Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

 

خداوند (تبارک وتعالی) در حدیثی قدسی می‌فرماید: « مَنْ عَادَىٰ لِي وَلِيّاً فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالْحَرْبِ». «هر کس با دوست من دشمنی کند همانا من با او اعلام جنگ کردم».
  قسمتى از حديث طولانى است كه در بخارى 5/2384 حديث (6137) آمده است، وابن حبان 2/58 حديث (347)، مسند أحمد 6/56 حديث (26236)، مسند أبي يعلى 2/520 حديث (7087)، وسنن بيهقي وغيره.

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>اشخاص>اسماء بنت ابو‌بکر صدیق

شماره مقاله : 416              تعداد مشاهده : 304             تاریخ افزودن مقاله : 31/5/1388

اسماء دختر ابو‌بکر صدیق (رضی‌الله عنهما) ذات النطاقین
اسماء صد سال تمام عمر با برکت داشت با این حال هیچ دندانی از او نیفتاد و در عقل و خردش خدشه‌ای وارد نیامد. «تاریخ‌نگاران»
 
این بانوی عالیقدر و با عظمت صحابی، از چند جهت شرافت و بزرگواری را به ارث برده است.
پدرش صحابی، پدربزرگش صحابی، خواهرش صحابی، شوهرش صحابی و فرزندش نیز صحابی هستند.
و همین سند برای افتخار و شرافت نسبی کافیست.
پدرش ابوبکر صدیق رضي الله عنها  می‌باشد دوست رسول کریم  صلي الله عليه و سلم  در زندگی و خلیفه و جانشین آن حضرت بعد از وفات و پدربزرگش ابوقحافه پدر بزرگوار ابوبکر صدیق می‌باشد و اما خواهرش عایشه است آن بانوی پاک و پاکیزه، آن کسی که برائتش را قرآن به صراحت اعلام فرمود.
و شوهرش، حواری و نصرت‌دهنده رسول خدا  صلي الله عليه و سلم  است یعنی زبیر بن عوام رضي الله عنها  و فرزندش عبدالله بن زبیر رضي الله عنها  می‌باشد.
و به عبارتی رسا و بهتر او اسماء دختر ابوبکر صدیق رضي الله عنها  می‌باشد و همین رشته نسبی در راستای شرافت و کرامت نسبی او کافی است.
اسماء کسی است که از پیشگامان به سوی اسلام به شمار می‌آید به جز هفت تن از زنان و مردان صحابه کسی در بدست آوری این فضیلت بزرگ از او پیشگام نبوده است.
اسماء به لقب ذات النطاقین شهرت یافت زیرا او در روزی که پیامبر  صلي الله عليه و سلم  و ابوبکر صدیق به سوی مدینه هجرت کردند آذوقه و توشه سفر را برایشان فراهم آورد و مشکی از آب پر نمود تا همراه داشته باشند اما چیزی نیافت که با آن رف غذا و دهان مشک آب را ببندد از این‌رو کمربند خود را دو نصف نمود با یک قسمت دهانه مشک و با قسمت دیگر ظرف توشه‌دان را محکم ساخت.
پیامبر  صلي الله عليه و سلم  نیز در حق او این دعا را کرد که خداوند در عوض این کمربند او را در بهشت دو کمربند عنایت فرماید.
و از آن روز به (ذات النطاقین) شهرت یافت.
زبیر بن عوام با او ازدواج کرد او بسیار تنگدست و فقیر بود خادمی نداشت که کمر به خدمت او ببندد و مال و سرمایه‌ای هم نداشت تا آسایش و راحتی خانواده‌اش را فراهم سازد به جز یک اسب که پرورشش داده بود.
اسماء برای زبیر همسری نیکوسیرت و صالحی بود کمر به خدمت او بسته بود و به خوبی از پس پرورش و تهیه آذوقه اسبش برمی‌آمد و هسته‌های خرما را جهت تغذیه اسبش آرد می‌نموده و مهیا می‌ساخت تا این‌که خداوند فرجی گشاد و مرحمتی فرمود و در شمار ثروتمندان صحابه قرار گرفت.
اسماء وقتی توفیق آن‌را یافت تا به خاطر دین خدا و سالم ماندن عقیده‌اش به سوی مدینه هجرت نماید، حامله بود و عبدالله را در شکم داشت اما این حالت مانع حرکتش در این مسیر مبارک نشد و سختی‌ها و مشکلات طاقت‌فرسای این سفر طولانی را با جان و دل خرید.
