|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>ادیان دیگر>یهودیت
شماره مقاله : 3726 تعداد مشاهده : 284 تاریخ افزودن مقاله : 1/7/1389
|
یهودیت * یهودیان چه کسانی هستند و چرا به این اسم نامگذاری شدهاند؟[1] در تفسیر ابن عطیه آمده است که منظور از{ وَالَّذِينَ هَادُوا }[2] در سورهی بقره، یهودیان هستند. و بدین خاطر به این اسم نامگذاری شدهاند که گفتهاند:{ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ } «به سوی تو بازگشتیم» بنابراین واژهی یهود از «هَادَ یَهُودُ» یعنی بازگشت، گرفته شده است. یکی از شعرای عرب هم گفته است: إنّی امرؤ من مدحه هائدٌ «من کسی هستم که از ستایش او برگشتهام». عدهای هم گفتهاند: یهود منسوب به یهوذا پسر یعقوب است که بر اثر تعریب دچار تغییر شده و به صورت یهود درآمده است. زهراوی هم حکایت کرده است که یهود از تهوید به معنی نرم و با وقار سخن گفتن گرفته شده است. ابنعطیه در تفسیر آیه { وَالَّذِينَ هَادُوا } در سورهي نساء گفته است: واژهی «هادوا» یا از «هَادَ» به معنی بازگشت، و یا از یهوذا پسر یعقوب گرفته شده و بر اثر تعریب تغییر کرده است و یا اینکه از «تَهوَّد» به معنی آرام و با وقار سخن گفتن یا حرکت کردن، گرفته شده است. آلوسی در تفسیر آیه { وَالَّذِينَ هَادُوا } در سوره بقره گفته است: یعنی کسانی که یهودی شدند. و واژهی «یهود» یا یک لفظ عربی است که از «هَادَ» به معنی بازگشت و توبه کرد، گرفته شده است که در این صورت علت نامگذاری یهودیان به این اسم این است که آنان از عبادت گوساله توبه کردند، و این توبه کردن دشوارترین کار بود برای آنها، و یا اینکه واژهی «یهود» معرَّب «یهوذا» است که در این صورت نام بزرگترین فرزند یعقوب بر یهودیان اطلاق گردیده است. * بنیاسرائیل چه کسانی هستند؟ خداوند متعال فرموده است: { يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ }[3] «ای فرزندان اسرائیل! نعمتی را که به شما ارزانی داشتهام به یاد بیاورید». در تفسیر آلوسی آمده است که: «اسرائیل» یک اسم غیر عربی و مرکب است از «ایل» که یکی از اسماء خدا است، و «اِسرا» که به معنی عبد، برگزیده، انسان یا مهاجر است. و اسرائیل لقب حضرت یعقوب (ع) است. سپس آلوسی گفته است که خداوند یهودیان را به اسرائیل نسبت داده است نه به یعقوب تا آنان را به طاعت و عبادت تشویق کند؛ چراکه واژه اسرائیل بیش از لفظ یعقوب در برگیرندهی این مفهوم است. همانطور که اگر گفته شود ای پسرِ صالح از خدا اطاعت کن نسبت به ای پسرِ زید از خدا اطاعت کن تشویق بیشتری در بردارد، چون انسان به طور طبیعی تمایل دارد که از آثار نیاکان خود پیروی کند حتی اگر ناپسند باشد.[4] پس منظور از بنیاسرائیل ذریهی حضرت یعقوب از دوازده پسرش است[5]. و اولین کسی که از بنیاسرائیل وارد مصر شد، حضرت یوسف پسر یعقوب (ع) بود که بعدها برادرانش هم به وی ملحق شدند و بدین ترتیب نسل او در آنجا رو به افزایش گذاشت تا جائیکه گفته شده وقتی که بنیاسرائیل از مصر خارج شدند، جمعیت آنان ششصد هزار نفر بود، و این افزایش جمعیت در مدت چهارصد سال صورت گرفته است.[6] این فصل را به پنج مبحث به شرح زیر تقسیم میکنیم: مبحث اول: حضرت موسی (ع) از ولادت تا رسالت. مبحث دوم: آمدن حضرت موسی (ع) به مصر و سرگذشت او با فرعون. مبحث سوم: موسی به همراه بنیاسرائیل. مبحث چهارم: اخلاق و کارهای ناپسند قوم یهود. مبحث پنجم: برخی از اعتقادات قوم یهود. مبحث اول: حضرت موسی (ع) از ولادت تا رسالت * فرعون و تعذیب بنیاسرائیل فرعون لقب حاکمان مصر است. فرعون دستور تعذیب بنیاسرائیل در مصر را با کشتن پسران و باقی گذاشتن دخترانشان صادر کرده بود. خداوند متعال میفرماید: { وَإِذْ نَجَّيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذَلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (٤٩)}[7] «و (به یاد آورید) آنگاه را که شما را از دست فرعون و فرعونیان نجات دادیم، آنان که بدترین شکنجهها را به شما میرسانیدند. پسرانتان را سر میبریدند و زنانتان را زنده میگذاشتند و در این امر آزمایش بزرگی از جانب خدا برایتان بود». منظور از «آل فرعون» نزدیکان و درباریان اوست، گاهی هم بر قوم فرعون یعنی مصریان قدیم اطلاق میشود.[8] * ولادت موسی (ع) و پرورش او در خانهی فرعون در زمانی که فرعون حملهی ظالمانهی خود به بنیاسرائیل را آغاز کرده بود و فرزندان پسر آنان را در هنگام تولد میکشت، حضرت موسی متولد شد. خداوند به مادر موسی الهام کرد که اگر از جانب فرعون بر فرزندش احساس خطر میکند، وی را در صندوق یا تابوتی بگذارد و به دریا بیندازد. مادر موسی هم چنین کرد و خانوادهی فرعون موسی را از آب گرفتند و وی را به خانهی فرعون بردند. فرعون خواست او را بکشد ولی همسرش او را منع کرد و با وی به بحث پرداخت و سرانجام او را قانع کرد که از کشتن موسی منصرف شود. و این جزو الطاف خفیهی خداوند نسبت به حضرت موسی (ع) بحساب میآید. خواهر موسی از دور (اوضاع را زیر نظر داشت و) وضعیت موسی را دنبال میکرد و زمانی که موسی از خوردن شیر زنان حاضر در قصر فرعون سرباز زد و خواستند وی را به زنی معرفی کنند، خواهرش گفت: آیا زنی را به شما معرفی بکنم که به وی شیر بدهد؟ سپس مادرش را معرفی کرد و بدین ترتیب خداوند همانطور که وعده داده بود موسی را به آغوش مادرش بازگرداند. خداوند متعال میفرماید: { وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلا تَخَافِي وَلا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (٧)فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ (٨)وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَيْنٍ لِي وَلَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ (٩)وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (١٠)وَقَالَتْ لأخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ (١١)وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ (١٢)فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (١٣)}[9] «به مادر موسی الهام کردیم که به او شیر بده و هر گاه بر وی ترسیدی او را به دریا بینداز، ومترس و غمگین مباش که ما او را به تو باز میگردانیم و او را از پیامبران قرار میدهیم. خاندان فرعون، موسی را برگرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مایهی اندوهشان گردد. بدرستی فرعون و هامان و لشکریانشان خطاکار بودند. زن فرعون گفت: او روشنی چشم من و تو است. او را نکشید، شاید برای ما مفید باشد و یا او را پسر خود کنیم. در حالي كه آنان نمیفهمند. دل مادر موسی تهی شد و اگر دل او را استوار نمیساختیم تا از زمرهی ایمانداران باشد، نزدیک بود او را آشکار سازد. (و مادر موسی) به خواهر موسی گفت: او را پیگیری کن، (خواهر موسی او را زیر نظر داشت) و او را از جانبی میدید بدون اینکه آنان بدانند. و ما دایگان را از او بازداشتیم و (خواهر موسی) گفت: آیا شما را به افراد خانوادهای راهنمائی کنم که سرپرستی او را برایتان برعهده بگیرند و خیرخواه و دلسوز او باشند. ما موسی را به مادرش بازگرداندیم تا چشمش روشن شود و غمگین نگردد و بداند که وعدهی خدا راست است ولی بیشتر مردم نمیدانند». * موسی و قتل قبطی وقتی که موسی (ع) بزرگ شد، خداوند به وی فرزانگی و دانش داد. قضای روزگار بر این بود که موسی وارد یکی از شهرهای مصر شد و یک قبطی را دید که با یک بنیاسرائیلی دعوا میکند. پس بنیاسرائیلی از موسی کمک خواست تا تجاوز قبطی را از او دفع کند. موسی (ع) مشتی به قبطی زد، او را کشت در حالیکه نمیخواست او را بکشد. خبر به فرعون رسید که موسی (ع) قبطی را کشته است، پس فرعون دستور داد که وی را احضار کنند تا او را بکشد[10]. (ولی قبل از اینکه موسی دستگیر شود به او خبر دادند) و او از دست فرعون فرار کرد و مصر را ترک نمود. خداوند متعال میفرماید: { وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلأ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ (٢٠)فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (٢١)وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ (٢٢)}[11] «مردی از نقطهی دور دست شهر شتابان آمد و گفت: ای موسی! درباریان و بزرگان به رایزنی میپردازند تا تو را بکشند، پس (از شهر) بیرون برو! بیگمان من از خیرخواهان و دلسوزان تو هستم. موسی ترسان و چشم به راه از شهر خارج شد و گفت: پروردگارا! مرا از قوم ستمکار رهائی بخش. و هنگامی که رو به جانب مدین کرد، گفت: امید است که پروردگارم مرا به راستای راه هدایت فرماید». * موسی بر آب مدین هنگامی که موسی (ع) به آب مدین رسید، آبی که اهالی مدین از آن استفاده میکردند، ديد كه مردمان زیادی بر آن ازدحام کرده بودند و پایینتر از آنان دو دختر بودند که گوسفندان خود را از آب باز میداشتند. وقتی که موسی (ع) آن دو دختر را دید، دلش برای آنان سوخت و از آنها پرسید چرا به همراه مردم گوسفندان خود را آب نمیدهید؟ { قَالَتَا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ (٢٣)}[12] «گفتند: ما گوسفندانمان را آب نمیدهیم تا اینکه چوپانان (گوسفندان خود را) بر میگردانند، و پدر ما پیرمرد کهنسالی است (که نمیتواند خود این کار را انجام دهد و بجز ما کس دیگری را ندارد)». پس موسی (ع) گوسفندانشان را آب داد و وقتی که دختران به سوی پدرشان برگشتند و جریان را برایش تعریف کردند، یکی از آنان را فرستاد تا موسی را دعوت کند که پیش او بیاید. خداوند متعال میفرماید: { فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (٢٥)}[13] «یکی از آن دو (دختر) که با نهایت شرم و حیاء گام برمیداشت به پیش او آمد و گفت: پدرم از تو دعوت میکند تا پاداش اینکه (گوسفندان ما را) برای ما آب دادهای، به تو بدهد. هنگامی که موسی پیش پدر او آمد و سرگذشت خود را برای وی بیان کرد، گفت: نترس که از مردمان ستمگر رهائی یافتهای». سپس یکی از دختران شعیب به پدرش پیشنهاد کرد که موسی (ع) را بعنوان چوپان استخدام کند. خداوند متعال میفرماید: { قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الأمِينُ (٢٦)}[14] «یکی از آن دو (دختر) گفت: ای پدر! او را (جهت چوپانی گوسفندانمان) استخدام کن. چراکه بهترین کسی که باید (برای چوپانی گوسفندانمان) استخدام کنی، شخصی است که بر انجام کارها توانمند و امین باشد».