|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>فتح مکه
شماره مقاله : 3456 تعداد مشاهده : 347 تاریخ افزودن مقاله : 16/6/1389
|
فتح مکه(8ه) دلایل فتح و چگونگی آمادگی برای خروج جهت فتح مکه دلایل فتح مکه 1- قریش با یاری رساندن به همپیمانان خود از قبیله بنیبکر علیه همپیمانان مسلمانان که از طایفه خزاعه بودند، اشتباه بزرگی مرتکب شدند. جریان از این قرار بود که گروهی از بنیبکر در مکانی به نام وتیر بر گروهی از خزاعه یورش بردند و حدود بیست نفر از مردان آنها را به قتل رسانیدند[1]. بنیبکر که آمادگی برای جنگ را نداشت و غافلگیر شده بود، وارد مکه شدند و به حرم پناه بردند، اما قریش نه تنها از آنان حمایت ننمودند؛ بلکه به همپیمانان خود، یعنی طایفه بنوبکر، اسلحه و اسب و نیروی انسانی دادند و آنها در حرم خدا به کشتار افراد خزاعه پرداختند.[2] بنابراین، عمرو بن سالم خزاعی با چهل نفر از مردان این طایفه نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به مدینه رفتند و عمرو، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم را با این اشعار حماسی به کمک خود فراخواند:
یا رب انی ناشد محمداً حلف ابینا و ابیه الاتلدا قدکنتم ولدا، و کنا والداً تمت اسلمنا فلم ننزع یدا فانصر هداک الله نصراً اعتدا وادع عبادالله یأتوا مدداً فیهم رسول الله قدتجردا ان سیم خسفا وجهه تریدا فی فیلق کالبحر یجری مزبدا ان قریشاً وأخلفوک الموعدا ونقضوا میثاقک الموکدا وجعلوا لی فی (کداء) رُصَّدا وزعموا ان لست ادعوا احدا و هم أذل و أقل عددا هم بیتونا بالوتیر هجّدا وقتلونا رکعاً و سجدا «پروردگارا! من محمد را به پیمانهای نیاکانمان سوگند میدهم؛ شما فرزند بودید و ما پدر (اشاره به اینکه دو تن ازمادر بزرگهای عبدمناف از خزاعه بودند) پس به توفیق خدا با شمشیر برهنه به یاری آنها بشتاب. و بدان که قریش با تو خلف وعده کردند و پیمان محکمی را که با تو بسته بودند، نقض نمودند و در منطقه کداء علیه ما کمین زدند. آنها بر ما در وتیر شبیخون زدند و ما را در حال رکوع و سجده کشتند.» پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: ای عمرو، تو یاری داده شدی. خدا مرا یاری نکند اگر به یاری شما برنخیزم. در همان لحظه به ابری که در آسمان پدید آمد نگاه کرد و فرمود: این ابر به پیروزی بنیکعب مژده میدهد.[3] در روایتی آمده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بعد از اینکه وقوع این جنایت برایش آشکار و مسلم گردید، به قریش پیغام فرستاد که چون پیمانتان را با بنیبکر نقض نمودهاید، میبایست خونبهای کشتهشدگان خزاعه را پرداخت نمایید وگرنه برای جنگ آماده شوید. قرظه بن عبد عمرو بن نوفل به عبد مناف گفت: از آنجا که کسی غیر از آنان بر دین ما باقی نمانده است، پیمان خود را با بنیبکر نقض نمیکنیم و خونبها نیز پرداخت نخواهیم کرد و برای جنگ آمادهایم[4] و این امر بیانگر آن است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نخست قریش را به پذیرفتن یکی از موارد مسالمتآمیز فراخواند، امّا آنان جنگ را ترجیح دادند.[5] 2- ابوسفیان درصدد جبران حماقت قریش برآمد و قریش، ابوسفیان را به مکه فرستاد تا پایههای صلح را تحکیم بخشد و مدت آن را تمدید نماید، اما هنگامی که ابوسفیان به مدینه آمد و این مسئله را با پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در میان نهاد، آن حضرت به او جوابی نداد. ابوسفیان نزد بزرگان صحابه چون ابوبکر، عمر، عثمان و علی رفت تا آنها در این مسئله وساطت نمایند، امّا هیچ یک از آنان، این امر را نپذیرفتند. در نتیجه ابوسفیان، ناموفق به مکه برگشت. ابوسفیان در این سفر به قدری با بیمهری روبرو گردید که حتی وقتی به خانه دخترش، امالمؤمنین، امحبیبه رفت و میخواست بر حصیری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بر آن مینشست، بنشیند، امحبیبه حصیر را جمع کرد و گفت : این جایگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم است و تو مشرک و نجس هستی! ابوسفیان گفت: به خدا سوگند تو بعد از من بد شدهای.[6] این موضعگیری از جانب امحبیبه بعید نیست؛ چراکه او از کسانی است که دو بار هجرت نموده است؛ یک بار به حبشه و از آنجا به مدینه. او مدتها قبل ارتباط خود را با جاهلیت قطع نموده بود و پدرش را بعد از گذشت شانزده سال میدید و باز هم او را شایسته تکریم و تجلیل نمیدانست؛ بلکه به نظر امحبیبه، او سرکرده کفر بود که سالها با پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم و با اسلام جنگیده است.[7] صحابه این گونه دوستی و دشمنی را براساس عقیده و اسلام رعایت میکردند و این برخورد امحبیبه با پدرش که از اشراف و سران قوم بود، بیانگر قدرت ایمان او میباشد و نیز بیانگر سعی و تلاش فوقالعاده صحابه در اهمیت دادن به شخصیت اسلامی و عقیدتی و پرورش و رشد و نمو این شخصیت و هویت است.[8] آخرالامر اینکه چون قریشیان، پیمانهای خود را نقض نموده بودند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم تصمیم به فتح مکه گرفت تا به تأدیب و تنبیه کفار قریش بپردازد و زمینه چنین عملی نیز بعد از یاری خدا به خاطر امور زیر فراهم بود: الف – قدرت یافتن و یکپارچه شدن جبهه مسلمانان از داخل؛ زیرا دولت اسلامی از شر یهودیان کاملاً خلاصی یافته بود. ب – ضعف و فروپاشی جبهه دشمنان در داخل، به ویژه منافقان که شکست یهودیان، موجب ضعف آنان را فراهم آورده بود. ج – اهتمام پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به تقویت قوای نظامی در زمان صلح با اعزام نیروها و سرکوبی دشمنان اطراف باعث شده بود که مسلمانان از نظر تعداد و آمادگی رزمی بر قریش تفوق داشته باشند. د – مسلمانان از نظر اقتصادی نیز بر قریشیان پیشی گرفته بودند؛ چون تازه خیبر را فتح نموده و غنایم فراوانی کسب بودند. ه - گسترش اسلام در میان طوایف اطراف مدینه که این امر آرامش فرمانده در تصمیمگیریهای نظامی و چگونگی مقابله با دشمنان را فراهم آورد. و – پیمانشکنی قریش بزرگترین و اساسیترین زمینه برای فتح مکه به شمار میرود[9] و برخورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با این قضیه، بیانگر آن است که آن حضرت همواره در انتظار فرصتهای طلایی بود و به هیچ وجه این فرصتها را از دست نمیداد؛ چنانکه صلح حدیبیه برای ایشان فرصت فتح خیبر را فراهم ساخت و آن حضرت بالفور آن را فتح نمود و اکنون که این پیمان شکنی زمینه فتح مکه را به وجود آورده بود و معادلات نظامی نیز به نفع مسلمانان تغییر یافته بود، باید از این فرصت طلایی استفاده میکرد. بنابراین، لشکری از دهها هزار مرد جنگجو فراهم ساخت که تا آن روز حجاز، لشکری به بزرگی آن ندیده بود.[10] آمادگی برای فتح مکه روش پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در بنای دولت و تربیت جامعه و اعزام نیروها و آمادگی برای غزوهها بیانگر آن است که ایشان برای پیشبرد اهداف خویش، از اسباب مادی و معنوی، به صورت توأم استفاده مینمود؛ چنانکه وقتی عازم فتح مکه شد، سعی نمود این مسئله را کتمان نماید تا قریش از قدوم لشکر اسلام با خبر نشود و برای مقابله با آن مهیا نگردد و برای تحقق این منظور از اسباب زیر استفاده نمود: 1- پنهان کاری حتی از نزدیکترین افراد خود آن حضرت بنای کار را بر پنهان کاری کامل گذاشت؛ حتی ابوبکر صدیق و عایشه که نزدیکترین افراد نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بودند، نمیدانستند که به کدام جهت حرکت خواهد کرد و قصد جنگ با کدام دشمن را دارد؛ چون وقتی ابوبکر از عایشه در این مورد سؤال کرد، ایشان طبق روایتی ساکت شد و چیزی نگفت و طبق روایت دیگری، اظهار داشت که در این باره از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم چیزی نشنیده است.[11] بنابراین، از رفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم چنین استنباط میگردد که نباید فرماندهان نظامی نقشههای نظامی خود را با همسرانشان در میان بگذارند؛ چون ممکن است براساس حسن نیت همسران آنان، این اسرا به دیگران سرایت نماید و این موضوع مشکلآفرین گردد.[12] 2- اعزام سریهای به فرماندهی ابوقتاده به بطن اضم پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم برای اینکه هدف حقیقی خود را برای اذهان عمومی مشتبه سازد، قبل از حرکت به سوی مکه، سریهای متشکل از هشت نفر را به سوی بطن اضم (یکی از درههای اطراف مدینه) فرستاد تا مردم گمان ببرند که لشکر اسلام قصد لشکرکشی به این منطقه را دارد. این هشت نفر بعد از اعزام به این منطقه، کسی را نیافتند و در بازگشت با رسیدن به ذی خشب (منطقه ای در فاصله 35 کیلومتری مدینه) اطلاع یافتند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به مکه حرکت کرده است. آنها نیز مسیر خود را به آن سو تغییر دادند تا اینکه در محلی به نام سقیا به کاروان پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ملحق شدند.[13] این روش حکیمانه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم الگویی است برای فرماندهان که میبایست با احتیاط کامل پیشروی نمایند و در انظار عموم به گونهای وانمود ننمایند که دشمنان از نقشههای آنان اطلاع یابند تا لشکر اسلام در راه خدا و سرکوبی دشمنان دین موفق گردد.[14] 3- اعزام افراد برای منع رسیدن خبر به دشمن مردانی در داخل و خارج مدینه از طرف دولت اسلامی به کنترل اخبار موظف شدند تا از رسیدن خبر آمادگی لشکر اسلام به مکه جلوگیری به عمل آورند. آن حضرت افراد ناشناسی را برای این منظور گماشته بود. عمر بن خطاب مرتب از احوال آنان جویا میگردید و میگفت: هیچ فرد ناشناسی را نگذارید که به سوی مکه برود؛ پس پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از طرفی به کتمان اخبار میپرداخت و از طرفی دیگر به کنترل راهها و مردم میپرداخت تا دشمن کاملاً غافلگیر شود و نتواند عکسالعمل بازدارندهای در مقابل لشکر اسلام انجام دهد.[15] 4- دعا نمودن پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم علیه قریش آن حضرت پس از اینکه از سایر اسباب شرعی استفاده نمود، به سوی خدا با دعا و زاری متوجه گردید وگفت: «بار الها! بر گوشها و چشمهای آنان پردهای قرار ده تا آنان، ما را نبینند و خبر قدوم ما را نشنوند تا ما ناگهان بر آنان فرود آییم.»[16] روش پیامبر خدا این گونه بود که نخست از اسباب استفاده مینمود، امّا با این وجود نیز از پروردگار با درخواست دعا و تضرع فراموش نمینمود. 5- از بین بردن کوشش حاطب در تجسس برای قریش هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم کاملاً برای حرکت به سوی مکه مهیا شده بود، حاطب بن ابیبلتعه نامهای به مردم مکه نوشت و آنان را در جریان تصمیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم برای فتح مکه قرار داد، اما هنوز نامه حاطب به قریشیان نرسیده بود که خداوند، پیامبرش را از موضوع نامه مطلع ساخت. آن حضرت، علی و مقداد را فرستاد تا نامه را از زنی که حامل آن بود، پس بگیرند. آنها در دوازده مایلی مدینه در مکانی به نام روضه خاخ به آن زن رسیدند، امّا او اظهار بیاطلاعی نمود. آن گاه علی ومقداد او را تهدید کردند که لباسهایش را بیرون خواهند کرد و در هر شرایطی، نامه را از او خواهند گرفت، آن گاه او نامه را به آنان تحویل داد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم حاطب را به حضور طلبید و نظریه او را در این مورد جویا شد. حاطب گفت: ای رسول خدا! در مورد من شتاب مکن. من مانند بقیه مهاجران، هیچگونه نسبت قرابتی با قریش ندارم که آنها به خاطر آن، از خانواده و اموالم نگهداری نمایند؛ بلکه من از همپیمانان قریش هستم. بنابراین، من به خاطر ارتداد از دین این عمل را انجام ندادهام؛ به این دلیل به این عمل اقدام نمودهام که آنان نیز رعایت حال خانواده من را بنمایند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: حاطب راست میگوید: عمر رضی الله عنه گفت: ای رسول خدا! اجازه بده سر این منافق را ازتنش جدا بنمایم؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: او از اهل بدر است و خداوند در مورد اهل بدر فرموده است: ) اعلموا ما شئتم فقد غفرت لکم ([17] «هر عملی میخواهید انجام دهید، من گناهان شما را آمرزیدم.» آن گاه خداوند این آیه را نازل فرمود: { یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیهِمْ بِالْمَوَدَّه وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ یخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِی سَبِیلِی وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِی تُسِرُّونَ إِلَیهِمْ بِالْمَوَدَّه وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیتُمْ وَمَا أَعْلَنْتُمْ وَمَنْ یفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ (١) } (ممتحنه، 1) «ای مؤمنان! دشمنان من و دشمنان خود را به دوستی نگیرید. در حالی که آنها به حقی که نزد شما آمده است، کفر ورزیدهاند. آنها شما و پیامبر را به خاطر اینکه به خدا که پروردگارتان است، ایمان آوردهاید، اخراج نمودند.» این آیه، حدود تعامل با کفار را مشخص نموده است. قرطبی میگوید: منظور از آیة: } لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِیاءَ} قانون کلی است که موالات و دوستی با کفار را منع مینماید.