|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>امامت > امامت از دیدگاه جمهور و فرق مختلف
شماره مقاله : 3614 تعداد مشاهده : 296 تاریخ افزودن مقاله : 25/6/1389
|
امامت از ديدگاه جمهور و فرق مختلف 1ـ امامت و خلافت امامت از نگاه زبانشناختی به معني: پيشي گرفتن و رهبري كردن است، ميگويند: أم القوم، و بهم: از ايشان پيشي جست، و رهبريشان را به عهده گرفت. امام كسي است که مردم او را به پيشوایي برگزينند، خواه رئيس باشد يا نه، هدايتگر باشد يا گمراهكننده. واژه امام بر خليفه اطلاق ميگردد، خليفه يعني: فرمانرواي مهتر، پيشواي مردم و زمامدارشان. امامت درباره نماز هم به كار ميرود، گفته ميشود: أممت القوم في الصلاة يعني: امامت نماز را براي مردم انجام دادم. و يا: ائتم به يعني: به او اقتدا كرد. واژه امام بر قرآن كريم نيز اطلاق ميگردد، زيرا او پيشواي مسلمانان است. بر پيامبر خدا هم اطلاق ميشود. چرا كه ايشان پيشواي پيشوايان به شمار ميآيد و پيروي از سنت او بر همه پيشوايان و مردم واجب است. و همچنين واژه امام بر؛ سرپرست و اصلاح كننده امور و فرمانده لشكر، اطلاق ميگردد. و در برخي مواقع معاني ديگري نیز از آن مراد است.[1] واژه امامت در قرآن كريم نيامده، ولي لفظ امام و ائمه آمده است، خداوند ميفرمايد: ﴿ وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ (البقرة:124)[2] يعني: گفت من تو را پيشواي قرار ميدهم كه مردم به تو اقتدا كنند. ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا... ﴾[3]: ما آنان را پيشواياني نموديم كه برابر دستور ما رهبري ميكردند. و نيز ميفرمايد: ﴿ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾ التوبه: 12. يعني؛ با سر دستگان كفر و ضلال بجنگيد). بجنگيد با سر دستگان و رهبران كفري كه مستضعفان از آنان پيروي نمودهاند. و يا ميفرمايد:﴿ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ﴾ القصص: 41 و ما آنان را سر دستگان و پيشواياني كرديم كه مردمان را به سوي دوزخ ميخواندند. از مفهوم لغوي واژه امام علت اطلاق آن بر حاكم و فرمانرواي مسلمانان را در مييابيم، همچنانکه میبینیم واژه امامت و خلافت مترادف و هم معنا هستند. استاد ابو زهره در اين باره ميگويد: سبب نامگذاري فرمانرواي مسلمانان به خليفه اين است كه او جانشين پيامبر صلی الله علیه و سلم است در اداره امور مسلمين. و امام نيز خوانده ميشود؛ زيرا او پيشوایی است كه پيروي از او واجب است، و چونكه مردم پشت سر او به حركت ميافتند همانگونه که پشت سر امام برای نماز صف ميبندند و نماز ميخوانند.[4] بزرگترين عامل اختلاف ـ همانگونه که شهرستاني ميگويد ـ موضوع امامت بوده است. چرا كه هيچگاه عليه شالوده و پايگاهي ديني شمشير كشیده نشده همچنانكه در هر زماني عليه امامت بيرون كشيده شده است.[5] البته تا زمان حيات پيامبر بزرگوار صلی الله علیه و سلم امكان بروز اختلاف و درگيريها وجود نداشت زيرا ايشان مسأله را به نحو احسن فيصله ميداد، دلها را اصلاح و به صراط مستقيم هدايتشان ميكرد. ﴿ فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾ (النساء:65) (اما نه! به پروردگارت سوگند كه آنان مؤمن به شمار نميآيند تا تو را در اختلاف و درگيريهاي خود به داوري نطلبند و سپس ملالي در دل خود از داوري تو نداشته و كاملاً تسليم باشند.) 2ـ انديشيدن در امامت و بيعت با صديق (ابوبكر رضی الله عنه) آيا مسلمانان در زمان حيات پيامبر در فكر جانشيني براي آن حضرت در نمازها بودند، به ويژه هنگام شدت يافتن بيماري اخيرشان؟ روايات صحيحي وجود دارد كه وجود چنين انديشهاي را ميرسانند، از جمله آنچه از ابن عباس نقل شده كه علي ابن ابي طالب هنگام بيماري اخير پيامبر خدا نزد ايشان رفت، مردم گفتند: اي ابوالحسن، پيامبر خدا در چه حال و وضعي به سر ميبرد؟ گفت: به لطف خدا خوب است، ابن عباس ميگويد: پدرم (عباس بن عبدالمطلب) دست علي را گرفت و گفت: مگر تو نميبيني؟ به خدا سوگند من چهره پسران عبدالمطلب را هنگام مرگ ميشناسم، بيا با هم برويم نزد پيامبر خدا و از ايشان بپرسيم آينده اين امر دست چه كسي خواهد بود اگر از ميان ما باشد آن را ميدانيم، و اگر از ديگران باشد، با ايشان صحبت ميكنيم تا برای ما سفارش نمايد. علي گفت: قسم به خدا اگر از ايشان سوال نمايم و به ما ندهد، هیچگاه مردم به ما نميدهند، به خدا قسم هيچ وقت از ايشان نميپرسم.[6] از علي ابن ابي طالب روايت شده كه: از پيامبر خدا سوال شد: چه كسي پس از تو مسئوليت را به عهده ميگيرد؟ فرمود: اگر ابوبكر را انتخاب نماييد او را شخصيتي امين، پارسا و داراي علاقه شديد به قيامت مييابيد، و اگر عمر را امير قرار دهيد وي را امانتداري مييابيد كه در راه خدا از سرزنش و ملامت هيچ ملامتگري باكي ندارد، و اگر علي را انتخاب كنيد، كه نميبينم اين كار را بكنيد، او را شخصيتي هدايتگر، هدايت شده كه دستتان را ميگيرد و به راه راست هدايتتان ميكند، مييابيد.[7] معني سخنان بالا اين است كه ريشه امامت از زمان پيامبر خدا سر بر آورده، ولي اختلاف زماني پديد آمد كه آن حضرت به سوي حق شتافتند، زماني كه مسلمانان در (سقيفه) گرد هم آمدند و در نهايت با حضرت ابوبكر بيعت نمودند، عمربن خطاب رضی الله عنه در يكي از خطبههايش در مورد گردهمايي مزبور ميگويد: شنيدهام يكي از شما گفته: قسم به خدا اگر عمر بمیرد با فلاني بيعت میكنم، هيچ يك از شما فريب نخورد بگويد: بيعت با ابوبكر ناگهاني بود و ديگر تكرار نميشود، آگاه باشيد، چنين بود ولي خدا خواست شرش را از مسلمانان دور بدارد، هيچ يك از شما نميتواند مانند ابوبكر به آن آرزوي كمرشكن دست يابد. كسي كه بدون مشورت با مسلمانان بخواهد با يك نفر بيعت كند نبايد كارشان را به خاطر جلوگيري از وقوع جنگ و خونريزي ادامه دهند، هنگام فوت پيامبر خدا خبر خلافت ما ـ مهاجران ـ بود، ولي انصار با ما مخالفت ورزيدند و همه آنها در (سقيفه بني ساعده) گرد هم آمدند و علي و زبير و همفكرانشان با ما مخالفت كردند، مهاجرين پيش ابوبكر جمع شدند، به او گفتم: اي ابوبكر بيا با هم پيش برادران انصاريمان برويم، با هم رفتيم، وقتي كه به ايشان نزديك شديم به دو نفر صالح آنان رسيديم، آنچه را به ايشان گفته بودند برايمان بازگو نمودند و گفتند: نترسيد و به ايشان نزديك شويد و كارتان را خاتمه دهيد، گفتم: مگر چه شده است؟ گفتند: وقتي نزديك ايشان نشستيم يكي از آنها به سخنراني پرداخت، خدا را آنچنان كه شايسته مقام اوست، ستود و سپس گفت: ما ياوران دين خدا و لشكر بزرگ اسلام هستيم، شما اي مهاجرين گروهي هستيد، جنگ و خونريزي از قوم شما سر زد، و اكنون ميخواهید مرا از ريشه بركنید و كار را از زير دست ما خارج كنید، وقتي كه سخنانش پايان يافت خواستم حرف بزنم، جملاتي را ساخته و پرداخته كرده بودم خواستم پیش روي ابوبكر ايراد نمايم و من كمي مؤدبانه با او صحبت ميكردم، وقتي خواستم زبان به سخن بگشايم ابوبكر گفت: آرام باش، به نظرم ناپسند آمد او را خشمگين كنم، ابوبكر كه از من داناتر و با وفاتر بود، شروع به سخن گفتن كرد، به خدا سوگند هيچ كلمهاي از كلمات پيش ذهني مرا ترك نكرد مگر اينكه همانند يا بهتر از آن را تا آخر ايراد كرد. در ميانه سخنان گفت: آنچه را درباره خودتان گفتيد شايسته خود شماست، ولي اين امر (امر خلافت) جز براي اين گروه از قريش به رسميت شناخته نميشود، چرا كه ايشان از لحاظ نسب و محيط در مركز و قلب عربها قرار دارند، دست من و ابو عبيدهبن الجراح را گرفت و گفت: يكي از این دو نفر را برايتان ميپسندم، با هر كدام كه دوست داريد بيعت كنيد، سراسر سخنانش را پسنديدم، به خدا قسم اگر پيش بروم و گردنم ـ بدون آنكه از گناه نزديكم كند ـ زده شود، برايم دوست داشتنيتر از اين است كه سرپرستي قومي را به عهده گيرم كه ابوبكر ميان آنان باشد، مگر اينكه هنگام مرگ نفسم دستخوش وسوسههاي شيطاني گردد، كه اكنون چنین نیستم. يك نفر از انصار گفت: ما نيرومند و بي باكيم و پشت و پناه مردم هستيم، ولي اي قريشيها! هر كدام يك نفر را به عنوان امير انتخاب مينماييم. هياهو زياد شد و سر و صداها بالا گرفت تا اينكه ترسيدم دچار نزاع و درگيري شويم، گفتم: ابوبكر! دستت را دراز كن، دست داد و با او بيعت كردم، بقيه مهاجرين و سپس انصار با او بيعت كردند. و بعداً به سوي سعدبن عباده حرکت کرديم. عمر گفت: به خدا قسم در آنچه حاضر و ناظرش بوديم چيزي مهمتر از بيعت با ابوبكر را نيافتيم، ترسيديم اگر پيش از انجام مراسم بيعت، جلسه را ترك كنيم، مردم پس از ما با يك نفر بيعت كنند، كه در اين صورت يا ميبايست عليرغم میل خود با او بيعت ميكرديم و يا مخالفت ميورزيديم كه منجر به فساد و خونريزي ميشد. پس هر كس بدون مشورت با يك نفر بيعت كند، نبايد ـ نه بيعتكننده و نه كسي كه با او بيعت شده ـ از ترس وقوع جنگ و كشتار به كارشان ادامه دهند.[8] 3ـ امامت از دیدگاه جمهور مسلمانان از آنچه فاروق رضی الله عنه بيان داشت، به نكات زير دست مييابيم. أ ـ اختلافي پيرامون لزوم نصب و تعيين خليفه وجود نداشته، بلكه اختلاف بر سر اين بوده كه چه كسي جانشين پيامبر شود. جمهور اهل سنت بر اين نكته اتفاق نظر دارند، زيرا اداره امور بدون حاكم و فرمانروا امكان پذير نميباشد. ب ـ ميبايست خليفه از ميان قريشيها انتخاب ميگرديد: (اين امر جز براي اين گروه از قريش به رسميت شناخته نميشود) انصار ابتدا متوجه اين نكته نبودند، ولي به محض درك آن به سوي قريشيها شتافتند و بيعت كردند، به استثناي سعدبن عباده كه ايشان از بيعت كردن امتناع ورزيد. آنچه را ابوبكر بدان استدلال نموده، روايات صحيحي از پيامبر آن را تاييد و تقويت ميكند. براي مثال: بخاري ـ در كتاب الاحكام از صحيحش ـ بابي را تحت عنوان: (الامراء من قريش: فرمانروايان بايد از قريش باشند) گشوده است، از جمله احاديثي كه به آن اشاره مينمايد، اين است كه پيامبر خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: زمام اين امر ميان قريش ميماند، هر كه با ايشان به دشمني و جبههگيري بپردازد، خداوند صورت وي را با آتش جهنم ميسايد تا ايشان (قريش) پايههاي دين را به پا دارند. در حديثي ديگر ميگويد: تا دو نفر از مردم بمانند، اين امر ميان قريشيان باقي خواهد ماند. در كتاب: (الاماره) از صحيح مسلم، بابي را تحت اين عنوان مييابيم: (الناس تبع لقريش و الخلافة فی قريش: مردم دنبالهرو قريشاند و خلافت از ميان آنان خواهد بود) از جمله احاديث وارده در آن، اين است كه پيامبر ميفرمايد: مردم در اين امر دنبالهرو قريشاند. و همچنين ميفرمايد: تا دو نفر از مردم بمانند، اين امر ميان قريشيان باقي خواهد ماند. امام احمد در كتاب مسند خود، روايات صحيح بسياري ميآورد كه مؤيد اين مطلب است از جمله: پيامبر ميفرمايد: اما بعد، اي قريشيها! شما شايستگي احزار اين مقام را داريد، تا زمانيكه معصيت خدا نكرده باشيد، ولي هر گاه از امر او سرپيچي نموديد، كسي را برايتان ميفرستد كه پوستتان را همچون كندن پوست اين چوب دستي، ميكند، سپس پيامبر خدا پوست شاخه درختي كه در دستش بود كند که ناگاه سفيد و[9] سفت گشت ج ـ هيچ كس به عنوان خليفه محسوب نميگردد تا بيعت مسلمانان را كسب ننمايد: (با هر كدام از اين دو كه ميخواهيد، بيعت كنيد ... گفتم: ابوبكر دستت باز كن...) وقتي بيعت خاتمه يافت، پايبندي به آن واجب و ضروري است. و لذا حضرت عمر گفت: ترسيديم اگر پيش از اتمام مراسم بيعت جلسه را ترك نماييم...) و از پيامبر خدا روايت شده كه: هر كه با امامي بيعت كرد، معامله دست و ثمره قلبش را به او داده، بايد در حد توان از او پيروي نمايد، اگر ديگري آمد و با امام به منازعه پرداخت، گردنش را بزنيد. در جايي ديگر ميفرمايد: هر كه آمد و خواست وحدت شما را بر هم زند، او را بكشيد[10] د ـ مادام پايبندي به بيعت واجب است، بيعت بدون مشورت و رايزني با مسلمانان از درجه اعتبار ساقط ميباشد: (هر كه بدون مشورت با مسلمانان با شخصي بيعت كرد نبايد هيچکدام...) مشورت يكي از اصول شناخته شده اسلام است، اساس حكومت و فرمانروايي در اسلام بر دو پايه عدالت و مشورت استوار است. خداوند ميفرمايد: ﴿... وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ...﴾ (النساء: 58) و هنگاميكه در ميان مردم به داوري نشستید اين كه دادگرانه داوري كنيد. و ميفرمايد:﴿... وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ﴾ (الشورى: 38) و كارشان به شيوهي رايزني و بر پايه مشورت با يكديگر است. ﴿...وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ...