|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>مسائل و عقايد اسلامي>دین > گرایش به دینداری در انسان
شماره مقاله : 3725 تعداد مشاهده : 334 تاریخ افزودن مقاله : 1/7/1389
|
گرایش به دینداری در انسان * هر انسانی دینی دارد سه سؤال اساسی وجود دارند که در طول تاریخ ذهن بشر را به خود مشغول کرده و هر گاه انسان در مورد زندگی به فکر فرو رفته یا جنازهای را تشییع کرده و یا گورستانی را مشاهده کرده است، با این سؤالات مواجه شده است. این سؤالات عبارتند از: از کجا آمدهایم؟ از بهر چی آمدهایم؟ به کجا باز میگردیم؟ پاسخ به این سؤالات و قانع شدن به آنها اساس دین انسان را تشکیل میدهد. پس اگر پاسخ به این سؤالات و مستلزمات آن صحیح باشد، دین انسان نیز صحیح و حق خواهد بود و تأثیر صحیح و مفیدی هم در زندگی انسان برجای میگذارد ولی چنانچه پاسخ به این سؤالات و مقتضیات آن غیر صحیح باشد، دین انسان نیز غیر صحیح و باطل و دارای تأثیر منفی در زندگی انسان خواهد بود. پاسخ درست به این سؤالات همان پاسخی است که اسلام داده است. خداوند در پاسخ سؤال اول فرموده است: { وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ (١٢)ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِينٍ (١٣)ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ (١٤)}[1] «بدرستی ما انسان را از عصارهای ازگل آفریدهایم، سپس او را به صورت نطفهای در آورده و در قرارگاه استواری جای دادیم. سپس نطفه را به صورت لخته خونی و لختهی خون را به صورت قطعه گوشت جویدهای و تکه گوشت را به شکل استخوانی درآوردیم، آنگاه بر استخوان گوشت پوشاندیم و سپس او را آفرینش دیگری دادیم. خدا والامقام و مبارک و بهترین آفرینندگان است». و نیز فرموده است: { هَلْ أَتَى عَلَى الإنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا (١)إِنَّا خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا (٢)}[2] «بدرستی که مدت زمانی بر انسان گذشته است که در آن چیز قابل ذکری نبوده است. بیگمان ما انسان را از نطفهی آمیخته آفریدهایم و (چون) او را میآزمائیم، وی را شنوا و بینا کردهایم». در پاسخ به سؤال دوم هم خداوند فرموده است: { وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنْسَ إِلا لِيَعْبُدُونِ (٥٦)}[3] «ما جن و انسان را نیافریدیم مگر برای عبادت و بندگی». عبادت هم خود در برگیرندهی شناخت خدا و محبت او و خضوع در برابر او و پیروی از برنامههایی است که خداوند برای انسان وضع کرده است تا با پیروی کردن از آن به کمال مطلوب و مستوای لایق به خود برسد و به سعادت و خوشبختی واقعی در دنیا و آخرت دست یابد. پس انسان برای عبادت و بندگی خدا به معنی وسیع کلمه – همانطور که به خواست خدا بعداً بیان خواهیم کرد – آفریده شده است. و اما در پاسخ به سؤال سوم خداوند متعال فرموده است: { يَا أَيُّهَا الإنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقِيهِ (٦)}[4] «ای انسان تو پیوسته با تلاش بیامان و رنج فراوان به سوی پروردگار خود رهسپاری، و سرانجام او را ملاقات خواهی کرد». { اللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (١١)}[5] «خداوند آفرینش (انسان) را آغاز میکند. سپس او را دوباره بر میگرداند. آنگاه به سوی خدا بازگردانده میشوید». { ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ...}[6] «سپس بازگشت همهی شما به سوی پروردگارتان خواهد بود و شما را آگاه میسازد از آنچه که انجام میدادید». { إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى (٨)}[7] «به درستی که بازگشت به سوی پروردگار شما است». این آیات کریمه سرنوشت انسان بعد از مرگ را مشخص میسازند و بیان میکنند که انسان بعد از مرگ به سوی خدا، آفریدگار خود باز میگردد تا او را طبق کردارش در دنیا مجازات کند و او را در جایی که متناسب با اوست اسکان دهد. پس اگر از کسانی باشد که با عبادت پروردگارش نفس خود را تزکیه کرده و خود را در زمرهی پاکان قرار داده است، در منزلگه پاکان یعنی بهشت سکنی میگزیند، ولی اگر نفس خود را با چرک گناهان آلوده کرده باشد، در دیار ناپاکان یعنی جهنم قرار میگیرد. همانطور که بعداً به خواست خدا بیان خواهد شد. بنابراین پاسخهای صحیح و