|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>مسائل و عقايد اسلامي>اسلام > قواعد و مقدمات اساسی اسلام
شماره مقاله : 8019 تعداد مشاهده : 302 تاریخ افزودن مقاله : 24/8/1389
|
قواعد و مقدمات اساسی
1. اسلام دینی است که اساسش یقین است یقین اعتقاد جازمی است که شکی بدان راه ندارد. در کتاب (مختار الصحاح) رازی آمده که: یقین، به معنای علم و زوال شک است. و در «مفردات الفاظ القرآن» راغب اصفهانی به معنای آرامش فهم همراه با ثبات حکم آمده است. در «صفوة البیان» شیخ حسنین محمد مخلوف در تفسیر این آیه ﴿وَبِالْآَخِرَة هُمْ يُوقِنُونَ﴾ آمده است که: «دربارهي زندگی دوبارهي آخرت علمی قطعی دارند که اثری از ادعاهای دروغین و توهم در آن نیست. (لفظ یقین) از لفظ ایقان گرفته شده، و او به معنای تحقق و به وقوع پیوستن است. عرب میگوید: «یقن الماء» وقتی که سکون یابد و زیر آب مشخص شود». اسلام دینی است که اصول و قواعد اساسی خود را بر پایهي یقین بنیان کرده است. پس مسلمان واقعی کسی است که به این اصول و قواعد اساسی ایمان کامل و جازم و بدون شک داشته باشد، زیرا اسلام نسبت به صحت و درستی خود، ثقه و اطمینان کامل به پیروانش میدهد. و این تنها به خاطر قوت و توانای دلایل اسلام و استیلای آن بر درونها است، و با آن آرامش، ثبات و استقرار به انسان داده میشود. گفتنی است که قرآن که چنین توصیف شده است: { لا رَيْبَ فِيهِ }. (بقره / 2) «شکی در آن نیست.» حاوی این دلایل میباشد خداوند نفی شک از کتاب خود را با دلیل قطعی ثابت کرده است: { وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ }(بقره / 23) «اگر در آنچه بر بندهي خود نازل کردیم شک دارید، سورهای مانند آنرا بیاورید». و این آیه دلیل بر این است که قرآن، یقین و از جانب خدا است. اما باز به یک امر دیگر نیازمندیم تا شک از اصل دین زدوده شود و یقین حاصل گردد که عبارت است از قطعیت دلالت نصوص بر معنایشان، زیرا نص گاهاً قطعی الدلاله و گاهاً ظنی الدلاله است. اصول دین بر دلایل ظنی پایهریزی نمیشود، زیرا هر آنچه که اساسش ظنی باشد، پس خود نیز ظن است. خداوند پیروان آنرا نکوهش و گرویدگان به آنرا کافر معرفی میکند: { إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا (٢٨) } (نجم / 28) «آنها جزء از ظن پیروی نمیکنند در حالی که ظن بهره ای از حق ندارد». به همین جهت، علمای اصول گفتهاند: «الدلیل اذا تطرق الیه الإحتمال بطل به الاستدلال» «هرگاه دلیل احتمال بدان راه یابد، استدلال به آن، باطل میشود.» 2. اصول دین و پایههای آن قطعی و یقینی هستند بنابر آنچه ذکر شد، میگوییم که اصول دین و پایههای آن قطعی و یقنی هستند، زیرا دلایل آن از نگاه ثبوت و دلالت، قطعی و صریح ميباشند. و اگر دلایل اصول دین و اساسیات آن قطعی نباشد، اساس دین ظن و گمان خواهد بود که در این صورت جایگاهی برای تعدد آراء و نظریات مختلف (در اصول دین) خواهد شد که منجر به تعدد ادیان و فرقهگرایی میشود بدون اينكه با دلایل جزم و قطعی حق از باطل تشخیص داده شود[1]. 3. ادلهي ظنی در فروعات کاربرد دارند نه در اصول اسلام عبارت است از عقیده و عمل. و هر دو دارای اصول و ملحقاتی (فروع) هستند. مثال اصول: ایمان به وحدانیت خدا، نبوت محمد صلی الله علیه و سلم ، نماز، زکات و حرام بودن قتل و زنا. اینها اختلاف آراء و نظریات مثبت و منفی را نمیپذیرند، بلکه شریعت آنها را آورده و مورد اجماع امت با وجود اختلاف مذاهب است. لذا مسلمان عالم یا جاهلی یافت نمیشود که به وحدانیت خدا ایمان نداشته باشد یا منکر نبوت پیامبر صلی الله علیه و سلم باشد یا به وجوب نماز و زکات اقرار نکند یا اينكه قتل و زنا را حلال بداند. سبب اجماع امت در این اصل، قطعیت نصوصی است که بر این امور اساسی دلالت میکنند و همچنین عدم قبول آراء و دیدگاههای متفاوت میباشد. اگر چنین نبود خلل و فساد در دین و دنیا به وجود میآمد. پس هر کس که انکار یک اصل اساسی دین را بکند، کافر شده و خارج از دین خدا است. مثال فروع و ملحقات: بیشتر قضایای عملی فقهی به همین گونهاند، زیرا دلایل آنها غالباً ظنی است و محتمل بیش از یک وجه است، به همین دلیل آرای فقهاء در مورد آنها زیاد است. مانند: مسافت سفری که نماز در آن قصر میشود یا شخص روزه نگیرد؛ یا مسح بر جوراب؛ یا وضوء بعد از لمس زن، و صدها و بلکه هزاران مسایل فقهی دیگر از این قبیل. وقتی به فروعیات عقیده بنگریم به عنوان مثال: مسألهي برتری بین ملائکه و بشر را بیان میکنیم یا خلق عرش و قلم که کدام مقدمتر است، یا وقوع قیامت. در این امور اختلاف و تعدد دیدگاه جائز است، زیرا باعث فساد و دگرگونی دین و دنیا نمیشود مگر اينكه نص قطعی و صریح - از نگاه اثبات و دلالت- در مورد آن آمده باشد؛ مانند آیات صریح قرآن که اگر تکذیب شوند نص تکذیب شده و این کفر است. علماء از تقلید در اصول منع کردهاند، اما تقلید در فروعات را جائز دانستهاند، زیرا بیشتر دلایل فروع، ظنی است، و احتمال چند وجه از معانی در آن میرود. معانیای که تعریف دقیق آن یا فهم دقیق آن - برای عامه مردم- بدون مراجعه به علماء مشکل است. در خصوص منع کردن مردم از تقلید در اصول این لازم میآید که دلایل اصول دین ظنی نباشند، زیرا در غیر این صورت تقلید در اصول لازم میآید، لذا ضرورتاً ادلهي اصول باید خالی از ظن باشند یعنی قطعی باشند تا اينكه مردم و عوام مجبور به تقلید از علماء نباشد و منع در تقلید از اصول صحیح و قابل قبول باشد. 4. اصولِ حق قطعی و اصول باطل ظنی است اسلام دینی است که در اصول و مبادی خود بر دلایل قطعی که فقط یک وجه تفسیر از آنها برداشت میشود، تکیه میکند. و این اصول و تکیهگاهها همان چیزهایی هستند که خداوند عزوجل آنها را «آیات محکمات» مینامد. آیاتی که خداوند عزوجل آنها را به عنوان مصدر و مرجع اختلافات قرار داده است. چنانچه در آیهي 7 آل عمران گذشت. بنابر این، دین، یقینی است که هیچ شک و شبههای در آن نیست. در این آیات بیاندیش: { ذَلِكَ الْكِتَابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ (٢)الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (٣)وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (٤) } (بقره / 2ـ4) « اين كتاب هيچ گماني در آن نيست و راهنماي پرهيزگاران است . آن كساني كه به دنياي ناديده باور ميدارند ، و نماز را به گونه شايسته ميخوانند ، و از آنچه بهره آنان ساختهايم ميبخشند . آن كساني كه باور ميدارند به آنچه بر تو نازل گشته و به آنچه پيش از تو فرو آمده ، و به روز رستاخيز اطمينان دارند . ». { وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ }(بقره / 23) « اگر درباره آنچه بر بنده خود نازل كردهايم ، دچار شكّ و دودلي هستيد ، سورهاي همانند آن را بسازيد ( و ارائه دهيد ) و گواهان خود را بجز خدا ( كه بر صدق قرآن گواهي ميدهد ) فرا خوانيد ( تا بر صدق چيزي كه آوردهايد و همسان قرآنش ميدانيد ، شهادت دهند )». { قُلْ إِنِّي عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي }(انعام / 57) «بگو من از جانب پروردگارم دلیلی آشکار دارم». { إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا }(حجرات / 15) «همانا مؤمنان کسانی هستند که به خدا و پیامبرش ایمان آوردهاند و سپس دچار شک نشدهاند». {أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ }(ابراهیم / 10) «مگر دربارهي خدا – پدید آورندهي آسمآنها و زمین – شکی هست؟». { وَمَا كَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرَى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ (٣٧) } (یونس / 37) «و چنان نیست که این قرآن از جانب غیر خدا به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیقکنندهي آنچه که پیش از آن است میباشد و توضیحی از آن کتاب است که تردیدی در آن نیست و از طرف پروردگار جهانیان است». اما ادیان باطل عکس این هستند، اصول آنها بر پایهي ظن و توهم استوارند، زیرا آنها براي اصولشان به دلایل ظنی استناد میکنند، دلایلی که احتمال چند وجه معنا و تفسیر و تأویل در آن میرود و خداوند آنها را «متشابهات» نامیده است؛ و متشابهات صحیح نیست که در تأسیس اصول و پایههای دین به کار گرفته شوند، زیرا آنها (ام) یا مرجع نیستند. و در نتیجه پیروی از آنها هم درست نیست. در غیر این صورت، شخصِ دنبالهرو آن از کسانی خواهد بود که قلبی منحرف و کژ دارند. چنانچه در آیه 7 سورهي آل عمران بیان شد. به همین جهت، این ادیان و مذاهب ظنی هستند نه یقینی. بنگر چگونه خداوند عقیدهي نصاری را در مورد به دار آوریختن عیسی علیه السلام یادآوری میکند که بر ظن و اشتباه و بدون یقین استوار بود: { وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا (١٥٧) } (نساء / 157) «در صورتى كه او رانكشتند و به دار نياويختند، بلكه بر آنان مُشتبه شد (به اين خاطر شخصى را به گمان اينكه عيسى است به دار آويختند و كشتند) و كسانى كه درباره او اختلاف كردند، نسبت به وضع وحال او در شك هستند، و جز پيروى از گمان و وهم، هيچ آگاهى و علمى به آن ندارند، و يقيناً او را نكشتند». یا دربارهي آنها و امثال آنها میفرماید: { وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا }(یونس / 36) «بيشتر مشركان ( در معتقدات خود ) جز از شكّ و گمان پيروي نميكنند ( و جز به دنبال اوهام و خرافات نميروند ) . شكّ و گمان هم اصلاً انسان را از حق و حقيقت بينياز نميسازد ( و ظنّ جاي يقين را پر نميكند و سودمند نميافتد ) . بيگمان خداوند آگاه از چيزهائي است كه انجام ميدهند». یعنی عقیده و روش زندگیشان مستند به ظن و گمان است نه یقین: {إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا (٢٨) } (نجم / 28) مبنای حق بر یقین است و مبنای باطل بر ظنی میباشد که اساس عقاید منحرفان و روش زندگی آنهاست. بنابراین، هر دینی که بر ادلهي ظنی متشابه پایهریزی شده باشد، دینی است باطل و مایهي یقین برای پیروانش نیست. فِرَقها و طوائف مختلف نیز همین حکم را دارند. ادیان و طائفهها و فرقههای گمراه در یک اصل کلی با هم مشترکند که: اصول و مبانی اعتقادی آنها متکی به دلایل ظنی محتمل چند وجه است و هیچ کدام از آنها اصولشان مبتنی بر دلایل قطعی نیست. 5. کار اصلی قرآن پایهریزی اصول است نه فروع خداوند میفرماید: { مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ }(انعام / 38) «هیچ چیزی را در کتاب فروگذار نکردهایم». باز میفرماید: { وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ }(نحل / 89) «این کتاب را که روشنگر هر چیزی است بر تو نازل کردیم». این چیزهایی که خداوند در قرآنش روشن فرموده چیست؟ و اينكه از ذکر هیچ کدام از آنها فرو گذار نکرده و دریغ نورزیده کدامند؟ آیا اصول و اساسیات هستند یا فروع و ملحقات؟ شکی نیست که بیشتر فروعات در قرآن ذکر نشدهاند، لذا اگر منظور خدا در آیههای سابق فروعات میبود تناقض و تضاد پیش میآمد. پس تنها اصول باقی میماند تا اينكه مطابقتی باشد بین قول و حقیقت، لذا منظور از آیههای پیشین اصول است. استقراء و بررسی هم ثابت کرده است که خداوند عزوجل تمامی اصول را در کتابش بیان فرموده است، مانند: ایمان به الله و فرشتگانش و کتابهایش و پیامبرانش و روز آخرت و نماز و زکات و نیکی به پدر و مادر و ازدواج و طلاق، و حرام بودن دروغ و فواحش. اما تفصیل همگی اینها لازم نیست. مثلاً: اصل وجوب نماز را ذکر فرموده، اما بسیاری از تفصیلات آنرا از قبیل تعداد رکعتها، حرکتها و اذکار نماز را بیان نکرده است. یا در زکات، اصل وجوب آنرا بیان کرده و تفصیل آنرا به سنت پاک نبوی واگذاشته است. پس کلیت این آیه { وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ }مربوط به اصول است نه فروع. خداوند میفرماید: { وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ مَا يَتَّقُونَ }(توبه / 115) « خداوند ( به سبب عدالت و حكمتي كه دارد ) هيچ وقت قومي را كه هدايت بخشيده است گمراه نميسازد ( و در برابر اشتباه و لغزش ناشي از اجتهادي كه ميكنند ، به عقاب و عذابشان نميگيرد ) مگر زماني كه چيزهائي را كه بايد از آنها بپرهيزند روشن و آشكار ( و بيشبهه و اشكال ، توسّط پيغمبر ) براي آنان بيان كند». یعنی: اصول تقوی را بیان کرده است اما فروع آن از راه سنت یا اجتهاد به دست میآید. یا این آیه: { ذَلِكَ الْكِتَابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ (٢)}(بقره / 2) یعنی: هدایت در اصول و مبانی. به همین دلیل بعد از آیه، مبانی هدایت را ذکر میکند اعم از ایمان به غیب و برپا داشتن نماز و دادن زکات و ایمان به قرآن و دیگر کتابهای آسمانی پیشین و ایمان به روز آخرت؛ لذا در ادامهي آیهي میفرماید: { الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (٣)وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (٤)} (بقره / 3ـ4) اما فروع، گاهی در قرآن ذکر شدهاند و گاهاً در پیرامون بقیهي احکام قرار دارند. 