ص 6، شماره 4256.
[11]- صحیح السیرة النبویة، ص 481.
[12]- منهج الاعلام الاسلامی، ص 315.
[13]- صلح الحدیبیه، ابی‌فارس، ص 282.
[14]- همان، ص 270.
[15]- همان، ص 277.
[16]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 14، ص 19.
[17]- هذا الجیب محمد یا محمد، جزائری، ص 375.
[18]- فقه السیرة النبویة، بوطی، ص 258.
[19]- السیرة النبویة، ندوی، ص 321.
[20]- بخاری، کتاب المغازی، ج 5، ص 100، شماره 4251.
[21]- زادالمعاد، ج 3، ص 374 - 375 – صلح الحدیبیه، ابی‌فارس، ص 286 - 287.
[22]- الرسول القائد، ص 209 – 210.
[23]- عبقریة محمد، ص 69.
[24]- صحیح السیرة النبویة، ص 494.
[25]- مسلم، کتاب الایمان، باب کون‌الاسلام یهدم ما قبله، شماره 121.
[26]- البدایة و النهایة، ج 4، ص 239 – 240 – التاریخ الاسلامی، ج 7، ص 95.
[27]- التاریخ الاسلامی، ج 7، ص 90.
[28]- صلح الحدیبیه، ابی‌فارس، ص 263.
[29]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 7، ص 95.
[30]- همان، ص 96.



برگرفته از:
الگوی هدایت (تحلیل وقایع زندگی پیامبر اکرم)، جلد دوم، مؤلف : علی محمّد صلّابی، مترجم: هیئت علمی انتشارات حرمین.
 
مصدر:
سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

حسن بصري، جواني را ديد كه در حال بازي با سنگريزه‌ها، مي‌گفت: ‌«اللّهُمَ زَوِّجْني الْحُورَ الْعِين‌» (پرودگارا! به من حور عين عطا كن). گفت: ‌«بِئْسَ الْخاطِبُ أنت‌» (بد خواستگاري هستي!) از خدا، در حالي حور عين مي طلبي كه با سنگ ريزه ها بازي مي‌كني؟!

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 1918
دیروز : 3590
بازدید کل: 8969675

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010