﴾(آل عمران:159) و در كارها با آنان مشورت و رايزني كن. هـ ـ بيعت با ابوبكر، به دليل برخورداري از جايگاه و منزلت اجتماعي، با اين شتاب و بدون برنامهريزي قبلي انجام گرفت: (هيچ يك از شما نميتواند مانند ابوبكر...) (قسم به خدا اگر پيش بروم و گردنم...) بعد از ذكر اين نكات ميگوييم: جمهور مسلمانان، در پرتو اسناد و مدارك مزبور به اين نتيجه رسيدند كه: بايد جانشيني پيامبر r از آن يك نفر قريشي دادگر و منتخب از طريق بيعت و مشورت باشد، هر چند در تعيين برخي امور مانند: تعيين كساني كه سبب انعقاد بيعت ميشوند، اختلاف نظر وجود دارد[11] ديدگاه انصار در مورد اولويتشان براي خلافت با بيعت ابوبكر خاتمه يافت و دوباره سر بر نياورد، و اما آن دسته از قريشيان كه در وهله اول از بيعت كردن امتناع ورزيدند ديري نپاييد که به خيل مبايعين پيوستند، داراي مقام و موقعيت ديگري در تاريخ اسلامي هستند. معروف است آنان كه بيعت نميكردند نه اينكه اعتقاد به عدم لزوم قريشي بودن خليفه داشته باشند بلكه ميگفتند: بايد از اهل بيت و به خصوص حضرت علي باشد. تاريخ گروه اندكي از آنان را برايمان بازگو ميكند از جمله: مقدادبن اسود، سلمان فارسي و ابوذر غفاري رضی الله عنه كه هيچ كدام از آنها جزو خاندان بني هاشم نبودند. ولي هيچكدامشان خليفه را تكفير نكردند. ابو سفيان بيعت را به امام علي پيشنهاد نمود، ولي ايشان به دليل ايمان و هوشياري سرشارش از پذيرفتن آن ابا كرد. 4ـ علي و بيعت با پيشينيان خود گرچه غالباً شهرت يافتن چيزي نشانه واقعي بودن آن ميباشد. ولي برخي امور به رغم شهر يافتنشان بهرهاي از واقعيت نداشته اند. به عنوان مثال: مشهور است كه امام علي به خاطر اعتقاد به اولويتش براي احراز مقام خلافت، از بيعت كردن ممانعت به عمل آورد. ولي آنچه واقعي است و از سخنانش بر ميآيد این است که: او ـ با وجود اعتراف به أولويت ابوبكر براي پيشوایي مسلمانان ـ مناسب ديد تصميمي به اين عظمت و اهميت بدون اظهار نظر وي خاتمه نيابد. بخاري گزارش ميكند كه: امام علي وقتي خواست با ابوبكر بيعت كند، دنبال ابوبكر فرستاد و او نزدش آمد، علي شهادت داد و گفت: ما برتري و امتيازي كه خداوند به تو داده ميشناسيم، و نخواستهايم بر سر خيري كه خدا به تو ارزاني داشته با تو به رقابت بپردازيم، ولي تو خودسرانه زمام امور را در دست گرفتي، ما به خاطر خويشاونديمان با پيامبر خدا معتقد بوديم داراي سهم و نصيبي هستيم، تا اينكه چشمان ابوبكر پر از اشك شد. ابوبكر در پاسخ گفت: سوگند به كسي كه جانم در دست اوست، خويشاوندي با پيامبر خدا نزد من ارزشمندتر و دوست داشتنيتر از اداي حقوق خويشاونديم است، و اما آن جر و بحثي كه ميان من و تو بر سر اين اموال و دارايي به وقوع پيوست، در منافع و بهتر مصرف كردن آن كوتاهي نكردهام، هر كاري كه ديدم پيامبر خدا انجام ميداد، فرو نگذاشتهام. علي به ابوبكر گفت: وعده ديدار براي بيعت، شب است. ابوبكر پس از اداي نماز ظهر، بالاي منبر رفت و شهادتين را بر زبان آورد، و ماجراي علي و درنگ كردنش در امر بيعت و معذرتهايش را بازگو كرد، سپس علي از خدا طلب آمرزش كرد و از ابوبكر تجليل به عمل آورد، و گفت: نه رقابت با ابوبكر و نه انكار فضل و امتياز او سبب وقوع آنچه رخ داده، بوده است، ولي ما معتقد بوديم كه در اين كار داراي سهم و نصيبي هستيم، ابوبكر تكروانه و بدون مشورت با ما عمل نمود و ما نيز به دل گرفتيم، مسلمانان خوشحال شدند و گفتند: به راه راست گام نهادي. مسلمانان به علي نزديك شدند وقتي او به امر به معروف بازگشت[12] مسلم نيز چندين روايت را در اثبات مطالب گذشته، نقل مينمايد، در يكي از آنها چنين آمده: سپس برخواست و ابوبكر را ارج نهاد و به فضل و سوابق او اشاره كرد، آنگاه به طرف او رفت و بيعت نمود، مردم به علي روي آوردند و گفتند: به حق اصابت كردي و كار خوبي انجام دادي[13] همچنين مشهور است كه امام علي تا بعد از وفات حضرت فاطمه، بيعت ننمود، ولي دلايلي وجود دارد كه ايشان تا اين هنگام درنگ نكردهاند. پس از پايان مدت كوتاه خلافت نخست ـ كه خداوند بس برکت در آن نهاده بود ـ ابوبكر پس از آگاهي از نظرات بسياري از صحابه كرام، همچنان بر انتخاب عمر به عنوان خليفه، مصمم بود. با وجود اين، عدهاي از خلافت فاروق به دليل اينكه به سختگيری شهرت يافته بود، ميترسيدند و به ابوبكر گفتند: تو مسئوليت مرا به يك نفر خشن و سختگير سپردي در پاسخ گفت: اگر خدا در روز آخرت از من پرسيد ميگويم: بهترين آنها را بر ايشان گماردم.[14] مسلمانان وقتي شروع به رأي دادن درباره بيعت با كساني كردند كه اسمشان در نامه ابوبكر آمده بود، گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم، جز علي بن ابي طالب به تنهايي گفت: جز عمر را نميپسنديم.[15] هيچ كس ـ جز سعدبن عباده ـ از بيعت با عمر درنگ نكرد. خلافت فاروق هم سپري گشت، و نتيجه كار به شش نفر رسيد[16] تا يكي را از آنان انتخاب نمايند. سپس خلافت در سه نفر انحصار يافت، دو نفرشان عثمان و علي بودند كه در نهايت مسئوليت خلافت به عثمان واگذار شد، و اما چرا؟ بخاري با سند خويش ازمسور بن مخرمه روايت ميكند كه: گروهي را كه عمر انتخابشان نموده بود گرد هم آمدند و به رایزني پرداختند، عبدالرحمن به ايشان گفت: من كسي نيستم كه بر سر اين امر با شما رقابت كنم، ولي اگر بخواهيد يكي را از شما برايتان انتخاب ميكنم، پيشنهاد وي را پذيرفتند، وقتي كارشان را به او سپردند، مردم به عبدالرحمن روي آوردند، تا شب آخر كه با عثمان بيعت كرديم. مسور ميگويد: عبدالرحمن پس از فروكش كردن پاسي از شب در خانهمان را زد و بيدار شدم، گفت: ميبينم خوابيدهاي، به خدا قسم امشب خواب زيادي به چشمانم نرفته، برو زبير و سعد را صدا كن، آنان را برايش صدا زدم و با ايشان به مشورت پرداخت، سپس صدايم زد و گفت: علي را برايم صدا كن، صدايش زدم، تا گذشت نيمي از شب با او صحبت محرمانه كرد، سپس ـ در حاليكه طمع خلافت داشت ـ از پيش او برخواست، عبدالرحمن كمي از علي ميترسيد آنگاه گفت: عثمان را برايم صدا كن، صدايش زدم، با او نيز محرمانه صحبت كرد تا مؤذن ميانشان جدايي انداخت. وقتي نماز صبح را براي مردم خواند، آن عده كنار منبر جمع شده بودند، دنبال مهاجرين و انصار و فرماندهان لشكر فرستاد كه همه ايشان حج همان سال را همراه عمر انجام داده بودند، وقتي همه جمع شدند، عبدالرحمن شهادتين را بر زبان جاری ساخت و گفت: اما بعد اي علي! من در كار مردم تامل كردم، نديدم از عثمان روي بگردانند، چيزي را به خود واگذار نكن، رو به عثمان كرد و گفت: بر اساس سنت خدا و رسول و دو جانشينش با تو بيعت ميكنم، عبدالرحمن با او بيعت كرد، و همه حضار و بقيه مسلمانان نيز با او بيعت كردند.