|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>شیعه > تحلیل متون دينیای که به امامت تعلق دارد
شماره مقاله : 8025 تعداد مشاهده : 388 تاریخ افزودن مقاله : 25/8/1389
|
تحلیل متون دينيای که به امامت تعلق دارد نظریهي امامیه حجیت تمام نصوص دینیاي را که نزد آنان است، باطل میکند برگزیدن نظریهي امامیه – که بر اثبات اصول دین با نظر عقلی و عدم اعتماد به نصوص دینی، نص گذاشته است – مستلزم بطلان حجیت هر گونه نص دینی است، – خواه آن نص دینی قرآن باشد یا حدیث یا روایت – و همچنین مستلزم بطلان استدلال آنها به این گونه نصوص دینی برای هر گونه اصلی از اصول دینيشان میباشد. لذا استدلال نمودن آنها به نصوص دینی برای اثبات اصول منحصر به فردشان، مطابق آنچه که قواعد اصولیشان و نظریاتشان در اصول به آن نص گذاشته است، هیچ معنایی ندارد. (یعنی استدلالشان به نصوص دینی بیمعنا و بیارزش است). پس اينكه برای صحت دین و مذهبشان آیات و روایاتی را ذکر میکنند و آن را دلیل صحت دینشان مینامند، این بجز یک مانور چیز ديگری نیست و در صدد آن هستند که در برابر عوام و ناآگاهان جلوه دهند که آنها (امامیه) در اصول دینشان به اساس شرعی که همان کتاب و سنت است، استناد میکنند، زیرا مردم عوام پیوسته براساس فطرت دینیشان درک میکنند که کتاب و سنت دو منبع شرعی و اساسی و قابل اعتماد در شناخت امور دین هستند، خواه آن امور دینی، اصول دینی باشد یا فروع آن. پس عقلشان نمیتواند آیات خداوند و سنت رسول خدا صلی الله علیه و سلم ـ و روایات ائمه نسبت به عوام شیعه – یا چیزی صریح و واضح را رد کند به اينكه اینها حجت نیستند، بلکه همانا جهت حقیقی و معتمد در خود عقل است. این فعل آنها نوعی تقیه بوده که حتی آنرا نسبت به مردم عوام خود هم به خاطر خوفی که از آنان دارند، إعمال میکنند. و آنچه امامیه را مجبور به این نظریهي بسیار عجیب نموده، اين است كه وجود عالمان را از ميان غیر خودشان ميبينند، زیرا امامیه قبل از همه میدانند که استدلال نمودن عليه علما به نصوص دینی، امامت را اثبات نميكند، زیرا این استدلال یا آیات و روایات صحیحاند، اما در اثبات امامت صریح نیستند، که در اصول دین به عنوان دلیل مقبول نميباشند، و یا روایات صریحی هستند که علما ضعیف بودن آنها را میدانند و روایت ضعیف در این میدان به عنوان دلیل پذیرفته نمیشود، چه رسد به اينكه اصلاً روایات از اساس در تأسیس اصول دین حجت نیستند و فقط آیات صریح به عنوان دلیل تأسیس اصول واقع میشوند. بنابراین، این کالای امامیه در بازار علما فروخته نمیشود و بازارش کساد است. بنابراين جز استدلال عقلی چیزی برایشان باقی نمانده که مجبوراند آنرا از قید نصوص دینی آزاد سازند، اين تنها راهي است که ترفند و پایههای جدال را برای آنان نهادینه مینماید و اسلوب و شیوههای آنرا قانونی میکنند. در حقیقت ایشان این کار را کردهاند و این کارشان در واقع مجوزی بوده برای سر بر آوردن این دیدگاهشان در اصول. اما راجع به عوام به خاطر اينكه آنان را متقاعد سازند به گونهای که مناسب عقل و فهمشان – عقل و فهمی که به سادگی میتوان آنرا گول زد و با هر حجتی آنرا سر در گم کرد – باشد، بعضی مواقع برای آنان اشاراتی به نصوص دینی میکنند همان طور که چنین کاری عادتشان در «تقیه» است. آشفتگی و اضطراب امامیه و همچنین مذبذب بودن و دودلی آنها بین این قول و آن قول دیگری به همينسان دیده میشود. اكنون ما در سایهي این توضیحات و بیانات به تحليل و بررسي نصوص دینیاي ميپردازيم كه امامیه به آنها استدلال نمودهاند. یعنی دربارهي این نصوص با امامیه به مناقشه و جر و بحث مينشينيم، با وجود آنکه میدانیم این نصوص در مجال استدلال، اول، پیش خود امامیه غیر معتبرند تا پیش دیگران!! نصوص قرآن کریم آیهي اول { وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (١٢٤) }(بقره / 124) « و ( به خاطر آوريد ) آن گاه را كه خداي ابراهيم ، او را با سخناني ( مشتمل بر اوامر و نواهي و تكاليف و وظائف ، و از راههاي مختلف و با وسائل گوناگون ) بيازمود و او ( به خوبي از عهده آزمايش برآمد و ) آنها را به تمام و كمال و به بهترين وجه انجام داد . ( خداوند بدو ) گفت : من تو را پيشواي مردم خواهم كرد . ( ابراهيم ) گفت : آيا از دودمان من ( نيز كساني را پيشوا و پيغمبر خواهي كرد ؟ خداوند ) گفت : ( درخواست تو را پذيرفتم ، ولي ) پيمان من به ستمكاران نميرسد ( بلكه تنها فرزندان نيكوكار تو را در بر ميگيرد )». امامیه ادعا میکنند که امامت یک هبه و هدیهي الهی بوده – مثل نبوت – و از جانب پروردگار تعیین میگردد و به سعی و تلاش بنده بستگی ندارد. بنابراین، برگزیدن امام یا خلیفه، حق امت نیست، بلکه این برگزیدن و انتخاب نمودن خاص خداوند عزوجل بوده و تنها اوست که امام را معین میکند یا شخصی را امام مینامد و یا امام قرار میدهد. این به نسبت آغاز امامت است به طور عام، اما استدلال نمودن به این آیه برای امامت علی رضی الله عنه و بقیهي ائمه بر این استوار است که عهد و پیمانی که همان (امامت) است نه به ظالمان میرسد و نه برای آنها قرار داده میشود. ظالم کسی است که مشرک باشد، یا در برههای از زندگیش مرتکب گناهی شده باشد هر چند توبه نماید و اصلاح شود! یعنی غیر معصوم، امام نمیباشد، و از آنجایی که علی رضی الله عنه در میان اصحاب تنها او معصوم است، بنابراین او امام است و امامت بقیهي خلفاء که قبل از او بودهاند یا بعداً آمدهاند، باطل است. آنچه امامیه دربارهي این آیه گفتهاند این است که امامت از نبوت عظیمتر و بزرگتر است! و امامت آخرین منزلت و مقامی بود که ابراهیم علیه السلام به آن نائل شد. کلینی از جعفر بن محمد روایت میکند که گفته: خداوند تبارک و تعالی قبل از آنکه ابراهیم را به عنوان نبی انتخاب کند، او را به عنوان عبد انتخاب نمود و خداوند قبل از آنکه ابراهیم را به عنوان رسول انتخاب نماید او را به عنوان نبی انتخاب نمود و قبل از آنکه او را به عنوان خلیل انتخاب نماید او را به عنوان رسول انتخاب نمود و قبل از آنکه او را به عنوان امام انتخاب نماید او را به عنوان خلیل انتخاب نموده، و وقتی این همه اسباب و اشیاء را برایش فراهم کرد فرمود: {إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا }.حضرت ابراهیم وقتی این مقام امامت در مقابل چشمانش بزرگ جلوه نمود، گفت: آیا از دودمان من هم کسانی را امام خواهی کرد؟ خداوند گفت: پیمان من به ستمکاران و ظالمان نمیرسد. گفت: شخص سفیه، امام پرهیزکار نمیشود[1]. (آیت الله) کاظم حائری میگوید: آنچه از روایات روشن میشود این است که مقام امامت از بقیهي مقامهای دیگری که ممکن است انسان به آنها برسد بالاتر است. اما قطعاً به مقام ربوبیت نمیرسد. ايشان میگوید: مقام امامت بالاتر از مقام نبوت است[2]. آیت الله ناصر مکارم شیرازی در تفسیر نمونه (1/442) میگوید: «از آنچه در بيان حقيقت امامت گفتيم به خوبى استفاده مىشود كه ممكن است كسى مقام پيامبرى و تبليغ و رسالت را داشته باشد و اما مقام امامت در او نباشد، اين مقام، نيازمند به شايستگى فراوان در جميع جهات است، و همان مقامى است كه ابراهيم پس از آن همه امتحانات و شايستگىها پيدا كرد، و اين آخرين حلقه سير تكاملى ابراهيم بود... بنا بر اين، مقام امامت، مقامى است بالاتر از اينها و حتى برتر از نبوت و رسالت و اين همان مقامى است كه ابراهيم پس از امتحان شايستگى از طرف خداوند دريافت داشت». این خلاصهای بود که در استدلال به این آیهي کریمه برای امامت گفته شده است. این آیه متشابه است و براي موضوع امامت محکم نیست جواب ما برای تمام آنچه که گفته شده – و گفته میشود – تنها یک کلمهي واحد است و آن اینكه: این آیه نسبت به آنچه که امامیه دربارهي آن خیال بافی کردهاند، نص صریحی نیست، نهایتش این است که متشابه باشد، هم احتمال این را دارد و هم احتمال غیر این. و آیهای که این طور (متشابه) باشد، به عنوان دلیل معتبری در اصول دین تلقی نمیشود، چرا که شرط اصول دین این است که دلایلش نص قرآنی صریح و محکمی باشند، بلکه میتوان به سادگی گفت: همهي این اقوال (آنچه امامیه گفتهاند) جز اوهام، فرضیات و گمان چیز ديگری نیستند، که اگر اضطرار و مجبوری نبود که علم یقینی به عدم وجود آیهي صریح قرآنی در این باره ميباشد، هرگز انسان عاقل به این اوهام و فرضیات پناه نمیبرد!. باید گفت که آیه هرگز بر آنچه گفته شده است، دلالت نمیکند مگر بر اساس احتمالاتي همچون ظن مرجوح که آن نیز بسیار بعید به نظر میرسد. اگر امامت به عنوان فرعی از فروع فقهی هم تلقی میشد استدلال نمودن به مثل این آیه برای آن صحیح نبود، پس چطور صحیح باشد در حالی که به عنوان اصلی از اصول اعتقادی قرار داده شده است که جز مقام ربوبیت چیزی به آن نمیرسد!! خلاصهي کلام اینکه آیهي کریمه نص صریحی در امامت علی رضی الله عنه و غیر او نیست، بلکه سخن دربارهي امامت ابراهیم علیه السلام میباشد، در حالي كه موضوع ما امامت علی رضی الله عنه است نه ابراهیم علیه السلام . و ذکر و اثر و نشانهای در آیه برای علی وجود ندارد! با توجه به اينكه آیه در امامت علی نص صریحی نیست، بنابراین نمیتوان به عنوان دلیلي از آن استفاده کرد و همچون دلیل و نصي بر امامت ایشان قلمداد نمود. آنچه گفتهاند قسمتی از استنباطات بعید ميباشد که بر سلسلهای از فرضیات و مقدمات بنا شدهاند، هر کدام از این فرضیات و مقدمات نیاز به دلیل قطعی دارند، که وجود ندارد. نظر به اینکه مبنای اصول دین نص صریح قرآنی است نه استنباط، و با توجه به اینکه آیه نص صریحی در امامت علی و بقیهي ائمه نیست، بنابراین استناد و استدلال به این آیه برای اثبات مطلوب (امامت) مناسب و شایسته نیست. اطلاعاتی بیشتر و ادامهی سخن اگر سخن را پیگیری مينماییم تنها از آن جهت است كه نميخواهيم خواننده را از فوائد، اسرار، حکمتها و توجيهات با ارزش محروم سازم، از اينرو وارد دايرهي: {وَلَكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي }. «بلکه به خاطر آنکه قلبم مطمئن شود»[3]. میشوم و میگویم: استدلال نمودن به آیه فوق برای امامت به طور عام و برای امامت علی رضی الله عنه به طور خاص، مبنی بر سه مقدمه است که نیاز به اثبات دارند: مقدمهي اول: امامتی که در آیه ذکر شده است، – براساس تعریف امامیه – به معنای اصطلاحی آن آمده است و به معنای لغوی نمیباشد. یعنی امامت مقام و منصبی دیگر غیر از نبوت میباشد و وصف لازمی برای آن نیست. مقدمهي دوم: لفظ (جعل) قرار دادن، در این قول خداوند: {إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا }. «من تو را پیشوای مردم خواهم کرد». یک نوع تقدیر تکوینی الهی میباشد، نه شرعی و سببی (که ارادهي انسان در آن دخیل باشد) تا اينكه امامت مثل نبوت یک هبه و هدیهي الهی باشد و به عنوان سعی و تلاشی از طرف عبد قلمداد نشود. مقدمهي سوم: آیه از شرط عصمت برای امام سخن میگوید. و این هم مبنی بر تفسیر نمودن «ظالم» به کسی که گناهی مرتکب شده باشد هر چند از آن هم توبه کرده و اصلاح شده باشد. گفتنی است که هیچ یک از سه مقدمهی فوق حاوی فائده نميباشند مگر اينكه ثابت شود که علی رضی الله عنه و یازده امام دیگر معصوم هستند. این مقدمات چیزی جز قضایای ظنی و شبهات و فرضیات نميباشند و به عنوان دلیل برای هیچ مسألهي اعتقادی صلاحیت ندارند. و اينك دلایلی برای اثبات اینکه مقدمات فوق ظنی هستند و از یقین دور ميباشند: آیا امامت ابراهیم علیه السلام به معنای اصطلاحی آن است یا به معنای لغوی؟ یعنی آیا امامت مقام و منصبی دیگر غیر از نبوت است؟ یا امامت صفت لازم برای نبوت است؟ شرط برای امامت به عنوان منصب و مقامی مانند نبوت، آن است که با دلیل قطعی که احتمال در آن راه نداشته باشد، ثابت شود و الا استدلال به آن باطل است، و این بنا به موارد زیر نقض میشود: لفظ امام، لفظ مشترک و دارای چندین معناست عدول از معنای لغوی لفظ «امام» در این آیه به معنای اصطلاحی آن ممکن نیست مگر بر اساس احتمال. ذكر لفظ (امام) در بهترین مقام، ميان دو معنا مشترک است: معنای لغوی، که همان قدوه (پیشوا) است. یعنی کسی که از او پیروی و تبعیت میشود. معنای اصطلاحی که همان منصب و مقامی غیر از نبوت است. بنابراین، لفظ مشترک، نص صریح و محکمی نیست، بلکه مشتبه و محتمل بوده و استدلال به آن در اصول دین صحیح نیست. پس قائل شدن به امامت به دلالت این آیه، قولی است مبنی بر ظن، و ظن در اصولی که مبنای آنها بر صراحت و یقین میباشد، پذیرفته نمیشود. بنابراین، استدلال نمودن به این آیه بر این اساس باطل است، چون اصلاً اساسی ندارد. ترجیح اينكه امامت در این آیه لغوی است نه اصطلاحی اينك اموری که ترجیح میدهند لفظ امام در این آیه به معنای لغوی باشد نه به معنای اصطلاحی، البته با توجه به آنکه ترجیح، جز در مسایل فرعی، به عنوان دلیلِ اثبات عمل نمیکند، زیرا بنا نمودن مسایل فروعی بر ظن راجح صحیح میباشد. اما در اصول دین، ترجیح، به عنوان دلیل معتبری برای اثبات نمیباشد. بلکه قطعیت و دوری از احتمال، حجت اثبات در اصول دین میباشد. و این بدان معناست که حتی اگر دلائل و قرائنی باشند که معنای امامت را در این آیه به معنای اصطلاحی آن ترجیح بدهند، بیش از آن نیست که به عنوان دلیلی در موضوع ما واقع شود، زیرا موضوع، اصولی است نه فروعی؛ حال آنکه دلایل قوی و مرجح جانب معنای لغوی امامت را دارند! بنابراین امامت مبنی بر ظن مرجوح است و ظن مرجوح در فروع دین هم مقبول نیست و در اصول دین به طور قطع دور انداخته میشود. از جملهی این امور: · قول خداوند عزوجل که میفرماید: {إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا }. «من تو را پیشوای مردم خواهد کرد». میتوان این قسمت آیه را به عنوان جملهي تفسیریهای برای جملهي ما قبلش حمل کرد. و آن قول خداوند متعال است که میفرماید: {وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ...} «و آنگاه را که پروردگار ابراهیم او را با سخنانی بیازمود». گفتني است كه مابعد این آیه تفسیري است برای کلماتی که خداوند عزوجل به وسیلهي آنها ابراهیم علیه السلام را آزمایش کرد. امامت اولین آزمایشها و کلماتی بود که خداوند ابراهیم را به وسیلهي آن آزمایش نمود، سپس بقیهي آزمایشات و اوامر از قبیل بناء کردن خانهي خدا و آماده کردن آنرا آورد و بعد امر فرمود به قربانی کردن فرزندش... و دیگر آزمایشات. اولین چیزی که خداوند عزوجل ابراهیم علیه السلام را به وسیلهي آن آزمود، این بود که خداوند او را به عنوان امام، نبی و رسولی که به او اقتدا میشود، برای مردم قرار داد، زیرا هر رسول و پیامبری قدوه و الگویی است که از وی پیروی و تبعیت میشود. و از همين جا آزمایش و ابتلاء شروع ميشود، زیرا هر کسی که متصدی امور مردم شود و به امورات آنها توجه کند، باید آنان را به انجام اموراتی فرا خواند و از ارتکاب اعمالی باز دارد، که در این راه مورد آزمایش واقع میشود و با اذیت و آزارهایی مواجه میگردد. اولین چیزی که به نبی وحی میشود نبوت است، سپس به دعوت نمودن مردم دستور داده میشود، و این رسالت است و در این صورت رسول واقع میشود. و قول خداوند که میفرماید: {إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً}یعنی رسولی که به او اقتدا میشود؛ پس بر تو واجب است تبلیغ نمایی و مردم را دعوت کنی و به آنان امر و نهی نمايی و بر بلا و مصائب صبر پيشه كنيد. بنابراین رسالت، اولین آزمایش میباشد. همانا هر رسولی به ناچار امام است و گرنه چطور رسول باشد؟ اما هر امامی، رسول نیست. بنابراین امامت صفت لازم برای رسالت است و چیز خارجی از آن نمیباشد، و قائل شدن به اينكه رسول ممکن است به تدریج حالتش بالا رود، یعنی در ابتدا رسول است و بعد از آن به امامت میرسد، این قول صحیح نیست، چون به مجرد اينكه بندهای رسول باشد، امام هم میباشد، زیرا امامت از اوصاف لازم برای رسالت است. و این مثل قول خداوند است که میفرماید: { يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا (٤٥)وَدَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِيرًا (٤٦)} (احزاب / 45ـ46) «ای پیغمبر! ما تو را به عنوان گواه و مژده رسان و بیمدهنده فرستادیم. و به عنوان دعوتکنندهي به سوی خدا طبق فرمان الله و به عنوان چراغ تابان». بنابراین، گواهی، بشارت، انذار، دعوتگری و چراغ تابان بودن اینها مقام و منصبهای مستقلی از نبوت نیستند، بلکه اینها از اوصاف لازم برای هر رسولی میباشند و وقتی نبی این طور باشد لابد رسول هم است. و این قول خداوند هم همین طور است: {إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً}. بنابراین، رسول، امام (اسوه)، گواه، بشارت دهنده و بیمدهنده میباشد. و همهي اینها از اوصاف رسولاند و اصطلاحات خاصی به عنوان مقام و منصب مستقل از نبوت نیستند. · یکی دیگر از آن امور این است که خداوند عزوجل ، ابراهیم علیه السلام را به عنوان خلیفه و حاکم متصرفی در امور مردم قرار نداد، بلکه او را به عنوان قدوه و نمونهای برای الگوپذیری و تبعیت قرار داد. و امام در معانی اصطلاحی امامیه به معنی خلیفه و حاکم متصرف در امور مردم که از طرف خدا تعیین میشود، تلقی میشود و به معنی قدوه و الگوی مجرد از این اوصاف نمیباشد. پس اگر مقصود خداوند عزوجل از امامت آن میبود (یعنی آنچه امامیه میگویند: خلیفه و حاکم متصرف در امور مردم) وعدهي خداوند عزوجل برای حضرت ابراهیم علیه السلام به این معنی تخلف نمیکرد و ابراهیم خلیفه و حاکم مطاعی میشد. خلاصه: امامت و خلافت (حاکمیت) دو چیز مختلفاند و ممکن است چه از لحاظ واقعی و چه از لحاظ شرعی از هم جدا شوند، همان طور که چنین چیزی برای ابراهیم علیه السلام حاصل شد، زیرا ایشان امام بود و خلیفه نبود. به همین خاطر است که خداوند عزوجل بین داود و ابراهیم إ در لفظ فرق گذاشته است. خداوند به داود علیه السلام میگوید: { يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ }(ص / 26) « اي داود ! ما تو را در زمين نماينده ( خود ) ساختهايم ( و بر جاي پيغمبران پيشين نشاندهايم ) پس در ميان مردم به حق داوري كن». در حالی که به ابراهیم علیه السلام میگوید: {إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً}. زیرا داود علیه السلام خلیفه و حاکم متصرفی بود و ابراهیم علیه السلام این گونه نبود. و برای علی رضی الله عنه نص قرآنی دربارهي خلافت او مانند داود علیه السلام نیامده است و همچنین نصی دربارهي امامتش مانند ابراهیم علیه السلام نیامده است. · یکی دیگر از این امور این است که دودمانی (ذریهای) که ابراهیم علیه السلام برای آنها از خداوند طلب امامت نمود با عبارت ﴿وَمِنْ ذُرِّيَّتِي﴾، و مقصودش را از آنها به این سخن خود در آیهي بعدی تصریح کرد: ﴿مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ﴾ «کسانی از آنان که به خدا و روز قیامت ایمان آوردهاند». و این به طور مطلق تمام مؤمنان هستند، زيرا ایمان صفتی عام است و اختصاص به معصومین ندارد. همانا حضرت ابراهیم علیه السلام لفظی را که دال بر تبعیض است – و آن هم حرف (من) ميباشد– در دو جا تکرار کرده است، زیرا ایشان میدانستند که دودمانشان به ناچار بعضی از آنها – نه تمامشان – فاسق میشوند و ایشان وقتی برای بعضی از دودمانش طلب امامت نمود به همراه آن برای این عده هم طلب رزق و روزی نموده و گفت: { وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ }(بقره / 126) «و (به یاد آورید) آنگاه را که ابراهیم گفت: خدای من! این (سرزمین) را شهر پر امن و امانی گردان، و اهل آنرا کسانی که از ایشان به خدا و روز باز پسین ایمان آورده باشند – از میوههای (گوناگون که در آن پرورده شود یا بدان آورده شود و دیگر خیرات و برکات زمین) روزیشان رسان و بهرهمندشان گردان». خداوند برای او روشن نمود که رزق– مثل امامت –، مخصوص مؤمنان نیست، بلکه مؤمن، کافر، فاسق و ظالم را در بر میگیرد. پس فرمود: { وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلا}.(بقره / 126) «و کسی را که کفر ورزد مدت کوتاهی (از ثمرات و خیرات این جهان) بهرهمند میگردانم». · یکی دیگر از این امور عهدی است که در قرآن ذکر شده، خداوند عزوجل میفرماید: ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ «پیمان من به ستمکاران نمیرسد». کلمهي عهد در آيهي فوق مبهم است و تفسیر نمودن آن به معنای اصطلاحی امامت احتیاج به دلیل دارد. گاهی عهد، براي هر آن چیزی اطلاق ميگردد که صحیح باشد به وسیلهي آن مؤمن به عنوان امام و قدوه (الگو) قرار گیرد. مانند انجام دادن کارهای خانهي خدا و سایر امور دینی مشابه این. و این همان چیزی است که در چند جای قرآن تکرار شده است. مانند قول خداوند: {أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (٦٠)وَأَنِ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (٦١) }(یس / 60ـ61) «ای آدمیزادگان! مگر من به شما سفارش ننمودم و امر نکردم که اهریمن را پرستش نکنید، چرا که او دشمن آشکار شماست؟ و (آیا به شما دستور ندادم) اينكه مرا بپرستید و بس که راه راست همین است». عهد خداوند در اینجا – که بزرگترین عهدهاست – همانا امر به توحید و نهی از شرک است. و قول خداوند عزوجل که میفرماید: { وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ (٧٥) } (توبه / 75) «در میان (منافقان) کسانی هستند که (سوگند میخورند و) با خدا پیمان میبندند که اگر از فضل خود ما را بینیاز کند (و به نعمت و نوائی برساند) بدون شک به صدقه و احسان میپردازیم و از زمرهي شایستگان (درگاه یزدان و نیکوکاران مردمان) خواهیم بود». عهد در این جا همان صدقه و زکات است. و قول خداوند که میفرماید: { مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلا (٢٣) } (احزاب / 23) «در میان مؤمنان مردانی هستند که با خدا راست بودهاند در پیمانی که با او بستهاند، برخی پیمان خود را به سر بردهاند (و شربت شهادت سر کشیدهاند) و برخی نیز در انتظارند (تا که توفیق رفیق میگردد و جآنرا به جان آفرین تسلیم خواهند کرد). آنان هیچ گونه تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادهاند (و کمترین انحراف و تزلزلی در کار خود پیدا نکردهاند». عهد در این آیه همان عهد و پیمان جهاد است. همان طور که خداوند میفرماید: { إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا (١٠) } (فتح / 10) «بیگمان کسانی که (در بیعت الرضوان حدیبیه) با تو پیمان (جان) میبندند، در حقیقت با خدا پیمان میبندند، و در اصل (دست خود را که در دست پیشوا و رهبرشان پیغمبر میگذارند، و دست رسول بالای دست ایشان قرار میگیرد این دست به منزلهي دست خداست و) دست خدا بالای دست آنان است! هر کس پیمان شکنی کند به زیان خود پیمانشکنی میکند، و آن کسی که در برابر پیمانی که با خدا بسته است وفادار بماند و آنرا رعایت بدارد، خدا پاداش بسیار بزرگی به او عطا میکند». و این به معنای لفظ نزدیکتر است، به وسیلهي قرینهای که خداوند متعال بعد از آن به طور مستقیم میگوید: {وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ (١٢٥) }(بقره / 125) «و به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم (و برعهدهي ایشان گذاشتیم) که خانهي ما را برای طوافکنندهگان و اعتکافکنندگان (و ماندگاران در آن) و رکوع و سجدهکنندگان (نمازگزار، از کثافات معنوی، همانند شرک و بتپرستی، و پلشتهای حسی همانند یاوهگویی و گناه و ستیزهجویی) پاک و پاکیزه کنید». پس پاک کردن خانهي خدا و اقدام به انجام دادن کارهای آن، از جملهی عهد و پیمانی است که در دین خدا از روي حق به ظالمان نمیرسد. به همین خاطر است که پادشاهان به خاطر کسب فیض و آوردن مشروعیت به پادشاهی و امامتشان، در خدمت به خانهي خداوند تعالی مسابقه میدهند. اما این امامت مادامی که به حق نباشد شرعاً اعتباری ندارد و از همین باب است که امام مسجد، امام نامیده شده است، زيرا هر کس برای مردم نماز بخواند، او در آن نماز برای آنها امام است. امامت تجزیه پذير است این یعنی اينكه امامت تجزیه میشود و دایرهي آن گسترده و باریک میگردد. گاهی انسان در مسجد امام است، یا فقط برای شهری از شهرها امام است، یا امام یک امت است، یا مانند ابراهیم علیه السلام امام تمام مردم است و این امام بودن ایشان برای تمام مردم بود که برای او حاصل شد. طوریکه پیروان سه دین آسمانی از انتساب و اقتدا نمودن به ایشان افتخار میکنند و ایشان پدر انبیاست. حتی خداوند عزوجل به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم وحی کرده است كه: { أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا }(نحل / 123) «از آیین ابراهیم پیروی کن که حق گرا (و دور از انحراف) بود». و این امامت برای هیچ کدام از انبیاء به جز ابراهیم علیه السلام فراهم نشده است. بعضی از انبیاء غیر از اهل و خانواده و قوم خود برای دیگران امام نبودهاند، (یعنی بعضی از انبیاء فقط برای اهل و عیال و قوم خود امام و پیشوا بودهاند) و امامت برخی از آنان چنانکه شایستهی یک پیامبر میباشد، تمامی وجوه آن کامل نبوده است، همانند یونس علیه السلام که به طور شایستهای که از امثال وی انتظار میرود، صبر را پیشه ننمود؛ از اینرو خداوند عزوجل پیامبرش محمد صلی الله علیه و سلم را بازمیدارد از اینکه یونس علیه السلام را به عنوان الگوی خود قرار بدهد، آنجا که میفرماید: { فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ }(قلم / 48) «در برابر فرمان پروردگارت شکیبا باش (و در کار تبلیغ، مقاوم و استوار). و همانند صاحب ماهی (یونس علیه السلام ) مباش». اما ابراهیم علیه السلام از پیامبران اولوالعزمی بود که خداوند پیامبرش محمد صلی الله علیه و سلم را به اقتدا نمودن به آنان امر نمود و گفت: { فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ }(احقاف / 35) «پس (در برابر اذیت و آزار کافران) شکیبائی کن. آن گونه که پیامبران اولوالعزم (در سختیها شکیبائی کردهاند، و برای (عذاب) آنان شتاب مکن». بنابراین، امامتی که ابراهیم علیه السلام آنرا برای بعضی از دودمانش درخواست کرد از این جنس بود. و این امامت گاهی برای هر مؤمنی حاصل میشود، به دلیل اينكه خداوند عزوجل تمام بندگانش را ارشاد و راهنمایی نموده است که امامت را از او درخواست نمایند، و این در قول خداوند آمده است: { وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا (٧٤) }(فرقان / 74) «و کسانی که میگویند: پروردگارا! همسران و فرزندانی به ما عطاء فرما (که به سبب انجام طاعات و عبادات و دیگر کارهای پسندیده، مایهي سرور ما و) باعث روشنی چشمان مان گردند، و ما را پیشوای پرهیزگاران گردان (به گونهای که در صالحات و حسنات به ما اقتداء و از ما پیروی نمایند)». در اینجا رابطهي امامت با همسران و فرزندان از دو جهت قابل بحث است: اول اينكه: هر کسی که متصدی امامت مردم باشد، اگر خودش زن بدی و فرزندان بداخلاق و نافرمانی داشته باشد، دیگر مشغول به آنها و مشکلات ناشی از آنها میشود و از آنچه امامت آنرا طلب میکند، باز میماند، بنابراین در اداء آن (امامت) پیروز نمیشود. بنابر اين، امامت یک بخشش تقدیری و تکوینی نیست که بدون سبب به شخصی عطا شده باشد و بدون اينكه سعی از طرف صاحب امامت صورت گرفته باشد. دوم آنکه: کسی که امام و الگویی برای خانواده و عیال خودش نباشد، شایسته نیست که به عنوان امام و الگویی برای دیگران قرار گيرد. گفتني است كه ابتدای این آیهي دعایی از آنجا آمده است که میفرماید: { وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الأرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلامًا (٦٣) }(فرقان / 63) «و بندگان (خوب خدای) رحمان کسانیند که آرام (و بدون غرور و تکبر) روی زمین راه میروند (و تواضع در حرکات و سکنات ایشان و حتی در راه رفتن آنان آشکار است) و هنگامی که نادانان ایشآنرا مخاطب (دشنامها و بد و بیراهههای خود) قرار میدهند، از آنان روی میگردانند و به ترک ایشان میگویند». (عباد الرحمن) که در این آیه آمده، لفظ عامی است و شامل هر مؤمنی ميباشد و اختصاص به معصومان ندارد. آیات برای رسیدن به مقام امامت، پيوسته به ذکر اعمال صالحه پرداختهاند و همچنین اعمالی را برشمردهاند که باعث نقض امامت میشوند تا اينکه به وسيلهي اين دعا به پايان رسيده كه به درخواست امامت خاتمه یافته است. و این تفصیل و تفسیری برای قول خداوند است که میفرماید: {وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ (٢٤) } (سجده / 24) «و از میان بنی اسرائیل پیشوایانی را پدیدار کردیم که به فرمان ما (و برابر قوانین ما، مردمان را) راهنمایی مینمودند، بدآنگاه که بنی اسرائیل (در راه خدا بر تحمل سختیها) شکیبائی ورزیدند و به آیات ما ایمان کامل پیدا کردند». یعنی به خاطر صبری که در انجام تکالیف امامت کرده بودند از انجام دادن اعمال صالح و ترک اعمال گناهآمیز؛ به همین خاطر خداوند آنان را در میان بنی اسرائیل به عنوان امام و پیشوا قرار داد. امامت گاهی همان نبوت است از جمله قرائنی که معنای اصطلاحی امامت – براساس تعریف امامیه – را نقض میکنند این است که: امامتی که ابراهیم علیه السلام آنرا از پروردگارش درخواست نمود احتمال دارد که همان نبوت باشد نه غیر آن، از آن جهت که نبی، امام است، زيرا چطور درست و صحیح است که شخصي نبی باشد اما شایسته نباشد که به عنوان الگو و امام قرار گیرد؟! پس نامیدن ابراهیم علیه السلام به امام از این جهت بوده است، زيرا نبوت از آن جهت به معني ابتلاء و آزمایش میباشد چون نبوت مستلزم پیش افتادن برای مردم و فرماندهی آنان در امور خیر و دعوت به آن میباشد كه معنی امامت هم همین است، و خطاب الهی در اوائل وحی به ابراهیم علیه السلام به نبوت بود. درست است که ابراهیم علیه السلام در آن زمان ذریه و فرزندانی نداشت، اما از انتظار وجود آنان در آینده مانعی نیست كه این قول خداوند عزوجل در جواب دعای ابراهیم علیه السلام شاهد بر همین معناست: { وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ }(عنکبوت / 27) «و در دودمان او نبوت را قرار دادیم و کتاب (آسمانی را برای آنان فرستادیم)». كه نگفت: امامت را قرار دادیم. همانا هیچ مانعی و ممنوعیتی وجود ندارد که این آیه را به عنوان تفسیری برای قول ابراهیم علیه السلام در آیهي {وَمِن ذُرِّيَّتِي } قرار دهیم، و آنرا استجابهي دعای وی بدانیم. خداوند عزوجل وقتی به او خبر داد که او را امام مردم قرار داده است، ابراهیم علیه السلام درخواست کرد که این امامت را هم در دودماناش قرار دهد. خداوند عزوجل دعایش را پذیرفت و آنرا چنین برای ما تعریف میکند: { وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ...}. چه چیزی را در دودمان ابراهیم علیه السلام قرار داد؟ گفت: «النبوة والکتاب» نبوت و کتاب. كه نگفت: (امامت و کتاب) و این قرینهای قوی است که بر آنچه ما میگوییم، گواهی میدهد. لفظ امامت در قرآن برعکس نبوت نیامده است آنچه لازم است که ملاحظه شود اینکه لفظ امامت (برای دودمان ابراهیم علیه السلام ) در قرآن وارد نشده است، بلکه لفظ نبوت آمده است، و از قرائن و شواهد چنین بر میآید که بعد از ابراهیم علیه السلام نبوت در میان دودمانش منحصر شده باشد و نبوت به کسی تعلق نگرفته که در انجام معاصی و گناه اسراف کرده و از جملهي ظالمان قرار گرفته است، در حالي كه از ميان دودمان ابراهیم علیه السلام کسی که به خودش ظلم کرده اما به توبه رویی آورده و اصلاح شده است مانند موسی علیه السلام ، نبوت به او تعلق گرفته است، چون موسی علیه السلام انسانی را به قتل رساند که برایش حلال نبود. (اما توبه کرد و پشیمان شد و گفت: خدایا، به خودم ظلم کردهام). همان طور که خداوند میفرماید: { وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ (١٥)}(قصص / 15) «موسی (از قصر فرعون، رهسپار کوچه و بازار پایتخت مملکت شد) و بدون اينكه اهالی شهر مطلع شوند، وارد آنجا گردید. در شهر دید که دو مرد میجنگند که یکی از قبیلهي او (بنی اسرائیلها) و دیگری از دشمنان او (یعنی از طایفهي قبطیهای جانبدار فرعون) است. فردی که از قبیلهي او بود، علیه کسی که از دشمناش بود، از موسی کمک خواست (و موسی کمکش کرد) و مشتی بدو زد و او را کشت! موسی گفت: این از عمل شیطان بود (چرا که با وسوسهي خود بر سر خشمم آورد و غافلگیرم کرد). واقعاً او دشمن گمراهکنندهي آشکاری است». امامت و ابتلاء (آزمایش) قائل شدن به اينكه ابتلا و آزمایش مقدم بر امامت است، با اعتبار به اينكه به عنوان جزا و جوابی است بر پیروزی در ابتلا، همان طور که طوسی در تبیان و طبرسی در مجمع البیان گفتهاند، و از متأخرین آیت الله جعفر سبحانی[4] گفته است، این از لحاظ لغوی قول مرجوحی است نه راجح. چون اگر واقعیت امر همین میبود، اولی و ارجح این بود که خداوند بگوید: (وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ فقَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً). يعني آنرا همراه (فاء) میآورد تا رابطهای باشد که ماقبل آن (که همان ابتلاء است) سببی باشد برای مابعدش (که همان امامت است). اما در صورت عدم وجود (فاء)، این ترجیح داده میشود که عبارت، تفسیری – نه جزاء و جوابی – برای ما قبل خود است. از جمله دلایلی که این را تأیید میکند اینکه اگر جملهای به عنوان جواب شرط برای جملهای دیگر بیاید، بر آن جمله مقدم میشود و از آن متأخر نمیشود. اما اگر از آن جمله متأخر شد، پس آن جمله سبب و تفسیری است برای جملهي ماقبلش نه جزا و جوابی برای آن. جملهي متأخر تفسیری، مثل این قول خداوند عزوجل است که میفرماید: { وَالأرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا (٣٠)أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا (٣١) }(نازعات / 30ـ31) «و پس از آن، زمین را غلتاند و (به شکل بیضی درآورد و) گستراند. آب آنرا و چراگاه آنرا پدیدار کرد». جملهي (أخرج) تفسیر است برای جملهي (دحاها). اما جملهي متأخر سببی مانند این قول خداوند عزوجل است که میفرماید: { خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (٣٠)ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ (٣١) }(حاقه / 30- 31) «(خداوند به فرشتگان نگهبان دوزخ دستور میفرماید): او را بگیرید و به غل و بند و زنجیرش کشید. سپس او را به دوزخ بیندازید». برای چه؟ { إِنَّهُ كَانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ (٣٣) } (حاقه / 33) «چرا که او به خداوند بزرگ ایمان نمیآورد». پس جملهي { إِنَّهُ كَانَ لَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ } سبب است برای جملهي ماقبلش که میفرماید: { خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ...}.پس جملهي جزائیه بر جملهي سببیه مقدم میشود. بنابراین، تأخیر قول خداوند در: {قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً).} همراه با عدم ذکر حرف (فاء)، بيانگر اين است كه قرار دادن این جمله به عنوان جزایی برای جملهي ماقبلش و همچنین قرار دادن جملهی قبلی به عنوان سببی برای جملهی متأخر، قولی ضعیف و بیپایه و اساس میباشد. درست است که امامت در دین به وسیلهي صبر و ابتلایی که بر یقین استوار است به دست میآید؛ اما این همان امامت به معنای لغوی میباشد که همان قدوه بودن و الگو و سرمشق است. اما امامت به معنای اصطلاحی – براساس تعریف امامیه – مثل نبوت هبهای از جانب پروردگار است، پس دیگر نیازی ندارد که ابتلاء بر آن (امامت) مقدم شود. بلکه ابتلا بعد از امامت حاصل میشود: شخص رسول الله صلی الله علیه و سلم بعد از نبوتش مورد آزار و اذیت و آزمایش و ابتلا قرار گرفت نه قبل از آن. بنابراین، نبوت اولین ابتلائات (آزمایشها) است. خلاصه، قائل بودن به اينكه امامت به عنوان جزائی برای پیروزی در ابتلاء، حاصل شده است – تا ادعاي اينكه امامت منصب و مقامی متأخر از نبوت است، سالم باشد – چیزی نیست جز اينكه از لحاظ لغت ظن مرجوح میباشد. و اصول عقیده براساس ظن راجح هم بنا نمیشوند چه برسد به ظن مرجوح! آثار و نتایج بنا کردن امامت بر ابتلا و آزمایش اگر از باب جدل این قول را قبول نماییم که امامت به وسیلهي ابتلاء حاصل میشود و نتیجهي آن است، همین قول اصحاب و طرفدارانش را در ناراحتی و تنگناهایی قرار میدهد که امامت را از اساس و بنیان بر میاندازند! از جملهي این تنگناها موارد زیر میباشد: · امامیه میگویند: امامت از همان زمان وجود امام، همراه امام وجود داشته است. بلکه ائمه حتی قبل از آفرینش آدم علیه السلام امام بودهاند! بنابراین، قائل شدن به اينكه امامت بعد از ابتلاء حاصل میشود، با اصل قولشان که میگویند امامت از همان زمان وجود امام همراه او بوده است، مخالفت میکند و در تعارض قرار دارند. علت واقع شدن آنها در این تعارض این است که اعتقاد به امامت به عنوان مقام و منصبی غیر از نبوت، احتیاج دارد به اينكه گفته شود: امامت متأخر از ابتلاء و امتحان است، تا ميان این دو مقام و منصب تفاوت حاصل نمایند، به این اعتبار که مقام نبوت اول حاصل شده، سپس منصب امامت به وجود آمده است. بنابراین، این دو مقام و منصب از همدیگر متمایزند. و به همین خاطر است که آن روایت را وضع کردهاند که میگوید: خداوند قبل از آنکه ابراهیم علیه السلام را به عنوان امام انتخاب نماید او را به عنوان خلیل و رسول انتخاب نمود... از تناقض بین این و بین آن قولشان چشمپوشی کردهاند که معتقد هستند: امامت هبه و هدیهای تکوینی از طرف خداوند است که از زمان به وجود آمدن امام، همراه او بوده است. این دلالت میکند بر اينكه قواعد امامیه طبق نیاز ساخته میشوند؛ اگر احتیاج به قاعدهای پیدا کردند آنرا وضع میکنند و اگر این قاعده با قاعدهای دیگر تناقض داشت، آنرا به عنوان قاعدهای از پیش تعیین شده قرار میدهند. · همچنین اگر امامت بعد از گذراندن ابتلائات و قبولی در امتحانات حاصل شده باشد، در واقع این امامت به سبب سعی و تلاش عبد حاصل شده است. در حالی که امامیه میگویند: امامت مثل نبوت است و انسان در تحصیل آن هیچ دخالتی ندارد. بلکه یک هدیهي بخشودنی از طرف خداوند است. · از جملهي این مفاسد و تناقضات اینکه: بعضی از ائمه ابتلاء برای آنها حاصل نشده است یعنی مورد امتحان و آزمایش واقع نشدهاند، در حالی که ـ بر طبق عقیدهي امامیه – امامت به آنها رسیده است هر چند هم سابقهي امتحان و ابتلا نداشته باشند. مثل محمد جواد و فرزندش علی. و همچنین مهدی، برای آنها امامت از زمان کودکی حاصل شده است. همان طور که جعفر سبحانی به آن اعتراف کرده است و گفته: بعضی از ائمهي معصومین نزد شیعه به قلههایی از کمال و صلاح رسیدهاند بدون اينكه اصلاً در معرض ابتلاء و آزمایش قرار گرفته باشند[5]. سپس تلاش ميكند خود را از این تنگنا نجات دهد، زیرا به این نتیجه رسیدهاند كه ابتلا و آزمایش تنها راه نائل شدن به امامت نیست. ما میگوئیم: چرا عصمت -مثل ابتلاء- نمیتواند به عنوان تنها راه رسیدن به امامت قرار گیرد؟!! كه این بهتر، مورد قبول واقع ميشود و به عقل نزدیکتر است. چون قرآن بیان میکند که امامت برای بعضیها به وسیلهي صبر و یقین و ایمان حاصل شده است، و این هم در قول خداوند عزوجل آمده است که میفرماید: { وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ (٢٤)}(سجده / 24) «و از میان بنی اسرائیل پیشوایانی را پدیدار کردیم که به فرمان ما (و برابر قوانین ما، مردمان را) راهنمائی مینمودند، بدآنگاه که بنی اسرائیل (در راه خدا بر تحمل سختیها) شکیبائی ورزیدند و به آیات ما ایمان کامل پیدا کردند». و صبر جز در برابر ابتلاء و امتحان نمیباشد. بنابراین، ابتلاء و امتحان در قرآن، مذکور و منصوص علیه است، و مانند شرطی برای امامت است. اما عصمت در آیه ذکر نشده است، و در تمام قرآن منصوص علیه نیست که شرطی برای امامت باشد. بنابراین، تمسک نمودن به چیزی(عصمت) که در قرآن ذکر نشده است و کوتاهی کردن در مقابل شرطی (ابتلاء) که در قرآن منصوص علیه است، چنین چیزی را جز قلبهای واژگون شده و عقلهای معکوس شده قبول نمیکنند. سبب پنهانی که جلو واقع شدن در این تناقض وجود دارد این است که به ناچار بایستی از شرط ابتلاء (امتحان) برای امام به هر صورتی که باشد رهایی یافت، و الا امامت نقض میشود، زیرا بعضی از ائمه قبل از امامت، مورد ابتلا واقع نشدهاند. و از سوی دیگر، به ناچار بایستی به عصمت به عنوان شرطی برای امامت تمسک نمود، زیرا از عصمت به نفع خود استفاده میکنند، و امامت حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه و بقیهي خلفا را که اتفاق بر عدم عصمت آنها حاصل شده است، ساقط میکنند! این دال بر آن است که امامیه هیچ گونه جدیت و قاطعیتی در عقیده و اعتقاد ندارند و نیت آنها خالص نیست، والا در تطبیق دادن قواعد و شروط و اختراع کردن آنها، در این همه دوگانگی و تقیه واقع نمیشدند! عصمت ربطی به امامت ندارد عصمتی که – این همه برای به شرط گرفتن آن برای امامت سختگیری شده است به نحوی که اگر گناهی از انسان در برههای از زندگیش واقع شود مانع امامت او خواهد شد حتی اگر از آن گناه هم توبه نماید و اصلاح شود – برای این عصمت دلیل معتبری وجود ندارد، بلکه براي غیر عصمت، دلایل را دارند. در این جا برای ما این یک دلیل کافی است و آن اینکه: آدم علیه السلام در خطا و اشتباه افتاد و طبق نص قرآن مرتکب ظلم شد، همان طور که خداوند میفرماید: {وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ (٣٥)} (بقره / 35) «و گفتیم: ای آدم! تو با همسرت در بهشت سکونت کن و از (نعمتهای فراوان و گوارای) آن، هر چه و هر کجا که میخواهید، خوش و آسوده بخورید ولیکن نزدیک این درخت نشوید و از آن نخورید، چه (اگر چنین کنید) از ستمگران خواهید شد». پس خوردن از درخت، خورنده را از زمرهي ستمگران و ظالمان قرار میدهد و آدم علیه السلام از آن خورد، به همین خاطر آدم و حواإ اعتراف کردند در حالی که میگفتند: {قَالا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (٢٣)}(اعراف / 23) «(آدم و همسرش، دست دعا به سوی خدا برداشتند و) گفتند: پروردگارا! ما (با نافرمانی از تو) بر خویشتن ستم کردهایم و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود». پس چطور – بر طبق قواعد امامیه – این با امامت ایشان موازی است و همخوانی دارد، در حالی که نص قرآنی دال بر خلافت ایشان وجود دارد، آنجا که خداوند میفرماید: {إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأرْضِ خَلِيفَةً }(بقره / 30) « به راستى من جانشينى در زمين خواهم گمارد». همانا هر خلیفهي که از لحاظ شرعی و دینی منصوص علیه باشد لابد چنین خلیفهای امام شرعی است. كه این، عصمت را نقض میکند و توبهکنندگان مثل آدم علیه السلام ـ را مشمول صفت ظلم که در آیه ذکر شده است، قرار نمیدهد:{ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ } یعنی عصمت – که از شرایط آن عدم ارتکاب گناه است حتی اگر گناه هم در گذشتهای دور انجام شده باشد – در آیهای که محل استدلال است، قصد نشده است. (یعنی مقصود آیه، عصمت نیست). ان شاءالله در مقدمهي سوم در این باره بیشتر بحث خواهد شد. امامت اشرار (بَدان) آنچه بطلان مقام و منصب امامت را به وضوح روشن میکند این است که: خداوند تبارک و تعالی برای ما از امامت دیگری به نام امامت اشرار سخن میگوید و با ذکر لفظ (جعل) بيان داشته كه آن امامت از طرف خودش، قرار داده شده است كه همان لفظ (جعل) از طرف خداوند برای دو نوع امامت استعمال شده است. همان طور که خداوند دربارهي فرعون و یارانش میگوید: { وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لا يُنْصَرُونَ (٤١)}(قصص / 41) «و ما آنان را سردستگان و پیشوایانی کردیم که مردمآنرا به سوی دوزخ میخوانند و روز قیامت (از سوی کسی) یاری نمیگردند (و ایشان و دنباله روانشان از آتش دوزخ رهائی ندارند)». و دربارهي کفار میگوید: { وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ (١٢)} (توبه / 12) «و اگر پیمانهایی را که بستهاند و مؤکد نمودهاند شکستند، و آیین شما را مورد طعن و تمسخر قرار دادند (اینان سردستگان کفر و ضلالند و) با سردستگان کفر و ضلال بجنگید، چرا که پیمانهای ایشان کمترین ارزشی ندارد. شاید (در پرتو باز بودن درگاه توبهي خدا و شدت عمل شما، پشیمان شوند و) درست بردارند». خداوند برای کفر و شر، ائمه قرار داده است که به آنها اقتدا میشود و آنها را ائمه نامیده است. به همان شیوه هم برای خیر و ایمان هم ائمه قرار داده که به آنها اقتدا میشود و آنها را امام نامیده است. شکی نیست که امامت اشرار با وجود آنکه برای آن لفظ (جعل= تعیینی الهی) آمده است، مقام و منصبی تعیین شده از جانب الله تعالی نیست. امامت اخیار (خوبان) هم همین طور است، زیرا لفظی که از دو نوع امامت خبر میدهد، یکی است. اگر لفظ { وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً } به معنای این بود که امامت مقام و منصبی است که خداوند آنرا قرار داده است، امامت اشرار هم همین حالت را داشت، زیرا لفظ در هر دو امامت یکی است. اینجا میگوید: { وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ }(قصص/41) «ما آنان را پیشوایانی نمودیم که برابر دستور ما (مردمان را) به کارهای نیک، راهنمائی و رهبری میکردند». و میگوید: { وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا }(سجده / 24) «و از میان ایشان (بنی اسرائیل) پیشوایانی را پدیدار کردیم که به فرمان ما (و برای قوانین ما، مردمان را) راهنمائی مینمودند». و این مثل قول خداوند است که دربارهي بنی اسرائیل میگوید: {وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ (٥)وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الأرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ (٦) } (قصص / 5ـ6) «ما مىخواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم! و حكومتشان را در زمين پابرجا سازيم و به فرعون و هامان و لشكريانشان، آنچه را از آنها [بنى اسرائيل] بيم داشتند نشان دهيم!». وراثت در این آیه با وجود آنکه لفظ (جعل) برای آن به کار برده شده است، مقام و منصبی نیست كه امامت نيز همین طور ميباشد. و از مستضعفان بنی اسرائیل بزرگترین گناهان سرزده است، مانند شریک قرار دادن برای خداوند، که گوساله و... را پرستش میکردند! از این جا دیگر صحیح است که هر مؤمنی این دعا را بکند و بگوید: پروردگارا! مرا پیشوای پرهیزگاران قرار بده، همان طور که دعا میکند و میگوید: پروردگارا! مرا ناجح و سربلند قرار بده، و مرا خاشع و فروتن گردان... و مانند این. خلاصه قائل شدن به اينكه امامت، مقام و منصبی غیر از نبوت است، نهایت آن چیزی جز ظن و شبهه نیست، و فاصله آن با قطع و یقین بسيار دور است. و مبنای اصول عقیده بر قطعیت و یقین میباشند نه بر ظن، بنابراین استدلال بر ظن باطل است. آیا لفظ (جعل) در آیه، تقدیری و تکوینی است یا سببی؟ امامیه با اعتقاد به اينكه (جعل = گردانیدن) در این آیهي قرآنی تقدیری است، ميخواهند در راستای باطل نمودن امامت و خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه – بلکه خلافت اسلامی در طول تاریخ – قدم بردارند؛ آنها میگویند که خلافت ابوبکر با انتخاب مردم صورت گرفته است، نه با نص یا (جعل) قراردادي از طرف خداوند. بنابراین، (خلافت ابوبکرصديق رضی الله عنه ) از جنس «قاعدههايي بر پايهي نیاز» ميباشد. کمترین اعتباری که از جهت تقدیری یا سببی بودن، میتوان به لفظ (جعل) داد، این است که در آن ظن و گمان وجود دارد و یقین در اينكه تقدیری باشد یا سببی، وجود ندارد، چون لفظ – از لحاظ اصل لغوی – هم محتمل این است و هم محتمل آن، بدون اينكه امکان قطعیت به تقدیری بودن آن و نفی سببی بودنش وجود داشته باشد، و دلیل هرگاه احتمال در آن راه یافت استدلال به آن باطل است. بنابر اين خداوند عزوجل (با ارائهی این لفظ دو پهلو) مؤمنان را از جنگ بینیاز ساخت. اینجا از خوانندهي کتاب میخواهم – قبل از ادامه دادن به خواندن این کتاب–شمارش کند که در استدلال به این آیه، چند تا احتمال برای امامت وجود دارد؟ و ما هنوز در اول راهیم و خوانندهي گرامی هم بايد این بداند که ما بعد از اينكه موضوع امامت را با یک ضربهي واحد ساقط کردهایم!! که همان عدم صراحت نص میباشد، دیگر نیازی به همهي اینها (جدلیات و احتمالات و ظنها) نداریم. اكنون ما میتوانیم این سؤال را بپرسیم که: دلیل قطعی مبنی بر اينكه لفظ (جعل) در آیهي قرآن تقدیری و تکوینی باشد نه شرعی و سببی، چیست؟ در حالی که اصل لفظ احتمال هر دو معنا را دارد. هر حرکت و جنبشی در جهان هستی به قدرت و تقدیر الهی بستگی دارد، اما بعضی از این حرکات، تقدیری محض هستند که در به وجود آمدن آنها اسباب بشری هیچگونه دخل و تصرفی ندارند. مانند رنگ پوست، تصویر صورت، چرخش زمین و طلوع خورشید. اما بعضی از این حرکات و دگرگونیها، اسباب بشری در آنها دخیل هستند. مثلاً اولاد با تقدیر الهی به وجود میآید، اما باید ازدواجی صورت گیرد تا به عنوان سببی برای ولادت و به وجود آمدن آنها واقع شود. همچنین است زراعت و رزق و رفتن و آمدن. همهي اینها به تقدير و (جعل) خداوندند، اما از سوی دیگر اسبابی برای آنها وجود دارند، حتی نماز و روزه و بقیهي اعمال – هر چند به سبب و سعی انسان صورت میگیرند – اما متوقف بر تقدیر پروردگارند و عکس این هم درست است. و از این نوع است قول پیامبر خدا، ابراهیم علیه السلام : { رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ (٤٠) }(ابراهیم / 40) «پروردگارا، مرا و [نيز كسانى] از فرزندانم را، نمازگزار قرار ده. و پروردگارا، دعاى مرا بپذير». بنابراین، لفظ (جعل= قرار دادن) در این آیه مستقل و جدا از اسباب نیست. این هم شبیه قولش است که گفت: { رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ }(بقره / 128) «پروردگارا، ما را فرمانبردارت بگردان و از فرزندانمان [نيز] امّتى فرمانبردار خود [قرار ده]». این همان (جعل) شرعی و سببی است. وقتی میگوییم: (جعل) سببی است، (یعنی عمل انسان در آن واسطه بوده و دخالت دارد)، مقصود این نیست که از تقدیر الهی مستقل باشد و تقدیر الهی در آن دخالتي نداشته نباشد، بلکه مقصود ما این است که هر دو (تقدیری – سببی) در (جعل= قرار دادن) اشتراک دارند برای به وجود آوردن آنچه که بر (جعل) بنا میشود. اما اگر بگوییم: (جعل) تقدیری است، مقصود ما این است که از اسباب بشری مستقل و جدا است، كه بدون شک گاهي این نيز واقع میشود و گاهی صورت نميگيرد. نكتهي قابل توجه اینکه ابراهیم علیه السلام برای خودش و دودمانش چندین چیز را از خداوند متعال درخواست نمود و در همهي این سؤالات لفظ یکی بود و آن اينكه: { قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي }(بقره / 124) «گفت: من تو را پیشوای مردم خواهم کرد. (ابراهیم) گفت: آیا از دودمان من (نیز کسانی را پیشوا و پیغمبر خواهی کرد)؟». { رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ }(بقره / 128) «پروردگارا، ما را فرمانبردارت بگردان و از فرزندانمان [نيز] امّتى فرمانبردار خود [قرار ده]». { رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي }(ابراهیم / 40) «پروردگارا، مرا و [نيز كسانى از ] فرزندانم را، نمازگزار قرار ده». این سه تا درخواست (امامت، اسلام و نماز) در لفظ جعل (قرار دادن) مشترکاند. و تكرار عبارت {وَمِنْ ذُرِّيَّتِي} در هر سه آيه بيانگر اين است كه لفظ (جعل) در آنها یکی است، و امامت هم از جنس بقیهي خواستههایی است که ابراهیم علیه السلام از پروردگارش تقاضا نمود و ربطی به عصمت و معصوم بودن احدی ندارد یا اينكه بدون واسطه و سببیت انسان از طرف خدا تعیین شده باشد. اکنون این آیات را بخوان: { وَجَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ بَنِينَ وَحَفَدَةً }(نحل / 72) «خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوههايى به وجود آورد». {وَجَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الأنْعَامِ بُيُوتًا }(نحل / 80) «و (خدا) براى شما از پوست دامها سر پناه [مانند قبّه و خيمه] مقرّر كرد». پس اگر انسان ازدواج نمیکرد و بقیهي اسباب فراهم نمیشدند، خداوند برای او فرزندان و نوههایی قرار نمیداد. و همین طور است اگر انسان حیوانات را سر نميبريد، پوستش را نميکَنْد، دباغی نميکرد، آنرا نميدوخت و آماده نميکرد، هرگز خداوند عزوجل از پوست حیوانات برای او خانه (چادر) نمیساخت. { وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَسَرَابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ }(نحل / 81) «و (طرز ساختن و استفادهي از لباسها را به شما آموخته است و بدین وسیله) جامههایی برایتان تهیه دیده است که شما را از (اذیت) گرما و (آزار) جنگ محفوظ نگاه میدارد». و آن جامهای است که انسان آنرا میبافد و زرههایی هستند که آنها را میسازد. {لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا (٢٧) }(فتح / 27) «به خواست خدا همهي شما در امن و امان و سر تراشیده و مو کوتاه کرده و بدون ترس، داخل مسجد الحرام خواهید شد، ولی خداوند چیزهایی را میدانست که شما نمیدانستید، (و در اين تأخير حكمتى بود) و قبل از آن، فتح نزديكى (براى شما) قرار داده است». اگر آمادگی گروه و جماعت و تجهیز سپاه و لشکر نمیبود، فتحی که خداوند آنرا قرار داده بود، حاصل نمیشد. { فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً }(مائده / 13) «اما به سبب پیمان شکنی ایشان، آنان را نفرین کردیم (و از رحمت خود محروم داشتیم) و دلهایشآنرا سخت نمودیم (به گونهای که دلیل و اندرز بدان راه نمییافت)». پیمانشکنی سبب قساوت و سختی دلهایشان شد. { وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلا رَجُلَيْنِ جَعَلْنَا لأحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعًا (٣٢) }(کهف / 32) «(ای پیغمبر)! برای آنان مثالی بیان کن، دو مرد (کافر ثروتمندی و فقیر مؤمنی) را که (در روزگاران گذشته اتفاق افتاده است، و) ما به یکی از آن دو (یعنی کافر ثروتمند) دو باغ انگور داده بودیم، گرداگرد باغها را با نخلستآنها احاطه کرده بودیم، و در میان باغها (زمینهای) زراعتی قرار داده بودیم». همهي اینها با اسباب فراهم میشوند. { وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا (٢)وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ }(طلاق / 2ـ3) «و هر کس از خدا بترسد و پرهیزکاری کند، خدا راه نجات (از هر تنگنائی) را برای او فراهم میسازد. و به او از جائی که تصورش نمیکند روزی میرساند». بنابراین، تقوا سبب میشود که خداوند راه نجات از هر تنگنائی را فراهم سازد. { وَاجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ (٨٥) }(شعراء / 85) «و مرا از زمرهي کسانی قرار ده که بهشت پر نعمت را فراچنگ میآورند». و نائل شدن به بهشت جز با عمل انسان میسر نیست. بنابراین، هر جعلی (قرار دادن) در اینجا متوقف بر یک سری از اسباب است. (جعل) در این قول خداوند هم همین طور است. {إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً } دلیل نيز همان قول خود امامیه است که میگویند: امامت بعد از آزمایشها و گذراندن امتحانات حاصل شده است. يعني امام بودن بر این اسباب متوقف میباشد كه اگر این اسباب (آزمایش و ابتلاء) نباشند، اثر آن نيز که همان امامت است حاصل نميشود و این کاملا شبیه دعای مؤمنان است در قول خداوند عزوجل که میفرماید: {وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا (٧٤) } (فرقان / 74) «و کسانیند که میگویند: پروردگارا! همسران و فرزندانی به ما عطا فرما (که به سبب انجام طاعات و عبادات و دیگر کارهای پسندیده مایهي سرور ما و) باعث روشنی چشمانمان گردند، و ما را پیشوای پرهیزگاران گردان (به گونهای که در صالحات و حسنات به ما اقتداء و از ما پیروی نمایند)». این چه ربطی به تعیین و تقدیر الهی دارد؟ آنچه استدلال ایشان به آیه را کاملا باطل میکند این است که: امامتی که امامیه آنرا برای ائمه ثابت کردهاند تقدیری بوده و از زمان وجود امام همراه او بوده است، در حالی که امامت ابراهیم علیه السلام - طبق قول امامیه- حادث و جدید بوده که قبلا وجود نداشته، یعنی تکوینی و تقدیری نبوده است. خلاصه اينكه امامت یا حادث است مثل امامت ابراهیم علیه السلام ، که این، امامتی نیست که امامیه آنرا برای ائمه ثابت کردهاند و یا اينكه غیر حادث بوده است که در این صورت دلیلی برای استدلال نمودن به امامت ابراهیم علیه السلام برای آن وجود ندارد. خلاصه، نهایت چیزی که استدلالکنندهي آیه ممکن است بدان استناد نمايد این است که لفظ محتمل دو معناست، كه این نيز به ظن و احتمال بر میگردد و استدلال به آن باطل است. آیا نفی صفت ظلم مستلزم مصونیت از گناه است؟ بدون شک ادعای وابستگی نفی ظلم برای مصونیت از گناه استنباط است و بري از نص صریح و آشکار ميباشد، در حالي كه مبنای اصول بر نصوص صریح است، نه بر استنتاج و استنباط. این معنی (نفی صفت ظلم مستلزم مصونیت از گناه است) بسيار از نص به دور است و به ذهن نمی رسد، هر چند خواننده در آن بيانديشد مگر زمانی که ابتدا به او تلقين شده باشد و در تلاش باشد تا مؤیدی از آیات متشابه برای آن بیابد، اگر چه با سختی هم مواجه شود. همانا موضوع این است که لفظ «الظالمین» شامل هر فردی ميآيد که قبلاً مرتکب ظلمی – شرک یا معصیت- شده باشد؛ هرچند كه از آن، توبه کرده و راه اصلاح را دنبال نموده باشد. محمد حسین طباطبایی در تفسیر «المیزان»[6] میگوید: «مراد از كلمه (ظالمين) در آيه مورد بحث (كه ابراهيم درخواست كرد امامت را به ذريه من نيز بده، و خداى تعالى در پاسخش فرمود: اين عهد من به ظالمين نمىرسد) مطلق هر كسى است كه ظلمى از او صادر شود، هر چند آن كسى كه يك ظلم و آنهم ظلمى بسيار كوچك مرتكب شده باشد، حال چه اينكه آن ظلم شرك باشد، و چه معصيت، چه اينكه در همه عمرش باشد، و چه اينكه در ابتداء باشد، و بعد توبه كرده و صالح شده باشد». همانا اولین چیزی که این قول را باطل می کند، این است بدانی که این ادعایی بدون دلیل است؛ چون «الظالمین» جمع «الظالم» است، و «ظالم» اسمی است برای کسی که خود را به لباس ظلم پوشانده و بر آن اصرار دارد. اما کسی که توبه کرده و لباس ظلم را درآورده است، ظالم نامیده نمیشود و گرنه هیچ احدي از توبه کنندگان داخل بهشت نمیشوند، چرا که آنها ظالم هستند. و خدای متعال می فرماید: { أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ (١٨) }(هود/18). «هان! نفرین خدا بر ستمگران باد!». و آنها را به عذاب وعده داده و فرموده است: { إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا }(کهف/29) «ما براى ستمگران آتشى آماده كرديم كه سراپردهاش آنآنرا از هر سو احاطه كرده است!». و امثال آن در قرآن فراوان است. پس چگونه صحیح است که گفته شود: «مراد از كلمه (ظالمين) در این آيه.... مطلق هر كسى است كه ظلمى از او صادر شود، هر چند آن كسى كه يك ظلم و آنهم ظلمى بسيار كوچك مرتكب شده باشد، حال چه اينكه آن ظلم شرك باشد، و چه معصيت، چه اينكه در همه عمرش باشد، و چه اينكه در ابتداء باشد، و بعد توبه كرده و صالح شده باشد»؟! اگر چنین باشد پس همه مسلمانان در جهنم هستند! بدون شک قولی که نتیجهاش این باشد، آن قول از فاسدترین و باطلترین اقوال است. پس آنچه که بر آن از «عصمت» و «امامت» به طور عموم، یا عصمت و امامت فرد خاصی بنا شده، باطل است. چنین چیزی را نه در شریعت اسلام و نه در لغت عربی نمیشناسیم، و عقل هم آنرا قبول ندارد؛ زیرا در شریعت ما توبه کننده از گناه همانند کسی است که گناه نکرده است، و خداوند بلند مرتبه میفرماید: { إِلا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلا صَالِحًا فَأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا (٧٠) }(فرقان/70). «مگر کسی که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد که خداوند گناهان چنین کسانی را میبخشد، و بدیها و گناهان گذشته ایشان را به خوبیها و نیکیها تبدیل می کند، و خداوند آمرزنده و مهربان است (و نه تنها که گناهان را میبخشد بلکه آنها را تبدیل به نیکیها مینماید)». پس آیا درست است که بر آنها اسم «الظالمین» اطلاق شود تا جایی که درست باشد ظالم بنامیم «مطلقاً هر كسى را كه ظلمى از او صادر شود، هر چند آن كسى كه يك ظلم و آنهم ظلمى بسيار كوچك مرتكب شده باشد، حال چه اينكه آن ظلم شرك باشد، و چه معصيت، چه اينكه در همه عمرش باشد، و چه اينكه در ابتداء باشد، و بعد توبه كرده و صالح شده باشد»؟! همانا چنین اعتقادی تلاشی بیفایده است که هدف از آن خارج کردن ابوبکر صدیق و دیگر خلفاء راشدین رضی الله عنهم از شرف امامت و سزاوار بودن خلافت است؛ با این ادعا که او قبلا مشرک بود، پس از زمره ظالمین است هر چند توبه کرده باشد؛ زیرا مراد از «ظالمین» در آیه مطلق است، و شامل هر کسی که مرتکب ظلمی بوده باشد، میشود. در این شکی نیست که «ظالم» اسم مشترکی است بین مشرک و کافر که از آیین اسلام خارج شده است. و همچنین اسم مشترکی است بین فاسق و مسلمان گناهکاری که بر خود ظلم کرده باشد مادام که بر فسق و گناهش پایدار باشد. همچنین «ظالم» اسمی است که شامل هر کسی میشود که عمل صالحی را انجام داده و نیز عمل بدی را هم انجام داده و آن دو را به هم آمیخته است، اما اعمال بد او بر اعمال نیکش غالب شده است. و کسانی که چنین باشند، امامانی نیستند که به آنها اقتدا شود مادام که بر آن وضعیت پایدار باشند. این همانند این فرموده خداوند است که میفرماید: { ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ } «(ما کتاب های پیشین را برای ملت های گذشته فرستادیم و) سپس این کتاب (قرآن) را به بندگان برگزیده خود (یعنی امت محمدی عطا کردیم)، برخی از آنان به خویشتن ستم می کنند». اینان کسانی هستند که مرتکب اعمال ناشایستی شده، واجبات را ترک کرده و نسبت به رسیدن به درجه رستگاری سهل انگاری کردهاند. { وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ }:«و گروهی از ایشان میانه روند». اینان کسانی هستند که در حد توان از اعمال بد دوری می کنند و در حد توان واجبات را انجام می دهند. { وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ }(فاطر/32): «و دسته ای از ایشان (در پرتو توفیقات الهی) در انجام نیکی ها پیشتازند» اینان کسانی هستند که به اندازه توان خود واجبات و مستحبات را انجام میدهند و از اعمال حرام و شبهه و مکروه دوری مینمایند. پس امامت محدود است به دو گروه آخر یعنی غیر از گروه نخست. یا مانند این فرموده خداوند عزوجل که درباره ابراهیم علیه السلام می فرماید: {وَبَارَكْنَا عَلَيْهِ وَعَلَى إِسْحَاقَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ(١١٣) }(صافات/113) «ما به ابراهیم و فرزندش اسحاق خیر و برکت دادیم (در عمر و زندگی، در نسل های آینده، در مکتب و ایمان). از دودمان این دو افرادی نیکوکار به وجود آمدند و هم افرادی که (به خاطر عدم ایمان) آشکارا به خود ستم کردند». این همان مقصود آيهي 124 سوره بقره است. پس عصمت چه ربطی به آن دارد؟! همانا خداوند عزوجل نفرموده: (لا ینال عهدي من ظلم): «پیمان من به کسی نمیرسد که ظلمی کند» تا اينكه امکان داشته باشد که حمل شود - هر چند با تکلف هم باشد- بر کسی که ظلمی از او سرزده هر چند یک مرتبه هم باشد؛ به اعتبار اينكه فعل ماضی یک بار افاده حدوث میکند؛ ولی فعل مضارع افاده تکرار حدوث میکند. اما خداوند فرمود:{ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ } : «پیمان من به ستمکاران نمیرسد». و اسم در لغت افادهي ثبات و دوام میکند پس تنها شامل کسی میشود که بر ظلم خودش پایدار و ثابت باشد و توبه نکند و اصلاح نگردد. پس ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم در حالی که ظالم بودند امت را سرپرستی نکردند، بلکه در حالی که صالح بودند امت را سرپرستی کردند و خداوند متعال آنها را پیشگامان نخستین و راستان و رستگاران... نام نهاده است. گناه قبلی، امامت را نقض نمیکند آنچه مؤید این مطلب است، اینکه خداوند به صراحت او را به عنوان خلیفه در زمین قرار داده، آنجا که میفرماید: {إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأرْضِ خَلِيفَةً }(بقره / 30) «من در زمین جانشینی قرار میدهم». این آیه به طور قطع، شامل حضرت آدم علیه السلام میشود. پس آدم علیه السلام اولین خلیفه و اولین امام است. و خداوند به فرشتگان دستور داد که برایش سجده برند. بنابراین، فرشتگان – و موجودات پایینتر از آنان – پیرو آدم علیه السلام هستند و تنها این امامت سبب حسادت و دشمنی ابلیس با آدم علیه السلام بود، همانطور که قوم فارس نسبت به امامت و رياست قوم عرب كه با ابوبكر صديق شروع شد، حسادت ورزيدند و رشك بردند. خداوند عزوجل آدم علیه السلام را برگزیده است، طوری که میفرماید: {إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ } (آل عمران / 33) «همانا خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید». برگزیدن از جمله چیزهایی است که امامیه برای اثبات امامت بدان استدلال میکنند، با این وجود، خداوند متعال در چندین جا از قرآن، ظلم و معصیت آدم علیه السلام را ذکر کرده و بيا داشته كه او و همسرش از جمله ظالمان هستند؛ مانند آیهای که در سیاق نام بردن خلافت و جانشینی او آمده است، آنجا که میفرماید: {وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ (٣٥) }(بقره / 35) «و فرموديم: اى آدم، تو و همسرت در بهشت سكنا گزينيد. و از [ميوههاى] آن هر جا كه خواهيد به فراوانى بخوريد و به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد». اما آنان از آن درخت ممنوعه خوردند و در نتیجه از ظالمان شدند و هر دو صراحتاً به ارتکاب ظلم اعتراف نمودند؛ آنجا که خداوند متعال از زبان آنان میفرماید: { قَالا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (٢٣) }(اعراف / 23) «(آدم و حوا پس از خوردن از آن درخت ممنوعه متوجه ظلم و گناه خویش گشته و از آن پشیمان شده و به درگاه الهی بازگشتند و) گفتند: پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم! و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى، از زيانكاران خواهيم بود!» در جای دیگری میفرماید: { وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى}(طه / 121) «و آدم از پروردگارش نافرمانى كرد و گمراه شد». باز میفرماید: { وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (١١٥) }(طه / 115) «يقيناً پيش از اين به آدم سفارش كرديم [كه از ميوه آن درخت نخورد] پس فراموش كرد و عزمى استوار براى او نيافتيم». خداوند عزوجل در این آیه، عهد را ذکر کرده است؛ پس علیرغم اينكه حضرت آدم علیه السلام قبلاً آن ظلم و گناه را مرتکب شده بود، ولی آن عهد به آدم علیه السلام رسید؛ زیرا او از آن گناه توبه کرد و طلب بخشش نمود و به درگاه خداوند بازگشت؛ همان طور که خداوند سبحان میفرماید: { فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (٣٧) }(بقره / 37) «آدم از جانب پروردگارش (به طریق الهام) کلمات (دعا) را دریافت کرد (و با گفتن دعا کرد) پس خدای مهربان توبهاش را قبول کرد، به راستی خداوند بسی توبهپذیر و مهربان است». بنابراین، آدم علیه السلام از زمرهي ستمکارانی که عهد خداوند به آنان نرسد، نیست. همچنان است داود علیه السلام ، کسی که خداوند متعال به صراحت او را به عنوان خلیفه و جانشین در زمین قرار داده، آنجا که میفرماید: { يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ }(ص / 26) «ای داود، تو را در زمین خلیفه و حاکم کردیم (تا به تدبیر و ادارهي امور و منافع آنها بپردازی) پس با عدالت و مطابق حق (و شریعت خدا که بر تو نازل شده است)، حکم و قضاوت کن». این گفته مستقیماً پس از یادآوری ارتکاب داود علیه السلام به خطای مذکور در سورهي «ص» آمده است. آیاتی که با داستان دو خصمی شروع میشود که هنگام اشتغال داود به طاعت و عبادت، از دیوار مسجد او بالا رفتند، و با این آیه خاتمه مییابد: {وَظَنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ (٢٤)فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ (٢٥) } (ص / 24ـ25) «داود دانست كه ما او را آزموديم. در نتيجه از پروردگارش آمرزش خواست و فروتنانه [به سجده] افتاد و رو [به سوى خدا] آورد * و آن [لغزش] او را آمرزيديم و به يقين او در نزد ما قربت و بازگشت نيك دارد». همچنین است حضرت سلیمان علیه السلام که خداوند دربارهاش میفرماید: { وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ (٣٤)قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لا يَنْبَغِي لأحَدٍ مِنْ بَعْدِي }(ص / 34ـ35) «سلیمان را امتحان کردیم و بر سریر او جسدی انداختیم سپس از آن لغزش توبه کرد و بازگشت. گفت: خدایا، (خطای صادر شده از من) را ببخشای و ملکی گسترده و فراخ به من عطا فرما که بعد از من هیچ کس آنرا نداشته باشد (تا بر نبوت من دلیل باشد)». قبل از آن، داستان اشتغال وی به گروه اسبان را ذکر کرده تا جایی که نماز عصرش قضا شد. این امر به صراحت در روایتی که ابن بابویه قمی از جعفر صادق روایت کرده، آمده است. در این روایت امام جعفر صادق میگوید: «روزی به هنگام شب، گروه اسبان نزد وی آورده شد، او مشغول نگاه کردن به آنها شد تا اينكه خورشید غروب کرد، آنگاه به فرشتگان گفت: خورشید را برایم بازگردانید تا نماز را در وقت خودش بخوانم»[7]. این ماجرا از جمله چیزهایی است که نشان میدهد توبهي بعد از گناه، بنده را از فضل و برتری محروم نمیسازد، بلکه درجهي بنده با آن بالا میرود و به پروردگاری که{ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ }. «یقینا خداوند توبهکنندگان و پاک شدگان را دوست میدارد». نزدیکتر میشود. و اگر گناه نمیبود، توبه و پاک شدنی که بنده با آن به حب و دوستی پروردگار میرسد، حاصل نمیشد. «آنچه برای همگان واضح و روشن است اینکه بعضی مواقع توبهکننده از گناه، برتر و بهتر از کسی است که مرتکب گناه نشده است. و هر کس معتقد باشد فردی که مرتکب کفر و گناه نشده، برتر از کسی است که بعد از ارتکاب کفر ایمان آورده و بعد از گمراهی هدایت یافته و بعد از گناه توبه کرده، او مخالف چیزی است که در دین اسلام بالضروره معلوم شده است؛ واضح و روشن است اینکه سابقین اولین از مهاجرین و انصار برتر از فرزندانشان هستند، آیا انسان عاقل هرگز به خود اجازه میدهد که فرزندان مهاجرین و انصار را به پدرانشان تشبیه نماید؟.»