|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>مسائل تاریخ اسلام>نبرد عین جالوت
شماره مقاله : 7664 تعداد مشاهده : 548 تاریخ افزودن مقاله : 15/8/1389
|
نبرد عین جالوت شکست فاحش مغول از قوای مصر (658 هـ - 1260 م) نبرد عین جالوت جنگ تعیینکنندهی سرنوشت در تاریخ اسلام و تمدن اسلامی است. ولی مانند پیکارهای سابق و بدانگونه که پیش از این شرح دادیم، این جنگ میان مسلمانان و مسیحیت به وقوع نپیوست، بلکه میان دو سپاه اسلامی و در قلب دنیای اسلام انجام گرفت. هنوز چند سالی از «نبرد منصوره» و نابودی کامل حمله هفتم صلیبی در سرزمین مصر نگذشته بود که خطر جدیدی در افق جهان اسلام پدید آمد و سراسر مشرق اسلامی را تهدید کرد. این خطر رنگ مسیحیت نداشت و از ناحیهی «غرب» نیامده بود، بلکه از سمت شرق و به دست گروهی از جنگجویانی که به اسلام گرویده بودند به وقوع پیوست. در مصر، بعد از درگذشت «ملک صالح» و کشتهشدن پسرش «ملک معظم» بیوه ملک صالح به نام شجره الدر (درخت در) زنی که در اثنای جنگ هفتم صلیبی شجاعت و لیاقت خود را در ادراهی امور نشان داده بود، و به واسطه خدمات مهم او، فرنگیان شکست خوردند و سرانجام از سرزمین مصر کوچ نمودند، به تخت سلطنت نشست. وی نخستین و آخرین ملکهای بود که بر تخت کشور اسلامی مصر استقرار یافت. این عمل متهورانهی «شجره الدر» انعکاس مهمی در عالم اسلام به وجود آورد. ملکهی جدید به القاب ابتکاری مادر خلیل([1]) «معصومه صالحیه، ملکه مسلمین، عصمت دنیا و دین! و غیره» خوانده شد. عزالدین ایبک سرآمد دریا نوردان ممالیک نیز به نیابت سلطنت منصوب شد، تا ملکه را در ادارهی امور کشور یاری کند. علی رغم کاردانی و شایستگی «شجره الدر» و نقشی که در تصفیه جنگ صلیبی و اخراج صلیبیان از اراضی مصر داشت، جلوس یک زن بر تخت مصر خود مقدمه وقوع فتنه و آشوب و پدیدآمدن آتش اختلاف در سراسر مملکت به ویژه در شام بود. زیرا اکثر امرا از ادای سوگند وفاداری نسبت به ملکه جدید خودداری کردند. این جهات موجب شد که «شجره الدر» با امیر عزالدین ایبک ازدواج کند، و چون دید که این کار هم در تثبیت امور تأثیر نبخشید، تصمیم گرفت که دست به یک کار اساسی بزند و لو به قیمت فداکردن آرامش مملکت به تخت سلطنت شود که دست تقدیر به او سپرده بود. «شجره الدر» مدت هشتاد روز به نفع همسرش امیر عزالدین ایبک از تخت سلطنت فرود آمد و عزالدین به نام «الملک المُعز» آن را تصاحب کرد. این واقعه در آخر ربیع الثانی سال 648 هـ انجام گرفت. با این وصف «ملک مُعّز» قریب هفت سال، سلطنت مصر را به عهده داشت و در این مدت توانست فتنه و آشوب را قلع و قمع کند و امنیت و آرامش را در مملکت برقرار سازد. همسرش «شجره الدر» نیز در پشت سر او قسمت مهمی از امور مملکت را اداره میکرد، و به دنبال آن میان زن و شوهر اختلاف پدید آمد. ملک معز از این دخالتهای طاقتفرسا به ستوه آمد و دستور داد که زن دیگری برای او خواستگاری کنند. همین که شجره الدر از نیت وی آگاه شد، با نرمش او را منصرف ساخت. سپس یک روز عصر، پس از مدتی که از هم فاصله گرفته بودند، ملک معز را به قصر سلطنتی آورد و در کنار خود