[17] سالهاي نخستين خلافت عثمان پر خير و بركت بود، سپس آشوبي كه منجر به شهيد شدنش گشت، آغاز شد. امام براي خاموش کردن آن، هر چه را در توان داشت، انجام داد ولي افسوس! در اين مدت چشمها به علي دوخته شده بودند، و مبحث فضل و منزلت وي بر سر زبانها بود. كه نهايتاً به جايي رسيد كه پيامبر خدا r مژده گرد آمدن مسلمانان را پيرامون او داده يود، به اميد اينكه به وسيله او راه چاره بيابند. بيعت خاتمه يافت ولي آشوب همچنان بر پا بود بلكه بيشتر زبانه ميكشيد. و خونهاي پاكي با شمشيرهاي مسلمانان روي زمين ريخت! هر چه از آن ناشي شد بر گردن قاتلان عثمان است ولي: ﴿ وَاتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً...﴾ (لأنفال: 25) از آشوبي بترسيد كه تنها گريبانگير ستمكارانتان نميشود. در نتيجه حادثه معروف (تحكيم: داوري كردن) گروهي از پيروان امام علي شمشير كشيدند و عليه جنگاوران دو طرف (علي و معاويه) شوريدند! اينان كساني بودند كه بعداً به (خوارج) شهرت يافتند. و اما آن دسته كه همچنان با امام ماندند، لقب (شيعه) بر آنان اطلاق گرديد.[18] اين لفظ با همين معنا در چند آيه آمده است مانند: ﴿ وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ...﴾ (القصص: 15) موسي بدون اينكه اهالي شهر مطلع شوند، وارد آنجا گرديد. در شهر ديد كه مردم ميجنگند كه يكي از قبيله او ديگري از دشمنان او است. فردي كه از قبيله او بود، عليه كسي كه از دشمنانش بود، از موسي كمك خواست. يا ميفرمايد:﴿إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ...﴾ (الأنعام: 159) بي گمان كساني كه آئين خود را پراكنده ميدارند و دسته دسته ميشوند تو به هيچ وجه از آنان نيستي. ميگويند: اين لقب از سال 37هـ شايع شده، برخي ميگويند: بلكه پس از اينكه معاويه زمام امور را به دست گرفت. به كتاب: مختصر التحفه ص 5 و نيز: روح الاسلام ص 313 مراجعه كن. دكتر طه حسين ميگويد: چيزي كه به عقيده من شكي در آن نيست اينكه: شيعه به معناي دقيق كلمه از منظر فقها، متكلمين و نويسندگان عرب در زمان امام علي به وجود نيامده بلكه كمي پس از مرگ ايشان سر بر آورده است. معني واژه شيعه درزمان علي همان معناي لغوي بود كه در قرآن آمده است. «علي و بنوه ص 173.» و بعد از اين در صفحات: 187 و 189، از بازگشت حضرت حسن از كوفه به مدينه پس از صلح با معاويه، و نيز درباره آمدن هيأتي از اشراف كوفه و پيروانشان نزد حسن و درخواستشان از او درباره برگرداندن جنگ به جاي اولش و موضعگيري حسن در برابر ايشان، سخن به ميان ميآورد. و پس از آن ميگويد: به باور من روزي كه حضرت حسن با آن هيأت نمايندگي كوفه ملاقات نمود، و به سخنانش گوش داد، پاسخشان را داد و نقشهاي را برايشان كشيد، همان روزي بود كه: حزب سياسي سازمان يافته پيروان علي و پسرانش، تاسيس شد، سازمان مزبور در مدينه و در همان جلسه تاسيس و حسن در رأس آن قرار گرفت: اشراف كوفه هم به جاي خود برگشتند و مردم را از سازمان جديد و نقشه طراحي شده، آگاه ساختند. ص 189 و 190 5ـ خوارج و ديدگاهشان درباره امامت خوارج تا كنون نيز در صحنه حياتاند[19]. در طول تاريخ به سه دسته تقسيم شدهاند. خوارج به رغم اختلافاتي كه دارند، درباره نكات زير اتفاق نظر دارند: تكفير علي، عثمان، اصحاب جمل، و دو داور (ابو موسي اشعري و عمروبن عاص) و كسي كه به داوري آن دو راضي باشد و وجوب شورش عليه فرمانرواي ستمكار.[20] خوارج درباره امامت داراي ديدگاه منحصر به فرد خود ميباشند: امام بايد از طرف يك نفر آزاده مسلمان انتخاب گردد، و اگر انتخاب گشت نبايد كنارهگيري كند يا به تحكيم تن در دهد. تا زمانيكه دادگر و به دور از ظلم و ستم است بايد فرمانرواي مسلمانان باشد، جنگ عليه كسي كه در برابر او قيام كرد واجب است، ولي اگر اخلاقش را تغيير و از حق روگردان شد، واجب است اقدام به عذل يا خودكشي وي نمود. مانند جمهور؛ قريشي بودن را براي امام لازم نميدانند، امت هر كه را دلش خواست ميتواند انتخاب بنمايد، گرچه بندهاي حبشي باشد. همچنانكه گروهي از ايشان به اسم (النجدات) اتفاق نظر دارند كه مردم نيازي به امام ندارند بلكه لازم است خودشان امور خود را منصفانه فيصله دهند ولي اگر ديدند اين كار جز در صورت وجود امام امكانپذير نيست و در نتيجه امام را تعيين و نصب نمودند، جايز است. بنابراين منصوب كردن امام از نظر ايشان واجب شرعي نيست بلكه جايز ميباشد، و هر گاه حكم وجوب را گرفت اين به خاطر مصلحت و نياز است نه چيز ديگر. عدهاي ديگر نيز تحت عنوان (الشبيبيه) پيروان شبيب بن يزيد الشيباني از ايشان جدا شدند، معتقدند زن اگر شايستگي و توانايي داشت ميتواند منصب امامت را تصاحب نمايد. عليه مخالفان خود شورش كردند، گمان كردند (غزاله) مادر شبيب پس از تشنه شدن شبيب، تا زمانيكه كشته شد امام بود[21] 6ـ امامت از دیدگاه زيديه شيعه عليرغم تنوع و تكفيرشان معتقد به وجوب نصب امام هستند، ولي ديدگاهشان درباره امامت مخالف ديدگاه جمهور مسلمانان است. نزديكترينشان به جمهور گروه (زيديه) پيروان زيدبن علي بن الحسينبن علي ابن ابي طالب رضی الله عنه است. پس از شهادت امام حسين گروهي از شيعهها عقيده داشتند كه بايد امامت ميان اولاد فاطمه رضی الله عنه باقي بماند. اولاد حسن و حسين در اين امر يكسانند، و باور داشتند هر كسِ فاطمي دانشمند، دلير و سخی طبع امامت را به عهده گرفت پيروي از او واجب است. و وجود دو امام داراي صفات لازم در دو نقطه از جهان اسلام را جايز شمردند بر اين اساسي هنگامي كه زيدبن علي در زمان هشام بن عبدالملك ظهور كرد، آن دسته با او بيعت كردند. امام زيد خلافت فرد غير جامع را با وجود فرد جامع، جايز ميشمرد. ميگفت: علي برترين صحابه بود، ولي به خاطر مصلحت، فرو نشاندن آتش فتنه و دادن آرامش خاطر به عموم مردم، امر خلافت را به ابوبكر واگذار كردند، چرا كه دوران جنگهاي مردم با پيامبر نزديك بود، خون ريخته مشركين به وسيله شمشير علي هنوز نخشكيده بود و دشمنی و كينهورزيهاي مردم از خونخواهي همچنان باقي بود، دلها و گردنها تمایل سر فرود آوردن كامل براي علي را نداشتند، و لذا مصلحت و شرايط موجود اقتضا ميكرد مسئوليت اين كار به كسي سپرده شود كه ميان مردم به نرمخو، آرام، مسن، داراي سابقه ايمان آوردن و نزديك و هميار پيامبر خدا r بودن شهرت يافته است. و همچنين جايز است فرد غير جامع امام باشد و شخص برتر نيز به قضاوت ميان مردم و فيصله نزاعها اشتغال يابد.