به محض این‌که به محل قباء رسید وضع حمل نمود و فرزندش به دنیا آمد.
مسلمانان با گفتن تکبیر و لا اله الا الله از این مولود مبارک استقبال نمودند و اظهار سرور و شادمانی کردند زیرا او اولین مولود در میان مهاجرین بود که در مدینه دیده به جهان گشود.
اسماء نورسیده‌اش را به آغوش گرفت و در محضر رسول الله  صلي الله عليه و سلم  حاضر شد و او را در دامان آن حضرت نهاد.
آن حضرت  صلي الله عليه و سلم  مقداری از آب دهان مبارکشان را در دهان آن نوزاد قرار دادند و چیزی را جویدند و به کام او مالیدند و در حق او دعا کردند بدین ترتیب اولین چیزی که وارد معده او شد و با آن تغذیه کرد آب دهان مبارک رسول الله  صلي الله عليه و سلم  بود.
فضائل و مکارم اخلاقی در سطحی بالا، نجابت و بزرگواری، خردمندی و اندیشه سالم و... از صفات و ویژگی‌های برجسته اسماء به حساب می‌آیند صفاتی که به جز در تعداد انگشت‌شماری از مردان در وجود دیگر کسی یافت نمی‌شد.
وی در سخاوت و احسان ضرب‌المثل بود و زبان‌زد خاص و عام.
پسرش عبدالله در این مورد می‌گوید : در میان تمامی زنان، خاله‌ام عایشه رضي الله عنها  و مادرم اسماء نسبت به دیگران از سخاوت بیشتری برخوردار بودند و در نیکوکاری پیشگام؛ اما سخاوت و احسان این دو تن با هم تفاوت داشت.
خاله‌ام هر چیزی که به دستش می‌آمد ذخیره می‌کرد و چون به مقدار کافی و به اندازه لازم جمع‌آوری می‌شد آن‌گاه همه مایملک خویش را در میان نیازمندان و مستمندان تقسیم می‌نمود.
و اما مادرم نمی‌گذاشت مال و سرمایه‌اش، شب را در خانه‌اش سپری نماید فی‌الفور آن مال را به هر مقدار که می‌بود در میان نیازمندان تقسیم می‌نمود.
علاوه بر این اسماء از درایت و زیرکی و مهارت خاصی برخوردار بود و در مواقع حساس نیز تصرفاتش زیرکانه بود.
از جمله زمانی که صدیق اکبر رضي الله عنها  به همراه پیامبر  صلي الله عليه و سلم  راهی سفر هجرت شدند همه دارائی‌ها و اموال خود را که بالغ بر شش هزار درهم بود همراه کرد و چیزی برای خانواده خود باقی نگذاشت.
ابوقحانه پدر صدیق رضي الله عنها  که تا آن زمان مشرک بود، وقتی از سفر پسرش اطلاع یافت به خانه صدیق آمد و به اسماء گفت : قسم به خدا : من گمان می‌کنم که ابوبکر همان‌طور که شما را بی‌کس و تنها گذاشته از نظر مالی نیز شما را دست خالی رها نموده است و به شما اجحاف کرده است.
اسماء گفت : ای پدر، هرگز چنین نیست او سرمایه و اموال زیادی برای ما باقی گذاشته است.
با گفتن این سخن به سرعت از جا برخاست و مقدار زیادی سنگ در همان محلی که دارائی‌ها و اموال ابوبکر نگهداری می‌شد قرار داد و چادری روی آن انداخت و سپس دست پدربزرگش را که نابینا بود گرفت و گفت : ای پدربزرگ. ببین چقدر مال و دارائی در این‌جا وجود دارد.
او نیز دست را بدان‌جا برد و بعد از لمس آن گفت : بسیار خوب، این سرمایه بسیار زیادی است که برای شما رها نموده و کار بسیار خوبی کرده است.
اسماء به این‌صورت می‌خواست پریشانی درونی این پیرمرد را برطرف سازد و او را مجبور نسازد تا دست کمکی به سویش دراز کند و به او احسانی نماید زیرا او نمی‌خواست و مناسب با شخصیت اسلامی خویش نمی‌دید که زیر بار منت یک مشرک حتی اگر پدربزرگش هم باشد، قرار بگیرد.
 