[18] هدف از کفار نیز مشرکان و کافرانی هستند که با خدا و پیامبرش و مؤمنان به مبارزه برخاستهاند پس نباید آنها را دوست و کارساز خود قرار داد.[19] {تُلْقُونَ إِلَیهِمْ بِالْمَوَدَّه وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ } یعنی شما، آنان را از رازهای مسلمانان مطلع میگردانید و برای آنها دلسوزی مینمایید؛ در حالی که آنها به نبی و قرآن شما کافر هستند. ابن کثیر در مورد آیة:{ یخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ }میگوید: هدف این آیه آن است که از این ماجرا، خاطرهای تلخ و زننده احیاء بنماید تا به هیچ وجه کسی اظهار دوستی با آنان ننماید؛ چراکه آنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم و اصحابش را فقط به خاطر توحید و اخلاص در عبادت خدا، از دیارشان بیرون کردند؛ چنانکه ادامه این آیه بیانگر این مطلب است :{ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ} یعنی شما گناهی جز اینکه به پروردگارتان آورده بودید، نداشتید.[20] و منظور از آیة:{ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِی سَبِیلِی وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِی} نیز این است که اگر شما به خاطر جهاد در راه من و برای کسب رضایت من بیرون شدهاید؛ پس دشمنان من و دشمنان خود را که شما را از شهرتان بیرون راندهاند، به دوستی نگیرید. ابن کثیر در مورد آیة:{ تُسِرُّونَ إِلَیهِمْ بِالْمَوَدَّه وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیتُمْ} «پشت پرده برای آنان دلسوزی مینمایید.» میگوید: یعنی شما این اقدامات را انجام میدهید؛ در حالی که من به اسرار و تمامی امور ظاهری و باطنی شما آگاهم و از افعال شما آگاهی دارم.[21] سپس خداوند آیه فوق را این گونه به پایان میرساند: {وَمَنْ یفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ }و این آیه بدین معناست که هر کس از شما مخفیانه با آن ارتباط برقرار نماید، یا نامه بفرستد، پس از راه واقعی و حقیقی دورمانده است.[22] دکتر محمد بن بکر آل عابد میگوید: این آیه، زمینههای فتح مکه را آماده مینمود؛ زیرا در این آیه، خداوند مومنان را به همکاری نکردن و دوستی ننمودن با کفار موظف میگرداند تا براین اساس مهاجران در مقابل قریش، تحت تأثیر روابط نسبی خود با آنان قرار نگیرند و از آن متأثر نگردند.[23] همچنین استاد سید قطب میگوید: با وجود رنجها و مشکلاتی که مهاجران از جانب قریش متحمل گردیدند، امّا باز هم در دلهای بعضی از آنان هنوز هم آثاری از محبت و خیرخواهی نسبت به خویشاوندان قریشی آنان وجود داشت و همچنین آروز مینمودند که ای کاش این خصومت که باعث درگیری و قطع ارتباط با آنان گردیده است، به پایان میرسید، اما خداوند میخواست این تمایل اندک را نیز از دلهای آنان بزداید تا محبت ودلسوزی فقط براساس دین و عقیده استوار گردد بنابراین، حوادث مختلف را پدید آورد و پس از وقوع هر حادثهای، این فاصله اعتقادی را بیشتر گرداند.[24] آنچه حاطب مرتکب شده بود، اشتباه بزرگی بود که قرآن بلافاصله به تصحیح آن پرداخت و موضعگیری مسلمانان را در مقابل دشمنانشان روشن ساخت. با این وجود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با حاطب به مهربانی برخورد نمود که این برخورد، بیانگر میزان وفاداری و محبت ایشان نسبت به اصحابی است که دارای سوابق نیک هستند. آن حضرت، سابقه خوب و حضور حاطب در میدان بدر را به خاطر آورد و او را عفو نمود. برخورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با حاطب، نحوه نگرش در برخورد با خطاکاران را مشخص میسازد و به مسلمانان میآموزد که نخست باید سوابق و خدمات فرد خطاکار در نظر گرفته شود و بعد از آن خطاهایش را در نظر بگیرند و از آنجا که هر انسان، خطاکار است؛ پس نباید خدمات، جهاد، دعوت و خدمات علمی افراد را نادیده گرفت و این امر نه تنها در مورد کسانی صدق مینماید که اشتباه آنان براساس نظر علمی و اجتهادی بوده است؛ بلکه در مورد کسانی نیز که اشتباه عظیمی را مرتکب گردیدهاند، صدق خواهد نمود. متأسفانه امروز برخی از دانشجویان، به نقد علما و داعیان بزرگ به خاطر خطاهای اجتهادی مبادرت میورزند و گاهی نیز آنان را تمسخر و استهزاء مینمایند و خطاهای آنان را به قدری بزرگ جلوه میدهند که سایر خدماتی که آنان برای اسلام و مسلمانان انجام دادهاند را تحتالشعاع قرار میدهند و این در حالی است که باید نخست خدمات و خوبیهای علما و داعیان در میدان علم و دعوت بیان گردد؛ سپس انتقادات خود را با رعایت آداب نقد علمی مطرح نماید و برخورد پیامبر اسلام با حاطب بن ابیبلتعه نیز این گونه بود؛ چنانکه او بیش از این نه مورد سرزنش قرار گرفت و نه تنبیه شد و کسی هم به او سخن بدی نگفت.[25] از گفتگویی که در این مورد بین عمر بن خطاب و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم اتفاق افتاد، درسها و نکات زیر حاصل میگردد: 1- جاسوس باید کشته شود؛ زیرا وقتی عمر بن خطاب اجازه قتل او را خواست، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ، چیزی نگفت و فقط فرمود: او از اهل بدر است؛ یعنی، بدین خاطر که از اهل بدر است، مشمول این کیفر نمیشود. 2- شدت و سختگیری عمر در مسائل مربوط به دین؛ چنانکه بلافاصله از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم خواست تا گردن حاطب را بزند. 3- گناه کبیره، موجب سلب ایمان از فرد نمیشود؛ زیرا تجسس حاطب گناه کبیرهای بود، ولی با این حال او مؤمن به شمار میرفت. 4- تأثیرپذیری عمر از سخنان پیامبر؛ چنانکه پس از اینکه بر حاطب عصبانی بود، به گونهای که قصد داشت هر چه زودتر گردنش را بزند، بالفور خشم خود را فرو برد و به گریه افتاد و گفت: خداوند و رسولش بهتر میدانند. این بدان خاطر بود که خشم وی به خاطر خدا و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بود و چون دانست که رضایت خدا و رسولش در صرف نظر از تنبیه حاطب و برخورد شایسته با او در مقابل سوابق جهادی او میباشد، موضعگیری خود را تغییر داد.[26] امّا نباید برخورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با حاطب، دستاویزی برای برخورد مسالمتآمیز با جاسوس قرار داده شود؛ چنانکه دکتر عبدالکریم زیدان میگوید: نباید براساس عفوی که شامل حال حاطب، شد، جاسوس را عفو نمود؛ زیرا عفو او به دلیل برخورداری از امتیازی بود که کسب این امتیاز، در زمانهای بعدی ممکن نخواهد بود و آن عبارت است از حضور وی در بدر؛ پس نباید این مسئله را از یاد برد. امام مالک میگوید: «جاسوس مسلمان باید کشته شود» پس مسلمان بودن جاسوس، مانع قتل او نمیگردد؛ چنانکه علامه ابن قیم در این مورد به تفصیل سخن گفته و رأی ائمه اربعه را ذکر نموده و در پایان گفته است: رأی درست این است که حاکم و امام مسلمانان مصلحتاندیشی نماید و براساس آن اقدام به قتل و یا عفو او بنماید.[27] حرکت به سوی مکه و رخدادهای مسیر 1- پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در دهم رمضان سال هشتم هجری، مدینه را به قصد مکه ترک نمود و ابورهم، کلثوم بن حصین غفاری را جانشین خود در مدینه گمارد[28]. در این سفر حدود ده هزار از مهاجران و انصار در رکاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم حضور داشتند. وقتی آنان به آبی به نام کدید رسیدند، افطار نمودند[29] و در جحفه با عمویش، عباس بن عبدالمطلب را که با خانوادهاش هجرت کرده بود، دید و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با دیدن او بسیار شادمان گردید[30] و این طور به نظر میرسید که وظیفه عباس به عنوان دیپلمات نظامی و اطلاعرسانی آن حضرت در مکه به پایان رسیده بود، به ویژه که او با دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در مکه باقی مانده بود.[31] 2- اسلام آوردن ابوسفیان بن حارث و عبدالله بن امیه ابوسفیان بن حارث و عبدالله بن امیه بن مغیره از مکه خارج شده بودند. آنها در گردنه عقاب با کاروان پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم برخورد نمودند. نخست اجازه خواستند تا با رسول خدا ملاقات نمایند، امّا پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نپذیرفت. امسلمه شفاعت کرد و گفت: ای رسول خدا! پسر عمو و پسر عمه و پدر زنت قصد دارند با تو ملاقات نمایند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: من نیازی به ملاقات آنها ندارم. پسر عمویم باعث هتک حرمت من شده و پسر عمهام در مکه علیه من سخنان زشت و زنندهای گفته است. هنگامی که این خبر به آنان رسید، ابوسفیان که یکی از فرزندانش نیز با او همراه بود، گفت: من دست این فرزند خود را میگیرم وراه بیابان را پیش میگیرم تا از گرسنگی و تشنگی بمیرم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با اطلاع از این موضوع، بر او ترحم نمود و اجازه داد تا حاضر شوند. ابوسفیان اسلامش را در قالب شعر در حضور رسول خدا این گونه اعلام کرد و از گذشته عذرخواهی نمود: لعمرک إنی یوم أحمل رایة لتغلب خیل اللات خیل محمد لکالمدلج الحیران أظلم لیله فهذا أوان الحق أهدی و أهتدی فقل لثقیف لا ارید قتالکم وقل لثقیف تلک عندی فأوعدی هدانی هاد غیر نفسی و دلنی إلی الله من طردت کل مطرد أفر سریعاً جاهداً عن محمد و أدعی و إن لمن أنتسب لمحمد هم عصبة من لم یقل بهواهم و إن کان ذا رأی یلم و یفند أرید لأرضیهم ولست بلاقط مع القوم مالم أهد فی کل مقعد فما کنت فی الجیش الذی نال عامراً و لا کلَّ عن غیر لسانی و لایدی قبائل جاءت من بلاد بعیدة توابع جاءت من سهام و سردد و إن الذی أخرجتم و شتمتم سیسعی لکم امریء غیرمقدد[32] «به خدا سوگند، آن روزی که من پرچم را به دست گرفته بودم تا گروه لات (اسم بتی است) بر گروه محمد پیروز شود، مانند کسی بودم که در تاریکی شب، حیران و سرگشته باشد و اکنون لحظههای هدایت و حق فرارسیده است. پس به طایفه ثقیف بگو نمیخواهم در جنگ شما شرکت کنم و مرا هدایتدهندهای به سوی خدا هدایت کرد. هرچند او را طرد نموده بودید و ... .» با به اتمام رسیدن اشعار وی، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم دست بر سینهاش زد و فرمود: تو مرا طرد نموده بودی.[33] ابوسفیان قبل از این، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در اشعارش هجو مینمود، اما عبدالله ابن امیه به ایشان گفته بود: به خدا سوگند من به تو ایمان نمیآورم مگر اینکه نردبانی بزنی و در جلوی چشم من به آسمان بروی؛ سپس با دستاویزی همراه چهار فرشته برگردی و بعد از آن هم فکر نکنم، من تو را تصدیق نمایم.[34] اما با تمامی این شرایط، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از جنایتهای آنان چشمپوشی نمود و اسلام آوردن آنان را پذیرفت و این امر بر عفو و رحمت و چشمپوشی ایشان دلالت مینماید. ابوسفیان اشعار گذشته خود را با قصیدهای که در مدح پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم سرود، جبران کرد و بعد از آن بر مسلمان بودن خویش استوار ماند و در میادین جهاد به ویژه در حنین، رشادتهای خاصی از خود به جای گذاشت.[35] فرود آمدن لشکر اسلام در مرالظهران و اسلام آوردن رئیس قریش، ابوسفیان بن حرب پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به مسیرش ادامه داد تا در 22 کیلومتری مکه در «مرالظهران» برای سپری نمودن شب فرود آمد. در آنجا به افراد لشکر دستور افروختن آتش داد. حدود چندین هزار آتش افروختند و عمربن خطاب را به عنوان سرکرده نگهبانان گماشت.