[22] شيعهها وقتي سخنان امام زيد را شنيدند، و دريافتند كه او از شيخين تبري نميجويد، و بلكه در حق ايشان ميگويد: من جز به نيكي در مورد ايشان نميگويم، و پدرم نيز چنين بود، بلكه عليه بني اميه كه پدربزرگم (حسين) را به شهادت رساندند، قيام نمودهام، از او جدا شدند و سخنان وي را رد كردند، به گونهاي كه امام زيد به ايشان گفت: مرا ترك كرديد! و از آن روز ترك كنندگان (رافضه) ناميده شدند.[23] زيديه هم به چند دسته تقسيم ميشوند، عدهاي معتقد به گفتههاي امام زيد هستند، و عدهاي نيز مخالف، (جاروديه) گمان بردند كه پيامبر خدا بدون ذكر نام، امام علي را با ذكر اوصافش براي خلافت تعيين نمود، و امام بعد از پيامبر بود، ولي مردم در اين امر كوتاهي كرده و به اوصاف او اعتراف نكردند و دنبال موصوف نگشتند، بلكه با اختيار خويش ابوبكر را انتخاب نمودند كه بدين وسيله كافر شدند[24] بقيه دستههاي زيديه اعتقاد دارند كه امامت از طريق شور و رايزني ميان مردم تعيين ميگردد، و امام شدن فرد غير جامع با وجود فرد كامل جايز ميباشد امامت ابوبكر و عمر را حقي اجتهادي از طرف مردم ميدانند، ولي درباره عثمان اختلاف نظر دارند، برخي ايشان را مورد طعن قرار ميدهند و برخي سكوت ميكنند.[25] 7ـ امامت از ديدگاه اسماعيليها. شيعه اماميه بر اين باورند كه امامت منصبي الهي است، خداوند همانگونه كه پيامبر را بر ميگزيند، به او دستور ميدهد مردم را راهنمايي كند و مردم را به پيروي از او امر كند، براي احراز مقام خلافت نيز كساني را انتخاب مينمايد. ميگويند: خداوند به پيامبر دستور داد علي را نام ببرد و او را به عنوان جانشين خود تعيين نمايد، پيامبر نيز دستور پروردگارش را امتثال نمود ولي وقتي به سوي او بازگشت، مردم نه فرمان خداوند نه فرمان پيامبرش را اجرا نكردند و پايهاي از پايههاي ايمان را زير پا گذاشتند. و معتقدند خلافت پس از امام علي از آنِ پسرش محمد باقر، سپس جعفر صادق ميباشد. پس از اعتقاد به امامت ابو عبدالله جعفر صادق دو گروه اسماعليه و جعفريه اثناعشريه پديد آمدند. اسماعیليه، امامت را بعد از جعفر، از آنِ پسر بزرگش اسماعيل دانستند و آنان نيز به دو گروه تقسيم شدند: گروهي، با وجود اتفاق تاريخ نويسان بر مرگ اسماعيل در قيد حيات پدرش، همچنان به انتظار ظهور او نشستهاند. و گروهي نيز ميگويند: خلافت بعد از جعفر از آنِ محمدبن اسماعيلبن جعفر است. از آنجا كه جعفر، اسماعيل پسرش را به عنوان جانشين خود تعيين كرد، ولي وقتي اسماعيل در قيد حيات پدرش فوت كرد، دريافتيم كه امام به خاطر امامت محمدبن اسماعيل، اسماعيل را تعيين كرده بود، گروه اسماعليه باطنيه طرفدار اين ديدگاه ميباشند.[26] اسماعیليه، امامت را بعد از اسماعيل در حق پسرش محمد المكتوم گذاردند، عدهاي از آنها روي او پافشاري كردند و قائل به بازگشتش شدند. عدهاي هم امامت را تا ائمهي مستور و پنهان پيش بردند، سپس از آن اماماني آشكار و پا بر جا دانستند. و گفتند: هيچ گاه زمين خالي از يك نفر امام زنده و پابرجا نخواهد بود، خواه آشكار و معلوم باشد یا پنهان و نا معلوم. اما اگر ظاهر بود، جايز است حجت و برهانش پنهان باشد ولي اگر خودش پنهان بود بايد حجت و نمايندگانش آشكار و پيدا باشند. ايشان بر اين باورند: هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، جاهلانه از دنيا رفته و همچنين است كه بميرد و بيعت امامي بر گردنش نباشد.[27] 8 ـ امامت از دید اثنا عشريه شيعه جعفريه كه بزرگترين فرقه اسلامي معاصر است، در مورد امامت نقطه نظر خاصي دارند كه مايلم با كمي تفصيل به ذكر آن بپردازم: جعفريها معتقدند امامت در همه شرايط به جز وحي، همانند پيامبري است. البته در مورد وحي اختلاف نظر دارند و لذا اقوال مختلفي در اين زمينه دارند.[28] امامت به عنوان اصلي از اصول دين محسوب ميگردد: ايمان بدون اعتقاد به امامت كامل نخواهد بود، هر كه باورهاي ايشان را درباره امامت نپذيرد از نظر آنان مؤمن نيست، در تفسير غير مؤمن اختلاف نظر دارند: از اعتقاد به كفر تا اعتقاد به فسقش ميان آنان وجود دارد و حتي معتدلترينشان بر اين باورند؛ مومن به معناي خاص نيست بلكه مسلم به معناي عام است به شرط اينكه نه تنها با ائمه جنگ نكرده باشد كه خشم ايشان و پيروانشان نيز برانگيخته نباشد وگرنه از ديدگاه تمام جعفريها كافر محسوب ميگردد. حلي ـ كه نزد جعفريها به علامه معروف است ـ ميگويد: انكار امامت بدتر از انكار نبوت است! آنجا كه اظهار ميدارد: امامت لطفي عام و نبوت لطفي خاص از طرف خداوند است، زيرا ممكن است دنيا بدون پيامبر زنده باشد ولي امكان ندارد بدون امام باشد... و انكار لطف عام خرابتر و ناگوارتر از لطف خاص است. (الالفين 1/3) يكي از دانشمندانشان اين سخن را چنين دنبال ميكند: آنچه را گفته درست است و ميافزايد: امام صادق نيز كه در مورد منكر امامت گفت: بدترين مردم سه نفر است، اشاره به همين مطلب داشت. از ايشان روايت شده كه گفت: ناصبي بدتر از يهودي است. سوال شده كه اي پسر پيامبر اين چگونه است؟ گفت: يهودي نبوت پيامبر اسلام را انكار كرده كه لطفي خاص است ولي ناصبي امامت را انكار ميكند كه لطفي عام است. (النافع يوم الحشر ـ پاورقي ص 43) نويسنده كتاب: مصباحالهدايه ص 61 ـ 62 ميگويد: امامت درجهاي بالاتر از نبوت است. ابن بابويه قمي ـ كه نزد شيعه لقب صدوق را بر تن دارد ـ ميگويد: عقيده ما درباره منكر امامت اميرالمومنين و ائمه پس از او مانند كسي است كه نبوت همه پيامبران را انكار كرده باشد. و عقيده ما در مورد كسي كه به امامت اميرالمومنين اعتراف كندولي يكي از ائمه پس از او را انكار نمايد، مانند كسي است كه به نبوت تمام پيامبران اقرار نمايد ولي نبوت پيامبر اكرم را انكار كرده باشد. رساله في الاعتقادات ص 103 شيخ مفيد ميگويد: اماميه اتفاق نظر دارند، هر كه امامت و لزوم اطاعت يكي از ائمه را انكار نمايد، كافر، گمراه و مستحق ماندگاري در جهنم ميباشد (بحار الانوار ـ مجلسي 23/390، مجلسي گفته ی مفيد را شاهدی براي رأي خود آورده است) مفيد، يكي از رهبران اماميه و استاد رئيس طائفهشان ابو جعفر طوسي ميباشد. علاوه بر گمراهي و افراط آنان در زمينه مزبور، ميبينيم در زمينه ديگري نيز دچار افراط گشتهاند، آنها بر اين باورند، فاسق ايشان هر چند بدون توبه هم از دنيا رفته باشد، وارد بهشت ميگردد (اجوبه المسائل الدينية ـ شماره: 8 ج 9/226 و نيز كتاب تاليفي اينجانب: فقه الشيعه الاماميه 1/15) امام در معصوم بودن، ويژگيها و آگاهيهايش همانند پيامبر است واجب است امام، از سن كودكي تا دم مرگ، از همه پليديها و گناهان پيدا و پنهان عمدي و اشتباهي، معصوم و در امان باشد، همچنانكه واجب است از اشتباه، خطا و فراموشي به دور باشد. همچنين واجب است جزو برترين مردم در زمينه دارا بودن صفات كمال باشد. از دليری، سخاوت، پاكدامني، صداقت، دادگري عقل و تدبير، كارداني و صورت و سيما گرفته تا ديگر ويژگيها. امام علم و معارفش را از طريق پيامبر يا امام پيش از خود اخذ ميكند. هر گاه حادثه تازهاي رخ داد، لازم است وقوع آن را از طريق الهام به وسيله نيروي قدسي كه خداوند در او به وديعه نهاده است، دريابد. اگر چه چيزي روي آورد و خواست حقيقت آن را بفهمد، نه دچار خطا و اشتباهي ميشود و نه نیازي به دلايل عقلي و راهنمايي دانشجويان دارد، هر چند دانش وي قابليت افزايش و كامل شدن را نيز دارد. گروهي از آنان اعتقاد دارند، يكي از ملائكه همواره همراه پيامبر بوده تا او را تقويت، راهنمايي و آموزش دهد، وقتي پيامبرغ به ديار باقي شتافت، ملائكه همراه وي همچنان روي زمين ماند و به جاي اوليش پرواز نكرد، تا همان وظايف را در حق ائمه پس از پيامبر، انجام دهد.[29] لازم است در هر زماني يك نفر پيشواي هدايتگر وجود داشته باشد كه وظايف پيامبر را از راهنمايي مردم به سوي آنچه خير و صلاح دنيا و آخرتشان در آن است، انجام دهد. ايشان نيز همچون پيامبران از سرپرستي عمومي مردم براي تربيت امور و مصالح، برقراري عدالت ميان آنها و ریشهكن كردن ستم و تجاوز، برخوردارند. بنابراين امامت ادامه راه نبوت است. پيشوايان، همان (اولوالامر)ي هستند كه خداوند فرمانبرداري اوامرشان را واجب دانسته است. ايشان گواهان بر مردم و راههاي رسيدن به خدا هستند. لذا فرمان ايشان فرمان خدا و نهيشان نهي او، پيروي از ايشان پيروي از خدا و سرپيچي از امرشان سرپيچي اوامر او، دوستدار ايشان دوستدار خدا و دشمنشان دشمن او، به شمار ميآيد. تكذيب و پاسخ ايشان بسان تكذيب رسول خدا است، تكذيب پيامبر نيز همانند تكذيب خداوند به حساب ميآيد. پس تسليم و گردن كجي در برابر اوامرشان، واجب و ضروري است. و لذا شيعه اماميه بر اين باورند كه آب احكام الهي را جز از چشمه پاك و زلال ائمه نميتوان نوشيد، بر گرفتن احكام و معارف الهي جز از راه ايشان جايز نميباشد، گردن مكلف با مراجعه به غير ايشان آزاد نميگردد و اطمينان ميان او و خدا حاصل نميشود جز با انجام تكاليف محوله از طريق آنان! چونكه امامت بسان نبوت است، پس جز با تصريح خداوند بر زبان پيامبرش و يا بر زبان امام منصوب الهي، ثابت نميگردد، در اين امر كاملاً همانند پيامبري است، پس مردم حق ندارند درباره كسي كه خداوند او را به عنوان هدايتگر عموم مردم تعيين نموده، به قضاوت بنشينند و بر او چيره شوند، همچنانكه حق تعيين، پيشنهاد و يا انتخاب وي را ندارند. زيرا شخصي كه توانايي بر دوش كشيدن بار سنگين امامت عمومي و راهنمايي همه مردم را دارد، نبايد جز با تشخيص و تعيين خداوند انتخاب گردد. همچنين معتقدند: پيامبر خدا صلی الله علیه و سلم جانشين خود و پيشواي مردم را صراحتاً نام برده است. پسر عموی خويش عليبن ابي طالب را در جاهاي مختلف به عنوان امير مسلمانان و امانتدار وحي الهي و پيشواي مردم، معرفي نمودند، روز غدير خم هم وي را رسماً تعيين و بيعت مسلمانان را برايش گرفتند. همانگونه كه دوازده نفر را براي پيشوايي بعد از خود، تعيين و به ترتيب نام برده است. امامان دوازدهگانهاي كه پيامبر خدا صلی الله علیه و سلم آنها را نام برده، به ترتيب زير ميباشند: 1ـ ابوالحسن، علي ابن ابي طالب، كه ده سال پيش از بيعت پيامبر ديده به جهان گشود و سال چهل هجري به شهادت رسيد. 2ـ ابو محمد، الحسن بن علي (الزكي) (3 ـ 50) 3ـ ابو عبدالله، الحسين بن علي «سيد الشهداء» (4ـ 61) 4ـ ابو محمد، علي بن الحسين «زينالعابدين» (38 ـ 95) 5ـ ابو جعفر، محمدبن علي «الباقر» (57 ـ 114) 6ـ ابو عبدالله، جعفربن محمد «الصادق» (83 ـ 148) 7ـ ابو ابراهيم، موسيبن جعفر «الكاظم» (128 ـ 183) 8ـ ابوالحسن، علي بن موسي «الرضا» (148 ـ 202 يا 203) 9ـ ابو جعفر، محمدبن علي «الجواد» (195 ـ 220) 10ـ ابوالحسن، علي بن محمد «الهادي» (212 يا 214 ـ 250) 11ـ ابومحمد، الحسن بن علي «العسكري» (232 ـ 260) 12ـ ابوالقاسم، محمدبن الحسن «المهدي» و امام و حجت مطلق اين دوران و پنهان گشته تا دنيا را پس از آنكه پر از ظلم و ستم شده، لبريز از عدالت و دادگري نمايد. گويا سال 256 هـ به دنيا آمد، در سال 260 هـ مدتي پنهان گشت و از سال 329 تا كنون غائب شده است. نتيجهگيري پس از بيان عقايد اماميه، همانگونه كه در منابع خودشان آمده بود نكات زير را يادآوري ميكنيم: أ ـ قرار دادن امامت به عنوان اصلي از اصول دين، هيچ كدام از ائمه قائل به آن امامتي نبودهاند كه اين گروه به آن معتقدند، تا جايي كه خود امام علي هم قائل به آن نبود ـ همانگونه كه در نكته چهارم بدان اشاره نموديم ـ نخستين كسي كه موضوع نمايندگي و وصايت پس از پيامبر را مطرح نمود، عبداللهبن سبأ يهودي بود، همچنانكه از منابع شيعي نقل شد. ب ـ اجماع و اتفاقنظر دارند بر نسبت كفر به مخالفين علي، يعني تكفير هزارها صحابه بزرگوار و تكذيب پيامبر اكرم كه به برتريشان گواهي داد و عدهاي از آنان را مژده بهشت داد، بلكه با قرآن كريم نيز در تضاد ميباشد، چرا كه خداوند درباره گروهي از آنها گواهي خشنودي از ايشان را داده است. و بازگشت آنان ثابت نشده تا مورد خشم خدا قرار گيرند، پس اين اتهام بزرگ و نابخشودنی را از كجا آوردهاند؟! ج