|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>حاطب ابن ابي بلتعه
شماره مقاله : 424 تعداد مشاهده : 799 تاریخ افزودن مقاله : 2/6/1388
|
حاطب ابن ابی بلتعة بن عمرو بن عمیر بن سلمة بن صعب بن سهل اللخمی . صحابی و حلیف بنی اسد بن عبدالعزی یا زبیر و یا از موالی عبداﷲ بن حمید بن زهیر بن حارث بن اسد است . و در اینکه حاطب غزوه ٔ بدر را درک کرده خلافی نیست. در غزوه احد او يكي از كساني بود كه پيرامون نبي الكرم (ص) گرد آمدند. شيخ صفي الرحمن مبارکفوري در كتاب ارزشمندش «الرحيق المختوم» ميآرد:: «تمامي اين ماجراها با سرعتي هولناک در لحظات گذرا اتفاق افتاد؛ وگرنه، نيکان برگزيده از صحابة پيامبر بزرگ اسلام- که به هنگام کارزار در خط مقدم سپاه اسلام ميجنگيدند- به مجرد آنکه تغيير وضعيت را مشاهده کردند، يا صداي آنحضرت را شنيدند، فوراً بسوي ايشان شتافتند، تا آسيبي به حضرت رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- نرسد که تاب آن را نداشته باشند! در عين حال، موقعي سر رسيدند که آنحضرت آن زخمها را برداشته بود، و شش تن از زرمندگان انصار کشته شده بودند، و هفتمين آنان از شدت جراحات از پيکار درمانده بود، و سعد و طلحه سخت مشغول دفاع و کارزار بودند. همينکه از راه رسيدند، با پيکرها و سلاحهايشان گرداگرد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ديواري کشيدند، و آنچنان که بايد و شايد ضربات دشمن را بازداشتند، و تهاجمات دشمن را پاسخ دادند. نخستين کسي که نزد آنحضرت بازگشت، ثاني ايشان در غار، ابوبکر صديق بود که ميگفت: در آن روز جنگ احد، همة لشکريان از پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- به دور افتادند. من نخستين کسي بودم که نزد نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- بازگشتم. از دور ديدم که مردي رزمنده در حضور ايشان ميجنگد و از آنحضرت دفاع ميکند. گفتم:» طلحه باش؛ پدرم و مادرم فدايت باد! طلحه باش؛ پدرم و مادرم فدايت باد! [با آن همه موقعيت که از دستم رفته بود، گفتم: دوستتر دارم که مردي از قوم و قبيلة من باشد!؟][1] ديري نپاييد که ابوعبيده بن جرّاح به من رسيد. ابوعبيده مانند پرنده ميتاخت تا به من رسيد. شتابان بسوي نبي اکرم -صلى الله عليه وسلم- رفتيم؛ ديديم طلحه در برابر آنحضرت بر زمين افتاده است. نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: (دونکم أخاکُم فقد أوجَب). «برادرتان را دريابيد که دارد از دست ميرود!» به صورت حضرت رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- ضربتي سخت وارد شده بود که دو حلقه از حلقههاي کلاه خود ايشان در صورتشان فرو رفته بود. من رفتم تا آن حلقههاي کلاه خود را از صورت ايشان بيرون بکشم؛ ابوعبيده گفت: تو را به خدا سوگند ميدهم اي ابوبکر که بگذاري که من اين کار را بکنم!؟ گويد: با دهانش آن حلقهها را گرفت و آرام آرام تکان ميداد که مبادا رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- آزار بيشتر ببينند. سرانجام يکي از آنها را درآورد؛ اما دندان پيشين وي افتاده بود! ابوبکر گويد: آنگاه رفتم تا دومي را دربياورم. باز هم ابوعبيده گفت: تو را به خدا سوگند ميدهم که بگذاري من اين کار را انجام بدهم!؟ گويد: ابوعبيده حلقة دومي را نيز با دهانش گرفت و آرام آرام تکان داد تا درآمد؛ ولي دندان پيشين ديگر وي نيز افتاده بود. آنگاه، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: دونکم اخاکم فقد اوجب! گويد: هر دو جلو رفتيم تا او را مداوا کنيم. وي ده و چند ضربت خورده بود[2]. در کتاب تهذيب تاريخ دمشق آمده است: در گودالي در آن حوالي او را بر زمين افتاده يافتيم و ديديم که شصت و چند ضربت- کم و بيش- از نيزه و تير و شمشير خورده است، و ديديم که انگشت وي قطع شده است؛ از او مراقبت کرديم[3]. در اثناي اين لحظات دشوار، پيرمون نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- گروهي از قهرمانان مسلمان گرد آمده بودند؛ از جمله: ابودجانه، مصعب بن عمير، علي بن ابيطالب[4]، سهل بن حُنيف، مالک بن سنان پدر ابوسعيد خُدري، اُمّ عماره نُسَيبَه بنت کعب مازنيه، قتاده بن نعمان، عمربن خطاب، حاطب بن ابي بلتعه و ابوطلحه.» (الرحيق المختوم، شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، ترجمه دکتر محمدعلي لساني فشارکي) مباركفوري در جايي ديگر از اين كتابش مينويسد: « حاطب بن ابي بلتعه، عتبه بن ابي وقاص را- که دندان مبارک پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- را شکسته بود- دنبال کرد، و با شمشير ضربتي بر او وارد کرد که سرش از روي پيکرش پريد. آنگاه اسب و شمشير وي را برگرفت. سعدبن ابي وقاص بسيار اصرار ميورزيد که خودش اين برادرش را به قتل برساند؛ اما بر او دست نيافت، و حاطب بر او دست يافت.» * روايت شده كه «حاطب بن ابي بلتعه» مرتكب خطايي شد كه امروزه بدان «خيانت كبري» گويند. او ميخواست اخبار و گزارشهاي لشكر رسولخدا صلي الله عليه و سلم را قبل از فتح مكه به قريش برساند، در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و سلم تاكيد فرموده بود كه آن اخبار مخفي بماند. عمربن خطاب(رض) عرض كرد: اي رسول خدا صلي الله عليه و سلم او را به من واگذار تا گردنش را به سبب نفاقي كه از او ظاهر شده است، بزنم! رسول خدا صلي الله عليه و سلم چنين عذر برايش آورد كه او از بدريان است و اين عملش او را از ايمان به كفر انتقال نميدهد. در قرآن مجيد، آيات اول سورة ممتحنه در شان او نازل شده است، آنجا كه ميفرمايذ: (يأيها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوي وعدوكم أولياء تلقون إليهم بالمودة وقد كفروا بما جاءكم من الحق ... تسرون إليهم بالمودة وأنا أعلم بما أخفيتم وما أعلنتم).(ممتحنه: 1) «اي كساني كه ايمان آوردهايد دشمن من و دشمن خودتان را دوست خود مگيريد، بطوري با آنان اظهار محبت كنيد حال آنكه قطعاً به آن حقيقت كه براي شما آمده كافرند. .. تا آنجا كه ميفرمايد: با آن كافران مخفيانه رابطه دوستي داريد و من به نهان و آشكار شما آگاهم. » (الفتاوي المعاصرة، دكتر يوسف قرضاوي، ترجمه دكتر احمد نعمتي) * حاطب سفیر پیغامبر (ص ) بجانب مقوقس پادشاه اسکندریه نیز بوده است. مباركفوري در كتاب الرحيق المختوم مينويسد: پيامبر بزرگ اسلام، به جُرَيح بن متي[5]- ملقب به مُقَوقِس- پادشاه مصر و اسکندريه نامهاي به اين شرح نوشتند: (بسم الله الرحمن الرحيم. من محمد عبدالله ورسوله إلى المقوقس عظيم القبط. سلام على من اتبع الهدي؛ أما بعد: فإني أدعوک بدعاية الإسلام. أسلم تسلم؛ وأسلم يؤتک الله أجرك مرتين؛ فإن توليت فإن عليك إثم أهل القبط. ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾[6]. «بنام خداوند بخشنده مهربان. از محمد بنده خدا و فرستاده او، به مقوقس بزرگ قبطيان. سلام بر آنکس که از هدايت تبعيت کند؛ اما بعد، من تو را به آيين اسلام فراميخوانم. اسلام بياور تا سلامت بماني؛ و اسلام بياور تا خداوند پاداش تو را دو چندان بدهد. آنوقت، اگر نپذيري، گناه همه قبطيان بر گردن تو خواهد بود. اي اهل کتاب...» پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- براي بردن اين نامه به مصر، حاطب بن ابي بلتعه را برگزيدند. وقتي حاطب بر مقوقس وارد شد، خطاب به او گفت: پيش از تو مردي بوده است که ميپنداشته است وي ربّ اعلاست، و خداوند به او شکنجة دنيا و آخرت را چشانيد، و ابتدا به واسطة او از عدهاي انتقام گرفت، و سپس از خود او انتقام گرفت؛ از ديگران عبرت بگير، و عبرت ديگران مَشو! مُقوقس گفت: ما دين و آئيني براي خودمان داريم، و تا دين و آييني بهتر از آن نيابيم آن را از دست نمينهيم! حاطب گفت: ما تو را به دين اسلام دعوت ميکنيم که خداوند جاي خالي هر دين و آيين ديگري را به واسطة آن پر کرده است! اين پيامبر مردم را دعوت کرد. سرسختتر از همه قريشيان با او برخورد کردند، و يهود خصمانهترين رفتار را با او داشتند، و نزديکترين مردمان به وي نصاري بودند. به جان خويشم سوگند است که بشارت موسي به عيسي عيناً مانند بشارت عيسي به محمد بوده است؛ دعوت ما نيز که تو را به قرآن دعوت ميکنيم، عيناً همانند دعوت اهل تورات است به انجيل. هر پيامبري که با مردماني مواجه ميگردد، آن مردمان قوم او هستند، و حق آنست که وي را اطاعت کنند؛ تو نيز از جمله کساني هستي که اين پيامبر با او مواجه گرديده است. در عين حال، تو را از آيين مسيح نهي نميکنيم، بلکه تو را به اين آيين امر ميکنيم! مٌقوقس گفت: من در کار اين پيامبر نيک نگريستهام، و دريافتهام که به هيچ چيز پرهيز کردني امر نميکند، و از هيچچيز تمايل پيدا کردني نهي نميکند؛ و هرگز او را جادوگر و گمراه يا کاهن و دروغگو نيافتهام؛ از آيات و نشانههاي پيامبري وي نيز موارد پنهاني را که خبر داده و نجواهايي را که گزارش کرده است، دريافتهام، و بيش از اين نيز خواهم نگريست. نامة پيامبر گرامي اسلام را دريافت کرد، و آن را در محفظهاي از جنس عاج قرار داد، و به يکي از کنيزکانش سپرد. آنگاه، يکي از مُنشيان مخصوص خود را که نامههاي عربي را مينوشت فراخواند و او را گفت که به رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- چنين بنويسد: «بنام خداوند بخشندة مهربان. به سوي محمد بن عبدالله از مقوقس بزرگ قبطيان، سلام بر شما، اما بعد؛ من نامة شما را خواندم و مطالبي را که در آن آورده بوديد دريافتم، و دعوت شما را نيک بازشناختم، من ميدانستم که يک پيامبر ديگر باقي مانده است و بايد بيايد؛ اما فکر ميکردم که در شام خروج ميکند. من فرستادة