جای داد، و با وی از در لطف و مهربانی درآمد. ولی همین که ملک معز وارد حمام شد، عدهای از غلامان «شجره الدر» ریختند بر سر او و با فجیعترین وضع به قتلش رساندند (23 ربیع الاول سال 655 هـ) هنگامی که امرای معزی دیدند بزرگ آنها به چه سرنوشتی مبتلا گردید، پسر او را به نام ملک منصور در جای پدر به تخت سلطنت نشاندند. وی در آن اوقات خردسال بود و حدود پانزده سال داشت. متعاقب آن حوادث مختلفی پدید آمد و میان امرای طرفدار ملک صالح که ممالیک او بودند، و امرای ممالیک ملکمعز، کشمکش درگرفت. امرای طرفدار ملک معز تصمیم گرفتند انتقام بزرگ خود را از همسر جفاکار او بگیرند. امرای طرفدار ملک صالح هم به حمایت از «شجره الدر» برخاستند. هردو دسته اتفاق کردند که «شجره الدر» را در یکی از برجهای قلعه نگاه دارند، سرانجام امرای معزی توانستند بر امرای طرفدار ملک صالح غلبه یابند آنگاه به برجی که «شجره الدر» در آن به سر میبرد رخنه کرده او را دستگیر ساختند. سپس او را به نزد «ملک منصور» آوردند. در آنجا کنیزان چندان با کفش چوبی بر سرش کوفتند تا جان داد و بدینگونه از دنیا رفت. (10 ربیع الثانی سال 655 هـ) ظهور مصیبت بار مغول در همان هنگام این حوادث پی در پی پیرامون تخت سلطنت مصر به وقوع میپیوست، و در اثنائی که مملکت در آتش اختلاف و کشمکش داخلی میسوخت، شرق عالم اسلام یکی از حساسترین لحظات تاریخی خود را میگذرانید، و با وحشتناکترین مصائب دست به گریبان بود. مصیبت دردناک مزبور این بود که مغولانی که از دشتهای آسیای میانه سی سال پیش از آن به فرماندهی چنگیز خان، بیرون آمدند و اواسط چین و شمال غربی هند و خراسان را اشغال کردند و به دشتهای روسیه تا رود دون([2]) پیش رفته بودند، همچون سیل به طرف جنوب غربی سرازیر شدند. آنگاه به سرعت فارس را اشغال نموده، کاخهای با عظمت تمدن قدیم اسلام را در هم کوبیدند. سپس این وحشیان به فرماندهی پادشاه خود هلاکو روی به شرق نهادند. خلافت عباسی در آن روزها به سرعت روی به زوال مینهاد. المستعصم بالله آخرین خلیفه این دودمان پانزده سال بود که پس از مرگ پدرش «المستنصر» (640 هـ) به خلافت نشسته بود. ولی مردی ضعیف و بیاراده بود. پایتخت هم در امواج فتنههای داخلی فرو رفته بود. دولت نیز به سراشیبی سقوط نزدیک میشد و ارکان آن متزلزل مینمود. هنگامی که فرستادگان پادشاه مغول به نزد خلیفه آمدند و از وی تقاضای اطاعت از مغول نمودند، مستعصم آنها را با نخوت و بیاعتنائی هرچه تمامتر بازگردانید. مغولان نیز روی به بغداد نهادند و هرگونه مقاومتی را درهم شکستند، تا جائی که خلیفه ناگزیر به تسلیم شد، و مغول همچون حیوانات درنده به بغداد هجوم آوردند. مغول صدها هزار نفر از مردم بغداد را کشتند، و آبادیها را ویران ساختند، و خزاین و ذخایر آن را تاراج نمودند، و با خونریزی و نابودی هولناکی، خلافت عباسی را منقرض ساختند و تمدن اسلامی را از میان بردند. آنگاه خلیفه «مستعصم» و افراد خانواده و بزرگان دولت او را به قتل رسانده و بدینگونه پس از پنج قرن به حیات دولت عباسی خاتمه دادند[3] (صفر 656 هـ فبریه 1258 م) جهان اسلام از این پیشآمد