[36] عباس میگوید: با خود گفتم: وای بر قریش. اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به زور وارد مکه بشود، قبل از آنکه آنها تسلیم سپاه اسلام گردند، برای همیشه نابود خواهند شد. بنابراین، عباس بر شتر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم سوار شد و به راه افتاد تا کسی را نزد قریش بفرستد تا قبل از ورود پیامبر صلی الله علیه و سلم به مکه، برای خود امان بگیرند. ابوسفیان و حکیم بن حزام و بدیل بن ورقا نیز از مکه برای کسب اخبار مربوط به جنگ بیرون شده بودند. ابوسفیان با مشاهده آتشهای برافروخته شده گفت: من تاکنون چنین صحنه و لشکری به این بزرگی ندیدهام. بدیل گفت: این لشکر خزاعه است که چنین برافروخته شدهاند. ابوسفیان گفت: خزاعه کمتر از آن است که دارای چنین لشکر انبوهی باشد. عباس آنها را از صدایشان شناخت و گفت: ای اباحنظله! ابوسفیان گفت: تو عباسی؟ گفت: بلی. ابوسفیان گفت: چه خبر است؟ عباس گفت: وای بر تو ای ابوسفیان، این لشکر رسول خدا است. به خدا سوگند! قریش فردای بدی در پیش دارد. ابوسفیان گفت پدر و مادرم فدایت باد چاره چیست؟ عباس گفت: به خدا سوگند! اگر به تو دست یابد، گردنت را خواهد زد. پس پشت سر من سوار شو تا تو را نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ببرم و برایت امان بگیرم. ابوسفیان پیشنهاد عباس را پذیرفت و سوار شد و آن دو رفیقش برگشتند. عباس میگوید: او را با خود آوردم. هرگاه از کنار آتشی میگذشتیم، میگفتند: این کیست. آن گاه شتر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم را میشناختند و میگفتند: عموی رسول خدا سوار بر شتر آن حضرت است تا اینکه از کنار عمر بن خطاب گذشتیم. او مرا شناخت بنابراین، برخاست و هنگامی که ابوسفیان را دید، گفت: این ابوسفیان دشمن خدا است؟ خدا را شکر که تو را بدون اینکه عهد و پیمانی مانع باشد، به دست ما سپرد و با شتاب نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم رفت وگفت: ای رسول خدا! این ابوسفیان است، اجازه بده گردنش را بزنم. عباس گفت: من او را پناه دادهام. وقتی عباس دید که عمر اصرار دارد گفت: چون او از بنیعبدمناف است این همه اصرار بر قتل او داری و اگر از بنیعدی میبود، چنین اصرار نمیورزیدی. عمر گفت: ای عباس! چنین مگو. به خدا سوگند که از مسلمان شدن تو به قدری خوشحال شدم که اگر پدرم مسلمان میشد، آن قدر خوشحال نمیشدم؛ چون میدانم که مسلمان شدن تو برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از مسلمان شدن پدرم خوشحال کنندهتر بود. آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به عباس گفت: او را امشب نزد خود نگه دار و فردا نزد من بیاور. عباس میگوید: صبح زود بعد او را نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم آوردم. آن حضرت فرمود: وای بر تو ای ابوسفیان! هنوز وقت آن نرسیده است که بدانی معبودی بحق جز الله وجود ندارد؟ ابوسفیان گفت: پدر و مادرم فدایت باد چه قدر بردبار، گرامی و رعایتکننده صله رحم هستی. اگر جز خدا معبود بحقی وجود میداشت، از من حمایت میکرد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: آیا وقت آن نرسیده است که بدانی من پیامبر خدا هستم. ابوسفیان گفت: هنوز در این مورد شبهاتی در ذهن من وجود دارد. عباس گفت: وای بر تو، مسلمان شو قبل از اینکه گردنت را بزنیم. آن گاه ابوسفیان مسلمان شد و شهادت را بر زبان خویش ابراز نمود. ابن عباس میگوید: سپس من به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم گفتم: ای رسول خدا! ابوسفیان مردی است که غرور و تفاخر را میپسندد؛ پس برای او امتیازی قائل شو. آن حضرت فرمود: هر کس وارد منزل ابوسفیان بشود، درامان است و هر کس وارد مسجدالحرام بشود و یا خانه خود باقی بماند، درامان است. آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به عباس گفت: او را در تنگه وادی کوه خطم نگهدار تا سربازان خدا را ببیند. عباس میگوید: من طبق دستور، او را در همان جا نگه داشتم. هرگاه دستهای از مسلمانان با پرچمهایشان عبور میکردند، ابوسفیان میگفت: اینها چه کسانی هستند؟ من میگفتم: اینها مردان طایفه سلیم هستند و اینها مردان طایفه مزینه هستند و ... تا اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با گروه مهاجران و انصار، که چنان با زره پوشیده بودند که فقط چشمشان دیده میشد، رسیدند. ابوسفیان گفت: سبحانالله! اینها چه کسانی هستند؟ من گفتم: این پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم و همراهانش از مهاجران و انصار هستند. گفت: هیچ کس نمیتواند در مقابل اینها بایستد؛ سپس گفت: ای ابالفضل! به خدا سوگند که حکومت برادرزادهات، خیلی بزرگ شده است من گفتم: ای ابوسفیان! این نبوت است. گفت: پس خوب است.[37] درسها و حکمتهای برگرفته شده از برخورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در این ماجرا 1- هنگامی که ابوسفیان به دست مسلمانان گروگان گرفته شده بود و ادامه زندگی وی براساس دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم وابسته بود، و عمر قصد داشت تا گردن وی را بزند و عباس او را پناه داد؛ سپس روز بعد به جای سرزنش و تهدید و خوار شمردن، به اسلام فراخوانده شد، در چنین موقعیتی چنین برخورد و موضعگیری مسالمتآمیز و محترمانهای، او را تحت تأثیر قرار داد تا جایی که خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم گفت: پدر و مادرم فدایت باد؛ تو چه قدر مهربان و بردبارهستی[38] و ... و مسلمان شد. آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم براساس پیشنهاد عمویش، اعلان نمود که هر کس وارد منزل ابوسفیان بشود، در امان خواهد بود. این امتیاز به خاطر تثبیت و تقویت ایمان او بود[39] و این برخورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم موجب زدودن ریشههای کینهتوزی از قلب ابوسفیان گردید و ابوسفیان به این نتیجه رسید که اگر مؤمن واقعی باشد و دراین راستا تلاش نماید، جایگاه و منزلت گذشته خویش را نیز در اسلام از دست نخواهد داد.[40] 2- فلسفه این امر که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به عباس گفت: او را در کنار تنگه وادی نگه دار تا سربازان خدا را ببیند[41]، به خاطر این بود تا روحیه پیشوای مکه را تضعیف نمایدتا اگر افرادی قصد مقاومت را داشته باشند، با دیدن قدرت و نظم لشکر اسلام که برای پاکسازی مکه از لوث شرک و بتپرستی آمدهاند، در تصمیمگیری خود تجدید نظر نمایند[42]؛ چنانکه نقشه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم محقق شد و ابوسفیان به میزان و عمق توانایی لشکر اسلام پی برد و اعتراف کرد که کسی یارای مقابله با چنین لشکر عظیمی را ندارد و به عباس گفت: حکومت برادرزادهات خیلی بزرگ شده است که عباس در جواب گفت: این نبوت است.[43] اراده و حکمت خدا این بود که کلمه «انما النبوه» «این نبوت است» را بر زبان عباس جاری گرداند تا پاسخی باشد دائمی برای تمامی کسانی که در مورد دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم گمان میکنند که برای احراز ملک و مال و براساس احیاء تعصبات نژادی و زبانی بوده است. این کلمه در واقع بیانگر هویت و سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم میباشد؛ زیرا تمامی اوقات ایشان در جهت تبلیغ رسالت خدا به مردم سپری میشد و درصد تشکیل حکومت و یا دولتی برای خویش نبود[44]. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به طور عمدی، اقدام به جنگ روانی و تبلیغاتی علیه قریش نمود؛ چنانکه به سربازان خود دستور داد که چندین هزار آتش برافروزند تا جایی که روشنایی آنها، فضا را منور ساخت و منظره عجیبی به وجود آورد و ترس و هراس را بر قلوب قریشیان مسلط ساخت[45] و هدف پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از این امر، تضعیف روحیه جنگجویانه قریش بود تا بدون درگیری تسلیم بشوند و بدین صورت از ریختن خون جلوگیری بشود؛ چنانکه این شیوه کارآمد و هدف پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم محقق گردید. اهمیت دادن پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به تضعیف روحیه جنگجویان دشمن، نوعی پیشرفت نظامی محسوب میشود؛ چنانکه بعدها در آموزشگاههای نظامی به این نکته عنایت خاصی شد.[46] نقشة پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم برای ورود و فتح مکه هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به ذی طوی رسید[47]، به مشخص نمودن وظایف پرداخت؛ چنانکه خالد بن ولید را فرمانده میانةراست لشکر و زبیر را به فرماندهی سمت چپ سپاه و اباعبیده را به فرماندهی دسته پیادهرو گماشت و به ابوهریره فرمود تا انصار را گردآور. آن گاه خطاب به آنان گفت: ای گروه انصار! آیا افراد اوباش قریش را میبینید؟ گفتند: بلی. فرمود: اگر فردا در مسیر مکه برای شما ایجاد مزاحمت نمودند، آنان را به قتل برسانید و فرمود: وعدهی ما کوه صفا است.[48] همچنین زبیر را سردسته مهاجران قرار داد و فرمود از ناحیه کدا و از قسمتهای بالای مکه وارد شوید و پرچم خود را مکانی به نام حجون نصب نمایید و همانجا منتظر ما باشید و خالد را با طوایف قضاعه، سلیم و غیره فرستاد و دستور داد که از ناحیه پایین شهر وارد شود و پرچم خود را در کنار اولین خانه آنجا نصب نماید. سعد بن عباده نیز با دستهای از انصار پیشاپیش پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم حرکت میکرد و پیامبر به همه دستور داد که آنان آغازکننده جنگ نباشند، مگر با کسانی که قصد جنگ با آنان را داشته باشند و بدین صورت با مشخص گردیدن مسئولیتها هر گروهی به مسیر تعیین شده خویش ادامه داد.[49] نیروهای مسلمانان از جهات مختلف، بدون اینکه با هیچ گونه مقاومتی روبرو شوند، وارد مکه شدند. این گونه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با اجرای تاکتیک نظامی فوقالعادهای، فرصت هرگونه مقاومت احتمالی را از دشمن گرفت و هر یک از دستههای نظامی مذکور براساس وظایف خود وارد مکه شدند و مسیر تعیینشده خود را تصرف کردند و فقط خالد بن ولید و سپاه وی با شبه مقاومتی روبرو گردیدند[50]. این مقاومت از طرف برخی از تندروهای قریش به سرکردگی عکرمه پسر ابوجهل و سهیل بن عمرو و صفوان بن امیه در مکانی به نام خندمه صورت گرفت، اما در مقابل سپاه خالد، لحظاتی بیش دوام نیاوردند و متفرق گردیدند و بدین صورت مکه در تصرف سپاه اسلام درآمد.[51] سیرهنگاران و مورخان، دشمنی حماس ابن خالد از قبیله بنیبکر با مسلمانان و آمادگی وی برای جنگ را این گونه ذکر مینمایند: او همیشه برای جنگ با دشمنان، مسلح بود. همسرش از او سؤال میکرد که برای چه چیزی آماده میشوی؟ میگفت برای جنگ با محمد و یارانش. روزی همسرش به او گفت: به خدا سوگند، فکر نمیکنم کسی بتواند در مقابل محمد و یارانش بایستد. حماس گفت: به خدا سوگند، من امیدوارم چند نفری از آنان غلام تو شوند و این گونه رجز میخواند: ان یقبلوا الیوم فمالی عِلة هذا سلاح کامل و ألَّة و ذو غرارین سریع السلة «اگر آنان امروز بیایند، من هیچ مشکلی ندارم. این است سلاح کامل و نیزه و شمشیر دو لبه که خیلی زود، پوست را میکند.» حماس با عکرمه و یارانش در مقابل خالد ایستادند، اما وقتی او میدان معرکه را خالی دید فرصت را غنیمت شمرد و پا به فرار گذاشت و بلافاصله به خانهاش رفت و به همسرش گفت: در را بر روی من ببند. همسرش گفت: نتیجه آن تهدیدهایی که مینمودی چه شد؟ حماس در پاسخ، اشعاری سرود و عذر خود را این گونه بیان کرد: انک لو شهدت یوم الخندمه إذفَرًّ صفوان و فرَّ عکرمه و ابویزید قائم کالموتمه و استقبلتهم بالسیوف المسلمة یقطعن کل ساعد و جمجمة ضرباً فلاتسمع الا غمغمة لهم نهیت خلفنا و همهمه لم تنطقی باللوم أدنی کلمه[52] «اگر تو روز خندمه حضور میداشتی؛ آن گاه که صفوان و عکرمه پا به فرار گذاشتند و فقط ابویزید همچون ستونی استوار بود و با شمشیرهای مسلمانان ربرو میشدی که ساعد و جمجمه را میشکافتند و صدای غرش سینهها و چکاچک شمشیرها را میشنیدی، اکنون سخنی برای سرزنش نمودن نداشتی.» قبل از ورود لشکر اسلام به مکه، در آن شهر حکومت نظامی اعلام شد و رفت و آمدها ممنوع گردید تا نیاز به درگیری و تعقیب و گریز و خونریزی احساس نشود و نیز اعلام میشد که هر کس به خانه ابوسفیان پناه ببرد یا وارد مسجدالحرام گردد و یا در خانه خویش باقی بماند، درامان خواهد بود.[53] ابوسفیان نیز وارد مکه شد و با صدای بلند اعلام کرد که ای مردم، محمد با سپاهیان خویش وارد مکه گردیده است و شما توانایی رویارویی با آنان را ندارید. هر کس وارد خانه ابوسفیان بشود، در امن خواهد بود. همسرش، هند، بیرون آمد و با شوهرش گلاویز شد و گفت: بدترین کسی هستی که اول صبح نزد قومش آمده است؛ پس او را بکشید. ابوسفیان خطاب به مردم گفت: وای بر شما فریب سخنان او را نخورید. به خدا محمد با گروه عظیم آمده است که شما مقاومت در برابر او را ندارید و هر کس که وارد خانه ابوسفیان بشود، درامان خواهد بود. آنها گفتند: خدا تو را نابود گرداند، خانه تو کافی نیست. ابوسفیان گفت: هرکس در خانه خود باقی بماند و هر کس وارد مسجدالحرام شود، نیز درامان خواهد بود. مردم نیز به خانهها و به مسجد رفتند.