|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>علی محمد باب > کژگویی های علی محمد باب
شماره مقاله : 8004 تعداد مشاهده : 321 تاریخ افزودن مقاله : 23/8/1389
|
کژگوییهای علیمحمد باب
در مجلس حمزه میرزا سید علیمحمد باب در آثار خود دچار اغلاط فراوان و تناقضات بسیار شده که نمایانگر نادرستی ادعای وی شمرده میشود، ما نمونههایی از آن لغزشها را نشان میدهیم و داوری را به خوانندگان میسپاریم، از جمله آن که بنابر آنچه در کتب تاریخی نوشته اند و پیروان علیمحمد هم ناگزیر بدان اعتراف کرده اند، حمزه میرزا حاکم تبریز در روزگار ناصرالدین شاه قاجار شبی تصمیم میگیرد، تا علیمحمد را ملاقات نموده او را بیازماید، پس مجلسی ترتیب میدهد و آن را با چراغهای فراوان میآراید و فرمان میدهد، تا علیمحمد را که در آن هنگام در تبریز محبوس بود حاضر سازند، چون علیمحمد در آن مجلس حضور مییابد حمزه میرزا به استقبال وی میشتابد و با او به ملاطفت رفتار میکند، سپس از علیمحمد میپرسد که آیا پیامبران خدا وحی و الهام الهی را از یاد میبرند یا نه؟ علیمحمد فراموشی وحی و الهام را از روان انبیا انکار میکند، آنگاه حمزه میرزا از او میخواهد که سخنانی چند در شأن آن مجلس از سوی خداوند بیاورد، علیمحمد کلماتی را که در خلال آنها ذکری از نور و سراج و زجاج و امثال اینها رفته بود میخواند و نویسندهای از معتمدان حمزه میرزا آنها را یادداشت میکند، سپس حمزه میرزا از علیمحمد درخواست مینماید که کلمات مزبور را تکرار کند، ولی علیمحمد که ادعا داشت همانند پیامبران الهامات الهی را از یاد نمیبرد، از بازخوانی سخنانش ناتوان میماند و سخنان دیگری را که با گفتار نخستین یکسان نبود به هم میبافد و با این کار خود را رسوا میسازد، جا دارد که شرح حادثه را از قول یکی از مورخان بهایی گزارش کنیم تا تنها به قاضی نرفته باشیم، و آنگاه داوری را به خوانندگان ارجمند سپاریم: عبدالحسین آیتی که چندی از مبلغان طراز اول بهایی شمرده میشد و در همان دوران کتابی در تاریخ بهاییگری به نام «الکواکب الدرية فی مآثر البهائية» نگاشت، این حادثه را در خلال کتابش (که رسماً مورد تأیید «محفل روحانی بهایی» قرار گرفته([1])) نقل میکند، آیتی در کتاب خود مینویسد: «چون حمزه میرزا بیخبر از کلمات آن حضرت (علیمحمد باب) نبود، پس شبی را میل به ملاقات ایشان نموده بزمی بیاراست و چراغهای متعدد حاضر ساخته مجلس خود را چراغان کرد و به احضار آن حضرت فرمان داد، شبانه و محرمانه آن حضرت را از محبس به مجلس امیرزادة آزاده وارد کردند، و میرزا محمد علی و آقا سید حسن کاتب هم در حضور بودند، و با این که مأمورین محض توهین حضرتش عمامه از سرشان برداشته و قبای ایشان را کنده بودند، فقط با شبکلاهوارِ خالقِ مستعمل به تبریز ورود داده بودند، و با همان لباس و حالت به مجلس شاهزاده وارد کردند، ولی شاهزاده ابداً به وضع آن حضرت نظر نکرده تا درب اطاق یا تالار استقبال کرد و دست آن حضرت را گرفته مقدّم بر خود و در صدر مجلس نشانید. بعد از تقدیم احترامات فائقه و تکریمات لائقه، با کمال ملایمت سؤال کرد که آقا این چه اوضاع است برپا کرده اید؟ فرمودند: این همان اوضاع است که در ظهور جدم رسول الله و قبل از آن در ظهور عیسی بن مریم و همچنین در هر ظهوری تا بدیع اول در عرصة شهود مشهود گشته... بالجمله شاهزاده برهان طلبید و مانند مجلس ولیعهد، ایشان مستدلّ به وحی و الهام شده کلام خود را آیات فطریه میخوانند... چون شاهزاده تا این اندازه مسبوق بود، لهذا برای این که این تصورات از میان برود و بتواند یقین کند که آیا کلمات ایشان را آیات فطریه و آثار الهامیه توان شناخت یا نه؟ به این تدبیر پرداخت که آقا برای اطمینان قلب بنده خوب است خطبهای در وضع این مجلس، و چراغهای ایوان انشاء و آیاتی القا گردد تا مبرهن آید که به صورت فطرت و بیتکسب و تصنع ظاهر گشته. پس آن حضرت با کمال وقار و ادب نشسته دست راست را بر روی دست چپ نهاده با هیمنه و هیبتی جالبِ انظار و حالت و هیئتی جاذب افکار شروع فرمود... و بالجمله ایشان من دون تأمل و تفکر به سرودن آیات مشغول و منشی تندنویس که معین شده بود به نگارش آن مشغول و هرگاه از نوشتن عقب میماند، اندکی تأمل میفرمودند و عبارات را مکرر مینمودند و تمام آن آیات در وضع آن مجلس و سراج و زجاج و مصباح و مشکوة و الوان و طاق و ایوان شبیه به سورة مبارکة نور که در قرآن است متجاوز از یک جزو صادر شد... بالأخره نوّاب والا خودش حکایت کرده که من بسیار مندهش گشتم، و چون تمام آن را از منشی طلبیدم بینهایت در نظرم جلوه کرد، ولی وسوسة دیگر پیش آمد و امتحان دیگر به نظر رسید که خوب است خواهش شود دوباره بخوانند تا ببینیم چه حالتی پیدا میکند؟ پس استدعا شد که آقا دو مرتبه بخوانید. این دفعه رو را به آقا سید حسین، کاتب خویش نموده فرمودند: بنویس و او شروع کرد به نوشتن، چون تمام شد و مقابله کردیم معنی و مقصود را یکی دیدیم، اما در الفاظ و عبارات در دو آیة آن اختلاف دیده شد و تغییر لفظ داده شده بود، پس وسوسة من درجة شدت را به خود گرفته گفتم: آقا، من عین آن را استدعا کردم، و اینک در عبارات تفاوتی ملحوظ است! فرمود: این دفعه این طور نازل شد(!) و وجهة مبارکش تغییر کرده سر را به زیر افکند و دیگر با ما تکلم نفرمود»([2]). اگرچه مبلِّغ بهایی در بیان حقیقت حادثه، دخل و تصرف نموده ولی به هر صورت از گفتة او معلوم میشود که علیمحمد سخنانی را به الهام ربانی نسبت میداد، و چون از او خواستند که آنها را باز گوید از تکرارشان عاجز ماند. با آن که وحی و الهام ربانی نباید فراموش گردد، وگرنه پیام خداوندی به خلق نمیرسد یا دچار تحریف و تغییر میشود، و چنانچه برای کاتب وحی اشتباهی پیش آید، رفع آن اشتباه میسر نخواهد شد، و این مایة نقص بلکه نقض دین است. داوود علیه السلام قبل از موسی علیه السلام ! میدانیم که داوود پیامبر علیه السلام یکی از انبیای بنی اسرائیل شمرده می شود که هم در تورات و هم در قرآن ذکر وی پس از عصر موسی علیه السلام آمده است([3])، و هیچ مورخی تردید نکرده که داوود علیه السلام سالها بعد از موسی علیه السلام پدید آمده و بر بنی اسرائیل حکومت نموده است، ولی علیمحمد باب در کتاب «دلائل السبعه» که پیروانش آن را اثر الهام الهی میپندارند دچار غلط فاحشی شده و ظهور موسی علیه السلام را پس از دوران داوود علیه السلام به رقم آورده است! وی در این باره مینویسد: «نظر کن در امت داوود پانصدسال در زبور تربیت شدند تا آن که به کمال رسیدند، بعد که موسی ظاهر شد قلیلی که از اهل بصیرت و حکمت زبور بودند ایمان آوردند و مابقی ماندند، و کل مابین خود و خدا، خود را محق میدانستند. این بود که میخواستند مکابره با حق کنند»!([4]). عجب آن که میرزا حسینعلی بهاء (بهاءالله) چون در برابر این پرسش قرار گرفته که چگونه داوود پیش از موسی میزیسته است؟ به جای آن که پاسخ درست و منصفانه دهد، راه توبیخ و سرزنش پرسنده را در پیش گرفته و در کتاب «اشراقات» نوشته است: «چنانچه الی حین چند کَرّه اهل بیان سؤال نموده اید که حضرت داوود صاحب زبور بعد از حضرت کلیم – علیه بهاءالله الأبهی – بوده، لکن نقطة اولی – روح ما سواه فداه – آن حضرت را قبل از موسی ذکر فرموده، و این فقره مخالف کتب وما عندالرسل است!. قلنا: اتق الله ولا تعترض علی من زينه الله بالعصمة الکبری وأسمائه الحسنی وصفاته العليا». یعنی: ما گفتیم که از خدا بترس و بر کسی که خداوند او را با عصمت کبری و اسماء حسنی و صفات علیا آراسته، اعتراض مکن! سپس مینویسد: «سزاوارِ عباد آن که مشرق امر الهی را تصدیق نمایند در آنچه از او ظاهر شود چه که به مقتضیات حکمت بالغه، احدی جز حق آگاه نه»!([5]). گویا میرزا حسین علی نمیدانسته که «حکمت بالغه» غیر از غلطگویی و خطای تاریخی است که با عصمت و وحی منافات دارد!. اما عباس عبدالبهاء چون این غلطِ آشکار را در آثار باب دیده به جای آن که دیدة انصاف بگشاید و راه حق و صواب پیش گیرد، در مقام توجیه و تأویل برآمده و مینویسد: «در الواح حضرت اعلی (علیمحمد باب) ذکر داوودی است که پیش از حضرت موسی بود. بعضی را گمان چنانکه مقصود، داوود بن یسا است، و حال آن که حضرت داوود بن یسا بعد از حضرت موسی بود، لهذا مغلّین و معرضین که در کمین اند این بهانه را نمودند و بر سر منابر – استغفرالله- ذکر جهل و نادانی کردند، اما حقیقت حال این است که دو داوود است، یکی پیش از حضرت موسی، دیگری بعد از حضرت موسی»!([6]). این بیان خود غفلت عبدالبهاء را عیان میسازد زیرا در سخن علیمحمد، ذکر داوودی رفته که صاحب کتاب «زبور» بوده است، و این، همان داوود بن یسا است که مدتها بعد از موسی میزیسته و از انبیاء بنی اسرائیل شمرده میشود، نه داوود دیگری که هیچ نام و نشانی در تاریخ و کتب آسمانی از او نیست، و تنها نام وی را در تخیلات عبدالبهاء آن هم در تنگنای جدل میتوان یافت!. غرق شدن عاد و ثمود در خلیج و نجات ابراهیم از رودخانه! اطلاعات تاریخی علیمحمد باب محدود به آگاهی مغلوط وی از احوال موسی علیه السلام و داوود علیه السلام نبود، بلکه علیمحمد مدعی بود که در روزگاران گذشته، قوم عاد و ثمود را در خلیجی غرق کرده و ابراهیم علیه السلام را از خطر رودخانهای نجات داده است! چنانکه در کتاب «أحسن القصص» مینویسد: «قد أغرقتُ فرعون وعاد وثمود بإذن الله فی واحد من الخليجين وقد أنجيت نوحاً وإبراهيم وموسی فی واحد من النهرين»([7]). یعنی: «من، فرعون و عاد و ثمود را با اجازة خداوند در یکی از دو خلیج غرق کردم، و نوح و ابراهیم و موسی را در یکی از دو رودخانه نجات دادم»!. پژوهشگرانی که پیرو علیمحمد باب اند، البته وظیفه دارند تا تحقیق کنند که اولاً: عاد و ثمود در کدام خلیج غرق شده اند؟ (البته با توجه به آن که قرآن مجید میفرماید: قوم عاد در اثر تندبادهای پیاپی، و قوم ثمود در اثر صاعقهای آسمانی به هلاکت رسیدند)([8])!. و ثانیاً: ملاحظه کنند که ابراهیم علیه السلام از غرقشدن در کدام رودخانة پرخروش نجات یافت!؟ اما نظر ما این است که چون فرعون به طور مسلم در دریا غرق شده، علیمحمد نخواسته تا او را تنها گذارد، پس به جای آل فرعون، عاد و ثمود را به وی ملحق کرده است! و همچنین از آنجا که نوح و موسی علیهما السلام از خطر طوفان و دریا در امان ماندند، لذا علیمحمد ابراهیم خلیل علیه السلام را هم با آن دو قرین نموده تا نجات سه تن با هلاک سه دیگر همآهنگ شود، و بلاغت سخن به کمال رسد، هرچند ابراهیم علیه السلام از آتش نمرودی نجات یافت، نه از رودخانة علیمحمدی!. وعدههای دروغین باید دانست که پیروان علیمحمد باب در مازندران (در قلعة شیخ طبرسی) و زنجان و یزد و نیریز و دیگر نواحی شورشهایی به راه انداختند، و حتی با سربازان دولتی جنگیدند، ولی همگی شکست خورده و کشته شدند، و خود علیمحمد را هم به دار آویختند. اما او با صراحت تمام در آثارش، سپاه خویش را پیروزمند میشمارد، و وعده میدهد که اگر شمار آنان به هزار تن برسد، بر همة مردم روی زمین غلبه خواهند کرد، چنانکه مینویسد: «قل: إن الله ضمَّن علی نفسه بما نزّل فی الکتاب بأن يغلبنَّ أحداً من أصحاب الحق علی مائة نفس من دونهم، ومائة منهم علی ألف من دونهم، وألف منهم علی کل من علی الأرض کلها»([9]). یعنی: «بگو: خدا بر خود ضمانت کرده(!) بنابرآنچه در کتابش نازل نموده است که یک تن از یاران حق بر صد تن از غیر ایشان غلبه دهد، و صد تن از آنان را بر هزار تن از غیر آنها پیروز کند، و هزار تن از ایشان را بر همة مردم روی زمین چیره گرداند». با صرف نظر از اغلاطی که در عبارت مذکور دیده میشود، به گواهی تاریخ وعدة مزبور در مورد پیروان علیمحمد دروغ از آب درآمد، و با آن که عدة آنان تنها در حادثة زنجان از هزار تن متجاوز بود، به سختی شکست خورده و کشته شدند، نبیل زرندی مورخ بهایی در کتاب خود مینویسد: «در عدد اصحاب حجت (محمد علی زنجانی از پیروان باب) و عدد شهدای زنجان اختلاف است، بعضی به چند هزار نفر عدة شهدا را بالغ میدانند، بعضی هم بیشتر از اینها گفته اند. شنیدم یکی از اصحاب جناب حجت، اسامی شهدا را یادداشت میکرده و یادداشتی از او باقی مانده که در آن قبل از وفات جناب حجت، هزار و پانصدونودوهشت نفر را که به شهادت رسیده اند نگاشته است، و آنهایی که بعد از شهادت جناب حجت شهید شده اند، دویستودو نفر بوده اند»([10]). پیروان علیمحمد باب که فریب وعدههای دروغین او را خورده بودند، گمان میکردند که یاران مهدی موعودند و به زودی جهان را مسخر خواهند کرد، و بر خاور و باختر فرمانروایی میکنند، چنانکه میرزاجانی کاشانی مورخ بابی در کتاب «نقطةُ الکاف» مینویسد: «حضرت قدوس (محمد علی بارفروش از پیروان باب) میفرمودند: ما هستیم سلطان به حق و عالم در زیر نگین ما میباشد، و کل سلاطین مشرق و مغرب به جهت ما خاضع خواهند گردید»!([11]). آری، علیمحمد باب نه تنها وعدههای دروغین به پیروان خود میداد، بلکه میکوشید تا مخالفان خویش را نیز با این قبیل وعدهها جلب کند، چنانکه در نامهاش به میرزا آغاسی وزیر محمد شاه قاجار نوشته است: «فسوف تری الملوک بين أيدينا ومن علی الأرض فی خزائننا والله قوی حميد»([12]). یعنی: «به زودی پادشاهان را در پیشگاه ما خواهی دید، و هرچه را بر زمین است در خزائن ما میبینی، و خدا نیرومند و ستوده است». و البته نتیجة این شعارها – چنانکه میدانید – جز به دار آویختهشدنِ وی چیز دیگری نبود!. {فاعتبروا یا اولی الابصار} عمر جهان و شکل زمین سید علیمحمد در آثارش گاهی از جهان هستی سخن میگوید و سخت به موهومبافی روی میآورد، به عنوان نمونه: عمر جهان را از پیدایش آدم تا ظهور خود دوازده هزار سال واندی میشمرد، و شکل زمین را همانند شکل الاغ معرفی میکند! به علاوه، گمان میبرد که اکثر مردم روی زمین با زبان فارسی آشنایی دارند! (همانگونه که ذیلاً خواهد آمد)، و از این