|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
قرآن و حدیث>علوم قرآن>سوره انبیاء > تفسیر سوره انبیاء از تفسیر فی ظلال القرآن ترجمه مصطفی خرمدل
شماره مقاله : 807 تعداد مشاهده : 329 تاریخ افزودن مقاله : 10/7/1388
|
سوره انبياء مکی و١١٢ آیه است این سوره مکی است. به همان موضوع بنیادینی میپردازد که سورههای مکی بدان میپردازند ... و آن موضوع عقیده است ... بدین موضوع درگسترههای فراخ خود میپردازدکهگستره توحید و رسالت و بعثت است. روند سوره بدین موضوع میپردازد با عرضه کردن قوانین بزرگ جهانی، و پیوند دادن عقیده بدانها چه عقیده جزئی از ساختار این هستی است، و در مسیر قوانین بزرگ جهانی حرکت میکند، و بر حق و حقیقتی استوار و پایدار میگردد که آسمانها و زمین بر آن استوار و پایدار میشوند، و بر جدی بودنی برجا و برقرار میگرددکه آسمانها و زمین بدان اداره میشوند و میچرخند. عقیده لهو و لعب و باطل و پوچ نیست، همانگونهکه این جهان هستی به لهو و لعب آفریده نشده است، و باطل و پوج آمیزه آفرینش آن نشده است: (وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالأرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاعِبِينَ). ما که آسمان و زمین و آنچه در میان آنها است برای بازی و شوخی نیافریدهایم (و بیهوده و بیهدف ساخته و پرداخته نساختهایم ). (انبیاء/16) بدین خاطر است که روند سوره مردمان را به سیر و سیاحت وگردش و چرخش میبرد ... دلهایشان و چشمانشان و افکارشان را در جولانگاههای بزرگ هستی میگرداند: در آسمان و زمین، و در میانکوههای محکم و استوار و درهها و راههای فراخ، و در لابلاهای شب و روز، و روبروی ماه و خورشید ... چشمانشان را به وحدت قوانینی خیره میکند و میدوزدکه بر این جولانگاههای بزرگ هستی حکومت میکند و آنها را میچرخاند. آنگاه چشمان ایشان را متوجه حجت و برهان وحدتی میگرداندکه بر وحدت آفریننده و اداره کننده و مالک جهان دلالت دارد، یزدان سبحانیکه انبازی نه در ملک جهان و نه درکار آفرینش پدیدهها و آفریدههای کیهان دارد: (لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا). اگر در آسمانها و زمین، غیر از یزدان، معبودها و خدایانی میبودند و (امور جهان را میچرخاندند) قطعا آسمانها و زمین تباه میگردید (و نظام گیتی به هم میخورد. چرا که بودن دو شاه در کشوری و دو رئیس در ادارهای، نظم و ترتیب را به هم میزند). (انبیاء/٢٢) سپس روند سوره نیروی درک و شعور ایشان را متوجه وحدت قوانینی میگرداند که در این زمین بر زندگی فرمانروا است، و سرچشمه زندگی را بدیشان نشان میدهد: (وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ). و هر چیز زندهای را (اعم از انسان و حیوان و گیاه) از آب آفریدهایم. (انبیاء/٣0) همچنین روند این سوره انسانها را متوجه پایانهای میسازد که زندگان در آن به زندگیشان پایان داده میشود: (كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ). هرکسی مزه مرگ را میچشد (و قطعا میمیرد، اعم از پیغمبر و غیرپیغمبر. چرا که زنده جاوید تنها خدا است و بس). (انبیاء/٣٥) و به وحدت سرانجامی همگان را متوجه میگرداندکه جملگی انسانها بدان منتهی میشوند: (وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ). و سرانجام به سوی ما برگردانده میشوید (و جزا و سزای اعمال خود را دریافت میدارید). (انبیاء/٣٥) عقیده ارتباط محکمی با قوانین بزرگ جهان هستی دارد. عقیده نیز یکی است هرچندکه پیغمبران در طول زمان متعدد و زیاد بودهاند: (وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدُونِ). ما پیش از تو هیچ پیغمبری را نفرستادهایم، مگر این که به او وحی کردهایم که: معبودی جز من نیست. پس فقط مرا پرستش کنید. (انبیاء/٢٥) اراده و مشیت یزدان هم مقتضی این بوده است که پیغمبران همگی از خود انسانها باشند: (وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلا رِجَالا نُوحِي إِلَيْهِمْ). (تنها تو نیستی که پیغمبری، و در عین حال انسان، بلکه) پیش از تو جز مردانی را برنینگیختهایم که بدیشان ( دین آسمانی را) وحی کردهایم. (انبیاء/٧) همانگونهکه عقیده با قوانین بزرگ جهان هستی ارتباط محکم و استواری دارد، شرائط و ظروف این عقیده در زمین نیز به همین منوال و بر این روال است. چه سنتی که تخلفناپذیر است این است که حق سرانجام پیروز میگردد، و باطل شکست میخورد و نابود میشود. زیرا حق بنیاد هستی است و پیروزی آن سنت الهی است: (بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ). بلکه حق را به جان باطل میاندازیم، و حق مغز سر باطل را از هم میپاشد و باطل هرچه زودتر محو و نابود میشود. (انبیاء/٨ا) نابودی هم درنهایت یقه ستمگران تکذیبکننده حق و حقیقت را میگیرد، و خدا پیغمبران و مومنان را نجات میدهد و رستگار میگرداند: (ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْنَاهُمْ وَمَنْ نَشَاءُ وَأَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ). (ما به پیغمبران خود وعده داده بودیم که آنان را از چنگال دشمنان رهائی بخشیم و نقشههایشان را نقش بر آب کنیم. آری ما سرانجام) به وعده وفا کردهایم و صدق آن را بدیشان نمودهایم و آنان و همه کسانی را که خواستهایم، نجات بخشیدهایم، و زیادهرویکنندگان (در تکذیب و تعذیب پیغمبران) را نابود کرده ایم. (انبیاء/٩) روند سوره آنگاه بیان میدارد که بندگان شایسته خدا زمین را به ارث خواهند برد: (وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ). ما علاوه بر قرآن، در تمام کتب (انبیاء پیشین) نوشتهایم که بیگمان (سراسر روی) زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد (و آن را به دست خواهند گرفت). (انبیاء/105) سپس روند قرآنی ملت پیغمبران را در زنجیره تاریخی دور و درازی، تند و سریع عرضه میکند. این عرضه تا اندازهای در حلقهای از حلقههای داستان ابراهیم (علیه السلام) به طول میانجامد و در اشاره به داوود و سلیمان مقداری به درازا میکشد. امّا هنگام اشاره به داستانهای نوح، موسی، هارون، لوط، اسماعیل، ادریس، ذوالکفل، ذوالنون، زکریا، یحپی و عیسی (علیهم السلام) کوتاه سخن میرود. در این عرضه کردن، معانی و مفاهیمی که جلوتر در روند سوره بیان شدهاند، آشکارا و روشن ذکر میشود. این معانی و مفاهیم به شکل وقائع و رخدادهائی در زندگی پیغمبران، و در سرگذشت دعوتها و رسالتها، پدیدار میآیند، پس از آن که به شکل قواعد و قوانین همگانی جلوهگر و نمودار گردیدهاند. همچنین روند این سوره برخی از صحنههای قیامت را در لابلای خود میآررد، و خود آن معائی و مفاهیم به شکل واقعیتی که در روز قیامت روی میدهد پدیدار میآید. همچنین در این سوره آواها و نواهایگوناگونی گرد میآید که هدف یگانهای را پیگیری میکنند، و آن به جوش و خروش انداختن دل انسان برای درک و فهم حق و حقیقت اصیلی استکه خاتمالانبیاء (صلی الله علیه و سلم) آن را با خود آورده است. تا مردمان بیخبر با آن رویاروی نشوند و از آن رویگردان نگردند و به لهو و لعب ننشینند، بدانگونه که در سرآغاز سوره ایشان را معرفی میکند: (اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ. مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ. لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ). (زمان) محاسبه مردمان (کفر پیشه چون قریش بسیار) بدیشان نزدیک است در حالی که آنان غافل (از هول و هراس آن) و رویگردان (از ایمان بدان) میباشند. هیچ بخش تازهای از قرآن (و اندرز جدیدی از سوی پروردگارشان بدیشان نمیرسد مگر این که آن را به شوخی میشنوند و به بازی میگیرند. (آنان در حالی هستند که) دلهایشان غافل است (از اندیشیدن درباره آن).... (انبیاء/١-٣) این دعوت و رسالت، حق و جدی است، همانگونهکه این جهان هستی حق و جدی است. دیگر جائی برای لهو و لعبی در پذیره رفتن و استقبالکردن از این دعوت و رسالت نیست، و جایگاهی برای درخواست معجزات خارقالعاده وجود ندارد. چه معجزات خارقالعاده خدا در هستی و در همه قوانین هستی است، معجزات خارقالعادهای که دال بر این هستند که خداوند آفریدگار توانای یگانهای است، و دعوت و رسالت از سوی آن آفریدگار توانای یگانه است. * شیوه این سوره از لحاظ ساختار واژگانی، و آواها و نواهای موسیقی، شیوه بیان است، شیوهای که با موضوع سوره هماهنگی دارد، و با فضای روند قرآنی در عرضه این موضوع همآوا میباشد ... این امر با مقایسه و سنجش این شیوه با شیوه سورههای مریم و طه آشکارا پدیدار میآید. زیرا در آنجا آوا و نوا ملایم است و با فضای سورههای مریم و طه میخواند. و در اینجا آوا و نوای سنگینی استکه با موضوع سوره و فضای آن مناسب است و میخواند. این امر بهتر و بیشتر روشن میگردد با مقایسه و سنجش با داستان ابراهیم (علیه السلام) در سوره مریم و با شیوهایکه