شما را موردتکريم قرار دادهام، و دو کنيزک براي شما فرستادهام که نزد قبطيان موقعيتي بس والا دارند؛ همچنين، مقداري جامه و لباس برايتان فرستادهام. استري نيز به شما هديه کردهام که بر آن سوار شويد. و سلام بر شما». مُقوقس افزون بر اين چيزي نگفت و کاري نکرد. اسلام نيز نياورد. آن دو کنيز، ماريه و سيرين بودند؛ آن استر نيز دُلدُل بود که تا زمان معاويه باقي بود[7]. مرزبانی در معجم الشعراء آرد که حاطب در جاهلیت یکی از فرسان و شعراء قریش بود. ابن ابی خیثمه ، بنقل از مدائنی و طبرانی بنقل از یحیی بن بکیر، آرند که حاطب در خلافت حضرت عثمان، در سنه ٔ 30 پس از هجرت، در 65 سالگی وفات کرد. گویند وی به معاملات بصیر و در داد و ستد صاحب خبرت بود و وقتی یکی ازکسان او چیزی بفروخت و چون حاطب حاضرمعامله نبود و فروشنده مغبون شد، سپس در نظائر آن این مثل زنند: صفقة لم یشهدها حاطب ، و این گفته در آنجا گویند که کاری بدون حضور خبیری انجام شود. رجوع به امتاع الاسماع مقریزی ص 95 و 146 و 205 و 307 و 326 و 363 و 394 و قاموس الاعلام ترکی و کتاب الاصابة چ مصر 1323 هَ . ق . ج 1 ص 314 و الاعلام زرکلی و کتاب البیان و التبیین ج 3 ص 277 و حبیب السیر ج 1 جزو 3 ص 131 و 135 و منتهی الارب و عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 72 شود. (اين مقاله با استفاده از كتابهاي الرحيق المختوم ترجمه دکتر محمدعلي لساني فشارکي و نيز فرهنگنامه دهخدا آماده شده است.)
پانوشتها: [1]- عبارت داخل [ ] از کتاب تهذيب تاريخ دمشق، ج 7، ص 77 نقل شده است. [2]- زاد المعاد، ج 2، ص 95. [3]- تهذيب تاريخ دمشق، ج 7، ص 78. [4]- علي بن ابيطالب گويد: در جنگ احد، هنگامي که مسلمانان از دور و بر پيغمبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- پراکنده شدند، کشتگان را وارسي کردم، آنحضرت را در ميانشان نيافتم؛ گفتم: بخدا، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- اهل فرار کردن نبودند!؟ در ميان کشتگان هم ايشان را نمييابم! ليکن، فکر ميکنم که خداوند نيز بخاطر کردار ما بر ما خشم گرفته، و پيامبرش را از ميان ما برده است! اينک، هيچ خبري در وجود من نخواهد بود مگر آنکه پيکار کنم تا کشته شوم! غلاف شمشيرم را شکستم، و يکسره بر صفوف دشمن تاختم. در برابر من راه باز کردند؛ رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- را در ميان آنان ديدم؛ مسند ابي يعلم، ج 1، ص 416، ح 546. [5]- اين مطابق نظر علامه منصور پوري در کتاب رحمة للعالمين(ج 1، ص 178) است؛ دکتر حميدالله گفته است که نام وي بنيامين بوده است؛ نکـ: رسول اکرم کي سياسي زندگي، ص 141. [6]- اين متن را ابن قيم در زادالمعاد، (ج 3، ص 61) آورده است، و متني که دکتر حميدالله از تصوير نامهاي که اخيراً بر آن دست يافته نقل کرده است، بعضي از عبارات آن با اين متن متفاوت است. در آن متن چنين آمده است: «فَاَسلِم تسلم يؤتک الله...»؛ همچنين، در آن متن به جاي «اثم اهل القبط» آمده است: «اِثم القبط»؛ نکـ: رسول اکرم کي سياسي زندگي، ص 136-137. [7]- زاد المعاد، ج 3، ص 61.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|