|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>مسائل تاریخ اسلام>دیپلماسی در اسلام
شماره مقاله : 7670 تعداد مشاهده : 340 تاریخ افزودن مقاله : 15/8/1389
|
دیپلماسی در اسلام دیپلماسی در زبان جدید سیاست، مجموعه علائقی است که یکی از دولتها را به دیگری مربوط میسازد، و مجموعه نظامات و خط سیرهائی است که در تنظیم این علاقات بر آن جاری میگردد. به عبارت دیگر دیپلماسی سیاست خارجی یکی از دولتها و انگیزهها و اهدافی است که از آن منشعب میگردد. با این معنی میخواهیم «دیپلماسی» را در این فصل که از پیدایش دیپلماسی در اسلام سخن میگوئیم و پارهای از نظامات و مقررات آن را شرح میدهیم، و برخی از نواحی و دگرگونیهای آن، و قسمتی از حوادث تاریخی آن از سفارتها و روابط متبادل بین شرق و غرب و اسلام و مسیحیت را برمیشماریم، روشن سازیم. سفارتهای پیامبر صلی الله علیه و سلم شکی نیست که دیپلماسی در عصر اول اسلام رشد نکرد و ندرخشید؛ زیرا آن زمان، عصر فتح و تأسیس دولت اسلام بود، فرصت بسیاری برای پدیدآوردن روابط منظم سیاسی میان اسلام و مسیحیت به دست نیامد، مگر قراردادها و پیمانهای صلحی که پس از فتح نقطهای منعقد میگردید. چنانکه در زمان خلافت عمرفاروق رضی الله عنه در شام و مصر پدید آمد. البته این علایق که برای نخستین بار میان اسلام و مسیحیت پدید آمد، زمانی محدود داشت و در اجرا و طول و تفصیل آن رعایت ایجاز شده بود. بزرگترین حوادث دیپلماسی در این عصر، نامههای پیغمبر اسلام به پادشاهان و امرای عصر بود که در آنها، ایشان را دعوت به اسلام و ایمان به رسالت خویش نموده بود. این سفارتهای مستقل در صفحات تاریخ، نشانه جدیدی از شجاعت و نیروی ایمان پیامبر به رسالت خویش بود. اسلام در آن روز، نیروئی نبود که باید از آن حساب برد، و قادر باشد قیصر و کسری را دعوت به پذیرش خود کند. ولی محمد صلی الله علیه وسلم برای عموم بشر فرستاده شده بود، تا آنها را به وعدهی الهی مژده دهد و از نافرمانی او برحذر دارد. همانطور که جنگهای متین پیامبر راهی برای دفاع از اسلام، و وسیلهی تأیید واقعیت آن بود، همینطور هم سفارتهای پیامبر، راهی برای ادای رسالت و ابلاغ ندای حضرت به پادشاهان و امرائی بود که آن روز بر عالم قدیم حکم میراندند. در ماه ذی الحجه سال ششم هجرت (اپریل سال 628 م) پیغبر نامهها و سفرای خود را به سوی هشت تن از این پادشاهان و امرا فرستاد، و اینان «قیصر روم» در قسطنطنیه، «کیروس» حکمران رومی مصر، «حارث بن ابی شمرغسانی» فرمانروای سوریه از جانب قیصر، «خسرو پرویز» پادشاه ایران، «نجاشی» پادشاه حبشه، و سه نفر دیگر از امرای محلی جزیره العرب، یعنی حکمران یمامه، و حکمران بحرین و حکمران عمان بودند. این پادشاهان عرب و عجم آن روز در جزیره العرب حکومت میکردند یا با آنها بهترین روابط را داشتند. بدون شک مهمترین و بزرگترین ایشان قیصر روم و پادشاه ایران بود. این دو نفر قلمرو عالم قدیم را در آن روز میان خود تقسیم کرده بودند. قیصر دایرهی حکومت خود را بر شام و نواحی جنوبی آن تا شمال حجاز گسترش داده بود، و شاه ایران تا شمال شرقی جزیره العرب را تحت فرمان داشت، و بسیاری از امرای عرب از وی اطاعت مینمودند. قیصر زعیم ملل نصارا، و خسرو زعیم اقوام مشرک بود. این سفارتها تنظیم شد و به انحاء مختلف ارسال گردید، برای هر پادشاهی هیئتی رفت یا نمایندهای اعزام گردید. همراه هرکدام نیز نامهای از پیغمبر بود. برنامه کار همه نیز یک چیز بود. تواریخ اسلامی نامههای پیغمبر را عیناً نقل کرده اند، و همگی نیز یکسان یا همآهنگ است. در این نامهها پیغمبر پادشاهان عصر خود را دعوت میکند که رسالت ایشان را بپذیرند. سفیری که پیامبر به سوی هرقل (هیراکلیوس) قیصر دولت روم شرقی فرستاد، دحیه بن خلیفه کلبی بود. عین نامهای که پیغمبر به قیصر نوشت مطابق تواریخ و صحیح بخاری و مسلم اینست: «از پیغمبر خدا به هرقل بزرگ روم، سلام بر آنکس که پیرو هدایت حق باشد. اما بعد من تو را دعوت به اسلام میکنم. اسلام بیاور تا در امان باشی. اسلام بیاور که خداوند دو پاداش به تو میدهد، و اگر روی برتافتی گناه مردم کشورت به گردن تست. ای اهل کتاب! بیائید اعتراف کنیم به سخنی که میان ما و شما یکسان است و آن این که جز خدای یگانه را نپرستیم و چیزی را در خدائی با او شریک نگردانیم، و برخی از ما برخی دیگر را جز خداوند یگانه خدا ندانیم. اگر از این معنی روی گردانیدند پس گواه باشید ما مسلمان هستیم». هرقل اول هیجده سال بود که بر تخت امپراطوری روم جلوس کرده بود، و بیشتر این مدت را در جنگهای سخت با ایرانیان گذرانده بود، و پس از کوششهای پیگیر توانست آنها را از اراضی متصرفی روم شرقی عقب براند، و در سال 627 م ایشان را به کلی در هم بشکند. در پائیز/ خزان سال بعد قیصر به زیارت بیت المقدس رفت، در آنجا هئیت اعزامی حکمران بُصری (بوسترا) که دحیه کلبی نیز با آنها بود، به حضور او رسید. دحیه کلبی نامهی پیغمبر را به وی تسلیم نمود، و مضمون سفارت خود را اعلام داشت. تواریخ اسلامی میگوید: هرقل سفیر پیغمبر را با ادب و احترام پذیرفت، و از احوال آنحضرت و رسالتش جویا شد. ما میتوانیم تأثیری را که سفارت پیغمبر در قیصر به جای گذاشت و انگیزهی انکار و دهشت در وی پدید آورد حدس بزنیم. با این فرق که وی سفیر پیغمبر را با پارهای مجاملات و سخنان دوستانه برگردانید. وقتی هرقل به پایتختش بازگشت، نامه دیگری از پیغمبر به وی رسید. حکمران او در شام منذر بن حارث غسانی آن را از دست سفیر پیغمبر گرفت، و برای قیصر فرستاد. در این نامه نیز پیغمبر قیصر را دعوت به اسلام کرده، و از عواقب سوء مخالفت برحذر داشته بود. منذر نامه را برای هرقل ارسال داشت و از وی خواست که خود را برای جنگ با پیغمبر مهیا سازد. ولی هرقل با نظر وی موافقت ننمود، و فرستاده پیغمبر را مانند دحیه کلبی با همان وضع مرموز بازگردانید. در همان اوقات سفیر دیگر پیغمبر حاطب بن بلتعه حامل نامه حضرت، به سوی مصر رهسپار شد و آن را به مقوقس بزرگ مصر تسلیم کرد. این نامه به این مضمون بود: «بسم الله الرحمن الرحیم. از محمد رسول خدا به مقوقس بزرگ قبطیان». با همان عبارت و مضمون که در نامه هرقل بود، با جزئی تغییر بر حسب پارهای روایات. در این نامه پیغمبر مقوقس را مانند هرقل دعوت کرده بود به اسلام بگرود. در اینجا لازم است اندکی با شخصیت «مقوقس» که تواریخ اسلامی همیشه او را «بزرگ قبطیان» میدانند آشنا شویم. مصر در آن روز یک ایالت رومی بود که از قیصر قسطنطنیه اطاعت مینمود، و مردم آن هیچگونه استقلالی نداشتند. این حقیقت هم در شهر ناشناخته نبود؛ زیرا نامهها و مراسلات پیغمبر دلالت دارد که حوادث و اوضاع سیاسی که در جزیره العرب و ممالک مجاور آن حکمفرما بود، بر پیغمبر و صحابهی آنحضرت پوشیده نبود. حکمران رومی مصر در آن موقع که از آن سخن میگوئیم یک نفر روحانی به نام (کیروس) بود که حکمران مصر و پطرک بزرگ آن مملکت نیز بود. قول راجح در تحقیقات جدید اینست که این «مقوقس» در تواریخ اسلامی همان (کیروس) حاکم رومی مصر بود([1]). چیزی که این حقیقت را تأیید میکند اینست که سفیر پیغمبر برای ادای رسالت خود، آهنگ اسنکدریه نمود. اسکندریه نیز در آن روز مقر حکمران رومی بود. حاطب بن ابیبلتعه لخمی مصر را از شرق تا غرب پیمود، و روی به اسکندریه نهاد تا سفارت پیغمبر و رسالت آنحضرت را ادا کند. کیروس که در قصر خود مشرف به دریا بود، سفیر پیغمبر را خوش آمد گفت و با تجلیل پذیرفت. سپس نامهی پیغمبر را از او گرفت، و راجع به مضمون آن با وی گفتگو نمود، و از پیغمبر و موضوع دعوتش پرسش کرد. آنگاه حاطب با نامهای از وی و هدایائی که در نامه نام برده شده بود، به سوی پیغمبر بازگشت. این نامه به نقل ابن عبدالحکم قدیمیترین مورخ مصر در دوران اسلامی، چنین است «به محمد بن عبدالله از مقوقس بزرگ قبط سلام، نامهات را خواندم و آنچه را نوشتهای و دعوتی را که نمودهای فهمیدم. میدانستم پیغمبری باقی است که باید بیاید، و گمان میکردم که وی از شام ظهور میکند. فرستاده را گرامی داشتم و دو دختر را که مقامی بس بزرگ در میان مصریان دارند، با لباس برای شما فرستادم. استری نیز هدیه کردم تا بر آن سوار شوی والسلام»([2]). این دو دختر «ماریه» و خواهرش «شیرین» بود، هردو را نزد پیغمبر اسلام آوردند. پیغمبر ماریه را برای خود تزویج نمود، و از وی صاحب پسری به نام ابراهیم شد که در کودکی درگذشت، و شیرین را به یکی از اصحاب نزدیکش بخشید. بدینگونه بود نتایج سفارت و نامههائی که پیامبر به قیصر و حکمران وی در مصر و شام ارسال داشت. این نامهها بدون شک اثر معنوی عمیقی در دربار روم و کلیسا به جای گذاشت. نامهها و سفارتهای پیامبر به ناحیهی شرقی جزیره العرب با وضع دیگری مواجه شد. مهمترین آنها اعزام سفیر به ایران بود. سفیر پیامبر به سوی پادشاه ایران عبدالله ابن حذافه سهمی بود. عبدالله با نامهی پیغمبر روی به مدائن نهاد. متن نامهی پیامبر مطابق نقل تواریخ اسلامی چنین است: «بسم الله الرحمن الرحیم. از محمد پیغمبر خدا به کسری بزرگ ایران، درود بر آن کس که پیرو هدایت باشد و به خدا و پیامبرش ایمان بیاورد، و گواهی دهد که خدائی جز خدای یگانه بیشریک نیست، و این که محمد بنده و رسول اوست. من تو را به آنچه آورده ام میخوانم؛ زیرا من پیغمبر خدا به سوی همه مردم هستم تا زندگان را بیم دهم و حق بر کافران روشن گردد. پس اسلام بیاور تا سلامتی یابی، و اگر سرباز زدی، گناه مجوسیان بر توست»([3]). پادشاه آن روز ایران کسرای دوم (خسرو پرویز) بود. وقتی نامهی پیغمبر را برای او خواندند، آن را از هم درید، و سفیر پیغمبر را مورد اهانت قرار داد و از دربار راند، آنگاه به حکمران خود در یمن نوشت کسی را بفرست در بارهی محمد تحقیق کند یا خودش را به نزد من بیاورد، و بدینگونه از پذیرفتن دعوت پیغمبر سر باز زد. در سال هشتم هجرت (630 م) سفیر دیگری از جانب پیغمبر روی به بحرین آورد که به وی علاء حضرمی میگفتند. وی حاملنامهی حضرت برای حکمران بحرین منذر بن ساوی بود. عمرو بن عاص نیز به سفارت به عمان رفت و نامهی پیغمبر را به «جیفر» و «عباد» دو نفر از زعمای قبیله «ازد» تسلیم نمود. پیغمبر در نامهی خود به اینان، خواسته بود که اسلام را بپذیرند و جزیه بپردازند. این معنی در نامههای دیگر پیامبر نبود. این دو سفارت نتایج خوبی داشت؛ زیرا امیر بحرین و امرای عمان به رسالت پیامبر ایمان آوردند و اسلام را پذیرفتند، و جزیه رعایای غیر مسلمان خود را پرداختند. پیغمبر سفیر دیگری به سوی حکمران نصرانی یمامه فرستاد. وی جواب پیغمبر را به درشتی داد و در آن خواسته بود که او را در امر نبوت و قدرتش شریک گرداند تا به این شرط دعوت او را بپذیرد! از اعزام سفیر توسط پیغمبر به سوی حبشه سخن نگفتیم. این تنها سفیری بود که به ماورای دریا اعزام شد، این سفارت در پایان سال ششم هجرت یا آغاز سال هفتم در همان وقت که سفرای حضرت به نزد قیصر و خسرو رفتند، انجام گرفت. میان حبشه و پیغمبر و یاران حضرت قبل از آن روابط محکمی برقرار بود؛ زیرا بسیاری از یاران پیغمبر که از مظالم قریش گریختند به حبشه هجرت نمودند، و در آنجا تحت حمایت نجاشی و مراقبت وی قرار گرفتند. هنگامی که پیغمبر ترتیب اعزام سفرای خود را به سوی پادشاهان عرب و غیر عرب داد، سفیری هم به نزد پادشاه حبشه (نجاشی) فرستاد. این سفیر عمرو بن امیه ضمری بود. پیغمبر دو نامه برای نجاشی فرستاد. در نامه نخست او را به اسلام دعوت کرده بود، و در نامهی دوم از وی خواسته بود مسلمانان مهاجر را به مدینه روانه سازد. دعوت پیغمبر از نجاشی با اسلوب خاصی انجام گرفته بود. روح و الفاظ آن با آنچه در نامههای دیگر بود فرق داشت؛ زیرا گذشته از این که او را دعوت به پذیرش اسلام کرده بود، نظر اسلام را نسبت به نصرانیت شرح داده و خلقت حضرت عیسی را بدینگونه بیان کرده بود که «عیسی بن مریم روح خدا و کلمهی اوست که به مریم دوشیزه پاکسرشت، پاکدامن القا کرد و مریم باردار به عیسی شد». نجاشی نصرانی بود. نصرانیت از قرن چهارم هجری در سراسر حبشه گسترش یافته بود. علاوه بر این پیغمبر طی نامهای از نجاشی خواسته بود که «ام حبیبه» دختر ابوسفیان را (که شوهرش عبیدالله بن جحش مسیحی و مرتد شده و او را رها کرده بود، مترجم) و از مسلمانان مهاجر بود، به نیابت از طرف پیغمبر برای او عقد ببندد. تواریخ اسلامی میگوید: نجاشی دعوت پیغمبر را اجابت کرد و مسلمان شد، و نامهای به پیغمبر نوشت و در آن تأکید کرده بود که مسلمان شده است، و به نیابت حضرت ام حبیبه را برای وی عقد بسته است. سپس او را با بقیهی مسلمانان مهاجر در دو کشتی بزرگ به سوی مدینه روانه کرد. ولی به نظر ما نجاشی اسلام نیاورد. شاید این معنی از ادب و مجامله وی در استقبال از سفیر پیامبر ناشی شده باشد. اگر نجاشی آن روز اسلام میآورد، اسلام سراسر حبشه را فرا میگرفت، و مسیحیت از آنجا ریشهکن میشد. در صورتی که اسلام یک قرن بعد از این تاریخ در حبشه منتشر گشت، انتشار اسلام فقط در نقاط شرقی و جنوبی بود([4]). پیغمبر در اعزام هیئتها و سفرا به سوی پادشاهان و امرای نامبرده اکتفا نکرد، بل در فرصتهای مختلف هیئتها و نامههای دیگری هم به سوی عدهای از زعمای محلی جزیره به همان منظور گسیل داشت. بعضی از آنها با نتایج خوبی برگشته و زعمای آن مناطق هم به اسلام گرویدند. *** این سفارتها و نامههای پیامبر از کارهای تازه و ابتکاری دیپلماسی بود، بل نخستین عملی است که اسلام در این میدان دست به آن زد. هیچ دلیلی از این سفارتها برای نشاندادن میزان ایمان و شجاعت پیغمبر، بهتر نیست. پیغمبری که هنوز از ناراحتیی که قومش برای او پدید آورده بودند، نجات نیافته بود، و هنوز نیروی قابل ملاحظهای نداشت، و چندان قوی نبود که از وی حساب برند. با این وصف با اعتماد و شجاعت اقدام به دعوت امپراطور روم و پادشاه ایران و سایر پادشاهان و امرای معاصر میکند، دعوتی که هنوز در کانون خود تکامل نیافته بود. علاوه این دیپلماسی ماهرانه که پیغمبر به وسیله آن، پادشاهان عصرش را طرف خطاب قرار داد، چنانکه دیدیم همگی به هدر رفت. شکی نیست پیغمبر که سرگرم مبارزه برای نشر دعوت خویش در میان قوم و عشیرهاش بود، انتظار نداشت پادشاهان نیرومند مزبور دعوتش را بپذیرند. با توجه به این که اعزام هیئتهای یادشده خود متمم رسالت نبوی بود، و عالم قدیم که پیغمبر اسلام با دعوت خویش در برابر آن قرار گرفت، بر پایه متزلزلی قرار داشت و هر لحظه در حال سقوط و نابودی بود. ادیان قدیمی دچار انحلال و تزلزل شده بود، و دعوت اسلامی با تازگی و مایه و قوتش آمادگی برای بحث و مطالعه داشت. برای دوراندیشان مشکل نبود که پیشبینی کنند در پشت این دعوت جدید نیروئی است که آمادهی انفجار است، و انفجار هم در حقیقت به طور جدی نزدیک میشد. امواج فتوحات اسلامی به سرعت در قلب دولتهای روم و ایران رسوخ یافت، و عرب فرزندان دین جدید و حاملان رسالت پیامبر با سرعت خارق العاده در کار تأسیس دولت بزرگ اسلامی بودند. غربیان نیز در آنجا که از زندگانی پیامبر سخن گفته اند، حوادث سفارتهای حضرت را نیز مورد بحث قرار داده اند. بیشتر اعتماد آنها در این خصوص مبتنی بر تواریخ اسلامی است. بعضی از آنها نیز در باره صحت نامهها و اعزام سفرای پیغمبر تردید نموده اند. از جمله اینان دو مستشرق آلمانی به اسامی «وایل» و «میللر» است. زیرا «وایل» مثلا دیده است که در بعضی از نامههای پیغمبر (نامه حضرت به حکمران مصر) چند آیه قرآن هست که در موقع ارسال آن هنوز نازل نشده بود، و دلیل است که بعدها در