مقتضیات آن در اسلام یافت میشوند، اسلامی که خداوند به فرستادهی خود محمد (ص) وحی کرده است تا آن را به مردم برساند، و پیامبر (ص) هم این وظیفهی خود را انجام داده است، خدای جزای خیرش دهاد! با توجه به آنچه گفته شد به این نتیجه میرسییم که هیچ انسانی بدون دین قابل تصور نیست، ولی میتوان تصور کرد که دین او صحیح یا باطل است. * هر انسانی بر فطرت (خداشناسی) متولد میشود قرآن کریم به ما خبر داده است که هر انسانی بر فطرت خداشناسی آفریده شده است به طوری که آفرینش او خود به خود مقتضی شناخت خدا و توحید و پذیرش دین حق اسلام است. خداوند متعال میفرماید: { فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (٣٠)}[8] «روی خود را خالصانه متوجه دین (حقیقی خدا یعنی اسلام) کن. این سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن سرشته است، سرشت خدا قابل تغییر نیست، این است دین و آئین محکم و استوار ولی بیشتر مردم نمیدانند». در این آیه «فأقم وجهک للدین» یعنی روی خود را مستقیماً متوجه خدا گردان و به راست و چپ توجه نکن. و این تمثیلی است برای اقبال انسان به دین و ثبات و پایداری بر آن و اهمیت دادن به اسباب آن؛ چون کسی که به چیزی اهمیت میدهد، به آن خیره میشود و روی خود را متوجه آن میکند. «حنیفاً» یعنی رویگردانیدن از تمام ادیان تحریف شده و نسخ شده و از هر چه که غیر دین حق است. و این کار دشواری نیست، چون فطرت خدایی انسان چنین است. «فطره الله» منظور از آن نوعی آفرینش است که خداوند انسان را طبق آن آفریده است که بر اساس آن، انسان آفریدههای خدا را از هم متمایز میسازد و از طریق آنها به وجود خدا استدلال کرده و شریعت او را میشناسد و به او ایمان میآورد. انگار خداوند فرموده است: به فطرت خدا بچسبید و آن را رها نکنید. چون خداوند انسان را طوری آفریده است که خود به خود پذیرای توحید و دین اسلام است و از آن دور نمیشود و آن را انکار نمیکند بلکه اگر با همان فطرت سالمی که خداوند وی را با آن آفریده است به حال خود رها شود، چیزی جز دین اسلام را برنمیگزیند. و اگر کسی گمراه شود یا از اسلام منحرف شود، در واقع شیاطین انس و جن او را از راه بدر کردهاند؛ بدلیل حدیثی قدسی که پیامبر (ص) از پروردگار خود روایت میکند که میفرماید: «کلّ عبادی خلقت حُنَفاء فاجتالتهم الشیاطین عن دینهم و أمروهم أن یشرکوا بی غیری» «تمام بندگان من یکتاپرست آفریده شدهاند ولی شیاطین آنان را از دینشان بازگردانده و به آنان دستور دادهاند که غیر من را شریک من قرار دهند». و نیز بدلیل فرمودهی خداوند که میفرماید:{ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ} یعنی نباید این فطرت خدایی تغییر داده شود. یعنی خداوند هیچ وقت این فطرت را تغییر نمیدهد و هیچ امری برخلاف آن صادر نمیکند.[9] ابن کثیر در تفسیر این آیه گفته است[10]: روی خود را متوجه دینی کن که خداوند برای تو تشریع کرده و بر آن ثبات و پایداری داشته باش، و با این کار با فطرت سالم خود که مردم بر آن آفریده شدهاند همراه میشوید، چون خداوند انسان را بر فطرت خداشناسی و توحید آفریده است و بعدها برخی از انسانها در دام ادیان فاسد افتادهاند. { لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ} بعضی گفتهاند: یعنی آفرینش خدا را دگرگون نسازید تا از طریق آن فطرتی را که خداوند مردم را بر آن آفریده است تغییر دهید. در این صورت جمله «لاتبدیل لخلق الله» یک جمله خبریه و به معنی جمله طلبیه است، ولی عدهای دیگر گفتهاند: جمله به معنی خبریه است یعنی خداوند همهي انسانها را بدون تفاوت بر فطرت مستقیم (توحید و خداشناسی) آفریده است. { ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ } یعنی تمسک به شریعت و فطرت پاک و سالم، دین محکم و استوار است. در تفسیر فتح البیان آمده است:[11] {فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ{ فطرت در اصل به معنی آفرینش است و منظور از آن در اینجا آئین اسلام و توحید است. بعضی هم گفتهاند: منظور از فطرت قابلیت و آمادگی برای دین است و اگر عوارضی که منجر به کفر میشوند نباشند، همهی مردم این قابلیت و آمادگی را دارند همانطور که در حدیثی که ابوهریره از پیامبر (ص) روایت کرده آمده است: «ما من مولود إلا یولد علی