|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
فقه>مفاهیم و اصطلاحات فقهی>ارتداد
شماره مقاله : 397 تعداد مشاهده : 352 تاریخ افزودن مقاله : 31/5/1388
|
ارتداد و رده = مرتد شدن و از دين اسلام برگشتن رده در لغت يعني بازگشت از همان راهي كه ازآنجا آمده است و ارتداد هم همچنين است جز آنكه اختصاص بهكفر دارد. رده از نظر شرع يعني برگشت وپشيمان شدن مسلمان عاقل بالغ، ازدين اسلام و كافر شدن او به اختيار و اراده خودش، بدون اينكه كسي او را مجبوركرده باشد، براي مذكر و مونث فرقي نميكند. مرتد شدن ديوانه وكودك معتبر نيست، چون مكلف نيستند[1]. چون پيامبر صلي الله عليه و سلم فرموده است:" رفع القلم عن ثلاث : عن النائم حتى يستيقظ، وعن الصبي حتى يحتلم ، وعن المجنون حتى يعقل "[2]احمد و صاحبان سنن آن را روايتكرده و ترمذي آن را “حسن” دانسته است. و حاكمگفتهكه بشرط شيخين اين حديث صحيح است. اگركسي را مجبوركنندكه بكلمهكفر تلفظكند، ولي درقلبش ايمان باشد و قلبا مومن باشد، از مسلمان بودن خارج نميشود. چون عمار بن ياسر را مجبوركردند كه بهكلمهكفر تلفظ نمايد وآن را تلفظ نمود و خداوند دراين باره چنين فرمود: " من كفر بالله من بعد إيمانه، إلا من أكره وقلبه مطمئن بالايمان، ولكن من شرح بالكفر صدرا، فعليهم غضب من الله، ولهم عذاب عظيم [3] [كسانيكه بعد از ايمانكافر شوند -به جز آنهاكه تحت فشار و اجبار واقع شدهاند، در حاليكه قلبشان آرام با ايمان است و ايمان در قلبشان جايگرفته است، وليكن آنهاكه سينه خود را براي پذيرشكفر گشودهاند و قلبا به كفر راضي هستند غضب خداوند برآنها است و عذاب عظيمي در انتظارشان ميباشد ]". ابن عباسگفت: مشركان عمار و پدر و مادرش سميه و صهيب و بلال و خباب و سالم راگرفته بودند وآنان را سخت شكنجه مينمودند و سميه را بدو تا شتربسته بودند و نيزهاي را در شرمگاه او فرو كرده و به وي گفته بودندكه تو بخاطر مردان اسلام آوردهاي. و بدينوسيلهكشته شد -بشهادت رسيد -و شوهرش نيز كشته شد. اين دو نفر نخستين شهيداني هستند كه در راه اسلام بشهادت رسيدند. ولي عمار تحت فشار و اجبار آنچه كه از او خواسته بودند بدان تلفظ كرد و آن را بر زبان آورد سپس پيش پيامبر صلي الله عليه و سلم رفت و آن را براي او بازگو نمود و اظهار بيتابي كرد. پيامبر صلي الله عليه و سلم به ويگفت: قلبت را چگونه مييابي؟ گفت: قلبم با ايمان آرام است وايمان درآن مستقراست. پيامبر صلي الله عليه و سلم فرمود: اگرباز هم شما را تحت فشار قرار دادند همين كار را بكن و اشكالي ندارد.
آيا بر گشتن كافري از ديني بديني ديگر كه آن هم كفر است، ارتداد بحساب ميآيد؟ گفتيم: هرگاه مسلماني از دين اسلام خارج شد مرتد است و حكم خداوند درباره مرتدان نسبت به اواجرا ميشود. ولي آيا مرتد شدن تنها بمسلمانان خارج از دين اسلام اختصاص دارد يا اينكه شامل غيرمسلمين نيزميشود؟، وقتيكهكافري دين خود را ترككند و بيك دينكفر ديگري بگرود آنهم ارتداد است؟ چنين پيدا استكه شخصكافر هرگاه دين خود را رها ساخت و يك دينكفر ديگر را، از ميان اديانكفر برگزيد، نبايد به وي تعرض نمود و بايد او را با دين تازهاش بحال خود گذاشت، چون از يك دين باطل بدين باطل ديگريگرايش نموده و منتقل شده است و معروف استكه ميگويند: الكفر مله واحده همهكفرها يك دين و يك ملت واحد هستند ولي انتقال از اسلام بيك دين ديگري از اديان، انتقال است از هدايت و دين حق بهكفر وگمراهي و خداوند ميفرمايد:" ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه [هركس غيرازدين اسلام ديني ديگري را طلبكند از او پذيرفته نميشود و آن دينكه غير از اسلام باشد، باطل است]". و در بعضي از روايات آمده است كه " من خالف دينه دين الاسلام فاضربوا عنقه [هركس دينش مخالف با دين اسلام باشدگردنش را بزنيد]’’. طبراني بصورت “مرفوع” آن را از ابن عباس روايتكرده است. شافعي در اين باره دو قول دارد: 1- هرگاه كافري دينش را تغيير داد و دينكفر ديگري را انتخاب كرد، از او پذيرفته نميشود يا بايد اسلام بياورد ياكشته ميشود. روايتي از احمد نيز چنين ا ست . ٢-اگر كافري دين خود را تغيير داد و دين دومش مساوي با دين اولش يا بهتراز آن بود، بايد اورا بحال خودگذاشت و اگر دين دومي ناقصتر از دين اولش بود، نبايد به وي اجازه داد، براي مثل اگر يهودي دين خود را تغييرداد و نصراني شد اورا بايد بحال خود گذاشت، چون هر دو مثل هم يك دين آسماني ميباشند و بعدا دچار تحريف و تغيير شده و وسيله دين اسلام خداوند آنها را نسخكرده است. و همچنين اگر زردشتي و مجوسي دين خود را بدين يهود يا نصاري تغييردهد، بايد اورا بحال خودگذاشت، چون اين دو دين ازدين مجوس بهترند چون اگرانتقال بدين مماثل و همانند جايز باشد، انتقال بدين بهتر بطريق اولي جايز است ولي اگر يهودي يا نصراني دين خود را بدين مجوسي تغيير داد از او پذيرفته نميشود، چون انتقال بدين ناقصتر است.
