|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>امامت > بررسی دلایل قرآنی امامت
شماره مقاله : 3615 تعداد مشاهده : 312 تاریخ افزودن مقاله : 25/6/1389
|
بررسی دلايل قرآني امامت
مقدمه واضح است كه در قرآن كريم يك نص واضح و آشكاري وجود ندارد كه مذهب جعفري را تاييد نمايد، طرفدارانش به ناچار به تاويل و استناد به رواياتي كه درباره اسباب نزول آيات ذكر شدهاند، متوسل گشتهاند. مهمترين آياتي كه جعفريه آنها را پشتوانه ديدگاه خويش قرار دادهاند، عبارتند از: أ ـ ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ (المائدة:55) تنها خدا و پيغمبر او و مومناني ياور و دوست شمايند كه خاشعانه نماز را به جاي ميآورند و زكات مال به در ميكنند. اين آيه را آيه ولايت مينامند و ميگويند: آيه دال بر اين است كه امام بلافاصله بعد از پيامبر، علي ابن ابي طالب است، زيرا واژه (إِنَّمَا) حصر را ميرساند، واژه (وَلِيُّكُمُ) نيز يعني كسي كه به ترتيب امور و لزوم پيروي از او، شايستهتر است. آيه ـ از نظر ايشان ـ به اتفاق آراء درباره علي نازل شده است، وقتيكه در حال ركوع انگشترش را بخشيد. ب ـ آيه مباهله: ﴿ فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾ (آل عمران:61) هر گاه بعد از علم و دانشي كه به تو رسيده است با تو به ستيز پرداختند. بديشان بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت ميكنيم و شما هم فرزندان خود را آماده سازيد، سپس دست دعا به سوي خدا بر ميداريم و نفرين خدا را براي دروغگويان تمنا مينماييم. ج ـ ﴿ وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ (الأحزاب:33) و در خانههاي خود بمانيد و همچون جاهليت پيشين در ميان مردم ظاهر نشويد و خودنمايي نكنيد و نماز را بر پا داريد و زكات را بپردازيد و از خدا و پيغمبرش اطاعت نماييد. خداوند قطعاً ميخواهد پليدی را از شما اهل بيت دور كند و شما را كاملاً پاك سازد. ميگويند: مراد از اهل بيت در اينجا: علي، فاطمه، حسن و حسين است، و اين آيه بر معصوم بودنشان ـ كه امامت همواره با عصمت خواهد بود ـ دلالت ميكند. د ـ ﴿ وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ (البقرة:124) و آن گاه را كه خداي ابراهيم او را با سخناني بيازمود و او آنها را به تمام و كمال و به بهترين وجه انجام داد. گفت: من تو را پيشواي مردم خواهم كرد. گفت: آيا از دودمان من؟ گفت: پيمان من به ستمكاران نميرسد. ميگويند: اين آيه امامت هر ستمكاري را از درجه اعتبار ساقط كرده است. لذا به برگزيدگان نسل ابراهيم واگذار شد. و هر كه غير خدا را يك لحظه هم عبادت كند، ستمكار محسوب ميگردد. علي آن كسي است كه هيچ گاه بتي را پرستش نكرده است. ولي خلفاي ديگر ستمكارانند و شايستگي احراز مقام خلافت را ندارند. معني سخنان گذشته اين است كه: قرآن كريم ـ به گمان ايشان ـ در بيش از يك مورد اشاره كرده كه تنها علي استحقاق امامت دارد نه ديگران. و لذا عقيده دارند: خداوند پيامبرش را دستور داد كه علي را نام ببرد و او را به عنوان امام مردم بعد از خود تعيين كند، پيامبر ميدانست كه اين امر در آينده بر مردم گران ميآيد، و آن را حمل بر عنايت و محبت پيامبر براي عموزاده و دامادش ميكنند. زيرا واضح است كه مردم آن دوران و تا كنون نيز در ايمان و يقيين به پاكي و دوري پيامبر از تمايلات و غرضورزي يكسان نيستند. ولي خداوند سبحان او را در انجام آن مهلت نداد و به او وحي كرد كه: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ (المائدة:67) اي فرستاده! هر آنچه از سوي پروردگات بر تو نازل شده است برسان و اگر چنين نكني، رسالت خدا را نرساندهاي و خداوند تو را از مردمان محفوظ ميدارد. خداوند گروه كافران را هدايت نمينمايد. پس از اين تهديد سخت، چارهاي جز فرمانبرداري نداشت، هنگام بازداشت (از حج خداحافظي) در (غدير خم) شروع به ايراد سخنراني براي مردم ـ كه بيشترشان ميشنيدند ـ كرد و فرمود: مگر من نسبت به مومنان شايستهتر از خودشان نيستم؟ گفتند: بار الها بله، پس گفت: هر كه من دوست او هستم اين علي نيز دوست اوست، تا آخر سخنانش. سپس در مكانهاي متعدد ديگري هم اين مطلب را اشارهوار و صراحتاً نيز تكرار مينمود تا مسئوليت خويش را به پايان برد.[1] پيش از آنكه پيامبر خدا، غدير را ترك كند و مردم پراكنده شوند اين آيه نازل گشت: ﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْأِسْلامَ دِيناً ﴾ (المائدة: 3) امروز دين شما را برايتان كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين خداپسند براي شما برگزيدم. پيامبر اكرم صلی الله علیه و سلم فرمود: الله اكبر بر كامل كردن دين، تمام نمودن نعمت، خوشنودي خدا از رسالتم و سرپرستي مسلمانان پس از من از آنِ علي خواهد بود. سپس مردم و پيشاپيش آنها ابوبكر و عمر شروع به تبريك و تهنيت گفتن به علي نمودند[2] خبر در مناطق مختلف پيچيد و به حارث ابن نعمان فهري نيز رسيد، سوار شترش شد و خدمت پيامبر آمد تا به (ابطح) رسيد از شتر پياده شد و به زانو خواباندش و گفت: اي محمد! از جانب خدا به ما دستور دادي كه به يكتايي خدا و رسالت خودت ايمان آوريم، پذيرفتيم، دستور دادي نمازهاي پنجگانه را به جاي آورديم، از تو قبول كرديم و همچنين مرا به دادن زكات، گرفتن روزه رمضان و انجام مراسم حج امر نمودي و همه را پذيرفتيم سپس به اين مقدارم بسنده نكردي تا بازوهاي پسر عمويت را بلند نمودي و بر ما برترش دادي و گفتيد: هر كه من دوستش باشم، علي نيز دوست اوست، آيا اين از خودت است يا از طرف خداوند به شما ابلاغ شده؟ پيامبر فرمود: سوگند به كسي كه جز او الهي نيست اين دستور از طرف خدا به من ابلاغ شده است. حارث در حاليكه به طرف شترش باز گشت، ميگفت: خدايا اگر آنچه محمد ميگويد حق است، از آسمان سنگ را بر سرمان فرو ريز يا عذاب دردناكي را برايمان بفرست. به شترش نرسيده بود كه خداوند سنگي را به سوي او پرتاپ كرد، به مويش خورد و از مقعدش خارج گشت و بکشتش. خداوند اين آيه را فرود آورد:﴿ سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ﴾ (المعارج:1) ابتداي سوره معارج: خواستاري درخواست عذابي كرد كه به وقوع ميپيوندد. آيات هفتگانه فوق اساس استدلالات قرآنيشان در اين زمينه ميباشد، لذا بايستي ديدگاهشان را ارائه و به طور مفصل به بررسي آن بپردازيم. 1ـ ولايت و سرپرستي در آيه نخست ـ كه جعفريه آن را آيه ولايت مينامند و به عنوان نصي قاطع در اثبات امامت به حساب ميآورند ـ دقت ميكنيم ميبينيم آنان روايت ميكنند كه درباره علي ابن ابي طالب فرود آمده، وقتيكه او در حال ركوع بود و نيازمندي آمد چيزي را درخواست نمود، او نيز با انگشت كوچك دست راستش اشاره كرد، آن يك نفر هم انگشتر را از انگشتش در آورد و گرفت. و در معني اين آيه ميگويند: خداوند كسي را كه شايستگي سرپرستي مردم و انجام اموراتشان دارد، مشخص كرده است. پيروي مردم نيز از او واجب است و ميفرمايد: ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ﴾(المائدة: 55) يعني كسي كه لياقت سرپرستي مصالح و ترتيب امور شما را دارد، خداوند و رسول است ﴿ وَالَّذِينَ آمَنُوا ﴾ سپس مومنان را اين گونه توصيف ميكند كه: ﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ ﴾ يعني با رعايت شرائط آن ﴿ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ يعني زكات را در حال ركوع ادا ميكنند. آنگاه ميگويند: اين آيه آشكارترين دليل بر صحت امامت بلافصل علي بعد از پيامبر است، علت آن نيز اين است كه: وقتي ثابت شد كلمه (وَلِيُّكُمُ) معني كسي كه شايستگي ترتيب امور و وجوب اطاعت از او را ميرساند، و ثابت شده كه مراد از (وَالَّذِينَ آمَنُوا) علي ميباشد، پس دليل بر امامت علي نيز ثابت و آشكار ميگردد. مراجعه به لفظ دال بر نكته اول است، كسي كه در آن دقت نمايد ميداند علماء بر آن تصريح كردهاند، درست نيست واژه (ولي) بر دوستي در دين حمل گردد، زيرا اگر چنين باشد اين امر تنها به يك نفر مومن اختصاص ندارد و ديگران خارج شوند حال آنكه لفظ (إِنَّمَا) حصر و نفي حكم از غير مذكور را ميرساند. آنچه مقصود و مصداق (الَّذِينَ آمَنُوا) را مشخص ميسازد، روايات بسياري است كه آمدهاند. چرا كه تنها او بود در حال ركوع صدقه داد. نكته ديگر اينكه: آنكه مورد خطاب آيه قرار ميگيرد غير از كسي است كه ولايت براي او مقرر شده است وگرنه باعث ميشود: مضاف و مضافاليه يكي باشند[3] اين چيزي است كه جعفريه بدان باور دارند. ولي اهل تاويل ـ همانگونه كه طبري ميگويد ـ [4] در تفسير آيه مزبور اختلاف نظر دارند، برخي ميگويند، مراد از آيه علي است و برخي ديگر اعتقاد دارند: آيه همه مومنان را شامل ميگردد و اختصاص به يك نفر ندارد. طبري رواياتي را كه ديدگاه دوم را تاييد و تقويت ميكنند ميآورد. در برخي از آنها تعجب شده از كسي كه درباره مراد از (الَّذِينَ آمَنُوا) سوال مينمايد، چرا كه در مورد چيزي ميپرسد كه اينگونه مسائل نيازي به سوال كردن ندارد. آنگاه به دو روايت ميپردازد: أ ـ اسماعيل بن اسرائيل گفت: ايوب بن سوير از عتبه ابن ابي حكيم برايمان روايت كرد كه درباره (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ...﴾ گفت: علي ابن طالب است. ب ـ حارث از عبدالعزيز از غالب بن عبدالله از مجاهد نقل میکند که: دربارهی ( إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ..﴾ گفت: در مورد علی فرود آمده است که در حال رکوع صدقه داد. در سند روایت اول دو نفر به نامهای ایوببن سوید و عتبة بن ابی الحکیم وارد شده که امام احمد، ابن معين و ديگران او را تضعيف نموده، امام احمد او را كمي به ضعف و ناتواني نسبت داده ولي ابن حبان وي را در زمره (ثقات ـ معتمدان) آورده است. بنابراين سند حديث اول ضعيف و بي اعتبار است: و در سند حديث دوم نيز يك نفر به اسم غالب بن عبيدالله وجود دارد كه در اصطلاح محدثین به منكر الحديث و متروك معروف ميباشد. لذا روايت او از درجه اعتبار ساقط است.[5] ابن كثير در تفسير آيه مزبور ميگويد: يعني يهوديها سرپرست شما نيستند، بلكه سرپرستي شما به خدا، رسول و مومنين بر ميگردد. و ﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ ﴾ يعني: مسلماناني كه داراي ويژگيهاي اقامه نماز كه بزرگترين اركان اسلام و مختص خداوند يكتاست و دادن زكات اموال كه حق انسانها و كمك نيازمندان و تهيدستان است، هستند. و اما درمورد جمله (وَهُمْ رَاكِعُونَ) برخي گمان بردهاند كه حال است از جمله (وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ) يعني در حال ركوع زكات و صدقه ميدهند، ولي اگر چنين باشد بايد پرداخت زكات در حال ركوع بهتر از ديگر اوقات باشد چون در اين آيه به عنوان مدح آمده است، حال آنكه نزد هيچ يك از علماي صاحب نظر چنين نيست. حتي عدهاي روايتي را در اين باره از علي ذكر ميكنند كه آيه درمورد او نازل شده است و آن هنگامي بود كه در حال ركوع فقيري از كنار او گذشت و چيزي درخواست نمود، او نيز انگشترش را به وي داد. ابن كثير روايات مزبور به اين موضوع را ميآورد و سپس توضیح ميدهد؛ به علت ضعف اسناد و مجهول بودن راويان آنها هيچ يك از آنها به اثبات نرسيده است. آنگاه ميگويد: در احاديثي كه قبلاً آورديم معلوم گشت كه اين آيات درباره عباده بن صامت رضی الله عنه نازل شده آنگاه كه او از پيمان يهوديها بيزاري جست و به ولايت خدا، پيامبر و مومنان راضي شد و به همين خاطر است كه خداوند بعد از همه اينها ميفرمايد:﴿ وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ﴾ (المائدة:56) هر كس خدا و پيغمبر او و مومنان را به دوستي و ياري بپذيرد بي ترديد حزب الله پيروز است.) همچنانكه ميفرمايد: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أنا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾ خداوند چنين مقدر كرده است كه من و پيغمبرانم قطعاً پيروز ميگرديم. بي گمان خداوند نيرومند چيره است.) و يا ميفرمايد: ﴿...أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ همانا حزب يزدان، قطعاً پيروز و رستگار است. پس هر كس به ولايت خدا، پيامبرانش و مومنان راضي شود رستگار و ياري شده دنيا و آخرت است و لذا خداوند در اين آيه ميفرمايد: :﴿ وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ﴾ (المائدة:56).[6] بعد از همه اينها به ذكر چند نكته ميپردازيم: أ ـ با تحقيق روايتهاي طبري و از بيانات حافظابن كثير به اين نتيجه ميرسيم كه: روايت مربوط به صدقه دادن در حال ركوع، از لحاظ سند صحيح نميباشد، علاوه بر اين در تمام كتب حديثي كه بدانها مراجعه نموديم اين گونه روايتها را نيافتیم.