|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاريخ>تاریخ ایران>صفویه
شماره مقاله : 6216 تعداد مشاهده : 389 تاریخ افزودن مقاله : 2/8/1389
|
نگاهي به تاريخ ايران بعد از اسلام: صفویه
مؤلف: فريدون اسلامنيا
صفویه (عصر تجزیه و انحطاط علمی و مذهبی ایران) ([1]) در ميان ما و نابودي، فقط ايرانيان قرار گرفتهاند. (بوسبک سفير اتريش در عثماني)
ميدهد دست فلک نعمت اصحابيمين به کساني که ندانند يمين را زشمال و آنکه او را ز خري توبره بايد بر سر فلکش لعل به دامن دهد و زر بجوال (شرفالدين يزدي)
براي آنکه به علل پيروي صفويه و اشغال ايران توسط آنها پي بريم به ناچار بايد عقايدي در ايران آن زمان رواج داشته است را مورد بررسي قرار دهيم، عقايدي که زمينه پيروزي صفويه را مهيا ساخت. مهمترين عقايد دوران صفويه 1- بابائيان: بنيانگذار آن بابا الياس از شاگردان احمد يسوي متوفاي 561 ه. ق بود. در ميان مريدان او شخصي بنام شيخ اسحاق که بعدها به بابا اسحاق معروف شد، وجود داشت. بابائيان بابا اسحاق را بابا رسولالله ميناميدند زيرا معتقد بودند که روح حضرت محمد -صلى الله عليه وسلم- و حضرت علي -رضی الله عنه- در وجود او متجلي و به او منتقل شده است. در زمان سلطان غياثالدين سلجوقي از سلاجقه روم، قيام آنها در آناتولي ترکيه شروع شد ولي بزودي آنها شکست خوردند و بابا اسحاق به هلاکت رسيد. 2- حروفيه: فضلالله ابوالفضل استرآبادي بنيانگذار فرقه حروفيه به نوشته ابن حجر عسقلاني (رحمه الله) در کتاب أنباء الغمر في أبناء العمر يکي از زهاد بدعتگذار بود. فضل در سال 804 ه. ق به دستور تيمور گورکاني بدست پسرش ميرانشاه حاکم شروان به هلاکت رسيد. رهبران حروفيه صوفياني بودند که اعتقاد داشتند با خدا يکي شدهاند و همين اعتقاد آنها با هيچ نوع معيار اخلاقي نميخواند. بنظر آنها وقتي با خدا يکي ميشدند وجه تمايز بين خير و شر از ميان برميخاست و همه چيز در واقعيت وجودي آنها خلاصه ميشد. آنها معتقد بودند بهشت عبارت است از علم و دوزخ عبارتست از جهل. چون ما عارف به 32 کلمه و وجود خود آشنا شويم همه اشياء براي ما بهشت است. نماز نيست، روزه نيست، غسل و طهارت نيست و حرام نيست و همه چيز حلال است که اين همه تکلفات است و در بهشت تکلف نيست. به اعتقاد حروفيان گردش کائنات بر اساس سه مرحله بنيان گذاشته شده: 1- نبوت 2- امامت 3- الوهيت. نبوت با حضرت آدم شروع و به حضرت محمد -صلى الله عليه وسلم- خاتمه مييابد. امامت از حضرت علي شروع و به حسن عسکري خاتمه مييابد. دوران الوهيت با ظهور فضل که بنا به اعتقاد خودش مهدي موعود است شروع ميشود. اين ادعاي حروفيه نسخ شرايع را به دنبال داشت. اين فرقه بخاطر آنکه به حروف اهميت به سزايي ميدادند و به حروفيه معروف شد. 3- بکتاشيه: محمدبن ابراهيم بن موسي خراساني اهل نيشابور معروف به حاجي بکتاش ولي موسي مؤسس طريقت بکتاشيه از مريدان احمد يسوي و از ياران بابا الياس بود که همراه وي از خراسان به آناتولي کوچيد. در قيام بابائيان همراه بابا اسحاق بود. ولي سلطان سلجوقي او را بخشيد و وي را نزد مولانا جلالالدين رومي فرستاد. پيروان بکتاشيه حضرت علي را بسيار ستوده گاهي حالت الوهي بدو قائل ميشدند. همچنين امامان ديگر را تقديس داشتهاند. آنها به يک نوع تثليت شيبه تثليت مسيحيان معتقد بودند، (خدا – محمد – علي) و براي حضرت محمد -صلى الله عليه وسلم- و حضرت علي -رضی الله عنه- رتبه مافوق بشري قائل بودند حاجي بکتاش در سال 738 ه. ق دو سال قبل از تولد فضلالله استرآبادي مرد. در سال 1240 ه. ق به دستور سلطان محمودخان عثماني بساط حروفيه و بکتاشيه برچيده شد و خانقاههايشان ويران و مايملکشان به نقشبنديه واگذار شد اما آنها به نوعي در ميان دراويش نقشبنديه و قادريه و رفاعيه و سعديه مسلک شدند و محرمانه به انتشار عقايد و مبادي خود پرداختند اين امر باعث شد که بسياري از عقايد کفرآميز آنها وارد فرقههاي مذکور شد. 4- مشعشعيان يا اهل حق يا علي اللهيها[2]: سيد محمد بن سيد فلاح شاگرد و داماد احمد بن الحلي اسدي معروف به علامه حلي (756-841 ه. ق) متولد 780 ه. ق و متوفاي 866 ه. ق بنيانگذار فرقه اهل حق ميباشد. وي بر طريقه مذهب فلاسفه و اسماعيلي بود. وي با تقيه و تصوف توانست در لرستان و خوزستان سلسلهاش را بنيانگذاري کند. طبق نوشتههاي اهل حق سيد محمد مشعشع در سي و دو سالگي خود را مظهر الوهيت خواند. يکي از عقايد زشتي که سيد محمد و پيروان او داشتهاند خدا شناختن امام علي -رضی الله عنه- بوده است. در کتاب من کلام المهدي که حاوي گفتههاي سيد محمد است و همين مطلب در کتاب زندگاني شمسالعارفين حجت عليشاه نعمتالهي نيز آمده است سيد محمد ميگويد:[3] (گوهر خدايي در کالبد علي نهان بود. اين کالبد که عنوان امامت داشت زبان و چشم و دست و روي آن گوهر خدايي بود. خدا فرمان اين کالبد را هم به مردم واجب ساخته بود، چون که فرمان آن گوهر نهان شده در او واجب بود. اين براي آن بود که خدا با صورت ناتواني پديدار گردد تا دانسته شود که چه کساني او را ميشناسند و گردن ميگذارند و چه کساني نميشناسند و گردن ميپيچند تا بدينسان آزمايشي به ميان آيد. چنان که سنيها او را نشناختند و با زور از او بيعت براي ابوبکر گرفتند. شيعيان اثنيعشر نيز او را تنها به امامت شناختند و گوهر نهان شده در او را ندانستند. هر که اين را نپذيرد ناصبي است و در چيرگي آينده کشته خواهد شد. ميگويد: دوازده امامان نيز گمراهند و از آنها نيز بازخواست خواهد رفت و آن باوري که به امامت کالبد داشتند سودي به ايشان نخواهد داد.) سيد محمدنوربخش شاگرد ديگر حلي بود. که طريقت نور بخشيه را در شرق ايران و ماوراءالنهر بنيانگذاري کرد. 5- صفويان: بنيانگذر اين طريق شيخ صفي الدين اردبيل (650-735 ه. ق) است. شيخ صفي از عرفاي مشهور زمان خود بود. وي مريد شيخ تاجالدين زاهد گيلاني بود و دخترش را به زني گرفت بدنبال وفات شيخ زاهد در سال 700 ه. ق شيخ صفيالدين در مقام ارشاد بر جاي او نشست و مريدان شيخ زاهد همه گرد شيخ صفيالدين گرد آمدند. حمدالله مستوفي در نزهه القلوب صفحات 121 تا 124 مينويسد: شيخ صفي شافعي مذهب است و اکثر مردم اردبيل مذهب شافعي دارند و مريد شيخ صفي ميباشند. ابن بزاز نيز در نسخه اصلي صفوه الصفا که در موزه اياصوفيه اسلامبول موجود است ميگويد: در اردبيل بغير از اهل سنت و جماعت خلاف و اختلاف مذاهب چون اشعريه، معتزله، قدريه، مشبه، مجسمه، معطله و غيرها هرگز نبوده و نباشد. اين طريقت تا اوايل قرن دهم هجري بر منهج شيخ صفي بود. منصب ارشاد در اين مکتب ارثي بود بعد از پدر به يکي از پسرانش ميرسيد. 