Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمود : "صل قائما، فإن لم تستطع فقاعدا، فان لم تستطع فعلي جنب" (صحيح بخارى : 1117/587/2)، يعنى: "ايستاده نماز بخوان، اگر نتوانستي نشسته، و اگر نتوانستي بر پهلو نماز بخوان".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

قرآن و حدیث>علوم قرآن>سوره انعام > تفسیر سوره انعام از تفسیر فی ظلال القرآن ترجمه مصطفی خرمدل

شماره مقاله : 749              تعداد مشاهده : 359             تاریخ افزودن مقاله : 2/7/1388

سوره انعام
 
این سوره‌، مکّی است ... بخشی از قرآن مكّی است ... قرآنی‌ که بر پیغمبر صلیّ الله عليه وآله وسلمّ در مدّت سیزده سـال تـمام پیوسته نازل می‌گردید. خداوند در آن با او از مسألۀ واحدی سخن می‌گفت‌. مسألۀ واحدی که دگرگون نمی‌شود، ولی شیوۀ عرضۀ آن همیشه تکرار می‏‎گردد. بدین صورت ‌که شیوۀ قرآنی‌، مسأله را هر باره تازه‌تر از پیش عرضه می‌دارد و می‌نمایاند، تا بدانجا که انگار نخستین بار است ‌که بدان می‌پردازد.

قرآن به مسألۀ نخستین‌، و مسألۀ بزرگترین، و مسألۀ بنیادین‌، در این دین جدید کـه (‌مسألۀ عقیده‌) است می‌پرداخت که مجسّم در قاعدۀ اصلی خود، یعنی الوهیّت و عبودیّت، و رابطه موجود میان آن دو است‌. قرآن با این مسأله (‌انسان‌) را مخاطب قرار می‌داد. انسان با ویژگیهائی که بدانها انسـان است ... در این راستا، انسان عرب در آن زمان و انسان عرب در هـر زمانی برابر است‌. انسان عرب و هـر انسـانی با هـم یکسان است‌. در آن و در هر زمان‌، انسان انسان است‌. مسألۀ (‌انسان‌) است‌. مسأله‌ای است کـه دگرگون نمی‌شود. زیرا مسألۀ وجود انسـان درگسـترۀ هستی است‌. مسألۀ سرنوشت انسان در فراخنای ‌کيهان است‌. مسألۀ رابطۀ انسان با این جهان و با این زندگان است‌. مسألۀ رابطۀ انسان با آفریدگار این هستی و آفریدگار این زندگان است ... ایـن مسأله‌، مسأله‌ای است‌ کـه دگرگون نمی‌شود، چرا که مسألۀ هـستی و انسان است‌. این قرآن مکّی‌، برای انسان سـرّ هسـتی و راز جهان پیرامون او را تفسیر مـی‌کرد. بدو می‌گفت‌: انسـان کیست‌؟ از کجا آمده است‌؟ و چگو‌نه آمده است‌؟ و در نهایت این گشت و گذار به‌کجا مـی‌رود؟ چـه کسی انسان را از نیستی به هستی آورده است‌؟ چه ‌کسی او را می‌میراند و در آنجا سرنوشت او چه خـواهد بود؟ ... بدو می‌گفت‌: این هستی‌ که آن را احساس می‌کند و آن را می‏‎بیند چیست؟ در فراسوی جهانی‌ که انسان آن را حسّ و لمس می‌کند، یک موجود غیبی و نـهان از دیدگان انسان قر‌ار دارد، موجودی که ناظر بر انسـان است ولی انسان او را نمی‏بیند، او کیست‌؟ چه ‌کسی این هستی سرشار از اسرار را پدید آورده است‌؟ چه ‌کسی آن را اداره می‌کند و چه ‌کسی آن را می‌چرخاند؟ و چه کسی دیگر باره آن را برمی‌گرداند؟ چه کسی جهان را تازه می‌نماید و آن را بدین نحو که می‏‎بیند دگرگون می‌فرماید؟‌... همچنین این قرآن بدو می‌گفت‌: چگو‌نه با آفریدگار این هستی رفتار کند، و با خود ایـن هسـتی عمل نماید، و چگونه بندگان با آفریدگار بندگان رفتار کنند.

این مسألۀ بزرگی بود که وجود (‌انسان‌) بر آن استوار است‌، و مسألۀ بزرگی خواهد ماند که وجود انسان در طول زمان و گشت و گذار پیاپی دوران‌، بر آن ماندگار و استوار خواهد بو‌د.

بدین منوال مدّت سیزده سال تـمام در بیان این مسألۀ بزرگ گذشت. مسأله‌ای که چیزی از مقتضیات و فرعیّات زندگی انسان وجود ندارد مگر این ‌که بر آن پا برجا و استوار می‌گرد‌د.

قرآن مکّی از این مسألۀ اساسی در نگذشت و جز آن به چیزی از فرعیّات متعلّق به نظام زندگی نـپرداخت‌، مگر زمانی‌ که خدا دانست‌ که دربارۀ این مسأله سخن به نهایت رسیده است و چیزی ‌که لازم بوده است گفته شـده است‌، و کــاملاً در دلهـای جماعت برگزیدۀ آدمیزادگان استقرار پیدا کرده است‌. جماعت برگزیده‌ای که خداوند مقدّر فرموده بود که این دین با دست ایشان استقر‌ار پیدا کند و پا برجا شود، و این جماعت برگزیده ایجاد نظام و سیستم واقعی و راستینی را بر عهده‌ گیرد که این آئین در آن پدیدار و نمودار شود.

*

کسانی‌ که مردمان را به سوی دین یزدان‌، و پابرجائی نظامی می‌خوانند که در آن این دین در واقعیّت زندگی پیاده‌ گردد، باید بسیار در برابر ایـن پـدیدۀ بزرگ بایستند، پدیده‌ای‌ که قرآن مکّی در مدّت سیزده سال تمام تنها عهده‌دار بیان این چنین عقیده‌ای‌ گردید. تنها بدین مسأله پرداخت و چیزی از بسط و شرح نـظامی بیان نداشت‌ که بر آن‌، عقیده پابرجا و استوار می‌گردید، و چیزی از قوانین و مقرّراتی بیان نداشت‌ که بر جامعۀ مسلمانی حکومت می‌کرد و فرمان می‌داد که معتقد بدان می‌شد.

حکمت خدا خواسته بود که مسألۀ عقیده مسأله‌ای باشد که دعوت از روز نخست رسالت نبوی عـهده‌دار آن گردد، و پیغمبر صلیّ الله عليه وآله وسلمّ نخستین‌ گامهای خود را در کار دعوت‌، با فراخواندن مردم به سوی‌: (‌لااله‌الاالله = جز خدا، خدائی نیست‌) آغاز فرماید و از ایشان بخواهد بدان زبان بگشایند و توحید را مراعات بنمایند. بلی حکمت خدا مقتضی این بود که پیغمبر صلیّ الله عليه وآله وسلمّ ‌به پـیش رود و در دعوت خود مردمان را با خدای حقّ خودشان آشنا سازد و ایشان را تنها بندۀ او گرداند نه ‌کس و چیز ديگری. 

این شهادت و گواهی - برابر دید ظاهری و از دیدگاه خـرد شکست خـورده و در پس پـردۀ انسـانی - آسان‌ترین راه برای نفوذ به دلهای عربها نبود. چرا که عربها معنی‌: (‌اله‌) و معنی‌: (‌لااله الاالله‌) را در زبان خود می‌دانستند... آنان میدانستند که مراد از الوهیّت‌، حاکمیّت والا و فرماندهی بالا است ... میدانستند که توحید الوهیّت و انسار یزدان سبحان بدان، به معنی بیرون آوردن سلطه و قدرتی است‌ که‌ کاهنان و مشایخ قـبائل و حاکمان زمان به دست‌ گرفته بودند، و برگرداندن چنین سلطه و قدرتی بطور کلّی به خدا است‌... سلطه و قدرت بر دلها، و بر آداب و مراسم‌، و بر واقعیّتهای زندگی است‌... سلطه و قدرت در مال‌، و در قــضاوت‌، و در ارواح و ابدان است ... عربها می‌دانستند: (‌لااله‌الاالله‌) قیام و شورش بر ضّد سلطه و قدرت زمـینی است‌، سلطــه و قدرت زمـینی‌ای‌ که نـخستین ویژگیهای الوهـیّت را غـصب مـی‌کند. (‌لااله‌الاالله‌) قیام و شورش بر اوضاع و احوالی است که بر قاعدۀ چنین غصبی استوار می‌گردد، و شورش بر ضّد سلطه‌ها و قدرتهائی است ‌که با قانون و شـرع ساختۀ خود، قانون و شرعی که خدا بدان اجازه نـداده است‌، فرمان می‌رانند و حکومت مـی‌کنند... از دید عربها که زبان خو‌د را خوب بلد بودند و با آن آشنائی کامل داشتند، و مفهوم حقیقی دعوت‌: (‌لااله‌الاالله‌) را می‌دانستند، پنهان نبود که این دعوت نسبت به اوضاع و احوال و ریاستها و قدرتهایشان‌، چه معنی و مفهومی داشت‌... بدین خاطر از این دعوت - یا از این قـیام و شورش - چنان استقبال زشت و پلشتی را انجام دادند و پرخاشگرانه و درّنده خویانه به پذ‌یرۀ آن رفتند، و بگونه‏ای با آن جنگیدند که خاصّ و عام از آن آگاهند. چرا (لااله‌الاالله‌) یعنی یگانه پـرستی در ایـن دعوت نقطۀ آغاز بوده است‌؟ و چرا حکمت یزدان مقتضی بوده است که این دعوت با این همه رنـج و زحمت آغاز گردد؟

پیغمبر خدا صلیّ الله عليه وآله و سّلم مبعوث گردید و ایـن دیـن را به ارمغان آورد، در آن حال‌ که سرسبزترین و خرّم‌ترین و ثروتمندترین سرزمینهای عربها در دست عربها نبود. بلکه در دست غیر عربها و زیر سلطۀ نژادهای دیگر بود.

سرزمینهای شام در شمال همه زیر فرمان رومیان بود. فرماندهانی از عربها به وسیلۀ رومیها تعیین و گماشته شـده بودند. سـرزمینهای یـمن جملگی در جنوب فرمانبردار ایرانیان بودند و امیرانی بر آنـجاها فرمان می‌راندند که از سوی ایرانیها گماشته شـده بودند... سرزمینی جز حجاز و نجد و بیابان‏های خشک اطراف آنجاها، در دست عربها نبود. بیابانهائی که آبادیهای سبز و خرّمی در اینجا و آنجای آنها پخش و پراکنده بود...

محمّد صلیّ الله عليه وآله وسّلم ‌که مرد درستکار امینی بود و بزرگان قـریش حدود پـانزده سـال قبل او را در گذاشـتن حجـرالأسود بر جایگاه خود داور کرده بودند، و به حکم او تـن در داده و خشنود شده بودند، و او که از خاندانهای بزرگ بنی‏هاشم، والاتـرین حسب و نسب قبیلۀ قریش بود، کاملاً می‌توانست که دعوت خود را نژادگرایانه عربی بیاغارد و گردآوری قبائل گوناگون عربهائی را که ‌کشت و کشتارها آنها را خورده بود، و کشمکشها و جنگها ایشان را از هم پاشیده و پراکنده کرده بود، هدف قرار دهد و در مدّ نظر گیرد، و آنان را در مسر نژادگرایانه رهنمود سازد تا سرزمین غصب شدۀ ایشان را بـازپس‌ گیرد و از دست اسـتعمارگران رومی در شمال‌، و از دست اسـتعمارگر‌ان ایرانی در جنوب نجات بخشد، و پرچم عربی و عربیگرائـی را برافرازد، و در همۀ نـواحـی جریرة‌العرب وحدت نیرومندی را پدیدار سازد.

اگر آن روز پیغمبر خدا صلیّ الله عليه وآله وسّلم بدین روال و بر ایـن منوال دعوت خود را می‌آغازید، گمان می‌رود عربها هم لبّیک می‌گفتند و پاسخش می‌دادند، بجای ایـن که سیزده سال رنج بکشد، در راه خلاف خواسـتها و آرزوهای قدرتمندان جزیرةالعرب گام بردارد و ایـن همه دشواریها و سختیها ببیند!

امّـا خـداونـد بزرگواری که دانا و کار بجا است‌، پیغمبرش صلیّ الله عليه وآله وسّلم ‌را این جور رهنمود نفرمود. بلکه او را رهنمود فرمود به این که لااله‌الاالله را آشکارا فرياد دارد و همگان را به یگانه‌پرستی بخواند، و او و گروه اندکی ‌که بدو پاسخ مثبت گفته بودند، این همه رنـج و زحمت بکشند!

چرا؟ قطعاً یزدان سبحان نـمی‌خواهد که پیغمبرش و مؤ‌منان همر‌اه او به زحمت و دردسر افتند... امّا یزدان جهان می‌دانست‌ که راه نه این است ... راه این نـیست که زمین از دست طاغوت رومی یا طاغوت ایـرانی بیرون آورده شود، و به دست طاغوت عربی بیفتد... چه طاغوت‌، طاغوت است‌! اصلاً هر طـاغوتی طاغوت است‌!... زمین از آن خدا است‌، و باید از دست هر طاغوتی بیرون باشد و خالصانه در د‌ست خدا باشد. خالصانه در دست خدا نخواهد بود، مگر این ‌که بر بالای آن پرچم‌: (‌لااله‌الاالله‌) بر‌افراشته شود... راه این نیست که مردمان در این زمین از زیر فرمان طاغوت رومی یا طاغوت ایرانی بیرون بیایند و آزاد گردند، و به طاغوت عربی تحویل داده شوند... چه همۀ طـاغوتها طاغوت هستند! مردمان تنها بندگان خدایند و بس. مردمان هم بندگان خدا بشمار نخواهند آمد، مگر این ‌که پـرچـم‌: (‌لااله‌الاالله‌) برافراشته گردد و در اهتزاز بـاشد... (‌‌لااله‌الاالله‌) که عرب فرزانه و آگاه از زبان خود، معنی آن را فهم می‌کند و می‌داند که مراد از آن این است‌ که‌: هیچ گو‌نه حاکمیتّی نیست مگر این ‌که متعلّق به خدا است‌! هیچ شریعتی پذیرفتنی نیست مگر شریعت خدا! هیچ‌ کسی سلطه و قدرتی بر كسی ندارد، چون سلطه و قدرت بطور کلّی از آن یـزدان است نه دیگران‌!... همچنین بدان خاطر است که‌: نژادی که اسلام برای مردمان می خواهد، نژاد عقیده است و بس! عقیده‌ای‌ که د‌ر آن عربی و رومی و ایرانی و همۀ نژادهای دیگر و همۀ رنگها، زیر پرچم خدا گرد می‌آیند.

راه این است و بس‌...

رسول خدا صلیّ الله عليه وآله وسّلم ‌به پیغمبری برگزیده شد و این آئین را به ارمغان آورد، در زمانی‌ که جامعۀ عربی بدترین حال را در تقسیم دارائی و دادگری داشت‌: گروه اندکی دارائی و بازرگانی را در اختیار خود گرفته بود، و از راه معاملات ربوی‌، بازرگانی و دارائیش فزونی می‌گرفت و چندین برابر می‌شد. گروه بسیاری هم جز سختی و معیشت و گرسنگی بهره‌ای نداشت‌... آنان ‌که از ثروت برخوردار بودند، بزرگ و مقام نیز داشتند. از دیگر سو گروههای بسیاری نه از دارائی برخوردار بودند و نه بزرگی داشتند. هم فاقد ثروت و هم فاقد قدرت.درويش وبی مال ونزار و بد حال!

 محمّد صلیّ الله عليه وآله وسّلم می توانست پرچم دعوت خود را با نشان پرچم اجتماعی برافراشته‌ کند، و نهضت خود را بر ضّد طبقۀ اشراف به پا سـازد، و بالأخره دعوت او در راه تعدیل اوضاع اجتماعی باشد: اموال را از اغنیاء بازپس گیرد و به فقراء برگرداند!

اگر رسول خدا صلیّ الله عليه وآله وسّلم ‌در آن روزگار چنین می‌کرد و دعوت خود را این‌ گونه می‌آغازید، جامعۀ عربی دو دسته می‌گردید: انبوه بیشماری در چنین جامعه‌ای با دعوت جدید همسو و همراه می‌شد، و بر ضدّ طغیان مال و مقام می‌شورید... بجای این که جامعه یکپارچه رو در روی‌: (‌لااله‌الاالله‌) بایستد، و جز چند نـفر انگشت شماری از مردمان در آن زمان‌، در زیر پرچم یزدان با نشان (‌لااله‌الاالله‌) گرد نیاید.

چه بسا هم‌ گفته شود: محمّد صلیّ الله عليه وآله وسّلم ‌ سزاوار بود پس از این ‌که مردمان زیادی دعوت او را می‌پذیرفتند، و زمام پیشوائی خود را به دست او می‌سپردند، با استفاده از نیروی این مردمان بسیار، بر سـر مـردمان اندک و نافرمانبردار می‌تاخت و ایشـان را شکست می‌داد و زمام اختیارشان را در دست می‌گرفت‌. آنگاه از مقام و قدرت خود سود می‌جست و در راه اسـتقرار عـقیدۀ یگانه پرستی و توحیدی‌ که پروردگارش او را به همراه آن روانه ‌کرده بود به تلاش و کوشش می‌پرداخت‌، و بعد از آن‌ که مردمان را بندۀ قدرت خو‌د می‌کرد، ایشان را بندۀ قدرت پروردگارش می‌ساخت‌!

قطعاً خدا می‌دانست ‌که راه نه این است و مسـیر نه چنین‌... ایزد باری می‌دانست که عدالت اجتماعی بیگمان باید در جامعه از جهان‌بینی اعتقادی فراگیری بر جو شد و همۀ ‌کارها را به خدا برگرداند و حواله دارد، و با رضایت خاطر و مطیعانه پذیرای چیزی‌ گردد که خدا بدان دستور می‌فرماید، از قبیل‌: دادگری در پخش کالا و اشتغال مـقام‌، و ضمانت اجتماعی در مـیان همگان‌... همچنین در دل گیرنده و دهندۀ آن پا برجا و استوار گردد که او نظم و نظامی را مراعات می‌دارد که خدا آن را می‌پسندد، و خودش نیز با انجام‌ کار و تلاش در این راستا خیر و نـیکی در دنـیا و آخرت‌، بطور یکسان می‌جوید، و راه حسنات هر دو جهان می‌پوید. در این صورت، دیگر دلها از آز پر نمی‌گردد، و دلها از کینه نمی‌آکندد، و کارها با زور اسلحه و با شمشیر و عصا انـجام نـمی‌پذیرد و با بیم و تـهدید صورت نمی‌گیرد. همۀ دلهـا تباه نـمی‌شود، و روحها خفه نمی‌گردد، و جانها به لب نمی‌رسد، بدانگونه‌ که در اوضاع و احوالی دیده می‌شود که بر چیزی جز: (‌لااله‌الاالله‌) استوار و برقرار می‌گردد.

پیغمبر خدا صلیّ الله عليه وآله وسّلم مبعوث ‌گردید، بدانگاه که سطح اخلاقی در جزیرةالعرب از هر لحاظ در پائین‌ترین پلّه بود، هر چندکه در کنار آن در جامعه فضائلی نیز بود، امّا خام بیابانی.

ستمگری در جامعه آشکار و نمودار بود. بدانگو‌نه بود که سخنان پندآمیز شاعر، زهیر پسر ابوسلمی چنین از آن تعبـير می‌کند:

(ومن لم يذد عن حوضه بسلاحه 

  يهدم , ومن لا يظلم الناس يظلم).

کسی که با اسلحۀ خود از آبگیرش دفـاع نکند، خراب می‏‎گردد، و کسی کـه بـه مـردم سـتم نکند، بـدو سـتم می‌شود.

این سخن مشهور نیز بیانگر چنین حال زار و وضـع نابسامانی است‌:  

(انصر أخاك ظالما أو مظلومًا") .

 به برادر و دوست خود کمک و یاری کن‌، چه ستمگر و چه ستمدیده باشد.

می و میخوارگی و قمار و قماربازی، جزو کارهای آشکار جامعه و از جملۀ افـتخارات آن بود! اشـعار جاهلی سراسر بیانگر این خوی است‌. از جمله طـرفه پسر عبد می‌گوید:

(فلولا ثلاث هن من زينة الفتى 

  وجدك لم أحفل متى قام عودي) 

(فمنهن سبقي العاذلات بشربة 

  كميت متى ما تعل بالماء تزبد ...).

 اگر سه چیز نبود که جوان را مـی‌آرایـند، بـه اقبال تـو سوگند، برای من مهمّ نبود که دید و بازدید کنندگانم کی برمی‌خیزند (‌و دست از من می‌شورند و به ترک لاشـۀ مردۀ من می‌گویند)‌. از جملۀ این سه چیز، بر سـرزنش کنندگانم پیشی گیرم با نـوشیدن و سـرکشیدن شـراب سرخ رنگی که چون آب بر آن ریخته شود، کف ‌می‌کند و بر می‌جوشد....

... و اشعار دیگری در ا‌ین زمینه ...

بی‌ادبی و پرده‌دری - در شكلها و به صورتهـای دیگری - از جملۀ نشانه‌های این جامعه بود... همچون چیزی‌ که عایشه - رضی الله عنها - روایت‌کرده است‌:

(‌ازدواج در جاهلیّت چهار گونه بود: ازدواجی همسان ازدواجی بوده است که امروزه مردمان انجام می‌دهند: مردی مادر یـا دختر مرد دیگری را خواستگاری می‌نماید. مهریّۀ او را می‌پردازد سپـس با وی ازدواج می‌کند... ازدواج دیگری بدین‌ گونه بود: مردی به زن خود می‏‎گفت - بدانگاه‌ که از عادت مـاهانه پاک می‌گردید - ‌کسی را به پیش فلان مرد بفرست و او را به پیـش خود فرا خوان و از او تخمگیری‌ کن و حامله شو! شوهرش از او کناره‌گیری می‌نمود و با او نزدیکی زناشوئی نمی‌کرد تا حمل زن از آن مردی‌ که تخمگیری کرده بود، مشخّص می‌گردید! هنگامی‌ که حاملگی زن هو‌یدا می‌شد، اگر شوهر خودش مـی‌خواست با او نزدیکی می‌کرد. این‌ کار را به خاطر علاقۀ به اصالت و نجابت فرزند می‌کردند! ایـن نوع ازدواج را ازدوا‌ج ا‌ستـبضاع‌، یعنی تخمگیری می‌گفتند... نوع ديگری از ازدواج‌، بدین‌ گونه بود:‌گروهی‌ کمتر از ده نفر مرد، ‌گرد مـی‌آمدند و با زنـی همگی نزدیکی زنـاشوئی می‌نمودند. هرگاه حامله می‌گردید و وضع حمل می‌کرد، پس از چند شبانه روزی ‌که از وضع حمل می‏گذشت کسی را به سوی آنان می‌فرستاد و ایشان را به پـیش خود می‌خواند. هیچ‌ کسی از آنان نمی‌توانست نیاید و سرپیحی‌ کـند. هنگامی ‌که ‌گرد می‌آمدند، بدانان می‌گفت‌: شما که می‌د‌انید میان ما چه بوده است و چه گذشته ا‌ست‌. هم اینک من زائیده‌ام‌. این‌ کودک‌، فرزند تو است فلانی‌! نام هر کسی را که می‌خواست می‏‎برد و کودک بدو تحویل داده می‌شد و بدو متعلّق می‌گردید. چنين‌ کسی نـمی‌توانست ‌که آن‌ کودک را نـپذیرد و سرپیچی کـند... ازدواج چـهارم‌، بدین صورت بـود: مـردمان زیـادی‌ گرد می‌آمدند و با زنی همبستر می‌شدند! او کسی را منع نمی‌کرد! چنین زنانی فاحشه و زناکار بودند و بر سر در منازل خود پرچمهائی نصب می‌کردند که نشانۀ فاحشه‌گری ايشان بود. هر کس‌ که می‌خواست به پیش ایشان می‌آمد و با آنـان همبستر می‌گردید! زمانی که یکی از این زنان حامله می‌شد، پس از وضع حمل‌، همۀ مردانی که با او همبستر شده بودند پیش او گرد می‌آمدند و قیافه ‌شناسان را دعوت مـی‌کردند. قیافه‌شناسان ‌کودک را بـه‌ کسی نسبت می‌دادند. او هم‌ کودک را برمی‌گرفت و فرزند خواندۀ خود می‌کرد. کودک به نام او خوانده می‌شد و او هم از پذیرش این امر سرپیجی نمی‌کرد)‌... (‌بخاری درکتاب نکاح‌، آن را بیان ‌کرده است‌)

محمّد صلیّ الله عليه وآله وسّلم می‌توانست دعوت خود را به عنوان یک دعوت اصلاحگرانه بیاغازد. اخلاق مردمان را راست و درست‌ گرداند، و جامعه را پاکیزه دارد، و دلها و درونها را پاکسازی‌ کند، و به تزکیۀ نفسها بپردازد، و معیارها و میزانها و ارزشها را روبراه و معتدل‌ گرداند.

معلوم است در این وقت‌ کسان پاک سـرشت و افـراد نـیک‌کـرداری را پیدا می‌کرد - همانگونه‌ که هر ا‌صلاحگـر ا‌خلاقی در هر محیطی اشخاصی را می‏‎یابد که بدو پاسخ مثبت دهند و ذاتاً پاک و نیک باشند - چنین افرادی‌ که پـلشتیها آنـان را مـی‌آزرد، و افعال حـمیده و خصال پسـندیده‌، و بزرگواری و والائـی انسـانی‌، جذبه و کششی برایشان داشت‌، دعوت اصـلاحگرانـه و نـدای پاکسازی او را با جان می‌پذیرفتند.

چه بسا هم‌ کسی بگوید: اگر پیغمبر خدا صلیّ الله عليه وآله وسّلم ‌این ‌کار را می‌کرد، در همان آغاز کار،‌ گروه فراوان شايسته‌ای به سویش می‌آمدند و در کنارش می ایستادند. کسانی که اخلاقی زدوده و ارواح پاکیزه‌ای داشتند و خواهان نیکی و خوبی بودند، چه بسا عقیدۀ او را می‌پذیرفتند و پرچم دعوت او را بر دوش می‌کشیدند... بجای این‌ که دعوت‌: لااله‌الاالله‌، در نخستین گامهای راه‌، دشمنانگی سرسختانه و مقابلۀ دژخیمانه‌ای را برانگزد...

امّـا یـزدان جهان که آگاه و کار بجا است‌، پیغمبر خودصلیّ الله عليه وآله وسلّم را به چنین راه و روشی رهنـمود نفرمود. خداوند سبحان می‌دانست‌ که این راه‌، راه نیست‌! خدا می‌دانست ‌که اخلاق پا برجای نمی‌گردد مگر بر پایۀ عقیده‌ای‌ که معیارها و مـیزانـهائی پـدیدار سازد، و ارزشهائی مقرّر دارد، و سلطه و قدرتی را استوار نماید که این معیارها و میزانها و ارزشها بر آن تکـیه ‌کنند. همچنین سزا و جزائی را معیّن سازد کـه ایـن سلطه و قدرت آن را بر دست ‌گیرد و اداره ‌کند، و آن را بر معتقدان بدان و بر مخالفان آن اجراء‌ گرداند. قطعاً پیش از بیان‌ کردن و پا برجا داشتن چنین عقیده‌ای‌، معیارها و ارزشها لرزان می‌شود، و همچنین اخلاقی‌ که بر آنها هم استوار می‏‎گردد جنبان خواهد شد، و نه نگاهبانی و نه سالاری و نه ‌کیفری خواهد داشت‌!

هنگامی‌ که عقیده - به دنبال رنج فراوان و سختیهای بی‌شمار - استوار گردید، و هنگامی‌ که سلطه و قدرتی که چنین عقیده‌ای بر آن تکیه می‌کند پـایدار شد، و زمانی ‌که مردمان پروردگارشان را شناختند، و او را به یگانگی پرستیدند، و زمانی ‌که مردمان از یوغ سلطه و قدرت بندگان آزاد گردیدند، و همچنین از سلطه و قدرت شهوتها و هوسها رها شدند، و وقتی‌ که در دلها: (‌لااله‌الاالله‌) مستقرّ گردید، یزدان سبحان با این عقیده و با پیروان آن همۀ چیزهائی را به انجام رسانید که پیشنهاد دهندگان پیشنهاد می‌کنند.

