Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

علي رضی الله عنه  به روايت از رسول

‎الله  صلی الله علیه و سلم  مي‌گويد ايشان فرمودند: «أُعْطِيتُ مَا لَمْ يُعْطَ أَحَدٌ مِنَ الأَنْبِيَاءِ»، فَقُلْنَا مَا هُوَ يَا رَسُولَ الله، فَقَالَ: «نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ، وأُعْطِيتُ مَفَاتِيحَ الأَرْضِ، وسُمِّيْتُ أَحْمَدَ، وَجُعِلَتْ لِي التُّرَابُ طَهُوراً، وَجُعِلَتْ أُمَّتِي خَيْرَ الأُمَمِ». (به من چيزهايي داده شده‌است كه به هيچ‌يك از پيامبران داده نشده‌است، گفتم: اي رسول خدا، آنها چه هستند؟ فرمود: خدا رُعب و هراس از مرا در دل دشمنانم انداخت و با آن یاریم کرد و به من كليدهاي زمين داده شده، به اسم ‌احمد نام گذاري شدم، خاك برايم وسيله پاك كننده قرار داده شده و امتم بهترين امّتها قرار داده شده ‌است.
صحيح بخاري، ش335

 

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

الهیات و ادیان>مسائل و عقايد اسلامي>شبهات > رد شبهاتي پيرامون عصمت پيامبران

شماره مقاله : 459              تعداد مشاهده : 329             تاریخ افزودن مقاله : 6/6/1388