[15] این سخن دختر شعیب (ع) یک قانون کلی است که باید در واگذاری وظائف و مسئولیتهای حکومتی مورد نظر قرار بگیرد. وقتی که شعیب سخن دخترش را در مورد توان و عفت و امانتداری موسی (ع) شنید، او را همتای دخترش دید و به او پیشنهاد کرد که با یکی از دختران وی ازدواج کند به شرط اینکه بمدت هشت سال برای او چوپانی کند و اگر هشت سال را به ده سال برساند، این کاری داوطلبانه از جانب موسی (ع) خواهد بود. و سرانجام با این شرایط موسی (ع) با یکی از دختران شعیب (ع) ازدواج کرد. خداوند متعال در این باره میفرماید: { قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (٢٧)قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الأجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ (٢٨)}[16] «(حضرت شعیب) گفت: میخواهم یکی از این دو دخترم را به ازدواج تو درآورم، به شرط اینکه هشت سال برای من کار کنی. پس اگر هشت سال را به ده سال برسانی، کاری داوطلبانه است که خود انجام دادهای (و بر تو واجب نیست) من نمیخواهم بر تو سختگیری کنم. اگر خدا بخواهد مرا از صالحان خواهی یافت. (موسی پذیرفت و) گفت: این قراردادی میان من و تو است. هر کدام از این دو مدت را برآورم ستمی بر من نیست، خدا هم بر آنچه ما میگوئیم، شاهد و گواه است». * خروج موسی (ع) با خانوادهاش از مدین وقتی که موسی (ع) مدت زمان مورد توافق خود با شعیب (ع) را به پایان رسانید، از مدین خارج شد و عازم مصر گردید. در راه آتشی را از جانب طور مشاهده کرد، به خانوادهی خود گفت: بایستید که من آتشی را میبینم و از آنجا خبری یا شعلهای از آتش را برای شما میآورم. خداوند متعال میفرماید: { فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الأجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لأهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (٢٩)}[17] «هنگامی که موسی (ع) مدت زمان (تعیین شده) را به پایان رسانید و همراه خانوادهاش (به سوی مصر) حرکت کرد، از جانب کوه طور آتشی را دید و به خانوادهاش گفت: بایستید. من آتشی را میبینم. شاید از آنجا خبری یا شعلهای از آتش را برای شما بیاورم باشد كه خویشتن را (بدان) گرم کنید». * سخن گفتن خدا با موسی و ارسال او به سوی فرعون و بنیاسرائیل وقتی که موسی به کنار آتش رسید، ندای پروردگارش را شنید که به او دستور داد که به سوی فرعون و درباریانش برود و آنان را به عبادت و بندگی خدای یگانه دعوت کند، و دو معجزهی بزرگ را نیز به او داد، یکی معجزهی عصا، بدین ترتیب که عصای خود را بیاندازد تا به اژدهایی بزرگ تبدیل شود، و دیگری معجزهی «ید بیضاء» بدین ترتیب که دست خود را از گریبانش بیرون بیاورد تا همچون ماه بدرخشد.[18] ارسال موسی به سوی فرعون و درباریان او به این معنی نیست که موسی تنها فرستادهی خدا به سوی آنها است، بلکه وی فرستادهی خدا برای تمام بنیاسرائیل است. همانطور که خداوند متعال میفرماید: { وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ ...}[19] «و (به یاد بیاور) زمانی را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! چرا مرا میرنجانید، در حالیکه میدانید من قطعاً فرستادهی خدا به سوی شما هستم». و منظور از قوم موسی، قوم بنیاسرائیل است.[20] خداوند بدین خاطر موسی را به سوی فرعون فرستاد چون فرعون حاکم ستمگری بود که ادعای ربوبیت و الوهیت میکرد و با همکاری درباریان و لشکریان خود به تعذیب بنیاسرائیل میپرداخت. (از این روی) موسی از پروردگار خود درخواست کرد که برادرش هارون را نیز با وی به سوی فرعون بفرستد، چرا که وی زبان فصیحتری داشت، خداوند هم درخواست موسی را اجابت کرد و هارون را با وی فرستاد.[21] مبحث دوم: آمدن موسی (ع) به مصر و سرگذشت او با فرعون * آمدن موسی و برادرش به سوی فرعون قبلاً گفتیم که خداوند موسی (ع) را مأمور کرد که به سوی فرعون برود و او را به ایمان به خدا و بندگی او دعوت کند. موسی هم از خدا درخواست کرد که برادرش هارون را نیز با وی بفرستد و خدا هم درخواست او را اجابت کرد و به آنها مأموریت داد که به سوی فرعون بروند و او را با سخنی نرم که در آن به حق تصریح شده باشد، مورد خطاب قرار دهند. خداوند متعال خطاب به موسی (ع) میفرماید: { اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي وَلا تَنِيَا فِي ذِكْرِي (٤٢)اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى (٤٣)فَقُولا لَهُ قَوْلا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى (٤٤)}[22] «تو و برادرت بهمراه آیات من بروید و در ذکر و یاد من سستی نکنید. به سوی فرعون بروید که سرکشی کرده است. پس به نرمی با او سخن بگویید. شاید پند بگیرد یا بهراسد». منظور از «قول لیِّن» سخنی است که هیچ گونه خشونتی در آن نباشد و به وضوح حق را بیان کند. اگر خداوند به موسی دستور داده است که با فرعون به نرمی سخن بگوید، با دیگران به طریق اولی باید با نرمی امر به معروف و نهی از منکر کرد.[23] * گفتگوی موسی و هارون با فرعون وقتی که موسی و برادرش هارون از فرعون خواستند که به خدا و آنچه که از جانب خدا آوردهاند، ایمان بیاورد و تنها او را عبادت کند، در پاسخ آنان گفت: { فَمَنْ رَبُّكُمَا يَا مُوسَى (٤٩)}[24] یعنی: «پروردگار شما کیست ای موسی؟!». موسی در جواب گفت: {رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى (٥٠)} [25] «پروردگار ما خداوندی است که همهی موجودات را به شکل مناسب آنها آفریده و سپس آنان را هدایت کرده است». یعنی وسایل رسیدن به منافع و مصالح را در اختیار آنان قرار داده است.[26] * فرعون و مسخره کردن دعوت موسی و ادعای ربوبیت و الوهیت بعد از آنکه فرعون دعوت موسی به حق و ایمان به خدای یگانه را شنید و معجزهی عصا و ید (بیضا) را مشاهده کرد و آنها را دلیلی بر صدق موسی یافت، با عناد و تکذیب و به سخره گرفتن به مقابله با موسی (ع) پرداخت و او را به سحر متهم کرد. خداوند متعال به نقل از آنچه فرعون گفته و برای خود ادعا کرده است، میفرماید: { وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلأ مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحًا لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّي لأظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ (٣٨)}[27] «فرعون گفت: ای بزرگان قوم! من جز خود، خدایی برای شما سراغ ندارم. ای هامان آتشی بر گِل برايم بیفروز و برای من کاخ بزرگی بساز، شاید من خدای موسی را از بالا بنگرم و من یقین دارم که موسی از زمرهی دروغگویان است». سپس فرعون موسی (ع) را تهدید کرد که اگر او را به خدائی نگیرد یا غیر او را به خدائی برگزیند، او را زندانی خواهد کرد. خداوند به نقل از فرعون میفرماید: { قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَيْرِي لأجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ (٢٩)قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ (٣٠)قَالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (٣١)فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ (٣٢)وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ (٣٣)قَالَ لِلْمَلإ حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ (٣٤)}.[28] «(فرعون) گفت: اگر جز مرا به پروردگاری برگزینی، تو را از زمرهی زندانیان قرار خواهم داد. (موسی) گفت: آیا اگر چیز روشنی به شما نشان دهم (باز هم مرا زندانی میکنی؟). (فرعون) گفت: اگر از راستگویانی آن را بیار. (در این هنگام) موسی عصای خود را انداخت و ناگهان اژدهای آشکاری گردید. و دست خود را بیرون آورد، ناگهان بینندگان آن را سفید و روشن دیدند. (فرعون) به بزرگان دور و بر خود گفت: بدرستی که این جادوگری بسیار آگاه است». خداوند همچنین فرموده است: {وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَقَالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ (٤٦)فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِآيَاتِنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا يَضْحَكُونَ (٤٧)} [29] «ما موسی (ع) را به همراه معجزات خود به سوی فرعون و درباریانش فرستادیم، پس (موسی) گفت: من فرستادهی پروردگار جهانیانم. هنگامی که موسی با معجزات ما به سوی آنها آمد، ناگهان همگی بدانها خندیدند». خداوند در مورد ادعای ربوبیت از جانب فرعون میفرماید: { هَلْ أتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى (١٥)إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِي الْمُقَدَّسِ طُوًى (١٦)اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى (١٧)فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَى أَنْ تَزَكَّى (١٨)وَأَهْدِيَكَ إِلَى رَبِّكَ فَتَخْشَى (١٩)فَأَرَاهُ الآيَةَ الْكُبْرَى (٢٠)فَكَذَّبَ وَعَصَى (٢١)ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعَى (٢٢)فَحَشَرَ فَنَادَى (٢٣)فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَى (٢٤)}[30] «آیا خبر داستان موسی به تو رسیده است؟ آنگاه که پروردگارش او را در سرزمین مقدس طوی صدا زد. (به او گفت:) برو به سوی فرعون که طغیان و سرکشی کرده است. بگو: آیا میل داری که پاک شوی؟ وتو را به سوی پروردگارت هدایت کنم تا بیمناک گردی؟ پس موسی معجزهی بزرگ را به او نشان داد. اما فرعون موسی را تکذیب کرد و نافرمانی کرد. سپس پشت کرد و به سعی و تلاش پرداخت. آنگاه (جادوگران را) گرد آورد و دعوت کرد و گفت: من پروردگار والای شما هستم». * مشورت فرعون با سران قوم در مورد موسی وقتی که فرعون دریافت که دعوت موسی بزرگتر از آن است که بتواند با ادعای باطل ربوبیت و الوهیت به مقابله با آن برخیزد، دچار ضعف و زبونی گردید و گفت همانطور که خداوند خبر داده است: { قَالَ لِلْمَلإ حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ (٣٤)يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ (٣٥)}[31] «(فرعون) به بزرگان دور و بر خود گفت: این، ساحری بسیار آگاه است، میخواهد با جادوی خود شما را از سرزمینتان بیرون کند، پس شما چه دستوری میدهید». (در اینجا) فرعون با سران قوم و درباریان خود در مورد اینکه در مورد موسی (ع) چه کاری را انجام دهد، مشورت میکند و با این سخن که موسی (ع) میخواهد با جادوی خود شما را از سرزمینتان بیرون کند، آنان را تحریک میکند و به آنها میگوید: موسی میخواهد با جادوی خود دل مردم را بدست آورد و اعوان و اتباع و نزدیکان خود را زیاد کند، تا بر شما پیروز شود و حکومت و کشور را از شما بگیرد. پس به من بگوئید که با او چه کار کنم؟