الفطره و أبواه یُهوِّدانه أو ینصِّرانه أو یُمجِّسَانه» یعنی: هر کودکی بر فطرت (توحید) متولد میشود، (ولی بعداً) پدر و مادرش او را یهودی، مسیحی و یا مجوسی میگردانند. جمهور علمای سلف معتقدند که منظور از فطرت در این حدیث اسلام است. { لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ} یعنی: این فطرت حق گرایی که خداوند مردم را بر آن آفریده است از جانب خداوند هیچ گونه تغییری نخواهد کرد. * اعتراف به آفریدگار هستی امری فطری و بدیهی است شیخ الاسلام ابن تیمیه گفته است: اقرار و اعتراف به آفریدگار (هستی) امری فطری و بدیهی است در درون انسان، اگرچه بعضی از مردم بر اثر فاسد شدن فطرتشان برای شناخت خدا به نظر و دلیل نیاز دارند[12]. این آیه هم گفته شیخ الاسلام ابن تیمیه را تأیید میکند: { وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ (١٧٢)}[13] «(ای پیامبر برای مردم بیان کن) هنگامی را که پروردگارت فرزندان آدم را از پشتشان پدید آورد، و آنان را بر خودشان گواه گرفته است (و خطاب بدانان فرموده است) که آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنان هم گفتهاند: آری! گواهی میدهیم، تا روز قیامت نگویید ما از این غافل و بیخبر بودهایم». خداوند در این آیه خبر میدهد که فرزندان آدم را از پشتهایشان پدید آورده در حالی که بر خود گواهی میدهند که خداوند پروردگار و فرمانروای آنها است و به جز خداوند متعال هیچ معبود به حقی وجود ندارد، و خداوند آنان را بر این عهد و پیمان آفریده است. علمای سلف و خلف گفتهاند: منظور از این به گواهی گرفتن فرزندان آدم، آفرینش آنها بر عقیدهی توحید است. {وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى }یعنی خداوند آنان را آفرید در حالی که به این امر گواهی میدهند و با زبان حال خود میگویند... .[14] حقیقت توحید در فطرت هر انسانی نهفته است، و هر کودکی با این فطرت توحیدی به دنیا میآید واز این فطرت منحرف نمیشود مگر اینکه یک عامل خارجی با استفاده از استعداد انسان برای هدایت و گمراهی، آن را به فساد بکشاند.[15] * انسان با طبیعت و سرشت خود دیندار است انسان همانطور که متمدن است فطرتاً دیندار نیز است، چرا که خداوند انسان را با فطرتی آفریده است که به وجود آفریدگار (هستی) اعتراف کرده و به او پناه میبرد و از او طلب میکند و مقتضیات خالقیت و ربوبیّت خدا را بجای میآورد. پس اعتراف به وجود خدا به عنوان پروردگار و آفریدگار (هستی) همانطوریکه شیخ الاسلام ابن تیمیه گفته است، امری فطری است که حتی مشرکان نیز بدان اعتراف میکنند. خداوند متعال میفرماید: { وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ (٨٧) }[16] «اگر از مشرکان بپرسی که چه کسی آنها را آفریده است، قعطاً میگویند: خدا، پس چگونه منحرف گردانده میشوند». { وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ (٩) }[17] «اگر از آنان بپرسی که چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است، بدون شک خواهند گفت: خداوند عزیز و دانا آنها را آفریده است». از این روی خداوند متعال از زبان پیامبران گرامی خود، معاندان و مخالفان دعوت پیامبران را پند و اندرز میدهد و میفرماید: { قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ }[18] «پیغمبرانشان به آنها گفتند: مگر دربارهی وجود خدا، آفرینندهی آسمانها و زمین بدون الگو و نمونهی پیشین، شک و تردیدی در میان است؟». در همین حال گاهی انسان با وجود اینکه به دلایلی که بر ربوبیت و خالقیت خدا دلالت میکنند یقین دارد، آنها را انکار میکند. خداوند از چنین انسانهایی بعنوان نمونه از فرعون و قوم فرعون یاد میکند که چگونه آیاتی را که رسالت حضرت موسی را مورد تأیید قرار داده و دلالت میکنند بر اینکه تنها خدا شایستهی عبادت و بندگی است، انکار کردهاند؟ خداوند میفرماید: {فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ (١٣)وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا }. [19] «وقتی که این آیات روشن ما برایشان آمدند گفتند این سحری آشکار است و با وجود اینکه به آنها یقین داشتند (و میدانستند که حق و از جانب خدا هستند و قابل انکار نیستند،) ولی باز هم از روی عناد و تکبر آنها را انکار کردند و بدین ترتیب به خود ستم کرده و از پیروی کردن از حق کبر ورزیدند».