در اینجا وجود دارد و همچنین با تدبر و تفکر درباره حلقهای که در اینجا از آن داستان نقل گردیده است، و درباره حلقهای که در آنجا از آن داستان روایت شده است. در سوره مریم حلقهگفتگوی ملایمی میان ابراهیم و پدرش وجود دارد، ولی در اینجا حلقه درهم شکستن و تکه تکهکردن بتها، و به میان آتش انداختن ابراهیم در میان است، تا هماهنگی در موضوع و فضا و شیوه و آوا و نوا تکمیل شود. * روند قرآنی در این سوره چهار مرحله را طی میکند: مرحله نخست با سرآغازی شروع میشودکه ضربههای نیرومندی دارد، و دلها را سخت به تکان میاندازد. این سرآغاز دلها را متوجه خطری میکندکه نزدیک است و فراگیر است، و دلها از آن غافل و بیخبرند: (اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ ...). (زمان) محاسبه مردمان (کفرپیشه چون قریش بسیار) بدیشان نزدیک است در حالی که آنان غافل (از هول و هراس آن) و رویگردان (از ایمان بدان) میباشند. آنگاه دلها را تکان سخت دیگری میدهد با صحنهای از جایگاههای نابودی گذشتگانی که از آیات پروردگارشان غافل شدهاند، و در گمراهی زیستهاند و ستمگرانه به سر بردهاند: (وَكَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِينَ. فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا يَرْكُضُونَ. لا تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ. قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ. فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِيدًا خَامِدِينَ). بسیار بوده است که (اهالی) آبادیهای ستمگری را (به سبب کفرشان) نابود کردهایم و پس از ایشان گروههای دیگری را روی کار آوردهایم. آنان هنگامی که عذاب ما را احساس کردهاند، ناگهان پای به فرار گذاشتهاند (و برای نجات خویش همچون چهارپایان به این سو و آن سو گریختهاند. اما به عنوان تمسخر و استهزاء بدیشان گفته شده است:) نگریزید و بازگردید به سوی زندگانی پرناز و نعمتی که در آن بسر میبردید و به سوی کاخها و قصرهای پر زرق و برقتان! شاید (خدمتگزاران و اطرافیانتان به شما نیاز داشته باشند و) از شما (کمکی و چیزی) خواسته شود (و به رای و نظرتان محتاج باشند). میگویند: وای بر ما! ما ستمگر بودهایم (و با کفر ورزیدن، بر خود ستم کردهایم، و هم اینک با آتش میسوزیم). پیوسته این، فریاد ایشان خواهد بود (و «وای بر ما،» را تکرار میکنند) تا این که آنان را درویده و فروافتاده مینمائیم (و ایشان را از پای میاندازیم و هلاکشان میسازیم). (انبیاء/11- 15) آنگاه روند قرآنی میان حق و حقیقت و جد و جدیت در دعوت، و حق و حقیقت و جد و جدیت در سیستم و نظام هستی، و میان عقیده جهان و یگانگی رسالت و عقیده، و یگانگی سرچشمه زندگی و پایان آن و فرجام آن بدانگونه که قبلا بیان داشتیم، ارتباط برقرار میسازد. مرحله دوم برمیگردد به سخن گفتن با کافرانی که پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را به تمسخر میگرفتند و با او از روی استهزاء سخن میگفتند. در صورتیکهکار جدی و حق بوده است، و همه چیز پیرامون ایشان، آنان را به بیداری و هوشیاری و همّت گماشتن و جدی بودن میخوانده است. همچنین ایشان نزول عذاب را با شتاب میخواستند، در حالی که عذاب واقعاً بدیشان نزدیک بوده است ... در اینجا روند قرآنی صحنهای از صحنههای قیامت را عرضه میدارد، و آنان را متوجه عذاب و بلائی میسازد که گریبانگیر کسانی گردیده استکه پیش از ایشان پیغمبران را مسخره میکردهاند و استهزاء مینمودهاند. مقرر میدارد که هیچ پناهدهنده و نجاتدهندهای آنان را از دست عذاب خدا رهائی نبخشیده است و رستگار نگردانیده است. دلهایشان را متوجه اندیشیدن درباره دست قدرت یزدان میسازد که دارد از طرف زمین میکاهد، و قطعه و رقعه آن را درهم می پیچد و درهم مینوردد، تا اینکه از غفلتشان بیدارشان گرداند، غفلتی که بر اثر به درازا کشیدن زمان نعمت و ادامه مستمر رفاه، بدیشان دست داده است. (قُلْ إِنَّمَا أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ). بگو: (ای کافران! من از پیش خود چیزی نمیگویم و با سخنان خود شما را بیم نمیدهم. بلکه) شما را با وحی (و کلام آسمانی قرآن) بیم میدهم. (انبیاء/٢٥) و ایشان را هم متوجه خطری سازدکه در حالت غفلتشان تهدیدشان میکند: (وَلا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا يُنْذَرُونَ). و اشخاص کر هنگامی که بیم داده میشوند، صدا و ندا را نمیشنوند. (انبیاء/45) تا آنجا به غفلت خود ادامه میدهند که ترازوهای دادگری گذاشته میشود. مرحله سوم متضمّن عرضهکردن دین پیغمبران است. در این دین وحدت رسالت و عقیده جلوهگر میآید، همانگونهکه رحمت و عطوفت خدا نسبت به بندگان صالح خود، و پیام بدیشان، و گرفتار آوردن تکذیبکنندگان، جلوهگر میآید. مرحله چهارمکه واپسین مرحله است، پایان و فرجام را در صحنهای از صحنههای هیجانانگیز قیامت نشان میدهد. پایان سوره بسان سرآغاز سوره، همان آوا و نوای نیرومندی، و تهدید و بیم آشکاری، و واگذاشتن ایشان به سرنوشت قطعی و حتمی خودشان را دربر دارد. * هم اینک مفصلا به بررسی مرحله نخستین میپردازیم: (اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ. مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ. لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ. قَالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّمَاءِ وَالأرْضِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الأوَّلُونَ. مَا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ. وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلا رِجَالا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ. وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ. ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْنَاهُمْ وَمَنْ نَشَاءُ وَأَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ). (زمان) محاسبه مردمان (کفرپپشه چون قریش بسیار) بدیشان نزدیک است در حالی که آنان غافل (از هول و هراس آن) و رویگردان (از ایمان بدان) میباشند. هیچ بخش تازهای از قرآن (و اندرز جدیدی از سوی پروردگارشان بدیشان نمیرسد مگر این که آن را به شوخی میشنوند و به بازی میگیرند. (آنان در حالی هستند که) دلهایشان غافل است (از اندیشیدن درباره آن). چنین ستمپپشگانی گفتگوهای در گوشی (خود را که برای توطئه علیه پیغمبر و قرآن انجام میدادند) پنهان میداشتند (و به همدیگر) میگفتند: مگر این (شخص که ادعای پیغمبری میکند) انسانی همچون شما نیست؟ (حال که او بشر عادی و همسان با شما است و کلام جادوئی دارد) آیا به سراغ جادو میروید (و آن را میپذیرید) گرچه میبینید (که جادو است؟! خدا پیغمبر را از سخنان پنهانی و توطئههای نهانی ایشان بیاگاهانید، و او بدیشان) گفت: پروردگارم میداند سخنی را که در آسمان و سخنی را که در زمین گفته شود؛ چرا که او شنوای (هر گفتاری و) آگاه (از هر کرداری) است. (ستمکاران کفرپیشه به این هم اکتفاء نمیکنند که میگویند: محمّد انسان عادی است و پیغمبر نبوده، و قرآن هم جادوئی بیش نیست) بلکه میگویند: (قرآن) خوابهای آشفته و پراکندهای بیش نیست، نخیر او اصلا آن را از پیش خود ساخته است (و به خدا نسبت داده است)، نخیر اصلا او شاعری است (و قرآن مجموعهای از تخیلات شاعرانه خودش میباشد. اگر وی راست میگوید که فرستاده خدا است) پس او معجزهای را به ما ارائه دهد که (ار جنس معجزاتی باشد که) پیغمبران پیشین (از خود نموده و) با آن فرستاده شدهاند. مردمان پیشینی که قبل از ایشان بودهاند (و تقاضای معجزات گوناگون نمودهاند) هرکدام که ایمان نیاوردهاند نابودشان کردهایم. (قبلا هم مشیت خدا بر این تعلق گرفته است که مادام تو در میان قریش باشی، خدا ایشان را به عذابی گرفتار نکند که مایه نابودیشان گردد). مگر آنان ایمان میآورند؟! (ممکن نیست. تنها تو نیستی که پیغمبری، و در عین حال انسان. بلکه) پیش از تو جز مردانی را برنینگیختهایم که بدیشان (دین آسمانی را) وحی کردهایم. از (اهل علم و) آشنایان به کتابهای آسمانی بپرسید اگر این را نمیدانید. ما پیغمبران را به صورت کالبدهائی که غذا نخورند نیافریدهایم (بلکه آنان انسان بوده و همچون انسانهای دیگر خوردهاند و نوشیدهاند و زندگی کردهاند و مردهاند) و عمر جاویدان هم نداشتهاند. (ما به پیغمبران خود وعده داده بودیم که آنان را از چنگال دشمنان رهائی بخشیم و نقشههایشان را نقش بر آب کنیم. آری ما سرانجام) به وعده وفا کردهایم و صدق آن را بدیشان نمودهایم و آنان و همه کسانی را که خواستهایم، نجات بخشیدهایم، و زیادهرویکنندگان (در تکذیب و تعذیب پیغمبران) را نابود کردهایم. سرآغاز نیرومندی استکه غافلان را سخت به تکان درمیآورد. حساب وکتاب قیامت نزدیک گردیده است و ایشان در غفلت فرورفتهاند. آیات