رد شبهاتي پيرامون عصمت پيامبران

پيامبران عليهم الصلاة و السلام در بين مخلوقات از همه شرافتمندتر و پاكتر بودند و بيشتر از همه تقواي خداوند را داشته و دارند و از او مي ترسند و برگزيدگاني هستند كه مردم بايد به آنها تأسي جويند و اقتدا نمايند.
بر ما واجب است كه اين مقام را براي آنها محفوظ داريم و زبان خويش را از سخن چراني حول آنها بصورت انتقاد و يا اتهام دور گردانيم. اما نفسهايي كه فسق و فجور بر آنها غالب است زبان خويش را بر عليه آنها بصورت تهمت و عيب جويي دراز كرده و جز به صورت نادر پيامبري را باقي نگذاشته اند مگر اينكه او را متهم به ارتكاب گناه و يا از او عيب جويي كرده باشند؛ با اين كار در صدد از بين بردن اقتدار آنها و متهم كردنشان به نقص و در كل ايراد گرفتن از قرآن كه احوال آنها را بيان مي دارد، مي باشد.
ممانعت از اين كار در جهت دفع تهمت از انبياء به خاطر حفاظت از دين و رعايت حق آنها مي باشد. قبل از اينكه به تفصيل اقدام به رد اتهامات عليه انبياء نماييم دوست داريم كه يك نكته اساسي را بيان داريم و آن اينكه سلف صالح اتفاق دارند كه در مقام وحي و تبليغ خطا و اشتباه در حق پيامبران غير قابل تصور مي باشد اما در مقام و موقعيت غير از تبليغ، گناهان صغيره اي كه در انجامش پستي و بي ارزشي موجود نيست در صورتي كه پيامبري مرتكب آن شود و بر انجام آن پافشاري ننمايد و به دنبال آن توبه و انابه مي كنند، وجود دارد.
و با اين توضيح، علتي كه طعنه زنندگان به آن استناد مي كنند و مي گويند چگونه خطا نمودن بر پيامبران جايز است در حاليكه آنها مورد تأسي و اقتداي مردمند، باطل مي گردد. ما در جواب آنها مي گوييم ترس از حاصل شدن اشتباه در تأسي به پيامبران در صورت ارتكاب خطا وقتي متحمل و قابل تصور بود كه آنها خطا كنند و بر آن بمانند و ديگران را نسبت به انجام آن هوشيار و آگاه نگردانند؛ در آن صورت اقتدا كننده دچار اشتباه مي شد چون پيروي از پيامبر بر او واجب است ولي در صورت اطلاع دادن از آن، اشتباهي صورت نخواهد گرفت بلكه از طريق ديگري ميدان اطاعت و فرمانبري به روي او باز مي گردد كه آن تبعيت و بازگشت نيكو به سوي خداوند متعال با توبه كردن است و با اين حال مقام اقتدا و الگو بودن براي پيامبران باقي مانده و شرافت عبادت پروردگار با انجام توبه و بازگشت به سوي او برايشان حاصل مي گردد.
در خلال بحث معلوم شد آنچه كه ايراد گيرندگان و طعنه زنندگان در حق انبياء بيان مي دارند علاوه بر افتراء و تهمتهايي كه زده اند از چند حالت خارج نيست.
1. يا اينكه ناشي از بدفهمي مسئله مي باشد.
2. يا اينكه موردي است كه قبل از نبوت اتفاق افتاده است.
3. و يا كاري است كه خلاف اولي از او سرزده است يا اينكه خطا و اشتباهي بوده كه از آنها توبه كرده و خداوند نيز آنها را عفو كرده و بخشيده است.
بنابراين براي هيچ فردي جايز نيست آن را وسيله نقص و يا اثبات گناه براي آنها قرار دهد.
در آنچه كه خواهد آمد اين صورتها را با مثالهايي توضيح مي دهيم تا براي خوانندگان گرامي روشن شود كه شبهات مخالفان هرگز نمي تواند به صلاحيت اسلام خدشه وارد كند و طعنه و ايراد آنها باعث ثبات و موفقيت حق خواهد شد.
صورت اول: چيزهايي كه به پيامبران نسبت داده اند بر اساس بد فهمي بوده است.
از آن جمله چيزي است كه در مورد ابراهيم عليه السلام مدعي هستند كه گويا ايشان به خاطر اعلان ربوبيت ستارگان دچار شرك شده است و در اين كار به فرموده خداوند متعال استناد مي كنند{ وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ*فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ*فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ*فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ*إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ}[1] «و همچنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا او از يقين كنندگان باشد چون شب رسيد و تاريك شد ستاره اي را ديد؛ گفت: اين پروردگار من است. و آنگاه كه از ديده ها پنهان شد گفت: من افول كنندگان را دوست ندارم و هنگامي كه ماه را ديد كه طلوع نموده گفت: اين پروردگار من است و هنگامي كه فرو رفت گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نكند البته از گروه گمراهان خواهم شد و وقتي كه طلوع خورشيد را ديد گفت: اين پروردگار من است اين بزرگتر است ولي آنگاه كه غايب شد گفت: اي قوم من از آنچه شريك خداوند قرار مي دهيد بيزارم و من روي خود را متوجه كسي كردم كه آسمانها و زمين را آفريده در حاليكه خواهان حق هستم و من از مشركان نمي باشم.»
جواب اين است كه ابراهيم عليه السلام همان چيزي را گفت كه در مقام و موقعيت مناظره و گفتگو از آن بحث مي شود. ايشان ستارگان، خورشيد و ماه را كه قومش مدعي ربوبيت آنها بودند بر آنها عرضه داشت و با دليل عقلي ربوبيت را از آنها منتفي كرد آنگاه با يك نتيجه گيري منطقي بر باطل بودن معبودانشان آنها را مورد خطاب قرار داد و گفت:{يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ*إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ} «اي قوم من از آنچه شريك خداوند قرار مي دهيد بيزارم و من روي خود را متوجه كسي كردم كه آسمانها و زمين را آفريده در حاليكه خواهان حق هستم و من از مشركان نمي باشم.»
اگر بگويند چطور ابراهيم با قومش در مورد نفي ربوبيت ستارگان بحث كرد در حاليكه آنها بت مي پرستيدند چيزي كه از سنگ ساخته شده بود؟ خواهيم گفت: ابراهيم در باره نفي ربوبيت ستارگان با آنها بحث كرد تا برايشان روشن نمايد كه منتفي بودن ربوبيت خداهايي كه آنها مي پرستيدند به طريق اولي مي باشد چون هرگاه ربوبيت ستارگاني كه هم بزرگتر و هم داراي منفعت بيشتري براي مردمند ثابت شود اين امر دليل محكمي براي نفي شدن ربوبيت از بتها و چيزهاي ديگري كه در مرتبه پايين تري از آنها هستند و مردم مشغول عبادتشان هستند مي باشند چون فرق بسيار زيادي در بين ستارگان و بتهايي كه آنها بدون كوچكترين منفعتي از جانبشان مشغول عبادت كردن آنها بودند وجود داشت.
و باز از جمله ايراداتشان چيزي است كه در حق ابراهيم مدعي آن هستند و آن اينكه گويند: ايشان هنگامي كه در مورد چگونگي زنده كردن مردگان سؤال مي كند دچار شك در قدرت پروردگار شده است و ترديد و شك در قدرت خداوند كفر است و براي اين ادعا به آيه زير استناد مي كنند:{ وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ} «آنگاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مي كني؟ خداوند فرمود: آيا به آن ايمان نداري؟ گفت: بلي ولي مي خواهم قلبم آرام گيرد. گفت: چهار عدد پرنده را بگير و پيش خود آنها را به هم زن و قطعه قطعه نما بعد بر سر هر كوهي قسمتي را قرار بده و آنگاه آنها را فرا خوان مي بيني كه با عجله به سويت مي شتابند و بدان پروردگارت قدرتمند و حكيم است.» و همچنين به حديثي كه امام بخاري رحمه الله از ابوهريره رضي الله عنه روايت مي كند استناد مي كنند كه در آن رسول الله صلي الله عليه و سلم مي فرمايد:**نَحْنُ أَحَقُّ بِالشَّكِّ مِنْ إِبْرَاهِيمَ إِذْ قَالَ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوْ لَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي**[2] (ما شايسته تر به شك نسبت به ابراهيم هستيم هنگامي كه گفت: پروردگارا به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مي كني. گفت: آيا ايمان نداري؟ گفت: ايمان دارم فقط براي اطمينان قلبي خواهان آن هستم.)
