|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>وفد ثقیف
شماره مقاله : 743 تعداد مشاهده : 290 تاریخ افزودن مقاله : 1/7/1388
|
وَفد ثقيف در رمضان سال نهم هجرت
وَفد ثقيف: ورود اين هيأت در ماه رمضان سال نهم هجرت بود. داستان اسلام آوردن آنان به اين شرح است که سر کردة آنان عُروه بن مسعود ثقفي پس از بازگشت حضرت رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- از غزوة طائف در ذيقعدة سال هشتم هجرت، پيش از آنکه به مدينه برسند، نزد آنحضرت رفت و اسلام آورد. آنگاه بسوي قوم خود بازگشت و آنان را به اسلام دعوت کرد، و از آنجا که سرور قوم خود بود، و همه گوش به فرمان او بودند، و او را از اشتران جوانشان بيشتر دوست داشتند، گمان ميکرد که از او فرمان ميبرند. اما، همنيکه آنان را بسوي اسلام فراخواند، از هر سوي بر او تير باريدند، و او را به قتل رسانيدند. پس از آن چند ماه گذشت، و با يکديگر به رايزني پرداختند، و به اين نتيجه رسيدند که تاب و توان جنگيدن با اعراب ساکن اطراف منطقة خودشان را ندارند، و آنان هم با پيغمبر اسلام بيعت کردهاند. اين بود که همگي بر آن شدند تا مردي را به نزد رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- بفرستند. در اينباره با عبدياليل بن عمرو سخن گفتند، و پيشنهادشان را با او در ميان نهادند. وي نپذيرفت و از آن ترسيد که وقتي بازگردد، با او همانگونه رفتار کنند که با عروه کردند!؟ گفت: من چنين نکنم، مگر آنکه مرداني چند را همراه من بفرستيد! آنان نيز دو تن از همپيمانانشان و سه تن از بنيمالک را همراه او فرستادند، و جمعاً شش تن شدند که عثمان بن ابيالعاص ثقفي يکي از آنان بود و از همة آنها جوانتر بود.
وقتي هيأت نمايندگي ثقيف بر رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- وارد شدند، براي آنان قبّهاي در گوشة مسجد زدند تا در آنجا اقامت کنند و قرآن بشنوند، و مردم را هنگامي که نماز ميگزارند ببينند. آنان در آن مکان اقامت کردند و نزد رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- آمد و شد ميکردند، و آنحضرت ايشان را به اسلام دعوت ميکردند؛ تا جايي که رئيس آن هيأت درخواست کرد که رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- براي آنان صلحنامهاي بنويسند، و با ثقيف صلح کنند مبني بر اينکه به آنان اجازه دهند که زنا بکنند و شراب بنوشند و ربا بخورند، و بت بزرگشان لات را به آنان واگذارند، و آنان را از نماز معاف کنند، و از آنان نخواهند که بتهايشان را به دست خودشان بشکنند. رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- حاضر نشدند هيچيک از درخواستهاي ايشان را بپذيرند. با يکديگر خلوت کردند و مشورت کردند، و چارهاي جز اين نيافتند که در برابر رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- تسليم شوند.
نزد آنحضرت بازگشتند و تسليم شدند و اسلام آوردند، و شرط کردند که شخص رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- درهم شکستن بُت بزرگشان لات را بر عهده بگيرند، و مردم ثقيف هرگز با دستان خودشان آنرا درهم نشکنند. پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- اين درخواست آنان را پذيرفتند، و براي آنان دستخطي نوشتند، و عثمان بن ابيالعاص ثقفي را امير آنان گردانيدند، زيرا، پافشاري و علاقمندي وي نسبت به تفقُّه در دين و فراگيري معارف اسلام و تعلم قرآن از همة آنان بيشتر بود.