مسلمان با ارتكاب گناه كافر نميشود اسلام عبارت است از عقيدت و شريعت يعني ايمان و عمل بمقتضاي آن. عقيدت عبارت است از ايمان به: ١ -الهيات ٢- نبوات ٣- رستاخيز و بازخواست حساب در روز باز پسين. شريعت عبارت است از: 1- عبادات مانند: نماز، روزه، زكات، حج ٢-آداب و اخلاق اسلامي مانند: صدق و وفاء و امانت ٣-معاملات و داد و ستد برابر قوانين اسلام از قبيل: خريد و فروش... ٤-روابط خانوادگي و نظام خانواده برابرمقررات اسلامي از قبيل ازدواج و طلاق و... ٥- عقوبات جنائي از قبيل قصاص و حدودات و... ٦- روابط و علايق بينالمللي از قبيل معاهدات و پيمانها و قراردادها و بدينگونه درمييابيم كه اسلام يك روش همگاني انساني است، كه همه جوانب وكارهاي زندگي را دربر ميگيرد و اينست مفهوم عام اسلام، آنگونهكه قرآنكريم و سنت نبوي مقرر داشته و مسلمانان درصدر اسلام فهميده و بدان عملكردهاند. وآن را در همه اوضاع و احوال عمومي و خصوصي تطبيق و اجراكردهاند. و هركسيكه اين دين را بپذيرد و بدان وفادار باشد عضو اين جامعه مسلمان بحساب ميآيد و فردي از افراد امت اسلامي است و احكام اسلام بر وي جاري و تعاليم و رهنمودهاي اسلام بر او تطبيق و اجراء ميگردد. ليكن افراد مردم از نظر ذكاوت وكند ذهني، و نيرومندي و ناتواني و قدرتمندي و عدم قدرت، وكارائي و عدمكارائي وكوشائي و عدمكوشائي و جدي بودن و مقصر بودن با هم تفاهتهاي آشكاري دارند و اختلافات افراد از نظرنيروهاي جسماني و روحاني و عقلاني واضح و روشن است وبا توجه بدين اختلافات وبرحسب اوضاب و احوال ومحيط زندگي افراد بعضي از اسلام بسيار نزديك و بعضي ديگر از آن دور ميباشند. خداوند ميفرمايد: " ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا، فمنهم ظالم لنفسه، ومنهم مقتصد ومنهم سابق بالخيرات بإذن الله [4] [سپس اينكتاب آسماني (قرآن كريم) را به گروهي از بندگان برگزيده خود (در ميان امتهاكه از همه امتها برترند) به ميراث داديم (يعني آنان را پاسدار آن قرار داديم) (ام1) از ميان آنان عدهاي بر خويشتن ستمكردند (در معاصي اسراف كردند تا جائي كه گناهانشان از حسناتشان بيشتر شد) و عدهاي به اذن خدا در نيكيها از همه پيشي گرفتند (و اعمال خيرشان بيشتر از اعمال شرشان بود و اعمال شرشان محوگرديد و پيش ازهمه داخل بهشت شدند) واين فضيلت بزرگي ا ست ]’’. ليكن اين دور شدن از اسلام تا زمانيكه فرد وفادار و معتقد بدان باشد، او را از دايره اسلام خارج نميسازد، بنابراين هرگاه از مسلماني لفظي سر زد و سخني بر زبان راند،كه دلالت بركفر او ميكرد، ولي او معني حقيقي آن را قصد نكرده بود و يا فعلي و كاري از او سر زد،كه ظاهراً بركفر دلالت ميكرد، ولي قصد او از آن عمل،اين نبودكه دين خويش را تغييردهد، دراين صورت بهكافر شدن او حكم نميشود و كافر تلقي نميگردد، اگرچه از اسلام دور شده است. هر اندازه فرد مسلماني مرتكبگناهان و جرائم گردد نميتوان او را به خروج از اسلام و مرتد بودن متهم ساخت. مادامكه ايمان در قلبش باقي باشد. بخاري از پيامبر صلي الله عليه و سلم روايتكرده استكه فرمود:" من شهد أن لا إله إلا الله، واستقبل قبلتنا، وصلى صلاتنا، وأكل ذبيحتنا، فهو المسلم، له ما للمسلم، وعليه ما على المسلم [هركس گواهي دهدكه غير ازالله هيچ معبود بحقي نيست وبه قبله ما روي آرود ونماز ما را بخواند و حيوان را مثل ما سرببرد وكشته ما را بخورد او مسلمان است و هرچه بسود مسلمانان باشد بسود او نيزهست و هرچه به زيان مسلمانان باشد بزيان او نيز هست - اسلام حكم بظاهر ميكند و حساب قلب و نهاد مردم با خداوند است]’’. پيامبر صلي الله عليه و سلم بتاكيد مردم را برحذر داشتهاند ازاينكه همديگر را بكفر متهم كنند، چون اين اتهام جنايت بزرگي است و بسيار خطرناك است. بروايت مسلم ازابن عمر آورده است كه پيامبر صلي الله عليه و سلم فرمود:" إذا كفر الرجل أخاه، فقد باء بها أحدهما [هركس برادر مسلمان خويش را بكفرمتهم سازد بيگمان يكي از آنان بدان گرفتار ميشود و گناهش گريبانگير يكي از آنان ميگردد]".