 داستان عبدالله بن زبیر
بالفرض اگر تاریخ، موضع‌گیری‌های حساس و نقش‌های کلیدی و مهم اسماء را به طاق فراموشی بگذارد یقیناً درایت و زیرکی و تصمیمات جدی و قاطعیت و نیروی فوق‌العاده ایمانی او در آخرین ملاقات با فرزندش عبدالله غبار نسیان نخواهد گرفت و تاریخ نمی‌تواند آن‌را به فراموشی بسپارد.
داستان از این قرار است که بعد از وفات یزید بن معاویه مسلمانان با عبدالله بن زبیررضي الله عنها  بیعت کردند و او را به عنوان خلیفه مسلمین برگزیدند. و فرمانروایی و حکومت سرزمین‌های حجاز، مصر، عراق، خراسان و بیشتر سرزمین‌های شام به عهده او قرار گرفت.
بنی امیه نتوانستند این مسئله را تحمل کنند از این‌رو لشکر بسیار بزرگی که فرماندهی حجاج بن یوسف ثقفی که در آن افراد جنگ آزموده و مجرب و تا دندان مسلحی حضور داشتند را تدارک دیده و برای جنگ با عبدالله بن زبیر تجهیز نمودند.
جنگ بسیار سخت، بنیان‌کن و نابود‌کننده‌ای میان دو لشکر شعله‌ور شد ابن زبیر در این جنگ از خود مردانگی و شهامت خاصی نشان داد که در شأن یک قهرمان و مبارزی چون او بود.
اما رفته‌رفته یاران و پیروانش از او دور شدند و دور و اطرافش را خالی کردند و او را تنها گذاشتند.
سرانجام مجبور شد با تعداد اندکی که هنوز پیرامون او وجود داشتند به بیت الله الحرام پناه آورد و خود را در پناه کعبه معظم قرار داد ساعاتی قبل از شهادت، نزد مادرش اسماء شرفیاب شد ـ اسماء پیر شده بود و از دیدگان نابینا ـ عبدالله به او گفت : ای مادر السلام علیک و رحمه الله و برکاته.
مادر در جواب گفت : و علیک السلام ای عبدالله.
صخره‌های بزرگی که توسط منجنیق‌های حجاج به سوی لشکریانت پرتاب می‌شود تا آن‌جا شدت دارد که مکه و پیرامون آن‌را به لرزه افکنده است در چنین لحظات حساس و سرنوشت‌سازی این‌جا چکار می‌کنی و چه چیزی باعث شد بدین‌جا بیایی؟!
عبدالله گفت : آمدم تا با شما مشورت کنم.
مادر گفت : با من مشورت کنی!! در چه موردی؟!
عبدالله گفت : مردم مرا تنها گذاشته‌اند و از پیرامون من دور گشته‌اند یا از حجاج ترسیده‌اند و یا این‌که چشم طمع به اموال او دوخته‌اند.
حتی فرزندان و خانواده‌ام از من فاصله گرفته‌اند و به جز چند تن از مردان کسی همراه من نیست این‌ها هم هرچند دلیر و شجاع باشند و از خود شهامت و استقامت نشان دهند نخواهند توانست از یک یا دو ساعت استقامت نشان‌ دهند و تاب و تحمل داشته باشند.
و از طرفی دیگر فرستادگان بنی امیه با من به گفتگو می‌نشینند و حاضرند تمام خواسته‌های دنیوی مرا برآورده سازند با این شرط که من سلاح خویش را به زمین بیندازم و با عبدالملک بن مروان بیعت کنم مشورت شما در این مورد چیست؟ چه کاری باید بکنم؟