6- خاکسار يا جلاليه يا حيدريه يا اهل حق: اين طريقت توسط شيخ حيدر پدر شاه اسماعيل اول صفويه بنيانگذاري شد. پدر شيخ حيدر يعني شيخ جنيد با نقشههاي ماهرانه خود موفق به جلب حمايت اوزون حسن گرديد و با استفاده از اقامت در ديار بکر و آناتولي به جلب قبايل ترکمان پرداخت و مريدان بسياري را جذب کرد. شيخ حيدر نيز دختر اوزون حسن آق قويونلو بنام مارتا را به زني گرفت. مادر مارتا بنام کاترينا دختر آخرين امپراطور مسيحي طرابوزون به شرط آنکه در دين مسيح بماند با اوزون حسن ازدواج کرده بود. دانشمند بزرگوار فضلالله بن روزبهان خنجي در عالمآراي اميني و کتاب ابطال الباطل مينويسد: وقتي امير جانشيني به جنيد رسيد نحوه نياکان خود را تغيير داد. پرنده اشتياقش تخم قدرتطلبي در آشيانه انديشهاش کاشت هر لحظه و هر دم در پي تصرف سرزميني و ناحيهاي برآمد. پيروان او علناً شيخ جنيد را خدا و پسرش حيدر را پسر خدا صدا ميکردند. آنها در ستايش او ميگفتند: او تنها موجود روي زمين است. معبودي جز او وجود ندارد. اگر کسي صحبت از مرگ جنيد ميکرد زندگي را به کامش تلخ ميکردند. بعد از مرگ جنيد خليفههاي او از اطراف و اکناف جمع شده پيوندهاي الوهيت حيدر را اعلام ميکنند. تعدادي از قبايل طالش روم و سياهکوه (قرچهداغ) در اطراف او جمع آمده او را معبود خود ساخته و نماز عبادت را به کنار نهاده شيخ را قبله حاجات و مسجد آمال خود نهادند. اساس مذهب حيدريه بر تشيع تعصبآميز و دشمني فراوان با اهل سنت قرار گرفته بود. آنها قرآن را ناقص ميدانستند. علت تحول مرشدان و پيروان صفويه از رويه خانقاهنشيني و مسالمتکاري با سلاطين اهل سنت و گرايش آنها به ايجاد دولتي جداگانه از شيخ جنيد شروع ميشود. او و فرزندانش با پيوستن به عقيده اهل حق و حروفيه و بکتاشيه و نوربخشيه که همه آنها در حقيقت يک چيز بودند قدرت دنيوي کسب کردند. ميدان فعاليت اين فرقهها از خوزستان و آناتولي و ديار بکر و کرمانشاهان و لرستان تا سواحل رود ارس و موصل و بصره و ماوراءالنهر و خراسان و افغانستان و هندوستان گسترده بود. پيروزيهاي سريع نظامي شاه اسماعيل در ابتداي کارش بخاطر گستردگي فعاليت اين فرقهها بود و گرنه شاه اسماعيل هيچگاه موفق نميشد سرزمين به آن وسعت را به زير فرمان خود آورد. زکي وليدي طوغان در کتاب منشأ صفويان مينويسد: تعداد صفويان دو ميليون نفر بود که اجداد آنها دو يا سه قرن قبل از قدرتگيري آنها با حملات مغولان بطرف آناتولي رانده شده بودند آنان بعد از قدرتگيري به ايران سرازير ميشوند و موفق به اشغال آن ميشوند. وقتي صفويه ايران را اشغال کردند بجز معدودي از پيروان فرقههاي نامبرده بقيه جمعيت ايران که آنرا تا چهل ميليون نوشتهاند اهل سنت بودند حتي خود پيروان فرقههاي بالا از مذاهب اصلي شيوخ خود تا زمان قدرتگيري صفويه بيخبر بودند. همين امر باعث شد که پيروزيهاي برقآساي آنها و اشغال سرزمينهاي خيلي زود فروکش کند. علامه فضلالله بن روزبهان خنجي در مقدمه تاريخ عالمآراي اميني مينويسد: گروهي از بدعتگزاران اين سرزمين را اشغال کردهاند و نظريات رافضي و فرقهگرايي را توسعه دادهاند. اين مسأله باعث شد که من سرزمين پدري خود را ترک گويم و پس از وداع با عزيزان و ياران راه تبعيد را در پيش گيرم. از اين رو شهر اصفهان خود را پشت سر گذاشتم و به کاشان آمدم و در آنجا ساکن شدم، يعني جائي که نظريات اهل سنت و جماعت گسترده است و از فرقهگرايي و الحاد خبري نيست. دليل ديگري که اثبات ميکند در ايران شيعه محلي از اعراب نداشته است جذب علماء شيعه از خارج ايران براي بسط اين مذهب بوده است که اين مسئله توسط دکتر زرينکوب در روزگاران و دکتر ذبيعالله صفا در تاريخ ادبيات در ايران و ديگر نويسندگان منصف ايراني به آن اذعان شده است. دليل ديگر قبيلههاي تشکيل دهنده سپاه قزلباش ميباشد که يا مانند قبيله افشار مغول بودهاند يا اينکه در آناتولي مستقر بودهاند و بعد از قدرتگيري روانه ايران شدند. مانند دو قبيله استاجلو و تکلو در آسياي صغير. راجر سيوري در کتاب عصر صفوي مينويسد: صفويه همين که با استفاده از ايدئولوژي خاص خود به قدرت رسيد، عمداً به محو کردن شواهدي در مورد منشأ خود آغازيدند که ممکن بود باعث ضعف کارآيي اين ايدئولوژي شود و پايههاي را که اين عقيده بر آن استوار بوده مورد سؤال قرار گيرد. کسروي نيز اين مسئله را مورد بررسي قرار داده است و دروغ بودن سيادت صفويان را اثبات کرده است[4]. صفويهها براي آنکه بتوانند در ايران به راحتي حکومت کنند، نسب شيخ صفيالدين را با بيست واسطه به امام موسي کاظم -رضی الله عنه- رسانده بودند و او و اولادش را سيد ميدانستند. اين تنها موردي نبود که صفويه دست به تحريف آن زد بلکه آنها کار را به جايي رساندند که حتي بزرگان اهل سنت در ايران را نيز به شيعهگري منسوب کردند. بزرگاني که در تمام طول حيات خود در نشر مذهب اهل سنت کوشيده بودند. کساني مانند مولوي، جامي، سعدي شيرازي، فردوسي و.... پايههاي مهم قدرت شاهان صفويه 1- نظريه حق الهي پادشاهان ايران در قبل از اسلام که در هيأت جديد ظل الله في الارض ظاهر شد. بر اساس اين نظر شاهان از خدا يزدي برخوردارند و در حقيقت نماينده و جانشين خداوند در زمينند. اين نوع حکومت همان حکومت ديني است که در اسلام منفور است. 2- ادعاي آنها مبناي بر اينکه نماينده مهدي موعود ميباشند. 3- مقام پادشاهان به عنوان مرشد کامل پيروان طريقت صفويه که به نام صفويه شناخته شدهاند سلطان حيدر کلاه بر ترکماني را به کلاه سرخ دوازده ترک (نشانگر 12 امام) بدل نمود و مريدانش به واسطه داشتن اين کلاه سرخ بود که به سرخسران يا قزلباشان شهرت يافتند. 4- فئوداليسم[5]: شاه اسماعيل با اعطاي زمين و ملک به سرکردگان قبايل قزلباش: تکلو، ذوالقدر، شاملو، روملو، افشار، استاجلو، قاجار، ورساق و ديگر قبايل که حامي وي بودند اساس فئوداليسم را در ايران پايه گذاشت وي به اين ترتيب توانست حکومتش را در ايران مستحکم کند. 5- روحانيت: در همان ابتداي تشکيل حکومت صفويه با ورود ملايان عرب و سرازير شدن روحانيان مسيحي از اروپا بخصوص لهستان[6] به ايران نهادي روحاني همچون دوره ساساني و کليساي کاتوليک روم جزو لاينفک حکومت صفوي گرديد. کساني که از اطاعت آنان سرباز ميزدند در شمار مشرکان و دشمنان خدا بحساب ميآمدند. در اين باره حديثي از حضرت امام جعفر صادق به مضمون زير ساخته بودند: امام جعفر صادق: انظرو الي من کان منکم قدروي حديثنا ونظر في حلالنا وحرامنا وعرف أحکامنا، فارضوا به حکماً، فاني قد جعلته حاکماً، فاذا حکم[7] بحکم، فمن لم يقبله فإنما بحکم الله استخف وعلينا رد وهو راد وهو راد علي الله وهو علي حد الشرک، به نقل از روضات الجنات جلد چهارم صفحات 362 تا 363 خاصه که مجتهد اعلم را نايب امام زمان ميدانستند و خاتم المجتهدين را وارث علوم سيدالمرسلين و نايب ائمه معصوم ميدانستند و شاه طهماسب با توجه به اين اصل هر گونه عدم پيروي از روحاني اعظم را ملعون و مردود ميشمارد. اين اصل در تمام دوران صفويه وجود داشت و در دوران فتحعليشاه قاجار دوباره از نو زنده شد. کداميک: هويت ملي يا انقطاع از پيوندهاي ملي؟ بدون شک اولين مشخصه هويت ملي يک قوم زبان آن قوم است. صفويه زبان فارسي که بزبان ملي ايران بوده و هست را از رسميت انداختند زبان ترکي را بجاي آن نشاندند. آذربايجان که زبان آذري خود را در برابر سيل ترکان، ايلخانان مغول، چوپانيان، جلديريان، قره قويونلوها و آق قويونلوها که از ابتداي سده هفتم تا ابتداي سده دهم به بازار کشيد حفظ کرد و در منتهاي تاريخي و جغرافيايي نشانهاي از تغيير لهجه ايراني آن ديار در دست نيست، حتي تا ميانه سده يازدهم هجري قمري يعني در تاريخي که يک قرن و نيم از دوران صفويه ميگذشت مدارک مؤثق از جمله سياحتنامه اوليا محمد ظلي بن درويش معروف به اوليا چلبي (وفات 1089 ه. ق) وجود دارد که ثابت ميکند زبان رايج در آذربايجان هنوز لهجه آذري گويشي از زبان ايراني بود[8] زبان آذري امروزه در محال هرزن (معروف به هرزن ديلي) در محال حسنلو در قراچه داغ، بعضي از روستاهاي هروآباد و بعضي از روستاهاي خلخال و مانند آن مورد استفاده است. با زوال تدريجي زبان آذري ترکي جاي آنرا گرفت و با حمايتي که قاجار از زبان ترکي بوجود آورد و همچون صفويه آنرا زبان رسمي قرار داد قسمت بزرگي از ايران ترک زبان شدند. آموزش عالمان ديني صفويه و پس از آن با استاداني آغاز شد که همگي عرب و غيرايراني بودند و اين غلبه فرهنگ عرب باعث تربيت کساني شد که يکباره دور از دوستداري فرهنگ ايراني بودند. چرا که آشنايي با فرهنگ هر ملت با مطالعه تاريخ و زبان و ادب و انديشهها و باورها و انديشههاي فکري آن ملت ميسر است. کساني که بدين وسيله تربيت ميشدند تنها در ارتباط با قوم عرب حتي قبل از دوره جاهليت آشنا ميشدند. و ضديتي که استادان آنها با ايراني داشتند خود داستان مفصل ديگري است. از دانشمندان و بزرگان ايراني کلاً به بدي ياد ميشد و اين امر باعث قطع ارتباط ايراني با فرهنگ و تمدن و تاريخ خود شد. در نتيجه ملتي بدون هويت را بوجود آورد. وقتي از آقا حسين خوانساري (وفات 1099 ه. ق) مجتهد معروف و متنفذ شاه سليمان ميپرسند آيا صحيح است که دنيا قبل از خلقت آدميان در دست ايرانيان بود؟ (إن کان الدنيا کانت بأيدي الفرس قبل هذا الخلق؟) وي به طعنه ميگويد: لا بل کانت أبداً بأيدي الحمر: هم پيش از خلقت و هم پس از آن هميشه در دست خران بود[9]. با اين تعبير تکليفها روشن است. صاحب بن عباد اديب و فقيه معروف شيعي مذهب وزير آل بويه از کثرت عربدوستي که داشت ميگفت: به آيينه نمينگرم تا چشمم به يک عجمي نيفتد[10]. تحريم قصه گويي در عهد صفويه و لعن ابومسلم خراساني و داستان گزاران بزرگ اهل سنت مانند فردوسي که در سده پنجم و ششم ه. ق نيز وجود داشت و قبلاً در اين مورد از کتاب شيخ عبدالجليل قزويني در کتاب النقض شواهدي آورده شده است صورت وحشيانهاي به خود گرفت. مدحخوانان و مناقيبان آنها بر اهل سنت طعن ميزدند که با داستانسرايي درباره ايرانيان قديم دچار ترهات شدهاند. شاه اسماعيل اول قبرهاي ابومسلم و فردوسي را خراب کرد. درباره لعن ابومسلم از امام جعفر صادق حديثي به شرح زير ساختند: فان سل الصادق عن القصاص ايمل السماع لهم فقال لا وقال: من أصغي الي ناطق فقد عبده کان الناطق عن الله فقد عبدالله وإن کان الناطق عن إبليس فقد عبد إبليس: هر کس به قصهخواني گوش فرا دهد آن قصهخوان را پرستيد هر کس به نطق درباره خداوند گوش دهد عبدالله است و هر کس به گفتههايي از ابليس گوش فرادهد عبد ابليس است. اين حديث را محمدبن اسحق ابهري شاگرد محقق کرکي عاملي از جبل عامل لبنان در کتاب انيس المؤمنين صفحه 142 به نقل از وي آورده است. محقق کرکي عاملي در کتاب مطاعن المجرميه به نقل از امام جعفر صادق آورده است که ابومسلم شيعه نبوده و مخالف سرسخت آنها بوده و امام جعفر صادق وي را لعن کرده است. اين نمونه تربيتي است که عالمان عرب به شاگردان ايراني خود ميآموختند. بقول ذبيعالله صفا با برتري يافتن شمشيرزنان بيفرهنگ سرخ کلاه و با چيرگي عالمان قشري ظاهربين دوراني جديد از تنزل فکري و عقلي و ادبي در ايران پيريزي شد که نه تنها با سقوط دولت صفوي از ميان نرفت، بلکه هنوز و شايد تاديرگاه هم برقرار خواهد ماند.
جنايات صفوي بنياد سلطنت صفويه از همان آغاز کار بر خونريزي نهاده شده اين خوي خونآشامي چهره ناساز خود را بگونههاي متفاوت مينمود. گاه در پوشش دين و منتشر ساختن دين حق. گاه در جامه سياست و تدبير ملک و بيشتر در راه فرو نشاندن آتش خشم و کينه و نفاق، گاهي براي تفريح و خوشگذراني. در اين راه سر بريدن – دست و پا بريدن – مثله کردن – زندهخواري توسط نوکران زندهخوار و سگان آدمخوار – دوشقه کردن – چشم کندن – ميل در چشم کشيدن – خفه ساختن – در آتش انداختن، مرشدان کامل اگر در فرو نشاندن آتش خشم و آزي که در اين زمينه داشتند کسي از دوران نمييافتند و به نزديکان خود – به حرم خود و برادران و پسر عمان و آخر کار به فرزندان خود ميپرداختند. اسماعيل اول مؤسس سلسله شوم صفويه (905-930 ه. ق) کاتيرينوزنو در سفرنامه ونيزيان مينويسد: وقتي اسماعيل به تبريز رسيد با هيچ مقاومتي روبرو نشد با اين حال بسياري از مردم شهر را قتلعام کرد، حتي کسانش زنان آبستن را با جنينهايي که در شکم داشتند کشتند. وي ميگويد: حتي سگان را نيز در تبريز کشتند. ميگويد: گمان نميکنم از زمان نرون به بعد چنين ستمکاره خونآشامي به جهان آمده باشد. کاترينوزنو مينويسد که سپاهيان اسماعيل را مانند خدا تعظيم ميکنند، بسياري از آنان بيزره به جنگ ميروند، و انتظار دارند که اسماعيل نگهدارشان باشد، از اينرو با سينههاي برهنه به پيش ميتازند و فرياد ميزنند: شيخ، شيخ. نام خدا را فراموش کرده و فقط نام اسماعيل را به خاطر سپردهاند. صفويه ميگويند: لا اله الا الله اسماعيل وليالله. سپس راوي از اسماعيل وليالله چهره ديگري بدست ميدهد. اسماعيل عمل لواط که از اصول دين زردتشت است را با دوازده تن از جوانان شهر تبريز در دربار رومي که به آنجا رفت انجام داد. سپس آنان را به همين نيت به امراي خود داد. اندکي بيش از آن دستور داده بود تا ده تن از اطفال مردان محترم را به همان ترتيب دستگير کنند. بعضي از قتلعامهاي اسماعيل اول به قرار ذيل است: 1- قتلعام تبريزيان در 907 ه. ق 2- قتلعام يزديان در 910 ه. ق 3- قتلعام فيروزکوهيان ده هزار تن 4- قتلعام طبس در 910 ه. ق 5- قتلعام شماخي در 906 ه. ق 6- قتل عام فرارود گروه قرشي بيش از پانزده هزار تن 7- قتلعام شيراز و کشتار علماي آن ديار در 908 ه. ق 8- قتلعام هرات 9- قتلعام اصفهان 10- قتلعام بغداد در 914 ه. ق 11- قتلعام مشهد. شيوه قبولاندن مذهب صفويه نيز به قرار زير بود: دستههاي تبرائيان[11] در کوچه و بازار راه ميافتادند و سه خليفه اول راشده و همه دشمنان علي و ديگر امامان و بطور کلي همه اهل سنت را لعن ميکردند هر کس که بيدرنگ در جواب نميگفت: بيش باد و کم مباد. در دم خونش ريخته ميشد[12]. جنگ چالدران و افسانه خدا بودن اسماعيل 920 ه. ق 1914 ميلادي بعد از آنکه اسماعيل با پادشاه مجارستان و مماليک مصر متحد شد و قصد حمله به عثماني را در سر پروراند، سلطان سليم اول (918-926 ه. ق) که يکي از مقتدرترين و فاتحترين سلاطين آل عثماني است به فکر مقابله با او افتاد. از طرف ديگر شاه قلي خليفه شيخ اسماعيل و رئيس ايل تکلو در آسياي صغير بيش از پانزده هزار تن از اهالي سنت آنجا را قتلعام و اموال آنها را غارت ميکند. محمدخان استاجلو حاکم ديار بکر از خليفههاي شاه اسماعيل با فرستادن نامه تهديدآميز و يک قبضه شمشير و يک دست لباس زنانه او را ترغيب به جنگ کرد. وي در اين نامه نوشته بود اگر به جنگ ميآيي شمشير بر کمربند و گرنه ملبس به لباس زنانه شو و بعد از اين مردي بر زبان جاري نساز[13]. همچنين نورعلي خليفه حاکم ارزنجان و رئيس و افراد سلسله ذوالقدر در آناتولي نيز از مريدان شيخ اسماعيل بودند. بدين ترتيب اگر سلطان سليم دير ميجنبيد قطعاً بساط حکومت عثماني بزودي چيده ميشد. اما سلطان بزرگ عثماني با روش بسيار متين کليه صفويان آناتولي را شناسايي کرده سپس به سر آنها تاخته بيش از چهل هزار تن از آنان را به هلاکت ميرساند. و آنهايي که گناهشان ثابت نشده بود را داغ ميکند تا قابل شناسايي باشند. بعد از آن سلطان سليم عازم تبريز پايتخت جانيان صفويه گرديد. وي شاه اسماعيل که فراري شده بود را با زرنگي خاص به ميدان نبرد کشاند و در منطقه چالدران آن ملحد مدعي خدايي[14] را به سختي شکست داد. و بدين ترتيب افسانه خدايي و شکستناپذيري شيخ اسماعيل درهم فروريخت. جنگ چالدران نتايج زيادي داشت از جمله: 1- شکسته شدن غرور و تعصب شيخ اسماعيل و درهم کوبيده شدن افسانه خدايي او در نتيجه در چشم هواداران خود از ارزش پيشين خود افتاد. 