[7] روايتها ـ چنانكه ابن كثير و غير از او نيز گفتهاند ـ از لحاظ متن هم مردود هستند. ارزش نماز در اين است كه حركات بي ارتباط با آن خواه زياد باشد يا كم، خالي باشد. تفاوت زياد و كم در اين است كه حركات بسيار نماز را باطل ميكنند نه حركات كم ولي بدون شك در پايين آوردن معني اقامه نماز تاثيرگذارند.[8] ب ـ ثعلب ميگويد: ركوع يعني: كرنش كردن و سر فرود آوردن، ركع يركع ركعاً و ركوعاً يعني: سر فرود آورد و تسليم شد. راغب اصفهاني ميگويد: ركوع يعني: خميده شدن. برخي مواقع درباره هيئت مخصوص نماز به كار گرفته ميشود، و گاهي نيز براي فروتني و تسليم شدن: در عبادت باشد يا غير عبادت. عرب دوران جاهليت، مومن راستيني كه بتها را عبادت نكرده بود، را راكع ميناميدند و میگفتند: ركع الي الله. زمخشري ميگويد يعني: آرامش يافت. همچنين عرب ميگويند: فلاني براي فلان ركوع كرده؛ وقتي كه در برابرش سر تسليم فرود آورده باشد. اين شعر هم از اين قبيل است كه ميگويد: لا تهيــن الفقير علك أن تركع يومـاً والدهـر قد رفعه یعنی: فقیر را مورد تحقیر و تمسخر قرار مده چون شاید روزی تو روی زانو خم شوی و روزگار او را بالا ببرد. در قرآن كريم نيز به همين معنا استعمال شده است، چنانكه در تفسير آيه:﴿ وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ﴾ (آل عمران ـ 43) و با ركوعكنندگان ركوع ببر. اين آيه خطاب به مريم است و در نماز پيشينيان اهل كتاب ركوع ـ كه به اجماع فقها يكي از اركان نماز ما است ـ وجود نداشته است. و همچنين است معني ركوع در آيه: ﴿وَخَرَّ رَاكِعًا﴾ (ص ـ 24) و به ركوع افتاد. و در آياتي ديگري از اين قبيل[9] بنابراين معني آيه (وَهُمْ رَاكِعُونَ) اين ميشود كه: ايشان در برابر پروردگارشان سر تسليم فرود ميآورند و گردن كچ اوامر او هستند، و در حين اداي نماز و زكات متواضع و فروتنند. پس (راكع) به معني همان ركوعي است كه در اصل لغت معني تسليم، فروتني و سر فرود آوردن را دارد. ج ـ تاييد ديگر اين معني اينكه: آيه با صيغه فعل مضارع آمده است (يُقِيمُونَ...) كه دليل بر اين است آيه كريمه اشاره به جرياني ندارد كه در گذشته رخ داده و ديگر تكرار نميگردد، بلكه بر استمرار و ادامه يافتن دلالت دارد. يعني: پرداختن نماز، زكات دادن و تسليم در برابر پروردگار جزو ويژگيها و طبيعت مومنان است. و تفسير آن بدين گونه كه: يكي از صفات مومنان صدقه دادن هنگام نماز است، معقول و استوار نخواهد بود. د ـ شيعه ميگويند: صدقه دادن در اثناي نماز تنها مختص علي نبوده بلكه بقیه نيز به او اقتدا كردهاند! در اينجا سوالي پيش ميآيد: وقتي اين صفت جزو فضائلي است كه سر دسته پيشوايان بدان توصيف گشته و ساير امامان نيز او را سرمشق خويش قرار دادهاند، پس چرا برترين مخلوقات، پيامبر رحمت r و پيشوايان ديگر سعي در آراستن خود به آن ننمودهاند؟!! هـ ـ زمخشري در تفسير ﴿وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ ميگويد: واو حال است در فاعل (يؤتون) يعني زكات را در حال انجام ركوع نماز ميپردازند. و درباره علي نازل شده هنگاميكه در حين ركوع بود، فقيري آمد و چيزي را از او طلب كرد او نيز انگشتر را بدون حركات زيادي كه به ابطال نماز منجر شود، در آورد و به او داد. اگر بگوييد: چگونه صحيح است آيه درباره علي باشد حال آنكه كلمات، به صورت صيغه جمع آمدهاند؟ ميگويم: گرچه سبب نزول يك نفر بوده ولي بدين علت جمع به كار رفته تا مردم جهت انجام چنين كاري تشويق گردند و به چنان پاداشي نايل آيند. و تا اين نكته را يادآوري نمايد كه بايد مومنان تا اين اندازه بر نيكوكاري و بررسي دقيق نيازمندان حريص باشند، حتي اگر هنگام اداي نماز وظيفهاي پيش آمده كه قابل موكول كردن به بعد از نماز نبود، آن را به تاخير نمياندازند.[10] در اينجا زمخشري، نخست مفهومي كه از آيه بر ميآيد را بيان ميكند، سپس بدون تحقيق آنچه در مورد سبب نزول آيه گفته شده را ميآورد. پيشتر معلوم گرديد كه اين سبب نزول صحيح نيست، پس نيازي به تاويل ندارد. آنگاه اين كدام كاري است كه قابل تاخير به بعد از نماز نيست؟ آيا بهتر نبود آن نيازمند در آن هنگام با نمازگذاران نماز بخواند؟ يا به انتظار بنشيند تا پايان نماز؟ چطور به خود اجازه ميدهد صدقه را از يك نفر نمازگذار طلب كند كه بدينوسيله وي را از انجام عبادت مشغول سازد؟ اگر هم چنين نيازمندي وجود داشته باشد، چطور او را بر ارتكاب چنين گناه بزرگي تشويق نماييم؟ و ـ پيشتر گفته شد اماميه معتقدند: كسي كه مورد خطاب آيه قرار گرفته غير از كسي است كه ولايت براي او مقدور شده است وگرنه اتحاد مضاف و مضافاليه پيش ميآيد. اين يك نوع مجادله بي فايده است، چرا كه مراد اين است: مومنان يكديگر را به ولايت و دوستي برگزينند نه اينكه هر كدام ولي و سرپرست خود باشد (تا اتحاد مضاف و مضافاليه صورت گيرد). همچنانكه خطاب متوجه كساني هم ميشود كه از ولايت يهودي دوري گزيدهاند و دوست و سرپرستشان مومنين است، اينان نيز دوست و سرپرست مومنين ديگرند. اين آيه هم از اين باب است كه:﴿ وَلَا تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ﴾ (حجرات:11) و همديگر را طعنه نزنيد و مورد عيبجويي قرار ندهيد، و همديگر را با القاب زشت و ناپسند مخوانيد و مناميد.) اين آيه خطاب به همه مومنان است آيا ميشود معني آن اين باشد كه هيچ مسلماني خود را طعنه نزند؟! آلوسي ميگويد از اينكه بگوييد: اي مردم! غيبت مردم نكنيد، چطور ميتوان اين برداشت كرده شود كه: هيچ يك از مردم خود را غيبت نكند؟![11] ز ـ نزد همه علماء ـ اعم از شيعه و سني ـ معروف است كه: اعتبار به عموم لفظ است نه خصوص سبب، اگر سبب نزول مزبور درست هم باشد چرا نبايد بر هر كسي كه اهل ايمان، اقامه نماز، اداي زكات در حال ركوع و يا مشتاق نيكوكاري و بازجويي دقيق از احوال فقرا است، انطباق يابد؟ ح ـ واژه (ولي) به معني: سرپرست امور و سزاوار دخل و تصرف در آنها، ياري دهنده و دوست ميآيد. ساختار جمله معني مورد نظر را مشخص ميكند. قرآن كريم وقتي به موالات مومنان، يا موالات غير مومنان اعم از كفار و اهل كتاب را منع ميكند، مقصودش از موالات: كمك و محبت است مانند: ﴿ وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِيَاء حَتَّىَ يُهَاجِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا﴾ (النساء ـ 89) آنان دوست ميدارند كه شما كافر شويد همانگونه كه خود كافر شدهاند و مساوي شويد. پس در اين صورت ياراني از ايشان نگيريد تا آن گاه كه در راه خدا هجرت كنند ولي اگر از اين كار سر باز زدند آنان را هر كجا يافتند بگيريد و در صورت لزوم بكشيد و از ميان ايشان يار و ياوري برنگزينيد. يا ميفرمايد:﴿ الذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ (النساء ـ 139) اين منافقان كساني هستند كه كافران را به جاي مومنان به سرپرستي و دوستي ميگيرند.) و يا: ﴿ وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ﴾ (التوبه ـ 71) مردان و زنان مومن، برخي دوستان و ياوران برخي ديگرند. هيچ يك از آياتي كه اشاره به لفظ ولي دارند ـ به جز مواردي خاص مانند: ولايت خون و ولايت سفيه ـ از اين معني خارج نميشود. ولي حتي يك مورد از آن موارد استثنايي به معني سرپرستي همگاني بر مومنان نيامده است آيا تنها آيه ولايت از اين قاعده و شيوه قرآني خارج شده است؟ پيش از آيه ولايت خداوند ميفرمايد:﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ (المائده ـ 51) اي مومنان! يهوديان و مسيحيان را به دوستي نگيريد. ايشان برخي دوست برخي ديگرند هر كس از شما با ايشان دوستي ورزد بي گمان او از زمره ايشان به شمار است و شك نيست كه خداوند افراد ستمگر را هدايت نميكند. اين آيه مومنان را از دوستي ورزيدن با دشمنانشان نهي كرده است. سپس آيه ولايت (آيه 55) به ذكر و بيان كساني ميپردازد كه دوستي ورزيدن با ايشان واجب است. آنگاه بار ديگر جلوگيري از موالات غير مومنان را تكرار ميكند:﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ﴾ (المائدهـ 57) اي مومنان! كساني را از اهل كتاب و از كافران به دوستي نگيريد كه دين شما را مسخره ميكنند و به بازي ميگيرند. از خدا بترسيد اگر مومنان هستيد. بدون ترديد آيه قبل و بعد از آيه ولايت مومنان را از دوستي ورزیدن در دين و محبت نهي ميكند، پس وقتي امر به موالات ميان دو نهي مزبور ميآيد قطعاً از اين معناي كلي خارج نميگردد مگر با دليل ديگري كه وجود داشته باشد. بنابراين واژه (وليكم) دليل بر امامت عظمي ابوالحسن رضی الله عنه نيست. و براي اينكه ثابت شود واژه مزبور از چارچوب كاربرد عام قرآن و مفهوم ويژه آيات پشت سر هم سوره مائده خارج شده، نياز به دليل آشكار و قاطع دارد. ط ـ اختلافي در اين نيست كه كلمه (إنما) تخصيص و نفي حكم از غير مذكور را ميرساند، ولي جعفريها درست نبودن حمل واژه ولي بر دوستيورزي در دين و محبت را بر آن بنيان نهادهاند، زيرا اين معني تنها مختص يك نفر مومن نيست بلكه همه مومنان در آن مشترك و مساويند. اين استدلال نيز معقول و درست نيست، چون موالات ويژه همه مومنان است نه آنانكه دشمني با ايشان واجب است. موالات از آنِ يك مومن نيست و بس، بلكه اين تخصيص خلاف آنچه را بدان اعتقاد دارند، ميرساند، چرا كه تصور حصر در جايي است كه احتمال مشاركت، ترديد و مجادله وجود داشته باشد، و به اجماع علماء هنگام فرود آمدن اين آيه گمان و مشاجرهاي در مورد امامت و جانشيني وجود نداشت (تا به انحصار يك نفر درآيد و ديگران خارج گردند)، بلكه نزاع درباره ياري كردن و محبت و دوستي گرفتن بود.[12] ي ـ فرمان خدا براي مومنان به دوستيورزي با گروههايي و منع ايشان از دوستي با ديگران، همه اينها در حيات پيامبر خدا به وقوع پيوست و در همان دوران نيز به اجرا درآمد. پس چگونه امكان دارد با وجود در قيد حيات بودن پيامبر علي امام اعظم مسلمانان شود؟. اين بود برخي انتقادات درباره تفسير شيعه از آيه مزبور، اميدوارم بعد از اين، اثبات شده باشد كه آيه 55 سوره مائده به هيچ وجه بر امامت علي به عنوان جانشين پيامبر دلالت نميكند، به علاوه اينكه آيه مزبور مهمترين دليلي است كه به آن استناد ميكنند، و اينك به دقت در ساير دلايل ميپردازيم: 2ـ آيه مباهله درباره آيه مباهله گفتند: مفسرين اتفاق نظر دارند كه: مراد از (ابناء) حسن و حسين، از (نساء) فاطمه و از (انفس) علي ميباشد.ممكن نيست گفته شود: پيامبر و علي داراي يك نفس بودهاند پس مقصود از آن مساوي بودن آنها است، شكي نيست كه پيامبر خدا برترين مردم است پس كسي كه مساوي اوست هم برترين مردم به حساب ميآيد[13] در نقد و پاسخ سخنان بالا ميگوييم: به فرض پذيرش تمام آنچه گذشت، آيه كريمه به امامت هيچ كس تصريح نميكند، چون سرپرستي امور مسلمانان نيازمند تواناييهاي ويژهاي است كه بايد در امام وجود داشته باشد تا توانايي رهبري امت و حمايت از مصالح ايشان به نحو احسن را دارا باشد، آيه به هيچ يك از اين شروط و به طور كلي به خلافت اشارهاي نميكند، تنها به پسران، زنان و نفسها در زمينه جانفشاني براي اثبات صحت ادعا اشاره دارد و اينان نزديكترين مردم به پيامبر خدا بودند، و بدين ترتيب صحت ادعاي پيامبر براي مخالفين ثابت و محرز ميگردد چون او نزديكترين خويشان خود را براي انجام مراسم مباهله با خود آورد. که تفاوت زيادي ميان فداكاري و امامت وجود دارد، ممكن است در زمينه فداكاري زنان و كودكان را جلو انداخت ولي براي خلافت جلو انداخته نميشوند. اعتقاد به اينكه امام علي با پيامبر خدا مساوي است، افراطي است كه امام علي هم آن را نميپذيرد، و نبايد هيچ مسلماني هم چنين ديدگاهي داشته باشد، جايگاه پيامبر جدا از جايگاه كسي است كه پيام او را سرلوحه زندگيش قرار داده و نور وی را بر گرفته است. اگر بگوييم: اين آيه بر برتر بودن امام علي دلالت دارد، چون امامت فرد غير كامل حتي نزد برخي شيعهها نيز همچون زيدیها جايز است، نه شرع و نه عقل آن را رد نميكند، چونكه ممكن است كسي كه به طور كامل جامع همه شرايط نيست، در امور مربوط به خلافت و سرپرستي مصالح مسلمين داراي امتياز و ويژگي باشد، و پيامبر خدا هم مفيدتر را سرپرست برتر قرار ميداد. ابن تيميه، اين گفته را كه خداوند علي را با پيامبر مساوي كرده است، پي ميگيرد و ميگويد: اين اعتقاد اشتباه است. بلكه اين نيز مانند گفته ديگر خداند است كه: ﴿لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُموهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْرًا﴾ (نور : 12) چرا هنگامي كه اين تهمت را ميشنيديد، نميبايست مردان و زنان مومن نسبت به خود گمان نيك بودن را نينديشيد.) يا:﴿فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ﴾ (بقره:54) خود را بكشيد. و يا ﴿وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيارِكُمْ﴾(بقره:84) و همديگر را از سرزمين و خانه و كاشانه خويش بيرون نكنيد.) مقصود از أنفس در آيات: برادران نسبي يا ديني[14] است. زمخشري ميگويد: اگر بگوييد: فراخوان پيامبر به مباهله تنها به منظور تشخيص دروغگو و راستگو بود، و آن چيزي است به دو كسي كه همديگر را دروغگو ميپندارند، بستگي دارد، پس آوردن پسران و زنان با خود چه معنايي دارد؟ ميگويم: اين كار در دلالت بر اعتماد به خود و اطمينان به صداقتش، تاكيد بيشتري دارد، چرا كه به خود جرأت داد كه عزيزان و پارههای تن خویش را در معرض خطر قرار دهد، و تنها به رفتن و قرار دادن خودش اکتفا نکرد. و همچنین بر يقين به دروغگويي مخالفش تاكيد بيشتري دارد تا اينكه اگر مباهله انجام شد، دشمنش همراه دوستان و عزيزانش ريشهكن شوند. و به اين دليل پسران و زنان براي آن هدف انتخاب گشتند چون آنها عزيزترين و نزديكترين افراد به دل انسانند، و چه بسا انسان جان خود را فداي آنها ميكند از اين جاست كه عربها زنان خود را به جنگ ميبردند تا ايشان را از فرار كردن منع نمايند. و كساني را كه با جان خود از آنها دفاع ميكرد، پشتيبانان حقيقت ميناميدند. و نام آنها را بر نام خود مقدم ساخت تا منزلت و جايگاه ايشان را گوشزد نمايد و اعلام كند كه آنان را بر خود مقدم ميدارد و آماده است خود را فداي آنها كند. دليل اين نيز هست ـ كه هيچ دليلي از اين قويتر وجود ندارد كه ياران زير عبا داراي فضل و امتياز هستند.[15] در پايان اين مطلب ميگوييم: هر اندازه آراء و نظرات متفاوت وجود داشته باشد آيه منزلت و امتياز كساني كه براي حضور در مراسم مباهله برده شوند، دلالت ميكند، ولي اين ارتباطي به مسئله خلافت و جانشيني ندارد، 3ـ آيه تطهير خداوند ميفرمايد:﴿ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًاوَإِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا ﴾ (احزاب:29 ـ 28) اي پيغمبر! به همسران خود بگو: اگر شما زندگي دنيا و زرق و برق آن را ميخواهید، بياييد تا به شما هديهاي مناسب بدهم و شما را به طرز نيكويي رها سازم، و اما اگر شما خدا و پيامبر و سراي آخرت را ميخواهید خداوند براي نيكوكاران شما پاداش بزرگي را آماده ساخته است.) پيامبر پس از نزول اين آيه زنانش را آزاد گذاشت، ايشان نيز همگي خدا، رسول و آخرت را انتخاب نمودند، و پس از اين انتخاب و تصميمگيري مومنانه بود شايستگي اين را پيدا كردند كه خداوند آنان را با اين گفته مورد خطاب قرار دهد:﴿ يَا نِسَاء النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ....﴾ تا فرموده الهی: ﴿... لَطِيفًا خَبِيرًا﴾ (احزاب 34ـ 30) اي همسران پيامبر! هر كدام از شما مرتكب گناه آشكاري شود كيفر او دو برابر خواهد بود. و اين براي خدا آسان است. و هر كس از شما در برابر خدا و پيامبرش خضوع و اطاعت كند و كار شايسته انجام دهد پاداش او دو چندان خواهد بود. و براي او رزق و نعمت ارزشمندي فراهم ساختهايم. اي همسران پيامبر! شما مثل هيچ يك از زنان نيستيد. اگر ميخواهيد پرهيزگار باشيد صدا را نرم و نازك نكنيد كه بيمار دلان چشم طمع به شما بدوزند. و بلكه به صورت شايسته و برازنده سخن بگوييد. و در خانههاي خود بمانيد و همچون جاهليت پيشين در ميان مردم ظاهر نشويد و خودنمايي نكنيد و نماز را بر پا داريد و زكات بپردازيد و از خدا و پيامبرش اطاعت نماييد. خداوند قطعاً ميخواهد پليدي را از شما اهل بيت دور كند و شما را كاملاً پاك سازد. و آيات خدا و سخنان حكمت انگيز ی كه در منازل شما خوانده ميشود ياد كنيد. بي گمان خداوند دقيق و آگاه است. اين پنج آيه[16] همچنانكه معلوم است درباره زنان پيامبر نازل شدهاند، ولي جدال و سخنان فراواني درباره آخر آيه 33 ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾ وجود دارد. اين بخش به آيه تطهير معروف است. شيعه بر اين باورند كه اين تكه هيچ ارتباطي به ما قبل و ما بعد خود ندارد!! و بلكه خاص پيامبر، فاطمه زهراء، امام علي، حسن و حسين رضی الله عنهم است، و بر معصوم بودن ايشان دلالت دارد. از اين جاست كه آن را مستند مذهب خويش قرار ميدهند. استدلال آنان بر سه نكته استوار است: مشخص كردن معناي اهل بيت، دلالت آن بر معصوم بودن ايشان و پيوسته بودن عصمت و امامت. آنان معتقدند مراد از اهل بيت در آيه كريمه تنها همين پنج نفر هستند و به دو دليل استناد ميورزند: أ ـ خطاب در (عنكم) و (يطهركم) با ضمير جمع مذكر مخاطب است و اين ـ چنانچه ميگويند ـ دلالت ميكند كه آيه درباره غير زنان پيامبر نازل شده و الا ترتيب و سياق آيات، خطاب با جمع مونث (عنكن و يطهركن) را ايجاب ميكرد، بنابراين تغيير خطاب جمع مونث به جمع مذكر نشانه اين است كه مراد از اهل بيت غير زنان است. ب ـ اخبار و رواياتي وجود دارد كه آيه درباره آن پنج نفر فرود آمده است. با مراجعه به كتاب خدا اين آيه را مييابيم كه:﴿قَالُواْ أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَّجِيدٌ﴾ (هود :73) گفتند: آيا از كار خدا شگفت ميكني؟ اي اهل بيت رحمت و بركات خدا شامل حال شما است. بي گمان خداوند ستوده بزرگوار است.) اين آيه خطاب به زن ابراهيم است. و اين آيه:﴿ فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ﴾ (قصص:29) (هنگاميكه موسي مدت را به پايان رسانيد و همراه خانوادهاش حركت كرد. در جانب كوه طور آتشي را ديد به خانوادهاش گفت: بايستيد. من آتشي ميبينم شايد از آنجا خبري يا شعلهاي از اتش براي شما بياورم تا خويشتن را بدان گرم كنيد.) معلوم است كه موسي همراه زنش دختر شعيب، حركت كرده بود. و اين آيه: ﴿وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ﴾ (قصص:12) (و ما دايگان را از او باز داشتيم پيش از آن و گفت: آيا شما را به ساكنان خانوادهاي رهنمود كنيم كه برايتان سرپرستي او را بر عهده گيرند و خيرخواه و دلسوز او باشند؟. موسي را به مادرش بازگرداندم...) و اين آيه:﴿ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهْلَكَ إِلَّا امْرَأَتَكَ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ﴾ (عنكبوت: 33) (ما تو را و خانواده و پيروان تو را نجات خواهيم داد مگر همسرت را كه از ماندگاران و نابودكنندگان خواهد بود.) و اين آيه: ﴿ وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ﴾ (يوسف: 29) (و از گناهت استغفار كن بي گمان تو از بزهكاران بودهاي.) و آياتي ديگر از اين قبيل كه روشن ميسازند: كاربرد قرآني مانع نميشود كه مراد از اهل بيت در آيه سوره احزاب زنان پيامبر هم باشد هر چند خطاب با صيغه جمع مذكر وارد شده است. بلكه جمع مذكر با اين كاربرد جور در ميآيد، من، به كار بردن صيغه مونث با واژه اهل ـ مراد زنان باشد يا ديگران ـ را در هيچ جاي قرآن كريم، سراغ ندارم. عدهاي از علما براي اثبات اينكه (آل) بر زنان و اولاد اطلاق ميگردد به احاديثي استناد نمودهاند: أ ـ از پيامبر خدا سوال شد كه صلوات و درود را چگونه برتو بفرستيم؟ فرمود: بگوييد: بار الها! بر محمد و زنان و نسل او درود بفرست، همچنانكه بر آل ابراهيم درود فرستادي و بركت خود را بر محمد و زنان و اولاد او نازل فرما همانگونه كه بر آل ابراهيم نازل فرمودي، تو ستوده با عظمتي. مسلم و بخاري روايت كردهاند. بـ ـ از پيامبر خدا روايت شد كه: هر کس آرزو دارد هنگام فرستادن درود بر اهل بيت ما پيمانه كاملتر را به كار برد، بگويد: خدايا بر محمد، زنان (مادران مومنان)، اولاد و اهل بيتش درود بفرست، كما اينكه بر آل ابراهيم درود فرستادي، تو ستوده با شكوهي. نيل الاوطار 2/324ـ 326. ج ـ امام بخاري با سند خود از انس روايت ميكند كه: مهریه ازدواج پيامبر خدا با زينب بنت جحش مقداری نان و گوشت بود، مسئوليت دعوت مردم برای شرکت در مراسم عروسی به من سپرده شده بود... پيامبر خدا به اتاق عايشه رفت و گفت: درود و رحمت خدا بر شما اهل بيت باد، عايشه گفت: و عليكم السلام و رحمه الله، زنت را چگونه يافتي؟ خدا خيرت دهد. اتاق زنانش را يكي يكي سر زد، همانند عايشه به ايشان سلام ميكرد و آنان نيز همانند عايشه جوابش ميدادند[17] علاوه بر اينها، معني لغوي اهل نيز زنان را خارج نميكند. بنابراين، هم كاربرد قرآني، هم پيامبر و هم واژهشناختي اهل، زنان پيامبر را از آيه تطهير استثناء نميكند، ترتيب و آرايش آيات اگر اين را به طور يقين هم نرساند، حداقل به عنوان احتمال برتر اين نسبت به مادران مومنان به شمار ميآيد. و اما آيه آنها را در بر گيرد يا نه، منحصر كردن آن در آن پنج نفر، معقول و ممكن نيست مگر آنكه پيامبر خدا ايشان را نام برده باشد. و لذا بايد روايتهاي وارده در اين زمينه را بررسي نماييم: طبري ميگويد: محمدبن المثني از بكربن يحيي بن زياد العنزي از مندل از اعمش از عطيه از ابو سعيد خدري برايم بازگو كرد كه: پيامبر خدا فرمود: اين آيه درباره پنج نفر: خودم، علي، حسن، حسين و فاطمه نازل شده است.[18] پس از اين، طبري روايات بسياري را ميآورد مبني بر اينكه آيه مزبور درباره آن پنج نفر نازل گشته است، آنگاه روايتي را از عكرمه نقل ميكند كه آيه تنها در مورد زنان پيامبر نازل شد[19]. روايت اول و دوم جاي نقد و اعتراض است، چون در سند روايت اول عطيه از ابو سعيد خدري روايت ميكند، عطيه كسي است كه پيش (كلبي) ميرفت و تفسير را از او ياد ميگرفت. لقب (ابو سعيد) را به كلبي ميداد و ميگفت: ابو سعيد گفت تا گمان برده شود اين ابو سعيد همان ابو سعيد خدري است. امام احمد و نسائي و كساني ديگر نيز او را ضعيف دانسته اند.[20] و اما روايت اخير نيز عكرمه از ابن عباس نقل ميكند، عكرمه ميگفت: هر كه ميخواهد با او به مباهله ميپردازم كه آيه درباره زنان پيامبر r نازل شده است. اگر مقصود عكرمه اين باشد كه تنها زنان پيامبر باعث فرود آمدن آن باشند، با ديدگاه بسياري از مفسرين همخواني دارد و روايت پيشين عطيه ـ همانگونه كه روشن شد ـ ضعيف است و ياراي رويارويي با روايت عكرمه را ندارد. و اما اگر مقصودش اين باشد كه مراد از آيه تنها آنان ميباشد و زنان ديگر را شامل نميشود، با بسياري از روايت تعارض دارد، و لذا تنها تاويل نخست از روايت مقبول و پذيرفتني است. طبري روايت ديگري را نيز ذكر ميكند از جمله: عائشه ـ رضی الله عنهاـ ميگويد: روزي سپيدهدم پيامبر خدا در حاليكه جامهاي از پشم سياه را بر تن كرده بود، بيرون رفت، حسن آمد و با خود آوردش خانه سپس گفت: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾. اين روايت را تنها حسن نقل ميكند، ولي بدون ترديد اينكه غير از او نيز جزو اهل بيت قرار داده شوند، منتفي نيست، امام مسلم روايت مشابهي را از عايشه نقل ميكند كه ساير آن پنج نفر هم داخل ميشوند. طبري از انس نقل ميكند كه: پيامبر خدا مدت شش ماه هر گاه به مسجد ميرفت، از كنار خانه فاطمه رد ميشد و ميفرمود: اي اهل بيت! وقت نماز است ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾ اين روايت نيز در بر گرفتن غير از كساني كه نامشان برده شده را منتفي نميسازد روايات متعددي هم از ام سلمه نقل شده كه ميگويد: پيامبر r، علي، فاطمه، حسن و حسين پيش من بودند: من هم آبگوشت را برايشان پختم، آنان نيز خوردند و خوابيدند و پيامبر هم پارچهاي را روي آنان كشيد و فرمود: خدايا! اينان اهل بيت من هستند پليدي را از ايشان دور بدار و پاكشان گردان. در روايت ديگري آمده كه پيامبر r ايشان را روي پارچهاي نشانده، سپس چهارگوشه پارچه را با دست چپ گرفت و روي سرشان انداخت، و با دست راست به پروردگارش اشاره كرد و فرمود: بار الها! اينان اهل بيت من هستند، پليدي را از ميانشان بردار و پاكيزهشان گردان) اين دو روايت با روايت مسلم از عايشه در داخل شدن آن پنج نفر در آيه، همخواني دارند ولی اين را ايجاب نميكند كه ديگران جزو اهل بيت نباشند. طبري دو روايت ديگر را از (واثلة بن الاسقع) نقل ميكند كه با روايات سهگانه سازگاري دارند، در يكي از آنها از عمار نقل شده ميگويد: من پيش و اثلهبن الاسقع نشسته بودم كه بحث علي به ميان آمد و او را دشنام دادند، وقتي برخواستند و اثله گفت: بنشين تا دربارهی آنكه او را دشنام دادند، برايت سخن بگويم، من پيش پيامبر خدا بودم كه علي، فاطمه، حسن و حسين آمدند، عبايش را روي آنها گذاشت و فرمود: خدايا! اينها اهل بيت من هستند، خدايا: پليدي را از ايشان دور بدار و پاكشان قرار داده. گفت: اي پيامبر خدا من هم؟ گفت: تو نيز. و اثله گفت: به خدا قسم اين گفته پيش من اطمينان بخشترين كردار است. پيامبر فرمود: در آخرت نيز ميگويم: خدايا! اينها اهل بيت من هستند، خدایا! اهل بيتم شايستهتراند. و اثله گفت: در گوشهاي از اتاق دوباره گفتم: اي پيامبر خدا من هم جزو اهل بيت تو هستم؟ فرمود: تو نيز جزو اهل بيت من هستي. و اثله ميگويد: اين گفته جزو اميدواركنندهترين چيزهايي است كه بدانها اميدوارم. روايات ديگر طبري از ام سلمه است با اين قيد اضافي كه (ام سلمه) جزو اهل بيت محسوب نميگردد، كه اينها هستند: أ ـ ابو كريب از وكيع از عبدالحميدبن بهرام از شهربن حوشب، از فضيلبن مزروق، از عطيه، از ابو سعيد خدري از ام سلمه نقل ميشود كه ام سلمه گفت: وقتي آيه ﴿...إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾ فرود آمد، پيامبر خدا علي، فاطمه، حسن و حسين را فرا خواند و عبای خیبري خود را روي آنها پوشاند و گفت: خدايا! اينها جزو افراد خانواده من هستند، بار الها! پليدي و ناپاكي را از آنها دور گردان و پاكيزهشان قرار ده. ام سلمه گفت: آيا من جزو آنان نيستم. فرمود: تو رو به خير هستيد. بـ ـ ابو كريب از حسنبن عطيه، از فضيلبن مرزوق، از عطيه، از ابو سعيد از ام سلمه همسر پيامبر خدا روايت ميكند كه: ﴿آيه إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾ در اتاق من فرود آمد. ميگويد: من كنار در اتاق نشسته بودم و گفتم: اي پيامبر خدا! آيا من جزو اهل بيت نيستم؟ فرمود: تو رو به خير هستي، تو جزو همسران پيامبران هستي. ام سلمه ميگويد: وقت نزول آيه، پيامبر، علي، فاطمه، حسن و حسين رضی الله عنهم در اتاق من حضور داشتند. ابو كريب از خالدبن مخلد، از موسيبن يعقوب از هاشمبن عقبهبن ابي وقاص، از عبدالله بن وهببن زمعه، از ام سلمه روايت ميكند كه: رسول خدا علي و حسين را جمع كرد و سپس آنها را با لباس خويش پوشاند و خدا را بانگ زد و فرمود: اينان اهل بيت من هستند. ام سلمه ميگويد: اي رسول خدا مرا نيز وارد زمره آنان كن فرمود: تو جزو اهل بيت من هستي. احمدبن محمد الطاوسي، از عبدالرحمنبن صالح، از محمدبن سليمان (اصفهاني، از يحييبن عبيدالملكي، از عطاء، از محمدبن ابي سلمه نقل ميكند كه: آيه (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ...) در اتاق أم سلمه بر پيامبر خدا نازل گشت. پيامبر حسن، حسين و فاطمه را صدا زد و آنها را پيش خود نشاند، همه زير عباي ايشان رفتند و آنگاه فرمود: اينها اهل بيت من هستند. خدايا ناپاكي را از ايشان دور بدار و پاكيزهشان گردان. و فرمود: اي ام سلمه! من به جاي تو با آنها هستم و تو نيز رو به خير هستي. ابن حميد از عبداللهبن القدوسي، از اعمش، از حكيمابن سعد روايت ميكند كه: نزد ام سلمه از عليبن ابي طالب ياد كرديم ام سلمه گفت: آيه تطهير درباره علي نازل گشت، پيامبر خدا به اتاق آمد و فرمود: هيچ كس را راه مده، فاطمه آمد، نتوانستم او را از پدرش پنهان سازم، سپس حسن آمد نتوانستم از آمدن او نزد پدربزرگ و مادرش جلوگیری کنم، حسین نیز آمد باز نتوانستم از ورود او جلوگيري نمايم. همه روي فرشي پيش پيامبر گرد آمدند، گفت: گفتم: اي رسول خدا من هم؟ گفت: به خدا قسم جواب مثبت را از ايشان نشنيدم و گفت: تو رو به خير هستي. با تامل در روايتهاي بالا به نكات زير دست مييابيم: أ ـ سندروايت اول و دوم به (عطيه از ابو سعيد از ام سلمه) ميرسد كه قبلاً ضعف عطيه و روايات او از ابو سعيد را بيان نموديم. ب ـ در سند روايت سوم (خالدبن مخلد) وجود دارد. نقد و بررسيهاي علما درباره او بدين شرح است: عثمانبن ابي شبيه و ابن حبان و العجلي او را معتبر دانستهاند. ابن معين و ابن عدي گفتهاند: اشكالي ندارد، ابو حاتم ميگويد: روايتهايش قابل نوشتن نيستند. آجري از ابو داود نقل ميكند: راستگو است ولي از شيعه جانبداري ميكند. عبداللهبن احمد از پدرش نقل ميكند: داراي روايتهاي غير مشهوري است. ابن سعد ميگويد: احاديثش غير معروف و به مذهب شيعه گرويده و در آن به حد افراط رسيده و از روي ناچاري روايتهايش را نوشتهاند. صالحبن محمد جزره ميگويد: در مورد حديث مورد اطمينان است ولي به زيادهروي متهم است. جوزجاني ميگويد: بر اثر منش و رفتار خرابش، بد زبان و گستاخ بود، اعين ميگويد: به او گفتم: آيا تو احاديثي كه در توصيف صحابه وارد شدهاند داريد؟ گفت: بگو در سرزنش و بدگويي. ابو الوليد باجي در راويان بخاري از ابو حاتم نقل ميكند كه: خالدبن مخلد داراي احاديث غير معروفي است ولي روايتهايش نوشته ميشوند. ازدي ميگويد: در حديثش كمي منكرات وجود دارد ولي از ديدگاه ما در زمره راستگويان محسوب ميگردد. ساجي و عقيلي نيز او را در شمار ضعفاء آوردهاند.[21] از اينجا به اين نتيجه ميرسيم كه: خالدبن مخلد چون شيعه بوده و مذهبش در او تاثير گذاشته، معتبر نيست و روايتهاي وي از درجه اعتبار ساقط ميباشد. در سند روايات مزبور خالد از موسيبن يعقوب هم نقل ميكند كه او نيز نتوانسته است خود را از ذرّهبين علماء پنهان كند: ابن معين، ابن حبان و ابن قطان او را موثق دانستهاند. آجري از ابو داود نقل ميكند: او صالح است، ابن عدي ميگويد: از نظر من نه خود و نه روايتهايش اشكالي ندارند، عليبن المديني ميگويد: احاديث او ضعيف و غير معروف هستند. نسائي ميگويد: قوي نيست و بالاخره امام احمد هم گفته: تحسين و خشنوديم را بر نميانگيزد. ج ـ در سند روايت چهارم، (عبدالرحمنبن صالح) وجود دارد كه او از شيعههاي كوفه ميباشد، و علما درباره او چنين اظهار نظر کردهاند: ابوحاتم، ابنحبان و كساني ديگر او را معتبر دانستهاند. موسيبن هارون گفتند: موثّق بود و به افترا و بدگويي همسران پيامبر ميپرداخت. آجري از ابو داود گزارش ميكند: مناسب نديدم احاديث او را بنويسيم، كتابي را درباره تهمت و افترا به اصحاب پيامبر نگاشت، بار ديگر كه بحث او را به ميان ميآوردند، گفت: مرد بدي بود. ابن عدي ميگويد: نزد كوفيان معروف و سرشناس بود و به ضعيفالحديث مشهور نبود، ولي در شيعهگري سوخته بود و شوق و هيجان زيادي داشت. در سند حديث چهارم محمدبن سليمان اصفهاني هم وجود دارد كه: ابن حبان او را در شمار افراد معتبر آورده است. ابو حاتم ميگويد: عيبي ندارد، احاديثش نوشته ميشود ولي جاي اعتماد نيست. ابن عدي گفته: احاديث او داراي اضطراب و پريشاني هستند. و سنائي او را ضعيف دانسته است. د ـ در سند روايت اخير (عبداللهبن عبدالقدوس) وجود دارد كه او شيعه مذهب بود و سخناني درباره او گفته شده: بخاري ميگويد: او در اصل صادق است ولي از افرادي ضعيف روايت ميكند. ابن حبان او را مورد اعتماد دانسته و ميگويد: گاهي سخنان شگفت زده است. عبدالله بن احمد ميگويد: درباره او از ابن معين سوال كردم گفت: هيچي نيست او رافضي پليدي است. محمد بن مهران جمال ميگويد: چيزي نبود، مورد تمسخر قرار ميگرفت. به سان ديوانهاي بود كه بچهها دنبالش ميافتند. ابو داود ميگويد: ضعيف الحديث و متهم به شيعه گري بود، از يحيي به من خبر رسيده كه گفته: چيزي نبوده است. ابو احمد حاكم ميگويد: در روايتهايش كمي منكرات وجود دارد و بالاخره نسائي و دار قطني او را ضعيف و غير قابل اعتماد دانستهاند. در سند روايت مزبور ضعف ديگري نيز وجود دارد كه اعمش است. او كه متقلب و دروغگو بود، تعبيراتش گونهاي نيست كه شنيدن او را از حكيم برساند. پس از تحقيق در سند احاديث مزبور ميشود گفت: احاديث در حدي نيستند كه دلالت سياق و ظاهر آيات قرآني با آنها رد و از مسير اصلي خويش خارج شوند، پس چگونه ميتوان اين احاديث را براي اثبات اصلي از اصول عقيده پذيرفت[22]ترمذی روايت ديگري از ام سلمه نقل ميكند كه در آن آمده است: اي پيامبر خدا آيا من نيز همراه ايشان هستم؟ گفت: تو سر جاي خويش و رو به خير هستي. سپس ترمذی حديث را دنبال ميكند كه: اين حديث غريب است.[23] ترمذی در: ابواب العلل، غريب را اينگونه تحليل ميكند: محدثان، حديث را به دلايلي غريب ميدانند: علت غريب بودن احاديثي اين است كه: از يك طريق روايت شده است، احاديثي به خاطر وجود اضافهاي است، حال آنكه وقتي زيادهاي در حديث قابل پذيرش است كه از يك نفر مورد اعتماد روايت شده باشد. و برخي احاديث نيز وجود دارند كه از طرق مختلفي روايت شدهاند ولي به خاطر حال و وضع سندشان در شمار احاديث غريب قرار ميگيرند. البته معناي احاديث ترمذی با حديث مزبور همخواني دارد، شايد ترمذی به خاطر وجود همين كلمات اضافي آن را غريب معرفي كرده است. حافظ ابن كثير در تفسير آيه تطهير ميگويد: اين آيه در وارد شدن همسران پيامبر در شمار افراد اهل بيت، صراحت دارد، چون ايشان سبب نزول آيه هستند، و به اتفاق تمام مفسران سبب نزول مشمول آيه قرار ميگيرند، يا به تنهايي بنا به قولي و يا همراه ديگران بنا به صحیحترین اقوال ابن كثير روايات وارده در تفسير طبري و احاديث ديگری را نيز ميآورد، سپس حديثي را از صحيح مسلم بيان ميكند كه: زيدبن ارقم ميگويد: پيامبر خدا روزي نزديك چشمهاي نزديك ميان مكه و مدينه كه به (خم) معروف است، براي ما سخنراني كرد حمد و ثناي خدا را به جا آورد و به موعظه و يادآوري مسلمانان پرداخت و سپس گفت: اما بعد: اي مردم آگاه باشيد، من يك انسانم، نزديك است فرستاده پروردگارم نزد من بيايد و پاسخ بگويم. من دو چيز ارزشمند و گرانبها را ميان شما ميگذارم يكي كتاب خدا كه در آن هدايت و روشنايي است، آن را بگيرد و دستاويز خود قرار دهيد، آنگاه فرمود: و ديگري اهل بيتم خدا را در مورد اهل بيتم يادتان ميآورم (سه بار اين جمله را تكرار نمود) حصين به او گفت: اي زيد! اهل بيتش چه کسانی هستند؟ آیا همسرانش جزو اهل بیتاند؟ ولی اهل بیت كسانياند كه... پس از او از صدقات و خيرات محروماند. گفت: آنان كيانند؟ گفت: آنان! آن علي، عقيل، جعفر و عباس هستند؟ روايت ديگر مسلم را نيز از زيد كه مشابه قبلي است ميآورد و در آن آمده است: به او گفتم: اهل بيتش كيانند؟ همسرانشاند؟ گفت: نه. قسم به خدا زن در دوراني از عمرش همراه مرد خواهد بود، سپس طلاقش ميدهد و به خانه پدرش بر ميگردد. اهل بيت پيامبر خويشان پدري ايشانند آنانكه بعد از او از صدقات محروم ميگردند.[24] سپس ابن كثير ميگويد: روايت دوم اين گونه است، ولي روايت اول بهتر و پذيرش آن شايستهتر است. و اما در مورد روايت دوم احتمال دارد تفسيري باشد براي اهل كه در روايت نخست آمده بود، و يا توضيح اين باشد كه مراد از اهل تنها همسران نيست بلكه شامل افراد ديگر خانواده هم ميباشد، اين احتمال دوم، به خاطر جمع ميان هر دو روايت و ميان قرآن و حديث پيشين اگر صحيح باشد، چون در برخي سندهايش نقدهايي وجود دارد ـ بهتر و راجحتر است. آنچه احتمال دوم ـ كه ابن كثير بدان اشاره نمود ـ را تاييد ميكند، اينكه سوالي كه در حديث اول وارد شده به صورت (من) تبعيضه است (أ ليس نساؤه من أهل بيته) در روايت مشابهي نيز از زيدبن ارقم كه در مسند امام احمد وارد شده، آمده است، حسين گفت: اي زيد اهل بيتش كسانياند كه بعد از او از صدقات محروم گردند.[25] در اينجا تاكيد شده كه همسرانش داخل اهل بيت اويند. ابن كثير بعد از اين ميگويد: آنچه ترديدي در آن نيست اينكه: هر كه در قرآن بينديشد در مييابد كه آيه: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾ همسران پيامبر را نيز در بر ميگيرد. چون ترتيب و سياق سخن خطاب به ايشان است، و لذا بعد از اينها ميگويد: ﴿ وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ...﴾(احزاب:34) (و آيات خدا و سخنان حكمتانگيز را كه در منازل شما خوانده ميشود ياد كنيد.) ولي وقتي همسرانش جزو اهلش به حساب ميآيند، بستگانش به اين اسم شايستهتراند، كما اينكه در حديث مزبور آمده بود (و اهل بيتي احق) اين مشابه آن حديثي است كه در صحيح مسلم آمده است: وقتي از پيامبر خدا r درباره مسجدي سوال شد كه از ابتدا بر اساس تقوي بنيان نهاده شده است، فرمود: اين مسجد من است. اين آيه نيز همينطور است، زيرا آيه دال بر مسجد بنيانگذاري شده بر تقوي، همانگونه كه در حديث ديگري آمده، درباره مسجد قبا نازل شده است وقتي او از اصل بر ابتدا بر اصل تقوي بنيان نهاده شده باشد، نامگذاري مسجد پيامبر به مسجد تقوي سزوارتر است، ابن كثير هم بيش از اين چنين گفته بود.[26] قرطبي ميگويد:[27] الفاظ و كلمات آيه:﴿ وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ...﴾ اين را ميرساند كه اهل بيت پيامبر همسرانش هستند. دانشمندان درباره اهل بيت و اينكه چه كسانيند؟ هم اختلاف نظر دارند، عطاء، عكرمه و ابن عباس ميگويند: اهل پيامبر عبارت است از همسرانش بدون مردان، و معتقدند. مراد از (بيت) منازل مسكوني پيامبر است به دليل اينكه ميفرمايد: ﴿ وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ...﴾ گروهي از جمله كلبي بر اين باورند، عبارتند از: علي، فاطمه، حسن و حسين. براي اثبات ديدگاه خويش، علاوه بر احاديث وارد شده به آيه: ﴿لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ﴾ استناد كردهاند. كه تعابير به صورت جمع مذكر است، و اگر براي زنان هم ميبود بايد تعبير (عنكن و مطهركن) را به كار ميبرد. ولي احتمال دارد به كار نبردن صيغه جمع مونث به خاطر اين باشد كه واژه اهل شامل مذكر و مونث هم ميباشد، چنانكه شخص خطاب به دوستانش ميگويد: اهلت چطور است؟ يعني زن و فرزندانت، او نيز ميگويد: خوبند. خداوند ميفرمايد: ﴿قَالُواْ أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَّجِيدٌ﴾ (هود: 73). (گفتند: آيا از كار خدا شگفت ميكني؟ اي اهل بيت! رحمت و بركات خدا شامل شما است. بي گمان خدا ستوده بزرگوار است.) آنچه از آيه بر ميآيد اينكه اهل شامل تمام افراد خانواده اعم از زن و بچه ميشود. استعمال صيغه جمع مذكر بدين علت است كه چون رسول خدا، علي، حسن و حسين ميان آنان بوده و هر گاه مذكر و مونث با هم بودند غلبه از آن مذكر است، بنابراين نظم و آرامش آيات مقتضي اين است كه همسران پيامبر هم داخل اهل اويند، زيرا آيات درباره ايشان نازل شده و آنان را مورد خطاب قرار ميدهد. سپس قرطبي ميگويد: چونكه ممكن است جملهاي در وسط كلام اشاره به غير از همسرانش داشته باشد، منشأ اين تصور اين بوده كه وقتي اين آيه فرود آمد پيامبر علي، فاطمه، حسن و حسين را صدا زد، آنگاه عبايش را آورد و ايشان را بدان پوشاند، سپس دستش را روبه آسمان كرد و فرمود: ( بار الها! اينان اهل بيتماند، خدايا پلیدي را از ايشان دور بدار و پاكشان گردان) پيامبر پس از نزول آيهاي كه همسرانش را مورد خطاب داده بود، آنان را فرا خواند و دوست داشت ايشان را نيز داخل نمايد، ولي كلبي و همفكرانش آيه را مختص آنان دانستهاند، حال آنكه فراخواني بود خارج از چارچوب تنزيل! يكي ديگر از كساني كه آيه را ويژه اهل بیت دانستهاند، ابو جعفر طحاوي، در كتاب (مشكل الآثار ـ 1/333 و 329) اين ديدگاه را نيز پذيرفته و رأي خود را بر فرضيات و احتمالات بنا گذاشته و ميگويد: ام سلمه داخل اهل بيت پيامبر است چون او همسرش است و همسرانش جزو اهلشاند. چنانكه در حديث افك ميفرمايد: چه كسي مرا از مردي نجات ميدهد كه آسيبش به اهلم رسيده است، به خدا قسم درباره اهلم جز خير و خوبي چيزي سراغ ندارم، اينكه به ام سلمه ميگويد: تو جزو اهل من هستي، احتمال دارد از اين قبيل باشد يا نه اينكه مقصودش اين بوده باشد كه او نيز داخل اهلی است كه در آيه آمده است. ابو جعفر به برخي رواياتي كه بحث از ام سلمه در آنها به ميان آمده، استناد ميكند، در يكي از آنها آمده: و نه گفت تو داخل اهل بيت هستي. در ديگري اينچنين ميگويد: تو جزو همسران پيامبريد و تو بر خير يا رو به خير هستي. در روايتي ديگر آمده: گفتم اي رسول خدا آيا من اهل تو نيستم؟ گفت: بله. گفتم: زير عبا بروم؟ ميگويد: پس از آنكه دعايش را براي آنان به پايان برد، به زير عبا رفتم. من معتقدم روايت أخير داخل شدن ام سلمه در آيه را ميرساند نه خارج شدن او، سوال همزمان بوده با پيوستنش به جمع كساني كه آيه آنها را در بر گرفته است. جواب پيامبر اين را تاييد ميكند، رفتن او به زير عبا پس از ايشان با ادب نبوي سازگارتر و سزاوارتر است، چرا كه امكان ندارد پيامبر همسرش را با پسر عمويش به زير عبا ببرد. به هر حال طحاوي كوشيده تا آيه از سياق و نظم خاص خود خارج نگردد ولي عجيب اين است كه برخي ميگويند: آيه تطهير از لحاظ نزول، نه بخشي از آيات همسران پيامبر است و نه ارتباطي با آنها دارد، بلكه يا به دستور پيامبر و يا هنگام نوشتن قرآن بعد از فوت ايشان ميان آن آيات قرار داده شده است.[28] چطور ممكن است آخر آيهاي به آغاز آن ملحق گردد ولي هيچ ارتباطي ميانشان وجود نداشته باشد؟ آنگاه چگونه امكان اين فراهم ميشود كه آغاز آن با پيش و پس خود در ارتباط باشد، در حاليكه آخر آن هيچ تناسبي با آغاز نداشته باشد؟ و چه حكمتي در قرار دادن آن ميان اين آيات وجود دارد؟ شگفتآورتر اينكه احتمال قرار دادن آن ميان آيات مزبور بدون دستور و راهنمايي پيامبر، وجود داشته باشد!! طبرسي ميگويد: هر گاه گفته شود انتها، آغاز و وسط آيات درباره همسران پيامبر است، سخن اين است كه: كسي كه عادت فصحاء را بداند، به رد و انكار آن نميپردازد، زيرا فصحاء عادت دارند سخن را از نوع خطابی به نوعي ديگر تفسيری تغيير دهند و دوباره به نوع اول بر ميگردند. قرآن كريم پر از اين نوع سخنان است. و همچنين سخن و اشعار عرب.[29] اين سخن گرچه از لحاظ دليل و بيان حكمت مقضي چنين اقدامي و به ويژه اگر تفسير به چيزي بي ارتباط با اصل موضوع باشد، ناقص است، ولي به درجه ديدگاه قبل نرسیده است. نتيجه ميگيريم: آيه تطهير شامل همسران و ديگر افراد خانواده پيامبر ميگردد، ولي براي كسي كه ميتواند بگويد: آيه شامل همسران پيامبر ميگردد، هيچ گونه دليلي وجود ندارد كه خويشان ديگرش را از اين چارچوب خارج نمايد، چه دليلي شامل شدن آيه را براي دختران پيامبر منع ميكند؟ فوت ايشان پیش از نزول آيه به اين معني نيست كه پاكيزه گردانيدن آنان در قيد حيات، مقصود نباشد، و با كدام دليل ميتوان از ورود ساير اولاد امام علي، جعفر، عقيل و عباس به آن جلوگيري به عمل آورد؟ اعتقاد به اينكه: آيه تنها شامل آن پنج نفر ميشود، چگونه اين امكان را فراهم ميسازد كه ديگر افراد امامان دوازدگانه را نيز شامل ميگردد؟ و چرا شامل امامان زيديها، اسماعيلیها و يا ساير گروههاي شيعه كه بيشتر از هفتاد گروه هستند، نگردد؟ پس از اين به موضوع دلالت آيه بر معصوم بودن ائمه، ميپردازيم. طوسي ـ كه اهل تشيع او را رئيس طائفه مينامند ـ ميگويد: ياران ما با اين آيه استدلال ميكنند كه: افراد اهل بيت پيامبر معصوماند و درست نيست دچار اشتباه گردند، و اجماع ايشان عين واقعيت و بدور از اشتباه است. خلاصه اجماع آنها اين است كه: خواست خدا براي دور نگه داشتن پليدي از اهل بيت يا بدين شيوه است كه انجام عبادت و پرهيز از گناهان را از ايشان درخواست نموده، و يا عبارت از اين است كه: پليدي را از ايشان دور نگه داشته است يعني: ايشان را طوري آفريده كه از زشتيها امتناع ورزند، احتمال نخست جايز نيست چرا كه چنين ارادهاي در مورد همه مكلفين وجود دارد و اختصاص به اهل بيت ندارد، هيچ اختلافي هم در اين نيست كه خداوند با اين آیه امتيازي را به اهل بيت بخشيده كه ديگران را از آن بي نصيب كرده است، پس چطور ممكن است بدینگونه تاويل شود كه هيچ فضل و امتيازي را برايشان باقي نگذارد؟ از اين گذشته واژه (انما) همانند فعل (ليس) ميباشد و لذا چكيده آيه چنين ميشود: خداوند جز دور نگه داشتن اين نوع پليدي را از اهل بيت نميخواهد. پس آيه دال بر اين است كه دور نگه داشتن پليدي و ناپاكي از ايشان بالفعل صورت گرفته است. كه اين هم معصوم بودن آنها را ميرساند.[30] از ميان فرق شيعه تنها جعفريها اين ديدگاه را دارند كه با گفته هيچ يك از افراد اهل تاويل جور در نميآيد. آنچه را گفتهاند از چند جهت قابل تامل و نقد است: أ ـ مخالفتشان با تمام اهل تاويل موجب ميگردد كه سخن آنها غير مقبول از آب در آيد، مگر اينكه دليلي محكم و استوار آن را تاييد و تقويت سازد. بـ ـ احاديث سابق روشن ساختند كه پيامبر خدا اهل عبا را فراخواند و برايشان دعا كرد كه خدا پليدي را از آنان دور نگه دارد و پاكيزهشان گرداند، سپس وقتيكه ـ بنا به گفته شيعه ـ تصفيه و پالايش ايشان بالفعل صورت گرفته بود، ديگر چه نيازي به دعا و درخواست از خدا وجود داشت؟ ج ـ آيه تطهير ميان آيات امر و نهي واقع شده چيزيكه درخواست انجام عبادات و پرهيز از نافرمانيها را تاييد ميكند تا به از بين بردن پليدي و پديد آمدن پاكسازي بينجامد، و همچنين حديثي كه پيشتر بدان اشاره رفت اين را تقويت مينمايد و آن اينكه: پيامبر خدا مدت شش ماه هر گاه براي نماز بيرون ميرفت از كنار خانه فاطمه ميگذشت و ميفرمود: اي اهل بيت وقت نماز خواندن رسيد ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾ در اينجا ميان فرمان به نماز و آيه ارتباط وجود دارد. د ـ حديثي كه از علي نقل شده، پيوند مزبور را بيشتر تقويت ميسازد، كه ميگويد: پيامبر خدا، هنگام نماز صبح نزد ما آمد، در حاليكه من و فاطمه خوابيده بوديم، كنار در ايستاد و فرمود: آيا نماز نميخوانيد؟ در پاسخ گفتم: اي پيامبر خدا! دلهاي ما دست خداست، هر گاه بخواهد ما را از خواب بيدار ميكند، ميگويد: رسول خدا برگشت و چيزي نگفت، ولي وقت برگشتن شنيدم، در حاليكه با دستش رانش را ميزد، ميفرمود:﴿ وَكَانَ الْأِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾(الكهف: 54).[31] در روايتي ديگر از امام علي آمده كه: پيامبر پيش ما آمد در حاليكه من و فاطمه خواب بوديم بيدارمان كرد و فرمود: بلند شويد و نمازتان را بخوانيد، ميگويد: من كه چشمانم را مالش ميدادم، نشسته بودم و ميگفتم: قسم به خدا ما جز نمازي را كه خداوند برايمان مقرر كرده است، نميخوانيم، دلهاي ما در اختيار اوست، هر وقت بخواهد بيدارمان ميكند: آنگاه رسول خدا در حاليكه با دستش رانش را ميزد پشت به ما كرد و اين جملات را بر زبان ميآورد: (ما جز نمازي را كه...!، ما جز نمازي را كه...! ﴿ وَكَانَ الْأِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾.[32] در اينجا روشن ميگردد كه پيامبر خدا تا چه اندازه بر دور نگه داشتن پليدي و پالايش افراد خانوادهاش حريص بوده و از سخنان علي ناراحت شده است. هـ ـ ابن تيميه درباره آيه تطهير ميگويد: اين آيه خبر از دور شدن پليدي و پديد آمدن پاكي نيست، بلكه دستور است به اهل بيت مانند اين آيه: ﴿ مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ علَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَـكِن يُرِيدُ لِيُطَهَّرَكُمْ﴾ (مائده: 6) (خداوند نميخواهد شما را به تنگ آورد و بلكه ميخواهد شما را پاكيزه دارد، یا: ﴿ يُرِيدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَيَهْدِيَكُمْ...﴾(نساء:26) و يا:﴿ يُرِيدُ اللّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ﴾ (نساء:28) (خداوند ميخواهد كار را بر شما آسان كند.) اراده در اينجا در بر گيرنده امر، محبت و خوشنودي است كه مستلزم به وقوع پيوستن مراد خداوند نيستند، و اگر اينگونه بود، ميبايست هر كه خدا پاكيزگي وي را ميخواست، پاك و پالايش ميگرديد، سپس ديدگاه خود را با دعاي پيامبر براي ياران عبا، تقويت ميكند.[33] و ـ به اين نتايج دست يافتيم كه: آيه پاكسازي درباره همسران پيامبر و ديگر اعضاي خانواده او يعني: آل علي، عقيل، جعفر و عباس فرود آمده است، هيچ كس معتقد به معصوم بودن اينان نيست، برگزيدن تنها آن پنج نفر نيازمند دليل و برهان ميباشد و علاوه بر اين، دلايلي را كه بيان كرديم این تخصيص و برگزيدن را نفي ميكنند. تنها نكتهاي كه در اين زمينه باقي مانده اين كه: طوسي اعتقاد داشت حمل اراده بر اين معني (انجام عبادات و پرهيز از معاصي) جايز نيست چون اين نوع اراده براي همه انسانها يكسان ميباشد، حال آنکه گمانی در آن نيست كه خدا از طريق اين آيه امتيازي را به اهل بيت عطا نموده كه هيچ فرد ديگري را همتاي آنان قرار نداده است. پس چطور امكان دارد آيه بر گونهاي تفسير شود كه هيچ گونه وجه امتيازي براي اهل بيت باقي نگذارد؟! اين بود استدلال عقلي طوسي، ولي آيا دلايلي كه ما آورديم با چنين دليلي نقض ميشوند؟! گفته او اگر صحيح هم باشد چونكه آيه به خصوص درباره همسران پيامبر نازل شده. پاداش چند برابري براي ايشان در نظر گرفته شده است، و اين هم باعث ميشود كه آنان به پالايش و دور نگه داشتن پليدي نزديكتر باشند. چنانكه امتياز نزول وحي در منازل آنها نيز بدانها اختصاص يافته است. ولي ما معتقديم: اراده پاكسازي گرچه براي همه مكلفان يكسان ميباشد ولي اهل بيت امتياز ويژهاي در اين زمينه دارند و به ويژه براي ياران عبا سهم بيشتري در نظر گرفته شده است. اين نوع تاويل منزلت و امتياز ايشان را نميكاهد، ولي معصوم بودن را هم برايشان ثابت نميكند. بر اين اساس، استناد به آيه تطهير پذيرفته شده نخواهد بود، و لذا تخصيص آن به پنج نفر پرهيزكار ثابت نيست، و تاويل و تفسير آن نيز به گونهاي كه عصمت را برايشان ثابت كند، فاقد دليل خدشه ناپذير ميباشد. حال آنكه آنان به دليل مسلم بودن عصمت ـ به گمان خويش ـ اعتقاد به امامت ايشان را پيدا كردهاند.