قبیل سخنان واهی، چندان میآورد که عُقلا را در سلامت مشاعرش به تردید میافکند، چنانکه در کتاب «بیان فارسی» در بارة عمر جهان مینویسد: «من ظهور آدم إلی أول ظهور نقطة البيان» از عمر این عالم نگذشته إلا دوازده هزار و دویست و ده سال([13]). البته بابیها و بهائیانی که با علوم تجربی سر و کار دارند و از پژوهشهای دانشمندان در بارة پیدایش انسان آگاهند، به خوبی میتوانند به موهومبودن این سخن پیبرند. باز، علیمحمد در کتاب «أحسن القصص» میگوید: «إن الله قد قدّر الخيل من مركز الباء، والبغال فی صورة الواو، والحمير على شكل الأرض لتركبوها في أسفاركم»([14]). یعنی: «همانا خدا اسب را از مرکز باء (حرف ب) مقدر فرموده و قاطر را در صورت واو آفریده و خر را به شکل زمین قرار داده تا در سفرهای خود بر آنها سوار شوید»!. و نیز در کتاب «بیان فارسی» مینویسد: اگرچه در این کَور اکثر خلق به کلمات فارسیه مستغنی هستند، و اگر کسی بخواهد فهم «بیان» را به هم رساند به قدر مایحتاج خود اخذ میکند([15]). به طوریکه ملاحظه میکنید از سخنان علیمحمد باب چنین برمیآید که «اکثر خلق» زبان پارسی را میدانند و در فهم کتاب «بیان» از کلمات «فارسیه» به اندازة نیاز خود بهره میگیرند، هرچند در حقیقت کلمات فارسیة ایشان، به نوعی از عربی معوج نزدیکتر است، و اعجاز کتاب «بیان» در عجر نویسنده اش از فارسینویسی خلاصه میشود. تأویلها و تقلیدهای خنک! چیزی که در آثار علیمحمد بیشتر به چشم میخورد تأویل آیات قرآنی و تقلید از آنها است، ولی چه میتوان کرد که اولاً: تأویل علیمحمد در اغلب موارد به قدری علیل و نامناسب است که عامیان بطلان آن را درمییابند تا چه رسد به عالمان. ثانیاً:ً تقلید وی از کلام مجید مایة خجلت است نه افتخار، جا دارد در این فصل نمونهای از کارهای او را نشان دهیم و داوری را به اهل انصاف سپاریم. علیمحمد در کتاب «أحسن القصص» به تأویل سورة شریفة یوسف پرداخته و یوسف پیامبر علیه السلام را با امام حسین بن علی علیهما السلام و برادرش بنیامین را با امام حسن رضی الله عنه تطبیق داده است، و در این باره مینویسد: «إذ قال قائل من إخوة يوسف وهو الحسن بن علي في أُم الكتاب قد كان حول النار بالنار القديم كبيراً. لا تقتلوا يوسف وألقوه في غيابة الجب الأحدية في حول النار مستوراً»([16]). یعنی: «زمانی که گویندهای از برادران یوسف که همان حسن بن علی در ام الکتاب باشد... گفت که یوسف را نکشید، بلکه او را در ژرفای چاه احدیت افکنید...»!. چنانکه ملاحظه میشود این بخش از سخنان علیمحمد برگرفته از آیة دهم در سورة کریمة یوسف است([17]) که وی به تأویل آن دست زده و از قول امام حسن رضی الله عنه به دیگر برادران خود سفارش میکند که یوسف یعنی حسین رضی الله عنه را مکشید و او را در قعر چاه احدیت افکنید! با آن که برادران ناتنی امام حسن رضی الله عنه که فرزندان علی رضی الله عنه بودند، در روز عاشورا به دفاع از امام حسین رضی الله عنه به شهادت رسیدند، چنانکه اسامی ایشان در کتب مقاتل ثبت و ضبط است، و هرگز کسی از آنان قصد قتل امام حسین رضی الله عنه را نکرد، تا نیاز به سفارش امام حسن رضی الله عنه افتد، وانگهی مقام احدیت را کدام چاه در راه است که برادران حسین رضی الله عنه میخواستند او را در آن افکنند!؟ آنچه برای شهدای عاشورا و به ویژه سرور شهیدان پیش آمد، رفتن به سوی بهشتبرین و رضوان الهی بود، نه قعر تاریک چاه! این قبیل تأویلات در آیات خداوندی نشان میدهد که علیمحمد باب نه مرد عقل و اندیشه بوده و نه اهل ذوق و سلیقه. اینک بنگریم که علیمحمد راه تقلید و همانندسازی را چگونه سپرده و به کجا رسیده است؟. در آغاز سورة شریفه اعلی در قرآن مجید میخوانیم: { سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأعْلَى (١)الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى (٢) } «نام خداوند والاتر خویش را به پاکی یاد کن، آن که آفرید پس معتدل و همآهنگ ساخت». علیمحمد در کتاب «أحسن القصص» خواسته تا همانند این دو آیه را بسازد، و از این راه ادعای خود را به اثبات رساند. مینویسد: «سبح ربک العلي محموداً، هوالذي خلقك في خط الاستواء»([18]). یعنی: «خداوند والای خود را که ستوده است منزّه شمار، او کسی است که تو را در خط استوا آفرید»!. آیا سید علیمحمد نمیدانسته که شیراز – زادگاه وی – در خط استوا واقع نشده است؟ و یا حقیقت آن است که جناب علیمحمد از آوردن جملهای که «اعتدال و همآهنگی» را در آفرینش برساند ناتوان مانده و ناگزیر آن را به «خط استوا» تعبیر نموده و کار را به مضحکه کشانده است!؟. قوانین ضد اخلاقی سعد زغلول یکی از سخنوران و سیاستمداران شهیر مصر گفته است: «کلُّ شريعةٍ تُؤَسَّسُ عَلَى فسادِ الأخلاقِ فهي شريعةٌ باطلةٌ». یعنی: «هر آیینی که بر پایة فساد اخلاق بنیانگذاری شود، آیینی باطل و نادرست است». در آیین علیمحمد باب برخی از امور ضد اخلاقی تجویز شده که همة شرایع الهی آن را تحریم نموده اند، و ما در اینجا به ذکر نمونهای از آنها بسنده میکنیم: علیمحمد، زنای محصنه را در شرایطی حلال دانسته و آن را راهی برای حل مشکل خانوادگی قلمداد کرده است، چنانکه در کتاب «بیان فارسی» به زبان عربی مینویسد: «فرض لكل أحد أن يتأهل ليبقی عنها([19]) من نفس يوحد([20]) الله ربها ولابد أن يجتهد في ذلك وأن يظهر من أحدهما ما يمنعهما عن ذلك حل على كلّ واحد بإذن دونه لأن يظهر عنه الثمرة ولا يجوز الاقتران لمن لا يدخل في الدين»([21]). یعنی: «بر هر فردی واجب است که همسر گزیند تا از او کسی باقی ماند که خدای خود را به یگانگی یاد کند و ناگزیر هر شخصی در این کار باید کوشش بسیار نماید، و اگر از سوی یکی از آن دو (شوهر یا زن) مانعی برای تولید فرزند ظاهر شد (مانند عقیمبودن و غیره) حلال است برای هرکدام به اجازة دیگری که از او ثمره (فرزند) ظاهر شود، ولی وصال جایز نیست، مگر با کسی که در آیین (بابیگری) داخل گردد»!. این دستور از دیدگاه علیمحمد به اندازهای جالب و جاذب بود که آن را در کتاب «بیان عربی» نیز تکرار و تأکید نموده است([22])، و حاصل سخن در هردو کتاب آن است که چون مردی بابیمذهب، از همسر خود فرزند نیاورد، میتواند زنش را در اختیار بابی دیگری قرار دهد و از راه تولید ثمره کند. با این تفاوت که در کتاب «بیان عربی» شرط اجازة زن و شوهر به یکدیگر را حذف کرده است، و مینویسد: «وإن يمنع أحدهما الآخر عن الثمرة يختارن إلى أن يظهر ولا يحل الاقتران إن لم يكن في البيان»([23]). یعنی: «اگر یکی از آن دو (شوهر یا زن) مانع شود که دیگری تولید ثمره کند البته کسی را برگزیند تا ثمره ظاهر گردد، ولی چنانچه شخص مزبور در آیین بیان نباشد وصال حلال نیست»!. علیمحمد هیچ نیاندیشیده در خانوادهای که حریم عفت آسیب ببیند، یعنی مرد بیگانهای به بستر کسی آزادانه راه یابد، در آن خانه از غیرت و حمایت ناموسی اثری باقی نمیماند و محبتِ ویژهای که همواره باید میان زن و شوهر برقرار باشد، محو میشود و وفاداری و صمیمیت به رفیقبازی و رقابت تبدیل میگردد، آیا به ذهن علیمحمد نرسیده که لااقل دستور دهد زن و مرد مزبور از هم جدا شوند، یا در صورت علاقة به یکدیگر کودک یتیمی را به فرزند خانوادگی بپذیرند و بدین رسوایی تن درندهند!؟. معلومات ناقص از قرآن کریم علیمحمد در عین آن که سخت میکوشیده تا در بارة قرآن مجید به (مانندسازی) دست زند، ولی از حفظ آیات قرآن محروم و از فهم درست آن مهجور بوده است، و همین امر موجب شده تا جسارت ورزد و سخنان مغلوط خود را همانند کتاب خدا به شمار آورد، شاهد مدعا آن است که وی در خلال آثارش گاهی آیات قرآنی را به غلط نقل میکند، مثلاً: در «بیان فارسی» مینویسد: «... (در بارة) نفوسی که میشنوند و سجده نمیکنند نازل شده، چنانچه نص آیة شریفه است: «وإذا سمعوا آيات الله لا يسجدون»»([24]). شما اگر در سراسر قرآن مجید تفحص کنید، چنین عبارتی را نمییابید و به جای آن میبینید که در سورة کریمة انشقاق آمده است: { وَإِذَا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لا يَسْجُدُونَ (٢١) } (الانشقاق: 21). پیدا است که علیمحمد به حافظة خود اعتماد ورزیده و آیة قرآنی را بدون بازنگری، دگرگون ساخته است. وی در جای دیگر از «بیان فارسی» به هنگام بحث از قرآنکریم مینویسد: «آنچه الآن میبینید که مؤمن به قرآن هستند، در حین نزول آن، غیر یک نفر مؤمن به آن نبود تا هفت سال»!([25]). این ادعا خطائی واضح است، زیرا به گواهی تاریخ در هفت سال نخستین از بعثت رسول صلی الله علیه و آله و سلم افراد متعددی چون علی رضی الله عنه و خدیجه رضی الله عنها و زید بن حارثه رضی الله عنه و دیگران آیمان آوردند، و در همان سالها در خلال سورههایی که نازل شد (مانند سورة مدثر و قلم و جز اینها) ذکر مؤمنان و مسلمانان به لفظ «جمع» آمده است، چنانکه میفرماید: { لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا } (المدثر: 31). «تا اهل کتاب به یقین رسند و کسانی که ایمان آورده اند، بر ایمانشان افزوده شود». و نیز میفرماید: { أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ (٣٥)مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (٣٦) } (القلم: 35- 36). «آیا ما مسلمانان را همانند گناهکاران شماریم؟ شما را چه میشود، چگونه داوری میکنید»!؟. شگفت آن که علیمحمد با این قبیل اطلاعات مغلوط هنگامی که در قلعة ماکو با یکی از همراهانش زندانی بود، خود را «نازلکنندة قرآن» معرفی کرده است! چنانکه ضمن «بیان فارسی» مینویسد: کل میگویند: امروز که ما مؤمن بالله و آیات قرآن هستیم، و حال آن که شجرة حقیقت (اشاره به خود علیمحمد است) که منزل قرآن بوده، و در این جبل ساکن است با یک نفسِ وحده»!([26]). در اوائل همین کتاب (باب ثانی از واحد اوّل) علیمحمد ادعا میکنند که وی همان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است که رجعت نموده، و در این باره مینویسد: «ظهور نقطة بیان (یعنی خودش) همان بعینه ظهور محمد است در رجع آن»!([27]). عجبا! کسی که چنین ادعایی داشته چگونه از نقل یک آیة قرآن درمانده و به تحریف آن دست زده است!؟. علیمحمد در نامهای که برای محمد شاه قاجار در اثبات ادعای خود نگاشته، مینویسد: «لأن عدة اسمی مطابق باسم الرب الذی قد قال الله سبحانه: وإذ تجلی ربك للجبل...»([28]). یعنی: «زیرا عدد نام من (به حساب حروف جمل یا ابجد) با نام «رب» برابر است، همان نامی که خدای سبحان در باره اش فرموده است: «وإذ تجلى ربك للجبل»»!. در اینجا نیز چنانکه ملاحظه میشود آیة شریفة:{فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ} (الأعراف: 143) را نادرست نقل نموده، اما دلیل او بر حقانیتش شگفتانگیزتر است، زیرا نام همة علیمحمدها و محمدعلیها با (رب) برابرند، آیا این برابری دلیل بر مهدویت یا نبوت یا ربوبیت ایشان میشود؟ و آیا اساساً سزاوار است شخصی که ادعای پیامبری دارد، به چنین سخنان واهی دست آویزد!؟. دشمنی با دانش! اندیشة «انحصارطلبی» در علیمحمد باب به اندازهای قوی بوده که دستور میدهد پیروانش تمام کتابها را محو کنند، و جز آثار وی و طرفدارانش هیچ کتابی را باقی نگذارند، و همچنین تصریح میکند که کسی حق ندارد کتاب دیگری جز کتاب «بیان» را تدریس کند، چنانکه در «بیان فارسی» آورده است: «فی حکم محو کل الکتب إلا ما اُنشئت أو تنشیء([29]) فی ذلک الأمر»([30]). یعنی: «در حکم از میانبردن تمام کتابها، جز آنچه در بارة این امر (بابیگری) پدید آمده یا پدید آید»!. و نیز در «باب عاشر از واحد رابع» از کتاب «بیان فارسی» مینویسد: «لا يجوز التدريس في كتب غير البيان إلا إذا أُنشيء فيه مما يتعلق بعلم الكلام وإن ما اخترع من المنطق والأصول وغيرهما لم يؤذن لأحد من المؤمنين»([31]). یعنی: «تدریس هیچ کتابی جایز نیست جز کتاب بیان و نیز آنچه در پیوند با علم کلام پدید آمده (تا بابیگری را اثبات کند)، و همانا به هیچ یک از مؤمنان اجازه داده نشده تا علم منطق و اصول و دانشهای دیگر را که ساخته شده، تدریس کنند»!. همچنین علیمحمد دستور داده است که هرچند سال یکبار، تمام کتابهای قدیمی را در آب افکنند و از میان بردارند به طوری که در «بیان فارسی» میگوید: «در هر ظهور، خداوند دوست میدارد که کلّ شیء جدید شود، از این جهت امر فرموده که در هر 202 سال یک دفعه، هر نفسی مایملک خود را از کتب، مجدد کند به این که در ماء عذب (آب گوارا) بریزد یا به نفسی عطا کند لعلّ عین عبدی بر حرفی نیفتد که کُره از نظر به اون داشته باشد»!([32]). همانگونه که ملاحظه میشود در این عبارت علیمحمد، فرمان میدهد که بابیها باید همة کتابهای قدیمی یا ذخائر علمی را در آب زلال افکنند یا به کسی ببخشند، مبادا چشم یکی از ایشان بر کلمهای بیفتد که آن را نپسندد و هیچ نیاندیشیده که همین حالت، ممکن است برای کسی که کتاب را به او بخشیده اند پدید آید!. آیا این همه انحصارطلبی و ضدیت با دانش در خور یک آیین ربانی و متعالی است، یا از یک تفکر منحط و ذهن معوج سر زده است!؟. خشونت و تصعب شدید با همة سستی و ضعفی که در آیین علیمحمد دیده میشود، وی بیاندازه خشن و متعصب بوده به طوری که دستور میدهد پیروانش احدی از مخالفان آیین او را بر زمین باقی نگذارند! در کتاب «بیان فارسی» صریحاً مینویسد: «بر هر صاحب اقتداری ثابت بوده و هست من عندالله بر این که نگذارد در ارض خود غیر مؤمن به بیان را»!