2- زمينگير شدن صفويه تا هفتاد و پنج سال بعد که انگليسيها ارتش صفويه را بازسازي کردند. 3- مجبور شدن اسماعيل به دست کشيدن از کشتار و اذيت اهل سنت. اسماعيل بعد از آن تا وقتي که زنده بود يعني سال 930 ه. ق هيچگاه نتوانست و نه جرأت کرد که به قتل عام اهل سنت اقدام کند. 4- بسياري از مردم شهرهاي اهل سنت مانند بغداد و هرات بعد از جنگ چالدران به مذهب اهل سنت برگشتند و گماشتگان صفويه را کشتند. 5- تجزيه ايران در نتيجه کشتارهاي هولناکي که صفويه انجام داده بود و پيوستن عراق و کردستان به عثماني براي محفوظ ماندن از کشتار و تغيير مذهب، سلطان سليم بعد از فتح شايان خود قصد داشتند در تبريز بماند و زمستان را در آن شهر بگذراند در بهار سال بعد کار صفويه را يکسره سازد، اما از آنجا که در ميان سپاهيان وي عده زيادي از سربازان باطناً مريد صفويه بودند او را به بازگشت به عثماني ترغيب کردند. در سال 926 ه. ق که سلطان سليم تصميم گرفت به تسلط صفويه در ايران خاتمه دهد باز همين سربازان مخالفت کردند اما سلطان مصمم بود، در همان اوان بود که سلطان به طور مرموزي وفات کرد. سلطان سليم شخص ديندار، عادل و علمپرور بود. وي شاعر نيز بود. در فصل نه همين کتاب شعري از او آورده شده است.
اوضاع مذهبي ايران در اوايل صفويه اوضاع مذهبي ايران در اوايل صفويه به قرار ذيل بود: شيعهها: در بعضي از شهرهاي ايران اقليتهاي کوچکي از شيعيان وجود داشت مانند سبزوار، مشهد، ري و قم اما بسياري از آنها مانند اهالي کاشان به اهل سنت گرويده بودند. حنفيها: خاندانهاي تيموري – جغتايي – ايلها و قبيلههاي ترکنژاد شرق – قبيلههاي بلوچ – افغان در سيستان و بلوچستان – خراسان – افغانستان –ماوراءالنهر – مازندران – کرمان – يزد – سمنان – کاشان وغيره. شافعيها: در نواحي جنوبي ايران استانهاي هرمزگان – فارس – مرکزي – اصفهان – سمنان - اراک – آذربايجان شرقي و غربي – کردستان – کرمانشاهان – همدان – خوزستان – ايلام – لرستان = چهارمحال بختياري – کهکيلويه و بويراحمد – زنجان – قزوين – گيلان – عراق و ساير نواحي ايران. تنها جاهائي که صفويه قادر نشد در آنجا قتل عام به راه اندازد سيستان و بلوچستان و ماوراءالنهر بود. ماوراءالنهر در دست ازبکان بود و سلسله ازبکي که به تازگي در آنجا تأسيس شده بود در حال قدرتگيري بود. سيستانيها در زمان قدرت يافتن صفويه به رهبري ملک سلطان محمود سيستاني کاملاً متحد بودند و اين امر باعث شد که صفويه فکر تغيير مذهب در آن ديار را کنار گذارد. سيستان و بلوچستان در آن زمان بسيار بزرگتر از حال بود و شامل هرمزگان و استان هرات ميشد. حتي شاه عباس اول به علت موقعيت بلوچستان و اتحاد و اتفاق مردم آن ديار ترجيح داد که حاکمي از قزلباش را به آن سرزمين نفرستد و فرد مورد نظر مردم آنجا را حاکم بلوچستان کند. شاه طهماسب اول (930-984 ه. ق) بعد از شيخ اسماعيل پسرش طهماسب اول به حکومت ايران رسيد. در حکومت پنجاه و چند ساله او بيشتر مناطق ايران در شرق و غرب بين صفويه و ازبکان و عثمانيها دست به دست شد. ازبکها خراسان و استان هرات را در بيشتر ايام حکومت طهماسب اول در تصرف خود داشتند. عثمانيها هم، بارها تبريز را به تصرف خود درآوردند که اين امر موجب شد طهماسب مرکز حکومت خود را از تبريز به قزوين منتقل کند. در سال 962 ه. ق 1555 ميلادي پيمان صلح بين سلطان سليمان باشکوه عثماني با شاه طهماسب به امضا رسيد طبق اين پيمان لعن به خليفه راشدين از صفويه ممنوع شد. همچنين صفويه مجبور شد از آزار و اذيت اهل سنت در ايران دست بردارد. اين پيمان مرز ايران و عثماني را مرز فعلي قصر شيرين تعيين کرده بود. شاه طهماسب سياست تغيير مذهب را در داخل ايران در مناطق مانند لرستان و کهکيلويه و بويراحمد با فرستادن دستههاي تبليغي ادامه داد. صفويه با تمام قساوتي که داشت نتوانست اکثريت مردم ايران را به مذهب خود درآورد. با آنکه شاه اسماعيل با قتلعامهاي بسيار توانسته بود اهالي چند شهر مانند هرات و شيراز را به تغيير مذهب وادار کند ولي بعد از جنگ چالدران و شکست شاه اسماعيل اکثر مردم به مذهب خود برگشتند بخصوص در هرات مردم تغيير مذهب دادهها را کشتند و دوباره مذهب اهل سنت را برقرار کردند. در دوران شاه طهماسب نيز به علت ضعف وي و وجود سلاطين مقتدري همچون سلطان سليمان باشکوه صفويه هيچگاه جرأت نکرد دست به قتلعام اهل سنت بزند. بعد از شاه طهماسب اول پسرش اسماعيل دوم به حکومت ايران رسيد. اين شاه جوان که توسط معلمي اهل سنت از هرات تربيت شده بود بسياري از سران قزلباش و تجاوزکاران به جان و مال مردم ايران را به قتل رساند. کساني که نسبت به صحابه بيادبي کرده بودند را تنبيه نمود و اهل سنت را اکرام نمود. اما بزودي به طرز مرموزي به قتل رسيد. بعد از او برادرش سلطان محمد ميرزا با لقب خدابنده به حکومت ايران رسيد. بعد از برکناري سلطان خدابنده توسط شاه عباس اول سلطان مراد سوم عثماني به قفقاز را از صفويه گرفت و شاه عباس اول را در سال 1590 ميلادي (999 ه. ق) وادار به پذيرش قرارداد صلحي نمود که وي را مجبور کرد از تبليغات صفوي در آناتولي دست بکشد و در ايران نيز از هر گونه آزار و اذيت اهل سنت خودداري کند. شاه عباس اول (996-1038 ه. ق) شاه عباس اول با راهاندازي کودتايي بر سر کار آمده پدرش شاه محمد خدابنده را کنار زده و او را همراه با دو برادر باقيماندهاش که بعداً نابينايشان کرد از پايتخت تبعيد کرد. اين شاه جنايتکار در طي حکومت چهل و دو ساله خود بقدري در ايران جنايت کرد که شرح آن جنايتها خود به کتاب قطور جداگانهاي نياز دارد. بقول نصرالله فلسفي وي در طريق پيشرفت کار سلطنت و براي مرعوب ساختن مدعيان خويش بياندک ملاحظه و ترحم و ترديد، هر کس را که به حقيقت يا به گمان، مانع فرمانروايي مطلق و مخالف اراده شخصي خود ديد، از ميان برداشت. پانصد جلاد، از مردان درشت استخوان قوي هيکل بلند قامت بدروي داشت که کلاههاي بزرگ با دستاري سرخ گرد آن پيچيده بر سر مينهادند با ريشهاي تراشيده و سبيلهاي بزرگ خنجرآسا رئيس اين دژخيمان شيخ احمد آقا را چنين توصيف کردهاند. در اين منصب (داروغگي قزوين) دکاني در آن شهر براي بريانپزي و کبابفروشي گشوده بود و هر کس را که به تهمت دزدي و راهزني ميگرفت در آن دکان به تنور گداخته ميانداخت يا به سيخ ميکشيد. شاه عباس چون بر مردم شهر يا ولايتي خشم ميگرفت، شيخ احمد آقا و يارانش را بر سر ايشان ميفرستاد و اين گروه که به خونريزي و مردمکشي خو گرفته بودند، آن مأموريت را به دلخواه شاه و بلکه شديدتر از آنچه او اشاره کرده بود، انجام دادند. گروه ضربت شيخ احمد آقا، در گيلان که به فرمان شاه عباس مردمش، به علت حمايت از چند امير طغيانگر محکوم به قتلعام شده بودند. جناياتي مرتکب شد که موي بر اندام راست ميکند! تا حدي که مؤرخان درباري، با همه ملاحظات و ترس و وحشت از ابراز نفرت خودداري نميکنند. نصرالله فلسفي به نقل از نقاوة الآثار در کتاب زندگاني شاه عباس اول مينويسد: شيخ احمد آقا آنچه مقتضاي غضب و قهر جانسوز شهريار بود کرد و شيوهاي که نفس بد آموزش تقاضا داشت بر آن افزود و کار سفاکي را در آن ولايت (گيلان) بدانجا رسانيد که زنان از ترس او بچه افکندند و بعضي زنان را که اين حالت واقع نشد، شکم ايشان را شکافت و بچهها را به درآورده و بر سر نيزه کرد... بر هيچ يک از آن قوم ابقا ننمودند و حتي اطفال