|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
ادبیات>اشخاص>ابوالعیناء، محمد بن قاسم
شماره مقاله : 661 تعداد مشاهده : 334 تاریخ افزودن مقاله : 19/6/1388
|
ابوالعیناء.محمدبن قاسم بن خلادبن یاسربن سلیمان ضریر. مکنی به ابی عبداﷲ اهوازی بصری هاشمی بالولاء مولی ابی جعفر المنصور. مولد او باهواز به سال 191 هَ . ق . و منشاء وی بصره است ، و گفته اند که اصل او از یمامه است . شاعر و ادیب و صاحب نوادر. او در بصره سماع حدیث کرد و از ابی عبیده و اصمعی و ابی زید انصاری و عتبی و جز آنان ادب فرا گرفت . و بچهل سالگی نابینا گشت . و یکی از فصیح ترین و باحافظه ترین مردمان و از ظرفای مشهور است و در ذکاء و فطنت و حاضرجوابی از امثال و نظراء او کس بپایه ٔ وی نرسید و او را باابوعلی ضریر ماجراهای دلکش و اشعار نمکین است . روزی بمجلس یکی از وزراء حدیث جود برامکه میرفت . ابوالعینا در بذل و افضال آنان سخن بدرازا کشید. وزیر گفت چند از جود و کرم اینان ، همه ٔ این حکایات جز جعل و مصنوع مشتی ورّاق و مؤلف دروغزن نیست . ابوالعینا بی محابائی گفت پس این ورّاقان و مؤلفین چرا در حضرت وزیر از جعل این اکاذیب فروایستاده و سکوت کرده اند؟ وزیر خاموش گشت و حاضران از دلیری ابوالعینا متعجب گشتند. روزی او را با مردی علوی مخاصمه ای درگرفت . علوی گفت با من مخاصمه درگیری با اینکه هر روز چندین بار اللهم صل علی محمد و آله گوئی ؟ ابوالعینا گفت من الطیبین الطاهرین را در آخر بیفزایم . بدو گفتند که متوکل خلیفه گفت اگر ابوالعینا نابینا نبودی ما او را بمنادمت گزیدیمی . ابوالعینا گفت اگر حضرت خلیفه مرا از رؤیت هلال و قرائت نقوش محوشده ٔ خاتم ها معاف کند منادمت را در من منقصتی نیست . وقتی کسی در خانه ٔ او بکوفت . گفت کیست ؟ کوبنده ٔ در گفت من . گفت لفظ من بر صوت دق الباب چیزی نیفزود. وقتی عبیداﷲبن سلیمان وزیر معتضد او را گفت مرا معذور دار که کار فراوان دارم ابوالعینا گفت آنروز که ترا کار نباشد مرا نیز با تو کاری نیست . وقتی بدیدار ابوالصغر اسماعیل بن بلبل وزیر شد وزیر گفت دیریست که ما را ترک گفته ای گفت خر من بدزدیدند. گفت چگونه ؟ گفت با دزدان نبودم تا شرح چگونگی آن دهم . وزیر گفت ممکن بود بر خری دیگر نشینی . گفت از تنگدستی خر دیگر نمی توانستم خرید و ذل خربنده عار و منت عاریت نیز ناگوار بود. وقتی مغنّیه ای بدو گفت انگشتری خویش بمن ده تا هرگاه آنرا بینم ترا یاد آرم . گفت انگشتری ضرور نیست همین گفتگوی ما بخاطر دارکه تو از من انگشتری خواستی و من ندادم . وقتی بزمان نابینائی او مردی نزدیک وی بایستاد ابوالعیناء پرسید کیستی ؟ گفت یکی از فرزندان آدم . گفت خدا ترا طول عمر دهاد من گمان می بردم دیریست تا این نسل برافتاده است . او را گفتند تا کی این مدح و قدح تو مردمانرا؟ گفت تا آنگاه که نیکوکاری نیکی و تبهکاری بدی کند. روزی بر در خانه ٔ صاعدبن مخلد وزیر شد و دستوری خواست تا درآید. گفتند وزیر بنماز اندر است و این وزیر پس از وزارت مسلمانی گرفته بود. ابوالعینا گفت لکل ّ جدید لذّة. متوکل خلیفه گفت این قصر جعفری ما را چگونه بینی ؟ گفت مردمان خانه در دنیا سازند و خلیفه دنیا را در خانه ٔ خویش پی افکنده است . گفتند چرا از شراب پرهیزی ؟ گفت به کم آن بسنده نکنم و بسیار آن برنتابم .وقتی بعیادت عبداﷲبن منصور شد و او را بیماری به شده بود از غلام پرسید خواجه را حال چونست ؟ گفت بدانسان که دل تو خواهد. گفت پس از چیست آواز مویه گران نمیشنوم ؟ روزی ابومکرم بغدادی به قصد تعریض ، ابوالعینا را گفت شمار دروغزنان بصره چند است ؟ گفت بعدّه ٔ زناکاران بغداد. و آنگاه که برای اخذ بقایای عمل ، نجاح بن سلمه را بموسی بن عبداﷲ اصفهانی سپردند و او نجاح را به شکنجه گرفت تا وی بدان شکنجه بمرد و هرکس در این باب چیزی میگفت از ابی العینا پرسیدند تو در باب نجاح بن سلمه چه شنیده ای ؟ گفت فوکزه موسی فقضی علیه . و این سخن بموسی برداشتند. فردا موسی ابوالعینا را در راه بدید و زبان بتهدید او گشود. ابوالعینا گفت أتریدأن تقتلنی کما قتلت نفساً بالأمس. باز گویند متوکل خلیفه بدو گفت منادمت ماگزین . ابوالعینا گفت من مردی ضریرم آنان که در مجلس خلیفه اند همه خدمتگذاران باشند و من خود بخدمتگذار نیازمندم و دیگر آنکه گاه باشد که خلیفه در من بچشم رضا نگرد و دل او خشمناک باشد و گاه بچشم غضب بیند ودر دل رضا و خرسندی دارد بیننده از چهره و ملامح خلیفه این دو حال بازشناسد لکن نابینا در هلاکت افتد. خلیفه گفت شنیده ام که ترا در زبان بذائت است و کسان رابزخم زبان آزرده کنی . گفت ای امیرمؤمنان من براه خدای روم او تعالی نیز مدح و قدح کند چنانکه فرمود نعم العبد انه اوّاب . و بازگفت هماز مشاء بنمیم مناع للخیر معتد اثیم عتل بعد ذلک زنیم . و شاعر گوید: اذا انا بالمعروف لم اثن صادقاً و لم اشتم النکس اللئیم المذمما ففیم عرفت الخیر و الشر باسمه و شق لی اﷲ المسامع و الفما. و نوادر او بسیار است و ابن الندیم در الفهرست گوید او مردی فصیح وبلیغ و حاضرجواب و شاعر بود و در آخر عمر نابینا گشت و میان او و ابی علی البصیر و همچنین بین او و ابی هفان مکاتبات و مهاجاتی است و اهل عسکر از زبان وی بترسیدندی و از اصمعی و دیگر علما روایت دارد و ابن ابی طاهر در اخبار و نوادر ابی العینا کتابی کرده است و دیوان شعر او نزدیک سی ورقه است و گوید این جمله از خط ابی علی بن مقله بترتیب و بلفظ نقل کردم -انتهی . و صاحب اغانی نبذه ای از حکایت او آورده است . وفات ابوالعیناء در جمادی الاَّخره ٔ سنه ٔ 283 و بقولی 282 هَ . ق . بوده است . و از اشعار اوست : حمدت الهی اذ بلانی بحبها علی حول یغنی عن النظر الشزر نظرت الیها والرقیب یظننی نظرت الیه فاسترحت من العذر. تعس الزمان لقد اتی بعجاب و محا رسوم الظرف و الاَّداب وافی بکُتاب لو انبسطت یدی فیهم رددتهم الی الکتاب جیل من الانعام الا انهم من بینها خلقوا بلااذناب لایعرفون اذا الجریدة جردت مابین عیاب الی عتاب او ماتری اسدبن جوهر قدغدا متشبها باجلة الکتاب فاذا اتاه مسائل فی حاجة ردّ الجواب له بغیر جواب و سمعت من غث الکلام و رثه و قبیحه باللحن و الاعراب ثکلتک امک هبک من بقرالفلا ما کنت تغلط مرة بصواب . و درباره ٔ احمدبن خصیب وزیر گوید: قل للخلیفة یا ابن عم محمد اشکل وزیرک انه رکال قد احجم المتظلمون مخافة منه و قالوا مانروم محال مادام مطلقة علینا رجله او دام للنزق الجهول مقال قد نال من اعراضنا بلسانه و لرجله بین الصدور مجال امنعه من رکل الرجال و ان ترد مالا فعند وزیرک الاموال . و گفته است : الحمدﷲ لیس لی فرس و لا علی باب منزلی حرس و لا غلام اذا هتفت به بادر نحوی کأنه قبس ابنی غلامی و زوجتی امتی ملکینها المُلاک و العرس غنیت بالیاس و اعتصمت به عن کل فرد بوجهه عبس فما یرانی ببابه ابداً طلق المحیا سمح و لا شرس . من کان یملک درهمین تعلمت شفتاه انواع الکلام فقالا و تقدم الفصحاء فاستمعوا له و رأیته بین الوری مختالا لولا دراهمه التی فی کیسه لرأیته شرالبریة حالا ان الغنی اذا تکلم کاذباً قالوا صدقت و مانطقت محالا و اذا الفقیر اصاب قالوا لم تصب و کذبت یا هذا و قلت ضلالا ان الدراهم فی المواطن کلها تکسو الرجال مهابة و جلالا فهی اللسان لمن اراد فصاحة و هی السلاح لمن اراد قتالا. تولت بهجة الدنیا فکل جدیدها خلق و خان الناس کلهم فماادری بمن اثق رأیت معالم الخیرا- ت سدت دونها الطرق فلاحسب و لاادب ولادین و لاخلق . و رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ص 61 و بعد شود.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|