6. قرآن همهي اصول را در بر گرفته است از آنچه گذشت معلوم میشود که قرآن کریم تمامی اصول و مبادی ضروری دین را به خاطر محقق شدن هدایت الهی، در بر گرفته است و هیچ کدام از آنها فروگذار نکرده است، در غیر این صورت قرآن مصدر هدایت نبوده و سزاوار این نیست که با {هُدًى لِلْمُتَّقِينَ }(بقره / 2) توصیف گردد. پس هر اصلی از این اصول به ناچار باید دلیل قرآنی و نص صریح بدون شبهه داشته باشند. در غیر این صورت این اصل باطل و مردود است. مصداق این امر، عقل صریح است، از آنجایی که معقول نیست که قرآن از ذکر امر ضروری دین که ایمان شخص بدون اعتقاد بدان درست نمیشود، غافل بوده باشد، قرآنی که در مدت ربع قرنی از زمان نازل شده است. و با وجود اينكه فروعاتی مانند: سلام، جا دادن به کسی در مجالس، خوردن، نوشیدن، شکار، تیمم، پاک شدن از حیض و جنابت و رفع قضای حاجت را با نصوص صریحی بیان کرده که شبهه در آنها نیست، لذا معقول نیست که مصدری که اين فروعات، بلکه فروع فروعات را ذکر کرده باشد، اما از ذکر اصلی از اصول کوتاهی ورزد. 7. قرآن تنها مرجع در پایهریزی اصول دین است اینها مجموعهای از آیات قرآن هستند که این قاعده را به روشنی بیان میکنند: { ذَلِكَ الْكِتَابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ (٢)}(بقره / 2) «این کتابی است که شکی در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران است». { فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلا يَضِلُّ وَلا يَشْقَى (١٢٣)وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى (١٢٤)قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنْتُ بَصِيرًا (١٢٥)قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَى (١٢٦)وَكَذَلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِآيَاتِ رَبِّهِ وَلَعَذَابُ الآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَى (١٢٧)}(طه / 123ـ127) « هركه از هدايت و رهنمودم پيروي كند ، گمراه و بدبخت نخواهد شد و هركه از ياد من روي بگرداند ( و از احكام كتابهاي آسماني دوري گزيند ) ، زندگي تنگ ( و سخت و گرفتهاي ) خواهد داشت ؛ ( چون نه به قسمت و نصيب خدادادي قانع خواهد شد ، و نه تسليم قضا و قدر الهي خواهد گشت ) و روز رستاخيز او را نابينا ( به عرصه قيامت گسيل و با ديگران در آنجا ) گرد ميآوريم . خواهد گفت : پروردگارا ! چرا مرا نابينا ( برانگيختهاي و به عرصه قيامت گسيل داشته و در آنجا ) جمع آوردهاي ؟ من كه قبلاً ( در دنيا ) بينا بودهام . ( خدا ) ميگويد : همين است ( كه هست و بچش نتيجه نافرماني را ) . آيات ( كتابهاي آسماني ، و دلائل هدايتِ جهانيِ ) من به تو رسيد و تو آنها را ناديده گرفتي ؛ همان گونه هم تو امروز ناديده گرفته ميشوي ( و بينام و نشان در آتش رها ميگردي ) . ما اين گونه سزا ميدهيم كسي را كه افراط ( در عصيان ) و تفريط ( در پرستش و عبادت ) پيش ميگيرد و به آيات پروردگارش ايمان نميآورد . مسلّماً عذاب آخرت بسيار سختتر و ماندگارتر ( از عذاب اين جهان ) است». { إِنَّا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا }(زمر / 41) «ما این کتاب را برای مردم، به حق بر تو فرو فرستادیم، پس هر کس هدایت شود، به سود خود اوست و هر کس بیراهه رود، تنها به زیان خودش گمراه میشود». { قُلْ أَنَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنْفَعُنَا وَلا يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللَّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الأرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَأُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ (٧١)}(انعام / 71) « بگو : آيا چيزي غير از خدا را بخوانيم ( و عبادت و پرستش كنيم ) كه نه سودي به حال ما دارد و نه زياني ؟ و آيا پس از آن كه خداوند ما را هدايت بخشيده است ( و به سوي خود رهنمون كرده است ) به عقب بازگشت كنيم ( و از ايمان دست بكشيم و ديگر بار به كفر برگرديم ؟ و ) بسان كسي ( باشيم و كنيم ) كه شياطين او را در زمين ( بيابانهاي برهوت ) ويلان و سرگردان به دنبال خود كشند ، و دوستاني داشته باشد كه او را به راه راست خوانند و به سوي خود فرياد دارند ( امّا او بديشان گوش نكند و به دنبال شياطين رود و گمراهتر و گمراهتر شود ؟ ) بگو : هدايت خداوند ، هدايت است و ( بجز اسلام ، ضلالت است ، و از سوي خدا ) به ما دستور داده شده است كه فرمانبردار پروردگار جهانيان باشيم ( و منقاد او شويم و به فرمان او رويم ) . ». { قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَى نَفْسِي وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ (٥٠)} (سباء / 50) «بگو: اگر گمراه شوم فقط به زیان خود گمراه شدهام و اگر هدایت یابم چیزی است که پروردگارم به سویم وحی میکند». { وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ {(نحل / 89) «این کتاب را که روشنگر هر چیزی است بر تو نازل کردیم». {مَّا فَرَّطْنَا فِي الكِتَابِ مِن شَيْءٍ }(/ 38) «هیچ چیزی را در کتاب فروگذار نکردهایم». { إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (٩)} (حجر / 9) «همانا ما قرآنرا نازل کردیم و ما برای او حافظ و نگهبان هستیم». { وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ }(کهف / 27) «و آنچه را از کتاب پروردگارت به تو وحی شده است بخوان، کلمات او را تغییر دهندهای نیست». { وَمَا كَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرَى مِنْ دُونِ اللَّهِ } (یونس / 37) «و چنان نیست که این قرآن از جانب غیر خدا و به دروغ ساخته شده باشد». { وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ (٤١)لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (٤٢)}(فصلت / 41ـ42) « قرآن كتاب ارزشمند و بينظيري است. هيچ گونه باطلي ، از هيچ جهتي و نظري ، متوجّه قرآن نميگردد . ( نه غلطي و تناقضي در الفاظ و مفاهيم آن است ، و نه علوم راستين و اكتشافات درست پيشينيان و پسينيان مخالف با آن ، و نه دست تحريف به دامان بلندش ميرسد . چرا كه ) قرآن فرو فرستاده يزدان است كه با حكمت و ستوده است ( و افعالش از روي حكمت است ، و شايسته حمد و ستايش بسيار است )». { اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (١٠٦)} (انعام / 106) « ( اي پيغمبر ! ) پيروي كن از آنچه از سوي پروردگارت به تو وحي شده است . هيچ خدائي جز او وجود ندارد . به مشركان اعتناء مكن ( و دشمنانگيِ آنان و سخنان ايشان را ناچيز انگار )». { كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ (٢)اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلا مَا تَذَكَّرُونَ (٣)} (اعراف / 2ـ3) « ( اين قرآن ) كتابي است كه از ( سوي يزدان جهان ) بر تو نازل شده است و نبايد از ناحيه آن هيچ گونه نگراني و ناراحتي به خود راه دهي . ( نه نگراني از ناحيه بار سنگين رسالتي كه بر دوش داري و نه از جانب عكسالعملهائي كه دشمنان سرسخت در برابر آن نشان ميدهند ، و نه از سوي نتيجه و برداشتي كه از تبليغ اين رسالت انتظار ميرود . چرا كه هدف از نزول اين قرآن اين است ) كه بدان ( كافران را از عواقب شوم افكار و اعمالشان ) بترساني ، و مؤمنان را پند و اندرز دهي . از چيزي پيروي كنيد كه از سوي پروردگارتان بر شما نازل شده است ، و جز خدا از اولياء و سرپرستان ديگري پيروي مكنيد ( و فرمان مپذيريد ) . كمتر متوجّه ( اوامر و نواهي خدا ) هستيد ( و كمتر پند ميگيريد )». { وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ }(بقره / 213) « و كتاب ( آسماني ) كه مشتمل بر حق بود و به سوي حقيقت ( و عدالت ) دعوت ميكرد ، بر آنان نازل كرد تا در ميان مردمان راجع بدانچه اختلاف ميورزيدند داوري كند». { وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ }(شوری / 10) « در هر چيزي كه اختلاف داشته باشيد ، داوري آن به خدا واگذار ميگردد». { وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (٥٠)} (مائده / 50) «برای مردم که یقین دارند، داوری چه کسی از خدا بهتر است». { أَفَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَمًا وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلا }(انعام / 114) «پس آیا داوری جز خدا جویم؟ با اينكه اوست که این کتاب را به تفصیل به سوی شما نازل کرده است». { وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (٦٤)} (نحل / 64) «و ما این کتاب را بر تو نازل نکردیم مگر برای اينكه آنچه را در آن اختلاف کردهاند، برای آنان توضیح دهی، و آن برای مردمی که ایمان میآورند رهنمود و رحمتی است». { وَيُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (٨٢)} (یونس / 82) «و خداوند با کلمات خود حق را ثابت میگرداند، هر چند بزهکارآنرا خوش نیاید». { وَيُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ (٧)} (انفال / 7) «خدا میخواهد حق را با کلمات خود ثابت، و کافرآنرا ریشه کن کند». { وَيَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَيُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ }(شوری / 24) « خداوند با سخنان ( قرآني ) خود باطل را از ميان برميدارد و حق را پابرجا ميدارد». { أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ }(عنکبوت / 51) «آیا برای ایشان بس نیست که این کتاب را که بر آنان خوانده میشود و بر تو فرو فرستادیم». { فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (٥٠)}(مرسلات / 50) «پس به کدامین سخن بعد از قرآن ایمان میآورند». {تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآيَاتِهِ يُؤْمِنُونَ (٦)وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (٧)يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (٨)وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آيَاتِنَا شَيْئًا اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ (٩)}(جاثیه / 6ـ9) « اينها آيات خدا است كه به حق بر تو ميخوانيم . با اين حال ، اگر به خدا و آيات او ( با وجود اين همه دلائل موجود در گستره جهان و پيدا در عبارات قرآن ) ايمان نياورند ، پس به چه سخني ايمان ميآورند ؟ ! واي بر هر كس كه دروغپرداز و بزهكار باشد ! آن كسي كه پيوسته آيات خدا را ميشنود كه بر او خوانده ميشود ( و از وعد و وعيد ، بيم دادن و مژده دادن ، امر و نهي ، و پند و اندرز ، صحبت ميدارد ، امّا او ) پس از آن از روي تكبّر ( بر كفر و مخالفت با حق و انجام گناه ) اصرار ميورزد ؛ انگار آيههاي خدا را نشنيده است ! ( حال كه چنين است ) پس او را به عذاب بس دردناكي مژده بده . هنگامي كه چيزي از آيات ما را فرا ميگيرد ، آن را به تمسخر ميگيرد و مايه استهزاء ميگرداند ! اين چنين كساني عذاب بزرگ و خواركنندهاي دارند». { اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ }(زمر / 23) «خداوند زیباترین سخن را به صورت کتاب نازل کرده است». { وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ }(توبه / 6) « اي پيغمبر ! ) اگر يكي از مشركان ( و كافراني كه به شما دستور جنگ با آنان داده شده است ) از تو پناهندگي طلبيد ، او را پناه بده تا كلام خدا ( يعني آيات قرآن ) را بشنود». { إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (٩١)وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ (٩٢)} (نمل / 91ـ92) « به من دستور داده شده است كه تنها و تنها خداوند اين شهر ( مقدّس مكّه نام ) را بپرستم . آن خداوندي كه چنين شهري را حرمت بخشيده است ( و آن را حرم امن و امان ساخته است ، و حرام فرموده است كه با كشتن انساني يا ظلم به كسي ، و يا با ذبح حيوان و جانور پناهنده بدان ، و يا اين كه با كندن درخت و گياه آن بدان اهانت گردد . امّا تصوّر نشود كه فقط اين سرزمين ملك خدا است ، بلكه در عالم هستي ) همه چيز از آن او است . و به من فرمان داده شده است كه از زمره تسليم شدگان باشم ( و همچون ساير مخلصان در برابر او كرنش ببرم و بس ) . و ( به من فرمان داده شده است ) اين كه قرآن را بخوانم ( و آن را بررسي و وارسي كرده و خود بفهمم و به ديگران تفهيم نمايم ، و در همه كارهاي زندگي برنامه خويشتن گردانم ) . پس هر كس ( در پرتو آن ) راهياب شود براي ( خير و صلاح و سعادت دنيوي و اخروي ) خود راهياب شده است ، و هر كس ( از قرآن دوري كند و در نتيجه ) گمراه گردد ( سزاي خود را ميبيند ) . و بگو : من فقط از زمره بيم دهندگان ميباشم ( و يكي از پيغمبران خدا بوده و وظيفه ما رساندن فرمان يزدان است و حساب و كتاب بر خداي منّان )». { وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلا يَهْتَدُونَ (١٧٠)} (بقره / 170) « و هنگامي كه به آنان گفته شود : از آنچه خدا فرو فرستاده است پيروي كنيد ( و راه رحمان را پيش گيريد ، نه راه شيطان را ) ، ميگويند : بلكه ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتهايم پيروي ميكنيم ( نه از چيز ديگري ) . آيا اگر پدرانشان چيزي ( از عقائد و عبادات دين ) را نفهميده باشند و ( به هدايت و ايمان ) راه نبرده باشند ( باز هم كوركورانه از ايشان تقليد و پيروي ميكنند ؟ ) ». { وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا } (کهف / 28) «و از کسی که قلبش را از یاد خود غافل کردهایم و از هوس خود پیروی کرده و کارش بر زیادهروی است پیروی مکن». { وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا } (کهف / 57) «و کیست ستمکارتر از آن کس که به آیات پروردگارش پند داده شده و از آن روی برتافته». { قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ (٦٧)أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (٦٨)}(ص / 67ـ68) «بگو: این خبری بزرگ است که شما از آن روی بر میتابید». { سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ (١٤٦)}(اعراف / 146) «از ( انديشيدن درباره نشانههاي موجود در آفاق و انفس و از فهمكردن ) آيات خود كساني را باز ميدارم كه در زمين به ناحق تكبّر ميورزند ( و خويشتن را بالاتر از آن ميدانند كه آيات ما را بپذيرند و راه انبياء را در پيش گيرند ) ، و اگر هر نوع آيهاي ( از كتاب آسماني و هرگونه معجزهاي از پيغمبران و هر قسم نشانهاي از نشانههاي جهاني ) را ببينند بدان ايمان نميآورند ، و اگر راه هدايت ( و رستگاري ) را ببينند آن را راه خود نميگيرند ، و چنان كه راه گمراهي را ببينند آن را راه خود ميگيرند ، اين ( انحراف از جاده شريعت خدا ) هم بدان سبب است كه آيات ما را تكذيب كرده و از آنها غافل و بيخبر گشتهاند». 