این بانوی باایمان در جواب فرزندش گفت : ای عبدالله! این چیز بستگی کامل به خودت دارد و تو خود را بهتر می‌شناسی، اگر خود معتقدی که مسیر حق را می‌پیمائی و مردم را به سوی حق فرامی‌خوانی پس صبر کن و مبارزه کن همان‌طور که یارانت زیر پرچمت مبارزه کردند و به شهادت رسیدند و اگر چنان‌چه می‌خواهی به خواسته‌های دنیویت برسی پس بدان که تو انسان بسیار بد و نازیبایی هستی خودت را به هلاکت افکندی و پیروانت را نیز هلاک ساختی.
عبدالله گفت : باید بدانی که من امروز حتماً کشته خواهم شد.
مادر گفت : این‌که با عزت و شرافت کشته شوی بهتر از آن است که خود را تسلیم حجاج کنی و بچه‌های بنی امیه با سر تو بازی کنند.
عبدالله گفت : من از مرگ نمی‌ترسم از این بیم دارم که مرا مثله کنند و گوش و بینی مرا ببرند.
مادر : بعد از کشته شدن ترسی وجود ندارد گوسفند ذبح شده از پاره شدن شکم احساس درد نمی‌کند.
عبدالله بسیار خوشحال شد و گفت : سراسر وجودت ای مادر مبارک است و چقدر ویژگی‌ها و صفات مبارکی را دارا هستی.
بدان ای مادر! من آمده‌ام تا در این لحظات حساس این سخنان را از زبان شما بشنوم و چیزی جز این نیست.
خداوند می‌داند که سستی و ضعف در من راه نیافته‌اند و حضرت حق را در این مورد گواه می‌گیرم که من هدفم دوستی دنیا و به دست آوری دنیا و زیبائی‌های آن نبوده است بلکه هدفم این است که از تجاوز به حریم حق جلوگیری نمایم و فقط به خاطر رضای حق قیام نمایم.
و اینک ای مادر من همان راهی را خواهم رفت که تو از صمیم قلب دوستش می‌داری اگر من کشته شدم اندوهگین مباش رضای حق را بجوی و خودت را در پناه آن ذات باعظمت قرار بده.
مادر: من زمانی ناراحت می‌شوم که در راه باطل جان ببازی و کشته شوی. 
عبدالله: مطمئن باش ای مادر که فرزندت در زندگی هرگز مرتکب کارهای ناپسند و خدای نکرده فاحشه نشده است و در مورد احکام خداوندی از او تجاوز و نافرمانی سرنزده و هیچ‌گاه در امانت خیانت نکرده و به برادر مسلمان و هم‌پیمان خویش ظلم و ستم را روا نداشته و در مقابل رضای پروردگار هیچ چیزی برای او حائز اهمیت نبوده است.
خداوند را گواه می‌گیریم این گفته‌ها بدین خاطر نیست که خود را معصوم جلوه داده و نفس خویش را تزکیه نمایم بلکه بدان جهت است که مطمئن و آسوده‌خاطر شوی و در مقابل مصیبت صبور باشی و شکیبا.
مادر گفت : سپاس می‌گویم خداوندی را که تو را بر همان راه و روشی قرار داد که مورد محبت من است و خودش آن‌را می‌پسندد.
سپس افزود : فرزندم! به من نزدیک شو تا تو را ببویم و دستی بر بدنت بکشم من فکر می‌کنم که به احتمال قوی این آخرین ملاقاتی است که در میان ما صورت می‌گیرد با شنیدن این سخنان عبدالله خود را به دست و پای مادر انداخت و مشتاقانه او را می‌بوسید و مادر نیز سر و گردن و سیمای مبارک فرزندش را می‌بوئید و بوسه می‌زد.
و دست‌های مبارک و مملو از مهر و محبتش را بر بدن فرزند می‌کشید.
دست‌ها را از بدنش برداشت و پرسید؟ ای عبدالله این چه لباسی است که پوشیدی؟
عبدالله! لباس مخصوص جنگ است.