چه موقع مسلمان مرتد بحساب ميآيد؟ مسلمان وقتي خارج از اسلام و مرتد بحساب ميآيد،كه قلباً كفر را بپذيرد و دلش بدان راضي باشد و عملا نيز بمقتضاي كفر خويش رفتاركند، چون خداوند مي فرمايد:" ولكن من شرح بالكفر صدرا [وليكنكسانيكافر هستند كه از صميم قلبكفر را بپذيرند]". و پيامبر صلي الله عليه و سلم ميفرمايد:" إنما الاعمال بالنيات، وإنما لكل امرئ ما نوى [بدون شك ارزش اعمال از نيت و قصد ناشي ميشود و بهركس آنچيزي ميرسدكه قصد و نيت آن راكرده است -قصد و نيت معتبر است نه ظاهراعمال و اقوال]". و چون تنها خداوند بر اساس دروني و نيات قلبي مردم آگاه است بايد وقتي بهكفركسي حكمكنيمكه دلايل قطعي غيرقابل تاويل در دست داشته باشيم تا جائيكه به امام مالك نسبت داده شده است كه گفت: “اگر ازكسي رفتاري يا قولي سر زند كه ٩٩ درصد (99%) احتمالكفر وي را داشته باشد و يك درصد ( ١ %) احتمال ايمان وي را داشته باشد بدان يك درصد عمل ميشود و او را مومن تلقي ميكنند”.
از جمله چيزهاييكه بركفر صريح دلالت ميكنند 1-انكار چيزيكه از بديهيات و ضروريات دين اسلام است مانند انكار وحدت الله و انكار خالقيت الله و انكار وجود فرشتگان و انكار نبوت حضرت محمد صلي الله عليه و سلم و انكار قرآن كه وحي خدا است و انكار رستاخيز و پاداش اخروي اعمال و انكار فرضيت نماز و زكات و روزه و وجوب حج. ٢-مباح دانستن چيزيكه همه مسلمين بر تحريم آن اتفاق و اجماع دارند: مانند مباح دانستن: شرب مسكرات، زنا، ربا،گوشت خوك، و حلال دانستن خون و مال كسانيكه بيگناه هستند[5]. ٣- حرام دانستن چيزي كه مسلمانان بر حلال بودن آن اتفاق و اجماع دارند، مانند: حرام دانستن طيبات و چيزهاي پاك. ٤-دشنام و ناسزاگوئي و استهزاء به پيامبر بزرگوار اسلام و ديگر انبياء خدا. ٥-دشنام و ناسزاگوئي بدين و انتقاد از قرآن و سنت نبوي و عمل نكردن بيتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و سلم اسلام و تفضيل و ترجيح دادن قوانين بشري برآنها. ٦- هركس ادعا كندكه بعد از پيامبر اسلام بر وي وحي صادر ميشود اوكافر است. ٧-انداختن مصحف شريف قرآن در نجاسات و آلودگيها و همچنينكتب احاديث و اين عمل را از روي اهانت و خفت و سبك شمردن آنها انجام دهد و به محتواي آنها توهينكند. ٨-استخفاف و اهانت بيكي از نامهاي خداوند بزرگ يا بيكي از اوامر و نواهي يا وعد و وعيدهاي او، مگر اينكه تازه مسلمان باشد و از احكام اسلام هنوز اطلاع درستي نداشته باشد و حدود خداوند را نشناسدكه اين عمل او را برجهل و ناداني و عدم شناخت و آگاهي وي حمل مي كنند وكافر بحساب نميآيد. در اين باره مسائلي پيش ميآيد كه همه مسلمانان بر آن اجماع و اتفاق نظر دارند، ولي تنها اهل دانش و خاصه ازآن اطلاع دارند نه عامه مردم،كه منكرين اين گونه مسايل، كافر بحساب نميآيند، بلكه بعلت جهل و عدم آگاهي از آنا، معذورند، چون آگاهي برآنها در ميان توده مردم شيوع ندارد مانند اينكه اگركسي عمه يا خاله زني را تحت نكاح داشته باشد، نميتواند آن زن را نيز براي خود نكاح كند و نكاح وي در آن حال با وجود عمه يا خالهاش، حرام است. و مانند اينكه قاتل عمدي ارث نميبرد و يا اينكه سهم الارث مادر بزرگ يك ششم است و امثال اينگونه مسائل. (يعني اگركسي منكرآنها شد،كافرنميشود چون تنها خواص مسائل را ميدانند). وسوسههاي نفساني تاثيري ندارند، زيرا خداوند مردم را برآنها مواخذه نميكند، مسلم از ابوهريره روايتكرده استكه: پيامبر صلي الله عليه و سلم گفت: " إن الله عزوجل تجاوز لامتي عما حدثت به أنفسها ما لم تعمل أو يتكلم به [بيگمان خداوند وسوسههاي نفساني امت مرا تا زماني كه بدانها عمل نكنند يا بر زبان نياورند، بخشيده و از آنها گذشت فرموده است]". مسلم ازابوهريره روايتكرده استكهگفت: “گروهي از ياران پيامبر صلي الله عليه و سلم بخدمت او آمدند و از او سوالكردند و گفتند: ما گاهي در فكر و خاطر خويش چيزهائي مييابيم و چيزهائي بخاطرمان ميگذردكه از بس كه آنها را بزرگ ميدانيم و گناهي بزرگ تلقي ميكنيم كه نميتوانيم آنها را بر زبان آوريم، تا چه رسد بدانكه بدانها عقيده داشته باشيم، پيامبر صلي الله عليه و سلم فرمود: مگر چنين چيزي را در خود يافتهايد؟