([33]). و در «لوح هیکل الدین» از الواح بیان در بارة وظیفة اولین فرمانروای بابی میگوید: لن تذر([34]) فوق الأرض إذا استطاع أحداً غيرالبابيين([35]). یعنی: (چون فرمانروای بابی) توانایی یافت هیچ کس – جز بابیها – را بر روی زمین باقی نگذارد»!. باز در «لوح هیکل الدین» مینویسد: «أن أدخلوا كل ما على الأرض في البيان ولا تقبلوا من أحد ملأ الأرض جوهراً إن ينفق أن لا يدخل في البيان وخذوا عنهم كل ما ملكوا بغير حق»([36]). یعنی: «همة مردم روی زمین را در آیین بیان داخل کنید و از هیچ کس اگر تمام زمین را پر از گوهر کند نپذیرید، چنانچه بخواهد آن را انفاق نماید تا در آیین بیان داخل نشود، و همة دارایی ایشان را که به ناحق مالک شده اند از آنها بگیرید»!. همانگونه که ملاحظه میشود در مذهب علیمحمد باب اگر مردم دنیا بابیگری را نپذیرند، جانشان در خطر است و مالشان باید مصادره گردد([37]). باید دانست که در هیچ یک از ادیان آسمانی و آیینهای الهی چنین احکام خشنی دیده نمیشود. به عنوان نمونه، قرآنکریم در بارة رفتار مسلمین با نامسلمانان میفرماید: { لا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (٨) } (الممتحنة: 8). خدا شما را بازنمیدارد از آنان (غیر مسلمانانی) که در امر دین با شما پیکار نکردند و شما را از دیارتان بیرون نراندند که با ایشان نیکی کنید و در بارة آنها عدالت ورزید، همانا خدا عادلان را دوست دارد!([38]). و پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «أَلاَ مَنْ ظَلَمَ مُعَاهِدًا أَوِ انْتَقَصَهُ أَوْ كَلَّفَهُ فَوْقَ طَاقَتِهِ أَوْ أَخَذَ مِنْهُ شَيْئًا بِغَيْرِ طِيبِ نَفْسٍ، فَأَنَا حَجِيجُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»([39]). یعنی: «بدانید کسی که به همپیمانی غیر مسلمان ستم کند یا در کار او نقصان روا دارد یا او را به کاری بیش از طاقتش وادارد یا از او چیزی بدون رضایتش بگیرد، من روز رستاخیز معارض وی خواهم بود». عباس عبدالبهاء در کتاب «مفاوضات» میگوید: «در نجران طائفهای از مسیحی بودند، و حضرت محمد گفت: هرکس به حقوق اینها تعدی کند من خصم او هستم و در نزد خدا بر او اقامة دعوی میکنم»([40]). معجونی از خودستایی و دروغگویی علیمحمد باب را قهرمان خودستایی باید شمرد، و این ویژگی برخلاف صفات انبیا و اولیای خدا است که به مصداق { فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ }([41]). (النجم: 32) تواضع را هرگز از یاد نمیبردند و با غلوّ و مبالغه در بارة خویش به مخالفت برمیخاستند. علیمحمد ادعا داشته که همة آفریدگان، برای شناسایی او پدید آمده اند، و لازم است اگرچه یکبار برای وی سجده کنند و میگفته که همة مؤمنان بندگان او هستند! و عبادتها را از روزگار کهن، او بر بندگانش وضع کرده است، و تعجب میکند از آن که در سفر حج کسی وی را نشناخت با خود او بنیانگذار بیت الله بوده است! و بالاتر از این ادعا دارد که آفرینش آسمانها و زمین اثر عطا و کرم اوست، اما مردم نادان به این حقایق پی نبرده اند، چنانکه این اسرار خفیه! را در کتاب «بیان فارسی» بدین صورت فاش میکند: «بشناسید کسی که برای عرفان او خلق شده اید»!([42]). «نه این که مثل امروز دو فرسخی به نجف سجده کنید... و حال آن که امر نبود در دین اسلام، ولی حین ظهور کسی (مقصود، خود علیمحمد است) یک دفعه از برای او سجده نکند»!([43]). «هر نفس مؤمن در بیان، عبد رق او (علیمحمد) بوده و هستند، چنانچه اولوالهیاکل در قرآن، عبد رق رسول الله بوده و هستند»!([44]). «هزار و دویست و هفتاد سال از بعثت گذشت و در هر سنه مالانهایه، بر حول بیت طواف کردند، و در سنة آخر، واضع بیت (علیمحمد) خود به حج رفته که دید که ماشاءالله از هر فرقه به حج آمده، ولی اَحَدی او را نشناخته و او کُل را شناخته»!([45]). «او (یعنی علیمحمد) را میبینید یکی مثل خود، و حال آن که کل به او قائم است و از اثر جود او است، {خلق السموات و الارض و ما بینهما}!([46]). چنین انسان خودستا و متکبری، به دروغ ادعا مینموده پس از آن که وی شرحی بر سورة یوسف نگاشت، «همة مسلمانان آن را خواندند» ولی چون دیدند که در ایمان به علیمحمد بییار و تنها هستند، از وی روی گرداندند! این است راز آن که مسلمانان، بابیگری را نپذیرفتند و از قبول دعوت علیمحمد باز ایستادند! چنانکه در کتاب بیان مینویسد: «در آن سنة ظهور کتاب شرح سورة یوسف به کُل رسید، ولی چون نظر کردند دیدند رفیق ندارند، در تصدیق واقف شدند»!([47]). با آن که اولاً: شرح سورة یوسف (یا کتاب أحسن القصص) را به دلیل نسخههای معدود و خطی آن، اکثر مسلمانان ندیدند و از آن باخبر نشدند. و ثانیاً: علمائی هم که کتاب مذکور را خواندند به دلیل بیمایگی و غلطگوییهای فراوان نویسنده اش روی از آن برتافتند، (نه به دلیل رفیق نداشتن!) که اگر یکایک خوانندگان این کتاب آن را کتابی ارزشمند مییافتند حتماً رفقایی هم پیدا میکردند. پس در همین دو سطر کوتاه، دو دروغ بزرگ وجود دارد، و هنگامی که خودستایی و دروغگویی باهم بیامیزند، معجونی میسازند تماشایی و عبرتانگیز!.