وحشتناک سخت تکان خورد، و نسبت به خطر روزافزون مغول به هیجان آمد. مصر بیش از سایر ممالک اسلامی در اندیشه این خطر بزرگ بود؛ زیرا مصر همچنان کعبهی جنگجویان مشرق دنیای اسلام بود. هنوز چند ماهی از سقوط بغداد نگذشته بود که مغولان به حرکت درآمدند و روی به غرب نهادند. آنها پس از عبور از فرات و اشغال شهرهای جزیره (شمال عراق) بر «دیار بکر» دست یافتند. سپس «حران» و نصبین» و «رها» را تصرف نمودند، و پس از کشتن بیشتر مردم آن، شهرهای مزبور را درهم کوبیدند. آنگاه روی به «حلب» کلید مصر از ناحیه شمال نهادند. حکمران شام در آن هنگام «ملک ناصر یوسف» از امرای ایوبیان بود. کشور مصر از ایام حکومت «شجره الدر» به دو بخش تقسیم شده بود: مصر که ممالیک دریانورد بر آن حکومت داشت، و شام که امرای ایوبی بر آن حکومت میراندندند. هنگامی که پیشقراولان مغول در شام آشکار شدند، ملک ناصر پریشان گردید و از بقیه امرای مسلمین استمداد نمود. در محرم سال 657 مغولان به حلب رسیدند و چند روز آن را محاصره کردند. سپس با وضعی وحشتانگیز بر آن دست یافتند و دهها هزار تن از اهالی را به قتل رسانده یا اسیر نمودند. در این اوقات، ملک ناصر حکمران دمشق هرچه در امکان داشت برای مقابله با مغول نیرو بسیج کرد. ولی سرانجام متوجه شد که سعی او بیمورد است. بیشتر سکنه شهر برای نجات خود روی به جنوب نهادند. ملک ناصر دمشق را ترک گفت و با گروهی از خواص خود به «غزّه» رفت. غالب امرا زنان و فرزندان خود را به مصر کوچ دادند. بزرگان شام مصلحت چنین دیدند که شهر را به جنگجویان مغول تسلیم نمایند. آنها موضوع را به اطلاع پادشاه مغول رساندند. هلاکو نیز فرستادگان خود را که در رأس آنها کیتیبوقا فرمانده کل قوای او قرار داشت، برای تحویلگرفتن شهر اعزام داشت. متعاقب آن در 26 ربیع الاول سال 658 هـ فرمانی صادر کرد که مردم شهر و همگی نقاط شمال در امان او خواهند بود. سپس روی به جنوب نهاد. به نقطهای که قبل از او فاتحان بزرگ را در خود هضم کرده بود! در آن لحظات حساس که سیل مغولان وحشی، قلمرو مشرق اسلام را اشغال کرده بود، پادشاهی خردسال به نام ملک منصور پسر «ملک معز» بر تخت سلطنت مصر قرار داشت. ولی او شبحی بیش نبود، و سلطان واقعی نائب السلطنه امیر سیف الدین قطز فرماندهی ممالیک دریانورد بود. این فرماندهی نیرومند با ناراحتی سیر حوادث شرقی را تحت مراقبت داشت، و میدانست که وجود آن پسربچه به عنوان پادشاه مصر، در آن لحظات باریک، موجودیت مصر را به خطر میاندازد، و اگر مصر بخواهد در مقابل این خطر سهمگین مقاومت کند، باید قدرت نیرومندی وارد میدان کارزار شود. از اینرو، فرصت را غنیمت شمرد و ملک منصور و مادر و برادر او را دستگیر ساخت و همگی را در برج قلعه جای داد. سپس خود را به نام ملک مظفر قطز پادشاه مصر خواند (24 ذی القعده سال 657 هـ). آنگاه گروهی از امرای طرفدار ملک منصور و کسانی را که در معرض سوءِ ظن بودند بازداشت نمود، و به همکارانش (امرای دریانورد) صریحاً گفت که وی در اندیشه سلطنت نیست، بلکه میخواهد بدینوسیله مغولان را عقب براند، و سرزمین مصر را از شر آنها نجات دهد، و هنگامی که این