ـ آنچه از مفيد استاد طوسي رئيس طائفهشان، ابن بابويه القمي، ملقب به صدوق و نويسنده يكي از كتب چهارگانه معتبر حديث، ابن المطهر حلي ملقب به علامه و ديگران نقل كرديم، اين را به اثبات ميرساند كه از نظر آنان تمام افراد امت ـ به استثناي رافضيها و پيروان عبداللهبن سبأ ـ كافر و برگشته از دين محسوب ميگردند، به ويژه بهترين نسل امت يعني ياران ارجمند پيامبر صلی الله علیه و سلم اين چيزي است كه هنگام مطالعه كتاب (الكافي ـ كليني) از آن مطلع ميشويم، كه كتاب او نزد آنان نخستين و برترين كتاب حديث، و كتاب علي ابن ابراهيم قمي استادش در فن تفسير بهترين كتاب، به شمار ميآيند. در كتاب اين جانب: (المراجعات المفتراه...) ثابت شده كه عبدالحسين شرفالدين معتقد به چنين رأي كافرانه و گمراهانهاي بوده است. پس به يقين ميرسيم كه موضوع تكفير صحابه كرام مسأله تاريخي نيست كه تنها در گذشته وجود داشته باشد، همانگونه كه سردمداران و رهبران انديشه تقريب از روي جهل و گمراهسازي ميخواهند اين انحراف و گمراهي را توجيه نمايند. بلكه عبدالحسين كه داراي چنين عقيده باطلي ميباشد، همچنانكه در يكي از كنفرانسهاي تقريب در تهران آمده يكي از مبلغان انديشه تقريب است. و در دو كتاب: (المراجعات و الفصول المهمه في تاليف الامه) به عنوان يكي از رهبران كنوني تقريب تلقي ميگردد. ولي تقريب به معناي خاص خود!! او مردم را به يكپارچگي و گرد هم آمدن زير پرچم ابن سبأ فرا ميخواند كه بر تكفير ابوبكر و عمر ـ برترين انسانها پس از پيامبر ـ و تكفير كساني كه با ايشان بيعت كردهاند، اتفاق نظر دارند. در اينجا به ياد گفته ابوزرعه رازي افتادهام كه ميگويد: هر كه را ديديد كه يكي از اصحاب پيامبر را طعنه ميزد و از منزلتش ميكاست، بدان كه او ملحد است،چون قرآن حق است، پيامبر خدا حق است، آنچه را آورده حق است، و تنها صحابه بودند كه پيام دين را به ما ميرساندند. پس هر كس ايشان را تخطئه و تجريح نمايد ميخواهد كتاب و سنت را از ريشه بر كند، لذا تجريح او شايستهتر و صادر نمودن حكم الحاد و گمراهي عليه او درستتر و مناسبتر است. د ـ اعتقاد آنها به وجوب استمرار امامت و جانشيني پيامبر بدون توقف و تا روز قيامت، در يكي از افراد نسل امام حسين رضی الله عنه . به گونهاي كه پسر جانشين پدر گردد. اين اعتقاد، ايشان را ناگزير ساخته كه پسر بچهاي هفت ساله، يعني محمد الجواد (امام نهم) را بر تخت امامت بنشانند. و لذا دو گروه از پيروان پدرش (علي الرضا) را ميبينيم كه به امامت و پيشوايي وي به خاطر كوچك بودن و خردساليش، اعتراف نميكردند. در كتاب: (فرق الشيعه ص 92) نوشته: نوبختي و قمي شيعه مذهب خبر اين ماجرا چنين آمده كه: ابوالحسن رضا وقتي فوت كرد، پسرش (محمد) هفت ساله بود، مردم او را كوچك و خردسال شمردند و گفتند: امام بايد يك نفر بالغ و مكلف باشد، اگر درست باشد خداوند پيروي از غير مكلف را دستور دهد، بايد تكليف از او نيز جايز باشد، پس همچنانكه معقول نيست غير بالغي تكليف را بر دوش كشد، به همين شيوه امكان ندارد قضاوت ريز و درشت ميان مردم، احكام و قوانين پيچيده دين، تبيين همه آنچه را پيامبر آورده و امورات ديني و دنيوي مورد نياز مردم را درك نمايد. اگر درست باشد كسي كه درجهاي از حد بلوغ پايينتر است، مسائل مزبور را دريابد، بايد چنين تصوري در حق كسي كه چندين درجه پايينتر از بلوغ است، جايز باشد، به گونهاي كه حتي كودك خردسالي كه در گهواره است بتواند آن را بفهمد، حال آنكه چنين تصوري نا معقول و دور از منطق و عقلانيت ميباشد. همچنين پسر حسن الرضا (عليالهادي) را نيز در سن هفت سالگي و به قولي در هشت سالگي، به عنوان امام و پيشوا معتبر شمردند يعني او نيز همچون سابقش خردسال بود كه به امامت نائل آمد! شگفتآورتر از همه اينكه امام يازدهم (حسن عسكري) در حالي دار فاني را وداع گفت كه پسري براي او ديده و شناخته نشد، مخلفاتش را جعفر (برادر) و مادرش ميان خود تقسيم نمودند، اصحاب و پيروانش بعد از او به ده گروه و دسته تقسيم ميشوند، گروه دوازده امامي پسر بچهاي را برايش پديد آوردند كه تا روز قيامت زنده ميماند!! او از ديد ما پنهان گشته هر ساله در مراسم حج شركت ميكند ما را ميبيند ولي ما نميتوانيم وي را ببينيم!! تمام فرق اماميه ـ به استثناي يك گروه ـ در مسأله يازده امام همگام با گمراهي دوازده اماميها پيش ميروند، اتفاق نظر دارند و تاكيد ميورزند كه: حسن عسكري داراي فرزند نبوده است. كسي كه كتب فرقههاي مختلف شيعه را مطالعه كند، به پديده فراگير متفرق شدن شيعه به دستههاي گوناگون هنگام مرگ هر كدام از ائمه، بر ميخورد، ممكن است هر كدام از آنها به دستههاي كوچكتري منقسم شوند. برخي از آنها به انحرافات و گمراهيهاي سرسامآوري گرفتار آمدهاند از جمله: به خدايي گرفتن برخي انسانها، همتا و انباز قرار دادن براي خدا، ادعاي نبوت از جانب برخي افراد و حلال شمردن لواط و ازدواج با محارم از طرف برخي ديگر، و گفتهاند: هر كه امام را شناخت، هر چه را دلش خواست انجام دهد و گناهي بر گردن او نيست. نكته جالب توجه اينكه هر كدام از اين فرق گمراه و منحرف گمان ميبرد كه تنها او گروه نجات يافته و نماينده مذهب اهل بيت است! حال آنكه اهل بيت اطهار از همه آنان بري و دورند. شگفتآورتر اينكه هر كدام از آنها ادعا ميكند كه كتاب خدا و سنت پاك پيامبر گفتههايش را تاييد و پشتيباني مينمايد.