مادر! کسی که می‌خواهد به شهادت برسد این لباس را نباید به تن داشته باشد.
عبدالله! من بدان جهت این لباس را پوشیدم تا اطمینان خاطر بیابی و قلب شما تسکین یابد.
مادر! این لباس را از تنت بیرون کن تا با شجاعت و شهامت بیشتر و آزادانه مبارزه کنی و بر حرکات خود مسلط باشی.
این لباس را از تن بیرون کن و در عوض آن شلواری بلند و دراز را بر تن کن تا در صورتی که به شهادت برسی عورتت کشف نشود و بدنت ظاهر نگردد.
عبدالله لباس‌های مخصوص جنگ را از تن کشید و شلوار بلندش را پوشید و رهسپار حرم شد تا به مبارزه خود ادامه دهد.
او در آخرین لحظات به مادرش گفت : ای مادر از دعا کردن در حق من کوتاهی مکن.
مادر مطابق با این درخواست دست‌های نحیف ولی نیرومند از ایمانش را به سوی آسمان بلند کرد و از خداوند چنین خواست :
پروردگارا به خاطر قیام‌های طولانی و زاری و التماسی که در تاریکی شب در آن هنگام که مردم همه در خواب بودند داشت باران رحمتت را بر او فرو فرست.
خداوندا! به برکت تشنگی‌ها و گرسنگی‌هایی که در صحرای سوزان و در هوای بسیار گرم و سوزان مکه با دهان روزه متحمل می‌شد او را غریق رحمت گردان و مورد لطف قرار بده. پروردگارا : به خاطر نیکی و احسان او به پدر و مادر، لطف و رحمتت را شامل حال او گردان.
بارخدایا! من او را به شما سپردم و راضیم به رضا و قضای شما مرا اجر و پاداش صابرین عنایت فرما.
بعد از این دعا از مادر جدا شد و به سوی میدان جنگ شتافت. آری! خورشید همان روز غروب نکرده بود که عبدالله گل وجودش پرپر شد و به جوار حق شتافت و به لقاء الله پیوست.
شانزده روز بعد از شهادت عبدالله، اسماء مادرش دیده از جهان فرو بست و به فرزندش پیوست و در جوار حق قرار گرفت اسماء صد سال تمام عمر با برکت داشت با این‌حال هیچ دندانی از او نیفتاد و در عقل و خردش خدشه‌ای وارد نیامد.[1]
 
 
صور من حياة الصحابيات (بانوان صحابه الگوهای شایسته)، مؤلف: عبدالرحمان رأفت باشا، مترجم: اکبر مکرمی


[1]- برای اطلاع بیشتر در مورد زندگی‌نامه اسماء دختر ابوبکر صدیق y رجوع شود به : الاصابه، 4/229؛ الاستیعاب علی هامش الاصابه، 4/232؛ صفه الصفوه، 2/31-32؛ تاریخ الاسلامی للذهبی، 3/133-137؛ اعلام النساء لکحاله، 1/36؛ عبدالله بن زبیر من سلسله اعلام العرب للدکتور الخربوطی؛ سیر اعلام النبلاء، 2/208؛ النجوم الزاهره، 1/189؛ اسد الغابه، 5/392-393؛ تهذیب التهذیب، 12/397؛ شذرات الذهب، 1/80؛ البدایه و النهایه، 8/346؛ قلائد الجملان، 149؛ المخبر، 22-54-100.



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

امام ابوالعباس قرطبی می گوید: "غناء با ادله وارده از کتاب و سنت ممنوع است."

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 7675
دیروز : 5614
بازدید کل: 8797834

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010