خطر مهلک برطرف گردید، آنها هرکس را خواستند میتوانند به سلطنت برگزینند. مصر در برابر مغول مصر در آن موقع از لحاظ وضع داخلی با مسائل مشکلی مواجه بود؛ زیرا مملکت تقسیم شده بود. ملک ناصر در شام حکومت داشت، او با مصر همپیمان شده بود تا منظور دیرین خود را با خارجساختن سلطنت مصر از دست ممالیک دریانورد عملی سازد. از طرف دیگر امرای دریانورد ممالیک نیز با هم اختلاف داشتند. نواحی مختلف کشور هم به واسطه جنگهای متوالی صلیبی و زد و خوردهای مستمر داخلی تضعیف شده بود. ولی پادشاه جدید مرد میدان بود. پس با ملک ناصر حکمران شام از در مذاکره و صلح وارد شد، و تمام سعی خود را به مهیاساختن مردم برای جنگ و تجهیز لشکر مبذول داشت. در این هنگام هلاکو به حلب رسید، و شام را چنانکه گفتیم اشغال کرد، و خطر وجود آنها مانند شبح هولناکی در مقابل مصر آشکار گشت. پادشاه جدید مصر در ارزیابی هدف مغول اشتباه نکرده بود؛ زیرا همین که هولاکو از جنگ شام فراغت یافت، خود را مهیای جنگ با مصر نمود، و فتح مصر را به عهده دو فرمانده خود «کیتیبوقا» و «بایدو» واگذار کرد. سپس خود با قسمتی از نیروهایش به جانب شرق بازگشت. کیتیبوقا و همکارش «بایدو» با قوای مغول به منظور فتح مصر عازم جنوب شدند. هولاکو خان طبق عادتی که داشت سفرای خود را نزد پادشاه مصر فرستاد و از آنها خواست که از وی اطاعت کنند و تسلیم شوند. او چهار نفر را به سفارت اعزام داشت و نامهای تهدیدآمیز به این مضمون توسط آنها برای پادشاه مصر فرستاد: از پادشاه شرق و غرب – خان اعظم – به نام تو ای خدائی که زمین را گستردی و آسمان را برافراشتی – ملک مظفر قطز و سایر امرای دولت و اهل مملکت او در سرزمین مصر و نواحی آن بدانند، ما سپاهیان خداوند در روی زمین هستیم که از خشم خدا آفریده شده ایم، و ما را بر هرکس که مورد خشم او واقع شده است، پیروز گردانیده است. شما و همه مردم مصر نیز عبرت بگیرید و از تصمیم ما آگاه باشید و به خود آئید و سرنوشت خویش را به دست ما بسپارید، پیش از آن که پرده بالا رود و پشیمان شوید و اشتباه شما دامنگیرتان شود. ما به گریهکننده رحم نمیکنیم و نسبت به شاکی نرمش نخواهیم داشت. لابد شنیده اید که ما کشورها را گشوده ایم، و زمین را از فساد پیراسته ایم و بیشتر مردم را کشته ایم. به هرجا فرار کنید شما را به چنگ خواهیم آورد. کدام زمین است که به شما پناه دهد و کدام راه است که شما را نجات بخشد و کدام کشور است که از شما حمایت کند؟ شما نخواهید توانست از شمشیرهای ما سرباز زنید و از مهابت ما جان بدر برید! اسبان ما پیشتازند و تیرهای ما همه چیز را میدرند و شمشیرهامان هم چون صاعقه فرود آیند. دلهای ما همانند کوه و نفرات ما مثل ریگ بیابان است. شما حرام خورده اید و پیمانها شکسته اید و معصیتها آشکار ساخته اید. اینک روز ذلت و خواری شما فرا رسیده است: {فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الأرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَبِمَا كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ (٢٠)} (احقاف 20) { وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (٢٢٧)}(شعراء / 227) هرکس طالب جنگ ما باشد پشیمان میشود، و هرکس از ما امان بخواهد، سالم خواهد ماند ... آنچه را نوشته ایم کوچک نشمارید و به زودی آن را جواب دهید. پیش از آن که آتش جنگ روشن گردد، و شعلههای آن به سوی شما کشیده شود و بزرگترین صدمه را از ما بهبینید، و شهرهای شما از وجودتان خالی بماند، چقدر رعایت حال شما را نموده ایم که با شما مکاتبه کرده و نماینده به سوی شما فرستاده ایم و شما را برای پرهیز از نافرمانی بیدار کرده ایم، دیگر هدفی جز خود شما باقی نمانده است. درود بر ما و شما و بر کسی که از حق پیروی کند و از عاقبت سوء بپرهیزد و از خدای بزرگ فرمان برد»([4]). قوای مصر به حرکت در میآید آیا میدانید پاسخ پادشاه مصر به این تهدید بزرگ چه بود؟ سیف الدین قطز فرستادگان هلاکو را با خشونت و بیاعتنائی پذیرفت، سپس دستور داد آنها را دستگیر ساخته و به قتل رسانند! هر چهار نفر را با شمشیر دونیمه کردند و هرکدام را مقابل یکی از دروازههای قاهره آویختند. سرهای آنها را نیز از دروازه «زویله» آویزان نمودند! سپس به سرعت قوای خود را بسیج کرد، و در قاهره و سایر اقلیمهای مصر فرمان جهاد داد. قطز توانست پیشقراولان ممالیک را که در این بسیج مردد بودند قانع کند و قوای آنها را به نیروهای خود ملحق سازد. همین که کار بسیج سپاه کامل شد، پادشاه مصر در روز دوشنبه پنجم ماه شعبان سال 658 – اگست 1260 میلادی در رأس قوای خود از «قلعه الجبل» خارج شد و روی به «صالحیه» نهاد. او پیشقراولان خود را به سرکردگی امیر رکن الدین بیبرس بندقداری به عنوان احتیاط و هموارساختن راه و آگاهی از اخبار مغول به جلو فرستاد. ملک مظفر قطز سرشار از ایمان و اعتماد به نفس و با عزمی آهنین برای ملاقات سپاه مغول پیش میرفت. مگر سپاه مصر نبود که چند سال پیش از آن قوای صلیبیان فرنگ را در سرزمین اصلی مصر نابود ساخته بود؟ این پیروزی بزرگ قبل از هرچیز ناشی از مهارت و شجاعت ممالیک دریانورد مصر بود، و اینک همان فرماندهان شجاع هستند که سپاهیان مصر را برای مقابله با مغولان وحشی رهبری میکنند. چرا در اینجا نیز طالع نیکو به سراغ ایشان نیاید، و بار دیگر با عقبزدن این خطر سهمگین از سرزمین مصر، شاهد پیروزی را در آغوش نگیرند، و در مقابل این سیل بنیانکن، به حمایت از اسلام و تمدن اسلامی بر نخیزند؟ فرماندهان مغول «کیتیبوقا» و «بایدو» با نیروهای خود به غرب فلسطین رسیده بودند و پیشقراولان ایشان در «غزه» حدود مصر دیده شدند. ولی همین که پیشقراولان مصری به فرماندهی «بیبرس» آشکار شدند، مغولان گریختند، و مصریان «غزه» را اشغال کردند. سپس پادشاه مصر «قطز» با قوای خود سر رسید و از ساحل مدیترانه برای ملاقات قوای اصلی مغول پیش راند. عکا همچنان در دست مسیحیان بود، و با سلطان مصر اتفاق کردند که بیطرف باشند. سپس سلطان با سپاه خود برگشت و به طرف جنوب شرقی رفت؛ زیرا اطلاع یافت که مغولان از آن ناحیه به سوی اراضی مصر پیش میروند. سلطان کاملا به اهمیت کار واقف بود، و میدانست که خطر حمله مغول چیزی جز نوع دیگری از خطر صلیبیها نیست، و از این رو لازم است که مانند حملات