[20] البته انکار وجود خدا و انکار ربوبیت و خالقیت او به این معنی نیست که فطرت انسان خالی از احساس عمیق نسبت به آفریدگار عظیم الشأن است، بلکه به این معنی است که چنین انسانی شخصی متکبر و معاند است و پردهای ضخیم فطرت او را پوشیده است. از این روی هر گاه چنین انسانی با خطر فراگیری مواجه شود و هیچ راهی برای رهایی از آن پیشروی نداشته باشد، خود بخود کبر و عناد او از بین رفته و بدون اختیار رو به خدا میکند و با زبان خود او را میخواند و با تمام هستی خود از او یاری میجوید. به یاد دارم که در یکی از مجلات زمان جنگ جهانی دوم مصاحبهای از یک روزنامهنگار خواندم که آن را با یکی از خلبانان روسی انجام داده بود. روزنامهنگار در مورد سختترین ساعاتی که قبل از اسارت در حین انجام مأموریت با آن مواجه شده بود و از احساس او در آن ساعات دشوار سؤال کرده بود. خلبان در پاسخ او گفته بود: من در خانهای متولد شدهام که هیچ چیزی در آن نبود که مرا به یاد خدا بیاندازد، چون پدرم بیدین بود و به خدا ایمان نداشت و تنها به چیزهایی ایمان داشت که آنها را میدید و لمس میکرد. همین طور بیدین و بیایمان باقی ماندم تا اینکه از دانشکده نیروی هوایی فارغ التحصیل شدم و به نیروی هوائی جنگی ارتش ملحق شدم، و در یکی از پروازهایم که میخواستم دشمن را بمباران کنم، احساس کردم که هواپیمای من در آستانهی سقوط قرار دارد. در آن لحظاتِ سخت و دشوار به چیزی بر روی زمین فکر نمیکردم، نه به خانواده و نه به خویشاوندان و نه به همسر. بلکه بدون اینکه خود احساس کنم، دیدم که به خدا روی کردهام و او را میخوانم و از او درخواست کمک میکنم. بدین ترتیب بطور شگفت انگیز و به فضل خدایی که هرگز در مورد او فکر نکرده بودم، نجات پیدا کردم. این داستان به نظر من صحیح است و قرآن کریم هم از وضعیت مشرکانی خبر داده است که خطر آنها را احاطه کرده است. خداوند در مورد چنین مشرکانی فرموده است: { وَإِذَا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ }[21] «(منکران خدا) هنگامی که موجهایی همچون کوه آنان را فرا میگیرد، خدا را به فریاد میخوانند در حالیکه عبادت خود را برای او خالص میگردانند ولي هنگامي كه آنان را نجات داده و سالم به خشكي رساند، برخي از آنان ميانهروي را در پيش ميگيرند.» مسألهی ایمان به خدا از بدیهیاتی است که هیچ چیز به بداهت و وضوح آن نمیرسد، بطوریکه اگر این مسأله در عقل انسان به صحت نرسد، هیچ مسألهی دیگری در آن به صحت نمیرسد، چراکه هیچ مسألهای وجود ندارد که به اندازهی وجود خدا دلیل داشته باشد. و پر واضح است که ایمان به ربوبیت و خالقیت خدا مبنای ایمان به دیگر بنیانهای دین صحیح را تشکیل میدهد. * گرایش به دینداری در انسان همیشگی است قبلاً آیهی { فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ }[22] را ذکر کردیم و گفتیم كه منظور از فطرت، نوعی آفرینش است که خداوند انسان را بر اساس آن آفریده است، نوع آفرینشی که مقتضی ایمان به خداست و خداوند تمام انسانها را بدون هیچ گونه تفاوتی بر اساس آن آفریده است. و این بدین معنی است که گرایش به دینداری یک امر همیشگی است و همواره با انسان باقی خواهد ماند و هر تلاشی در جهت از بین بردن آن در انسان، کاری عبث و بیهوده است و تنها کاری که (بدخواهان میتوانند) در این زمینه انجام دهند منحرف کردن فطرت از مسیر اصلی خود و از ایمان آوردن به خداست، چون این فطرت خدایی مقتضی ایمان به خدا و گرایش به دین حق است ولی گاهی انسان در این زمینه دچار اشتباه میشود و به ادیان باطل گرایش پیدا میکند. در واقع هر اندازه انسان از نظر علوم طبیعی پیشرفت کند و بر اسرار هستی و دقت به کار رفته در آن که فطرت بشری را در مسیر صحیح خود یعنی ایمان به خدا و مقتضیات آن قرار میدهد آگاهی پیدا کند، باز هم این گرایش به دینداری در او باقی خواهد ماند. کوتاه سخن اینکه انسان همانگونه که خدا به ما خبر داده است، بر فطرت (توحیدی) آفریده میشود و بر اساس این فطرت، استعداد پذیرش دین حق و هدایت به سوی خدا و ایمان به او را دارد. و این گرایش به دینداری که ریشه در فطرت انسان دارد، همواره با انسان باقی میماند و محال است که انسان عاری از این گرایش