جواب اين است كه: آنچه از ابراهيم عليه السلام صادر شده است شك در قدرت پروردگار نيست چون او نپرسيده كه خداوندا آيا شما مي توانيد مردگان را زنده كنيد؟ پس چگونه آن سؤال را شك مي دانيد؟ بلكه از چگونگي و كيفيت زنده شدن مردگان سؤال كرده است و سؤال كردن در مورد چگونگي نيز سؤال از حالت چيزي است كه نزد سؤال كننده و سؤال شده وجودش ثابت و قطعي است و سؤال از چيزي كه وجودش مشكوك است معني ندارد. در صورتي كه سؤال مورد نظر براي شك و ترديد در قدرت بود بايستي صيغه آن اينگونه ادا مي شد:"هل تستطيع يا رب أن تحيى الموتى؟" [اي پروردگار آيا قادر هستي مردگان را زنده كني؟] و چگونه ممكن است كه ابراهيم در قدرت خداوند شك كند در حاليكه در مبارزه با نمرود به آن استناد مي جويد و مي فرمايد: پروردگار من كسي است كه زنده مي كند و مي ميراند و او كسي است كه خورشيد را از شرق وارد مي نمايد. بنابراين به عموم قدرت پروردگار براي اثبات ربوبيتش استناد مي كند.
سببي كه باعث شد ابراهيم درخواست چگونگي زنده شدن مردگان را بنمايد اين بود كه هنگام مباحثه با نمرود وقتي كه گفت: پروردگار من زنده مي كند و مي ميراند، نمرود نيز مدعي اين كار شد و در اينجا بود كه ابراهيم چگونگي وقوعش را از خداوند خواستار شد و او دوست داشت كه اين كار پروردگارش را ببيند تا يقينش افزايش يابد همانگونه كه در حديث آمده:**لَيْسَ الْخَبَرُ كَالْمُعَايَنَةِ**[3] (شنيدن كي بود مانند ديدن.)
امام قرطبي مي گويد: ابراهيم عليه السلام در زنده كردن مردگان به وسيله خداوند هيچگاه شك نكرد فقط درخواست مشاهده آن را نمود و سبب آن اين است كه نفسها خواهان عرضه شدن ديدنيهايي هستند كه نسبت به آنها مطلع گشته اند. و امام طبري مي گويد: درخواست كردن ابراهيم از پروردگارش در مورد چگونگي زنده شدن مردگان تنها براي مشاهده چيزي بود كه از خبر آن مطلع شده بود.
اما در مورد فرموده رسول الله صلي الله عليه و سلم كه مي فرمايد:**نَحْنُ أَحَقُّ بِالشَّكِّ مِنْ إِبْرَاهِيمَ** معنايش اين است كه در صورتي كه ابراهيم شك كننده بود ما از او شايسته تر به شك بوديم و حال آنكه ما شك نمي كنيم و ابراهيم عليه السلام نيز شك نكرد. بنابراين معناي حديث بر نفي شك از ابراهيم عليه السلام بنا شده است.
و از جمله مثال در مورد بدفهمي نصوص و حمل كردنش بر چيزي كه قابليت آن را ندارد طعنه و ايراد گرفتن ظالمانه از انبياء عليهم السلام مي باشد چنانكه كساني در مورد لوط عليه السلام گفته اند: او توكلش بر خداوند كم بوده و بطور كلي بر اسباب اعتماد كرده است و براي اثبات آن به آيه زير استناد مي جويند: {قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ}[4] «گفت: اگر قدرت آن را داشتم و يا عشيره اي به عنوان تكيه گاه براي پناه جستن داشتم به آن تكيه مي كردم.» و مي گويند: چيزي كه ما را بر صحت فهم خويش رهمنون مي باشد اين است كه رسول الله صلي الله عليه و سلم، لوط عليه السلام را براي اينكار مورد سرزنش قرار مي دهد و مي فرمايد:** وَيَرْحَمُ اللَّهُ لُوطًا لَقَدْ كَانَ يَأْوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ**[5] (خداوند لوط را مورد رحم خويش قرار دهد چنانچه به تكيه گاه محكم پناه مي جست.)
در جواب مي گوييم: اين نشانه بدفهمي شما نسبت به آن حال و وضعي است كه لوط عليه السلام چنان سخناني را در آن ايراد كرد و نسبت به علتي است كه او را به آن سخنان واداشت. پيامبران عليهم الصلاة و السلام در ميان اقوامشان مبعوث شده و همانها وسيله اي براي ممانعت و تعدي ديگران به آنها مي شدند لذا پيامبران خدا از ميان شريف ترين قبايل از جهت قوت و قدرت مبعوث مي شدند به همين دليل هر چند به او ايمان نمي آوردند ولي تكيه گاهي جهت حمايتش در مقابل حيله و مكر دشمنانش بودند. چنانكه خداوند در مورد شعيب مي فرمايد: {وَلَوْلَا رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ}[6] «و اگر گروه و قبيله ات نبود تو را سنگسار مي كرديم.» و بني هاشم نيز از جهت حمايت و تكيه گاه همينطور بودند ولي لوط در ميان قومش مبعوث نشد بلكه در مكاني كه به آنجا هجرت كرده بود، در سرزمين شام مبعوث شده لذا در ميان قومي كه در بينشان مبعوث گرديده غريب