روی زمین از رومیها و ایرانیها پاک ‌گردید، نه برای آن که سلطه و قدرت عربها در آن استقرار پیدا کند، بلکه برای این بود که سلطه و قدرت یـزدان اسـتقرار پیدا کند... زمـین از جملگی طـاغوتها اعـم از رومـیها و ایرانیها و عربها بطور یکسان زدوده و پاک ‌گردید. جامعه از ستم اجتماعی بطور کلّی پـاک شـد. نظام اسلامی پا برجا گردید، نـظامی‌ که با دادگـری الهی دادگری ‌کرد، و با معیار و میزان خدا سنجید و برکشید، و پرچم عدالت اجتماعی را تنها به نـام خدای یگانه برافراشت، و آن را پرچم اسلام نامید، و نام دیگری را با نام خدا در این پرچم همراه نکرد، و بر این پرچم فقط نوشت‌: (‌لااله‌الاالله‌)!

نفسها و درونهـا و اخلاق و آداب‌، پاک و پاکیزه‌ گردید، و دلها و جانها صفا یافت و تزکیه پیدا کرد، بدون این ‌که کار به اجراء حدود و تنبیهاتی نیازمند گردد که یـزدان آنها را مقرّر فرموده بود -‌ مگر در موارد نادری -‌ زیرا نگاهبانی در درونها پیدا و پا بر جا گرد‌ید، و چشم طمع به خشنودی خدا و پاداش او، و شرم و هراس از خشم و عذاب یزدان‌، همۀ اینها جایگزین نگاهبانی و جانشین عقوبتها و آزارها گردید.

بشریّت از نظر سیستم حکو‌متی و اخلاق و زندگی، از هر لحاظ اوج ‌گرفت و بالا رفت تا به بلندای قلّّّۀ والائی رسید که هرگز پیش از آن بدانجا نرسیده بود و بعد از آن هم هرگز بدان پایگاه نخو‌اهد رسید، مگر در سایۀ اسلام‌.

همۀ اینها بدان خاطر صورت ‌گرفت‌، چون کسـانی‌ که این دین را در شکل دولتی و سـیستمی و شرائعی و احکامی‌، پا برجا و استوار داشتند، پیش از آن‌، این دین را در درونها و در زندگانی خود، به شکل عقیده و خلق و عبادت و سلوک‌، پا برجا و استوار داشـته بودند. در برابر پا برجا داشتن و استوار داشتن این دین‌، بدیشان تنها یک وعده داده شده بود. ایـن وعـده‌، پـیروزی و قدرت نبود. حتّی این وعده پیروزی و قدرت خود دین هم توسط آنان نبود! وعدۀ یگانه‌ای بود و به چیزی از امور این جهانی تعلّق نمی‌گرفت. تنها وعده‌ای بود و بس، و آن هم بهشت بود! این تمام چیزهائی بود که در برابر جهاد سخت و کمرشکن‌، و بلاها و آزمـونهای طاقت‌فرسا، و حرکت در راه دعوت‌، و رویـاروئی با جاهلیّت و مبارزۀ با آن‌، با وسیله‌ای ‌که صاحبان زور و زر نمی‌پسندیدند، و در هر زمانی و در هر مکانی نمی‌پسندند که‌: (‌لااله‌الاالله‌) است‌، بلی تنها همین بدیشان وعده داده شده بو‌د!

زمانی ‌که خداوند آنان را بیازمود و شکیبائی‌ کردند، و زمانی که دلهایشان از بهره و نصـيب خودشان خالی گردید، و زمانی‌ که یزدان جهان از آنان دید که ایشان در انتظار پادا‌ش این جهانی نیستند - ا‌ین پاداش هر چه باشد! حتّی اگر پیروزی خود ا‌ین دعوت توسّط خو‌دشان باشد، و حتّی اگر بر پائی این دین در زمین با جهاد و کوشش‌. خودشان باشد - و زمانی که در درونهایشان افتخار به نژاد و میهن و سرزمین و قـبيله و عشیره و خاندان نماند، و زمانی‌ که خدا همۀ اینها را از ایشان دید، دانست‌ که در این صورت آنان امینان و امانتداران این امانت بزرگ شده‌اند. امینان و امانتداران عقیده‌ای گشته‌اند که تنها و تنها خداوند سبحان در آن بر دلها و درونها و رفتار و کردار و شعار و ارواح و امـوال و اوضاع و احوال‌، حکم می‌راند و حاکمیّت دارد... امینان و امانتداران سلطه و قدرتی شده‌اند کـه به دستشان سپرده می‏‎گردد تـا در سایۀ آن شریعت یـزدان را پاسداری و اجراء کنند. امینان و امانتداران عدالت الهی گشته‌اند تا آن را پا بر جای دارند و بگسترانند، بدون این که از این سلطه و قدرت چیزی برای خودشان‌، یا قوم و قبیله‌شان‌، و یا نژادشان باشد! بلکه سلطه و قدرتی‌ که در دستشان خواهد بود تنها برای یـزدان و دیـنشان و شریعتشان از آن سود می‌جویند. زیرا می‌دانند که این سلطه و قدرت از آن خدا است‌، و این خدا است‌ که آن را بدیشان عطاء فرمرده است‌.

چیزی از این برنامۀ مبارک، در این سـطح والا تـحقّق حاصل نمی‌کرد و پیاده نمی‌شد، مگر این ‌که دعوت این چنین آغاز می‌گردید، و مگر این‌ که دعوت تـنها ایـن پرحم را برمی‌افراشت‌، پـرچـم‌: لااله‌الاالله‌! و با ایـن پرچم‌، پرچم دیگری را برنمی‌افراشت‌. و مگر ایـن که دعوت ا‌یـن راه را مـی‌سپرد که در ظاهر سخت و پردردسر، و در حقیقت مبارک و آسان است‌.

این برنامۀ مبارک، خالصانه از آن یزدان نمی‌گردید، اگر دعوت‌ گامهای نخستین خود را تـحت عـنوان دعوت نژادی‌، یا دعوت اجتماعی‌، و یا دعوت اخلاقی‌، به جلو برمی‏داشت. یا اگر دعوت شعاری را در کنار شعار یگانۀ خود سر می‌داد که (‌لااله‌الاالله‌) است‌.

*

این‌ کاری است‌ که قرآن مکّی بطو‌ر کلّی عهده‌دار آن گردید، بر‌ای استقرار: (‌لااله‌الاالله‌) در دلها و خردها، و گزینش این راه با وجـود سختیهای ظاهری‌، و عدم گزینش راههای فرعی دیگر، و پافشاری بر این راه‌... امّـا کار ایـن قرآن در به دست‌ گرفتن تـنها مسألۀ اعتقادی‌، بدون پرداختن به شرح و بسط نظامی‌ که بر آن استوار می‏‎گردد، و قوانینی‌ که معاملات را در آن سر و سامان می‏بخشد چیزی است‌ کـه باید کسـانی‌ که مردمان را به سوی این دین می‌خوانند، در فراتر آن هوشیارانه بایستند و آگاهانه بیندیشند.

سرشت این دین‌، مقتضی این است‌. اين دین آئینی است که سراسر آن بر قاعدۀ الوهیّت یگانه استوار است‌. همۀ تنظیمات و همۀ تشریعات آن‌، از ایـن اصل بزرگ سرچشمه می‌گیرد... همانگونه درخت گشن ستبر پرشاخ و برگ و سایه‌داری که دارای شاخه‌های سر در هم کشیده و بلند بالائی، بناچار باید ریشه‌های نیرومندش به دل خاک بدود و به ژرفاهای دور دستی فرو رود، و میدان فراخی را فراگیرد، به‌گونه‌ای که با ضخامت و امتداد آن در هوا تناسب داشته باشد، این دین نیز چنین است‌. نظام آن سراسر زنـدگی را در بر می‌گیرد، و کارهای‌ کوچک و بزرگ انسانها را بر عهده می‌گیرد، و زندگی انسان را نه تنها در این جهان‌، بلکه در آن جهان نیز نظم و ترتیب می‏بخشد، و نه تنها کار انسان را در جهان شهادت و دیدنی‌، بلکه در جهان غیب و نادیدنی‌، و نه تنها در معاملات ظاهری مادی‌، بلکه در ژرفای درون و دنیای رازها و اندیشه‌ها، سر و سامان می‌دهد. دین در ا‌صل ساختمان بزرگ و فراخ و عریض و طویلی است‌. بناچار باید پایه‌های آن نیز ستبر و ریشه‌دار و فراخ باشد.

این ‌گوشه‌ای از راز و رمز این آئین و سرشت آن است که برنامۀ این آئین را در ساختار ویژه‌اش و در امتداد و وسعتش مشخّص می‌سازد، و کاخ عقیده و استحکام آن را می‌نمایاند، و فراگیری ایـن عـقیده و در برگیری زوایای وجود انسان توسّط این آئین را می‌رساند، و اینها را همه و همه ضرورتی از ضرورتهای پیدایش درست‌، و تـضمینی از تـضـمینهای تـاب تــحمّل و همآهنگی بین بیرون سر به فلک‌ کشیدۀ درخت‌، و میان ریشه‌های دویده و فرو رفته به ژرفاهای درون خاک است‌.

گاه عقیدۀ‌: (لااله‌الاالله‌) در ژرفاهای درون استقر‌ار پذیرد، در پرتو آن در همان زمـان‌، نظامی برقرار می‌گردد کـه‌: (‌‌لااله‌الاالله‌) در آن مـجسّم و جلوه‌گر می‌آید، و پیدا و هویدا می‌شود که نظام یگانه‌ای‌ که دلها از آن خشنود می‌گردند، دلهائی‌ که عقیده در آنها جایگزین می‌شود، تنها نظام اسلام است و بس! نظامی که این دلها رام آن می‌شوند پیش از این‌ که تـفصیلات این چنین نظامی بر آنها عرضه ‌گردد، و پیش از این‌ که مقرّرات و قانونهای آن بدانها نموده شود... چه تسلیم شدن و رام ‌گشتن پیش از هر چیز مقتضی اینان است ... در پرتو این چنین تسلیم شدن و رام‌ گشتنی بود که دلها و درونهای مؤمنان قوانـین و مـقرّرات اسلام را با رضایت ‌کامل می‌پذیرفتند، و به محض صدور فرمان کاری از کارهای اسلام فوراً انگشت قبول بر د‌یدۀ منّت مــی‌نهادند و کـمترین درنگی در اجراء آن نشان نـمی‌دادند. بدین روال و به همین منوال می و میخوارگی باطل ‌گردید، و ربا و رباخواری به پایان آمد، و قمار و قماربازی تعطـیل شد، و عادات و اخلاق جاهلیّت جمـلگی قلم بطلان خورد. آن هم تنها با آیاتی از قرآن‌، یا با فرموده‌هائی از فرموده‌های پیغمبر صلیّ الله عليه وآله وسّلم در صورتی که حکومتهای زمینی بـا تـمام قـوانـین و مـقرّرات و دستگاهها و اوضاع و سـپاهیان و سـلطه و قدرت و تبلیغات و آگهی‌های‌ گوناگون خود برای مبارزه با یکی از این امور به مبارزه می‌پردازند و به تلاش می‌ایستند. امّا نمی‌توانند جز ظاهر مـخالفات را کنترل‌ کنند، در حالی که جامعه از کـارهای زشت و پلشت لبریز است و موج می‌زند.[1]

گوشۀ دیگری از سرشت این دین‌، در این برنامۀ درست و پابرجا جلوه‌گر می‌گردد. ایـن دیـن‌، برنامۀ عملی جنبشی جدّی است‌. آمده است تا بر زندگی در جـهان واقعیّت فرمانروائی‌ کند، و با این جـهان واقعیّت رویاروی شود تا طبق دستور خود بر آن فرمان راند‌. آن را بر جای دارد، یا تعدیل نماید، و یا از بنیاد آن را دگرگون سازد. از اینجا است‌ که ایـن دیـن جز برای حالتهائی ‌که عملاً روی می‌دهند، آن هم در جامعه‌ای‌ که پیش از هر چیز معترف به حاکمیّت خداوند یگانه است و بس، قانونگذاری نمی‌کند.

این دین‌، نظریّه‌ای نیست‌ که با فرضیّه‌ها سر و كار داشته باشد! این دین‌، برنامه‌ای است ‌که با واقعیّت سر و كار دارد! پس پیش از هر چیز باید جامعۀ مؤمنی باشد که معترف به‌: (‌لااله‌الاالله‌) بوده و بپذیرد که حاکمیّت و فرمانروائی را از آن یـزدان جـهان نـیست‌. هر گونه حاکمیّت و فرمانروائی را جز از خدا از کسی نپذیرد، و هر وضعی را که بر این قاعده استوار و پایدار نگردد، مردود و نامشروع بداند و بشمارد.

هرگاه چنین جامعه‌ای عملاً پیدا و هویدا گشت‌، زندگی واقعی خواهد داشت‌، و نیازمند به تهیِۀ مقرّرات و كار قانونگذاری خواهد بود. در اینجا است‌ که این دین به تنظیم مقرّرات و تشریع قوانین دست می‌یازد، آن هم برای مردمانی‌ که در اصل فرمانبردار مقرّرات و تسلیم شوندگان قوانین باشند، و جدای از مقرّرات و قوانـین یزدان‌، بهیچوجه مقرّرات و قوانین دیگران را نپذیرند. مؤمنان به این عقیده قطعاً باید بر خودشان و بر جامعۀ خویشتن سلطه و فرمانروائی داشته باشند. فرمانروائی و سلطه‌ای ‌که در چنین جامعه‌ای اجرای مقرّرات و قوانین حکو‌متی را تضمین‌ کند، تا حکومت شکوه و عظمت و هیبت و وقار خویش را، و شریعت جدّیّت و قاطعیّت خود را داشته باشد. گذشته از آن‌ که زندگی این چنین جامعه‌ای باید دارای واقعیّتی باشد که مقتضی مقرّرات و قوانین فوری باشد.

مسلمانان در مکّه سلطه و قدرتی بر خودشان و - جامعۀ خودشان نـداشـتند. زندگی واقعی و عملی مستقلّی هم نداشتند. زندگی واقعی و عملی مستقلّی‌ که خودشان آن را با شریعت خدا و سرو سامان بخشیده باشند و نظم و نظام داده باشند. از اینجا بود که یزدان جهان در این دوره از زمان برای مؤمنان مقرّرات و قوانینی ارسال نفرمود. بلکه تنها عقیده را برایشان نازل فرمود، و پس از استقرار عقیده در ژرفای زوایـای درون‌، اخلاقی را بدیشان عطاء نمود که از این عقیده بر جوشید و در جامعه روان گردید... ا‌مّـا هنگامی‌ کـه دولت مقتدری در مدينه برایشان فراهم‌ گردید، مقرّرات و قوانین بر آنان نازل‌ گردید، و نظام و حكو‌متی فراهم آمد که پاسخگوی نیازمندیهای واقعی جامعۀ مسلمان بود، و دولت با سلطه و قدرتی‌ که داشت‌، قاطعیّت و اجراء آن را تضمین‌ کرد.

یزدان جهان نخواست‌ که مقرّرات و قوانـینی در مکّـه برای مؤمنان ارسال فرماید، تا آنها را انباشته و آمـاده کنند برای زمانی‌ که دولتشان همین‌ که در مدینه برقرار و پا برجا شود، آن مقرّرات و قوانین ذخیره را پیاده کنند! چنین روش و رفتاری سرشت این دین نیست‌. بلکه این دین بسی واقعگراتر و قاطعانه‌تر از این است و بسیار جدّی‌تر و برّاتر از این‌! این دین مشکلاتی را فرض نمی‌کند و نمی‌انگارد، تا برای آنها راه حلهائی فرض کند و بینگارد. بلکه این دین‌، با واقعیّت در حجم و شکل و شرائط و ظروفی ‌که دارد، رویاروی می‏‎گردد، تا واقعیّت را در قالب ویژه‌اش‌، به اندازۀ حجم و شکل و شرائط و ظروفی‌ که ‌دارد، بریزد و پی افکند.

کسانی که امروزه از اسلام می‌خواهند که قالبهای نـظامی را بسازد، و مقرّرات و قوانـین زندگيی را بنگارد، در صورتی‌ که روی سراسر زمین جامعه‌ای نیست ‌که عملاً مقرّر دارد که او می‌خواهد تنها شریعت خدا را حاکم و فرمانروا کند، و هر شریعتی جز آن را مردود دارد و نپذیرد، هر چند که بتواند چنین شریعتی را بر مردمان تحمیل کند و اجراء گرداند... کسانی که این را ا‌ز اسلام می‏‎طلبند، سرشت این دین را درک و فهم نمی‌کنند، و نمی‌دانند این آئین در زندگی چگونه به‌ کار می‌پردازد، بدانگونه ‌که یزدان برای آن مقدّر فرموده است و از آن خواستار گردیده است‌.

آنان از این دین می‌خواهند که سرشت خود را و برنامۀ خود را و تاریخ خود را تغییر دهد، تا همگون سیستمها و نظامهای بشری‌ گردد و با برنامه‌های انسانها مشابهت پيد‌ا کند. چنین افرادی این دین را به شتاب می‌اندازند و از راه خودش منحرف می‌سازند و گامهایش را تندتر می‏‎گرداند تا به آرزوها و خواستهای موقّت و ناپایدار دلها و درونهایشان لبّیک‌ گوید، آرزوها و خواستهائی که شکست روحی و درونیشان در برابر سيستمها و نظامهای کوچک و ناچیز بشری، انگـیزۀ آنـها است‌... این چنین‌ کسانی از این دین می‌خواهند که خویشتن را در قالب فرضها و انگاره‌هائی بریزد و بسازد، چرا که با آینده‌ای روبرو خواهد شد که وجود نخواهد داشت ... امّا خدا برای اين دین می‌خواهد که آن طور و آن‌ گونه باشد که خواسته است ... عقیده‌ای باشد که دل را لبریز کند، و سلطه و قدرت خود را بر درون واجب و مسلّم گرداند. عقیده‌ای باشد که مقتضی این باشد که مردمان جز در برابر یزدان‌ کرنش نبرند و فروتنی نکنند، و مقرّرات و قوانین را جز از او دریافت ندارند. بعد از این‌ که ‌کسانی پدید آمدند که این عقیدۀ ایشان باشد، و سلطه و قدرت در جامعۀ خو‌دشان در دست خودشان باشد، مـقرّرات و قوانـین برای روبرو شدن با نيازمندیهای واقعی آنان‌، و سروسامان دادن به زندگی واقعی ایشان‌، آغاز می‌گردد و پدیدار می‌شود.

همچنین باید که عهده‌داران دعوت اسلامی بدانند: آنان وقتی‌ که مردمان را برای برگشت به تجدید حیات این دین فرا می‌خوانند، لازم است پیش از هر چیز آنان را به پذیرش عقیده دعوت‌ کنند - حتّی اگر آنان ادّعاء‌ کنند که مسلمانند! و شناسنامه‌های تولّدشان گواهی دهد که آنان مسلمانند - و لازم است ‌که بدیشان بیاموزند که اسلام پیش از هر چیز استقرار عقیدۀ‌: (‌لااله‌الاالله‌) به معنی حقیقی خود است‌ که برگشت دادن حاکمیّت و فرمانروائی به خدا است در همۀ ‌کارهایشان‌، و طرد تعدّی ‌کنندگان به سلطه و قدرت یزد‌ان است با ادّعای ایـن حقّ برای خودشان ... اسـتقرار ایـن عـقیده در درونهایشان و شعائر و آدابشان‌، و در همۀ اوضـاع و احوالشان‌، و در واقعیّت زندگانیشان است‌.

باید که این مسأله‌، پایۀ بنیادین دعوت مردمان به سوی اسلام باشد، همانگو‌نه ‌که پایۀ بنیادین دعوت مردمان به سوی اسلام نخستین بار بوده است‌. این دعوتی است که قرآن مكّی مدّت سیزده سال تمام آن را به عـهده گرفته بود.

هر گاه گروهی از مردمان وارد این دین - بدین مفهوم اصلی دین - شوند، چنین دسته‌ای شایانی این را دارند نظام اسلامی را در زندگی اجتماعی خود بکار گیرند، زیرا آنان با خود عهد بسته‌اند که زندگیشان بر این پایه بنیاد و برقرار گردد، و در سراسر زندگیشان جز خدا بر زندگی ایشان کسی فرمان نراند.

هنگامی‌ که این چنین جامعه‌ای عملاً بر پا گردید، عرضه کردن پایه‌های نظام اسلامی بر او آغاز می‌گردد. ایـن جامعه خودش نیز به قانونگذاریـهائی مـی‌پردازد که زنـدگی واقعی او مـقتضی و خواستار آن است‌، قانونگذاریهائی‌ که در چهارچوب ارکـان و اصول عمومی نظام اسلامی بگنجد و از آن بیرون نرود... این‌، ترتیب صحیح‌ گامهای برنامۀ اسلامی واقعی و عملی و قاطعانه است‌.

گاهی به خیال برخی از مخلصان شتابزده‌ای می‌رسد که دربارۀ سرشت این دین‌، و سرشت برنامۀ ربّانی درست و استوارش نمی‌اندیشند، برنامه‌ای‌ که بر حکمت و فرزانگی خداوند بس دانا و کار بجا استوار است‌، و بر جوشیده از آگاهی بسیار یزدان از سرشتهای مردمان و نیازمندیهای زندگی ایشان است ... می‌گو‌ئیم‌: ‌گاهی به خیال برخی از این نوع مـخلصان خطور می‌کند کـه عــرضه کردن پــایه‌های نـظام اسـلامی‌، و حتّی قانونگذاریهای اسلامی بر مردمان‌، باید بگونه‌ای و از زمرۀ چیزهائی باشد که راه دعوت را آسـان سازد و مردمان را علاقه‌مند بدین آئین‌ گرداند!

این گمانی است که شتاب آن را برمی‌انگیزد! گمانی همسان ‌گمانهائی است‌ که پیشنهاد دهندگان پیشنهاد می‌کردند و می‌گفتند: دعوت پیغمبر خدا صلیّ الله عليه وآله وسلّم در آغاز کار لازم بود زیر پرچم نژادگرائی‌، یـا اجتماعی‌، و یا اخلاقی‌، به‌ کار بپردازد، تا راه را هموارتـر و مسـیر را کوتاه‌تر گرداند!

نفسها باید پیش از هر چیز مخلص یـزدان‌ گردند، و بندگی خود را در برابرش اعلان دارند، اعلان با پذیرش تنها شریعت یزدان‌، و رها کردن همۀ شریعتهای جز آن از لحاظ مبدأ... پیش از آن‌ که مفصّلاً با آنان سخن از شریعتی رود که عشق و علاقۀ بدان دارند!

عشق و علاقه لازم است از عشق و علاقۀ اخلاص عبودیّت در برابر یزدان سرچشمه بگیرد، و از آزادی از هر نوع سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت یـزدان بر جوشد... نه این ‌که عشق و علاقه‌ای باشد که چون از نظامی سرچشمه می‌گیرد که بدانان عرضه می‌گردد و در ذات خود به هنگام شرح و بسط در فلان چیز و فلان چیز از نظامی ‌که بر آن هستند بهتر و خوبتر است‌، بلکه عشق و علاقۀ مـخلصانه در بندگی برای یزدان جهان و رهائی از بندگی بندگان مطرح است و بس!

نظام خدا چون نظام خدا است و از شریعت خدا بر می‌جوشد، خوب و نيكی است‌. و هیچوقت شـریعت بندگان همچون شریعت یزدان نخواهد بود. امّـا ایـن قاعدۀ دعوت نیست‌. قاعدۀ دعوت‌، پذیرش تنها شریعت یزدان‌، و رها کردن هر شریعتی جز آن‌، این خود اسلام است‌، و اسلام معنی و مفهومی جز این ندارد. پس هر  

کس به اسلام عشق و علاقه دارد، این مسأله بر‌ای او حلّ شده است و نیازی به تشویق و ترغیب او به جمال نظام و افضلیّت آن نـدارد... ایـن‌ کار نـیز یکی از بدیهیّات ایمان است‌!

*

با عنایت بدانچه‌ گفته شد، باید بگوئیم چگونه قـرآن مكّی به مسألۀ عقیده در مدّت سیزده سال پـرداخت‌... قرآن مكّی عقیده را در شکل (‌نظریّه‌) و یا (‌لاهوت‌) عرضه نکرد و در قالب جدل ‌کلامی بدان نـپرداخت‌، بدانگونه‌ که بعدها چنین‌ کاری رواج پیدا کرد و (‌علم توحید) یا (‌علم کلام‌) نام گرفت‌!

هرگز! هرگز! ... قرآن‌ کریم فطرت (‌انسان‌) را مخاطب قرار می داد به وسیلۀ چیزی‌ که در سرشت خود او است و به وسیلۀ دلائل و الهاماتی‌ که در هستی پیرامون است ... قرآن فطرت انسـان را از زیـر تـوده‌ها رهائی می‌بخشید، و دستگاه‌های گیرندۀ فطری را از زیـر چیزهائی برمی‌کشید و از چرکها و زنگهائی زدوده و صیقلی می‌کرد که آنها را زنگ زده و بیفائده‌ کرده بود و از عمل انداخته بود. سوراخهای فطرت را باز می‌کرد تا الهامها و پیامهای مؤثّر را دریافت دارد، و بدانها پاسخ گوید... سوره‌ای ‌که در پیش روی ما است نمونۀ کاملی از اين برنامۀ منحصر به فرد است‌، و ما کمی بعد، از ویژگیهای آن سخن خواهیم گفت‌.

این به صورت عام بود، و امّا به صورت خاص‌، باید گفت‌: قرآن این عقیده را به پیکار زندگی واقعی می‏‎برد. عقیده را به رزم توده‌هائی می‌کشاند که فطرت را از کار انداخته بودند، فطرت موجود در درون ا‌نسانهای حاضر و واقع ... بدین خاطر، شکل (‌نظریّه‌) شکل سازگار و مناسب با واقعیّت موجود نبوده است‌. جدل ذهنی هم‌ که در روزگاران بعدی برنامۀ علم توحید گشته است‌، شکل مناسبی نبوده است ... قرآن با واقعیّت بشری‌ کاملی با تمام شرائط و ظروف پویا و زنده‌ای ‌که داشته است‌، روبرو مـی‌گردید، و وجود بشری را بطور کلّی در دریای مـتلاطم ایـن واقعیّت مخاطب قرار می‌داد.  

(‌لاهوت‌) نیز شكل مناسبی نبوده است‌. چه عقیدۀ اسلامی‌، هر چند که عقیده‌ای است‌، امّا چنان عقیده‌ای است‌ که برنامۀ زندگی واقعی را برای پیاده‌ کردن عملی به تصویر می‌کشد، و همچون بحثهای لاهوتی نظری در زوایای تن چمباتمه نمی‌زند و كز نمی‌کند.

قرآن در حالی‌ که ‌کاخ عقیده را در گسترۀ دلهای‌ گروه مسلمانان برمی‌افراشت‌، این‌ گروه مؤمن را به پيکار سختی با جاهلیّت پيرامونشان می‏‎برد، همانگونه‌ کـه ایشان را به رزم سختی با رسوبات و ته ‌نشستهای جاهلیّتی می‌کشاند که در درونها و اخلاق و واقعیّت محیط ته‌نشین و بر جای مانده بود. از میان این شرائط و ظروف‌، ‌کاخ عقیده نمایان‌ گردید و سر بر آورد، دیگر نه این‌ که به شکل نظریّه‌ای‌، و یا در قالب لاهوتی‌، و یا این‌ که در یک شکل جدل کلامی‌، پیدا و هویدا شده باشد. بلکه در شکل سازندۀ سر و سامان بخشنده‌ای قدم پیش ‌نهاد و مستقیماً به زندگی پرداخت و با زندگی به تلاش و تکاپو ایستاد، و هستی او در وجود گروه مسلمانان مجسّم و هویدا گردید. رشد جهان‌بینی عقیدتی ‌گروه مسلمانان‌، و ترقّی رفتار عملی و واقعی ایشان‌، برابر این نوع جهان‌بینی، و جرأت آنان بر پیکار با جاهلیّت‌، به عنوان یک دستۀ جنـگجو و رزمـنده با جاهلیّت‌، این رشد کاملاً مجسّم در ساختار عقیدتی بود، و بیانگر زنده و زبان ‌گویای آن بود. برنامۀ اسلام این است‌، اسلامی‌ که سرشت خود را نیز مجسّم می‌نمایاند و برجسته به تصویر می‌زند.

برای پیروان و عهده‌داران دعـوت اسلامی ضروری است‌ که سرشت این دین و برنامه آن را در نـهضت و حرکت‌، بدین روال و بر این منوال‌ که بیان داشتیم‌، درک و فهم کنند... این بدان خاطر است‌ که آنـان بدانند: مرحلۀ ساختن بنای عقیده‌ای که در دوران مکّی بدین گونه به درازا انجامید، از مرحلۀ عملی نهضت و حرکت اسلامی جدا نبوده است‌، و از تشکـیل واقعی ‌گـروه مسلمانان نبریده است ... چنین مرحله‌ای‌، مـرحلۀ دریافت (‌نظریّه‌) و بررسی آن نبوده است‌! بلکه مرحلۀ بنیادین سـاختن عـقیده و تشکیل ‌گروه مسـلمانان و نهضت و حرکت و پیدایش عملی‌، هـمراه با یکدیگر بوده است‌! باید به همین روال و بر همین منوال‌ کار را آغازید، هر زمان ‌که خواسته شود این ساختن دیگر باره شروع ‌گردد و برگشت داده شود.