عرضه میگردد، در حالیکه آنان از هدایت رویگردان هستند. محشر و جایگاه همایش رستاخیز جدی و قطعی است، ولی آنان از محشر و جایگاه همایش رستاخیز و عظمت و خطر آن بیخبر و بیاطلاع هستند. هر زمان هم چیزی از قرآن بر ایشان نازل میگردد با لهو و لعب و بیشرمی با آن رویاروی میشوند و آن را شوخی و هزل میگیرند، و بدان گوش فرامیدهند، ولی در همان حال به بازی و شوخی میپردازند و بدان گپ میزنند: (لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ). دلهایشان غافل است (از اندیشیدن درباره قرآن). دلها جایگاه تامّل و تفکر و تدبر است نه غفلت و بیخبری. این هم تصویری است از دلهائیکه خالی هستند و جدی بودن را نمیشناسند، و در خطرناکترین و مهمترین جایگاهها به شوخی و بازی مینشینند، و در جایگاههای جدی بودن و قاطع شدن به مزاحکردن و گپ زدن میپردازند، و در جایگاههای پاکی و پرهیزگاری بیشرمی و بیحیائی میکنند. چه قرآنیکه برای ایشان میآید «از جانب پروردگارشان» نازل میگردد، ولی آنان با لهو و لعب پذیره آن میروند و بیشرمانه با آن رویاروی میشوند، و هیچگونه وقار و حرمت وکرامتی برای شخصیت خود قائل نمیگردند. درونیکه خالی از جدی بودن و اهمّیت دادن و پاکی و پاکیزگی است، به حالتی از حالات ناچیزی و خشکی و از هم پاشیدن منتهی میگردد، دیگر سزاوار و شایان اقدام بهکارهای بزرگ، و تقبل و تحمّل مشکلات و معضلات، و برعهده گرفتن وظیفه و مسؤولیت مهم و سنگینی، و تن در دادن بهکار بزرگ و سترگی نیست و نخواهد بود، و حیات موجود در آن بیکاره و بیمایه و بیارزش میگردد! روحی که به بیشرمی و بیادبی میگراید و مقدسات را به شوخی و بازی میگیرد، روح بیماری است. بیشرمی کردن جدای از تحمّل کردن است. چه تحمّل کردن، نیروئی است جدی و آگاهانه، و بیشرمی و بیادبی، از دست دادن احساس و شعور است، و مایه سستی و باعث ضعف است. اینگونه کسانی که قرآن مجید به معرفی آنان میپردازد، قرآن را به بازی و شوخی میگرفتند بدانگاهکه چیزی از قرآن برای ایشان نازل میگردید تا قانون زندگی، و برنامه کار و عمل، و دستورالعمل رفتار وکردار با یکدیگر شود و نزدیک شدن روز حساب وکتاب قیامت را با غفلت و سهلانگاری پشت گوش میانداختند و آن را ناشنیده میگرفتند. امثال همچونکسانی در هر دوره و زمانی موجود هسند ... هر زمانکه روح از جد و جدی بودن و اهمیت دادن و پاکی و پرهیزگاری خالیگردد، بدین شکل بیمارگونه زشت و پلشتی درمیآیدکه قرآن آن را به تصویر میکشد، و بدین صورتی درمیآیدکه زندگی را جملگی به بازی و شوخی بیمزه و خالی از هر نوع هدف عالی، و منحرف از راستای جاده ترقی و تعالی، تبدیل میکند! در عین حال، مومنان این سوره را با توجه و اهمّیتی دریافت میکردندکه دلها را از دنیا و آنچه در آن است غافل و بیخبر میکرد: در شرح حال عامر پسر ربیعه، آمِدی چنین نوشته است: مرد عربی مهمان او شد. عامر پسر ربیعه قدوم او را گرامی داشت و بدو اکرام و احترام گذاشت ... بعدها این مرد عرب مهمان اوگردید. زمینی را به دست آورده بود. به عامر پسر ربیعهگفت: من از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) درهای از سرزمین عربها را درخواست و دریافت کردهام. میخواهم قطعهای از آن را به تو هدیه کنم تا برای تو و برای فرزندان تو پس از خودت ممرّ درآمدی باشد. عامر پسر ربیعه پاسخ داد: مرا به قطعه زمین تو نیازی نیست. امروز سورهای نازل گردیده استکه ما را بیخبر از دنیاکرده است: (اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ). (زمان) محاسبه مردمان بدیشان نزدیک است در حالی که آنان غافل (از هول و هراس آن) و رویگردان (از ایمان بدان) میباشند. این است فرقی که دلهای زندهایکه این قرآن را دریافت میدارند و از آن متاثر میگردند، با دلهائیکه مردهاند و بسته شدهاند و خاموش گردیدهاند، و لاشه خود را باکفن لهو و لعب دفن میکنند، و خاموشی و رکود و جمود خود را با بیشرمی پنهان و نهان میدارند، و از پند و اندرز و قرآن یزدان متاثر نمیشوند، چون خالی از ارزشها و معیارها و ارکان و اصول زندگی هستند و فروتپیدهاند و خراب و ویران شدهاند! (وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا). چنین ستمپیشگانی گفتگوهای در گوشی (خود را که برای توطئه علیه پیغمبر و قرآن انجام میدادند) پنهان میداشتند. گفتگوهای درگوشی خود را پنهان و پوشیده میداشتند، و نهانی به توطئه میپرداختند، و درباره پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) میگفتند: (هَلْ هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ). همچون شما نیست؟ (حال که او بشر عادی و همسان با شما است و کلام جادوئی دارد) آیا به سراغ جادو میروید (و آن را میپذیرید) گرچه میبینید (که جادو است؟!). آنان هرچند دلهای مردهای داشتند، و دلهایشان از حیات خالی بود، نمیتوانستند تضمین کنندکه با این قرآن منقلب و متزلزل نشوند. این استکه برای مبارزه تاثیر شگفت و نیرومند قرآن به علتتراشیها وحیلهگریها پناه میبردند و میگفتند: محمّد انسان است، چگونه به انسانی همچون خودتان ایمان میآورید؟ چیزی را هم که با خود آورده است سحر و جادو است، چگونه به سوی سحر و جادو میروید و بدانگردن مینهید و آن را میپذیرید، در حالیکه شما دارای چشمانی هستید و میبینید؟! بدین هنگامکار ایشان و کار پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) به پروردگار واگذار و حواله میگردد. خدا بدو خبر میدهدکه آنان به نجوا و درگوشی میپردازند و نهانی با یکدیگر صحبت میدارند و به توطئه و نیرنگ مینشینند. یزدان جهان او را بر مکر وکیدشان مطلع میگرداند، مکر وکیدیکه با آن خویشتن را از قرآن و تاثیر آن به دور میدارند! (قَالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّمَاءِ وَالأرْضِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ). (خدا پیغمبر را از سحنان پنهانی و توطئههای نهانی ایشان بیاگاهانید، و او بدیشان) گفت: پروردگارم میداند سخنی را که در آسمان و سخنی را که در زمین گفته شود؛ چرا که او شنوای (هر گفتاری و) آگاه (از هر کرداری) است. هیچ سخن درگوشی و نجوائی در زمین وجود ندارد مگر این که خدا از آن آگاه است. خدا کسی است که میداند سخنی راکه در آسمان و سخنی راکه در زمین گفته شود ... هر توطئهایکه بچینند و هر مکر وکیدی راکه تهیه ببینند و از آن سخن بگویند، خدا پیغمبر خود را از آن مطلع و بر آن آگاه میگرداند. او بس شنوا و بس دانا است. آنان سرگشتهگردیدند که چگونه این قرآن را معرفی کنند و چگونه از آن بپرهیزند. ایشانگفتند: این قرآن سحر و جادو است ... قرآن خوابهای آشفتهای و آمیختهای استکه محمّد آنها را میبیند و برای دیگران روایت میکند ...گفتند: قرآن شعر و چکامه است ...گفتند: محمّد قرآن را از پیش خود میسازد و گمان میبرد وحی و پیام الهی است: (بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ). (ستمکاران کفرپیشه به این هم اکتفاء نمیکنند که میگویند: محمّد انسان عادی است و پیغمبر نبوده، و قرآن هم جادوئی بیش نیست) بلکه میگویند: (قرآن) خوابهای آشفته و پراکندهای بیش نیست، نخیر اصلا او شاعری است (و قرآن مجموعهای از تخیلات شاعرانه خودش میباشد). آنان درباره قرآن بر اظهار صفتی استوار و ماندگار نشدند، و بر ارائه رای و نظری همعقیده و همصدا نگردیدند. زیرا آنان نیرنگ میزدند و میکوشیدند که نسبت به تاثیر قرآن به عناوین مختلف علتتراشیها و نیرنگبازیها کنند، تاثیری که دلهایشان را به لرزه درمیانداخت و درونشان را متزلزل میکرد. امّا کاری از دستشان ساخته نبود. این بودکه از ادعائی به ادعای دیگری منتقل میشدند، و از علتتراشیای به علتتراشی دیگری میگرائیدند، و درکارشان حیران و سرگردان بودند، و سخن و اندیشه واحدی را و مسیر و خط سیر یگانهای را نداشتند و نمیپیمودند ... گذشته از این، میخواستند خویشتن را از تنگنا به در آورند. در این راستا درخواست میکردند بجای قرآن معجزه و خارقالعادهای از معجزات و خوارق عادات پیشینیان برای ایشان آورده شود: (فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الأوَّلُونَ). (اگر راست میگوید که محمّد فرستاده خدا است) او معجزهای را به ما ارائه دهد که (از جنس معجزاتی باشد که) پیغمبران پیشین (از خود نموده و) با آن فرستاده شدهاند. درگذشتهها که معجزات و خوارق عادات از سوی خدا آمده است و به مردمان نشان داده شده است، مردمانی که آنها را دیدهاند و بدانها ایمان نیاوردهاند، هلاک و نابود گردیدهاند، برابر قانون و سنتیکه در هلاککردن و نابود گرداندن تکذیبکنندگان معجزات و خوارق عادات، تخلفناپذیر است: (مَا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا). مردمان پیشینی که قبل از ایشان بودهاند (و تقاضای معجزات گوناگون نمودهاند) هرکدام که ایمان نیاوردهاند نابودشان کردهایم. این قانون و سنت بر این روال و بدین منوال است: کسانیکه دشمنانگی و سرکشی نگذارد به معجزاف و خوارق عاداتی ایمان بیاورند که به پیش ایشان آمده است و بدیشان نشان داده شده است، هلاک و نابودی دامنگیرشان گردیده است. این هم برابر قانون و سنتی بوده است که در نابودسازی کسانی تخلفناپذیر است که معجزات و خوارق عادات را تکذیب میکردهاند و آنها را دروغ مینامیدهاند: (مَا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا). مردمان پیشینی که قبل از ایشان بودهاند (و تقاضای معجزات گوناگون نمودهاند) هرکدام که ایمان نیاوردهاند نابودشان کردهایم. این هم برابر قانون و سنت الهی است: هرکه دشمنانگی و سرکشی کار او را بدانجا بکشاندکه به معجزات وخوارق عادات مادی محسوس ایمان نیاورد، عذر و بهانهای برای او نمیماند، و امیدی به اصلاح حال او نمیرود، و این استکه هلاک و نابودی دامنگیرش میشود. معجزات و خوارق عادات در ازمنه و امکنه مختلف تکرارگردیده است، و تکذیب کردن آنها نیز تکرار شده است، و هلاک و نابودی تکذیبکنندگان نیز به کرات و به مرات روی داده است ... پس اینان ازکجا معلوم استکه اگر معجزه و خارقالعاده برایشان بیاید و در جلو دیدگانشان جلوهگر و پدیدار آید، بدان ایمان میآورند؟ اینان انسانهائی همچون گذشتگان بیش نیستند،گذشتگانی که هلاک و نابود گردیدهاند! (أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ). مگر آنان ایمان میآورند؟! (ممکن نیست). (وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلا رِجَالا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ. وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ). (تنها تو نیستی که پیغمبری، و در عین حال انسان. بلکه) پیش از تو جز مردانی را برنینگیختهایم که بدیشان (دین آسمانی را) وحی کردهایم. از (اهل علم و) آشنایان به کتابهای آسمانی بپرسید اگر این را نمیدانید. ما پیغمبران را به صورت کالبدهائی که غذا نخورند نیافریدهایم (بلکه آنان انسان بوده و همچون انسانهای دیگر خوردهاند و نوشیدهاند و زندگی کردهاند و مردهاند و عمر جاویدان هم نداشتهاند. حکمت خدا مقتضی این بوده استکه پیغمبران از میان انسانها برگزیده شوند، و وحی آسمانی را دریافتکنند، و مردمان را با آن به سوی یزدان دعوت نمایند. در گذشتهها هم پیغمبران جز مردانی نبودهاند که دارای کالبد بودهاند و پیکر بشری داشتهاند. یزدان پیغمبران را به شکلکالبدهائی درنیاورده است که غذا نخورند. چه خوردن طعام از مقتضیات کالبد داشتن است، و کالبد داشتن از مقتضیات انسان بودن است. پیغمبران به حکم این که انسان و آفریده بودهاند جاویدان و سرمدی نبودهاند ... این قانون مستمر و سنت همیشگی خدا است. ازکسانی بپرسندکه اهلکتاب بشمارند و قبلا با پیغمبران آشنائی داشتهاند، اگر آنان نمیدانند. پیغمبران جزو انسانها بودهاند تا زندگی انسانها را داشته باشند و همسان ایشان زیست کنند، و زندگی واقعی آنان مصداق شریعتشان باشد، و رفتار عملی ایشان نمونه زندهای برای چیزی باشد که مردمان را بدان دعوت میکنند. چه سخن زنده واقعی استکه تاثیر میبخشد و هدایت میدهد، چون مردمان آن را مجسم در شخصی میبینند، و آن را بیانگر حیاتی مشاهده میکنند. اگر پیغمبران از زمره انسانها نبودند خوراک نمیخوردند، و در بازارها راه نمیرفتند، و با زنان آمیزش نمیکردند، و در سینههایشان عواطف انسانها موج نمیزد، و فعل و انفعالهای انسانها در میان نمیبود، و ارتباطها و پیوندهائی میان پیغمبران و مردمان وجود نمیداشت. دیگر نه پیغمبران احساس انگیزههای بشری را میداشتند، انگیزههائیکه ایشان را به پویش و کوشش میانداختند، و نه انسانها بدیشان تأسی و اقتداء میکردند. هر دعوتکنندهای که احساسات و ادراکات کسانی را فهم نکند که ایشان را دعوت مینماید، و آنان هم احساسات و ادراکات او را فهم نکنند، چنین دعوتکنندهای در حاشیه زندگانی ایشان میایستد، و با ایشان همآوا نمیگردد، و آنان هم با او همآوا نمیشوند، و ایشان هرچند همگفتار او را بشنوند آنان را با سخن خود به تلاش وکوشش برای عمل بهگفتارش نمیافکند، به سبب فاصلهایکه در حس و شعور میان او و ایشان است. هر دعوتکنندهای که کردارش گفتارش را تصدیق نکند، سخنانش بر دم درهایگوشها میایستد و از آنجا فراتر نمیرود و به دلها نفوذ نمیکند، هر اندازه هم سخنانش برجسته و دلربا، و عباراتشگویا و رسا باشد. چه سخن سادهای که با آن کنش و منش باشد، و کردار و رفتار موید آنگردد، سخن مفید و مثمرثمری استکه دیگران را برایکار و عمل، به جنبش و پویش میاندازد. کسانیکه پیشنهاد میکردندکه پیغمبر باید از فرشتگان باشد، بسان کسانی که امروزه پیشنهاد میکنند که پیغمبر باید از فعل و انفعالات انسانها بریده و زدوده باشد، همه آنان سختگیری و عیبجوئی میکنند، و غافل و بیخبر از این حقیقت هستند و آن اینکه فرشتگان به حکم سرشتیکه دارند نمیتوانند زندگی انسانها را داشته باشند و بسان انسانها زندگیکنند، و ممکن نیستکه فرشتگان با انگیزههای بدنی و برابر مقتضیات آن، احساس بکنند وکنش و منش داشته باشند، و با احساسات و تفکرات این آفریده انسان نام که دارای هستی ویژه است احساسکنند و بیندیشند. بر پیغمبر هم لازم استکه برابر همچون انگیزهها و بینشهائی احساس و ادراککند، و با همچون انگیزه ها و بینشهائی در زندگی واقعی خود عملکند تا با زندگی خود قانون عملی زندگی را برای پیروان بشری خویش ترسیم نماید. اعتبار دیگری نیز در میان است. و آن این که اگر مردمان احساس کنند که پیغمبر فرشته است، در درونهایشان شوق و علاقه تقلید از جزئیات زندگی او پدیدار نمیگردد، چون او از جنسی جدای از جنس ایشان، و از سرشتی دور از سرشت آنان است، و دیگر امیدی برای ایشان در تقلید از برنامه او در زندگانی روزانهاش نمیماند. در صورتی که زندگانی پیغمبران سرمشق شورانگیزی برای مردمان است و ایشان را به زندگی تشویق و ترغیب میکند. گذشته از این، پیشنهادی که میدهند غفلت از بزرگداشت و ارجی استکه یزدان به جنس جملگی مردمان مبذول فرموده است با انتخاب و گزینش پیغمبران از میان خودشان، تا با جهان بالا و والا پیوند پیدا کنند و از آنجا پیام دریافت دارند. به خاطر همه اینها قانون و سنت ساری و جاری یزدان مقتضی انتخاب وگزینش پیغمبران از میان انسانها بوده است، و بر ایشان همه چیزهائی را جاری گردانده است که بر سائر انسانها جاریکرده است، از قبیل: تولد و وفات، عواطف و انفعالات، آلام و آمال، خوردن و نوشیدن، و نزدیکی و معاشرت با زنان ... بزرگترین و کاملترین پیغمبر و خاتمالانبیاء و صاحب رسالت باقی و جاودانه در میان انسانها، کاملترین نمونه زندگی انسان بر رویکره زمین گردانیده شده است، از هر لحاظ که زندگی درنظرگرفته شود، چه از لحاظ انگیزهها و تجربهها، و چه از نظرکار و زندگانی ... این قانون و سنت خدا در انتخاب وگزینش پیغمبران است، و همچنین قانون و سنت خدا در نجات پیغبران و کسانی استکه با ایشان هستند و از آنان پیروی میکنند، و قانون و سنت خدا است در هلاککردن و نابود نمودن اسرافکنندگان ستمپیشهای که حق و حقیقت را تکذیب میکنند: (ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْنَاهُمْ وَمَنْ نَشَاءُ وَأَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ). (ما به پبغمبران خود وعده داده بودیم که آنان را از چنگال دشمنان رهائی بخشیم و نقشههایشان را نقش بر آب کنیم. آری ما سرانجام) به وعده وفا کردهایم و صدق آن را بدیشان نمودهایم و آنان و همه کسانی را که خواستهایم، نجات بخشیدهایم، و زیادهروی کنندگان (در تکذیب و تعذیب پیغمبران) را نابود کردهایم. این هم قانون و سنت ساری و جاری بسان قانون و سنت ساری و جاری انتخاب وگزینش پیغمبران است. خدا به پیغمبران وعده داده است که ایشان و مومنان همراه و پیرو آنان را نجات خواهد داد، آن مومنان و پیروانی که دارای ایمان حقیقی و راستین هستند و رفتار وکردار، ایمانشان را تصدیق میکند. خدا وعده خود را با همچونکسانی صدق بخشیده است و بدان وفا نموده است، وکسانی را هلاککرده است و نابود گردانده است که در تکذیب و تعذیب پیغمبران اسراف نمودهاند و از حد گذشتهاند. خدا با این قانون و سنت، مشرکانی را به ترس و هراس میاندازد که در تکذیب و تعذیب پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) راه اسراف میپیمودند، و به اذیت و آزار بیحد و حصر او و مومنان همراه او میپرداختند. همچنین آن مشرکان را بیدار و هوشیار میکند و بدیشان میفهماند که این رحمت خدا در حق آنان استکه یزدان معجزه و خارقالعاده مادی را برایشان نفرستاده است که اگر آن را تکذیبکنند بسانکسانیکه درگذشتهها معجزاف و خوارق عادات مادی را تکذیب کردهاند و نابود گردیدهاند. چون اگر معجزه و خارقالعاده مادی به اینان نموده میشد، همچون پیشینیان هلاک و نابود میگردیدند. بلکه مهر خدا ایشان را دربرگرفته است که بجای معجزه و خارقالعاده مادی، خدا کتابی را برای آنان فروفرستاده است که مایه افتخار و وسیله بزرگواری ایشان است. چه اینکتاب به زبان خودشان است، و زندگی آنان را راست و درست و پابرجا و روبراه میگرداند، و از ایشان ملتی را میسازد که بدیشان در زمین سروری میبخشد و یادشان را در میان مردمان زنده نگاه میدارد. این کتاب در برابر عقلها و خردها باز است و میتوانند بدان بیندیشند و به بررسی و پژوهش آن بپردازند، و با آن از نردبان بشریت بالا روند و اوج گیرند: (لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ). ما برایتان کتابی (به نام قرآن) نازل کرده!