آن جای داده اند([5]). «میللر» در این تردید میکند که پیغمبر سفیری به سوی «هرقل» اعزام داشته باشد، ولی با این وصف او خلاصهای از حوادث سفارت پیامبر را به همانگونه که در کتب سِیَر آمده است نقل میکند([6]). ولی ما از نظر تاریخی چیزی که موجب شک در صحت سفارتهای پیغمبر گردد نمیبینیم؛ بل به عکس بسیاری از ادله و قرائن را مییابیم که بیشتر وقایع مقرون به آن را تأیید میکند. البته تواریخ اسلامی در بعضی از رویدادها چنانکه قبلا گفتیم مبالغه نموده است، ولی تعیین روایت اسلامی برای تاریخ و اشخاص و اماکن و تطبیق آنها بر بسیاری از وقایع، و همآهنگی روایت کلیسا و روایت بیزانسی با بسیاری از آنها مخصوصاً آنچه متعلق است به اعزام سفیر به سوی قیصر و کیروس، در تمام این موارد شواهدی هست که بسیاری از این حوادث دیپلماسی نخستین اسلام را تأیید میکند. به نظر ما شک و تردید متوجه متن و ترکیب نامههاست که تواریخ اسلام ارائه میدهد. ظن غالب اینست که بعدها سیرهنویسان برخی از نامهها را با تغییراتی ثبت نموده باشند. این را هم باید در نظر داشت که تردید در متن نامههای پیامبر، میتواند حقایق تاریخی را که ادله و قرائن بر صحت بسیاری از آنها داریم، نادیده بگیرد. باری اعزام سفیر از جانب پیغمبر به نزد پادشاهان و امرای عصر خود، یک حادثه بزرگ سیاسی در زندگانی پیغمبر است. سفارتهای اسلام و روابط دیپلماسی میان شرق و غرب دولت اموی روابط دیپلوماسی موفقی با همسایهها داشت. مشهورترین حوادث دیپلماسی میان اسلام و مسیحیت در زمان بنیامیه پیمان صلحی بود که میان امیر معاویه و قسطنطین چهارم بعد از ناکامی محاصرهی قسطنطنیه به سال 58 هـ 687 م به وقوع پیوست. متعاقب آن بارها هیئتهائی از جانب دولت بیزانس به دمشق آمد تا در بارهی مقاصد امیر معاویه و آمادگی او برای ایجاد علایق بین دولتین مذاکره و مطالعه نماید. از این رو سفارتهای کوچکی میان طرفین انجام گرفت. روابط سیاسی میان دولت بنیعباس و روم شرقی گاهی برقرار میشد و زمانی مضطرب میگردید. جنگها و قراردادها و حوادث سیاسی بیشماری هم میان آنها روی داد. در بسیاری از مناسبات و اوقات، سفارتها و گفتگوهای دیپلماسی نیز بین طرفین به وقوع میپیوست. اینگونه معاهدات و روابط سیاسی پی در پی میان دولت بزرگ اسلامی و دولت مسیحی همسایه وی در شرق یک امر طبیعی بود. ارتباط دیپلماسی و تبادل مذاکرات و سفارتها میان طرفین بر اساس رسوم و قواعد متداول عصر انجام میگرفت، و در مرکز یکی از دو طرف که قویتر بود به وقوع میپیوست. این روابط اثر بزرگی در متوجهساختن سیاست اسلام به جانب مسیحیت یا سیاست مسیحیت به طرف اسلام داشت. نسیم این روابط در اعصاری که شرق در اوج عظمت و قدرت بود، از شرق به غرب میوزید؛ زیرا غالباً غرب بود که از اسلام نیرومند فاتح تقاضای صلح میکرد. هنگامی که دولت عباسی روی کار آمد و پایههای آن محکم گشت و همان وقت نیز دولت اموی جدیدی در اندلس تأسیس شد، بغداد در مشرق و قرطبه در غرب محور جاذبهی سیاسی میان اسلام و مسیحیت بود. مملکت نیرومند فرانسه در آن موقع در سوی دیگری از اروپا بوجود آمد تا ملتهای غرب را از توجه به روم شرقی بازدارد و به خود جذب کند. این خود عامل جدیدی برای جذب سیاسی میان شرق و غرب بود. در زمان منصور خلیفهی دوم بنی عباس، میبینیم که مملکت فرانسه در صدد برمیآید که با خلیفهی مسلمین در شرق روابط سیاسی برقرار کند، و توازنی در عالم جدید پدید آورد. میبینیم «پیپن» پادشاه فرانسه نمایندگان خود را به بغداد نزد منصور به سفارت میفرستد. مورخان فرانسه تاریخ این سفارت را سال 765 م (148 هـ) ثبت کرده اند. این روایت میگوید نمایندگان فرانسه مدتی را در بغداد گذراندند و سه سال بعد به فرانسه بازگشتند، در حالی که نمایندگان یا سفرائی از جانب خلیفه به سوی پادشاه فرانسه همراه ایشان بود، و همگی در کاخ «مرسیلیا» فرود آمدند. پادشاه فرانسه سفرای خلیفه را به بهترین وجه پذیرفت، و از آنها خواست که زمستان را در شهر «متز» که آن روز مرکز دربار فرانسه بود، بگذرانند سپس آنها را دعوت کرد که مدتی را در قصر «سلس» واقع در ساحل رود «نلوار» به تفریح بگذرانند. پس از این مدت سفرای خلیفه از طریق مرسیلیا (بندر مارسی) با هدایای پادشاه فرانسه، به بغداد بازگشتند. این روابط سیاسی میان خلیفهی عباسی و پادشاه فرانسه مدتها به طول انجامید، این ارتباط در زمان هارون الرشید به اوج خود رسید، و به طوری که مخصوصاً تواریخ فرانسوی میگوید سفارات و مکاتبات بسیاری نیز میان طرفین مبادله شد. اگر راست باشد که به گفتهی تواریخ فرانسوی، خلافت عباسی در فکر نزدیکی و ارتباط با کشور فرانسه در انتهای غرب بوده است، باید آن را ناشی از علل و موجباتی دانست که حوادث اندلس (اسپانیای اسلامی) آن را تفسیر میکند؛ زیرا عبدالرحمن نخستین خلیفه اموی اندلس بر آن سرزمین استیلا یافته و دولت نیرومندی تأسیس کرده بود. بنی عباس هم با بیم و هراس مراقب تأسیس این دولت جدید اموی بودند. پادشاه فرانسه نیز در این تفاهم با خلیفه مشرق انگیزههای مشابهی داشت. زیرا او هم از عواقب انتشار دعوت اسلام و نضجگرفتن آن در جنوب سلسله جبال پیرنه وحشت داشت. او بر خود لازم میدانست که به خاطر حفظ کلیسا دعوت اسلام را خاموش سازد، و اندلس انقلابی را قبل از ان که خطرش به حدود جنوب فرانسه برسد، در هم بکوبد. عنقریب در بخش مخصوص که راجع به روابط هارون الرشید و شارلمانی خواهیم آورد، آنچه را تواریخ فرانسه نوشته اند به تفصیل خواهیم نگاشت. تواریخ فرانسوی میگوید این علاقات دوستانه میان بغداد و مملکت فرانسه بعد از درگذشت هارون و شارلمانی هم دوام یافت، و مأمون پسر هارون، سفیر دیگری به سوی لوئی پسر شارلمانی پادشاه فرانسه اعزام داشت تا دوستی میان دو دولت را پایدارتر سازد. تواریخ فرانسوی اشاره میکند که هارون تأثیر فراوانی در جلوگیری از حملات راهزنان دریائی مسلمین بر سواحل فرانسه و ایتالیا داشت، و میگوید پاپ «لیون سوم» بعد از درگذشت هارون به شمارلمانی نوشت که عدم رعایت احترام سواحل فرانسه توسط راهزنان دریائی مسلمین، به واسطهی مرگ هارون است که نفوذ خود را در آنان از دست داده است([7]). اندیشه مشابهی دولت اموی اندلس و دولت روم شرقی دشمن دولت عباسی و رقیب او در شرق را بر آن داشت که پیمان صلح بهبندند و روابط دوستانه برقرار سازند. به همین جهت میان امرای بنیامیه و قیصرهای قسطنطنیه مراسلات و سفارتهای سیاسی مهمی انجام گرفت. در سال 836 م (225 هـ) امپراطور «ثیوفیلوس» سفرائی با هدایا به دربار عبدالرحمن بن حکم فرمانروای اندلس فرستاد و طی نامهای از او خواسته بود با وی پیمان اتحاد ببندد و تشویق کرده بود که در صدد بازپسگرفتن متصرفات نیاکانش در مشرق (خلفای بنی امیه) برآید و از مأمون و برادرش معتصم به واسطه تجاوز به اراضی روم شرقی نکوهش کرده بود. وی در نامهی خود از مأمون و معتصم به «ابن مراجل» و «ابن مارده» یعنی مادران آنها از روی تحقیر نام برده، و خواسته بود که روابط دوستی و سیاسی میان ایشان برقرار گردد. عبدالرحمن بن حکم پاسخ قیصر را با هدایای پرارزشی به وسیله سفیرش یحیی غزال که از بزرگان رجال دولت و ناموران شعرا بود، داد. بدینگونه مراتب دوستی و اتحاد میان طرفین برقرار گردید([8]). با این فرق که روابط قیصر با فرمانروای اندلس از حدود مراسله و مجامله تجاوز نکرد. زیرا جانشینان عبدالرحمن اول (داخل) سیاست او را مبنی بر حفظ جزیره اندلس و اکتفا به تحکیم موقعیت دولت بنی امیه در آن دنبال کردند تا این که عبدالرحمن ناصر این سیاست را تغییر داد و به واسطه موفقیتها و حوادثی که در عصر وی به وقوع پیوست لازم دانست که در شؤون مغرب دخالت کند. به موضوع روابط دو دولت عباسی و بیزانسی که در آن عصرها تاج علایق بین اسلام