[54] پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نیز دوست داشت که از ناحیه کدا که در قسمت بالای مکه واقع گردیده بود، وارد شود[55] تا آرزوی یکی از یاران خویش را به نام حسان برآورده سازد که در قصیدهای گفته بود، به زودی کاروان مردان خدا از کدا وارد خواهد شد و این از زیباترین قصیدههای حسان به شمار میرود؛ چنانکه میگوید: عدمنا خیلنا ان لم تروها تثیر النقع موعدها کداء ینازعن الاعنه مصغیات علی اکتفاها الاسل و الظلماء تظل جیادنا متمطرات یلطمهن بالخمر النساء فاما تعرضوا عنا اعتمرنا و کان الفتح و انکشف الغطاء[56] «اسبهای ما نابود شوند، اگر گرد و غبار را از ناحیه کداء بر نینگیزند... .» در روایتی ابن عمر علاقه و محبت پیامبراکرم صلی الله علیه و سلم را برای ورود از ناحیه کداء این گونه بیان مینماید: هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در سال فتح، وارد مکه شد، زنان با چادرهایشان بر چهره اسبان میزدند، ایشان با مشاهده این صحنه، تبسم کرد و به ابوبکر گفت: ای ابوبکر! حسان چه گفته بود؟ ابوبکر در پاسخ، این شعر حسان را خواند: تظل جیادنا متمطرات تلطمهن بالخمر النساء[57] «اسبهای ما پشت سرهم وارد میشوند و زنان با چادرهای خود به چهره آنان میزنند.» ورود متواضعانه، نه فاتحانه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در حالی وارد مکه شد که احرام نبسته بود[58] و عمامهای سیاهرنگ بر سر داشت و سرش را به خاطر اظهار تواضع در برابر فرامین الهی پایین نگه داشته بود. و سوره فتح را تلاوت مینمود[59]. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم این گونه وارد مرکز شبهجزیره عربستان و مرکز معنوی و سیاسی آن شد و با این رفتارش، شعار عدل و مساوات و تواضع و فروتنی را عملی ساخت؛ چنانکه اسامه بن زید را که فرزند غلام آزاد شده ایشان بود، پشت سر خود بر مرکب خویش سوار کرده بود؛ در حالی که فرزندان بنیهاشم و قریش آنجا زیاد بودند بنابراین، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در روز جمعه، بیستم رمضان سال هشتم هجری وارد مکه گردید.[60] محمد غزالی در مورد چگونگی ورود پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به مکه میگوید: با وجود اینکه لشکر اسلام فاتحانه وارد مکه گردید و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نیز بر شترش در حالی که عمامه سیاهی بر سر داشت، پیشاپیش آنان در حرکت بود، اما سرش را به خاطر تواضع در پیشگاه پروردگار پایین انداخته و بر زین شتر خم شده بود و کاملاً قیافهای متواضعانه به خود گرفته بود،؛ زیرا او با مشاهده این کاروان عظیم و مهیب که در رکاب او در حرکت بود و منتظر کوچکترین اشارهای از جانب او بودند تا در مکه هیچ جنبندهای را باقی نگذارند، این پیروزی بزرگ او را به یاد گذشتهای نزدیک میانداخت که از مکه فراری داده شده بود و اکنون با این هیبت و نصرت الهی به مکه بازمیگشت. چه کرامت و لطف بزرگی از جانب پروردگار شامل حال او شده بود. بنابراین، میبایست هر چه بیشتر از خدا تشکر نماید و در مقابل او کرنش و سر، خم مینمود.[61] پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم علاوه بر برخورداری از چنین دیدگاهی در برابر مردم مکه، حرکات اصحاب و یاران خویش را نیز مدنظر داشت بنابراین، وقتی این سخن پرچمدار انصار، سعد بن عباده، را شنید که خطاب به ابوسفیان گفته بود: امروز روز جنگ و خون است؛ امروز حرمت حلال میشود، فرمود: خیر امروز، روزی است که کعبه مورد تعظیم قرار خواهد گرفت و حرمتش به جا آورده خواهد شد.[62] آن گاه پرچم را از سعد بن عباده گرفت و به فرزند او قیس بن سعد سپرد و با این عکسالعمل حکیمانه جلوی هرگونه درگیری احتمالی را گرفت و از طرفی احساسات انصار نیز جریحهدار نشد؛ زیرا پرچم رابه کسی دیگر نداد؛ بلکه آن را از پدر باز گرفت و به پسر داد؛ چراکه انسان از نظر فطری نمیخواهد کسی غیر از فرزندش بر او برتری یابد.[63] پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بدون هیچ گونه درگیری و خونریزیای وارد مکه گردید و بعد از اینکه اوضاع امنیتی مکه برقرار شد، به سوی کعبه رفت و آن را طواف نمود و دور کعبه وبالای سقف و درونش حدود سیصد و شصت بت قرار داشت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با کمانی که در دست داشت، به آنها میزد و این آیه را تلاوت مینمود: {وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً } «حق آمده و باطل نابود گردیده است و بار دیگر باطل برنخواهد گشت.» هر بتی را که با کمان میزد به چهره و یا به پشت میافتاد[64] و صحنهای بسیار جالب و دیدنی از نصرت و عزت و یاری خدا مجسم شده بود. معبودان باطل پیرامون کعبه، سقوط مینمودند.[65] امّا پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به این دلیل که در داخل کعبه، مجسمهها و تصاویری وجود داشت وارد آن نشد و دستور داد تا آنها را نابود کنند و بیرون بیاورند. در آنجا دو تصویر وجود داشت که به گمان آنها متعلق به ابراهیم و اسماعیل بودند و در دستهایشان تیرهای فالگیری قرار داشت، آن حضرت فرمود: خدا اینها را بمیراند، میدانند که آنها هرگز چنین کاری نکردهاند[66].» آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم وارد خانه کعبه گردید و در قسمتهای مختلف آن تکبیر گفت و نماز خواند؛ چنانکه ابن عمر میگوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم و اسامه و بلال و عثمان بن طلحه وارد خانه کعبه شدند و آن را بستند و در آن مکث نمودند. بعد از اینکه از آنجا بیرون شد، از بلال پرسیدم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم داخل کعبه چه اعمالی را انجام دادند، گفت: پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم طوری ایستاد که یک ستون کعبه در طرف راست ایشان و دو ستون دیگر در طرف چپ و سه ستون دیگر پشت سر ایشان قرار داشت، آن گاه نماز خواند و خانه کعبه در آن زمان دارای شش ستون بود.[67] کلیددار کعبه در آن زمان، عثمان بن طلحه بود. او هنوز مسلمان نشده بود. علی رضی الله عنه میخواست کلید کعبه و امتیاز آب دادن حاجیان را به او بدهند، اما رسول خدا این کار را نکرد و فرمود: امروز روز نیکوکاری و وفا به عهد است و چون کلید را از عثمان بن طلحه گرفته بود، آن را به او برگردانید[68]. و این امر در حالی بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم قبل از مهاجرت به مدینه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم روزی کلید کعبه را از عثمان بن طلحه خواست، امّا او این درخواست پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم را با بیاحترامی رد کرد. رسول خدا با مهربانی گفت: ای عثمان! روزی خواهی دید که این کلید در دست من خواهد بود آن را به هر کس که بخواهم، میدهم. عثمان گفت: آن روز برای قریش روز ذلت و هلاکت خواهد بود. پیامبر فرمود: خیر؛ بلکه روز عزت و آبادانی خواهد بود و هنگام فتح مکه که سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم تحقق پیدا کرده بود، عثمان فکر میکرد آن حضرت کلید را به کسی دیگر خواهد داد[69]. اما رسول خدا چنین نکرد؛ بلکه خطاب به عثمان گفت: عثمان! کلیدهایت را بردار؛ چراکه امروز روز نیکوکاری و وفای به عهد است[70] آنها را برای همیشه و نسل اندر نسل بردار و افزود که آنها را از شما پس نخواهد گرفت، مگر انسانی ظالم[71]. بدین صورت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم کلیدهای کعبه را در حالی که دستهای زیادی برای دستیابی به این افتخار بزرگ دراز شده بود، به عثمان برگردانید و این است مفهوم فتح و پیروزی بزرگ در شریعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم که براساس آن با کسانی که با او به بیاحترامی برخورد کرده و عهدشکنی نموده و او را اذیت و آزار داده بودند، به نیکی و احترام برخورد مینماید.[72] علاوه بر این، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به بلال دستور داد که بر بام کعبه بایستد و اذان بگوید بلال بالا رفت و با صدای بلند، اذان گفت. اهل مکه ساکت و آرام به صدایی که برای آنها تازگی داشت، گوش فرا میدادند و شاید این امر برای آنان بسان خوابی تلقی میگردید. الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، این کلمات که بیانگر عظمت خدا بود، تکرار میشد و صدای مؤذن در فضا میپیچید و در دل شیاطین رعب و وحشت ایجاد میکرد یا باید فرار میکردند و یا تسلیم میشدند؛ چراکه راه دیگری بر ایشان باقی نمانده بود.[73] صدایی که در فضای مکه طنینانداز گردیده است، صدای بلال است که چندی قبل در این شهر، زیر تازیانههای شکنجهگران با صدایی ضعیف «احد، احد» (خدا یکی است) میگفت، اما امروز بر سقف کعبه ایستاده است و با صدایی قوی و رسا بانگ «لا اله الا الله، محمد رسول الله» سر میدهد و همه ساکت آرام و فروتنانه، به این ندا گوش میدهند.[74] اعلان عفو عمومی 1- با آنکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از طرف اهل مکه مورد اذیت و آزار زیاد قرار گرفته بود و از طرفی با توجه به لشکر عظیمی که همراه داشت، از قدرت انتقامگیری بالایی برخوردار بود، اما عفو عمومی اعلام کرد؛ چنانکه تمامی آنها نزد خانه خدا گرد آمده بودند و منتظر دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در مورد سرنوشت خود بودند. آن حضرت فرمود: فکر میکنید با شما چه کاری خواهم کرد؟ گفتند: برخورد خوبی خواهی نمود؛ چون برادر خوب و فرزند برادر خوب ما هستی. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: «لاتثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم» «امروز هیچ مؤاخذهای برای شما نیست و خداوند شما را خواهد آمرزید.»[75] این عفو عمومی تمامی زوایای زندگی آنان را از جمله حفاظت جان، مال و زمینهای اهل مکه را شامل گردید و بر آنان جزیه نیز فرض ننمود و با مکه به خاطر قداستش مانند سایر شهرهای فتح شده برخورد ننمود؛ زیرا این شهر، محل عبادت بندگان خدا و محل حرم الهی بود. بنابراین، جمهور ائمه گفتهاند: فروش و اجازه دادن زمینهای مکه جایز نخواهد بود؛ بله اهل مکه به قدر نیازهایشان از زمینهای آنجا استفاده نمایند و بقیه متعلق به حجاج و زائران میباشد، اما گروهی از علما، معتقد به جواز فروش و استیجار زمینهای مکه هستند و دلایل قوی ای نیز در این زمینه ارائه دادهاند.[76] هدر اعلام کردن بعضی خونها توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم عدهای از افراد شرور که به دشمنی با خدا و پیامبر، شهرت داشتند و احتمال میرفت در صورت زنده ماندن، فتنههایی ایجاد نمایند، از این عفو و گذشت عمومی، محروم شدند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در مورد آنان از خشم و جدیتی که لازمه یک رهبر فرزانه است، استفاده نمود و دستور قتل آنان را صادر کرد و فرمود حتی اگر آنان را چنگ زده به ریسمانهای کعبه یافتید، بکشید.[77] حافظ ابن حجر میگوید: من نامهای این افراد را از میان روایات مختلف جمعآوری نمودهام که عبارتند از: عبدالعزی بن خطل، عبدالله بن سعد بن أبی سرح، عکرمه بن ابیجهل، حویرث بن نقید، مقیس ابن حبابه، هبارابن الأسود، دو کنیز ابن خطل به نامهای: فرتنی و قریبه، ساره، کنیز آزاد شده بنیعبدالمطلب، حارث ابن طلال خزاعی، کعب بن زهیر وحشی بن حرب و هند دختر عتبه.[78] برخی از این افراد، کشته شدند و عدهای هم نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم آمدند و مسلمان شدند و توبه کردند.