[32] در واقع هنگامیکه فرعون معجزات موسی را دید و ترس او را فرا گرفت، ادعای باطل ربوبیت و الوهیت او نتوانست درمقابل حقی که موسی (ع) آورده بود دوام بیاورد. و در نتیجه تکبر و ادعای ربوبیت و الوهیت خود را کنار زد و در مقابل درباریان خود که آنان را بردهی خود به حساب میآورد، چنان ذلیل و زبون گشت که در مورد موسی (ع) با آنان مشورت میکرد و از آنان دستور میگرفت که با موسی چه کار کند. بدین ترتیب فرعون بخاطر شدت تحیر وترس از آنچه مشاهده کرده بود، بردهگان را فرمانروا و خود را که پروردگار آنان میدانست، مأمور اجرای دستورات آنان قرار داده است.[33] ماهیت طاغوتهای مستکبر در برابر براهین حق و پایداری حقگرایان این چنین نمایان میشود. پس عبرت بگیرید ای کسانی که دارای بصیرت هستید!. * پیشنهاد درباریان به فرعون در مورد موسی (ع) درباریان به فرعون پیشنهاد کردند که: { قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ (٣٦)يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ (٣٧)}[34] «گفتند: به موسی و برادرش مهلت بده و به تمام شهرها (ی مصر مأمورانی را) اعزام کن که (جادوگران را) جمعآوری کنند. تا همهی جادوگران ماهر و بسیار آگاه را پیش تو بیاورند». * فرعون ساحران را جمع میکند فرعون دستور داد که ساحران تمام شهرهای مصر را جمع کنند. ساحران هم با طمع و وعدهی فرعون که به آنان گفته بود اگر بر موسی و دعوت وی چیره شوند پاداش بزرگ و جایگاه والایی را به آنها خواهد داد، نزد فرعون آمدند. خداوند متعال میفرماید: { وَجَاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنَا لأجْرًا إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ (١١٣)قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (١١٤)}[35] «ساحران نزد فرعون آمدند و گفتند: آیا اگر ما پیروز شویم، اجر و پاداشی خواهیم داشت؟ (فرعون) گفت: بله! و بي گمان شما از مقرّبان خواهید بود». * اجتماع ساحران و موسی (ع) در روز زینت[36] خداوند متعال به نقل از گفتهی فرعون به موسی و تعیین روزی برای مبارزه بین ساحران و موسی (ع) میفرماید: { قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَى (٥٧)فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِدًا لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلا أَنْتَ مَكَانًا سُوًى (٥٨)قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى (٥٩)}[37] «(فرعون) گفت: ای موسی! آیا پیش ما آمدهای تا ما را با این جادوی خود از سرزمین خودمان بیرون کنی؟ یقیناً ما هم جادویی مثل جادوی تو را برایت میآوریم. پس موعدی را میان ما و خودت معین کن که نه ما و نه تو از آن تخلف نکنیم، و وعدهگاه ما مکانی صاف و مسطح باشد. (موسی) گفت: موعد (ما و) شما روز زینت است و باید مردم در چاشتگاه گردآورده شوند (تا نظارهگر مبارزهی ما و شما باشند)». * ظهور حق و بطلان سحر ساحران در روز موعود یعنی روز زینت مردم جمع شدند و فرعون به همراه دستیاران و سربازان خود آمد و ساحران هم با ریسمانها و عصاهای خود در صحنه حاضر شدند و موسی هم به همراه برادرش هارون و با عصایش که بر آن تکیه میداد وارد صحنه شد وساحران در برابر فرعون صف کشیدند و فرعون آنان را به پیروزی در این روز مهم تشویق میکرد و به آنان وعده میداد. سپس ساحران رو به موسی (ع) کردند و گفتند: {يَا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى (٦٥)}[38] «ای موسی! آیا تو اول (عصای خود را) میاندازی یا ما اول بیاندازیم». موسی در پاسخ آنان گفت همانطور که خداوند فرموده است: { قَالَ لَهُمْ مُوسَى أَلْقُوا مَا أَنْتُمْ مُلْقُونَ (٤٣)فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ (٤٤)فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ (٤٥)}[39] «موسی به ساحران گفت: آنچه را میخواهید بیفکنید، بیاندازید. پس ساحران ریسمانها و عصاهای خود را انداختند و گفتند: به عزت فرعون قسم که ما قطعاً چیره و پیروز هستیم. موسی هم عصای خود را انداخت وناگهان شروع کرد به بلعیدن آنچه که با دروغ سر هم میکردند». خداوند در سوره اعراف در مورد ساحران فرموده است: { سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ (١١٦)}[40] «چشمان مردم را جادو کردند و آنان را به هراس انداختند و جادوی بزرگی از خود نشان دادند». و در سوره طه در مورد سحر ساحران فرموده است: {فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى (٦٦)فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى (٦٧)قُلْنَا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الأعْلَى (٦٨)وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى (٦٩)}[41] «(موسی) چنان به نظرش رسید که بر اثر جادوی آنان ریسمانها و عصاهایشان تند راه میروند. موسی در درون خود احساس هراس کرد. گفتیم: نترس! حتماً تو برتر هستی! و آنچه را که در دست راست داری بیانداز تا همهی آنچه که آنان (مزورانه) ساختهاند، به سرعت ببلعد. چراکه کارهایی که کردهاند، نیرنگ جادوگر است، و جادوگر هر کجا برود پیروز نمیشود». نتیجهی مبارزه بین ساحران و موسی این شد که حق نمایان شد و سحر ساحران باطل گردید[42]. همانطور که خداوند میفرماید: { فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (١١٨)}[43]. «پس حق ثابت و ظاهر گردید و آنچه آنان میکردند باطل شد». *ایمان آوردن ساحران ساحران وقتی که عصای موسی را دیدند که به اژدهای آشکاری تبدیل شد و تمام عصاها و ریسمانهایی را که آنان انداخته بودند، بلعید. فهمیدند که این کار سحر نیست بلکه معجزه و دلیلی است بر اینکه موسی (ع) فرستادهی پروردگار جهانیان است، پس همه سجدهکنان برای خدا بر زمین افتادند و ایمان خود را به پروردگاری خدا و پیامبری موسی (ع) اعلام کردند. خداوند متعال در مورد ایمان آوردن ساحران میفرماید: { فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ (٤٦)قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ (٤٧)رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ (٤٨)}[44] «ساحران سجدهکنان بر زمین فرو افتادند. گفتند: به پروردگار جهانیان ایمان داریم، به پروردگار موسی و هارون». ایمان آوردن ساحران حادثهای بسیار بزرگ و دلیلی قاطع و دندان شکن بود بر اینکه موسی (ع) فرستادهی پروردگار جهانیان است. چون کسانی که فرعون از آنها کمک طلبیده بود و از آنها خواسته بود که پیروز شوند، شکست خوردند و تسلیم شدند و درجا به موسی ایمان آوردند و برای پروردگار جهانیان به سجده افتادند. بدین ترتیب فرعون با چنان شکستی مواجه شد که تاکنون جهان مثل آن را به خود ندیده است و در نتیجه به دشمنی و عناد و ادعای باطل روی آورد و شروع کرد به تهدید کردن ساحران.[45] * فرعون و تهدید به کشتن ساحران خداوند متعال در مورد تهدید ساحران به خاطر ایمان آوردنشان به نقل از فرعون میفرماید: { قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لأقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَلأصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (٤٩)}[46] «(فرعون ساحران را تهدید کرد و) گفت: آیا به او ایمان آوردید پیش از آنکه من به شما اجازه بدهم؟ بیگمان او بزرگ و استاد شما است که جادوگری را به شما آموخته است. پس خواهید دانست. بیشک دستها و پاهای شما را عکس یکدیگر قطع میکنم و همگی شما را به دار میآویزم». * پاسخ ساحران به تهدید فرعون خداوند به نقل از ساحران در پاسخ به تهدید فرعون میفرماید: { قَالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ (٥٠)إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ (٥١)}[47] «(ساحران) گفتند: هیچ زیانی نیست. ما به سوی پروردگارمان باز میگردیم. ما امیدواریم که پروردگارمان گناهان ما را ببخشاید، چون ما نخستین ایمان آورندگان بودهایم». یعنی در آنچه که ما را به آن تهدید میکنید، زیانی ما را نیست و اهمیتی بدان نمیدهیم، چراکه ما به سوی خدا باز میگردیم و خدا پاداش هیچ نیکوکاری را ضایع نمیگرداند. وقتی که فرعون پاسخ آنان را شنید، تهدید خود را عملی کرد و آنان را کشت و در کنار رود نیل به دار آویخت. ابن عباس (رض) در مورد آنان گفته است: صبحگاهان ساحر بودند و شامگاهان شهید شدند.[48] * ایمان آوردن همسر فرعون قرآن کریم از ایمان آوردن همسر فرعون خبر میدهد که علی رغم اینکه در خانهی فرعون زندگی کرده و همسر او بوده است، ولی باز هم ایمان آورده است، چرا که وقتی که نور ایمان با قلب در میآمیزد انسان به تراکم باطل و قدرت باطلگرایان توجهی نمیکند. خداوند متعال در مورد ایمان آوردن همسر فرعون میفرماید: { وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِلَّذِينَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (١١)} [49] «و خدا برای مؤمنان همسر فرعون را مثال زده است. هنگامیکه گفت: پروردگارا! برایم در بهشت نزد خودت خانهای بنا کن و مرا از فرعون و کارهایش رهایی بخش و از مردمان ستمکار نجات بده». مفسران در تفسیر این آیه گفتهاند: این آیه مثالی است که خداوند برای مؤمنان آورده است مبنی بر اینکه اگر انسان مجبور به اختلاط با کافران باشد، این کار ضرری به ایمان او نمیرساند، چون فرعون با وجود اینکه سرکشترین و کافرترین انسان روی زمین بود ولی این کفر و سرکشی او هیچ زیانی برای همسرش که به خدا و فرستادهی او موسی (ع) ایمان آورده و از پروردگارش اطاعت کرده بود، در برنداشت. (خداوند این مثال را آورده است) تا مؤمنان بدانند که خداوند، حاکم دادگری است که هیچ کس را بجز با گناه خودش مؤاخذه نمیکند.ابن کثیر به نقل از ابن جریر در تفسیر این آیه گفته است: وقتی که فرعون از ایمان آوردن همسرش با خبر شد، درباریان خود را پیش او فرستاد و به آنها گفت: بزرگترین صخرهای که مییابید با خود بردارید که اگر به سخن خود ادامه داد، آنرا به سر او بکوبید و اگر از سخنش پشیمان شد پس او همسر من است. هنگامیکه درباریان فرعون پیش همسرش رفتند به آسمان نگاه کرد و خانهی خود را در بهشت دید پس بر ایمان و سخن خود پایدار ماند و (در همان لحظه) جان به جان آفرین تسلیم کرد و درباریان صخره را برجسدی انداختند که روحی در آن باقی نمانده بود.{ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ }یعنی: خدایا مرا از فرعون نجات بده و من با پناه آوردن به سوی تو از کردار او برائت میجویم. {وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ} «مرا از قوم فرعون نجات بده».