گفتند: آري. پيامبر صلي الله عليه و سلم گفت: اين وسوسهها نشانه ايمان كامل است و زياني ندارد”. مسلم از ابوهريره روايت كرده استكه پيامبر صلي الله عليه و سلم گفت: " لا يزال الناس يتساءلون حتى يقال: (هذا خلق الله الخلق، فمن خلق الله؟) فمن وجد من ذلك شيئا، فليقل: آمنت بالله [همواره پرسشهائي براي مردم پيش ميآيد و سوال ميشودكه: خداوند مردم را آفريده است پس چهكسي خداوند را آفريده است؟ هركس در دل خويش با چنين سوالي روبرو شد، بگويد: من به “الله” ايمان دارم و قلباوجود او را ميپذيرم]".
عقوبت و كيفر مرتد ارتداد و برگشتن از دين اسلام، جرمي و گناهي است بس بزرگ،كه تمام اعمال صالح و رفتارها نيكوي پيش از مرتد شدن را، باطل و بياثر ميسازد و از اعتبار مياندازد و در قيامت مستوجب عذاب سخت و بزرگ ميباشد خداوند ميفرمايد: " ومن يرتدد منكم عن دينه، فيمت وهو كافر فأولئك حبطت أعمالهم في الدنيا والآخرة، وأولئك أصحاب النار هم فيها خالدون [6] [... و هركس از شما از آيين خود -اسلام - برگردد و درحال كفر بميرد، چنين كساني اعمالشان در دنيا و آخرت بر باد ميرود و ايشان ياران آتش (دوزخ) ميباشند و در آن جاويدان ميمانند و مانند ديگر كافرانند]". معني آيه اينست:كه هركس از دين اسلام برگردد و پشيمان شود و كفر را اختيارنمايد و بر اينكفر استمرار و دوام داشته باشد تا اينكه ميميرد، تمام اعمال خير و نيك او باطل و برباد ميشود ودر دنيا از ثمره و بهره آن محروم ميشود، چون ديگر نه خود و نه مالش و نه خانوادهاش در حمايت و امان مسلمين نيست و از حقوق مسلمين برخوردار نميباشد و از نعمت آخرت و پاداش اعمال نيككه انجام داده است نيز بيبهره است و در عذاب دردناك آخرت جاويدان ميماند. دين اسلام علاوه بر آن، در دنيا كيفر و عقوبت سختي را نيز براي مرتد مقرر داشته استكه پيش از عقوبت قيامت و آخرت بدان ميرسد و اين كيفر دنيائي او عبارت است از كشتن او[7] بخاري و مسلم ازابن عباس روايت كردهاند كه پيامبر صلي الله عليه و سلم گفت:" من بدل دينه فاقتلوه [هركس دين خود را تغيير داد -يعني هر مسلماني كه كافر شد او را بكشيد -اگر پشيمان نشد ]’’ از ابن مسعود روايت شده استكه پيامبر صلي الله عليه و سلم گفت:" لا يحل دم امرئ مسلم إلا بإحدى ثلاث: كفر بعد إيمان، وزنا بعد إحصان، وقتل نفس بغير نفس [روا نيستكه خون مسلماني ريخته شود مگر اينكه يكي از سه چيز را مرتكب گردد: بعد از ايمان آوردن كافر شود، و يا بعد از ازدواج مرتكب زنا شود و يا كسي را بنا حق بكشد -كه در اين موارد ريختن خون او برابر دستور شرع حلال است -]’’. و از جابر روايت استكه زني بنام “ام مروان” مرتد شد پيامبر صلي الله عليه و سلم دستور داد كه اسلام را بروي عرضهكنند، اگرتوبه كرد و پشيمان شد و به اسلام برگشت چه بهتر والا بايستيكشته شود. آن زن امتناع ورزيد از اينكه به دين اسلام برگردد، لذا كشته شد. دارقطني و بيهقي آن را روايت كردهاند[8]. و ثابت شده استكه حضرت ابوبكر صديق خليفه اول با عربهاي مرتد جنگيد تا اينكه پشيمان شدند و به دين اسلام برگشتند. و درميان علما اختلافي نيست در اينكه قتل مرتد واجب است، بلكه درباره زني كه مرتد شود، اختلاف است. ابوحنيفه ميگويد: اگرزني مرتد شد نبايد كشته شود بلكه بايد حبس و زنداني گردد و هرروز اسلام را بر وي عرضه كنند و از او بخواهندكه توبهكند تا اينكه پشيمان ميشود و به اسلام برميگردد تا اينكه درحبس ميميرد، چون پيامبر صلي الله عليه و سلم از كشتن زنان نهي فرموده است، ولي جمهور فقهاء با آن مخالفتكردهاند و گفتهاند: كيفرزن مرتد مانندكيفرمرد مرتد است وبا هم فرقي ندارند وكيفر مرتد قتل است خواه زن باشد يا مرد، چون آثار و زيانهاي ارتداد مرد و زن با هم برابراست. و