بود و در ميانشان عشيره و قبيله اي نداشت به همين دليل هنگامي كه ترسيد قومش مهمانانش را دچار افتضاح كنند آرزو نمود اي كاش بين عشيره و طايفه اش بود و او را حمايت و دشمنانش را از او منع مي كردند و اين امر به كار بردن اسباب عادي است و درخواستي مشروع مي باشد ولي هنگامي كه اين اسباب تواناني لازم خويش را در دفع مشكلات از دست دادند اولي و شايسته اين است كه بنده ياري و كمك را از خداوند متعال بخواهد كه او ياري دهنده و كمك كننده مي باشد و از اينجاست كه رسول الله صلي الله عليه و سلم وي را سرزنش و برايش مغفرت و رحمت را خواهان مي باشد و مي فرمايد: **يَغْفِرُ اللَّهُ لِلُوطٍ إِنْ كَانَ لَيَأْوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ**[7] (خداوند لوط را ببخشد اگر بر تكيه گاه محكم پناهنده مي شد.) و مي فرمايد:** وَيَرْحَمُ اللَّهُ لُوطًا لَقَدْ كَانَ يَأْوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ**[8] (خداوند لوط را مورد رحم خويش قرار دهد چنانچه به تكيه گاه محكم پناه مي جست.)
صورت دوم: چيزهايي را به پيامبران نسبت داده شده ولي وقوعشان قبل از نبوت بوده است.
مي گويند: آدم عليه السلام معصيت كرد و توسط شيطان دچار لغزش گرديد و جهت اثبات آن به فرموده خداوند متعال استناد مي جويند:{فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى}[9] «از آن درخت خوردند آنگاه شرمگاهايشان آشكار گرديد و شروع به پوشاندن خويش به وسيله برگ درختان بهشت كردند و آدم پروردگارش را نافرماني كرد بنابراين اغوا شد يعني راه را گم كرد.» و در سوره بقره آيه 36 مي فرمايد:{فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا} «شيطان آن دو را از آنجا دچار لغزش كرد.»
جواب اين است كه: آنچه در مورد آدم عليه السلام در اينجا روي داده قبل از نبوت بوده است بنابراين درست نيست كه آن را وسيله طعنه زدن به او قرار داد. امام ابوبكر بن فورك گويد: اين جريان مربوط به قبل از نبوت آدم بوده است و دليل آن فرموده پروردگار است كه مي فرمايد:{ ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى}[10] «سپس پروردگارش او را برگزيد، توبه اش را قبول كرد و او را هدايت نمود.» و آنگاه مي گويد كه برگزيدن و هدايت آدم بعد از عصيان و نافرماني بوده است و اگر قبل از آن بود دليل جواز گناه به صورت واحد در مورد آنها بود و همچنين قبل از نبوت شريعتي براي پيامبران وجود ندارد كه بر ما تصديق آن واجب باشد و اما زماني كه از طرف پروردگار به سوي مردم مبعوث شدند، امين و معصوم در رساندن پيام پروردگارند و گناه گذشته به آن ضرري نمي رساند.
اگر گفته شود چگونه وقايع روي داده را به قبل از نبوت آدم مرتبط مي داريد مگر نبوت همان وحي كردن از جانب پروردگار نيست؟ در حاليكه آيات و احاديث ناطق به آنند كه خداوند با آدم قبل از خروج از بهشت سخن گفته است.
مي گوييم: نبوت در اينجا منتفي است زيرا آن تنها وحي نيست بلكه وحي كردن به شخص نبي براي يك شريعت جديد و يا تجديد شريعت قبلي است و اين چيزي است كه دلايل موجود آن را در مورد آدم نمي رساند كه در بهشت همراه همسرش به او شريعتي داده شده باشد. بنابراين صحيح ترين سخن در اين مورد اين است كه آنچه در مورد آدم روي داده قبل از نبوتش بوده است. تنها چيزي كه احتمال داشتن شريعتي را براي آدم عليه السلام قبل از آن نافرماني ممكن مي سازد توبه اي است كه بعد از ارتكاب نافرماني اقدام به آن كرد ولي اين كار نه به واسطه شريعت بلكه تنها به خاطر صفا و پاكي نفس و شناخت مقام و منزلت پروردگار از جانب آدم عليه السلام تحقق يافت. خداوند متعال مي فرمايد:{ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ}[11] «آدم از پروردگارش كلماتي را دريافت نمود آنگاه خداوند توبه اش را پذيرفت كه او توبه پذير مهربان است.»