بشود اگرچه ممکن است که انسان گاهی از این گرایش غافل بماند یا اینکه آن را با دین باطل اشباع کند، ولی (باید دانست که) باطل دوام ندارد و در درون انسانها پایدار نمیماند. برخی از نویسندگان غربی به این حقیقت – گرایش به دینداری در انسان – پی بردهاند. مثلاً دکتر محمد عبدالله دراز سخن ارنست رینان و تعلیق محمد فرید وجدی بر آن در کتابش «دائره المعارف قرن بیستم» را نقل میکند که ارنست رینان گفته است: «ممکن است هر چیزی که دوست داریم از بین برود و آزادی به کارگیری خرد، عقل و صنعت باطل شود، ولی محال است که دینداری از بین برود، بلکه همواره به عنوان حجتی گویا بر بطلان مکتب ماتریالیستی که میخواهد اندیشهی انسانی را در تنگناهای پست زندگی دنیوی منحصر کند، باقی میماند». محمد فرید وجدی هم در دائره المعارف خود در تحلیل سخنان رینان میگوید: «بله: اندیشهی دینداری نه تنها از بین نمیرود بلکه روز به روز رو به افزایش مییابد، چراکه این اندیشه عالیترین تمایل و عاطفهی درونی انسان است و علاوه بر این، موجب سربلندی انسان میشود. در واقع تا زمانی که انسان از عقل و خرد برخوردار باشد و زیبایی و زشتی را از همدیگر تشخیص بدهد، سرشت دینداری او را همراهی میکند و هر اندازه درک و شعور و معارف وی افزایش یابد، این سرشت دینداری نیز در او افزایش پیدا میکند.»[23] هنری برگون، یکی از دینشناسان غربی میگوید: «جوامع بشری بدون دانش و هنر و فلسفه یافت شده و یافت میشوند، ولی هرگز جوامع بشری بدون دین وجود نداشتهاند».[24] * چرا انسان از مقتضای فطرت خود منحرف میشود؟ گفتیم که خداوند انسان را با سرشتی آفریده است که مستلزم شناخت خدا و مقتضیات آن است ولی این فطرت گاهی از مسیر درست خود وایمان به دین حق منحرف میشود. پیامبر راستی و راستگویی حضرت محمد (ص) هم به این حقیقت اشاره کرده و فرموده است: «ما من مولود یولَدُ إلّا علی الفطره فأبواه یهوِّدانه أو ینصَّرانه أو یمجِّسانه کمثل البهیمه تُنْتِجُ البهیمهَ هل تری فیه جدعاء».[25] «هیچ کودکی متولد نمیشود مگر بر فطرت (توحیدی) ولی پدر و مادرش او را یهودی، مسیحی و یا مجوسی میکند، همانطوری که چهارپایان بچهی خود را سالم به دنیا میآورند و هیچ اثری از قطع گوش (و تغییر خلقت) در آنها دیده نمیشود». منظور از فطرت در این حدیث، اسلام است. ابن عبدالبر در این مورد گفته است: آنچه که نزد عموم علمای سلف شهرت دارد این است که منظور از فطرت در این حدیث، اسلام است، بدین معنی که خداوند قلب آدمیان را طوری آفریده است که استعداد پذیرش حق را دارد، همانطور که چشمها و گوشهایشان را طوری آفریده است که قابلیت دیدن و شنیدن را دارند، و تا زمانی که قلب آدمیان چنین استعدادی را داشته باشد، میتواند (دین) را دریابد و دین حق همان دین اسلام است. ادامهی حدیث هم بر این معنی دلالت میکند. چون در ادامهی حدیث آمده است: «کما تُنْتِجُ البهیمهُ» یعنی چهارپایان بچههای خود را به صورت کامل به دنیا میآورند و اگر به همان صورت باقی بمانند، از هر عیب و نقصی بدور خواهند ماند، ولی صاحبان چهارپایان خودشان گوش بچهی چهارپایانشان را میبُرند و بدین ترتیب خلقت آنها را تغییر میدهند.[26] ابن قیم گفته است: منظور از این حدیث این است که فطرت انسان مقتضی شناخت دین اسلام و محبت نسبت به آن است، چراکه خود فطرت مستلزم اقرار و محبت است، اقرار به وجود خدا و ربوبیت و خالقیت و محبت او. البته منظور این نیست که فطرت انسان تنها استعداد اقرار به ربوبیت خدا را دارد، بلکه به این معنی است که اگر انسان به حال خود رها شود و معارضی نداشته باشد از این فطرت خود عدول هم نمیکند.[27] * پدر و مادر فرزند خود را از فطرت (توحیدی) منحرف میسازند حدیث شریفی که ذکر کردیم به این نکته اشاره دارد که پدر ومادر بر فرزند خود تأثیر میگذارند و او را از مقتضای فطرت منحرف میسازند و با تلقین و تقلید او را وادار میکنند که اسلام را رها کند و به یهودیت، مسیحیت و یا مجوسیت بگرَوَد. و این بدین خاطر است که فطرت اگرچه در اصل سالم و مستلزم شناخت خدا و اقرار به ربوبیت او و دیگر اعتقادات دینی است، ولی قابل انحراف نیز است، چراکه فطرت همچون رنگ پوست نیست که قابل تغییر نباشد. و این بدان معنی است که اگر فطرت انسان به حال خود رها شود، راهی