پیشین صلیبی درهم کوبیده شود. به همین جهت سلطان اندکی پیش از حرکت، فرماندهان خود را گرد آورده و آنها را به اهمیت کار آگاه ساخته بود. سلطان به آنها خاطرنشان ساخت که مغولان در شهرها و کشورهائی که جنگیده اند، با خونریزیها و ویرانیها مرتکب چه فجایع دردناکی شده اند، و اگر در مصر هم پیروز شوند چه عواقب سوء و سرنوشت وحشتناکی در انتظار کشور آنها خواهد بود. سپس سلطان در حالی که میگریست فرماندهانش را ترغیب کرد که در راه نجات اسلام و مسلمانان از این خطر عظیم، از بذل جان دریغ ندارند. فرماندهان نیز همگی گریه را سر دادند و سوگند یاد کردند که تا سرحد امکان و بذل جان در راه جنگ با مغول و نجات مصر و اسلام از شر وجود آنان، فداکاری نمایند. پیکار بزرگ سلطان قسمتی از نیروهای خود را به فرماندهی رکن الدین بیبرس برای ارزیابی قوای مغول و اطلاع از وضع آنها اعزام داشت. این ستون در محلی واقع در بین «بیسان» و «نابلس» نزدیک روستای «عین جالوت» با پیشقراولان مغول برخورد نمودند. بیبرس سرگرم مأموریت خود بود تا این که سلطان در رأس سپاه خویش سر رسید. نیروهای مغول به فرماندی کیتیبوقا و بایدو کم کم خود را مهیا میساختند، ولی در همان دم پیشقراولان مصر با ستونهای مشابه خود از مغولان درگیر شدند و با یک حمله آنها را عقب زدند. و در این هنگام دو سپاه خود را مهیای جنگ عمومی کردند. در بامداد روز جمعه 25 ماه رمضان سال 658 هـ - سبتامبر 1260 م میان دو سپاه نبرد عمومی درگرفت. مغول نقاط حساسی را در بلندی میدان نبرد اشغال کرده بودند. به همین جهت به یکباره با قدرت هرچه تمامتر بر مصریان حمله بردند، و توانستند گارد ویژهی سلطان را عقب برانند. در این لحظه نظام سپاه مصر دچار اضطراب شد، ولی درست در همین هنگام سلطان با شجاعت بینظیری در حالی که فریاد میزد وااسلاماه (اسلام را دریابید) به قوای دشمن حمله برد. نیروهای مصر نیز در پشت سر او با قدرت و سرسختی هجوم نمودند. دیری نپائید که بر اثر این حمله سهمگین توازن قوای مغول بهم خورد و ارتباط صفوف آنها از هم گسیخت، و به سوی تپههای واقع در نزدیکی بیسان اندکی عقب نشستند. در این حمله پیگیر و مؤثر فرمانده کل قوای ایشان کیتیبوقا کشته شد و پسرش اسیر گردید. ولی مغول بازگشتند و پس از تنظیم صفوف خود در حمله دیگری با مصریان درگیر شدند. ملک مظفر شخصاً فرماندهی سپاه خود را در گرماگرم جنگ به عهده داشت و پیشاپیش آنها حمله میکرد گویند اسب سلطان از زیر پای او سقط کرد و نزدیک بود سلطان از پای درآید، ولی در همین لحظه یکی از سربازانش پیاده شد و به وی کمک کرد. و نیز گویند همین که سلطان متوجه شدت جنگ و اهمیت میدان نبرد گردید بار دیگر حمله برد و فریاد زد «واإسلاماه» پروردگارا بندهات «قطز» را بر مغولان پیروز گردان! مصریان بر قدرت خود افزودند و به سختی حمله بردند. بار دیگر نیروهای مغول شکست خورد، وحشت و بینظمی آنها را فرو گرفت، از هرطرف پراکنده شدند، و روی به فرار نهادند. مصریان غنائم بیشماری به چنگ آوردند. سلطان از اسب فرود آمد و جبین بر خاک نهاد و آن را بوسید و به شکرانهی آن پیروزی بزرگ خدا را سجده کرد. سپس سر