1-از جمله گفته میشود: اَمّه یؤمُّه، یعنی: آهنگ وی کرد، چنانکه در آیهی 2 سورهی مائده آمده (و لا آمینّ البیتالحرام) یعنی که: و نه کسانی که آهنگ آمدن به خانهی خدا را دارند). به واژهی «امم» در «لسان العرب» و «القاموس المحیط» مراجعه کن. 2ـ البقره: 124 3ـ الانبياء: 73 4ـ تاريخ المذاهب الاسلاميه 1/21. مشهور است كه خليفه نخست جانشين پيامبر است و بعد از او هر خليفه جانشين خليفه پيش از خود ميباشد. 5ـ الملل و النحل 1/24 6ـ مسند امام احمد 4/ حديث شماره: 2374. و نيز جلد 5 حديث شماره: 299. 7ـ مسند: امام احمد 3/ حديث شماره: 859. كه سندش صحيح است. 8ـ صحيح البخاري ـ كتاب المحاربين ـ باب: رجمالحبلي. و نيز مسند امام احمد با تحقيق احمد شاكر ج 1 حديث شماره: 391 9ـ المسند ج 6 روايت شماره: 4380. و نيز ج 7 حديث: 4832 ـ ج حديث: 5677 و 6121 ـ ج 13 حديث: 7304 10ـ ابن حجر در كتاب: فتحالباري پس از بحث درباره موضوع پيشن ميگويد: ابن حبان و ديگران حديثي از ابو سعيد خدري را روايت و آن را صحيح دانستهاند مبني بر اينكه علي (ع)، از همان آغاز با ابوبكر بيعت كرد، و اما آنچه در صحيح مسلم از طريق زهري آمده كه: علي تا بعد از مرگ فاطمه ـ رضی الله عنها ـ با ابوبكر بيعت نكرد. بيهقي آن را ضعيف شمرده چون زهري آن را اسناد نداده است و از نظر او حديث روایت شدهي ابو سعيد صحيحتر ميباشد. برخي ميان دو روايت مزبور اينگونه رفع تعارض كردهاند كه علي بعد از مرگ فاطمه براي بار دوم بيعت كرد چون به سبب ارث پيامبر كدورتي پيش آمده بود. 11ـ تاريخ المذاهب الاسلاميه 1/93 و 109 ـ الفرق بين الفرق ص 210 ـ 212 12ـ صحيح البخاري ـ كتاب: المغاري ـ باب غزوه خبير 13ـ صحيح مسلم ـ كتاب: الجهاد ـ باب: قول النبي غ لانورث ما تركنا فهو صدقه. 14ـ الملل و النحل 1/25. در كتاب الاستخلاف چنين آمده: من عمر را امير شما قرار دادم، اگر اهل برّ و دادگري بود، آگاهي و ديدگاه من درباره او همين بوده، و اگر هم اهل ستم بود، از غيب اطلاعي ندارم و خير شما را خواستهام، و براي هر كسي هم آنچه به دست آورده هست،﴿.. وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾(الشعراء: 227). الكامل: مبرد ـ 1/8 15ـ عقبرية الصديق ص 164 16ـ شش نفر عبارت بودند از: علي، عثمان، زبير، طلحه، سعدبن ابي وقاص و عبدالرحمن بن عوف. عبدالرحمن گفت: كارتان را به سه نفر بسپاريد. زبير گفت: كارم را به علي سپاردم، طلحه گفت: كارم را عثمان سپردم و سعد هم گفت: كارم را به عبدالرحمن سپاردم. 17ـ البخاري ـ كتاب الاحكام ـ باب کيف یبایع الامام الناس. و نيز: فتح الباري ـ كتاب المناقب باب: قصه البيعه و الاتفاق علي عثمانt 18ـ شيعه يعني: پيروان، ياوران و گروه و دسته، ولي اين اسم بر كساني اطلاق ميگردد كه علي و اهل بيتش را دوست ميدارندجمع آن: اشياع و شيع ميباشد. قاموس المحيط ـ ماده شيع. 19ـ اين گروه اباضيه نام دارند، ايشان ميانهروتر از خوارج و از لحاظ فكري نزديكترين گروه به مسلمانان هستند آنان بيشتر از خوارج با افراط و زيادهرو فاصله دارند و لذا باقي ماندهاند، داراي فقه خوب و علماء مبرزي هستند، گروههايي از آنان ساكن صحراهاي غربي و گروهي نيز در كشور (زنگبار) ساكنند. درباره مخالفانشان ميگويند: آنان نمك نشناسند نه كافر، اعتقادي چون وجود خداوند را انكار نميكنند ولي پيرامون خدا كوتاهي كردهاند به كتاب: تاريخ المذاهب الاسلامي ج 1 ص 91 مراجعه كن. همچنانكه گروههايي از آنان ساكن عمان، الجزائر و تونساند. 20ـ الفرق بين الفرق ص 45 و نيز تا صفحه 67 براي آگاهي از خوارج و ديدگاههايشان. و همچنين: الملل و النحل ج 1/114 ـ 138 و: الخطط التعريزيت ج 4 ص 178 ـ 180 و: فجرالاسلام 1/314 و 325 و: تاريخ المذاهب الاسلاميه 1/96 و 92. 21ـ الفرق بين الفرق ص 65 و 66 22ـ الملل و النحل 1/155 23ـ الفرق بين الفرق ص 25 ـ الملل و النحل 1/155 24- الفرق بين الفرق ص 22 الملل و النحل 1/157 ـ 158 25- الملل و النحل 1/159 ـ 162 و: الفرق بين الفرق ص 24 و فرق شيعه ص 20 ـ 21 و 59 و: الفصل في الملل و الاهواء و النحل ص 92ـ 93. 26ـ الفرق بين الفرق: 39 27ـ الملل و النحل 1/191ـ 192 28ـ براي اگاهي از اقوالشان به اين منابع مراجعه كن: عقايد اماميه: 65ـ 80، اصل الشيعه و اصولها: 33 ـ 41، كشفالمراد شرح تجديد الاعتقاد: المقصد الخامس: الامامه: 284 و صفحات بعدي، بحار الانوار ـ باب جامع في صفحات الامام و شرائط الامامه 5/115 و 175. وباب أنه جرى لهم ( أي للأئمة ) من الفضل والطاعة مثل ما جرى للرسول وأنهم في الفضل سواء. 29ـ اصول الكافي: باب ذكر الارواح التي في الائمه 1/271 ـ 272 و باب: الروح التي یسدد الله بها الائمه 1/273 ـ 274 در اين باب شش حديث آمده است، از ابو عبدالله روايت شده كه در تفسير آيه:﴿ وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلا الْأِيمَانُ...﴾ (الشورى: 52) گفت: خداوند فرشتهاي را بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل خلق نموده، او همراه پيامبر بوده تا او را از وقايع اطلاع دهد و تقويتش نمايد كه بعد از پيامبر همراه ائمه خواهد بود. در باب پيشين آورده كه: روح القدس مخصوص پيامبران بوده، وقتي جان پيامبر گرفته شد، فرشته نقل مكان مينمايد و پيش امام ميرود. روح القدس نه ميخوابد، نه غفلت ميورزد، نه اهل لهو است و نه مغرور و خودخواه است كه امام به وسيله او چيزها را ميبيند. در حاشيهاي تفسير ديدن را اينچنين كرده است: ديدن همه چيزها از عرش گرفته تا طبقات زيرين! و نيز بر كتاب: بحار الانوار ج 47/25ـ 99 ـ باب الارواح التي فيهم اي في الائمه. ابن بابويه القمي در رساله خود ص 108 ـ 109 ميگويد: اعتقاد ما درباره اخبار وارده در مورد ائمه این است که: موافق كتاب خدا، متفق المعني و بدون تضاد هستند. چرا كه از طريق وحي به دست آمدهاند. قمي صاحب كتاب: من لا يحضره الفقيه، يكي از كتب معتبره حديث نزد جعفريه است. مجلسي ميگويد: ياران ما بر عصمت پيامبران و ائمه از گناهان كوچك و بزرگ عمدي و اشتباهي قبل و بعد از نبوت و امامت و بلكه پيش از ولادتشان تا به حضور خدا مي رسند، اجماع و اتفاق نظر كردهاند. هيچ كس جز محمدبن بابويه و استادش ابن الوليد با آن مخالفتي نكردهاند، آنان جايز دانستهاند خداوند ائمه را دچار اشتباه كنند، نه اشتباهاتي كه از طرف شيطان و در غير چارچوب تبليغ و بيان احكام، رخ ميدهد. بحار الانوار: 25/350 ـ 351. طوسي نيز ـ كه به رئيس طائفه شهرت يافته و نويسنده دو كتاب از كتابهاي چهارگانه حديث است ـ ميگويد: اشتباه و فراموشي براي ائمه در چارچوب دعوت و تبليغ دين خدا، جايز نميباشد. ولي در غير آن موارد، درست است دچار اشتباه يا فراموشي شوند، به شرط اينكه ضربهاي به كمال عقلیشان نرساند، چگونه جايز نيست در حالي كه ايشان ميخوابند، بيمار ميشوند بيهوش ميگردند، خواب زمينهاي براي اشتباه كردن است. و همچنين بيماري از تصرفات خود و رخدادهاي گذشتگان را از ياد ميبرند. التبيان ج 4/165 و 116.
به نقل از کتاب: پژوهشي پيرامون اصول و فروع شيعه دوازده امامي (1) (مبحث عقیده)، تأليف: دكتر علي سالوس
مصدر: سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|