4ـ معصوم بودن ائمه پيشتر گفتيم: شيعه معتقد به عصمت امامان خود هستند، يعني در طول عمرشان از سن كودكي گرفته تا سن پختگي و كمال عقلي دچار خطاي عمدي، اشتباهي و فراموش كاري نخواهند شد. يكي از دلايلشان آيه: ﴿ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ است. ميگويند: اين آيه روشن ميسازد كه بايد امام از زشتيها بدور باشد، چون خداوند، دستيابي ستمكاران را به منصب امامت رد كرده است، و كسي كه معصوم نباشد ستمكار است يا براي خود و يا براي ديگران. اگر گفته شود: خداوند تسلط ستمكار را بر منصب امامت هنگام ستمكاريش منع نموده است. هر گاه توبه كرد ستمكار ناميده نخواهد شد و جايز است بدان دست يابد. در جواب ميگوييم: ستمكار اگر توبه هم كند از اينكه آيه او را در حال توبه شامل گردد، خارج نميگردد. وقتي خدا دستيابي وي را بدان رد كند، يعني هيچ گاه نمیتواند آن را تصاحب كند بدون تفاوت ميان اوضاع و احوال مختلف، و لذا واجب است آيه بر همه اوقات حمل گردد.[34] سپس گفتهاند: خداوند دو نفر را از ارتكاب نافرمانيها و زشتيها دور نگه داشته كه هيچگاه بت را عبادت نكردهاند، ايشان: محمدبن عبدالله و علي ابن طالب است، يكي را براي رسالت و ديگري را براي امامت و پيشوايي برگزيد، و اما جانشينان سهگانه ديگر معصوم نبودند، پس ايشان ستمكارند و شايستگي احزار مقام امامت را ندارند. در اين جا نيز نكات زير را تحليل ميكنيم: أ ـ آيه شريفه : ﴿ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ را ميتوان به گونههاي متعدد تاويل كرد،[35] احتمال دارد مقصود، قرار دادن ابراهيم در كسوت و لباس پیامبری باشد كه مردم به او تاسي جويند، زيرا پيروان اديان مختلف معتقد به اويند و به پيامبريش اعتراف ميكنند. و احتمال دارد، منظور پيشوايي باشد از پيشوايان كه نيكوكاران او را سرمشق خويش قرار دهند. در تاويل عهد نيز اختلاف نظر وجود دارد: برخي گفتهاند: رسالت و وحي است و برخي هم گفتهاند: پيشوايي است كه اين تاويل دوم از تاويل پيشين بر ميآيد و روايتهاي متعددي نيز ان را تقويت مينمايند. از ابن عباس نقل شده كه درباره : ﴿ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ گفته: يعني: هيچ پيماني را با ستمكاران نميبندم، اگر هم بندم نقضش ميكنم. از مجاهد، و مقاتل بن حبان نيز چنين نقل شده است. ثوري از هارون بن عنتره از پدرش گزارش ميكند كه: يعني: هيچ ستمكاري داراي عهد و پيمان نيست. عبدالرزاق از محمد از قتاده نقل ميكند كه: يعني ستمكاران در آخرت بدان عهد دست نمييابند ولي در دنيا بدان دست يافته است چرا كه به خدا ايمان آورده، ميخورد و به زندگي خود ادامه ميدهد. ابراهيم نخعي، عطاء، حسن و عكرمه نيز چنين گفتهاند. ربيعبن انس ميگويد: عهدي را كه خداوند به بندگانش ميسپارد. دينش است كه به ستمكاران نميرسد، مگر نميبيني كه خداوند ميفرمايد: ﴿ وَبَارَكْنَا عَلَيْهِ وَعَلَى إِسْحَقَ وَمِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِينٌ﴾ (صافات: 113) (ما به ابراهيم و اسحاق خير و بركت داديم از دودمان اين دو نيكوكار به وجود آمدند و هم افرادي كه آشکارا به خود ستم كردند.) يعني: اي ابراهيم! همه افراد دودمان تو نيكوكار و بر حق نيستند. از ابن علیه، عطاء و مقاتل بن حيان نيز چنين روايت شده است. جوبيربن ضحاك ميگويد: دشمني كه از امرم سرپيچي ميكند، به فرمانبرداريم دست نمييابد و جز به دوستي كه اطاعتم ميكند نميبخشم. عليبن ابي طالب از پيامبر نقل ميكند كه درباره آيه فرمود: اطاعت و فرمانبرداري از من جز در كارهاي نيك و پسنديده نيست. پس مادام در تاويل آيه اختلاف نظر وجود دارد، مسلم دانستن آنچه جعفريها بدان اعتقاد ورزيدهاند فاقد دليل خواهد بود. ساير دلايل نيز رد ميشوند. ب ـ ولي با وجود اين، اختلافي در آن نيست كه ستمكار سزاور پيشوايي مسلمانان نميباشد. زمخشري ميگويد: چگونه ممكن است كسي كه حكم و شهادتش جايز، نيست، فرمانبرداري از او واجب نيست، اخبارش پذيرفتني و براي امامت نماز پيش انداخته نخواهد شد، امامت و پيشوايي مسلمانان را به عهده گيرد؟ ابو حنيفه رضی الله عنه پنهاني فتواي وجوب ياري دادن زيدبن علي رضی الله عنه تحويل دادن اموال و دارايي به او، و همراهي او در شورش عليه راهزن و غارتگر كه خود را خليفه نامگذاري كرده بود، مانند: دوانيقي و امثال او صادر نمود.[36] زني به او گفت: پسرم را بر همراهي ابراهيم و محمدبن الحسين راهنمايي و دستور دادي تا كشته شد. گفت: اي كاش من به جاي پسرت بودم. چگونه جايز است يك نفر ستمكار را به امامت منصوب كرد، در حاليكه وجود امام براي دفع و ستم است. هر گاه ستمكاري براي منصب امامت گمارده شود، ضربالمثل معروفي تداعي ميشود كه: كسي كه چوپاني را از گرگ بخواهد ستم كرده است.[37] ج ـ نميشود پذيرفت غير معصوم اجباراً ستمكار است، يا غير ستمكار حتماً معصوم است. ميان معصوم بودن و ستمكار نبودن فاصلهي زيادی وجود دارد، گناهكار پيش از تكليف نه ستمكار است و نه مورد حساب و بازخواست قرار ميگيرد. كسي كه اندكي گناهان صغيره را مرتكب شده باشد و با توبه و استغفار اثرات آن را از بين برده باشد، ظالم به شمار نميآيد، و گناهاني كه از روي اشتباه و فراموشي انجام شده باشند ـ همانگونه كه پيامبر خدا ميفرمايد ـ مورد محاسبه قرار نميگيرند: گناهي كه از روي خطا، فراموشي و اجبار انجام شده باشد، از امتم برداشته شده است.[38] آيه زير هم اين مسأله را تاييد مينمايد: ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ (بقره:286) (پروردگارا! اگر ما فراموش كرديم يا به خطا رفتيم ما را مگير.) د ـ آلوسي معتقدات اهل تشيع را اينگونه پاسخ ميدهد: گروهي از شيعه آيه ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا....﴾ را بر نفي امامت ابوبكر، عمر و عثمان مستند خويش قرار دادهاند، چرا كه ايشان مدت زيادي شرك ورزيدند، شرك هم ستم بزرگي است و ظالم هم بر نص قرآن شايستگي حمل بار سنگين پيشوايي را ندارد. جواب اين است: نهايت چيزي كه از آيه مزبور برداشت ميشود اينكه: ستمكار در حين ظلم نميتواند به امامت دست يابد، ولي سه نفر فوق وقتي به امامت دست يافتند كه در اوج ايمان و نهايت عدالت بودند. آنگاه ميگويد: كسي كه مرتكب كفر يا ظلم شده و سپس توبه کرده و كردارهاي شايسته انجام داده است. از نظر لغت، عرف و شرع نيز صحيح نيست واژه كفر يا ظلم بر او اطلاق گردد. زيرا چنانچه در علم اصول مقرر شده: صیغهی مشتق كه به كسي نسبت داده ميشود، در زماني كه به صورت بالفعل در او وجود داشته باشد حقيقت ناميده ميشود و در غير اين صورت مجاز، مجاز نيز به صورت پيوسته و مداوم نيست بلكه حالت معمول و مرسوم دارد، وگرنه جايز ميباشد واژه بچه بر كهنسالي،خوابيده بر بيداري، ثروتمند بر نيازمندي، گرسنه بر سيري، زنده بر مردهي و عكس اينها اطلاق گردد. و نيز اگر مجاز صورت پيوسته داشته باشد لازم ميآيد: كسي كه سوگند خورده باشد كه به كافر سلام نكند، بلافاصله بر مومني سلام كند كه چند سال پيش كافر بوده، سوگندش شكسته شود، و كسي نيز چنين سخني نگفته است.[39] هـ ـ اينكه گفته ميشود امام علي هيچگاه براي بت كرنش نكرده، قطعي نيست، و دليل صحيحي را نيز كه آن را به اثبات برساند، نيافتهام، ولي اينكه او در سنين كودكي اسلام آورد، در خانه پيامبر بزرگوار پرورش يافت و پسر عموي خويش (پيامبر را) الگو و سرمشق قرار داد، احتمال مزبور را تقويت ميسازد. و لذا بعد از خديجه نخستين كسي بود كه به اسلام گرويد. كساني كه هيچ گاه براي بت سجده نبردهاند بسيار زيادند، مانند آن دسته از صحابه كه از اوان كودكي در محيطي اسلامي پرورش يافته، سپس آنهايي كه در اين نوع محيط ديده به جهان گشودهاند. پس اين امر، به عنوان امتيازي براي اميرالمومنين به حساب نميآيد. و ـ دور بودن از گناهان بزرگ و كوچك، عمدي، اشتباهي و بر اثر فراموشي از بدو تولد تا دم مرگ، در تضاد با فطرت و طبيعت بشري ميباشد. عقل آن را نميپذيرد مگر به كمك دليلي نقلي كه قطعي و خدشهناپذير باشد. اين آيه نه تنها موضوع دلالت قرآن كريم بر چنين عصمتي حتي براي برترين انسانها كه خداوند او را براي حمل آخرين پيام و رسالتش برگزيد، منافات دارد. اين بحث را در پاياننامهاي كه براي كسب مدرك فوق ليسانس نوشته بودم، اثبات نمودهام.[40] در فصل پنجم اين بخش نيز بدان ميپردازم. ز ـ ياران بزرگوار او اعم از مهاجرين و انصار كه خدا از ايشان خشنود شده و آنان نيز از خدا راضياند، و قرآن كريم بيشتر از يك بار به بر شماردن ويژگيهاي آنان پرداخته و ميفرمايد: ﴿كُنتُمْ خَيرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾ (آل عمران: 110) (شما بهترين امتي هستيد كه به سود انسانها پديدار گشتهايد.)، مسلمان چطور به خود اجازه ميدهد كه ايشان را در گروه ستمكاران بر شمارد؟! اين سخن چطور بر زبان كسي جاري ميشود كه ميگويد: ظلم براي ذم بكار ميرود و جايز نيست جز بر كسي كه سزاوار نفرين است، اطلاق گردد، چون خداوند ميفرمايد:﴿ أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ﴾[41] (هود:18) (هان! نفرين خدا بر ستمگران باد.) چگونه ممكن است قرآن كريم ايشان را به عنوان بهترين امت قلمداد كند آنگاه آيتي از آيات آن مبني بر اينكه ايشان نفرين شدگانند، تاويل گردد؟ بنابراين لازم است جعفريها در تاويل و ديدگاه مبتني بر آن تجديد نظر نمايند. به هر حال، آيه مزبور بر اين امر دلالت نميكند كه بايد پيشواي مسلمانان بعد از پيامبر، علي ابن ابي طالب و يا هر شخص ديگري باشد.
5ـ ماجراي غدير خم جعفريها اعتقاد دارند خداوند پيامبرش را دستور داد: علي را به طور صريح نام ببرد و به عنوان پيشواي مردم تعيين نمايد، و پيامبر نيز پس از ترديدي كه در اين باره داشت، فرمان الهي را گردن نهاد و پس از بازگشت از (حجهالوداع = حج خداحافظي) در غدير خم، مسلمانان حاضر را از آن مطلع ساخت، بحث از سخنانی كه پيامبر خدا در غدير ايراد نموده است که به سنت ارتباط دارد، آنان سه آيه را نيز نام ميبرند كه ـ به زعم آنان ـ ارتباط به حادثه مزبور دارد دو آيه از سوره مائده و آغاز سوره معارج كه قبلاً بدانها اشاره نموديم. آيه تبليغ اين است كه ميفرمايد:﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ )المائده: 67) (اي فرستاده! هر انچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده است برسان و اگر چنين نكني، رسالت خدا را نرساندهاي و خداوند تو را از مردمان محفوظ ميدارد. خداوند گروه كافران را هدايت نميكند.) برخي از ايشان تنها به اين نكته اكتفا نكردهاند كه آيه درباره علي نازل شده است، بلكه اقوال و روايات متعددي را در سبب نزول آن ذكر ميكنند. طوسي ميگويد:[42] در مورد سبب فرود آمدن اين آیه چهار ديدگاه وجود دارد: أ ـ محمدبن كعب قرظي و ديگران ميگويند: يك نفر اعرابي (عرب صحرانشين) تصميم گرفت پيامبر را به شهادت برساند، شمشير از دستش افتاد. شروع كرد به كوبيدن سرش به سنگي تا مغزش از هم پاشيد. (سپس خداوند اين آیه را نازل كرد) ب ـ پيامبر از قريش ميترسيد، خداوند با فرود آوردن آيه مزبور ترس را از دل پيامبر بدر كرد. برخي گفتهاند: عدهاي از صحابه پيامبر را نگهباني ميدادند، وقتي آيه فرود آمد فرمود: به خانههايتان برگرديد، خداوند مرا از مردم مصون داشت. ج ـ عايشه ميگويد: هدف از نزول آيه از بين بردن توهمي بود كه پيامبر چيزهايي از وحي را به خاطر ترس پنهان داشته است. د ـ ابو جعفر و ابو عبدالله ميگويند: خداوند متعال وقتي به پيامبر وحي كرد كه علي را به عنوان جانشين خود تعيين كند، ميترسيد اين امر براي گروهي از صحابه غير قابل تحمل باشد خداوند اين آيه را نازل فرمود تا بر انجام ماموريت محوله تشويق گردد. طوسي به بررسي اقوال گذشته و ترجيح يكي از آنها نميپردازد. ولي بسياري از پيروانش روايتهایي را مستند خويش قرار دادهاند كه به گمان آنها، به منزله جانشين قرار دادن علي قلمداد ميشوند،[43] ولي ظاهر آنها بر اين امر دلالتي ندارند روايات در بالاترين درجه به مرتبه صحت نميرسند، در آنها چيزيكه از پيامبر نقل شده باشد، وجود ندارد، علاوه بر اين، ما روايت صحيحي از طرف جمهور در دست نداريم كه ديدگاه جعفريها را تاييد نمايد. پس بايد آراء مفسرين را در اين باره تحليل و بررسي نماييم: طبري در تفسير آيه ميگويد: اين دستوري است از طرف خدا به پيامبرش محمد r كه به يهوديها و مسيحيهاي اهل كتاب ـ آنانيكه خداوند داستان ايشان را در اين سوره آورده، و به ذكر معايب، پليدي عقيده، گستاخيشان در برابر پروردگار، حمله نمودن به پيامبران، تحريف كتاب خدا، فاسد بودن غذا و خوراكشان و نيز به معايب ساير مشركان پرداخته است ـ اعلام كند آنچه را خداوند در حق ايشان نازل كرده است اعم از: معايب، كم بها جلوه دادن، فرو كاستن شخصيت و نكوهش كردنشان، و آنچه آنان را بدان دستور داده پاسخ نموده است، و اينكه از آنها وحشت نداشته باشد كه گزندي به او برسانند و از زياد بودن شمار آنان و كمي همراهانش بيمناك و پريشان خاطر نباشد، و در راه خدا از احدي نترسد، چرا كه خداوند از او در برابر همه مخلوقات و ضرر و زيانهايشان، دفاع ميكند. و همچنين به او اعلام نموده كه اگر در ابلاغ وحي كوتاهي كند، اگرچه مقدار اندكي هم باشد مرتكب گناه بزرگي ميشود. آنچه را بيان داشتيم مورد پذيرش اهل تأويل است[44] آنچه اهل تاويل گفتهاند با سياق آيات، همخواني دارد. ناديده گرفتن آرايش آيات و جدا كردن آغاز از انجام آن بدون دليل معتبر جايز نيست. طبري پس از اينكه اتفاق نظر اهل تاويل درباره هدف از آيه را پيش ميكشد، به اختلاف نظر آنان در مورد سبب نزول آن اشاره ميكند، برخي گفتهاند: سبب نزول آن، تصميم آن يك نفر اعرابي درباره به قتل رساندن پيامبر بود كه خداوند پيامبرش را در برابر او حمايت و پشتيباني كرد. عدهاي هم ميگويند: بلكه به خاطر ترس پيامبر از قريش نازل گشت كه بدين وسيله اطمينان خاطر به او داده شد. روايت مورد استناد طرفين را نيز ذكر ميكند. ولي حافظ ابن كثير در مورد آيه مزبور تفصيل فراوان داده ميگويد: خداوند، بنده و پيامبرش را با نام رسول مورد خطاب قرار ميدهد، او را به تبليغ همه آنچه به او امر نموده، دستور ميدهد و او نيز به نحو احسن او امر الهي را اجرا نمود. امام بخاري هنگام تفسير اين آيه ميگويد: محمدبن يوسف از سفيان، از اسماعيل، از شعبي، از مسروق، از عايشه ـ رضی الله عنها ـ نقل ميكند كه: هر كه گفت: پيامبر چيزي را از وحي پنهان كرده، دروغ گفته است، و خداوند ميفرمايد:﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ﴾ بخاري در اينجا حديث را به طور مختصر ميآورد ولي در جاهاي ديگري از صحيحش مفصلاً به ذكر آن ميپردازد. اين حديث را مسلم در كتاب (الايمان) ترمذي و نسائي در كتاب (التفسير) با سندهایشان از راههای زیادی از عامر شعبي از مسروق بن الاجدع از عايشه نقل ميكنند. همچنين در صحيحين از عايشه نقل شده كه: اگر محمد r چيزي را از قرآن پنهان ميكرد اين آيه را مخفي نگه میداشت كه ميفرمايد: ﴿ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ﴾ احزاب ـ 37: (تو چيزي را در دل پنهان ميداشتي كه خداوند آن را آشكار ميسازد. و از مردم ميترسيدي در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي.) ابن ابي حاتم ميگويد: احمدبن منصور رمادي از سعيدبن سليمان از عباد از هارون بن عنتره، از پدرش روايت ميكند كه پيش ابن عباس بودم، مردي آمد و به او گفت: كساني پيش ما ميآيند و ميگويند: شما چيزي را داريد كه پيامبر خدا به مردم اعلام نكرده بود، ابن عباس گفت: مگر نميداني كه خداوند ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ...﴾ به خدا سوگند هيچ سخن خوب و بدي نبود كه پيامبر خدا به ما نگويد. در صحيح البخاري نيز در روايت ابو جحيفه وهب بن عبدالله السوائي آمده كه: به علي گفتم: آيا چيزي از وحي پيش شماست كه در قرآن نباشد؟ گفت: نه، سوگند به كسي كه دانه را شكافت و جان را آفريد، مگر بينشي را كه خدا درباره قرآن به شخص بدهد و آنچه در اين صحيفه است. گفتم: چه چيزي در اين صحيفه است؟ گفت: عقل (يعني خون) آزاد نمودن اسير و اينكه مسلماني در برابر كشتن كافري قصاص نشود. بخاري ميگويد: زهري گفت: از خدا رسالت و پيام، ابلاغ و رساندن به عهده پيامبر، و ما نيز مكلف به پذيرفتن و گردن نهادن به آن هستيم. امت، به اعلام رسالت و اداي امانت از طرف پيامبر اذعان نمودند، در بزرگترين گردهمايي (خطبه روز حجه الوداع) با حضور حدود چهل هزار صحابه موضوع را مطرح كرد و از ايشان اظهار نظر خواست. چنانچه در صحيح مسلم از جابربن عبدالله روايت شده كه: پيامبر خدا در خطبه آن روز فرمود: اي مردم! درباره من از شما سوال ميشود. چه جوابي خواهيد داد؟ گفتند: شهادت ميدهيم كه تو ابلاغ كردي، مسئوليت را به پايان بردي و دلسوزي نمودي. پيامبر انگشتش را رو به آسمان بلند ميكرد و به سوي ايشان برگشت ميداد و ميگفت: خدايا! آيا رساندم. امام احمد ميگويد: ابن نمير از فضيل ابن غزوان از عكرمه از ابن عباس نقل ميكند كه: پيامبر خدا روز حجهالوداع اظهار داشت: اي مردم! امروز چه روزي است؟ گفتند: روز حرامي است. گفت: اين شهر كدام شهر است؟ گفتند: شهر حرامي است. گفت: اين ماه كدام ماه است؟ گفتند: ماه حرامي است. گفت: همانا داراييتان، خونتان و شخصيتتان بر يكديگر حرام است مانند حرمت امروز در اين شهر و در اين ماه. چند بار اين جملات را تكرار كرد. ابن عباس ميگويد: به خدا قسم اين سفارشي است كه به سوي پروردگارش بر ميگردد. سپس گفت: هان! بايد كسي كه اينجا حضور دارد به كساني كه غائبند برساند، و بعد از من به كفر برنگرديد كه گردن يكديگر را بزنيد. بخاري روايت مشابهي را از عليبن مديني، از يحييبن سعيد، از فضيل بن غزوان، نقل ميكند. گفته خداوند كه: ﴿ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ يعني اگر آنچه را برايت فرستادهام، به مردم نرسانيد، پيام خدا را ابلاغ نكردهاي، يعني عواقب آن را اگر به وقوع ميپيوست، ميدانست. علي ابن ابي طلحه از ابن عباس نقل ميكند كه معني آيه چنين است: اگر آنچه از سوي پروردگارت بر تو فرود آمده، پنهان كنی، پيام وحي را به مردم نرساندهايد.[45] سپس ابن كثير سخنانش را ادامه ميدهد تا آنچه را كه متعلق به آخر آيه است، روشن سازد، و در اين راستا به حيله و نيرنگ مشركان و اهل كتاب براي پيامبر كه خدا او را از حيله آنان محفوظ داشت، اشاره كند، پس از آنكه به گوشهاي از آن اشاره مینمايد ميگويد: نمونههاي بسياري از اين دست وجود دارد كه ذكر آنها بحث را به درازا ميكشاند از آن جمله است: آنچه درباره آيه اظهار داشتهاند.[46] و در ادامه به برخي از روايات كه طبري و ديگران گفتهاند، اشاره ميكند. بدين ترتيب در مييابيم كه تفسير آيه كريمه با ديدگاه جعفريها سازگاري ندارد. علاوه بر آنچه مفسرين گفتند، امام احمد و صاحبان سنن چهارگانه از ابن عباس نقل ميكنند كه: رسول خدا بندهي ماموري بود، به خدا سوگند آنچه را بدان ماموريت يافته، ابلاغ كرد، و مارا به استثناي مردم با سه چيز تمايز بخشيد: وضو را به صورت كامل بگيريم، صدقات و خيرات را نخوريم و خر را سوار بر اسب نكنيم.[47] سند اين روايت صحيح ميباشد كه نص آن با تاويل جعفريها تضاد دارد. از اين گذشته، برخي از مفسران ديدگاه شيعه را مورد نقد و بررسي و نادرستي آن را آشكار ساختهاند. آلوسي هنگام تفسير آيه ميگويد: روايات غدير كه در آنها دستور جانشين قرار دادن وجود دارد، از ديدگاه اهل سنت غير صحيح و نا مقبول هستند[48] اين گفته را تاييد مينمايد و آنگاه ميگويد :آنچه ادعای اهل تشیع (نزول آیه راجع به خلافت) را ناممکن میسازد، و ثابت میکند موصول در آیه (ما) خاص است، جملهی: ﴿وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ است، زیرا واژهی (ناس) گرچه عام است ولی در اینجا مراد از آن تنها کافران میباشد، دلیل آن هم پایان آیه است که میفرماید:﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ چون در مقام دلیلآوری برای حفظ و نگهداری پیامبر از مردم است. در این بخش اخیر به جای ضمیر اسم ظاهر آورده شده یعنی خداوند ایشان را به آرزوهای پلیدشان راجع به تو به هدایت نمیکند. پس مادام مراد از (الناس) کفار باشد نمیشود منظور از (ما) خلافت باشد چون ترسی که شیعیان گمان میبرند ـ که شاید پیامبر خدا در امر تبلیغ و اعلام خلافت ترسیده باشد ـ باید از صحابه بوده باشد از آنجا که برخی از آنان ـ پناه بر خدا ـ طمع دستیابی به آن را داشته است، و چون دیده که از آن محروم گشته در صدد آسیب رساندن به پیامبر خدا بوده است که نتیجهی آن ـ پناه بر خدا ـ کافر بودن آنان میباشد و اشکالات مهمی لازم میآید کوچکترین آنها نسبت دادن فسق یا بزدلی و یا تقیه به امیرالمومنین علی رضی الله عنه میباشد حال آنکه او کسی بود که در راه خدا به ملامت هیچ ملامتگری توجه نمیکرد و جز خدا از هیچ کس نمیترسید: آلوسي در استدلال از طريق ارتباط آيات با يكديگر، و تاويل آن به روش جمهور مفسرين، كه نيازمند دليل نيست، موفق شده است، زيرا تاويل جمهور، پذيرفتن ظاهر و عموميت لفظ است و آرايش آيات نيز آن را تاييد ميكند. ولي تخصيص آن به موضوع جانشين قرار دادن امام علي نيازمند دلايلي صحيحتر و قويتر از دلايل جمهور است، كه اين را نيافتهام. روايات مربوط به غدير به صورت مفصل در بحثي متعلق به سنت پيامبر اكرم، مورد تحليل و موشكافي قرار خواهند گرفت. آيه ديگري در سوره مائده هست كه تاويلات مختلي درباره آن وجود دارد: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾ (مائده:3) (امروز دين شما را برايتان كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم.) اهل تاويل در مورد مراد از كمال دين اختلاف نظر دارند، برخي ميگويند: مقصود اين است كه: اي مومنان امروز فرائض، حدود، اوامر و نواهي، حلال و حرام، فرود آوردن كتاب، توضيح آنچه بر زبان پیامبر فرستادهام برايتان فرستادم و راهنمايي درباره آنچه بدان نيازمنديد، همه اينها را بر شما كامل نمودم و بعد از اين چيزي به آن افزوده نميشود. عدهاي ديگر گفتهاند: خداوند، روزي كه اين آيه را بر پيامبر فرود آورد، به او و پيروانش اعلام كرد كه دينشان را تكميل كرده است، بدينگونه كه شهر مكه را مختص آنان قرار داد و مشركان را از آن بيرون راند، تا جايي كه مسلمانان بدون همراهي مشركين مراسم حج را به جاي آوردند، اين راي مورد تاييد و پذيرش طبري است.[49]جعفريها در تاويل آيه دو ديدگاه دارند، ولي آنها اضافه ميكنند كه آيه پس از آنكه پيامبر امام علي را به عنوان پيشواي مردم تعيين كرده بود، فرود آمد. اين رأي را از امام باقر و امام صادق نقل ميكنند و معتقدند: ولايت آخرين فريضهاي است كه خداوند نازل كرده و بعد از آن، فرض ديگري نازل نشد.[50] طبرسي، آيه را به ولايت علي تفسير ميكند، و روايتي را از ابو سعيد خدري نقل ميكنند كه: پيامبر پس از نزول آيه گفت: الله اكبر بر كامل نمودن دين، تمام كردن نعمت، خشنودي پروردگار از رسالتم و سرپرستي علي بعد از من. ولي طوسي اين روايت را نميآورد و آيه ﴿…وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾ را اينگونه تفسير ميكند: خداوند همه مومنان را مورد خطاب قرار ميدهد كه نعمت خويش را برايشان تمام كرد، بدين شيوه كه: آنان را بر مشركان پيروز و از شهرشان بيرون راند، اميد به بازگشت مومنان به كفر را از سرشان بيرون كرد و اختصاص دادن حج و شهر مكه به مسلمانان، ابن عباس، قتاده و شعبي نيز چنين ديدگاهي دارند. طوسي اشارهاي به مسأله ولايت و جانشيني نميكند، مگر اينكه اين را از پيشواي مفسران (طبري) بازگو ميكند، چرا كه طبري در تفسيرش ميگويد: مقصود خداوند اين است كه: مومنان! من نعمت خود را بدينگونه بر شما كامل نمودم كه: شما را بر دشمن من و شما پيروز گردانم، مشركين را از شهرتان بيرون راندم و اميدشان به برگشت و دست كشيدن شما را از سرشان بيرون كردم. اهل تاويل نيز در این باره همين ديدگاه را دارند. از ابن عباس نقل شده كه: مسلمانان و مشركان با هم به حج ميرفتند، ولي وقتي آیه برائت فرود آمد، مشركين از بيتالله اخراج شدند، و مسلمانان به تنهايي و بدون وجود آنان مراسم حج را بر پا ميداشتند، اين، از جمله اتمام نعمت بود. از قتاده نقل شده: آيه مزبور روز عرفه وقتي بر پيامبر صلی الله علیه و سلم شد كه مشركان از مسجدالحرام بيرون رانده شده بودند و مسلمانان به تنهايي حج ميكردند. شعبي ميگويد: آيه در عرفات هنگامي نازل شد که برج عظمت جاهليت منهدم و شرك و بتپرستي رو به زوال گزارده بود. و مشركان در آن سال با مسلمانان حج نكردند. عامر ميگويد: در عرفات در حالي بر پيامبر نازل گشت كه مردم دور او حلقه زده بودند، عظمت و مناسك دوران جاهلي از هم پاشيد، بتپرستي متلاشي شد و ديگر يك نفر به صورت لخت كعبه را طواف نكرد. خداوند آيه (اليوم...) را فرود آورد. از شعبي نيز همين سخن روايت شده است روايتهاي قتاده و شعبي كه طبري بدانها اشاره ميكند با آنچه گفته ميشود آيه در غدير نازل شده همخواني ندارند روايات صحيح ديگري نيز وجود دارند كه فرود آمدن آيه در روز عرفه را به اثبات ميرسانند. طبري چند تا از اين روايتها و چند روايت متضاد با آنها را نيز ذكر ميكند و ميگويد: برترين رأي درباره زمان آيه، رأي عمربن الخطاب است كه ميگويد: در روز عرفه كه روز جمعه هم بود، نازل شد. چون سند روايت عمر صحيح ميباشد ولي سند روايتهاي ديگر ضعيف و سستاند. حافظ ابن كثير ميگويد: امام احمد از ابو جعفربن عون، ابوالعميس، از قيسبن مسلم، از طارق نقل ميكند كه: يك نفر يهودي پيش عمر رضی الله عنه آمد و گفت: اي اميرالمومنين، شما آيهاي را در قرآن ميخوانيد كه اگر بر ما نازل ميشد آن روز را جشن ميگرفتيم عمر گفت: كدام آيه؟ گفت: آيه: ﴿الْيَوْمَ أَكمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ عمر گفت: قسم به خدا من روز و ساعتي را كه در آن بر پيامبر نازل شد ميدانم كه شامگاه روز عرفه بود[51]. بخاري از حسن بن صباح، از جعفربن عون، همان را روايت ميكند، همچنين مسلم، ترمذی و نساني نيز از طرق متعددي از قيس بن مسلم روايت مينمايند. تعبير امام بخاري تفسير آيه كه از طريق سفيان ثوري از قيس از طارق نقل ميكند اين است كه طارق ميگويد: يهوديها به عمر رضی الله عنه گفتند: شما در قرآن آيهاي را ميخوانيد اگر بر ما فرود ميآمد آن روز را جشن ميگرفتيم. عمر گفت: من ميدانم چه زماني نازل شد، كجا نازل شد و پيامبر خدا كجا بودند، روز عرفه نازل شد كه قسم به خدا من هم عرفه بودم. سفيان ميگويد: شك دارم كه آيا روز جمعه بود يا نه؟. شك سفيان اگر در مورد روايت باشد به عنوان احتياط در اينكه آيا استادش خبر آن را به او داده يا نه تلقي ميشود؟ و اگر هم در مورد اين باشد كه روز وقوف در عرفه جمعه بوده يا خير، اين چيزي است كه گمان ندارم از سفيان سر بزند، زيرا جمعه بودن روز عرفه چيزي است يقيني وهيچ يك از كساني كه به ثبت غزوات و زندگينامهاي پيامبر پرداخته و هيچ كدام از فقيهان نيز در آن اختلافي ندارند. در اين باره احاديث متواتري نقل شده كه ترديدي در صحيح بودن آنها وجود ندارد. اين حديث از راههاي مختلفي از عمر روايت شده است. پس از اين، ابن كثير به ذكر آن دسته از روايات طبري ميپردازد كه سندشان صحيح ميباشد. و همانگونه كه گفته شد، نزول آيه در روز جمعه را روشن ميسازند. آنگاه، روايتهاي متعارض با آنها را ميآورد كه طبري سند آنها را ضعيف و سست خواند از جمله آنچه از ربيعبن انس روايت شده كه: آيه در حجهالوداع نازل گشت و ميگويد: ابن مردويه از طريق ابو هارون عبدي از ابو سعيد خدري نقل ميكند كه: روز عيد غدير خم بر پيامبر فرود آمد، زماني كه به علي گفت: هر كه من دوستش باشم، علي نيز محبوب او است، سپس روايتي را از ابو هريره ميآورد كه در آن آمده: روز هجدهم ذيالحجه يعني روز برگشت از حجهالوداع، بر پيامبر نازل شد. ولي هيچ يك از اين دو روايت صحيح نيست، بلكه رأي درستي كه ترديدي در آن نيست روز عرفه كه جمعه بود، نازل شد. همچنانكه امیرالمومنين عمربن الخطاب، نخستين پادشاه مسلمانان معاويه بن ابي سفيان[52]، مفسر قرآن (عبداللهبن عباس) و سمرة بن جندب روايت كردهاند، و شعبي، قتادهبن دعامه، شهربن حوشب و بيش از چند نفر از امامان و علما، به شيوه حديث مرسل روايت نموده و ابن جرير طبري نيز تاييد كرده است. از اينجا روشن ميشود كه روايتهاي صحيح، با آنچه جعفریه بدان معتقدند كه آيه روز غدير نازل شده، ضديت و ناسازگاري دارند. يكي از نويسندگانشان ادعا ميكند روايت صحيح تفسير رازي (3/529) ديدگاه آنها را به اثبات ميرساند، صاحبان آثار نقل ميكنند كه بعد از نزول آيه پيامبر خدا بيشتر از هشتاد و يك يا هشتاد و دو روز در قيد حيات نماندند. ابو سعود نيز در تفسير خود كه در حاشيه تفسير رازي قرار دارد (3/523) به آن تصريح مينمايد. تاريخ نگاران هم ميگويند: پيامبر خدا روز دوازدهم ربيعالاول دیده از جهان فرو بست، البته از این چشم پوشیدهاند که یک روز از هشتاد و دو روزی که قبلاً گفته شد بدون روز غدیر و روز وفات هم بیشتر... است، به هر حال اين رأي از رأي موجود در صحيح بخاري، مسلم و ديگران[53]، به حقيقت نزديكتر است. چون در صورت پذيرفتن رأي ايشان روزها بيشتر ميشوند، علاوه بر اين، دلايل بسياري كه چارهاي جز انقیاد در برابر آنها وجود ندارد، آن را (رأي موجود در تفسير رازي) تاييد مينمايند.