|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
فقه>مفاهیم و اصطلاحات فقهی>قسامه
شماره مقاله : 437 تعداد مشاهده : 338 تاریخ افزودن مقاله : 4/6/1388
|
قسامه بمعنی حسن و زیبائی وجمال بكارمیرود و دراین جا -فقه اسلامی مراد از آن: “قسمها“ است و از ماده اقسم یقسم اقساماً و قسامهگرفته شده است قسامه مصدری است از “قسم“گرفته شده همانگونهكه “جماعه” از جمعگرفته شده است قسامه درشرع بدین شكل است كه: مقتولی یافته شود و قاتل آن معلوم نباشد جماعتی وگروهی كه ممكن است قاتل در میان آنان باشد و علامتی و نشانهای ظاهری هم وجود داشته باشدكه قاتل ازآنان باشد، بدینمعنیكه مقتول بینگروه دشمنان یافته شود،كه در میان آنانكسی دیگری نباشد، یا جماعتی وگروهی در خانهای یا صحرائی جمع شده باشند و پس ازرفتن آنان جنازه مقتولی یافته شود، یا مقتول را در ناحیهای پیداكنندكهآنجا مردی باشد، آلوده به خون وی، دراین احوال و اوضاع “قسامه“ اجرا میگردد، پس اگرمقتول درشهری یا در یكی از راههای آن یا نزدیك آن یافته شود درمیان اهل شهر”قسامه، بعمل میاید، اگر جنازهای درفاصله میان دو شهر یافته شود، قسامه نسبت باهالی نزدیكترین شهربه وی بعمل میاید، كیفیت وچگونگی “قسامه“ بدینشكل استكه ولی مقتول پنجاه نفررا ازاهالی شهر برمیگزیند تا همگی قسم بخورند،كه این مقتول را بقتل نرساندهاند و قاتل اورا نیز نمیشناسند. اگر قسم بخورند دیه از عهده آنان ساقط میشود و اگراز قسم خوردن امتناعكنند، دیه و خونبهای مقتول بر همگی اهل شهر واجب میگردد و اگركار تعیین قاتل بر همه مشتبه و ملتبس گردد، باید دیه مقتول از بیتالمال عمومی پرداخت گردد.
نظام عربی كه اسلام آن را قبولكرد و پذیرفت = قسامه “قسامه” در دوران جاهلیت عربی معمول بوده است چون اسلام آمد آن را بهمان شكل خود پذیرفت، فلسفه اینك اسلام آن را قبولكرد، این بودكه این نظام یكی از مظاهر حمایت از جانهای مردم است، تا خون مقتول هدر نرود وكسی بیخود كشته نشود. بخاری و نسائی از ابن عباس آوردهاند،كه نخستین قسامه در جاهلیت بدینشكل اتفاق افتاد كه: “مردی از قبیله قریش از طایفه دیگری از قریش، مردی را از بنی هاشم به مزدوری گرفته بود، و همراه او رفت، باكاروان شترانش. مردی از بنی هاشم ازكنار اوگذشت، كه بند جوال او پاره شده بود و باین مرد هاشمی گفت: بفریادم برس و یك زانوبند شتر را بمن بده تا جوال خود را بدان بیندم و شتر را رم نده. مرد هاشمی یك زانوبند را به وی دادكه جوال خود را بدان بست. چون در منزلی، فرود آمدند، مرد هاشمیكه مزدور مرد قرشی بود، همه شتران، را زانو بست مگر یك شتر را. صاحب شتران گفت: چرا تنها این یك شتر زانویش بسته نشده است در میان همه شتران.؟گفت: آن یكی زانوبند ندارد گفت: پس زانوبندش كجا است؟ سپس با عصای خویش او را زد كه این ضربه منجر به كشتن این، مرد هاشمی گردید. پیش از اینكه بمیرد مردی از یمن ازكنار اوگذشت به وی گفت: ایا شما در مراسم حج حاضر میشوی؟ مرد یمنیگفت: بدانجا نمیروم و شاید رفتم. گفت: ایا حاضر هستی روزی روزگاری پیامی را از من ابلاغ كنی؟ مرد یمنی گفت: آری. گفت: هر وقت در مراسم حاضر شدی.؟ جار بكش: ای قریش. چون ترا جواب دادند. جار بكش: ای بنیهاشم. چون ترا جواب دادند بگو: ابوطالب كجا است. بوی خبر بدهكه فلانكس بر سر یك زانوبند شتر مراكشت. و آن مرد بعد از این سخن مرد. چون آن مردكه هاشمی را به مزدویگرفته بعد بمكه برگشت. ابوطالب پیش او رفت وگفت: یار ما را چهكاركردی.؟