بعلاوه حديثي از معاذ نقل شده استكه حافظ (ابن حجر) آن را حسن دانسته استكه او گفته است: وقتيكه پيامبر صلي الله عليه و سلم مرا به يمن فرستاد گفت:" أيما رجل ارتد عن الاسلام فادعه، فإن عاد، وإلا فاضرب عنقه، وأيما امرأة ارتدت عن الاسلام فادعها، فإن عادت، وإلا فاضرب عنقها [هر مرديكه از اسلام برگشت و مرتد شد، او را مجدداً به اسلام بخوان، اگر به اسلام برگشت چه بهتر والا گردنش را بزن و هر زني كه از اسلام برگشت و مرتد شد او را مجدداً به اسلام دعوت كن اگرقبول كرد و به اسلام برگشت چه بهتر والا گردنش را بزن]". و اين حديث نص است در محل نزاع و نزاع را قطع ميكند. و بيهقي و دارقطني نقلكردهاند،كه ابوبكر صديق رضي الله عنه زني را بنام “ام قرفه” كهكافر شده بود بعد از اينكه اسلام آورد، مجددا او را به اسلام خواند و از او خواستكه توبهكند، او توبه نكرد و ابوبكر دستور دادكه او را بكشند. و اما اينكه پيامبر صلي الله عليه و سلم دستور دادهاند كه زنان را نكشند، اين دستور براي زمان جنگ و در حال جنگ است كه زنان ضعيف و ناتوانند و در جنگ شركت ندارند و پيامبر صلي الله عليه و سلم در جنگ زني را ديد كه كشته شده بود و فرمود:" ما كانت هذه لتقاتل [نميبايستي اين زنكشته بشود]’’. سپس دستور دادكه نبايد زنانكشته شوند. در همه حدود شرعي زنان بدون استثناء با مردان شريك هستند، همانگونه كه اگر زن ازدواجكرده (محصنه) مرتكب زنا شد، بايستي رجم گردد، اگر زني مرتد شد بايستي حد ارتداد كه قتل است درباره او اجراءگردد. و فرقي با هم ندارند.
فلسفه قتل مرتد اسلام يك برنامهكامل زندگي است، پس عبارت است از دين و دولت و عبادت و فرماندهي و قرآن وشمشير و روح و ماده و دنيا و آخرت مبتني برعقل ومنطق و متكي بر دليل و برهان است و در دين اسلام و عقيدت و شريعت (احكام اعتقادي و عملي) آن چيزي وجود ندارد،كه با فطرت انسان سازگار نباشد و در دين اسلام چيزي نيستكه مانع رسيدن انسان بكمال مادي و معنوي و تربيتي او باشد، بنابراين هركس وارد در اسلام شود، حقيقت آن را ميشناسد و حلاوت آن را ميچشد، پس هر كس بعد از اينكه اسلام را پذيرفت، سپس از آن خارج گشت و پشيمان شد، در واقع بر عليه حق و منطق و دليل و برهان، قيامكرده و از جاده مستقيم بيرون آمده است و منكر آن گشته و از راه عقل سليم و فطرت پاك انساني، منحرفگرديده است - بديهي استكسيكه بدين درجه برسد، او به پستترين درجه انحطاط و نهايت پستي و رزالت سقوط كرده است و شايسته نيستكه چنين انساني زندگي داشته باشد و يا بر بقاي او محافظت شود، زيرا چنين شخصي در زندگي، هدف ارزشمند و مقصد شريفي ندارد. اين از يك طرف و از طرف ديگر اسلام بعنوان يك برنامه عمومي زندگي و نظامكامل و شامل، براي سلوك و رفتار انساني، نيازمند استكه يك بافت و نظامي داشته باشدكه از آن حمايتكند و جوشني و سپري داشته باشد،كه آن را مصون دارد. چون هرنظامي بدون حمايت و حراست و حفظ آن چيزهائيكه اركان آن را در هم ميريزد، نميتواند پابرجا باشد و كيان و هستي آن متزلزل ميشود و بهترين راه و نيومندترين وسيله براي حمايت از يك نظام و حفظ آن، آنستكه خروج بر عليه آن و بيرون رفتن از آن، منع گردد و بشدت ازآن دفاع شود، چون خروج بر عليه يك نظام و بيرون رفتن از آن، هستي آن را تهديد ميكند و آن را رو به سقوط سوق ميدهد. بديهي استكه خروج بر عليه اسلام و پشيمان شدن و مرتدگشتن از آن، شورشي است بر عليه آن و در همه قوانين وضعي و انساني نيز جزاي شورش و قيام بر عليه نظام دولت و اوضاع مقرر ، كيفر آن قتل است. هرگاه انساني بر عليه نظام دولت موجود خواه در نظام و رژيم كمونيستي يا در نظام و رژيم سرمايهداري باشد، قيام كند و از آن نظام خارج شود، او را بارتكاب خيانت بزرگ نسبت به ميهن خويش متهم ميكنند و خيانت بزرگ نسبت به ميهن،كيفر و عقوبتش تنها اعدام ميباشد. بنابراين اسلام دركيفر و عقوبت مرتدان، راه منطقي و منطبق بر قوانين نظامهاي بشري را، پيش گرفته است.