یم که وسیله بیداری و آوازه و بزرگواری شما است. آیا نمیفهمید (که سود و عظمتتان در چیست؟!). معجزه قرآن معجزهای است که در برابر دیدگان نسلها گشوده و باز است. معجزه قرآن بسان معجزات و خوارق عاداتی نیستکه در میان یک نسل به پایان آید، و جزکسانی که از این نسل آن را میبینند، مردمان دیگری از آن متاثر نگردند. واقعاً یاد و آوازه و مجد و عظمت عرب با قرآن بود بدانگاه که آنان بار رسالت را بر دوش کشیدند و رسالت را به خاور و باختر بردند. پیش از قرآن یادی و آوازه و نامی از آن نبود، و چیزی با خود نداشتندکه آن را به بشریت تقدیم و ارمغان دارند، و انسانها ایشان را با آن بشناسند و به سبب آن از آنان یادکنند و به خاطرشان آورند. تا وقتیکه عربها متمسک بدین کتاب بودند، و قرنهای دور و درازی مردمان را با این قرآن رهبری کردند و با آن بر ایشان پیشوائی نمودند، و مردمان بدان خوشبختگردیدند و خودشان نیز بدان سعادتمند شدند، انسانها از عربها یاد میکردند و ایشان را به نیکی میستودند و بالا و والا میشمردند. ولی زمانی که عربها از این قرآنکنارهگیری کردند و دست کشیدند، انسانها هم از عربها کنارهگیری کردند و از ایشان دست کشیدند، و یادشان و نامشان فروافتاد، و پسروان قافله شدند و مردمان ایشان را درربودند و جذب خود کردند، آنان که خودشان مردمان دور و بر خود را باکتابشان درمیربودند و جذب خود میکردند و در امن و امان میزیستند! عربها توشهای جز این توشه ندارند تا آن را به بشریت تقدیم و ارمغان دارند، و اندیشهای جز این اندیشه ندارندکه آن را به بشریت تقدیم و ارمغان دارند. اگر عربها اینکتاب خود را به بشریت تقدیم و ارمغان دارند، بشریت آنان را خواهد شناخت، و از ایشان یاد میکند، و بزرگوار و والامقامشان میدارد، چون بشریت در پیش آنان چیزی را مپیابد از آن سود میبرد و بهرهور میشود. امّا وقتیکه عربها به بشریت تنها عربها را تقدیم و ارمغان دارند و فقط نژاد عرب را بدیشان پیشکشکنند، عربها چه هستند؟ نژاد عرب چیست؟ ارزش این حسب و نسب بدون اینکتاب چند است؟ بشریتکه ایشان را نشناخته است مگر با کتابشان و با عقیده ایشان و با روش و رفتاریکه برگرفته از آنکتاب و این عقیده بوده است ... بشریت ایشان را نشناخته است چون آنان تنها عرب بودهاند و بس. این هم در تاریخ بشریت چیزی نمیارزد، و مدلول و مفهومی در لغتنامه تمدن ندارد! بشریت عربها را شناخته است چون آنان تمدن اسلام و خصال اسلام و اندیشه اسلام را با خود حمل کردهاند. این هم کاری است که در تاریخ بشریت و در لغتنامه تمدن، مدلول و مفهوم خود را دارد!.. این چیزی استکه قرآن مجید بدان اشاره میکند، بدان هنگامکه به مشرکانیکه با این قرآن رویاروی میشدند و هر چیز تازهای از آن را به بازیچه میگرفتند و با لهو و لعب با آن برخورد میکردند و به رویگردانی و غفلت و تکذیب مینشستند، میگوید: (لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ). ما برایتان کتابی (به نام قرآن) نازل کردهایم که وسیله بیداری و آوازه و بزرگواری شما است. آیا نمیفهمید (که سود و عظمتتان در چیست؟!). این رحمت خدا در حق ایشان بوده است که یزدان سبحان این قرآن را برای ایشان نازل فرموده است، و معجزه و خارقالعادهای را برایشان نازل نکرده است که آنان درخواست میکردند. تا آنان را برابر قانون و سنت خود با بلا و عذابکمرشکنی همچون مردمان شهرهائی گرفتار و ریشهکن نسازدکه درگذشتهها حق و حقیقت را تکذیب میکردهاند ... در اینجا قرآن صحنه زندهای از عذاب کمرشکن و ریشهکن را عرضه میدارد: (وَكَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِينَ. فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا يَرْكُضُونَ. لا تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ. قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ. فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِيدًا خَامِدِينَ). بسیار بوده است که (اهالی) آبادیهای ستمگری را (به سبب کفرشان) نابود کردهایم و پس از ایشان، گروههای دیگری را روی کار آوردهایم. آنان هنگامی که عذاب ما را احساس کردهاند، ناگهان پای به فرار گذاشتهاند (و برای نجات خویش همچون چهارپایان به این سو و آن سو گریختهاند. امّا به عنوان تمسخر و استهزاء بدیشان گفته شده است:) نگریزید و بازگردید به سوی زندگانی پرناز و نعمتی که در آن بسر میبردید و به سوی کاخها و قصرهای پر زرق و برقتان! شاید (خدمتگزاران و اطرافیانتان به شما نیاز داشته باشند و) از شما (کمکی و چیزی) خواسته شود (و به رای و نظرتان محتاج باشند). میگویند: وای بر ما! ما ستمگر بودهایم (و با کفر ورزیدن، بر خود ستم کردهایم، و هم اینک به آتش میسوزیم). پیوسته این، فریاد ایشان خواهد بود (و «وای بر ما» را تکرار میکنند) تا این که آنان را درویده و فروافتاده مینمائیم (و ایشان را از پای میاندازیم و هلاکشان میسازیم). «قصم: درهم شکستن» سختترین حرکات قطع کردن است. طنین واژگانی لفظی آن معنی آن را به تصویر میکشد، و سایه شدت و درشتی و درهم شکستن و نابود کردن قاطعانهای را میاندازد که به آبادیها و شهرهائی رسیده استکه ستمگر بودهاند. ناگهان آنها را ویران و درهم شکسته مپیابیم ... (وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِينَ). و پس از ایشان، گروههای دیگری را روی کار آوردهایم. خدا به هنگام بیان درهم شکسش و نابودکردن، عمل را بر آبادیها و شهرها واقع میگرداند تا شامل هرچه و هرکه در آنجاها استگردد و هنگام صحبت از پدید آوردن، عمل را بر قومیکه به نوسازی میپردازند و آبادیها و شهرها را از نو میسازند واقع میگرداند ... اینکار هم در حد ذات خود حق و حقیقت است. نابودیگریبانگیر شهر و دیار و ساکنان آنجاها میگردد. پدید آوردن با ساکنان شهر و دیار میآغازد، زیرا آنان شهر و دیار را بازسازی و نوسازی میکنند ... ولیکن عرضه این حقیقت بدین صورت عملکرد درهم شکستن و نابودکردن و ویران نمودن و خراب ساختن را بزرگ و سترگ میگرداند. این سایهای استکه هدف تعبیر به شیوه تصویر است.[1] آنگاه مینگریم و حرکت مردمان را در آن آبادیها و شهرها را میبینیم در آن اوضاع و احوالیکه عذاب خدا یقه ایشان را میگیرد، و آنان همچون موشها در داخل تلهها بالا و پائین از این سو بدان سو میجهند، پیش از اینکه شمعک حیاتشان فروکشکند و خاموش گردد: (فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا يَرْكُضُونَ). آنان هنگامی که عذاب ما را احساس کردهاند، ناگهان پای به فرار گذاشتهاند (و برای نجات خویش همچون چهارپایان به این سو و آن سو گریختهاند). دوان دوان از آبادی و شهر میگریزند و شتابان خارج میشوند. آنان یقین حاصل کردهاند که به عذاب خدا گرفتار میآیند. انگار دویدن و شتاب گرفتن، ایشان را از عذاب خدا میرهاند. گوئی که آنان سریعترین دوندهاند و وقتی که بگریزند عذاب نمیتواند خود را بدیشان برساند) ولی پویش و جهش ایشان جنبش و تکان موش در تله است که بدون آگاهی و اندیشه به تلاش می خیزد و بر می جهد. در این وقت است که ریشخند تلخی را دریافت میدارند: (لا تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ). (امّا به عنوان تمسخر و استهزاء بدیشان میگویند:) نگریزید و بازگردید به سوی زندگانی پرناز و نعمتی که در آن بسر میبردید و به سوی کاخها و قصرهای پرزرق و برقتان! شاید (خدمتگزاران و اطرافیانتان به شما نیاز داشته باشند و) از شما (کمکی و چیزی) خواسته شود (و به رای و نظرتان محتاج باشند). از آبادی و شهر خود نگریزید. به سوی بهرهوری خوشایند و زندگیگوارای خود و خانه وکاشانه راحت و آسایشبخش خویش برگردید ... برگردید چهبسا از شماکمکی و چیزی خواسته شود، و از شما بپرسندکه همه اینها را در چه راهی خرجکردهاید؟) دیگر مجال پرسشی و فرصت پاسخی نیست. بلکه ریشخند و استهزاء است و بس! بدین هنگام از خواب غفلت بیدار میشوند و میپرند و میفهمند که گریزگاهی و راه فراری از دست عذاب فراگیر خدا نیست. نه دویدن و شتابگرفتنی بدیشان سود میرساند، و نهگریز و فراری آنان را نجات میدهد و میرهاند. پس به ناچار تلاش میکنند