گفت: او بیمار شد و خوب از او نگهداریكردم و مرد و او را دفنكردم و بخاك سپردم. ابوطالبگفت: از تو چنین میسزد. مدتی طولكشید سپس آن مرد یمنی برای مراسم حج حاضرگردید وگفت: ای قریش گفتند: بفرما این قبیله قریش است.گفت: ای آل بنی هاشم.گفتند: بفرما این بنی هاشم است. گفت: ابوطالب كجا است؟ گفتند: بفرما این ابوطالب است. گفت: فلانی بمن توصیهكرد،كه پیام او را به تو برسانمكه فلانكس برسریك زانوبند شتر او راكشت. ابوطالب پیش آن مرد رفت وگفت: ما سه چیزرا به شما پیشنهاد میكنیم هركدام را میخواهی انتخابكن: یا یكصد شتر بما بده چون یار ما و رفیق ما راكشتهای یا اگرمیخواهی پنجاه نفر از قوم تو قسم یادكنندكه تو او را نكشتهای واگراین را هم نمیپذیری ترا بجای او خواهیمكشت. این مرد پیش قوم خود رفت و بدانان خبر داد. گفتند: قسم میخوریم. زنی از بنیهاشمكه بیكی از مردان این قبیله شوهركرده و از او پسری داشت پیش ابوطالب آمد وگفت: ای ابوطالب پسرم را بجای یكی ازآن پنجاه نفرمرد قبول نكن و او را مجبور بقسم خوردن نكن و مجبورش نكنكه قسم بخورد و بعد بوبال آنگرفتاراید. ابوطالب از او پذیرفت. و مردی از این قبیله هم پیش ابوطالب آمد وگفت: تو خواستهایكه بجای دادن یكصد شتر پنجاه مرد قسم بخورند پس سهم هر مردی دو شترمیشود اگرقسم نخورم اینك من حاضرم دو شتر بشما بدهم و مرا مجبور بقسم خوردن نكنی، ابوطالب از او قبولكرد سپس چهل و هشت مرد ازآن قوم قسم خوردندكه مرد هاشمی بدست این مرد از قبیله ماكشته نشده است. ابن عباس گفت: سوگند بدانكسكه جانم بدست او است یك سال طول نكشیده بودكه همگی این چهل و هشت نفركه قسم خوردند مردند وكسی ازآنان زنده نماند. درباره حكم بقسامه اختلاف است علما در این باره اختلاف دارندكه ایا حكم به قسامه واجب است یا خیر؟ جمهور فقهاء گفتهاند حكم بدان واجب میباشد وگروهی از علماگفتهاند حكم بدان جایزنیست. ابن رشد در بدایه المجتهدگفته است: اما وجوب حكم به قسامه بطور مطلق میباشدكه جمهور فقهای بزرگ شهرها “الامصار” مانند مالك و شافعی، و ابوحنیفه و احمد و سفیان و داود و یارانشان و فقهای دیگر امصار بدان رای دادهاند. و طایفهای از علما از جمله سالم بن عبدالله و ابوقلایه و عمر بن عبدالعزیز و ابن علیه گفتهاند حكم به قسامه جایز نیست. مستمسك و اتكای .جمهور فقهاء حدیثی استكه روایت آن از پیامبر صلی الله علیه و سلم آمده استكه به حدیث حویصه و محیصه معروف است و باتفاق اهل حدیث حدیث صحیح است ولی درباره الفاظ آن حدیث و متن آن اختلاف دارند. و اتكایگروه دوم در عدم جواز حكم به قسامه آنست كه: قسامه با بعضی از اصول شرع كه اجماع بر صحت آنها است مخالفت دارد از جمله یكی از اصول شرع آنستكه انسان نباید قسم بخورد مگر بر چیزیكه بطور قطعی بدان آگاه است و بدان علم دارد یا بطور محسوس آن را مشاهده كرده است. پس چگونه اولیای مقتول یا اولیای قاتل قسم میخورند درحالیكه هیچكدام شاهد جریان بقتل رسیدن مقتول نبودهاند بلكه گاهی آنان در شهری و مقتول در شهر دیگری میباشد. لذا بخاری از ابوقلابه روایت كرده است كه “عمر بن عبدالعزیز روزی تخت خود را در معرض دید مردم قرار داد و تخت خویش را ابراز نموده و بمردم اجازه داد كه پیش او درایند و روزی بمردم كرد و گفت: درباره قسامه چه میگوئید؟ مردم شروع كردند بسر و صدا وگفتند: میگوئیم قسامه بحقیقت موجب قصاص است و خلفا بدان عملكردهاند. سپس روی بمن -ابوقلابه -كرد و مرا به مردم نشان داد ومنگفتم: ای امیرمومنان اكنون بزرگان عرب و روسای سپاهها پیش تو هستند. بگو ببینم اگر پنجاه نفرمردگواهی بدهندكه مردی در دمشق مرتكب زنا شده است در حالیكه آنان مرد را ندیدهاند ایا او را رجم میكنی؟ عمر ابن عبدالعزیز گفت: نخیر. و من - ابوقلابه -گفتم: ایا اگر پنجاه مرد گواهی بدهند بر علیه مردی كه او در “حمص” مرتكب دزدی شده است و حال آنكه او را ندیدهاند ایا دستش را قطع میكنی؟ عمرگفت: نخیر. و دربعضی روایات آمده است:گفتم: پس چرا اگر قومی پنجاه نفری درپیش شما بودند وگواهی دادندكه فلانكس فلانكس راكشته است و حال آنكه از پیش تو نرفتهاند و در آنجا نبودهاند چطور بقول آنان قصاص اجرا میكنی و شهادتشان را میپذیری؟ میگوید: سپس عمر بن عبدالعزیز درباره قسامه به ولایات نوشتكه اگرهرقومی دوگواه عادل آوردندكه فلانی فلانی راكشته است از او قصاص بعمل آورید و شهادت پنجاه نفر در قسامه موجب قتل قاتل و قصاص از او نمیشود و بدان عمل نكنید”. یكی دیگر از اصول آنستكه قسمها در از بین بردن مكافات خونها و قتل نفس تاثیری ندارند یكی دیگر از اصول آنستكه" ان البینة على من ادعى، والیمین على من أنكر [هركسكه ادعائیكند باید اقامه بینه نماید و اگر او نتوانست اقامه بینهكند و گواه بیاورد، باید منكر ادعا، قسم بخورد]". و از حجتهای آنها اینست كه “در این احادیث روایت نكردهاند كه پیامبر صلی الله علیه و سلم به قسامه حكمكرده باشد بلكه قسامه یك حكم و داوری زمان جاهلی بوده و پیامبر صلی الله علیه و سلم با آنان تلطف و نرم خوئیكرد تا بدانان نشان دهدكه چگونه حكم به قسامه لازم نیست برابر اصول اسلام و لذا بصاحبان خونكه انصار بودندگفت: ایا پنجاه قسم و سوگند میخورید؟. آنان گفتند: چگونه قسم بخوریم در حالیكه مشاهده نكردهایم؟ اوگفت: یهود برایتان قسم میخورند. آنان گفتند: چگونه قبول میكنیم قسمهای قومكافر را؟ گفتهاند: اگر سنت آن میبودكه قسم بخورند اگرچه آن را مشاهده نكرده باشند، به آنان میگفت پیامبر صلی الله علیه و سلم كه: قسم خوردنتان سنت میباشد. وگفتهاند حالاكه این آثار و اخبار نص صریح درباره حكم و داوری به قسامه نیستند وباید تاویل شوند، آنها را بگونهای تاویلكنیمكه با اصول اسلام ملایمت داشته باشند بهتر است. اما كسانی كه داوری و حكم به قسامه را قبول كردهاند بویژه امام مالك گفته: سنت قسامه سنت جداگانه و ویژهای استكه موجب تخصیص اصول میگردد مانند دیگر سنن مخصصه وگمانكرده استكه علت پذیرش احتیاط كردن درباره خونها است زیرا قتل چون بسیار پیش میآمد و اقامه بینه و گواهی برآن اندك میبود و قاتل در محلهای خلوت اقدام به قتل میكرد، لذا این سنت پذیرفته شد برای حفظ جانها. ولی این علت و فلسفه درباره راهزنان و دزدان نیز صادق است كه گواهی بر دزدی و راهزنی نیز مشكل است با توجه بدینكار امام مالك گواهیكسانیكه مالشان ربوده شده بر علیه ربایندگان را نیز جایز و مقبول دانسته است اگرچه این مطلب با اصول اسلام مخالفت دارد، چونكسانیكه مالشان ربوده شده مدعی هستند و اصولا گواهی خود مدعی قبول نیست” پایانگفته ابن رشد.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|