[8] همهي اینها با تفسیری که علماء امامیه از لفظ «ظالمین» کردهاند و اعتقاد به اشتراط عصمت از آیه برآن بنا نمودهاند، در تناقض است. تضاد «عصمت» اهل تشیع با ظاهر قرآن بايد گفت كه عصمت مطلق انبیاء از هر خطا و گناهی، مخالف ظاهر آیات قرآنی است و بیان چنین دیدگاهی جز از طریق ظن و آن هم به زور و بعد از تحمل تکليفاتي شدید در راستاي تأویل نصوص قرآنی جهت تطبيق آن با آراء و نظرات، ممکن نميباشد، که در این صورت قرآن به عنوان محکومی واقع میشود که آراء بر آن حکومت میراند. قضیهي عصمت مطلق انبیاء، چیزی است که شیعه ابتدا با عقل و رأی خودشان بدون دلیل روشنی از قرآن، آنرا اظهار داشتهاند، و سپس در قرآن جستجو کردهاند تا دلیلی برای آن بیابند. پس آنان – همانند خلفای متأخر بنی عباس – قرآن را به گونهای قرار دادهاند که از حکومت و خلافت چیزی جز اسم و تاج و امضاهایی که با نام خلیفه انجام میگرفت، بر نمیآمد. به گونهای شد که حکم حقیقی از آنِ وزیر و پادشاه عجمی شد و خلیفه ظاهراً همه کاره است، و از اوامر و دستوراتش پیروی میشود اما در واقع، دنبالهرو سیاستهای دیگران و گوش به فرمان آنان است. دستورات و فیصله دادن امور از غیر خلیفه صادر میشد و خلیفه کسی بود که هیچ امر و نهیای در اختیارش نبود، تنها چیزی که عملاً در اختیارش بود، امضا بود تا وزیران - حاکمان حقیقی- اکثریت مردم را بدان فریب دهند. همین کار را شیعیان با قرآن کردند: عقاید و امورشان را از غیر قرآن گرفتند، و هیچ امر و نهیای در اختیار قرآن نبود جز اينكه در آخر کار، امضاهایی را با اسم و رسم قرآن برای عقاید و اموراتشان وضع میکردند تا اکثریت مردم را بدان فریب دهند. از اینرو، قرآن به ظاهر مورد اطاعت و پیروی قرار میگرفت، اما در حقیقت در اختیار خواستهها و آروزها و تمایلات آنان بود. در حالی که خداوند متعال میفرماید: { اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلا مَا تَذَكَّرُونَ (٣) } (اعراف / 3) «از چيزى كه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده، پيروى كنيد! و از اوليا و معبودهاى ديگر جز او، پيروى نكنيد! اما كمتر متذكّر مىشويد!». به این فرمودهي خداوند عزوجل بنگر که راجع به حضرت موسی علیه السلام ، بدان گاه که فرد معصوم الدمی را کشت، میفرماید: { قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ (١٥)قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (١٦) } (قصص / 15ـ16) «گفت: اين از كار شيطان است. بى گمان او دشمن گمراه كننده آشكارى است. گفت: پروردگارا، من به خود ستم كردم، مرا بيامرز. آن گاه [خداوند] او را آمرزيد. حقّا كه او آمرزنده مهربان است». آیات قرآنی به صراحت بیان میدارند که موسی مرتکب گناه بزرگ (قتل) شده و بعداً از آن توبه نموده است، پس چگونه خداوند او را به عنوان رسول و امام برگزید؟ آیا بعد از شرک، گناه بزرگتری از قتل وجود دارد؟ پس عصمت مطلق کجاست؟ چگونه کسی که در مدتی از عمرش مرتکب ظلمی شده باشد، از ظالمان محسوب میشود هر چند توبه کرده و خود را اصلاح نموده باشد؟! اگر چنین باشد، در آن صورت نباید عهد خدا به موسی علیه السلام برسد، چون از ظالمان است. قرآن حاوي آیات فراوانی میباشد که به خطا و اشتباهات پیامبران ميپردازند و از توبيخ و يا معاقبهي خداوند عزوجل براي آنان بحث راندهاند. گفتنی است که کمترین مورد آن، گناه ذی النون (یونس) علیه السلام نیست، کسی که خداوند به خاطر آن گناه، او را مورد عقاب قرار داد و فرمود: { فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ (١٤٢) }(صافات / 142) «(او را به دريا افكندند) و ماهى عظيمى او را بلعيد، در حالى كه مستحقّ سرزنش بود!». یعنی: یونس علیه السلام مرتکب چیزی شد که به سبب آن مورد سرزنش قرار گرفت. و خداوند تصریح فرموده به اينكه یونس علیه السلام به سبب آن عمل از ظالمان شد، میفرماید: { وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (٨٧) }(انبیاء / 87) «و ذا النون [يونس] را (به ياد آور) در آن هنگام كه خشمگين (از ميان قوم خود) رفت و چنين مىپنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت (امّا موقعى كه در كام نهنگ فرو رفت،) در آن ظلمتها (ى متراكم) صدا زد: (خداوندا!) جز تو معبودى نيست! منزّهى تو! من از ستمكاران بودم!». اما زمانی که یونس علیه السلام توبه نمود، خداوند او را بلند مرتبه گردانید و او را پیشوای بیش از صد هزار نفر گردانید. بدین صورت، کاملاً واضح و روشن میگردد که گفتهي امامیه مبنی بر اينكه هر کس در مدتی از عمرش، گناهی از وی سر زند، ظالم محسوب میشود هر چند توبه کرده و خود را اصلاح نموده باشد، باطل و بیاساس است. بلکه علماء بزرگ و مفسرین امامیه صدور کفر و شرک را از انبیاء در ابتدای زندگیشان بر اساس ظاهر معنی بعضی از آیات جایز دانستهاند. از آن جمله این فرمودهي الهی است که خداوند میفرماید: { وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (٧٥)فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِينَ (٧٦)فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ (٧٧)فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (٧٨) }(انعام / 75ـ78) «این چنین به ابراهیم ملک عظیم و تسلط درخشان نشان میدهیم برای اينكه از جملهي اهل یقین باشد. وقتی تیرگی شب تمام روشنی را پوشاند، ستارهي درخشان را (که زهره یا مشتری است) در آسمان مشاهده کرد، گفت: (بنا به گمان شما) این رب من است. وقتی ستاره ناپدید شد، گفت: من (پرستش) ناپدیدشدگان را دوست ندارم. وقتی ماه را دید که طلوع کرده و نورش همه جا پخش گشته است، گفت: این است پروردگار من. وقتی ماه از دید پنهان شد، ابراهیم گفت: اگر خدایم مرا ثابت قدم نگه ندارد، از زمرهي گمراهان خواهم بود. وقتی خورشید را در حال طلوع دید، گفت: این است پروردگار من، این از ستارگان و ماه بزرگتر است. وقتی آفتاب غروب کرد و ناپدید شد، گفت: ای قوم من، من از شرک شما تبری میجویم». طوسی در تفسیر خود، «التبیان» برای معنی این آیه چهار وجه را آورده است: خلاصهي وجه اول و دوم این است: «این گفتهي ابراهیم در مدت زمانی بوده که فرصت اندیشیدن و تأمل داشته... اما وقتی که خداوند عقلش را کامل گردانید، به ذهنش خطور کرد که اندیشیدن و حرکت براساس فکر و تأمل بر او واجب است، این گفته را بر زبان آورد که خداوند آنرا نقل نموده است، زیرا ابراهیم خداشناس به دنیا نیامده و همانا معرفت و خداشناسی را زمانی به دست آورده که خداوند عقلش را کامل گردانید». یا «آنچه در این آیه از ابراهیم نقل شده، قبل از رسیدن به سن بلوغ و کمال عقل و لزوم تکلیف او بوده است، البته در نزدیکیهای کامل شدن عقل، این افکار به ذهنش خطور کرد». و خلاصهي وجه سوم و چهارم این است: «ابراهیم این گفتهها را از روی انکار بر قوم خود اظهار داشته است». یا «از روی استدلال و مناظره با قومش آنها را اظهار داشته است». آقای طوسی هیچ یک از این وجهها را ترجیح نداده و قضیه به صورت معلق مانده است. از جمله کسانی که بر این باور بوده که حضرت ابراهیم علیه السلام این گفتهها را از روی تفکر و جستجو جهت رسیدن به پروردگار عزوجل اظهار داشته، شریف مرتضی است که میگوید: «همانا ابراهیم علیه السلام خداشناس به دنیا نیامده و همانا معرفت و خداشناسی را زمانی به دست آورد که خداوند عقلش را کامل گردانید»[9]. طبرسی نيز در تفسیر خود، «مجمع البیان» چنین نظری را دارد[10]. اما فیض کاشانی هر دو احتمال را با هم برای گفتههای ابراهیم علیه السلام ذكر كرده است: از روی استدلال و رأی و از روی مناظره با قومش[11]. مکارم شیرازی صاحب تفسیر «نمونه» میگوید: «مفسران گفتگو بسيار كردهاند و از ميان همه تفاسير دو تفسير قابل ملاحظهتر است كه هر كدام از آنرا بعضى از مفسران بزرگ اختيار كرده و در منابع حديث نيز شواهدى بر آن وجود دارد». سپس خود آقای مکارم شیرازی احتمال استدلال و رأی را عرضه میدارد و مانعی را در آن نمیبیند بلکه با شاهدی از قرآن و روایت آنرا تأیید نموده است[12]. از جمله روایاتی که برای تأیید این احتمال آوردهاند، روایتی است که عیاشی در تفسیر خود، جلد 1، صفحهي 364 از محمد بن مسلم از امام محمد باقر یا امام جعفر صادق روایت نموده که گوید: «راجع به ابراهیم علیه السلام بدان گاه که ستارهای را دید، گفت: «این است پروردگار من»، پرسیده شد، گفت: ابراهیم آن کار را به خاطر جستجوی خدا انجام داد و به درجهي کفر نرسیده است». یکی دیگر از این روایات، روایتی است که قمی در تفسیر خود، جلد 1، صفحهي 207 آورده، و میگوید: از ابوعبدالله علیه السلام راجع به این گفتهي ابراهیم علیه السلام : «هذا ربي» (این است پروردگار من) سؤال شد که آیا ابراهیم در این گفتهاش، شریک برای خدا قائل شده است؟ ابوعبدالله گفت: هر کس امروز آنرا بر زبان بیاورد، مشرک است، اما از جانب ابراهیم علیه السلام شرک نیست. بنابراین، اشتراط عصمت مطلق تکوینی و اعتقاد به اينكه در آیهي مذکور «عصمت» ذکر شده، غیر از ظن و گمان هیچ مستند و دلیل قابل اعتمادی ندارد و ظن هم در مسایل اعتقادی نمیتواند دلیل معتمدی باشد چنان که خداوند متعال میفرماید: { إَنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً } «ظن و گمان بهرهای از حق ندارد». از جمله آیاتی که طرفداران احتمال مذکور میتوانند بدان استدلال نمایند، این آیه است: {فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقَالَ إِنِّي مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (٢٦) }(عنکبوت / 26) «لوط (که برادرزادهي ابراهیم بود وقتی دلایل روشن را دید اولین کسی بود که) به او ایمان آورد. (ابراهیم خلیل) گفت: من وطنم را ترک میکنم و برای جلب رضای خدا از شهرم مهاجرت میکنم. همانا خداوند مقتدر و با حکمت است». همچنین این فرمودهي خداوند است که میفرماید: { قَالَ الْمَلأ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ (٨٨)قَدِ افْتَرَيْنَا عَلَى اللَّهِ كَذِبًا إِنْ عُدْنَا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْهَا }(اعراف / 88ـ89) «اشراف زورمند و متكبّر از قوم او گفتند: اى شعيب! به يقين، تو و كسانى را كه به تو ايمان آوردهاند، از شهر و ديار خود بيرون خواهيم كرد، يا به آيين ما بازگرديد! گفت: آيا (مىخواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه مايل نباشيم؟! اگر ما به آيين شما بازگرديم، بعد از آنكه خدا ما را از آن نجات بخشيده، به خدا دروغ بستهايم». با این اعتبار که میتوان از ظاهر آیه فهمید که شعیب علیه السلام تابع و پیرو آیین قومش بوده و سپس خداوند عزوجل ، او را از آن آیین نجات داد. به هر حال، قطع و یقین به اينكه پیامبران به طور مطلق معصوماند، غیرممکن است. ولی استنباط عصمت مطلق از آیه، تکلیفی ناهنجار است و ناهنجارتر اینکه صفت «ظالمین» را براي کسی اطلاق ميكنند که ظلم از وی صادر شده باشد هر چند در طول عمر یک بار صورت گيرد و بعداً توبه کرده و خود را اصلاح نموده باشد. به راستی چنین اعتقادی، باطل و لغو است و انسان عاقل باید از آن به دور باشد. بلکه این اعتقاد، گناهی است که باید پیچیده شود و دیگر نقل نشود. فرو ریختن پايهي حجت و دلیل با فروریختن این مقدمات، نتیجهای که از آنها به دست میآید، نیز فرو میریزد و از بین میرود؛ همچنان که هرگاه پایهي ساختمان از بین رود، ساختمان نیز ویران میشود. همانا استدلال به این آیه جهت اثبات امامت عام نیاز به اثبات قطعی این مقدمات دارد كه این هم محال است، زیرا قضیهي اثبات امامت در بهترین حالاتش، بر ظن و احتمال متکی است و مبنای اصول عقاید براساس یقین و قطع است. و هرگاه اساس و پایه نباشد، ساختمان هم وجود پیدا نمیکند. بنابراین، استدلال به این آیه برای اثبات امامت، باطل میشود. هيچ كدام از علی رضی الله عنه و ائمه دوازدهگانه در آيه نامي ندارند به فرض اينكه به زور و از طریق جدل، صحت این مقدمات را بپذیریم، اما در این صورت تنها میتوان امامت عام را از آن اثبات نمود، و به طور قطع این امامت به هیچ یک از دوازده امام اختصاص و ارتباط ندارد. پس استدلال به این آیه برای اثبات امامت شخص علی رضی الله عنه یا دیگر ائمه، ادعایی بیش نیست، نکات زیر این امر را بیشتر نمایان میسازد: 1ـ همانا این امامان در این آیه نه به صراحت ذکر شدهاند و نه اشارهاي به آنها شده است. چون این آیه راجع به امامت حضرت ابراهیم علیه السلام بحث رانده نه امامت علی رضی الله عنه یا دیگر ائمه. پس ادعای آنان در این آیه، دروغ و افترايی محض است و جز شبهاتی که هیچگاه به یقینی نمیرسد که اساس و پايهي اصول است، هیچ سند و دلیل معتبری ندارد. خداوند متعال در قرآن بر خلافت حضرت داود علیه السلام تصریح فرموده، در حالی که نیاز امت اسلامی به آوردن نص صریح قرآنی در خصوص امامت و خلافت حضرت علی رضی الله عنه بیشتر از نیازشان به امامت ابراهیم علیه السلام و خلافت آدم و داودإ، میباشد. پس معقول نیست که خداوند بر یک امر تکمیلی و فرعی، نص صریح بیاورد اما راجع به یک امر اساسی و اصولی نص صریح را نیاورد. باید دانست که خداوند عزوجل همهي امور مهم و مشترک میان تمامي شریعتهای قبلی و شریعت اسلام – مانند توحید، نبوت، معاد، نماز، زکات، روزه، تحریم قتل و زنا و دزدی – را به صراحت در آن شریعتها ذكر فرموده است. سپس جهت تأکید آنها در شریعت اسلام دوباره با نصوص واضح قرآنی به صراحت آنها را ذکر نموده است. پس اگر به زور و از طریق جدل فرض کنیم که امامت در شریعتهای قبلي جزو اسلام بوده، پس چرا خداوند متعال با نصوص صریح قرآنی در خصوص امامت عام و امامت خاص علی رضی الله عنه و دیگر ائمه، در شریعت ما ذکر آنرا تأکید ننموده است؟! از اينرو قائل شدن به امامت حضرت علی رضی الله عنه با استدلال به این آیه، به متشابه بر میگردد، نه به محکم. و خود این امر، دلیلی است بر بطلان آن. 2ـ همانا استنباط امامت علی رضی الله عنه از این آیه – بر این اساس که شرک یا گناه از علی سر نزده است – نمیتوان بدان قطع و یقین حاصل نمود، بلکه این ادعای بسیار بزرگی است که به دلیلی قطعی خارج از این آیه نیاز دارد؛ چون این آیه بر امامت و عصمت علی، صرف نظر از دیگر ائمه، تصریح ننموده است، لذا این آیه برای اثبات امامت علی و دیگران به حجت دیگری خارج از خود آیه نیاز دارد؛ در نتیجه استدلال بدان ساقط میشود. 3ـ همانا قائل شدن به عصمت حضرت علی رضی الله عنه ، ادعایی است که به نص صریح قرآنی نیاز دارد، و در اینجا هم نص صریح قرآنی برای اثبات این مطلب وجود ندارد. (بعداً در مبحث عصمت به طور مفصل این قضیه را بررسی میكنيم) مبنای این امر، ظن و گمان است و ظن و گمان هم در مسایل اصولی کمترین ارزش ندارد. بلکه حتی میتوان در این ادعا (که علی رضی الله عنه از همان ابتدای حیاتش مرتكب شرک نشده)، طعن وارد نمود مثلاً بگوییم: دلیل قطعی برای این ادعا چیست؟ شاید گفته شود: علی رضی الله عنه اسلام آورد در حالی که خردسال بود. اما این گفته کافی نیست، چون ممکن است قبل از اسلام آوردن مرتکب شرک شده باشد و بعید نیست پدرش – که مشرک بود – او را به کعبه آورده باشد و پرستش بتها را به او تلقین نموده باشد. بلکه بعضی میگویند که حضرت علی در کعبه متولد شده، و کعبه به هنگام ولادت علی رضی الله عنه پر از بتها بود. پس در این صورت، علی رضی الله عنه میان بتها به دنیا آمده است. بايد گفت كه چندین نفر از قریش مانند حکیم بن حزام در کعبه متولد شدهاند. از ظاهر روايات چنين برميآيد كه در آن زمان وقتی زن حامله در نزدیکیهای وضع حمل، درد و مشقت زیادی را داشته او را به داخل کعبه میآوردند و خدايان را به فریاد میطلبیدند تا امر ولادتش آسان گردد. گفتني است كه در این قضیه نه مذمت و نه ستایشي وجود ندارد، چون مذمت و ستایش به یک فعل اختیاری تعلق میگیرد و کودک در خیر و شر هیچ گونه قصد و اختیاری ندارد. خود عبارت «علی اسلام آورد در حالی که سن او فلان سال بود» مستلزم آن است که او قبل از آن سن مسلمان نبوده است. و ادعای اينكه تنها علی رضی الله عنه برای هیچ بتی سجده نبرده، مسلَّم نیست، چون ابوبکر رضی الله عنه هم برای هیچ بتی سجده نبرده است. كه این به فضیلت نزدیکتر است، چون ابوبکر رضی الله عنه به اختیار خود از روی تفکر و تدبر این عمل را ترک نموده است. و ترک نمودن ایشان همانند ترک نمودن یک كودك نیست که تاهنوز در محک آزمایش قرار نگرفته که آیا در زمان بزرگسالی به اختیار و از روی تفکر و تدبر این عمل را رها میکند یا نه. تاریخ، مجموعهي کسانی که موسوم به احناف (موحدین) بودند و برای هیچ بتی سجده نبردهاند، برای ما نقل نموده است؛ از قبیل ابوبکر صدیق، ابوذر غفاری، زید بن نفیل و ورقه بن نوفل. بايد گفت كه شکی نیست فضیلت این افراد، کاملتر و بیشتر است. در نتیجه، اثبات اينكه علی رضی الله عنه قبل از اسلام مرتکب شرک نشده، امری است ظنی؛ و ثبوت این امر برای کسی که در زمان اسلام به دنیا آمده و به خلافت رسیده است مانند عبدالله بن زبیر، قطعی است. در پایان... در پایان میگوییم: آیا معقول است آیهای که احتمال این صورتها و معانی را داشته و اختلافات زیادی دربارهي آن باشد، در اصلی از اصول دین که داشتن ایمان بستگی به قبول آن دارد، و از انکار آن، کفر لازم میآید، حجتی بر بندگان خدا باشد؟! این آیه را به کسی بدهيد که تازه اسلام آورده و هنوز موضوع «امامت»، «عصمت»، علی، حسن، حسین رضی الله عنهم و... را نشنیده، ولی زبان عربی را به خوبی میداند، سپس ببین که آیا امکان دارد او امامت شخصی همچون علی یا امامت دوازده امام معصومی از آن بفهمد که خداوند عزوجل ایمان به امامتشان را واجب گردانیده است؟ این امر محال است اگر چه هزار بار این آیه را نيز بخواند! ولی مثلاً این آیه را به او نشان بده: { وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ (٧٤) } (انفال / 74) «و کسانی که ایمان آوردند و هجرت نمودند و به خاطر راه خدا جهاد کردند، و کسانی که مهاجرآنرا پناه و مسکن دادند و آنآنرا یاری نمودند، آنها حقیقتاً مؤمناند، بخشودگی گناهان و روزی کریمانه (در بهشت) برای آنان فراهم است». در این صورت او بسيار آشکار و بدیهی به تو میگوید: این آیه دربارهي ایماني حقیقی سخن میگوید و آنرا برای دو دسته تصریح نموده است: دستهای که ایمان آورده و هجرت نمودند و جهاد کردند، و دستهای که مهاجران را پناه دادند و آنان را یاری نمودند (یعنی مهاجرین و انصار). که سرانجام مغفرت و گذشت شامل حال آنان شده و معیشتی ارزنده نیز به عنوان پاداش به آنها داده شده است. و يا اینكه اين آیه را به او بدهيد: { يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ }(مجادله / 11) « اي مؤمنان! هنگامي كه به شما گفته شد: در مجالس جاي باز كنيد، جاي باز كنيد تا خدا در كار شما گشايش دهد». آیا امکان دارد كه ارشاد و راهنمایی برای جای باز کردن در مجالس را از آن نفهمد؟ یا این آیه را به او نشان بده: { وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَسِيبًا (٨٦) }(نساء / 86) « هرگاه شما را درودي دادند (اعم از سلام كردن و دعا نمودن و احترام گذاردن) به گونه زيباتر و بهتر از آن يا (دست كم) همانند آن، آن را پاسخ گوئيد. بيگمان خداوند حسابرس هر چيزي است (و حساب هر چيزي را دارد)). آیا به طور واضح و آشکار، جواب دادن سلام و آداب سلام را از آن نمیفهمد؟ آیا جای باز کردن در مجالس و سلام کردن از طريق نصوص واضح و آشکار میآید؟ در حالی که آنها دو حکم فرعی - بلکه فروع فرعی- هستند، اما امامت علی رضی الله عنه اینگونه نمیآید در حالي كه شأن امامت بالاتر از نبوت است: { مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (٣٦)أَمْ لَكُمْ كِتَابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ (٣٧)إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَمَا تَخَيَّرُونَ (٣٨) }(قلم / 36ـ38) «شما را چه شده؟ چگونه داورى مىكنيد؟! . آيا شما را كتابى [آسمانى از نزد خدا] است كه در آن مىخوانيد . كه در آن جهان هر چه را شما بخواهيد و انتخاب كنيد براى شما خواهد بود؟!». اگر این آیه – و دیگر آیاتی که امامیه بدان استدلال میکنند – بر امامت علی رضی الله عنه دلالت میکرد بدون شک علی رضی الله عنه اولین کسی بود که بدان استدلال مینمود. گفتني است كه آثار و روایتهای وارده از علی رضی الله عنه در همهي کتابها، کاملاً در این باره سکوت نموده كه اين آشکارا اعلام میدارد که امامیه این عقیده را به دور از نصوص قرآنی استنباط نمودهاند، سپس به قرآن رويي آوردهاند تا آیاتی از آنرا تابع و پیرو و محکوم قرار دهند که بر آنچه میگویند و حکم میکنند، دلالت نمايد. آیهي دوم { إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ (٥٥) }(مائده / 55) «جز اين نيست كه ولىّ شما، خداوند و رسولش و مؤمنانى هستند كه نماز بر پاى مىدارند و زكات مىپردازند، و ايشان پيوسته نمازگزارند». بايد گفت که استدلال به آیهی فوق برای مسألهی امامت باطل میباشد، زیرا حاوی شرط دلیل اصولی نمیباشد که آن هم برخورداری از محکم بودن و قطع و یقین، یا وضوح و صراحت در دلالت بر مقصود است. پس این آیه برای اثبات امامت، ـ در بهترین شرايط– متشابه است و در خصوص امامت عام یا امامت خاص علی رضی الله عنه و دیگر ائمه، نص نیست. از اينرو استدلال بدان، جهت اثبات امامت، ظن و احتمال و استنباط است، و هيچ يك از اینها در مسایل اصولی درست و جایز نميباشند و اعتقاد به آن، پیروی از متشابه است و با نص فرمودهي خداوند از آن نهی شدهایم، آنجا که میفرماید: { فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ }(آل عمران / 7) «کسانی که در دلهایشان انحراف و کجی باشد از متشابه آیات پیروی میکنند». امامیه میگویند: امامت علی رضی الله عنه همانند نبوت محمد صلی الله علیه و سلم و بلکه همانند الوهیت الله است، هر کس آنرا انکار نماید، همانند کسی است که معرفت خداوند و پیامبر صلی الله علیه و سلم را انکار نموده باشد. همانا قضیهي امامت همانند صراحت آیهي: { مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ }(فتح / 29) «محمد صلی الله علیه و سلم فرستادهي خداست» در نص بر نبوت محمد صلی الله علیه و سلم ، نیاز به نص صریح قرآنی دارد و گرنه ادعایشان باطل است. بايد گفت كه برای اثبات امامت چنین نص صریح قرآنی وجود ندارد و آیهي{ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ ...}نمیتواند نص صریحی برای اثبات امامت باشد؛ از این رو استدلال بدان باطل است. این رد و پاسخي کافی بر استدلال به این آیه برای اثبات «امامت» است، ولی به خاطر فایدهي بیشتر و توضیحاتي اضافي میگوییم: سیاق این آیه این آیه در ضمن مجموعهای از آیات آمده که موضوع اساسیشان، نهی از موالات و دوستی با کافران و امر به موالات و دوستی با مؤمنان، میباشد. این آیات با نهی از به دوست گرفتن یهود و نصارا شروع شده، و پس از آن موالات و دوستی را با گروه مؤمنان منحصر کرده، سپس در پایان با نهی از موالات و دوستی با یهود و نصارا و کافران خاتمه یافته است: { يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (٥١)فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ (٥٢)وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَهَؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرِينَ (٥٣)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (٥٤)إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ (٥٥)وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ (٥٦)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (٥٧) } (مائده / 51ـ57) «ای مؤمنان، یهود و نصارا را به دوستی نگیرید. آنان دوستدار یکدیگرند (و در مقابل مؤمنان یکی هستند، چون در کفر و گمراهی متحدند) هر کس با آنها موالات و دوستی کند، خود از جملهي آنهاست، همانا خداوند ستمکارآنرا به راه ایمان هدایت نمیکند. آنان که شک و نفاقی در نهاد دارند، در دوستی و نشست و برخاست با آنان شتاب به خرج میدهند و (برای موالات و نشست و برخاست خود عذر و بهانه میتراشند و) میگویند: از حوادث و شر و تقلبات ایام میترسیم. نزدیک است خدا پیروزی را تحقق بخشد و یا به فرمانی از جانب خود، آنآنرا نابود کند، آنگاه منافقان از دوستی و موالات با یهودیان و نصاری و دشمنان خدا، پشیمان و نادم گردند. مؤمنان (از حال منافقان که رازشان برملا و پردهي اسرارشان پاره شده است تعجب کرده و) میگویند: (ای جماعت یهود)! آیا اینان همآنهایی هستند که سخت قسم میخوردند با شما هستند و به شما یاری و کمک میرسانند؟! (به سبب نفاقشان) اعمالشان باطل و تباه شد، در نتیجه (در دنیا و آخرت) زیانمند شدند. ای مؤمنان، هر یک از شما که از دین خود برگردد و به دینی دیگر برود، خداوند (به جای آنها) افرادی مؤمن میآورد که آنها را دوست دارد و آنها هم خدا را دوست دارند. آنان نسبت به مؤمنان با مهر و محبت و فروتن هستند و نسبت به کافران، سختگیر و گردن فرازند. به خاطر راه خدا جهاد میکنند و در این مورد به سرزنش و طعنهي سرزنشکنان مبالاتی نمیدهند. (متصف شدن به این اوصاف پسندیده) فضل و توفیقی است از جانب خدا به هر کس که بخواهد، میدهد و میدان فضل و احسان خدا فراخ است، و میداند چه کسی استحقاق آنرا دارد. (یهود و نصارا دوستدار شما نیستند) بلکه اولیاء و دوستداران شما همانا خدا و پیامبر و مؤمنان میباشند، کسانی که نماز را اقامه و زکات را اداء میکنند و در پیشگاه خدا سر به زیر و فروتناند. هر کس خدا و پیامبر و مؤمنآنرا دوست و ولی خود قرار دهد جزو حزب الله به شمار میآید که بر دشمنان غالب و پیروزند. ای ایمان آورندگان، دشمنان دین خود را که دین شما را مورد تمسخر و استهزا قرار دادهاند به دوستی نگیرید از جمله یهود و نصارا و دیگر کافرآنرا دوست خود قرار ندهید. اگر واقعاً مؤمن هستید، در دوستی و موالات کفار و گناهکاران از خدا بترسید». این آیه دو نوع موالات را بیان میدارد: یکی از آنها، مورد نهی قرار گرفته و ممنوع است، و دیگری بدان امر شده و واجب است. معنی لغوی در هر دو نوع موالات یکی است: یعنی با کافران دوست نشوید و مؤمنان را به عنوان دوست برگزينيد. معنی در فعل «والوا» در جایی که از آن نهی شده، همان معنی است در فعل «والوا» که بدان امر شده است، اما از آنجا که گروه اول کافران هستند، موالات و دوستی با آنها مورد نهی قرار گرفته، و با توجه به اينكه، گروه دوم مؤمناناند؛ لذا به موالات و دوستی با آنها امر شده است. پس امر و نهی به خاطر مغایرت معنی نیست، بلکه تنها به خاطر مغایرت طرف است، و گرنه هر دو نوع موالات یکی هستند: اگر طرف مقابل کفار و دشمنان باشند، از آن نهی شده، و اما اگر از مؤمنان باشند، بدان امر شده است. اگر ولایت معنی دیگر و خاصتری از همیاری و همپیمانی و دوستی میداشت – مثلاً معنی امامت یا خلافت میداشت – نهی تنها به یهود و نصارا اختصاص نمییافت؛ زیرا امامت – بنا به اعتقاد امامیه – به جز علی و یازده امام دیگر از ساير مؤمنان نفی شده است، پس نفی آن به همهي مؤمنان نیز میرسید، و آن وقت تعبیر تنها در یک شخص که علی رضی الله عنه است، انحصار پیدا میکرد تا اينكه کلام، واضح و روشن باشد و هیچ اشتباه و ابهامی در آن نباشد. به عبارت دیگر، اگر ولی به معنای امام میبود، قطعاً خداوند میگفت: «لا تتخذوا اليهود والنصارى ولا تتخذوا المؤمنين سوى علي أولياء»: «جز علی هيچ كدام از یهود، نصارا و مؤمنان را به عنوان امام نگیرید». یا میفرمود: «لا تتخذوا المؤمنين سوى علي أولياء»: «جز علی مؤمنان را به عنوان امام نگیرید». و یهود و نصارا را ذکر نمیکرد، چون آنان به طریق اولی درست نیست که به عنوان امام قرار داده شوند. «همانا سیاق آیات، زعم و گمان و ادعای امامیه را به طور قطع تکذیب و رد میکنند؛ زیرا آیهي: {إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ ...}در ضمن آیات قبلی و بعدی وارد شده که راجع به قضیهي بزرگی که عبارت است از قضیهي حکم به آنچه خداوند نازل کرده و رها کردن حکم جاهلیت، سخن میگوید. و این هم تنها زمانی تحقق مییابد که امت مؤمني تشکیل گردد که با دشمنان خدا رابطهي دوستی و موالات برقرار نکنند، با آنها هم پیمان نشوند و آنان را علیه برادرانشان یاری نکنند. این امت هم تشکیل نمیگردد مگر زمانی که خدا، پیامبر صلی الله علیه و سلم و مؤمنان را یاری رسانند؛ مؤمنانی که تنها به اقرار زبانی کفایت نميکنند، بلکه با اقامهي نماز، دادن زکات، خضوع، تسلیم در برابر خدا و فرمانبرداری از او، به شریعت خدا پایبند باشند. هرگاه همهي اینها از تمامی جهات تحقق پیدا کرد، آن وقت خداوند متعال آنان را علیه دشمنانشان یاری میرساند، زیرا آنان بندگان مؤمن و حزب مخلص خدایند. سپس آیات قرآنی در تعیین راه درگیری و رویارویی با دشمنان ادامه مییابد تا اينكه یک جبههي ایمانی به وجود آید که از جبههي کفر و نفاق جدا شود»[13]. همانا انسان عاقل سخنانش را در راستاي تحقق بخشيدن به هدف و موضوعی يگانه عرضه ميدارد، یعنی سخنش در حول و حوش محقق ساختن آن هدف و موضوع است و اگر موضوع یا معنایی که هیچ ارتباطی با آن ندارد، وارد کلامش شود، این امر تنها در نزد دیوانگانی که بیربط سخن میگویند، وجود دارد و انسان عاقل از آن به دور است. هر خوانندهای که آیات قبلی را از روي قرآن بخواند، میتواند متوجه شود که موضوع «امامت» هیچ ارتباطی با هدف و مقصودی ندارد که آن آیات به خاطر آن آمده و نمیتوان این آیه را به «امامت» تفسیر کنیم مگر زمانی که اثبات نماییم که مسألهي امامت هیچ ارتباطی با سیاق آیات ندارد، و میتوان امامت را از آن آیه جدا کرد و آنرا از جای خودش در آیه بیرون آورد و در جای دیگری قرار داد. پر واضح است که این کار باطل است. پس یا این آیه در معنایش متناسب با بقیهي آیات است که در این صورت، ولایت به معنای یاری و همپیمانی و دوستی است، و یا اينكه محل آیه در اینجا نیست و هیچ ارتباطی با محلش ندارد که این هم باطل و بلکه کفر است. ولی تفسیر این آیه به «امامت» بدون آن محل امکان پذیر نیست! حال اختیار با خودت است. سبب نزول آنچه بیشتر معنای دوستی را از این آیه روشن میسازد، سبب نزول آیه است: ابن جریر طبری و بیهقی و همچنین ابن اسحاق در سیرت خود از ولید بن عباده بن صامت روایت کرده که گوید: هنگامی که بنوقینقاع با رسول الله صلی الله علیه و سلم جنگیدند، عبدالله بن ابی به همپیمانی خود با آنان چنگ فرا زد و در رديف آنان قرار گرفت، و عباده بن صامت که یکی از افراد قبیلهي عوف بن خزرج بود نزد رسول الله صلی الله علیه و سلم رفت. گفتنی است که او نيز همچون عبدالله بن ابی، با یهودیان بنی قینقاع هم پیمان بود، اما او از هم پیمانی و دوستی با آنان به خدا و رسول خدا برائت جست و گفت: ای رسول خدا! من از هم پیمانی با آنها به خدا و رسول خدا برائت میجویم و از هم پیمانی با آنان دوری میگزينم و خدا و پیامبر صلی الله علیه و سلم و مؤمنان را به دوستی میگیرم، و از هم پیمانی و دوستی با کافران برائت میجویم. آنگاه این آیه دربارهي او و عبدالله بن ابی نازل شد:{ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ... } تا آنجا که میفرماید:{ وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ }. پس آیات مذکور دربارهي کسی نازل شد که خدا و پیامبر و مؤمنان را به دوستی گرفت و از هم پیمانی با کفار تبری جست، كه آن فرد عباده بن صامت رضی الله عنه بود. پس این آیه به ما دستور می دهد که خدا و پیامبر صلی الله علیه و سلم و مؤمنان را به دوستی گیریم و ما را نهی می کند از اينكه یهود و امثال آنان را به دوستی گیریم همچنان که عبدالله بن ابی ابن سلول این کار را کرد و یهود و دشمنان خدا را به دوستی گرفت. بدون شک ولایت در اینجا ربطی به امامت یا خلافت ندارد، زیرا «امامت» مورد اختلاف نبود، چون عباده بن صامت رضی الله عنه یهود را به عنوان ائمه یا خلفاء قرار نداده بود، بلكه تنها همپیمان و یاور آنان بود، پس این همپیمانی و یاری همان ولایتی بود که خداوند نهی کرد از اينكه غیر مؤمنان به دوستی گرفته شود؛ همان طور که عبدالله بن ابی بن سلول این کار را کرد و به جای آنکه مؤمنان را به دوستی گیرد، یهود را به دوستی میگرفت؛ یعنی با آنان هم پیمان بود و آنان را یاری میکرد. و این همانند فرمودهي الهی است که میفرماید: { لا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ }(مجادله / 22) «(ای شنونده!) امکان ندارد افرادی را بیابی که به خدا و پیامبر صلی الله علیه و سلم و روز آخرت ایمان داشته باشند و آنها را تصدیق کنند، در همان حال دوستدار افرادی باشند که با خدا و پیامبر دشمن هستند و از فرمان آنها سر بر میتابند. هر چند که دشمنان خدا و پیامبر، پدران یا فرزندان یا برادران و یا عشیرت و اقوامشان باشند». { يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الإيمَانِ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (٢٣) }(توبه / 23) «ای کسانی که ایمان آوردهاید، پدران و برادران کافر خود را یار و یاور قرار ندهید. اگر کفر را برایمان برتری و ترجیح دادند و به جای ایمان آنرا اختیار کردند و بر آن اصرار داشتند (آنها را سرپرست و یار و یاور خود قرار ندهید). هر یک از شما با آنان رابطهي دوستی برقرار کرد، او هم از زمرهي ستمگران است». این بيانگر آن نیست که پدران و برادرانتان را به عنوان امام و پیشوای خود قرار ندهید. { يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ } (ممتحنه / 1) «ای گروه مؤمنان، کافران را که دشمنان من و شما میباشند، دوستان خود قرار ندهید». { وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ }(توبه / 71) «مردان و زنان مؤمن دوستدار یکدیگرند». و بيانگر این معنا نیست که مردان و زنان مؤمن امام و خلیفهي یکدیگرند، كه در اینصورت تعداد خلفاء بیحد و اندازه زیاد میشود، به ویژه آنکه زنان مؤمن برای امامت و سرپرستی شایستگی ندارند. { إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلا تَخَافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (٣٠)نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ }(فصلت / 30ـ31) «كسانى كه گفتند: پروردگارمان خداست، آن گاه استوار ماندند. فرشتگان [با اين پيام] بر آنان فرو مىآيند كه نترسيد و اندوهگين نباشيد و به بهشتى كه وعده داده مىشديد خوش باشيد * ما در زندگى دنيا و [نيز] در آخرت دوستانتان هستيم». { لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ }(آل عمران / 28) «مؤمنان نبايد كافران را به جاى مؤمنان دوستان [خويش] گيرند و هر كس اين [كار] را كند [او را] در هيچ چيز از [دوستى] خدا [بهرهاى] نيست». و این دقیقاً همان معنی این فرمودهي خداوند متعال است:{ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ ...}. آیهي نخست:{ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء ...}. نهی میکند از اينكه کافران (یهود و نصارا) به دوستی گرفته شوند و دوستداران خدا (مؤمنان) رها شوند و به دوستی گرفته نشوند. و آیهي دوم: { إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ ...}. امر میکند که مؤمنان به دوستی گرفته شوند نه کافران، كه معنای هر دو کاملاً یکی است و هیچ فرقی با هم ندارند. و منظور از «مؤمنین» در اینجا اشخاص معین با اسامی خاصی نیست و منظور از «اولیاء» ائمه یا خلفا نميباشد. اگر منظور از «ولیکم»، «امامکم» باشد، درست بود که خداوند متعال به «امامت» موصوف شود، چون آیه میگوید: { إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ ...}. پس در این صورت آیا صحیح است گفته شود: امام، الله است، یا الله امام است؟! لفظ «ولی» در دهها آیهي قرآن لفظ «ولی» در دهها آيهي قرآن آمده که هیچ ارتباطی با امامت یا خلافت ندارند؛ از جمله فرمودهي خداوند متعال راجع به زکریا علیه السلام : { فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا}(مریم / 5) «پس از نزد خويش وارثى به من ببخش». و مانند این آیه: { فَإِنْ كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ }(بقره / 282) «اگر كسى كه وام بر عهده اوست، كم خرد يا ناتوان باشد يا خود نتواند املا كند، بايد ولی و سرپرست او عادلانه املا كند». همچنین مانند این آیه: {وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ }(اسراء / 33) «و آن كس كه مظلوم كشته شده، براى وليش سلطه (و حق قصاص) قرار داديم اما در قتل اسراف نكند». یکی دیگر از این آیات، فرمودهي خداوند عزوجل راجع به اشراف زادگان قوم صالح علیه السلام ميباشد که قصد داشتند شبانه حضرت صالح علیه السلام را به قتل برسانند، میفرماید: { لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ }(نمل / 49) «(آن نجیبزادگان و اشرافزادگان قوم صالح قسم یاد کردند) که شبانه صالح و خانوادهاش را به قتل میرسانیم آن گاه به ولی او میگوییم: ما در قتلگاه آنان نبودیم (و قاتل صالح و خانوادهاش را نمیشناسیم)». و در اینجا به طور قطع منظور از «ولیه»، «امامه» نیست، چون صالح علیه السلام پیامبر بوده؛ پس او از تمامی جهات امام بوده است. دیگر آیاتی که کلمهي «ولی» در آنها به کار رفته و در هیچ کدام به معنی امامت یا جانشینی نیامده است، عبارتند از: { وَكَفَى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَى بِاللَّهِ نَصِيرًا} (نساء / 45) «و كافى است كه خدا دوست و ولىِّ شما باشد و كافى است كه خدا ياور شما باشد». { وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِدًا } (کهف / 17) «و خدا هر کس را (به سبب عمل بدش) گمراه کند، دوست راهنمایی برای او نمییابی (که او را هدایت کند)». { وَمَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِينًا (١١٩)} (نساء / 119) «هر كس كه بهجاى خدا شيطآنرا دوست گيرد، به زيانى آشكار دچار شده است». { وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ }(اسراء / 111) «و نه شريكى در حكومت دارد، و نه بخاطر ضعف و ذلّت، (حامى و) سرپرستى براى اوست!. { اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا }(بقره / 257) «خداوند كار ساز مؤمنان است». پس چه چیزی «ولیکم» را در این آیه جدای از دیگر آیات، «امامکم» قرار داده است؟! محالات دهگانه همانا اعتقاد به اينكه «ولیکم» در آیهي{إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ ...}، به معنای «إمامکم المعصوم= امام معصومتان» است، صحیح نميباشد و تحقق پیدا نمیکند مگر بعد از جایز دانستن چندین مانع دشوار و بلکه محال؛ چیزی که استدلال به آیهي مذکور را حتی خارج از دایرهي استدلال به آیات متشابه چه رسد به آیات محکم قرار میدهد. بعضی از این موانع عبارتند از: 1ـ اثبات قطعی اينكه لفظ «ولیکم» فقط یک معنی دارد که آن هم – براساس تعریف امامیه – «امامکم» میباشد و اثبات اينكه منظور از آن، معنای لغوی (یار و یاور، دوست، هم پیمان و امثال آنها) نميباشد و سایر معانی - همان طور که گفته شده- برش خارمغیلان است. حداقل چیزی که برای رد این ادعا میتوان گفت، اینکه این امر استدلال به آيهي متشابه است، چون لفظ «ولی» در آیهي فوق الذکر، میان دو معنی مشترک است: یکی، معنای اصطلاحی و دیگری، معنای لغوی. و استدلال به آیات متشابه در اصول – که اساس و پایهي دین است – قابل قبول و صحیح نیست. همانا تفسیر آیهي مذکور به «امامت» دو شرط دارد که حتماً باید آن دو شرط تحقق پیدا کند تا بتوان آنرا به امامت معنی کرد. این دو شرط عبارتند از: اول – اينكه باید در نص آیه، لفظ «امامکم» باشد نه «ولیکم»؛ چون عدول از یک لفظ به شبیه آن منجر به اشکال و اشتباه میشود كه این هم در مسایل اصولی، مردود است. دوم – باید لفظ «امامکم» به گونهای بیاید که تفسیر آن به غیر معنای اصطلاحی امامیه، ممکن نباشد و گرنه امر بر انسان مشتبه میشود و دلایلی که چنین باشد، اساساً بدان عمل نمیشود. بنابراین، استدلال به این آیه جهت اثبات امامت، باطل است؛ چون هیچ اساسی ندارد. 2ـ اثبات قطعی این نکته که صیغهي جمع در عبارت «الذین آمنوا»: نمیتوان بر ظاهرش حمل کرد و همانا مقصود از آن، فرد معینی است نه جمع مؤمنان. کمترین چیزی که در رد آن میتوان گفت، این است که این امر خلاف اصل و خلاف ظاهر لفظ میباشد و مخالفت با اصل و ظاهر کلام بدون قرینه، باطل و مردود است و جز گمان و احتمال، دلیل دیگری برای این ادعا نیست، و این هم در اصول قابل قبول نیست. 3ـ اثبات قطعی اينكه فرد مقصود در آیه، علی رضی الله عنه است و لاغیر، كه این هم ممکن نیست. حداقل چیزی که برای رد آن میتوان گفت، این است که نامی از علی رضی الله عنه در آیه به میان نیامده است و ذکر علی رضی الله عنه در آیه جهت اثبات امامت وی، لازم و شرط اعتقاد به امامت وی است؛ در غیر این صورت، اشکال و اشتباه به وجود میآید، که در اصول پذیرفته نمیشود. همانا خداوند متعال به صراحت خود و پیامبرش صلی الله علیه و سلم را ذکر کرده و سپس از همهي مؤمنان بحث رانده است. پس اگر فرد معینی را در نظر میداشت، باید صراحتاً او را ذکر میکرد، و گرنه انسان در تعیین آن فرد، دچار اشتباه و سردرگمی میشود، و در آن صورت، نص آیه بر آن فرد، آشکار و روشن نیست و این هم مخالف کلام پروردگار عالمیان است. 4ـ اثبات دلالت آیه بر یازده امام دیگر. ثابت نمودن امامت عام چیزی است و اختصاص دادن آن به افراد معینی، چیزی دیگر، که به دلیل دیگری غیر از آیهي مذکور نیاز دارد. لازم به ذکر است که امامیه فرقههای متعددی هستند و بر امامان معینی اتفاق نظر ندارند. امامان فرقهي اسماعیلیه غیر از امامان فرقهي کسائیه است و این امامان غیر از امامان فرقهي فطحیه یا واقفیه یا نصیریه یا دوازده امامی... ميباشند. همهي این فرقهها برای اثبات مذهبشان به خود این آیه استدلال میکنند كه این هم باطل است، چون یک دلیل هم برای یک چیز و هم برای نقیض آن چیز نمیباشد، با علم به اينكه شیعهي دوازده امامی، همهي این فرقهها را با وجود اينكه همگی به امامت حضرت علی رضی الله عنه اعتقاد دارند، تکفیر میکنند. 5ـ اثبات اينكه حرف «واو» در عبارت{وَهُمْ رَاكِعُونَ }؛ واو حالیه است، نه واو عطف، كه این هم به خاطر احتمال هر دو امر، ظن و گمان است. پس قضیه متکی بر ظن و احتمال است، و «هر گاه احتمال متوجه دلیل شود، استدلال به آن دلیل باطل و ساقط میگردد». 6ـ اثبات اينكه منظور از رکوع در این آیه، همان هیأت و کیفیت مخصوص در نماز است و منظور از آن خشوع و خضوع نیست، که این هم ظن و احتمال است. 7ـ اثبات اينكه حضرت علی رضی الله عنه ، ثروتمند، بینیاز و مالک حد نصابی بود که شرط وجوب زکات میباشد تا اينكه مشمول عبارت{وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ} در آیه باشد، كه این هم محال است، زیرا روایات همگی متفقاند بر این که حضرت علی رضی الله عنه ـ به ویژه هنگام نزول آیه – فقیر بوده است. همانا تصریح به یک شخص و تعیین او با صفتی که در او نیست، دروغ است و انسان عاقل هرگز شخصي را به صفتی پنهان – و بلکه عملی منقطع و نهان- تعیین و توصيف نميكند، و هيچ يك از اينها در شأن خداوند سبحان نیست. حضرت علی رضی الله عنه با توجه به اينكه فقیر و نیازمند بوده زکات را ادا ننمود، و دادن زکات در حال نماز امری مخفی و عملی منقطع و خارج از نماز است، پس چگونه خداوند عزوجل امر عظیمی را که یکی از اصول دین است، بر آن مترتب مینماید؟ 8ـ اثبات اينكه علی رضی الله عنه در حالت رکوع انگشتری را به عنوان صدقه داده است. این امر – حتی اگر هم ثابت شود – هیچ فایدهای ندارد؛ به خاطر دو دلیل مهم و اساسی: اول – این امر استدلال به روایت است نه آیه، و استدلال به روایت برای اثبات اصول صحیح نیست. دوم – نهایت امر این است که صدقه دادن انگشتری در حال رکوع، سبب نزول آیه است، و در اصول فقه مقرر شده که معیار و اعتبار، عموم بودن لفظ است نه خاص بودن سبب، و گرنه اگر هر آیهای را به سبب نزولش منحصر میکردیم، احکام قرآن تعطیل میشد. و همان طور که گذشت، در روایات آمده که این آیه دربارهي عباده بن صامت رضی الله عنه نازل شد. اما این آیه تنها اختصاص به وی ندارد بلکه چه بسا دیگری بدان کار از او اولیتر و شایستهتر باشد، ـ همچنان که بعداً میآید – چون تحقق یافتن آن وصف در او، بیشتر از تحقق آن در کسی است که آیه دربارهي او نازل شده است. این همانند فرمودهي الهی است که میفرماید: {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ (٢٠٧)}(بقره / 207) «و در میان مردم کسی یافت میشود که جان خود را (که عزیزترین چیزی است که دارد) در برابر خوشنودی خدا میفروشد (و رضایت الله را بالاتر از دنیا و مافیها میشمارد و همه چیز خود را در راه کسب آن تقدیم میدارد) و خداوندگار نسبت به بندگان بس مهربان است». این آیه دربارهي صهیب رومی رضی الله عنه نازل شده، کسی که به خاطر به دست آوردن رضایت پروردگار، جان و مال خود را فدا نمود و از همه چیزش در گذشت، ولی کسانی که به خاطر به دست آوردن رضایت و خشنودی خدا جان خود را فروختند، زیاد بودند؛ و بعضی از این افراد از صهیب رومی رضی الله عنه افضلتر بودند مانند ابوبکر، عمر، عثمان و علی رضی الله عنهم . پس این آیه تنها بر فضیلت دلالت دارد و بس. و این آیه به طور قطع دربارهي فضیلت صهیب رضی الله عنه نازل شده است، اما حکم آن فقط مخصوص صهیب نميباشد. پس ماجرای صدقه دادن انگشتر – اگر درست باشد – دربارهي فضیلت علی رضی الله عنه است و بس. اما اگر درست نباشد و ثابت نشود، وضعیت چگونه باید باشد؟ چون روایتی که راجع به این موضوع بدان استدلال شده، به خاطر منقطع بودن سندش در بعضی طرق، و مجهول بودن راویانش در بعضی طرق دیگر، و متهم بودن راویانش به دروغ یا متصف بودنشان به ضعف در بعضی طرق دیگر، صحیح نیست. این موضوع به چند دلیل نیازی به مطرح کردن ندارد، از جمله این دلایل: 1) همانا وجود روایت صحیح یا ضعیف در این موضوع هیچ ارزشی ندارد، زیرا اصول دین به وسیلهي روایات اثبات نمیشوند، پس نیازی به کار بردن تمام توان در غیر جای خودش نیست، و هر کس میخواهد در اینباره مطمئن شود، به تحقیق این روایت در جای خود مراجعه کند[14]. دلایل ساختگی و جعلی بودن این روایت روشن است؛ اولین دلیلش این است که هیچگاه زکات بر علی رضی الله عنه به خاطر فقیر بودنش واجب نبود. 2) تعارض این روایت با روایات مشابه خود یا قویتر از آن در خود منابع امامیه. مثال برای تعارض این روایت با روایت مشابه خود: تعارض آن با روایتی که کلینی روایتش کرده که سبب نزول این آیه، صدقه دادن پیراهنی است که قیمت آن هزار دینار میباشد و پیراهن غیر انگشتری است. کلینی با سند خود از ابوعبدالله علیه السلام دربارهي این فرمودهي خداوند:{ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ} روایت کرده که وی گوید: امیر المؤمنین، علی علیه السلام در حال خواندن نماز ظهر بود و پس از خواندن دو رکعت، در هنگام رکوع، جامهای که قیمت آن هزار دینار بود بر تن داشت، گدایی آمد و گفت: سلام بر تو ای دوست خدا! و ای کسی که به مؤمنان از خودشان اولیتری! بر این مسکین صدقه ده. آنگاه علی آن جامه را به طرف آن مسکین انداخت و اشاره کرد که آنرا بر دارد. سپس خداوند عزوجل این آیه را نازل فرمود[15]. مثال برای تعارض این روایت با روایت قویتر از خود: این روایت با آنچه کلینی بیان داشته که زکات بر پیامبر صلی الله علیه و سلم و امام واجب نیست، تناقض دارد؛ کلینی با سند خود از ابوبصیر و او هم از ابوعبدالله علیه السلام روایت کرده که ابوبصیر گوید: به ابوعبدالله گفتم: آیا زکات بر امام واجب نیست؟ ابوعبدالله گفت: ای ابومحمد! راجع به امر محالی در حق امام سؤال نمودی. مگر نمیدانی که دنیا و آخرت از آن امام است، هر جا که بخواهد آنرا قرار میدهد و به هر که بخواهد میدهد، و این امر از جانب خدا برای امام جایز است. ای ابومحمد! همانا امام شبی را به سر نمیبرد در حالی که خداوند حقی را بر گردنش داشته باشد و آنرا بخواهد[16]. کلینی بر این روایت تعلیق آورده و میگوید: به همین خاطر در مال پیامبر صلی الله علیه و سلم و امام، زکات واجب نیست. پس وقتی که بر امام زکات نیست، پس چگونه علی رضی الله عنه در حال رکوع زکات میدهد؟! خلاصه، این روایت در بهترین شرايطش این است که ظنی الثبوت است، و عقیدهای که اصلی از اصول دین است، با آن روایت ثابت نمیشود. و خداوند با این فرمودهاش پیروی از ظن را در مسایل عقیدتی مذمت و نکوهش کرده، آنجا که میفرماید: { وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا (٢٨)} (نجم / 28) «و آنان به آن هيچ علمى ندارند. و جز از ظن و گمان پیروی نمیکنند، و ظن و گمان هم (در بخش اعتقادات، به کسی سودی نمیرساند، و انسان را) بینیاز از حق نمیگرداند». جدای از اينكه اصول عقاید به وسیلهي روایات ثابت نمیشود. 9ـ اثبات اينكه هر امامی از امامان دوازدهگانه در حال رکوع زکات مالش را داده است، و این چیزی است که با عقل و شرع منافات دارد. این به چه معناست که کسی مدح و ستایش شود و مورد تکریم و احترام قرار گیرد تا جایی که به عنوان امام قرار داده شود، زیرا در حال رکوع زکات مالش را داده است. آیا در نماز انسان میتواند غیر اعمال نماز را انجام دهد؟ آیا گدایی در مساجد، به هم زدن نظم نمازگزاران نیست؟ اگر صدقه دادن به گدایان در حال نماز، مستحب باشد، خود گدایی هم مستحب است، و چنین سخنی، سفاهت و نادانی است؛ پس سخن صدقه دادن به گدایان در حال نماز، سفاهت و نادانی است. گذشته از آن، آیا مسجد النبی صلی الله علیه و سلم – و آن هم در اثنای نماز – استراحتگاه گدایان است؟ آیا نماز آن وقت بر آن گدا واجب نبود؟! دراین شکی نیست که علی رضی الله عنه در اول صف نمازگزاران نماز میخوانده، پس آن گدا چگونه میتواند دهها صف را به هم بزند تا به علی رضی الله عنه برسد؟ آیا گدایی در مساجد مورد نهی قرار نگرفته است؟ پس چگونه در حال نماز درست است؟ یا اينكه آن گدا کافر بوده، در این صورت آیا دادن زکات به کافران جایز است؟ اگر گفته شود: منظور از زکات در اینجا، صدقهي غیر واجبی است؛ در جواب گوییم: آیا این سخن از روی قطع و یقین گفته میشود یا از روی ظن و گمان؟ امکان ندارد که از روی قطع و یقین گفته شود، چون زکات هرگاه همراه نماز بیاید – به ویژه آنکه با لفظ «ایتاء» به ادای آن تعبیر شده ـ در همه جای قرآن، منظور همان زکات فرض است، و غیر از آن معنی دیگری ندارد؛ همچنان که نماز در اینجا، نماز فرض است و لا غیر. و اگر از روی ظن و گمان گفته شود، باید گفت که ظن و گمان در اصول دین، هیچ ارزش و فایدهای ندارد و بهرهای از قطع و یقین ندارد. به هر یک از مساجد زمان ما برو، آیا گدایان را در داخل حرم مسجد میبینی یا در خارج آن؟ گذشته از آن، فرد گدا میخواهد به آن مقدار مالی که بدان نیاز دارد برسد، پس چگونه گدا از فرد فقیری که فقرش آشکار و معلوم است، چیزی را میطلبد؟ آیا معقول نیست که از فرد ثروتمند و داراییدار، چیزی را بطلبد؟ پس چرا علی رضی الله عنه را اختیار کرده است؟ آیا به خاطر مالش است؟ خوب، علی رضی الله عنه که مال و داراییای ندارد. یا به خاطر علمش است؟ خوب، در اینجا قضیه مربوط به مال است نه به علم. و اگر مربوط به علم باشد خود رسول الله صلی الله علیه و سلم در قید حیات است. 10ـ همانا هر یک از این موانع و محالات، شرطي است برای دیگر شروط، و باید همهشان تحقق پیدا کنند، و هیچ کدام بینیاز از دیگری نیست. یعنی همهي این شروط به همدیگر مرتبطاند، و هر کدام شرطي است برای بقیه؛ پس هرگاه یکی از آنها تحقق پیدا نکند، بقیهي شروط باطل میشود، زیرا چیزی که مشروط بر چند تا شرط باشد، هرگاه یکی از آن شرطها معدوم باشند، مشروط هم معدوم و باطل میشود. و همهي این شرطها باید به صورت کاملاً یقینی و قطعی ثابت شوند و گرنه {وَإِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا }«ظن و گمان انسان را بینیاز از حق نمیگرداند». و ظن و گمان در اینجا هیچ ارزش و فایدهای ندارد و بدان عمل نمیشود، چون این قضیه (قضیهي امامت) مربوط به یکی از اصول دین است، و اصول دین هم بر قطع و یقین بنا میشوند نه بر تخمین و گمان. خلاصهي موانع مذکور اینها هستند: 1- ابتدا باید اثبات کرد که کلمهي «ولیکم» در آیه به معنای «امامکم»، یعنی معنای اصطلاحی است نه معنای لفظی؛ و اثبات این امر هم از روی قطع و یقین باشد نه از روی ظن و گمان. معلوم است که نمیتوان آنرا از روی قطع و یقین اثبات کرد!!! 2- باید اثبات کرد که صیغهي جمع در آیه «الذین آمنوا»، مقصود از آن فرد معینی هست نه همهي مؤمنان، و این اثبات از روی قطع و یقین باشد نه از روی ظن و گمان؛ این هم محال است و نمیتوان بدان دست یافت!!! 3- علاوه بر دو مورد مذکور، باید اثبات کرد که این فرد معین، علی رضی الله عنه است نه دیگران، و اثبات این امر هم قطعی باشد نه ظنی. این هم غیر ممکن است، و نمیتوان بدان دست یافت!! 4- علاوه بر سه مورد فوق، باید از روی قطع و یقین نه از روی گمان اثبات کرد که آیهي مذکور بر عین یازده امام دیگر (غیر از علی رضی الله عنه ) دلالت دارد. كه این هم محال و غیر ممکن است!!! 5- علاوه بر موارد فوق، باید شرط پنجمی هم باشد و آن هم اثبات قطعی اينكه «واو» در عبارت «و هم راکعون»، «واو» حالیه است نه واو عطف. این امر هم حاصل نمیشود!!! 6- به علاوه باید از روی قطع و یقین نه از روی ظن و گمان اثبات کرد که منظور از رکوع در اینجا، همان کیفیت و هیأت خاص در نماز است که یکی از ارکان نماز میباشد و منظور از آن، خشوع و خضوع نیست. که این هم محال و غیر ممکن است!! 7- علاوه بر اینها، باید به طور قطع اثبات کرد که علی رضی الله عنه به هنگام نزول این آیه ثروتمند و مالک حد نصاب زکات بوده. كه این هم محال است!! 8- شرط هشتم، اثبات قطعی اينكه علی رضی الله عنه در حال رکوع انگشتری را به صدقه داده است. این هم غیرممکن است و نمیتوان بدان دست یافت!!! 9- نهمین شرط این است که اثبات کرد دیگر امامان در حال رکوع زکات مالشان را دادهاند. که این هم محال است!!! 10- دهمین شرط، ملازمت و پیوستگی این شرايط است؛ به گونهای که هر کدام شرط است برای دیگری و زمانی تحقق پیدا میکنند که همهي شرايط با هم تحقق یابند. در صورتی که یکی از شرايط معدوم باشد، دیگر شرايط هم معدوم هستند. این هم دهمین مورد از محالات است. ای انسان عاقل! آشفتگی و بیپایه بودن استدلال به آیهي{ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ ...} بر امامت را این چنین میبینی؛ زیرا اثبات امامت با توجه به این آیه، بر یک سلسلهي طولانی از فرضیهها و احتمالات بنا شده بر یکدیگر، پایهگذاری شدهاند که در صورت عدم یکی از این فرضیهها و احتمالات، تمام چیزهایی که بر آن بنا شدهاند، نابود و ویران میشوند. این امر حتی در مسایل فرعی فقهی درست نیست، پس چگونه در اصول اعتقادیای که بر اساس آن مردم تکفیر میشوند و حقوق و حریمشان مباح میشوند، درست است؟ آیا شما خودتان مسألهي امامت را سر هم کردهاید و قائل به آن هستید یا اينكه خداوند آنرا گفته است؟ بعد از همهي اینها این سؤال را مطرح میکنیم که: آیا خداوند سبحان است که در قرآن فرموده: به امامت دوازده امام معصوم ایمان بیاورید؟ یا اينكه شما این را گفتهاید و آنرا سر هم کردهاید؟ و اگر خداوند روز قیامت به پیامبر صلی الله علیه و سلم یا علی رضی الله عنه بگوید[17]: آیا تو به مردم گفتی که از میان مردم فقط علی و یازده تن از فرزندان علی را امام خودتان بدانید؟ آن وقت چه جوابی را انتظار دارید؟ آیا کسی در آن روز جرأت میکند که بگوید: پروردگارا! تو خودت گفتی: { إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ ...} و منظور از اینان هم، علی و یازده تن از فرزندان علی است. و اگر فرض کنیم که این امر حاصل شود، خداوند عزوجل میگوید: آیا من این را گفتهام که منظور از «الذین آمنوا» علی و فرزندان علی است یا تو خودت آنرا سر هم کردهای؟ آن وقت جواب چی هست؟ آیهي سوم { يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (٦٧) }(مائده / 67) «ای فرستادهي (خدا، محمد مصطفی)! هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و کمال و بدون هیچ گونه خوف و هراسی، به مردم) برسان (و آنآنرا بدان دعوت کن). و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (به مردم) نرساندهای (و ایشآنرا بدان فرا نخواندهای. چرا که تبلیغ جمیع اوامر و احکام بر عهدهي توست، و کتمان جزء از جانب تو، کتمان کل به شمار میرود) و خداوند تو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیت و آزار) مردمان محفوظ میدارد. (زیرا سنت خدا بر این جاری است که باطل بر حق پیروز نمیشود و) خداوند گروه کافران (و مشرکانی را که در صدد اذیت و آزار تو بر میآیند و میخواهند برابر خواست آنان دین خدا را تبلیغ کنی، موفق نمیگرداند و ایشآنرا به راه راست) هدایت نمینماید». یکی از دلایل روشن بر اينكه آیهي فوق الذکر بر «امامت» دلالت ندارد، این است که این آیه شرط دلیل اصولی که محکم بودن و صراحت و وضوح در دلالت بر مقصود است، دارا نیست. این آیه – در بهترین شرايط – متشابه است، و احتمال چند معنا را دارد. پس این آیه نص صریح در امامت عام و امامت فرد خاصی نیست و استدلال به آن برای قضیهي امامت، استدلال به چیزی ظنی و احتمالی است، و مسألهي امامت در این آیه منصوص علیه نیست، بلکه از راه استنباط میتوان به این مسأله رسید. و مسألهای که از راه استنباط و اجتهاد به دست آمده باشد، در اصول دین جایگاهی ندارد و نمیتواند بدان تکیه کرد. و قائل شدن به آن، پیروی از آیات متشابه ميباشد که از آن نهی شده است. امامیه معتقدند كه این آیه از آخرین آیاتی نازل شده است، و آن هم فرمان جازم و قطعی خداوند به پیامبرش صلی الله علیه و سلم است که امامت علی را به مردم ابلاغ نماید. این اعتقاد مستلزم آن است که قضیهي «امامت» قبل از نزول این آیه، به مردم ابلاغ نشده است. در نتیجه استدلالشان به همهي آیاتی که قبل از این آیه نازل شده، باطل میسازد. مانند آیهي: { إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ (٥٥) } (مائده / 55) «جز اين نيست كه ولىّ شما، خداوند و رسولش و مؤمنانى هستند كه نماز بر پاى مىدارند، و زكات مىپردازند، و ايشان پيوسته نمازگزارند». زیرا اگر منظور از این آیه، امامت علی رضی الله عنه است این بدان معناست که پیامبر صلی الله علیه و سلم «امامت» را قبلاً ابلاغ نموده است. پس دیگر چه معنیای دارد که خداوند عزوجل بعد از آن به پیامبر صلی الله علیه و سلم دستور بدهد که امامت را ابلاغ نماید به گونهای که عدم تبلیغ امامت، به معنای عدم تبلیغ رسالت خداست؟ همانا ادعای اينكه تبلیغی که پیامبر صلی الله علیه و سلم بدان امر شده، قضیهي «امامت» علی است، میتوان آنرا با ادعایی همانند آن رد نمود. مثلاً گفته شود: منظور امامت ابوبکر رضی الله عنه است، و همانا «امام» بعد از پیامبر صلی الله علیه و سلم ابوبکر صدیق است و دلیل این امر، فرمودهي خداوند است که میفرماید: { يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ} «ای فرستادهي (خدا، محمد مصطفی)! هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و کمال و بدون هیچ گونه خوف و هراسی، به مردم) برسان (و آنآنرا بدان دعوت کن)». كه منظور ابلاغ امامت ابوبکر رضی الله عنه است. و از جمله چیزهایی که مؤید این مطلب است، اینکه پیامبر صلی الله علیه و سلم در ایام بیماریاش در نزدیکیهای وفات، او را جانشین خود در نماز نمود. بنابراین، بعد از پیامبر صلی الله علیه و سلم ، ابوبکر رضی الله عنه امام و پیشوای مسلمانان است. و روایات زیادی – و بلکه آیاتی – وجود دارند که این مطلب را تأیید و تقویت مینمایند. همانا عبارت {مَا أُنزِلَ }عام و مجمل است، و هر یک از ائمه میتواند مشمول آن شود. مادام که قضیه، قضیهي ادعاست. اگر اصول دین با چنین دلایلی اثبات میشد، بدون شک مسیلمهي کذاب برای اثبات پیامبری خود به این آیه استدلال میکرد و ادعا مینمود که قضیهي پیامبری او از جمله مواردی است که از طرف پروردگار نازل شده و محمد صلی الله علیه و سلم به تبلیغ آن مأمور شده است. به خاطر فایدهي بیشتر و توضیحاتي اضافي میگوییم: عبارت {مَا أُنزِلَ }عام است و در قرآن مخصصی ندارد در اصول فقه آمده که اسم موصول از الفاظ عموم است همان طور که خداوند متعال میفرماید: {له ما فِي السَّمَاواتِ وَمَا فِي الأَرْضِ} «آنچه در آسمآنها و زمین است، از آنِ خداست». و به کسی میگویی: «أعطني ما في جيبك» «آنچه در جیبت است به من بده». یا میگویی: «اجتنب ما یضرك» «دوری کن از آنچه که به تو ضرر میرساند». پس فرمودهي خداوند: {بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ }عام است، و شامل تمامی آنچه که بر پیامبر صلی الله علیه و سلم نازل شده، میگردد. پس تخصیص دادن تبلیغ به امر معینی، با عام بودن نص منافات دارد، و باید دلیلی باشد که آنرا تخصیص دهد. شرط مخصص آن است که داخل خود نص باشد و در خارج آن نباشد، و گرنه نص به گونهای میشود که ذاتاً بر امری دلالت نکند. به همین سبب تخصیص آیه به وسیلهي روایت درست نیست و تخصیص آیه به وسیلهي روایت، دلیل آشکاری است بر اينكه آن آیه ذاتاً بر مقصود دلالت ندارد؛ از اینرو استدلال به آن باطل میشود، و استدلال به روایت از جهت دیگری نيز مردود است، و آن اينكه: استدلال به روایات در اصول دین، صحیح نیست مادام که این اصول قبلاً به وسیلهي آیات ثابت نشده باشند. همانا نص آیهي مذکور را نمیتوان به عنوان دلیل – اگر چه متشابه هم باشد – بر مسألهي امامت معتبر دانست؛ چون الفاظ این آیه به هیچ وجه احتمال معنی امامت را ندارد، و این معنی هرگز به ذهن خوانندهاش خطور نمیکند مگر قبلاً به او تلقین کرده باشند. پس در این نص چیزی نیست جز فرمان خداوند متعال به پیامبرش صلی الله علیه و سلم جهت تبلیغ آنچه که بر او نازل شده است. و این هم در تمامی آنچه که بر او نازل شده، عام است و منحصر به امر معینی نميباشد. پس اگر «امامت» از جمله چیزهایی است که بر پیامبر صلی الله علیه و سلم نازل شده و تبلیغ آن بر پیامبر صلی الله علیه و سلم واجب است؛ در این صورت به آیاتی که قبلاً نازل شده مینگریم: آیا نامی از «امامت» در آنها برده شده است؟ اگر «امامت» در آنها ذکر نشده باشد، در این صورت امامت از چیزهایی نیست که پیامبر صلی الله علیه و سلم به تبلیغ آن مأمور شده باشد، چون جزو «ما انزل» نیست. سیاق آیه این آیه در ميانهي دو آيه آمده که در هر دو لفظ: «ما أنزل» که خطاب به اهل کتاب است، وارد شده است، و بدون شک «امامت» یا «امامت علی» از جملهي آنچه که از سوی پروردگارشان بر آنها نازل شده، نیست؛ پس لفظ «ما أنزل» احتمال چنین معنایی ندارد. بنابر اين فرق میان «ما أنزل» در نزد اهل کتاب و «ما أنزل» در نزد ما مسلمانان – که هر دو یکی است – چیست که «امامت» و بلکه «امامت علی» از جمله چیزهایی ميباشد که از سوی پروردگارمان بر ما نازل شده است؟ خداوند متعال در سیاق این آیه میفرماید: { وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لأكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا يَعْمَلُونَ (٦٦)يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (٦٧)قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (٦٨) } (مائده / 66ـ68) «و اگر آنان به تورات و انجیل (اصلی و دست نخورده) و بدانچه که از سوی پروردگارشان (به نام قرآن) بر آنان نازل شده است عمل بکنند (و در میان خود قوانین الهی را پیاده کنند و بر پای دارند) از بالای سر خود و از زیر پای خود (و از هر سو، غرق در نعمت شده و از آسمان و زمین) روزی خواهند خورد. (اهل کتاب همه یکسان نیستند) جمعی از آنان عادل و میانهروند (و به اسلام میگروند و به محمد ایمان میآورند) ولی بسیاری از ایشان نااهل و کجروند و) بدترین کاری را انجام میدهند. ای فرستادهي (خدا، محمد مصطفی)! هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و کمال و بدون هیچ گونه خوف و هراسی، به مردم) برسان (و آنان را بدان دعوت کن)، و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (به مردم) نرساندهای (و ایشآنرا بدان فرا نخواندهای؛ چرا که تبلیغ جمیع اوامر و احکام بر عهدهي توست، و کتمان جزء از جانب تو، کتمان کل به شمار میرود). و خداوند تو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیت و آزار) مردمان محفوظ میدارد. (زیرا سنت خدا بر این جاری است که باطل بر حق پیروز نمیشود و) خداوند گروه کافران (و مشرکانی را که در صدد اذیت و آزار تو بر میآیند و میخواهند برابر خواست آنان دین خدا را تبلیغ کنی، موفق نمیگرداند و ایشان را به راه راست) هدایت نمینماید. ای (فرستادهي خدا، محمد مصطفی)! بگو: ای اهل کتاب، شما بر هیچ (دین صحیحی از ادیان آسمانی پایبند) نخواهید بود، مگر آنکه (ادعاء را کنار بگذارید و عملاً احکام) تورات و انجیل وآنچه از سوی پروردگارتان (به نام قرآن) برایتان نازل شده است بر پا دارید (و در زندگی پیاده و اجراء نمایید) ولی (ای پیغمبر، بدان که) آنچه بر تو از سوی پروردگارت نازل شده است، بر عصیان و طغیان و کفر و ظلم بسیاری از آنان میافزاید (و این قرآن به خاطر روح لجاجت کافران در آنان تأثیر معکوس مینماید)! بنابراین، (آسوده خاطر باش و) بر گروه کافران غمگین مباش». همانا آنچه بر اهل کتاب نازل شده و به اقامهي آن مأمور شدهاند، همان چیزی است که بر پیامبر صلی الله علیه و سلم نازل شده و به تبلیغ آن مأمور شده است، كه از جملهي آن نبوت پیامبر صلی الله علیه و سلم است؛ به دلیل این فرمودهي خداوند: { الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (١٥٧) }(اعراف / 157) «همانها كه از فرستاده (خدا)، پيامبر «امّى» پيروى مىكنند، پيامبرى كه صفاتش را، در تورات و انجيلى كه نزدشان است، مىيابند آنها را به معروف دستور مىدهد، و از منكر باز ميدارد أشياء پاكيزه را براى آنها حلال مىشمرد، و ناپاكيها را تحريم مى كند و بارهاى سنگين، و زنجيرهايى را كه بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) بر مىدارد، پس كسانى كه به او ايمان آوردند، و حمايت و ياريش كردند، و از نورى كه با او نازل شده پيروى نمودند، آنان رستگارانند». و این همان نبوت پیامبر صلی الله علیه و سلم است که به طغیان و کفر اهل کتاب افزود نه امامت علی رضی الله عنه و دیگر ائمه؛ چون خداوند متعال هرگز آنرا ذکر نکرده و در نظر اهل کتاب مکتوب نبوده و از آنان مطالبه نشده است. و «امامت» مورد بحث میان پیامبر صلی الله علیه و سلم و اهل کتاب نبوده تا بر کفر و عصیان آنان چیزی را بیفزاید یا چیزی از آنرا بکاهد. همانا {وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ }در آيهي 68 همان {وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ }در آيهي 66، و{ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ } در آیهي 67 است، پس این آیات چه ارتباطی با «امامت» دارند و «امامت» چه ارتباطی با این آیات دارند؟ معنی آیه این آیه فرمانی است از جانب خداوند متعال به پیامبرش صلی الله علیه و سلم که تمامی آنچه که بر پیامبر صلی الله علیه و سلم نازل شده بدون استثناء به مردم تبلیغ نماید، اگر چه کافران و منافقان و کسانی که در دلشان بیماری دارند، آنرا ناپسند بدانند و از آن بدشان آید. در نتیجه، علیه پیامبر صلی الله علیه و سلم دسیسه چینی کنند و قصد اذیت یا کشتن او را داشته باشند. پس انجام دهند آنچه که میخواهند؛ چرا که خداوند عزوجل او را از اذیت و آزار و قصد سوء دشمنان حمایت و محافظت میکند. پس اگر به خاطر ترس و تقیه چیزی را از آنچه که بر او نازل شده کتمان نماید، هیچ عذری در کتمان آن برایش نمانده است، و گرنه پیامبر صلی الله علیه و سلم وظیفهي تبلیغ رسالت را ادا نکرده است. همانا تبلیغ باید به گونهي کامل و فراگیر و همه جانبه باشد، و این به حمایت کامل و همه جانبه احتیاج دارد، كه تنها خداوند، قادر به این کار است. به همین خاطر این را برای پیامبرش عهدهدار شده و میفرماید: {وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ } «و خداوند تو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیت و آزار) مردمان محفوظ میدارد». و این خاص پیامبر صلی الله علیه و سلم است. اما مسلمان عادی به تبلیغ تمامی آنچه که از سوی خدا نازل شده، مکلف نیستند مگر در حد تواناییشان. پس اگر وی از قتل یا آزار شدید بر جانش ترسید، تبلیغ از وی ساقط میشود، زیرا خداوند میفرماید: { لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلا وُسْعَهَا }(بقره / 286) «خدا کسی را جز به اندازهي تواناییاش مکلف نمینماید». و پیامبر صلی الله علیه و سلم میفرماید: «مَنْ رَأَى مِنْكُمْ مُنْكَرًا فَلْيُغَيِّرْهُ بِيَدِهِ، فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِلِسَانِهِ, فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ, وَذَلِكَ أَضْعَف الْإِيمَان»[18] «هر یک از شما کار ناپسندی را دید، با دستش مانع از آن شود و آنرا تغییر دهد. اگر نتوانست با زبانش این کار را انجام دهد و اگر نتوانست با قلبش این کار را انجام دهد. و این ضعیفترین حد ایمان است». اما پیامبر صلی الله علیه و سلم در حد توانش است که تمامی آنچه که بر او نازل شده تبلیغ نماید، زیرا خداوند متعال شخصاً حفظ و حمایت او را عهدهدار شده است. به همین خاطر پیامبر صلی الله علیه و سلم هنگامی که این آیه نازل شد، محافظان و نگهبانانش را روانهي خانههایشان کرد؛ از عایشه رضی الله عنها روایت است که میگوید: رسول الله صلی الله علیه و سلم تا هنگام نزول آیهي {وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ } محافظت و پاسداری میشد، پس از نزول آن سرش را از پنجره بیرون آورد و فرمود: ای مردم! از کنار من بروید، زیرا خدا از من حمایت و محافظت میکند»[19]. همانا کسی که جهت اثبات امامت به این آیه استدلال میکند، نیاز دارد به اينكه این معنای آیه – که برایش بیان کردیم – را به طور قطع و جزم نفی کند، و همچنین نیاز دارد به اينكه آن معنایی را که خود میگوید به طور قطع و جزم اثبات نماید كه هر دو محال است. پس استدلال به این آیه باطل و ساقط میگردد. کدام یک مهمتر است امامت علی یا طلاق زن و ازدواج با وی؟ امامیه ادعا میکنند که هنگامی که خداوند متعال به پیامبرش دستور داد تا امامت علی را به مردم ابلاغ نماید، پیامبر صلی الله علیه و سلم متردد بود و امامت علی را ابلاغ نکرد از ترس اينكه مردم او را به دوست داشتن عموزادهاش متهم کنند، تا اينكه خدا این آیه را نازل کرد. دیگر پیامبر صلی الله علیه و سلم از آن لحظه بعد در اجرای فرمان خداوند هیچ تردیدی را به خود راه نداد. پس پیامبر صلی الله علیه و سلم برخاست و مردم را در مکانی به نام «غدیر خم» جمع کرد و امامت علی را به آنان ابلاغ نمود. آنگاه خداوند متعال این آیه را نازل فرمود: {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِينًا }(مائده / 3) «امروزه دينتان را براى شما كامل كردم و نعمت خويش را بر شما تمام نمودم و اسلام را [به عنوان] دين براى شما پسنديدم». بدون شک این سخنان اضافی از جانب خودشان است، و ای کاش میتوانستند این آیه را بر آنچه که میخواهند حمل کنند. و گرنه آیا امامت علی رضی الله عنه – اگر حق میبود – شأن و منزلتش کمتر از طلاق زنی و ازدواج با اوست؟ که در قرآن با نص صریح و واضح نیامده است، در حالی که در قرآن ماجرای طلاق دادن زینب بنت حجش از زید بن حارثه – که پسر خواندهي پیامبر صلی الله علیه و سلم بود – و سپس ازدواج با او به فرمان خداوند آمده است. پس از این فرمان، پیامبر صلی الله علیه و سلم از ترس مردم در اجرای این فرمان مردد بود تا اينكه خداوند شدیداً او را مورد عتاب قرار داد و فرمود: { وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولا (٣٧)مَا كَانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا (٣٨)الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا (٣٩)مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا (٤٠)} (احزاب / 37ـ40) «(یادآور شو) زمانی را که به کسی (زید بن حارثه نام) که خداوند (با هدایت دادن وی به اسلام) بدو نعمت داده بود، و تو نیز (با تربیت کردن و آزاد نمودن وی) بدو لطف کرده بودی، میگفتی: همسرت (زینب بنت حجش) را نگاه دار و از خدا بترس. (ای پیغمبر)! تو چیزی را در دل پنهان میداشتی که خداوند آنرا آشکار میسازد، و از مردم میترسیدی، در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی. هنگامی که زید نیاز خود را بدو به پایان برد (و بر اثر سنگدلی و ناسازگاری زینب، مجبور به طلاق شد و وی را رها کرد) ما او را به همسری تو درآوردیم، تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خواندگان خود نباشد، بدان گاه که نیاز خود را بدانان به پایان ببرند (و طلاقشان دهند). فرمان خدا باید انجام بشود. هیچ گونه گناه و تقصیری بر پیغمبر نیست در انجام چیزی که خدا بر او واجب و لازم کرده باشد. این سنت الهی، در مورد پیغمبران (ملتهای) پیشین نیز جاری بود است، و فرمان خدا همواره روی حساب و برنامهي دقیقی است و باید به مرحلهي اجرا در آید. (پیغمبران پیشین، یعنی آن) کسانی که (برنامهها و) رسالتهای خدا را (به مردم) میرساندند، و از او میترسیدند و از کسی جز خدا نمیترسیدند، و همین بس که خدا حسابگر (زحمات و پاداش دهندهي اعمال آنان) باشد. محمد پدر (نسبی) هیچ یک از مردان شما (نه زید و نه دیگری) نبوده (تا ازدواج با زینب بر او حرام باشد) و بلکه فرستادهي خدا و آخرین پیغمبران است (و رابطهي او با شما رابطهي نبوت و رهبری است). و خدا از همه چیز آگاه بوده و هست». پر واضح است که آیات مذکور به صراحت آن حادثه را ذکر کرده تا جایی که به صراحت اسم «زید»، پسر خواندهي رسول الله و شوهر اول زینب را ذکر کرده است. همچنین تصریح کرده که پیامبر صلی الله علیه و سلم در اجرای فرمان خداوند راجع به طلاق دادن زینب از زید بن حارثه و سپس ازدواج با وی، متردد بود. پس چرا ادعای امامیه و آن ماجرایشان در قرآن ذکر نشده همچنان که این ماجرا ذکر شده است؟ در حالی که ماجرای آنان – اگر حق میبود – و همچنین اسم «علی» اولیتر و شایستهتر به ذکر است و بیشتر نیاز به تصریح دارد. آیهي چهارم { أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ }(نساء / 59) «ای کسانی که ایمان آوردهاید)، از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیغمبر (خدا، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم با تمسک به سنت او) اطاعت کنید، و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مادام که دادگر و حقگرا بوده و مجری احکام شریعت اسلام باشند)». استدلال به این آیهي کریمه جهت اثبات امامت متکی بر اعتبار این امر است که مقصود خداوند از عبارت «أولی الأمر» در این آیه، فقط امامان معصوم باشد و لا غیر. و نهایت آن، این است که این آیه برای اثبات مقصود امامیه، متشابه است، و استدلال به آیهي متشابه در اصول درست نیست و برای اثبات اصول دین باید حتماً دلیل محکم و صریحی وجود داشته باشد كه این آیه، چنان نیست، زیرا لفظ{وَأُولِي الأمْرِ}مشترک است میان فرماندهان و علماء. بلکه حتی پدر، ولیامر فرزند و شوهر، ولیامر زن است. و هر انسانِ پیرو و مأموری، اطاعت از ولی امرش بر او واجب است بدون آنکه عصمت برای آنان شرط باشد. حتی خود شیعیان، به فقهاءشان، اولی الامر میگویند، و هر یک از آنان را «ولی امر مسلمین» مینامند، و بدون شک فقهاء معصوم نیستند و در عین حال اطاعت و پیروی از ایشان واجب است. بنابراین، شرط نیست که {وَأُولِي الأمْرِ} (صاحبان امر) امامان معصوم باشند. بنابراین، استدلال به این آیه جهت اثبات امامت، باطل و بیاساس است. از جمله چیزهایی که استدلال به آیهي فوق الذکر جهت اثبات امامت را باطل مینماید، این است که این آیه، تتمه و دنبالهای دارد، و آن این است: { فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ }(نساء / 59) «و اگر در چیزی اختلاف داشتید (و در امری از امور کشمکش پیدا کردید) آنرا به خدا (با عرضهي به قرآن) و پیغمبر او (با رجوع به سنت نبوی) برگردانید». با توجه به این قسمت از آیه، خود ولی امر هم زیر مجموعهي اختلاف کنندگان قرار میگیرد، از این رو عصمتش باطل میشود و منازعه و کشمکش او امری جایز است؛ چون خداوند متعال به هنگام اختلاف و کشمکش دستور داده که آن اختلاف و کشمکش را فقط به دو منبع برگردانند: «خدا و رسول خدا صلی الله علیه و سلم »، سومی در کار نیست و «ولی امر» چیز دیگری غیر از آن دو منبع است. کلینی به این نکته پی برده، از این رو راه فراری ندیده جز گستاخی بر بازیچه گرفتن و تحریف این آیه. وی با سند خود از ابوجعفر علیه السلام دربارهي این فرمودهي خداوند متعال: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ }روایت کرده که ابوجعفر گوید: «منظور از «اولیالامر» ما هستیم. پس خداوند به همهي مؤمنان تا روز قیامت دستور داده که از ما اطاعت و پیروی نمایند و عبارت: «فإن خفتم تنازعاً في أمر فردوه إلى الله وإلى الرسول وإلى أولي الأمر منكم»[20] نیز نازل شده است. پس چگونه خداوند عزوجل به اطاعت و پیروی از صاحبان امر دستور میدهد و از آن طرف منازعه و اختلافشان را جایز میداند؟ همانا این قسمت اخیر[21] به مخاطبان این آیه گفته شده است: {أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ }[22] پس کلینی اقرار میکند که این آیه اختلاف «أولی الأمر» را جایز میداند، و این با «عصمت ائمه» که شرط «امامتشان» است، مغایرت دارد؛ از اینرو، قائل به تحریف آن است. واگر نص آیه بر «امامت» دلالت میکرد، ناچار به این کار نمیگردید[23]. آیهي پنجم {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي }(مائده/ 3) «امروزه (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (با عزت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم». در اینجا این سؤال را مطرح میکنیم که این آیه چه ربطی به امامت عام، صرف نظر از امامت خاص علی رضی الله عنه و دیگر ائمه دارد؟! باید جواب از منطوق خود آیه به طور نص نه از روی استنباط باشد همان طور که همهي اصول دین بدین طریق اثبات میشوند. اگر آیه بدین صورت بر امامت دلالت نداشته باشد، استدلال بدان باطل است، و استدلال به آن جهت اثبات امامت، ـ در بهترین حالش – پیروی از آیهي متشابه است. و این کار منحرفان و بیماردلان است، چنانچه پرودگار عالمیان و بهترین حاکمین، بدان حکم نموده است. ابراهیم زنجانی در استدلال به این آیه برای اثبات امامت میگوید: «بدون شک انتصاب امام از مهمترین و بزرگترین امور دینی و از مهمترین مصالح مسلمانان است، پس واجب است که قبل از نزول این آیه، انتصاب امام واقع شده باشد»[24]. ما برای باطل نمودن استدلالات ايشان، بیشتر از تکرار این سخنش کاری نخواهیم کرد. بنابر اين میگوییم: اگر «انتصاب امام از بزرگترین امور دینی و از مهمترین مصالح مسلمانان است، پس واجب است که انتصاب او قبل از نزول این آیه باشد» و گرنه حجتی در آیه برای اثبات این مدعا نیست. همانا حجت آیه بر اساس امری خارج از آن، بنا شده است و این مستلزم آن است که آیه ذاتاً حجت نباشد، و آنچه که ذاتاً حجت نباشد نمیتوان به عنوان حجت و دلیل قلمداد کرد؛ از این رو، استدلال بدان ساقط میشود بلکه این آیه خود، حجت و دلیل بطلان «امامت» است؛ زیرا «امامت» جزو دینی نیست که از کامل بودن آن خبر داده شده است. و این آیه از آخرین آیاتی است که نازل شده، و احکام دین به وسیلهي آن کامل شده و نعمت هدایت هم به وسیلهي آن تکمیل گشته است، و ما، در هیچ یک از آیاتی که قبل از این آیه نازل شده نمیبینیم که به «امامت» تصریح نموده باشد. اگر عقاید با چنین شیوهای اثبات میشد، هر انسانی آنچه که میخواست ادعا مینمود و بدان معتقد میبود و میگفت: «بدون شک این مسئله از بزرگترین امور دینی و از مهمترین مصالح مسلمانان است، پس ناچاراً باید این امر قبل از نزول این آیه واقع شده باشد». حتی نبوت مسیلمه کذاب! و آن وقت در این باره گفته میشد: همانا دلیل نبوت مسیلمه، این فرمودهي خداوند است که میفرماید: {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي }. و میگفتند: «بدون شک انتصاب مسیلمه به عنوان پیامبر از بزرگترین امور دینی و از مهمترین مصالح مسلمانان است، پس واجب است که انتصاب او به عنوان پیامبر قبل از نزول این آیه واقع شده باشد». اما مسیلمه از ذوق عربی برخوردار بود و زبان عربی را خوب میدانست، از این رو به این آیه برای اثبات پیامبری خود، استدلال ننمود. اگر میگفتیم: همانا دلیل ما برای امامت ابوبکر صدیق رضی الله عنه ، آیهي {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...} است، زیرا امامت ابوبکر صدیق رضی الله عنه از بزرگترین امور دینی و از مهمترین مصالح مسلمانان است... تا آخر. بر این اساس، سخن ما درست میبود. اثبات «امامت» با توجه به این آیه، نیازمند آن است که قبلاً اثبات شده باشد که «امامت» (از بزرگترین امور دینی و از مهمترین مصالح مسلمانان....) است. این بدان معناست که این دلیل (آیهي مذکور) – برای اثبات امامت – نیاز به دلیل دیگری دارد. یعنی ما اثبات میکنیم که «امامت» از بزرگترین امور دین است، به دلیل آنکه «امامت» از بزرگترین امور دین است. و این همان «دَور»ی است که در منطق، ممتنع و محال است. همانا استدلال برای اثبات امری با دلیلی که خود نیازمند اثبات آن امر از قبل باشد، هر دو را نیازمند یکدیگر قرار میدهد؛ در نتیجه دچار «دور»، و داستان تخم مرغ و مرغ که کدام یک قبلاً به وجود آمده، میگردیم كه این هم باطل است. اما این، منطق زنجانی و همهي کسانی است که به این آیه برای اثبات «امامت» استدلال میکنند. سیاق آیه همانا نگاهی گذرا به همهي آیه روشن میسازد که موضوع چیز دیگری است و هیچ ربطی به «امامت» ندارد. خداوند متعال میفرماید: {حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلا مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالأزْلامِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِينًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لإثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (٣) } (مائده / 3) «(ای مؤمنان)! بر شما حرام است (خوردن گوشت) مردار، خون (جاری)، گوشت خوک، حیواناتی که خفه شدهاند، حیواناتی که با شکنجه و کتک کشته شدهاند، آنهائی که از بلندی پرت شده و مردهاند، آنهایی که بر اثر شاخ زدن حیوانات دیگر مردهاند، حیواناتی که درنده از بدن آنها چیزی خورده و بدان سبب مردهاند، مگر اينكه (قبل از مرگ بدآنها رسیده و) آنها را سر بریده باشید، حیواناتی که برای نزدیکی به بتان قربانی شده اند، و بر شما حرام است که با چوبههای تیر به پیشگوئی پردازید و از غیب سخن گوئید، همهي اینها برای شما گناه بزرگ و خروج از فرمان یزدان است. از امروز کافران از (نابود کردن) دین شما مأیوس گشتهاند و میدانند این دین ماندگان و جاودانه است)، پس از آنان نترسید و از من بترسید. امروزه (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (با عزت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنان آئین خداپسند برای شما برگزیدم. اما کسی که در حال گرسنگی ناچار شود (از محرمات سابق چیزی بخورد تا هلاک نشود) و متمایل به گناه نباشد (و عملاً نخواهد چنین کند، مانعی ندارد) چرا که خداوند بخشندهي مهربان است (و از مضطر صرف نظر میکند و برای او مقدار نیاز را مباح مینماید)». «امامت» چه ربطی به مردار، خون،گوشت خوک، حیواناتی که خفه شدهاند و حیواناتی که با شکنجه و کتک کشته شدهاند و... دارد؟! یک ذوق لغوی چگونه میتواند «امامت» را با این امور جمع کند و در کنار آنها بیاورد؟ در حالی که اصلاً نامی از امامت در این آیه به میان نیامده است. مگر اينكه چیزی که از جنس موارد مذکور در آیه است، ذکر نشده باشد. این در حالی است که امامیه در کتابهایشان از حضرت علی رضی الله عنه روایت کرهاند که او گوید: «همانا این کارتان نزد من از دوال کفشم، بسیار بیارزشتر است». اثبات امامت از این آیه امکانپذیر نیست مگر اينكه گفته شود: این آیه تحریف شده؛ همچنان که کلینی این ادعا را دربارهي آیهي قبلی اظهار نموده است – و یا گفته شود: این نص، بدون هیچ مناسبتی، امامت را در بر گرفته است و این سخنی است باطل و کفر. آیهي ششم { قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى } (شوری/ 23) «بگو: در برابر آن (همه نعمت كه در پرتو دعوت اسلام به شما خواهد رسيد) از شما پاداش و مزدي نميخواهم جز عشق و علاقه نزديكي (به خدا) را (كه سود آن هم عايد خودتان ميگردد)». میپرسیم: دلیل در این آیه برای اثبات امامت کجاست؟ در کدام قسمت یا کلمه از نص چنین چیزی وجود دارد؟ نهایت این نص برای اثبات امامت آن است که متشابه است و استدلال به آیات متشابه در اصول درست نیست و برای اثبات اصول دین تنها استدلال به نص محکم و صریحی که به صراحت و وضوح بر مقصود دلالت میکند، درست است. و آنچه که امامیه بدان استدلال نمودهاند در دلالت بر قضیهي امامت صریح نیست، از این رو استدلال به آیهي فوق جهت اثبات امامت باطل ميباشد. به خاطر ارائهي توضیحاتي اضافي و بهتر روشن شدن قضیه میگوییم: همانا استدلال به این آیه برای اثبات قضیهي امامت درست نیست مگر بعد از جایز دانستن چهار مانعی که جایز دانستن آنها محال است. این چهار مانع عبارتند از: 1- پیامبر صلی الله علیه و سلم به خاطر دعوتش، اجر و مزد را از مردم میخواست. 2- این اجر و پاداش، همان مودت، یعنی امامت است. 3- عشق و علاقه نزديكي (به خدا) به معنای خویشاوندان است. 4- خویشاوندان هم، تنها علی است. یا علی و فاطمه و حسن و حسین است. همهي اینها بنا به دلایل زیر، محال و غیر ممکن هستند: 1ـ این آیه، اساساً هیچ ارتباطی با اشخاص ندارد. زیرا کلمهي «القربی» در لغت معنایی ذهنی دارد و آن هم، نزدیکی از لحاظ نسب و خویشاوندی است و منظور از آن، ذات یا شخص نیست. مانند شجاعت و علم، که اگر بخواهیم این الفاظ را به کسانی نسبت دهیم، یا کلمهي «ذی و یا ذوی» را به آنها اضافه میکنیم و میگوییم: ذو قربی (خویشاوند و نزدیک)، ذو شجاعة (شجاع) و ذو علم (عالم)، و یا ساختار الفاظ را تغییر میدهیم و به صورت صفت میآوریم و میگوییم: قریب یا اقارب (نزدیک یا نزدیکان)، شجاع و عالم. در غیر این صورت معانیای ذهنی باقی میماند که هیچ ارتباطی با اشخاص یا ذوات ندارند. در «مختار الصحاح» رازی آمده است: «القرابة» و «القربی» به معنای نزدیکی از لحاظ نسب و خویشاوندی است. و این دو کلمه در اصل مصدرند. مثلاً میگویی: «بینهما قرابة وقرب وقربی ومقربة: «میان آن دو، نزدیکی و رابطهي خویشاوندی وجود دارد». یا میگویی: «وهو قریبی وذو قرابتی»: «او نزدیک و خویشاوند من است». «هم أقربائی وأقاربی»: «آنان نزدیکان و خویشاوندان من هستند». بنابراین، اگر منظور خداوند از این لفظ، کسی میبود، میفرمود: «إِلا الْمَوَدَّة فِي ذوي الْقُرْبَى» «جز دوستی در خویشاوند». همان گونه که در جاهای متعددی از قرآن آمده است؛ مانند آیات زیر: {وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَذِي الْقُرْبَى }(بقره / 83) «و نسبت به پدر و مادر و نزدیکان و... نیکی کنید». { وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى }(بقره / 177) «و مال (خود) را با وجود علاقهای که بدان دارد (و یا به سبب دوست داشت خدا، و یا با طیب خاطر) به خویشاوندان و... دهد». { وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ }(اسراء / 26) «حق خویشاوند را (از قبیل: صلهي رحم و نیکوئی و مودّت و محبت) و... بپرداز». ملاحظه میکنید که در این آیات، خداوند نفرموده: «القربی» (نزدیکی) بلکه فرموده: «ذی القربی» و «ذوی القربی» و «ذا القربی» (نزدیکان و خویشاوندان). بعضی مواقع کلمهي «أولوا» به جای «ذوی» و «ذی» به «القربی» اضافه میشود؛ مانند این آیه: { وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ }(نساء / 8) «و هر گاه خویشاوندان (فقیر شخص مرده) و یتیمان و مستمندان (غیر خویشاوند) بر تقسیم (ارث) حضور پیدا کردند، چیزی از آن اموال را بدانان بدهید....». در اینجا هم خداوند نگفته: «القربی». یا مانند این آیه: {مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى}(توبه / 113) «پیغمبر و مؤمنان را نسزد که برای مشرکان طلب آمرزش کنند، هر چند که خویشاوند باشند....». در این آیه هم خداوند نفرموده: «قربی». پس اگر منظور خداوند متعال، نزدیکان و خویشاوند پیامبر صلی الله علیه و سلم میبود، میفرمود: { قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى } «بگو: در برابر آن دعوت، پاداش و مزدی از شما نمیخواهم جز دوستی و مودت در نزدیکان و خویشاوندان». اما این را نگفته، بلکه فرموده است: {إِلا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى } «جز دوستی و مودت در خویشاوندی». بنابراین، استدلال بر امامت به آیهي فوق باطل است؛ زیرا پایه و اساس آن و دلیل لغویاش باطل است، و بر چیزی که هیچ اساس و پایهای ندارد، چیزی بنا نمیشود. 2- به فرض از روی جدل میگوییم: کلمهي «القربی» به معنای نزدیکان و خویشاوندان است، پس چه چیزی باعث شده که ما به طور قطع، معنی آنرا تنها بر علی حمل کنیم در حالی که نزدیکان پیامبر زیادند و تنها علی نیست؟! 3- همانا «المودة» (دوستی) در هیچ حالی، نه از نظر لغوی و نه از نظر اصطلاحی، به معنای «امامت» نیست. خداوند متعال میفرماید: {وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا (٧٣)} (نساء / 73) «و اگر رحمت خدا در برتان گرفت (و پیروزی و غنیمتی به شما دست داد) درست مثل اينكه هرگز میان شما و ایشان مودت و دوستی نبوده، (منافقان) میگویند: ای کاش ما هم با آنان میبودیم و (از این پیروزی و دستاورد فراوان غنیمت) بسی بهره میبردیم». {وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى }(مائده / 82) «(ای پیغمبر)! خواهی دید که مهربانترین مردم برای مؤمنان، کسانیاند که خود را مسیحی مینامند». {وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثَانًا مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا }(عنکبوت / 25) «(ابراهیم خطاب به قوم خود) گفت: شما غیر از خدا، بتهایی را برای خویشتن برگزیدهاید تنها به خاطر محبت (بزهکارانهای که در زندگی دنیا میان خودتان (نسبت به آباء و اجداد و قوم و قبیلهي خویش) دارید.....». { وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً }(روم / 21) «و یکی از نشانههای (دال بر قدرت و عظمت) خدا این است که از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا در کنار آنان (در پرتو جاذبه و کشش قلبی) بیارامید، و در میان شما و ایشان مهر و محبت انداخت». میان «مودت» در آیات فوق و دیگر آیات و میان «امامت» هیچ رابطهای نیست. پس استدلال به آیهي { قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى } جهت اثبات امامت، بیمعناست. همانا آیات قرآن، کلام است و کلام هم قواعدی دارد که بدون آن قواعد، درست نیست؛ اولین قاعده از قواعد کلام آن است که معنای مقصود باید به گونهای باشد که از نظر لغوی، تفسیر کلام یا لفظ به وسیلهي آن معنا، صحیح باشد. استدلال به این آیه جهت اثبات امامت، براساس دو قاعدهي زیر بنا میشود: الف) کلمهي «القربی» از نظر لغوی به معنای نزدیکان و خویشاوندان باشد، كه بیاساس بودن این قاعده، آشکار و روشن است. ب – «مودت» در آیهي فوق به معنای «امامت» باشد، كه این قاعده هم از اساس، باطل و بیپایه است. هر بنایی که قواعد و بنیادش، ویران باشد، خود بنا هم ویران و خراب است و نمیتواند پابرجا بماند؛ همچنان که خداوند متعال میفرماید: {فَأَتَى اللَّهُ بُنْيَانَهُمْ مِنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ }(نحل / 26) «ولی خدا به سراغ شالودهي (زندگی) آنان رفته است و آنان را از اساس ویران کرده است، و سقف (خانهها) از بالای سرشان بر سرشان فرو ریخته است». همهي اینها زمانی است که آن مسأله، یک مسألهي فرعی باشد! اما اگر یک مسألهي اصولی مانند «امامت» باشد، قضیه، شدیدتر است؛ زیرا قاعده موجب آن است که معنای مقصود باید به گونهای باشد که تفسیر لفظ جز به وسیلهي آن صحیح نباشد؛ و معنای «امامت» جزو هیچ کدام از تفاسیر محتمل لفظ نیست. این بدان معناست که بحث در این موضوع اساساً درست نیست. 4ـ پیامبر صلی الله علیه و سلم در برابر دعوتش پاداش و مزدی را نمیخواست؛ این امر بنا به نص قرآن، قطعی و یقینی است. خداوند متعال میفرماید: { وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ (١٠٤)}(یوسف / 104) «تو در برابر این (اندرز و راهنمائی)، پاداشی از ایشان نمیخواهی، (پس اگر آنان نپذیرفتند غمگین مباش، چرا که دیگران اندر شکم مادر و پشت پدرند و بدان میگروند، و تنها این قرآن برای گروهی از مردمان این زمان نیامده است، بلکه) قرآن جز پند و اندرزی برای همهي جهانیان نیست». { قُلْ مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلا عَلَى اللَّهِ }(سبأ / 47) «بگو هر مزدی که (در قبال تبلیغ دعوت آسمانی) از شما خواسته باشم، برای خودتان. (من پاداش مادی چشم نمیدارم، و بلکه) اجر و مزد من بر خداست و بس». { قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ (٨٦)}(ص / 86) «(ای پیغمبر) بگو: من از شما در مقابل تبلیغ قرآن و رساندن دین خدا هیچ پاداشی نمیطلبم، و از زمرهي مدعیان (دروغین نبوت هم) نیستم (و آنچه میگویم ساختگی نبوده و از پیش خود به هم نمیبافم». و وقتی که پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم در مقابل دعوتش مزد و پاداش را از کسی جز خدا نمیخواسته، بنابراین، موضوع از اساس باطل است؛ زیرا موضوع امامت با توجه به آیهي { قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى } بر این اساس بنا شده که پیامبر صلی الله علیه و سلم ، در مقابل دعوتش، پاداش و مزدی که همان امامت علی است، را از مردمان میخواسته، و این مخالف آن است به طور قطع در قرآن ثابت شده که پیامبر صلی الله علیه و سلم در مقابل دعوتش پاداش و مزدی را از کسی نمیخواست. این از یک طرف، از طرف دیگر، درخواست پاداش و مزد در مقابل یک چیز، به عنوان بهای آن چیز تنها زمانی است که خریدار، خرید آن چیز را قبول کرده باشد و گرنه آن فرد بهای آن چیز را از خریدار مطالبه نمیکرد. همانا این آیه متوجه کفاری است که از اساس دعوت پیامبر صلی الله علیه و سلم را نپذیرفتند، پس در قبال چه چیزی پیامبر صلی الله علیه و سلم پاداش و مزد را به عنوان بهای آن، مطالبه کند؟ و این پاداش و مزد هم، «امامت» علی است؟ در حالی که علی آن موقع خردسال بوده است! آیا کافران، نخست نبوت محمد صلی الله علیه و سلم را پذیرفتند تا بعداً قبول «امامت» از آنان خواسته شود؟! معنی آیه شاید کسی راجع به معنی این آیه سؤال کند، در جواب میگوییم: معنی آیه این است که: «ای پیغمبر! بگو: در برابر دعوتم، مزد یا مالی را از شما نمیخواهم. نهایت چیزی که از شما میخواهم این است مرا به خاطر خویشاوندی با شما، دوست بدارید و صلهي رحمی که بین من و شماست، به جای آورید؛ در نتیجه مرا محافظت کنید و به نیکی با من رفتار نمائید و مرا اذیت نکنید؛ چون عدم محافظت و رفتار ناشایست و اذیت کردن میان نزدیکان و خویشاوندان، درست و سزاوار نیست». و این درخواست، پاداش و مزد در برابر دعوت نیست، بلکه حقی شرعی به خاطر خویشاوندی است و هیچ عیب و ایرادی در مطالبه و درخواست آن نیست؛ زیرا درخواست حق، حق و درست است. همانا دوستی و علاقهي نزدیکی و صلهي رحم، بر نزدیکان و خویشاوندان واجب است که قریش این امر واجب را با رسول الله صلی الله علیه و سلم رعایت نکردند. استثنای موجود در این آیه، استثنای منقطع غیر متصل است؛ استثنای منقطع غیر متصل، استثنایی است که مستثنی جزو مستثنی منه نیست؛ مانند این آیه: { لا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا إِلا سَلامًا }(مریم / 62) که در این آیه، کلمهي «سلام» مستثنی است و در زیر کلمهي «لغو» که مستثنی منه است، داخل نمیگردد، معنای آیه این است که: آنان در بهشت گفتار پوچ و بیهودهای نمیشنوند، لیکن درود (یزدان و فرشتگان و صالحان) را میشنوند. همچنین در آیهي { قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى } کلمهي «المودة» در زیر کلمهي «أجر» قرار نمیگیرد. و معنای آیه این است: در برابر دعوت، پاداش و مزدی را از شما نمیخواهم، لیکن دوستی و مودت در خویشاوندی را از شما میخواهم؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و سلم در برابر دعوت پاداش و مزدی را نمیخواهد. این آیه معنای دقیقتر دیگری دارد که ابن عباسب از پیامبر صلی الله علیه و سلم روایت کرده که ایشان فرمودند: آیه به این معناست که پاداش و مزدی را از شما نمیخواهم مگر اينكه خداوند متعال را دوست بدارید و با اطاعت کردن از وی، به او نزدیک شوید. پس «مودت» در اینجا، مودت و دوستی خداوند عزوجل است و «القربی» به معنای نزدیکی به خدا از طریق اطاعت کردن از فرامین و دستورات اوست و آیهي دیگری این معنای دقیق را تأیید مینماید؛ آنجا که خداوند متعال میفرماید: { قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلا مَنْ شَاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلا (٥٧)} (فرقان / 57) «بگو: من در برابر ابلاغ این آئین هیچ گونه پاداشی از شما مطالبه نمیکنم. تنها پاداش من این است که کسی – اگر خواست – راه به سوی پروردگارش در پیش گیرد (و در مسیری که منتهی به رضا و رحمت و پاداش فراوان یزدان است گام بردارد)». زیرا دوستی و مودت خدا و تقرب به او، معنای کامل، در پیش گرفتن راه به سوی اوست. دروغ آشکار و بزرگ ابراهیم زنجانی میگوید: «در صحیح بخاری و صحیح مسلم و در مسند احمد بن حنبل از ابن عباس روایت شده که گوید: هنگامی که آیهي { قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى } نازل شد، صحابه گفتند: ای رسول خدا! نزدیکان تو چه کسانی هستند که دوستی آنها بر ما واجب است؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمودند: «علی و فاطمه و دو پسرش (حسن و حسین)»[25]. این دروغی زشت!! و ادعائی باطل و بیاساس است، چون این روایت در صحیح بخاری و صحیح مسلم و مسند احمد بن حنبل، وجود ندارد. بلکه آنچه در این زمینه در صحیح بخاری و مسند احمد وجود دارد، کاملاً خلاف آن است. و امام مسلم اصلاً در این موضوع چیزی نیاورده است. بخاری روایت کرده که ابن عباس، سخن سعید بن جبیر را دربارهي تفسیر آیه به نزدیکی خاندان محمد صلی الله علیه و سلم ، رد کرد و به او گفت: «همانا پیامبر صلی الله علیه و سلم با تمامی قبایل قریش ارتباط و همبستگی خویشاوندی داشت، آنگاه بر پیامبر صلی الله علیه و سلم نازل شد که تنها این را از شما میخواهم که رابطهي نزدیکی میان من و شما را برقرار سازید و آنرا حفظ نمائید». و احمد بن حنبل در مسند خود روایت نموده که «از ابن عباس راجع به آیهي { قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى }سؤال شد، سعید بن جبیر گفت: منظور نزدیکی خاندان محمد صلی الله علیه و سلم است. راوی گوید: ابن عباس (به سعید بن جبیر) گفت: عجله کردی، همانا رسول الله صلی الله علیه و سلم با تمامی قبایل قریش رابطهي نزدیکی و خویشاوندی داشت، پس پيامبر صلی الله علیه و سلم به آنان گفت که من چیزی از شما نمیخواهم مگر آنکه رابطهي نزدیکی و خویشاوندی میان من و شما را حفظ کنید و مد نظر داشته باشید». بخاری و مسلم و احمد تا این اندازه جاهل نیستند که چیزی را روایت کنند که از نظر عقلی و لغوی، مردود باشد! این آیه، از آیات مکی است و حسن و حسین – رضی الله عنهما – پس از هجرت در مدینه به دنیا آمدند. استعمال لفظ «القربی» و «القرابة» در خویشاوندان و نزدیکان، کار عوام است و فصیح نمیباشد، گفتنی است که این معنا در زبان قرآن، یا زبان پیامبر صلی الله علیه و سلم و یا زبان عموم صحابه نیامده است، زیرا آنان عرب اصیل بودند. و ظاهراً سعید بن جبیر -رحمه الله- این معنا را از جهت عجم بودنش آورده است. پس آورندهي این روایت، (و نسبت دادن آن به صحیحین و مسند احمد) دروغگو و ناداني است که نمیداند چگونه دروغ میگوید! نسبت دادن این روایت به منابعی که خالی از آن است از جانب عالمی که موصوف به «رکن اسلام و ستون علمای برجسته»[26] ميباشد، افترائی عظیم است که حتی در شأن عوام الناس هم نیست چه برسد به یک عالم. همانا عالمی مثل او که چنین جرأتی بر دروغ دارد، شایسته است که به «رکن دروغ و ستون دجالان» نامیده شود نه «رکن اسلام و ستون علمای برجسته». حجت بیپایه ابراهیم زنجانی میافزاید: «وجوب مودت و دوستی مستلزم وجوب اطاعت است، زیرا مودت تنها با عصمت واجب میگردد»[27]. این هم ادعائی محض است که ذرهای از علم بهره ندارد، پس مودت با عصمت به صورت وجوبی یا استحبابی چه رابطهای دارد؟ خداوند متعال میفرماید: {وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً } (روم / 21) «یکی از نشانههای (دال بر قدرت و عظمت) خدا این است که از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا در کنار آنان (در پرتو جاذبه و کشش قلبی) بیارامید، و در میان شما و ایشان مهر و محبت انداخت». پس شوهر، زنش را دوست دارد و زن هم شوهرش را دوست دارد و این دوستی هیچ ارتباطی با عصمت یا اطاعت محض ندارد، و یک دوست، رفیقش را دوست دارد و این دوستی هیچ ارتباطی با عصمت یا اطاعت محض از دستورات دیگری ندارد. در جای دیگر میفرماید: { عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً }(ممتحنه / 7) «امید است خدا میان شما و میان دشمنانتان (با توفیق دادن آنان به ایمان و پذیرش اسلام) پیوند محبت و دوستی برقرار سازد». همچنین میفرماید: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ }(ممتحنه / 1) «ای مؤمنان! دشمنان من و دشمنان خویش را به دوستی نگیرید. شما نسبت بدیشان محبت میکنید و مودت میورزید......». باز در جای دیگری میفرماید: {وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى }(مائده / 82) «(ای پیغمبر)! خواهی دید که مهربانترین مردم برای مؤمنان، کسانیاند که خود را مسیحی مینامند». آیهي هفتم { فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ (٦١)}(آل عمران / 61) «هر گاه بعد از علم و دانشی که (دربارهي مسیح) به تو رسیده است (باز) کسانی با تو به ستیز پرداختند، بدیشان بگو: بیائید ما و فرزندان خود را دعوت میکنیم و شما هم فرزندان خود را فرا خوانید، و ما خود را آماده میسازیم و شما هم خود را آماده سازید، سپس دست دعا به سوی خدا بر میداریم و نفرین خدا را برای دروغگویان تمنا مینمائیم». نخستین چیزی که استدلال به این آیه را برای امامت باطل میگرداند عبارت است از اینکه آیهی فوق صریح و روشن بر مقصود مورد نظر دلالت نمیکند، بلکه از متشابهات است که استدلال به متشابه نیز در اصول دین صحیح نمیباشد و باید نص محکمی وجود داشته باشد که صریح و روشن بر مقصود دلالت نماید. استدلال بر پایهی لفظ (وأنفسنا) بنیان شده است که مقتضی مساوات میان پیامبر صلی الله علیه و سلم و علی رضی الله عنه در ولایت عامه منهای نبوت میباشد، زیرا علی رضی الله عنه در اینجا به همان پیامبر تبدیل گشته است. این استنباط – در حالی که استنباط براي اثبات اصول دین هیچ اعتبار و ارزشی ندارد و نمیتوان بدان تکیه کرد – صحیح نیست، و دلیل عدم صحت این استنباط آن است که خداوند متعال همين لفظ را در مواردی استعمال کرده که مساوی نمیباشند. همچنان که در جایی میفرماید: { لَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرًا }(نور / 12) «چرا هنگامی که این تهمت را میشنیدید، نمیبایست مردان و زنان مؤمن نسبت به خود گمان نیک بودن و (پاکدامنی و پاکی) را نیندیشند...؟». که در اینجا مؤمنان در همه چیز برابر و مثل هم نیستند. یا در جای دیگری میفرماید: { وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ }(بقره / 84) «و (به یاد آورید) هنگامی را که از شما پیمان گرفتیم که خون یکدیگر را نریزید و همدیگر را از سرزمین و خانه و کاشانهي خوش بیرون نکنید». و اینان، مساوی و یکسان نبودند و هیچ کدام، نفس دیگری نبود. یا مانند این آیه که میفرماید: {وَلا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ }(حجرات / 11) «و همدیگر را طعنه نزنید و مورد عیبجوئی قرار ندهید». که این آیه هم مستلزم مساوات و برابری طعنه زننده با کسی نيست که مورد طعنه قرار گرفته. همچنین خداوند در جایی دیگر میفرماید: { يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا }(نساء / 1) «ای مردمان! از (خشم) پروردگارتان بپرهیزید. پروردگاری که شما را از یک انسان بیافرید و (سپس) همسرش را از نوع او آفرید». که مردمان همگی مساوی و برابر نیستند در حالی که از یک انسان آفریده شدهاند. و حواء مثل آدم نیست در حالی که از نفس آدم آفریده شده است. پس اگر علی رضی الله عنه از نفس محمد صلی الله علیه و سلم هم آفریده میشد، چنین چیزی مستلزم مساوات و برابری او با محمد صلی الله علیه و سلم نمیبود. از دیگر آیاتی که لفظ «نفس» در آنها به کار رفته و هیچ کدام مستلزم مساوات و برابری انسانها با هم نیستند، آیات زیر هستند: { لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولا مِنْ أَنْفُسِهِمْ }(آل عمران / 164) «یقیناً خداوند بر مؤمنان (صدر اسلام) منت نهاد و تفضل کرد بدآنگاه که در میانشان پیغمبری از جنس خودشان بر انگیخت....». { لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ }(توبه / 128) «بیگمان پیغمبری (محمد نام) از خود شما (انسانها) به سویتان آمده است....». { وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا }(روم / 21) «و یکی از نشانههای (دال بر قدرت و عظمت) خدا این است که از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا در کنار آنان (در پرتو جاذبه و کشش قلبی) بیارامید». کلمهي «نفس» موجود در آیات فوق، عام است که پیامبر صلی الله علیه و سلم و دیگر انسانها را در بر میگیرد. اگر لفظ را از محتوایش جدا کنیم و تفسیری لفظی و جامد از آن بکنیم، میگوییم: زن (حواء) از نفس شوهر (آدم) آفریده شده؛ بنابراین زن جزئی از شوهر است و جزء چیزی مساوات و برابری بیشتری با آن چیز دارد. بنابراین، فرمودهي خداوند متعال: {وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ}بر محتوا و مفهومش حمل میشود نه بر صرف لفظش و لفظ از نظر لغوی در هیچ حالی، به معنای مساوات و برابری نیست. و اگر جمعی به یک نفر از میان خود بگویند: «أنفسنا فداک» «جانمان فدایت باد»!، به ذهن احدی خطور نمیکند که آنان در همه چیز، مساوی و مثل هم هستند. خود علی رضی الله عنه برای اثبات امامت خود به این آیات استدلال ننمود. امامیه، تنها قول «معصوم» را به عنوان حجت قبول دارند و غیر از قول معصوم حجت دیگری را نمیپذیرند. پیامبر صلی الله علیه و سلم که همهي مسلمانان بر عصمتش اتفاق نظر دارند، قائل به چنین استنباطی (دلالت آیات فوق بر امامت)، نبوده و خود علی رضی الله عنه هم که امامیه قائل به عصمتش هستند، چنین چیزی را نگفته است. و گرنه علی اولین کسی میبود که بدان استدلال مینمود و با کسانی که قبل از او به خلافت رسیدند، بحث مینمود و آنان را متقاعد میکرد و با این آیه و دیگر آیات، بر آنان حجت و دلیل میآورد و 25 سال منتظر نمیشد تا از طریق بیعت به خلافت برسد، آنهم در حالی که به قبولی خلافت مجبور شده بود و میگفت: «دعونی والتمسوا غیری.... وأنا لکم وزیراً خیر لکم منی أمیراً»[28]: «مرا رها کنید و کس دیگری را خلیفه تعیین کنید... اگر من وزیر شما باشم بهتر از آن است که امیر و خلیفهي شما باشم». راستی چرا پیامبر صلی الله علیه و سلم این چهار نفر (علی و فاطمه و حسن و حسین رضی الله عنهم را برای مباهله انتخاب کرد؟ علت این امر خارج از موضوع «امامت» است، و گرنه اگر انتخاب این افراد برای مباهله از طرف پیامبر صلی الله علیه و سلم دلیل بر «امامت» میبود، بدون شک این امر مستلزم «امامت» فاطمهل بود. این در حالی است که امامیه قائل به امامت زنان نیستند. بنابراین، این آیه ربطی به امامت ندارد.