بریده کیتیبوقا فرمانده کل قوای مغول را به قاهره حمل نمودند و در نقاط شهر گردانیدند. سرور و شادمانی همه جا را فرا گرفت. قسمتی از قوای مصر به فرماندهی بیبرس به تعقیب فراریان مغول پرداخت و بسیاری از آنها را نابود کردند، عدهی قلیلی که جان به سلامت بردند نیز به سوی مشرق گریختند. نتایج شکست مغول شکست مغول در عین جالوت، یک شکست کامل بود. به طوری که مغولان از آغاز هجوم خود در مشرق دنیای اسلام و جنگهای خود، هرگز به چنان شکست و مصیبتی گرفتار نشده بودند. اخبار این پیروزی به زودی به دمشق رسید، نمایندگان مغول و یاوران ایشان که در اثنای اشغال شام، توسط آنان، با آنها همکاری کرده بودند، در دم گریختند. به دنبال آن ملک مظفر قطز در آخر ماه رمضان با تشریفات بسیار مفصلی وارد دمشق گردید. هنوز چند هفته از این ماجرا نگذشته بود که سراسر شامات از بقایای مغول پیراسته شد. سلطان پس از تنظیم امور حکومت و انتخاب نمایندگان و امرای خود در قلمرو شام، آهنگ بازگشت به مصر نمود و با سپاهیان خویش در اوائل ذی القعده وارد کشور شد. با این وصف آینده شومی در انتظار ملک مظفر بود. به این معنی که گروهی از امرای مخالف او که در رأس ایشان بیبرس قرار داشت، بر ضد وی توطئه میچیدند. چون مطامع و مقاصدشان تأمین نشده بود، پیوسته منتهز فرصت بودند تا سلطان را از میان بردارند. از سوی دیگر ملک مظفر نیز از مخالفت و قدرت بیبرس بیمناک بود. همین که قوای پادشاهی به نزدیک «صالحیه» رسید، مجلس صیدی برای سلطان ترتیب دادند. وقتی سلطان از صید مراجعت کرد و به سوی دهلیز شاهی رفت، بیبرس و جماعتی از همکارانش به وی حمله نمودند و در جنب خیمهاش او را به قتل رساندند (15 ذی القعده 658 هـ - اکتبر 1260 م). دو روز بعد «بیبرس» قاتل وی به نام ملک ظاهر به جای او به تخت سلطنت نشست. بدینگونه «ملک مظفر» کمتر از یک سال سلطنت نمود، ولی در همین مدت کوتاه یکی از بزرگترین کارها به انجام رسید، و پیروزی بزرگی که یکی از درخشانترین فتوحات قاطع بود به دست آورد که تاریخ کشور اسلامی مصر آن را جاویدان گذاشته است. شکست مغولان در عین جالوت بزرگتر و مهمتر از یک شکست محلی بود، و تنها پیروزی مصر نبود، بلکه پیروزی دنیای اسلام بود. این سیل بنیانکن بود که شرق ممالک اسلامی را در کمتر از سی سال اشغال نمود. خطر حملات صلیبی از اواخر قرن پنجم هجری (قرن یازدهم میلادی) قلب جهان اسلام را پیوسته تهدید میکرد. مصر افزون از هفتاد سال سرگرم درگیری با این خطر و پایانبخشیدن به آن بود. از این رو سعی مصر، دفاع از شرق و اسلام را در برگرفته بود. خطر هجوم قوم مغول از لحاظ نتایج ویرانگی که در پی داشت، کمتر از خطر جنگهای صلیبی نبود. پیروزی مصر در عقبراندن قوای مغول و خاتمهدادن به هجوم آنان، همان اثر را داشت که عقبزدن قوای صلیبی از ممالک اسلامی بجا میگذاشت و همان رسالتی را ایفا کرد که دست تقدیر به عهده مصر گذاشته بود و توانست به خوبی آن را به انجام رساند([5]). باری شکست مغول در عین جالوت نه فقط در تاریخ مصر و اسلام بلکه در تاریخ تمدن جهان، فتحی بسبزرگ بود. زیرا سیل ویرانگر مغول در صدد بود، شرق تا غرب