زیرنویس: ([1])- هرچند شادروان عبدالحسین آیتی پس از نگارش کتاب «الکواکب الدرية» به اسلام گرایید و حتی ردیهای بر ضد بهاییگری نوشت، ولی در دورانی که کتاب کواکب را مینگاشت، بهایی معتقد و پرحرارتی بود، و از این رو کتابش مورد تأیید محفل روحانی بهایی واقع شد، چنانکه در پایان همان کتاب (الکواکب الدرية، ج2، ص347) ذکر این معنا رفته است. ([2])- الکواکب الدرية فی مآثر البهائية، ج1، ص235 تا 237، چاپ مصر، مطبعة السعادة، سنة 1342 هـ.ق. ([3])- به آیات 246 تا 251 سورة بقره رجوع گردد و با تورات، کتاب اولِ سموئیل، باب 17 مقایسه شود. ([4])- به نقل از کتاب اسرار الآثار، اثر اسدالله مازندرانی (مبلغ بهایی) حرف ر – ق، ص109 (موسسة ملی مطبوعات امری، 129 بدیع). ([5])- کتاب «اشراقات» اثر بهاءالله، ص18. ([6])- اسرار الآثار، ص110. ([7])- احسن القصص، ص34، چاپ سنگی. ([8])- نک: سورة الحاقه آیة: 5 تا 7. و سورة فصلت آیة: 15 تا 17). ([9])- منتخبات آیات از آثار حضرت نقطة اولی، ص8 (مؤسسة ملی مطبوعات امری، 134 بدیع. ([10])- مطالع الأنوار (تلخیص تاریخ نبیل زرندی) به کوشش عبدالحمید اشراق خاوری، ص625 (مؤسسة ملی مطبوعات امری، 129 بدیع). ([11])- نقطة الکاف، ص162، چاپ لیدن (1910 م. برابر با 1328 هـ.ق.). ([12])- کتاب «حضرت نقطة اولی» اثر مبلغ بهایی محمد علی فیضی، ص152 (مؤسسة ملی مطبوعات امری، 132 بدیع). ([13])- بیان فارسی، ص95. ([14])- احسن القصص، ص197. ([15])- بیان فارسی، ص130. ([16])- احسن القصص، چاپ سنگی، ص17. ([17])- در آیة دهم از سورة یوسف آمده است: {قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ(١٠). گویندهای از میان ایشان (برادران یوسف) گفت که یوسف را نکشید و او را در ژرفای چاه بیافکنید تا کاروانی او را برگیرد، اگر میخواهید کاری بکنید!. ([18])- أحسن القصص، چاپ سنگی، ص34. ([19])- در اینجا کلمة «عنها» غلط است و باید به «عنه» تبدیل شود، زیرا مرجع ضمیر (یعنی احد) مذکر است نه مؤنث. ([20])- در این عبارت کلمة «يوحد» درست نیست و باید به صورت «توحد» به کار رود، زیرا مرجع ضمیر در اینجا «نفس» میباشد که مؤنث مجازی است، چنانکه در کلمة «ربها» علیمحمد برای نفس ضمیر مؤنث را به کار برده است. ([21])- بیان فارسی (الباب الخامس والعشر من الواحد الثامن)، ص298. ([22])- بیان عربی، ص37. ([23])- بیان عربی، ص37. ([24])- بیان فارسی، ص250. ([25])- بیان فارسی، ص111. ([26])- بیان فارسی، ص21. ([27])- بیان فارسی، ص7. ([28])- اسرار الآثار (حرف ر – ق)، اثر فاضل مازندرانی، ص4 و 5 (مؤسسه ملی مطبوعات امری، 129 بدیع). ([29])- در اینجا: ما اُنشی، أو يُنشیء... باید بنویسد و ذکر صیغة مؤنث وجهی ندارد. ([30])- بیان فارسی، ص198. ([31])- بیان فارسی، ص130. ([32])- بیان فارسی، ص238. ([33])- بیان فارسی، ص262. ([34])- علیمحمد در اینجا اشتباه نموده و (لن يذر) صحیح است. ([35])- لوح هیکل الدین، ص15. ([36])- لوح هیکل الدین، ص6. ([37])- ابوالفضل گلپایگانی (مبلغ بهایی) در کتاب «کشف الغطاء» در صفحه 130 (چاپ تاشکند، مطبعة کویر) مینویسد: «در باب خامس از واحد خامس «بیان» میخواند، آنچه خلاصة آن این است که نفسکشیدن غیر مؤمن به «بیان» بر او حرام است تا چه رسد به اموال او. و لذا بر اولی القدرة لازم است که اموال ناس را بگیرند و به آنها رد نکنند، مگر وقتی که ایمان به صاحب «بیان» بیاورند. انتهی»!. ([38])- اشراق خاوری (مبلغ بهایی) در کتاب «محاضرات» در بارة این آیة شریفه قرآنی مینویسد: «در این آیه صریحاً میفرماید به کفار و مشرکین که اذیت آنها به شما نرسیده، مهربانی کنید و به عدالت رفتار فرمایید». (محاضرات، ج1، ص474 و 475، مؤسسه مطبوعات امری، 120 بدیع). ([39])- سنن ابی داود، کتاب الإمارة، باب 33، ص437، چاپ اسلامبول. ([40])- مفاوضات عبدالبهاء، ص17، چاپ لیدن، سنة 1908 م. ([41])- خودستایی مکنید. ([42])- بیان فارسی، ص188. ([43])- بیان فارسی، ص262. ([44])- بیان فارسی، ص115. ([45])- بیان فارسی، ص148. ([46])- بیان فارسی، ص116. ([47])- بیان فارسی، ص148.
به نقل از کتاب: ماجرای باب و بهاء [پژوهشی نو و مستند در باره بهاییگری]، نوشته: مصطفی حسینی طباطبایی
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|