لازم است مرحلۀ ساختن عقیده‌، ایـن چنین به طول انجامد، و گامها در این راه آهسته و آرام برداشته شود و ژرف و استوار بر زمین نهاده شود و با دقّت و تأنّی به اتمام رسد. همچنین لازم است‌ که مرحلۀ سـاختن عقیده مرحلۀ بررسی نظری عقیده نباشد. بلکه مرحلۀ بیانگری این عقیده به صورت زنده و پویا باشد، و در دلها و درونهائی جایگزین و مجسّم شود کـه با این عقیده دگرگون و مـتحوّل شده باشند، و در سـاختار گروهی مجسّم شود که رشد و نموّ آنان بیانگر رشد و نموّ خود عقیده باشد. و در یک نهضت و حرکت عملی و واقعی‌، مجـسّم شود که با جاهلیّت رویا روی‌ گردد و برزمد، و با جاهلیّت در درون دلها و در واقعیّت بیرون زندگی به پیکار بنشیند، تا عقیده زنده و پویا مـجسّم شود و رشد زنده‌ای و پویائی در دریای متلاطم پیکار داشته باشد. خطا و اشتباه است و کاملاً هم خطا و اشتباه است - ‌البتّه با توجّه به اسلام -‌ که نظریّه به صورت نظریّۀ صرف‌، مورد بررسی و پژوهش نظری و شناخت فرهنگی قرار گیرد. نه تنها خطا و اشتباه ا‌ست‌، بلکه کاملاً خطرناک است‌.

قرآن سیزده سال تمام را صرف ساختن عقيده نکرد، تنها به سبب این ‌که برای نخستین بار چنین عقیده‌ای نازل مـی‌شد. هرگز! هرگز چنین نیست‌! اگر خدا می‌خواست این قرآن را یکجا نازل می‌فرمود. سپس به دست پیروان می‌سپرد تا سیزده سال یا کمتر و بیشتر به بررسی و پژوهش آن بپردازند، تا زمانی فرا می‌رسید که (نظریّۀ اسلامی‌) را از حفظ می‌شدند و کاملاً فرا می‌گرفتند.

امّا یزدان سبحان‌ کار دیگری را مـی‌خواست‌. بر‌نامۀ معیّن و منحصر به فردی را می‌خواست‌. مـی‌خواست گروهی را بسازد و نهضت و حرکتی را به راه اندازد! می‌خواست‌ که عقیده واقعیّت عملی این‌ گروه باشد، و واقعیّت حرکتی عملی این‌ گروه هم‌، صورت و سیمای عقیده‌ گردد. خداوند سبحان می‌دانست که ساختن درونـها و دسـته‌ها در ظـرف یک شبانه روز اتـمام نمی‌پذیرد. بناچار می‏‎بایست ساختن عقیده همان مدّت زمانی را فراگیرد که لازمۀ ساختن درونـها و ساختن گروه مسلمانان است‌. تا وقتی ‌که ساختار عقیده تکمیل و پخته ‌گردد، گروه مسلمانان مظهر واقعی این کمال و پختگی شوند.

این‌، سرشت این دین است - همانگو‌نه که از برنامۀ قرآن مكّی برمی‌آید - و به ناچار باید این سرشت را بشناسیم، و تلاش نکیم آن را دگرگون و متغیّر سازیم‌، تا به خواستها و آرزوهای شتابزده شکست خورده در برابر انواع نظریّه‌های انسـانی‌، پـاسخ‌ گفته باشیم و همگامی ‌کرده باشیم! این دین با چنین سرشتی‌ که دارد اوّلین بار ملّت مسلمان را ساخت‌، و با همین سرشت هر بار كه خواستد شود ملّت مسلمان از نو پای به عرصۀ وجود نهد، ملّت مسـلمان را مـی‌سازد، همانگونه ‌که نخستین بار ملّت مسلمان را ساخت و رهسپار صـحنه زندگی ‌کرد.

لازم است پی به خطای تـلاشی ببریم و خـطر آن را خوب بشناسیم، تلاشی ‌که برای تبدیل عقیدۀ اسلامی زنده‌ای ‌که باید در واقعیّت تام و زنده و پویا مجسّم گردد، انجام می‌پذیرد تا به (نظریّۀ) پژوهشگرانـه و شناخت علمی و فرهنگی تبدیل‌ گردد! آن هم تنها به خاطر این است ‌که می‌خواهیم (‌نظریّه‌های) بشری ناچیز را با نظریّۀ اسلامی بسنجیم و بررسی‌ کنیم‌!

قطعاً باید عقیدۀ اسلامی در ا‌نسـانهای زند‌ه‌ای‌، و در تنظیمات و تشکیلات عملی واقعی‌، و در نهضت و حرکت مجسّم ‌گردد که با جاهلیّت پیرامون خود بجنگد، همانگونه که با جاهلیّت ته‌نشین در درونهای پیروانش می‌جنگند. چرا که آنان پیش از این‌ که این عـقیده به درونهایشان فرو رود و ایشان را از میان محیط جاهلی برگیرد، اهل جاهلیّت بو‌ده‌اند و در جاهلیّت لولیده‌انـد! عقیده بدین شکل‌،‌ گسترۀ بیشتر و فراخ‌تر و ژرف‌تر دلها و خردها و خود زندگی را فـرا مـی‌گیرد، بیش از آنچه (‌نظریّه) در بر می‌گیرد، و شامل گسـتره‌ای هـم می‌گردد که نظریّه و مادّه‌اش مشتمل بر آن می‌شود، ولی تنها بدین ‌گستره بسنده نمی‌کند.

جهان‌بینی اسلامی دربارۀ الوهیّت و هستی و زندگی و انسان‌، جهان‌بینی شـامل و کاملی است‌، و جهان‌بینی واقعی مثبتی نیز هست‌. جهان‌بینی شامل و کـامل و واقعی و مثبت اسلام با سـرشتی‌ که دارد دوست نمی‌دارد در قالب یک جهان‌بینی صرف ذهنی شناختی مجـسّم و نمودار گردد. چون این امر با سرشت و هدف آن مخالف است‌. بلکه باید در مردمانی و در تشکیلات پویا و زنده‌ای و در حرکت واقعی مـجسّم و نـمودار گردد... راه و روش جهان‌بینی اسلامی در بودن و هستی یـافتن بدین‌ گونه است‌ که از لابلای مـردمان و تشکیلات پویا و زنده و حرکت واقعی نموّ کند و سـر برزند، تا بدانجا که از لحاظ نظری تکمیل می‌گردد در همان زمان ‌که از نظر واقعی نیز تکمیل می‌شود دیگر به صورت یک نظریّۀ جداگانه و بریده از واقعیّت در نمی‌آید، بلکه پیوسته در سیمای واقعیّت جلوه‌گـر می آید.

هرگونه رشد نظری ‌که بر شد حرکتی واقعی پیشی‌ گیرد و در خلال آن نمودار نشود، خطا و بلکه خطر نـیز هست‌، البتّه با توجّه به سرشت این دین و هدف آن و طریقۀ ترکیب ذاتی آن‌.

خداوند سبحان می‌فرماید:‌.

(وقرآنا فرقناه , لتقرأه على الناس على مكث , ونزلناه تنزيلًا). (اسراء / 106) 

 قرآنی است که آن را (‌در مدّت بیست و سه سال بگونۀ آیه‌ها و بخشهای‌) جداگانه فرستاده‌ایم تا آن را آرام بر مردم بخوانی (‌و بدین وسیله جذب دلها و اندیشه‌ها شود و در عمل پیاده گردد) و قطعاً مـا آن را کم کم و بهره بهره فرستاده‌ایم (‌نه یکجا و سر هم‌)‌.

لذا جداگانه بودن و بهره بهره بودن مراد است همانگو‌نه که آرام آرام و آهسته ‌آهسته آمدن نیز مـقصود است‌، تا بدین وسیله ساختار هستی تکمیل شود که از عقیده‌ای فراهم می آید که در سیمای (‌تشکیلات پویا و زندهای‌) نـه در سـیمای (‌نظریّۀ شناختی) مجسّم و نـمودار می‌گردد.

لازم است ‌که پیروان این آئین خوب بدانند: همانگونه که این آئین، آئین الهی است‌، برنامۀ عملی آن نـیز برنامۀ الهی است و هساز با سرشت آن است‌. اصـلاً بریدن و جدا ساختن این آئین از برنامۀ عمل این آئین مــمکن نیست‌.

همچنین لازم است ‌که پیروان این آئین بدانند: هـمـانگو‌نه که این دین آمده است تا جهان‌بینی اعتقادی را تغییر دهد -‌ و به تبع آن واقعیّت پویا و زنده را دگرگون ‌کند - این دین همچنین آمده است تا برنامۀ اندیشه و حرکتی را تغییر دهد که جهان‌بینی اعتقادی با آن ساخته می‌شود، و با آن واقعیّت پویا و زنده را دگرگون سازد. این آئین آمده است تا عـقیده‌ای را بسازد، در هـمان زمان ‌که ملّتی را می‌سازد. آنگاه برنامۀ اندیشه‌ای را پدید می آورد که ویژۀ خود او است‌، بدان انـدازه‌ که جهان‌بینی اعتقادی و واقعیّت زنده را پدید می‌آورد. میان برنامۀ اندیشه ویژۀ او، و جهان‌بینی اعقادی‌، و بنای واقعیّت بویا و زندۀ او، هیچگو‌نه فاصله‌ای نیست‌، چه همۀ آنها دسته و بسته یگانه‌ای بیش نیستند.

هنگامی‌ که با برنامۀ عملی این دین بدان ‌گونه ‌که ‌گفتیم آشنا شدیم‌، این را نیز باید بدانیم‌ که اين برنامه اصیل است‌. برنامۀ مرحله‌ای و محیطی و شرائط و ظروف ویژه‌ای نیست تـا تنها به پـیدایش‌ گروه مسلمانان نخستین اختصاص داشته باشد. بلکه برنامه‌ای است‌ که کاخ این آئین جز به وسـیلۀ آن استـوار و بر جای نمی‌ماند.

وظیفۀ اسلام تنها این نیست‌ که عقیدۀ مردمان و واقعیّت زندگی ایشان را تغییر دهد و بس. بلکه وظیفۀ اسلام گذشته از آن این است که شیوۀ انـدیشیدن‌، و روش جهان‌بینی، و نگریستن به جهان واقع و محسوس ایشان را نیز دگرگون گرداند. بدان خاطر که اسلام برنامۀ ربّانی است و سرشتی کاملاً مخالف با برنامه‌های ناتو‌ان و ناچیز انسانـها را دارد.

ما نمی‌توانیم ‌که به جهان‌بینی ربّانی و زندگی ربّانی برسیم، مگر از راه خود برنامۀ اندیشۀ ربّانی‌. برنامه‌ای که خداوند اراده فرموده است و خواسته است ‌که برنامۀ اندیشۀ مردمان بر پایۀ آن برقرار و استوار گردد، تـا جهان‌بینی آنان و هستی زنده ایشان‌، صحیح و درست باشد.

ما زمانی ‌که از اسلام می‌خواهیم ‌که از خو‌د نظریّه‌ای تنها برای بررسی و پژوهش بسازد، از سرشت برنامۀ ربّانی برای هستی یافتن‌، و از سرشت برنامۀ ربّانی برای اندیشیدن‌، بیرون می‌رویم‌، و ا‌سلام را در برابر شیوه‌های اندیشۀ بشری به تسلیم و کرنش می‌اندازیم‌! ا‌نگار برنامۀ ربّانی از برنامه‌های بشری پائین‌تر است‌! و انگار می‌خواهیم برنامۀ یزدان را در جهان‌بینی و نهضت و حرکت بالا ببریم، تـا با برنامه‌های بندگان همطراز و همسطح‌ گردد!

کار كه بدینجا کشید، بس خطرناک خواهد بود، و شکستی این چنین کشنده خواهد شد!

یکی از وظائف برنامۀ ربّانی این است‌ که به ما - ما كه پیروان دعوت ا‌سلامی هستیم - برنامۀ ویـژه‌ای برای اندیشیدن عطاء فـرماید، تـا در پـرتو آن خـود را از رسوبات و ته‌نشستهای برنامه‌های انـدیشۀ جاهلیّت حاکم بر زمین‌، پاک سازیم و پاکیزه داریم‌. آن اندیشۀ جاهلیّتی ‌که بر خردهایمان فشار می‌آورد، و در فرهنگ ما رسوب و رسوخ می‌کند و ته‌نشین میشود... وقتی ‌که ما می‌خواهیم این دین را با برنامۀ اندیشه‌ای‌ که بیگانه از آن است و یکی از برنامه‌های اندیشۀ جاهليّت چیره بشمار است‌، بر دست ‌گیریم و راه بریم، ما این دین را از وظیفه‌ا‌ی بازمی‌داریم که آمده است تا آن را در قبال بشریّت اداء‌ کند، و خود را محروم از فرصتی می‌سازیم که در سایۀ آن می‌توانیم خویشتن را از فشار برنامۀ جاهلی حاکم بر روزگار خویش رها سـازیم‌، و از رسوبات و ته‌نشستهای آن در خردهایمان و در همۀ وجودمان‌، بیرون آمده و پاک و رها شویم‌.

کار از این سو نیز خطرناک است‌، و زیان آن کشـنده است‌.

برنامۀ اندیشه و حرکت در سـاختار اسلام‌، ارزش و ضرورت ‌کمتری از برنامۀ جهان‌بینی اعتقادی و از نظام زنده و پویا ندارد، و هرگز از آن جدا شدنی هم نیست‌... هر وقت بر دلمان‌ گذر کرد که آن جهان‌بینی و این نظام را به شکل تعبیر و بیان و تنها در قالب الفاظ و واژگان پیش کشیم و تقدیم داریم‌، لازم است از ذهن ما بدور نماند که این ‌کار (‌اسلام‌) را در زمین به شکل یک حـرکت واقعی و جنبش حقیقی‌، ایـجاد و پـدیدار نمی‌سازد. بلکه لازم است‌ که از ذهن ما بدور نماند که از به پیش‌ کشیدن و تقدیم داشتن اسلام ما بدین شکل تنها کسانی استفاده می‌کنند که عملاً به حرکت اسلامی واقعی سرگرم باشند. کمترین سودی که اینان می‏‎برند از عرضه‌ کردن اسـلام بدین شکل‌، ایـن است ‌که به اندازه‌ای ‌که عـملاً در اثنای حرکت بدان دست یافته‌اند خودسازی ‌کنند و همراه با آن به ‌کنش و کوشش بپردازند.

بار دیگر تکرار می‌کنیم‌: قطعاً جهان‌بینی اعتقادی‌، لازم ا‌ست هرچه زودتر در مجموعۀ تلاشگر پویائی مجسّم گردد، و این مجـموعۀ تلاشگر پویا همزمان با تلاش و کوشش و جنبش و چرخش‌، مجسّمۀ واقعی و صحیحی‌، و بیانگر راست و درستی از جهان‌بینی اعتقادی باشند. باز هم بار دیگر تکرار می‌کنیم‌: ایـن برنامۀ طبيعی اسلام ربّانی است‌. این برنامه‌ای است‌ که بسی والاتر و بالاتر، و درست‌تر و استوارتر، و دارای تأثیر و کنش بیشتر، و سازگارتر و منطبق‌تر بر فطرت بشری، از بر‌نامه‌ای است ‌که می گوید: نظریّه‌های کامل و مستقلّی باید ساخت و در قالب و شکل ذهنی سردی به مردمان تقدیم داشت‌، پیش از این‌ که چنین مردمانی عـملاً به حرکت واقعی و پویائی حقیقی سرگرم‌ گردند، و پیش از این‌ که خودشان مجسّمۀ زنـدۀ‌ گویائی از عقیده و باورشان باشند و گام به‌ گام رشد و نـموّ کنند تـا آن مفهوم نـظری را در پـیکرهای پـویا و کـارآ آشکــارا بنمایانند و خردشان نماد و سیمای زندۀ دین و آئینشان باشند.

اگر این سخن دربارۀ اصل نظریّۀ درست باشد، طبيعی است‌ که درست‌تر از آن‌، چیزی است ‌که اختصاص به تقدیم پایه‌های نظامی دارد که جهان‌بینی اسلامی در آن مجسّم می‌گردد، یا اختصاص به تقدیم مقرّرات و قوانین مفصّلی دارد که برای این نظام لازم و ضروری است‌. جاهلیّتی‌ که پیرامون ما است همانگونه ‌که از یک سو بر اعصاب برخی از مخلصان پیروان دعوت اسلامی فشار می‌آورد و ایشـان را - آن می‌دارد که شـتابگرانـه گامهای برنامۀ اسلامی را به شتاب اندازند، از دیگـر سو نیز چنین جاهلیّتی‌ از روی قصد و عمد ایشان را به تنگا می‌اندازد و از آنان می‌پرسد: شـرح و تـفصیل نظامی‌ که ادّعای آن را دارید و دیگران را بدان فـرا می‌خوانید، کجا است‌؟ اصلاً برای اجراء چنین سیستم و نظامی چه بحثها و سخنها و شـرحـها و بسـط‌ هائی و طرحها و پروژه‌هائی دارید؟ جاهلیّت در اینجا از روی قصد و هدف می‌خواهد که ایشان را دربارۀ برنامه‌شان به شتاب اندازد، و ایشان را از مرحلۀ بنای عقیده جلوتر ببرد، و آنان برنامۀ ربّانی خویش را از سرشت خود منحرف ‌گردانند! سرشتی ‌که نـظریّه در آن از لابلای حرکت درخشیدن می‌گیرد و متبلور می‌شود، و در آن نظام از لابلای تمرین و مـمارست مشـخّص و معیّن مـی‌گردد، و در آن مــقرّرات و قوانین در لابلای رویاروئی زندگی واقعی با مشکلات حقیقی آن‌، تعیین و تبیین می‌گردد.

وظیفۀ پیروان و طرفداران دعوت اسـلامی است‌ کـه بدین مانورها و دسیسه ‌بازیها گوش فرا ندهند، و دیکته کردن برنامۀ بیگانه از جنبش و حرکت خودشان و بیگانه از آئینشان را نپذیرند، و هوشیار و بیدار باشند کـه بی‌باوران و بی‌دینان‌، ایشان را به بازیچه نگیرند و خوش‌ باور و ساده لوح نینگارند.

وظیفۀ مسلمانان است‌ که پرده از مانورها و دسیسه‌هائی بردارند که دشمنان برای به تـنگنا انـداخـتن به راه می‌اندازند. مؤمنان باید بالاتر و والاتر از این باشند که گول چنین نیرنگهائی را بخورند. پیروان این آئین باید در جنشن و حرکت خود آئین خویش را مطابق این آئین به حرکت درآورنـد و به پـیش تـازند. ایـن رازی از رازهای نیروی این دین‌، و همچنین سرچشـمۀ نـیروی مؤمنان است‌.

برنامه در اسلام با حقیقت برابر است‌. اصلاً میان برنامۀ اسلام و حقیقت هیچگو‌نه فاصله‌ای نیست ... هیچگو‌نه برنامۀ بیگانه‌ای ممکن نیست که سـرانـجام اسـلام را پیاده ‌کند و تحقّق بخشد. برنامه‌های غربی بیگانه ممکن است نظامهای بشری را پیاده‌ کنند و تحقّق بخشند، ولی هرگز ممکن نیست ‌که نظام ربّانی ما را پـیاده‌ کنند و تحقّق بخشند... لذا ملازم برنامه بودن همچو‌ن ملازم عقیده بودن و ملازم نظام بودن، در هر حرکت اسلامی‌، لازم و ضررری است‌، نه فقط در حرکت و نـهضت اسلامی نخستین‌، همانگونه ‌که برخی از مردم گمان می بر‌ند! .

این واپسین سخن من است‌. من امیدوارم با این بیان درباره سرشت قرآن مکّی‌، و دربارۀ سـرشت برنامۀ ربّانی پیدا و هویدا در آن‌، آنـچه لازم است ‌گفته و رسانده باشم، و صاحبان دعوت اسلامی نـیز سـرشت برنامۀ خود را بشناسند و بدان یـقین حاصل ‌کنند و اطمینان یابند و بدانند: چیزی‌ که خودشان دارند بهتر و خو‌بتر از هر چیز است‌، و آنان نـیز بالاتر و برتر از دیگرانند:

(إن هذا القرآن يهدي للتي هي أقوم). (‌اسراء/ ‌٩ ) 

 ایـن قـرآن (‌مردمان را) بـه راهـی رهـنمود مـی‌کند کـه مستقیم‌ترین راهها (‌بـرای رسـیدن بـه سـعادت دنیا و آخرت‌) است‌.

خداوند بزرگوار راست فرموده است ... پس از ایـن برای روبرو شدن با سوره به پیش می‌رویم‌.

*

این سوره -‌ که نخستین سوره از سوره‌های مكّی است که ما در اینجا در فی ظلال القرآن‌، بدان می‌پردازیم - نمونۀ ‌کاملی از قرآن مکّی است و ما از سرشت قرآن مکّی و ویژگیها و برنامۀ آن‌، در صفحات پیشین سخن گفتیم‌. این سوره‌، سرشت ایـن قرآن را و ویـژگیها و برنامۀ آن را در موضوع اسـاسی خود، و در برنامۀ دست یازیدن و پرداختن به مسأله و کاری‌، و در شیوۀ عرضه کردن و نشـان دادن امور، بطور یکسـان‌، به تصویر می‌کشد... همراه با آن (‌‌شخصیّت) ویژۀ خود را نیز محفوظ می‌دارد، همانگو‌نه که ایـن پـدیده در هـر سـوره‌ای از سـوره‌های قرآن پـیدا و هویدا است‌، پدیده‌ای ‌که در هر سوره‌ای با دقّت‌ کامل و چشم تیز بین مشاهده می‌گردد. چرا که هر سوره‌ای دارای شخصـیّت‌، سیماها، محور، شیوۀ ویژه برای عرضۀ موضوع اساسی خود، تاثیرات الهامگرانۀ همراه با عرضه‌، شکلها و سایه روشنها و فضای حاکم بر سوره‌، و جملات و عبارات خاصّی ‌که در آن تکرار می‌گردند و شبیه به لوازم و ابزارهای کار در پـیکرۀ سوره‌اند مـی‌باشد... حتّی بدانگاه‌ که موضوع واحدی را، و یـا مـوضوعهای نزدیک به هم را بیان می‌نماید، حال بر همین روال و بدین منوال است‌. چه این موضوع نیست‌ که شخصـیّت سوره را به تـصویر می‌کشد، بلکه ایـن سـیماها و نشانه‌های ویژۀ خود سوره است‌ که بر پـیکرۀ سوره زیب و زینت می‌بخشند!

این سوره - با حفظ این سمت - به موضوع اساسی خود، به شکل شگفتی و به‌ گونۀ کميابی، مـی‌پردازد... در هـر نگاهی از آن‌، و در هر موقعیـّتی‌، و در هر صحنه‌ای‌، (‌زیبائی دل‌انگیزی) را به تصویر می‌زند... زیبائی و جمالی‌ که ناگهان بر دل می‌تازد و آن را حیران خود می‌سازد، و حسّ و شعو‌ر را به هراس و دهشت می‌افکند، و نفس را می‌گیرد، در آن حال ‌که سراسیمه و هراسان‌، صحنه‌ها و منظره‌ها و آهنگهـا و الهامـهای سوره را می‌پاید و آنها را به هم متّصل می‌نماید! بلی! ایـن حقیقتی است‌! حقیقتی است‌ که آن را در دل و درون و در حسّ و شعور خود می‌یابم‌، بدانگاه ‌که روند سوره را دنبال می‌کنم و صحنه‌ها منظ‌ره‌ها و آهنگهـا و نواهای سوره را می‏بینم و می‌شنوم‌!... کسی را گمان نـمی‌برم که دارای دلی باشد و نـوعی از ایـن چیزهائی را که می یابم‌، او نیابد!... زیبائی و جمال در سوره تا بدانجا است ‌که عملاً به سر حدّ دلکشی و دلربائی می‌رسد، و انسان را مات و مبهوت خود می‌سازد!

این سوره‌، رویهمرفته (حقیقت الوهیّت) را عرضه می‌دارد... حقیقت الوهیّت را نشان می‌دهد در جولانگاه هستی و زندگی، نفس و درون‌، زوایای ناشناختۀ جهان دیدنی و پیدا، نواحی ناشناختۀ جهان نـهان و نـاپیدا، صحنه‌های پیدایش جهان و پیدایش حیات و پـیدایش انسـان‌، نابودی گذشتگان و پـیشینیان و جانشینی آیندگان و پسینیان‌، صحنه‌های فطرت در آن هنگام که با جـهان و حوادث و دارائی و خـوشی و نـاداری و ناخوشی و سود و زیان روبرو می‌شود، مظاهر قدرت الهی‌، محافظت و مراقبت ذات باری از زندگی ظاهری و باطنی انسانها، و احوال و اوضـاع کنونی و آیـندۀ ایشان‌،‌... خلاصه صـحنه‌های رسـتاخیز، و مـوقعیّتهای آفریدگان بدانگاه که آنان را در پیشگاه آفریدگارشان نگاه می‌دارند، همه و همه را عرضه می‌دارد.

موضوع اساسی مورد بحث سوره‌، از آغاز تا انجام آن‌، موضوع عقیده است‌، با تمام اصول و ارکان و هستی و ساختاری که دارد. این سوره همۀ وجود انسان را فرا می‌گیرد و او را برمی‌گیرد و در سراسر گسترۀ هستی به دنبال سرچشمه‌ها و الهامهای نهان و آشکار این جهان بزرگ مـی‌گرداند... ایـن سوره نـفس بشری را در مـلكو‌ت آسـمانها و زمین‌، بـه ‌گردش و چرخش در می‌آورد، تا در آنجاها تاریکها و نـور را بنگرد و ببیند، و خورشید و ماه و ستارگان را بپاید و مشاهده نماید. به میان باغهائی برود که درختانش با قلّابهای ویژه به اشیاء اطراف می‌چسبند و کمر راست می‌کنند و روی داربستها قرار می‌گیرند، و یا درختانش نیازی به پایه و داربست و پیحیدن به اطراف ندارند و بر سر پای خود می‌ایستند و گردن می‌افرازند. در میان چشمه سارانی بگردد که از بالا فرو می‌ریزند و در لابلای درختان باغها جاری می‌گردند... اين سوره انسانها را بر بالای مقبره‌ها و آثار بر‌جای ما‌ندۀ بی‌سکنۀ ملّتـهای پیشین نگاه می‌دارد و ویـرانه‌های ‌گذشتگان را جلو چشم‌ کسانی مجسّم می‌کند که می‌روند و از سر حسرت به قفا می نگرند. مرد‌مان را در تـاریکیهای خشکی و دریا روان می‌گرداند، و گوشه‌هائی از اسرار غیب و زوایای درون را بدو می‌نمایاند. در این‌ گستره‌، زنده از مرده‌، و مرده از زنده سر برمی‌زند، دانه‌های نـهان در تاریکیهای زمین جـوانه مـی‌زنند. نطفۀ پنهان در تاریکیهای رحم مـادران بزرگ می‌شوند و سـر بر می‌کنند. سخن از انسان و پری می‌رود، و گسترۀ سوره از جنّ و انس موج می‌زند. پرندگان و درّندگان و سائر جانوران، مــی‌پرند و راه مـی‌روند و در یکد‌یگر می‌لولند. پیشینیان و پسینیان و مردگان و زنـدگان‌، و بالأخره فرشتگانی‌ که شبانه روز انسانها را می‌پایند و مراقبت می‌نمایند، در تماشاگه سوره بر پـردۀ خیال می‌افتند.