طلب توبه و پشيماني از مرتد بسيار پيش ميآيد كه ارتداد و برگشتن از دين اسلام، در اثر شك و شبههها و ترديدهاي نفساني است،كه بر نفس انسان عارض و مزاحم ايمان او مي گردد. پس بايستي فرصتهائي براي رهائي از اين شكوي و شبهات، مهيا شود و دلايل و براهيني اقامهگردد،كه ايمان را بقلب برگرداند و يقين و آرامش را در دل جاي دهد، و ترديد و شكوك را برطرف سازد. بنابراين واجب استكه از مرتد طلب توبه و پشيمان شدن، بعمل آيد، اگرچه بارها مرتكب ارتداد شده باشد و بايستي به وي ملتي داده شود،كه بار ديگر بخويشتن برگردد و وسوسههاي خويش را تكذيب كند و افكار خود را بررسي نمايد و نتيجه نهائي بگيرد، آنگاه اگر بعد ازكشف شبهات و رفع شك و ترديد، موضع خويش را تغيير داد و بدين اسلام برگشت و به شهادتين: “اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله” اقراركرد و اعتراف نمود بدانچه كه منكرش بود و از هر ديني كه مخالف اسلام باشد بيزاري و دوري نمود، توبه او پذيرفته ميشود، در غير اين صورت حد ارتداد بر وي اجرا ميگردد. بعضي از علما مهلت توبه و مناقشه فكر خويش را سه روز براي مرتد تعيين كردهاند و برخي ديگر مدت را تعيين نكرده و گفتهاند بايستيكرارا توجيهگردد و با وي بحث و استدلال بعمل آيد، تا اينكه ظن غالب حاصل شود،كه او ديگر به اسلام برنميگردد، آنگاه حد ارتداد درباره او جاري ميشود[9].كسانيكه سه روز مهلت دادن به مرتد را معتبر دانستهاند، بروايتي استدلال كردهاند كه “بموجب آن مردي از شام بحضور حضرت عمرآمد و عمر به ويگفت: آيا از سرزمينهاي دور خبر داري؟ اوگفت: آري، مردي بعد از اينكه اسلام آورده بود، كفر پيشه كرد، حضرت عمرگفت: با او چهكاركرديد؟گفت:گردن او را زديم و او راكشتيم. عمر گفت: چرا او را سه روز در خانهاي حبس نكرديد،كه هر روز به وي يكگرده نان ميداديد و از او طلب توبه و پشيمان شدن ميكرديد، شايد توبه ميكرد و به امر خداوند برميگشت. خداوندا توگواه هستيكه من آنجا حضور نداشتهام و بدان امر نكردهام، و چون از آن اطلاع حاصل كردم، بدان رضايت ندادم، خداوندا من از ريختن خون او بتو پناه ميآورم و ازآن بيزارم”. امام شافعي آن را روايتكرده است. گروه دوم بروايت ابوداود استنادكردهاندكهگويد: معاذ بن جبل به يمن رفت و در نزد ابوموسي اشعري مردي را يافتكه بزنجير كشيده بودند،گفت: اين چيست؟ ابوموسيگفت: او مردي است يهوديكه اسلام آورده است سپس مجددا بدين يهود برگشته است. معاذگفت: من نمينشينم تا اينكه اوكشته شود... اينست حكم پيامبر خدا صلي الله عليه و سلم . و سه بار اين سخن را تكراركرد، پس دستور داد تا او راكشتند. و ابوموسي پيش ازآمدن معاذ بيست روز از او طلب توبه كرده بود يا مدت قريب بدان. و از طريق عبدالرزاق نقل شده است كه دو ماه از وي خواستند كه دوباره مسلمان شود. شوكانيگويد:كسانيكه ميگويند بايد از او طلب توبه بعمل آيد با هم اختلاف دارندكه آيا يك بارطلب توبه از او كافي است؟ يا اينكه بايستي سه بار از او طلب توبه بعمل آيد و اين سه بار در يك مجلس يا در سه روزباشد؟ ابن بطال از حضرت علي نقلكرده استكه يك ماه از او طلب توبه ميشود و از نخعي نقل شدهكه براي هميشه تا ميميرد[10].