[50] شوکانی هم در تفسیر آیه{وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِلَّذِينَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ }گفته است: خداوند وضعیت همسر فرعون را برای مؤمنان مثال و الگویی قرار داده است تا آنان را به ثبات و پایداری بر اطاعت از خدا و تمسک به دین و صبر و بردباری در برابر سختیها تشویق کند و به آنان بگوید که قهر و غلبهی کفر، به ایمان آنان ضرر نمیرساند همانطوریکه به ایمان همسر فرعون ضرر نرسانده است و با وجود اینکه همسر یکی از سرسختترین کافران بوده است، بوسیلهی ایمان به خدا از نعمات بهشت برخوردار گردید.{ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ} «گفت خدایا در بالاترین درجات مقربین خودت در بهشت خانهای برایم بساز».{ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ} «و مرا از ذات فرعون و کردار بدش نجات بده». {وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ}. مقاتل گفته است: منظور از «قوم ظالمین» قبطیان مصر هستند. حسن بن کیسان گفته است: خداوند به بهترین وجه همسر فرعون را نجات داد و او را در بهشت برین جای داد.[51] * خروج موسی (ع) با بنیاسرائیل از مصر و به هلاکت رسیدن فرعون و لشکریانش چون اقامت موسی (ع) در مصر به طول انجامید و فرعون و قوم فرعون هم به کفر و گمراهی خود ادامه دادند، خداوند به حضرت موسی (ع) دستور داد که شبانه با بنیاسرائیل مصر را از مسیری که برایشان تعیین شده است ترک کنند، پس حضرت موسی (ع) هم این فرمان الهی را اجابت کرد (و راهی سرزمین موعود شدند) ضمناً خداوند به موسی (ع) اعلام کرده بود که فرعون با لشکریانش آنان را دنبال خواهند کرد. خداوند متعال میفرماید: { وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ (٥٢) }[52] «ما به موسی وحی کردیم که شبانه بندگان مرا کوچ بده، بیگمان شما تعقیب میشوید». وقتی که فرعون از خروج موسی و بنیاسرائیل از مصر اطلاع پیدا کرد، خشم وجودش را فراگرفت و لشکریان خود را از شهرهای مختلف جمعآوری کرد. { فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ (٥٣) }[53]: «پس فرعون (مأموران خود را) به شهرها فرستاد تا (لشکریانش را) جمع کنند». وقتی که لشکریان فرعون جمع شدند، فرعون آنان را به حرکت درآورد و موسی (ع) و قومش را دنبال کردند. خداوند متعال میفرماید: { فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ (٦٠)فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ (٦١)قَالَ كَلا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ (٦٢)فَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ (٦٣) }[54] «پس (فرعون و فرعونیان) بنیاسرائیل را در هنگام طلوع خورشید دنبال کردند. هنگامیکه دو گروه یکدیگر را دیدند، یاران موسی گفتند: ما (در چنگال فرعونیان) گرفتار میشویم. (موسی) گفت: چنین نیست. پروردگار من با من است و او قطعاً مرا (به راه نجات) رهنمون میگردد. پس به موسی وحی کردیم که عصای خود را به دریا بزن، پس دریا از هم شکافت و هر بخشی همچون کوه بزرگی گردید». ابن عباس (رض) گفته است: در سطح دریا دوازده راه پدید آمدند که هر راه به قبیلهای از بنیاسرائیل تعلق داشت. خداوند این راهها را در سطح دریا خشک و سهل العبور قرار داده بود بطوریکه بنیاسرائیل توانستند به آسانی از آن بگذرند. خداوند در سورهی طه به این نکته اشاره کرده و فرموده است: {فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقًا فِي الْبَحْرِ يَبَسًا لا تَخَافُ دَرَكًا وَلا تَخْشَى}[55] «راهی خشک برای آنان در دریا بگشا. (راهی که چون در آن گام بگذاری) نه از فرعونیان میترسی که به تو برسند و نه (از غرق شدن در آب) هراسی خواهید داشت». سپس فرعون و لشکریانش، موسی و بنیاسرائیل را در دریا دنبال کردند و موج دریا آنان را دربرگرفت و خداوند همهی آنان را غرق کرد و به هلاکت رسانید. { فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ (٧٨) }[56] «فرعون با لشکریانش آنان را دنبال کرد و دریا بطور شگفت انگیزی آنان را در (میان امواج) خود گرفت». { وَأَنْجَيْنَا مُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ (٦٥)ثُمَّ أَغْرَقْنَا الآخَرِينَ (٦٦) }[57] «موسی و تمام کسانی که با او بودند نجات دادیم و سپس دیگران (= فرعون و لشکریانش) را غرق کردیم». * ایمان آوردن فرعون و انداختن جسد او به ساحل دریا خداوند متعال میفرماید: { وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْيًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ (٩٠)آلآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (٩١)فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ (٩٢) }[58] «بنیاسرائیل را از دریا عبور دادیم و فرعون و لشکریانش ستمکارانه و متجاوزانه آنان را دنبال کردند تا اینکه غرقاب فرعون را در خود پیچید. (در این هنگام بود که) گفت: ایمان دارم که هیچ خدای بر حقی وجود ندارد مگر خدایی که بنیاسرائیل بدو ایمان آوردهاند و من از زمرهی فرمانبرداران هستم. آیا اکنون (که مرگت فرا رسیده و توبه پذیرفتنی نیست، توبه میکنی و از کردهی خود پشیمان میشوی) در حالیکه قبلاً عصیان میکردی و در زمرهی تباهکاران بودی. ما امروزه لاشهی تو را نجات میدهیم تا برای آیندگان درس عبرتی باشی. بیگمان بسیاری از مردم از آیات ما غافل و بیخبرند». فرعون زمانی ایمان آورد که هیچ سودی برای او در پی نداشت؛ چرا که او زمانی ایمان آورد که عذاب را مشاهده کرده بود و سنت الهی بر این است که ایمان کافر را در هنگام نزول عذاب نمیپذیرد. خداوند میفرماید: { فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَكَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ (٨٤)فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْكَافِرُونَ (٨٥) }[59] «هنگامیکه عذاب شدید ما را دیدند، گفتند: به خدای یگانه ایمان داریم و انبازهایی را که شریک خدا قرار میدادیم نمیپذیریم و مردود میشماریم. اما ایمانشان به هنگام دیدن عذاب شدید سودی به آنان نرساند. این سنت همیشگی خدا با بندگانش بوده و کافران بدان هنگام زیانبار شدهاند». از این روی وقتی که فرعون اعلام کرد که به خدای بنیاسرائیل ایمان آورده است، خداوند متعال در پاسخ او فرمود: «آیا هم اکنون که کار از کار گذشته است ایمان را بر زبان میرانید در حالیکه قبلاً نافرمانی میکردید و از تباهکاران در زمین بودید». ابن عباس و برخی از علمای سلف در تفسیر آیه{ فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً }[60] گفتهاند: برخی از بنیاسرائیل در مورد به هلاکت رسیدن فرعون دچار شک و تردید شدند و این مسأله را با حضرت موسی (ع) مطرح کردند. از این روی خداوند متعال به دریا دستور داد که لاشهی بیجان فرعون را به کنار دریا و بر مکانی مرتفع پرت کند تا دلیلی باشد برای بنیاسرائیل بر مرگ فرعون و تا بدانند که فرعون با وجود آن همه ادعای ربوبیت و تکبری که داشت بر اثر نافرمانی از پروردگار خود به چنین ذلتی گرفتار شده است و قطعاً هر کس دیگری نیز که راه و روش او را ادامه دهد، به سرنوشت او دچار میشود، ولی بسیاری از مردم از تأمل و تفکر در آیات خدای متعال رویگردان هستند.[61] مبحث سوم: حضرت موسی (ع) به همراه بنیاسرائیل * درخواستهای یهودیان از موسی (ع) بعد از رهایی از فرعون بعد از آنکه خداوند بنیاسرائیل را (از چنگال فرعون) نجات داد و هلاکت فرعون را به آنان نمایاند، انتظار میرفت که بر ایمان و اخلاص و توکل خود بر خدا بیفزایند ولی موسی (ع) را با درخواست عجیبی غافلگیر کردند و از او خواستند که معبودی را برای آنان قرار دهد همانطور که مشرکان معبودانی داشتند. خداوند متعال میفرماید: { وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (١٣٨)إِنَّ هَؤُلاءِ مُتَبَّرٌ مَا هُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (١٣٩) }[62] «بنیاسرائیل را از دریا گذراندیم، پس (در مسیر خود) به قومی رسیدند که بتهایی داشتند و مشغول پرستش آنها بودند. گفتند: ای موسی! برای ما معبودی قرار بده همانگونه که آنان معبودهایی دارند. (موسی) گفت: شما گروه نادانی هستید. اینها کارشان هلاک ونابودی است و آنچه انجام میدهند باطل و نادرست است». انتظار میرفت که بنیاسرائیل بعد از آنکه خداوند این نشانههای بزرگ و به هلاکت رسیدن فرعون و پیروان کافرش را به آنان نشان داد، کار مشرکان و پرستش بتهایشان را تقبیح میکردند. ولی نه تنها این کار را انجام ندادند بلکه (بیشرمانه) از موسی (ع) درخواست کردند که بتی را برای آنان قرار دهد تا آن را پرستش کنند همانطور که آن مشرکان بتانی داشتند و آنها را میپرستیدند. * موسی (ع) و دریافت تورات خداوند متعال میفرماید: { وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَى لأخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ (١٤٢) }[63] «ما با موسی (ع) سی شب وعده گذاشتیم (که به مناجات و عبادت بپردازد) و با ده شب (دیگر) آن را کامل گردانیدیم و بدینوسیله مدت (راز ونیاز با) پروردگارش چهل شب تمام شد.و موسی به برادر خود هارون گفت: در میان قوم من جانشین من باش و اصلاحگری کن و از راه و روش تباهکاران پیروی مکن». ابن عباس گفته است: موسی (ع) به قوم خود گفت: پروردگارم سی شب را با من وعده گذاشته است تا او را ملاقات کنم و در این مدت هارون را درمیان شما جانشین خود قرار میدهم. وقتی که موسی به ملاقات پروردگارش رفت، خداوند ده شب دیگر را اضافه کرد و فتنهی بنیاسرائیل در این ده شبی که خداوند اضافه کرده بود صورت گرفت، چون بعد از گذشت سی شب، سامری آنان را با گوساله گمراه کرد. * موسی (ع) و درخواست رؤیت خدا خداوند متعال میفرماید: { وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ (١٤٣) }[64] «هنگامیکه موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا! (خویشتن را) به من بنمای تا تو را ببینم. (خداوند) فرمود: تومرا نمیبینی و لیکن به کوه بنگر، اگر بر جای خود استوار ماند، تو هم مرا خواهی دید. وقتی که پروردگارش برای کوه تجلّی یافت، آن را درهم کوبید و موسی بیهوش و بر زمین افتاد. وقتی که به هوش آمد، گفت: پروردگارا! تو منزهی، به سوی تو بر میگردم ومن نخستین مؤمنان هستم». حضرت موسی (ع) وقتی که به میعادگاهی که خدا برای او تعیین کرده بود تا با وی سخن بگوید رسید وتورات را دریافت کرد و با پروردگار خود به گفتگو پرداخت، مشتاق رؤیت خدا گردید و گفت:{ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ }«پروردگارا! امکان رؤیت خود را به من عنایت بفرما!». این درخواست حضرت موسی (ع) دلالت میکند بر اینکه حضرت موسی معتقد به جواز رؤیت خدا بوده است، چون اگر آن را محال میدانست، آن را درخواست نمیکرد. {قَالَ لَنْ تَرَانِي} «در دنیا مرا نخواهید دید». و اما رؤیت خداوند در آخرت با احادیث متواتر ثابت شده و نمیتوان آن را انکار کرد. و اینکه خداوند فرموده است: {لَنْ تَرَانِي} «یعنی مرا نخواهید دید» و نه گفته است: «لن أُرَی» «یعنی دیده نخواهم شد» بر جواز رؤیت خداوند دلالت میکند. {قَالَ سُبْحَانَكَ} یعنی تو را پاک و منزه میدارم از اینکه چیزی را بدون اجازه از شما درخواست کنم. {تُبْتُ إِلَيْكَ} یعنی از تکرار همچون درخواستی توبه میکنم. {وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ} یعنی از میان مردمان روزگار خود اولین کسی هستم که به تو ایمان دارم و معتقدم به اینکه هر چند رؤیت شما جایز است ولی در این دنیا صورت نمیگیرد.