گروهها و دسته‌های عالم هستی‌،‌ گوشه‌های جهان درون را و کرانه‌های جهان بیرون را لبریز می‌کنند و تنگاتنگ همدیگر قرار می‌گیرند و ازدحام هـمگان راه خیال را می‌بندد و اسب اندیشه از پویه می‌ایستد. بدین هنگام پسوده‌های زیبای حیات بخشی دست مـی‌دهد کـه به دنبال آنـها صحنه‌ها و معنیهـا زندۀ زنده پـردۀ حسّ و خیال را نور باران می‌کنند... ناگهان مشاهده می‌شود که همۀ این صحنه‌ها و معنیها و دید‌نیها و دریـافتهای تکراری و عادی‌، تازه و زنده می‌گردند و جان تـازه می‌گیرند. انگار دل و درون برای نخستین بار آنـها را دریافت می‌دارد، و انگار که پیش از این‌، دل و درون انسانی آنها را ندیده است و از آنها خبر نداشته است‌! این سوره در رونـد مـتلاطم خود که از صحنه‌ها و موقعیّتها و الهامها و آهنگها و نواها و صورتها و شکلها و سایه‌ها و سایه روشنها، موج می‌زند، به رودخانه‌ای شباهت دارد که بستر آن متلاطم بوده و موجها پـیاپی شوند و بر سر و کول هم دوند. هنوز موجی به قرارگاه خو‌د نرسیده است ‌که موج دیگری آغاز می‏‎گردد و دومی خود را به اولی می‌رساند و با آن ‌درمی آمیزد، و در بستر پر آب، به جوش و خروش و پیچ و تـاب می‌افتد و تند و سریع روان می‏‎گردد!

این سوره در هر موجی از این موجهای بالا و پـائین دوان‌، و پیاپی به هم رسنده و در یكدیگر آميزنده‌، به سر حدّ (‌زیبائی دلربا) می‌رسد. زیبائی دلربائی ‌که با هـمآهنگی و همآوائی برنامۀ نـمایش صحنه‌های گو‌ناگون‌، توصیف ‌کردیم و باز هم بیان خواهیم داشت‌. این سوره‌، با زیـبائی دلربائی، سرزندگی ریـزان و جو‌شانی‌، بندها و بـخشهای تـصویری‌، آهنگها و نواهای تعبیری و نغمه‌ساز، و با تجمّع و گردهمآئی و رویاروئی با نفس از هر راهی و هر سوئی و هر دریچه‌ای‌، همۀ جوانب و زوایای نفس را فرا می‌گیرد!

ما پیشاییش می‌گوئیم و مطمئنیّم‌ که نمی‌توانیم چیزی از نواها و نغمه‌های این سوره را به هیچ دلی برسانیم، مگر این‌ که بگذاریم خود سوره با روند ویژۀ خویش‌، و با نواها و نـغمه‌هایش‌، به سوی این دل روان شود و بدان فرو خزد... نمی‌خواهیم بر توصیف و شیوۀ آدمیزادانۀ خود بیفزائیم و در سخن از قرآن راه مبالغه بپوئیم‌. بلکه تنها و تنها تلاش می‌کنیم میان ‌کناره‌ گیران از ا‌ین قرآن - آن هم به خاطر د‌وری ایشان ا‌ز زندگی در فضای قرآن - و میان این قرآن‌، پلی بزنیم و بس! 

زندگی در فضای قرآن‌، بدین معنی نیست‌ که به بررسی قرآن بپردازیم و آن را بخوانیم و بر علوم آن آگاهی پیدا کنیم‌. این (فضای قرآن) نیست‌. مراد ما از زندگی در فضای قرآن این است‌ که انسان در فضائی‌، ظروف و شرائطی‌، حرکت و جنبشی، سختی‌ کشیدن و رنج بردنی، پیکار و رزمی‌، و در تلاشها و کوششهائی باشد هـمگون و همسان همان چیزی‌ که این قرآن در آن نازل می‌شد. انسان باید بزید و با این جاهلیّتی‌ که سراسر زمین را فراگرفته است بجنگد، و در دل‌، و در کوشش‌، و در جنبش، پیکار با جاهلیّت را بیاغازد و ادامه دهد. اسلام را در درون خود و در درون مردمان‌، و در زندگی خویش و در زندگی دیگران‌، بار دیگر برای مبارزه با ایـن جاهلیّت (‌ایجاد و پدیدار) سازد. با جاهلیّت بجنگد و به پیکار برخیزد، با همۀ بینشها و اند‌یشه‌ها و تـلاشها و آداب و رسوم و شعائری‌ که دارد. با همۀ واقعيّتهای عملی‌، با تــمام فشارهائی ‌که بر اسلام وارد می‌آورد و جنگهائی ‌که بر ضدّ آن به راه می‌اندازد، و همۀ نهضتها و جنشبهائی‌ که برای پیکار و نبرد با عقیدۀ ربّانی و برنامۀ صـمدانی اسـلام به راه می‌اند‌ازد، و همۀ پاسخهای‌ کینه‌ توزانه‌ای که بدین برنامه و بدین عقیده می‌دهد،‌ گذشته از این که جاهلیّت همیشه با اسلام به نبرد می‌پردازد و پیوسته بر دشمنانگی با آن پافشاری می‌کند و اصرار می‌ورزد.

فـضای قرآنی این است‌. فضائی ‌که انسان مـمکن است در آن زندگی ‌کند و مزۀ این قرآن را بچشد... چرا که قرآن در همچون فضائی نازل شده است‌، و در همچون دریای موّاجی بکار پرداخته است ... کسـانی که در همچون فضائی زندگی نمی‌کنند، از قرآن‌ کناره‌ گیری کرده‌اند و دور شده‌اند، هر چند که غرق بررسی و پژوهش و قرائت و ترتیل و آگاهی یافتن از علوم قرآن باشند.

تلاشی‌ که می‌ورزیم تا پلی میان اینگونه مخلصان‌، و مـیان قـرآن بزنیم، نـتیجه‌ای نـمی‌دهد و فائده‌ای نمی‏‎بخشد، مگر این‌ که این مخلصان از این پل بگذرند و خویشتن را به منطقۀ دیگری برسانند، و تلاش‌ کنند که در (‌فضای قرآن) واقعاً در عمل و حرکت زندگی نمایند. در این صورت است ‌که انسانها مزۀ این قرآن را می‌چشند، و از این نعمتی‌ که خدا آن را به هر کس‌ که خود بخواهد عطاء می‌کند، بهره‌مند و متلذّذ می‌گردند.  

 

*

این سوره‌، مسألۀ عقیده را بررسی و بیان مـی‌دارد. مسألۀ الوهیّت و عبودیّت را با آشنا کردن بندگان با خداوند بندگان‌، بررسی و پژوهش می‌نماید و می‌گوید: خدا كیست؟ آفرینندۀ هستی از نیستی چه کسی است‌؟ در فراسوی هستی چه اسراری نهفته است‌؟ بندگان چه کسانیند؟ چه‌ کسی ایشان را آفریده است و بدین جهان گسیل داشته است‌؟ چه ‌کسی آنان را ایـجاد و پـدیدار کرده است و پرورده و بالنده ‌کرده است‌؟ چه‌ کسی بدیشان رزق و روزی می‌رساند؟ چه کسی ایشان را می‌پاید و سرپرستی می‌نماید؟ چه کسی ‌کارهایشان را می‌چرخاند و رو به راه می‌گرداند؟ چه کسی دلهایشان و چشمانشان را زیر و رو می‌گرداند؟ چه‌ کسی شب و روز ایشان را پیاپی می‌گردانـد؟ چه کسی آنـان را نخست به جهان می‌آورد و بعدها می‌میراند و دگر باره ایشان را زنده می‌سازد و به جـهان جاویدان گسـیل می‌دارد؟ خدا برای چه چیزی ایشان را آفریده است‌؟ تا چه مدّتی آنان را زنده نگاه می‌دارد، ایشان را تسـلیم چه سرانجام و سرنوشتی می‌کند؟ چه ‌کسی این حیات و زندگی بردمیده در اینجا و آنجا را ایجاد نموده است و به تن جمادات و موادّ مرده ‌ کرده است‌؟ این آب ریزان‌، این غنچۀ خندان‌، ایـن دانۀ مـتراکم‌، ایـن سـتارگان درخشان و فروزان‌، این سفیدۀ بامدادان و صبح روشن‌، این شب تاریک دامن فرو هشته‌، این آسمان‌ گردان‌، ... چه کسی در فراسوی اینها نهان و گردانندۀ ایشان است‌؟ در فراسوی آنها چه اسرار و اخباری است‌؟ این ملّتها و مردمان عصرها و قرنهائی‌ که می‌آیند و می‌روند، و برخیها می‌میرند و دیگران جانشین ایشان می‌گردند، چه کسی آنان را به جهان‌ گسیل می‌دارد و جانشین یکدیگر می‌گرداند؟ چرا آنان می‌میرند و راه هلاک در پیش می‌گیرند؟ پس از جانشین شدن و آزمون و آزمودن و وفات‌ کردن‌، چه سرانجام و سرنوشتی و حساب و کتابی در پیش روی است‌؟

این سوره بدین منوال و بر این روال‌، دل انسانها را در این زمانها و کرانه‌ها، و در این گـودیها و ژرفـاها، بـه گشت و گذار می‏‎برد. امّا در همۀ اینها برابر برنامۀ قرآن مکّی راه می‌سپرد. برنامه‌ای‌ که در صفحه‌های پیشین از آن سخن‌ گفتیم‌. همچنین برابر برنامۀ سراسری قرآن به پیش می‌رود. این سوره نمی‌خواهد نظریّۀ عقیده را به تصوير بکشد، و نمی‌خواهد به جدال لاهوتی بپردازد که ذهنها و اندیشه‌ها را به خود سرگرم می‌کند. می‌خواهد خداوند راستین مردمان را به مردمان شناساند، تـا از این راه مردمان را بندگان یزدان راستینشان گرداند. دلها و جانها، تلاشها و کوششها، پویشها و جنبشها، آداب و رسوم‌، شعائر و عبادات، و زندگی عملی و واقعی ایشان را، همه و همه بنده و فرمانبردار این سلطه و قدرت منحصر به فرد می‌سازد. سلطه و قدرت خدائی‌ که سلطه و قدرتی در زمین و آسمان جز سلطه و قدرت او وجود ندارد.

تقریباً همۀ همّ‌ و غم‌ّ سوره به سوی ایـن هدف مـعيّن می‌گراید، و از آغاز تا پایان سوره در این راستا حرکت می‌نماید... خدا خالق است‌. خدا رازق است‌. خدا مالک است‌. خدا صاحب قدرت و غلبه و سلطه است‌. خدا بس آگاه از نهانیها و پنهانیها و رازها و رمزها است‌. خدا است‌ که دلها و چشمها را می‌گرداند، همانگو‌نه ‌که شبها و روزها را می‌چرخاند و پـیاپی می‌آورد... همچنین واجب است‌ که خدا حاکم در زندگی بندگان باشد، و دیگران دارای امر و نهی‌، و شرع و فرمان نباشند، و حقّ حلال ‌کر‌دن و حرام نمودن را نداشته باشند. چرا که همۀ اینها از ویژگیهای الوهیّت است‌، و كسی جز یزدان را نسزد که در زندگی مردمان دست به چنین ‌کارهائی بیازد. کسی که نمی‌تواند بیافریند، زنـدگی بـبخشد و نمیراند، زیان برساند و سود بهرۀ فردی بگرداند، چیزی ببخشد و چیزی باز دارد، بالأخره مالک چیزی برای خود و برای دیگران نه در این جهان است و نه در آن جهان‌، کی حقّ دست یازیدن به چنین ‌کارهائی را دارد؟ روند سوره دربارۀ ایـن مسأله دلائل خود را ایراد می‌کند در داخل صحنه‌ها و موقـعيّتها و آهنگها و نواهائی‌ که به سر حدّ جمال و زیـبائی مـبهوت ‌کننده رسیده‌اند، و دل را با تأثـیرات الهـامگرا‌نۀ فراوانـی روبرو می‌کنند که ا‌ز همۀ راهها و از همۀ ‌گذرگاهها جمع ‌آوری و فراهم آمده‌اند.

مسألۀ بزرگ ‌که سوره بدان می‌پردازد، مسأله الوهیّت و عبودیّت در آسمانها و زمـین است‌. این مسأله در اقیانوس بیکران خود، و در جولانگاه فراخ و فراگیر خود، مورد بحث سوره قرار می‌گیرد. امّا مناسبت فعلی در زندگی‌ گروه مسلمانان آن وقتی‌، مناسبت تطبیق این قاعدۀ بزرگ فراگیر است‌. این مناسبت مربوط به حقّ حلال‌ کردن و حرام نمودن ذبیحه‌ها و خوراکیها است‌ که جاهلیّت چنین حقّی به خود می‌داد و دخالت در تحلیل و تحریم را برای خویـش روا می‌دید. هـمچنین مناسبت موجود، مربوط به حقّ مقرِّر داشـتن برخی شـعائر و مراسم قربانیها و مـیوه‌ها و اولاد نـذری است ... ایـن مناسبت همان مناسبتی است‌ که آیه‌ها در اواخر سوره از آنها سخن خواهد گفت‌:

(فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآيَاتِهِ مُؤْمِنِينَ (١١٨)وَمَا لَكُمْ أَلا تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَكُمْ مَا حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَإِنَّ كَثِيرًا لَيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ (١١٩)وَذَرُوا ظَاهِرَ الإثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الإثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِمَا كَانُوا يَقْتَرِفُونَ (١٢٠)وَلا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ) (١٢١) (118-121)

پس (‌از آنجا که خدا راه یافتگان و گمراهان را بـهتر از هر کسی می‌شناسد، بـه ضـلالت مشـرکان در تـحریم بـرخـی از چـهارپایان گوش فرا نـدهید و) از گوشت چهارپائی بخورید که به هنگام ذبـح نـام خدا را بـر آن برده‌اند (‌و آن را به نام الله‌، نه به نام کسی یا چیزی جز او سر بریده‌اند) اگر به آیات خدا (‌و از جمله بـه آیـات وارده در این باره‌) ایمان دارید. شما چرا باید از گوشت حیوانی نخورید که به هنگام ذبح نام خدا بـر آن رفته است‌؟ و حال آن که خداوند گوشت حیواناتی را که بـر شما حرام است بیان کرده است (‌و دسـتور داده است که از آنها نخورید) مگر ناچار و درمانده شوید (‌که در این صورت می‌توانید به اندازه‌ای که رفـع ضـرورت و دفع هلاک کند از گوشت حرام آن بخورید)‌. بسیاری از مردم‌، با هواها و هوسهای (‌کج و نادرست‌) خود، بدون آگاهی (‌از صحّت آنچه که می‏‎گویند و بدون دلیـلی بـر آنـچه در راه آن مــی‌کوشند، دیگران را) سـرگشته و گمراه می‌سازند. بی‏گمان پروردگارت (‌از تـو و از هـمۀ بـندگان‌) آگاه‌تر از حـال تجاوزکاران است‌. گناهان آشکار و بزهکاریهای پـنهان را تـرک کنید (‌و در هـیچ حال خویشتن را به معصیت نیالائید)‌. بیگمان کسـانی که به دنبال گناه راه می‌افتند، هر چه زودتر کیفر ارتکاب مــعاصی ایشــان داده مـی‌شود. از گوشت حیوانـی نخورید که (‌به هنگام ذبح عمداً‌) نـام خـدا بـر آن بـرده نشده است (‌و یا به نام دیگران و یا به خاطر بـتان سـر بریده شده است‌)‌. چرا کـه خوردن از چنین گوشتی، نـافرمانی (‌از دسـتور خدا) است‌. بی‏گمان اهـریمنان و شـیاطین صـفتان‌، مـطالب وسـوسه ‌انگـیزی بـه طور مخفیانه به دوستان خود القاء می‌کنند تا این که با شما منازعه و مجادله کنند (‌و بکوشند که شما را به تـحریم آنچه خدا حلال کرده وادارند. اگر از آنان اطاعت کـنید بیگمان شما (‌مثل ایشان‌) مشرک خواهید بود.

(وَجَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالأنْعَامِ نَصِيبًا فَقَالُوا هَذَا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهَذَا لِشُرَكَائِنَا فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَمَا كَانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَى شُرَكَائِهِمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ (١٣٦)وَكَذَلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ (١٣٧)وَقَالُوا هَذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُهَا إِلا مَنْ نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَأَنْعَامٌ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا افْتِرَاءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِمْ بِمَا كَانُوا يَفْتَرُونَ (١٣٨)وَقَالُوا مَا فِي بُطُونِ هَذِهِ الأنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا وَإِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (١٣٩)قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهًا بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ) (١٤٠)

 (‌بت پـرستان هـمیشه دچـار اوهـام خرافـاتند. مـثلاً اینگونه‌) مشرکان سهمی از زراعت و چهارپایانی را که خدا آنها را آفریده است برای خدا قرار می‌دهند و بـه گمان خود می‌گویند: این برای خدا است (‌و با این سهم به خدا تقرّب می‌جوئیم و بدین منظور آن را به مهمانان و ناتوانان می‌دهیم‌) و این برای شرکاء (‌و مـعبودهای‌) ما است (‌و بـا ایـن سـهم نـیز بـه بـتها و اصنام تـقرّب مــی‌جوئیم و بدین مـنظور آن را صـرف رؤسـاء و پرده‌داران و خادمان بتکده‌ها و مـعابد مـی‌نمائیم‌)‌. امّـا آنچه به شرکاء (‌و معبودهای‌) ایشان تعلّق می‏‎گیرد بـه خدا نمی‌رسد (‌و صـرف آن در راه او مـمنوع است‌) و آنچه متعلّق به خدا می‌باشد به شـرکاء (‌و مـعبودهای‌) ایشان مـی‌رسد (‌و مـی‌توانـد صـرف آنـها گردد و بـه سرپرستان و خدمتگذاران اصـنام ایشـان داده شـود)‌. چــه بــد داوری مـی‌کنند! همانگونه (‌کــه اوهـام و خـیالبافیـهایشان تـقسیم‌ بندی سـتمگرانـۀ فوق را در نظرشان آراسته بود، گمانهای نـادرستی که دربـارۀ بـتهایشان داشـتند کار را بـدانـجا کشـانده بـود کـه‌) بتهایشان کشتن فرزندانشـان را در نـظر بسـیاری از مشرکان زیبا جلوه داده بود (‌و دسته‌ای فرزندانشان را قربانی بتان می‌کردند و دسته‌ای دخترانشـان را زنـده بگور می‌نمودند) تا سرانجام آنان را هـلاک گردانند و آئین ایشان را بر آنان مشتبه کنند (‌و یگانه پرستی را با خرافه پرستی بـیامیزند و راه را از چـاه بـازنشناسند)‌. اگر خدا می‌خواست آنان چنین نـمی‌کردند. (‌حـال که مشیّت خدا چنین می‌خواهد) پس بگذار آنان (‌بر خدا و رسول او) دروغ بندند (‌چرا که عقاب و عذاب در انتظار ایشان است‌)‌. و (‌از جملۀ خرافات ایشان ایـن است کـه‌) مـی‌گویند: ایـن (‌قسـمت از) چـهارپایان و کشت و زرع ممنوع است (‌و مخصوص بتها می‌باشد) و جز کسانی (‌از خــدمتکاران اصـنامی‌) کـه مــا بــخواهـیم از آن نمی‌خورند - و این (‌قاعدۀ ناروا ساختۀ آنـان و نـاشی از) گمان ایشان است (‌نـه نـاشی از فرمان یـزدان - و همچنین می‌گفتند: اینها) حیوانـاتی هسـتند که سـوار شدن بر آنها حرام است و (‌کسی نباید سوار آنها شود. و اینها) حیواناتی هستند که به هنگام ذبح نام خدا را بر آنها نمی‌رانند (‌بلکه نام بتان را بر آنها می‌رانند و ایـن را دستور خدا می‌دانند و) بر خدا دروغ می‌بندند. هـر چه زودتر کیفر افتراهای آنان را خواهیم داد. و (‌یکی دیگر از انواع قبائح و احکام خرافی ایشـان ایـن است که در مورد گوشت حیواناتی که ذبح کردن و سوار شـدن و بار کشیدن از آنها را قدغن و حرام اعـلام کرده‌انـد) می‌گویند: جنینی که در شکم این حیوانـات است ویـژۀ مردمان ما است و بر زنان ما حرام است (‌پس اگر زنده متولّد شود، تنها باید مردان از گوشت آن بـخورند و زنان از آن محرومند) و اگر جنین مرده مـتولّد بشـود، همه در آن شریک هستند (‌و مردان و زنان می‌توانتد از گوشت آن استفاده کنند)‌. هر چه زودتر خداونـد کیفر این توصیف (‌افعال و احکام دروغین‌) ایشان را خواهد داد. چه او حکیم (‌است و کارهایش به مقتضی حکـمت انجام می‏‎گیرد و) آگاه است (‌و از هر چیز باخبر است‌)‌. مسلّماً زیان مـی‌بینند کسـانی که فرزندان خود را از روی سفاهت و نادانــی مـی‌کشند و چیزی را کـه خدا بدیشان می‌دهد با دروغ گفتن از زبان خدا بر خویشتن حرام می‌کنند. به سبب چنین دروغ و افترائی و تـحریم نـاروا و نـابجائی‌) بیگمان گمراه مـی‌شوند و راهـیاب نمی‌گردند.

این همان مناسبتی است ‌که در زندگی مـلّت مسـلمان موجود است‌. ملّت مسلمانی‌ که جاهلیّت پیرامون آن را گــرفته است و ایـن مسألۀ بزرگ، یـعنی مسألۀ قانونگذاری در آن جلوه‌گر می‌آید. به دنبال این مسألۀ بزرگ، مسألۀ بزرگتری‌ که مسألۀ الوهیّت و عبودیّت است قرار گرفته است‌. مسأله‌ای‌ که سراسر این سوره، و جملگی قرآن مکّی بدان می‌پردازد. حتّی قرآن مـدنی نیز بدان می‌پردازد، هر زمان‌ که در آن سخن از نظام و قانونگذاری می‌رود سخنها و فرموده‌ها و اسباب و علل فراوانی‌ که رونـد سو‌ره از آنها موج می‌زند، بدان هنگام‌ که با جاهلیّت و پیروان جاهلیّت درباره چنین چهارپایانی و ذبیحه‌هائی و نذرهائی روبرو می‌گردد. این هم مناسبتی است ‌که در آن مسألۀ حق قانونگذاری جلوه‌گر می‌آید، و به مسألۀ عقیده بطور کلّی مربوط می‌شود. مسألۀ الوهیّت و عبودیّت‌ که مسأله ایمان یـا کفر، و مسألۀ اسلام یـا جاهلیّت‌، بشمار است ... ایـن سخنها و فرموده‌ها و اسباب و علل فراوان‌، بدین نـحوی که می‌کوشیم نمونه‌هائی از آنها را در شناخت مختصر این سوره بیان داریم‌، و حقیقت آن نیز به هنگام رویـاروئی تـفصیلی آیات قرآنی بعد ا‌ز آ‌ن در روند سخن جلوه‌گر می‌آید، به درون انسان حقیقت اصـیلی را راه مـی‌دهد که در سرشت این دین است‌. این حقیقت اصیل‌ که هر جزئی از زندگی بشری هر اندازه هم ‌کوچک باشد باید که مطیع مطلق فرمانروائی و حاکمیّت مستقیم و بدون واسطۀ خدا باشد که جلوه‌گر در شریعت خدا است‌. اگر چنین نباشد، خروج از این دین بطور کلّی است‌! زیرا سرکشی از حاکمیّت مطلقۀ خدا در چنین جزء‌ کوچكی‌، سبب خروج از دین خدا بطور کلّی است‌!

این دسته از آیات بیانگر اهمّیّت فراوانی است‌ که ایـن دین برای نجات زندگی بطور کلّی از تـاریکیهای حاکمیّت انسانها در هر نوع کاری از کارهای مـردمان قائل است‌. خواه این‌ کار مهمّ باشد یا ناچیز، و بزرگ باشد یا کوچک‌... هر کاری از کارها پیوند می‌خورد به اصل بزرگی‌ که این دین در آن جلوه‌گر می‌آید، و آن حاکمیّت مطلـقۀ خدا است‌! حاکمیّت مطلقه‌ای که الوهیّت یزدان در کرۀ زمین در آن مجسّم و جلوه‌گر می‌گردد، همانگونه که الوهیّت یزدان در کلّ جهان در گردانـدن همۀ امور هسـتی‌، بدون‌ کمترین شریک و انبازی، مجـسّم و جلوه‌گر می‌آید.

روند سوره به دنبال این شعائر و مراسم جاهلی راجع به کار چهارپایان و میوه‌ها، و نذر و نذوری که از آنـها صورت می‌گیرد، و کارهائی‌ که نسبت به اولاد انجام می‌پذیرد، پیروهای ‌گوناگونی می‌آورد. برخی از ایـن پیروها مستقیماً اندازۀ حقارت و تناقـض ایـن شعائر و مراسم را به تصویر می‌کشد، و برخی از آنـها مربوط می‌گردد به دست یازیدن مردمان به حقّ حرام ‌کردن و حلال ‌کردن و مسألۀ بزرگ عقیده‌، و ذکر این ‌که پیروی از فرمان یزدان در چنین اموری راه راست خدا بشمار است‌، راه راستی ‌که اگر کسی بر آن نباشد و در آن‌ گام برندارد، از این دیـن خارج می‌گردد و به‌ کژراهه می افتد، بدانگونه‌ که پس از ذکر این شعائر و مراسم در آیات‌ گذشته خواهد آمد:

(وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَابِهًا وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ وَلا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (١٤١)وَمِنَ الأنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشًا كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (١٤٢)ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الأنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحَامُ الأنْثَيَيْنِ نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (١٤٣)وَمِنَ الإبِلِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الأنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحَامُ الأنْثَيَيْنِ أَمْ كُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهَذَا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (١٤٤)قُلْ لا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنْزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلا عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (١٤٥)وَعَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَايَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذَلِكَ جَزَيْنَاهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (١٤٦)فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ وَلا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (١٤٧)سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلا آبَاؤُنَا وَلا حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلا تَخْرُصُونَ (١٤٨)قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ (١٤٩)قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَذَا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (١٥٠)قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (١٥١)وَلا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (١٥٢)وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ) (١٥٣).(153-141)  

   