و مسیحیت بود، باز میگردیم. در اواخر قرن هشتم زنی بسیار با هوش و با اراده به نام «ایرینی» همسر امپراطور لیون چهارم بر تخت سلطنت روم شرقی جلوس داشت. وی به جای فرزندش قسطنطین در دوران کودکی او نشسته بود. هنگامی که قسطنطین بزرگ شد و خواست امور سلطنت را قبضه کند مادر باوی درافتاد و بر او غلبه یافت و روانهی تاریکیهای زندانش کرد. مسلمانان هم این اضطرابات را غنیمت دانستند، و بارها در آسیای صغیر جنگیدند تا به سواحل بسفر نزدیک شدند. هارون الرشید که در آن موقع ولیعهد پدرش مهدی بود، شخصاً بیشتر این جنگها را رهبری میکرد. ایرینی ناچار شد، تقاضای صلح کند و فرستادگان خود را به سوی هارون که با سپاهیان خود در نزدیکی بسفر اردو زده بود، اعزام داشت و هارون نیز مطلوب او را اجابت کرد. میان طرفین پیمانی بسته شد که در آن «ایرینی» تعهد نمود جزیه سالیانهای به مبلغ هفتاد هزار دینار به دربار خلافت بپردازد. به همین مناسبت نیز هارون و ملکه رومی هدایا و ارمغانهای پادشاهی برای یکدیگر فرستادند. (166 هـ 783 م) هنگامی که هارون بعد از پدرش به خلافت رسید «ایرینی» خلع شده بود و «نیکفروس» رئیس خزانهداری که عرب او را «یقور» مینامد، بر تخت قسطنطنیه جلوس کرده بود. همین که وی به تخت نشست خصومت خود را با دربار خلافت عباسی و معاهدهای که با ملکه بسته بود اعلان داشت و از پرداخت جزیه سر باز زد. سپس سفرائی به نزد هارون اعزام داشت و طی نامه شدید اللحنی از وی خواسته بود تعهدات سابق خود را با دربار بیزانس محترم شمارد، و در صورت امتناع مهیای جنگ شود. هارون از این نامه خشمگین شد و با سپاه انبوهی به جنگ آسیای صغیر رفت و اراضی آن را تا هرقلیه اشغال کرد (806 م). نیقور ناگزیر شد طلب صلح کند، و هارون نیز سفیر دیگری برای انعقاد پیمان صلح اعزام داشت. پیمان جدیدی بین الطرفین منعقد گردید که طی آن قیصر متعهد شد دژهای ویرانشده نظامی را ترمیم کند، و تعهد کرد جزیه سالیانهی به مبلغ سی هزار دینار بپردازد، سه قطعه طلا از نوع مخصوص از جانب خود و سه قطعه از طرف پسرش به عنوان کرنش در برابر خلیفه مسلمین، تقدیم مقام خلافت کند([9]). هنگامی که «معتصم» پس از وفات برادرش «مأمون» به خلافت رسید، قیصر قسطنطنیه «ثیوفیابوس» درصدد برآمد که با مسلمانان پیمان صلح ببندد. به همین منظور هیئتی به سفارت به نزد معتصم فرستاد که در رأس آن یوحنا نحوی قرار داشت. یوحنا یکی از بزرگترین علمای عصر خود بود، و زبان عربی را به خوبی تکلم میکرد. این هیئت که حامل نفیسترین هدایا و تحف بود آهنگ بغداد نمود، و به یکی از کاخهای خلیفه درآمد. این سفارت دو وظیفه به عهده داشت: یکی این که پیمان صلح دائمی میان خلیفه و قیصر منعقد سازد، و دوم این که سفیر «منویل» فرمانده بیزانس را که به دربار خلافت پناه برده بود، قانع کند که به قسطنطنیه برگردد. سفیر توانست منظور دوم را عملی سازد، ولی در انجام مقصد اول توفیق نیافت. اما «معتصم» مصلحت چنان دید که در عوض صد نفر از اسیران نصارا را آزاد کند و تا حدی قیصر را خشنود نماید. بر اثر شکست در انعقاد پیمان صلح امپراتور به جنگ شهر «زبطره» یکی از پایگاههای مرزی اسلام رفت، و بر آن دست یافت، و آن را ویران ساخت و بسیاری از سکنهاش را به قتل رسانید. او سفارش معتصم را که به وسیله فرستادگانش از وی خواسته بود دست از خونریزی و کشتار شهر فتح شده بر دارد، به هیچ گرفت. در این هنگام معتصم اعلان جنگ داد و سوگند یاد کرد انتقام بگیرد. آنگاه با پساه انبوهی روی به اراضی روم نهاد، و آهنگ عموریه (اموریوم) بزرگترین شهر روم در آسیای صغیر نمود. معتصم چندین بار آن را مورد هجوم قرار داد، ولی رومیها به سختی از آن دفاع کردند. پس آن را محاصره کرد و تصمیم گرفت چندان محاصره را ادامه دهد تا شهر به دست وی سقوط کند. به همین علت تقاضای صلح امپراطوری را رد کرد، و سفیران او را بازداشت نمود. محاصره شهر پنجاه و پنج روز به طول انجامید، سپس شهر به دست مسلمانان سقوط کرد. معتصم مانند «ثیوفیلوس» منتهای شدت عمل و قساوت را به عمل نیآورد، اما مسیحیان را کیفر داد. عموریه را طعمهی حریق ساخت، و دژها و برج و باروی آن را ویران نمود تا جائی که به صورت ویرانهای درآمد. سپس سفرای امپراطور را که نگاه داشته بود پیروزی او را ببینند آزاد ساخت و با این جواب برگردانید: «به سرور خود خبر دهید که من دَین اشغال «زبطره» را ادا کردم» این واقعه در سال 223 هـ مطابق 838 م اتفاق افتاد»([10]). کشمکش میان دولت عباسی و روم شرقی یک قرن دیگر ادامه داشت. در زمان امپراطور قسطنطین هفتم که طفلی بود و تحت نظارت مادرش ملکه «زوی کار بوبسینا» سلطنت میکرد، دربار قسطنطنیه سفیری به نزد خلیفه «المقتدر بالله» اعزام داشت و تقاضای صلح و بازخرید اسیران کرد. تواریخ اسلامی حوادث این سفارت را برای ما بازگو میکند و میگوید: دو نفر سفیر پادشاه روم در محرم سال 305 هـ به بغداد رسیدند، و مورد احترام قرار گرفتند. با تشریفات خاصی به حضور وزیر رسیدند و نامه قیصر را تسلیم نمودند. سپس آنها را با همان تشریفات به نزد خلیفه بردند و رسالت خود را ایفا کردند. خلیفه تقاضای قیصر را در آزادساختن اسیران پذیرفت، و آجودان مخصوص خود «مونس» را فرمان داد که ناظر بر آن باشد. خلیفه مونس را با سپاهی فرستاد تا در تمام شهرها که وارد میشود، سمت حکمرانی آنجا را داشته باشد، و مأموریت خود را چنانکه میخواهد انجام داده، سپس شهر را ترک گوید. یک صد و بیست هزار دینار هم به وی داد تا متقابلا اسیران مسلمین را آزاد کند. مونس مأموریت خود را انجام داد، و هزاران نفر از اسیران را آزاد ساخت([11]) مسئله آزادی اسیران طرفین انگیزه پارهای از سفارتهائی شد که در خلال قرن سوم هجری میان دو طرف مبادله گردید، و منجر به انعقاد پارهای قراردادهای صلحجویانه شد. در زمان ملکه «زوی» حکمران رومی کلابریا (قلوریه) فرستادگان خود را به سوی خلیفه فاطمی مصر اعزام داشت و قراردادی میان طرفین بسته شد و بر اساس آن حکومت بیزانس تعهد نمود که سالانه جزیهی به خلیفه فاطمی بپردازد. همچنین خلیفه تعهد سپرد که امرای مسلمان جزیره سیسیل را از جنگ و نبردهای مستمر در (قلوریه) بازدارد. این پیمانها مدتی میان طرفین استمرار داشت. *** دیپلماسی اسلام در اسپانیای مسلمان مقامی بزرگ داشت، و این نیز به واسطه موقعیت آنچه از لحاظ خشکی و چه از لحاظ دریا بود که در مقابل دروازههای اروپای مسیحی قرار گرفته بود، و هم به خاطر روابط تجاری و سیاسی بود که با بیشتر دولتهای مسیحی داشت. در زمان عبدالرحمن ناصر روابط دیپلماسی میان اسلام و دولتهای بزرگ مسیحی به اوج خود رسید، و هیئتها و سفارتهای آن پیاپی به سوی اندلس روانه میشد. در ماه صفر سال 336 هـ (948 م) نمایندگانی از طرف قسطنطین هفتم قیصر قسطنطنیه معروف به «ببورفیرو جنتوس» با هدایای پرارزشی به دربار عبدالرحمن ناصر آمدند. ناصر هم آنها را با تشریفاتت خاصی پذیرفت. سفرا نامه امپراتور را که به زبان یونانی نوشته بود به ناصر تقدیم داشتند. نامه مزبور مهری طلائی داش که در یک روی آن عکس حضرت عیسی بود و در روی دیگر عکس امپراطور را از بلور رنگارنگ خوش ترکیب ساخته بودند. ترجمه نامه امپراتور چنین بود: «از قسطنطین و رومانین (رومانوس دوم پسر قسطنطین) که مؤمن به مسیح میباشند و دو پادشاه بزرگ هستند، دو پادشاه روم، به کسی که شایستگی افتخاری عظیم دارد، بزرگوار اصیل: عبدالرحمن خلیفهی حاکم بر عرب در اندلس که خداوند او را پاینده بدارد». فرستادگان امپراتور در آن روز سخت تحت تأثیر جلال و شکوه خلیفه و دربار او قرار گرفتند. بزرگان اسلام در این اجتماع علنی خطابهها ایراد کردند. از جمله قاضی ادیب منذر بن سعید بلوطی بود. او خطابه جالبی مشتمل بر کارهای عبدالرحمن ناصر