[65] * اوصاف تورات خداوند متعال میفرماید: { قَالَ يَا مُوسَى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاتِي وَبِكَلامِي فَخُذْ مَا آتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (١٤٤)وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الألْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلا لِكُلِّ شَيْءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا سَأُرِيكُمْ دَارَ الْفَاسِقِينَ (١٤٥) }[66] «خدا گفت: ای موسی! تو را با رسالتهای خویش و سخن گفتنم (با تو) بر مردم برگزیدم. پس برگیر آنچه به تو دادهام و از شکرگزاران باش. و برای او در الواح از هر چیز نوشتیم تا پند و اندرز و روشنگر (احکامی) باشد (که نیاز به تفصیل دارند). پس الواح را با قوت و توان برگیر و به قوم خود فرمان بده که نیکوترین آنها را برگیرند، بزودی سرزمین گنهکاران را به شما نشان خواهیم داد». منظور از «الواح» همان توراتی است که خداوند بر موسی (ع) نازل کرده و هر چه را که بنیاسرائیل در امور دین و دنیای خود به آن نیاز داشتند برای آنان در آن نوشته است. سدی و مجاهد گفتهاند: منظور از الواح توراتی است که تمام مأمورات و منهیات بنیاسرائیل در آن نوشته شده است. {وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا} یعنی به قوم خود فرمان بده که نیکوترین چیزی که در الواح است مانند عفو و بخشش و شکیبایی برگیرند و آن را بر قصاص گرفتن ترجیح دهند. در اینجا همچنین میتوان گفت که «أحسن» اسم تفضیلی است که به معنی واقعی خود بکار نرفته است بلکه به معنی کمال نکوئی است. یعنی قوم خود را فرمان بده که به اندرزها و احکامی که در این الواح آمده و در کمال نیکویی هستند، تمسّک جویند.[67] {سَأُرِيكُمْ دَارَ الْفَاسِقِينَ} یعنی بزودی خواهید دید که چگونه کسانی که به مخالفت با اوامر الهی برمیخیزند و از اطاعت او سرپیچی میکنند به هلاکت میرسند و نابود میگردند.[68] * یهودیان و پرستش گوساله بعد از آنکه موسی (ع) در موعد مقرر به کوه طور رفت تا با پروردگار خود به مناجات بپردازد، سامری توانست که بنیاسرائیل را گمراه و آنان را به پرستش گوساله وادار کند. ولی پس از آنکه موسی از میعادگاه بازگشت و تورات را از پروردگارش دریافت کرد و کلام خدا را شنید، بنیاسرائیل فهمیدند که سامری آنان را گمراه کرده است. خداوند متعال فرموده است: { وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَلا يَهْدِيهِمْ سَبِيلا اتَّخَذُوهُ وَكَانُوا ظَالِمِينَ (١٤٨)وَلَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قَالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَيَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (١٤٩) }[69] «قوم موسی بعد از (رفتن) او (به کوه طور) از زیورهایشان گوسالهای ساختند و آن را معبود خود ساختند که پیکر و صدای گاو داشت. مگر نمیدیدند که چنین گوسالهای نه با آنان سخن میگوید و نه آنان را به راهی هدایت میکند. گوساله را (به خدایی) گرفتند در حالیکه ستمکار بودند. هنگامی که پشیمان و سرگردان شدند و دانستند که گمراه گشتهاند، گفتند: اگر پروردگارمان به ما رحم نکند و ما را نیامرزد، بیگمان از زیانکاران خواهیم بود». با وجود اینکه تنها سامری گوساله را به صدا درآورد و به خدایی گرفت ولی این فعل به تمام بنیاسرائیل نسبت داده شده است، چون سامری یکی از آنان بوده و آنان هم به کار او رضایت دادهاند. {وَلَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ} یعنی بعد از بازگشت موسی (ع) پشیمان شدند و از کار خود شگفت زده گردیدند. و اینکه بنیاسرائیل در پایان گفتند: «اگر پروردگار ما به ما رحم نکند، بیگمان از زیانکاران خواهیم بود» این گفتهی آنان دلالت میکند بر اینکه آنان به گناه خود اعتراف کرده و به رحمت و مغفرت خدا امیدوار بودهاند.[70] * بازگشت خشمگینانه و اندوهناک موسی به میان بنیاسرائیل خداوند متعال میفرماید: {وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الألْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الأعْدَاءَ وَلا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (١٥٠) }[71] «هنگامی که موسی خشمگینانه و اندوهناک به سوی قوم خود بازگشت، گفت: بعد از (رفتن) من (به مناجات) بدجانشینی من کردید. آیا بر فرمان پروردگارتان عجله به خرج دادید؟ موسی الواح را انداخت و سر برادرش را گرفت و به سوی خود کشید و (برادرش هارون) گفت: ای پسر مادرم! این مردمان مرا درمانده و ناتوان کردند و نزدیک بود مرا بکشند. پس دشمنان را به من شاد مکن و مرا با ستم پیشگان قرار نده». این آیه بیانگر نهایت خشم و تأسف حضرت موسی (ع) بعد از بازگشت (از مناجات با پروردگارش) است. واژهی «أَسِفا» در آیه به معنی بسیار خشمگین است. عدهای هم گفتهاند: به معنی اندوهگین است. ابن جریر طبری گفته است: خداوند قبل از بازگشت موسی به او خبر داده بود که قومش دچار فتنه شدهاند و سامری آنان را گمراه کرده است، لذا خشمگین و اندوهناک به سوی بنیاسرائیل بازگشت. {قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي} یعنی: بعد از غیبت من و جدایی من از شما بد عملی را مرتکب شدید. در اینجا حضرت موسی (ع) عمل زشت بنیاسرائیل را مورد نکوهش قرار داده است؛ چرا که آنان آیات و نشانههای خدا را مشاهده کرده بودند و میبایست از این کار دوری میجستند و به خدای یگانه ایمان میآوردند. ولی طبیعت بنیاسرائیل چنین است که پیوسته چهره عوض میکنند و ثبات ندارند. {أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ} یعنی: آیا از انتظار فرمان پروردگارتان و از وعدهای – چهل شب – که برای من تعیین کرده بود، عجله به خرج دادید و مرتکب چنین اعمالی شدید؟ بعضی هم گفتهاند: یعنی برای خشم خدا عجله به خرج دادید؟». {وَأَلْقَى الألْوَاحَ} یعنی موسی (ع) به خاطر غیرت دینی و از شدّت خشم و انزجار از عمل قوم خود که مشغول پرستش گوساله بودند، الواح حاوی تورات را انداخت. {وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ} یعنی: موسی (ع) از شدت خشم نه از روی اهانت موی سر و ریش برادرش هارون را گرفت و به سوی خود کشید، چرا که هارون از کار سامری ایراد نگرفته بود و بنیاسرائیل را از پرستش گوساله باز نداشته بود. {قَالَ ابْنَ أُمَّ} با وجود اینکه موسی برادر پدر و مادری هارون بود ولی هارون او را با ای پسر مادرم! مورد خطاب قرار داده است؛ چراکه این تعبیر بر نرمی و عطوفت دلالت میکند و مادر هم حق بزرگتری بر فرزندان دارد و رعایت حق او مهمتر است. از این روی هارون با این تعبیر رعایت حق مادر را به موسی تذکر داده است. {إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي} (هارون) گفت: از هیچ تلاشی فروگذار نکردهام و با تمام توان تلاش نمودهام که با وعظ و ارشاد و انذار آنان را از این کار زشتشان باز دارم ولی موفق نشدم و آنان بر من چیره شدند تا جائیکه خواستند مرا بکشند. {فَلا تُشْمِتْ بِيَ الأعْدَاءَ} یعنی کاری نکن که با بد کردن به من، دشمنان را خوشحال و به آرزویشان برسانی. «شماته» در اصل به معنی خوشحال شدن به گرفتاری دشمنان است. گفته میشود: «شمتَ فلان بفلان» یعنی از مصیبتی که بر او نازل شده خوشحال شد. {وَلا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ} یعنی با خشم و غضب خود مرا از زمرهی کسانی قرار نده که گوساله را پرستش کردند در حالیکه من از آنان و از ظلم و ستمشان بیزارم.[72] مبحث چهارم: اخلاق يهوديان و برخي از كارهاي ناپسند آنان * تحریف تورات خداوند متعال میفرماید: { مِنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِي الدِّينِ...}[73] «برخی از یهودیان سخنان را از جاهای خود منحرف میگردانند و میگویند: شنیدیم و فرمان نبردیم. بشنو ناشنیدنی را. و (میگفتند) ما را بپای در حالی که زبان را پیچ میدادند و دین را مورد تمسخر قرار میدادند». امام ابن عطیه در تفسیر این آیه گفته است: تحریف سخن از جانب یهودیان به دو شکل صورت گرفته است، یکی با تغییر لفظ که در مقدار کمی از تورات مرتکب آن شدهاند و دیگری تحریف با تغییر تأویل که در بیشتر تورات مرتکب آن شدهاند. طبری هم این را گفته است.[74] در تفسیر فتح البیان هم چنین آمده است: تحریف به معنی کج کردن و کنار زدن است. یعنی یهودیان تورات را کنار میزنند و چیزهای دیگری را جایگزین آن میسازند یا اینکه آن را به صورت نادرست تأویل میکنند.[75] در تفسیر قاسمی هم آمده است: فخر رازی گفته است خداوند در سورهی نساء فرموده است:{ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ} [76] در این آیه اگر تحریف را به معنی تأویل باطل بگیریم، یعنی یهودیان تأویلات باطلی را برای متون تورات ذکر میکنند. و این آیه برحذف الفاظ تورات دلالت نمیکند. ولی خداوند در سورهی مائده میفرماید: :{ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَوَاضِعِهِ}[77] که بر هر دو معنی دلالت میکند، یعنی هم تأویلات باطله را ذکر میکنند و هم الفاظ تورات را حذف مینمایند، که }یحرّفون الکلم{ به معنی اول و }من بعد مواضعه{ به معنی دوم اشاره میکند.[78] }لیّا بألسنتهم و طعناً فی الدین{ یعنی به منظور توهین به دین و مورد تمسخر قرار دادن آن، زبان خود را از حق به سوی آنچه که در دل داشتند میچرخاندند.