خدا است که آفریده است باغهائی را که بر پایه استوار می‌کردند (‌و درختانش با قلّابهای ویژه به اشیاء اطراف می‌چسبند و کمر راست می‌کنند و روی داربستها قرار می‌گیرند) و باغهائی را که چنین نیستند و (‌نـیازی بــه پایه و داربست و پیچیدن به اطراف ندارند و بر سر پای خود می‌ایستند و گردن می‌افرازند. بلی این خدا است که انواع‌) خرمابنها و کشتزارها را آفریده است کـه ثـمرۀ آنها (‌در رنگ و طعم و بو و شکـل و غیره‌) گوناگون است‌، و نیز درختان زیتون و انار را آفریده است که (‌در برخی صفات‌) همگونند و (‌در برخی صفات‌) مـتفاوتند. هنگامی که به بار آمدند از میوۀ آنها بخورید و به هنگام رسیدن و چیدن و درو کردنشان از آنها (‌بـه فقراء و مساکین‌) ببخشید و زکـات لازم آنـها را بـدهید، و (‌در خوردن و یا بخشیدن از آنها) اسـراف نکنید، زیـرا که خداوند اسراف کنندگان را دوست نمی‌دارد. (‌ایـن خدا است که برای شما) از چهارپایان (‌یعنی‌: شتر و گاو و بز و گوسفند) حیواناتی (‌را آفریده است کـه بزرگ و) باربرند، و حیواناتی (‌را آفریده است‌) که کوچکند (‌و از پشم و موی آنها فرشها و گستردنی‏ها تهیّه می‌کنید. اینها روزی خدا برای شمایند و) از آنـچه خدا نـصیب شما کرده است (‌و برای شما حلال نموده است‌) بـخورید و از گامهای اهریمن پیروی مکنید (‌و بـا افتراء تـحلیل و تحریم‌، در راه او گام برندارید) بیگمان اهریمن دشمن آشکــار شـما است (‌و هرگز خـیر و خوبی شما را نمی‌خواهد. یعنی‌: شتر و گاو و بز و گوسفند، نر و ماده آفریده است کـه رویـهم‌) هشت جفت آفریده است‌: از گوسفند دو جفت و از بز دو جفت (‌ای محمّد به کسانی که از پیش خود در تحلیل و تحریم چهارپایان بـه مـیل خود سخن می‌رانند) بگو: آیـا خداونـد نـرهای آنـها را حرام کرده است‌؟ (‌که چنین نیست‌، چه گاهی ماده‌ها را حلال می‌دانید) یا این که آنچه ماده‌ها در شکـم دارنـد؟ (‌که چنین هـم نیست‌؛ زیـرا که شما جنینها را حـرام نـمی‌دانـید! پس ایـن چـه تـحلیل و تـحریمی است که می‌انگارید و هر دم بگونه‌ای بیان می‌داریـد؟‌!) اگر (‌در تحلیل و تحریم خود مسـتند و دلیـلی داریـد و) راست میگوئید مـرا از روی عـلم و دانش (‌از آن حــجّت و برهان‌) بیاگاهانید. و (‌خداوند آفریده است‌) از شـتران‌، نر و ماده را و از گاو، نر و ماده را. بگو: آیا خداونـد دو نر را حرام کرده است‌؟ (‌کــه چنین نـیست‌؛ زیـرا گاهی نرها را حلال می‌دانـید) یـا دو مـاده را؟ (‌کـه چنین هـم نیست‌؛ چه گاهی ماده‌ها را حلال می‌دانید) یـا ایـن که آنچه در شکم ماده‌ها است‌؟ (‌که چثین هم نیست‌؛ زیـرا كه شما پیوسته جنینها را حرام نـمی‌دانـید. شـما گمان می‌برید که این تحلیل و تحریم خاص شـما بـه فرمان ایزد بوده است‌!) آیا شما بدان هنگام (‌کـه فرمان خدا دربارۀ این تحریم صادر شد) حاضر بودید (‌و با گوش خود شنیدید) که خداوند آن را به شما سـفارش کرد؟ (‌هرگز چنین نبوده است‌. پس از این کارهای ناشایستی که می‌کنید دست بکشید؛ چرا که ظلم است‌) و چه کسی ظالم‌تر از کسی است که بر خدا دروغ بندد تا مردمان را از روی جهل گمراه سازد؟ خداوند هیچگاه سـتمکاران را (‌به راه راست و به سوی چیزی که خیر و صلاح دنیا و آخرتشان در آن بـاشد) هـدایت نــخـواهـد کـرد. (‌ای پیغمبر) بگو: در آنچه به من وحی شده است‌، چیزی را بر خورنده‌ای حرام نمی‌یابم‌، مگر (‌چهار چیز، و آنـها عبارتند از:‌) مردار، (‌همچون حیوان خفه شـده‌، پـرت گشته‌، شاخ زده‌، درّنده خورده‌، ذبح شرعی نشده‌...) و خون روان (‌نه بسـتۀ هـمچون جگر و ســپرز و خون مانده در میان عروق‌، که مباح است‌)‌، و گوشت خوک که همۀ اینها ناپاک (‌و مضرّ برای بدن‌) هستند، و گوشت حیوانی که (‌در وقت ذبح به نـام خدا سـربریده نشـده باشد و بلکه‌) به نام (‌بتی یا معبودی‌) جز خدا سر بریده شده باشد (‌که مایۀ خروج از عقیدۀ صحیح است‌)‌. ولی اگر کســی (‌بـه سـبب قـحطی و نیافتن چیزی بـرای خوردن‌) وادار (‌به استفاده از این محرّمات‌) گردد بدون آن که علاقه‌مند (‌بدانها) باشد و (‌از سدّ جـوع و انـدازۀ ضــرورت‌) تــجاوز کند (‌گناهی بـر او نیست‌)‌. چـه پروردگار تـو بس آمرزگار و مـهربان است‌. (‌ایـن چیزهائی بود که بر شما حرام کرده‌ایم‌) و بر یهودیان هــر (‌حـیوان‌) نــاخنداری (‌یـعنی‌: درّندگان که دارای پـنجه‌های قـوی‌، و پرندگان شکـاری که از چنگال نیرومند برخوردارند) حرام کرده بـودیم‌، و از گاو و گوسفند (‌تنها) پيه‌ها و چربیهای آنها را بر آنـان حرام نموده بودیم‌، مگر پیه‌ها و چربیهائی که بر پشت اینها یا در اندرونه (‌و لابلای احشاء و امـعاء‌) قرار دارد و یـا پیه‌ها و چربیهائی که آمیزۀ استخوان گردیده است‌. این هم پادافره ایشان در برابر ستمگریشان بود که بدانان دادیـم (‌تـا از غوطه‌ور شـدن در گناهان و پـیروی از شـهوات خـویشتن را بـدور دارنــد) و مــا (‌در همۀ اخبارمان و از جمله ایـن خبر) راسـتگوئيم‌. اگر تـو را تکذیب کردند (‌و این حقائق را که از جـانب خدا بـه تـو وحی می‌شود نپذیرفتند) بدیشان بگو: پروردگار شما دارای رحمت گسترده و مـهر فراوان است و (‌در ایـن جهان مؤمنان و کافران را در بر می‏‎گیرد. اگر خدا در مجازات ناباوران و بزهکاران شتاب روا نمی‌دارد، شما را نفریبد، چرا که کیفر طاغی و یاغی چون شما حتمی است و) عـذاب او از رسـیدن بـه گناهکاران، ردّخـور ندارد. مشرکان (‌برای اعتذار از کفر و معذرت خواهـی از تحریم خوراکیهای حلال‌) خواهند گفت‌: (‌شرک ما و تحریم چیزهای حلال از سوی ما، بـرابـر مشـیّت خدا است‌!) اگر خدا مـی‌خواست‌، مـا و پـدران مـا مشـرک نمی‌شدیم‌، و چیزی را (‌از اشیاء حلال بر خود) تـحریم نمی‌کردیم‌. کسانی که پیش از آنان بوده‌اند نـیز هـمین گونه (‌که به تو دروغ می‏‎گویند و تو را تکذیب می‌دارند، بــه پـیغمبران مــا دروغ می‏‎گفتند و آنـان را) تکـذیب می‌نمودند تا (‌سرانجام طـعم‌) عذاب مـا را چشـیدند (‌و کیفر اعمال بد خود را دیدند)‌. بگو: آیـا دلیـل قـاطعی (‌و سند درستی برای رضایت خدا از شرک خود و تحریم چیزهای حـلال‌، در دست‌) داریـد تـا آن را بـه مـا ارائـه دهید؟‌! شما فقط از پندارهای بی‌اساس پيروی می‌کنید و (‌حجّت و برهانی بر گفتار و کردار خود ندارید. شـما نه از روی علم و یقین‌، بلکه‌) از روی ظنّ و تخمین کار می‌کنید. (‌ای پیغمبر!) بگـو: خدا دارای دلیـل روشـن و رسا است (‌بر این که گفتار و کردارتان بی‌پایه و بی‌مایه است‌، و شما اصلاً دلیل قطعی بر صدق گفتار و درستی کردار خود ندارید در این که می‌گوئید: خدا بـه کفر و شرک ما راضی و به تحلیل و تحریم ما خشنود است‌!... آری‌) اگر خدا می‌خواست همگی ما را (‌از راه اجبار بـه سوی حقّ و حقیقت‌) هدایت می‌نمود (‌امّا هدایت اجباری بـیسود است و راهـیابی اختیاری پسـندیده و سـتوده است‌. (‌ای پیغمبر) بگو: گواهان خود را بیاورید که گواهی می‌دهند بر این که خداوند این چیزها را حـرام کرده است (‌که شما قـائل بـه تـحریم آنـها هسـتید)‌. در صورتی که (‌حاضر آمدند و به دروغ‌) گواهی دادند، با آنان (‌همصدا مشو و) گواهی مده‌. (‌چرا که دروغگویند و شایستۀ تصدیق نیستند.) و از هوی و هوس کسانی پیروی مکن که آیـات (‌قرآنـی و جـهانی‌) مـا را تکـذیب مـی‌نمایند و بــه آخـرت ایـمان نـمی‌آورند و بـرای پروردگار خود (‌بتان و مـعبودهای بـاطلی را) هـمتا و همطراز می‏‎کنند. بگو: بیائید چیزهائی را بـرایـتان بـیان کنم که پروردگارتان بر شما حرام نموده است‌. این که هیچ چیزی را شریک خدا نکنید و به پدر و مـادر (‌بـدی نکنید و بلکه تا آنجا که ممکن است بدیشان‌) نیکی کنید، و فرزندانـتان را از تـرس فقر و تنگدستی (‌کنونی یـا آینده‌) مکشـید (‌چرا کـه‌) مـا بـه شـما و ایشـان روزی می‌دهیم (‌و روزی رسان همگان مائیم نـه شـما)‌، و بـه گناهان کبیره (‌از جمله زنا) نزدیک نشوید، خواه آنها در وقت انجام برای مردم‌) آشکار باشد و خواه پـنهان‌، و کســی را بـدون حقّ (‌قصاص و اجراء فرمان الهـی‌) مکشید که خداوند آن را حرام کرده است‌. اینها امـوری هستند که خدا بگونۀ مؤكّد شما را بدانها توصیه می‌کند تا آنها را بفهمید و خردمندانه عمل کنید. به مال یتیم جز به نحو احسن (‌و بهترین راهی که باعث حفظ و ازدیاد آن گردد) نزدیک مشوید (‌و بدین شـیوۀ خداپسـندانـه ادامه دهید) تا آنگاه که یتیم به رشد کامل خود می‌رسد (‌و در آن هنگام بگونۀ شایسته می‌تواند در مال خویش تصرّف کند. در این وقت اموالش را به خودش تسـلیم کنید)‌، و پیمانه و ترازو را به تمام و کمال و دادگرانه مراعات دارید و (‌نه کم و نه زیاد بدهید و نه کم و نه زیاد دریافت کنید. در حدّ توانائی انسانی خود در ایـن بـاره بکوشید و بدانید که‌) ما هیچ کسی را به انجام چیزی جز به اندازۀ تاب و توانش موظّف نمی‌سازیم‌. و هنگامی که سخنی (‌در کار داوری یا گواهی و یا راجع به روایت و خبری‌) گفتید، دادگری کنید (‌و از حقّ منحرف نشـوید) هر چند (‌کسی که سخن بـه نـفع یـا بـه زیـان او گفته می‌شود) از خویشاوندان باشد. و به عهد و پیمان خدا (‌که برای انجام تکـالیف از شـما گرفته است‌، و عـهد و پیمان فیمابین خود در بارۀ مسائل و مصالح مشـروع‌) وفا کنید. اینها چیزهائی هستند که خداونـد شـما را بـه رعایت آنها توصیه می‌کند، تا این که متذکّر شوید و پند گیرید. ایـن راه (‌کـه مـن آن را بـرایـتان تـرسیم و بـیان کردم‌) راه مستقیم من است (‌و منتهی به سعادت هر دو جهان می‏‎گردد. پس‌) از آن پـیروی کـنید و از راهـهای (‌باطلی که شما را از آن نهی کرده‌ام‌) پیروی نکـنید کـه شما را از راه خدا (‌منحرف و) پراکنده مـی‌سازد. ایـنها چیزهائی است كه خداوند شما را بدان توصیه می‌کند تا پرهیزگار شوید (‌و از مخالفت با آنها بپرهیزید)‌.

بدین منوال می‌بینیم ‌که روند قرآنی این مسألۀ جزئی ویـژۀ تـحریم و تحلیل چهارپایان‌، و نـذر و نـذور چهارپایان و مـیوه‌جات و مـحصولات‌، و فرزندان - همانگو‌نه‌ که در جاهلیّت انـجام می‏‎گرفت - را با آن مسائل بزرگ، ربط و پیوند می‌دهد: آن را به هدایت و ضلالت‌، پیروی از برنامۀ یزدان یا پیروی از گامهای شیطان‌، رحمت خدا یا تهدید و بیم خدا، گواهی دادن به یگانگی یزدان یا همتا و انباز خدا کردن دیگران‌، و پیروی از راه راست خدا یا گسـیختن از ایـن راه و در پیش گرفتن ‌کژراهه‌ها، ربط و پیوند می‌دهد، و در این راستا از همان تعبیراتـی سود می‌برد که به هـنگام پرداختن به مسألۀ بزرگی همچون توحید در جای فراخ و فراگیر خود بکار می‌گیرد.

همانگونه ‌که می‏‎بینیم روند قرآنی برای ایـن مسألۀ جزئی ویژه‌، عوامل و الهامهائی را در این یکجا،‌ گر‌د می‌آورد. جائی‌ که صحنۀ آفرینش و سرزندگی در باغهای داربست و غیر داربست است‌، و صحنۀ درختان خرما و کشتزارهائی است ‌که دارای رنگهای گوناگون است‌، و در آنـها درختان زیـتون و انـار همگون و غـیرهمگو‌نند. از مـوقعیّت ‌گواهـی گرفتن و فیصله بخشیدن، و از موقعیّت بیم دادن و هلاک‌ گردانـدن مشرکان‌، سخن می‌رود.

این همان صحنه‌هائی است‌ که روند قر‌آنـی قبلاً در سراسر سوره از آنها سخن به میان آورده است‌، در آنجاهائی‌ که به مسألۀ ‌کلّی عقیده پرداخته است‌، پیش از این‌ که به این مناسبت ویژه‌ای بپردازد که در آن مجسّم و جلوه‌گر است‌. همۀ این موارد دارای معنی و مفهوم خود هستند. معنی و مفهومی‌ که برسرشت این آئـین نـمی‌شورد، و از دیـدگاه ایـن آئـین دربارۀ مسألۀ فرمانروائی و قانونگذاری‌، نه زیاد و نه كم، تـخطّی و تجاوز نمی‌کند.

*

چه بسا ما بر روند سوره پیشی ‌گرفته‌ایم‌، در آن حال‌ که به برنامۀ موضوعی سوره می‌پردازیم‌، و روند سوره نیز از مسألۀ‌ کلّی عقیده‌، به بهانۀ مناسبت جزئی مربوط به کار قانونگذاری و فرمانروائـی سخن می‌رانـد. مناسبتی ‌که ما نمی‌گوئیم‌: مقتضی این همه تقریر وتأثیر فراوان در روند کلّی سوره است‌، و موجب چنین بیان زیبا و چشمگیر دربارۀ حقیقت الوهیّت در جولانگاه فراخ و فراگیر خود می‏‎باشد. امّا ما می‌گوئیم‌: مناسبتی است که در روند سوره به همۀ اینها پـیوند داده شـده است‌. این پیوند نیز بر سرشت این آئین دلالت دارد، و بیانگر دیدگاه چنین آئینی دربارۀ مسألۀ قانونگذاری و فرمانروائی در امور جزئی و كلّی و کوچک و بزرگ و با ارزش و بی‌ارزش زندگی این جهانی است‌، همانگو‌نه که قبلاً گفتیم ...

هم اینک می‌خواهیم پیش از پرداختن به شرح و بسط روند سوره‌، شناخت‌ کوتاهی از سوره و ویژگیها و نمادها و سیماهای سوره را چکیده‌وار بیان داریم‌، بدان گونه‌ که در این فی‌ ظلال القرآن شیوۀ ما است‌:

*

در روایتهائی از ابن عبّاس‌، اسماء دختر یـزید، جابر، انس پسر مالک‌، و عبدالله پسـر مسود - رضی الله عنهم جمیعاً - آمده است ‌که این سوره مکّی است‌، و همۀ آیه‌های آن یکجا نازل‌ گشته است‌.

در این روایتها چیزی وجود ندارد که تاریخ نزول سوره را معیّن سازد. در موضوعهای روایتها نیز چـیزی به چشم نمی‌خورد که مشخّص سازد در دوران مکّی چه زمانی نـازل ‌گشته است ... بر حسب تـرتیب راجح سوره‌های قرآن‌، بعد از سورۀ حجر قرار می‌گیرد، و سورۀ پنجاه و پنجم خواهد بود. امّا ما - همان‌ گونه ‌که در آشنائی با سورۀ بقره بیان داشتیم - با این معلو‌ماتی که در دسترس داریم‌، نمی‌توانیم قاطعانه چیزی دربارۀ تاریخ معیّن نزول سوره بگو‌ئیم‌. مستند آنان اغلب در ترتیب سوره‌ها بدین نحو، تاریخ نزول اوائل سوره‌ها است‌، نه سراسر سوره‌ها. چه بسا بـخشهائی از سورۀ پیشین‌، پس از بخشهائی از سورۀ پسـین خود نـازل گردیده است‌، چه در ترتیب سوره‌ها تکیه بر اوائل سوره بوده است‌. اما در سورۀ انعام‌، همۀ سوره یکباره نازل شده است‌. ما هر چند که نمی‌توانیم تاریخ نزول آن را مشخّص سازیم‌، امّا ما ترجیح می‌دهیـم‌ که ایـن سوره پس از سالهای نخستین رسـالت اسـلام‌، نـازل گردیده است‌. چه بسا در سال پنجم یا ششم نازل گشته باشد. در این ترجیح هم تکیۀ ما بر وسعت موضوعهائی است ‌که سوره در بر دارد، و نیز تکيۀ ما بر شیوۀ عرضۀ سوره بدین نحوۀ‌ گسترده‌ای است‌ که دالّ بر این است که دعوت اسلامی با مشرکان روبرو است و جدال با مشرکان است‌. رویگردانی فراوان مشرکان و تکذ‌یب پیغمبر خدا کردن ایشان است ‌که باعث توسعۀ در عرضۀ مسائل عقیدتی بدین شكل شده است‌، و موجب دلداری دادن پیغمبر خـدا صلیّ الله عليه وآله وسّلم ‌در برابر جلوگیری و رویگردانی و تکذیب حقائق توسّط مشرکان است‌.

در روایتی از ابن عبّاس و قتاده نقل شده است ‌که : این سوره همۀ آن مکّی است‌، مگر دو آیۀ آن‌ که در مدینه نازل شده‌اند. یکی این فرمودۀ خداوند متعال است‌:  

(وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَى نُورًا وَهُدًى لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيرًا وَعُلِّمْتُمْ مَا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَلا آبَاؤُكُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ) (٩١).

کـافران‌، خدا (‌و رحمت و حکمت او) را چـنانکه بـاید نشناختـه‌اند، وقتی که می‌گویند: خداوند هیچ چیزی بـر هیچ کسی فرو نفرستاده است (‌و انسانی را به پپغمبری برنگزیده است‌! ای پیغمبر! به مشرکان و یهودیانی که با آنان هـمرأی و هـمصدا مـی‌گردند،‌) بگو: چه کسـی کتابی را نازل کرده است كه مـوسی آن را برای مـردم آورده است و نوری (‌رخشا) و هدایـتی (‌راهنما) بـوده است‌؟ (‌شما ای یهودیان‌) آن را در كاغذهای (‌پراکنده و صفحات جداگانه‌) مـی‌نويسيد و آن قسـمت را (‌كه بـه مصلحت شما است و با آرزوهایتان می‌خوانـد) نشان مـی‌دهید، و بسـیاری از آن را (‌کـه شما را وادار بـه تصدیق قرآن و ایمان به نبوّت محمّد مـی‌دارد) پـنهان می‌کنید. و به شما (‌ای یـهودیان‌! تـوسّط ایـن قـرآن‌، از آئین یزدان و هدایت خدای مـنّان‌) چیزهائی آمـوختـه شده است که شما و پدران شما از آن باخبر نبوده‌اید. (‌در پاسخ پیشین ایشان‌) بگو: خدا (‌این قرآن را نازل کرده است‌) و بگذار در باطل (‌و یاوه‌سرائی‌) خود (‌فرو روند و) به بازیچه پردازند.

این آیه در باره مالک پسر صیف‌، و کعب پسر اشرف‌، نازل شده است که دو نفر یهودیند... آیـۀ دیگر این فرموده است‌:

(وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَابِهًا وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ وَلا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ )(١٤١)

 خدا است که آفریده است باغهائی را که بر پایه استوار می‌کردند (‌و درختانش با قلاّبهای ویژه به اشیاء اطراف می‌چسبند و کمر راست می‌کنند و روی داربستها قرار می‌گیرند) و باغهائی را که چنین نیستند و (‌نیازی بــه پایه و داربست و پیچیدن به اطراف ندارند و بر سر پای خود می‌ایستند و گردن می‌افرازند. بلی این خدا است که انواع‌) خرمابنها و کشتزارها را آفریده است كه ثـمرۀ آنها (‌در رنگ و طعم و بو و شکل و غیره‌) گوناگون است‌، و نیز درختان زیتون و انار را آفریده است که (‌در برخی صفات‌) همگونند و (‌در برخی صفات‌) مـتفاوتند. هنگامی که به بار آمدند از میوۀ آنها بخورید و به هنگام رسیدن و چیدن و درو کردنشان از آنـها (‌بـه فـقراء و مساکین‌) بـبخشید و زکـات لازم آنها را بـدهید، و (‌در خوردن و یا بخشیدن از آنها) اسـراف نکنید، زیـرا کـه خداوند اسراف کنندگان را دوست نمی‌دارد.

این آیه دربارۀ ثابت پسر قیص شماس انصاری‌، نـازل شده است ... ابن جریح و ماوردی گفته‌اند: دربارۀ معاذ بسر جبل، نازل گردیده است ...

روایت نخستین‌، احتمال می‌رود. به علّت این ‌که در آن از کتابی یاد شده است ‌که موسی آن را به عنوان نور و هدایت‌، برای مـردمان آورده است‌. و رویـاروئی با یهودیان نیز در آن ذکر شده است‌:

(تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا).

 (‌شـما ای یـهودیان‌) آن را در کـاغذهای (‌پـراکـنده و صفحات جداگانه‌) مـی‌نویسید و آن قسـمت را (‌که بـه مصلحت شما است و با آرزوهایتان می‌خوانـد) نشـان می‌دهید.

هر چند که روایتهای دیگری از مجاهد، و از ابن عبّاس نقل شده است که کسانی که گفته‌اند:

 (مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ).

 خداوند هیچ چیزی بر هیچ کسی فرو نفرستاده است (‌و انسانی را به پیغمبری برنگزیده است‌)‌.

چنین ‌کسانی مشرکان مکّه هستند و خود آیه نیز مکّی است .

قرائت دیگری هم ذکر شده است‌:

(قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَى نُورًا وَهُدًى لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيرًا ).

بگو: چه کسی کتابی را نازل کرده است که موسی آن را بـرای مردم آورده است و نـوری (‌رخشـا) و هـدایتی (‌راهــنما) بـوده است‌؟ (‌بـرخی از یـهودیان‌) آن را در کاغذهای (‌پراکنده و صفحات جداگانه‌) می‌نویسند و آن قسـمت را (‌کـه به مـصلحت خـودشان است و بـا آرزوهایشان می‌خواند) نشان مـی‌دهند، و بسیاری از آن را (‌که ایشان را وادار به تصدیق قرآن و ایمان بـه نبوّت محمّد می‌دارد) پنهان می‌کنند.

این آیه با این قرائت‌، خبر از یهودیان می‌دهد، ولی آنان را مخاطب قرار نمی‌دهد. روند آیـه هـم جملگی از مشرکان سخن می‌گوید... ابن جریر ایـن روایت را ترجیح می‌دهد و چنین قرائتی را می‌پسندد... با ایـن توضیح آیه مکّی می‌گردد.

امّا آیۀ دوم‌، روند سوره برداشت این را ندارد که مدنی گردد. زیرا روند سوره بدون این آیه‌، ما قبل این آیه از ما بعد ا‌ین آیه از لحاظ معنی و عبارت می‌گسلد. سخن پیوسته به هم است و دربارۀ این است ‌که خدا باغهائی را آفریده است‌ که دارای درختان بالارونده از داربستها و پایه‌ها و بر اشیاء اطراف خود پیچیده‌انـد. و در آیـۀ بعدی سخن از چهارپایانی است‌ که بزرگ و باربرند، و با چهارپایانی هستند که ‌کوچک بوده و از پشم و موی ایشان ‌گستردنی تهیّه می‌گردد:

(وَمِنَ الأنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشًا كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ). ( ١4٢)  

(‌این خدا است که برای شما) از چهارپایان (‌یعنی‌: شتر و گاو و بز و گوسفند) حیوانـاتی (‌را آفریده است کـه بزرگ و) بـاربرند، و حیواناتی (‌را آفریده است‌) کـه کوچکند (‌و از پشم و موی آنــها فرشها و گستردنی‏ها تهیّه می‌کنید. اینها روزی خدا برای شمایند و) از آنچه خدا نصیب شما کرده است (‌و برای شما حـلال نموده است‌) بخورید و از گامهای اهریمن پیروی مکنید (‌و بـا افتراء تحلیل و تحریم‌، در راه او گام برندارید) بی‏گمان اهریمن دشمن آشکار شمـا است (‌و هرگز خیر و خوبی شما را نمی‌خواهد)‌.

سپس روند سوره برای تکمیل سخن از چهارپایان به پیش می‌رود، سخنی‌ که پیش از آیه‌ای آغاز شده بود که از محصولات و میوه‌جات صحبت می‌کند... موضوع یگانه‌ای همۀ اینها را گرد می‌آورد، موضوع یگانه‌ای ‌که در بخش پیشین از آن سخن ‌گفتیم و اختصاص به مسألۀ تحریم و تحلیل و نذر و نذور داشت‌.

تنها چیزی ‌که بـعضیها را بر آن داشته است ‌که این آیه را مدنی بدانند، این فرمودۀ خداوند بزرگوار است که در آن آمده است‌:

(كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ).

  هنگامی که به بار آمدند از میوۀ آنها بخورید و به هنگام رسیدن و چیدن و درو کردنشان از آنها (‌بـه فـقراء و مساکین‌) ببخشید و زكات لازم آنها را بدهید.

این‌ کار را هم حمل بر زکات کرده‌اند‌. زکات نـیز با نصابهای مشخّصی که در کاشته‌ها و محصولات دارد جز در مدینه تعیین و تبیین نشده است ... امّا معنی این آیه تنها این نیست‌. بلکه اقوال دیگری نیز در تفسیرها آمده است‌. از جمله‌، گفته‌اند: مراد آیه صدقات است‌. بعضی هم‌ گفته‌اند: مقصود آیه این است‌ که به هـنگام برداشت محصـول یا چیدن میوه‌ها، چیزی از آنـها به کسانی داده شود که از کنارشان می‌گذرند، و یا به اقوام و خویشاوندان صاحبان محصولات‌، به خاطر قرابت و خویشی‌، چیزی عطاء ‌گردد... ولی بعدها ده یک (=1/10) و بیست یک (=1/20) تعیین‌گردید ... بنابراین آیۀ مورد نظر مکّی ‌است‌.  

ثعلبی‌ گفته است‌: سورۀ انعام مکّی است‌، مگر شش آیه که در مدینه نازل شده‌اند:

(وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ)... تا آخر سه آیه ... 

 همچنین‌:

(قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ...)... تا آخر سه آیه ...

روشن‌ کردیم ‌که آیه‌های پیشین مکّی هستند. چرا که آنچه بر آیۀ نخستین این مجموعه منطبق است‌، بر آیۀ دوم و سوم این دسته از آیات نـیز منطبق است‌. امّا مجموعۀ دوم - تا آنجا که اطّلاع دارم و دانش من قد می‌کشد - یک روایت از یكی از اصحاب و یا از یکی از تابعان نقل نشده است‌ که دالّ بر این باشد که ایـن آیه‌ها مدنی هستند. در موضوع آنها نیز چیزی نـیست که آیه‌ها را مدنی بشمار آورد... این دسته از آیات‌، از اندیشه‌ها و جهان‌بینیهای جاهلیّت صحبت می‌کنند که با موضوع تحریم و تحلیل ذبیحه‌ها و نذر و نذورها کاملاً پیوند دارند و پیشتر از آن سخن رفت ... بدین خاطر از مكّی بودن آنـها جانبداری می‌کنم و بدین دیـدگاه می‌گرایم‌.

در قرآن امير‌ی‌، آيه‌های‌: ( ٢٠، ٢٣، ٩١، ٩٢، 114، ١٤١، ١٥١، ١٥٢، ١٥٣) مدنی هستند. از آیات‌: (91، ٩٢) و (141) و ( ١٥١-‌١٥٣) سخن‌ گفتيم‌. در آیه‌های (‌٢٠، ٢٣، 114) چیزی نیست‌ که ما را به ‌گمان مـدنی بودن اندازد، مگر ذکر اهل‌ کتاب در آنها. این هم دلیل نمی‌گردد، زیرا در آیه‌های مکّی همسان ایـن چـیزها وجود دا‌رد.

به خاطر همۀ اینها، ما نظریّۀ کسانی را می‌پسندیم ‌که این روایتها را مطلق دانسته‌اند و از موارد ویژه آزاد و رها شمرده‌اند. روایتهائی‌ که بیانگر این هستند که سوره در یک شب و در مکّه نازل‌ گردیده است‌. از ابن عبّاس و همچنین از أسماء دختر یزید، این امـر روایت شـده است‌. و اسماء روایت را به شکل زیر نقل‌ کرده است‌:  

(‌سفیان ثوری از لیث‌، او نیز از شهر پسر حوشب‌، و او از اسماء دختر یزید روایت می‌کند که اسماء ‌گفته است‌: سورۀ انعام بر پیغمبر صلیّ الله عليه وآله وسّلم همه یکباره نازل شد‌، در حالی‌ که من افسار شتر پیغمبر صلیّ الله عليه وآله وسّلم را گرفته بودم، و از سنگینی سوره‌ کمی مانده بود استخوانهای شـتر بشکنند)‌.

روایتی هم ‌که از ابن عبّاس نقل شده است و طبرانی روایت نموده است‌، چنین است‌:

(‌علی پسر عبدالعزیز، و حجّاج پسر منهال‌، و حمّاد پسر سلمه‌، برای ما از علی پسر زید، و يوسف پسر مهران‌، و او از ابن عبّاس روایت کرده‌اند که‌ گفته است‌: سورۀ انعام در شبی در مكّه‌، نازل‌ گردید، پیرامون سوره هفتاد هزار فرشته بودند و به تسبیح و تقدیس صدا سر داده بودند).