[79] سخنرانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم صبح روز فتح و مسلمان شدن اهل مکه در صبح روز بعد، به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم خبر رسید که همپیمانانش از خزاعه، مردی مشرک از قبیله هذیل را در قصاص مردی که آنان در گذشته از قبیله خزاعه کشته شده بودند، به قتل رساندهاند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم خشمگین شد و به ایراد خطبهای با این مضمون پرداخت: ای مردم! شهر مکه از روزی که خداوند، آسمانها و زمین را آفریده است، دارای حرمت بوده است و تا قیامت این حرمت محفوظ خواهد بود. بنابراین، برای کسی که به خدا و روز واپسین ایمان دارد، روا نیست که در آن خونریزی نماید، یا درخت آن را قطع کند. این شهر نه قبل از من برای کسی حلال بوده است و نه بعد از من حلال خواهد بود، فقط به مدت چند لحظه برای من حلال گردید به خاطر اینکه خدا بر اهل آن خشم گرفته بود و اکنون دوباره به همان حرمت سابق خود برگشته است و این مطلب را شما حاضرین به غائبین برسانید و اگر کسی گفت: رسول خدا در این شهر به نبرد پرداخته است شما در پاسخ بگویید: خدا آن روز برای پیامبرش حلال گردانده بود، امّا برای شما حلال نگردانیده است. ای گروه خزاعه! دست از کشتار و خونریزی بردارید؛ زیرا اگر این جنگها منفعتی دربردارند، در گذشته خونریزهای زیادی صورت گرفته است. شما مردی را کشتهاید که من خونبهای آن را پرداخت خواهم کرد، اما پس از این اگر کسی مرتکب قتلی بشود، اولیای دم دو راه پیشرو خواهند داشت: چه بخواهند قاتل را قصاص بکنند؛ چه بخواهند خونبها بگیرند.[80] عفو و گذشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از اهل مکه به ویژه از برخی کسانی که آنها را مهدورالدم اعلان کرده بود، در روحیه آنان تأثیری مهم برجای گذاشت؛ به گونهای که قشرهای مختلف اهل مکه از جمله: مردان، زنان و آزادگان و بردگان به اختیار خود وارد دین اسلام شدند و با نفوذ و گسترش اسلام در مکه، مردم از هر طرف، دستهدسته برای پذیرش اسلام، وارد مکه گردیدند و نعمت خدا کامل و شکر حق واجب گردید. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نیز بالای کوه صفا قرار گرفت و با همه بر اسلام، فرمانبرداری و اطاعت از خدا و پیامبرش به اندازه توانایی بیعت نمود. در آن اثنا، مجاشع بن مسعود با برادرش مجالد آمد و گفت: از برادرم بر هجرت بیعت بگیر. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: بعد از این، هجرت و پاداشی برای هجرت، وجود نخواهد داشت. مجاشع گفت: پس بر چه چیزی بیعت خواهی کرد؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: بر اسلام و ایمان و جهاد.[81] همچنین در روایت بخاری آمده است که فرمود: «لاهجرة بعد الفتح و لکن جهاد ونیة[82] و إذا استنفرتم فانفروا» یعنی هجرتی که بر شما واجب بود تا از مکه هجرت نمائید، دیگر با فتح مکه واجب نیست؛ چراکه اسلام قوی شده و پایههایش تثبیت گردیده است و مردم دستهدسته وارد اسلام میشوند. بنابراین، اکنون وقت جهاد و نیت است و هرگاه به راه خدا فراخوانده شدید، برخیزید. اما هجرت از دارالکفر به دارالاسلام و از جایی که اقامه شعایر و وظایف دینی در آنجا ممانعتی وجود دارد، تا قیامت ادامه خواهد داشت و گاهی واجب خواهد بود، اما با هجرت برابری نمیکند همان طور که انفاق و جهاد در راه خدا تا قیامت وجود خواهد داشت، اما با انفاق و جهاد قبل از فتح مکه هرگز برابر نخواهد بود؛ چنانکه خداوند میفرماید: {وَمَا لَكُمْ أَلا تُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِیرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ لا یسْتَوِی مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَه مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (١٠) } (حدید، 10) «چرا در راه خدا انفاق نمیکنید، در حالی که سرمایههای آسمانی و زمین از آن خدایند. برابر نیست کسی از شما که قبل از فتح مکه انفاق کرده و جنگیده است. آنها دارای مرتبه بزرگ تر از کسانی هستند که بعد از فتح مکه انفاق نموده و جنگیدهاند و به همه خدا وعده نیک داده است و خدا به آنچه عمل میکند آگاه است.» بعد از اینکه بیعت با مردان تمام شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نیز از زنان بیعت گرفت که در میان آنان هند با قیافهای ناشناس حضور داشت. مفاد این بیعت عبارت بودند از: کسی را شریک خداوند قرار ندهید؛ دزدی نکنید؛ زنا نکنید؛ فرزندانتان را به قتل نرسانید و تهمت و نافرمانی نکنید. هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: دزدی نکنید، هند گفت: ای رسول خدا! ابوسفیان مردی بخیل است، به قدر کفایت خرج نمیکند آیا جایز است که از مالش بردارم؟ ایشان فرمود: به قدر کفایت جایز است که برای خرج خودت و فرزندانت برداری و هنگامی که پیامبر فرمود: زنا نکنید، هند گفت: مگر زن آزاده زنا میکند؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم او را شناخت و گفت: تو هند دختر عتبه هستی؟ گفت: بلی. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: گذشتهها را فراموش کن تا خدا نیز گناهانت را ببخشاید. بیعت با زنان، بدون مصافحه انجام میگرفت؛ زیرا آن حضرت هیچ زنی را به جز زنان محرم خود دست نزد؛ چنانکه روایتی از عایشه در صحیحین آمده است که میگوید: دست رسول خدا هرگز با دستزنی (بیگانه) تماس نداشته است. و در روایت دیگری آمده است که فقط به سخن گفتن با آنان اکتفا میشود و میفرمود: سخن من با شما مانند سخن من با صد نفر شما است.[83] اعزام خالد بن ولید به سوی بنیجزیمه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم خالد را در شوال سال هشتم هجری قبل از حنین با سیصد و پنجاه نفر از بنوسلیم و مدلج و انصار ومهاجران به سوی بنوجذیمه فرستاد[84]. آنها وقتی خالد را با لشکرش دیدند، سلاحهای خود را برداشتند و برای جنگ آماده شدند. خالد گفت: وای بر شما، سلاحهای خود را به زمین بگذارید، مردم همه مسلمان شدهاند. مردی از آنان برخاست و گفت: وای بر شما ای بنوجذیمه! این خالد است و اگر سلاحها را به زمین بگذارید، جز اسارت چیزی دیگر در انتظارتان نیست و بعد از اسارت نیز گردنهای شما را خواهد زد. به خدا سوگند من سلاح خود را به زمین نخواهم گذاشت؛ سپس به اصرار دیگران شمشیر خود را به زمین گذاشت، آن گاه خالد، اسلام را به آنان عرضه کرد، اما آنان راضی نگردیدند تا بگویند «اسلمنا» «مسلمان شدیم»؛ بلکه می گفتند: «صبأنا، صبانا» یعنی از دین خود دست برداشتیم. خالد برخی از آنان را اسیر کرد و برخی را کشت. اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم که در رکاب خالد بودند، به این کار او اعتراض کردند؛ سپس خالد اسیران را به دست اصحاب سپرد، اما در بامداد یکی از روزها دستور داد تا هرکس اسیر خود را به قتل برساند. برخی نیز این دستور وی راپذیرفتند، اما عبدالله بن عمر وعدهای دیگر از کشتن اسیران خود خودداری نمودند و هنگامی که نزد رسول خدا برگشتند و آن حضرت را از ماجرا مطلع ساختند، این امر موجب ناراحتی و نگرانی ایشان گردید و دستهایش را به سوی آسمان بالا برد و گفت: بارالها! از کاری که خالد کرده است، بیزارم.[85] بر اثر چنین موضوعی بین خالد و عبدالرحمن بن عوف، سخنان تندی رد وبدل شد؛ زیرا عبدالرحمن بر این عقیده بود که این رفتار خالد با جذیمه به خاطر انتقام خون عمویش، فاکه بن مغیره، بود که در جاهلیت توسط جذیمه کشته شده بود؛ چنانکه امام مسلم در روایتی به این موضوع اشاره نموده است[86] و گفته است بر اثر این درگیری، خالد به عبدالرحمن ناسزا گفت، آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: اصحاب مرا ناسزا نگویید؛ زیرا اگر شما به اندازه کوه احد در راه خدا انفاق کنید، به اندازه یک مد آنچه آنها انفاق کردهاند، یا نصف آن نمیرسد.[87] سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم علی ابن ابیطالب را فرستاد تا خونبهای کشتگان جذیمه را پرداخت نماید و درصدد جبران نمودن ستمی که بر آنان رفته است؛ برآید[88]؛ چنانکه بر اثر این عملکرد حکیمانه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ، اندوه و ناراحتی آنان از جانب بنیجذیمه از بین رفت.[89] اما دلیل اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به تنبیه و سرزنش خالد نپرداخت، بیانگر آن است که این عمل، خالد براساس اجتهاد و جهت کسب رضایت پروردگار بوده است.[90] تخریب بتخانهها بعد از پاکسازی کعبه از لوث بتها، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم تصمیم گرفت بتخانههایی را که از زمانهای بسیار طولانی مورد عبادت و تقدیس قرار گرفته بود، تخریب نماید و آثار آنان را از بین ببرد[91]. برای این منظور دستههایی به اطراف مختلف شبهجزیره، اعزام گردید که عبارت بودند از: 1- سریه خالد بن ولید به سوی عزی خالد بن ولید با سیصد اسب سوار به سوی طاغوت بزرگ قریش و سایر عرب که عزی نام داشت، رهسپار گردید. آنها وقتی به منطقه نخله رسیدند، بتخانه را تخریب نمودند و درختان اطراف آن را نیز قطع نمودند. خالد در حالی که مشغول تخریب آن بود، میگفت : «کفرانک لاسبحانک إنی رأیت الله قد أهانک»[92] «به توکفر میورزیم و تو را تسبیح نمینماییم؛ چراکه خدا تو را نکوهش کرده است.» هنگامی که خالد برگشت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از وی سؤال نمود که آیا چیزی در آنجا دیده است؟ خالد گفت: خیر، چیزی ندیدم[93]. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: پس برگرد؛ چون تو هنوز کاری انجام ندادهای. او باین احساس که وظیفهاش را به نحو احسن انجام نداده است، با عصبانیت برگشت. هنگامی که خدمه بتخانه او را دیدند، شناختند و دانستند که آمده است تا این دفعه کار را یکسره نماید، بنابراین، پا به فرار گذاشتند. هنگامی که خالد نزدیک آمد، زنی برهنه و ژولیده مو را آنجا نشسته دید که خاک بر سرش میریخت. خالد، شمشیرش را کشید و او را کشت و نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم برگشت و ایشان را از ماجرا آگاه ساخت. ایشان فرمود: او عزی بوده است.[94] 2- سریه سعد بن زید اشهلی به سوی مناه مناه بت معروفی بود که در ساحل دریای سرخ، بین مکه و مدینه در نواحی قدید، واقع در منطقهای به نام مشلل قرار داشت که عربها آن را تعظیم مینمودند و برای حج از آنجا احرام میبستند تا جایی که به خاطر تعظیم آن، سعی بین صفا و مروه را ترک مینمودند و این رسم به آنان از پدرانشان به ارث رسیده بود که اگر کسی از منطقهای که بت مناه در آن واقع بود، احرام حج ببندد، نباید بین صفا و مروه سعی نماید.[95] بعد از اینکه اوس و خزرج، اسلام را پذیرفتند و در رکاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به حج آمدند، ایشان را در جریان عمل گذشته خود قرار دادند، آن گاه این آیه نازل گردید: {إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَه مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُنَاحَ عَلَیهِ أَنْ یطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَیرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِیمٌ (١٥٨) } (بقره، 158) «همانا صفا و مروه از شعایر الهی هستند؛ پس هر که حج کند و یا عمره را به جای آورد، بر او گناهی نخواهد بود که آن دو(کوه) را نیز طواف نماید و هر کس خیری انجام دهد،خدا شاکر و آگاه است.» اولین کسی که پرستش مناه و بتپرستی را در شبهجزیره عربستان رواج داد و به تحریف دین ابراهیم پرداخت، عمرو بن لحی خزاعی بود.[96] آن حضرت بعد از فتح مکه، سعد بن زید اشهلی را، که تا قبل از پذیرش اسلام، مناه را تعظیم مینمود، با بیست اسب سوار جهت نابود ساختن آن فرستاد.[97] هنگامی که سعد و همراهانش درصدد نابودی بت مناه برآمدند، یکی از خدمتگزاران بتخانه به آنان گفت: چه میخواهید؟ گفت: برای نابودی بت مناه آمدهایم. گفت: شما بدانید و او؛ آنگاه سعد جلو رفت و در آنجا زنی برهنه و ژولیده مو را در حالت نشسته دید که داد و فریاد مینمود و با دستهایش بر سینه خود میزد[98]. آن مرد با فریاد گفت: مناه، مواظب باش، اینها نافرمانان تو هستند. اما سعد فرصت نداد و او رابا شمشیرش از پای درآورد؛ سپس بر بتی که آنجا بود، حمله بردند و آن را شکستند و نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم برگشتند.[99] 3- سریه عمرو بن عاص به سواع خداوند متعال در مورد قوم نوح میفرماید: { وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّاً وَلَا سُوَاعاً وَلَا یغُوثَ وَیعُوقَ وَنَسْراً }. «و گفتند: معبودان خود را ترک ننمائید، وود، سواع، یغوث، یعوق و نسرا رها نسازید.» «سراع» که در این آیه، نام آن ذکر گردیده است، بتی بود متعلق به قوم نوح که به مرور زمان به دست طایفه هذیل مضر افتاده بود[100]. آنان این بت را در مکانی نصب کرده بودند و طایفه مذکور به عبادت و تعظیم آن مشغول بودند و حتی به قصد حج به آنجا میرفتند.[101] بعد از فتح مکه و پذیرش اسلام از جانب طایفه هذیل، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ، عمرو بن عاص را با دستهای برای نابودی سواع فرستاد. عمرو میگوید: وقتی آنجا رسیدیم، با کلیددار بتخانه مواجه شدیم. گفت: برای چه اینجا آمدهاید؟ گفتم: پیامبر اکرم ما را فرستاده است تا بت شما را نابود سازیم.