و زنان و شيخ و پير و شاب جوان آن جماعت را به تيغ بيدريغ گذارنيدند. اطفال را در مهد دو پاره ميکردند[15]. زندهخواران[16]: اين مجازات شوم و نفرتانگيز که از مجازات مغول بود بدست شاه اسماعيل اول زنده شد و شاه عباس هم آنرا با رسم خاص به اجرا درآورد. دسته آدمخواران چيگين يا گوشت خامخور ناميده ميشدند. سردسته زندهخواران شاه عباس شخصي بنام ملک علي سلطان بود. آن فرقه آلت دست شاه عباس گناهکاران واجب التعذير را از يکديگر ميربودند و لبها و گوشهاي ايشان را به دندان قطع نموده بلع ميفرمودند، همچنين بقيه اعضاي بدن ايشان را به دندان انفصال داده ميخوردند و غيره.... يکي ديگر از شيوههاي شاه عباس و برخي از شاهان صفوي اين بود که وقتي به سرداران و اعضاي بلند پايه خود به هر دليلي خشم ميگرفتند وابستگان و اطرفيان قرباني را نيز قتلعام ميکردند. يکي از همراهان برادران شرلي از مناظري که روز ورود شاه عباس به قزوين ديده روايت ميکند[17]: همين که به قدر نيم فرسخ از شهر دور شديم. يک تماشايي ديدم که ندرتاً ديده ميشود. سربازهاي شاه را ديديم از ده هزار سرباز، دوازده هزار سر بريده بر روي نيزههاي خود زده، و بعضيها گوشهاي آدم را به ريسمان بسته از سينه خود آويخته بودند. در اصفهان نيز همين وضع برقرار بود. قتل مردم و سربازان ساکن در قلعه گنجه سال 1015 ه. ق کشتار زنان ومردان مقيم در قلعه شماخي سال 1016 ه. ق قتلعام بيش از هفتاد هزار نفر از مردم بيگناه گرجستاني در جريان خوران شاه خانم که شاه عباس نديده عاشق او شده بود و به اسارت بردن يکصد و سي هزار پسر و دختر گرجي، زجر و کشتار شاعران و هنرمندان در سراسر حکومت صفويه همچون شب تاريکي براي شعر فارسي بوده است. صدها شاعر آزاد انديش، چنان در جو هولناک متعصبان اين سلسله محو و نابود شدهاند که حتي اثري از آثار آن بدست نيامده است. از جمله تفريحات شاه عباس اول يکي آن بود که به پدر دستور ميداد پسرش را بکشد. اگر امتناع ميکرد به پسر دستور ميداد پدرش را بکشد، اگر او نيز خودداري ميکرد، به ديگري دستور ميداد که آندو را بکشد سپس بازماندگان و اموال مقتولين را به تصرف خود در می آورد. سياست مذهبي عباس اول به پشتيباني موروثي از شيعيان و تعقيب اهل سنت به اتهام هواخواهي از عثمانيها و ازبکها و اعطاي آزادي و امکانات فراوان به مسيحيان و ديگر فرقههاي غير اسلامي قرار داشت. اسير کردن زنان و اطفال قلعهاند خود، کشتار گيلانيها و تمامي مردم قبيله مکري از مراغه تا مياندوآب، شکنجه و آزار مردم سمنان بخصوص بريدن گوش و بيني علماي اهل سنت ناحيه سرخه سمنان و خوراندن آن به مردم، کشتار و اذيت همدانيها و شهيد کردن محمود دباغ پيشواي اهل سنت آن ديار – کشتار در قلعه دمدم اروميه بسال 1019 ه. ق کشتار اهالي کرد ماکو بخصوص طايفه محمودي به مدت ده روز بسال 1014 ه. ق در اين کشتار قلعه دامنکوه ماکو به اشغال شاه عباس درميآيد و کليه پناهجويان آن به قتل ميرسند اما قلعه ميانکوه به علت پايداري بيش از حد از اشغال مصون ميماند. قتلعام اهل سنت بغداد و... آنچه که نوشته شد تنها گوشههاي کوچکي از جنايات بيشمار شاه عباس کبير!! است و همچنان که قبلاً تذکر داده شده در اين مورد کتابي جداگانه مورد نياز است که نوشته شود. برادران شرلي برادران شرلي بعد از عقد قرارداد بازرگاني در زمان شاه طهماسب اول با جنکينسون خود را آماده آمدن به ايران کردند، آنها با تشويق افرادي همچون آنجلو کشيش سرشناس انگليسي که مدتي مقيم ايران بود راهي ايران شدند. در سال 1598 ميلادي هيئت 26 نفره انگليسي به سرپرستي سررابرت شرلي و برادرش سرانتوني شرلي در قزوين به حضور شاه عباس اول رسيد. اين هيئت داراي کارشناساني در زمينههاي مختلف نظامي از جمله متخصصهايي در زمينه پياده نظام و توپخانه و سواره نظام بود. الهوردي فرمانده کل قواي ايران از هيئت شرلي بسرعت استفاده کرد. و با استفاده از تخصص آنها انقلاب نظامي در ايران بوجود آورد. شرليها صنعت توپخانه در ايران ايجاد کردند و ايران بزودي صاحب پانصد عراده توپ جنگي شد. و به اين ترتيب توسط انگليسيها ارتشي در ايران بوجود آمد که توانست اروپاي مسيحي را بقول اروپائيان از دست عثمانيها نجات دهد. براي اروپايي فرق نميکرد چه ايراني و چه عثماني مهم اين بود که آنها همديگر را بکشند. در همان زمان عثماني در داخل گرفتار هرج و مرج بود سلطان سليمان باشکوه درگذشته بود سلطان محمود سوم نيز بعد از جنگ 603 م وفات ميکند و سلطان احمد به جايش مينشيند عثماني مجبور بود در چهار جبهه مختلف بجنگد جبهه لهستان – جبهه امپراطوري اتريش مجارستان – جبهه روسيه تزار –جبهه ايران. نوسازي ارتش ايران باعث شد که براي مدت کوتاهي قسمتي از متصرفات عثماني به تصرف صفويه درآيد. بعد از مرگ الهوردي سررابرت شرلي به رياست کل قشون ايران رسيد و شاه عباس به واسطه جنگهاي او با عثماني هداياي بيشماري به او داد. اعطاي حق کاپيتولاسيون به انگليسيها انگليسييها، از همان آغاز روابط خود با ايران، بنا را بر تزوير گذاشته بودند و براي حفظ منافع خود، به دسايس گوناگون متوسل ميشدند. نخستين آثار استعمار و کاپيتولاسيون انگليس در ايران در عصر شاه عباس اول مشاهده ميشود. آنها تحت پوشش آزادي تجارت و کسب امنيت، حقوقي به دست ميآوردند که مردم ايران هيچگاه از آن بهرهمند نبودند. محتواي فرمانهاي ملوکانه شاه عباس نه تنها آزمندي و حيلهگري بيگانگان بخصوص انگليسيها را نشان ميدهد، بلکه بيانگر آن است که شاه عباس و ديگر شاهان صفوي براي مردم کشور خود اعتبار و اهميتي قائل نبودند و آنها را به بيگانگان ميفروختند. در فرماني که شاه عباس براي گروهي از بازرگانان انگليسي در سال 1026 ه. ق (1617 ميلادي) صادر کرده، چنين نکاتي به چشم ميخورد:[18] ... ديگر آن جمعي از مردم انگليس که به تجارت و سوداگري به ممالک محروسه آيند، هر قسم اسلحه ويراقي که خواهند نگاه دارند، احدي معترض نشود و اگر احدي از هر طبقه ميان ايشان دزدي يا حرامگيري کند، اگر در محل دزدي يا حرامگيري آن کس کشته شود، حکام معترض نشوند و اگر دزد يا حرامي گرفتار شود، اگر دزد يا حرامي مسلمان باشد، حکام آن محل در حضور قنسول بعد از خاطر نشان، او را جزا و سزا رسانند و اگر فرنگي باشد، قنسول او را به قتل رساند. ... ديگر اگر ميان مسلمانان و مردم انگليس در داد و ستد معاملات قضاياي جزئيه روي نمايد که رجوع به شرع شود، حکام او را نزد قنسول انگيس فرستد که قنسول ايشان را به شرع برده و آنچه موافق شرع باشد به عمل آورند. پيروزيهاي شاه عباس در جبهههاي مختلف ديري نپائيد چرا که سلطان مراد چهارم بعد از سر و سامان دادن به اوضاع آشفته امپراطوري عثماني و نابود کردن باندهاي فساد و رشوهخواري به کار گماري افراد لايق کليه مناطق تصرفي شاه عباس از جمله بغداد را تصرف کرد و شاه عباس دوم را مجبور کرد که از آزار و اذيت اهل سنت در ايران خودداري کند. بين دو طرف قرارداد صلح قصر شيرين به امضا رسيد و طبق آن مرزهاي دو کشور بر اساس مرزهاي امروزه تعيين شد. شاه جهان از سلاطين بزرگ گورکاني هند نيز در سال 1052 ه ق ولايت قندهار را از ايران باز پس گرفت. جانشينان شاه عباس اول حوزه اقتدارشان در حقيقت ايران امروزي بود و هيچکدام از آنها قدرت رويارويي با سلاطين عثماني يا گورکاني را نداشتند. جنگهاي خونيني که بين ايران و عثماني متداول بود با قرارداد صلح قصر شيرين خاتمه يافت بعد از آن ديگر جنگ مهمي بين طرفين روي نداد.