این دو روایت از سخنانی مطمئن‌ّتر و معتبرترند که بیان می‌دارند برخی از آیه‌های سـوره مـدنی هستند ... گذشته از تحلیل موضوعی سوره‌ که قبلاً بیان داشتیـم و مؤیّد مكّی بودن همۀ آیات سوره است‌. 

واقعیّت این است‌ که روند سوره در پیوند و جنبش و جوششی‌ که دارد، به دل الهام می‌کند که ایـن سوره رودخانۀ متحرّک و خروشان‌، یا سیل مـوّاج و دمـانی است‌. بدون هیچگونه سـدّ و مـانعی‌، و انـفصال و انقطاعی‌، به پیش می‌تازد. و ساختار خود سوره نـیز بگونه‌ای است‌ که همۀ این روایتها را صدیق کند، و یا سخت توضیح می‌دهد.

*

موضوع بنیادین سوره‌، و شخصیّت همگانی آن را هـر چند در سرآغاز سخن از سوره‌، چکیده‌وار بیان داشتیم‌، و لیکن در این شناسائی‌، باید بیشتر توضیح داد:

ابوبکر پسر مردویه با اسنادی ‌که داشته است از انس پسر مالک روایت نمود‌ه است‌که پیغمبر صلیّ الله عليه وآله وسّلم فرموده است‌:

(نزلت سورة الأنعام معها موكب من الملائكة سد ما بين الخافقين , لهم زجل بالتسبيح , والأرض بهم ترتج).

سورۀ انعام به همراه کاروانی از فرشتگان نازل گردید، کاروانی که کرانه‌های آسمان و زمین را پر کرده بودند. فرشتگان صدا به تسبیح و تقدیس بلند نموده بودند، و زمين از ایشان به تکان و لرزش درآمده بود.

پیغمبر صلیّ الله عليه وآله وسّلم بدین هنگام می‌فرماید:

(سبحان الله العظيم . سبحان الله العظيم) .

والا مقام خداوند بزرگوار است‌! والا مـقام خداوند بزرگواراست‌!....

این ‌کاروان‌، و این لرزه و تکـان‌، پرتو آن در سوره‌، آشکار و نمایان است‌!... خود سوره، کـاروانی است‌. کاروانی‌ که نفس از آن بر خود می‌لرزد! جـهان از آن می‌جنبد!... سوره از موقعیّتها و صحنه‌ها و الهامها و آهنگها لبریز است‌!... سوره - چنانکه پیشتر گفتیم - در روند دمان و خروشان از این صحنه‌ها و موقعیّتها و الهامها و آهنگهای خود، به رودخانۀ دمان و خروشانی می‌ماند که امواج آن پیاپی - بر سر و کـول یکدیگر روند. هنوز موجی به جایگاه خود نرسیده است و باز نایستاده است‌، ‌که موج بعدی می‌آغازد و به پـیش می‌تازد و خو‌د را به موج پیشین می‌رساند و با آن درمی‌آمیزد و در مسیر رودخانه به خـود مـی‌لولد و شتابان و پیچان می‌دود و می‌رود!

موضوع بنیادینی‌ که سـوره بدان مـی‌پردازد، به هـم مرتبط و پیوسته است‌. نـمی‌توان سوره را به بندها بخش ‌کرد، هر بـندی‌ کـه به گوشه‌ای از موضوع بپردازد... بلکه بندها موجهائی هستند. هـر مؤمن با موج پیشین می‌آمیزد و آن را تكمیل می نماید.

از اینجا است‌ که در این شناسائی نخواهیم‌ کوشید به بررسی موضوعهائی بپردازیم ‌که سوره در بر دارد. بلکه تنها خواهـم‌ کوشید نمونه‌هائی از این موجهای بهم آمیخته و پيوستۀ سوره را عرضه ‌کنیم‌:

سوره آغاز می‌گردد با رویاروی شدن با مشرکانی‌ که با یزدان جـهان خـدایـان دیگری را به خداوند‌گاری می‌پذیرند. در صورتی ‌که دلائل یگانگی یزدان پیش چشم ایشان است و به هر جا بنگرند دلائل یگانگی او را می‏بینند و دلائل یگانی یزدان در کرانه‌های جهان بیرون و در گوشه‌ گوشۀ جهان درون ایشـان پیدا و جلوه‌گر است و از هر سو آنان را فریاد می‌دارد... این سوره می‌آغازد و ایشان را آشکارا با حقیقت الوهیّت در پسوده‌های فراوانی روبرو می‌گرداند که همۀ هستی را و سراسر وجودشان را فرا مـی‌گیرد... مـی‌آغازد و آنان را با سه پسوده روبرو می‌سازد. سه پسوده‌ای‌ که ژرفا و پـهنای ‌گسـترۀ بزرگ هستی را به تـصویر می‌کشد:

(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ. هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلا وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ. وَهُوَ اللَّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَفِي الأرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهْرَكُمْ وَيَعْلَمُ مَا تَكْسِبُونَ). (‌ا-3)  

ستایش خداوندی را سزا است که آسمانها و زمین را آفریده است و تاریکیها و روشنائی را ایجاد کرده است

  (‌که هر یک سود ویژه‌ای و حکمت خاصی در بر دارند و دلائل باهر و براهین قاطعی بر وجود خدایند) ولی با این وصف‌، کسانی که منکر وجود پروردگار خویشتنند (‌برای آفریدگار خود بتان را) انباز می‌کنند. خدا آن ذاتی است که شما را از گِل آفریده است‌، سپس (‌برای زندگی هر یک از شما) زمانی را تعیین کرده است (‌و با مرگ شخص پـایان مـی‌پذیرد) و زمـان معیّن (‌فرا رسـیدن رستاخیز) را تنها خدا می‌داند و بس‌. سپس شما (‌افـراد مشرک‌، دربارۀ آفریننده‌ای که انسان را از ایـن اصل ناچیز یعنی گل آفریده است و او را تکـامل بـخشیده است‌!) شکّ و تردید به خود راه می‌دهید. در آسمانها و زمین تنها او خدا است (‌و پرستش را سزا است‌. او) پنهان و آشکار شما را می‌داند و از آنچه (‌از خوبی و بدی انجام می‌دهید و) فرا چنگ می‌آورید آگاه است (‌و جزا و سزای شما را می‌دهد)‌.

سه آیه است‌. در آیۀ نخستین جملگی هستی جهان را می‌گنجاند. در آیۀ دوم هستی انسـان را می‌گنجاند.. سپس در آیۀ سوم الوهیّت را بر هستی جهان و هستی انسان‌، مشتمل و محيط می‌گرداند!

چه اعجازی است‌! چه زیبائی و جمالی است‌! چه اشتمال و احاطه‌ای است‌!

روبروی این هستی جهان شاهد بر یگانگی آفریدگار، و پیشاپیش این هستی انسانی شاهد بر چرخاندن امور جهان توسّط یزدان‌، و جلو ایـن الوهیّت فرمانروا در آسمانها و زمین‌، و آگاه از پنهان و آشکار و هر آنچه مردمان فرا چنگ می‌آورند، شرک مشرکان‌، و شکّ و گمان شک ‌کنندگان و گمان برندگان، بسی زشت و پلشت جلوه‌گر می‌آید. آن اندازه زشت و پلشت پدیدار می‌گردد که جائی در نظام هستی‌، و محلّی در فطرت نفس انسان‌، و سند و حجّتی در دل و خرد ندارد!

در این لحظه موج دیگری می‌آغازد و موقعیّت‌ کسانی را نشان می‌دهد که نشـانه‌های شناخت یـزدان را نمی‌پذیرند که در جهان و زندگی پخش و پراکنده‌اند. همراه با عرضۀ موقعيّت زشت و شگفت اینان‌، تهدید و بیم سر می‌رسد. این موج هلاک شدن و نابود گشتن گذشتگان را می‌نمایاند، و سلطۀ چیره‌ای جلوه‌گر می‌آید که این هلاکها و نابودیها و این سرکوبیها و در هم ‌کوبیها بیانگر آنند. در اینجا عیبجوئی ناباوران‌، با وجود ایـن چنین حقیقت روشن و پیدائی، زشت و پلشت می‌نماید. روشن می‌گردد که ناباوران به خاطر نبودن دلیل نیست که حقائق را نمی‌پذیرند، بلکه نـیّت پـاک و درستی ندارند، و دریچۀ د‌ل را بر روی د‌لیل نمی‌گشایند:

(وَمَا تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ .فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنْبَاءُ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ .أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الأرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَيْهِمْ مِدْرَارًا وَجَعَلْنَا الأنْهَارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِينَ .وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَابًا فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُبِينٌ .وَقَالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكًا لَقُضِيَ الأمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ .وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلا وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ .وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ .قُلْ سِيرُوا فِي الأرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ.) (‌4-11)  

هيچ دلیلی از دلائل (‌دالّ بر وجود) پروردگارشان بدانان نمی‌رسد مگر آن که از آن روی می‏‎گرداند. هنگامی که قرآن بدانان رسید، آن را تکذیب کردند، پس اخبار آن چیزی که (‌در قرآن راجع بـه مکافات دنـیا و مــجازات آخرت بدیشان گوشزد شـده است و) بــه مسخره‌اش گرفته‌اند بـه سـراغشـان خواهـد آمد و دامنگیرشان خواهد گردید. آیا ندیده‌اند (‌و آگاهی پـیدا نکرده‌اند) که پیش از ایشان چقدر از اقوام و مـلّتها را هلاک کرده‌ایم‌؟ اقوام و ملّتـهائی که در زمین (‌اسباب و ابزار) قدرت و نعمت بدیشان دادیم‌، قدرت و نعمتی که آن را به شما نداده‌ایـم‌، و بـارانـهای پـیاپی بـرای آنـان باراندیم و رودبارها در زیر (‌منازل و کاخهای‌) ایشـان روان کـردیم‌. امّـا (‌هـنگامی کـه سـرکشی و نـافرمانی کـردند و شکـر نـعمت بــجای نـیاوردند، بــه پـاس گناهانشان‌) آنان را نـابود سـاختیم و اقوام و ملّتهای دیگری را پس از ایشان پدیدار کردیم (‌و زمام امـور را به دستشان سپردیم‌. پس از گذ‌شتگان پـند گیرید و از خواب غفلت بيدار شوید. ای پيغمبر!) اگر نامه‌ای نوشته در صفحۀ کاغذی بر تـو نـازل کنیم (‌و در آن حـقّانیّت رسالت تو نگاشته شده باشد) و آن را (‌علاوه از دیدن‌) با دستهای خود لمس کنند (‌کـه در ایـن صـورت جـای شکّ و گمانی باقی نمی‌ماند) باز هم کافران (‌دشمن حقّ و نــاباوران سـتیزه‌گر) مـی‌گویند: ایـن‌، چیزی جـز جادوگری نیست‌. می‏‎گویند که چه می‌شد اگر فرشته‌ای به پیش او بـیاید (‌و در حضور مـا بـر نـبوّت و صدق گفتارش گواهی دهد تا بدو ایمان بیاوریم‌؟ بگو:‌) اگر فرشته‌ای به پيش او بفرستیم (‌و موضوع جنبۀ حسّی و شهود پيدا کند، برابر سنّت همیشگی خدا دربارۀ آنـان که طلب معجزه کرده‌اند و پس از مشاهدۀ معجزه ســر برتافته‌اند و نابود گشته‌انـد)‌، کـار از کار می‌گذ‌رد (‌و فرمان هـلاک ایشـان صـادر مـی‌گردد) و دیگر مـهلت (‌زنده ماندن‌) بدیشان داده نمی‌شود. اگر هم فرشته‌ای را (‌مؤیّد پیغمبر) مـی‌کردیم‌، او را بـه شکـل انسـان در می‌آوردیم (‌تا آنان بتوانند او را بـبینند و سـخنانش را فـهم کـنند. در ایـن صـورت بـاز هـم اشکـال بـرطرف نمی‌شد) و ایشان را دچار همان اشتباهی می‌کردیم که قبلاً در آن بودند. بی‏گمان پیغمبرانی پیش از تـو مـورد استهزاء قرار گرفته‌اند، و همان چیزی که پـیغمبران را بدان سبب مسخره می‏کرده‌اند، مسخره کنندگان را فرا گرفته است (‌و عـذابــی کـه بـازیچه‌اش شـمرده‌انـد دامنگیرشان شده است‌)‌. بگو: در زمین بگردید و سپس بنگرید و دقّت کنید که سرانجام آنان که (‌پیغمبران خود را) تکذیب می‏کرده‌اند چه شده است‌؟‌!.

از اینجا به بعد موج سومی در آشنائی با حقیقت الوهیّت در می‌گیرد، الوهیّتی‌ که جلوه‌گر در مالکیّت خداونـد بزرگ در هر آن چیزی است‌ که در آسمانها و در زمین است‌، و در هر آن چیزی است‌ که در شب و روز زندگی می‌کند و می‌آرامد. الوهیّتی ‌که جلوه‌گر در روزی رسـانی یزدان است‌. روزی رسـاننده‌ای که غذا و خوراک می‌دهد و غذا و خوراک داده نمی‌شود. بدین سبب خدا سرپرستی است ‌که سرپرستی جز او نـیست‌. خدائی ‌که بندگان باید خویشتن را تنها تسلیم او کنند و بس. تنها او است ‌که در آخرت سركشان و بزهکاران را عذاب می‌دهد. او است ‌که می‌تواند ضرر و زیـان برساند و خیر و خوبی نصیب مردمان ‌گرداند. او بر هر چیزی توانا است‌، و چیره بر بندگان خود است‌. او بس کاربجا و آگاه است‌. پس از این مقدّمات‌، موج به اوج خود می‌رسد در گواهی‌ گرفتن و داوری نـمودن میان پیغمبر صلیّ الله عليه وآله وسّلم و میان قوم‌، و بيم دادنشان و بیزاری جستن از انبازشان‌، و اعلام یگانه پرستی در برا‌برشان با فریاد بلند روشن قاطعانه‌ای‌:

(قُلْ لِمَنْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ .وَلَهُ مَا سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ .قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ .قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ .مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ. وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كَاشِفَ لَهُ إِلا هُوَ وَإِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ .وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ .قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ).(‌١٢-١٩)

  بگو: آنچه در آسمانها و زمـین است از آن کـیست‌؟ (‌از زبان فطرت آنان‌) بگو: از آن خدا است‌. (‌هـمو از روی تفضّل و تلطّف‌) رحمت (‌به بندگان را) بـر عـهدۀ خود گرفته است (‌و هر که از روی ایمان دست دعا به سوی رحمان بردارد از آستان یـزدان نـاامـید برنمی‌گردد)‌. بدون هیچگونه شکّ و گمانی شما را در روز قیامت گرد می‌آورد (‌و آنگاه پاداش و پادافره همگان را مـی‌دهد)‌. تنها کسانی که (‌سرمایۀ‌) وجود خود را از دست داده‌اند (‌و هستی خویشتن را باخته‌اند) ایمان نمی‌آورند. از آن او است آنچه در شب و روز قرار دارد (‌یعنی همان گونه که هر چه در هر مکانی است از آن خدا است‌، هر چه در هر زمانی هم که باشد مـتعلّق بـدو است‌) و او شـنوای (‌همۀ اصوات و) آگاه (‌از همۀ موجودات‌) است‌. بگو: آیا غیر خدا را معبود و یاور خود بگیرم‌؟‌! در صورتی کـه او آفرینندۀ آسمانها و زمین است و او روزی می‌دهد (‌و رازق همگان او است و هـمه بـدو نـیازمندند) و بـه او روزی داده نمی‌شود (‌و نیازمند کسی نیست‌)‌. بگو: بـه من دستور داده شده است که نخستین کسی باشم که (‌از این امّت‌، خویشتن را خالصانه تسلیم فرمان خدا کند و) مسلمان باشد (‌و نیز خداوند به من دستور داده است که‌) از زمرۀ مشرکان مباش‌. بگو: من (‌هم مـانند سـائر انسانهای مآل اندیش‌) اگر نافرمانی پروردگارم کنم از عذاب روز بزرگ (‌قیامت‌) می‌ترسم‌. کسی کـه (‌چنین عذابی‌) بدان هنگام از او بدور داشته شود، بـه حقیقت خدا بدو رحم کرده است‌، و این پیروزی آشکاری است‌. اگر خداونـد زیـانی بـه تـو بـرساند، هـیچکس جز او نمی‌توانـد آن را برطرف سـازد، و اگر خیری بـه تـو برساند (‌هیچکس نمی‌تواند از آن جلوگیری کند)‌، چرا که او بر هر چیزی توانا است‌. او بر سـر بندگان خود مسـلّط است و او حکـیم (‌است و کـارهایش را از روی حکمت انجام می‌دهد، و از احوال و اوضـاع‌) بس آگاه است‌. (‌ای پیغمبر، به کسانی که بر رسالت تـو گواهی می‌خواهند) بگو: بالاترین گواهی، گواهی کیست (‌تـا او بر صدق نبوّت من گواهی دهد؟‌) بگو: خدا مـیان من و شما گواه است‌! (‌بهترین دلیل آن این است که‌) این قرآن به من وحی شده است تا شما و تمام کسانی را که ایـن قرآن بدانها می‌رسد بدان بیم دهم‌. (‌قرآنی که هیچکس و هیچ گروهی نمی‌تواند سوره‌ای همانند آن را بسازد و ارائه دهد)‌. آیا براستی شما گواهی می‌دهید که خدایـان دیگری با خدایند؟‌! بگو: من گواهی نـمی‌دهم (‌و هرگز کسی و چیزی را انباز خدا نمی‌دانم و نمی‌کنم‌)‌. بگو: او خدای یگانۀ یکتا است‌، و من از بتان (‌جاندار و بی‌جانی که‌) انباز خدا می‌کنید بیزارم‌.

موج چهارمی می‌آغازد و از آشنائی اهل‌ کتاب با این کتاب تازه‌ای سخن می‌گوید که مشرکان آن را دروغ می‌دانند و نمی‌پذیرند. این چنین شرکی را بزرگ‌ترین ستم می‌شمارد، و مشرکان را در برابر صحنه‌ای نگاه می‌دارد که روز قیامت ایشان را در آن نگاه می‌دارند و از آنان دربارۀ انبازهایشان پرسش می‌گردد و ایشان هم منکر شرک ورزیدن خود می‌شوند و پرده از تهمت و افتراء آنان‌ کنار می‌افتد. این موج حالشان را به تصویر می‌زند بدانگاه‌ که دستگاههای‌ گیرندۀ سرشتشان بیکاره و بیفائده مانده است و از آنها سود جسته نمی‌شود و با آنها الهامها و پیامهای ایمان دریافت نمی‌گردد و به فرمانهای آسمانی پاسخ گفته نـمی‌شود. دلهـایشان در پرده است و دلائل ایمان را دریـافت نـمی‌دارد. آنـان ادّعاء می‌کنند که این قرآن افسانه‌های گذشتگان است‌! این موج بدیشان می‌گوید: ایشان خود را به مـهلکه می‌اندازند، بدانگاه‌ که دیگران را از هدایت باز می‌دارند و خودشان نیز از آن دوری می‌گزینند. سـپس ا‌حوال ایشان را به تصویر می‌کشد، در آن هنگام ‌کـه - لبـۀ آتش دوزخ نگاه داشته شد‌ه‌انـد و می‌گویند: کاش می‌توانستیم به دنیا برگردیم و از زمرۀ مؤمنان بشویم! بعد ایشان را به دنیا برمی‌گرداند و آنان را به تـصویر می‌کشاند در حال و وضعی ‌که زنده شـدن و زنـدگی دوباره را انکار می‌کنند. سـپس به دنبال ایـن امر، تصویری از حال و وضعشان می‌کشد بدانگاه ‌که آنان را در پیشگاه پروردگارشان نگاه داشته‌انـد، و از ایشـان دربارۀ این انکار و ناباوری پـرسش می‌شود، و بار گناهانشان را بر دوشهایشان می‌کشند... این موج پایان می‌پذیرد با بیان زیانـمندی تکذیب ‌کنندگان ملاقات با یزدان و آماده شدن در پیشگاه خداوند مـنّان‌، و ذکر ناچیزی زندگی دنیا در برابر زندگی سرای آخرتی‌ که برای پرهیزگاران اندوخته و ذخیره ‌گشته است‌:

(الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ .وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ .وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكَاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ .ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلا أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ .انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ .وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ .وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِنْ يُهْلِكُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ .وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ .بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ .وَقَالُوا إِنْ هِيَ إِلا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ .وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى رَبِّهِمْ قَالَ أَلَيْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ .قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا يَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِيهَا وَهُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ أَلا سَاءَ مَا يَزِرُونَ .وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ).( 20-32 )  

کسانی که کتاب آسمانی بدانان داده‌ایم (‌یعنی یهودیان و مسیحیان‌) او را (‌که محمّد نام و پیغمبر خاتم است و صــــفات او در کــتابهایشان مــذکور است‌، خـوب‌) می‌شناسند، همانگونه که فرزندان خود را می‌شناسند. کسانی که (‌سـرمایۀ وجود) خود را از دست داده‌اند (‌زیانکارند و بدانچه پی می‌برند اقرار نمی‌کنند و) ایمان نمی‌آورند. چه کسی ستمکارتر از کسی است که بر خدا دروغ می‌بندد (‌و فرزند و انباز برای او قرار مـی‌دهد و چیزهای ناروای دیگر بدو نسبت می‌دهد؟‌) یا دلائل (‌دالّ بر یگانگی خدا و صدق انبیاء‌) او را تکذیب مـی‌نماید (‌و آیـات قرآن و مـعجزات پـیغمبران را بـاور نمی‌دارد و نـادیده مـی‌انگـارد؟‌)‌! مسـلّماً سـتمکاران رستگار نمی‌شوند. (‌برای آنان بیان کن چیزی را کـه در روز قـیامت رخ می‌دهد) آن روزی که همۀ آنان را جمع می‌کنیم و سپس به کسانی كه (‌انبازانی برای خدا قرار داده‌اند و بدو) شرک ورزیده‌اند می‌گوئیم‌: انبازانی کـه گمان می‌بردید کجایند (‌تا چنین معبودهای دروغین در عرصۀ وحشتناک به فریادتان رسند؟‌!)‌. سپس عـاقبت کـفر آنـان چیری جر ایـن نـیست کـه مـی‌گویند: بـه خداوندی که پروردگار ما است سوگند که مـا مشـرک نبوده‌ایم‌! (‌و هرگز جز تـو را نـپرستیده‌ایـم‌!)‌. بنگر کـه چگونه بـا خـویشتن نـیز دروغ می‏‎گویند، و نشـانی از شرکاء و انبازانی نماند که آنان به هم می‌بافتند. برخـی از آنان (‌به هنگام تلاوت قرآن‌) به تو گوش فرا می‌دهند ولی (‌نه برای فهمیدن آن و هدایت بدان‌، بلکه برای طعنه زدن و ریشخند کردن آن‌. بدین سبب ایشان را از فایدۀ عـقل و گوش مـحروم کرده‌ایـم و گوئی کـه‌) مـا بـر دلهـایشان پــرده‌ها افکـنده‌ایـم تـا آن را نفهمند و در گوشهایشان کری قرار داده‌ایم (‌تا ندای آسمانی قرآن را نشنوند)‌. اگر آنان همۀ دلائل و نشانه‌های حقّ را هم ببینند بدان باور نمی‌دارند و ایمان نمی‌آورند. تا آنجا که وقتی برای مجادله به پیش تو می‌آیند می‌گویند: اینها (‌که تو بر ما می‌خوانی‌) جز افسانه‌های پیشینیان چیز دیگری نیست‌. آنان (‌دیگران را) از قرآن باز می‌دارند و خود نیز از آن دوری می‌گزینند (‌و لذا نـه خودشان از قرآن سود می‌برند و نه می‏‎گذارند از آن سود ببرند! به سـبب چـنین کـاری‌) آنــان جـز خویشتن را هـلاک نمی‌نمایند (‌و تنها خودشان زیان می‌بینند) ولی (‌زشتی عمل خود و فرجام بد آن را) درک نمی‌کنند. اگر تو (‌ای محمّد!) آنان را مشاهده کنی بدانگاه کـه ایشـان را (‌در کنار) آتش دوزخ نگاه می‌دارند (‌و هراس جهنّم ایشـان را برداشته است‌، منظره‌های وحشت‌انگیزی را می‌بینی و سخنهای شگفت‌انگیزی را می‌شنوی‌!) آنان می‌گویند: ای کاش (‌برای نجات از این سرنوشت شوم‌، بار دیگر) بـــه دنـــیا بــرمی‌گشتیم و (‌در آنـجا دیگـر) آیـات پروردگارمان را تکذیب نمی‌کردیم و از زمـرۀ مـؤمنان می‌شدیم‌. (‌این تمنّا، آرزوی دروغینی بیش نیست‌) بلکه (‌به خاطر آن است که در آن جهان‌، عیوب‌) کارهائی را کـه قبلاً (‌در این دنیا انـجام می‌داده‌اند و از خود و دیگران‌) پنهان می‏کرده‌اند، بـرای آنـان آشکـار گشـته است‌. اگر هم (‌به فرض محال به دنیا) برگردانده شوند، به سراغ همان چیزی می‌روند که از آن نـهی شـده‌انـد. ایشان (‌در وعدۀ ایمان‌) دروغگویند. و آنان (‌اگر هم به دنیا برگردند، دیگر باره می‌گویند: زندگی تنها همین زندگی دنیای ما است و ما هرگز برانگیخته نمی‌شویم (‌و قیامت و دوزخ و بهشتی در میان نیست‌!)‌. اگر آنان را بـبینی بــدان هنگام کـه در پیشگاه (‌دادگاه عدل‌) پروردگارشان نگاه داشته شده‌اند (‌خواهی دید كه چه حـال بـد و وضع تباهی دارنـد، و خداونـد بـدیشان‌) می‌گوید: آیا این (‌چیزهائی را که می‌بینید و دامنگیرتان است‌) حقّ نـیست‌؟‌! مـی‌گویند: آری بـه پـروردگارمان سوگند (‌حقّ است‌. آنگاه خداوند باز بدیشان‌) می‌گوید: پس به سبب کفری کـه مـی‌ورزیديد عذاب (‌دوزخ‌) را بـچشید. مسـلّماً آنـان کـه مـلاقات بــا خدا را دروغ مـی‌پندارند (‌و حسـاب و کتاب و مـجازات و مکـافات آخرت را باور نمی‌دارند و به انکار خود ادامه می‌دهند) تا آنگاه که ناگهان قیامت فرا می‌رسد، زیان می‌بینند (‌و در هنگامۀ رسـتاخیز ســخت پشیمان می‏‎شوند و) می‌گویند: فسوسا و دریغا (‌چرا غافل بودیم و) در دنیا کوتاهی کردیم و (‌توشه و زاد آخرت را تهیّه ننمودیم‌. آنان در آن روز بار) گناهان را بر دوش خود می‌کشند. هان‌! چه بد چیزی بر دوش می‌کشند! زندگی دنـیا (‌کـه کـافران تـنها آن را زندگی مــی‌دانـند) سرگرمی و بازیچه‌ای بیش نیست‌، و سرای آخرت (‌جــهان حقیقی است و) برای پـرهیزگاران بهتر (‌از ایـن جـهان فـانی‌) است‌. آیا (‌این امر بدیهی را) نمی‌فهمید (‌و سود و زیـان خود را نمی‌دانید)‌.

