|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>شبهات>شیعه > سخنی در مورد درخواست پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برای نوشتن پیام هنگام وفاتش
شماره مقاله : 3550 تعداد مشاهده : 280 تاریخ افزودن مقاله : 24/6/1389
|
سخنی در مورد درخواست پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برای نوشتن پیام هنگام وفاتش
ابن مطهر الحلى رافضی میگوید: صاحبان صحاح سته از مسند ابن عباس نقل کردهاند که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم در آخرین بیماریاش فرمود: قلم و کاغذی برای من بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. عمر گفت: این مرد هواس خود را از دست داده است، کتاب خدا برای ما کافی است. هیاهو بلند شد و پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: از نزد من برخیزید، زیرا شایسته نیست نزد من تنازع شود. ابن عباس میگوید: چه مصیبت بزرگی بود که بین ما و کتاب خدا حائل شد. و عمر وقتی پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم وفات کرد، گفت: محمد نمرده و نمیمیرد تا اینکه دست و پای مردانی را قطع نکند. و وقتی ابوبکر او را از این کار باز داشت و آیات زیر را بر او خواند که:{ إِنَّكَ مَیتٌ وَإِنَّهُمْ مَیتُونَ (٣٠)}.(الزمر: 30). «(ای محمد!) تو مىمیرى و آنها نیز خواهند مرد». و نیز:{أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ (١٤٤)}.(آل عمران: 144). «ایا اگر او بمیرد و یا كشته شود، شما به عقب برمىگردید؟ (و اسلام را رها كرده به دوران جاهلیت و كفر بازگشت خواهید نمود؟)». عمر گفت: گویی این آیات را قبلاً نشنیده بودم. در جواب مولف باید گفت: فضایل ثابت شده برای عمر در حدی است که کسی جز ابوبکر مثل آن را ندارد: در صحیح مسلم آمده که عایشه از پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم روایت میکند که میفرمود: «قد كان فی الأمم قبلكم محدثون فإن یكن فی أمتی أحد فعمر». یعنی: در امتهای پیشین کسانی بودند که به آنان الهام میشد، اگر در این امت چنین کسی باشد، این شخص عمر است. ابن وهب میگوید: «محدثون» یعنی کسانی که بر آنها الهام میشود[1]. و بخاری از ابو هریره نقل میکند که حضرت صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «إنه قد كان فیما مضى قبلكم محدثون، وإنه إن كان فی أمتی هذه منهم فإنه عمر بن الخطاب»[2]. یعنی: در امتهای گذشته افرادی بودند که بر آنان الهام میشد، اگر در امت من چنین شخصی باشد، این شخص عمر است. و در الفاظ حدیث بخاری چنین آمده: «لقد كان فیمن كان قبلكم من بنی إسرائیل رجال یكلمون من غیر أن یكونوا أنبیاء فإن یكن فی أمتی منهم أحد فعمر»[3] یعنی: در بنی اسرائیلی که قبل از شما بودهاند، افرادی وجود داشت که پیغمبر نبودند ولی به آنها الهام میشد، اگر در امت من چنین شخصی باشد، عمر است. و در حدیث صحیح از ابن عمر روایت شده که حضرت صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «بینا أنا نائم إذ رایت قدحاً أتیت به فیه لبن فشربت منه حتى إنی لأرى الری یخرج من أظفاری، ثم أعطیت فضلی عمر بن الخطاب، قالوا: فما أولته یا رسول الله؟ قال: «العلم»[4]. یعنی: در حالی که خواب بودم، دیدم که ظرف شیرى برایم آورده شد و از آن نوشیدم، به گونهای که سیرابی را تا ناخنهایم احساس کردم، سپس باقیمانده آن را به عمر بن الخطاب دادم. گفتند: ای رسول خدا! خوابت را چگونه تعبیر میکنی؟ گفت: این شیر، علم بوده است. و در صحیحین از ابو سعید روایت شده که حضرت صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «بینا أنا نائم رایت الناس یعرضون على وعلیهم منها ما یبلغ الثدی ومنها ما یبلغ دون ذلك ومر عمر بن الخطاب وعلیه قمیص یجره، قالوا: ما أولت ذلك یا رسول الله؟ قال: الدین»[5]. یعنی: در حالی که خواب بودم، دیدم که مردم بر من میگذرند و هر یک پیراهنی پوشیدهاند، که پیراهن بعضی از آنها تا سینهشان را پوشانده و بعضی هم کمتر از این، عمر بن خطاب رد شد در حالی که پیراهنش را دنبال خودش میکشید. صحابه پرسیدند: تعبیر این خواب چیست، ای رسول خدا؟ فرمود: این پیراهن دین است. در مورد داستان نوشتن چیزی توسط پیغمبر و در آخرین بیماری، که امت را از گمراهی نگه دارد: این داستان در جای دیگر توضیح داده شده است: در صحیحین از عایشه رضی الله عنها روایت شده که حضرت صلی الله علیه و آله وسلم در بیماریشان فرمودند: «ادعی لی أباكر وأخاك حتى أكتب كتاباً فإنی أخاف أن یتمنى متمن ویقول قائل: أنا أولى، ویأبى الله والمومنون إلاَّ أبابكر»[6]. یعنی: پدر و برادرت را صدا بزن تا چیزی بنویسم، زیرا میترسم که کسی آرزو کند و بگوید: من به زمامداری مسلمانان شایستهترم در حالی که خدا و مؤمنان جز ابوبکر را برنمیتابند، و در صحیح بخاری از قاسم بن محمد نقل شده که عایشه رضی الله عنها گفت: «وا رأساه! فقال رسول الله صلی الله علیه آله و سلم لو كان وأنا حی فاستغفر لك وأدعو لك، قالت عائشه: واثكلاه! والله إنی لأظنك تحب موتی، فلو كان ذلك لظللت آخر یومك معرساً ببعض أزواجك، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم بل أنا وارأساه! لقد هممت أن أرسل إلى أبی بكر وابنه وأعهد أن یقول القائلون أو یتمنى المتمنون ویدفع الله ویأبى المومنون»[7]. یعنی: عایشه گفت: وای از سردردم. حضرت صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: اگر فوت كنى در حالی که من زندهام، برای تو استغفار و دعا میکنم. عایشه گفت: داغ دیده شدم، به خدا سوگند! گمان میکردم مرگ مرا دوست داری، اگر چنین باشد آخرین روزهایت را نزد یکی دیگر از همسرانت میرفتی. حضرت فرمود: وای از سردرد من، میخواستم سراغ ابوبکر و فرزندش بفرستم تا عهدی برای او بنویسم تا اینکه مبادا کسی بگوید و یا شخصی آرزوی [خلافت] کند در حالی که خداوند و مؤمنان جز ابوبکر را بر نمیتابند. در مورد عمر باید گفت: امر بر او مشتبه گردید که آیا حضرت این کلام را از شدت بیماری میفرماید، و یا فرمان خاص است. و بیماری بر انبیاء جائز است و به همین دلیل عمر گفت: چه شده؟ آیا هذیان میگوید؟ یعنی تردید کرد که هذیان بگوید، و تردید بر عمر جایز است، زیرا جز پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم کسی معصوم نیست، خصوصاً که عمر به خاطر یک شبهه دچار تردید شده است، چرا که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم مریض بوده است و عمر ندانسته که آیا این فرموده حضرت هذیانی است که بر هر بیماری عارض میشود و یا فرمودهای است که قبول آن واجب است، همچنانکه گمان کرد که حضرت وفات نکرده تا اینکه برایش روشن شد. و پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم عزم کرد که آن نوشتهای را که برای عایشه گفته بود، برای ابوبکر بنویسد، وقتی دید مردم در تردید افتادهاند، فهمید آن نوشته نمیتواند تردید را از بین ببرد، پس فایدهای در نوشتن آن نیست و دانست که خداوند آنها را بر همان چیزی به اجماع میرساند که حضرت خواسته است، همان چیزی که گفته بود: خدا و مؤمنان جز ابوبکر را بر نمیتابند. در مورد قول ابن عباس نیز که فرمود: «چه مصیبت بزرگی که مانع نوشتن آن نوشته توسط پیغمبر گردید»، در این باره باید گفت: مصیبت برای کسانی است که در خلافت ابوبکر تردید مینمودهاند، و