اعتراف بکنند و توبه نمایند و آمرزش خطاهای خود را بخواهند: (قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ). میگویند: وای بر ما! ما ستمگر بودهایم (و با کفر ورزیدن بر خود ستم کردهایم، و هم اینک به آتش میسوزیم ). امّا کار ازکارگذشته است، و فرصت توبه و بازگشت نمانده است. پس هرچه میخواهند بگذار بگویند. آنان به خود واگذارده میشوند و به ترک ایشان میگویند. بگذار سخن بگویند و فریاد بزنند تا کارکاملا اجراء میشود، و دمها و بازدمها قطع و خاموش میگردد: (فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِيدًا خَامِدِينَ). پیوسته این، فریاد ایشان خواهد بود (و «وای بر ما» را تکرار میکنند) تا این که آنان را درویده و فروافتاده مینمائیم (و ایشان را از پای میاندازیم و هلاکشان میسازیم). چه درویدههائی که آدمیزادند! درویده ها و فروافتادههائی که جان در پیکر ندارند؛ درویدهها و فروافتادههائیکه تا چند لحظه پیشتر از حرکت و جنبش موج میزدند، و حیات در وجودشان متلاطم بود! * در اینجا روند قرآنی میان عقیدهایکه سخن از آن گذشت، و قوانین و سنن آنکه بر عقیده جاری میگردد، و قوانین و سننیکه تکذیبکنندگان را فرامیگیرد، و میان حق و حقیقت بزرگ و جد و جدیت اصیلیکه سراسر هستی بر آن دوتا استوار و پایدار میگردد، و آفرینش آسمانها و زمین در طرح و نقشه خود با آن دو تا میآمیزد. زمانی که مشرکان چیز تازهای از قرآن بر آنان نازل میگردد، با لهو و لعب پذیره قرآن میروند، و از حق و حقیقت و جد و جدیتیکه درکار است غافل و بیخبر میشوند، و از روز نزدیک حساب وکتاب خویشتن را به غفلت میزنند، و بیاطلاع از چیزی میگردندکه منتظر تکذیبکنندگان مسخرهکننده و استهزاءپیشه است ... در همان زمان، قانون و سنت خدا مستمر و نافذ است، و با حق و حقیقت بزرگ و جد و جدیت اصیل مرتبط است: (وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالأرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاعِبِينَ. لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لاتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فَاعِلِينَ. بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ). ما که آسمان و زمین و آنچه در میان آنها است برای بازی و شوخی نیافریدهایم (و بیهوده و بیهدف ساخته و پرداخته نساختهایم. به فرض محال) اگر میخواستیم سرگرمی انتخاب کنیم، چیزی مناسب خود انتخاب میکردیم (و لهو و لعب خدایانهای برمیگزیدیم). ولی ما چنین کاری را نمیکنیم بلکه (ما چنین نمیخواهیم و) حق را به جان باطل میاندازیم، و حق مغز سر باطل را از هم میپاشد و باطل هرچه زودتر محو و نابود میشود. وای بر شما (ای کافران) به سبب توصیفی که میکنید (از بیهدفی جهان، و از افترائی که بر خدا و فرستاده یزدان میبندید). خداوند سبحان این جهان را برای حکمت آفریده است نه برای لهو و لعب. و جهان را با حکمت میگرداند، نه اینکه ناسنجیده و سرسری و از روی هوا و هوس بگردد و بچرخد و اداره بشود. با همان جدی و حقیکه آسمانها و زمین و هر چیزی راکه در میان آنها است آفریده است، پیغمبران را روانه کرده است، وکتابها را نازل نموده است، و فرائض و واجبات را تعپین کرده است، و تکالیف و وظائف را مقرر و معین داشته است ... جدی بودن در سرشت این جهان اصیل است. جدی بودن در ادارهکردن وگرداندن این جهان اصیل است، و در عقیدهای که خداوند آن را برای مردمان خواسته است اصیل است، و در حساب وکتابیکه پس از مرگ با مردمان دارد نیز اصیل است. اگر خداوند سبحان میخواست سرگرمی انتخاب کند، چیزی مناسب حال خود انتخاب میکرد و لهو و لعب خدایانهای برمیگزید، لهو و لعبی با شان و مقام او بخواند و متعلق به چیزی وکسی از آفریدهها و پدیدههای فناپذیر نباشد. اینکار، فرض و انگارهای برای مجادله و مباحثه است و بس: (لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لاتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا). (به فرض محال) اگر میخواستیم سرگرمی انتخاب کنیم، چیزی مناسب خود انتخاب میکردیم.... حرف «لو» همانگونه که نحویان میگویند، برای امتناع است. معنی امتناع وقوع فعل جواب را میدهد، به خاطر امتناع وقوع فعل شرط ... خدا نخواسته استکه سرگرمی و لهو و لعب را در پیش گیرد، پس سرگرمی و لهو و لعبی در میان نیست. آن را نه برای خود خواسته است و نه برای چیزی غیر خود، و همه چیز جدی است و شوخیبردار نیست. هرگز هم چنین چیزی روی نخواهد داد و در میان نخواهد بود، چون خداوند سبحان از اول همچون چیزی را اراده نفرموده است و نخواسته است، و اراده و مشیت خود را اصلا متوجه آن ننموده است: (إِنْ كُنَّا فَاعِلِينَ). ما چنین کاری را نمیکنیم. »ان» حرف نفی است و به معنی «ما» نافیه است. این جمله، اراده کردن و خواستن همچون چیزی را از همان سرآغاز کار رد و نفی میکند. این سخن فرض محالی استکه در مجادله و مباحثه مرسوم است و برای بیان حقیقت صرف میآید ... و آن حقیقت این است که آنچه به ذات خداوند سبحان تعلق گیرد، قدیم است نه حادث، و باقی است نه فانی. پس اگر خداوند سبحان میخواست لهو و لعب و سرگرمی را انتخابکند، همچون لهو و لعب و سرگرمیای حادث نمیبود، و به چیز حادثی همچون آسمان و زمین و هرچه در میان آنها است تعلق نمیگرفت و مربوط نمیشد، چه همه اینها حادث هستند ... بلکه ذاتی میشد و از جانب خود ایزد سبحان میبود، و درنتیجه ازلی و باقی و ابدی و سرمدی میگردید، چون به ذات ازلی و باقی و ابدی و سرمدی متعلق میشد. قانون مقرر و سنت مستمر این چنین استکه سرگرمی و لهو و لعبی در میان نباشد. بلکه همه چیز و همهکار جدی و حق باشد. حق اصیل هم بر باطل عارضی میتازد و آن را مغلوب و مقهور میسازد: (بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ). بلکه (ما چنین نمیخواهیم و) حق را به جان باطل میاندازیم، و حق مغز سر باطل را از هم میپاشد و باطل هرچه زودتر محو و نابود میشود. حرف «بل» برای عدول از سخن درباره موضوع لهو و لعب و سرگرمی، و پرداختن به سخن درباره واقعیت مقرر و معینی استکه قانون و سنت یزدان آن را ساری و جاری میسازد و قانون و سنت او مقتضی آن است. و آن غلبه حق و میدان خالیکردن و از میان به در رفتن باطل است. تعبیر قرآنی این قانون و سنت را به صورت محسوس و ملموس و زنده و پویا ترسیم میکند. انگار حق توپی در دست قدرت یزدان است، و آن را به سوی باطل شلیک میکند، و مغز سر باطل را بر زمین میریزد، و باطل نابود و هلاک میشود و از میان میرود. این قانون و سنت مقرر و مشخص است. حق در سرشت هستی اصیل است، و در هستی وجود ژرف است. باطل از سرشت این هستیکاملا مطرود و منفور است. باطل عارضی است. نه اصالتی در آن است، و نه سلطه و قدرتی دارد. خدا آن را میداند و مطرود میدارد، و حق را به جان باطل میاندازد و حقکله باطل را دو نیم میسازد و مغز سر آن را از هم میپاشد. هیچگونه بقا و ماندگاری نخواهد داشت چیزی که خدا آن را براند و مطرود بدارد. هیچگونه زندگی و حیاتی نخواهد داشت چیزیکه دست خدا به سوی آن تیراندازیکند و جمجمه سر آن را سوراخ سوراخکند و مغز سرش را فروپاشد! چهبساگاهی برخی از مردمان چنین بیندیشندکه زندگی با این حقیقت مخالف استکه یزدان آگاه و دانا آن را بیان میدارد! چرا که در دورههائی باطل آماسیده و باد به غبغب انداخته جلوهگر میآید، و چنین مینمایدکه باطل چیره و پیروز است، و حق در آن دورهها منزوی به نظر میآید، و انگارکه حق مغلوب و شکستخورده است. امّا این دورهها مدتی از زمانند. خدا آن دورهها را تا آنجا که خودش مصلحت میداند برای امتحان و آزمون مردمان به درازا میکشاند. آنگاه قانون و سنت ازلی و باقیای که ساختار آسمان و زمین بر آن استوار و پایدار است، و هم عقیدهها و هم دعوتها بر آن برپا و برجا است، ساری و جاری میشود. کسانی که به خدا ایمان دارند، شک و تردیدی درباره صدق وعده خدا به خود راه نمیدهند، و مطمئن هستند که حق در ساختار هستی و نظم و نظام آن اصیل است، و پیروزی حقیکه به جان باطل انداخته میشود و مغز سر آن را از هم میپاشد حتمی است ... هرگاه خدا همچون مومنانی را با پیروزی باطل در دورهای از زمان بیازماید، میدانندکه این امتحان است، و آزمونی در میان است، و احساس میکنندکه خدا ایشان را پرورده و آزموده مینماید، چون ضعف یا نقص دارند، و او میخواهد آنان را آماده پذیره حق پیروز سازد، و ایشان را پرده نمایش قدرت گرداند. این است که آنان را وامیگذارد تا از دوره امتحان بگذرند، و در آن دورهکم وکاست خود را تکمیل و ترمیمکنند، و ضعف خویش را برطرف سازند ... هر زمانکه همچون مومنانی برای چارهجوئی و خودسازی سرعت بگیرند، خداوند دوره آزمون را برای ایشانکوتاه میسازد، و با دستهای ایشان آنچه را بخواهد محقق میسازد و پیاده میگرداند ... عاقبت و فرجام کار نیز روشن و مقرر