[79] * برخی از کردارهای زشت قوم یهود خداوند در آیه زیر برخی از افعال زشت قوم یهود را که به سبب آنها مورد خشم و غضب و عذاب خدا قرار گرفتند ذکر کرده است: {فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِمْ بِآيَاتِ اللَّهِ وَقَتْلِهِمُ الأنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلا قَلِيلا (١٥٥)وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَانًا عَظِيمًا (١٥٦)وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ ...} [80] «(خداوند بر آنان خشم گرفت) به خاطر اینکه پیمانشان را شکستند و به آیات خدا کفر ورزیدند و پیامبران را به ناحق کشتند و گفتند: دلهایمان در غلاف است، بلکه خداوند به سبب کفرشان بر دلهایشان مهر زده است، پس به جز گروه اندکی از آنان ایمان نمیآورند. و به سبب کفر ورزیدنشان و بهتان بزرگی که بر مریم بستند و به سبب اینکه (از روی استهزاء) میگفتند: ما عیسی پسر مریم فرستادهی خدا را کشتیم». این آیات بیانگر اعمال زشتی است که یهودیان برخلاف اوامر الهی انجام دادهاند، آنگاه که به جای وفا کردن به عهد و پیمانی که با خدا بسته بودند و در نتیجه کوه طور بالای سرشان نگاه داشته شده بود، به آیات خدا کفر ورزیدند، و به ناحق پیامبران را کشتند و ... بدین ترتیب مستحق لعنت و عذاب خدا گردیدند.[81] * برخی از ویژگیهای اخلاقی قوم یهود *1- نقض عهد و پیمان یکی از ویژگیهای قوم یهود همانطور که قبلاً گفته شد، پیمان شکنی با خدا است. این افراد که جرأت پیمان شکنی با خدا را به خود میدهند با مردم جسارت بیشتری به خرج میدهند. قرآن کریم در مورد پیمان شکنی یهودیان با خداوند میفرماید: { وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (٦٣)ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِينَ (٦٤) } [82] «و(به یاد آورید) زمانی را که از شما پیمان گرفتیم (که به تورات عمل کنید) و کوه طور را بر فرازتان نگاه داشتیم (تا اینکه پذیرفتید و عهد و پیمان بستید و به شما گفتیم:) آنچه را که (از تورات) به شما دادهایم با جدیت بگیرید (و بر عمل به آن و اجرای دستورات آن عزمتان را جزم کنید) و حفظ کنید آنچه را که در کتاب تورات است (و آن را فراموش نکنید و از آن غفلت نورزید)، شاید که پرهیزکار شوید. سپس بعد از آن (از وفای به عهد و پیمانتان) رویگردان شدید و اگر لطف و رحمت خدا بر شما نبود، جزو زیانباران میبودید».[83] *2- پیروی از هوا و هوس یکی دیگر از ویژگیهای اخلاقی یهودیان این است که ایمان نمیآورند مگر به آنچه که مطابق هوا و هوس آنان باشد. از این روی از پیامبران خود نافرمانی کردند، در مقابل بعضی از آنان دست به طغیان و سرکشی زدند و بعضی دیگر را به قتل رساندند. خداوند متعال میفرماید: { وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ (٨٧)وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلا مَا يُؤْمِنُونَ (٨٨) }[84] «ما به موسی کتاب (تورات) دادیم و در پی او پیامبرانی فرستادیم و به عیسی پسر مریم نشانههای روشنی بخشیدیم و او را به وسیلهی روح القدس تأیید کردیم. آیا (غیر از این است که) هر گاه پیامبری برخلاف هوای نفس شما چیزی را آورد، کبر ورزیدید وعدهای را تکذیب نمودید و برخی را کشتید. و گفتند: دلهای ما (بطور فطری) پوشیده است (و دعوت نوین محمد (ص) به آن راه نمییابد. چنین نیست) بلکه خداوند آنان را به سبب کفرشان نفرین نموده (و رسوایشان کرده) است. (پس آنان خود با دوری از فطرت و کفر ورزیدنشان دلهای خود را پوشیدهاند) و کمتر ایمان میآورند». «هوی» به معنی عشق ورزیدن به چیزی است، خواه آن چیز حق باشد یا غیر حق. ولی اگر فعل «هَوَی» به «نفس» نسبت داده شود غالباً به معنی عشق ورزیدن به ناحق بکار میرود از جمله در این آیه. و بدین خاطر تعبیر «هوی» برای محبت بکار رفته است تا دلالت کند بر اینکه تنها معیار رد یا پذیرش پیامبران از جانب یهودیان مخالفت یا موافقت برنامههایشان با آرزوهای نفسانی آنان بوده است نه چیزی دیگر.[85] خداوند متعال بعد از حضرت موسی و تا زمان حضرت عیسی (ع)، پیامبرانی را به نام پیامبران بنیاسرائیل از امت حضرت موسی مبعوث ساخته است که همه تابع شریعت حضرت موسی بوده و خداوند از آنان پیمان محکم گرفته است که ویژگیهای محمد (ص) و امتش را به بنیاسرائیل به شناسانند. این پیامبران همچنان پیرو شریعت حضرت موسی بودند تا اینکه خداوند حضرت عیسی (ع) را فرستاد و شریعت جدیدی را با خود آورد و بعضی از احکام تورات را تغییر داد. در پایان آیات فوق خداوند ایمان بنیاسرائیل را به قلت توصیف کرده است، چون قبل از این آیات به تفصیل در مورد عناد و لجاجت بنیاسرائیل و عدم اجابت دعوت پیامبران توسط آنان از جمله اینکه یهودیان به بعضی از احکام کتاب تورات ایمان میآورند و به برخی دیگر کفر میورزند سخن به میان آمده است. معمر گفته است: معنی قلّت ایمان آنان این است که به مقدار کمی از احکامی که در اختیار دارند ایمان میآورند و به بیشتر آن کفر میورزند.[86] *3- انکار حق اگر متعلق به دشمنانشان باشد از ویژگیهای یهودیان و مسیحیان این است که هر کدام از این دو گروه حق و درستی گروه دیگر را انکار میکنند، و این اخلاق زشتی است که گاهی مسلمانان نیز بدان گرفتار میشوند. ولی مسلمانان باید از این کار زشت بپرهیزند، چون این اخلاق همانطور که برای یهودیان و مسیحیان زشت است، برای مسلمانان نیز ناپسند است. خداوند در مورد این اخلاق ناپسند میفرماید: {وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ }[87] «و یهودیان میگویند: مسیحیان بر چیزی (از حق و حقیقت) نیستند و مسیحیان میگویند: یهودیان بر چیزی (از حق و حقیقت) نیستند در حالیکه هر دو گروه کتاب را میخوانند. افرادی که نمیدانند نیز سخنی همانند سخن آنان میگویند». یعنی یهودیان و مسیحیان هر گونه حقی را برای یکدیگر انکار میکنند و این اخلاق ناپسندی است. *4- حسادت یهودیان نسبت به مسلمانان خداوند متعال میفرماید: { مَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَلا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَاللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (١٠٥) }[88] «کافران اهل کتاب و همچنین مشرکان (خود را بیشتر شایستهی وحی میدانند و در نتیجه به شما حسد میورزند و) دوست نمیدارند که هیچ خیری از جانب پروردگارتان بر شما نازل گردد. در حالی که خداوند به هر کس که بخواهد رحمت خود را اختصاص میدهد، و خدا دارای فضل و بخشش بزرگ است». در این آیه زمخشری، خیر را به معنی وحی، و رحمت را به معنی نبوت گرفته است.[89] در تفسیر فتح البیان هم آمده است: این آیه شدت دشمنی کافران نسبت به مسلمانان را بیان میکند، چرا که دوست ندارند هیچ گونه خیری از جانب خداوند بر آنان نازل شود. عدهای }خیر{ را در این آیه به معنی وحی وعدهای به معانی دیگری گرفتهاند، ولی آنچه از ظاهر آیه و از واقع شدن واژهی }خیر{ بصورت نکره در سیاق نفی و تأکید عموم آن با دخول }من{ زائده بر آن فهمیده میشود، این است که }خیر{ عام است و به نوع خاصی اختصاص ندارند. یعنی کافران دوست ندارند که هیچ گونه خیری بر مسلمانان نازل شود. و اینکه برخی از انواع خیر از برخی دیگر با اهمیتتر هستند موجب تخصیص خیر در این آیه به نوع خاصی نمیگردد. واژهی }رحمه{ را هم در این آیه عدهای به معنی قرآن و اسلام و عدهای به معنی نبوت و عدهای هم به معنی عام کلمه در نظر گرفتهاند که اضافه شدن }رحمه{ به ضمیر }الله{ خود مؤیّد معنی اخیر است.[90] *5- یهودیان و آرزوی برگشتن مسلمانان از اسلام خداوند متعال میفرماید: {وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ }[91] «بسیاری از اهل کتاب از روی حسدی که در درونشان نهفته است، آرزو دارند که شما را بعد از ایمان آوردنتان به کفر بازگردانند (و این کار را میکنند) بعد از آنکه حق برایشان روشن شده است». خداوند در آیه قبل (105 بقره) حسدورزی یهودیان، مسیحیان و مشرکان را نسبت به مسلمانان بیان کرده است که آنان دوست نداشتند هیچ خیری بر مسلمانان نازل شود و نه تنها نسبت به نعمت نبوت و ایمان مسلمانان رشک میبردند و به پیامبر (ص) کفر میورزیدند، بلکه همانطور که در این آیه (109 بقره) آمده است تلاش مینمودند که مسلمانان را از ایمانشان نیز بازگردانند. خداوند در این آیه حسادت درونی اهل کتاب را نسبت به نعمت اسلام بیان کرده و مقرر فرموده است که آنان اگرچه به حقانیت اسلام آگاهی داشتند و آن را مایه سعادت و خوشبختی انسان در دنیا و آخرت میدانستند، ولی بر ایشان سخت بود که از آن پیروی کنند. از این روی آرزو میکردند که مسلمانان نیز از آن دست بردارند و کافر شوند و در این راستا دست به نیرنگهایی هم میزدند. مثلاً به یکدیگر میگفتند: صبح ایمان بیاورید و شب کافر شوید، تا مسلمانانی که ایمان ضعیفی دارند، به شک بیفتند و کافر شوند. البته این حسدورزی کافران نسبت به مسلمانان به خاطر شک و شبهه در اسلام و غیرت دینی نبوده بلکه ناشی از نفس پلید آنان بوده است. از این روی خداوند در ادامه فرموده است: }من بعد ماتبیّن لهم الحق{ یعنی بعد از آنکه حق بر ایشان روشن شد و دریافتند که آنچه پیامبر (ص) آورده است مطابق آن چیزی است که در کتابهای آنها وجود دارد.[92] در تفسیر فتح البیان هم راجع به این آیه آمده است: بسیاری از یهودیان از روی حسادت درونی آرزو میکردند که شما را بعد از ایمان آوردنتان به کفر برگردانند. و این آیه به مسلمانان نشان میدهد که یهودیان تا چه حد نسبت به ایجاد فتنه در میان مسلمانان و بازداشتن آنان از ایمان آوردن و ایجاد شک و شبهه در دینشان حرص میورزیدند! و یهودیان با وجوداینکه قبلاً در تورات بر ایشان روشن شده بود که محمد (ص) فرستادهی خدا و سخن او راست و دین او حق است و شکی در آن نداشتند، ولی از روی ستم و حسدورزی به اوکفر ورزیدند.