شاه سلطان حسين (1106-1125 ه. ق) شاه حسين در حقيقت آخرين شاه صفويه است که بر ايران حکمراني کرده است. وي در مجموع سه هزار دختر و دو هزار زن را عقد کرد. دستور داده بود در فصل بهار هر سال همه دختران و زنان اصفهاني بمدت سه روز در بازارها و خيابانها با عشوه و ناز جمع شوند و مردان در خانه بمانند، تا شاه با اتفاق عدهاي از همسران و نوکران خود از بين آنها هر که را ميخواست با خود ببرد. امور واقعي مملکت در دست علامه مجلسي بود. در همان اوان حکومت، شاه حسين شاهنواز خان گرجي ملقب به گرگين خان و خسروخان از مريدان مجلسي را به حکومت افغانستان منصوب کرد. گرگين خان حاکم قندهار شد طبق نظر علماي صفويه به رهبري مجلسي اهل سنت کافر محسوب ميشدند و تجاوز به جان و مال و ناموس آنها حلال بود. اين فتوا باعث شد که مريدان مجلسي تجاوز را در حق اهل سنت از حد بگذرانند. بدنبال بيحرمتي از طرف وزير اعظم شاه حسين در حق اميرخان از بزرگان افغانستان که به دادخواهي به دربار آمده بود. و نامه آن ملعون به گرگينخان مبني بر اينکه هر چه ميتواند بر سر اهل سنت بياورد شيرمرد دلير اسلام محمود افغاني تصميم به قلع و قمع دشمنان اهل سنت و ايران گرفت و توانست حکومت قشري و خونخوار و غرق در شهوتپرستي را برافکند. محمود افغاني به تصريح آصف الحکما در رستم التواريخ جواني بود بکلمات صوريه و معنويه و آراسته و در فطنت و کياست و رشادت و تميز و نظم و نسق و موافق حساب و احتساب بيباک و کشنده هر دزد و راهزن و ظلم و ناپاک بود. بگذريم از اينکه کوردلان حکومت محمود افغان را حکومتي خارجي و افغانستان را که يکي از پيکرههاي اصلي ايران زمين بوده است سرزميني اجنبي معرفي ميکنند و با اين حال خود را ايراني تمام عيار ميپندارند. اين کوردلان هيچگاه نخواستهاند بفهمند که اين صفويه بود که باعث شد افغانستان – ترکمنستان – قفقاز - آناتولي و عراق از ايران جدا شوند و اين ننگي است بر پيشاني حکومت صفويه و هوادرانش که هيچگاه در تاريخ ايران زمين به فراموشي سپرده نخواهد شد. بدين ترتيب حکومت ترور و وحشت و قشري و صفويه در ايران برچيده شد. و ايرانيان توانستند تا حکومت يکي ديگر از قبايل قزلباش بنام افشار نفس راحتي بکشند اما افسوس که آن دوران بسيار کوتاه بود و دزدان افشار ايران را به ويرانهاي تبديل کردند که در حالي که ساير ملل جهان به ويژه در اروپا به سوي ترقي پيش ميرفتند. علم در دوران صفويه صفويه براي پيشبرد مذهب و حکومت خود شديداً با علم و علمآموزي مبارزه کرد. در همان اوان حکومت صفويه دانشمندان بزرگواري همچون قاضي ميبدي به دست آنها به شهادت رسيدند. اين امر باعث شد که گروه کثيري از دانشمندان به ممالک هند و عثماني و ازبک پناهنده شوند. و بدينگونه کانون گرم علم و ادب در ايران بزودي به سردي گرائيد. علوم رياضي و طبيعي بيشتر از ساير علوم دچار تنزل شد. آنچه که در اوايل دوران صفوي وجود دارد در حقيقت اثر شاگردان دانشمندان دوران آخر تيموري است که با مرگ آنها ما شاهد مرگ تدريجي علوم در ايران هستيم. کشتار دانشوران و مبارزه با علم انگار جزو ذات صفويه و بنيانگذاران آن بوده است. در آمل تحت تسلط سيد قوامالدين و درويشانش و همچنين سيد کمال الدين کساني که علم بخصوص علم دين ميآموختند و يا آموزش ميدادند کشته ميشدند[19] شيخ بهائي از بزرگان صفويه در کشکول خود ميگويد: علم فقط علم عاشقي است بقيه تلبيس ابليس شقي اين نظر يکي از بزرگترين شيخ الاسلامهاي صفوي است:[20] هجوم سيلآساي روحانيان کاتوليک از سراسر اروپا به ايران در همان آغاز حکومت صفويه باعث کاتوليکي شدن مذهب صفويه شد در نتيجه نابود کردن مراکز علمي و کشتار و تبعيد و اذيت دانشمندان ايراني همچون اروپايي قرون وسطا به وظيفهاي مذهبي مبدل شد. و همچون جوامع اروپايي تقليد کورکورانه جزو وظايف مذهبي قرار گرفت و علوم منحصر به تعليمات مذهبي گرديد مهمتر اينکه سازمان روحاني همچون واتيکان در ايران شکل گرفت که رياست آن با ملاباشي بود. حتي دانشمندان بزرگواري همچون ميرزا صدراي شيرازي (م 1050 ه. ق) و قاضي سعيد قمي (م 1103 ه. ق) و ملامحسن فيض را کافر ميخواندند و بر کفر آنها فتوا داده بودند. اين وضعي بود که علماي وارداتي صفويه از اعراب شام و جنوب عراق در ايران بوجود آورده بودند. بديهي است که در اين چنين جامعه بستهاي هيچ جايي براي پيشرفت و علمپروري وجود نخواهد داشت. شهادت ميرعماد بدست شاه عباس اول بخوبي نشان ميدهد که صفويه براي دانشمندان کوچکترين اهميت قائل نبودهاند. ميرعماد از خوشنويسان بزرگ اهل سنت بود که مراسم سوگواري او در سراسر ايران، هندوستان و عثماني برپا شد. اکبر شاه حاضر بود در ازاي ميرعماد به اندازه وزن او طلا بدهد. دانشمندان بزرگ اهل سنت در دوران صفويه 1- ميرزا مخدوم (947-998 ه. ق): امير معينالدولة سيد ابوالفتح محمدبن عبدالباقي حسيني شريقي شيرازي (نواده ميرسيد شريف گرگاني از علماي معروف حنفي) استاد شاه اسماعيل دوم که در گرايش وي به اهل سنت سعي بليغ داشت. کتاب بسيار مهم و ارزشمند دارد به نام نواقض الروافض که آنرا بعد از پناهنده شدن به عثماني نوشت و در سال 998 ه. ق آنرا به سلطان مراد سوم تقديم کرد. 2- مصلحالدين لاري (وفات 980 ه. ق): علامه مصلحالدين محمدبن صلاح الدين بن جلالالدين بن کمال بن محمد اسعدي انصاري عبادي شافعي لاري از چهرههاي درخشان علمي قرن دهم بدربار همايون شاه (937-963 ه. ق) در هندوستان ميرود. بعد از مرگ وي به اسلامبول رفته سپس به آمد (دياربکر) رفته آخر الامر به بغداد ميرود و با اسکندر پاشا والي عراق بسر ميبرد. وي مفتي، منجم، رياضيدان و تاريخدان بزرگي بود. از آثار اوست: 1- مرآة الادوار و مرقات الاخبار بفارسي از خلقت تا زمان مرگ مؤلف وي در اين کتاب تقريباً از همه آثار اسلامي مشهور در تاريخ استفاده کرده است. همين کتاب است که خواجه افندي (سعدالدين حسن مفتي) با اضافاتي آنرا بنام تاج التواريخ درآورده است. 2- شرحي بر رساله هيئت علامه قوشچي بفارسي 3- حاشيه بر شرح قاضي ميبدي شهيد بر کتاب هداية الحكمة اثيرالدين ابهري 4- شرح کتاب اربعين امام نووي به عربي 5- شرح الرشاد في فروع شافعيه از شرفالدين اسماعيل يمني شافعي (متوفاي 836 ه. ق) به عربي 6- حاشيه بر مطالع الانتظار ابوالثناء شمسالدين محمد اصفهاني (متوفاي 749 ه. ق) که خود شرحي است بر طوالع