جز ایمان به خدا را برنمیگزیند. و این اساس ایمان به اصول و ثوابت دین حق را تشکیل میدهد. علت اینکه پدر و مادر این چنین تأثیری بر فرزندان خود دارند، این است که پدر و مادر نسبت به فرزندانشان همچون جامعهی کوچکی هستند و بدیهی است که جامعه بر افراد خود تأثیر مثبت یا منفی میگذارد. از این روی خداوند متعال فریضهی امر به معروف و نهی از منکر را بر مسلمانان واجب کرده است تا جامعه را از مفاسد مادی و معنویای که بر فطرت انسان تأثیر میگذارند و آن را از مسیر آئین حق یعنی اسلام منحرف میسازند، پاک کنند. خداوند متعال میفرماید: { وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ }[28] «مردان و زنان مؤمن دوستان و یاوران یکدیگرند، همدیگر را به نیکی سفارش میکنند و از بدی باز میدارند». پیامبر اکرم (ص) هم میفرماید: «من رأی منکم منکراً فلیغیّره بیده فإن لم یستطع فبلسانه، فإن لم یستطع فبقلبه و ذلک أضعف الإیمان». «هر گاه یکی از شما کار منکر و زشتی را دید، باید آن را با دست تغییر دهد، اگر نتوانست با زبان و اگر باز هم نتوانست قلباً (از آن ناراحت شود) و این پائینترین درجهی ایمان است». از حدیث «کل مولود یولد علی الفطره ...» میتوان فهمید که اگر پدر و مادر تا این حد بر فرزند خود تأثیرگذار باشند و بتوانند او را از مقتضای فطرتش یعنی اقرار به ربوبیت خدا و شناخت اسلام و عشق به آن منحرف سازند، او را یهودی، مسیحی و مجوسی گردانند، بدیهی است که در تحکیم مفاهیم اسلامی در درون فرزندشان تأثیر بیشتری خواهند داشت، چراکه اسلام مقتضای فطرت انسان است. از این روی والدین نسبت به تربیت اسلامی فرزندان خود مسئولیت سنگینی برعهده دارند. نکتهی دیگری که میتوان از این حدیث دریافت این است که جامعهی فاسد روی انسان تأثیر میگذارد و فطرت او را از مسیر صحیحش منحرف میسازد، پس اصلاح جامعه وظیفهی هر مسلمانی است که میتواند سهمی در فرآیند اصلاح داشته باشد. و هر اندازه قدرت علمی و حکومتی انسان بیشتر باشد، مسئولیت بیشتری در این زمینه خواهد داشت. از این روی مسئولیت عالمان از جاهلان و مسئولیت حاکمان از مسئولیت افراد جامعه بیشتر است. * انسان با چه چیزی از فطرت منحرف میشود؟ در حدیث شریف «کل مولود یولد علی الفطره فأبواه یهوِّدانه أو ینصَّرانه أو یمجِّسانه ...» از ادیان یهودیت و مسیحیت و مجوسیت نام برده شده است، و آیا این بدین معنی است که انحراف از فطرت تنها با یهودی، مسیحی و یا مجوسی شدن تحقق مییابد، یا اینکه دیگر ادیان و عقائد کفر و گمراهی را نیز شامل میشود؟ در پاسخ باید گفت که انحراف از فطرت با رویگردانیدن از اسلام و رو کردن به غیر آن تحقق مییابد، و ذکر یهودیت و مسیحیت و مجوسیت هم در حدیث به خاطر حصر نیست بلکه بدین خاطر است که این سه دین بعنوان نمونه ذکر شدهاند و یا اینکه چون این سه دین، ادیان شایع در دوران پیامبر (ص) بودهاند. و در واقع ذکر این سه دین در حدیث به این معنی نیست که مخالفت با اسلام و انحراف از فطرت تنها با روی کردن به این سه دین صورت میگیرد، چون دلیل ذم این رویگردانی، خود رویگردانیدن از اسلام است، و اینکه بعد از اسلام به کدام دین باطل میگروَد، مهم نیست. * آشنا ساختن مردم با دین حق از لوازم ربوبیت خدا است خداوند متعال پروردگار و آفریدگار هستی است. لازمهی این امر این است که خداوند مردم را با دین حق آشنا سازد و آنان را به فطرت خودشان واگذار نکند، چون فطرت انسان اگرچه مستلزم شناخت آن چیزی است که خدا از او میخواهد و به او میگوید که باید چه نوع ارتباطی با خدا داشته باشد و چگونه زندگی کند و بعد از مرگ سرنوشت او چه خواهد شد و بر چه چیزی محاسبه میشود و رضایت و خشم خدا در چیست؛ ولی با وجود این، نمیتواند تمام این مسایل را خود درک کند بلکه نیازمند هدایت خداوندی است تا به او به نمایاند که به چه چیزی باید ایمان بیاورد و چه وظایفی نسبت به پروردگار جهانیان برعهده دارد. برای روشن شدن این مطلب، باید معنی «ربّ» و معانی «ربوبیت» را مورد بررسی قرار دهیم: واژهی «ربّ» در لغت به معنی معبود، سرور، مالک و انجام دهنده و اصلاحگر امور است[29]. کلمهی «ربّ» به معانی دیگری از جمله تربیت نیز بکار رفته است[30]. تربیت هم به معنی ایجاد تدریجی چیزی است تا اینکه به حد کمال میرسد. گفته