آیهي هشتم } وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (٣٣)}(زمر / 33) « كساني كه حقيقت و صداقت را با خود آوردهاند ( و از سوي خدا به مردمان ابلاغ كردهاند كه پيغمبرانند ) و كساني كه حقيقت و صداقت را باور داشتهاند ( و برابر آن رفتهاند كه مؤمنانند ) آنان پرهيزگاران واقعي هستند». این آیه دلیلی بر «امامت» شخصی علی رضی الله عنه و دیگر فرزندانش ندارد؛ چون لفظ آیه عام است و شامل همهي کسانی میگردد که دعوت پیامبر صلی الله علیه و سلم را لبیک گفتند و او را تصدیق نمودند که اینان از زمره پرهیزگاراناند و تنها مربوط به فرد معینی نیست. به علاوه در این آیه، عصمت برای کسانی که رسول الله صلی الله علیه و سلم را تصدیق نمودهاند، به شرط گرفته نشده است. چنین ادعایی قابل قبول نبوده و معقول هم نميباشد. آنچه که برای صحت و درستی استدلال به آیه جهت اثبات امامت لازم است، دو امر زیر است: 1ـ نص بر امامت عام. 2ـ نص بر امامت فرد یا افراد معینی. در آیهي فوق اثری از هیچ کدام از این دو امر نیست. از جمله چیزهایی که استدلال به آیهي فوق جهت اثبات امامت را باطل میسازد، روایتی است که ذهبی در کتاب المنتقی، ص 470 نقل نموده، که گوید: از ابوبکر بن عبدالعزیز، غلام خلال راجع به این آیه سؤال شد، او در جواب گفت: این آیه دربارهي ابوبکر رضی الله عنه نازل شد. سؤالکننده گفت: نخیر، بلکه دربارهي علی نازل شد. ابوبکر بن عبدالعزیز گفت: دنبالهي آیه را بخوان، او دنبالهي آیه را خواند تا به این قسمت رسید: { لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا }(زمر / 35) «خداوند (چنین تفضلی در حق ایشان میفرماید) تا بدترین کارهای ایشان را (چه برسد به لغزشهای ناچیزشان بزداید و) ببخشاید....». آنگاه ابوبکر بن عبدالعزیز به سؤالکننده گفت: علی از نظر شما معصوم و بیگناه است، پس چه چیزی از وی بخشوده میشود؟ پس سؤال کننده مات و مبهوت ماند. بنابراین، اعتقاد به اينكه آیهي فوق دربارهي علی نازل شده، عصمت و امامت علی را نقض میکند، زیرا این آیه در سیاق دیگر آیات وارد شده است: { وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (٣٣)لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذَلِكَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ (٣٤)لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَيَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ (٣٥)} (زمر / 33ـ35) «کسانی که حقیقت و صداقت را با خود آوردهاند (و از سوی خدا به مردمان ابلاغ کردهاند که پیغمبرانند) و کسانی که حقیقت و صداقت را باور داشتهاند (و برابر آن رفتهاند که مؤمنانند) آنان پرهیزگاران واقعی هستند. هر چه بخواهند برایشان در پیشگاه پروردگارشان آماده است. این، پاداش نیکوکاران است. خداوند (چنین تفضلی در حق ایشان میفرماید) تا بدترین کارهای ایشان را (چه برسد به لغزشهای ناچیزشان بزداید و) ببخشاید، و آنان را برابر نیکوترین کارهایشان پاداش عطاء نماید». اینجا دو احتمال است: اول اينكه یا علی رضی الله عنه مقصود آیه است که در این صورت، معصوم نیست و نمیتواند «امام» باشد. و یا علی مقصود آیه نیست که در این صورت، استدلال به این آیه برای اثبات امامت علی و دیگر ائمه باطل و نادرست است. به هر حال، آیهي فوق دلیل بر عدم عصمت علی است، زیرا بدون شک او مشمول حکم آیه است؛ زیرا او از جملهي کسانی است که دعوت رسول الله صلی الله علیه و سلم را لبیک گفته و او را تصدیق نموده است. و اینان (کسانی که پیامبر صلی الله علیه و سلم را تصدیق نموده و به او ایمان آوردهاند) کسانیاند که خداوند عزوجل خبر داده که گناهان و بدیهایی دارند که خداوند این گناهان را از آنان میبخشاید و آنان را مورد عفو و آمرزش قرار میدهد. بنابراین، همهشان از گناهان معصوم نیستند، که مطلوب همان است. همهي اینها این آیه را از محکم بودن به سوی متشابه خارج میسازد که استدلال به آیات متشابه در اصول جایز نیست. ارادهي خاص از لفظ عام، خلاف اصل و بیان است: شایان ذکر است که همهي آیاتی که شیعه جهت اثبات امامت علی رضی الله عنه بدانها استدلال میکنند، الفاظ آن آیات، عام هستند و منحصر به شخص معینی نیستند. اما شیعه این آیات را تنها بر شخص علی رضی الله عنه حمل میکنند در حالی که لفظ آنها، عام است! و این، خلاف قواعد زبان عربی است، به ویژه آنکه، قضیه، یک مسأله اصولی و اعتقادی است که اگر مقصود آیات، فرد خاصی است، باید به صراحت نامی از وی برده میشد و مقصود از او کاملاً معین و مشخص میبود. خداوند میفرماید: { إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا }(مائده / 55) «تنها خدا و پیغمبر او و مؤمنان یاور و دوست شمایند». در این آیه، لفظ {الَّذِينَ آمَنُوا }عام است و تنها خاص علی رضی الله عنه نیست. پس اختصاص دادن این لفظ به علی، خلاف قاعدهي زبان عربی و خلاف بلاغت و بیان ميباشد. اگر یکی بگوید: «اشتر لی قلماً»: «قلمی را برایم بخر» تو هم مداد را برایش بیاوری. اما او بگوید: «منظورم خودنویس بود»، در این صورت، بیانش قاصر است و منظورش را به طور کامل نرسانده است و اگر بگوید: «ادع لی رجلاً عربیاً»: «مردی عرب را به نزدم بیاور»، تو هم مردی سوریهای را به نزدش بیاوری. اما او بگوید: «منظورم فردی عراقی بود»، در این صورت، بیانش قاصر است و منظورش را به طور کامل نرسانده است. و چنین امری در شأن خداوند عزوجل نیست. پس اگر منظور خداوند از این آیه، تنها علی میبود، حتماً اسمش را ذکر میکرد؛ همچنان که اسم پیامبر صلی الله علیه و سلم را ذکر کرده زمانی که خواسته او را به عنوان پیامبر تعیین نماید. بقیهي آیات هم به همین صورتاند؛ مانند آیات زیر: { وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ }(زمر / 33) «کسانی که حقیقت و صداقت را (با خود) آوردهاند (و از سوی خدا به مردمان ابلاغ کردهاند که پیغمبراناند) و کسانی که حقیقت و صداقت را باور داشتهاند (و برابر آن رفته که مؤمنانند». { ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا }(فاطر/ 32) «(ما کتابهای پیشین را برای ملتهای گذشته فرستادیم و) سپس اين كتاب (قرآن) را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم». { وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا (٨) } (انسان / 8) «و خوراك را- به رغم دوست داشتنش- به بينوا و يتيم و اسير مىبخشند». { بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ }(مائده / 67) «ای فرستادهي (خدا، محمد مصطفی!) هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و کمال و بدون هیچ گونه خوف و هراسی، به مردم) برسان (و آنآنرا بدان دعوت کن)....». { وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ }(نساء / 115) «کسی که یا پیغمبر دشمنانگی کند، بعد از آنکه (راه) هدایت (از راه ضلالت برای او) روشن شده است، و (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد». { مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ }(انعام / 38) «در کتاب (لوح محفوظ) هیچ چیز را فرو گذار نکردهایم». {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (١١٩) }(توبه / 119) «ای مؤمنان از خدا بترسید و همگام با راستان باشید». {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ }(نساء / 59) «ای کسانی که ایمان آوردهاید، از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیغمبر (خدا، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم با تمسک به سنت او) اطاعت کنید، و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مادام که دادگر و حقگرا بوده و مجری احکام شریعت اسلام باشند». و دیگر آیات. همهي این آیات، عام هستند و اگر منظور خداوند از آنها، شخص معینی میبود و حال آنکه شخص معینی در این آیات نام برده نشده است، در آن صورت کلام خدا از بیان مقصود، قاصر و ناتوان بود و مقصود را به طور کامل بیان نکرده – خدا از آن پاک و منزه است – و این، محال است. آیهي نهم } وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا (٨) }(انسان / 8) ««و خوراك را- به رغم دوست داشتنش- به بينوا و يتيم و اسير مىبخشند». امامیه معتقدند، این آیه دربارهي علی و فاطمه رضی الله عنهما و خدمتگارشان «فضه» نازل شده که اگر خداوند عزوجل حسن و حسین را از بیماری شفا دهد، سه روز روزه خواهند گرفت... تا آخر ماجرا[29]. خود این روایت استدلال به آیهي فوق جهت اثبات امامت را نقض میکند، چون اگر چنین میبود، باید فاطمهل و بلکه خادمهاش «فضه»، امام میبودند و کسی قائل به این نیست. این آیه – همان طور که میبینی عام است و اختصاص به شخص معینی ندارد و اگر خاص کسی هم میبود، تنها بر فضیلت آن فرد خاص دلالت میکرد، و صرف فضیلت، بر «امامت» دلالت نمیکند و گرنه هر فاضلی، امام بود. یک قاعدهي اصولی هست که میگوید: «العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب» «معیار و اعتبار، عام بودن لفظ است نه خاص بودن سبب». پس حتی اگر این آیه به خاطر سببی که امامیه ذکر کردهاند، نازل میشد، در آن صورت هم، عام است و شامل آنان و غیر آنان میگردد. اكنون که آن روایت جعلی و موضوع است، وضعیت چگونه باید باشد؟ ابن جوزی در کتاب «الموضوعات»، موضوع بودن روایت مذکور را بیان کرده است. این آیه – به هر حال – برای دلالت بر امامت، نص صریح و حتی متشابه نیست؛ از اینرو استدلال بدان برای اثبات امامت درست نميباشد. آیهي دهم { ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا }(فاطر / 32) «ما کتابهای پیشین را برای ملتهای گذشته فرستادیم و) سپس این کتاب (قرآن) را به بندگان برگزیدهي خود (یعنی امت محمدی) به ميراث داديم». در این آیه چیزی نیست مگر آنکه خداوند متعال، قرآنرا به این امت عطاء کرده؛ امتی که خداوند آنان را برگزیده است، همان طور که میفرماید: { كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ }(آل عمران / 110) «شما بهترین امتی هستید که به سود انسآنها آفریده شدهاید....». و در جای دیگر میفرماید: { وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا }(بقره / 143) «و بیگمان شما را ملت میانهروی کردهایم (نه در دین افراط و غلوی میورزید، و نه در آن تفریط و تعطیلی میشناسید. حق روح و حق جسم را مراعات میدارید و آمیزهای از حیوان و فرشتهاید)....». لفظ «الذین» عام است و اختصاص به فرد یا افراد خاصی ندارد و آنچه ما در اینجا بدان نیاز داریم، لفظ خاصی است که با مطلوب و مقصود خاص، یعنی امامت علی و فرزندانش مناسبت داشته باشد. اما لفظ در اینجا لفظ خاص، نیست و اطلاق لفظ عام همراه با ارادهي خاص، با فصاحت و بلاغت تناقض دارد. بنابراین حجتی در این آیه جهت اثبات امامت، وجود ندارد. گذشته از این، آیهي فوق دنبالهای دارد و آن، این است که: {فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ }(فاطر / 32) «برخی از آنان در حقّ خود ستمگر است و گروهی از ایشان میانهروند، و دستهای از ایشان در پرتو توفیقات الهی در انجام نیکیها پیشتازند». یعنی از میان این امت، دستهای به خویشتن ستم میکنند و دستهای میانهروند که واجبات را انجام میدهند و از کارهای حرام دوری میکنند، و دستهي سوم، که در انجام نیکیها پیشتازند، هم واجبات و هم مستحبات را انجام میدهند، و از کارهای حرام و شبهات و کارهای مکروه دوری میکنند. پس اگر این آیه دربارهي امامان نازل شده باشد، آن موقع عدهای از آنان به خویشتن ستم میکنند و این با شرط عصمتشان تناقض دارد؛ از این رو استدلال به آن، جهت اثبات امامت، باطل میگردد. اگر بگویند: ضمیر در کلمهي «منهم» به «عبادنا» بر میگردد، در جواب گوییم: این امر شبهه و احتمال است، و آنچه ما در اینجا بدان احتیاج داریم قطع و یقین است؛ زیرا اصول اعتقادی، ظن و گمان و احتمال را نمیپذیرد. یقین هم در اینجا حاصل نیست، از این رو استدلال به آن باطل و بیاساس است. تازه علاوه بر قطع و یقین، باید امر دیگری را اثبات نمایند و آن، اینکه «اصطفاء» (برگزیدن) تنها به معنای «امامت» است و لا غیر. اما استعمال لفظ «اصطفاء» در غیر امامان بنا به اتفاق همه – اعم از شیعه و سنی – این امر را باطل میسازد. از جمله آیاتی که بنا به اتفاق همه، لفظ «اصطفاء» در غیر امامان به کار رفته، آیات زیر هستند: {يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ (٤٢) }(آل عمران / 42) «ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاکیزهات داشته است، و تو را بر همهي زنان جهان برتری داده است». مریم، زن است و امامت زنان از نظر امامیه، ممنوع و غیرجایز میباشد. ـ خداوند متعال دربارهي طالوت میفرماید: { إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ }(بقره / 247) «خداوند او را بر شما برگزیده است». و طالوت، امامی معصوم نبود. همانا امام، پیامبر خدا، یوشع علیه السلام بود، کسی که خداوند دربارهاش میفرماید: {أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلإ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلا قَلِيلا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (٢٤٦)وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا }(بقره/ 246ـ247) «آیا آگاهی از (داستان شگفت) جماعتی از بنی اسرائیل که بعد از موسی میزیستند و در آن وقت به پیغمبر خود گفتند: شاهی برای ما انتخاب کن تا (تحت فرماندهی او) در راه خدا جنگ کنیم... تا آنجا که میفرماید: و پیغمبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را برای زمامداری شما مقرر کرده است». بنابراین، «اصطفاء» به معنای اختیار کردن و برگزیدن است، و شرط عصمت از آن لازم نمیآید. همان طور که خداوند متعال میفرماید: { أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِنَاثًا }(اسراء / 40) «ای کسانی که میگویید: فرشتگان دختران خدایند)، آيا پروردگارتان [با ترجيح دادن شما بر خود] شما را به [دارا بودن] پسران، برگزيده و براى خود از فرشتگان، دخترانى برگرفته؟». در جای دیگری میفرماید: {أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِينَ (١٥٣)مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (١٥٤) }(صافات / 153ـ154) «آیا خدا دختران را بر پسران ترجیح داده است (در صورتی که به گمان شما پسران از دختران بهترند؟ تازه اگر برابر اندیشهي تباه شما هم بود، میبایست خدا پسران را نصیب خود کند نه دختران را). چه چیزتان شده است، چگونه داوری میکنید؟ (هیچ میفهمید چه میگوئید)». گذشته از همهي اینها، باید به طور قطع اثبات کنند که مقصود آیهي { ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا }امامان دوازدهگانه است. که این هم غیر قابل اثبات است و اثری از آن نیست. آیهي یازدهم } يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (١١٩)}(توبه / 119) «ای مؤمنان، از خدا بترسید و همگام با راستان باشید». در این آیه چیزی نیست مگر دستور به اينكه انسان مؤمن همراه و همگام با راستان باشد: در صدق و راستی و درستیشان، در محبت و دوستی و پیرویشان. همانطور که در مقابل، از دروغ و همراهی دروغگویان نهی کرده است. بنابراین، آیهي فوق عام است و شامل همهي صادقان و راستان میگردد و دلیلی بر ارادهي فرد یا افرادی خاص از آن وجود ندارد، از این رو استدلال به آن، استدلال به متشابه آیه است که این امر در اصول، جایز نیست. سبب نزول آیه ـ همانطور که از سیاق آیه بر میآید و بخاری هم آنرا روایت کرده است ـ نرفتن سه تن از صحابه به غزوهي تبوک میباشد. این سه نفر عبارت بودند از: کعب بن مالک، هلال بن امیه و مراره بن ربیع. آنان با رسول الله صلی الله علیه و سلم راست گفتند، چون وقتی پیامبر صلی الله علیه و سلم از غزوه برگشت، ایشان عذر نیاوردند بلکه به تقصیر و کوتاهیشان اعتراف نمودند و گفتند که هیچ عذری برای نرفتن به غزوه نداشتند. پیامبر صلی الله علیه و سلم هم تکلیفشان را به خدا واگذار کرد، تا اينكه توبهي این افراد از طرف خداوند نازل شد، آنجا که میفرماید: { لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالأنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (١١٧)وَعَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (١١٨)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (١١٩)}(توبه / 117ـ119) «خداوند توبهي پیغمبر صلی الله علیه و سلم (از اجازه دادن منافقان به عدم شرکت در جهاد) و توبهي مهاجرین و انصار (از لغزشهای جنگ تبوک، مثل کندی و سستی اراده و اندیشه بد به دل راه دادن و آهنگ و بازگشت از نیمهي راه جهاد) را پذیرفت. مهاجرین و انصاری که در روزگار سختی (با وجود گرمای زیاد، کمی وسیلهي سواری و زاد، فصل درو و چیدن محصول خود) از پیغمبر پیروی کردند (و همراه او رهسپار جنگ تبوک شدند) بعد از آنکه دلهای دستهای از آنان اندکی مانده بود که (از حق به سوی باطل) منحرف شود. (در این حال) باز هم خداوند توبهي آنآنرا پذیرفت؛ چرا که او بسیار رئوف و مهربان است. خداوند توبهي آن سه نفری را هم میپذیرد که (بی هیچ حکمی به آینده) واگذار شدند (و پیغمبر و مؤمنان و خانوادهي خودشان با ایشان سخن نگفتند و از آنان دوری جستند) تا بدانجا که (ناراحتی ایشان به حدی رسید که) زمین با همهي فراخی، بر آنان تنگ شد، و دلشان به هم آمد و (جانشان به لب رسید. هم مردم ازآنان بیزار و هم خودشان از خود بیزار شدند. بالاخره) دانستند که هیچ پناهگاهی از (دست خشم) خدا جز برگشت به خدا (با استغفار از او و پناه بردن بدو) وجود ندارد (چرا که پناه بیپناهان او است و بس). آنگاه خدا (به نظر مرحمت در ایشان نگریست و) بدیشان پیغام توبه داد تا توبه کنند (و آنان هم توبه کردند و خدا هم توبهي ایشان را پذیرفت). بیگمان خدا بسیار توبهپذیر و مهربان است. ای مؤمنان! از خدا بترسید و همگام با راستان باشید». یعنی شما هم صادقان و راستان باشید همانند این کسانی که صدق و راستیشان، آنان را نجات داد. پس «امامت» چه ربطی به موضوع فوق دارد؟ اگر میخواهی به حق برسی، باید گفت که لقب «صادقین» در قرآن، عَلَم و صفت برجستهي مهاجرین است؛ خداوند متعال میفرماید: { لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (٨)}(حشر / 8) «همچنین غنائم از آن فقرای مهاجرینی است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدهاند. آن کسانی که فضل خدا و خوشنودی او را میخواهند، و خدا و پیغمبرش را یاری میدهند. اینان راستانند». پس مهاجرین، همان راستانند و خدا به ما دستور داده که از لحاظ محبت و دوستی و یاری و پیروی، همراه آنان باشیم. اما امامیه مخالف همهي اینها هستند و اولین مخالفتشان، دشمنی با صحابه و سب و ناسزاگویی در حق آنان است. قواعدی جعلي زنجانی - رکن اسلام و ستون علمای برجسته!- در تعلیق بر آیهي {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ }و در صدد استدلال بدان میگوید: در اینجا منظور از «صادق» هر صادق و راستگویی نیست و گرنه این امر مستلزم وجوب متابعت و پیروی از هر کسی است که حتی یک بار هم راست گفته باشد و این بنا به اتفاق همه باطل است!!! همانا این قاعدهای که آقای زنجانی بدان استناد مینماید و آن، لزوم متابعت و پیروی از هر کسی است که حتی یک بار هم راست گفته باشد با این اعتبار که این یک بار راست گفتن صفت صدق و راستی را به آن شخص داده است، شایسته است که ـ آن و دیگر قواعد زنجانی ـ به «قواعدی جعلي» نامگذاری شود؛ چون او زمانی که هیچ چارهای ندارد و به بن بستی رسیده که راه فراری ندارد، سخن دیگری را از خودش اختراع کرده و بعداً آنرا به عنوان قاعدهای درآورده تا براساس آن، آنچه را که میخواهد بگوید و بدان رسد. وگرنه این قاعده را از کجا آورده؟ از چه زبانی؟ و چه کسی آنرا گفته است؟ در کدام کتاب؟ و کدام عقل آنرا قبول میکند؟ همانا این قاعده از باطلترین امور باطل است، زیرا به کسی که فقط یک بار راست گفته، صادق و راستگو نمیگویند، بلکه او دروغگوترین دروغگویان است، چون ابلیس ملعون و مسیلمه کذاب وعلمای بد، بارها و بارها راست گفتهاند. مثلاً ابلیس میگوید: { إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ } (حشر / 16) «من از پروردگار جهانیان میترسم». و در روز قیامت میگوید: { وَمَا كَانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي }(ابراهیم / 22) «و من بر شما هیچ تسلطی نداشتم (و کاری نکردم) جز اينكه شما را دعوت (به گناه و گمراهی) نمودم و شما هم (گول وسوسهي مرا خوردید و) دعوتم را پذیرفتید». مسلماً یک راستگو، زمانی صادق و راستگو نامیده میشود که صدق و راستی آنچنان بر او غلبه نماید که دروغ از وی صادر نشود. وگرنه کسی که دروغش بیشتر از راستیاش باشد، کذاب و دروغگو نامیده میشود هر چند راستیاش هم زیاد باشد. آیه دوازدهم { فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ}(انبیاء / 7) «از (اهل علم و) آشنایان (به کتابهای آسمانی بپرسید) اگر (این) را نمیدانید». اولین چیزی که استدلال به این آیه جهت اثبات امامت را باطل میسازد ـ جدای از اينكه فاقد شروط استدلال در مسایل اصولی است ـ آن است که اگر این آیه دلیلی بر امامت باشد، آن موقع ائمه و پیشوایان ما، علمای یهودی و مسیحی میباشند. این امر با خواندن این آیه از همان ابتدایش آشکار میگردد: { وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلا رِجَالا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (٧) } (انبیاء / 7) «(تنها تو نیستی که پیغمبری، و در عین حال انسان. بلکه) پیش از تو جز مردانی را برنینگیختهایم که بدیشان (دین آسمانی را) وحی کردهایم. از (اهل علم و) آشنایان به کتابهای آسمانی بپرسید اگر (این) را نمیدانید». یعنی از اهل علم و آشنایان به کتابهای آسمانی بپرسید: آیا ما فرشتگان یا موجود دیگری غیر از مردان را به سوی آنان روانه کردیم؟ سپس در ادامه میفرماید: { وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ (٨) } (انبیاء / 8) «ما پیغمبران را به صورت کالبدهائی که غذا نخورند نیافریدهایم (بلکه آنان انسان بوده و همچون انسان های دیگر خوردهاند و نوشیدهاند و زندگی کردهاند و مردهاند) و عمر جاویدان هم نداشتهاند». این همانند آیهي دیگر است که خداوند میفرماید: {فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكَ }(یونس / 94) «اگر دربارهي چیزی که (از قصص موسی و فرعون و بنی اسرائیل) بر تو نازل شده است، در شک و تردید هستی، از کسانی سئوال کن که قبل از تو (اهل کتاب بودهاند و) کتابهای آسمانی را میخواندهاند». آیهای که به مراجعه به علمای اهل کتابهای آسمانی (علمای یهودی و مسیحی) جهت پرسیدن از آنان ـ در صورت وجود اشکال و تردید ـ دستور میدهد. كه در واقع اهل علم، همهي فقهاء ميباشند. گذشته از آن، منحصر کردن سئوال فقط به «امام معصوم»، مستلزم جایز نبودن سئوال از فقهای امامیه است؛ زیرا آنان معصوم نیستند، پس قضیه از دو حال خارج نیست: 1ـ یا باید فقهای امامیه سکوت اختیار کنند و چیزی نگویند تا «معصوم» ظهور پیدا میکند و آن وقت از او بپرسیم. 2ـ و یا پرسیدن از غیر معصوم هم جایز است؛ بنابراین استدلال به این آیه برای اثبات امامت، باطل میگردد. این آیه پیامبر صلی الله علیه و سلم را راهنمایی میکند تا از علمای اهل کتاب بپرسد، درجالي كه آنان هم نه معصوماند و نه امام. پس هیچ دلیلی برای اثبات امامت در اینجا وجود ندارد. بلکه در آن فایدهي بزرگی وجود دارد و آن هم، راهنمایی فرد عالمتر به پرسیدن از کسی که علم کمتری دارد در صورتی که عاملی باشد تا وی را وادار به این کار بکند. عدهي زیادی از مفسرین امامیه از قبیل محمد جواد مغنیه و طباطبائی نیز چنین معنایی را از این آیه استنباط نمودهاند. محمدجواد مغنیه در تفسیر آیهي فوق میگوید: «مراد از اهل ذکر، علمای منصف است؛ خواه از اهل کتاب باشند و خواه از غیر اهل کتاب. و معنی آیه این است: ای مشرکان! اگر از قول ما که میگوییم همهي پیامبران بشرند، در شک و تردید هستید، از اهل علم و آشنایان به کتابهای آسمانی بپرسید که برایتان خبر بدهند که همهي پیامبران بشرند»[30]. طباطبائی در تفسیر آیه پس از آنکه چندین قول را در این باره میآورد، میگوید: «به هر حال، این آیه ارشادی است به سوی یک اصل عام و عقلانی، و آن هم وجوب مراجعهي شخص جاهل به علماء و متخصصان میباشد»[31]. در نتیجه، این آیه ـ در بهترین حالش به نسبت امامیه ـ متشابه و ظنی الدلاله است و احتمال هر دو معنا (معنای مزعوم امامیه که میگویند اهل ذکر، منظور امامان معصوم است، و معنای واقعی آیه که بیان کردیم) را دارد؛ از این رو صلاحیت استدلال به آن برای مقصود (اثبات امامت) را ندارد؛ زیرا یک دلیل هرگاه محتمل چند معنا باشد، استدلال به آن باطل میگردد. آیات دیگری که امامیه جهت اثبات امامت بدان استدلال نمودهاند 1- { سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ (١)لِلْكَافِرينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ (٢) }(المعارج / 1ـ2) «خواستاری (از روی تمسخر) درخواست عذابی کرد که به وقوع میپیوندد. (این عذاب) گریبانگیر کافران میگردد، و هیچ کس نمیتواند آنرا از ایشان باز دارد». همانا این نوع استدلال آن قدر احمقانه است که بايد کنار زده شود و اصلاً نقل نگردد؛ چون چیزی در این آیه نیست جز اينكه خداوند متعال خبر میدهد که درخواست کنندهای از روی تمسخر، درخواست فرودآمدن عذاب میکند. این چه ربطی به امامت دارد؟ چه رسد به امامت شخصی معینی. امامیه به خاطر اينكه استدلال به این آیه جهت اثبات امامت را توجیه کنند، روایتی را وضع نمودهاند که مفادش چنین است: مردی که حارث بن نعمان فهری نام داشت به کار پیامبر صلی الله علیه و سلم که در غدیر خم، علی را به عنوان امام و امیر مؤمنان تعیین نمود، اعتراض وارد نمود و دعا کرد: «خدایا، اگر انتخاب علی به عنوان امام و امیرمؤمنان از جانب تو حق است، پس سنگ را از آسمان بر ما بباران، یا ما را دچار عذابی دردناک گردان». آنگاه خدا سنگی را به سوی او پرتاب نمود و او را کشت و به سبب آن، این آیه را نازل فرمود: {سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ}. این، روایتی است دروغ و ساختگی. اولین دلیل بر دروغ بودنش آن است که «روایت غدیر» مدنی است و در اواخر حیات پیامبر صلی الله علیه و سلم روی داده، اما سورهي معارج، مکی است و از اولین سورههایی ميباشد که بر پیامبر صلی الله علیه و سلم نازل شده است. پس چگونه میتوان این دو را با هم جمع و سازگار نمود؟ 2- { وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا (١١٥) }(نساء / 115) «کسی که با پیغمبر صلی الله علیه و سلم دشمنانگی کند، بعد از آنکه (راه) هدایت (از راه ضلالت برای او) روشن شده است، و (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که (به دوزخ منتهی میشود و) دوستش داشته است رهنمود میگردانیم (و با همان کافرانی همدم مینمائیم که ایشان را به دوستی گرفته است) و به دوزخش داخل میگردانیم و با آن میسوزانیم، و دوزخ چه بد جایگاهی است.!» در این آیه ـ همان طور که ملاحظه میکنید ـ هیچ تصریح و اشارهای به قضیهي امامت عام و امامت فرد خاصی نشده است. این آیه دربردارندهي سرزنش و تهدید کسانی است که آگاهانه با پیامبر صلی الله علیه و سلم مخالفت میورزند و از غیر راه مؤمنان پیروی میکنند. و لفظ «المؤمنین» عام است، ولی امامت، معنايی خاص است و ارادهي خاص با لفظ عام، قصور و ناتوانی در بیان مقصود است که این امر در شأن کلام پروردگار ناروا ميباشد. بنابراین، آیهي مذکور در مسألهي امامت، صریح و محکم نیست، از این رو حجت و دلیلی برای اثبات امامت ندارد. مؤمنان در زمان نزول این آیه، مهاجرین و انصار بودند. بنابراین، اتباع و پیرویای که در آیه بدان امر شده، مربوط به مهاجرین و انصار است؛ همچنان که خدای متعال میفرماید: { وَالسَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ...}(التوبه / 100) «پیشگامان نخستین مهاجران و انصار، و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند...». و شگفت آن است که امامیه اولین مخالفان مهاجرین و انصارند، بلکه حتی سب و لعن و ناسزاگویی به آنان و مخالفت با آنان را به عنوان تکلیف دینی خود قلمداد میکنند. همهي این امر (اتباع نیک از مهاجرین و انصار) در نهج البلاغه به طور واضح و روشن از حضرت علی رضی الله عنه آمده، آنجا که میگوید: «همانا شوری از آنِ مهاجرین و انصار است، پس اگر ایشان کسی را به عنوان امام و خلیفه تعیین نمایند و بر آن اجماع بکنند، خداوند به این کار راضی است. اگر خلیفه از فرمان آنان بیرون رفت و مرتکب کار ناشایست یا بدعت شد، آنان باید وی را به مسیر هدایت و راه راست و فرمانبرداری از شوری بازگردانند. اگر آن خلیفه با وجود آن بر بدعت و کج روی و نافرمانی از شوری اصرار ورزید، آنان با وی به خاطر (پیروی از غیر راه مؤمنان) پیکار و مبارزه میکنند و آن موقع خدا، او را به همان جهتی که (به دوزخ منتهی میشود و) دوستش داشته است رهنمود میگرداند»[32]. این فرمایش حضرت علی رضی الله عنهم ، مخالف گفتهها و اعتقادات امامیه و موافق گفتهها و اعتقادات ماست. همچنین امامیه برای اثبات امامت به آیات دیگری استدلال نمودهاند که اگر من شخصاً در ضمن دلایل قرآنی بر قضیهي امامت، آنرا نمیخواندم، اصلاً باور نمیکردم که کسی تا این حد احمقانه و کودکانه استدلال نماید. از جملهي این آیات، این فرمودهي الهی است: 3- { مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ }(احزاب / 23) «در میان مؤمنان مردانی هستند که با خدا راست بودهاند در پیمانی که با او بستهاند. برخی پیمان خود را به سر بردهاند (و شربت شهادت سر کشیدهاند) و برخی نیز در انتظارند (تا که توفیق رفیق میگردد و جآنرا به جان آفرین تسلیم خواهند کرد)». حداقل چیزی که در بطلان استدلال به این آیه جهت اثبات امامت میتوان گفت این است که آخر آیه استدلال به اول آیه را رد میکند. اگر مردانی که با خدا راست بودهاند، «امامان معصوم» هستند، اما خداوند در دنباله میفرماید: {فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ} یعنی وفات یافتهاند. در این صورت امامانی که قبل از نزول این آیه وفات یافتهاند چه کسانی بودهاند؟! یکی دیگر از این آیات، این فرمودهي خداوند است: 4- {وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ (١٧٢) }(اعراف / 172) « ( اي پيغمبر ! براي مردم بيان كن ) هنگامي را كه پروردگارت فرزندان آدم را از پشت آدميزادگان ( در طول اعصار و قرون ) پديدار كرد و ( عقل و ادراك بدانان داد تا عجائب و غرائب گيتي را دريابند و از روي قوانين و سنن منظّم و شگفتانگيز هستي ، خداي خود را بشناسند و بالاخره با خواندن دلائل شناخت يزدان در كتاب باز و گسترده جهان ، انگار خداوند سبحان ) ايشان را بر خودشان گواه گرفته است ( و خطاب بدانان فرموده است ) كه : آيا من پروردگار شما نيستم ؟ آنان ( هم به زبان حال پاسخ داده و ) گفتهاند : آري ! گواهي ميدهيم ( توئي خالق باري . ما دلائل و براهين جهان را موجب اقرار و اعتراف شما مردمان كردهايم ) تا روز قيامت نگوئيد ما از اين ( امر خداشناسي و يكتاپرستي ) غافل و بيخبر بودهايم». در این آیه چیزی جز شهادت و گواهی برای ربوبیت و یگانگی خداوند وجود ندارد، پس «امامت» کجاست؟ مگر اينكه گفته شود: این آیه تحریف شده است، همان طور که کلینی از جابر از ابوجعفر علیه السلام روایت میکند که جابر گوید، به ابوجعفر گفتم: چرا به علی علیه السلام ، امیرالمؤمنین میگویند؟ گفت: خدا او را «امیرالمؤمنین» نام نهاده است. همان طور که در قرآن فرموده است: {وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ وأن محمداً رسولی وأن علیاً أمیرالمؤمنین}[33]. یعنی از نظر کلینی این قسمت اخیر جزو آیه بوده و تحریف شده است، که معنی قسمت اخیر این است: «(و آنانرا بر خودشان گواه گرفته است که) آیا محمد صلی الله علیه و سلم ، فرستادهي خدا و علی رضی الله عنه ، امیرمؤمنان نیست؟». این کفر است پناه به خدا! یکی دیگر از آیاتی که شیعه برای اثبات امامت بدان استدلال نمودهاند، این آیه است: 5- { وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ (٢٤) }(صافات / 24) «آنان را نگه دارید که باید بازپرسی شوند (و از عقائد و اعمالشان پرسیده شود)». و دیگر آیات که همگی به خاطر عاجز بودن بر آوردن دلیل محکم بر اثبات امامت و در واقع به خاطر نبودن دلیل است وگرنه ناچار به آوردن چنین آیاتی نمیبودند. بدین صورت روشن و آشکار گردید که دلیل معتبری در قرآن بجز آیات متشابه بر مسأله امامت وجود ندارد و پیروی از آیات متشابه و آوردن آن به عنوان دلیل، کار منحرفان و کجروان و بیماردلان است؛ همچنان که خداوند متعال میفرماید: {هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ }(آلعمران / 7) «اوست که این کتاب (قرآن) را بر تو نازل کرده است؛ بخشی از آن، آیههای «محکمات» است (و معانی مشخص و اهداف روشنی دارند و) آنها اصل و اساس این کتاب هستند، و بخشی از آن آیههای «متشابهات» است، (و معانی کاملاً واضح و روشنی ندارند و احتمالات مختلفی در آنها میرود). اما کسانی که در دلهایشان کژی است (و گریز از حق، زوایای وجودشآنرا فرا گرفته است) برای فتنهانگیزی و تأویل (نادرست) به دنبال متشابهات میافتند». نگاهی به روایات آنچه برای ما مانده، سخن نهایی دربارهي روایات است تا کیفیت و چگونگی استدلال به آنها جهت اثبات امامت را روشن و آشکار سازم تا اينكه میزان ارزش استدلالی روایاتی که امامیه بدانها استدلال نمودهاند، برای خواننده روشن گردد. از میان این روایات، روایت «غدیر» را به عنوان نمونه که دیگر روایات بر آن قیاس میشوند، به خاطر شهرتش و فراوانی استدلال به آن، انتخاب نمودم. مطلب اول: حقایق و نمونههایی از روایات شیعه آنچه در زیر میآید، خلاصهای از حقایق و نکات مهم دربارهي روایات شیعه است که قبل از نقد و بررسی روایت «غدیر»، آنها را بیان میکنم: الف- امامیه به خاطر عدم دلالت آیات بر مسألهي امامت، به ناچار روایاتی را جعل کردهاند. آنگاه که امامیه از یافتن حتی یک آیه نوميد شدند که نامی از امام به میان آورده باشد و به صراحت و روشنی هرگونه شکی را از بین ببرد و طرف مقابل را اقناع سازد مانند فرمودهي خداوند دربارهي فرستادهاش که محمد صلی الله علیه و سلم نام دارد:{ مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ}[34]، یا مانند مسألهي نماز که به صراحت میفرماید:{ أَقِمِ الصَّلاةَ }[35]، یا مانند نهی از رباخواری که به صراحت میفرماید:{ وَحَرَّمَ الرِّبَا}[36] و یا مانند نهی از نزدیکی با زن حائضه که به صراحت هر چه بیشتر میفرماید:{ فَاعْتَزِلُواْ النِّسَاء فِي الْمَحِيضِ}[37]، آنگاه ناچاراً به جعل روایات به میل خود روی آوردند. از جملهي این روایات ساختگی، روایات مربوط به تفسیر آیات قرآنی به میل خودشان، میباشد. برخی دیگر از این روایات ساختگی، روایاتی هستند که ائمه را به منزلهي رسول خدا صلی الله علیه و سلم قلمداد میکنند. و برخی دیگر روایاتی هستند که آنها را به منزلهي خدا قرار میدهند. اگر قضیهي امامت آنطور که ادعا میکنند، حقیقت میداشت، در قرآن «امام» به صراحت ذکر میشد. آیا امام با این منزلت و اهمیت فراوانی که دارد، استحقاق آنرا ندارد که خداوند حتی با یک آیهي صریح که سینهها را شفا دهد و دلهای زخمی را مرهم سازد و شک و شبهه را از بین برد و درون را راحت گرداند، نامی از او را به میان آورد. همانا این امر به وضوح هر چه بیشتر، دروغ بودن آن روایات را نشان میدهند[38]. ب- دلایلی که امامیه برای اثبات «امامت» آوردهاند یا آیاتی هستند که در مسألهي امامت صریح نیستند و يا روایات غیر صحیح و ساختگیای ميباشند که در موضوع «امامت» صریح هستند. از جمله مسایلی که باید در نظر داشت، اینکه همهي آیاتی که امامیه برای اثبات امامت بدانها استدلال میکنند، در دلالت بر قضیهي «امامت» صریح نميباشند؛ برخلاف آن، روایاتی که در این باب آوردهاند، همهي آنها در دلالت بر قضیهي «امامت» صریح هستند. راز این امر چیست؟ در مقابل آن میبینیم که تمامی آیاتی که دربارهي اصول و پایههای ثابت دین وارد شدهاند، همگی صریحالدلاله، معانی مشخص و اهداف روشنی دارند که نیاز به توضیح و تبیین ندارند و اگر چند روایتی در این زمینه باشد، چیزی را به اصول و مبانی دین نمیافزایند به گونهای که اصلی از اصول دین را اثبات نمایند تا آنرا توضیح دهند؛ بلکه تنها مؤید اصول دین هستند یا فروع اصول دین را توضيح میدهند و بس. اما این امر را در اصولی که ویژهي امامیه است، نمیبینیم. روایات امامیه تنها در تأیید و توضیح آیاتی که به صراحت دربارهي اصول آمدهاند، منحصر نمیشوند، بلکه در راستای توجیه و تحریف آیات بنیان شدهاند، گویی روایت به آیه میگوید: چنین بگو؛ این را بر زبان بیاور؛ منظور تو این است و میخواهی این را برسانی و... همانند مردی که ادعای بزرگی میکند و زمانی که از وی خواسته میشود تا برای اثبات ادعایش شاهدان عادل بیاورد تا بر آنچه میگوید، گواهی دهند، آن موقع شاهد از اموری سخن میگوید که ربطی به ادعای مدعی ندارد؛ اما فرد مدعی سخنانی را به شاهد القا میکند و از وی میخواهد که: چنین بگو، این را بر زبان بیاور. و هرگاه خلاف آنرا بگوید رو به حاضرین میکند و میگوید: منظورش این است و میخواهد فلان مطلب را برساند و سخنش معنایی پوشیده دارد که شما آنرا درک نمیکنید و جز خدا و راسخان و ثابت قدمان در دانش آنرا نمیدانند و شما راسخ و ثابت قدم در دانش نیستید. پس آنچه را که میگوید، برایتان توضیح میدهم! این از جمله چیزهایی است که موجب میشود هر عاقل اندیشمندی دربارهي این روایات دچار شک و تردید شود تا بالاخره یقین حاصل میکند که این روایت صرفاً به خاطر توجیه آیات و به زبان آوردن آنها راجع به معانی و اهدافی که آرزو میکنند، ساخته شدهاند، وگرنه چیزی (مربوط به اصول دین) که آیهي قرآن از آن سکوت نموده، روایت نمیتواند آنرا بگوید. گاهی به روایاتی استناد میکنند که از لحاظ سند صحیحاند اما ـ همانند آیات ـ در موضوع امامت صریح نیستند. به همین خاطر مطالبی را به آن افزودهاند و گاهی بخشهایی را از آن حذف کردهاند (مانند روایت غدیر خم) تا به اهداف و امیال خود برسند. در حقیقت امامیه ـ به مقتضای اصولشان ـ در اثبات اصول به آیات و روایات تکیه نمیکنند، بلکه «عقل» ـ یعنی رأی و اجتهاد ـ را به عنوان اساس و پایهای قرار دادهاند که اصولشان را بر آن بنا میکنند. این بدان سبب است که علما ـ کسانی که حقایق و اسرار مسایل را میدانند ـ به خوبی درک میکنند که برای اثبات اصولشان نمیتوان به قرآن تکیه نمود، چون آیاتش صریح نیستند، و به خوبی درک میکنند روایاتی که بر مقصود دلالت میکنند، دروغ و ساختگی و غیرقابل اعتمادند و تنها میتوانند عوام و افراد غیر متخصص را با آنها فریب دهند، از این رو به عقل پناه بردهاند؛ چون میدان آن وسیع و گسترده است و محدودهای ندارد. شاید کسی بپرسد ـ یا اعتراض کند ـ و بگوید: از كجا میدانی که علماء آگاه به دروغ و ساختگی اين روايات هستند در حالی که اصل بر این است که علماء از آن منزه و بری باشند، و این تهمتی است بزرگ که در شأن آنان نیست؟ در جواب باید گفت: آنان حقیقتاً میدانند که این روایات، دروغ و ساختگی هستند، چون اولاً؛ آنان عالم و آگاه هستند و شخص عالم باید صحیح را از ضعیف بشناسد. ثانیاً؛ بعضی از آنان ـ که تعدادشان زیاد است ـ را دیدهایم که روایاتی را به منابعی نسبت میدهند که اثری از آنها در این منابع نیست و این کار را بارها و بارها انجام داده و میدهند؛ به گونهای که به طور جزم و قطع نشان میدهد که آنان عمداً این کار را میکنند و از روی خطا و اشتباه و غیر عمدی نبوده است. و ـ ان شاء الله ـ بعداً نمونههایی خواهد آمد که این گفته را اثبات مینماید. ج- استنباط از سنگ خارا استنباط در لغت عبارت است از: استخراج معانیاي که نص احتمال آنرا دارد، یا استخراج معانیاي که ممکن است در یک نص باشند؛ همچنان که آب از زمین با حفر کردن آن، استخراج میشود. اما امامیه معمولاً معانیای را خارج از دایرهي احتمالات یک نص میآورند و آن معانی را به زور در نص جای میدهند و سپس میگویند: دلیل ما بر این معنا، فلان چیز است و نصی را که آن معانی را به زور در آن جای دادهاند به عنوان دلیل میآورند! پس استنباطشان زورکی است و استنباط واقعی نیست. همانا مَثل امامیه در برخوردشان با آیات قرآنی و چسباندن معانی ساختگی به آنها و اسناد دادن آن آیات به روایات، مَثل مردی است که ادعا میکند و میگوید: من میتوانم کشت و آب را از این سنگ خارا بیرون آورم! آنگاه به وی گفته میشود: این تو و این هم سنگ خارا، بکن هر چه را میخواهی بکنی. سپس آن مرد برود و چند بار خاک را بیاورد و آن خاکها را بر روی سنگ خارا پخش نماید و چند مخزن آب را بیاورد و خاک را با آن آب آبیاری کند و درختان را بکارد. سپس بگوید: مگر به شما نگفتم: من میتوانم کشت و آب را از این سنگ خارا بیرون آورم؟! بله، ممکن است بسیاری از مردم به آنچه که میگوید، فریب بخورند! اما در حقیقت کشت و درخت بر خاک روئیدهاند و این آب را از جای دیگری آورده است. پس کشت از سنگ خارا نروئیده و آب هم از سنگ خارا بیرون نیامده است و سنگ خارا هیچ ارتباطی با آنچه که بر روی آن به وجود آمده، ندارد. همانا آیهي قرآن در دلالتش بر آنچه امامیه میگویند و ادعا میکنند، مثل آن سنگ خارا است و خاک مَثل روایتی است که آنرا میآورند و به آیه میچسبانند، و آب و کشت، همان معنای دخیلی است که به آن آیه اضافه میکنند و ادعا میکنند از آیه استنباط کردهاند. و کشت و زرعی که روئیده (اصول اضافی) تنها از خاک (روایت) بیرون آمده نه از خود سنگ خارا (آیه). بنابراین، آیه هیچ ارتباطی با آنچه که به اسم آن به وجود آمده و به آن چسبیده شده، ندارد. دـ روایات، میدان وسیعتری برای دروغ دارند وقتی قواعد هدایت از مردم گم شود و از آنان پنهان بماند که اصول هدایت تنها در آیات محکم قرآن منحصر هستند ولاغیر، زیرا آیات محکم یگانه منبع برای دستیابی به اصول دین است؛ گمراهیها از طریق روایات به سوی آنان سرازير ميشوند؛ روایاتی که از افراد مورد اعتماد خودشان، کسانی که لباس علماء را به تن کردهاند، میگیرند، زیرا فکر نمیکنند که در میان علما کسانی هستند که مرتکب اشتباه میشوند و یا اینکه حقائق را بر آنان وارونه جلوه میدهند و مرتکب گناه دروغ عمدی میشوند. این، چیزی است که محال است با آیات محکم قرآن انجام گیرد؛ زیرا آیات محکم معانی روشن و اهداف مشخصی دارند و احتمال معانی مختلفی ندارند. اینها نمونههایی بودند که آنرا از روي ناچاري بیان نمودم، زيرا كه اینها تنها قطراتی از باتلاقی بزرگ به شمار میروند! عبدالحسین شرف الدین موسوی، صاحب کتاب «المراجعات» یکی از این کسانی است که عمداً دروغ میگویند. یکی از دروغهایش این است که ايشان تأييدِ روایات را به مصادر یا علمایی نسبت میدهد که آن روایتها را آوردهاند تا به رد آنها بپردازند و یا ضعفشان را بیان نمایند، پس چگونه او این کتابها را به عنوان منبعی معتبر براي روایات قرار میدهد؟ در کتاب «مراجعات» او، از این نوع دروغها زیاد است؛ از جمله: این سخن ابوهریره رضی الله عنه : «قال خليلي وحدثني خليلي»= «دوست صمیمیام گفت و دوست صمیمیام به من خبر داد» به علی رضی الله عنه رسید، علی گفت: «متى كان النبي خليلك؟» کی پیامبر صلی الله علیه و سلم دوست صمیمی تو بود؟ و این روایت را به کتاب «تأویل مختلف الحدیث» ابن قتیبه به عنوان منبع معتبر حدیثی، نسبت داده است. در حالی که اغلب خوانندگانی که به نویسنده اعتماد میکنند، از این حقیقت بیخبرند که ابن قتیبه، روایت را آورده تا آنرا رد و باطل نماید و بیان دارد که این روایت بدون سند، روایت شده و راوی آن، نَظّام معتزلی است[39]. و این دروغی عمد و گناهی بس بزرگ است که میلیونها نفر با آن گمراه میشوند. یکی دیگر از این دروغگویان، تیجانی است که البته دروغهای زیاد و عجیب و غریبی از وی سرزده است؛ از جمله او به دروغ به ابن کثیر در کتاب «البدایه و النهایه، 5/214» نسبت داده که وی از ابوهریره روایت نموده که رسول الله صلی الله علیه و سلم ، روز غدیر را بعد از انتصاب علی به عنوان امام و امیرمؤمنان، روز عید قرار داده و فرمودند: «سپاس و ستایش برای خدا به خاطر کامل کردن دین و تکمیل نعمت هدایت و رضایت و خوشنودی پروردگار به پیامبری من، و به ولایت علی بن ابی طالب بعد از من». و پیامبر صلی الله علیه و سلم دستهای را جهت تهنیت و تبریک به علی ترتیب داد و ابوبکر و عمر از جملهي تبریک کنندگان بودند... تا آخر روایت. و اينكه این فرمودهي خداوند متعال: {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ}دربارهي همین حادثه نازل شد[40]، كه این دروغي محض است و به ابن کثیر/ بسته شده است! زيرا کتابش، «البدایه و النهایه» در دسترس است و اثری از اینها در آن نیست. یا مانند ابراهیم زنجانی، که کتابش، «عقاید الإمامیهي الاثنی عشریهي» کاملاً پر از این دروغهای عمدی است؛ مثلاً میگوید: «مفسران و محدثان شیعه و سنی متفقاند که آیهي {إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ}دربارهي علی رضی الله عنه نازل شده، بدانگاه که در حال نماز در حضور جمعی از صحابه، انگشتراش را به آن مستمند صدقه داد. و این روایت در صحاح سته آمده است». سپس در حاشیهي کتاب، اسماء مؤلفان و کتابها و شمارهي صفحات کتابها را آورده است (که گویا این روایت در این کتابها موجود است). مثلاً یکی از نويسندههايي که آورده، رازی است که گفته آنرا در تفسیر خود نقل كرده است. زنجانی به او دروغ بسته آنجا که میگوید: «از جمله مخالفانی که روایت کردهاند آیهي {إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ}درباره علی علیه السلام نازل شده، فخر رازی در تفسیر خود، ج 3، ص 611 میباشد»[41]. بدون احساس هیچگونه تأسفی میگویم: تمامی این ادعاها دروغی صریح و واضح میباشند! و تنها چیزی که باعث شده این مرد و امثال ایشان، چنین جرأتی را به خود بدهند که به عمدی مرتکب دروغ بشوند، همان اعتماد مردم کور و لال میباشد که آنان را رها نمودهاند. قبل از آنکه فرصت از بین رود، لازم است كه برادران صادق ما از میان عامهي امامیه تجدید نظر کنند و دیگر به این علماء اعتماد نکنند. اما این ادعایش که مفسران و محدثان بر آنچه که میگوید، اتفاق نظر دارند، ادعائی است باطل و محال، بلکه برعکس همهي مفسران و محدثان متفقاند که آیهي مذکور عام است و تنها دربارهي شخص علی رضی الله عنه نازل نشده است، و باز اتفاق نظر دارند بر اينكه روایت وارده در این زمینه، دروغ و ساختگی است. این گفتهي آقای زنجانی که: «چنین امری در صحاح سته آمده است» از دروغترین دروغهاست؛ چون این روایت نه در صحیح بخاری و مسلم و نه در سنن چهارگانه وجود ندارد. به تفسیر فخررازی مراجعه نمودم دیدم که امام رازي این روایت را در جلد 3، ص 618 آورده است، اما بدین خاطر آنرا آورده تا آنرا رد کند و صحیح نبودنش را اثبات نماید. پس چگونه چنین امری را به عنوان منبع معتبر روایت قرار میدهد!!! همانا توسل به دروغ به عنوان دلیل بر ادعا، تنها یک معنی دارد و آن، اینکه: مدعی از ته درونش میداند که ادعایش فاقد دلایل صحیح و درست میباشد. وـ دروغ خود انواع و اقسام مختلفی دارد! برخی از دروغها، آشکارند؛ مانند آنکه روایتی به منابع حدیثی نسبت داده شود که اثری از آن روایت در آن منابع نباشد؛ مثلاً گفته شود: «بخاری و مسلم و احمد و... روایت کردهاند...» با این اطمینان که کسی به دنبال این منابع نمیرود و گفتهاش را پیگیری نمیکند؛ كه این نوع دروغها خیلی زیادند. یا اينكه روایتی در یک منبع معین آمده باشد که مؤلف آنرا آورده تا آنرا رد کند و صحیح نبودنش را بیان نماید. سپس از این منبع به عنوان مرجعی برای قابل اعتماد بودن روایت بهرهبرداري شود. یا اينكه روایتی در یک منبع معین آمده باشد ولی چیزهايی به آن اضافه شده که در اصل نداشته، یا چیزهايی از آن حذف میشود سپس ـ بعد از اضافه یا حذف ـ به آن منبع معین نسبت داده شود. آنگاه گفته شود: دو طرف (شیعه و سنی) بر آن اتفاق نظر دارند! در حالی که اتفاق تنها بر اصل روایت است ـ اگر صحیح باشد ـ بدون هیچ زیاد و کمی. یا روایتی که حاصل چندین روایت در کتابهای متعدد است، یک جا آورده شود. یا اينكه یک روایت به منابعی نسبت داده شود که آن منابع در اصل منابع حدیثی نیستند و روایات غیر صحیح در آنها آمده باشند؛ مانند کتاب «الصواعق المحرقة» اثر ابن حجر هیتمی، «اسباب النزول» اثر واحدی و عموم کتابهای اسباب نزول، و «تفسیر ثعلبی» و «تاریخ الخلفاء» و «الدر المنثور» اثر سیوطی. که خواننده گمان میکند که آنچه در این کتابها روایت شدهاند، قابل اعتماد و حجت است، در حالی که شیوهي علمی اقتضا میکند که استدلال باید تنها به روایاتی باشد که صحتشان به اثبات رسیده، نه صرفاً بدین خاطر که در آن منابع آمدهاند. بلکه متأسفانه به روایاتی که در کتابهای ادبیات و لطایف آمده، از قبیل: «العقد الفرید» اثر ابن عبد ربه، «الحیوان» اثر دمیری، «الأغانی» اثر اصفهانی، استدلال میشود. آیا عقیدهي مسلمانان تا این اندازه سست شده است. از جملهي دروغ، نسبت دادن یک روایت به کتابهای حدیثیای است که صحیح و ضعیف را میآورند مانند سنن چهارگانه (سنن ابوداود، سنن ترمذی، سنن نسائی و سنن ابن ماجه) و مسند احمد، بدون آنکه دربارهي صحت روایت تحقیق شود. این کتابها هر چند احادیث صحیحشان بیشتر است، ولی در عین حال روایات ضعیف زیادی ـ و بلکه روایات دروغ و ساختگی ـ هم دارند؛ روایاتی که استدلال بدانها درست نیست مگر بعد از تحقیق و اطمینان در صحت روایت. تازه اگر خود راوی، در کتابش به ضعف روایت اشاره کرده باشد، وضعیت چگونه باید باشد. با وجود آن کسانی هستند که به آن روایات استدلال میکنند. از جمله کتابهایی که روایات ضعیف زیادی در آنها آمده، کتاب «مستدرک» حاکم است. تقریبا (یک چهارم) روایات موجود در آن ضعیفاند، همانطور که محققان اظهار داشتهاند و برایش عذر آوردهاند که حاکم پیشنویس کتابش را نوشته و قبل از آنکه جهت تصحیح روایات به آن مراجعه کند، وفات یافته است. و از جمله چیزهایی که مردمان زيادي را سردرگم كرده، آوردن عبارت «صححه الحاکم، ووافقه الذهبی» است؛ یعنی «حاکم آنرا صحیح دانسته و ذهبی هم با وی موافقت نموده است». این عبارت، از اوهام و خطاهای شایع به شمار میرود. حقیقت آن است که امام ذهبی وقتی که کتاب حاکم را خلاصه نمود، قصد تحقیق آن کتاب و تشخیص روایات صحیح از روایات ضعیف را نداشته، بلکه تنها قصد خلاصه نمودن آنرا داشته و بس. از این رو، تکرار عبارات حاکم به معنای موافقت با وی نیست، اما کسانی از متأخرین آمدند و چنین گمانی داشتند و این عبارت را بر سر زبان آوردند و بدین صورت این عبارت در میان همه انتشار یافت[42]. از جملهي دروغها، آن است که روایتی ضعیف در منبعی روایت شود و سپس بعد از راوی قبلی، کس دیگری بیاید و همان روایت را از آن منبع در کتاب خود نقل کند، كه گاهی ناقلان این روایت به دهها نفر میرسند، آنگاه زنجانی و عبدالحسین موسوی و امثال ایشان میآیند تا این کتابهای متأخر را به عنوان منابع حدیثی قلمداد کنند و ـ مثلاً ـ بگویند: این روایت در چهل یا شصت منبع از منابع اهل سنت آمده است. و خواننده گمان میکند که این روایت، صحیح یا قابل اعتماد است؛ چون معقول نیست که در همهي این منابع روایت شود در حالی که صحیح یا قابل اعتماد نباشد. در نتیجه به عنوان حجت قلمداد میشود در حالی که، منبع آن روایت، فقط یکی است و بقیهي کتابها از آن منبع نقل نمودهاند. همانا یک شاهد بر واقعهای معین، تنها یک نفر است هر چند کسانی که واقعه را از وی نقل میکنند، زیاد باشند و درست نیست که این افراد به عنوان شاهد به حساب آورده شوند هر چند به صدها نفرهم برسند مادام که بر آن یک شاهد اعتماد شود. قاضیای که همهي این افراد را به عنوان شاهد به حساب میآورد و از اعتماد و اطمینان مردم به او بهرهکشی میکند، بدون شک مزوِّری بزرگ و دروغگویی خطرناک است. این تزویر پنهان ـ و بیشتر از آن حد ـ با روایاتی که امامیه در موضوع «امامت» و غیره بدانها استدلال مینمایند، به عمل آمده است. و از جانب علمایی که مردم بدانان اعتماد کرده و بدون تحقیق و بررسی به دنبال آنان افتادهاند، صورت گرفته است. هوچی گری علمی هرگاه حقائق قبلی را معتبر بدانی، برایت روشن میگردد که بسیاری از اقوالی که علماء امامیه مطرح میکنند همانند هوچی گری علمی و هرج و مرج و عوام فریبی فکری در قالب سخنان دقیق و استوار علمی است. «مثلاً: ابراهیم زنجانی میگوید: «حدیث غدیری که جمهور عامه (اهل سنت) روایت کردهاند، مثل «الصواعق المحرقة» اثر ابن حجر هیتمی در شبهه یازدهم، ص 25؛ کنزل العمال، ج 6، ص 390؛ مسند احمد؛ الدر المنثور اثر سیوطی؛ العقد الفرید، ج 6، ص 194 و... [تا آنجا که میگوید]: حدیث مشهور غدیر که 120 صحابی و 84 تابعی روایتش کردهاند». همهي اینها دروغ و ساختگی و عوامفریبی است. اولین چیزی که دروغش را برملا میسازد اینکه گفته شود: این صحابه کدامها هستند؟ روایاتشان را در کجا ببینیم؟ و در چه کتابی؟ همانا علم به وسیلهي ترازو به طور بسيار دقیق وزن میشود و با پیمانه، پیمانده نمیگردد. چون علم آن قدر تنزل نموده که حتی پیمانه میشود، متأسفانه دیدیم که سخن سابق گفته شده و در آن آمده که روایت «غدیر» از 120 صحابی و 84 تابعی روایت شده است در حالی که تسلسل منطقی اقتضا میکند که هر اندازه طبقات روایات پایینتر باشد، تعداد راویان بیشتر است. پس وقتی راویان صحابه 120 نفرند، باید تعداد تابعین ـ حداقل ـ به صدها نفر برسد. پس چرا راویان «غدیر» در طبقهي تابعین از تعداد راویان صحابه کمتر است؟ یا اينكه امور همیشه، وارونه هستند. زنجانی به این هم اکتفا ننموده تا جایی که حکم به متواتر بودن حدیث «غدیر» میدهد و میگوید: «بلکه این حدیث در میان علماء اهل سنت، جدای از علمای شیعه به درجهي تواتر رسیده است» چرا چنین نباشد در حالی که علم پیمانه میشود و هر کسی هر چه دلش خواست میگوید. اکنون به طور مفصل دربارهي حدیث غدیری که در عصر زنجانی «میان علمای اهل سنت جدای از علمای شیعه متواتر است» سخن میگوییم تا میزان ارزش استدلالی امامیه بر مسألهای که «بزرگترین امور دین و مهمترین عقائد مسلمانان» است، ببینیم.
روایت غدیر بخاری به طور مختصر و احمد و بیهقی و ابن هشام در سیره روایت کردهاند: که رسولالله صلی الله علیه و سلم چند ماه قبل از حجة الوداع خالد بن ولید را به عنوان فرماندهي لشکر به یمن فرستاد. مسلمانان در آن جنگ پیروز شدند و غنائمی از کفار نصیبشان شد. آنگاه خالد به رسول الله صلی الله علیه و سلم نامه نوشت که کسی را نزد ما بفرست تا آن غنائم را به پنج قسمت تقسیم نماید. بریده گوید: پیامبر صلی الله علیه و سلم ، علی رضی الله عنه را نزد ما فرستاد و در میان اسیران، کنیزی بود که از همهي اسیران زیباتر بود. راوی میگوید: پس علی رضی الله عنه آن غنایم را به پنج قسمت تقسیم کرد، سپس بیرون آمد در حالیکه آب از موهایش میچکید (یعنی غسل جنابت نموده بود) گفتیم: ای ابوالحسن! این چیست؟ علی رضی الله عنه گفت: ندیدید که من غنائم را به پنج قسمت تقسیم نمودم و آن کنیز در سهم (یک پنجم) غنائمي که از آنِ خدا و رسول خداست، داخل گردید و سپس نصیب خانوادهي پیامبر صلی الله علیه و سلم گشت و بعد نصیبِ خاندان علی گشت. راوی گوید: آنگاه آن مرد (یعنی خالد) نامهای به پیامبر صلی الله علیه و سلم نوشت تا گزارش کار را به اطلاعش برساند و من گفتم: مرا به عنوان تصدیقکنندهي ماجرا نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم بفرست... علی رضی الله عنه خواست از یمن به سوی مکه رود تا آنجا رسولالله صلی الله علیه و سلم را ملاقات نماید. از این رو برای این کار عجله نمود و به جای خود مردی را از ميان دوستانش بر لشکرش قرار داد. آن مرد آهنگ کاری کرد و به هر یک از افراد لشکر، جامهي کتانیای داد که در میان سهم علی رضی الله عنه بود، پس هنگامی که لشکر نزدیک شد، علی رضی الله عنه رفت تا آنان را ملاقات نماید، ناگهان دید که آنان جامه به تن دارند. علی رضی الله عنه خطاب به آن مرد گفت: وای بر تو، این چه کاری است که کردهای؟ آن مرد گفت: جامهها را به افراد لشکر دادم تا موقعی که میان دیگران میآیند، آراسته و مزین باشند. علی رضی الله عنه گفت: قبل از آنکه به رسول الله صلی الله علیه و سلم برسی، آن جامهها را از تنشان بیرون آور. راوی گوید: او آن جامهها را از تن مردم در آورد و آنها را به جای خود بازگرداند. راوی گوید: همهي افراد لشکر اظهار شکایت نمودند؛ به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه و سلم برخاست و برای ما خطبهای ایراد نمود. از وی شنیدم که میفرمود: «أیها الناس، لا تشکوا علیاً فوالله إنه لأخشی فی ذات الله أو فی سبیل الله من أن یشکی». «ای مردم! از علی شکایت نکنید، زیرا او به خاطر خدا یا به خاطر راه خدا، آن قدر ترس و خشیت دارد که سزاوار نیست از وی شکایت شود». [منظور این است که هرچه کرده به خاطر ترس از خدا بوده و هیچ نفع و چشم داشت مادی برای خود در نظر نگرفته، پس از وی شکایت نکنید]. بریده گوید: هنگامی که نزد رسول الله صلی الله علیه و سلم آمدم، از علی نام بردم و از وی بدگویی کردم، دیدم که چهرهي رسول الله صلی الله علیه و سلم تغییر یافت و فرمود: آیا من به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم؟ گفتم: چرا، ای رسول خدا، فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه»: «هر کس که من دوستش هستم، علی هم دوستش است». و مسلم از زید بن ارقم روایت کرده که او گوید: رسول الله صلی الله علیه و سلم روزی در کنار آبی که به آن «خم» میگویند و میان مکه و مدینه واقع شده، برای ایراد خطبه برخاست. آنگاه سپاس و ستایش خداوند را به جای آورد و ما را نصیحت نمود و مطالب با ارزشی دینی و ارزشهای اخلاقی و احکام دینی را به ما یادآوری نمود و سپس فرمود: «أما بعد، أیها الناس فإنما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربی فأجیب وأنا تارک فیکم ثقلین: أولهما کتاب الله فیه الهدی والنور فخذوا بکتاب الله واستمسکوا به». «اما بعد؛ ای مردمان! همانا من هم (مثل شما) بشرم و هر آن ممکن است فرستادهي پروردگارم (ملک الموت) بیاید (و جانم را بگیرد و از میان شما بروم. اما بدانید که) من دو چیز گرانبها و ارزشمند را در میان شما به جا میگذارم. اولین آن، کتاب خدا (قرآن) است که در آن نور و روشنایی و هدایت هست، پس کتاب خدا را بگیرید و بدان چنگ زنید (و از آن پیروی کنید).» پیامبر صلی الله علیه و سلم مردم را به پیروی از قرآن تشویق و ترغیب نمود. در روایت دیگری آمده است: «کتاب الله فیه الهدی والنور، من استمسک به وأخذ به کان علی الهدی ومن أخطأه ضل». «(اولین آن، کتاب خدا (قرآن) است که در آن نور و روشنایی و هدایت هست. هر کس بدان چنگ زند و بدان عمل نماید، هدایت مییابد و هر کس از آن غافل باشد و آنرا پشت سر اندازد، گمراه میگردد». و در روایت سومی آمده است: «أحدهما کتاب الله عز و جل وهو حبل الله، من اتبعه کان علی الهدی ومن ترکه کان علی ضلالة». «یکی از آن دو، کتاب خدا (قرآن) است که ریسمان محکم الهی است. هر کس از آن پیروی نماید، هدایت مییابد و هر کس آنرا رها کند و از آن پیروی ننماید، گمراه میگردد». سپس فرمود: «وأهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی ـ ثلاثاً ـ». «(دومین چیز با ارزشی که در میان شما به جا میگذارم،) اهل بیت و خانوادهام است، دربارهي خانوادهام خدای را در نظر داشته باشید (و آنان را اذیت نکنید). ـ سه بار این جمله را تکرار نمود ـ». نقد و بررسی روایت غدیر 1ـ بايد گفت كه خطبهي پیامبر صلی الله علیه و سلم در آن مکان (غدیر خم)، از پیش تعیین شده نبود، بلکه تنها سبب خاصی مقتضی ایراد خطبه شد. همانا آگاهی از سبب یک سخن، رابطهي شدیدی با شناخت مقاصد و اهداف گویندهي آن سخن دارد، اگر چنین نمیبود، علماء به شناخت «اسباب نزول» اهتمام خاصی نمیورزیدند. برای اينكه استدلال به این روایت جهت اثبات امامت، ممکن باشد، باید همهي اسباب و مسببات و عللی که این روایت به خاطر آنها گفته شده و پیامبر صلی الله علیه و سلم به خاطر آنها، سخنانش را ایراد نموده، نادیده گرفت و کاری به آنها نباشد، چون در غیر این صورت روشن میگردد که میان این روایت و میان موضوع «امامت» یا سفارش به جانشینی علی رضی الله عنه ، ارتباطی وجود ندارد. ابتدای این روایت، روشن میسازد که به خاطر کنیزی که علی رضی الله عنه او را به نکاح خود درآورد، و اصحاب را از سواری شترها منع کرده بود، و همچنین به خاطر درآوردن آن لباسها از تنشان موقعی كه به رسولالله صلی الله علیه و سلم ملحق میشوند و به جمع حاجیان میپیوندند، میان علی رضی الله عنه و آن لشکر جر و بحث و دشمنیها و اختلافاتی روی داد. در نتیجه سخنان بد و بیراهه گفتن به علی زیاد شد و در میان مردم پخش گردید و شکایت و گله زیادی از علی کردند که به خاطر اینها پیامبر صلی الله علیه و سلم ناچار گردید در آن مکان (غدیر خم) و در آن هوای گرم و سوزان بایستد تا این شر و دعوا و سخنان بد را خاتمه دهد و ساحت علی رضی الله عنه را مبرا سازد. همانا علی رضی الله عنه ، از جانب پیامبر صلی الله علیه و سلم امیر بود و اطاعت از امیر درجه پایین جزو اطاعت از امیر مقام بالا است، پس اطاعت از امیر در حقیقت اطاعت از کسی است که او را به امارت گماشته و نافرمانی از امیر در حقیقت نافرمانی از کسی است که او را به امارت گماشته است. همانا اطاعت از علی رضی الله عنه ـ که رسول الله صلی الله علیه و سلم او را به امارت گماشته ـ عین اطاعت از رسول الله صلی الله علیه و سلم است و نافرمانی و سرپیچی از او و آشوبگری و اخلالگری علیه او و کشمکش و ستیزه و اختلاف با او در حقیقت نافرمانی و سرپیچی از رسول الله صلی الله علیه و سلم است. این چیزی است که پیامبر صلی الله علیه و سلم با عبارت «من کنت مولاه فعلی مولاه» بدان اشاره کرده است. و اگر کس دیگری غیر از علی رضی الله عنه (مثلاً عثمان رضی الله عنه ) در آن واقعه امیر میبود، آنچه برای علی رضی الله عنه روی داد برای عثمان رضی الله عنه هم روی میداد، و پیامبر صلی الله علیه و سلم میفرمود: «هر کس من بر او حق اطاعت دارم، باید از عثمان اطاعت بکند». و در این گفته و در معنای آن اشارهای به امامت یا تعیین خلیفه پس از پیامبر صلی الله علیه و سلم نیست. 2ـ لفظ «مولی» از الفاظ مشترکي است که چندین معنی دارد، لذا حمل آن بر یکی از این معانی بدون قرینه ـ به ويژه پس از نامعلوم بودن سبب و نادیده گرفتن آن ـ سخن بدون علم و ظلم در تفسیر آن لفظ است. و این لفظ ـ در بهترین حالش ـ متشابه است که در اثبات اصول دین کمترین ارزشي را ندارد، چون اصول دین بر قطع و یقین پایهگذاری میشود. بنابر اين چگونه به روایت استدلال ميشود در حالی که روایت نمیتواند اصلی از اصول دین را اثبات نماید. همانا این نص اگر آیهای قرآنی میبود، نمیتوانست دلیل بر «امامت» باشد، چون متشابه است، پس اكنون که هم روایت است و هم متشابه، به نظرت چگونه باید باشد؟! اینك بعضی از آیات قرآنی که لفظ «مولی» در آنها به کار رفته و روشن میسازد که لفظ «مولی» هیچ ارتباطی با «امامت» ندارد: { ادْعُوهُمْ لآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَمَوَالِيكُمْ }(احزاب / 5) «آنان را به نام پدرانشان بخوانید که این کار در پیش خدا عادلانهتر به شمار است. اگر هم پدران ایشان را نشناختید، آنان برادران دینی و یاران شما هستند». در اینجا کلمهي «موالی» جمع مولی است و به معنای «ائمه» نیست. { فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَلا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ (١٥)}(حدید / 15) «پس امروز، هم از شما، و هم از کافران عوضی و غرامتی پذیرفته نمیشود. جایگاه شماها آتش دوزخ است. دوزخ سرپرستتان است (و پناهگاهی جز آن ندارید) و چه بد سرنوشتی و چه بد جایگاهی است». در اينجا به این معنا نیست که آتش جهنم، امام شماست. { يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئًا ...}(دخان / 41) «آن روزی که هیچ خویشی و دوستی کمترین کمکی به خویش و دوست خود نمیکند....». در اينجا نيز به این معنا نیست که آن روزی است که هیچ امامی کمترین کمکی به امام خود نمیکند. { وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلَى شَيْءٍ وَهُوَ كَلٌّ عَلَى مَوْلاهُ أَيْنَمَا يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ } (نحل / 76) «و خداوند دو مرد را مثل میزند که یکی از آنان گنگ مادرزاد است و بر انجام چیزی توانائی ندارد و سربار صاحب خود بوده و به هر جا او را بفرستد نفعی نخواهد داشت». { وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأقْرَبُونَ }(نساء / 33) «برای هر یک (از مردان و زنان) وارثانی تعیین کردیم تا از میراث پدر و مادر و نزدیکان برخوردار شوند (و بر ترکهي استیلاء یابند).» در اینجا «موالی» جمع «مولی» است که مولی در این آیه به معنای وارث است. {وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ (٤)}(تحریم / 4) «و اگر بر ضد او همدست شوید (و برای آزارش بکوشید، باکی نیست) خدا یاور اوست، و علاوه بر خدا، جبرئیل، و مؤمنان خوب و شایسته، و فرشتگان پشتیبان او هستند». معنی آیه این نیست که خداوند امامِ پیامبر صلی الله علیه و سلم و علاوه بر خدا، جبرئیل و فرشتگان و مؤمنان خوب و شایسته، امام پیامبر صلی الله علیه و سلم هستند؛ که آن موقع هر مؤمن شایسته و خوبی، امام پیامبر صلی الله علیه و سلم میباشد! خلاصه، پیامبر صلی الله علیه و سلم با این سخنش میخواسته این را بگوید که: هر کس معتقد است که من بر او حق اطاعت دارم و اطاعت کردن از من بر او واجب است، پس باید از کسی که من او را به امارت گماشتهام، اطاعت و پیروی بکند. پس اگر چنین است چگونه میتوانید با او ستیزه و کشمکش کنید و با او اختلاف داشته باشید، در حالی که کشمکش و ستیزه با امیر، کشمکش و ستیزه با کسی است که او را به امارت گماشته است. اگر در آن واقعه گیرودار، شخص دیگری غیر از علی رضی الله عنه (مثلاً عثمان رضی الله عنه )، امیر میبود قطعاً پیامبر صلی الله علیه و سلم میفرمود: «من کنت مولاه فعثمان مولاه» یعنی: هر کس که من بر او حق اطاعت دارم، عثمان هم بر او حق اطاعت دارد و باید از او اطاعت شود. كه در این فرموده هیچ ویژگی و امتیاز خاصی نیست جز فضیلتی که برای دیگران هم ثابت میشود، چون لفظ «مولی»، لفظی مشترک است ـ همانطور که به طور قطع برایمان روشن گردید ـ و خاص یک نفر نیست. 3ـ غدیر خم، 160 کیلومتر از مکه فاصله دارد؛ یعنی در آن ساعت غیر از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و سلم که اهل مدینه منوره بودند، حاجیان دیگری که با پیامبر صلی الله علیه و سلم اعمال حج را انجام دادند، در آن مکان نبودند. يعني کسی از اهالی یمن، طائف، نجد و اطراف عراق در آن مکان نبوده است. پس اگر قضیه مربوط به بیعت بر سر خلافت و جانشینی علی رضی الله عنه میبود، تنها دو چیز معقول است: 1ـ یا اعلام جانشینی علی رضی الله عنه بر تپهي بلند عرفات هنگام خطبهي پیامبر صلی الله علیه و سلم (خطبة الوداع) باشد، چون همهي حاجیان جمع آمدهاند تا ابلاغ جانشینی علی رضی الله عنه ، ابلاغی عمومی باشد و همهي مسلمانان از آن مطلع باشند. 2ـ و یا اينكه منتظر بماند تا به مدینه برسد و آنجا از هر کس خواست، بیعت بگیرد. اما اينكه پیامبر صلی الله علیه و سلم در آن مکان و در آن گرمای سوزان توقف کرده، حتماً به خاطر سببی اتفاقی و خاص بوده که نباید آنرا به تأخیر انداخت و این سبب خاص هم چیزی است که بیان کردیم که همان ابتدای روایت است. سببی که کسانی که میخواهند جهت اثبات امامت بدان استدلال نمایند، آنرا نادیده میگیرند و اصلاً بدان توجه نمینمایند. 4ـ «امامت» از نظر قائلان به آن، اصلی است که ایمان جز با آن صحیح نیست، پس اگر توقف پیامبر صلی الله علیه و سلم در غدیر خم به خاطر گرفتن بیعت به خلافت علی رضی الله عنه و انتصاب او به عنوان امام میبود، حتماً قرآن به صراحت آنرا ثبت مینمود و تا ابد آنرا جاودانه میساخت؛ همچنان که امور عظیم و مهم دین بدین صورت هستند. همانا قرآن بیعتهايی که شأن و منزلتشان کمتر از آن است، به صراحت ثبت نموده است مانند بیعت رضوان در زیر درخت، که این بیعت به خاطر نجات دادن عثمان رضی الله عنه از دست قریش بود، زمانی که وی را زندانی کردند و پیامبر صلی الله علیه و سلم با دست دیگرش به جای عثمان بیعت را انجام داد و یک دستش را بر دیگری قرار داد و گفت: «این دست عثمان است که با من بیعت نموده است». قرآن، این بیعت را در چند جا در سورهي فتح آورده و برای همیشه آنرا جاودانه ساخته است. مانند این فرمودهي خداوند که میفرماید: { لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا (١٨)} (فتح: 18) «خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا میدانست آنچه را که در درون دلهایشان (از صداقت و ایمان و اخلاص و وفاداری به اسلام) نهفته بود، لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد، و فتح نزدیکی را (گذشته از نعمت سرمدی آخرت) پاداششان کرد». و اگر ما به دنبال آیات متشابه میبودیم، میگفتیم این آیه دلیل بر امامت عثمان رضی الله عنه است. و اگر فرض کنیم که پیامبر صلی الله علیه و سلم ، علی رضی الله عنه را به جای عثمان نزد قریش فرستاد و ماجرای بیعت پیامبر صلی الله علیه و سلم برای عثمان و نزول آیهي قرآن در این زمینه، برای علی رضی الله عنه هم روی میداد، بدون شک امامیه آنرا بزرگترین دلیل بر امامت علی رضی الله عنه قلمداد میکردند. حتی قرآن بیعت زنان را ذکر کرده، آنجا که خداوند میفرماید: { يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَلا يَسْرِقْنَ وَلا يَزْنِينَ وَلا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَلا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (١٢)} (ممتحنه / 12) «ای پیغمبر! هنگامی که زنان مؤمن، پیش تو بیایند و بخواهند با تو بیعت کنند و پیمان بندند بر اينكه: چیزی را شریک خدا نسازند، و دزدی نکنند، و مرتکب زنا نشوند، و فرزندانشآنرا نکشند، و به دروغ فرزندی را به خود و شوهر خود نسبت ندند که زادهي ایشان نیست، و در کار نیکی (که آنان را بدان فرا میخوانی) از تو نافرمانی نکنند، با ایشان بیعت کن و پیمان ببند و برایشان از خدا آمرزش بخواه، مسلماً خدا آمرزگار و مهربان است». پس چرا قرآن از بیعتی سکوت نموده که میگویند: «اصل دین است» در حالی که بیعتی را که به مراتب پایینتر از آن است، ذکر کرده و آنرا بیان نموده است! 5ـ در روایت صحیح تمسک به غیر کتاب آسمانی نیامده است و این چیزی است که قرآن بدان تصریح نموده؛ همچنان که میفرماید: {اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلا مَا تَذَكَّرُونَ (٣)}(الأعراف / 3) «از آنچه که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده، پیروی کنید و غیر از خدا کسان دیگری را به دوستی نگیرید و از آنان پیروی نکنید. بسیار کم متوجه میشوید». در جای دیگری میفرماید: { وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ (١٧٠)} (اعراف / 170) «و آنان که به کتاب (آسمانی تورات سخت پایبند بوده و بدان) متمسک میشوند و نماز (واجب بر خویشتن) را به جای میآورند (پاداش بزرگی دارند و) ما پاداش اصلاحگران (خود و جامعهي انسانی) را هدر نمیدهیم». همچنین در جای دیگری میفرماید: { أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَابًا مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ (٢١)بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ (٢٢)}(زخرف / 21ـ22) «یا اينكه ما کتابی را پیش از این قرآن، بدانان دادهایم و آنان بدان چنگ زدهاند (و آن کتاب افتراء ایشآنرا تأیید میکند؟) بلکه ایشان میگویند: ما پدران و نیاکان خود را بر آئینی یافتهایم و ما نیز به دنبال آنان میرویم (و راه بتپرستی را در پیش میگیریم)». اما «اهل بیت» در متن حدیث تنها سفارش به نیکی کردن با آنان آمده که پیامبر صلی الله علیه و سلم میفرماید: «أذکرکم الله فی أهل بیتی». «دربارهي اهل بیت من، خدا را در نظر داشته باشید و آنان را اذیت نکنید و به آنان نیکی کنید». این فرموده هم سبب خاصی دارد و آن هم، سخنان بد و ناشایستی بود که به علی رضی الله عنه زده شد و در میان مردم پخش شده بود[43]. و وصیت و سفارش نیکی به یک فرد، با وصیت برای او به امر خلافت، تناقض دارد؛ زیرا تنها در حق ضعیفترها وصیت میشود همانطور که پیامبر صلی الله علیه و سلم در حق انصار و زنان وصیت نمود که با آنان به نیکی رفتار شود. به همین خاطر علی رضی الله عنه استدلال کرد که خلافت در میان انصار نیست و گفت: «لو کانت الخلافة فیهم لما کانت الوصیة بهم»[44]. «اگر خلافت در میان انصار میبود، پیامبر صلی الله علیه و سلم در حق آنان وصیت نمیکرد که با آنان به نیکی رفتار شود». اگر تمسک تنها به اهل بیت ـ نه دیگران ـ از اصول دین میبود، در قرآن به طور صریح میآمد؛ زيرا قرآن به اتباع و پیروی از قرآن و سنت تصریح نموده به گونهای که نیازی به تأویل و تفسیر ندارد، و در حجةالوداع روز عرفه، همین اتباع از قرآن و سنت به صراحت بر زبان پیامبر صلی الله علیه و سلم آمده است آنجا که میگوید: «ترکت فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلوا من بعدی کتاب الله وسنتی»[45]. «در میان شما چیزی را به جا گذاشتم که مادام به آن متمسک باشید هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد، آن چیز کتاب خدا (قرآن) و سنت من میباشد». و ـ همچنان که گذشت ـ. اتباع از کتاب و سنت، یا تمسک به آن دو به صراحت در قرآن آمده است، پس نیازی نیست که گفته شود: همانا اصل روایت، «کتاب الله وعترتی» میباشد؛ چون این امر صحیح نیست مگر در صورتی که سه شرط زیر با هم تحقق پیدا کند: 1ـ اينكه سنت، نقیض عترت است، پس هر دو با هم جمع نمیشوند. 2ـ اينكه اصلاً در قرآن نصی دربارهي سنت نیامده باشد. 3ـ اينكه تمسک فقط به عترت و اهل بیت از چیزهایی است که به صراحت در قرآن ثابت شده است. اما هيچ يك از اين سه شرط، وجود ندارند؛ از این رو مشروط هم تحقق پیدا نمیکند. همانا تمسک به مهاجرین و انصار در قرآن آمده است، آنجا که میفرماید: { وَالسَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ...}(توبه / 100) «پیشگامان نخستین مهاجران و انصار، و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند....». شگفت از کسی که نصوص صریح آیات محکمات را رها میکند و روایات متشابه را میگیرد، و آنرا به عنوان اصلی قرار میدهد که دینش را بر آن پایهگذاری میکند و براساس آن دوستی و دشمنی میکند و با آن حالت خدا را ملاقات میکند!! این چنین روشن میگردد که استناد و تکیه به روایات در اثبات اصول دین به جای آیات محکم، لغزشی خطرناک است؛ چون روایت از دستکاری و ساختگی و کم و زیاد شدن از اصل روایت، محفوظ نیست. هر فرقهای که خود را به اسلام نسبت داده، برای تأیید عقائد باطل خویش از روایاتی کمک گرفته که خودش آنها را ساخته و سپس به پیامبر صلی الله علیه و سلم نسبت داده است. یا روایتی را که در اصل صحیح است، میآورد ـ مثل روایت غدیر ـ اما چیزهایی را از آن کم و یا بدان میافزاید تا جایی که مطابق خواستههایش گردد. اما آیات محکم قرآن، در هیچ حالی خلل و کم و زیادی بدان راه ندارد؛ زیرا این آیات از لحاظ ثبوت، قطعی هستند که بدون شک از جانب خدا نازل شدهاند و از هر کم و زیادی معصوم و محفوظند و از لحاظ دلالت هم، قطعی الدلاله هستند، چون فقط احتمال یک معنی مشخصی را دارند. بنابراین، کسی نمیتواند کوچکترین عیب و ایرادی از آنها بگیرد. این همان یگانه راه برای ضمانت یقین نسبت به صحت دینی است که تو بر آن هستی. همانا روایت غدیر نمونهای است که من به خاطر مشهور بودنش انتخاب کردم و همچنین به خاطر اينكه اصل صحیحی دارد از این رو صلاحیت آنرا دارد که بقیهي روایات بر آن قیاس شوند. پس نیازی نیست که همهي روایتها یکی یکی آورده شوند و مورد نقد و بررسی قرار گیرند و چنین کاری در این کتاب نمیگنجد. إمامت معاویه رضی الله عنه اگر قرار باشد که امامت با چیزهای دیگری غیر از عبارت و نص قرآن به اثبات برسد، امکان آن برای ما فراهم است که ائمهی فراوان و زیادی را بدون قید وشرط به اثبات برسانیم، که این هم حقیقتی است بسیار مهم و خطرناک!. گفتنی است که در همین رساله به اثبات این مطلب پرداختهام، به این جهت که ابوبکر خلیفهی پیامبر صلی الله علیه و سلم را به عنوان مثال و نمونه دنبال کردهام وگام به گام برای خوانندهی ارجمند استدلال نمودهام که اگر ما (اهل سنت) جهت اثبات امامت برای أبوبکر رضی الله عنه از نحوه ومنهج استدلالیاي كه شیعهی امامیه جهت اثبات (امامت) علی رضی الله عنه و سایر ائمه به کار گرفتهاند، تبعیت میکردیم، قطعا نتیجه چنین میشد که به لیاقت و شایستگی ابوبکر رضی الله عنه برای امامت مسلمانان اقرار مینمودیم و او را بر دیگران ترجیح میدادیم. و اين چیزی است که بر بطلان چنین روش و نحوهی استدلالی تأکید میورزد و اثبات میکند که آن، دهلیز و راهرو تاریکی بیش نیست که هیچ شکل و پایانی ندارد، و يا مانند تونل و زیرگذری است که در إنتها و پایان آن، هیچگونه تابش و درخشندگیاي به دید و چشم راهگذر نمیرسد. بنده، در مورد امامت (ابوبکر صدیق) مقالهای را نوشتهام که بیش از صد صفحهی این کتاب را در بر گرفته است، سپس برای آنچه حقیقت بطور کلی آشکار گردد و تمام شک و گمانه زنیها را در مورد بطلان چنان منهج و روش استدلالیاي که طبیعت و سرشت بسیاری از مردمان جهان را منحرف و گمراه کرده، از دل خواننده رفع و بر طرف نمایم، نمونهی دیگری را مثال میزنم که شاید دور وعجیب و غریب به نظر خوانندگان و ملاحظه کنندگان آن برسد، که آن هم بحث در مورد (امامت معاویه) و اثبات امامت برای او با همان روش و منهج شیعه است، که آن را جداگانه در فصل ویژهای قرار دادهام و نمیخواهم که آن بحث به درازا بکشد، چرا که نیازی به آن نداریم، بلكه تنها به ذکر برخی از تأییدیه و مدارک دلالت کننده بر این مطلب اکتفاء نمودهام. اما به دلیل طولانی بودن مبحث مربوط به امامت ابوبکر صدیق، بر آن شدم که آن را از این کتاب حذف نمایم و جداگانه به صورت کتاب مستقلی دربياورم. و در اینجا تنها با اشاره به یک حقیقت بسیار مهم و خطیر اکتفاء میکنم، كه عبارت است از شیوه و روش استدلال شیعهی امامیه برای اثبات امامت كه دو لنگهی در را بر روی شمار زیاد و بي حسابي از ائمه باز میکند! و آن هم دلیلي بر بطلان چنین استدلالی ميباشد، و برای آن تنها به بحث دربارهی امامت معاویه استشهاد واستدلال مینمايم که به شکل برتر و بهتری قول بنده را تأیید مینماید تا آنچه شیعه میگویند. و براي کسی که خواهان تفصیل و توضیح بیشتري در اين مورد است، میتواند به کتاب (امامت صدیق) مراجعه نماید. ما با استفاده از شیوه و روش استدلال شیعهی امامی - كه خود را مجبور و ملزم به آوردن دلیل اصلی از متون و عبارت قرآن نکنیم- بدون هیچگونه مشقت و مشکلی ميتوانيم (امامت معاویه)[46] را اثبات داریم! و در اینجا با استفاده از چنین شرایط، ضوابط و روشی که شیعه پیروی میکنند، امامت ابوبکر به مانند ماه شب چهارده میان ستارگان میدرخشد. اینك نمونهی آزمایشی تقدیم شما میگردد: خداوند متعال می فرماید:{ وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا (٣٣)} (اسراء:33) «و كسي را نكشيد كه خداوند كشتن او را- جز به حق - حرام كرده است. هر كس كه مظلومانه كشته شود، به صاحب خون او (كه نزديكترين خويشاوند بدو است، اين) قدرت را دادهايم (كه با مراجعه به قاضي، قصاص خود را درخواست و قاتل را به مجازات برساند) ولي نبايد او هم در كشتن اسراف كند (و به جاي يك نفر، دو نفر و بيشتر را بكشد، يا اين كه به عوض قاتل، ديگري را هلاك سازد). بيگمان صاحب خون ياري شونده (از سوي خدا) است (چرا كه حق قصاص را بدو داده است)». همانا کسی که مظلومانه به شهادت رسید، عثمان بن عفان بود، و باید گفت که سرپرست و خونخواه او عموزادهاش، معاویه بود که خانواده و اولاد مقتول به او پنا بردند و از او برای خون عثمان درخواست انتقام کردند. کلمهی (ولی) در آیه اشاره به امام دارد. و خداوند عزوجل وعدهی نصرت و پیروزی را به ولی در برابر قاتل داده است و (سلطان)ی را نیز در دسترس وی قرار داده که همان نص بر امامت و خلافت وی میباشد و با قاطعیت بیان داشته که او دشمنان و قاتلان پیروز میباشد{ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا}، و زمینه و شرایط مجازات و انتقام برای خونخواه مقتول فراهم میگردد، از اینرو نباید در قصاص و مجازات زیادهروی و اسراف صورت گیرد. وآن آیه در رابطه با (امامت) معاویه نص صریح محسوب میگردد. گفتنی است که خداوند عزوجل به وعدهی خود وفا کرد و بدو قدرت و توان بخشید و او را و نیرومند گرداند. لازم به ذکر است که معاویه بیست سال تمام خلیفه و امیر مسلمانان بود، هیچ کس نمیتوانست از اطاعهی او خارج گردد و مخالفت و سرپیچی کند، علاوه بر این، بیست سال دیگر پیش از آن امیر ممالک شام بود، که سیطره و قدرت او بر آنجا دامنهدار و پراکنده بود و اطاعت از دستور و فرمان او اجتناب ناپذیر بود. باید اذعان داشت که آن، همان (ولی) میباشد كه در آیهی ولایت ذکر شده است: { إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا }(مائده:55) «تنها خدا و پيغمبر او و مؤمناني ياور و دوست شمايند كه خاشعانه و خاضعانه نماز را به جاي ميآورند». باید گفت که دلیل بر امامت معاویه همان آیهی بعدی است که خداوند میفرماید: { وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ (٥٦) }(مائده:56) «و هركس كه خدا و پيغمبر او و مؤمنان را به دوستي و ياري بپذيرد (از زمره حزبالله است و) بيترديد حزبالله پيروز است». گفتنی است که آن موفقیت و پیروزی بر دشمنان، برای معاویه اتفاق افتاد و بسیار از موفقیتهای علی بر دشمنانش چشمگیرتر بود، بلکه معاویه بر خود علی هم غالب گردید، و قدرت و سلطهی او را هم به ارث برد. از اینرو معاویه و دستهی او به دلیل پیروزی آنها بر علی و جماعت او حزب الله محسوب میشوند. این حزب پیوسته و مدام موفق و پیروز ماند، زمانی که حسین بر علیه یزید شورید و به پا خواست، او بر حسین فایق گردید. و حکومت امویان در طول تاریخ غالب و نیرومند بودهاند، کشور اندلس را گشودند و دولتی را تشکیل دادند که هشت قرن تمام، حاکمیت آنجا را به دست گرفتند. و مثال آنها مانند شجره و درختی است که در قرآن آمده است: { كَشَجَرةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاء (24) تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا } «به درخت خوبي ميماند كه تنه آن (در زمين) استوار و شاخههايش در فضا (پراكنده) باشد. بنا به اراده و خواست خدا هر زماني ميوه خود را بدهد (و دائماً به بارنشسته و سرسبز و خرم باشد)». منظور از آن درخت، درخت امویان است. و دلیل بر نیکی و پاکی درخت امویان، و هچنین دلیل بر اینکه مقصود از آن درخت، آنان میباشد، ثبوت و ماندگاری آنان است، طوری که هیچ یک از دولتها در طول تاریخ چنین دوام و ثبوتی را نداشتهاند. و حتی دولت عباسیان با آن همه عظمتی که دارا بودند، پنج قرن ادامه نیافت! و علویان تنها چند دولت کوچک، کم عمر، کم مساحت و کم منفعت را برقرار نمودند، که ارزش و قابلیت یکصدم آن همه خونریزی، ویران کاری، مشغلت و صرف نیرو را نداشت، که آن همه به هدر مصروف آن راه گردید. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در روز فتح مکه به امامت و پیشوائی امویان به طور عموم و معاویه به طور ویژه اشاره دارد که میفرماید: «من دخل الکعبة فهو آمن و من دخل دار ابی سفیان فهو آمن» «هرکس وارد خانهی کعبه و خانهی ابوسفیان گردد، از شر جنگجویان من در امان میباشد». پیامبر صلی الله علیه و سلم در این حدیث خانهی أبو سفیان را از حیث جایگاه و منزلت با کعبه یکسان قرار داده است. و آن هم فقط به خاطر اشاره به امامتی است که برای آن خانواده در نظر گرفته است. من نمیخواهم به همچون استدلالی که هیچگونه اعتقادی به آن ندارم، ادامه دهم، ولی این استدلالها مطابق قواعد و برنامهی شیعهی امامیه جایز و منطقی است! اگر بر فرض اینکه علی و معاویه دوره و زمانهایشان را با هم جابجا میکردند، شیعه همان دلیلهایی که ذکر و بیان کردم و حتی بیشتر از آن را در مورد علی میگفتند. مثلا اگر پیامبر صلی الله علیه و سلم چنین میفرمود: «من دخل دار علی فهو آمن» حتما شیعه میگفتند: این یک دلیل روشن و نصی قاطع بر امامت علی است، و چنین استنباط میکردند که هر کس وارد خانهی علی شود، تسلیم امامت او گردیده و به او ایمان آورده است، پس چنین کسی از عذاب دنیا و آخرت در امان خواهد بود، و آن حدیث را بزرگ و درخشان جلوه میدادند و برای آن نام ویژهای را ایجاد میکردند، مثلا میگفتند: (حدیث خانه)! و چندین کتاب و تألیفات را در این مورد مینوشتند، و نام و نشان و تشریفاتی را برای آن قایل میشدند! اما بیدار و هوشیار باش که پایهها و ستون دین با چنین سند و دلیلی اثبات نمیگردد. و تنها مقصودم از ارائه و تقدیم اینگونه دلایل، جلب توجه عاقلمندان شیعهی امامیه میباشد تا از خواب غفلت خبر آیند، باید گفت: آنچه که آنها برای عقیدهی خویش به عنوان سند و حجت به حساب میآورند، همهی آنها شک و تردید و خیالات و خواب درهم و برهم است و هیچ تعبیر و اعتباری ندارند. ای جستجوگران حقیقت و راستی!!.. دین مسألهای بزرگ و عظیم است که بر علم یقینی و قطعی استوار میباشد. خداوند تبارک و تعالی ستون و دیوارهای آنرا بر اساس دلایل یقینی و غیر قابل برای شک و اختلاف بنا نهاده، و کاملا از حیث ثبوت و دلالت آن را محکم گردانیده است، که آن دلایل قطعی و یقینی را در کتاب آسمانی خود به صورت آیه های محکم و غیر قابل شک قرار داده است: { ذَلِكَ الْكِتَابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ (٢) }(بقره:2) «اين كتاب هيچ گماني در آن نيست و راهنماي پرهيزگاران است». ستون و اصول دین یک طرح و مشروع پیشنهادی نیست، که توسط افکارهای پریشان و حواسهای پرت، وضع و تأیید و تثبیت شده باشد. و همچنین شریعت و مبانی اسلام معرض و محل نمایش نتیجهگیریهای عقلی، یا چکیدههای فکری، یا بازجویی نصوص شرعی، یا استعمال الفاظ برای معانی ما فوق خود، یا شکار شبهات و گمانها و یا ترکیب و تألیف عبارات و تفکیک آنها بر حسب مصلحت، نیست. آن حیلههای عجیب و غریب و مسیرهای پر پیچ و خم، راه و روشهایی هستند که شیعهی امامیه برای إثبات امامت، مانند یک اصل دینی به جای استدلال و استناد به نصوص و متون صریح و روشن قرآن، وارد آن راهها شدهاند. اگر پایه و ستون دین نزد پروردگار در چنین سطح و مستوای پست و پایینی قرار میگرفت، ما هم با باطل گرایان فرو میرفتیم و با آنها همنشین و هم صدا میشدیم، و میل و آرزوی هرکسی را که میداشتیم به شکل اقناع کنندهتر، مقبولتر و قوی و مستدلتر از روش شیعه او را امام قرار میدادیم. اصول دين دارای راه و منشی ربانی و جادهای روشن و مستقیم ميباشد؛ خلاصهی کلام اصول دین، در یک تعریف جامع و مانع عبارتند از: اصولی که متشکل از آیات قرآنی صریح و روشن ميباشد. و إلا اگر اصول دین دارای چنین قاعدهی جامع و مانعی نمیبود، هر کس که میل داشت به دلخواه خود چندین امام را برای مردم منصوب میکرد. و آن هم امری است که به وقوع پیوسته است؛ تاریخ شیعه بهترین شاهد و دلیل و واضحترین مثال و نمونه برای آن واقعیت است؛ من در کتاب خودم به نام «العصمه» بیش از پنجاه (امام) و بیست (مهدی) را براي شیعه ذکر کردهام که تنها در سه قرن اول به دنیا آمدهاند؛ مدعیان آن ائمه با استناد و استدلال به همان روش شیعهی اثنیعشری به چنین نتیجهای دست یافتهاند و هیچگونه استنادی به آیات صریح و روشن قرآن نکردهاند!! و آن هم از روشنترین دلیلها بر بیهودگی و نادرستی سراسر روش و منهج شیعه امامیه در مورد اثبات اصول دین میباشد.
[1]- اصول کافی / ج 1 ص 175. محمد حسین طباطبایی در تفسیر المیزان 1/418) میگوید: اين معنا به طريقى ديگر نيز از آن جناب و باز به طريق ديگر از امام باقر (ع) نقل شده، كه شيخ مفيد، همان را از امام صادق (ع) روايت كرده است. (تفسير برهان ج 1 ص 151 حديث 10). [2]-الإمامة و قیادة المجتمع 29 و 26 [3]- واقعیت این است که بر اثر مشاهدهی اشتباهاتی فراوان در استدلال امامیه به این آیهی کریمه و وجود مزخرفاتی واضح و آشکار در بیاناتی که خود را بدان مشغول نمودهاند، بر آن شدم که در این زمینه سخن خود را با آنها پیگیری نمایم و تا آنجا سخن را ادامه دادم که تعریف مسایلی همچون متعه را نیز ارائه دادهام. [4]- مفاهیم قرآن، ج 1، ص 210. [5]- مفاهیم القرآن، ج 5 / ص 239. ترجمهي فارسی الميزان، ج1، ص: 415[6] [7]- فقیه من لا یحضره الفقیه، 1/129. [8]- منهاج السنة النبویة، شیخ الإسلام ابن تیمیه، 1/302-303. نگا: اصول مذهب الشیعة، دکتر ناصر عبدالله علی قفاری، 2/786. [9]- تنزیه الأنبیاء، ص 47؛ مراجعات فی عصمة الأنبیاء من منظور قرآنی، عبدالسلام زین العابدین، ص 118. [10]- همان، ص 120. [11]-همان، ص121. [12]- همان، ص 121-122، تفسیر نمونه ج 5، ص 311. [13]- نظرات فی تفسیر آیات من القرآن الکریم، دکتر محسن عبدالحمید ص 105. [14]- میتوان به کتاب «الحجج الدافعات لنقض کتاب المراجعات»، اثر ابو مریم اعظمی، ج 1، ص 124 و ما بعد آن مراجعه شود. [15]- أصول الکافی، کلینی، 1/288. [16]- همان، 1/409. [17]- خداوند متعال روز قیامت سؤالی مشابه آن را از پیامبرش، عیسی بن مریم علیه السلام میپرسد همانطور که خودش خبر داده و میفرماید:{ وَإِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلامُ الْغُيُوبِ (١١٦)مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (١١٧) } (مائده / 116-117) «و (خاطرنشان ساز) آنگاه را که خداوند میفرماید: ای عیسی پسر مریم، آیا تو به مردم گفتهای که بجز الله، من و مادرم را هم دو خدای دیگر بدانید (و ما دو نفر را نیز پرستش کنید)؟ عیسی میگوید: تو را منزه از آن میدانم که دارای شریک و انباز باشی. مرا نسزد که چیزی را بگویم (و بطلبم که وظیفه و) حق من نیست. اگر آن را گفته باشم بیگمان تو از آن آگاهی. تو (علاوه از ظاهر گفتار من) از راز درون من هم باخبری، ولی من (چون انسانی بیش نیستم) از آنچه بر من پنهان میداری بیخبرم. زیرا تو داننده رازها و نهآنهائی (و از خفایا و نوایای امور باخبری). من به آنان چیزی نگفتهام مگر آنچه را که مرا به گفتن آن فرمان دادهای (و آن) اینکه جز خدا را نپرستید که پروردگار من و پروردگار شما است، (و همو مرا و شما را آفریده است، و همه بندگان اوئیم). من تا آن زمان که در میان آنان بودم از وضع (اطاعت و عصیان) ایشان اطلاع داشتم، و هنگامی مرا میراندی، تنها تو مراقب و ناظر ایشان بودهای و تو بر هر چیزی مطلع هستی». [18]- مسلم، أبو داود، ترمذى، نسائى و ابن ماجه آن را روایت کردهاند. [19]- ترمذی و حاکم و بیهقی آن را روایت کرده اند. [20]- ترجمه عبارت: «اگر ترسیدید که در امری اختلاف و کشمکش داشته باشید، آن امر را به خدا و پیامبر صلی الله علیه و سلم و اولی الامر برگردانید». [21]- منظور عبارت «فإن خفتم تنازعاً في أمر فردوه إلى الله وإلى الرسول وإلى أولي الأمر منكم» است [22]- اصول الکافی، کلینی، 1/276. [23]- مشکل امامیه این است که آنان نظریات و آرای خود را صرفاً به خاطر جدل مطرح میکنند و کاری به امکان تطبیق و عملی بودن آن آراء و نظریات ندارند. به تفسیر ایشان درباره کلمه «أولی الأمر» بنگر و سپس به تفسیر اهل سنت درباره این کلمه نگاه کن، آن وقت خواهی دید که در خصوص ممکن بودن تطبیق و عملی نمودن جهت استفاده درست از آیه مذکور، میان این دو تفسیر فرق و تفاوت زیادی وجود دارد. چون بنا به نظر امامیه، این آیه نه در هنگام نزولش و نه پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم و تا به امروز واقعیت پیدا نکرده و بدان عمل نشده است؛ چون: 1- در زمان پیامبر نیازی به اطاعت و پیروی از علی یا حسن و حسین (امامان اهل تشیع) نبوده؛ پس این آیه بر آنان تطبیق نمیکند، با توجه به اینکه حسن و حسین آن موقع خردسال بودند. 2- پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم ، منظور از آیه اطاعت و پیروی از دوازده امام است که اولشان علی است، و آن هم واقعیت پیدا نکرد. 3- پس از پایان عصر امامان دوازدهگانه، به خاطر عدم وجود ائمه، این آیه واقعیت پیدا نکرد، اگر بگویند: امام دوازدهم (مهدی) موجود است، در جواب گوییم: نه، این طور نیست و هیچ اثری از وی نیست، و واقعیت ادعایشان را تکذیب میکند. بنابراین، آیه مذکور بنا به نظر امامیه از هنگام نزولش تا به امروز تعطیل بوده و واقعیت عملی پیدا نکرده است. و هنگامی که فرصتی برای امامیه جهت رسیدن به حکومت پیش میآید، نمیبینیم که این آیه – بنا به تفسیر خودشان – معنایی جهت تطبیق داشته باشد. حکام و فرماندهان آنان حکومت را به زور به دست میگیرند و سپس میان خود آن را به ارث میبرند؛ همچنان که این امر برای فاطمیان و آلبویه و صفویان و امثال آنان پیش آمد، و خمینی، منتظری را به عنوان جانشین خود تعیین کرد و سپس وی را عزل نمود. و اکنون صداهایی در ایران راجع به تعیین رهبر روحانی از طریق شورا بلند شده و همین طور تا آخر. پس کجاست تطبیق این آیه در واقعیت سیاسیشان؟ عجیبتر آنکه آنان پس از پایان عصر ائمه، این آیه را به اطاعت و پیروی از علما تفسیر نمودهاند با این اعتبار که «فقیه نایب امام در حال غیبتش است. او همانند امام حق فیصله دادن و داوری در قضایا و حق حکومت میان مردم دارد. نپذیرفتن حکم او همانند نپذیرفتن حکم امام است...» (عقائد الشیعة، محمد مظفر، ص 9). چیزی که آنان را به عکس آنچه در نظر دارند و خلاف آنچه معتقدند، کشانده است؛ در نتیجه ناچاراً به تفسیر اهل سنت و جماعت بازگشته و اجباراً قائل به آن شدند. اما این بازگشتی است افراطی، که دلیل آن، تندروی و افراطیگری در فکر و بینش است. اما بنا به اعتقاد اهل سنت، این آیه از زمان نزولش و تا روز قیامت، واقعیت عملی پیدا کرده و میکند؛ زیرا اهل سنت عبارت «أولی الأمر» را به فرماندهان جنگی و علماء تفسیر کردهاند. و این معنا حتی در زمان خود پیامبر صلی الله علیه و سلم هم قابل تطبیق بوده و عملاً واقع شده است. چون فرمانده و عالمِ فرستاده شده از جانب پیامبر صلی الله علیه و سلم ، اطاعتش واجب، و بحث و گفتگو با وی در پرتو قرآن و سنت نبوی جایز است و عصمت وی شرط نیست. و گرنه رسول الله صلی الله علیه و سلم فرماندهان و علماء از قبیل خالد بن ولید، عمرو بن عاص، معاذ، مصعب بن عمیر و ابوسفیان را به سرزمینهای مختلف نمی فرستاد. پس اطاعت و پیروی از این افراد مشروط به عصمتشان نیست. همان گونه که خداوند متعال میفرماید:{ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلا } (نساء / 34) «پس اگر از شما اطاعت کردند، راهی برای ایشان نجوئید». اما امامیه اطاعت از علماء را واجب دانسته و آنان را به منزله امامان معصوم قرار دادهاند در حالی که عصمت در هیچ یک از آنان تحقق پیدا نکرده است. احمقانهترین سخن – که آنان فقط به خاطر جدل مطرح میکنند – آنکه خداوند به اطاعت از کسی که صدور خطا از وی جایز باشد، دستور نمیدهد و گرنه اطاعت از وی در حال خطا و در حال معصیتش واجب می بود! راستی آیا اطاعت از فرماندهان پیامبر صلی الله علیه و سلم و مبلغان دینی که پیامبر صلی الله علیه و سلم آنان را به سرزمینهای مختلف میفرستاد، واجب نیست در حالی که بنا به اتفاق همه معصوم نبودند؟ یا اینکه آیا مسلمانان از این اطاعت، احتمال درستی و خطا و نیک و بد را از آنان فهم نکردند و خداوند متعال میفرماید: { فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ} (نساء / 59) «و اگر در چیزی اختلاف داشتید، آن را به خدا و پیغمبر او برگردانید». پس کدام عقل از دستور پیامبر صلی الله علیه و سلم مبنی بر اطاعت از فرماندهاش، وجوب اطاعت از او در معصیت فهم میکند مگر اینکه از روی جدل باشد؟! [24]- عقائد الشیعة الإمامیة الاثنی عشریة، ص 57. [25]- عقائد الإمامیة الاثنی عشریة، ص 86. [26]- خوئی، در ابتدای کتابش. [27]- عقائد الإمامیة الاثنی عشریة، ص 86. [28]- نهج البلاغه، 1/181-182. [29]- عقائد الإمامیة الاثنی عشریة، زنجانی، ص 87. [30]- تفسیرالکاشف، 4/517. [31]- المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبائی، 12/259. [32]- نهج البلاغه، 3/7. [33]- اصولالکافی، کلینی1/421. [34]- «محمد، فرستادهي خداست» (فتح: 29) [35]- «و نماز را بر پای دار»، (إسراء: 78) [36]- «و ربا را حرام نمود»، (بقره: 275) [37]- «از نزدیکی با زنان در هنگام قاعدگی دوری کنید» [38]- به عنوان نمونه، بعضی از روایات کلینی را بخوانید که در موضوع «تمسک به اهل بیت» تحت عنوان «روایات کفرآمیزی که مستلزم کفر راویانشان است» آوردهام. [39]- المراجعات، ص 28 و 59. [40]- لأکون مع الصادقین، ص 60. [41]- عقاید الإمامیة الاثنی عشریة، ص 81-82. [42]- شیخ عزیز رشید محمد داینی در رسالهء خود به نام «منهج الحافظ الذهبی فی تلخیص مستدرک الحاکم» به تحقیق این موضوع پرداخته است. رسالهای که در حضور داوران و با نظارت استاد دکتر بشار عواد معروف از دانشگاه علوم اسلامی صدام، در سال 1419 هـ.ق برابر با 1998 م، نمرهء عالی را کسب کرد. [43]- علمای شیعه عبارت «تمسک به عترت» را زیاد به صحیح مسلم نسبت میدهند. این نسبت، دروغ است؛ چون چنین چیزی در صحیح مسلم نیامده، و تنها امر به تمسک به قرآن آمده نه چیز دیگری. [44]- نهجالبلاغه، 1/116. [45]- امام مالک آن را در کتاب «الموطأ» روایت کرده است. ([46]) هدف من امامتي است كه شيعهي اماميه ميگویند. و اما امامت شرعی، مطابق قواعد اصولی نزد شیعه و سنی برای او ثابت است: همانا اجماع بر بیعت او حاصل گردیده است، و آن سال را سال جماعت نام گذاری کردهاند. و آن اجماع حتی نزد شیعهی اماميه معتبر است، چرا كه آنها وجود معصوم را برای آن شرط میدانند، و آن معصوميت در بیعت با معاویه موجود است، با توجه به اينكه حسن بن علیt با او بیعت کرده است – و او هم نزد شیعه معصوم است- بنابراين امامت معاويه مطابق همهی مذاهب شرعی است. هرچند که من در صدد بررسي آن نیستم.
از کتاب: استدلال هاي باطل شيعه از قرآن و بيان بطلان آن، مؤلف: دکتر طه حامد دلیمی مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|