الانوار قاضي بيضاوي در علم کلام بعربي 7- فرائض اللاري: شرحي است بر فرائض سجاوندي بنام فرائض سراجيه 8- حاشيه بر کافيه ابن حاجب مالکي در نحو که در اصل اثري است که از شيخ جمالالدين ابوعمرو عثمان معروف به ابن حاجب ملکي نحوي (متوفاي 646 ه. ق) 9- شرح رساله زوزا جلال دواني 10- حاشيه بر تهذيب المنطق و الکلام علامه تفتازاني و.... 3- امير شرفخان بدليسي: از مؤلفان قرون ده و يازده هجري قمري که بعد از کنارهگيري از صفويه به دربار عثماني ميرود و جزو امراي عثماني و مورد احترام آنها ميشود. وي مؤلف نخستين کتاب بنام شرفنامه درباره کردستان ميباشد. بدليسي کتاب شرفنامه را در سال 1005 ه. ق تأليف کرد. 4- نظامالدين هروي: خواجه نظامالدين احمد پسر خواجه محمد هروي از اعقاب خواجه عبدالله انصاري از مؤرخين قرن دهم و اوايل قرن يازدهم هجري قمري که به هند ميرود و بدربار اکبر شاه وارد ميشود. اثر مهم وي طبقات اکبر شاهي است که بهترين کتاب در تاريخ اسلامي هند تا 1002 ه. ق است. 5- مسعودبن عثمان کوهستاني: از دانشمندان قرن دهم هجري قمري داراي تاريخ بسيار ارزشمند ابوالخير خاني بنام بنيانگذار سلسله پادشاهان ازبک ميباشد. مطالب کتاب عبارتند از: خلقت عالم و تاريخ پيامبران، خلفاي راشدين -رضی الله عنهم-، ائمه اثني عشر -رضی الله عنهم-، بنياميه، بنيعباس، شاهان ايران از کيومرث تا يزدگرد سوم، صفاريان، سامانيان، غزنويان،سلجوقيان چنگيزخان و جانشينانش تا سال 694 ه. ق، جلايريان، سلسله ازبکان تا زمان تأليف کتاب يا تفضيل زياد. 6- مير عبدالرزاق خوافي ملقب صمصام الدولة (مقتول بسال 1171 ه. ق): تاريخدان بزرگي بوده است. اثر مهم وي: مآثرالامرا شرح حال 730 تن از شاهان، وزيران، اميران و سپاهيان و مردان بزرگ عهد گورکاني هند ميباشد. 7- امير يحيي بن عبداللطيف حسني سيفي قزويني: از مقتداي اهل سنت قزوين متوفاي (962 ه. ق) بدستور شاه طهماسب به اصفهان تبعيد ميشود. پسر بزرگش مير عبداللطيف بهمراه برادرش ميرعلاءالدولة کامي (در شعر به کامي تخلص ميکرد) به هند ميگريزند. اين خاندان دانشمندان معروفي دارد که پدر و دو پسرش تاريخ داناني بزرگ و شاعراني بنام بودهاند. اثر مهم امير يحيي لب التواريخ است. 8- ميرزاجان باغ نوي (م 994 ه. ق): ملاحبيب الله معروف به ملاميرزا جان باغ نوي شيرازي از حکماي بزرگ زمان خود بود. از آثار اوست: 1- حاشيه بر اثبات واجب قديم علامه دواني 2- حاشيه بر حاشيه قديم دواني بر شرح تجريد 3- حاشيه بر شرح ميرک بخاري بر حکمه العين نجمالدين دبيران. 9- نورالدين عبدالله حکيم شيرازي: مشهور به نورالدين شيرازي از پزشکان سرشناس قرن يازدهم ه. ق صاحب کتاب علاجات دارا شکوهي بنام دارا شکوه پسر شاه جهان (م 1069 ه. ق) از کتابهاي جامع و ارزنده پزشکي و داروشناسي است که مؤلف در آن به شيوه پزشکان نيشابوري از روانشناسي صحبت کرده همچنين علاوه بر مسائل مختلف پزشکي و جستارهايي از نجوم و موسيقي و حساب و هندسه و علاج صبيان و کودکان نيز سخن رفته است. 10- نظامالدين احمد گيلاني: از پزشکان پناهنده به هند داراي دو آثار زير است: 1- اسرار الاطباء در شناخت بعضي از داروها 2- کتابي در درمان بواسير. 11- شيخ محمد ابوطالب زاهد گيلاني: (پناهنده به هند) رياضيدان، طبيعيدان، جانورشناس و پزشک قرن دوازدهم هجري قمري از آثار اوست: 1- رساله فرسنامه (اسبنامه) بسال 1127 ه. ق درباره اسب و شناخت آن و بيماريهايش 2- رساله در خواص الحيوان. 12- يوسفي هروي (وفات 950 ه. ق): يوسف بن محمدبن يوسف طبيب هراتي مشهور به يوسفي هروي بزرگترين پزشک و داروشناس قرن دهم ه. ق از دست صفويه به هندوستان پناهنده ميشود. از آثار اوست: 1- علاج الامراض در نشانههاي بيماريها و مداواي هر يک به نظم 2- شرح منظومه علاج الامراض بنام جامع الفوايد 3- قصيدهاي در حفظ صحت در شرايط مختلف آب و هوايي و خوردن و آشاميدن و خواب و بيداري 4- رياضي الادويه بنام همايون شاه هندي 5- دلائل عمل البول 6- دلائل النبض بسال 942 ه. ق درباره شناخت بيماريها به دلالت نبض 7- جواهر اللغه يا مجر الجواهر در بيان واژهها و اصطلاحات پزشکي 8- منظومهاي بشيوه نصاب الصبيان در ذکر و شرح نام داروها از هندي بفارسي 9- فوايد الاخيار (منظومهاي شمسي است در طب و رؤيا) 10- رساله منظوم مأکول و مشروب به بحر متقارب در تدبيرهاي پزشکي درباره خوردن و آشاميدن 11- بدايع الانشاء. 13- ملکشاه حسين سيستاني (متولد 987 ه. ق): وي علاوه بر فارسي و عربي به پهلوي نيز آشنا بود آثارش عبارت است از: 1- احياءالملوک در تاريخ سيستان 2- مهر و صفا 3- تحفه الحرمين 4- تذکره خير البيان. 14- ميرزا شرفالدين سيفي حسني قزويني: پسر قاضي جهان متخلص به شرف مشهور به شرف جهان قزويني متبحر در علوم عقلي و شرعي (918-968 ه. ق) اين دو علم در خاندان سادات سيفي ميراث گونه بود. داراي ديوان شعري است که در دسترس ميباشد. 15- غزال مشهدي (936-980 ه. ق): ملک الشعرا غزال مشهدي اولين کسي است که در دربار گورکانيان لقب ملک الشعرا گرفته است. وي از دست صفويه به هند ميگريزد. وي شاعري بود توانا، فصيح و پرکار و باحال آثارش: 1- کليات 2- مرآت الصفات 3- قدرت آثار. 16- وحشي بافقي: مولانا شمسالدين يا کمالالدين محمد وحشي بافقي (وفات 991 ه. ق) آثارش: 1- ديوان شعر 2- مثنوي ناظر و منظور 3- مثنوي فرهاد و شيرين (2 و 3 باستقبال از خسرو شيرين نظامي) 4- خلدبرين به پيروي از مخزن الاسرار نظامي. وحشي بافقي مردي پاکباز، وارسته، حساس، خرسند و بلندهمت بود. 17- ارسلان طوسي (متوفاي 995 ه. ق): قاسم مشهديزاده شده در طوس مشهور به ارسلان طوسي از شاعران گريزان به هند و به دربار اکبر شاه از پيروان شيخ احمد ژنده پيل: ساقي ز عکس ميشده روشن ضمير ما جامي بده که عارف جامست پيرما 18- عرفي شيرازي (وفات 999 ه. ق): از شاعران رده اول قرن دهم به هند مهاجرت ميکند. داراي ديوان شعري است. 19 حکيم قراري گيلاني: حکيم نورالدين بن ملا عبدالرزاق متخلص به قراري برادر حکيم همام (اين دو برادر خطنويس، شاعر و سخنشناس بودند) و حکيم مسيحالدين گيلاني وفات 997 ه. ق) پزشک و شاعر. اين سه برادر بعد از مرگ پدر خود در زندان شاه طهماسب اول در الموت، در سال 983 به هند ميروند و به حضور اکبرشاه ميرسند. حکيم همام جزو دانشمنداني بود که بفرمان اکبر شاه سرگرم اتمام تاريخ الفي شد. 20- منصف اصفهاني (وفات 1019 ه. ق): غياثالدين علي اصفهاني معروف به غياثا و متخلص به منصف به هند مهاجرت ميکند. داراي ديوان شعر است. 21- وحشي جوشقاني (وفات 1013 ه. ق): مهاجرت به هند، ديوان شعر دارد. 22- رفيع خراساني (942-982 ه. ق): به هند مهاجرت ميکند. اسم کامل وي رفيعالدين خراساني ميباشد. 