گفت: نمیتوانید چنین بکنید؛ چراکه او جلوی شما را خواهد گرفت. گفتم: وای بر تو هنوز در باطل بسر میبری؟ مگر نمیدانی که او نمیشنود و نمیبیند؟ سپس جلو رفتم و بت را شکستم و به همراهانم گفتم: بتخانه را ویران نمایید؛ سپس به کلیددار گفتم: دیدی چه کردیم؟ گفت: من نیز تسلیم خدا میشوم.[102] اقدام پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم جهت نابودسازی بتها، بیانگر این موضوع است که باقی گذاشتن آثار شرک و طاغوت پس از به قدرت رسیدن مسلمانان حتی برای یک روز هم جایز نیست؛ زیرا اینها مظاهر آشکار کفر و شرک و از بزرگترین منکرات هستند؛ پس شایسته نیست از آنان اثری باقی بماند. درسها، فوائد و عبرتها تفسیر سوره نصر و خبر از وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم عایشه رضی الله عنه میگوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم خیلی زیاد «سبحان الله و بحمده» میگفت و توبه و استغفار مینمود. از ایشان علت این امر را پرسیدم. فرمود: خداوند مرا به نشانهای در امتم خبر داده است که هرگاه آن را دیدم، کلمات بالا را زیاد بخوانم و زیاد توبه و استغفار کنم و من اکنون آن نشانه را دیدم و این سوره را تلاوت نمود: {إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ (١)وَرَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا (٢)فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا (٣) } (نصر)[103] «آن گاه که یاری خدا و پیروزی رسید و مردم را دیدی که دستهدسته وارد دین خدا میشوند؛ پس خدا را به پاکی یاد کن و شکر او را به جای آور و طلب آمرزش کن که خدا، بسیار توبهپذیر است.» قرطبی میفرماید: بعد از فتح مکه، عربها گفتند: اکنون که محمد بر اهل حرم غالب گردیده است، بر کسانی که خدا آنها را از لشکر فیلها نجات داد، پس کسی توان مقابله با او را ندارد. بنابراین، آنها دستهدسته میآمدند و مسلمان میشدند.[104] این سوره به گونهای از نزدیک بودن وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم خبر میداد[105]؛ چنانکه ابن عباس رضی الله عنه میگوید: عمر رضی الله عنه همواره با بزرگانی از اهل بدر نزد من میآمد. آن گاه بعضی به او گفته بودند: تو چرا ما را نزد کسی میبری که همسن فرزندان ما است؟ بنابراین، او مرا روزی در جمع آنها فراخواند و از آنان پرسید که شما در مورد مفهوم {إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ} چه میگوئید؟ برخی گفتند: این آیه ما را به این دلیل که به فتح و پیروزی دست یافتیم، ما را به استغفار و ستایش الهی فرامیخواند، و بعضی از آنها ساکت ماندند و چیزی نگفتند. آن گاه عمر رضی الله عنه رو به من کرد و گفت: ابنعباس! تو نیز همین را میگویی؟ گفتم: خیر؛ بلکه خدا با این سوره، نزدیکی وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم را به ایشان ابلاغ نموده است؛ آن گاه عمر رضی الله عنه گفت: رأی من نیز در این مورد همین است.[106] سید قطب میگوید: در آغاز این سوره تصوری ویژه ایجاد شده است و آن به حقیقتی اشاره دارد که تمامی حوادثی که در این جهان به وجود میآیند و نقش پیامبر و یارانش و هر نقل و حرکت بدان وابسته است. این تصور بویژه در جمله: {إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ} نهفته است. بنابراین، پیروزی و نصرت از جانب خداوند است و این نصرت و پیروزی در هر زمانی و مکانی که او بخواهد و برای هر گروهی که او اراده نماید، محقق خواهد شد و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم و صحابه در پدیدآوردن نصر و پیروزی اختیاری ندارند و این امر، تنها به اراده خدا بستگی دارد[107] و این امر، مفهوم ایمانی عمیقی است که قرآن تلاش می نماید تا آن را در دلهای مؤمنان تثبیت نماید که عبارت است از اینکه دستیابی به قدرت فقط توسط خدا و اراده او انجام میپذیرد و اختیار زمان و مکان و افراد مناسب برای این امر نیز در دست خداست. موضعگیریهای داعیانه و محترمانه در برخورد با مردم 1- اسلام آوردن سهیل بن عمرو سهیل بن عمرو میگوید: وقتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم وارد مکه شد و بر آن چیره گشت، من داخل خانه خود شدم و در آن را بستم؛ سپس به فرزندم، عبدالله، گفتم: من به خاطر دشمنی که با محمد و یارانش داشتهام، میترسم که کشته شوم؛ زیرا من در تمامی توطئههای قریش علیه محمد و مسلمانان شرکت داشتهام و در صلح حدیبیه برخورد شایستهای با ایشان نداشتهام؛ پس هر چه زودتر برای من امان بگیر. عبدالله نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم رفت و گفت: ای رسول خدا! به پدرم امان میدهی؟ ایشان فرمود: بلی. او درامان خداست و از خانه بیرون شود و به اطرافیان خود فرمود: با سهیل کار نداشته باشید و افزود که او انسان شریف و خردمندی است نباید از اسلام فاصله میگرفت. آن گاه عبدالله نزد پدرش برگشت و ماجرا را به او گفت. سهیل گفت: به خدا سوگند! او در کوچکی و بزرگی انسان مهربانی بوده و هست؛ پس از آن سهیل، متردد ماند، امّا با این وجود با پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به سوی حنین رهسپار گردید تا اینکه به مکان جعرانه رسید و مسلمان شد.[108] سخنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در مورد سهیل، تأثیری شگرف در او گذاشت؛ چنانکه به تعریف و تمجید پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم پرداخت و بعد از چند روز مسلمان شد و در مسلمانی خویش ثابتقدم ماند و از خود اعمال صالحهای برجای گذاشت[109]؛ چنانه زبیر بن بکار میگوید: سهیل زیاد نماز میخواند و روزه میگرفت و صدقه میداد و هنگام شنیدن تلاوت قرآن به شدت میگریست و در جنگ یرموک سرپرستی سپاه عظیمی را به عهده داشت.[110] 2- اسلام آوردن صفوان بن امیه عبدالله بن زبیر میگوید: ... اما صفوان بن امیه پا به فرار گذاشت و به بندر شعیبه رفت و به غلام خود، یسار، گفت: وای بر تو، ببین چه کسی ما را تعقیب میکند؟ یسار گفت: عمیر بن وهب به سوی ما میآید. صفوان گفت: به خدا او را محمد برای قتل من فرستاده است. وقتی که عمیر به آنها نزدیک شد، صفوان گفت: آیا آنچه با من کردهای بس نیست. وامهایت را پرداخت نموده و بچههایت را نفقه دادهام و اکنون آمدهای تا مرا به قتل برسانی؟ عمیر گفت: فدایت شوم، من از نزد بهترین انسانها نزد تو آمدهام. عمیر نیز به پیامبراکرم صلی الله علیه و سلم گفته بود: ای رسول خدا! سردار قوم ما از ترس شما راه دریا را در پیش گرفته است و میخواهد خود را به دریا بیندازد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: من به او پناه میدهم. آن گاه عمیر راه دریا را در پیش گرفت و خود را به صفوان رسانید و گفت: پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به تو امان داده است. صفوان گفت: به خدا سوگند من برنمیگردم مگر اینکه تو علامتی در دست داشته باشی تا من مطمئن شوم. آن گاه عمیر نزد پیامبر برگشت و عمامه آن حضرت را به عنوان نشانی با خود آورد و به صفوان گفت: من از نزد بهترین انسانی که صله رحم را به جا میآورد و به وعده خویش وفا مینماید، آمدهام. شرف او شرف تو است و قدرت او قدرت تو است، او فرزند پدر و مادر تو است. صفوان گفت: من میترسم که کشته شوم. عمیر گفت: پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم تو را به اسلام فراخوانده و برای این دوماه به تو فرصت داده است و این عمامه اوست که در روز فتح بر سر بسته بود. صفوان با مشاهده عمامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم آن را شناخت و گفت: بلی به یاد دارم که او را بر سربسته بود. عمیر گفت: آنگاه او با من به مکه برگشت تا اینکه نزد پیامبر آمدیم. آن حضرت با یارانش مشغول خواندن نماز عصر بود. بعد از اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نماز را تمام کرد، صفوان با صدای بلند گفت: ای محمد! عمیر با عمامه تو نزد من آمده و اظهار داشته است که تو مرا به اسلام فراخواندهای و یا تا دو ماه در این مورد بیندیشم؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: صفوان! از مرکبت پیاده شو. گفت: به خدا سوگند تا این موضوع را برایم بازگو نکنی، از مرکبم پایین نخواهم آمد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: من به جای دو ماه، چهار ماه به تو فرصت میدهم، آن گاه صفوان از مرکبش پیاده شد. سپس هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به جنگ هوازن رفت، صفوان نیز در حالی که کافر بود با پیامبر اکرم بیرون شد. آن حضرت از او یکصد زره خواست. صفوان پرسید که آیا از این امر میبایست اطاعت نمایم و یا اینکه اجباری در این امر نیست؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: خیر؛ بلکه آنها به عنوان امانت در نزد ما میباشد و بعد از جنگ آنها را به تو برمیگردانیم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با بازگشت از حنین و طائف و با رسیدن به جعرانه، در حالی که صفوان در کنار ایشان بود به غنایم نگریست و کنار درهای که مملو از گاو، گوسفند و شتر بود، ایستاد. صفوان به آن دره نگریست و غنایم را تحت نظر گرفت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: ای صفوان! آنها تو را شگفتزده کردهاند؟ صفوان گفت: بلی. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: همه را به تو بخشیدم. صفوان گفت: به خدا سوگند کسی توانایی این بخشش عظیم را ندارد مگر اینکه پیامبر خدا باشد بنابراین، اسلام را پذیرفت.[111] بدین صورت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با بخشیدن اموال هنگفتی به سران قریش که فقط انبیاء میتوانند چنین بذل و بخشش عظیمی داشته باشند، دلهای آنان را تسخیر نمود؛ چنانکه صفوان میگوید: به خدا! تا آن لحظه او منفورترین شخص نزد من بود، اما بعد از آن محبوبترین انسانها نزد من قرار گرفت.[112] اسلام آوردن عکرمه، پسر ابوجهل عبدالله بن زبیر میگوید: همسر عکرمه، امحکیم به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم گفت: همسرم از ترس شما به یمن فرار کرده است. آیا به او امان میدهی؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: او را امان دادم. آن گاه امحکیم با غلامی که داشت، به تعقیب شوهرش پرداخت. در اثنای راه، غلام وی او را به انجام کار فحشاء فراخواند. امحکیم او را امیدوار ساخت تا اینکه به محلهای از طایفه عک رسیدند. امحکیم از آنان کمک خواست و آنها دست و پای غلام او را بستند. آن گاه امحکیم راه خود را به سوی ساحل ادامه داد تا اینکه به عکرمه در حالی رسید که سوار بر کشتی شده بود. هنگامی که عکرمه سوار کشتی شد، ناخدا به او گفت : بگو: «لا اله الا الله.» عکرمه گفت: من از همین فرار کردهام. آن گاه امحکیم به شوهرش گفت: من از نزد بهترین انسانی که صله رحم را به جای آورد، آمدهام. او به تو پناه داده است و آن قدر اصرار کرد تا او را متقاعد ساخت و هر دو برگشتند. آن گاه از برخورد غلام رومی او را خبر داد. عکرمه وقتی به محله عک رسید، غلام را از آنان تحویل گرفت و او را کشت. از طرفی دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به صحابه گفته بود: عکرمه درحالی که مسلمان و مهاجر است، نزد شما میآید. با او کاری نداشته باشید و به پدرش ناسزا نگویید؛ زیرا ناسزا گویی به مردگان نمیرسد؛ بلکه باعث آزار زندگان را فراهم میآورد. عکرمه در اثنای راه چندین جا اراده نمود با همسرش مباشرت نماید، اما او نپذیرفت و گفت: من مسلمان شدهام در حالی که تو هنوز مشرک هستی. عکرمه گفت: پس امر بزرگی تو را از من بازمیدارد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با مشاهده عکرمه، بلند شد و خوشحال گردید. امحکیم نیز در کنارش در حالی که نقاب به چهره داشت، ایستاده بود. عکرمه گفت: ای محمد! این به من گفته است که تو مرا پناه دادهای؟ ایشان فرمود: راست میگوید. عکرمه گفت: پس مرا به سوی چه چیزی فرا میخوانی؟ آن حضرت فرمود: به یگانگی خدا و رسالت من اقرار کن و نماز را برپادار و زکات بده و ... ارکان اسلام را برشمرد. عکرمه گفت: به خدا سوگند! تو به سوی حق و امری نیکو فرا میخوانی و قبل از اینکه ما را به این امر بخوانی، از همه راستگوتر و بهتر بودی؛ سپس شهادتین را بر زبان آورد و مسلمان شد و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم پرسید که دیگر چه بگویم؟ آن حضرت فرمود: بگو: خدا را گواهی میگیرم و کسانی را که اینجا حضور دارند به اینکه من مسلمان و مهاجر و مجاهدی هستم. عکرمه آنچه را که پیامبر به او تلقین نمود، گفت؛ سپس فرمود که هرچه امروز از من بخواهی دریغ نخواهم کرد. عکرمه گفت: از تو میخواهم به خاطر تمام دشمنیهایی که با شما کردهام و به خاطر تمام ناسزاگوییها و موضعگیریهای خصمانهام، برای من طلب آمرزش نمایی. آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم برای او طلب آمرزش نمود. بعد از آن عکرمه گفت: ای رسول خدا! از این تاریخ به بعد هر چه برای بازداشتن مردم از راه خدا هزینه کردهام، دوبرابر آن را در راه خدا هزینه خواهم کرد و دو برابر جنگی را که در مقابله با دین خدا نمودهام، در راه خدا خواهم نمود و بعد از آن همیشه در جنگها شرکت مینمود تا اینکه سرانجام در جنگ یرموک به شهادت رسید. بعد از اسلام آوردن عکرمه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم همسرش را با همان عقد سابق به نکاح او برگردانید.[113] رفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با عکرمه به قدری عاطفهآمیز بود که برای جذب او به اسلام کفایت مینمود؛ چنانکه ایشان صلی الله علیه و سلم بلافاصله از جابر خواست تا به خوشامد گویی عکرمه بپردازد و طبق روایتی فرمود: خوش آمدی ای سوار مهاجر[114]. بنابراین، احساسات و عواطف عکرمه تحریک شد و دیری نگذشت که اسلام را پذیرفت. تلاشهای همسر عکرمه، امحکیم دختر حارث بن هشام،را در مسلمان شدن شوهرش، نمیتوان نادیده گرفت. او بعد از اینکه برای شوهرش از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم پناهندگی گرفت، خود را به خطر انداخت و در پی شوهر خود به راه افتاد تا اینکه به او رسید و او را با اصرار به مکه بازگردانید و در بین راه از همبستری با همسر خود دریغ ورزید تا به او بفهماند دین اسلام، دینی عظیم و باارزش است. این عمل همسر عکرمه، او را وادار نمود تا به اسلام بیندیشد و به تدریج بعد از ملاقات با پیامبر و اندیشیدن در اسلام، مسلمان شد و در مسلمانی خود چنان صادق بود که وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به ایشان، پیشنهاد مال کرد، نپذیرفت و گفت: برای من از خدا طلب آمرزش کن و سوگند خورد دوبرابر مالی را که در جاهلیت انفاق نموده است، در راه خدا انفاق نماید و همچنین دو برابر نبردی را که علیه اسلام جنگیده است، در راه خدا و علیه دشمنان اسلام بجنگد و به وعدهای که داده بود، جامه عمل پوشاند ویکی از شجاع ترین فرماندهان جهادی علیه دشمنان اسلام بود و سرانجام بعد از تلاش فراوان جانی و مالی در نبرد یرموک به شهادت رسید.[115] 4- برخورد متواضعانه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با پدر ابوبکر و اسلام آوردن وی اسماء دختر ابوبکر میگوید: بعد از فتح مکه در حالی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم داخل مسجد نشسته بود، ابوبکر، پدرش را نزد ایشان آورد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با مشاهده آنان، فرمود: چرا نگذاشتی پیرمرد در خانهاش باشد و من نزد او بروم؟ ابوبکر گفت: او باید نزد شما بیاید نه شما نزد او. پیامبر او را در مقابل خود نشاند و دست بر سینهاش گذاشت و فرمود: مسلمان شو. او فوراً مسلمان شد. اسماء میگوید: موهای پدربزرگم سفید بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: رنگ موهایش را تغییر دهید.[116] براساس روایتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم مسلمان شدن پدر ابوبکر را به او تبریک گفت.[117] این برخورد بیانگر سنت همیشگی ایشان در برابر انسانهای سالخورده میباشد؛ چنانکه در حدیثی میفرماید: هرکس احترام بزرگان ما را رعایت نکند و به خردسالان ما شفقت نورزد، از ما نیست.[118] همچنین میفرماید: از مظاهر تجلیل خدا، گرامیداشت مسلمانی است که موی سفید دارد[119]؛ همچنین آن حضرت صلی الله علیه و سلم گرامیداشت نزدیکان و بستگان کسی را که سابقه خوبی در اسلام و خدمت به آن دارند، مسنون قرار داده است.[120] 5- اسلام آوردن فضاله بن عمیر بر اثر عفو و بخشش پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فضاله بن عمیر بن ملوح لیثی، بعد از فتح مکه، در این صدد بود تا پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم را ترور نماید، لذا برای این منظور در حالی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم مشغول طواف بود، به ایشان نزدیک شد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود : تو فضاله هستی؟ گفت: بلی فضاله هستم. فرمود: در دلت چه میگذرد؟ گفت: چیزی نیست. مشغول ذکر خدا بودم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم خندید و فرمود: استغفار کن و دستش را بر سینه او گذاشت. فضاله میگوید: به خدا سوگند، هنوز پیامبر دست از سینهام برنداشته بود که از تمامی خلق خدا برایم محبوبتر شد. فضاله میگوید: در راه بازگشت به خانهام، از کنار زنی گذشتم که همواره با او مینشستم و گفتگو میکردم. گفت: بیا با هم بنشینیم و سخن بگوئیم. فضاله نپذیرفت و چنین پاسخ گفت: قالت هلم الی الحدیث فقلت لا یأبی علیک الله والاسلام «و مرا به سخن گفتن و مجالست فراخواند، امّا نپذیرفتم و به او گفتم: خدا و اسلام اجازه نمیدهد.» لو ما رایت محمداً و قبیله بالفتح یوم تکسر الاصنام «اگر محمد و قومش را روز فتح که بتها را میشکست، میدیدی.» لرایت دین الله اضحی بینا والشرک یغشی وجهه الاظلام[121] «دین خدا را بسیار روشن و واضح میدیدی و شرک را میدیدی که چهرهاش را تاریکی فراگرفته است.» آیا در مورد حدی از حدود الهی با من سخن میگویی؟ عروه بن زبیر میگوید: زنی در فتح مکه مرتکب سرقتی شد. بستگانش نزد اسامه بن زید رفتند تا پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم را از اجرای حد شرعی منصرف گرداند. هنگامی که اسامه با پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در این مورد مذاکره نمود، رنگ چهره آن حضرت تغییر یافت و بعد از عشاء خطبهای ایراد کرد و بعد از حمد و ثنای پروردگار فرمود: امتهای گذشته به خاطر اینکه هرگاه فردی که از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار بود و دزدی میکرد، او را رها میکردند و اگر ضعیفی مرتکب دزدی میشد، بر او حد اجرا مینمودند، هلاک گردیدند. به خدا سوگند! اگر فاطمه دختر محمد، مرتکب سرقت میشد، دستش را قطع مینمودم؛ سپس دستور داد تا دستزنی را که دزدی کرده بود، قطع نمایند. بعد از آن، او توبه نمود ودر توبه خویش، استوار ماند و ازدواج نمود. عایشه میگوید: آن زن همیشه نزد من میآمد و من نیازهای او را به رسول خدا منعکس میکردم.[122] بدین صورت ساختار تربیتی امت اسلامی ادامه مییافت و حدود الهی و شرعی، بدون هیچ گونه رعایت طبقاتی اجرا میگردید و قریش نیز به خوبی دریافتند که در مقابل شریعتی ربانی قرار گرفتهاند که برای همه یکسان است؛ چون در این شریعت، تمامی مردم مورد خطاب پروردگار جهانیان هستند و ملاک شرف و ارزش التزام به اوامر خدا میباشد. این موضعگیری پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم و خشم گرفتن ایشان بیانگر اهمیت والای حدود الهی است و درسی برای مسلمانان است تا احکام و حدود خدا را کوچک نشمارند و هیچ گاه درصدد شفاعت و وساطت برای اجرا ننمودن حدی از حدود خدا نباشند.[123] پناه دادن پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به کسانی که امهانی آنان را پناه داده بود امهانی، دختر ابوطالب، میگوید: هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با یارانش در ناحیه بالای مکه فرود آمد، دو نفر از خویشان همسرم (که مشرک بودند) نزد من پناهنده شدند. وقتی برادرم، علی، آنها را دید، گفت: به خدا سوگند! آنها را خواهم کشت. من در خانهام را بر روی آنها قفل کردم و نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم رفتم. آن حضرت را در حالی یافتم که، دخترش، فاطمه، با پارچهای اورا پوشانده بود و مشغول شستشوی جسم مبارک خود بود. بعد از اینکه غسل نمود، پارچه را از دست فاطمه گرفت و دور خود پیچاند. سپس هشت رکعت نماز چاشت خواند و بعد از آن رو به من کرد و خوشآمد گفت و پرسید چرا آمده ای؟ من ایشان را در جریان پناهندگی آن دو مرد و عکسالعمل علی قرار دادم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: کسی را که تو پناه دادهای ما نیز پناه میدهیم و نباید علی آنها را بکشد.[124] پیامبران با اشاره چشم دستور نمیدهند فردی به نام عبدالله بن سعد ابیسرح، بعد از اینکه اسلام را پذیرفت، کاتب وحی قرار گرفت، اما پس از مدتی، مرتد شد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بعد از ورود به مکه، او را از کسانی برشمرد که می بایست کشته میشدند، امّا عبدالله نزد عثمان که برادر رضاعی پیامبر صلی الله علیه و سلم بود، پناهنده شد. عثمان اورا نزد پیامبر آورد تا برایش پناهندگی بگیرد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در ابتدا در پذیرفتن پناهندگی وی تأمل نمود؛ سپس پناهندگی او را پذیرفت. بعد از اینکه عثمان با پناهندهاش بیرون شد، پیامبر خطاب به یارانش فرمود: چرا هنگامی که من تأمل نمودم، او را نکشتید؟ آنها گفتند: چرا شما اشاره نکردید؟ پیامبر فرمود: پیامبران کسی را با اشاره به قتل نمیرسانند[125] یا فرمود: شایسته نیست که پیامبر کسی را با اشاره چشم به قتل برساند.[126] ابنهشام میگوید: بعد از آن عبدالله مسلمان گردید و در مسلمانی خویش ثابتقدم و استوار ماند و در زمان عمر و عثمان مسئولیتهایی نیز بر عهده او گذاشته شد.[127] ابن کثیر میگوید: عبدالله در حال سجده در نماز صبح یا بعد از ادای نماز صبح در خانهاش وفات نمود.[128] با شما زندگی خواهم کرد و در میان شما خواهم مرد ابوهریره میگوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در ایام فتح، بر کوه صفا بالا رفت و روبروی کعبه ایستاد و دستهایش را بالا برد و شروع به ذکر و دعا کرد. انصار مدینه کمی پائینتر نشسته بودند؛ برخی از آنان به یکدیگر گفتند: این مرد شیفته شهر خود گشته و به قبیله خود رغبت پیدا کرده است. (و مدینه را ترک خواهد گفت.) ابوهریره میگوید: آثار نزول وحی بر پیامبر پدیدار گردید و این امر را همه میتوانستند در وجود ایشان احساس نمایند. لحظهای بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم خطاب به انصار گفت: آیا شما چنین و چنان گفتید؟ گفتند: بلی. پیامبر فرمود: اگر من چنین عملی را انجام دهم، آن گاه اسم من چه خواهد بود؟ سپس فرمود: خیر؛ بلکه من بنده و رسول خدا هستم و به سوی خدا و شما هجرت نمودهام؛ پس با شما زندگی خواهم کرد و در میان شما خواهم مرد. ابوهریره میگوید: آنان گریهکنان به سوی پیامبر اکرم شتافتند و گفتند: به خدا سوگند! این فقط گمانی بود که در مورد خدا و پیامبرش در ذهن ما خطور نمود؛ آن گاه فرمود: خدا و رسولش نیز شما را تصدیق می نماید و عذرتان را میپذیرد.[129] اسلام آوردن عبدالله بن زبعری، شاعر قریش بعد از فتح مکه، عبدالله بن زبعری سهمی که از دشمنان سرسخت اسلام بود، فرار کرد، اما دیری نگذشت که اشعار حسان که علیه او سروده بود، به گوشش رسید. حسان در این اشعار، او را ترسو و فراری توصیف کرده بود و در بخشی از آن گفته بود: لاتعد من رحلاً احلک بُغضُهُ نجران من عیش احذَّ لیم[130] از خدا می خواهیم که این مرد بزرگ (محمد) را برای ما زنده نگه دارد؛ کسی که خشم و غضبش تو را به نجران فراری داده است. به امید اینکه از زندگی بهره خوشی نبینی و مشمول خشم و عذاب الهی گردی. احساسات زبعری با اطلاع از این اشعار، برانگیخته شد بنابراین، این اشعار او را به تفکر وادار نمود و سرانجام مشمول لطف خدا قرار گرفت و به قصد مسلمان شدن راهی مکه گردید. در مکه با پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ملاقات نمود و اسلام خود را اعلام کرد و از پیامبر خواست تا برایش طلب آمرزش نماید. آن حضرت فرمود: اسلام، موجب آمرزش گناهان گذشته میگردد.[131] سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم او را نزدیک خود آورد و با وی مؤانست نمود و به او جامهای بخشید.[132] تمامی راویان بر این عقیدهاند که ابن زبعری بعد از آنکه مسلمان شد، در اشعاری که سرود از کردار گذشته خود معذرت خواهی نمود.[133] ابن عبدالبر میگوید: اشعاری که ابن زبعری در مدح پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم سرود، ناسخ مضمون اشعاری است که او در زمان جاهلیت سرود.