آنگاه موج پنجمی می‌آغازد. در این موج‌، روند قرآنی رو به پیغمبر صلیّ الله عليه وآله وسّلم خدا می‌کند و او را دلداری می‌دهد، و غم و اندوهی را از او می‌زداید که بدو دست مـی‌دهد به سبب ایـن‌ که مردمان او را دروغگو می‌شمارند، و آنچه را که با خود از سوی خدا آورده است‌، تکذیب می‌دارند. همچنین روند قرآنی برای او الگو‌ئی از پیغمبران پیشین می‌سازد، پیغمبرانی ‌که پیش از او زیسـته‌انـد و در برابر تکذیبها و دروغگو نامیدنهای دیگران ایستادگی و شکیبائی کـرده‌اند، و اذیت و آزارها دیده‌اند، تا مدد و یاری یزدان فرا رسیده است و ایشان را در برگرفته است‌. روند قر‌آنـی از دیگر سو مقرّر می‌دارد که سنّت خدا دگرگون نمی‌شود، امّـا شتاب نمی‌ورزد! حال‌ که پـیغمبر صلیّ الله عليه وآله وسّلم ‌بر رویگردانی ایشان شکیبائی نمی‌ورزد، دست کم تلاش بشری خود را در آوردن معجزه‌ای برای آنان بذل‌ کند. اگر خـدا خواست ایشـان را پـیرامون هـدایت ‌گـرد می‌آورد! مشیّت یزدان در میان آفریدگانش بر آن قرار گرفته است - یزدانی ‌که فرمانده جهان و گردانندۀ امور آن‌، تنها او است - فقط‌ کسانی پـاسخ مثبت دهند و پذیرای ایمان گردند که دستگاههای سرشتی ایشـان برای دریافت خراب نشده و از کار نیفتاده بـاشد... مردگان چون حیاتی در آنان نیست‌، الهامها و پیامهای هدایت را نمی‌شنوند و پاسخ نمی‌گو‌یند. خداوند ایشان را زنده می‏‎گرداند و آنان به سوی او برمی‌گردند:

(قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ .وَلَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلَى مَا كُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا وَلا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ وَلَقَدْ جَاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِينَ .وَإِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقًا فِي الأرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِي السَّمَاءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ .إِنَّمَا يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ وَالْمَوْتَى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ). (33-36)

  (‌ای پیغمبر!) ما می‌دانیم که آنچه (‌کفّار مکـّه‌) می‏‎گویند تو را غمگین می‌سازد. (‌ناراحت مبـاش‌) چرا که آنان (‌از ته دل به صدق تو ایمان دارند و در حقیقت‌) تو را تکذیب نمی‏‎کنند. بلکه ستمکاران (‌چون ایشـان‌، از روی عناد) آیات خدا را انکار می‌نمایند. پپغمبران فراوانــی پـیش از تو تکذیب شده‌اند (‌و مورد اذّیت و آزار قرار گرفته‌اند) و در برابر تکذیبها (‌و اذّیت و آزارها) شکیبائی کرده‌اند (‌و بر عقیدۀ خود ماندگار مـانده‌اند و سنگر را خالی نکـرده‌انــد) و اذّیت و آزار شــده‌انـد (‌و گرفتاری‏ها و شکنجه‌ها را تحمّل کرده‌اند) تـا یـاری مـا ایشـان را دریافته است (‌و در مبارزۀ حقّ و باطل پیروز شده‌اند. تو نیز چنین باش‌. این سخن خداوند است و مـبتنی بـر وعدۀ پیروزی است‌) و هیح چیز نمی‌تواند سخنان خدا را دگرگون سازد. به تو اخبار و سرگذشت پـیغمبران رسیده است (‌و می‌دانی که رسالت با شدائد همراه است و سـرانـجام سختیها پـیروزی در دنـیا و آنگاه جنة المأوی است‌)‌. اگر روگردانی ایشان از (‌دعوت‌) تو برای تو سخت و سنگین است‌، چنانکه می‌توانی (‌جهت اقناع آنان راهی پیدا کنی و مـثلاً) نـقبی در زمـین بزنی و یـا نردبانی به سـوی آسمان بگذاری (‌و اعماق زمـین و بالای آسمانها را بگردی‌) و دلیلی برای (‌ایـمان آوردن‌) ایشان بیاوری (‌چنین کن‌. امّا بدان که این لجوجان تو را تـصدیق نمی‌کنند و ایـمان نـمی‌آورند)‌. ولی اگر خدا بخواهد آنان را (‌قهراً و جبراً‌) بر هـدایت جمع خواهـد کرد (‌و ایمان را بدیشان تلقین خواهد نمود. امّـا هـدایت اجباری و ایمان زورکی چه سود دارد؟ لذا ایشان را به خود وامـی‌گذارد تا با اراده و اختیار خود اگر خواستند ایمان بیاورند و اگر نخواستند ایـمان نیاورند)‌. پس از زمرۀ کسانی مباش که (‌حکم خدا و سنّت او را دربـارۀ مردم‌) نمی‌دانند. تنها کسانی (‌دعوت تـو را) مـی‌پذیرند که گوش شنوا دارند (‌و از روی تدبّر و تفکّر سخنان را می‌شنوند. امّا اینان مردگان زنده‌نما هستند) و خداوند مردگان (‌چون ایشان را به هنگام رستاخیز از گورها) برمی‌انگیزد، و پس از زنده شدن به سوی او برگردانده می‌شوند (‌و مورد بازخواست قرار می‏‎گیرند و سـزا و جزای خود را می‌بینند)‌.

بدین شیوه‌، روند سوره به پیش می‌رود و موج موج به پیش می‌تازد و موجها بر سر و کول یکدیگر می‌دوند و به همدیگر می‌پیوندند، بدانگونه ‌که نمونه‌هائی از این امواج را ذکر کردیم‌. بدان امید که سرشت سوره را همچون موضوع آن به تصویر کشد... سوره در برخی از امواج به قلّه‌های بلندتری از این موجها می‌رسد، موجهائی‌ که بیان‌ کردیم‌. همچنین جوش و خروش امواج آن در برخی از مسیرهائی‌ که می‌پیماید، بیش از سایر موارد دیگر است و دراز آهنگ‌تر و پیچان‌تر بوده و از غرّش و جوشش بیشتری برخوردار است‌... ولی مـا نمی‌توانیم همۀ مطالب سوره را در این شناسائی ‌کوتاه‌، مطرح سازیم و عرضه داریم‌. قسمتی ا‌ز این مطالب در بخش بعدی ذکر می‌گردد.

*

قبلاً گفتیم‌: این سوره به موضوع بنیادین خود، بگونۀ زیبا و شگفتی می‌پردازد. آخر این سوره در هر نگاهی و در هر جائی و در هر صحنه‌ای‌، به نـهایت «‌زیـبائی دلربائی» می‌رسد که نَفَس را مغلوب‌، و حسّ و شعو‌ر را مدهوش‌، و نفْس را مقهور می سازد، در آن هنگام ‌که صـحنه‌ها و آهـنگها و الهـامها و اشاره‌ها به هم می‌پیوندند.

هم اینک آيه‌های سوره را به حال خود وامی‌گذ‌اریم تا این حقیقت را با شیوۀ قرآنی خود به تصویر کشند. چرا که توصيف و تعریف هر اندازه هم رسا و والا باشد، نمی‌تواند چیزی از این حقیقت را به دل انسان برساند! قطعاً بیان حقیقت الوهیّت‌، و آشنا سـاختن مردمان با پروردگار راستینشان‌، و ایشان را تـنها بندگان یزدان نمودن‌، موضوع بنیادین سوره است‌. پس ‌گوش جان فرا دهیم به بیان روند قرآنی دربارۀ این حقیقت در موارد مختلف و گوناگون آن‌:

* در مورد گو‌اهی خواستن و داوری ‌کردن‌. آنجا که چنین حقیقتی در دل مؤمن بدان جلوه‌گر می‌آید، و مخالفان را با آن رویاروی می‌نماید، و آشکارا با تمام قدرت و با اطمینان‌ کامل‌، آن را فریاد می‌دارد:

(قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ .قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ .مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ .وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كَاشِفَ لَهُ إِلا هُوَ وَإِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ .وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ .قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ). (14-19) 

بگو: آیا غیر خـدا را مـعبود و یـاور خود بگیریم‌؟‌! در صـورتی که او آفرینندۀ آسمان‌ها و زمین است و او روزی مــی‌دهد (‌و رازق همگان او است و هـمه بـدو نــیازمندند) و بــه او روزی داده نمی‌شود (‌و نـیازمند کسی نیست‌)‌. بگو: به مـن دسـتور داده شـده است که نــخستین کسـی بـاشم که (‌از ایـن امّت‌، خویشتن را خالصانه تسلیم خدا کند و) مسلمان باشد (‌و نیز خداوند به من دستور داده است که‌) از زمرۀ مشـرکان مـباش‌. بگو: من (‌هـم مـانند سـائر انسانهای مآل انـدیش‌) اگر نافرمانی پروردگارم کنم از عذاب روز بزرگ (‌قیامت‌) می‌ترسم‌. کسی که (‌چنین عذابی‌) بدان هنگام از او بدور داشته شود، به حقیقت خدا بدو رحم کرده است‌. و این پـیروزی آشکـاری است‌. اگر خداونـد زیـانی بـه تـو برساند، هیچکس جز او نمی‌تواند آن را برطرف سازد، و اگر خیری به تو بـرساند (‌هـیچكس نمی‌توانـد از آن جلوگیری کند)‌. چرا که او بر هر چیزی توانا است‌. او بر سـر بندگان خـود مسـلّط است و او حکـیم (‌است و كارهایش را از روی حکمت انجام می‌دهد، و از احوال و اوضاع‌) بس آگاه است‌. (‌ای پیغمبر، به کسـانی که بـر رسالت تو گواهی می‌خواهند) بگو: بــالاترین گواهی، گواهی کیست (‌تا او بر صدق نبوّت من گواهی دهد؟‌) بگو: خدا میان من و شما گواه است‌! (‌بـهترین دلیـل آن این است که‌) این قرآن به من وحی شده است تا شما و تمام کسانی را که این قرآن بدانـان مـی‌رسد بـدان بـیم دهم‌. (‌قرآنی کـه هـیچـكس و هـيچ گروهی نـمی‌توانـد سوره‌ای همانند آن را بسازد و ارائه دهد)‌. آیا براسـتی شما گواهی می‌دهید که خدایان دیگری با خدایند؟‌! بگو: من گواهی نمی‌دهم (‌و هرگز کسی و چیزی را انباز خدا نمی‌دانم و نمی‌کنم‌)‌. بگو: او خدای یگانۀ یکتا است‌، و من از بتان (‌جاندار و بی‌جانی که‌) انباز خدا می‌کنید بیزارم‌. 

 * در مورد تهدید، آنجائی‌ که قدرت یزدان محیط بر بندگان جلوه‌گر می‌آید. قدرتی‌ که فطرت در برابرش پالوده و زدوده می‏‎گردد و از زیر تو‌ده‌های ناپاکیها و آلودگیها لخت و عریان بدر می‌آید و رو به خداوند راستین یگانه خود می‌کند و همۀ خدایـان نـادرست و دروغین را فراموش می‌نماید، بدانگاه ‌که هول و هراس حاضر و آماده است‌، و تکذیب ‌کنندگان نـقش زمین می‌شوند و نابود می‌گردند:

قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ .بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شَاءَ وَتَنْسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ .وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ .فَلَوْلا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ .فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ .فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ .قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَأَبْصَارَكُمْ وَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ .قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ.) (40-47)

بگو: به من بگوئید که اگر عذاب خدا شـما را فرا گیرد (‌همانگونه که قبلاً ملّتهای پیشین را فرا گرفته است‌) بـا این که قیامت شما (‌با فرا رسـیدن مرگتان و یـا از هـم پاشیدن جهان‌) فراز آیـد، آیـا (‌بـرای نـجات از عذاب دنیوی یا أخروی‌) غیر خدا را به یاری می‌طلبید؟ (‌و اگر بطلبید سودی به شما می‌رسانند و شما را می‌رهانند؟‌!) اگر شما راستگوئید (‌در این که بـتها و انـبازها سـودی برای شما دارند و پرستش را سزاوارند؟‌! نـه‌، در وقت رخدادهای بزرگ، و در هنگامۀ رستاخیز به کسی جـز خدا متوسّل نمی‌شوید و پناه نمی‌برید و) بلکه تنها خدا را به یـاری می‌طلبید، و او اگر خواست آن چیزی را برطرف مـی‌سازد که وی را برای رفع آن به فریاد می‌خوانید، و (‌دیگر آن روز) چیزهائی را کـه (‌امـروز) شریک خدا می‌سازید فرامـوش مـی‌نمائید (‌و از خـاطر مـی‌زدائید. ای پـیغمبر! نـاراحت مـباش کـه پـیغمبران زیادی را) ما به سوی ملّتهائی که پیش از تو بـوده‌انـد گسیل داشته‌ایم (‌و هنگامی که عَلَم طغیان برافراشته و سـرپیچی ورزیده‌اند)‌آنـان را به سختیها و زیـانها گرفتار و به شدائـد و بـلایا دچـار سـاخته‌ایـم تـا بـلکه خشوع و خضوع نمایند (‌و توبه کنند و به سوی خدای خود برگردند)‌. آنان چرا نباید هنگامی که به عذاب مـا گرفتار می‌آیند، خشوع و خضوع کنند (‌و بیدار شوند و اندرز گیرند و بـا تـضرّع و زاری دست دعـا بـه سـوی باری بلند کـنند و آمـرزش خواهند؟‌) ولی دلهـایشان سخت شده است و (‌نرود میخ آهنین بر سنگ! و علاوه از قســاوت قـلب‌) اهـریمن (‌هـم‌) اعمالی را کـه انـجام می‌دهند برایشـان آراسته و پیراسته است‌. هنگامی کـه آنان فراموش کردند آنچه را که بـدان متذکّر و متّعظ شده بودند (‌و آزمون ناداری و بیماری کارگر نیفتاد، آزمون دیگری جـهت بیداری ایشـان بکـار بـردیم و) درهای همه چیز (‌از نعمتها) را به رویشان گشودیم تـا آنگاه که (‌کـاملاً در فراخی نـعمت غوطه‌ور شدند و) بدانچه بدیشان داده شد شاد و مسرور گشتند (‌و بادۀ ثروت و قدرت ایشان را گرفت و سـرمست و مـغرور شدند و ناشکری کردند و) ما بناگاه ایشان را بگرفتیم (‌و به عذاب خود مبتلا کردیم‌) و آنان مأیوس و متحیّر ماندند (‌و به سوی نجات راه نبردند. بدین ترتیب‌) نسل ستمکاران ریشه کن شـد، و سـتایش تنها پروردگار جهانیان را سزا است (‌که با نـقمت و نـعمت مـردمان را تربیت مـی‌کند، و روی زمـین را از فسـاد ظـالمان پـاک می‌سازد)‌. بگو: به من بگوئید که اگر خداونـد گوش و چشمهایتان را (‌از شما بـازپس‌) بگیرد و بـر دلهـایتان مهر نهد (‌بدانگونه که نـه چیزی را بشـنوید و بـبینید و بـفهمید) غیر از الله خدائـی هست که آنها را به شما برگرداند؟‌! بنگر که مـا چگونه دلائل و بـراهین را بـه گونه‌های مختلف ذکر می‌کنیم و آنان پس (‌از شنیدن‌، بجای پذیرفتن و راه حقّ گرفتن‌) روی می‏‎گردانند! بگو: به من بگوئید که اگر عذاب خدا بناگاه یا این كه آشکـارا (‌و بدون انتظار قبلی یا با انتظار قبلی‌) به شما در رسد، مگر جز گروه ستمکاران هلاک مـی‌گردند؟‌! (‌بگذار عذاب خدا مشـرکان و گمراهان چون شـما را در بـر گیرد)‌.

* در مورد شناسائی احاطۀ خدا بر پنهانیها و نهانیها و رازها و رمزها،‌ و نفسها و عمرها، به همراه قدرت و سیطرۀ در خشكی و دريا و شب و روز و دنیا و آخرت و حیات و ممات‌، می‌خوانیم‌:

(وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُهَا إِلا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلا يَعْلَمُهَا وَلا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الأرْضِ وَلا رَطْبٍ وَلا يَابِسٍ إِلا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ .وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُمْ بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ .وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لا يُفَرِّطُونَ .ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ). (59-62)

گنجینه‌های غیب و کلید آنها در دست خدا است و کسی جز او از آنها آگاه نیست‌. و خداوند از آنچه در خشکی و دریا است آگاه است‌. و هیح برگی (‌از گیاهی و درختی‌) فرو نمی‌افتد مگر ایـن که از آن خبردار است‌. و هیچ دانه‌ای در تاریکیهای (‌درون‌) زمین‌، و هیچ چیزِ تر و یا خشکی نیست که فرو افتد، مگر این که (‌خدا از آن آگاه‌، و در علم خدا پیدا است و) در لوح محفوظ ضبط و ثبت است‌. خدا است که در شب شما را می‌میراند و در روز شما را برمی‌انگیزاند و او می‌داند که در روز (‌که عمدۀ جنب و جوش و تلاش و کوشش است‌) چـه مـی‌کنید و چه فرا چنگ می‌آورید (‌و این مرگ و زندگی خواب و بیداری نام‌، پيوسته ادامه دارد) تا مهلت معیّن (‌زنـدگی هر کس با فرا رسیدن مرگ او) بسر آید. سپس (‌در روز رستاخیز همگان‌) به سوی خـدا برمی‌گردید و آنگاه شما را بدانچه (‌از خوب و بد در دنیا) می‌کردید باخبر می‏‎گرداند (‌و پاداش و پادافره اعمال را به صاحبان آنها می‌رساند)‌. خداوند بر بندگان خود کاملاً چیره است‌. او مراقباتی (‌از فـرشتگان را بـرای حسـابرسی و نگارش اعمال شما) بر شما می‌فرستد و می‌گمارد (‌و آنان بکار خود بـا دقّت تـمام تـا دم مرگ یکـایک شما، مشـغول مــی‌گردند) و چــون مرگ یکــی از شـما فرا رسـید، فرستادگان مـا (‌از مـیان فرشتگان دیگر بـه سـراغ او می‌آیند و) جان او را می‏‎گیرند، و (‌فرشتگان گروه اوّل و فرشتگان گروه دوم هـیچکدام در مأمـوریّت خود) کوتاهی نمی‌کنند. سپس (‌همۀ مردگان در روز قیامت زنده می‌گردند و) به سوی خدا، یـعنی سَـرور حقیقی ایشان برگردانده می‌شوند. هان‌! (‌بدانـید کـه در چنین روزی‌) فـرمان و داوری از آن خـدا است و بس‌، و او سريع‌ترین حسابگران است (‌و در کوتاه‌ترین مدّت بـه حساب یکایک خلائق می‌رسد و پاداش و پادافره آنـان را می‌دهد)‌.

* در موردگواهی فطرت‌، و راهیابی خود به خود آن به پروردگار راستین خویش‌، همین ‌که دستگاه گیرندۀ آن برای دریافت دلائل هدایت و الهامهایش در صـفحات هستی باز باشد، دلائل و الهامهائی‌ که با زبان ‌گویا و رسائی با فطرت به سخن می‌پردازند و آهنگ و صدای آنها، در ژرفاهای پنهان و زوایای نهان فطرت‌، طنين انداز می شود، می خوانیم‌:

(وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لأبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ .وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ .فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِينَ .فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ .فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ .إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ .وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَقَدْ هَدَانِي وَلا أَخَافُ مَا تُشْرِكُونَ بِهِ إِلا أَنْ يَشَاءَ رَبِّي شَيْئًا وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا أَفَلا تَتَذَكَّرُونَ .وَكَيْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَكْتُمْ وَلا تَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالأمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ .الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِكَ لَهُمُ الأمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ).(74-82)

 و (‌برای مردمان بیان کن چیزهائی را که رخ داده است‌) بدانگاه که ابراهیم به پدر خود آزر گفت‌: آیا بتهائی را به خدائی می‌گیری‌!! (‌مگر زشت نیست که انسـان عـاقل‌، سنگهای بی‌جان را پرستش و عبادت کند و در بـرابـر تراشیده‌های دست خود کرنش برد؟‌!)‌. به حقیقت من تو را و قـوم تــو را در گمراهی آشکار (‌و بدور از راه پـروردگار) مـی‌بینم‌. و همانگونه (‌که گمراهی قوم ابراهیم را در امر پرستش بتها بـه او نمودیم‌، بـارها و بارها نیز) م‍لک عظیم آسـمانها و زمـین را بـه ابـراهیم نشان دادیم‌، تا از زمرۀ باورمندان راستین شود (‌و بـر راستای خداشناسی رود. از جمله‌) هنگامی کـه شب او را در بـر گرفت (‌و تاریکی شب همه جا را پـوشاند) 

ستاره‌ای (‌درخشان به نام مشتری یا زهره‌) را دید (‌بر سبيل فرض و ارخاء العنان‌) گفت‌: ایـن پروردگار من است‌! امّا هنگامی که غروب کرد (‌بـرای ابـطال عقیدۀ ستاره‌ پرستان موجود در آن محیط‌) گفت‌: من غـروب کنندگان را دوست نمی‌دارم (‌و به عبادت چیزهای تغیّر پذیر و زوال پذیر نمی‌گرایـم‌)‌. و هنگامی که مـاه را در حال طلوع (‌در کرانۀ افق‌) دید (‌باز هم بر سبیل فرض و ارخــاء العـنان‌) گفت‌: ایـن پروردگار مـن است‌! ولی هنگامی که (‌آن هم‌) غروب کرد، گفت‌: اگر پـروردگارم مرا راهنمائی نکند، بـدون شکّ از زمـرۀ قوم گمراه (‌و جمعیّت سرگشته در وادی کفر و ضلال‌) خواهم بود. و هنگامی که خورشید را در حال طلوع (‌در کرانۀ افق‌) دید (‌دوباره بر سبیل فرض و ارخـاء العنان‌) گفت‌: ایـن پروردگار من است (‌چرا که‌) این بزرگتر (‌از سـتاره و ماه‌) است‌! امّا هنگامی که غروب کرد، گفت‌: ای قوم من‌، بی‏گمان من از آنچه انباز خدا می‌کنید بیزارم (‌و تـنها رو به خدا می‌دارم‌)‌. بی‏گمان من رو به سوی کسی مـی‌کنم که آسمانها و زمین را آفریده است‌، و من (‌از هر راهـی جز راه او) بکنارم و از زمـرۀ مشـرکان نـیستم‌. و (‌بـا وجود این‌) قوم ابراهیم با او به ستیزه پرداختند (‌و وی را از خشم خدایان خود ترساندند. ابراهـیم‌) گفت‌: آیـا شما را سزد که دربارۀ خدا با من بستیزید، و حـال آن كه مرا (‌خداوند با دلائل روشن به سوی حق راهـنمائی کرده و) هدایت بخشیده است‌؟ من از آن چیزهائی کـه انباز خدا می‌کنید نمی‌ترسم (‌چرا که می‌دانم از سـوی آنها و از جانب کسی زیانی به من نمی‌رسد) امّا اگر خدا بخواهد ضرر و زیان (‌بـه کسـی برسد، بی‏گمان بدو) می‌رساند. دانش پروردگارم همه چیز را در بـر گرفته است (‌و خدای من از هر چیز آگاه است‌، ولی خدایـان شما از چیزی آگاهی ندارند)‌. آیا یادآور نمی‌شوید (‌و از خواب غفلت بیدار نـمی‌گردید و متوجّه نیستید که چـــیزهای عـــاجز و درمــانده مسـتحقّ پـرستش نمی‌باشند؟‌)‌. چگونه من از چیزی که (‌بـی‌جان است و بت نــام دارد و از روی نــادانـی‌) آن را انــباز (‌خــدا) مـــی‌سازید مـی‌ترسم‌؟ و حـال آن کـه شـما از ایــن نمی‌ترسید كه برای خداوند (‌جهان که همۀ کائنات گواه بر یگانگی او است‌) چیزی را انباز می‌سازید که خداوند دلیلی بر (‌حقّانیّت پـرستش‌) آن بـرای شما نفرستاده است‌؟ پس کـــدامـــیک از دو گروه (‌بت پـرست و خداپرست‌) شایسته‌تر به امـن و امــان (‌و نـترسیدن از مجازات یزدان‌) است‌، اگر می‌دانید (‌کـه درست کدام و نادرست کدام است‌؟‌)‌. کسانی که ایمان آورده باشند و ایمان خود را با شرک (‌پرستش چیزی با خدا) نیامیخته بــاشند، امـن و امـان ایشـان را سـزا است‌، و آنـان راه یافتگان (‌راه حقّ و حقیقت‌) هستند.

* در صحنۀ زندگی جنبان و پویان در دسته‌ها و گروهها و اصناف و انواع‌، و در صحنۀ بامدادان و شامگاهان‌، و در صحنۀ ستارگان و تاریکیهای خشکی و دریا، و در صحنۀ آب شور شورکنان و ریزان‌، و کشتزار بالارونده و میوۀ رسیده‌، آنجاهائی که یگان آفریدگار بی‌انباز و نوآفرین و زیبانگار و بی‌مثل و مانند جهان‌، جلوه‌گر می‌آید، و آنجائی ‌که ادّعای انباز تراشـیدن و تهمت فرزند داشـتن یـزدان‌، پوچ و دیـوانگی از آب بدر می‌آید، و ادّعاء و تهمتی ‌که خردها و دلها آنها را زشت و ناپسند می‌شمارند، ما می‌خوانیم‌:

(إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذَلِكُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ.فَالِقُ الإصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ .وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ .وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ .وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِرًا نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَرَاكِبًا وَمِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّاتٍ مِنْ أَعْنَابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُشْتَبِهًا وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ انْظُرُوا إِلَى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذَلِكُمْ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ .وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ الْجِنَّ وَخَلَقَهُمْ وَخَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَبَنَاتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَصِفُونَ .بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُنْ لَهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ .ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلَهَ إِلا هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ .لا تُدْرِكُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ). (95-103)

این خدا است که دانـه و هسته را مـی‌شکافد (‌و گیاه و درخت از آنـها مــی‌رویاند. همو است که‌) زنـده را از مـرده‌، و مـرده را از زنده بـیرون مـی‌آورد (‌از قبیل آفریدن انسان از خاک، و تـوليد شـیر از حیوان‌)‌. ایـن (‌چنین قادر توانائی‌) خدای شمـا است‌. پس چگونه (‌پس از ایــن بیان، از عـبادت یـزدان بــه عـبادت دیگران می‌گرائـید، و از حـقّ‌) منحرف مـی‌شوید؟ او است که صبح (‌سیمین را از شب قیرین‌) پدیدار ساخته است (‌تا زندگان برای کسب معاش به تلاش ایسـتند) و شب را مایۀ آرامش (‌و آسایش جسم و جان‌،‌) و خورشید و ماه را وسیلۀ حساب (‌مردمان در امور روزمـرۀ عبادی و تجاری خود) کرده است‌. این (‌نظم بدیع و نظام استوار) سنجش دقیق و تدبیر مـحكم (‌دادار مـتعالی است کــه‌) چیره (‌بر جهان و) آگاه (‌از همه چیز آن‌) است‌. و او آن کسی است که ستارگان را بـرای شـما آفـریده است تـا (‌در شبهای سفر) در تاریکیهای خشکی و دریا رهنمود شوید. ما آیات (‌قرآنی و نشـانه‌های جـهانی خود) را برای کسانی بیان داشته‌ایم که (‌معانی آیـات قـرآنی و نشانه‌های جهانی را) می‌دانند. و او کسی است که شما را از یک شخص آفریده است که (‌آدم است و او هـم از خـاک زمین است و زمـین هـم در مـدّت حیات‌) مـحلّ استقرار و (‌پس از مرگ‌) محلّ تسلیم (‌بـه خـاک شـما) است‌. ما آیات قرآنی و نشانه‌های جهانی خود) را برای کسانی بیان داشته‌ایم کـه (‌آیـات قـرآنـی و نشـانه‌های جهانی را چنانکه باید) می‌فهمند. و او کسی است کـه از (‌ابــر) آسـمان‌، آب (‌بـاران‌) فرو مـی‌فرستد، و مـا (‌که خدائیم‌، با قدرت سترگ خود) بـه وسـیلۀ آن آب‌، هـمۀ رستنیها را مـی‌رویانیم و از رسـتنیها سبزینه بـیرون می‌آوریم‌، و از آن سبزینه‌، دانه‌های تنگاتنگ یکدیگر، و از شکوفه‌های درخت خرما خوشه‌های آویزان نزدیک به هم و در دسترس‌، و باغهای انگور و زیـتون و انـار پدید می‌سازیم كه (‌در شکل و مزه و بو و سود) همگون و غیرهمگون هستند. بنگرید به میوۀ نـارس و رسـیدۀ یکـایک آنـها، آنگاه کـه مـیوه دادنـد. بیگمان در ایـن (‌گوناگونی درونی و بیرونی و تـغییر آغـاز و انـجام میوه‌ها) نشـانه‌ها و دلائل (‌خدا شناسی‌) است بـرای کسانی که (‌حقّ را می‌پذیرند و بدان‌) ایمان مـی‌آورند. (‌کافران با این همه دلائل روشن‌) فرشتگان و اهریمنان را شرکاء خدا می‌سازند؛ در حالی که خداوند خود آنان و همۀ ملائکه و شیاطین را آفریده است‌. (‌لذا با اطّلاع از این موضوع‌، سزاوار نیست جز آفریدگار را بپرستند و آفریدگانی هـمچون خود را عبادت کـنند)‌. کـافران از روی نـادانـی‌، پسـران و دخترانی بـرای خدا بـه هـم می‌بافند (‌و مسیحیان گمان می‌برند که مسیح پسر خدا است‌، و یهودیان عُزیر را پسر خدا می‌دانند، و برخی از مشـــرکان عــرب نـیز فرشتگان را دخـتران خـدا می‌دانستند!)‌. خداوند منزّه (‌از همۀ این نقصها و عیبها) و بدور از این صـفاتی است کـه او را بدانـها توصیف مـــی‌کنند. خدا کسـی است که آسمانها و زمین را از نــیستی بـه هسـتی آورده است‌. چگونه ممکن است فرزندی داشته باشد، در حالی کـه او همسری ندارد. (‌همسر و فرزند باید از جنس شوهر باشد و خدا یگانه و بی‌همتا است‌) و همه چیز را او آفـریده است (‌از جمله اشخاص و اشیائی را که شریک او می‌سازند) و او آگاه از هر چیز است (‌و آنچه گویند و کنند از چشــم خدا پوشیده نمی‌ماند و بی‌پاداش و پادافره نمی‌گردد)‌. آن (‌متّصف به صفات کمال است که‌) خدا و پروردگار شما است‌. جز او خدائی نیست‌؛ و او آفرینندۀ همه چیز است‌. پس وی را باید بپرستید (‌و بس‌؛ چرا که تنها او مستحقّ پرستش است‌) و همو حـافظ و مـدبّر هـمه چیز است‌. چشـمها (‌کُنْهِ ذات‌) او را درنـمی‌یابند، و او چشمها را درمی‌یابد (‌و به همۀ دقائق و رموز آنها آشنا است‌) و او دقیق (‌است و با علم کامل و ارادۀ شامل خود بـه هـمۀ ریزه‌کاریها آشنا، و از همۀ چیزها) آگاه است‌.