احكام مرتد هرگاه مسلماني مرتد شد و از اسلام برگشت، حال او تغيير ميكند و نسبت به او بمانند يك مسلمان رفتار نميگردد و معاملت با وي تغيير مييابد و احكامي درباره وي ثابت ميگردد،كه بشرح زيرآنها را خلاصه ميكنيم. 1- پيوند زناشوئي هرگاه زن يا شوهرمرتدگشت، پيوند زناشويي بين آنان گسسته ميشود و ازدواج آنان ديگر از نظرشرع اسلامي معتبرنيست، چون مرتد شدن هريك ازآنان، موجب جدائي بين آنان ميگردد، اين جدائي بر اثر مرتد شدن يكي از آنها، فسخ نكاح بحساب ميآيد، پس هرگاه هركدامكه مرتد شده بود، پشيمانگشت و دوباره به اسلام برگشت، اگر بخواهند زندگي زناشوئي را با هم از سرگيرند، بايستي عقد نكاح مجدد با مهريهاي جديد بعمل آيد[11]. و نميتواند با زني از پيروان دين جديديكه بدانگرويده است ازدواج كند چون او بسبب مرتد شدن مستحق قتل است و اين فرصت به وي داده نميشود. ٢- ارث مرتد كسي كه مرتد ميشود از هيچيك از خويشاوندانش ارث نميبرد، اگر اين خويشاوند پيش ازاو بميرد، چون او ديني ندارد و كسيكه دين ندارد، از خويشاوند مسلمان خرد، ارث نميبرد. هرگاه مرتد به اسلام برنگشت، وكشته شد، يا خود مرد مال و دارائي او به وارثان مسلمانش ميرسد، چون او از زمان مرتد شدنش در حكم مرده است. “يك پيرمرد نصراني راكه اسلام آورده بود، و سپس از اسلام برگشته بود، بحضور علي آوردند، حضرت علي به ويگفت: شايد بدين جهت از اسلام برگشتهاي تا به ارثي دست يابي وسپس به اسلام برگردي؟گفت: نخير. سپس ازوي پرسيد: شايد از زني خواستگاري كردهاي و آن را به تو ندادهاند، لذا از دين برگشتهاي تا او را بعقد شما درآورند، سپس دوباره مسلمان شوي؟گفت: نخير. حضرت علي به ويگفت: پس حالا به اسلام برگرد و مجددا مسلمان شو. او گفت: به اسلام برنميگردم تا اينكه مسيح را ملاقات ميكنم. لذا حضرت علي دستور دادكه گردنش را زدند و ميراثش را به فرزندان مسلمانش داد. ابن حزمگفته استكه ازابن مسعود نيزاينگونه روايت شده است. و ليث بن سعد و اسحاق بن راهويه نيزبدين راي دادهاند و مذهب ابويوسف و محمد و روايتي از احمد نيز بر اين است. ٣-مرتد بر غير خود ولايت ندارد مرتد بر غير خود ولايت ندارد، پس نميتواند متولي عقد ازدواج دخترانش گردد يا براي پسرانكوچك خود ازدواج كند. و هر عقديكه نسبت بدانان انجام داده باشد شرعا باطل ميباشد، چون بسبب مرتد شدن ولايت از او سلب شده ا ست .
مال مرتد مرتد شدن، اهليت تملك را از مرتد سلب نميكند، و ملكيت او بر مالش همچنان باقي است و از نظر مالكيت و امور مالي مانند كافر اصلي است و حق دارد در اموال خويش بر حسب ميل خود تصرفكند و تصرفات مالي او نافذ و مجري است، چون اهليت او از اين بابتكامل است. اينكه او بسبب مرتد شدن استحقاق قتل وكشتن را دارد، حق تملك و تصرف را از او سلب نميكند. چون شارع عقوبت و كيفر مرتد را تنها قتل و كشتن او تعيينكرده است، بنابراين حكم او مانند حكم كسي استكه به قصاص يا برجم بروي حكم شده است،كه ملكيت يا تصرف مالي از او سلب نميشود.
ملحق شدن مرتد به سرزمين كافران هرگاه مرتد به سرزمين حربي و كافران ملحق شود، اموال او همچنان در ملكيت او باقي ميماند و در اختيار شخص اميني گذارده ميشود و فرار او موجب سلب ملكيت او نميشود.
مرتد شدن زنديق و دهري ابوحاتم سجستاني و ديگران ميگويند: “زنديق” كلمهاي است فارسي كه اصل آن “زنده گرو” بوده يعني كسي كه بدوام دهر و روزگار معتقد باشد سپس گويد: ثعلبگفته است: دركلام عرب “زنديق” نيست بلكه “زندقي” ميگويند برايكسي كه بسيار حيلهگر باشد. “زنديق” را بدينمعنيكه مردم اراده ميكنند “ملحد” و “دهري” ميگويند، كه بدوام دهر عقيده داشته باشد. جوهري گفته است “زنديق"، از ثنويه است (دو خدائي). الحافظ ابن حجر عسقلانيگويد: بقول مولفينكتب “ملل و نحل” “زندقه” پيروان “ديصان” و “ماني” و “مزدك” ميباشند[12] . نووي گويد: “زنديق” كسي است كه ديني از خود بسازد و نحلهاي بياورد.