جهان را اشغال کند. اگر آنها مصر را فتح میکردند، قادر بودند که مقرب (شمال افریقا) و اسپانیا (اندلس) و چه بسا که همه اروپا را نیز به تصرف آورند و بدینگونه آثار مدنیت اسلامی و مسیحی به کلی از شرق و غرب برچیده میشد. ولی مصر توانست در «عین جالوت» فلسطین اسلام و مدنیت جهان را از خطر سقوط حفظ کند. جنگ عین جالوت از لحاظ اهمیت از پیکار «شالون» که هشت قرن پیش از آن «هون» به وسیله «گتها» و «رومیها» شکست خوردند (451 میلادی) از آن پس که همگی اروپا را اشغال کردند، کمتر نبود، جنگی که تواریخ غربی میگوید: به وسیلهی آن تمدن رومیها از خطر سقوط مصون ماند. هنگامی که خطر جنگ مغول، یک قرن و نیم بعد از نبرد «عین جالوت» از سر گرفته شد، و پیشتازان ایشان برای دومین بار به فرماندهی سردار بزرگ آنان تیمور لنگ (803 هـ) به شام رسید، مصر بار دیگر به منظور عقبراندن متجاوزان مغول تکان خورد، و با این که در آن اوقات میان جنگجویان مغول و مصریان پیکار قاطعی به وقوع پیوست، ولی مسلم است که وقتی مغولان از اراضی شام عقب نشستند، در اندیشه قدرت مصر بودند و خاطره آن را در عقبراندن اسلاف آنها و به همزدن نقشهشان فراموش نکرده بودند. نتیجهای که از حمله مغولان به شرق دنیای اسلام و انقراض دولت بنی عباس، و از میانرفتن علوم و فنون اسلامی از «بغداد» به وسیله خرابی آن شهر، به دست آمد این بود که رهبری فکری اسلام سرانجام به «قاهره» منتقل شد، و قاهره توانست نزدیک به سه قرن، پس از نابودی قرطبه و بغداد، این رهبری را حفظ کند، تا این که مصر به دست دولت عثمانی سقوط کرد.
[1]- خلیل پسر وی از ملک صالح بود که در کودکی فوت شد. [2]- روددون (DON) به طول 2100 کلیومتر از جنوب مسکو سرچشمه میگیرد و در دریای آزف میریزد. (مترجم) [3] - شایان ذکر است که روافض و به طور ویژه ابن علقمی و خواجه نصیر طوسی در حملهی مغول به بغداد به مسلمانها خیانت نموده و دشمن را راهنمائی نمودند و بیشتر علمای اسلام را به قتل رسانیده و کتابهای ارزشمند را به رودخانهی دجله ریختند تا عداوت خویش با اسلام، علمای دین و فرهنگ را برای همیش به یادگار بگذارند.[مصحح] [4]- مقریزی در «السلوک» جلد اول ص 427 و 428 تمام نامهی هلاکو را آورده است. ما برخی از جملات آن را نقل نکردیم. [5]- تواریخ اسلامی آن عصر از یادآوری این پیروزی عمومی عالم اسلام که به وسیله مصر تحقق یافت، غفلت نکرده اند. مثلا میبینیم: حافظ ابن کثیر که تقریباً در آن عصر میزیست به مناسبت این فتح درخشان مینویسد: «مسلمانان بر این پیروزی بزرگ از درگاه خداوند شکرها نمودند؛ زیرا مردم به علت تسلط مغولان بر بیشتر کشورهای اسلامی، رفته رفته از پیروزی بر آنان مأیوس میشدند. زیرا مغول به هر نقطهای که روی میآوردند آن را میگشودند و به هر سپاهی که حمله میکردند آن را در هم میشکتند» (ج 2 ص 205)
از کتاب: صحنههای تکاندهنده در تاریخ اسلام (ترجمه فارسی مواقف حاسمه فی تاریخ الإسلام)، تألیف: محمد عبدالله عنان، ترجمه: علی دوانی مصدر: سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPed.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|