[54] پيشتر برخي از دلايلي را كه به گمان او راه چارهاي جز پذيرفتن آنها وجود ندارد، بيان نموديم و روشن ساختيم كه سند آنها ضعيف و متعارض با روايتهاي صحيح و بلكه متواتر است كه ابن كثير بدانها اشاره نمود. بدون ترديد اگر روايت امام رازي با روايتهايي كه بدان اشاره نموديم، تناقض داشته باشد، بايد روايت او را كنار نهاد. اصلاً معقول و علمي نيست روايتهاي متعددي كه از طريق پيشوايان حديث مانند: احمد، بخاري، مسلم و ديگران نقل شده است، به خاطر يك حديث كه در يكي از تفاسير آمده كنار نهاده شوند و اعتباري براي آنها قائل نشويم. نخستين روايتي كه ـ به زعم نويسنده كتاب الغدير، بايد آن را پذيرفت ـ روايتي است كه طبري با سند خويش از: زيدبن ارقم در كتاب (الولايه) نقل نموده ودر كتاب مزبور هنگام استدلال بر آيه تبليغ، متن كامل آن را ذكر مينمايد.[55] با مراجعه به اصل روایت به نكتهاي عجيبي بر ميخوريم! او تقريباً ميكوشد ميان عقيده اماميه و افراط گرايان شيعه در مسأله امامت، هماهنگي ايجاد نمايد. مشهور است پيشواي مفسران (طبري نه تنها جزو افراط گرايان شيعه نبوده كه اصلاً شيعه نبوده است)، ولي صاحب (الغدير) پس از ذكر آن روايت و روايتهاي ديگر ميگويد: طبري نخستين كسي است كه آيه تبليغ را مربوط به ماجراي غدير ميداند.[56] و شروع به بررسي رواياتي ميكند كه در تفسير طبري آمدهاند تا روشن سازد تعارضي با روايت آمده از كتاب خويش ندارند، با وجود اينكه همانگونه كه هنگام بررسي آيه گفتيم طبري با اهل تاويل در اين موضوع اتفاق نظر دارد، آيا مگر اهل تاويل جعفري مذهب هستند؟ هنگام سخن از آيه كمال، روايت طبري را ميآورد و آن را به كتاب (الولايه) او ارجاع ميدهد و اشاره به تفسيرش نميكند. دليل آن هم واضح است چون قبلاً دانستيم كه طبري كدام رأي را انتخاب نموده و روايات مخالف با روايت عمربن الخطاب را سست و بي پايه خوانده است. بنابراين نيازي به آشكار ساختن گمراهي نويسنده كتاب الغدير نيست وقتيكه تمايلات و گرايشهايش او را رهبري و به حركت مياندازد، ولي دوست دارم بگويم: در پرتو آنچه گذشت به اين نتيجه ميرسيم كه كتاب (الولايه) یا تاليف شده و از روي افترا و دفاع از مذهب شيعه به طبري نسبت داده شده، و يا اينكه طبري روايات مربوط به ولايت را بدون تحقيق گردآوردي نموده است. كه در هر حال كتاب او فاقد اعتبار و بيانگر ديدگاه طبري نميباشد.[57] وقتي آيه تبليغ پيش از آیهی إکمال ـ همانگونه که خود جعفریها میگویند ـ نازل شد، روایات گذشته دلیل بر این هستند که آیه تبلیغ پیش از حادثهی غدیر فرود آمدهاند، چيزيكه ديدگاه جمهور مفسران را در تاويل آن تاييد و با ديدگاه جعفريه تعارض و ناسازگاري دارد، این هم دلیل دیگری است که به جمع دلایل جمهور افزوده میگردد،و دليلي بر انتخاب علي به عنوان جانشين نميباشد از توضیحات گذشته دریافتیم که آیه اکمال روز عرفه نازل گشته است، ولی اگر هم فرض کنیم که روز هجدهم ذیالحجة (روز غدیر) نازل شده، دلیلی بر انتخاب علی به عنوان جانشینی نمیباشد، زیرا اين سخن مبني بر آن است كه آيه تبليغ خاص مسأله خلافت علي است ولي اين هم، چنانچه بيان كرديم، ثابت نميباشد. پس از اينها، موضوع مربوط به آغاز سوره معارج باقي ميماند كه به آن ميپردازيم: سوره معارج به اتفاق همه مفسران جزو سورههاي مكّي محسوب ميگردد. ولي آنچه برخي ميگويند[58] مستلزم آن است: نه تنها مدني باشد، كه در اواخر دوران رسالت پس از حجهالوداع و كمي بيش از فوت پيامبر، فرود آمده باشد. پيشوايشان (طوسي) هم به اين ورطه نيفتاده (قائل شدن به مكي بودن سوره) و لذا ميگويد: سوره معارج بنا به گفته ابن عباس، ضحاك و ديگران مكي است. و همگام با جمهور مفسرين به تفسير و بيان آن پرداخته و اشاره به اين نكرده كه تكذيب موجود در سوره مربوط به ولايت بوده و يا اينكه بخشي از سوره در مدينه ـ قطع نظر از نزول آن پس از حجهالوداع ـ نازل شده میباشد.[59] طبري نيز در مجمعالبيان مانند طوسي به تفسير آن پرداخته، آنگاه روايتي را از جعفربن محمد از نياكانش ميآورد كه: وقتي پيامبر خدا روز غدير خم علي را امام معرفي كرد و فرمود: هر كه من دوستش باشم علي نيز دوست اوست، خبر در مناطق مختلف پيچيد. نعمان بن حديث الفهري پيش پيامبر آمد و گفت: از طرف خدا امر به يكتايي خدا و رسالت خودت دستور دادي، مرا به جهاد، حج، روزه، نماز و زكات امر كردي و ما هم انجام داديم، سپس آرام نگرفتيد تا اين نوجوان را منصوب نمودي و گفتي: هر كه من...) اين دستور از جانب خودت است يا خدا؟ فرمود: قسم به كسي كه جز او الهي نيست از طرف خدا به من ابلاغ شده است. نعمان پشت كرد و ميگفت: خدايا! اگر اين دستور حق و از جانب تو است سنگ را از آسمان بر ما فرو ريز، خدا سنگي را بر سرش افكند و او را كشت. و اين آيه را نازل كرد: ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ﴾. ولي اين روايت، با آنچه خود طبري نقل ميكندناسازگار است، زيرا ميگويد: سوره معارج مكي است، و حسن بصري ميگويد: به جز آيه ﴿وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ ﴾[60]. طبرسي در جايي ديگر روايتهاي مربوط به ترتيب نزول قرآن را ميآورد، كه به موجب اين ترتيب، سورهي معارج ميان سورههاي مكي قرار ميگيرد، پس از آن هفت سوره مكي ديگر ميآيد و سپس سورههاي مدني. در يكي از اين روايتها آمده كه: آغاز هر سورهاي كه در مكه نازل ميشد، همان جا نوشته ميشد سپس هر مقدار را كه خدا ميخواست، در مدينه به آن اضافه نمود. معني اين روايت اين است كه سوره معارج به ويژه آغاز آن مكي ميباشد. طبرسي در تفسير ديگرش (جوامع الجوامع) ـ كه پس از اطلاع يافتن از تفسير كشاف زمخشري و شیفته شدن آن به رشته تحرير در آورده است[61] ـ بيان ميكند كه سوره معارج مكي است و همساز با مكي بودنش به شرح و تفسير آن پرداخته و به روايت منسوب به امام صادق اشارهاي نكرده است. در تفسير آيه پنجم ﴿فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا﴾ ميگويد: جمله فاصبر متعلق به سال سائل است، زيرا مشركين از روي تحقير و تكذيب وحي، در فرود آمدن عذاب الهي شتاب ميكردند.[62] پس از مباحث گذشته ميگوييم: روشن شد كه اصل امامت نزد جعفريها بر پايه قرآن كريم استوار نگرديده است. بلكه استدلال و دريافتهايشان مبتني بر روايات مربوط به اسباب نزول و تاويلات خاص خودشان ميباشد كه هيچ يك از آنها (روايات و تاويلات) از چنان قوتي برخوردار نيستند كه بتوان آنها را به عنوان دليل تاييد كننده مذهبشان به حساب آورد. يكي از مفسرين جعفري در مورد اسباب نزول چنين اظهار ميدارد: همه يا بيشتر روايات مربوط به اسباب نزول نظرياند يعني اينكه در اغلب موارد حوادث تاريخي را ميآورند، سپس آنها را به گونهاي كه مشمول آيات قرار گيرند، ضميمه آنها ميكنند و سبب نزولشان ميخوانند، كه گاهي اوقات به انفصال آيهاي يا آياتي از سياق خود ميانجامد، آنگاه نسبت هر بخشي به يك تنزيل پيش ميآيد. هر چند موجب اختلال ترتيب و آرايش آيات گردد. اين يكي از اسباب ضعف روايات مربوط به اسباب نزول است.[63] آنچه اين مفسر جعفري ميگويد تقريباً بر همه آياتي كه بدان استناد نمودهاند، انطباق دارد. پيش از او امام احمدبن حنبل نيز گفته بود: سه چيز فاقد سنداند: تفسير، فتنه هاو غزوات.[64] جعفريه ميگويند: اعتقاد به امامت امامان دوازدهگانه ركني از اركان ايمان است. قرآن كريم ـ كه روشن كنند همه چيز است ـ چطور با آيات و نصوص آشكار خود اين ركن را توضيح نميدهد. افراط گرايان جعفريه تنها به تاويلات فاسد و جعل روايات اكتفا نكردهاند، بلكه اقدام به زشتتر و ناپسندتر از اين نموده و قائل به تحريف قرآن كريم و حذف نام علي از آن شدهاند.
1ـ اصل الشيعه و اصولها ص 134 و در آن جمله: يا ايها و اللهم نعم آمده است. 2ـ الغدير 1/11 3ـ التبيان 3/558 ـ 564، مجمع البيان 6/126، الميزان 6/2ـ 24، زبده البيان ص 107 ـ 110، كشفالمراد 289، مصباح الهديه ص 179 ـ 181 و تفسير شبر 141. 4ـ تفسير طبري با تحقيق احمد شاكري 10/424 ـ 425. 5ـ همان . ج 5 حاشيه ص 224. 6ـ تفسير ابن كثير 2/71 7ـ درباره آنچه در مورد حضرت علي روايت شده به كتاب: مفتاح كنوز السنه نيز مراجعه شود كه اشارهاي به چنين رواياتي نرفته است. 8ـ تفسير الالوسي 2/331. 9ـ لسان العرب و تاج العروس: ماده ركع و نيز: اساس البلاغه، تفسير طبري 1/574 ـ 575 و تفسير الالوسي 2/330 10ـ تفسير كشاف 1/624 11ـ تفسير آلوسي 2/332 12ـ تفسير آلوسی 2/330 13ـ كشف المراد 304 و مصباح الهدايه 99 ـ 103 14ـ المنتقي ص 17 15ـ تفسير كشاف 1/434. 16ـ این پنج آیه عبارتند از:﴿ يَا نِسَاء النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا وَمَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُّؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا يَا نِسَاء النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ﴾ 17ـ صحيح البخاري ـ كتاب التفسير ـ باب: لا تدخلوا بيوت النبي إلا أن يؤذن لكم. 18ـ تفسير طبري 22/6 ـ چاپ حلبي 19 ـ همان 22/6/8. 20ـ شرح حال او را در: تهذيب التهذيب و: ميزان الاعتدال بخوانيد. 21ـ شرح حال وي را در كتاب: تهذيب التذهيب مطالعه نماييد. 22ـ شيعه روايتهاي ام سلمه را مستند خويش قرار دادهاند، به منابع سابقشان مراجعه كن. 23ـ كتاب: المناقب ـ باب مناقب اهل بيت النبي. 24ـ صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابه ـ باب من فضائل علی ابن ابي طالب. 25ـ المسند 4/366 ـ 367 26ـ المنتقي ص 168 ـ 169 27ـ تفسير قرطبي 14/182ـ 184 28ـ الميزان 16/330. 29ـ مجمعالبيان 2/139. 30ـ مجمعالبيان 22/139 31ـ المسند ج2 حديث شماره 517 32ـ المسند ج2 حديث: 705 33ـ المنتقي ص 168 و 428. 34ـ التبيان 1/449، مجمعالبيان 1/202 و مصباح الهدايه 60 و 63 35ـ تفسير ما تريدي: ص 279، طبري 3/18 ـ 24، ابن كثير 1/167، آلوسي 1/306ـ 308، البحر المحيط 1/374ـ 379 و القرطبي 2/107ـ 109. 36ـ راهزن غارتگر هشامبن عبدالملك، دوانيقي منصور برادر سفاح بود، البحر المحيط 1/378. 37ـ الكشاف 1/309، 38ـ ابن ماجه و ابن ابي عاصم روايت كردهاند، ابن حبان و حاكم و ديگران آن را صحيح دانستهاند، نوووي در كتاب: اربعين ميگويد: حسن است. 39ـ تفسير آلوسي 1/307 ـ 308. 40ـ فقه الشيعه الاماميه و مواضع الخلاف بينه و بين المذاهب الاربعه ج 1 ص 18 ـ 37. 41ـ التبيان 1/158 42ـ همان 3/587ـ 588 43ـ التبيان 6/152ـ 153، الميزان 6/42ـ 64، تفسير شبر ص 143، الغدير 1/214ـ 229 و مصباح الهدايه 190ـ 198 44ـ تفسير طبري 10/467 45ـ تفسير ابن كثير 2/77ـ 78. 46ـ همان 2/97. 47ـ المسند ج 3 حديث: 1977. 48ـ تفسير آلوسي 2/349. 49ـ البحر طبري 9/517 ـ 531، ابن كثير 2/12ـ 14، الكشاف 1/593، آلوسی 2/248ـ 249، قرطبي 6/61ـ 63 و البحر المحيط 3/426. 50ـ التبيان 3/435ـ 436، مجمعالبيان 6/25ـ 26، جوامع الجامع 104، تفسير بشر 133 و مصباح الهدايه 204ـ 205. 51ـ المسند ج 1/272 52ـ 30 روايت در موضوع احكام از ابو سفيان در صحاح ششگانه وجود دارد كه ابن الرزير يكي از علماء زيديه ـ آنها را آورده و صحتشان را به اثبات رسانده و گفته: يك حديث هم از طريق او در ذم امام علي وارد نشده است. الروض الباسم 2/114ـ 119. 53ـ عجيب اين است كه رواياتي را كه اينجا انكار ميكند در جاي ديگر از آنها براي اثبات چيزهاي ديگر استدلال می کند! 54ـ الغدير 1/230 55ـ همان 1/214ـ 216 56ـ همان 1/223ـ 225 57ـ از ميان همه كتابهاي منسوب به طبري كه بيش از صد كتاب ميباشند، جز (فضائل علي رضی الله عنه) كتاب مزبور را نيافتم يا قوت رومي در كتاب: ارشاد الأريب الی معرفة الأديب 6/452 ميگويد: طبري در آغاز معتقد به صحت اخبار وارده در مورد غدير خم بود سپس موضوع را با فضائل علي دنبال كرد ولي به اتمام نرساند، پس طبري كتابش را ـ كه همراه دهها كتاب ديگر كه اكنون در دست نيستند تمام نكرده است. شايد كسي از اين موضوع سوء استفاده کرده و كتابي را تحت عنوان (الولايه) نگاشته و به طبري نسبت داده است. به هر حال، روايتي كه صاحب الغدير از زيدبن ارقم روايت ميكند به هيچ وجه درست نيست و همانگونه كه قبلاً ذكر كرديم روايات صحيحي از زيد وجود دارند كه امام احمد و مسلم روايت ميكنند. 58ـ كه در آغاز فصل روايتهايشان را بر شمرديم. 59ـ التبيان 10/112ـ 113 60ـ التبيان 10/350 61ـ به مقدمه تفسيرش (التبيان) مراجعه كن. 62ـ التبیان 10/508ـ 509 63ـ الميزان 4/76ـ 88. 64ـ مقدمة في اصول التفسير ص 20
به نقل از کتاب: پژوهشي پيرامون اصول و فروع شيعه دوازده امامي (1) (مبحث عقیده)، تأليف: دكتر علي سالوس
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|