8. نص قطعی قرآنی، مرجع ما در شناخت اصول دین است آیات قرآن به دو قسم تقسیم میشوند: 1) قطعی الدلاله: یعنی معنایش روشن و مفهومش واضح است، محکم و بدون تشابه ميباشد. 2) ظنی الدلاله: در بردارندهي بیش از یک معناست. خداوند پیروی و استناد به این آیات بدون ارجاع به اصل (محکمات) را حرام کرده است. چنانچه در بحث محکم و متشابه پیرامون آن سخن رفت. از واقعیتهای غیر قابل انکار در تاریخ فِرق این است که هیچ فرقهای یافت نمیشود که خود را منسوب به اسلام دانسته مگر اينكه حتماً در اصول و مبادی خود به آیاتی از قرآن استناد کرده است! پس عامل جدایی حق و باطل از میان آنها چیست، زیرا همه به قرآن استناد میکنند؟! جواب: اگر استناد ایشان به آیات متشابهی باشد که مشتمل بر چند معنا هستند، این دلیل بطلان این احتجاج و استناد است، زیرا دنبالهروی از متشابهات است، و این مرز مشترک بین همهي فرقههای گمراه است. و اگر احتجاج به آیات محکمی باشد که صریح الدلاله هستند، این دلیل بر حق و علامت رستگاری است. این شرط یا منهج اخیر فقط برای یک فرقه رواست، اما منهج و روش اول (پیروی از متشابهات)، فرقهي ضاله آنرا مسلک قرار داده و همگی فرقهها و ادیان باطل در آن فرو رفتهاند، و این دلیل آشکار فساد و بطلان است، زیرا حق یکی و باطلها متعددند. 9. تقلید و اجتهاد در اصول جايز نیست علمای علم اصول فقه اجماع کردهاند که تقلید از علماء در اصول جايز نیست، زیرا تقلید ظنی است که خداوند دنبالهرو آنرا نکوهش فرموده است، و دایرهي تقلید را فقط در فروع فقهی محدود کرده است. پس مادامی که تقلید به دلیل ظنی بودن در اصول ممتنع است، اجتهاد نیز به به همین صورت ظن است و واجب است که در اصول، معتبر شناخته نشود، به خاطر اشتراک با تقلید در علتی که به خاطر آن از تقلید در اصول منع شده، و آن علت هم ظن است. دلایل ظنی بودن اجتهاد اجتهاد از دو حال خالی نیست، یا عقلی است یا نقلی. اجتهاد یا دیدگاه عقلی احتمال اشتباه و درست در آن وجود دارد، لذا ظن ميباشد. دلیل این امر اختلاف اندیشهها و سلیقهها است. و انکار اختلاف سلیقهها، لجاجتی است که واقعیت آنرا تکذیب میکند. در صورتي كه اجتهاد یقینی باشد نه ظنی، جايز نیست كه عوام از تقلید کردن در آن منع شود، زيرا علت منعی را که علماء بیان کردهاند، ترس از افتادن در بیراههي ظن است، اما این علت از اجتهاد یقینی منتفی ميباشد، لذا در اجتهاد یقینی کسی خواستار منع تقلید نیست، زیرا علت به واسطهي ظهور مانع از بین میرود و بدون شک تکیه بر اجتهاد عالم بهتر از اجتهاد عامی یا جاهل است، زیرا احتمال خطا و لغزش در اجتهاد عامی بیشتر از احتمال خطا در اجتهاد عالم است، پس چگونه از اجتهاد عالم پیروی نمیشود و به جای آن دنبالهرو اجتهاد عامی میشود؟! اما اجتهاد نقلی، نقل - نص شرعی- از دو حال خارج نیست: یا ظنی است یا قطعی. اگر ظنی باشد، استناد به آن برای اصول صحیح نیست. بدین شیوه نصوص ظنی از موضوع خارج میشوند. و اگر قطعی باشند، اجتهادی در آنها نیست، زیرا معنایشان مشخص است. و هر چیزی شبیه آنها باشد، نیاز به اجتهاد در آن نیست. به همین دلیل، اصولیون اجماع کردهاند که (لا اجتهاد فی النص) با موجودیت نص، اجتهادی در کار نیست. بدون تردید منظور از نص که اجتهاد با وجود آن صحیح نیست، نص صریح و قطعی الدلاله است، زیرا بیشتر اجتهادات پیرامون نصوص صورت میگیرد و در مورد بسیاری از نصوص علماء طبق اجتهادشان دربارهي تفسیر آنها اختلاف دارند که این دسته نصوص ظنی الدلاله هستند بدین جهت در برخی از تعریفهای اجتهاد آمده است: (تحصیل حکم شرعی من دلیل ظنی): «به دست آوردن یک حکم شرعی از دلیلی ظنی». و برخی اصولیون از آن تعبیر کردهاند به: (المجتَهد فیه هو حکم شرعی لیس فیه دلیل من دلیل قطعی): «آنچه که در مورد آن اجتهاد میشود حکمي شرعی است که دلیل قطعی ندارد». و این را توجیه کردهاند که: (احکام شرعی که دارای دلایل قطعی هستند، اجتهاد و اختلاف در مورد آنها نیست، مانند وجوب نماز و روزه، و حرمت زنا و امثال آنها که ادلهي قطعی دربارهي آنها آمده، اما احکامی که نصوص قطعی دربارهي آنها نیامده و فقط نصوص ظنی الثبوت یا ظنی الدلاله درباره آنها آمده، محل اجتهاد هستند)[2]. همچنین علما گفتهاند: «احکام قطعی محل اجتهاد و اظهار نظر نیستند بعد از آنکه حق در نفی یا اثبات واضح و آشکار شده است. این دسته از احکام، واضح و روشن هستند؛ زیرا در حقیقت حکمشان واضح است و کسی که از آنها خارج شود، قطعاً مخطیء است»[3]. از آنجایی که اصول دین بر نصوص قطعی و واضح الدلاله متکی هستند، بنابراین اجتهاد در اصول ممنوع است، همچنان که تقلید در اصول ممنوع است. زیرا بعد از آنکه نص معنای کاملاً روشنی دارد به گونهای که عامهي مردم میتوانند آنرا فهم کنند بدون آنکه نیازی به اجتهاد علماء یا تقلید از آنان داشته باشند، از اینرو نیازی به اجتهاد و تقلید در اصول نیست. همچنین میتوان گفت: از آنجایی که تقلید در اصول دین جایز نیست، بنابراین، واجب است که نصوص دال بر اصول دین، برای عامهي مردم واضح و روشن باشند به گونهای که نیازی به اجتهاد و تقلید نداشته باشند. بنابراین تقلید تنها در فروع دین منحصر است، چون اغلب مسایل فرعی دین، بر ادلهي ظنی متکی هستند از اینرو تقلید در فروع جایز و درست است. پس هر اصلی که به نص قطعی الدلاله نیاز داشته باشد، به عنوان اصل خوانده نمیشود. بنابراین ملحق نمودن چنین اصلی به اصول دین، باطل است. یعنی اصل، باید دلیلش، یک نص قرآنی و قطعی الدلاله باشد. این بدان معناست که هر نصی که فهمش برای عوام دشوار یا مشکل باشد و احتمال چندین معنا و چندین صورت داشته باشد و جهت شناخت معنا و صورت راجح آن، نیاز به اجتهاد داشته باشد، در اصول دین نمیتوان به عنوان دلیل بر آن تکیه نمود. 10ـ اصول به وسیلهي نصوص ثابت میشوند نه به وسیلهي توضیحات و شروح یکی از حقائق آشکار آن است که: همهي مسایل اصولی – خواه مسایل اعتقادی باشد و خواه مسایل عملی – عامهي مسلمانان – جهت آگاهی به آنها – بجز تلاوت نصوص قرآنیشان نیاز به چیز دیگری ندارند. باید گفت که این نصوص نیازي به شرح و تفسیر و توضیح ندارند، چه رسد به اينكه قضایای فلسفی را در توضیح آن بیان داشت که سخن دربارهي آنها زیاد شوند و مقدمات زیادی برای آنها چیده گردند. یکی از حقایقی که باید در نظر داشت، این است که اصولی که فرقههای خارج از اهل سنت و جماعت، برای خود دارند و خاص خودشان است، نمیتوان آنها را فقط با نصوص قرآنی و بدون شرح یا تفصیل یا تأویل اثبات نمود؛ بلکه میبینیم که صاحبان این اصول در فلسفه و کلام غوطهور شدهاند به گونهای که فهم آن بر عوام دشوار است. و اگر تقلید کورکورانه نمیبود، این عوام آن اصول را نمیپذیرفتند، زیرا سخن گفتن دربارهي اثبات آنها، در حد فهم آنها نیست. این خود اثبات میکند که اصولی که این فرقهها برای خود دارند، در حقیقت اصول معتبر شرعی نیستند و گرنه نیاز به این همه شرح و توضیح و فلسفه و تأویل نمیداشت، چنانچه اصول دین بدین گونه هستند که اصلاً نیاز به توضیح و تفسیر و تأویل ندارند. 11.معنای قرآن همچون لفظش، محفوظ است معلوم است که قرآن کریم به واسطهي حفاظت خدای متعال از زیاده و کاستی محفوظ است، چنانچه میفرماید: { إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (٩)} (حجر / 9) «همانا ما قرآنرا نازل کردیم و ما برای آن حافظ و نگهبان هستیم». { وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ }(کهف / 27) «و آنچه را از کتاب پروردگارت به تو وحی شده است بخوان، کلمات او را تغییر دهندهای نیست». { وَمَا كَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرَى مِنْ دُونِ اللَّهِ }(یونس / 37) «چنان نیست که این قرآن از جانب غیر خدا و به دروغ ساخته شده باشد». { وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ (٤١)لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (٤٢)}(فصلت / 41ـ42) و این به این دلیل است که خداوند نبوت را خاتمه داده و ضرورتاً برای حفظ دین باید منبع و سرچشمهي آنرا محفوظ بدارد. در غیر این صورت، نیازمند پیامبر جدیدی بودیم که نقاط انحراف را برای مردم به نمایش بگذارد. چنانچه قبل از (پیامبر صلی الله علیه و سلم ) چنین بود. بدون شک هدف از حفظ و نگهداری الفاظ و مبانی، حفظ و نگهبانی مقاصد و معانی این الفاظ است؛ زیرا الفاظ وسیلهي بیان معانی هستند. پس باید لفظ محفوظ نگه داشته شود طوری که معنای مطلوبی از آن فهم شود بدون امکان تسلط علمای فاسد که بخواهند آنرا تحریف کنند. در غیر این صورت، هدف از بین میرفت و حکمت حفظ لفظ محقق نمیشد. چگونه ممکن است علمای سوء، بر معانی آن چیره شوند؟ دو وسیله یا دو راه برای تسلط این گونه علماء در لابهلای این آیات برای تحریف وجود دارد: تفسیر به رأی، یا به روایت. بدون شک رأی و اجتهاد، و روایت نيز نتیجهي تلاش بشری هستند و خداوند عزوجل متعهد پاکی و حفظ آن نشده، در نتیجه خطا و هوی بدان راه دارد. و لذا لفظ تفسیر میشود و روایاتی برای یاری مذهب ساخته میشوند. با توجه به اینکه اساسیات دین قابل خطا و اشتباه نیست، زیرا در غیر این صورت دین جایگاهی براي عرضهي مشکوکات میشد، از اینرو حفظ نصوص دین از هر راهی که منجر به خطا و شک در معنایش شود، لازم و ضروری است. بنابراین، نصوص اصول باید از آراء علماء و دیدگاههایشان در امان باشد تا اينكه در لفظ و معنا بِکر و دست نخورده و معصوم و محفوظ بماند. در غیر این صورت، دین در معرض اشتباه و خطا قرار میگرفت. و این بدان معناست که هر اصلی که نصوص قرآنیاش در تفسیر نیاز به رأی و روایت داشته باشند، اصل نیست. 12. وظیفهي روایات (سنت) پشتیبانی از اصول و تفریع است نه بنیانگذاری اصول و مبانی وظیفه روایات اين است كه روي اصول ذكر شده در قرآن تأکید ورزد، اعم از تفصیل دادن و بیان احکام فرعی، مانند: ذکر تفصیلات نماز که اصل آن توسط آیات قرآنی ثابت شده و روایاتی نیز در تأیید آن آمدهاند و از طرفی تفصیل آنرا نیز بیان کردهاند. دیگر اصول ایمان، مانند: اصل ایمان به خدا و فرشتگان و ملائکه و کتابهای آسمانی و روز قیامت نیز همین گونه است. اساسیات دیگر مانند زکات و روزه و حج و جهاد همین شیوه را دارند. اما اصلی که اصول دین را ثابت کند و در قرآن به صورت نص و قطعی وارد نشده باشد در دین ما اصلاً وجود ندارد- چون همهي اصول در مرحلهي نخست به وسیلهي قرآن به اثبات میرسند – و به خاطر دلایلی که اکنون گفتیم درست نیست. روشن است که سنت شرح دهندهي قرآن و میوهای از میوههای آن است، و شرح، تفریع و توضیحی است برای آنچه در اصل آمده است. میوه هیچگاه خودش رشد نمیکند مگر اينكه وابسته به اصلی باشد که آنرا بپروراند و متکی بدان باشد. سنت به نسبت قرآن مانند قوانینی است که از دستوری که قضایای کلی را در بر دارد، گرفته میشود، و قوانین اشتقاق یافته صرف نظر از قانون کلی منبع نیستند و تنها از آن سرچشمه گرفته و بر آن بنا میشود. و این از معنای این فرمودهي خدا بر می آید که می فرماید: { وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ }(نحل / 44) «و بر تو نازل کردیم قرآنرا تا روشن کنی برای مردم آنچه به سویشان آمده است». و در روایتهای معتبر اهل سنت تأمل کردم مانند کتب ششگانه، چنین اصلی را نیافتم که سنت آنرا بر اصول قرآن اضافه کرده باشد یا از آن حذف نموده باشد حتی از روایات آحاد و متواتر هم چنین امری به دست نیاوردم، که البته جرح و تعدیل روایات مربوط به علمای حدیثشناسی است. مردم ضرورتاً باید از آنها پیروی کنند. پس تکیه بر روایت برای اثبات اصول صرف نظر از قرآن نوعی تقلید باطل است. از طرف دیگر، روایات ممکن است ساخته و پرداخته شده باشد و به پیامبر صلی الله علیه و سلم یا به غیر ایشان نسبت داده شده باشند برخلاف آیات قرآن که خداوند حفظ آنرا از دستبرد تغییر و تحول عهدهدار شده است. لذا افراد هر اندازه عالم باشند نمیتوانند عبارتی بسازند و آنرا به قرآن نسبت دهند. در این صورت، نزد همه رسوا میشد. به همین جهت، باطل گرایان به روایاتی که ساخته و پرداختهاند، متوسل شدهاند، در نتیجه تشخیص صحیح از ضعیف آن مشکل است جز برای متخصصان این علم. و این رخنهای است که از خلال آن عبور دادهاند که تنها راه بستن آن هشدار دادن به مردم است به اينكه یگانه منبع معصوم از خطا و اشتباه همان آیات محکم قرآن هستند و در اصول بر غیر آنها تکیه نکنند. اما شرط تواتر، ممکن است هر کسی براي هر چیزی ادعای متواتر بودن بکند و چنان هم کردند، تواتر بودن را به روایاتی افزودند که با آن اصول دین کفار و زنادقه را ثابت کردند. خداوند متعال نسبت به بندگانش مهربانتر از آن است كه اصل دین آنان را موکول کند به مرجعی که مورد اتفاق و قبول همه نیست، و در آن شکافها و رخنههایی باشد که باطل بتواند از لابلای آنها نفوذ کند. در نتیجه، قرار دادن روایات با این اشتباهات مهلک به عنوان مرجع و بی نیاز بودنشان از نصوص قرآن، شرعاً ناروا و عقلاً غیر قابل قبول است. 13. مرجع ما در اصول، قرآنی است نه بشری با توجه به اینکه اصول دین ما، نصوصش تابع آراء علماء و روایاتهای آنها نیست و اينكه در اصول دین تقلید از علماء جايز نیست، پس علماء نمیتوانند در اصول به عنوان مرجع ما قرار گیرند، چون مردم برای اصول نیازی به آنها ندارد. و این یعنی؛ مرجعیت ما در اصول دینمان و مبانی آن، قرآنی و ربانی است نه علمایی و بشری. پس نقش علماء در این میان چیست؟ نقش علماء صرفاً در محدودهي فروعات است، و اجتهاد در ادلهي ظنیه صحیح است، نه قطعیه. و همین است معنای اجتهاد (کسب یک حکم شرعی از دلیل ظنی). زیرا دلیل صریح قطعی خودش واضح است و نیازی به مجتهد ندارد. بنابراین، مرجعیت علماء پیرامون فروع و ظنیات است و اصول و قطعیات در دایرهي اجتهاد آنها نیستند. لازم است گفته شود: فروعی که مستند به دلایل قطعی هستند خارج از اجتهاد ميباشند، زیرا چنانچه گفتیم، دلیل قطعی نیازمند مجتهد نیست. مثل این آیه که درباره عدهي زنی که شوهرش فوت کرده، میفرماید: { وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا }(بقره / 234) « و كساني كه از شما ( مردان ) ميميرند و همسراني از پس خود به جاي ميگذارند ، همسرانشان بايد چهار ماه و ده شبانهروز انتظار بكشند ( و عدّه نگاه دارند )». حتی پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم که داناترین و با فضیلتترینِ همهي مردم بود، از این مرجعیت قرآنی خارج نبود: {قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا يُوحَى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي }(اعراف / 203) «بگو: از آنچه که از جانب پروردگارم به من وحی میشود، پیروی میکنم». { قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَى نَفْسِي وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي }(سبأ / 50) «بگو: اگر گمراه شوم فقط به زیان خود گمراه شدهام و اگر هدایت یابم چیزی است که پروردگارم به سویم وحی میکند». { وَوَجَدَكَ ضَالا فَهَدَى (٧)}(ضحی / 7) «و تو را سرگشته یافت، پس هدایت کرد». (یعنی به وسیلهي وحی). در جایی دیگر میفرماید: { نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ (٣)} (یوسف / 3) «ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم بر تو حکایت میکنیم و تو قطعاً پیش از آن از بیخبران بودی». یا در آیهي 7 آل عمران میفرماید: { مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ }(آل عمران / 7) «بخشی از آن، آیههای «محکمات» است (و معانی مشخص و اهداف روشنی دارند و) آنها اصل و اساس این کتاب هستند». متشابهات برای شناخت معنا نیاز به ارجاع به سوی محکمات دارند نه به سوی آراء و روایات. و این در مورد اصول و فروعی است که با نص قطعی در قرآن ثابت شدهاند. 14. تفسیر و تأیل بدون نص صریح هیچ اصلی را اثبات نمیکند استدلال و احتجاج به قرآن دو نوع است: 1) احتجاج به خود نص، به خاطر روشنی و وضوح آن. 2) احتجاج و استناد به تفسیر نص، به خاطر نیاز نص بدان. ولی خداوند ادلهي اصول دین را صرفاً نصوص واضح و صریحی قرار داده که نیازمند شرح و تفصیل نیستند. راز این امر، آن است که تفسیر از کارهای بشری است و هر انسانی به هر درجهای از دانایی هم رسیده باشد، معصوم از لغزش و خطا نیست (بجز انبیاء). از اينرو هرگاه اصول دین به تفسیر واگذار شود، خطاپذیر خواهند بود. لذا در ثبوت اصل دین اعتماد به تفسیر صحیح نیست به دلیل عدم عصمت آن از خطا. و تنها تکیه گاه اثبات اصول دین، نص قرآنی است، زیرا از خطا و اشتباه از نظر لفظ و دلالت مصون هستند. پس هر اصلی که با تفسیر یا تأویل بدون خود نص ثابت شده باشد، دور انداخته میشود، زیرا تفسیر در حقیقت گفتهي مفسر است نه فرمودهي خداوند عزوجل . 15. عقل بدون نص محکم قرآنی مستقلاً نمیتواند اصول را نهادينه کند به همین خاطری که گفته شد تکیه به عقل یا در واقع رأی در بنیانگذاری اصول دین امکان ندارد، زیرا عقل نمیتواند حجت و دلیل این امر باشد، چون حجت لازم است از راهيابي خطا و اشتباه بدان معصوم باشد، در حالي كه عقل بشری چنین نیست. بدون تردید تکیه بر عقل بشری -با این وصف- در تأسیس اصول دین، درِ بزرگی را پیش روی دشمنان میگشاید تا وارد آن شوند و آنچه را که میخواهند بگویند با این دلیل که عقل آنرا میپسندد. بلکه واقعیت تاریخ عقاید و ادیان و مذاهب فکری گواهی میدهد که داعیان عقل، گفتههای خلاف عقلی را گفتهاند که عقل از پذیرفتن آنها ابا میکند و ذوقها آنرا رد مینمایند و فطرت سلیم آنرا نمیپذیرد. اگر عقل در اثبات اصول دین حجت میبود نیازی به بعثت پیامبران نبود، زیرا مردم بدانها ضرورتی نداشتند، چون وظیفهي پیامبر در بیان فرعیات منحصر شده بود و اصول دین را به عقول مردم و دیدگاههایشان واگذار نمودهاند. در حالی که این یک چیز غیر عقلانی است، زیرا روم و فارس آراء و فلسفههای مستند به عقل داشتند، آیا پیامبر صلی الله علیه و سلم آنها را به این دعوت کرده و مسلمانان با آنها جنگیده که فلسفه را با فلسفه و نظریه را با نظریه عوض کنند؟ در این صورت، معنی این آیه چه خواهد بود:{ ذَلِكَ الْكِتَابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ (٢)}؟آیا قرآن، کتاب هدایت در فروع است، و در اصول نیست!؟ و نیز معنی این آیه که میفرماید: { وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ }(بقره / 213) «و همراه آنها کتاب، به حق نازل کردیم تا در آنچه که مردم در آن اختلاف دارند، حکم کند». آیا آنچه که در آن اختلاف دارند اصول است یا فروع؟ و مفهوم این آیه چه میشود که: {إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الأنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى (٢٣)} (نجم / 23) «آنها جز از ظن و آنچه نفسهایشان میخواهد پیروی نمیکنند در حالی که از جانب پروردگارشان هدایت برای آنها آمد». مگر نه این است که مردم به عقل و آرای شخصی خود و بدون توجه به هدایتی که از جانب پروردگار آمده است، به ظن و هوای نفسانی اعتماد کردهاند؟ و الا بشر – نه خدا – خود در مهمترین قضایای دین (اصول) مصدر هدایت و تشریع میبود. و این تفکر از تفکرات کفر است. و اينكه خداوند میفرماید: { وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ }(نحل / 89) «این کتاب را که روشنگر هر چیزی است بر تو نازل کردیم.» یعنی چه؟! آیا اصول دین از اولین چیزهایي نیست که قرآن به بیان آن پرداخته است؟ و معنی این فرمودهي خدا چیست: { وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ مَا يَتَّقُونَ }(توبه / 115) «و در شأن خدا نیست که گروهی را پس از آنکه هدایتشان نمود گمراه کند، مگر آنکه چیزی را که باید از آن پروا کنند، برایشان بیان کرده باشد». آیا اصول دین از جمله مسایلی نیست که خدا تقوی را در آن بیان کرده است؟ آری! اگر عقل، کیان و تعریف مستقلی داشت طوری که دیگر به همهي مسایل اصولی مورد سؤال، پاسخ روشن و بدون ابهام میداد، جائز میشد که عقل مرجعی در دین باشد. و لازم میآمد که نقش رسالت و پیامبر را ملغی کنیم، زیرا با این توصیف عقل، نیازی به آن دو نیست، و نیز اعتراض بر بعثت پیامبران درست و منطقی میبود! اما واقعیت عقل آن است که در سر این انسان است، و انسانها طبیعتاً با هم اختلاف دارند؛ لذا حجت و مرجع دانستن عقل در اصول دین بیمعنی است. امام غزالی فلاسفه را تکفیر کرد و بر ابن سینا و فارابی رد نوشت، ايشان در مورد آن، کتابی را تحت عنوان (تهافت الفلاسفه) تحریر نمود؛ ابن رشد آمد تا او را رد کند لذا در جواب کتاب او کتابی به نام (تهافت التهافت) نوشت. بدون شک هر یک از آنها دارای عقل چیره و فکری نخبه بودهاند. پس کدام یک از آنها حق است؟! و عقل کدام یک حجت و مرجع است؟! اما قرآن یک چیز است که در کتابی گردآوری شده و دارای تعریف و کیان مشخص و مستقلی است که خداوند عزوجل به ارجاع دادن امور به آن امر فرموده است. و برای هر مطلب اصولی یک جواب واضح و بدون ابهام دارد با این شرایط فقط قرآن میتواند مرجع و خصوصاً یگانه مرجع در اصول دین باشد، زیرا تنها مصدری است که ویژگیهای فوق را در نظر گرفته است. و عقل بشری نمیتواند مانند قرآن را بیاورد، چنانچه خداوند عزوجل میفرماید: { قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا (٨٨)}(اسراء / 88) «بگو: اگر انسان و جن جمع شوند بر اينكه نمونهای مانند قرآن بیاورند نمیتوانند مثل آنرا بیاورند اگر چه همدیگر را یاری کنند». علماء تصریح کردهاند که در امور مورد اختلافياي كه مستند به دلایل ظنیه است، الزام و انکاری وجود ندارد، زیرا علماء در عقول و به تبع آن در معقولات متفاوتند، لذا صحیح نیست که مردم را ملزم به قضایایی نمود که ناشی از اختلاف عقول است و آنرا جزء اصول قلمداد کرد. اینها همه از یک طرف، از طرف دیگر عقل تنها میتواند قضایای عمومی و کلیاي همچون نبوت را اثبات کند، اما این امکان را ندارد که مطالب خاصي را برای این قضایای کلی ثابت گرداند؛ یعنی -در مثال ذکر شده- نمیتواند نبوت شخصی معین را امضا نماید. شرعاً اثبات قضایای کلی صرف نظر از اثبات مطلوب خاص براي آن قضايا، غیر معتبر است. اگر انساني بگوید: من ایمان میآورم به اينكه خداوند پیامبرانی دارد، این انسان تا زمانی که به نبوت محمد صلی الله علیه و سلم ایمان نداشته باشد، از محدودهي اسلام خارج است (کافر ميباشد) تا زمانی که معنی خاصی (نبوت محمد صلی الله علیه و سلم ) را برای آن معنی کلی (نبوت) اثبات نکند. گفتنی است که انسان نمیتواند تنها به وسيلهي نظر عقلی و بدون نص شرعی، این معنای خاص را بفهمد، زیرا دیدگاه عقلی نمیتواند اصول شریعت را ثابت کند، چون هدف عقل اثبات قضایای کلی است نه قضایای خاصی که جز از راه نص شرعی اثبات نمیشوند. و این بر این فرضیه است که همهي عقلاء به نبوت اقرار کرده باشند در حالی که اغلب عقلاء اعم از فلاسفه، دانشمندان با تکیه بر آراء عقلهایشان منکر آن شدهاند. عقل شاید بتواند اصول اساسی اعتقادی مانند الوهیت، نبوت و معاد را ثابت کند، اما نمیتواند اصول دیگری همچون اعتقاد به ملائکه را که در اعتبار ایمان ضروری هستند، ثابت گرداند. به همین شیوه، عقل این امکان را ندارد که اصول عملی را نیز ثابت کند مانند: نماز، زکات، حج، و روزه. این همان اصولی هستند که ایمان بدون اقرار به آنها هیچ اعتباری ندارد و انسان وارد اسلام نمیشود. در نتیجه، اجتهاد یا دیدگاه عقلی به تنهایی و بدون نص شرعی نمیتواند به معنای مطلوب اصول شرعی برسد. 16. وظیفهي قرآن و سنت و اجتهاد در اینجا میتوان وظیفه خاص هر کدام از قرآن و سنت و اجتهاد را مشخص نمود: - وظیفهي اختصاصی قرآن، نهادینه کردن اصول و مبادی دین است. - وظیفهي سنت، تأکید اصول نهادینه شده و توضیح و تفصیل آنهاست. - وظیفهي اجتهاد، استنباط احکام شرعی در موارد زیر است: 1) عدم وجود نص قرآنی یا نبوی. 2) اگر نص ظنی الدلاله یا ظنی الثبوت باشد با این توجه که ظنی الثبوت مخصوص سنت است، چون قرآن قطعی الثبوت است. 3) قرار دادن احکام در موارد مخصوص خود که به واسطهي اختلاف زمان و مکان و واقعیتها متفاوت است. 17. قرآن دلايل عقلی و نقلی را با هم جمع نموده است از جمله حقایق بزرگی که بسیاری از مردم از ادراک و تطبیق آن با وجود تکرار شدن آن در قرآن و مشخص بودنشان، غافل ماندهاند، این است که قرآن عظیم قویترین دلایل عقلی را بر صحت ادعاهایی ایمانیاش، پیش رو میاندازد. این خطابی است که قبل از مسلمانان متوجه کفار میشوند، به همین دلیل، قرآن با یک بحث و گفتگوی طولانی با دروغگویان در افتاده، تا اينكه آنها را بر صحت آنچه که ادعا میکند، با دلایل و براهین عقل قانع سازد. گفتنی است که دهها آیه در قرآن آمده که عقل را مخاطب قرار میدهد و راهنمای استفاده از آنرا بیان کرده و به عدم تعطیل عقل راهنمایی و ارشاد میکند. و همچنین جمود فکری و تقلید کورکورانه را نکوهش میکند. گاهاً از عقل به لُب (عقلی که مخلوط به هوی نیست) تعبیر میکند و گاهاً به قلب و فؤاد یا فکر و بصر و نظر و غیره. و علاوه از تعبیرهای علم و برهان یا شبیه اینها که در قرآن زیاد میآیند، و همهي اینها از متعلقات عقل هستند. اضافه بر اشتقاقات خود لفظ عقل که تقریباً 50 بار در قرآن تکرار شده است! و من بسیار تعجب میکنم از مسلمانی – خصوصاً افراد عالم – که میگوید: چگونه با قرآن علیه کسی استدلال نماییم که قرآن را قبول ندارد؟! شگفتناکتر اينكه این حجت غلط در میان مؤمنان به کار گرفته میشود تا آیات قرآنرا ترک نموده و نقش مناقشهجو را بازی کنند در حالی که دو طرف به خیال خودشان به صحت قرآن ایمان دارند. بايد گفت كه این مغالطهاي است كه به دو دلیل ذیل اشتباهی بزرگ میباشد: 1-افراد مناقشهجو عادتاً در بین خود مسلمانان هستند و این فکر را میان آنها میاندازند که نیازی به پدید آمدن ایمان نیست. و اثبات اصول را به عقول مجرد واگذار ميکنند. این در حالی است که مؤمن هستند و قبلاً به صحت قرآن ایمان آورده بودند به قرآنی که مصدر هدایت است و از طرف خدا نازل شده است: { وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ }(بقره / 213) « و كتاب ( آسماني ) كه مشتمل بر حق بود و به سوي حقيقت ( و عدالت ) دعوت ميكرد ، بر آنان نازل كرد تا در ميان مردمان راجع بدانچه اختلاف ميورزيدند داوري كند». نقش دلایل عقلی نسبت به خود مسلمانان، تنها برای افزونی اطمینان است نه به وجود آمدن ایمان در آنها. چنانچه خداوند از قول ابراهیم علیه السلام میفرماید: {رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي }(بقره / 260) « پروردگارا ! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده ميكني . گفت : مگر ايمان نياوردهاي ؟ ! گفت : چرا ! ولي تا اطمينان قلب پيدا كنم ( و با افزودن آگاهي بيشتر ، دلم آرامش يابد ).» مگر اينكه یکی از طرفین، چنان وانمود نماید که خارج از دایرهي ایمان استدلال مینماید. 