یا اینکه امر بر آنها مشتبه گردیده است، چرا که آن نوشته این اشتباه را بر طرف میکرد، ولی کسی که به حقانیت خلافت او علم پیدا کرده، هیچ مصیبتی متوجه او نیست. و هر کس توهم کند که این نوشته در مورد خلافت علی بود، به اتفاق عموم علمای اهل سنت و شیعه گمراه است: چون علمای اهل سنت بر برتری ابوبکر و مقدم شمردن او اتفاق نظر دارند، و علمای شیعه نیز میگویند: علی مستحق امامت بود و میگویند: حضرت صلی الله علیه و آله وسلم قبلاً نصی آشکار و ظاهر معروف در این باره بیان فرموده است و بنابراین نیازی به نوشتن نبوده است. اگر گفته شود: امت آن نص آشکار و ظاهر و معروف قبلی را انکار نموده بود. باید در جواب گفت: در این صورت کتمان نوشتهای که چند نفر در نوشتن آن حضور داشتهاند، به طریق اولی ممکن بود. به علاوه، از دیدگاه شیعه تاخیر بیان تا بیماری وفات بر حضرت جایز نیست، و نیز جایز نبوده حضرت به خاطر شک شککنندگانی از نوشتن آن منصرف گردد، پس اگر نوشتن آن نوشته لازم و واجب میبود، پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم حتماً آن را تبیین میکرد و مینوشت و به صحبت هیچ کسی توجه نمیکرد، و عمر از همه بیشتر مطیع او میبود. به این ترتیب میتوان پی برد، از آنجا که حضرت آن نوشته را ننوشته، پس نوشتن آن واجب نبوده است، و چیزی از دین نبوده که نوشتنش واجب باشد، چون اگر واجب میبود، انجام میشد. و چنانچه عمر رضی الله عنه امری بر او مشتبه گردد و یا در بعضی از امور شک کند، سپس برایش آشکار گردد، در هر حال عمر بزرگتر از این شمرده نمیشود که با اجتهادش به بعضی چیزها فتوی میداده و حکم میکرد. ولی حضرت صلی الله علیه و آله وسلم به خلافت آن حکم میکرده است و آن حکم عمر از روی اجتهاد و ندانستن حکم و امر حضرت صلی الله علیه و آله وسلم در آن موارد بوده است. شک در حقیقت خفیفتر از یقین بر باطل است. همه موارد اگر بنابر اجتهاد جایز باشد، غایت آن اشتباهی شمرده میشود که مواخذه ندارد، همچنانکه علی رضی الله عنه در مورد زن حاملهای که شوهرش وفات کرده بود، فتوی داد که باید آن عدهای را نگه دارد که بیشتر طول میکشد، در حالی که از پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به ثبوت رسیده که ابو السنابل بن بعکک برای سبیعه اسلمیه چنین فتوایی را داده است، فرمود: «كذب أبو السنابل، بلى حللت فانكحی من شئت»[8]. یعنی: ابو السنابل دروغ گفته، تو میتوانی با هر كه خواستی ازدواج کنی، پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فتوای این شخص را تکذیب کرد و ابو السنابل اهل اجتهاد نبود و جایز نبود که با وجود حضور پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم اجتهاد کند. ولی علی و ابن عباس که چنین فتوایی دادهاند، بنابر اجتهاد و بعد از وفات حضرت صلی الله علیه و آله وسلم بوده و چنان بوده که ماجرای سبیعه را شنیده بودند.
([1]) نگا: بخاری، 5/11 و مواضعی دیگر و مسلم، 4/1864. ([2]) منابع این حدیث اندکی قبل بیان گردید. ([3]) منابع این حدیث اندکی قبل بیان گردید. ([4]) نگا: بخاری، 1/23-24 و 9/35 و مسلم، 4/1859. ([5]) نگا: بخاری، 5/12 و 9/35-36 و مسلم، 4/1859. ([6]) نگا: بخاری، 7/119 و 9/80-81 و مسلم، 4/1857. ([7]) نگا: بخاری، 9/80-81. ([8]) نگا: بخاری، 5/80 و مسلم، 2/1122.
به نقل از: مختصر منهاج السنة، تالیف: شیخ الإسلام ابو العباس احمد بن تیمیه، اختصار : الشیخ عبدالله بن محمد الغنیمان (استاد تحصیلات عالی دانشگاه اسلامی مدینه منوره)، و مدرس در مسجد نبوی شریف، ترجمه: إسحاق دبیرى مصدر: سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|