* در پایان‌، در مورد دعا و تضرّع و توبه و برگشت به درگاه یزدان یگانۀ بی‌انباز، و در جایگاهی‌ که باید نماز و همۀ عبادات دیگر را، و زندگی و مرگ را خالصانه از آن خدا کرد، و جز او را به پروردگاری برنگزید، چه تنها او پروردگار هر چیزی است‌، و در خلیفه‌گری و آزمون جهان همۀ کارها را بدو برگرداند، و كار و بار حساب و کتاب و سزا و جزا را در آخرت بدو واگذار کرد ،‌گوش می‌سپاریم به این دعا و تضرّع خاشعانه و توبه ‌کارانه‌ای که سوره بدان پایان می‌پذیرد:

(قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ .قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ .لا شَرِيكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ .قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ وَلا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلا عَلَيْهَا وَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ.وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الأرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ). (161-165)

بگو: بیگمان پروردگارم (‌با وحی آسمانی و نشان دادن آیــات قـرآنـی و گستردۀ جهانی‌) مـرا به راه راست رهـنمود کـرده است‌. و آن دیـن راست و اسـتوار و پا برجا، یعنی دین ابراهیم است‌. همان کسی کـه حقّگرا (‌و از آئینهای انحرافی محیط خود رویگردان‌) بود و از زمرۀ مشرکان نبود. بگو: نماز و عـبادت و زیستن و مردن من از آن خدا است که پروردگار جـهانیان است (‌و این است که تنها خدا را پرستش مـی‌کنم و کارهای این جهان خود را در مسیر رضایت او می‌انـدازم و بر بذل مال و جـان در راه یـزدان مـی‌کوشم و در این راه می‌میرم‌، تـا حیاتم ذخیرۀ مماتم شـود)‌. خدا را هیچ شریکی نیست، و به همین دستور داده شـده‌ام‌، و مـن اوّلین مسلمان (‌در میان امّت خود، و مخلص‌ترین فرد در میان همۀ انسانها برای خدا) هستم‌. (‌ای پیغمبر! بـه کسانی که تـو را هـمچون خـود بـه شـرک‌ورزی می‌خوانند) بگو: آیا (‌سزاوار است که‌) پروردگاری جز خدا را بطلبم (‌و مـعبودی جز او را پرستش و عبادت بکنم‌) و حال آن که خدا پروردگار هـر چیزی است‌؟ هیچکسی جز برای خود کار نمی‌کند، و هیچکسی گناه دیگری را بر دوش نمی‌کشد. ســرانـجام همۀ شما بـه سوی خدا باز می‌گردید و شما را از آنچه در آن اختلاف می‌ورزید آگاه می‌سازد (‌و میانتان دربارۀ راه و روش و ادیان و عقائدتان داوری می‌کند)‌. خدا است که شما را جانشینان (‌دیگران برای آبادانی جهان در کرۀ‌) زمین گردانید، و (‌در استعدادهای ذاتی و مواهب آسمانی و اموال کسبی‌) برخی را بر برخی‌، درجاتی بالاتر برد (‌و در کمال مادّی و معنوی به نسبت اسـتفادۀ شخص از اسباب و سنن یزدان و گسترده در پهنۀ جهان‌، کسانی را بیشتر از کسانی ترقّی و تعالی داد) تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید (‌و در عمل مشخّص شـود چه کسی به شرائع آسمانی مؤمن یا کافر و در نعمتهای خـدادادی سپاسگزار و یـا ناسپاس است‌)‌. بیگمان پروردگارت زود رسانندۀ عقاب (‌به مخالفان‌) است و او دارای مغفرت بیکران و رحمت فراوان (‌در حقّ پشیمان شوندگان از گناهان و برگردندگان بـه آستان یزدان‌) است‌.

این نمونه‌های ششگانه‌ای‌ که آنها را برگزیده‌ایـم‌، جـز نمونه‌هائی بشمار نمی‌آیند که (زيبائی دلربائی) را به تصویر می‌کشند که روند سوره در هر موقعیّتی و در هر صحنه‌ای و در هر آوا و نوائی و در هر الهام و پیامی، بیانگر آن است‌.

*

همانگونه ‌که‌ گفتیم‌: روند سوره در هر صحنه‌ای و در هر مـوقعیّتی‌، در نـهایت زیبائی دلربا است‌، همراه با همآوائی و هماهنگی موجود در برنامۀ نمایش صحنه‌ها و موقعیّتها... ما وعده دادیم‌ که روشن‌ گردانیم که مراد از این همآوائی و همآهنگی چیست‌.

در اینجا جز برخی از نمونه‌ها را عرضه نمی‌داریم و به انتظار عرضۀ تفصیلی آیه‌ها می‌مانیم ‌که پس از ایـن شناسائی‌ کوتاه می‌آید. از این همآوائی و همآهنگی هم به سه نوع برجسته در سوره بسنده می‌کنیم‌:

روند سوره‌، صحنه‌ها و موقـعيّتها را گوناگو‌ن می‌نماید، ولی همۀ آنها در یک پدیده‌ گرد می‌آیند و به هم می‌رسند... در هر صحنه‌ای یـا موقعيّتی‌، انگار یـقۀ شنونده را می‌گیرد و او را جلو صحنه نگاه می‌دارد تـا بدان بنگرد و آن را ورانداز کند، و در برابر موقعیّت نگاه می‌دارد تـا درباره‌اش بیندیشد... او را با یک حرکت در برابرش نگاه می‌دارد، حرکتی که واژگان چنانکه باید نمی‌توانـند آن را مـجسّم نمایند. انگار صحنه‌ها و موقعيِّتها خودشان پر از مردمانی هستند که در آنجاها بر پایشان نگاه داشته‌انـد. شنونده آنـان را ایستاده می‏‎بیند. روند سوره هم او را نگاه می‌دارد تا ایشان را نگاه‌ کند و وراندازشان نماید!

مثلاً در صحنه‌های قیامت و در صـحنه‌های واپسـین لحظات زندگی‌، این توقّفها و ایستادنها است‌:

(وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ). (‌٢٧)  

اگر تو (‌ای محمّد!) آنـان را مشـاهده کنی بدانگاه کـه ایشان را (‌در کنار) آتش دوزخ نگاه می‌دارند (‌و هراس جــــهنّم ایشــان را بـــرداشــته است‌، مـنظره‌های وحشت‌ انگیزی را می‌بینی و سخنهای شگفت ‌انگیزی را می‌شنوی‌!) آنان می‌گویند: ای کاش (‌برای نجات از این سرنوشت شوم‌، بار دیگر) به دنـیا بـرمی‌گشتیم و (‌در آنجا دیگر) آیات پروردگارمان را تکذیب نـمی‌کردیم و از زمرۀ مؤمنان می‌شدیم‌.

(وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى رَبِّهِمْ قَالَ أَلَيْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ). (‌.٣) 

 اگر آنان را ببینی بدان هنگام که در پیشگاه (‌دادگاه عدل‌) پروردگارشان نگاه داشته شده‌اند (‌خواهـی دیـد که چه حال بد و وضع تباهی دارند، و خداوند بدیشان‌) می‌گوید: آیا این (‌چیزهائی را كه می‌بینید و دامنگیرتان است‌) حقّ نـیست‌؟‌! مـی‌گویند: آری بـه پروردگارمان سوگند (‌حقّ است‌. آنگاه خداوند باز بدیشان‌) می‌گوید: پس به سبب کـفری کـه مـی‌ورزیدید عذاب (‌دوزخ‌) را بچشید.

(وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِكَةُ بَاسِطُو أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنْتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ .وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُمْ مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَمَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنْكُمْ مَا كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ). (‌٩3و ٩4)  

اگر (‌حال همۀ ستمگران، از جمله ایـن‌) ستمگران را ببینی (‌و بدانی که چه وضع نابهنجار و دور از گفتاری دارند) در آن هنگام که در شدائد مرگ فرو رفته‌انـد و فرشتگان دسـتهای خــود را (‌بـه سـوی آنـان‌) دراز کرده‌اند (‌و بـر بنا گوششان تپانچه و بـر پشتشان تاریانه می‌زنند و بدیشان می‌گویند: اگر مـی‌توانید از این عذاب الهی‌) خویشتن را برهانید. این زمان به سبب دروغهائی که بر خدا می‌بستید و از (‌پذیرش‌) آیـات او سرپیچی می‌کردید، عذاب خوارکننده‌ای می‌بینید. (‌روز رستاخیز پروردگار به مردم مـی‌فرماید: اکنون‌) شـما تک و تنـها (‌و بـدور از خویشان و یاران و مـال دنیا، حیات دوباره یافته‌اید و برای حساب و کتاب‌، یک یک و لخت و عور) به سوی ما برگشته‌اید، همانگونه که روز نــخست شما را آفریدیم (‌و بـرهنه و عریان و بدون هیچگونه توشه و توان‌، به صحنۀ جهان گسیل داشتیم‌) و هر چه به شما داده بودیم‌، از خود بجای گذاشته‌اید (‌و دست خالی بدینجا آمده‌اید) و میانجیگرانی را با شما نمی‌بینیم که گمان مـی‌بردید (‌در نـزد خدا بــه یـاریتان می‌شتابند و) آنان در خود (‌پـرستش و عبادت‌) شـما شـریک (‌و سهیم بـا خدا) هستند! دیگر پـیوند شما گسیخته است (‌و روابط خویشی و دوستی و پـدری و فرزندی و فـرمانبری و فرماندهی پـاک بریده است و تـمام پـندارها و تکیه‌گاهها) و چیزهائی که گمان می‌بردید (‌که کاری از آنها ساخته است‌) از (‌دید) شما گم و ناپدید گشته است‌.

(وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكَاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ .ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلا أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ .انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ). ( ٢٢-‌٢4) 

 (‌برای آنان بیان کن چیزی را کـه در روز قیامت رخ می‌دهد) آن روزی که همۀ آنان را جمع می‌کنیم و سپس به کسانی که (‌انبازانی برای خدا قـرار داده‌انـد و بـدو) شرک ورزیده‌اند می‌گوئیم‌: انبازانی که گمان می‌بردید کجایند (‌تا چنین معبودهای دروغین در ایـن عـرصۀ وحشتناک به فریادتتان رسند؟‌!)‌. سـپس عـاقبت کـفر آنان چیزی جز این نیست که می‌گویند: به خداوندی که پروردگار ما است سوگند که ما مشـرک نبوده‌ایـم‌! (‌و هرگز جز تو را نپرستیده‌ایم‌!)‌. بنگر که چگونه بـا خویشتن نـیز دروغ می‏‎گویند، و نشـانی از شـرکاء و انبازانی نماند که آنان به هم می‌بافتند.

در موقعیّتهای تهدید به تاخت و یورش یزدان و گرفتار ساختن دروغگویان با سلطه و قدرت خداوندی که ردخور ندارد و جلو آن ‌گرفته نمی‌شود، آنان را در برا‌بر این تاخت و یورش نگاه می‌دارد، انگار که ایشان آن را می‌بینند:

(قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ.بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شَاءَ وَتَنْسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ ). (‌4٠و ا4)  

بگو: به من بگوئید که اگر عذاب خدا شـما را فـرا گیرد (‌همانگونه که قبلاً ملّتهای پيشین را فرا گرفته است‌) بـا این که قیامت شما (‌با فرا رسـیدن مرگتان و یـا از هـم پاشیدن جهان‌) فراز آیـد، آیـا (‌بـرای نجات از عـذاب دنیوی یا اخروی‌) غیر خدا را به یاری می‌طلبید؟ (‌و اگر بطلبید سودی به شما می‌رسانند و شما را می‌رهانند؟‌!) اگر شما راستگوئید (‌در این که بـتها و انـبازها سـودی برای شما دارند و پرستش را سزاوارند؟‌! نـه‌، در وقت رخدادهای بزرگ، و در هنگامۀ رستاخیز به کسی جز خدا متوسّل نمی‌شوید و پناه نمی‌برید و) بلکه تنها خدا را به یـاری می‌طلبید، و او اگر خـواست آن چـیزی را بـرطرف مـی‌سازد که وی را برای رفـع آن بـه فریاد می‌خوانید، و (‌دیگر آن روز) چیزهائی را کـه (‌امـروز) شریک خدا می‌سازید فرامـوش می‌نمائید (‌و از خاطر می‌زدائید.

(قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَأَبْصَارَكُمْ وَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ .قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ). (46-47)  

 بگو: به من بگوئید که اگر خداوند گوش و چشمهایتان را (‌از شـما بـازپس‌) بگیرد و بـر دلهـایتان مــهر نهد (‌بدانگونه که نه چیزی را بشـنوید و بـبينید و بـفهمید)‌، غیر از الله خدائی هست که آنها را به شـما بـرگرداند؟‌! بنگر کـه مـا چگونه دلائـل و بـراهـین را بـه گونه‌های مختلف ذکر مـی‌کنیم و آنـان پس (‌از شنیدن‌، بـجای پذیرفتن و راه حقّ گرفتن‌) روی می‏‎گرداند! بگو: به من بگوئید که اگر عذاب خدا بناگاه یـا ایـن که آشکارا (‌و بدون انتظار قبلی یا با انتظار قبلی‌) به شـما در رسـید، مگر جز گروه ستمکاران هـلاک مـیگردند؟‌! (‌بگذار عذاب خدا مشرکان و گمراهان چـون شما را در بـر گیرد )‌.

روند قرآنی در به تصوير کشـیدن حـالت ضلالت و گمراهی بعد از هدایت و راهیابی، و حـالت رجوع و گشت از حقّ و حقیقت پس از ‌دسترسی و دستیابی بدان، صحنۀ برجسته‏ای را ترسیم می‌گرداند که شنونده را در برابرش نگاه می‌دارد تا آن را ورانداز کند، هـر چند که در واژه‌ها فرمان به نگریستن و ورانداز کردن‌، و یا اشاره نمودن به ایستادن نیست‌:

(قُلْ أَنَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنْفَعُنَا وَلا يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللَّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الأرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا). (71)  

 بگو: آیـا چیزی غیر از خدا را بـخوانـیم (‌و عبادت و پرستش کنیم‌) که نه سودی به حال ما دارد و نه زیانی‌؟ و آیا پس از آن که خداوند ما را هدایت بخشیده است (‌و به سوی خود رهنمون کرده است‌) بـه عقب بازگشت کـنیم (‌و از ایـمان دست بکشـیم و دیگر بـاره بـه کفر برگردیم؟ و) بسان کسی‌ (‌باشیم و کنیم‌) كه شیاطین او را در زمین (‌بیابانهای برهوت‌) ویلان و سرگردان بـه دنبال خود کشند، و دوستانی داشته باشد کـه او را بـه راه راست خوانند و به سوی خود فریاد دارند....

همچنین رونـد قرآنی، شنونده را در قبال صـحنۀ میوه‌های رسیده در باغهائی نگاه می‌دارد که زندگی در آنــها مــوج مــی‌زند، و دست یـزدان نـو آفرین و پدید آورندۀ رنگها و میوه‌ها در آنها جلوه‌گر می‌آید:  

(وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِرًا نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَرَاكِبًا وَمِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّاتٍ مِنْ أَعْنَابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُشْتَبِهًا وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ انْظُرُوا إِلَى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذَلِكُمْ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ). 

او کسـی است کــه از (‌ابر) آسـمان‌، آب (‌بـاران‌) فرو می‌فرستد، و ما (‌که خدائيم‌، با قدرت سترگ خـود) به وسیلۀ آن آب‌، همۀ رستنیها را می‌رویانیم و از رستنیها سبزینه بیرون مـی‌آوریم‌، و از آن سبزییه‌، دانـه‌های تـــنگاتنگ یکدیگر، و از شکــوفه‌های درخت خــرما خوشه‌های آویـزان نزدیک بـه هـم و در دسـترس‌، و باغهای انگور و زیتون و انار پـدید مـی‌سازیم کـه (‌در شکل و مزه و بو و سود) همگون و غیر همگون هستند. بنگرید به میوۀ نارس و رسیدۀ یکایک آنـها، آنگاه کـه میوه دادند. بیگمان در این (‌گوناگونی درونی و بیرونی و تغیير آغار و انجام مـیوه‌ها) نشـانه‌ها و دلائـل (‌خدا شناسی‌) است برای کســانی که (‌حقّ را مـی‌پذیرند و بدان‌) ایمان می‌آورند.

بدین‌ گونه همۀ صحنه‌های سوره و موقعیّتهای آن‌، چنین همآوائی و همآهنگی در آنها پیدا و جلوه‌گر است و قالب عام و سیمای همگانی سوره می‌گردد.

نوع دیگری از انواع همآوائی و همآهنگی‌، پیوندی با این نوع دارد، و آن موقعیّتهای ‌گواه‌ کردن است‌.

صحنه‌های قیامت در سوره نموده می‌شود، انگار ایـن صحنه‌ها موقعیّتهای گواه کردن بر چیزهائی است که از مشرکان و تکذیب ‌کنندگان سر زده است‌. و موقعیّتهائی است‌ که در آنها ایشان را رسوا و بی‌ارج می‌نمایند، و چشمهای مردمان را متوجّه ایـن موقعیّتها می‌سازند. قبلاً نمونه‌هائی از این موقعیّتها بیان‌ گردید ... در هـر یک از آنها چنین آمده بود:

(وَلَوْ تَرَى).

 اگر ببینی ....

در سوره موقعیّتهای گواه‌ کردن بر عقیده‌، با موقعیّتهای گواه‌ کردن بر شریعت به هم می‌آمیزد، و هر دو یکسان به پیـش می‌روند و همسو می‌شوند.

در سرآغاز سوره‌، هـنگام سخن از عقیده در محیط فراگیر خود، این موقعیّت حلوه‌گر می‌آید:

(قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ).(‌١٩)

  ای پـیغمبر، بــه کسـانی کـه بـر رسـالت تـو گواهی می‌خواهند) بگو: بالاترین گواهی، گواهی کیست (‌تـا او بر صدق نبوّت من گواهی دهد؟‌)‌. بگو: خدا میان مـن و شما گواه است‌! (‌بهترین دلیل آن این است که‌) این قرآن به من وحی شده است تا شما و تمام کسانی را که ایـن قرآن بدانان می‌رسد بدان بیم دهم‌. (‌قرآنی که هیچکس و هیچ گروهی نمی‌تواند سوره‌ای همانند آن را بسازد و ارائه دهد)‌. آیا براستی شما گواهی می‌دهید که خدایـان دیگری با خدایند؟‌! بگو: من گواهی نمی‌دهم (‌و هرگز کسی و چیزی را انباز خدا نمی‌دانم و نمی‌کنم‌)‌. بگو: او خدای یگانۀ یکتا است‌، و من از بتان (‌جاندار و بی‌جانی که‌) انباز خدا می‌کنید بیزارم‌.

هنگامی ‌که روند قرآنی به مناسبت ویژه‌ای در سوره می‌رسد، مناسبتی ‌که به عقيده در مسألۀ تحریم و تحلیل مربوط می‌گردد، صحنۀ دیگری را بر پـا می‌دارد، و مردمان را فرا می‌خواند به ‌گواه‌ گرفتن بر ایـن مسألۀ ویژه‌، همچون‌ گواه ‌گرفتن بر آن مسألۀ همگانی‌، تـا از یک سو دالّ بر این باشد که از ناحیۀ موضوع‌، ایـن مسأله هم همان مسأله است‌، و از دیگر سو همآوائی و همآهنگی ‌که قالب همگانی تعبیر قرآنی است‌، حفظ و تضمین شود:‌[2]

(قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَذَا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ). (‌١5٠)  

(‌ای پیغمبر) بگو: گواهان خود را بیاورید که گواهی می‌دهند بر این كه خداوند این چیزها را حـرام کـرده است (‌که شما قائل به تحریم آنها هستید)‌. در صورتی که (‌حاضر آمدند و به دروغ‌) گواهی دادنـد، با آنـان (‌همصدا مشو و) گواهی مـده‌. (‌چرا کـه دروغگویند و شایستۀ تـصدیق نیستند)‌. و از هـوا و هـوس کسـانی پيروی مکن که آیـات (‌قـرآنـی و جـهانی‌) مـا را تکذیب مـی‌نمایند و بـه آخـرت ایـمان نــمی‌آورند و بــرای پروردگار خود (‌بتان و مـعبودهای بـاطلی را) همتا و همطراز می‌کنند.

نوع سوم از انواع همآوائی و هماهنگی، همآوائـی و هـمآهنگی تـیری است‌ کـه بیان موضوعی آن را می‏طلبد. تعبیری‌ که در تکرار عبارات عیناً پدیدار و جلوه‌گر می‌آید، تا دالّ بر این باشد که چنین عباراتی بیانگر حقیقت واحدی در شکلهای متعّدد و مختلفی است‌.

مثال این‌، همچون تعبیری در اوّل سوره است‌ کـه از کسانی سخن می‌راند که ‌کفر را برگزیده‌اند. بدان هنگام که چیزهائی را شریک و انباز خدا می‌سازند، می‌فرماید که ایشان‌:

(بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ) .

انباز خدایشان می‌کنند. (‌یـعنی‌: بتان را در پرستش و درخـواست حـاجت از آنـها بــا خـدا هـمتا و هـمبر می‌سازند)‌.

بعدها این تعبیر در اواخر سوره در بارۀ ‌کسـانی بکار می‌رود که برای خویشتن قوانین و مقرّرات وضـع می‌کنند: (بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ) .به قر‌ار زیر:

(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ). (انعام/1)  

ستایش خداوندی را سزا است که آسمانها و زمین را آفریده است و تاریکیها و روشنائی را ایجاد کرده است (‌که هر یک سود ویژه‌ای و حکمت خاصّی در بر دارند و دلائل باهر و براهین قاطعی بر وجود خدایند) ولی با این وصف‌، کسانی که منکر وجود پروردگار خویشتنند (‌برای آفریدگار خود بتان را) انباز می‌کنند.

(قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَذَا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ).(انعام‌/ ١50) 

 (‌ای پیغمبر!) بگو: گواهان خود را بـیاورید که گواهی می‌دهند بر این که خداونـد ایـن چیزها را حرام کرده است (‌که شما قائل به تحریم آنها هستید)‌. درصورتی که (‌حاضر آمدند و بـه دروغ‌) گواهی دادند، با آنـان (‌همصدا مشو و) گواهی مـده‌. (‌چرا كه دروغگویند و شایستۀ تـصدیق نیستند)‌. و از هـوا و هـوس کســانی پیروی مکن که آیـات (‌قرآنـی و جـهانی‌) مـا را تکـذیب مــی‌نمایند و بــه آخـرت ایـمان نــمی‌آورند و بــرای پروردگار خود (‌بـتان و معبودهای بـاطلی را) همتا و همطراز می‌کنند.

در آیۀ نخستین‌: (همْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ). است‌، چرا که آنان برای خدا شریک و انباز قرار می‌دهند. در آیۀ دیگر نیز : (همْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ). است‌، زیرا که ایشان همتا و همطراز برای یزدان قائل می‌شوند و بدین وسیله شریک و انباز برای خدا پدید می‌آورند و این شرک و انباز ورزیـدن در ادّعـای حـقّ الوهیّت در کار قانونگذاری‌، پیدا و جلوه‌گر است‌.

این‌ کار نیز از دلالت موضوعی برخوردار است‌، و جمال و زیبائی تعبیر در آن پیدا و هویدا است‌.

روند قرآن واژۀ (صراط) را نیز مکرّر می دارد، بدانگاه که از اسلام بطور عام سخن می‌گوید، و بدانگاه‌ که از مسألۀ قانونگذاری سخن می راند، بدین‌گونه‌:

(فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإسْلامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ .وَهَذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيمًا قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ).(‌انعام ١٢٥ و ١٢٦)

آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سـینه‌اش را (‌بـا پرتو نور ایمان بـاز و) گشاده بـرای (‌پـذیرش‌) اسـلام مــی‌سازد، و آن کس را کــه خـدا بخواهد گمراه و سرگشته کند، سینه‌اش را بگونه‌ای تنگ مـی‌سازد کـه گوئی به سوی آسمان صعود می‌کند (‌و به سبب رقیق شدن هوا و کمبود اکسـیژن‌، تـنفّس کردن هـر لحظه مشکل و مشکل‌تر می‌شود. کافر لجوج نیز با پیروی از تقالید پوسیده‌، هر دم بیش از پیش از هـدایت آسـمانی دورتـر و کینه‌اش نسـبت بـه حقّ و حقیقت بـیشتر و پذیرش اسـلام بـرای وی دشـوارتـر مـی‌شود)‌. بـدین منوال خداوند عذاب را بهرۀ کسانی می‌سازد که ایـمان نمی‌آورند. این (‌مطلب که مددهای الهی شامل حال حقّ طلبان می‏‎گردد و عذاب الهـی بـه سـراغ دشـمنان حقّ می‌رود، سنّت ثابت خدا است و بخشی از راستای‌) راه مسـتقیم پروردگار تـو است‌. مــا آیـات (‌قـرآنـی و نشـانه‌های جهاتی و دلائـل عقلانی‌) را بـرای کسانی تشریح و توضیح داده‌ایم که (‌دلی پذیرا و گوشی شنوا دارند و) پند می‏‎گیرند و اندرز می‌پذیرند.

پس از صحبت از چهارپایان و کشتزار و حلال و حرام‌، در پایان سوره‌، همان‌گو‌نه‌ که در سر آغاز شـناسائی سوره آمده است‌، روند قرآنی بیان می‌دارد:

(وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).

این راه (‌که من آن را برایتان ترسیم و بـیان کـردم‌) راه مستقیم من است (‌و منتهی بـه سـعادت هـر دو جهان می‏‎گردد. پس‌) از آن پيروی کنید و از راههای (‌باطلی که شما را از آن نهی کرده‌ام‌) پیروی نکنید که شما را از راه خدا (‌منحرف و) پراکنده می‌سازد. اینها چیزهائی است که خداوند شما را بـدان تـوصیه مـی‌کند تـا پـرهیزگار شوید (‌و از مخالفت با آنها بپرهیزید)‌.

این امر می‌رساند که ایـن مسأله‌، مسألۀ عقیده است‌. پذیرش آن هم حركت در راه خدا است‌، و انحراف از آن بيرون رفتن از این راه است ...

توفیق در دست یزدان است و از او مدد می‌جوئیم‌.


  


--------------------------------------------------------------------------------

[1] مراجعه شود به‌: خدا چگونه می و میخوارگی را حـرام فرمود. در جزء پنجم فی ظلال القرآن ... و چگونه آمـریکا از این‌ کـار درمانده‌ گشت‌. در کتاب‌: ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین‌. 

[2] ‌مراجعه شود به ‌کتاب‌: (‌التصویر الفنّی فی القرآن‌) فصل‌: (‌التناسق‌)‌.



 
برگرفته از: ترجمه تفسیر فی ظلال القرآن سیدقطب، ترجمه مصطفی خرمدل  



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

حضرت عمر بن خطاب ـ رضي الله عنه ـ به ابوموسي اشعري چنين مي نويسد: "أما بعد، فإن الخير كله في الرضا، فإن استطعت أن ترضى وإلا فاصبر". يعني: "در ادامه، بي شک هرچه نيکويي است در خرسندي است اگر بتواني خرسند باش و اگرنه که صبر پيشه نما."

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 22285
دیروز : 5614
بازدید کل: 8812444

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010