[134] ابن کثیر میگوید: ابن زبعری از بزرگترین دشمنان اسلام و از شاعرانی بود که با تمام نیرو به هجو مسلمانان میپرداخت؛ سپس خداوند بر او منت گذاشت و توبه کرد و مسلمان شد و به دفاع از اسلام پرداخت[135] و شعر زیر از اشعار معروفی است که در مدح پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم و معذرتخواهی از ایشان سروده است: إنی لمعتذر إلیک من الذی أسدیت إذا أنا فی الضلال أهیم فالیوم آمن بالبنی محمد قلبی و مخطیء هذه محروم مضت العداوة و انقضت أسبابها و دعت أواصر بیننا و حلوم فاغفر فدیً لک و الدی کلاهما زللی فإنک راحم مرحوم و... «من از آنچه در زمان گمراهی و سرگردانی مرتکب آن شدهام، معذرتخواهی مینمایم و امروز قلبم به پیامبر خدا(محمد) ایمان میآورد که قبلاً در خطا و حرمان بوده است. دشمنی و اسباب آن تمام شد و پیوندها و بردباری بین ما حاکم گشت؛ پس پدر و مادرم فدایت باد، لغزشهایم را ببخش؛ زیرا تو رحمکننده و رحمشونده هستی.» احکام شرعی برگرفته از فتح مکه و مکان فرود آمدن پیامبر و لشکرش 1- احکام شرعی زیادی از خلال حوادث فتح مکه استنباط میگردد که عبارتند از: الف – جواز روزه گرفتن و یا روزه نگرفتن ماه رمضان برای مسافری که در سفر غیر معصیتی بسر میبرد؛ چنانکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در این سفر تا مکانی به نام کدید روزه داشتند و آنجا افطار نمودند.[136] ب – پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم هشت رکعت نماز خفیف به عنوان نماز چاشت خواند بنابراین، گروهی استدلال کردهاند که این سنت مؤکده است.[137] ج – قصر نماز چهار رکعتی برای مسافر؛ چنانکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نوزده روز در مکه نمازها را قصر مینمود.[138] ه - پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم مقرر نمود که فرزند از آن پدری است که در خانه او متولد شده است و کسی که مرتکب زنا گردد، باید سنگسار شود. این سخن را پیامبر اکرم زمانی فرمود که سعد بن ابیوقاص و عبدالله بن زمعه در مورد نوزادی که در خانه عبدالله بن زمعه متولد گردید، با هم درگیر شدند.[139] و – جایز نبودن وصیت بیش از یک سوم اموال؛ چنانکه سعد بن ابیوقاص در ایام بیماری خود در مکه از پیامبر صلی الله علیه و سلم در مورد اینکه بیش از یک سوم را وصیت نماید، به مشورت پرداخت.[140] مسائل ذکر شده برخی از احکام فقهیای بود که از حوادث استنباط گردید. مکان فرود آمدن پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم و لشکر اسلام در مکه آن حضرت در مکانی به نام حجون، جایی که کفار قریش، مسلمانان و بنیهاشم را تحریم کرده بودند، فرود آمد پیامدهای فتح مکه برخی از پیامدهای فتح مکه عبارتاند از: 1- مکه به تصرف مسلمانان درآمد و حکومت کفر منقرض گردید و زمینه برای چیدن نظام کفر در حنین و طائف و تمامی عالم فراهم گردید. 2- مسلمانان بزرگترین نیروی نظامی شبهجزیره عربستان محسوب میشدند و با فتح مکه بزرگترین آرزوی پیامبر که مسلمان شدن قریشیان بود، برآورده شد و بزرگترین قوای نظامی در شبهجزیره شکل گرفت که هیچ یک از قبایل یا نیروهای متحد قبیلهای توانایی رویارویی با آن را نداشت و اسلام، شایستگی این را داشت که رهبری عربها را برعهده بگیرد و نیز این لیاقت را دارا بود که به حکومتهای ظالم روزگار خاتمه دهد و برای بندگان خدا آزادی را به ارمغان بیاورد تا بتوانند بدون هیچ مزاحمتی، خدای خود را پرستش نمایند.[141] 3- این فتح، آثار بزرگ دینی و سیاسی و اجتماعی، برای مکه در برداشت که با توجه و تدبر در فتح مبارک، میتوان آثار فوق را مشاهده نمود. آثار اجتماعی این فتح در برخورد توأم با مهر و محبت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با مردم و سعی ایشان به جلب اعتماد آنان تبلور مییابد تا به وضع جدید که بر مکه حاکم گشته است، خرسند شوند؛ چنانکه معاذ بن جبل را بعد از اینکه قصدداشت تا مکه را ترک نماید، برای اقامه نماز و آموزش مسائل دینی مقرر کرد. آثار سیاسی آن نیز برای مکه با مقرر کردن عتاب بن اسید به عنوان امیر مکه که براساس کتاب خدا در میان آنان قضاوت نماید و حق ضعیف را از قوی بگیرد و مظلوم را در مقابل ظالم یاری دهد، آشکار میگردد.[142] آثار دینی فتح نیز عبارت بود از تصرف مکه زیر سلطه اسلام که بعد از آن تمامی عربها اذعان نمودند که اسلام تنها دین حقیقی و الهی است که خدا برای بندگانش انتخاب نموده و فرستاده است. بنابراین تمامی عربها دستهدسته به اسلام گرویدند.[143] 4- با فتح مکه، وعده خدا مبنی بر تمکین و قدرتیابی مسلمانان، تحقق پیدا کرد. مسلمانانی که در راه اسلام از هیچ چیزی دریغ نداشتند و از قبل، شرایط چنین پیروزی بزرگی را محقق نموده بودند و با سنن الهی از قبیل تحمل مصیبتها، تدافع، پیشروی تدریجی و استفاده از اسباب خوی و عادت نموده بودند. هرگز نمیتوان آن لحظه به یادماندنی را فراموش کرد که بلال حبشی بعد از اینکه در سرزمین سنگلاخ مکه و در حالی که در غل و زنجیر شکنجه داده میشد، در روز فتح مکه بر بام کعبه ایستاد و با صدای رسا و زیبای خود و در حالت ایمانی خاصی، کلمات اذان را تکرار میکرد و الله میگفت. [1]- واقدی، ج 2، ص 781-784. [2]- السیرة النبویه، ابن هشام، ج 4، ص 39. [3]- همان، ص 44 – البدایه و النهایه، ج 4، ص 278. [4]- المطالب العالیه، ج 4، ص 243، شماره 4361. [5]- التاریخ الاسلامی، ج 7، ص 164. [6]- البدایه و النهایه، ج 4، ص 479. [7]- البدایه و النهایه، ج 4، ص 479. [8]- معین السیره، ص 395. [9]- السیرة النبویه، ابیفارس، ص 401. [10]- الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 244 – التاریخ السیاسی و العسکری، ص 366. [11]- البدایه و النهایه، ج 4، ص 282 – الرسول القائد، شیت خطاب، ص 333 – 334. [12]- القیاده العسکریة فی عهد الرسول، ص 395-396. [13]- الطبقات الکبری؛ ابن سعد، ج 2، ص 132. [14]- القیادة العسکریه، ص 498. [15]- همان، ص 365. [16]- البدایة و النهایة، ج 4، ص 282. [17]- البخاری، کتاب المغازی، باب غزوة الفتح، ج 5، ص 105، شماره 4274. [18]- تفسیر قرطبی، ج 18، ص 52. [19]- تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 346. [20]- همان، ص 347. [21]- همان. [22]- تفسیر قرطبی، ج 18، ص 54. [23]- حدیث القرآن الکریم، ج 2، ص 568-569. [24]- فی ظلال القرآن، ج 6، ص 358. [25]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 7، ص 176. [26]- همان، ص 176-177. [27]- زادالمعاد، ج 3، ص 443. [28]- السیرة النبویه فی ضوء المصادر الاصلیه، ص 560-561. [29]- بخاری، کتاب المغازی، ج 5، ص 106، شماره 4276. [30]- بخاری، کتاب المغازی، ج 5، ص 106، شماره 4276. [31]- البدایه و النهایه، ج 4، ص 286 – السیرة النبویه، ابیفارس، ص 406. [32]- صحیح السیرة النبویه، ص 517. [33]- المستدرک، ج 3، ص 43 – مجمع الزوائد، ج 6، ص 164 – 167. [34]- ابن هشام، ج 1، ص 295 – 300. [35]- التاریخ الاسلامی، ج 7، ص 182. [36]- معین السیره، ص 387 – طبقات، ابن سعد، ج 2، ص 135. [37]- صحیح السیرة النبویه، ص 518 – 520. [38]- فقه السیرة النبویه، غضبان، ص 564. [39]- المستفاد من قصص القرآن، ج 2، ص 403. [40]- قراءة سیاسیة للسیرة النبویه، محمد رواس، ص 245. [41]- السیرة النبویه، ابن هشام، ج 4، ص 52. [42]- القیادة العسکریه فی عهد الرسول، ص 447. [43]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 52. [44]- فقه السیرة النبویه، بوطی، ص 275. [45]- طبقات، ابن سعد، ج 2، ص 135. [46]- العبقریه العسکریه و غزوات الرسول، لواء محمد فرج، ص 565. [47]- معین السیره، ص 389. [48]- مسلم، باب فتح مکه. [49]- معین السیره، ص 390. [50]- صور و عبر من الجهاد النبوی فی المدینه، ص 397. [51]- قیادة الرسول r السیاسیة و العسکریه، ص 122 – 123. [52]- البدایة و النهایه، ج 4، ص 295. [53]- دراسة فی السیره، عمادالدین خلیل، ص 254. [54]- البدایه و النهایه، ج 4، ص 295. [55]- صحیح السیرة النبویه، ص 524. [56]- البدایة و النهایه، ج 4، ص 309. [57]- مغازی، واقدی، ج 2، ص 831. [58]- مسلم، شماره 1358. [59]- البخاری، کتاب المغازی، ج 5، ص 108، شماره 4218. [60]- السیرة النبویه، ندوی، ص 337. [61]- فقه السیره، غزالی، ص 379 – 380. [62]- البخاری، کتاب المغازی، باب این ذکرالنبیr الرایة یوم الفتح؛ ج 5، ص 108، شماره 4280. [63]- قیادة الرسول السیاسیه و العسکریه، ص 196. [64]- فقه السیره، بوطی، ص 282. [65]- السیرة النبویه، ندوی، ص 239. [66]- البخاری، کتاب المغازی، ج 5، ص 110، شماره 4288. [67]- السیرة النبویه، ابن هشام، ج 4، ص 61 – 62. [68]- همان. [69]- المغازی، واقدی، ج 2، ص 838. [70]- السیرة النبویه، ابن هشام، ج 4، ص 42. [71]- المغازی، ج 2، ص 838. [72]- صور و عبر من الجهاد النبوی فی المدینه، ص 401. [73]- فقه السیره، غزالی، ص 383. [74]- فقه السیرة، بوطی، ص 269. [75]- المجتمع المدنی، عمری، ص 179. [76]- همان، ص 180. [77]- السیرة النبویه، ابی شهبه، ج 2، ص 451 – تأملات فی السیرة، ص 262. [78]- فتح الباری، ج 7، ص 9. [79]- السیرة النبویة، ابیشهبه، ج 2، ص 451. [80]- همان. [81]- بخاری، کتاب المغازی، ج 5، ص 114، شماره 4305. [82]- همان، ج 5، ص 115، شماره 4309. [83]- البدایة و النهایة، ج 4، ص 319. [84]- السرایا و البعوث النبویه، ص 248. [85]- السیرة النبویة، ابیشهبه، ج 2، ص 464. [86]- صحیح مسلم، ج 4، ص 1967 – 1968، شماره 2541. [87]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الاصلیة، ص 579. [88]- السیرة النبویه فی ضوء المصادر الاصلیه، ص 579. [89]- السیرة النبویه، ابی شهبه، ج 2، ص 465. [90]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الأصلیة، ص 579. [91]- معین السیرة، ص 394. [92]- السرایا و البعوث النبویه، ص 282. [93]- المغازی، ج 2، ص 874. [94]- السرایا و البعوث النبویة، ص 282. [95]- همان، ص 283. [96]- السرایا و البعوث النبویه، ص 287. [97]- همان. [98]- الطبقات، ج 2، ص 146. [99]- السرایا و البعوث النبویة، ص 288. البته دکتر اکرم عمری، این روایت را از نظر حدیثی ضعیف دانسته و گفته است از نظر تاریخی اشکار ندارد؛ زیرا رسول خدا به نابود ساختن سایر بتها و بتخانهها دستور دادند. [100]- همان، ص 292. [101]- سبلالرشاد، شامی، ج 6، ص 303. [102]- مغازی، واقدی، ج 2، ص 870. [103]- مسلم، کتاب الصلاه، باب ما یقال فی الرکوع و السجود، ج 1، ص 351. [104]- تفسیر قرطبی، ج 20، ص 230. [105]- حدیث القرآن الکریم عن غزوات الرسول، ج 2، ص 572. [106]- البخاری، کتاب المغازی، شماره 4294. [107]- فی ظلال القرآن، ج 6، ص 3996. [108]- المغازی، واقدی، ج 2، ص 846 – 847 – المستدرک، حاکم، ج 3، ص 381. [109]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 7، ص 216 – 217. [110]- سیرة اعلام النبلاء، ج 2، ص 195. [111]- مغازی، واقدی، ج 2، ص 853 – 855. [112]- مسلم، کتاب الفضائل، ص 1806، شماره 2313. [113]- مغازی، واقدی، ج 2، ص 851 – 853. [114]- مجمع الزوائد، ج 9، ص 385. [115]- التاریخ الاسلامی، ج 7، ص 223 – 225. [116]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 54. [117]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الاصلیه، ص 577. [118]- سنن الترمذی، کتاب البر، باب 15. [119]- سنن ابیداود، کتاب الادب، باب 20. [120]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 7، ص 195. [121]- همان، ص 213. [122]- البخاری، المغازی، شماره 4304. [123]- معین السیره، ص 402، التاریخ الاسلامی، ج 7، ص 233. [124]- السیرة النبویه، ابنهشام، ج 4، ص 59 – 60 – صحیح السیرة، ص 527. [125]- البدایة و النهایة، ج 4، ص 296. [126]- صحیح السیرة النبویة، ص 528. [127]- السیرة النبویه، ابن هشام، ج 4، ص 58. [128]- البدایة و النهایة، ج 4، ص 296. [129]- صحیح السیرة النبویه، ص 529 – 530. [130]- البدایة و النهایه، ج 4، ص 307. [131]- المغازی، ج 2، ص 848. [132]- الاعلام، زرکلی، ج 4، ص 87 – الاصابه، ابن حجر، ج 2، ص 308. [133]- الصحابی الشاعر عبدالله بن زبعری، ص 97. [134]- الاستیجاب، ابن عبدالبر، ج 2، ص 310. [135]- البدایة و النهایة، ج 4، ص 308. [136]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الاصلیة، ص 574. [137]- همان. [138]- المجتمع المدنی، ص 185. [139]- بخاری، کتاب المغازی، شماره 4303. [140]- المجتمع المدنی، عمری، ص 186 – سنن الترمذی، ج 3، ص 291. [141]- قیادة الرسول السیاسیه و العسکریة، احمد عرموش، ص 129. [142]- تأملات فی سیرة الرسول، ص 266. [143]- همان، ص 267. برگرفته از: الگوی هدایت (تحلیل وقایع زندگی پیامبر اکرم)، جلد دوم، مؤلف : علی محمّد صلّابی، مترجم: هیئت علمی انتشارات حرمین. مصدر: سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|