از جمله مثالهايي كه خالفان باز در اين زمينه بيان داشته اند و به خاطرش مي خواهند قرآن را زير سؤال ببرند آن هم موردي است كه قبل از نبوت در مورد موسي عليه السلام روي داده و آن ارتكاب جرم قتل است و براي آن به قرآن استناد مي جويند:{وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ}[12] «هنگامي كه مردم شهر در بي خبري بودند موسي به شهر درآمد؛ دو نفر را ديد كه با همديگر مي جنگند يكي از آن دو از قوم موسي و ديگري از طايفه دشمنان او بود. آنگاه شخصي كه از طايفه موسي بود او را به كمك طلبيد، موسي به كمكش شتافت و با يك مشت آن مرد را از پاي درآورد و گفت: اين كار از شيطان است هر آينه شيطان دشمن گمراه كننده آشكاري است.» سپس مي گويند كه موسي عليه السلام از ارتكاب آن پشيمان شد و همين ندامت باعث شد كه در حضور پروردگار در شفاعت پيش قدم نشود چنانكه در حديث شفاعت كه طولاني است بيان گرديده**فَيَأْتُونَ مُوسَى فَيَقُولُونَ يَا مُوسَى أَنْتَ رَسُولُ اللَّهِ فَضَّلَكَ اللَّهُ بِرِسَالَتِهِ وَبِكَلَامِهِ عَلَى النَّاسِ اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ أَلَا تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ فَيَقُولُ إِنَّ رَبِّي قَدْ غَضِبَ الْيَوْمَ غَضَبًا لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ وَإِنِّي قَدْ قَتَلْتُ نَفْسًا لَمْ أُومَرْ بِقَتْلِهَا نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي**[13] (در روز قيامت مردم پيش موسي مي آيند و مي گويند: اي موسي تو رسول خدا هستي و خداوند به واسطه رسالت و سخن گفتن با شما، تو را برتري داده است. پيش پروردگارت براي ما شفاعت كن. مگر نمي بيني ما در چه وضع و حالي هستيم؟ در جواب مي گويد: پروردگارم امروز چنان خشمگين است كه نه در گذشته و نه در آينده بدين صورت خشمگين نخواهد شد من كسي را بدون اينكه مأمور به كشتن او باشم، كشتم. من هم اكنون در فكر خود مي باشم. خودم، خودم، خودم.)
در اين باره نيز مي گوييم: آنچه كه مخالفان در حق موسي عليه السلام بيان كرده اند مربوط به قبل از نبوتش بوده است چنانكه خداوند متعال مي فرمايد:{قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ*وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْكَافِرِينَ*قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ*فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ}[14] «گفت: اي موسي آيا تو را در ميان اهل خويش در دوران بچگي نپروراندم؟ و سالها عمر خويش را در ميان ما گذراندي و انجام دادي آنچه را مي خواستي و از جمله ناسپاسان بودي. گفت: من آن كار را كرده و از جمله گمراهان بودم سپس گريخته و از عقوبت شما ترسيدم آنگاه پروردگارم مرا دانش آموخت و از جمله پيامبران قرار داد.» موسي قصد كشتن او را نداشت بلكه هدفش دفاع از برادرش بود بنابراين مرتكب قتل عمد نشد و به خاطر اين كار موسي از خداوند درخواست بخشش نمود و خداوند نيز او را بخشد چنانكه مي فرمايد:{قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ}[15] «گفت: پروردگارا به درستي كه به نفس خويش ظلم كردم، مرا ببخش، آنگاه پروردگار او را بخشيد كه به راستي او صاحب بخشش و رحمت است.»
صورت سوم: ايرادهايي را به پيامبران نسبت مي دهند كه در حقيقت امر خلاف اولي است يعني انجام ندادنش بهتر بود.