2. اگر فرض کنیم که مناقشه با طرف کافر است، قرآن در بیان دلایل عقلی و منطقی، عاجز و قاصر نیست. و غیر از قرآن به چیز دیگری نیاز نداریم مگر بخواهیم دایره را وسعت و عمومیت دهیم، زیرا قرآن همهي حجتها و دلایل عقلی و اصلی را در خود جای داده است. بنگر چگونه دلیل خلق را به عنوان اثبات ربوبیت الله به کار میگیرد، و دلیل ربوبیت را برای اثبات دلیل الوهیت با مختصرترین عبارت بیان میکند: {اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ }(بقره / 21) «پروردگارتان را بپرستید کسی که شما را آفرید». پس خدا تنها خالق است، در نتیجه او رب است، و به واسطهي همین رب بودن او، پروردگار دیگری جز او نیست. پس اوست معبودی که جزء او معبود برحقی نیست. سپس دلایل ربوبیت را بیشتر به تفصیل بیان کرده است: { الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً }(بقره / 22) «کسی که زمین را به عنوان گسترهای و آسمآنرا به مانند بنیانی برای شما قرار داده است». و بدین گونه بیان میکند تا به خود هدف اصابت کند: {هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ } (فاطر / 3) « آيا جز الله ، آفرينندهاي وجود دارد كه شما را از آسمان و زمين روزي برساند ؟ ( نه ! اصلاً ) . جز او خدائي وجود ندارد». { أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ (٣٥)}(طور / 35) « آيا ايشان ( همين جوري از عدم سر بر آوردهاند و ) بدون هيچ گونه خالقي آفريده شدهاند ؟ و يا اين كه ( خودشان خويشتن را آفريدهاند و ) خودشان آفريدگارند ؟ ». { إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لأولِي الألْبَابِ (١٩٠)} (آل عمران / 190) « مسلّماً در آفرينش ( عجيب و غريب و منظّم و مرتّب ) آسمانها و زمين ، و آمد و رفت ( پياپي ، و تاريكي و روشني ، و كوتاهي و درازي ) شب و روز ، نشانهها و دلائلي ( آشكار براي شناخت آفريدگار و كمال و دانش و قدرت او ) براي خردمندان است». بار دیگر بنگر: تا ببینی که چگونه دلیل عقلی را برای اثبات پیامبری محمد صلی الله علیه و سلم و راستی رسالتش به کار میگیرد، آنجا که میفرماید: { وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا }(بقره / 23) این آیه دو نکته دارد: {مِمَّا نَزَّلْنَا} یعنی قرآن.{عَبْدِنَا} ، منظور پیامبر صلی الله علیه و سلم است. و هر دو ملازم هم هستند. پس هرگاه شک و تردید از آنچه فرو فرستاده شده (قرآن) زدوده شد، به تبع آن شک از (مرسَل= محمد صلی الله علیه و سلم ) نیز بر طرف میشود. در نتیجه، صحت یکی از آن دو، دلیلی است بر صحت دیگری. حال این دلیل عقلی که شک را از آن دو میزداید، کدام است؟{فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ }. «يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را- غير خدا- براى اين كار، فرا خوانيد اگر راست مىگوييد!». یعنی: اگر از آوردن یک سورهي نظیر آن عاجز شدید، اعجاز ثابت شده و شک برطرف میشود. و این چیزی بود با یک دلیل عقلی در نهایت ایجاز و اعجاز ثابت شد. از همهي آیات سهگانهي سورهي بقره تعریف مشخص سه قضیهي اعتقادی بزرگ را به دست میآوریم: صحت توحید و نبوت و قرآن و قضیه چهارمی میماند که ایمان به روز قیامت است. لذا با روشن شدن سه مطلب قبلی، تنها با خبر دادن آن بدون آوردن دلیل عقلی، اکتفا میکند، زیرا نیازی به دلیل براي صحت روز آخرت نیست، چون صحت خبر (قرآن) و مخبِر (پیامبر صلی الله علیه و سلم ) آمده است؛ لذا در دنباله میفرماید: { فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ }(بقره / 24) «اگر نتوانستید و هرگز نمیتوانید، پس بترسید از آتش». روی سخن با کافران است، پس وضعیت با مؤمنان چطور باید باشد؟ و چگونه گفته میشود که حجت الهی در قرآن بر غیر مسلمانان نیست و سپس همین سخن را برای بر کنار کردن قرآن از صحنهي هدایت مسلمین به کار میگیرند. و اصول دین را بسیار دور از کتاب پروردگار جهانیان به وجود میآورند. پس قرآن نه علیه کفار و نه علیه مسلمین، حجت و دلیل نیست؟ پس بر چه کسی حجت است؟ مگر خداوند آنرا نازل نکرده است؟ و اگر این حجت خدایی را در کتابش نیابیم که بر آن نص آورده، در کجا مییابیم: { قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ }(انعام / 149) «بگو: برهان رسا ویژهي خداست». و پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم چه کسی را مخاطب آنچه خدا به او امر کرده، قرار میدهد: { وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ }(کهف / 29) «بگو: حق از جانب پروردگارتان آمد، پس کسی که میخواهد ایمان بیاورد و کسی که میخواهد ناسپاس باشد». آیا تنها برای مسلمانان است؟ و حق ذکر شده در آیه، منبع آن چیست؟ آیا خدا و آیات خدا تغییر کرده است؟! { فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآيَاتِهِ يُؤْمِنُونَ (٦) }(جاثیه / 6) «پس به کدامین گفته بعد از خدا و نشانههایش ایمان میآورید؟» خداوند عزوجل از قول پیامبرش میفرماید: { إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (٩١)وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ (٩٢) } (نمل / 91ـ92) «به من امر شده است که تنها پروردگار این سرزمینی که خداوند آنرا حرام کرده، بپرستم همه چیز از آن اوست، و به من دستور داده شده تا از مسلمانان باشم و قرآنرا تلاوت کنم. پس هر کس هدایت یافت به نفع خود هدایت یافته و هر کس که گمراه شود بگو من تنها از بیمدهندگانم». آری، این حق که قرآن است از جانب پروردگار صادر شده است. و قرآن حجت بالغه است و ما موظف به پیروی و تبلیغ و استناد به آن هستیم. {فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ }(کهف / 29) «هر کس خواست ایمان بیاورد و هر کس خواست کافر شود». و این ملغی کردن و از صحنه به در کردن دلایل عقلی نیست! نه!... هرگز... بلکه خود قرآن به آن دستور میدهد. و این یک اعتراض است براي از بین بردن نقش قرآن در برابر آنچه عقل مینامند، گویی قرآن در یک طرف و عقل در طرف دیگر قضیه است و تو مختار هستی کدام را بر گزینی؟! و گویا در قرآن دلایل عقلی نیست و قرآن ضعیفتر از آن است که براهین و دلایل منطقیاي بیاورد که کافرین و ملحدین را به صحت اقوال و ادعاهای خود ملزم گرداند؟ پس به کسی نیاز دارد تا با ذکر دلایلی، ادعاهای قرآن را به اثبات برساند و عباراتی را ارائه بدهد که قرآن از اظهار آن عاجز و ناتوان بوده است. این بزرگترین بهتان و بلکه از لوازم کفر است هر چند که گوینده یا معتقد به آن، قصد نیکي داشته باشد و تصور لوازم فاسد این بهتان را نکند! خداوند میفرماید: { إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ }(اسراء / 9) «به راستی این قرآن به راهی که راست است، هدایت مینماید». و این هدایت شامل همه چیز است و دلایل عقلی نیز در این کلی داخل هستند، زیرا این قرآن دارای بهرهاي بیشتر و درستتر از عقل است. {أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَرَحْمَةً وَذِكْرَى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (٥١)قُلْ كَفَى بِاللَّهِ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ شَهِيدًا }(عنکبوت / 51ـ52) «آیا کافی نیست برای آنها که کتاب را بر تو نازل کردیم تا بر آنها خوانده شود، به راستی در این رحمت و پندی است برای گروهی که ایمان میآورند. بگو: خداوند به عنوان گواه بین من و شما کافیست». این وضعیت با کافران است پس باید حال و شأن با مؤمنان چگونه باشد؟! پس این اسطوره که قرآن برای غیر مسلمانان حجت نیست و ضرورتاً عقل باید به دور از قرآن حجت باشد و حجت تنها در عقل بدون قرآن است، از کجا آمده است؟! سپس این اسطوره را با مسلمانان به کار میگیرد تا مناقشه و هدایت آنها را خارج از دایرهي نور قرآن کند؟! راست گفت خدای تعالی: { وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُمْ بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ (١٥٦)الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (١٥٧)} (اعراف / 156ـ157) « و رحمت من هم همهچيز را در برگرفته ( و در اين سراي شامل كافر و مؤمن ميگردد ، امّا در آن سراي ) آن را براي كساني مقرّر خواهم داشت كه پرهيزگاري كنند و زكات بدهند و به آيات ( كتابهاي آسماني و نشانههاي گسترده جهاني ) ايمان بياورند . ( به ويژه رحمت خود را اختصاص ميدهم به ) كساني كه پيروي ميكنند از فرستاده ( خدا محمّد مصطفي ) پيغمبر امّي كه ( خواندن و نوشتن نميداند و وصف او را ) در تورات و انجيل نگاشته مييابند . او آنان را به كار نيك دستور ميدهد و از كار زشت بازميدارد ، و پاكيزهها را برايشان حلال مينمايد و ناپاكها را بر آنان حرام ميسازد و فرو مياندازد بند و زنجير ( احكام طاقتفرساي همچون قطع مكان نجاست به منظور طهارت ، و خودكشي به عنوان توبه ) را از ( دست و پا و گردن ) ايشان به در ميآورد ( و از غُل استعمار و استثمارشان ميرهاند ) . پس كساني كه به او ايمان بياورند و از او حمايت كنند و وي را ياري دهند ، و از نوري پيروي كنند كه ( قرآن نام است و همسان نور مايه هدايت مردمان است و ) به همراه او نازل شده است ، بيگمان آنان رستگارند». 18. اصول ادیان و فِرَق باطله، استنباطی است نه نصی ادیان باطل مانند: یهودیت و مسیحیت، اصول و مبادیشان به طور نصوص در کتابهایشان نیامده، بلکه آنها خود این مبانی را استنتاج کرده و در مقابل نصوص محکم که در تعارض با این اصول آنهاست، معانی را از خلال نصوص یا ادلهي متشابه یا اخبار و ادعاهای دروغین، استنباط کردهاند. اولین کسی نص محکم را ترک و دنبال نص متشابه رفت، شیطان بود، زیرا آنجا كه گفت: { أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ } (اعراف / 12) «من بهتر از اویم». برتری خود بر آدم علیه السلام را از یک دلیل متشابه برداشت کرده بود: } خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ{(اعراف / 12) «مرا از آتش و او را از خاک آفریدهای». و با وجود نص محکم که به او دستور میداد، سجده را ترک کرد: { اسْجُدُوا لآدَمَ } (اعراف / 11) «برای آدم سجده کنید». سپس ابلیس قصد کرد تا روایت ساختگی را برای لغزاندن آدم علیه السلام و همسرش حواء، به کار گیرد. و با نسبت دادن آن روایت به خدا، آن دو را گول زد و به آن دو گفت: {مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلا أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ (٢٠) } (اعراف / 20) «پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جزء آنکه دو فرشته گردید یا از زمره جاودانان شوید». و این روایت دروغین را با قسم به خدا موثق جلوه داد: { وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ (٢١) } (اعراف / 21) «و برای آن دو قسم خورد که من برای شما از پند دهندگانم». روا نبود که آدم علیه السلام این روایت را تصدیق کند، زیرا با نص محکم که از جانب خدا، خوردن درخت را نهی کرده بود، در تعارض بود؛ آنجا که فرموده بود: { وَلا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ } (اعراف / 19) «به این درخت نزدیک نشوید تا مبادا از زمرهي ظالمان شوید». و همچنین در سند آن قول، شخصی است که از جانب خدا مجروح و متهم شده که او ابلیس است. کسی که خداوند به خاطر عدم قبول سجده برای آدم او را از بهشت خارج کرد و به او فرمود: { فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ }(اعراف / 13) «بیرون شو که تو از خوارشدگانی». و این است سرنوشت هر که نص محکم را رها کند و دنبالهرو متشابه و روایات متعارض با نصوص محکم گردد که از جانب علمای سوء و اتباعشان وارد شده؛ چنانچه خدا از قول آنها در روز رستاخیز حکایت میکند: { وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلا (٦٧)رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْنًا كَبِيرًا (٦٨) }(احزاب / 67ـ68) « و ميگويند : پروردگارا ! ما از سران و بزرگان خود پيروي كردهايم و آنان ما را از راه به در بردهاند و گمراه كردهاند. پروردگارا ! آنان را دو چندان عذاب كن ، و ايشان را كاملاً از رحمت خود به دور دار ( و كمترين ترحّمي بديشان منما )». بنی اسرائیل گفتهي سامری را تصدیق کردند و در اثر التباس و تشابه، گوساله را پرستیدند و نصوص محکمی را که دربارهي عبادت خدای یگانه که هیچ شریکی ندارد، آمده بود، ترک کردند. و ادعا کردند که عزیر پسر خداست، و دلیلشان این بود که بعد از 100 سال از مرگش، زنده شده است. چنانچه نصاری ادعا میکردند که مسیح پسر خداست، و او را به جای خدا میپرستیدند و احتجاج میکردند که بدون پدر متولد شده است و کور مادرزاد و جذامی را شفا میدهد و مردگان را زنده میکند. و نص محکم کتاب خود را مبنی بر بنده بودن برای خدا را ترک کردند. چنانچه خدا از اولین سخن عیسی علیه السلام در گهواره خبر میدهد: { قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا (٣٠) } (مریم / 30) «گفت: همانا من بندهي خدایم، مرا کتاب داده و مرا به عنوان پیامبر قرار داده است». شکی نیست که این عقاید تنها نتیجهي استنباطات از الفاظ متشابه – مقابل محکم – هستند و نص واحد یا قول صریحی در دلالت بر آنها وجود ندارد. برای همین خداوند متعال روز قیامت به عیسی بن مریمإ میفرماید: {يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلامُ الْغُيُوبِ (١١٦)مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ } (مائده / 116ـ117) « و ( خاطرنشان ساز ) آن گاه را كه خداوند ميگويد : اي عيسي پسر مريم ! آيا تو به مردم گفتهاي كه جز الله ، من و مادرم را هم دو خداي ديگر بدانيد ( و ما دو نفر را نيز پرستش كنيد ؟ ) . عيسي ميگويد : تو را منزّه از آن ميدانم كه داراي شريك و انباز باشي . مرا نسزد كه چيزي را بگويم ( و بطلبم كه وظيفه و ) حق من نيست . اگر آن را گفته باشم بيگمان تو از آن آگاهي . تو ( علاوه از ظاهر گفتار من ) از راز درون من هم باخبري ، ولي من ( چون انساني بيش نيستم ) از آنچه بر من پنهان ميداري بيخبرم . زيرا تو داننده رازها و نهانيهائي ( و از خفايا و نواياي امور باخبري ) . من به آنان چيزي نگفتهام مگر آنچه را كه مرا به گفتن آن فرمان دادهاي ( و آن ) اين كه جز خدا را نپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شما است ( و همو مرا و شما را آفريده است و همه بندگان اوئيم )». خداوند از عیسی علیه السلام میپرسد:{أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ} یعنی: تو برای آنها منصوص کردی؟ و چیزی را که آنها ادعا میکنند تو گفتی؟ یا آنها ادعای چنین چیزی را میکنند؟ پس همواره نص صریح برای حجت قرار دادن در این مسایل عظیم، نزدشان نیافتنی است. شرک عربها از راه استنباط بود نه از راه نص: { أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ (٣) } (زمر / 3) «هان ! تنها طاعت و عبادت خالصانه براي خدا است و بس . كساني كه جز خدا سرپرستان و ياوران ديگري را برميگيرند ( و بدانان تقرّب و توسّل ميجويند ، ميگويند : ) ما آنان را پرستش نميكنيم مگر بدان خاطر كه ما را به خداوند نزديك گردانند . خداوند روز قيامت ميان ايشان ( و مؤمنان ) درباره چيزي كه در آن اختلاف دارند داوري خواهد كرد . خداوند دروغگوي كفرپيشه را ( به سوي حق ) هدايت و رهنمود نميكند ( و او را با وجود كذب و كفر به درك و فهم حقيقت نائل نميگرداند )». یا میفرماید: { وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ (٣٣)لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (٣٤)أَمْ أَنْزَلْنَا عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِمَا كَانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ (٣٥) } (روم / 33ـ35) « هر زمان كه مصائب و بلاياي بزرگي ( همچون طوفانها و زلزلهها و شدايد ديگر ) به انسانها برسد ، پروردگارشان را به فرياد ميخوانند ( و جز او را كاشف مصائب و دافع بلايا نميدانند ) و بدو پناهنده ميگردند . سپس به مجرّد اين كه ( حوادث زيانبار و مصائب برطرف شد و ) خداوند مرحمتي از جانب خود در حق ايشان روا ديد ( و نعمتي بديشان داد ) ناگهان گروهي از آنان براي پروردگارشان شريك و انباز قرار ميدهند ( و به خداگونهها و بتها معتقد ميشوند و از راستاي راه به در ميروند ). ( بگذار اين افراد كم ظرفيّت مشرك ) نعمتهائي را كه ما بدانان دادهايم كفران كنند و ناسپاس گذارند . ( اي منكران ! از نعمتهاي زودگذر چند روزه دنيا ) بهرهمند شويد و لذّت ببريد ، امّا ( به زودي نتيجه شوم و سرانجام وخيم اعمال خويش را ) خواهيد دانست . آيا ما دليل گويا و روشني براي آنان نازل كردهايم كه شرك ايشان را موجّه و پسنديده ميشمارد ؟ !» منظور از «سلطان» در این آیه حجت است، و خداوند برای آن، دو شرط قرار داده است: از طرف خدا باشد، چیزی باشد که صراحتاً بیان کند. سلطان نازل (که متکلم بنفسه هستند) همان آیات محکم و صریحی هستند که احتجاج به امر خارجی برای تقویت معنا نداشته باشد. چنانچه در آیات 19ـ23 سورهي نجم خداوند می فرماید: {أَفَرَأَيْتُمُ اللاتَ وَالْعُزَّى (١٩)وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأخْرَى (٢٠)أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الأنْثَى (٢١)تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى (٢٢)إِنْ هِيَ إِلا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الأنْفُسُ}[4](نجم / 19ـ23) و «ظن» به معنای نظریهای است که سندی ندارد جز دلایل متشابه در حالی که «سلطان نازل» تنها آیات محکمات صریح هستند و بس. بنابراین، اصول دین بر مبنای استنباط قرار نمیگیرد بلکه بر نص صریح پایهریزی میشود، لذا خداوند در آنچه که یهود و نصاری و مشرکان بر مبنای دلایل محتمل و متشابهي كه به آن اعتقاد دارند، معذور نمیداند. بنابراین؛ هر اصلی که با استنباط ثابت شود، باطل است. و به خاطر همین برداشت، فِرَقها و طوائف و ادیان مختلف گمراه شدهاند. 19. استنباط در اصول روش همهي فرقههای گمراه است فرقهای یافت نمیشود که خود را به اسلام نسبت دهد و در اصولش به نصوص قرآن احتجاج نکند! اما از راه استنباط نه نص. برخی از نصوص، حامل چند وجه معنایی و به عبارتی مشابه هستند؛ چنانچه خداوند عزوجل در آیهي 7 سورهي آل عمران فرموده است. مشکل در این است که بیشتر مردم، فرقهها را نمیشناسند و فاصلهي نص و معنایی که از آن برداشت شده را درک نمیکنند با وجود اينكه گاهاً نص و معنای مستنبط کاملاً با هم در تضاد هستند! و همین کافیست که خطای سهوی یا عمدی از لابلای آن بیرون کشیده نمیشود!! در صحت کاربرد استنباط در فروع، اختلافی میان اصولیان نیست، زیرا اغلب دلایل آنها ظنی هستند و این اساس اجتهادی است که مردم به موجب آن به مجتهدین و مقلدین مختلفی تقسیم شدهاند؛ چنانچه خداوند عزوجل میفرماید: { وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الأمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الأمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلا قَلِيلا (٨٣) } (نساء / 83) « و هنگامي كه ( خبر ) كاري كه موجب نترسيدن يا ترسيدن است ( از قبيل : قوّت و ضعف ، و پيروزي و شكست ، و پيمان بستن با اين قبيله و گسستن از آن قبيله ) به آنان ( يعني منافقان يا مسلمانان ضعيفالايمان ) ميرسد ، آن را ( ميان مردم ) پخش و پراكنده ميكنند ( و اخبار را به گوش دشمنان ميرسانند ) . اگر اين گونه افراد ، سخن گفتن در اينباره را به پيغمبر و فرماندهان خود واگذارند ( و خبرهائي را كه ميشنوند فقط به مسؤولان امور گزارش دهند ) تنها كساني از اين خبر ايشان اطّلاع پيدا ميكنند كه اهل حلّ و عقدند و آنچه بايست از آن درك و فهم مينمايند . اگر فضل و رحمت خدا شما را در بر نميگرفت ( و شما را به اطاعت از خود و پيغمبرش ، و برگشت امور به پيغمبر و مسؤولان كشوري و لشكري خويش هدايت نميكرد ) جز اندكي از شما همه از اهريمن پيروي ميكرديد». از آنجاست که کلیهي نصوص اصول دین قطعی است نه ظنی و قابل اجتهاد و استنباط نميباشد. پس هر فرقهای که در پایهریزی اصول دینش استنباط را به کار گیرد، فرقهای گمراه و منحرف است. مثالهایی از فرقههایی که چگونه نص را ترک کرده و به استنباط اعتماد کردهاند 1) قدریه: که برای نفی قدر به این فرمودهي خدا استناد میکنند: { إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا (٣) } (دهر/3) «ما راه را به او نشان دادیم خواه شاکر باشد، خواه ناسپاس». در حالی که این استنباط است نه نص دربارهي نفی قدر. 3) جبریه: کار را بر عکس نموده و اختیار بنده و ارادهي او را نفی نموده و انسان را مجبور قرار دادهاند بنا به این آیه: { وَمَا تَشَاءُونَ إِلا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ }(دهر / 30) «و نمىخواهيد مگر آنكه خدا بخواهد». این استنباط نیز به همان شیوه است. هر دوی این آیهها در یک سوره هستند. 4) جهمیه: کسانی که صفات خدا را تعطیل کردهاند. و به این فرمودهي الله استناد کردهاند: { لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ}(شوری / 11) «چیزی نظیر او نیست». میگویند: خداوند به هیچ کدام از صفات وصف نمیشود در غیر این صورت نظیر و شبيه دارد. این استنباط با بسیاری از نصوص که در وصف خدا هستند در تعارض است. و خود آیه به این فرمودهي خداوند ختم میشود: {وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ }.«و اوست شنوای دانا»!! لذا متشابه را پیروی نموده و نص قاطع را رها کردهاند. 5) مشبههي مجسمه: بر عکس قول سابق را گفتهاند، با احتجاج به آیه: { يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ }(فتح / 10) «دست خدا بالا دستان آنهاست». ایشان گفتند که دست خدا مانند دست مخلوق، چهرهاش شبیه چهره مخلوق و جسمش به مانند جسم آفریدههاست. { سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا (٤٣) }(اسراء / 43) «او پاك است و بسيار والاتر است از آنچه مىگويند». 6) حلولیه: کسانیاند که گفتهاند: ذات خداوند در هر مکانی است با استناد به این فرمودهي خداوند: { وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَهٌ وَفِي الأرْضِ إِلَهٌ } (زخرف / 84) «و اوست کسی که در آسمان پرستش شده و در زمین معبود است». 6) ثنویت: قایل به وجود دو خدا هستند؛ یکی در آسمان و یکی در زمین با استناد به آیهي قبلی. که سر دستهي آنها ابوشاکر دیصانی است. 7) منصوریه (پیروان ابومنصور عجلی): خمر و دیگر محرمات را با احتجاج به این آیه حلال کردهاند: { لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا }(مائده / 93) «بر کسانی که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام دادهاند، گناهی نیست در آنچه خوردهاند به شرطی که تقوا پیشه کنند و ایمان بیاورند». در حالی که این آیه بلافاصله بعد از آیهي تحریم شراب نازل شد! میگویند: مهم ایمان و تقوی است پس کسی که مؤمنِ متقی باشد در آنچه که میخورد و میآشامد گناهی بر او نیست. 7) خطابیه (پیروان ابوخطاب اسدی): تمامی محرمات را حلال نموده و در فرائض تغییر ایجاد میکنند با احتجاج به این آیه: { يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ } (نساء / 28) «خداوند میخواهد تا بارتآنرا سبک گرداند». در حالی که قبل از آن، این آیه قرار دارد: { وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلا عَظِيمًا (٢٧) } (نساء / 27) «و کسانی که از خواستهها پیروی میکنند، میخواهند شما دستخوش انحرافی بزرگ شوید». 8) خوارج: علی و عثمان و معاویه و بقیهي اصحاب y را تکفیر میکنند و حجتشان این آیه است: { وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ (٤٤) } (مائده / 44) «کسی که به آنچه خدا نازل کرده حکم نکند، پس آنها کافرانند». بدون تردید این نص نیست بر کفر آنها و حلال کردن خونشان، بلکه آنچه گفتهاند را از متشابه استنباط کردهاند. 9) سبئیه: علی را اله قرار داده و معتقد به رجعت او بعد از مرگ است، و به این آیه استدلال میکنند: { إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ }(قصص / 85) «در حقیقت، همان کسی که این قرآنرا بر تو فرض کرد، یقیناً تو را به سوی وعدهگاه باز میگرداند». و به این آیه: { وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الأرْضِ تُكَلِّمُهُمْ }(نمل / 82) «و چون قول بر ایشان واجب گردد جنبندهای را از زمین برای آنان بیرون میآوریم که با ایشان سخن گوید». میگویند: که علی همان دابه است!! 10) کیسانیه: معتقد به امامت محمد بن حنیفه و غیبت و رجعت او هستند. آنها اولین کسانی بودند که دربارهي «بداء» سخن گفتند با این استدلال: { يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ (٣٩) } (رعد / 39) «خدا آنچه را بخواهد محو یا اثبات میکند، و اصل کتاب نزد اوست». 11) تناسخیه و حلولیه: به این آیه استناد میکنند: { فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ (٢٩) } (حجر / 29) «پس وقتی او را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم، پیش او به سجده در افتید». میگویند: روح خدا در کالبد آدم و عیسیإ دمیده شده، و این شیوه را برای محمد صلی الله علیه و سلم و سپس ائمه، قیاس کردهاند. 12) مغیریه: به ابوبکر و عمر رضی الله عنه طعنه میزنند با استدلال به این آیه: { وَحَمَلَهَا الإنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولا }(احزاب / 72) «انسان (بار امانت) را حمل کرد براستی که انسان بسیار ظالم و نادان است». میگویند: منظور ابوبکر است. و میگویند: مقصود در آیهي: { كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلإنْسَانِ اكْفُرْ }(حشر / 16) «به مانند شیطان وقتی که به انسان میگوید: کفر شو». حضرت عمر است. خوارج نیز گاهاً همین اسلوب را برای طعنه زدن به علی رضی الله عنه به کار میبردند و میگفتند: منظور این آیه علی است: { وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ (٢٠٤) } (بقره / 204) «و از میان مردم کسی است که در زندگی این دنیا سخنش تو را به تعجب وا میدارد و خدا را بر آنچه در دل دارد، گواه میگیرد و حال آنکه او از سختترین دشمنان است». و میگویند: منظور این آیه ابن ملجم - قاتل علی رضی الله عنه - است: { وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ (٢٠٧) }(بقره / 207) « و در ميان مردم كسي يافته ميشود كه جان خود را ( كه عزيزترين چيزي است كه دارد ) در برابر خوشنودي خدا ميفروشد ( و رضايت الله را بالاتر از دنيا و مافيها ميشمارد و همه چيز خود را در راه كسب آن تقديم ميدارد ) و خداوندگار نسبت به بندگان بس مهربان است ( و بدانان در برابر كار اندك ، نعمت جاويد ميبخشد و بيش از توانائي انساني برايشان تكاليف و وظائف مقرّر نميدارد )». رافضه: نیز همین گونه هستند و همان شیوه را برای ذم صحابه و تکفیر آنها به کار میبرند همان گونه که دربارهي علی و فرزندان او غلو میکنند: میگویند: در آیهي { إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى }(محمد / 25) « كساني كه بعد از روشن شدن ( راه حقيقت و ) هدايت ، به كفر و ضلال پيشين خود برميگردند». منظور خدا از دین برگشتهگان ابوبکر و عمر است.[5] و معنی فرمودهي خدا: { وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإيمَانَ }(حجرات / 7) «خداوند ايمان را در نظر شما محبوب گرداند». علی و ائمه است. و در آیهي: { وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ }.(حجرات / 7) «و آنرا در دلهايتان آراست و كفر و فسق و نافرمانى را برايتان ناپسند گرداند». منظور ابوبکر و عمر و عثمان است. [6] منظور از آیه: { عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ (١)عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ (٢)} (نبأ / 1ـ2) « ( اين مردم ) درباره چه چيز از يكديگر ميپرسند ؟ از خبر بزرگ ( و مهمّ رستاخيز ميپرسند ) ». ولایت علی است[7]. و در آیهي: { الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ }(مائده / 3) اتمام دین به واسطهي ولایت علی است[8]. و این همان شیوهي خوارج در مدح ابن ملجم و مذمت علی رضی الله عنه است. این تأویلات رها از هر قید و ضابطهای، لغو هستند، طوری که انسان میتواند به هر نصی به خاطر تأیید هر اندیشه و عقیدهای احتجاج کند مادامی که برای مدلول الفاظ قیمت و اهمیتی نباشد. اما به هر حال، همهي این فرقههای گمراه به استنباط آیات تکیه میکنند نه به نص آن. هر کس خواهان رستگاری است، واجب است از نصوص پیروی کند، نصوص بدون استنباط؛ در غیر این صورت گمراه شده و گمراه میکند و از جملهي: { مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا }(روم / 32) «از کسانی که دین خود را قطعه قطعه کردند و فرقه فرقه شدند». خواهد گردید. 20. اصول ما نصی است نه استنباطی این مهمترین مبادی و اصول دین ماست. براي هر اصلی از آنها نصوص متعدد صریحی وارد شده که احتیاج به تفسیر یا روایت یا استنباط ندارند: وحدانیت خدا: { فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ }(محمد / 19) «پس بدان که معبودی برحق جزء الله نیست». { اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ (٢)}(آل عمران / 2) «خداست که هیچ معبودی (برحق) جز او نیست و زندهي پاینده است». { إِنَّمَا اللَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ }(نساء / 171) «فقط الله معبود یگانه است». نبوت محمد صلی الله علیه و سلم : { وَمَا مُحَمَّدٌ إِلا رَسُولٌ }(آل عمران / 144) «محمد - صلی الله علیه و سلم - جز فرستاده شده نیست». { مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ }(فتح / 29) «محمد - صلی الله علیه و سلم - فرستادهي خداست». ایمان به روز آخرت: { وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ }(بقره / 4) «و کسانی که به آخرت یقین دارند». { وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ (٧)} (حج / 7) «و همانا که قیامت آمدنی است، شکی در آن نیست و به راستی خداوند کسانی که در قبرها هستند را بر میانگیزد». { وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الأجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ (٥١)}(یس / 51) «و در صور دمیده خواهد شد، پس بناگاه از گورهای خود شتابان به سوی پروردگار خویش میآیند». ایمان به پیامبران: { لِئَلا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ }(نساء / 165) «تا برای مردم پس از پیامبران در مقابل خدا حجتی نباشد». { تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ } (بقره / 253) «برخی از پیامبران را بر برخی دیگر برتری بخشیدیم». { كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ }(بقره / 285) «همگی به خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگانش ایمان آوردند». { فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ }(آل عمران / 179) «پس به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید». ایمان به فرشتگان: { يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلائِكَةُ صَفًّا }(نبأ / 38) «روزی که روح و فرشتگان به صف میایستند». { تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ }(معارج / 4) «فرشتگان و روح به سوی او بالا میروند». { شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَالْمَلائِكَةُ } (آل عمران / 18) « خداوند ( با نشان دادن جهان هستي به گونه يك واحد بهم پيوسته و يك نظام يگانه و ناگسسته ، عملاً ) گواهي ميدهد اين كه معبودي جز او نيست ، و اين كه او ( در كارهاي آفريدگان خود ) دادگري ميكند ، و فرشتگان و صاحبان دانش ( هر يك به گونهاي در اين باره ) گواهي ميدهند». کتابهای آسمانی: { إِنَّ هَذَا لَفِي الصُّحُفِ الأولَى (١٨)صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى (١٩)}(اعلی / 18ـ19) «قطعاً این در صحیفههای گذشته است، صحیفههای ابراهیم و موسی». { وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالإنْجِيلَ }(آل عمران / 3) «و تورات و انجیل را فرو فرستاد». { وَآتَيْنَا دَاوُدَ زَبُورًا }(اسراء / 55) «به داود زبور را دادیم». { كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ } (بقره / 285) «همگی به خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگانش ایمان آوردند». قضا و قدر: { إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ (٤٩)}(قمر / 49) «ما هر چیز را به اندازه آفریدیم». { وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا }(احزاب / 38) «و كار خداوند به اندازه [و] مقرر است». { وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا (٢)}(فرقان / 2) «و هر چیزی را آفریده و بدان گونه که در خور آن بوده اندازهگیری کرده است». { وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى (٣)} (اعلی / 3) «و آنكه تقدير كرد پس هدايت كرد». { وَبَارَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا }.(فصلت / 10) «و بركاتى در آن آفريد و موادّ غذايى آنرا مقدّر فرمود». حفظ قرآن: { إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (٩)}(حجر / 9) «همانا ما قرآن را فرو فرستادیم و هر آئینه نگهدار آن خواهیم بود». { وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ }.(کهف / 27) «و آنچه را از کتاب پروردگارت به تو وحی شده است بخوان کلمات او را تغییر دهندهای نیست». قرآن مصدر هدایت و قانونگذاری: { ذَلِكَ الْكِتَابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ (٢)}(بقره / 2) «این کتاب هیچ تردیدی در آن نیست، راهنمای پرهیزکاران است». { وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ }(بقره / 213) «و همراه آنها کتاب را به حق نازل کرد تا در آنچه که در آن اختلاف دارند بین مردم، داوری کنند». { وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي }(سبأ / 50) «و اگر هدایت یابم پس به واسطه آنچه از سوی پروردگارم به سوی من وحی میشود، است». سنت نبوی منبع دیگر تشریع: { وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا } (حشر / 7) «هر آنچه را که پیامبر برایتان آورده، پس آنرا بگیرید و هر آنچه که شما را از آن منع کرده، خودداری کنید». { مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ }(نساء / 80) «کسی که اطاعت پیامبر را بکند پس قطعاً خدا را اطاعت کرده است». { وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى (٣)إِنْ هُوَ إِلا وَحْيٌ يُوحَى (٤)} (نجم / 3ـ4) «از سر هوی سخن نمیگوید و این سخن به جز وحی ای که وحی میشود، نیست». پیروی از مهاجرین و انصار و وجوب محبت و عدالتشان: { وَالسَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ }(توبه / 100) «و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند، خدا از ایشان خشنود و آنها نیز از خدا خشنودند». { كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ } (آل عمران / 110) «شما بهترين امّتى هستيد كه براى مردم پديد آورده شده است». {وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ (٧٤)}(انفال / 74) «و کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا جهاد کردند، و کسانی که پناه داده و یاری کردند، آنها مؤمنان برحقند، برای آنها مغفرت و رزقی شایسته است». { لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ }(فتح / 18) «به راستی خداوند راضی شد از مؤمنانی که زیر آن درخت با تو بیعت کردند». آنچه گذشت مهمترین اصول اعتقادی ما بود و اینک مهمترین اصول عملی و عبادی ما نماز: { وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ }(بقره / 3) «نماز را به پا میدارند». { أَقِمِ الصَّلاةَ }(اسراء / 78) «نماز را به پا دار». زکات: {وَآتُوا الزَّكَاةَ }(بقره / 110) «و زکات را بپردازید». { الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الأرْضِ أَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ }(حج / 41) «کسانی که اگر در زمین به آنها توانایی دادیم نماز را به پا میدارند و زکات را میدهند». روزه: { يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ }(بقره / 183) «ای کسانی که ایمان آوردید، روزه بر شما فرض گردید». { أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِكُمْ} (بقره / 187) «آميزش و نزديكي با همسرانتان در شب روزهداري حلال گرديده است». { وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ } (بقره / 187) «و بخوريد و بياشاميد تا آن گاه كه رشته بامداد از رشته سياه ( شب ) برايتان از هم جدا و آشكار گردد . سپس روزه را تا شب ادامه دهيد». { وَأَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ }(بقره / 184) «اگر روزه بگیرید برای شما بهتر است». حج: { وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ (٩٧)}(آل عمران / 97) «و برای خدا حج آن خانه بر عهدهي مردم است، کسی که بتواند به سوی آن راه یابد. و هر که کفر ورزد یقیناً خداوند از جهانیان بینیاز است». { وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ }(بقره / 196) «و حج و عمره را برای خدا انجام دهید». { وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ }(حج / 27) «و در میان مردم برای حج بانگ برآور». {فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا }(بقره / 158) «پس هر که خانه (خدا) را حج کند یا عمره گذارد، بر او گناهی نیست که میان آن دو سعی به جای آورد». جهاد: {وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ }(توبه / 41) «و جهاد کنید با مالهایتان و جآنهایتان در راه خدا». { إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ }(توبه / 111) «در حقیقت خداوند از مؤمنان جان و مالهایشان را به [بهای] اينكه بهشت برای آنان باشد، خریده است، که در راه خدا میجنگند، میکشند و کشته میشوند». { أَلا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ }(توبه / 13) «چرا با گروهی که سوگندهای خود را شکستند، نمیجنگید». { قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ} (توبه / 123) «با كافرانى كه به شما نزديكترند، کارزار كنيد!». تحکیم شریعت: { ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَى شَرِيعَةٍ مِنَ الأمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ (١٨)} (جاثیه / 18) «سپس تو را در طریقهي آئینی از امر خدا نهادیم پس از آن پیروی کن و از هوسهای کسانی که نمیدانند، پیروی مکن». { إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ }(نساء / 105) «ما این را به حق بر تو نازل کردیم تا میان مردم به آنچه خدا به تو آموخته داوری کنی». { وَأَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ }(مائده / 49) «و [فرمان داديم] كه در ميان آنان به آنچه خداوند نازل كرده است حكم كن و از خواستههاى [نفسانى] آنان پيروى مكن و از آنان بر حذر باش كه مبادا تو را از برخى از آنچه خداوند به تو نازل كرده است [به باطل] گرايش دهند». تحریم قتل: {وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالحَقِّ } (سراء / 33) «و مکشید نفسی که خدا آنرا حرام کرده مگر به حق». {مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا }(مائده / 32) «کسی که نفسی را به غیر نفسی (بدون قصاص) یا به غیر فسادی در زمین بکشد، پس گویا که همهي مردم را کشته است». تحریم زنا: { وَلا تَقْرَبُوا الزِّنَا }(اسراء / 32) «به زنا نزدیک نشوید». { وَلا يَزْنُونَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ يَلْقَ أَثَامًا (٦٨)يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ }(فرقان / 68ـ69) «و زنا نمیکنند، هر کس اینها را انجام دهد سزایش را دریافت خواهد کرد، برای او در روز قیامت عذاب دو چندان میشود». تحریم ربا: {وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا }(بقره / 275) «و خدا معاملهي (خرید و فروش) را حلال و ربا را حرام کرده است». { يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (٢٧٨)فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ }(بقره / 278ـ279) «ای مؤمنان! از خدا پروا کنید و اگر مؤمنید آنچه را از ربا باقی مانده است، واگذارید، اگر چنین نکردید، بدانید که به جنگ با خدا و فرستادهي وی برخاستهاید». تحریم دزدی: { وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا }(مائده / 38) «و دست زن و مرد دزد را قطع کنید». { قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ }(یوسف / 77) «اگر او دزدی کرده، پیش از این برادرش دزدی کرده بود». { يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَلا يَسْرِقْنَ وَلا يَزْنِينَ } (ممتحنه / 12) «ای پیامبر، چون زنان با ایمان نزد تو آیند که با تو بیعت کنند که چیزی را با خدا شریک نسازند و دزدی نکنند و زنا نکنند». تحریم شراب و قمار: {إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأنْصَابُ وَالأزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (٩٠)}(مائده / 90) «شراب و قمار و بتها و تیرهای قرعه پلید و از عمل شیطانند پس از آنها دوری گزینید، باشد که رستگار شوید». اینها مهمترین اصول اعتقادی و عملی ما بودند که نصوص واضح و روشنی برای آنها آمده و مجال اختلاف و اجتهاد در آنها نیست و همچنین با روایت و استنباط ثابت نمیشوند. پس هر کسی که یک اصل اعتقادی یا عملی را ثابت میکند واجب است نص قرآنی قطعی الدلاله داشته باشد در غیر این صورت استنباط و برداشت از آیههای متشابه یا مطابقت با روایات ضعیف، کسی از عهدهي آنها عاجز نیست. (یعنی هر کس می تواند با استنباط از آیههای متشابه و با استناد به روایات ضعیف اصول اعتقاد خود را به اثبات برساند). چنانچه در مورد فرقههای منحرف گفتیم و بلکه یهود و نصاری و مجوس – چنان که خواهد آمد – به مانند اینها استناد میکنند. 