بالبداهه ایراد کرد و در آخر هم قطعه شعری در دم سرود. هنگامی که فرستادگان امپراطور برگشتند، عبدالرحمن ناصر سفیرش هشام بن هذیل را با هدیه گرانبهائی در معیت ایشان اعزام داشت تا مراتب مودت و اتحاد میان طرفین را مؤکد بدارد. این هیئت دو سال بعد مراجعت کردند در حالی که روابط بین طرفین را محکم نموده بودند. به دنبال آن سفیران پادشاه مسیحی دسته دسته به دربار عبدالرحمن ناصر روی آوردند، از جمله فرستادگان پادشاه اسلاوها پطرس پرسمیون (پادشاه بلغار) و نمایندگان امپراتور آلمان اوتوی اول و سفرای پادشاه فرانسه بودند. ناصر نیز آنها را مانند سفرای دربار روم شرقی به نیکی پذیرفت و به افتخار آنها جشن گرفت. ناصر ربیع اسقف (ریف) را با هیئت اسلاوها به سوی پادشاه ایشان اعزام داشت. آنگاه نمایندگان پاپ یوحنا دوازدهم را به منظور جلب مراتب مودت خلیفه مسلمین به دربار وی روانه ساخت. *** دیپلماسی اسلام از عنصر پنهانی که از بهترین ظواهر دیپلماسی جدید است، غافل نماند. خلیفهی اسلامی گذشته از یاران و فرستادگان پنهانی که آنها را به ایالتها و شهرهای زیر فرمان خود میفرستاد تا با آوردن اخبار والیان و قضات و ملت به وی کمک کنند، عده زیادی از فرستادگان پنهانی هم داشت که آنها را به کاخها و حکومتهای بیگانه روانه میساخت تا آنچه در آنجا اتفاق میافتاد، و در کار مملکتداری او سودمند یا زیانبخش باشد، به اطلاع او برسانند. ظاهراً بنی عباس نخستین کسانی بودند که در اسلام این دیپلماسی پنهانی را سازمان بخشیدند. مهدی عباسی و پسرش هارون الرشید و مأمون و معتصم مأمورین سرّی در قسطنطنیه و در پایتختهای دیگر داشتند، تا خلیفه را از هرگونه حرکت امپراطور روم و حکام او آگاه سازند. این فرستادگان و جاسوسان نیز از میان عموم طبقات مخصوصاً از بین بازرگانان انتخاب میشدند، و اینان مأموریت خود را با مهارت زیاد انجام میدادند. این وسیلهی دیپلماسی در زمان خلفای نخستین بنی عباس به حد اعلای انتظام و اهمیت خود رسید؛ به هنگامی که خلافت نیرومند و آزاد و از تمام مزایای قدرت و دولت برخوردار بود. سپس با زوال قدرت خلفا در ایام غلبه نگهبانان ترک و آل بویه این قدرت نیز روی به زوال نهاد، در وقتی که خلیفه در قصرش زندانی و از هرگونه سلطنت واقعی برکنار بود. هنگامی که خلافت عباسی در هم شکست، و حکام نواحی در ایالات تحت قدرت خلیفه رسمی استقلال یافتند، فرستادگان پنهانی خلیفه نیز به صورت فرستادگان و یاران آشکار وی درآمدند که به نمایندگی وی در کاخهای قاهره و دمشق و موصل و نیشابور و مرو و غیره آمد و رفت میکردند. این سفیران با حکمرانی که در حکومت وی به نمایندگی رفته بودند، در جنگهای او با وی همراه بودند. میبینیم آنها در التزام رکاب الب ارسلان و ملکشاه بوده اند، و میبینیم گاهی در امور این پادشاهان هم دخالت مینمودند، و گاهی نیز میان آنها را اصلاح میکردند یا فصل خصومت مینمودند. *** سیاست دینی اسلام با اختلاف اعصار و دول، مختلف بود، با این فرق که از قرون اولیه اسلام، به طور اجمال حکومتهای مختلف اسلامی نسبت به رعایای خود تسامح سیاسی مرعی میداشتند. ما بر یک سند رسمی تاریخی آگاهی یافتیم که پرتوی بر این سیاست افکنده است. این سند را خلیفه (المکتفی) عباسی در سال 1138 م برای پطرک ابدیشو نسطوری صادر نموده است. در این اجازه هرگونه آزادی دینی را به رعایای مسیحی خود داده است. دکتر «منجانا» کتابدار کتابخانهی «رینالدز» که این سند را کشف کرده است در پیرامون این کشف مینویسد: «ما هیشه به سندی نیاز داشتیم که روابط سیاسی میان اسلام و مسیحیت را روشن سازد. در عصری که در آن اسلام حق زندگی و مرگ بر میلیونها رعایای مسیحی را داشت. بعضی از خلفا نیز مانند «متوکل» احکام شنیعی برای نابودی نصارا صادر میکردند. ولی اینگونه حوادث را باید قانون شکنی دانست، و عاملان آن را قانونشکن شمرد. اما تصرف رسمی اسلام در این مورد، در سند موجودی که تأکیداً هرگونه احجاف منظم را از سیاست رسمی اسلام نفی میکند، روشن است. سپس دکتر منجانا میگوید: «این سند از دیوان خلیفهی عباسی صادر شده است، ولی آیا ممکن است پادشاه انگلیس یا ملکهی هلند یا رئیس جمهور فرانسه بیش از این در حق رعایای مسلمان خود مسامحه کنند؟ قرآن باعث ارتکاب حوادث اجحاف نسبت به نصارا نیست، چنانکه انجیل عامل الهامبخش فجایعی که مجالس محکمهی تفتیش عقاید مرتکب شدند، نمیباشد([12]). از آنچه گذشت به دست میآید که دیپلماسی در دولتهای اسلامی با آنچه در دولتهای مسیحی در قرون وسطی از نظر اوضاع و آداب و رسوم معمول بود، اختلاف زیادی نداشته است، و این میرساند که نظامات دولتی و آداب و رسوم سیاست در آن عصرها از چند جهت در شرق و غرب مشابه یکدیگر بوده است. شارلمانی و هارون الرشید در اواسط قرن هشتم میلادی شرق و غرب حرکت استقرار سیاسی را با هم طی میکردند. میبینیم در شرق تزلزل دولت اموی و جنبشهای شیعه، پرده از قیام دولت عباسی که به سرعت در راه تحکیم موقعیت و ثبات خود پیش میرود، پرده برمیدارد. در غرب میبینیم که جنگهای خانوادگی از قیام دولت اسلامی جدیدی پرده برمیدارد که تقدیر بود چند قرن دیگر عظمت دولت از میان رفته بنیامیه را زنده نگاهدارد. در همان وقت نیز میبینیم جنگهای قبایل و دولتهای بربری که از قرن ششم میلادی در اواسط اروپا و غرب آن به وقوع پیوسته بود، نمایشگر پیدایش مملکت نیرومند فرانسه است. سپس میبینیم این دولت جدید در اندک مدتی پایههای حکومت خود را با استقرار سیاسی و اجتماعی محکم نموده است که بدون شک دگرگونی سیاسی یا اجتماعی جدیدی را در سیر قرون وسطی پدید آورده است. در همان زمانی که بغداد و قرطبه صولت اسلام را در شرق و غرب نمایش میدادند، در عین حال راجع به مشروعیت و نفوذ خود در تصاحب میراث دولت نخستین اسلام، کشمکش داشتند، مملکت فرانسه به سرعت از بتپرستی و تصادم بیرون میآمد، تا این که به وسیلهی شارلمانی یا شارل بزرگ به اوج این دگرگونی نائل گشت. شارلمانی مانند خلفای نخستین بنی عباس و عبدالرحمن اول بود. سالیان نخستین حکومت او در جنگ با مخالفین و شورشیان گذشت. همین که پایههای تخت سلطنت خود را محکم کرد به فکر فتوحات و ایجاد روابط سیاسی افتاد. سیاست شارلمانی نسبت به اسلام یکی از مهمترین عناصر دیپلماسی فرانسه است. این سیاست در ظاهر متناقض بود؛ زیرا در همان وقت که شارلمانی مشغول از میانبردن دولت اسلامی در اندلس بود، طبق نوشتهی تواریخ فرانسه با خلیفهی عباسی مکاتبه مینمود و نمایندگان خود را به سوی او میفرستاد تا پیمان دوستی و روابط سیاسی با او برقرار سازد. ولی حقیقت اینست که پادشاه فرانسه قهرمان مسیحیت بود، و جنگهای او برای عقبراندن قبایل بتپرست ساکسون از کرانههای رود «راین» و عقبزدن اسلام به ماوراء کوههای پیرنه، قبل از هرچیز از روحیه دینی او سرچشمه میگرفت. ارتباط او با خلیفهی عباسی نیز در نظر وی وسیلهای بود که نقشه او را برای مغلوبساختن اسلام در اسپانیا و حمایت مسیحیت در شرق به سامان میرسانید. این ارتباط شارلمانی و خلیفه عباسی داستانی دارد که تواریخ فرانسه و کلیسا آن را یادداشت کرده است. ولی تواریخ عربی به هیچوجه اشارهای به آن نکرده است. تواریخ فرانسوی میگوید: میان شارلمانی و هارون الرشید مکاتبات و سفارتها مبادله میشد، و شارلمانی سعی داشت که این دوستی را محکمتر کند. به همین جهت هیئتی را که یک نفر یهودی به نام اسحاق در رأس آن قرار داشت، و دو نفر مسیحی هم با وی بودند و در بین راه درگذشتند، روانهی دربار هارون کرد. اسحاق به تنهائی به دربار بغداد رسید، و نامه و هدایای پادشاه فرانسه را به هارون الرشید تقدیم نمود. هارون سفیر را گرامی داشت و از دوستی پادشاه فرانسه استقبال نمود. سپس سفرای خود را متقابلا به دربار او اعزام داشت