از جمله اين امورات اين است كه مي گويند: سليمان عليه السلام روزي كه به سركشي اسبانش رفت چنان مسرور و خوشحال شد كه وقت نمازش سپري گذشت و هنگامي كه به سبب اين كار دچار تنگي در وقت نماز شد اقدام به سر بريدن آنها نمود كه اين كار به هدر دادن و اتلاف مال است و كشتن اسبان به ناحق است و باعث به تأخير افتادن بيشتر نماز است و مي گويند اين آيه ما را به آن دلالت مي كند:{وَوَهَبْنَا لِدَاوُدَ سُلَيْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ*إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِنَاتُ الْجِيَادُ*فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ*رُدُّوهَا عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ}[16] «سليمان را به داود عطا كرديم بنده اي نيكو و رجوع كننده به خدا بود. ياد كن هنگامي كه شامگاهان اسبان تيزرو را بر او عرضه داشتند. آنگاه گفت: من اين اسبان را چون رغبت به مال دوست داشتم و مرا از ذكر پروردگارم باز داشتند چنانچه آفتاب در پرده پنهان شد(نماز عصر فوت شد) دستور داد اين اسبها را بر من باز گردانيد پس شروع به دست رسانيدن به ساقها و گردنها كرد و اين را كنايه از بريدن سرها و ساقها دانسته اند.»
در جواب مي گوييم: در آيات به صورت صريح بيان نشده كه سليمان نماز واجب را ضايع كرده است بلكه آنچه در آيات تصريح شده اين است كه او را از ذكر خداوند به خود مشغول داشته اند و احتمال دارد كه مقصود از ذكر خدا نماز واجب باشد و شايد هم نماز نافله و يا ذكر باشد ولي به هر صورت در آيه ذكر نشده كه او عمداً ذكر خداوند را ترك كرده است بلكه در آيه بيان شده كه به واسطه مشغول شدن به كار اسبها ذكر خدا را فراموش كرد.
و همچنين در آيه به صراحت سربريدن و كشتن اسبها و به صورت بيهوده دور انداختنشان را بيان ننموده است بلكه تنها در آن به دست كشيدن به ساقها و گردنها تصريح و بعضي از مفسران نيز گفته اند به خاطر دوست داشتنشان غبار را از گردن و ساقهايشان دور نموده و هركس مقصود از آن را هم ذبح و سر بريدن دانسته، دور انداختن گوشت اسبان را بيان نكرده است و ظن غالب در مورد ايشان اين است كه هنگام ذبح، گوشتشان را صدقه دهد چون در ذبح و صدقه دادنشان رضايت پروردگار سبحان وجود دارد. گويا سليمان به پروردگارش مي گويد: چيزي كه باعث مشغول شدنم شد تا ذكر تو را فراموش كنم هم اكنون سر بريده و در راهت صدقه ميدهم. و با اين توضيح روشن مي شود كه مشغول شدن سليمان عليه السلام به واسطه اسبهايش از ذكر خداوند تنها يك ترك اولي و رها كردن يك امر شايسته بود و جزو معصيت و گناه محسوب نمي شود و چه بسا جزو فراموشي هايي باشد كه انسان به خاطر آن مؤاخذه نمي شود.
در اينجا بعضي از شبهات مخالفان در حق انبياء عليهم الصلاة و السلام مطرح گرديد و ما هم به آن جواب داديم ولي ظن و گمان ما اين نيست كه نمي توان بيشتر در اين مورد توضيح داد بلكه فكر مي كنيم ما با اين كار دروازه هايي را به سوي حق گشاده ايم كه به واسطه روشني آنها تاريكي هاي باطل را از بين مي بريم و براي هر مسلماني شايسته است هر گاه در مورد پيامبران و دينش شبهه اي از انواع شبهات را بر او عرضه كردند با حجت و برهان به مقابله با آن برخيزد و براي اين كار در نوشته ها و كتب اهل علم به تفحص و جستجو بپردازد و از متخصصين در اين رشته بپرسد تا تحقق بخش عملي به اين آيه قرآن باشد كه مي فرمايد:{فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ}[17]
و صلي الله علي محمد و علي آله و صحبه و سلم
تأليف: المحسن قاسم درويش فخرو ( رحمه الله)
مترجم: عبدالرقيب


________________________________________
[1] انعام75- 79
[2] رواه بخاري و مسلم
[3] رواه امام احمد
[4] هود 80
[5] متفق عليه
[6] هود 91
[7] رواه بخاري
[8] رواه بخاري
[9] طه 121
[10] طه 122
[11] بقره 37
[12] قصص 15
[13] رواه بخاري
[14] شعراء 18- 21
[15] قصص 16
[16] ص 30- 33

[17] نحل 43



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

امام مالک نیز از موسیقی و از گوش دادن به آن نهی نموده است. وی در پاسخ به سوالی درباره غنا و نواختن آلات موسیقی گفت: "آیا عاقلی هم وجود دارد که غنا و موسیقی را حق بداند؟ این کارها را نزد ما فاسقان انجام می دهند" [تفسیر قرطبی]

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 21887
دیروز : 5614
بازدید کل: 8812046

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010