[93] *6- یهودیان و راههای به شک انداختن مسلمانان نسبت به اسلام خداوند متعال میفرماید: { وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (٧٢)وَلا تُؤْمِنُوا إِلا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ }[94] «جمعی از اهل کتاب (به همکیشان خود) گفتند: به آنچه بر مسلمانان نازل شده است، در آغاز روز (به ظاهر) ایمان بیاورید، و در پایان روز بدان کافر شوید، تا شاید آنان نیز (نسبت به دین خود به شک بیفتند و از قرآن) برگردند (و بگویند: اینان که اهل کتاب و اهل دانش هستند بدون دلیل از قرآن برنگشتهاند) و (این چنین) ایمان خود را اظهار نکنید مگر برای کسی که از آئین شما پیروی کرده باشد». گفته شده که دوازده نفر از پیشوایان دینی یهودیان خیبر با هم به توافق رسیدند و به یکدیگر گفتند که در اولِ روز به کیش محمد درآیید بدون اینکه به آن اعتقاد پیدا کنید و آخر روز به آن کفر بورزید و بگویید: ما کتابهای خود را مطالعه کرده و با علمای خود به مشورت پرداخته و به این نتیجه رسیدهایم که محمد، پیامبری نیست که در تورات توصیف شده است، پس او دروغ میگوید و دین او باطل است، و بدین ترتیب مسلمانان هم در دین خود به شک میافتند. البته این یهودیان به همدیگر سفارش میکردند که تنها پیروان آئین خود را در جریان این طرفند قرار دهند و تنها به آنان بگویند که مسلمانان نیز کتابی مانند کتاب آنان دریافت کردهاند، چون اگر این مسأله را با مسلمانان در جریان بگذارند، موجب تقویت ایمان آنان میشود و اگر مشرکان هم از آن اطلاع پیدا بکنند، به دین اسلام دعوت میشوند.[95] *7- اصرار یهودیان بر انکار نبوت حضرت محمد (ص) یکی دیگر از ویژگیهای قوم یهود و (نشانههای) عناد و سرکشی آنان این است که بر انکار نبوت حضرت محمد (ص) اصرار میورزند، اگرچه اوصاف او در تورات و انجیل آمده است. خداوند متعال فرموده است: {وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُمْ بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ (١٥٦)الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (١٥٧) }[96] «و رحمت من همه چیز را در برگرفته است، و آن را مقرر خواهم کرد برای کسانی که (از گناه) پرهیز میکنند و زکات میدهند و آنان كه به آیات ما ایمان میآورند. (سپس خداوند مشمولان رحمت خود را بیشتر توضیح داده و فرموده است:) کسانی که از فرستادهی (خدا)، پیامبر امّی و درس ناخوانده پیروی میکنند، پیامبری که (یهودیان و مسیحیان اوصاف) او را در تورات و انجیل نگاشته مییابند. (پیامبری) که آنان را به کار نیک دستور میدهد و از کار زشت باز میدارد، و پاکیزهها را برایشان حلال و ناپاکیها را بر آنان حرام میسازد و احکام طاقت فرسای دینی (همچون قطع مکان نجاست به منظور طهارت، و خودکشی به عنوان توبه) و بند و زنجیرهایی که بر (گردن) آنان بوده، از آنان فرو میاندازد. پس کسانی که به او ایمان آوردند و از او حمایت کردند و او را یاری نمودند و از نوری که به همراه او نازل شده است پیروی کردند، بیگمان آنان رستگارند». بعضی از مفسران گفتهاند: منظور از }الذین یتّبعون{ بنیاسرائیل و یهودیانی هستند (که به حضرت محمد (ص) ایمان آوردهاند) ولی جمهور مفسران بر این باورند که منظور از آنان تمام امت پیامبر اسلام (ص) است خواه در اصل یهودی بوده باشند یا غیر یهودی. خداوند این سخن را زمانی با حضرت موسی مطرح کرده است که هنوز انجیل نازل نشده بود و این از باب خبردادن از آینده است. (فخر) رازی میگوید: این سخن دلالت میکند بر اینکه اوصاف پیامبر گرامی اسلام (ص) و صحت نبوت او در تورات و انجیل مکتوب بوده است، چراکه اگر چنین نباشد این سخن، یهودیان و مسیحیان را از پذیرش سخنان خدا دور میسازد. در حالیکه هیچ خردمندی در راستای تنقیص خویش و دورساختن مردم از پذیرش سخنان خود تلاش نمیکند. پس چون خداوند این سخن را گفته است، میتوان نتیجه گرفت که اوصاف پیامبر (ص) به طور قطع در تورات و انجیل ذکر شدهاست و این خود بزرگترین دلیل بر صحت نبوّت اوست.[97] مبحث پنجم: برخی از باورهای یهودیان *1- یهودیان عزیر را پسر خدا مینامند خداوند متعال میفرماید: { وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (٣٠) }[98] «یهودیان میگویند: عزیر پسر خدا است، و مسیحیان میگویند: مسیح پسر خدا است. این سخن آنان است که با زبان میگویند: (این گفتار) آنان مانند گفتار کسانی است که قبلاً کافر شدهاند. خداوند آنان را نابود کند؛ چگونه بازداشته میشوند»؟ ابن عطیه در تفسیر این آیه گفته است: از آثار بیشتر اندیشمندان فهمیده میشود که (تنها) گروهی از یهودیان این سخن را بر زبان راندهاند نه همهی آنان. ابن عباس (رض) هم گفته است: چهار نفر از رهبران دینی یهود یعنی سلّام بن مشکم، نعمان بن أبی اوفی، شاس بن قیس و مالک بن صیف این سخن را گفتهاند. نقاش هم گفته است: از یهودیانی که این سخن از آنان نقل شده است هیچ کس باقی نمانده و همه منقرض شدهاند.[99] قرطبی در تفسیر این آیه گفته است: لفظ }الیهود{ در این آیه عام است ولی منظور از آن عدهی خاصی است، چون همهی یهودیان این سخن را نگفتهاند. همانطور که در آیهی{ الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ }[100] لفظ }الناس{ عام است و همهی مردم را میرساند ولی منظور از آن شخص خاصی است (که این سخن را به پیامبر (ص) و اصحاب گفته است)، چون بدیهی است که همهی مردم این سخن را نگفتهاند. در آیهی فوق هم چون بزرگان یهود این سخن را گفتهاند و گفتار بزرگان در میان مردم شهرت دارد، این سخن به تمام یهودیان نسبت داده شده است.[101] در تفسیر (روح المعانی) آلوسی هم آمده است: کسانی که گفتهاند عزیر پسر خدا است، پیشینیان قوم یهود بودهاند نه همهی آنان ولی به همهی آنان نسبت داده شده است، چون اگر عدهای از یک قوم مرتکب کار زشتی شدند، معمولاً به همهی آنان نسبت داده میشود. عدهای هم گفتهاند: گروهی از یهودیان مدینه از جمله سلام بن مشکم، نعمان بن أبی أوفی، شاس بن قیس و مالک بن صیف قائل به این سخن بودهاند. (در ادامه) آلوسی میگوید: به هر حال این سخن با توجه به فرمودهی خداوند در میان یهودیان شایع بوده است و اینکه عدهای از آنان آن را به طور کلی رد کرده و عدهای هم گفتهاند منظور از اینکه میگوییم: عزیر پسر خدا است، این است که احکام دینی را برای ما توضیح داده است، اعتباری ندارد.[102] در تفسیر فتح البیان هم این اقوال نقل شدهاند[103]. و اما در تفسیر المنار چنین آمده است: کسانی که این سخن را گفتهاند بعضی از یهودیان مدینه بودهاند و شاید قبل از آنها هم کسان دیگری این سخن را بر زبان جاری کرده باشند ولی به ما نرسیده باشد. از ابن عباس (رض) نقل شده که گفته است: سلام بن مشکم، نعمان بن اوفی، ابوأنس، شاس بن قیس و مالک بن صیف خدمت پیامبر (ص) آمدند و گفتند: ما چگونه از شما پیروی میکنیم در حالی که قبلهی ما را ترک کردهای و معتقد نیستی که عزیر پسر خدا است؟ پس ما هم در تفسیر این آیه روایت ابن عباس را میپذیریم.[104] پس از مجموع گفتههای مفسران میتوان نتیجه گرفت که کسانی که گفتهاند عزیر پسر خدا است، برخی از علمای معتبر یهود و پیروانشان بودهاند ولی چون این سخن در میان یهودیان شیوع پیدا کرده و آنان در مقابل آن سکوت اختیار کرده و سکوت هم نشانهی رضایت است، به همهی آنان نسبت داده شده است، چون کسی که راضی به سخن کفرآمیز باشد همچون گویندهی آن کافر محسوب میشود. *2- یهودیان میگویند: بجز چند روز محدود آتش جهنم گریبانگیر ما نمیشود خداوند متعال میفرماید: { وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَيَّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (٨٠)بَلَى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (٨١) }[105] «(یهودیان) میگویند آتش (جهنم) بجز ایام معدودی به ما نمیرسد. (خداوند در توبیخ آنان میگوید:) بگو: آیااز خدا پیمان گرفتهاید (مبنی بر اینکه به جز این چند روز شما را عذاب نمیدهد تا چنین بگویید) و خدا هرگز خلاف وعدهی خود عمل نمیکند؟ یا اینکه (عهد و پیمانی در کار نبوده و) شما چیزی به خدا نسبت میدهید که از آن بیخبرید. آری! هر کس مرتکب گناه شود و گناهش او را احاطه کند (به طوریکه هیچ حسنهای برای او باقی نماند که وی را از آتش جهنم و ماندن در آن نجات دهد) چنین افرادی یاران آتش بوده و جاودانه در آن خواهند ماند». از جمله باورهای فاسد یهودیان این بود که میگفتند بجز مدت کمی عذاب جهنم را نخواهند دید و در آن جاودانه نخواهند ماند و این مدت را هفت روز تخمین میزدند، چرا که معتقد بودند که دنیا هفت هزار سال طول خواهد کشید و به جای هر هزار سال یک روز عذاب داده خواهند شد. عدهای از آنان هم میگفتند: تنها چهل روزی که گوساله را میپرستیدیم، وارد آتش جهنم میشویم نه بیشتر. منظور از «سیّئه و خطیئه» در آیهی فوق، کفر و شرک است، چراکه در قرآن و سنت متواتر به اثبات رسیده است که جاودانه ماندن در آتش تنها به کافران و مشرکان اختصاص دارد، و اینکه این آیه در مورد یهودیان نازل شده است خود مؤید این مطلب است.[106] *3- یهودیان و مسیحیان خود را پسران و عزیزان خدا مینامند خداوند متعال میفرماید: { وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ (١٨) }.[107] «یهودیان و مسیحیان گفتند: ما پسران و عزیران خداییم (همانطوریکه عزیر و مسیح پسران خدا بودند، خداوند در رد سخنان آنان خطاب به پیامبر (ص) میفرماید:) بگو: (اگر راست میگویید) پس چرا شما را در برابر گناهانتان عذاب میدهد. بلکه شما انسانهایی همچون سایر انسانهایی هستید که خدا آنان را آفریده است (و آنان را در برابر خیر و شر محاسبه کرده و هر کسی را طبق کردارش مجازات خواهد کرد) خداوند هر که را بخواهد (در دنیا هدایت میکند و) مورد آمرزش قرار میدهد. و هر که را بخواهد (در دنیا بر کفر میمیراند و) او را عذاب میدهد (بدون اینکه اعتراضی بر کار خدا وارد شود، چرا که خداوند قادر مطلق است و هر کاری که بخواهد انجام میدهد) و سلطنت آسمانها و زمین و آنچه میان آنها است متعلق به خدا است و برگشت (همه چیز) تنها به سوی اوست». یهودیان و مسیحیان ادعا میکردند که پسران و عزیران خدایند، ولی خداوند در رد ادعای آنان به پیامبر (ص) میفرماید که به آنان بگوید: اگر راست میگویید پس چرا خداوند شما را در مقابل گناهانتان عذاب میدهد همانطور که خود اعتراف کردهاید که ایام معدودی دچار عذاب خواهید شد، در حالی که پسر باید از جنس پدر باشد و نباید کاری از او سر بزند که در حق پدرش محال باشد و اگر شما واقعاً عزیران خدا باشید، نباید خداوند شما را عذاب بدهد حال آنکه شما در برابر گناهانتان عذاب داده میشوید و این دلالت میکند بر اینکه ادعای شما، ادعای دروغ و باطلی است.[108] *4- یهودیان خدا را بخیل میدانند خداوند متعال به نقل از یهودیان میفرماید: {وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا ...}[109] «یهودیان میگویند: دست خدا با غل و زنجیر بسته شده است. دستهایشان بسته باد! و به سبب آنچه گفتهاند نفرینشان باد (و از رحمت خدا بدور باشند). بلکه دو دست خدا باز (و بینهایت جواد و بخشنده است) هر گونه که بخواهد (و طبق حکمت خود) انفاق میکند. (بدون اینکه هیچ گونه اعتراضی بر کار او وارد باشد، چراکه تنها او بخشنده و گیرنده است) بدون شک آنچه از سوی پروردگارت بر شما نازل شده است، بر سرکشی و کفرورزی بسیاری از آنان میافزاید». یهودیان میگفتند: خدا بخیل است و برای بیان این مطلب تعبیر «یدالله مغلوله» را بکار میبردند که ابن عباس (رض) آن را به معنی بخیل تفسیر کرده است. خداوند هم در رد سخن آنان و مطابق تعبیر آنان فرموده است: «غلّت أیدیهم» یعنی دستهای آنان با غل و زنجیر بسته شوند و بخیل گردند! و چنین هم شد، چون بخل صفت بارزی است در میان آنان. یهودیان به خاطر چنین سخن زشتی مورد لعنت خداوند قرار گرفتند و از رحمت خداوند دور گردیدند و دردنیا به صورت بوزینه و خوک درآمدند ودچار ذلت و پستی شدند و ترسو به بار آمدند و در آخرت هم عذاب جهنم گریبانگيرشان خواهد شد.[110] در ادامهی آیه خداوند برای اثبات بخشندگی خود تعبیر }بل یداه مبسوطتان{ را بکار برده است و با وجود اینکه آنان لفظ «ید» را به صورت مفرد بکار بردهاند ولی خداوند به منظور مبالغه در رد ادعای آنان و اثبات بخشندگی خود از لفظ مثنی استفاده کرده است، چون بخشندگی با دو دست مبالغه آمیزتر است. و «ید» مانند سمع و بصر یکی از صفات خداوند است و بر ما است که به آن ایمان بیاوریم و در برابر آن تسلیم شویم و آن گونه که شایستهی ذات خداوندی است به او نسبت دهیم بدون اینکه به دنبال کیفیت و تشبیه و تعطیل آن باشیم. چون همانطور که ذات خداوند با دیگر ذوات متفاوت است، صفات او هم شباهتی به صفات دیگران ندارد و در واقع }لیس کمثله شییء و هو السمیع البصیر{ «هیچ چیز شبیه او نیست و او شنوا و بینا است». بنابراین نمیتوان «ید» را بعنوان عضوی از بدن به خدا نسبت داد. ولی چون یهودیان قائل به تجسیم خداوند هستند طبق باور فاسد آنان میتوان «ید» را به معنی عضوی از بدن به خدا نسبت داد.[111] *4- یهودیان خدا را فقیر و نیازمند میدانند خداوند متعال میفرماید: { لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الأنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ (١٨١)ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلامٍ لِلْعَبِيدِ (١٨٢) }[112] «بیگمان خداوند سخن کسانی را شنید که گفتند: خدا فقیر است و ما بینیازیم! آنچه را که گفتند (بر ایشان) خواهیم نوشت، (همچنین) به قتل رساندن پیامبران توسط (گذشتگان) ایشان (نیز ثبت و ضبط خواهد شد) و (در جهنم یا هنگام محاسبه بدانان) خواهیم گفت: بچشید عذاب سوزان را! این (عذاب) به خاطر چیزی است که خودتان پیشاپیش انجام دادهاید و خداوند به بندگان (خود) هیچ ستمی روا نمیدارد». وقتی که آیهی{ مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا }[113] «کیست که به خدا قرض نیکویی بدهد؟» نازل شد، برخی از یهودیان از جمله حُیَی بن اخطب و فنحاص بن عازوراء گفتند: خدا فقیر است و ما بینیازیم و از ما درخواست قرض میکند. و این سخن زشتی است که تنها سرکشانی آن را بر زبان میرانند که در کفر غوطهور بودهاند، چون این افراد یا معتقد به سخن خود بودهاند و یا اینکه قرآن را به ریشخند گرفتهاند و در هر صورت کار بسیار زشتی مرتکب شدهاند. لذا خداوند هم این سخن زشت آنان را بیپاسخ نگذاشته و فرموده است که سخن آنان را در صحیفهی اعمالشان یا در علم خود ثبت کرده و طبق آن، آنان را مجازات خواهد کرد. در ادامه خداوند متعال میفرماید: نه تنها این سخن زشت آنان را ضبط کردهایم، بلکه به قتل رساندن پیامبران توسط گذشتگان آنان را نیز ثبت کردهایم، تا از یک طرف به این نکته اشاره شود که این سخن زشت، اولین جنایتی نیست که یهودیان مرتکب شدهاند، بلکه جنایتهای بیشمار دیگری را نیز در پروندهی خود دارند، و از طرف دیگر بر این نکته تأکید شود که هر چند پیامبران توسط پیشینیان آنان به قتل رسیدهاند، ولی چون آنان نیز بدین جنایت رضایت دادهاند، شریک جرم آنان به حساب میآیند و مانند آنان مجازات میشوند، چون کسی که در برابر کفر و ستم رضایت نشان میدهد همانند کسی است که مرتکب آنها میشود. روایت شده که شخصی کشته شدن حضرت عثمان (رض) را تحسین کرد. شعبی به او گفت: شما هم شریک خون او هستی! یعنی شعبی رضایت به قتل را به منزلهی قتل به حساب آورده است. قرطبی هم بعد از نقل این سخن از شعبی گفته است: این مسألهی مهمی است، چون (با این حساب) رضایت دادن به گناه، گناه محسوب میشود. ابوداود به نقل از عُرس بن عمیره کندی از پیامبر (ص) روایت کرده که پیامبر (ص) فرمود: «إذا عُمِلَتِ الخطیئه فی الأرض کان من شهدها فکرهها – و قال مرّه فأنکرها – کمن غاب عنها، و من غاب عنها فرضیها کان کمن شهدها». «هر گاه در جایی، گناهی انجام داده شود، کسانی که در آنجا حضور دارند، اگر از آن متنفر باشند – و یک بار گفت: آن را انکار کنند – همانند کسانی هستند که در آنجا حضور ندارند (و گناهی بر آنان نیست) ولی کسانی که از صحنهی گناه غائب بوده و به آن رضایت دادهاند، همانند کسانی هستند که در آنجا حضور داشته (و به آن رضایت دادهاند)». با وجود اینکه پیامبران معصومند و هرگز گناهی از آنان صادر نمیشود تا در مقابل آن کشته شوند، خداوند فرموده است: یهودیان پیامبران را بدون حق میکشتند، تا به بزرگی و زشتی گناه آنان اشاره کند. ذکر واژهی «أیدی» در }ذلک بما قدّمت أیدیکم{ بدین خاطر است که دلالت کند بر اینکه آنان خود مستقیماً آن گناهان را مرتکب شدهاند، چون گاهی کاری که انسان به آن دستور داده است نیز به انسان نسبت داده میشود، پس وقتی که کاری به دستهای انسان نسبت داده میشود دلالت میکند بر اینکه انسان خود مستقیماً آن را انجام داده است. و یا اینکه ذکر «أیدی» به خاطر این است که انسان بیشتر کارها را با دست انجام میدهد.[114]
[1]- تفسیر ابن عطیه، ج 1، ص 326 و ج 4، ص 87. تفسیر آلوسی، ج 1، ص 278. [2]- البقره: 62. [3]- البقره: 47. [4]- تفسیر آلوسی، ج 1، صص 242 – 241. [5]- تفسیر المنار، ج 1، ص 289. [6]- همان، ج 1، ص 312. [7]- البقره: 49. [8]- تفسیر المنار، ج 1، ص 309. [9]- القصص: 13 – 7. [10]- تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 383. تفسیر فرطبی، ج 13، ص 265. [11]- القصص: 22 – 20. [12]- القصص: 23. [13]- القصص: 25. [14]- القصص: 26. [15]- تفسیر قاسمی، ج 13، ص 102. [16]- القصص: 28 – 27. [17]- القصص: 29. [18]- نگاه کنید به آیات 32 – 30 از سوره قصص. [19]- الصف: 5. [20]- تفسیر قاسمی، ج 16، ص 147. [21]- نگاه کنید به آیات 35 – 33 سوره قصص. [22]- طه: 44 – 42. [23]- تفسیر قرطبی، ج 11، ص 200. [24]- طه: 49. [25]- طه: 50. [26]- تفسیر ابن عطیه، ج 10، ص 36. [27]- القصص: 38. [28]- الشعراء: 34 – 29. [29]- الزخرف: 47 – 46. [30]- النازعات: 24 – 15. [31]- الشعراء: 35 – 34. [32]- تفسیر ابن عطیه، ج 11، ص 105 و تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 333. [33]- تفسیر زمخشری، ج 3، ص 310. [34]- الشعراء: 37 – 36. [35]- الأعراف: 114 – 113. [36]- روز زینت یکی از اعیاد مصریان بوده است که در آن همه خود را میآراسته و به سرور و شادی میپرداختهاند (مترجم). [37]- طه: 59 – 57. [38]- طه: 65. [39]- الشعراء: 45 – 43. [40]- الأعراف: 116. [41]- طه: 69 – 66. [42]- تفسیر قرطبی، ج 7، ص 260. [43]- الأعراف: 118. [44]- الشعراء: 48 – 46. [45]- تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 334. [46]- الشعراء: 49. [47]- الشعراء: 51 – 50. [48]- تفسیر ابن عطیه، ج 11، ص 110. [49]- التحریم: 11. [50]- تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 394 – 393. [51]- تفسیر شوکانی، ج 5، ص 256. فتح البیان، ج 14، صص 223 – 222. [52]- الشعراء: 52. [53]- الشعراء: 53. [54]- الشعراء: 63 – 60. [55]- طه: 77. [56] -طه: 78. [57] -الشعراء: 66 – 65. [58]- یونس: 92 – 90. [59]- الغافر: 85 – 84. [60]- یونس:92. [61]- تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 430. تفسیر زمخشری، ج 2، ص 369. تفسیر قرطبی، ج 8، ص 381. [62]- الاعراف: 138-139. [63]- الأعراف: 142. [64]- الأعراف: 143. [65]- تفسیر فتح البیان، ج 5، صص 13 – 8. [66]- الأعراف: 145 – 144. [67]- تفسیر فتح البیان، ج 5، صص 16 – 14. تفسیر زمخشری، ج 2، ص 158، تفسیر أبی السعود، ج 2، ص 402. تفسیر المنار، ج 9، ص 186. [68]- تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 246. [69]- الأعراف: 149 – 148. [70]- تفسیر زمخشری، ج 2، صص 160 – 159. فتح البیان، ج 5، صص 22 – 20. [71]- الأعراف: 150. [72]- تفسیر زمخشری، ج 2، ص 161. فتح البیان، ج 5، ص 25. [73]- النساء: 46. [74]- تفسیر ابن عطیه، ج 4، ص 87. [75]- فتح البیان، ج 3، ص 136. [76]- النساء: 46. [77]- المائده: 41. [78]- تفسیر قاسمی، ج 5، ص 190. [79]- تفسیر ابن عطیه، ج 4، ص 189، فتح البیان، ج 3، ص 139. [80]- النساء: 157 – 155. [81]- تفسیر ابن عطیه، ج 4، صص 282 – 281. [82]- البقره: 64 – 63. [83]- تفسیر زمخشری، ج 1، ص 147. [84]- البقره: 88 – 87. [85]- تفسیر آلوسی، ج 1، ص 320. [86]- تفسیر زمخشری، ج 1، ص 162. فتح البیان، ج 1، صص 219 – 218، تفسیر ابن کثیر، ج 1، صص 123 – 122. [87]- البقره: 113. [88]- البقره: 105. [89]- تفسیر زمخشری، ج 1، ص 175. [90]- تفسیر فتح البیان، ج 1، ص 242. [91]- البقره: 109. [92]- تفسیر المنار، ج 1، ص 420. [93]- فتح البیان، ج 1، ص 252. [94]- آل عمران: 73 – 72. [95]- تفسیر زمخشری، ج 1، ص 373. تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 373. [96]- الأعراف: 157 – 156. [97]- تفسیر فتح البیان، ج 5، صص 34 – 32. [98]- التوبه: 30. [99]- تفسیر ابن عطیه، ج 6، ص 461. [100]- آل عمران: 173. [101]- تفسیر قرطبی، ج 8، ص 116. [102]- تفسیر آلوسی، ج 10، ص 81. [103]- فتح البیان، ج 5، ص 281. [104]- تفسیر المنار، ج 10، ص 284. [105]- البقره: 81 – 80. [106]- تفسیر ابن کثیر، ج 1، صص 119 – 118. تفسیر قاسمی، ج 2، صص 177 – 176. [107]- المائده: 18. [108]- فتح البیان، ج 3، صص 381 – 380. [109]- المائده: 64. [110]- تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 75. فتح البیان، ج 4، صص 12 – 11. [111]- فتح البیان، ج 4، ص 13. [112]- آل عمران: 182 – 181. [113]- البقره: 245. [114]- تفسیر زمخشری، ج 1، ص 446. تفسیر قرطبی، ج 4، صص 295 – 294 و ج 1، ص 432.
به نقل از: آشنائی با ادیان در قرآن، نويسنده : دکتر عبدالکریم زیدان، مترجم : حسن سرباز مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|