و هدایای گرانبهائی به وی تقدیم نمود که از جمله یک خیمهی عربی و یک ساعت آبی و پارچههای ابریشمین و عطرهای شرقی و اشیاء طلائی و یک میمون و یک فیل و کلیدهای قبر حضرت عیسی بود([13]). برخی از تواریخ فرانسوی میگوید: هارون حکومت بر سراسر فلسطین را به شارلمانی بخشید یا این که سرزمین بیت المقدس را به تنهائی به او هدیه داد. ولی بیشتر منابع تاریخی فرانسه اتفاق دارند که هارون به فرستادن کلیدهای قبر مقدس مسیح به شارلمانی اکتفا نمود، و توسط خود به وی اطلاع داد که چون فلسطین از اراضی پادشاه فرانسه دور است، و بیم آن دارد که اگر قسمتی از سپاهیان فرانسه به آنجا فرستاده شود، شورشهائی در مملکت فرانسه در گیرد که شارلمانی نتواند آن را فرو نشاند، لذا خلیفه شخصاً به نیابت پادشاه فرانسه حمایت اماکن مقدسه فلسطین را عهدهدار خواهد بود و مالیات آن را برای وی خواهد فرستاد! تواریخ کلیسائی وقوع این بخشش را تأکید میکند، و بعضی از قصائد ساکسونی هم اشاره به آن دارد. ولی تردیدی نیست که این مبالغهایست که رؤسای کلیسا بر راویان روحانی خود املاء نموده اند، و فقط در قرن بعدی تدوین شده، و در تواریخ آن عصر نیامده است. حتی «اینهارت» مورخ شارلمانی و معاصر وی اشاره به آن نمیکند، با این که وی از فیلی که خلیفه به پادشاهش هدیه کرده بود یاد میکند([14]). تواریخ عربی که از روابط دربار بغداد و فرانسه یاد کرده است موضوع را تا این حد که تواریخ کلیسا میگوید، نمیداند، و از بعضی مجاملات درباری میان دو پادشاه شرق و غرب تجاوز نمیکند. تواریخ فرانسه میگوید: شارلمانی از نتیجهی سفارت نخستین خود به دربار هارون الرشید خشنود بود. به همین جهت سفیر دیگری به ریاست همان اسحاق یهودی به بغداد اعزام داشت. ولی ما از تفصیل این سفارت دوم اطلاعی نداریم. چنانکه درست از تاریخ این مراسلات سیاسی چیزی نمیدانیم. ولی قول راجح اینست که این مراسلات در اوائل زمان هارون الرشید میان سالهای 786 و 790 م (171 – 176 هـ) به وقوع پیوسته باشد. ما در بارهی حوادث اندلس در این زمان اطلاعاتی داریم که طبیعت این تفاهم را روشن میسازد؛ زیرا دولت جوان عباسی هنوز بر روی ویرانههای دولت اموی شام استقرار نیافته بود که عبدالرحمن اموی (اول) در اسپانیا آشکار گشت. آتش جنگ خانوادگی که در آن روز جزیره اسپانیا را متلاشی میساخت، فرو نشست، و عبدالرحمن با اراده و سیاست خود توانست دولت اموی جدیدی را در قرطبه تأسیس نماید. بنی عباس قیام این دولت انقلابی اموی را با تردید و ناراحتی مینگریستند، و از آن میترسیدند که در آینده در برابر سیادت ایشان در قطار غربی خطری ایجاد کند. اندیشه نابودی آن در نطفه، از نظر خلفای نخستین عباسی دور نبود. چون منصور «ابن مغیث یحصبی» حکمران افریقا را برای پیکار در اندلس روانه ساخت. ولی عبدالرحمن سپاه او را در هم شکست و ابن مغیث را به قتل رسانید، و چنانکه نقل کرده اند سر او و گروهی از یاران او را با نامهای که منصور به ابن مغیث نوشته بود، به مکه فرستاد. منصور از این واقعه به وحشت افتاد و گفت: «این مرد شیطان است. خدا را شکر که دریا را میان من و او قرار داده است»! دیگر اینکه پیدایش این دولت اگر بنیعباس را به واسطهی احتمالات که ناشی از مهابت و سیادت معنوی دولت نوپای اندلس بود ناراحت میساخت، خطر سهمگینی برای مملکت فرانسه نیز بود. خاطرات نبردهای اسلامی با فرانسه، و خاطرات جنگهای بزرگی که میان اسلام و مسیحیت در کرانههای رود «لوار» به وقوع پیوست و حوادثی که ممکن بود ملتهای شمال را نیز فرو گیرد. اثر عمیق خود را در دلهای قبائل فرانک همچنان حفظ کرده بود، و بعید نبود که اگر جنگهای خانوادگی در اندلس فرو مینشست، این خطر از سر گرفته شود، و دولت اسلامی مانند سابق به صورت یک پارچه و نیرومندی درآید. آیا طبیعی نبود که این عوامل، سیاست پیکار و دشمنی را میان مملکت نو خواسته فرانسه و دولت جوان قرطبه، و میان مسیحیتی که شارلمانی پرچم پیروزی آن را تا آن سوی رود «راین» برافراشت و از تجاوز بتپرستی ساکسونی بازداشت، و میان اسلام که فقط در مدت نیم قرن سیل آن به سوی فرانسه روان گردید، و جز جنگهای خانوادگی در اسپانیا چیزی جلو آن را نگرفت، نیرو بگیرد؟ پیکار با دولت اسلامی در اسپانیا، بخشی از سیاست عمومی شارلمانی بود. وی مراقب هرگونه فرصتی بود که این سیاست را که جدش «شارل مارتل» آغاز کرده بود به ثمر رساند. باید گفت که جنگ خانوادگی در اسپانیا این فرصت را به او داد. عبدالرحمن داخل (اول) دشمنان خود را در جنوب در هم کوبید، ولی شمال پیوسته با قیام شورشیان در برابر او ایستاده بود. نیرومندترین این شورشیان، سلیمان بن یقظان کلبی حکمران برشلونه (بارسلون) بود. او با تنی چند از همکاران شورشی خود مانند حسین بن یحیی انصاری، والی «سرقسطه» و اولاد یوسف فهری آخرین فاتحان اندلس پیش از عبدالرحمن، در صدد برآمدند که از شارلمانی استمداد کنند! این عده سرانجام با شارلمانی در «پادربورن» واقع در شمال ایتالیا ملاقات نمودند، و او را به فتح ایالات شمالی اسپانیا فریفتند، و تعهد نمودند که سرقسطه و شهرهای دیگری را به او تسلیم نمایند. این دعوتت در وقت مناسبی بود؛ زیرا شارلمانی از سرکوبی قبایل بتپرست ساکسون فراغت یافته بود. به همین علت سپاه انبوهی گرد آورد و از سلسله جبال پیرنه گذشت ...([15]) توجه به اسپانیای اسلامی چنانکه گفتیم در سیاست شارلمانی عنصری اصلی بوده، و یکی از پایگاههای سیاست عمومی فرانسه را تشکیل میداده است. با این وصف دوستی شارلمانی با هارون الرشید از توجه به این موضوع برکنار نبود. چنانکه به وضوح اثر کلیسا را در این سیاست لمس میکنیم. زیرا سیل اسلام که در مدت چند سال اسپانیا را فرو گرفت، سپس به فرانسه سرازیر شد تا جائی که نزدیک بود ایالات جنوبی آن را در بر گیرد، در نظر کلیسا خطری وحشتناک برای مسیحیت بود. ما میدانیم که شارلمانی با کلیسا پیمان بسته بود، و از نفوذ آن در فتوحات خود و پیروزی بر تاج دولت مقدس روم، و تقویت وی در جنگ با دشمنانش، استفاده میکرد. خلافت اسلامی در مشرق بر میلیونها مسیحی سلطه داشت. آیا پیروزی کلیسا نبود که شارلمانی را وادارد تا با خلیفهی عباسی از در دوستی درآید و با استفاده از این نیرنگ، تسامح خلیفه را نسبت به میلیونها نفر از فرزندان خود، و مراعات قبر مقدس مسیح، و زائران آن جلب کند؟ این موضوع برای ما روشن میسازد که همین نیز تاوانی بوده است که خلافت عباسی از جانب خود در انعقاد پیمان دوستی با پادشاه فرانسه و امپراطور دولت مقدس روم، در مقابل آنان متحمل شد. *** آنچه در تواریخ فرانسه راجع به روابط شارلمانی و هارون الرشید آمده، مورد توجه خاص محققان جدید قرار گرفته است. بعضی آن را تأیید و گروهی نفی کرده اند. از جمله کسانی که آن را تصدیق و تأیید نموده اند خاورشناس معروف «رینو» است. و از میان کسانی که انکار و نفی نموده اند خاورشناسان روسی «بارتولد» و «فازیلف» هستندا. «بارتولد» آن را در فصل خاصی در کتابش شرق مسیحی Chtistlichen - Ostens و انگیزههائی را که ممکن است در انعقاد امثال این روابط میان خلیفهی مسلمان و امپراطور مسیحی، و میزان قسمت وقایعی که تواریخ فرانسوی نقل میکند، مؤثر باشد. و ادلهای که آن را تأیید میکند، مورد سئوال قرار داده است. «بارتولد» جواب میدهد که امکان دارد به طور تحقیق میان شارلمانی و پطرک بیت المقدس روابطی بوده است، و میان آنها نمایندگانی رد و بدل شده باشد. چون مصالح دینی و تجاری در میان بوده که چنین اقتضائی را داشته است. ولی این مطلب تأیید نمیکند که سفارتهائی میان هارون و شارلمانی مبادله شده باشد. اما داستان فیل که از مشرق به دربار شارلمانی حمل شد بر فرض که آن را صحیح بدانیم، دلیلی نیست که از طرف خلیفه فرستاده شده باشد، یا