خلاصه سخن صاحب مسوي چنين است: “كسيكه مخالف دين حق است اگربه دين حق اعتراف نكند و در ظاهر و باطن بدان ايمان نياورد، او را “كافر” مينامند، و اگر در ظاهر و بزبان بدين حق اعترافكند و در نهان و بقلب بدانكافر باشد، او را “منافق” مينامند. و اگر در ظاهر و باطن بدين حق اعترافكند ولي بعضي از مسايل ضروري دين را برخلاف روش اصحاب و تابعين و اجماع امت اسلامي تفسير و تاويل كند او را “زنديق” مينامند. مانند اينكهكسي بگويد: قرآن حق است و بهشت و جهنمكه درقرآن آمده است نيز حق است ولي مراد از بهشت همان سرور و شادماني حاصل از صفات و ملكان محموده و پسنديده است و مراد از جهنم همان ناخشنودي و نكوهشي استكه از صفمات وملكات مذموم و ناپسند حاصل ميشود و در خارج و واقع بهشتي و جهنمي وجود ندارد، چنين شخصي زنديق است. و اين گفته پيامبر صلي الله عليه و سلم " أولئك الذين نهاني الله عنهم [اينان گروهيند كه خداوند مرا از آنان نهي كرده است]’’. درباره منافقان است نه درباره زنديقان، سپس مسوي گويد: همانگونهكه شريعت اسلام كيفر و جزاي مرتدان را قتل قرار داده است تا مرتدان از ارتداد برگردند و مذهب پوچ خويش را رها سازند، همينكيفر و سزاي زنديقان را نيز قتل قرار داده است تا از تاويلات و تفسيرات فاسد و گمراه كننده خويش در دين دست بردارند و منصرفگردند. سپس گفته است: تاويل دو نوع است، تاويليكه با نص صريح و قطعي قرآن و سنت نبوي و اتفاق نظر و اجماع امت اسلامي مخالفت ندارد. و تاويلي استكه با نص صريح و قطعي قرآن و سنت و اجماع برخورد و مخالفت داردكه آن را “زندقه” مينامند و مستوجبكيفر است. بنابر اين هركس منكر شفاعت باشد يا منكر رويت و ديدن خدا در روز قيامت باشد يا منكر عذاب قبر و سوال فرشتگان -منكر و نكير- باشد يا منكر “صراط” و “حساب” باشد خواه بگويد براويان اين احاديث اطمينان ندارم يا بگويد براويان اعتقاد و اطمينان دارم ولي حديث را تاويليكند و تاويل فاسد او بگونهاي باشدكه قبلا آن را نگفته باشند او زندين است. و همچنينكسيكه از شيخين ابوبكر صديق و عمر فاروق بدگوئيكند و بگويد آنان اهل بهشت نيستند با وجود اينكه حديث متواتر هست درباره اينكه پيامبر صلي الله عليه و سلم بدانان مژده بهشت داده است يا اينكه بگويد محمد خاتم النبيين است ولي معني خاتم النبي آنستكه بعد از او نبايد كسي را “نبي” ناميد (نه اينكه ديگر بعد از او نبي نميآيد) يا بگويد: نبوتكه بمعني انساني است مبعوث از جانب خداوند براي هدايت مردم و اطاعت او واجب است و او ازگناهان و از بقاء بر خطا معصوم است و نبوت بهمين معني در امامان بعد از او نيز موجود است[13] چنين اشخاصي زنديق هستند. و جمهور متاخرين علماي حنفي و شافعي اتفاق دارند بر اينكه كيفر چنين اشخاصي قتل است. و الله اعلم و خدا داناتر است به صواب. پايان سخن صاحب مسوي .
زيرنوشتها: [1] - اگرچه مسلمان بودنکودک صحیح و عبادتش هم مقبول است. مولف [2] - چند بار در همین فصل ترجمه شده است. [3] -نحل 106. [4] -فاطر 32. [5] - مگر اینکه از روی تاویل چنینکاری را بکند مانند خوارجکه از روی تاویل خون و مال اصحاب و مخالفان خود را حلال میدانند و قدامه بن مظعون شرب خمر را تاویل میکرد. با این حال جمهور فقهاء اینها را کافر نمیدانند. [6] -بقره/217. [7] -اگر مسلمانی مرتدی راکشت او مرتکب جرم قتل نشده است ولی باید تعزیر شود چون نگذاشته است حاکم اسلامی اینکار را انجام دهد. [8] -اسناد آن ضعیف است. [9] -این رای جمهور علما است. بعضیگفتهاند فوراً بایستی مرتد راکشتکه مذهب حسن بصری و طاووس و اهل ظاهر چنین استکه حدیث معاذ را در نظرگرفتهاند و میگویند او مانندکافر حربی است که دعوت اسلام به او ابلاغ شده است. از ابن عباس روایت شدهکه گفته: اگر مسلمان زاده باشد طلب توبه از او لازم نیست و اگر مسلمان زاده نباشد از او طلب توبه میگردد. مولف [10] -بنظر میرسدکه او بحبس ابد مرتد معتقد باشد تا اینکه اسلام میآورد یا میمیرد. مترجم [11] -فقهای حنفیه می گویند: مرتد شدن زوج طلاق بائن بحساب میآید و از عدد طلاق ثلاثهکم میشود یعنی یک طلاق بائن است. مولف [12] -خلاصه مذهب آنان چنین است:که نور و ظلمت قدیـم هستند و با هم امتزاج یافته و همه جهان از آن دو تا سرچشمهگرفتهاند: همه اهل شر از ظلمت و همه اهل خیر از نورند و بایستی تلاش شودکه نور از چنگ ظلمت رهانیده گردد پس لازم استکه هر نفسیکشته شود.گویا بهرام جدکسری تلاشکرد که مانی را پیش خود بیاورد و وانمود کرد که دین او را پذیرفته است سپس او را و یارانش را کشت و گروهی باقی ماندند و از مزدک پیرویکردند، وقتیکه اسلام آمد زندیق بر این پیروان مزدک اطلاق میشد، جماعتی از اینها از ترسکشتن بظاهر اسلام آوردند. بنا برای جماعتی از علمای شافعیه زندقه عبارت است ازکسیکه بظاهر ادعای مسلمان شدن میکند و در نهانکافر است. مولف. بنظر میرسدکه زندیق یا زندیک منسوب به زند و پازند است. مترجم [13] - همانگونهکه برخی قادیانیه درباره غلام احمد پیغمبر دروغین چنین اعتقادی دارند. مولف. و شیعه نیز برای امامان خود همین عقیده را دارند. به نقل از: فقه السنه ، تأليف سيد سابق، مترجم محمود ابراهيمي، تهران، ناشر مردمسالاري، دوم 1387.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|