سرگذشت وي از اين قرار بود که هيأت نمايندگي ثقيف همه روزه وقت بامداد نزد رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- ميرفتند و عثمانبن عاص را در کنار بار و بُنة خويش ميگذاشتند. وقتي بازميگشتند و به هنگام شدت گرماي پيش از ظهر به خواب نيمروزي ميرفتند، عثمانبن عاص نزد رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- ميرفت و از ايشان درخواست ميکرد که قرآن را بر او اقراء کنند، و پيرامون معارف ديني سؤال ميکرد، و هرگاه آنحضرت را در حال استراحت مييافت براي اين منظورهايش بنزد ابوبکر ميرفت.
عثمانبن عاص، بعدها، در آن ايام که قبايل مختلف عرب به ارتداد روي ميآوردند، وجود وي براي قوم ثقيف بسيار برکتآفرين بود. وقتي مردم ثقيف عزم بر آن جزم کردند که مُرتد گردند، به آنان گفتند: اي جماعت ثقيف، شما آخرين مردمي هستيد که اسلام آورديد؛ نخستين مردمي نباشيد که مُرتدّ ميشويد! و همين سخن او باعث گرديد که مردم ثقيف از ارتداد خودداري کنند، و بر آيين اسلام ثابت قدم بمانند.
هيأت نمايندگي ثقيف به نزد آنان بازگشتند، و ابتدا حقيقت مطلب را از آنان کتمان کردند، و آنان را از جنگ و کارزار ترسانيدند، و دلتنگي و اندوهگيني از خود نشان دادند، و براي آنان باز گفتند که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از آنان خواستهاند که اسلام بياورند، و زنا و شراب و ربا و ديگر محرّمات اسلام را ترک کنند، و گرنه با آنان خواهند جنگيد! مردم ثقيف را کبر و نخوت جاهليت فراگرفت، و به مدت دو تا سه روز براي جنگ آماده شدند؛ اما، خداوند در دلهايشان ترس و وحشت افکند، و به هيأت نمايندگي خودشان گفتند: نزد او برگرديد، و آنچه را که خواسته است انجام بدهيد!؟ در آن هنگام، نمايندگان ثقيف حقيقت امر را آشکار کردند، و مصالحهاي را که با پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- انجام داده بودند گزارش کردند، و مردم ثقيف همگي اسلام آوردند.
از سوي ديگر، رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- مرداني را براي ويران کردن بتکدة لات اعزام کردند، و خالدبن وليد را بر آنان امير گردانيدند. مغيره بن شعبه از جاي برخاست و تبر بزرگ را به دست گرفت و به يارانش گفت: بخدا هم اينک شما را از دست مردم ثقيف خواهم خندانيد! تبر را بلند کرد و ضربتي زد و بر روي زمين افتاد و شروع به دست و پا زدن کرد. مردم طائف بر خود لرزيدند و گفتند: خدا به دور! بت بزرگ مغيره را کشت! ناگهان مغيره از جاي برجست و گفت: خداوند چهرههايتان را زشت گرداناد! اين تپهاي از سنگ و شن بيشت نيست! آنگاه بر در بتکده کوبيد و آن را شکست، سپس بر فراز بالاترين ديوار آن برآمد، و به دنبال وي مردان ديگر بالا رفتند، و بتکده را ويران و با خاک يکسان کردند؛ حتي پي و پاي بست آن را نيز از زمين درآوردند، و زيورآلات و جامههاي لات را برکندند، و مردم ثقيف همچنان بُهت زده تماشا ميکردند.
خالدبن وليد باجماعت همراهانش نزد رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- بازگشت و آن زيورآلات و جامهها را با خود به نزد آنحضرت برد. رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- نيز همان روز آن غنايم را تقسيم کردند، و خداوند را بخاطر نصرت پيامبرش و عزت بخشيدن به دينش سپاس گزاردند[1].
به نقل از: خورشيد نبوّت، ترجمه فارسي «الرحيق المختوم» مؤلف: شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، برگردان : دکتر محمدعلي لساني فشارکي
[1]- زاد المعاد، ج 3، ص 26-28؛ سيرةابنهشام، ج 2، ص 527-542.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|