فرستادن آن انگیزهی سیاسی داشته است. مبادله سفیر میان هارون و ایرینی ملکهی قسطنطنیه امر محققی است، ولی به طور کلی دلیلی در دست نیست که هارون از شارلمانی و مملکت او چیزی میدانسته است([16]). فازیلف در بحث خود با بارتولد در انکار صحت روابط و سفارتهای متبادله اتفاق نظر دارد و میگوید: بهترین دلیل اینست که مصادر شرقی مطلقاً اشارهای به این موضوع نکرده اند([17]). ما با نظر «بارتولد» و «فازیلف» موافق نیستیم، و تواریخ فرانسوی را درست میدانیم؛ زیرا توسط مورخی بزرگ که در آن عصر میزیسته همچون «اینهارت» مورخ شارلمانی نوشته شده است. و به دلیل این که با تفاصیل دقیق از نظر تعیین وقایع و اشخاص با واقع وفق میدهد، و به این که در آن موقع مصالح سیاسی بزرگی وجود داشته است که سیاست دولت عباسی و سیاست شارلمانی را مخصوصاً نظر به وضع اندلس به هم نزدیک میساخته است. چنانکه قبلا توضیح دادیم. اما سکوت مصادر عربی از ذکر این روابط، ممکن است حمل بر این شود که این روابط و سفارتها سرّی و جزو اسرار دولت بوده است. زیرا تفاهم خلیفه عباسی با پادشاه مسیحی در خصوص دشمنی با یک دولت اسلامی (اسپانیا) چیزی نیست که جایز بوده تصریح به آن شود. تواریخ اسلامی از توجه به بسیاری از وقایع مهم در روابط اسلام و مسیحیت، غافل مانده است. یا به خاطر عدم اطلاع بر آن، یا به واسطه اهمیتندادن به آن، ولی این موجب نمیشود که دلیلی بر عدم صحت آن وجود داشته باشد. مصر محور دیپلماسی اسلام در قرن وسطی دیپلماسی مصر در قرون وسطی یکی از بزرگترین نقشها را بازی کرده است. مصر در اوقات بسیاری محور روابط شرق و غرب و اسلام و مسیحیت بوده است. سیاست خارجی مصر در آن روز بزرگترین اثر را در سیر سیاست جهانی داشت. میدان نخستین آن دریای مدیترانه بود. مصر نیز یکی از بزرگترین دولتهای این دیار در آن عصرها بود. اگر موقعیت جغرافیائی مصر و وساطت آن در بین شرق و غرب، امروز آن را یکی از عناصر بزرگ سیاست بین المللی میداند، در خلال قرون وسطی، امتیاز تفوق در نیروی نظامی و دریائی، و در موارد اقتصادی و تجاری را با این حقیقت جغرافیائی جاویدان نسبت به بسیاری از دولتهای بزرگ غربی جمع کرده است. مصر این مرکز بین المللی را در بین ملتهای قرون وسطی فقط از قرن چهارم هجری یعنی قرن دهم میلادی کسب کرد. در وقتی که پس از فتح آن توسط خلیفهی فاطمی، به صورت دولت بزرگ در بین دولتهای دریای مدیترانه درآمد، و دارالخلافه اسلامی جدیدی، دارای سیاست مستقل دینی و زمانی شد. اما قبل از آن مصر ایالتی از ایالتهای خلافت اموی یا عباسی بود، و در سیاست عمومی خلافت بهرهای نداشت. با این فرق که ملاحظه میشود مصر از نیمه قرن سوم هجری یا قرن نهم میلادی یعنی از موقع روی کارآمدن دولت طولونی توانست نوعی استقلال محلی را احراز کند، و با ضمیمهکردن شام به آن به صورت قدرتی درآید که روی آن حساب شود. از آن موقع بود که نفوذ آن به عنوان عامل مستقلی از عوامل توازن سیاسی میان شرق و غرب و اسلام و مسیحیت، آشکار گشت. زیرا دولت بیزانس که تا اواخر قرن نهم میلادی تمام قدرت نظامی و سیاسی خود را برای پیکار با دولت عباسی اختصاص داده بود، با نهایت دقت به ظهور این قدرت جدیدی در مصر به عنوان دولت مستقلی مینگریست که با لوای خلافت اسمی میزیست. از زمان دولت خاندان طولون میان دولت بیزانس و مصر همسایه جدیدش از ناحیهی جنوب، روابط دیپلماسی ویژهای آغاز گردید. این روابط در سایه دولت اخشیدی کامل شد، امپراطور رومانوس اول (ارمانوس) قیصر قسطنطنیه در سال 323 – 334 هـ سفیری به سوی فرمانروای مصر «اخشید» اعزام داشت، و از وی خواست که ترتیبی برای آزادساختن اسیران و تسهیلی برای معاملات تجاری و پیمان دوستی میان دولتین بدهد. آنچه در این سفارت تاریخی لازم به تذکر است اینست که امپراطور بر فرمانروای مصر منت میگذارد که پاسخنامهی او را داده، و او بر خود لازم شمرده است با کسی که از خلیفه پائینتر است مکاتبه نکند. معهذا با اخشید به واسطهی مقام عالی و روش پسندیدهاش مکاتبه نموده است. اخشید نیز پاسخ امپراطور را با نامهی تاریخی داد که صورت کامل آن به ما رسیده است. در آن نامه اخشید از رومانوس به خاطر ستایشی که از وی نموده تشکر کرده است. و میگوید: مقام پادشاه روم هرچه باشد، او اشکالی نمیبیند که با وی مکاتبه نماید! قبلا نیز امپراطور با همقطاران او که به مقام او نرسیده بودند، مکاتبه کرده است. قیصرها پیش از وی با خمارویه بن طولون و تکین حکمران خلیفه در مصر هم مکاتبه نموده اند. اخشید در نامه خویش اهمیت مقام خود و عظمت دولتش، و موقعیتی را که مصر در گذشته داشته است، و این که وی بر شام و فلسطین هم حکم میراند، یادآور شده است، و افزوده است که اگر امپراطور در نامهی خود از راه جدل وارد نشده بود، او ناگزیر به جواب نمیشد. سپس از تقاضای امپراطور راجع به ترتیب آزادی و مبادلهی اسیران و پیمان دوستی میان دولتین و تسهیل امر معاملات بازرگانی میان طرفین، استقبال نموده است. نامهی اخشید با اسلوب سیاسی بدیعی که حزم و بزرگواری و نرمش مجامله را با هم جمع کرده، نوشته شده است. سبک و محتوای این نامه به میزان زیادی طبیعت روابط بین مصر اسلامی و دولت بیزانس را در اوائل قرن چهارم هجری (قرن دهم میلادی) روشن میسازد. *** در زمان دولت فاطمی، مصر از لحاظ نهضت و قدرت وارد عصر جدیدی شد، و به رقابت با خلافت بغداد برخاست. دولت فاطمی مصر تمام شورشهای داخلی را به شدت و قساوت سرکوب کند، و دولت حمدانی که با فاطمیها مخالف بود را از میان بردارد و دائرهی قدرت خود را تا شام گسترش دهد. سیاست دولت بیزانس در آن روز این بود که میان دو دولت بزرگ اسلامی شرق که با هم مخالف بودند، اختلاف بیاندازد. گاهی متمایل به دولت عباسی میشد، و زمانی طرف رقیب او دولت فاطمی مصر را میگرفت. خلافت فاطمی در بعضی از اوقات سیاست دینی خود را در میان ملتهای مغرب زمین اعمال مینمود. به خصوص که بر میلیونها نفوس غیر مسلمان حکومت داشت. بعد از وفات خلیفهی فاطمی الحاکم سیاست تحمیلات دینی که در زمان او اعمال میشد از میان رفت و دربار فاطمی روابط خود را با دولت بیزانس حسنه نمود. ملکهی مصر خواهر الحاکم بأمرالله در زمان برادرزاده جوانش «الظاهر لاعزاز دین الله» سفیری به سوی «باسیل دوم» قیصر قسطنطنیه اعزام داشت. این سفیر «نیقور» اسقف بیت المقدس بود تا از طرف مصر با دربار روم پیمانی مبنی بر دوستی و تفاهم بین دولتین منعقد سازد، و قیصر را از صدور احکامی جهت آزادی مسیحیان و رفع ظلم از ایشان و حمایت جانی و مالی آنان، و تجدید بنای کلیساها مخصوصاً کلیسای قبر مقدس، آگاه سازد. ولی این سفارت به ثمر نرسید؛ زیرا ملکه پیش از آن که اسقف در کار خود توفیق یابد، درگذشت. قرارداد صلح چهار سال بعد در سال 418 هـ (1027 م) میان دولتین بسته شد، و مسجد در قسطنطنیه به حال نخست بازگشت، چنانکه کلیسای قبر مقدس نیز آزادی عمل یافت. در سال 447 هـ (1054 م) در عصر خلیفه (المستنصر بالله) در سختترین ایام، دربار قاهره سفیری به نام قاضی ابوعبدالله قضاعی به قسطنطنیه فرستاد تا پیمان مودت میان دولتین را عملی سازد. ولی دربار قسطنطنیه با بیم و هراس به ظهور قدرت اسلامی جدیدی به نام دولت سلجوقی مینگریست و ناگزیر با آنها از در صلح و سازش وارد میشد. به خصوص بعد از آن که عوارض ضعف و سستی در ارکان دولت فاطمی راه یافت. بدینگونه دولت بیزانس توجه خود را به دولت سلجوقی و خلافت عباسی معطوف ساخت. سفیر مصر هم در انجاح مقصود خود ناکام ماند و روابط مصر و بیزانس دچار تزلزل گردید. روابط میان شرق و غرب در این فرصت بزرگترین دگرگونی قاطع را در تاریخ خود میگذرانید؛ زیرا آتش جنگهای صلیبی از اواخر قرن یازدهم میلادی زبانه کشید. و سیل فرنگیان صلیبی به