میشود: «رَبَّهُ، رَبَّاه و رَبَّبَه» یعنی او را تربیت کرد. لفظ «ربّ» مصدر و به معنی اسم فاعل (یعنی مرَبّی) است. واژهی «ربّ» به تنهایی و بدون قید تنها برای خداوند که عهدهدار مصالح موجودات است بکار میرود. مانند آیه: { بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ }[31] «شهری است پاک و پاکیزه و پروردگاری است آمرزنده». ولی واژهی «ربّ» به صورت مقیّد هم برای خدا بکار میرود و هم برای غیر خدا. مثلاً نسبت به خدا گفته میشود: «ربّ العالمین» و از همین قبیل است آیه: { رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الأوَّلِينَ }[32] «پروردگار شما و پروردگار پدران پیشین شما است». نسبت به غیر خدا هم گفته میشود: «ربّ الدار و ربّ الفرس» یعنی صاحب خانه و صاحب اسب. و از همین قبیل است سخن حضرت یوسف خطاب به جوانی که خواب دیده بود و گمان بر این بود که از زندان رهایی مییابد: { اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ }.[33] «مرا نزد سرور خود (یعنی شاه مصر) ذکر کن، ولی شیطان آن را از یادش برد که پیش سرورش بازگو کند». پس از لوازم ربوبیت خداوند این است که به تدبیر امور مخلوقات و تضمین مصالح آنها بپردازد و با امر و نهی، آنچه به صلاح آنها است برایشان بیان کند. شکی در این نیست که انسان نه تنها برای حفظ جسم خود به چیزهایی از قبیل غذا و غیره نیازمند است، بلکه برای حفظ روح خود که مایهی تمایز انسان از دیگر مخلوقات است نیز نیازمند غذای مناسبی است تا وی را به کمال شایسته و سعادت و خوشبختی در دنیا و آخرت برساند. انسان همچنین نیازمند این است که با روشهای زندگی و چگونگی ارتباط با دیگران و حفظ حقوق آنان آشنائی پیدا کند و بداند که چه وظایفی نسبت به پروردگار خود بر عهده دارد و چه چیزی بعد از مرگ در انتظار اوست. انسان با عقل و فطرت خود نمیتواند به شناخت این مسایل دست پیدا بکند بلکه باید آشنائی با این مسایل را از پروردگار خود بگیرد؛ چرا که حکمت و رحمت خدا نسبت به بندگانش و مقتضیات ربوبیت او مانع این میشوند که انسان را به صورت مهمل و بدون بیان و هدایت به حال خود واگذارد. خداوند متعال میفرماید: { أَيَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى (٣٦) }[34] «آیا انسان میپندارد که بیهوده به حال خود رها شود». منظور از «سدی» در این آیه همانطور که امام شافعی میگوید این است که خداوند به وی امر و نهی نکند.[35] در واقع امر و نهی چیزی جز بیان روشهای رفتاری و قواعد تنظیم امور زندگی در ارتباط با خدا و دیگر انسانها نیست، و این جوهر دین و جوهر قانون است. * معرفی کردن دین حق به مردم بوسیلهی فرستادگان خدا آشنا ساختن مردم با دین حق و مقتضیات آن، از طریق فرستادگان خدا صورت میگیرد؛ چراکه خداوند متعال کلیات دین خود را به پیامبران وحی میکند تا آن را به مردم ابلاغ کنند. از این روی هیچ امتی بدون پیامبر نبوده است. پیامبری که دین خدا را دریافت نماید و آن را در اختیار امتش قرار دهد که اگر به ندای پیامبر خود لبیک بگویند ثواب و پاداش را دریافت میکنند و اگر از آن سرپیچی کنند به عذاب الهی گرفتار میشوند. در این میان وظیفهی پیامبر، تنها تبلیغ آشکار دین است. خداوند متعال میفرماید: { وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ }[36] «در میان هر امتی پیامبري را برانگیختیم (تا به مردم بگویند) که خدا را بپرستید و از طاغوت دوری کنید». خداوند در مورد بیان وظیفهی پیامبران و پاداش کسانی که دعوت آنان رامیپذیرند و جزای کسانی که دعوت آنان را رد میکنند، میفرماید: {وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ (٤٨)وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا يَمَسُّهُمُ الْعَذَابُ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ (٤٩) }[37] «ما پیامبران را جز بعنوان بشارت دهندگان و بیم دهندگان نمیفرستیم. پس کسانی که ایمان بیاورند و کار شایسته انجام دهند، نه ترسی بر آنها است و نه اندوهگین میشوند. و آنان که آیات ما را تکذیب میکنند، به سبب نافرمانی دچار عذاب میشوند». یعنی پیامبران به کسانی که به آنان و به آنچه بر آنان نازل شده ایمان میآورند و ازآنان اطاعت میکنند، مژدهی ثواب و پاداش بزرگی را میدهند، و کسانی را که آنان را تکذیب کرده و از آنان نافرمانی میکنند از عذابی سخت و دشوار بیم میدهند.