21. همهي آیات اصول دین صریح و محکماند اگر اصول و مبادی دین را بررسی و استقراء نمایی، همه را در یک امری تخلف ناپذیر، مشترک مییابی؛ آن امر مشترک همانا تنها استناد کردن به نصوص صریح و محکم قرآن میباشد. و این بدین خاطر است که در اساس دین چیز مشتبه یا مشکوکی نباشد که به پیروان خود اطمینان و یقین نبخشد. پس هر کس اصلی را به دین اضافه کرد و مردم را مجبور به ایمان بدان کرد، باید آن اصل را با نص قاطع قرآنی ثابت کند در غیر این صورت از زمرهي کسانی است که در دلهایشان کژی است، و برای فتنهانگیزی و تأویل (نادرست) به دنبال متشابهات میافتند. 22. اصول دین برای حفظ دین و دنیا ضروریاند این اصول – خواه اعتقادی یا عملی – خداوند متعال آنها را تشریع کرده و ایمان به آنها را واجب فرموده است، زیرا اینها اثر بزرگی در حیات دینی و دنیوی انسان دارند، و مصالح ضروری بر پایهي آنها شکل میگیرد و عدم وجود آنها سبب اختلال دین و آشفتگی زندگی میشود. لذا ایمان به الوهیت خدا و وحدانیت او، اولین اصل دین است که بدون آن، دین هیچ معنا و مفهومی ندارد. وجود پیامبر نیز برای شناخت شریعت و عمل به آن، ضروری است، زیرا رسول وسیلهي ضروری انتقال دین از جانب خدا به مردم است و او پیشوای معصومي است که پیروی و متابعت از او لازم ميباشد. اما روز قیامت؛ اگر ایمان بدان نباشد عمل صالح - جز اندکی- نخواهد بود و اغلب آنچه از اعمال که در آن خیر میبینیم به سبب ترس از حساب و طمع در ثواب است. دینی را تصور کن که اله یا نبی یا حساب در آن نباشد، تا عظمت این اصول و سطح نیاز به آن برایت روشن شود!! ارکان عملی اسلام مانند نماز و زکات و جهاد همین طور هستند و دارای مصالحی هستند که امکان بینیازی از آنها وجود ندارد به همین خاطر خداوند عزوجل به انجام آنها دستور داده و منکرش را کافر و خارج از اسلام معرفی میکند. اصول منکرات و موبقات (هلاککنندهها) مانند: قتل، زنا، دزدی، شراب و ربا نیز همین گونهاند. و اگر خداوند آنها را حرام نمیکرد، حلالیت آنها باعث انهدام دین و دنیا میشد. و چنانچه این نصوص مؤید به نص قرآنی روشن و صریح و سالم از احتمال نبودند، مردم در نفی و اثبات آن اختلاف میکردند و در نتیجه فساد و پریشان حالی در دین و دنیا پدید میآمد. بدین ترتیب، هر امری که اختلاف در آن منجر به اختلال و فساد شود، ذکرش در قرآن رفته و به صورت بیان شافی مانع از اختلاف شده است. حتی اگر امر دنیایی ساده باشد. به همین خاطر مسایل ارث به طور مفصل و روشن در قرآن آمده است، زیرا اختلاف در این گونه مسایل باعث ایجاد بلاهایی میشود که منجر به هلاکت خانوار و قطع رشتهها و پیمانها و از هم پاشیدگی جامعه میشود. و این بیانگر این است که اصول دین صرفاً به خاطر آزمایش و ابتلاء به وجود نیامدهاند، و بلکه ضرورتاً به مردم نفع و بهره میرسانند، بهرهای که بسیاری از مصالح مسلمین در آن است. و این از یک طرف مستلزم قطعیت دلیل مثبت برای اصول است و از دیگر طرف مستلزم بطلان هر اصلی میباشد که از راهی دیگر (غیر اصول) باعث ایجاد منفعت شود. 23. همهي ادیان و فرقهها به قرآن استدلال میکنند خداوند میفرماید: { يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَاسِقِينَ (٢٦)}(بقره / 26) «به وسیلهي آن بسیاری را گمراه می کند و بیساری را هدایت میکند و گمراه نمیکند با آن جز فاسقان را». یا میفرماید: { ذَلِكَ الْكِتَابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ (٢)}(بقره / 2) «این کتابی است که هیچ گمانی در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران است». لذا همین قرآن به عنوان مصدری برای گمراهی فاسقان قرار میگیرد، آنگاه که محکمات آنرا ترک کرده و با دنبال کردن متشابهات خود را به هلاکت میاندازند، و مصدر و سرچشمهي هدایتی است برای پرهیزگارانی که به محکمات آن عمل و به متشابه آن ایمان میآورند. خداوند میفرماید: { وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَقَالُوا لَوْلا فُصِّلَتْ آيَاتُهُ أَأَعْجَمِيٌّ وَعَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاءٌ وَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولَئِكَ يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ (٤٤)}(فصلت / 44) « چنان كه قرآن را به زباني جز زبان عربي فرو ميفرستاديم ، حتماً ميگفتند : اگر آيات آن ( به عربي ) توضيح و تبيين ميگرديد ( چه ميشد ؟ در اين صورت ما آن را روشن و گويا فهم ميكرديم . و ميگفتند : ) آيا ( كتاب ) غير عربي و ( پيغمبر ) عربي ؟ بگو : قرآن براي مؤمنان مايه راهنمائي و بهبودي است . ( ايشان را از راههاي گمراهي و سرگشتگي ميرهاند ، و از بيماريهاي شكّ و گمان نجات ميبخشد ) و امّا براي غيرمؤمنان ، كري گوشهاي ايشان و كوري ( چشمان ) آنان است . ( انگار ) آنان كسانيند كه از دور صدا زده ميشوند ( اين است كه با وجود چشم باز و گوش باز ، مناديگر را چنان كه بايد نميبيننند ، و ندائي را كه معلوم و مفهوم باشد نميشنوند )». بر همین اساس، همهي فِرَق وادیان به قرآن استناد میکنند. اما: صرف احتجاج به قرآن دلیل بر حق و هدایت بودن نیست؛ تا زمانی که احتجاج به محکمات نباشد نه متشابهات. حتی یهود و نصاری برای صحت دین خود به قرآن استدلال میکنند، چنانچه وفد (نمایندگان) مسیحیهای نجران که نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم آمده بودند، بر صحت تثلیث به این گفتههای خداوند متعال احتجاج کردند: (قضینا) و (أمرنا) و (إنا) و (نحن). گفتند: متکلم در این آیات جمع است نه یکی، و از تشابه الفاظ پیروی کردند؛ زیرا که تعبیر با ضمیر جمع، احتمال دارد متکلم جمع باشد یا مفرد. در صورتی که متکلم مفرد باشد، ضمیر جمع برای تعظیم و تمجید است. در حقیقت ایشان این آیهي محکم را ترک کرده بودند که: { وَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ } (بقره / 163) «و معبود شما خدای یگانه است». لذا خداوند در بارهي آنها آیهي 7 سورهي آل عمرآنرا نازل فرمود: { هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ }[9] از جمله آیاتی که یهود و نصاری بدان احتجاج میکنند: { إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ }[10](آل عمران/55) میگویند: مسیحیان که پیروان عیسی علیه السلام هستند مافوق کافران ميباشند و جزء آنها نیستند. {مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ (١١٣)يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولَئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ (١١٤)وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ }(آل عمران / 113ـ115) «گروهی از اهل کتاب (به دادگری برخاسته اند و بر حق) پابرجایند و در بخش هائی از شب – در حالی که به نماز ایستاده اند – آیات خدا را می خوانند. به خدا و روز قیامت ایمان دارند و به کار پسندیده فرمان میدهند و از کار ناپسند باز میدارند و در کارهای نیک شتاب میکنند و آنان از شایستهگانند و هر کار نیکی انجام دهند هرگز دربارهي آن ناسپاسی نبینند و خداوند به تقوی پیشهگان آگاه است». گفتند: ما ـ یهود و نصاری – از زمرهي صالحان هستیم نه کافران. ظاهر آیات هم دلالت بر اعتراف به دینشان میکند و به مدح آنها و اينكه اعمالشان بدون شرط دخول به اسلام، نزد خداوند پذیرفته است. بدون شک این معنی بر آیات قبلی حمل میشود اما در تعارض با آیات محکمی است که ایمان به نبوت محمد صلی الله علیه و سلم را شرط قرار داده است. بنابراین، چنین امری باطل است و پیروی از آن و ترک محکم صحیح نیست. 24. دلایل اهل کتاب قویتر از دلایل فرقههای منحرف است از امور شگفتانگیز اينكه اگر در دلایل قرآنیاي که یهود و نصاری بدانها استدلال میکنند، تأمل کنی در مییابی که در مقایسه دلالت دلایل آنها با دلایل فرقههایی که از راه راست دوری گرفته و از سنت پیامبر صلی الله علیه و سلم خارج شدهاند، از همهي این فرقهها، قویتراست. و بنابر این، بطلان اصول این فرقهها از دو جهت روشن میشود: 1) تشابه روش هردو گروه (یعنی اهل کتاب و فرقه های گمراه) در احتجاج به آیات؛ زیرا هر دو محکم را رها کرده و دنبالهرو متشابهات شدهاند. 2) برتری ادلهي گروه اول (یهود و نصاری) بر ادلهي دیگر فرقهها. پس چگونه دین مؤمنان با دلایلی پایهریزی میشود که با همچون دلایل نیز دین کفار صحیح میگردد؟!! بیان دلیل این قاعده در جای خودش ذکر خواهد شد ([11]). خلاصهي قواعد و مبانی اساسي 1) اسلام دینی است كه بر پایهي یقین بنيان شده است. 2) اصول دین و مبانی آن، یقین و قطعیاند. 3) دلیل اصولی اگر ظن و گمان بدان راه یابد، استدلال به آن باطل میشود. 4) میدان کار دلايل ظنی در فروعات است نه اصول. 5) اصول حق، یقینی و قطعی هستند. 6) اصول باطل، ظنی و احتمالیاند. 7) هر اصلی که دلیل آن ظنی باشد، اصل نیست. 8) وظیفهي قرآن پایهگذاری اصول است نه فروع. 9) هر آیهي متشابهی که متعلق به اصول باشد، ضرورتاً باید یک مرجع از محکمات داشته باشد، در غیر آن صورت تعلق آن به اصول، باطل است. 10) هر اصلی که بدون داشتن مرجعي از محکم، متکی به یک آیهي متشابه باشد، اصل نیست. 11) در قرآن دربارهي تمامی اصول دین، نص صریح و قاطع و محکم آمده است. 12) قرآن همهي اصول دین را با نصوص قطعی و محکم در بر گرفته است. 13) قرآن یگانه مرجع در بنیان گذاری اصول است. 14) نص قطعی الدلالهي قرآنی که بینیاز از شرح، تفصیل، تفسیر، تأویل، روایت، حدیث و هر نوع دخالت بشری است، به عنوان مرجع ما در اصول قرار ميگيرد. 15) مرجعیت ما در اصول، قرآنی و الهی است، نه علمایی و بشری. 16) قرآن هم از لحاظ لفظ و هم از لحاظ معنا محفوظ است، نه فقط از لحاظ لفظ. 17) در اصول، تقلید و اجتهادی وجود ندارد. 18) هر اصلی که با شرح ثابت شود نه با نص قرآنی قاطع و محکم، به عنوان اصل خوانده نمیشود. 19) وظیفهي سنت، تأکید اصول قرآنی و توضیح آن است نه به وجود آوردن اصول. 20) هر اصلی که با سنت یا روایت، صرف نظر از نص محکم قرآنی ثابت شود، اصل نیست. 21) هر اصلی که با تفسیر و تأویل ثابت شود نه با نص قرآنی، اصل محسوب نمیگردد. 22) عقل به تنهایی و بدون نص محکم قرآنی نمیتواند اصول دین را پایهریزی کند. 23) هر اصلی که با عقل ثابت شود نه با نص محکم، اصل نیست. 24) قرآن اساسیترین دلایل عقلی و نقلی را در خود جای داده است. 25) وظیفهي مجتهد، در میدان فروعات است و ارتباط به دایرهي اصول ندارد. 26) اصول حق نص هستند نه استنباط. 27) اصول باطل استنباطی هستند نه نصی. 28) هر اصلی که با استنباط ثابت شود، اصل نیست. 29) استنباط تنها وسیله و مرز مشترک همهي فرقه های منحرف در اثبات اصول است. 30) هر فرقهای که مبادی و اصول دینش با استنباط نه با نص محکم قرآنی ثابت شود، فرقهی گمراه و منحرف است. 31) اثبات اصول با استنباط و بدون نص صریح، علامت آشکار و دلیل یقینی بر گمراهی است. 32) اصول ما نصی است نه استنباطی. 33) اصول، برای حفظ دین و محقق شدن مصالح دینی و دنیوی ضروری هستند. 34) هر اصلی که مصلحتهای دینی یا دنیوی معتبر بر آن متوقف نباشد، اصل نیست. 35) طائفه ناجیه: طائفهای هستند که اصول دین آنها بر نصوص قطعی و محکم استوار است، و هرگز علاوه بر اصول دینی که توسط نصوص صریح قرآنی ثابت شدهاند، برای خود اصلی اضافی را در نظر نمیگیرند. 36) اصلي کلی برای همهي فرقههای منحرف عبارت است از اینکه اصولشان – که آنها را از فرقهي ناجیه جدا میسازد – بر نصوص قطعی و محكم قرآنی استوار نیست. 37) همهی دیدگاهها و ادیان مختلف میتوانند به وسیلهی قرآن استدلال نمایند. 38) استدلال به آیات مطلق قرآن دلیل بر صحت حجت شخص استناد کننده یا مذهب او نیست. 39) احتجاج به نص محکم و قاطع قرآنی دلیل صحت حجت استناد کننده و مذهب او ميباشد. 40) حجتهای قرآنی که اهل کتاب (بخاطر صحت عقایدشان بدان استدلال نمودهاند) به مراتب قویتر از حجتهای طوائف گمراه براي اصولشان است. خلاصهي روش قرآنی در پایهریزی اصول دین اصل شرعی معتبر: آن اصلی است که با نص قطعی و محکم قرآنی ثابت شده باشد و بینیاز از هر شرح و توضیح و برداشت و تفسیر و تأویل و روایت و حدیث و هر گونه دخالت بشری باشد. در غیر این صورت باطل و گمراهی است.
[1]- قبلاً سخن شاطبی در کتاب خود «الموافقات» ج 3، ص 65 ذکر شد که: «تشابه در قواعد کلی واقع نمیشود و تنها در فروعات جزئی واقع میشود. به دو دلیل: (1) استقراء این امر را نشان داده است. (2) اگر تشابه در اصول داخل میگردید آن وقت اکثر دین متشابه میبود و این باطل است». [2]- الوجیز فی أصول الفقه، دکتر عبدالکریم زیدان، ص 410. [3]- الموافقات فی أصول الأحکام، أبوإسحاق شاطبی، 4/410. [4] ترجمه آن قبلا ذکر شد. - اصول کافی – کلینی ج – 1 ص 426[5] - [همان منبع ـ ج 1 ـ ص 426][6] - همان منبع – ج 1 ـ ص 418[7] - همان – ج 1 – ص 290[8] [9]- قبلا ترجمه شده است. [10]- قبلا ترجمه شده است. [11]- بنگر به ضمیمهای در فصل (امامت) موضوع «دلایل امامیه ضعیفتر از دلایل یهود و نصاری میباشد».
از کتاب: استدلال هاي باطل شيعه از قرآن و بيان بطلان آن، مؤلف: دکتر طه حامد دلیمی مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|