طرف مشرق سرازیر شد. مصر و شام که در آن موقع یک ایالت مصری به شمار میرفت میدان این حملات بود. دولت صلیبی فرنگ نیز سعی داشت دولت مصر را به اعتبار این که دژ اسلام و نگهبان شرق است، از میان بردارد. و چون مصر از میان رفت درهای اراضی مقدسه، و همگی اراضی مشرق به روی صلیبیان گشوده میشود. در همان اوائل کار نیز صلیبیها توانستند قسمتی از اهداف خود را تحقق بخشند. به زودی فلسطین به دست جنگجویان صلیبی سقوط کرد، و مملکت لاتینی در بیت المقدس تأسیس شد، و روابط شرق و غرب به سختی مضطرب گشت. ولی مصر بعد از آن که در اواخر دولت فاطمی دچار ضعف و تزلزل گردید، در زمان سلطان شجاع خود صلاح الدین ایوبی نیرو و شوکت خود را بازیافت. مملکت لاتینی در مقابل ضربات نیرومند مصر به سرعت از پا درآمد، و حملات دیگر آنها نیز در اراضی مصر درهم کوبیده شد. بدینگونه این مصیبت دردناک که نزدیک به دو قرن بود دوام داشت به انتها رسید، و روابط و علایق میان شرق و غرب چندین قرن متزلزل ماند. مصر از هنگام جنگهای صلیبی مصر به صورت محور دیپلماسی اسلامی و مجمع علایق و روابط شرق و غرب درآمد، و در میدان سیاست بین المللی به بالاترین مقام نائل گشت. تسلط مصر بر آبهای شرقی دریای مدیترانه و راههای خشکی بازرگانی به سوی شهرهای مشرق و هند، ملتهای اروپا را بر آن داشت که برای بستن پیمان دوستی با مصر بر یکدیگر سبقت گیرند. مصر علاوه بر روابط قدیمی با دربار قسطنطنیه، با بیشتر دولتها و دربارهای مسیحی نیز روابط مستحکم برقرار ساخت. جمهوریهای ایتالیا مخصوصاً «ونیز» و «جنوا»، و به ویژه «پیزا» که ناوگان بزرگ تجاری آن پیشاپیش این دولتها به سواحل مشرق آمد و رفت میکرد با مصر پیمانهای متعدد دوستی و تنظیم مصالح متبادله، منعقد ساختند. و نیز مصر روابط دیپلماسی منظمی با ممالک ناپل و فرانسه و اسپانیای مسیحی داشت. تاریخ مصر در قرن هشتم و نهم هجری مملو از اخبار این روابط دیپلماسی است. قلقشندی در کتاب «صبح الأعشی» قسمت زیادی از این سفارتها و مراسلات سیاسی و تجاری را که سلاطین مصر با دول مختلف اروپا در آن اعصار داشته، آورده است، و همگی نمایشگر وضع این روابط دیپلماسی و چگونگی آنست، و میرساند که مصر در آن روز چه مهابت و نفوذ مهمی در شئون بین المللی داشته است. مصر اسلامی همیشه در سیاست خارجی خود نظر به تأمین مقاصد ملی و عمومی داشته است. در این راه مصر یک سلسله جنگهای طولانی را در خشکی و دریا با دولت بیزانس پشت سر نهاد. و بارها با «قرامطه» هنگامی که به سوی غرب میرفتند، درگیر شد، و خطر آنها را از شام و مصر برطرف ساخت. مصر بزرگترین سهم را در جنگهای صلیبی به عهده داشت، و در عقبراندن قوای مغول و شکست آنها نقش اساسی ایفا کرد، و بدینگونه رسالت خود را در دفاع از اسلام و تمدن اسلامی ادا نمود. مصر نزدیک سه قرن پیشآهنگ جلوهدادن دیپلماسی اسلامی در مقابل دولتهای غرب بود، و با نیروئی که در خشکی و دریا روی آن حساب میشد، و موارد اقتصادی سرشار و تمدن درخشان خود، شایستهترین دولتهای اسلامی بود که میتوانست در آن زمان پیشرو اسلام و قائم به سرنوشت آن باشد. مصر این هدف مهم تاریخی را حتی بعد از آن که در اواخر قرن پانزدهم میلادی در هم ریخت و نیرویش به تحلیل رفت، از نظر دور نداشت. چنانکه وقتی خطری سهمگین اندلس را تهدید کرد و از مصر یاری خواست، با وسائل دیپلماسی به یاری آن برخاست. و این در وقتی بود که سپاهیان اسپانیائی در صدد جنگ و نابودی آن برآمدند. این اتفاق در زمان سلطان مصر ملک اشرف قایتبای بود. دربار مصر نیز هیئتی را به نمایندگی به سوی فردیناند پنجم پادشاه اسپانیا و همسر او ملکه ایزابیلا اعزام داشت تا دو پادشاه مزبور دست از تعرض به مسلمین بردارند، و گرنه او نیز شدیدترین احکام را در بارهی رعایای مسیحی خود صادر خواهد کرد (1488 م). همین اخطار را دربار مصر قبلا به فردیناند پادشاه ناپل فرستاد تا در نزد شاه و ملکهی اسپانیا وساطت کنند. با این که سفارت به نتیجه نرسید و دولت اسلام با سقوط غرناطه به سال 1492 به دست اسپانیا، در اندلس سقوط کرد، در عین حال میرساند که مصر همیشه سیاست عمومی اسلامی را در کنار سیاست ملی و خاص خود مراعات میکرد. و از نظر دیگر دلالت دارد که دربار مصر در آن روز از توجه به دیپلماسی اروپا و موقعیت آن غفلت نداشت. مصر از هنگامی که در اوائل قرن پانزدهم مطمح نظر خلفای مجاهد عثمانی شد، از سیاست دفاعی محض پیروی میکرد. در آن روز بر مصر پوشیده نبود که مرزهای حقیقی آن در شمال شام واقع است، و لذا تمام توجه خود را در این فترت صرف عقبراندن جنگجویان جدید از حدود شمالی خود مینمود. با این که مدتی توانست مانند سابق از استقلال خود دفاع کند، ولی عوامل انحلال داخلی آمادگی و قدرت آن را در هم شکست، و موقعیت و ثروت ملی آن رو به ضعف نهاد. مخصوصاً از وقتی که پرتغالیها راه دریائی هند را کشف کردند، و راههای قدیم شرقی که از مصر میگذشت، متروک شد. راههائی که دولت مصر و تجارت مصر را به غنائم بسیاری میرسانید. ولی چیزی نگذشت که آن کاخ با عظمت که دولتهای سلاطین مصر در مدت چندین قرن برپا ساخته بودند در هم فرو ریخت (1517).
[1]- نگاه کنید به «فتح مصر» تألیف باتلر ص 126 و 444 و Lane – Poole: Egypt و In the Madaleages P. 5. 7. و Milan: IBID; P. 115 [2]- فتوح مصر، ص 47. [3]- طبری این نامه را طور دیگر نقل کرده است، (ج 2، ص 90). [4]- نگاه کنید به طبری از ابن اسحاق و واقدی ج 3 ص 89 و 90 و نیز باتلر فتح مصر ص 125 و نیز Muir, IBID, V. P. 28. این قول مخالف با روایاتی است که در مصادر معتبر حدیثی مانند کتب سته و غیره در مورد مسلمان بودن نجاشی آمده است، مانند این دو روایتی که در صحیحین روایت شده است: 1- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نَعَى النَّجَاشِيَّ فِي الْيَوْمِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ خَرَجَ إِلَى الْمُصَلَّى فَصَفَّ بِهِمْ وَكَبَّرَ أَرْبَعًا. 2- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ نَعَى لَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ النَّجَاشِيَّ صَاحِبَ الْحَبَشَةِ يَوْمَ الَّذِي مَاتَ فِيهِ فَقَالَ اسْتَغْفِرُوا لِأَخِيكُمْ. آيا امکان دارد که رسول الله r بر کافری نماز جنازه بخوانند؟! و یا مسلمانان را امر نمایند که برای او استغفار نمایند؟! [مُصحح] [5]- G. Weil: Mohamed der Prophet, s. 198 [6]- Mueller: Der Islam l. st 48 [7]- Rienaud: Invasions, des Sarrazins en France, P. 92. & 115. 117. [8]- نگاه کنید به کتاب ما «دولة الإسلام فی الأندلس». [9]- کامل ابن اثیر ج 6 ص 61 – صبح الأعشی ج 6 ص 457. تواریخ بیزانسی هم این موضوع را نقل کرده است: نگاه کنید به Fiwlay: Byzantine empire. Ch. II [10]- Finlay: Ibid; ch. Lll, ll. [11]- کامل ابن اثیر، ج 8، ص 34. [12]- روزنامهی «منچستر گاردین» ترجمة این سند را منتشر ساخت و دکتر منجانا در سال 1927 بر آن تعلیق نوشت. [13]- به قول نصارا که معتقدند عیسی کشته شده و گرنه ما مسلمین عقیده داریم که هنوز زنده است. (مترجم) [14]- Vita karoli Magni – Hoodgkin: Charles Great [15]- نگاه کنید به فصل سوم صفحه 78 همین کتاب و بعد از آن. (مترجم) [16]- نگاه کنید به خلاصة بحث «بارتولد» Barthold در مجلهی «الإسلام» آلمانی Der Islam. B. III. 409. [17]- نگاه کنید به خلاصهی بحث فازیلف Wasiliew در: Der Islam: B. IV. 333.
از کتاب: صحنههای تکاندهنده در تاریخ اسلام (ترجمه فارسی مواقف حاسمه فی تاریخ الإسلام)، تألیف: محمد عبدالله عنان، ترجمه: علی دوانی مصدر: سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPed.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|