23- انيسي شاملو (وفات 1014 ه. ق): يولقي بيگ انيسي شاملو به هند مهاجرت ميکند. مثنوي محمود واياز از آثار اوست. 24- نوعي خبوشاني (وفات 1019 ه. ق): محمد رضا بن محمود خبوشاني مشهدي به هند مهاجرت ميکند. داراي ديوان شعر است. 25- محوي همداني (وفات 1020 ه. ق): ميرمغيث محوي، به هند مهاجرت ميکند. 26- نظيري نيشابوري: ميرزا محمد حسين نيشابوري متوفاي 1021 ه. ق در احمدآباد هند. بايد دانست که اساساً سراسر حکومت صفويه براي دانشمندان و شعرا چون شب تاريکي بوده است. و صدها دانشمند و شاعر آنچنان که در جو هولناک متعصبان اين سلسله محو و نابوده شدهاند که حتي اثري از آثار آنها بدست نيامده است. مؤلف کتاب: حسبيه در ادب فارسي مينويسد: بدست آوردن آثار زنداني سخنوران هيچ دورهاي مانند عصر صفوي موجب زحمت نشد.. در هيچيک از تذکرهها، اعم از خطي و چاپي، نه اشارهاي به حبس و بند سخنوران شده و نه اثري از زندان نامههاي ايشان وجود دارد ولي اين را ميدانم که اکثر آنان بواسطه خفقان محيط به هندوستان گريختهاند[21]. در ساير نقاطي که بر اثر تعصب شديد مذهبي صفويه ناچاراً از ايران جدا شدند مانند عراق و آسياي صغير صدها دانشمند و شاعر وجود داشتهاند که از پرداختن به احوال آنها خودداري شد. همچنين در هند و عثماني نيز دانشمندان و شاعران بسياري از ايران به آنجاها فرار کردهاند که مجال آوردن بيوگرافي همه آنها ميسرنشد. آنچه که بعدها از سقوط صفويه در ايران بر جاي ماند تقليد کورکورانه و جهل مطلق اکثريت مردم ايران بود بطوري که کالبد شکافي عقايد مردم در آن دوران بغير از خرافات و انحرافات عقيدتي چيز ديگري ندارد. اسامي پادشاهان صفوي و ايام هر يک 1- شاه اسماعيل اول 905 تا 930 ه. ق 2- شاه طهاسب اول، پسر شاه اسماعيل اول 930 تا 984 ه. ق 3- شاه اسماعيل دوم، پسر شاه طهماسب اول 984 تا 985 ه. ق 4- سلطان محمد خدابنده، پسر شاه اسماعيل دوم 985 تا 986 ه. ق 5- شاه عباس اول پسر شاه محمد خدابنده 986 تا 1038 ه. ق 6- شاه صفي، پسر صفي ميرزا پسر شاه عباس اول 1038 تا 1052 ه. ق 7- شاه عباس دوم، پسر شاه صفي 1052 تا 1077 ه. ق 8- شاه سليمان بن شاه عباس دوم 1077 تا 1105 ه. ق 9- شاه سلطان حسين، پسر شاه سليمان 1105 تا 1135 ه. ق 10- شاه طهماسب دوم، پسر شاه سلطان حسين 1135 تا 1144 ه. ق 11- شاه عباس سوم، پسر شاه طهماسب دوم 1144 تا 1148 ه. ق
بعضي از ملايان عرب که به ايران تحت اشغال صفويه آمدند: 1- نورالدين علي بن حسين بن عبدالعال معروف به محقق کرکي عاملي از جبل عامل لبنان متوفاي (940 ه. ق) 2- شيخ بهايي عاملي شيخ الاسلام اصفهان در دوران شاه عباس اول از بعلبک لبنان زندگي 953-1031 ه. ق. 3- شيخ محمد حسن حر عاملي متوفاي 1104 ه. ق صاحب کتاب امل الآمل در ذکر علماي جبل عامل ساکن در ايران. زیرنویس: [1]- منابع مورد استفاده : 1- تاريخ ايران بعد از اسلام آشتياني 2- حبيب السير 3- عالمآراي اميني 4- ايران کمبريج دوره صفويان 5- دروغ بودن سيادت شيخ صفي کسروي 6- مشعشيان کسروي 7- مشعشعيان سياوش دلفاني 8- خاکسار و اهل حق نورالدين مدرسي چهاردهي 9- تشيع و تصوف کامل مصطفي الشيبي 10، 11، 12- شاهاسماعيل، شاه عباس و شاه سلطان حسين از پناهي سمناني 13- قيام و نهضت علويان زاگرس محمدعلي سلطاني 14- پيدايش دولت صفوي مزاوي 15- سيستاننامه ايرج افشار سيستاني 16- تاريخ جهانآراي عباسي اسکندر بيک منشي 17- شاهعباس کبير فلسفي 18- تاريخ روابط خارجي ايران در عهد شاه اسماعيل صفوي دکتر ولايتي 19- حروفيان دکتر يعقوب آژند 20- ايران عصر صفوي راجر سيوري 21- تاريخ کهکيلويه و بويراحمد از نورمحمد مجيدي 22- رستم التواريخ آصف الحکما 23- تاريخ ايران سرپرسي سايکس 24- تاريخ ادبيات در ايران صفا و بسياري از منابع ديگر. [2]- در اين باره بنگريد به شمسالعارفين حجت علي شاه نعمتالهي و تاريخ مشعشيان سياوش دلفاني و تاريخ مشعشيان کسروي و تشيع و تصوف دکتر الشيبي. [3]- زندگاني شمسالعارفين، صفحه 297-295، و مشعشعيان کسروي، صفحه 48-47. [4]- شيخ صفي و تبارش. [5]- انقراض سلسله صفوي. [6]- لکهارت، صفحه 23. [7]- در اين مورد به سفرنامهها و همچنين کتابهائي که درباره روابط خارجي ايران در دوره صفويه نوشته شده رجوع شود. [8]- در اين باره بنگريد به لهجه آذري يکي از گويشهاي کهن زبان کردي از ناميق صفيزاده، نشر سازمان، نشر پژوهشهاي کردستان شناسي سنندج. [9]- تاريخ ادبيات ايران، جلد پنجم، بخش اول، صفحه 187 و 188، بنقل از روضه الجنات، ج 2، صفحه 356. [10]- تاريخ ادبيات ايران، جلد پنجم، بخش اول، صفحه 187 و 188، بنقل از روضه الجنات، ج 2، صفحه 356. [11]- تبرائيان دستهاي هستد که نسبت به حضرت علي و امامان ابراز تولي و نسبت به ساير خلفا و صحابه تبري و بيزاري ميجويند. [12]- عصر صفوي، راجر سيوري، صفحه 25. [13]- تاريخ روابط خارجي ايران در عهد شاه اسماعيل صفوي، دکتر ولايتي و ديگران. [14]- در اين مورد بنگريد به عصر صفوي، راجر سيوري، صفحه 21، و ديوان شعر شاه اسماعيل اول. [15]- زندگاني شاه عباس، اول صفحه 268-269. [16]- همان منبع، صفحه 470. [17]- سفرنامه برادران شرلي، صفحه 67 و 83. [18]- ايران و جهان، دکتر عبدالحسين نوايي، صفحه 242-243. [19]- ظفرنامه، شرفالدين يزدي، جلد اول، صفحه 414. [20]- شيخ الاسلام بهاءالدين محمدبن حسين بن عبدالصمد عاملي متولي بعلبک لبنان (953-1031 ه. ق) شيخ الاسلام اصفهان در دوران شاه عباس اول همراه پدرش به ايران ميآيد بعد از چندي پدرش به عربستان ميرود و در آنجا پدر به پسر نامه نوشته و تذکر ميدهد اگر طالب دنيا هستي به هند برو، اگرطالب آخرت هستي به عربستان بيا، اگر هيچکدام را نميخواهي در ايران بمان. [21]- حبسه در ادب فارسي، به کوشش دکتر والي الله مظفري، نشر اميرکبير چاپ اول سال 1364، صفحه 11.
به نقل از: نگاهي به تاريخ ايران بعد از اسلام، مؤلف: فريدون اسلامنيا، ناشر: مؤسسه انتشاراتي حسيني اصل
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|