[38] تعداد پیامبران خدا زیاد است که خداوند متعال بعضی از آنها را به ما معرفی کرده و بعضی دیگر را به ما معرفی نکرده است. خداوند متعال میفرماید: { وَرُسُلا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا (١٦٤) }[39] «و ما پیامبران زیادی را فرستادهایم که سرگذشت آنان را قبلاً برای تو بیان کردهایم. و پیامبران زیاد دیگری را نیز روانه کردهایم که سرگذشت آنان را برای تو بیان نکردهایم. خداوند حقیقتاً با موسی سخن گفت». در واقع ارسال پیامبران از مظاهر رحمت خدا نسبت به انسان و از مقتضیات ربوبیت او محسوب میشود، بدین ترتیب که پیامبرانی را از جنس بشر به سوی آنها فرستاده است تا با زبان خودشان با آنان سخن بگویند و رسالت خدا و آنچه که موجب سعادت و خوشبختی آنان در زندگی دنیا و آخرت میشود، به آنان برسانند. از این روی ایمان به پیامبران خدا از لوازم ایمان به خدا و ربوبیت او به حساب میآید. * انکار شریعتهای الهی، جهل به قدر و منزلت خداست گفتیم که یکی از لوازم ربوبیت خدا این است که پیامبرانی را برای جوامع بشری فرستاده است تا دین حق و قوانین و احکام و عبادات و اعتقاداتی را که از آن سرچشمه میگیرند، به آنان بشناسانند. و اینها در واقع مضامین شریعتهای الهی را تشکیل میدهند و انکار آنها، جهل نسبت به قدر و عظمت خداوند است و با ایمان به خدا سازگاری ندارد. خداوند متعال میفرماید: { وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ ...}[40] «کافران چنانکه باید منزلت و عظمت خدا را نشناختهاند، آنگاه که گفتند: خداوند هیچ چیزی را بر هیچ کسی فرو نفرستاده است.» یعنی کسانی که این سخن را گفتهاند – بعثت پیامبران و آنچه خدا بر آنان فرو فرستاده است تا به مردم برسانند را انکار کردهاند – در واقع آنطور که باید خدا را نشناخته و به صورت لازم به قدر و منزلت خدا پی نبردهاند؛ چراکه اگر خدا را میشناختند، این سخن زشت را بر زبان نمیراندند و بعثت پیامبران و رسالت انبیاء را انکار نمیکردند. رسالتی که از مظاهر رحمت و لطف خدا نسبت به بندگانش به حساب میآید و بزرگترین نعمتی است که خداوند به آنان داده و از لوازم ربوبیت و الوهیت او به شمار میرود.[41]
[1]- المؤمنون: 14 – 12. [2]- الإنسان: 2 – 1. [3]- الذاریات: 56. [4]- الانشقاق: 6. [5]- الروم: 11. [6]- الزمر: 7. [7]- العلق: 8. [8]- الروم: 30. [9]- تفسیر ابن عطیه، ج 11، صص 454 – 452. تفسیر زمخشری، ج 3، ص 48. [10]- تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 432. [11]- تفسیر فتح البیان، ج 10، ص 246. [12]- تفسیر قاسمی، صص 298 – 293. [13]- الاعراف: 172. [14]- تفسیر ابن کثیر، ج 2، صص 264 – 261. [15]- تفسیر فی ظلال القرآن، ج 3، ص 394. [16]- الزخرف: 87. [17]- الزخرف: 9. [18]- ابراهیم: 10. [19]- النمل: 13-14. [20]- تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 357. تفسیر ابن عطیه، ج 11، ص 180. [21]- لقمان: 32. [22]- الروم: 30. [23]- دکتر محمد عبدالله دراز، الدین، صص 88 – 87. [24]- همان، ص 83. [25]- صحیح بخاری با شرح عسقلانی، ج 3، ص 246. [26]- یعنی همانطوریکه اگر خلقت بچهی چهارپایان دست کاری نشود، کامل و بدون عیب و نقص است، فطرت کودکان هم اگر از طرف والدینشان دست کاری نشود پاک و بدون عیب باقی خواهد ماند. (مترجم). [27]- شرح عسقلانی بر صحیح بخاری، ج 3، صص 249 – 248. [28]- التوبه: 71. [29]- معجم ابن عطیه، ج 1، ص 102. [30]- راغب اصفهانی، معجم مفردات القرآن، ص 189. [31]- سباء: 15. [32]- الشعراء: 26. [33]- یوسف: 42. [34]- القیامه: 36. [35]- تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 452. [36]- النحل: 36. [37]- الأنعام: 49 – 48. [38]- تفسیر کشاف، ج 2، صص 25 – 24، تفسیر أبی سعود، ج 2، صص 210 – 209. [39]- النساء: 164. [40]- الأنعام: 91. [41]- تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 156. تفسیر آلوسی، ج 7، ص 218، فتح البیان، ج 4، صص 191 – 190.
به نقل از: آشنائی با ادیان در قرآن، نويسنده : دکتر عبدالکریم زیدان، مترجم : حسن سرباز مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|