است: (بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ). بلکه (ما چنین نمیخواهیم و) حق را به جان باطل میاندازیم، و حق مغز سر باطل را از هم میپاشد و باطل هرچه زودتر محو و نابود میشود. خدا هرچه بخواهد انجام میدهد. * بدین منوال و و آن روال، قرآن مجید همچون حقیقتی را برای مشرکان بیان میدارد، مشرکانی که بر قرآن و بر پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) دروغ میبندند و تهمت میزنند، و قرآن را سحر و شعر و افتراء میخوانند. در صورتیکه قرآن حقی استکه غالب و چیره میشود و مغز سر باطل را از هم میپاشد، و باطل هرچه زودتر محو و نابود میشود و میدان را خالی میکند ... آنگاه قرآن بر این بیان، سخنی دارد و عاقبت تهمت و افتراء ایشان را ذکر میکند: (وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ). وای بر شما (ای کافران) به سبب توصیفی که میکنید (از بیهدفی جهان، و از افترائی که بر خدا و فرستاده یزدان میبندید). آنگاه قرآن مجید نمونهای از نمونههای طاعت و عبادت را برای ایشان بیان میدارد که در مقابل بزهکاری و سرکشی و رویگردانی قرار دارد، نمونهای از میان کسانی که از ایشان به خدا نزدیکترند. با وجود قربت بیشتر پیوسته به طاعت و عبادت او میپردازند و سستی در این کار نمیشناسند و کوتاهی نمیورزند: (وَلَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلا يَسْتَحْسِرُونَ. يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لا يَفْتُرُونَ). از آن او است هرکه و هرچه در آسمانها و زمین است، (و لذا تنها شایسته پرستش او است) و کسانی که در پیشگاه وی هستند (و مقربان درگاه پروردگارند، یعنی فرشتگان) از پرستش او سرباز نمیزنند و خویشتن را بالاتر از عبادتش نمیدانند و (از بندگی شبانهروزی خود هرگز) خسته نمیگردند. شب و روز (دائما به تعظیم و تمجید خدا مشغولند و پیوسته) سرگرم تسبیح و تقدیسند و سستی به خود راه تمیدهند. کسانیکه در آسمانها و زمین هستند جز خداکسی از ایشان آگاه نیست، وکسی جز خدا آنان را نمیتواند سرشماری کند. دانش بشری یقین و اطمینان از بردن چیزهای دیگری جز وجود انسانها ندارد. مومنان به وجود فرشتگان و جنیان نیز یقین و اطمینان دارند چون در قرآن از فرشتگان و جنیان سخن رفته است. ولی درباره آنان چیزی نمیدانیم مگر چیزهائی که آفریدگارشان از ایشان برای ما بیان فرموده است و به ما خبر داده است. چهبسا ذویالعقول دیگری بجز فرشتگان و جنیان در غیر کره زمین ما وجود داشته باشند، و از سرشتها و شکلهائی برخوردار باشندکه با طبیعت آن ستارهها و سیارهها تناسب داشته باشند. ولی آگاهی از آنان به خدا واگذار است و جز خداکسی از آنان اطلاع ندارد. وفتی که ما میخوانیم: (وَلَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ). از آن او است هرکه و هرچه در آسمانها و زمین است کسانی را از ایشانکه میشناسیم بدانان اکتفاء میکنیم، و آگاهی ازکسانی که نداریم ایشان را به آفریدگار آسمانها و زمین و آنچه در آنها است، وامیگذاریم. (وَمَنْ عِنْدَهُ ...). و کسانی که در پیشگاه او هستند .... مفهوم و مدلول نزدیک به ذهن این است که مراد از کسانی که در پیشگاه خدا هستند، فرشتگان میباشند. ولیکن ما نص قران را مقید و محدود نمیسازیم مادام که نص عام است و شامل فرشتگان و جز آنان میگردد. مفهوم و مدلول تعبیر این استکه آنان نزدیکترین آفریدگان به یزدان جهان میباشند. چه واژه «عند: پیشگاه» با قیاس به خدا معنی مکانی نمیدهد، و وصف و شناختی را معین و مشخص نمیگرداند. (وَمَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ). و کسانی که در پیشگاه وی هستند (و مقربان درگاه پروردگارند، یعنی فرشتگان) از پرستش او سرباز نمیزنند و خویشتن را بالاتر از عبادتش نمیدانند. آنان از پرستش خدا سرباز نمیزنند و خویشتن را بالاتر از پرستش خدا نمیدانند، همانگونه که این مشرکان از پرستش خدا سرباز میزنند و خویشتن را بالاتر از پرستش خدا میدانند. (وَلا يَسْتَحْسِرُونَ). و (از بندگی شبانهروزی خود هرگز) خسته و درمانده نمیگردند. یعنی قصور وکوتاهی نمیورزند در پرستش و عبادت. چه زندگانی ایشان سراسر عبادت و پرستش و تسبیح و تقدیس شبانهروزی است بدون هیچگونه سستی و گسیختنی. انسانها هم میتوانند سراسر زندگانی خود را عبادت و پرستشگردانند، بدون اینکه از تسبیح و تقدیس و بندگی ببرند و منقطعگردند، بسان فرشتگانیکه شبانهروز علیالدوام به عبادت و پرستش خدا سرگرم هستند. چه اسلام هر حرکتی و هر نفسی را عبادت و پرستش بشمار میآورد وقتیکه صاحب آن حرکت و آن نفس، پرستش و عبادت خود را محض خشنودی و رضای خدا انجام دهد، هرچند این حرکت و آن نفس برای بهرهمندی و لذت شخصی با چیزهای پاکیزه و حلال زندگی باشد! * در پرتو تسبیح و تقدیسیکه سستی نمیپذیرد و بریده نمیشود و پیوسته برای خدا انجام میشود، خدائی که مالک آسمانها و زمین و هرکه و هرچه در آنها است، بر مشرکان تاخت میرود و ادعای چند خدائی ایشان زشت و پلشت و نادرست قلمداد میشود، و روند قرآنی دلیل یگانگی خدا را از نظم و نظام شاهد میآوردکه در هستی و در قانون واحدی استکه بر جهان حاکم است و دال بر چرخاننده و ادارهکننده یگانه کیهان است. همچنین دلایل نقلی دال بر وجود خدای یگانه را ازکتابهای پیشین موجود در نزد اهلکتاب ذکر و روایت مینماید: (أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الأرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ. لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ. لا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ. أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هَذَا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ. وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدُونِ). آیا خدایانی از (سنگ و چوب و فلز و دیگر اشیاء) زمین را به خدائی گرفتهاند که (انگار قادرند مردگان را) زندگی دوباره بخشند؟! اگر در آسمانها و زمین، غیر از یزدان، معبودها و خدایانی میبودند و (امور جهان را میچرخاندند) قطعا آسمانها و زمین تباه میگردید (و نظام گیتی به هم میخورد. چرا که بودن دو شاه در کشوری و دو رئیس در ادارهای، نظم و ترتیپ را به هم میزند). لذا یزدان صاحب سلطنت جهان، بسی برتر از آن چیزهائی است که ایشان (بدو نسبت میدهند و) بر زبان میرانند. خداوند در برابر کارهائی که میکند، مورد بازخواست قرار نمیگیرد (و بازپرسی نمیشود، و کسی حق خردهگیری ندارد) ولی دیگران مورد بازخواست و پرسش قرار میگیرند (و در افعال و اقوالشان جای ایراد و سوال بسیار است). آیا آنان غیر از یزدان، معبودهائی را (سزاوار پرستش دیده و) به خدائی گرفتهاند؟! بگو: دلیل خود را (بر این شرک) بیان دارید. این (قرآن است که) راهنمای کسانی است که با من همراهند (و پسینیان بشمارند) و این (هم تورات و انجیل و دیگر کتابهای آسمانی که) راهنمای کسانی بوده که قبل از من میزیستهاند (و پیشپییان نامیده میشوند. هیچ کدام شرک را جائز نمیدانند و بلکه مردمان را به توحید و یکتاپرستی میخوانند. لذا گمان شما در امر شرک، نه بر عقل و نه بر نقل استوار است). اصلا اغلب آنان (این کتابها را اندیشمندانه بررسی نکردهاند و چیزی از) حق نمیدانند، و این است که (از یکتاپرستی و ایمان ناآلوده به کثافت شرک) رویگردانند. ما پیش از تو هیچ پیغمبری را نفرستادهایم، مگر این که به او وحی کردهایم که: معبودی جز من نیست، پس فقط مرا پرستش کنید. پرسش از گرفتن خدایان و الهه، پرسش انکاری و برگرفته از واقعیت زندگی ایشان است. توصیف این خدایان و الهه بدینگونهکه ایشان عناصر و اشیاء زمین را به خدائی گرفتهاند. از ایشان پرسیده میشود که آیا خدایان و الهه شما میتوانند زندگی ببخشند؟ و در آخرت مردگان را زنده بکنند؟ یعنی آیا خدایان و الههای که از عناصر و اشیاء زمین آنها را به خدائی گرفتهاید مردگان را نگاه میدارند؟ و آنان را دیگرباره زندگی میبخشند؟.. در این پرسش ریشخند و تمسخر خدایان و الههای استکه آنان آنها را به خدائی گرفتهاند. چه نخستین صفت از صفات خدای حق این استکه مردگان را از دل زمین بیرون بیاورد و ایشان را زنده گرداند. آیا خدایان و الههایکه شما آنها را به خدائی گرفتهاید این چنین کاری را میکنند؟ آنها چنین کاری را نمیکنند، و مشرکان هم خودشان ادعا ندارند که آنها حیاتی را میآفرینند یا حیاتی را برمیگردانند. پس در این صورت خدایان و الهه ایشان فاقد نخستین صفت از صفات خدا میباشند. این منطق واقعیتی است که در زمین دیده میشود. گذشته از این، دلیل جهانی برگرفته از واقعیت وجود نیز در میان است: (لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا). اگر در آسمانها و زمین، غیر از یزدان، معبودها و خدایانی میبودند و (امور جهان را میچرخاندند) قطعا آسمانها و زمین تباه میگردید (و نظام گیتی به هم میخورد. چرا که بودن دو شاه در کشوری و دو رئیس در ادارهای، نظم و ترتیب را به هم میزند). جهان استوار و پایدار بر قانون یگانهای است که میان جملگی اجزاء آن ربط و پیوند برقرار میسازد، و میان جملگی اجزاء آن هماهنگی ایجاد میکند، و میان حرکات این اجزاء و حرکت مجموعه منظم همآوائی بر دوام مینماید ... این قانون یگانه، ساختار اراده یکتای خداوند یگانه است. اگر ذات خدایان چندتا میشد ارادهها نیز چند تا میگردید، و به پیروی از ارادههای چندگانه قانونها نیز متعدد میشد. چه اراده مظهر ذات باارادهای است و قانون مظهر اراده نافذ است. اگر چنین میبود وحدتی که دستگاه سراسر جهان هستی را هماهنگ میکند از میان میرفت، و یگانگی برنامه و رویکرد و رفتار دستگاه جهان هستی خلل میپذیرفت، و پریشانی و تباهی براثر از میان رفتن هماهنگی روی میداد ... این هماهنگیای که دیده میشود و سرسختترین بیدینان و ملحدان آن را انکار نمیکنند چون واقعیت محسوس و ملموسی است. فطرت سالمیکه آهنگ قانون یگانه سراسر هستی را دریافت میدارد، گواهی سرشتی میدهد بر وحدت این قانون، و وحدت ارادهای که این قانون را به وجود آورده است، و وحدت آفریدگاریکه این جهان منظم و همنوا و همآوا را آفریده است و آن را ادارهکرده است و گردانده است، جهانیکه در هستی آن خللی، و در سیر و حرکت آن نقصی وجود ندارد: (فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ). یزدان صاحب سلطنت جهان، بسی برتر از آن چیزهانی است که ایشان (بدو نسبت میدهند و) بر زبان میرانند. مشرکان، خدا را چنین میشناسانند که او دارای انبازها است. پاک و منزه است خدا از این تهمتهای ناروا و نابجائیکه به یزدان سبحان و غالب و چیره بر ملک جهان میزنند: (رَبِّ الْعَرْشِ). صاحب سلطنت جهان. عرش یا تخت سلطنت، رمز مملکتداری و حکومت، و چیرگی و والائی است. خدا پاک از این چیزهاپی است که میگویند. سراسر هستی با نظم و نظامیکه دارد، و با برکنار بودن جهان از خلل و نقص و تباهی، ایشان را در آنچه میگویند تکذیب میکند و دروغگو میخواند. (لا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ). خداوند در برابر کارهائی که میکند، مورد بازخواست قرار نمیگیرد (و بازپرسی نمیشود، و کسی حق خردهگیری ندارد) ولی دیگران مورد بازخواست و پرسش قرار میگیرند (و در افعال و اقوالشان جای ایراد و سوال بسیار است). کی خدائی مورد بازخواست قرار میگیردکه مسلط بر سراسر جهان هستی است؟ چه کسی استکه از او بپرسد؟ مگر نه این استکه خدا والامقامی استکه بر همه بندگانش چیره و مسلط است، و اراده و مشیت او آزاد از قید و بند و اراده و مشیت دیگری است، و حتی اراده و مشیت او از دست قانون و سنتی رها استکه خود از آن خشنود است و آن را حاکم و فرمانروا بر نظام و سیستم هستی ساخته است؟ پرسش و محاسبه بنا میگردد بر حدود و ثغوریکه ترسیم میشود و بر مقیاس و معیاری کهگذاشته میشود. اراده و مشیت آزاد آن اراده و مشیتی استکه حدود و ثغور را و مقیاسها و معیارها را تعپین میکند، و حدود و ثغور و مقیاسها و معیارهائی راکه برای جهان تعپین و مقرر میدارد خودش مقید بدانها نیست و بلکه هرگونهکه خود بخواهد عمل میکند. ولی مردمان مورد بازخواست قرار میگیرند برابر آن حدود و مقرراتیکه خدا برای ایشان وضع میکند، و آنان بازخواست میشوند و مورد پرسوجو قرار میگیرند. گاهگاهی غرور مردمان را برمیدارد و سرمستانه پرسشهائی میکنند، بسانکسانیکه منکر و شگفت زدهاند: چرا خدا فلان چیز را آفریده است؟ فلسفه این پدیده چیست؟ انگار میخواهند بگویند: آنان فلسفه آفرینش این پدیده را نمیدانند! آنان با این پرسشها و سخنها، از حدود و ثغور ادب لازم با معبود تجاوز میکنند، همانگونهکه از حدود و ثغور درک و فهم ناقص و نارسای بشری تجاوز میکنند، درک و فهم ناقص و نارسائیکه به علل و اسباب و اهداف، قد نمیکشد و پی نمیبرد. چه انسان محصور در قلمرو محدودی است. آن خدائی که هر چیزی را میداند، و هر چیزی را اداره میکند، و بر هر چیزی چیره و مسلط است، او استکه مقدر و مقرر میدارد و جهان را اداره میکند و میگرداند و فرمانروائی مینماید: (لا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ). خداوند در برابر کارهائی که میکند، مورد بازخواست قرار نمیگیرد (و بازپرسی نمیشود، و کسی حق خردهگیری ندارد) ولی دیگران مورد بازخواست و پرسش قرار میگیرند (و در افعال و اقوالشان جای ایراد و سوال بسیار است). درکنار دلیل جهانی برگرفته از سرشت هستی و واقعیت آن، خدا از ایشان دلیل نقلی میخواهد، دلیلی که در ادعای شرک خود بر آن تکیه و بدان استناد میکنند، هرچندکه ادعای شرک آنان بدون حجت و برهان است: (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هَذَا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَذِكْرُ مَنْ قَبْلِي). آیا آنان غیر از یزدان، معبودهائی را (سزاوار پرستش دیده و) به خدائی گرفتهاند؟! بگو: دلیل خود را (بر این شرک) بیان دارید. این (قرآن است که) راهنمای کسانی است که با من همراهند (و پسینیان بشمارند) و این (هم تورات و انجیل و دیگر کتابهای آسمانی که) راهنمای کسانی بوده که قبل از من میزیستهاند (و پیشینیان نامیده میشوند. هیچ کدام شرک را جائز نمیدانند و بلکه مردمان را به توحید و یکتاپرستی میخوانند. لذا گمان شما در امر شرک، نه بر عقل و نه بر نقل استوار است). این قرآن است که مشتمل بر ذکر و یاد معاصران پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) است، و از پیغمبرانی نیز صحبت میدارد که پیش از او بودهاند و زیستهاند. در قرآن و در کتابهائیکه پیغمبران با خود به ارمغان آوردهاند یادی و نامی از شرک نیست. همه دیانتها و آئینهای آسمانی بر توحید و یکتاپرستی، استوار و پایدار بودهاند. پس مشرکان از کجا این ادعای شرک را به میان آوردهاند، شرکیکه سرشت جهان هستی آن را مردود میدارد و مخالف با آن است؟! درکتابهای پیشین آسمانی حجت و برهانی بر وجود شرک نیست: (بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ). اصلا اغلب آنان (این کتابها را اندیشمندانه بررسی نکردهاند و چیزی از) حق نمیدانند، و این است که (از یکتاپرستی و ایمان ناآلوده به کثافت شرک) رویگردانند. (وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدُونِ). ما پیش او تو هیچ پیغمبری را نفرستادهایم، مگر این که به او وحی کردهایم که: معبودی جز من نیست، پس فقط مرا پرستش کنید. توحید و یکتاپرستی پایه بنیادین عقیده است از آن زمانی که خدا پیغمبران را برای مردمان فرستاده است. هیچگونه تغپیر و تبدیلی در این عقیده نیست. توحید و یکتاپرستی خدا و توحید و یکتاپرستی معبود است و بس. جایگاهی برای شرک نه در الوهیت است و نه در عبادت ... این قاعده ثابت و استوار است، بدانگونه که قوانین هستی ثابت و استوارند. این قاعده با این قوانین متصل به یکدیگرند، و خودش یکی از آنها بشمار است. * آنگاه روند قرآنی به ادعای عربهای مشرکی میپردازد که معتقد به فرزند برای خدا بودند: (وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ. لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ. يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلا يَشْفَعُونَ إِلا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ. وَمَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلَهٌ مِنْ دُونِهِ فَذَلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ). (برخی از کفار عرب) میگویند: خداوند رحمان فرزندانی (برای خود، به نام فرشتگان) برگزیده است (چرا که ملائکه دختران خدایند!). یزدان سبحان پاک و منزه (از اینگونه نقصها و عیبها) است. (فرشتگان فرزندان خدا نبوده و) بلکه بندگان گرامی و محترمی هستند (که به هیچ وجه از طاعت و عبادت و اجراء فرمان یزدان سرپیچی نمیکنند!!. آنان (آنقدر مودب و فرمانبردار یزدانند که هرگز) در سخن گفتن بر او پیشی نمیگیرند، و تنها به فرمان او کار میکنند (نه به فرمان کس دیگری). خداوند اعمال گذشته و حال و آینده ایشان را میداند (و از دنیا و آخرت و از وجود و پیش از وجود و بعد از وجودشان آگاه است) و آنان هرگز برای کسی شفاعت نمیکنند مگر برای آن کسی که (بدانند) خدا از او خشنود است و (اجازه شفاعت او را داده است. به خاطر همین معرفت و آگاهی) همیشه از خوف (مقام کبریائی) خدا ترسان و هراسانند. هرکس از ایشان (که فرشتگان و ماموران اجراء فرمان یزدانند، به فرض) بگوید غیر از خدا من هم معبودی هستم، سزای وی را دوزخ میگردانیم. سزای ظالمان (دیگری را هم که با ادعا ربوبیت و شرک به خویشتن ستم کنند) همین خواهیم داد. ادعای فرزند داشتن یزدان سبحان، ادعائی است که دارای شکلهایگوناگون در جاهلیت بوده است. در نزد مشرکان عرب این ادعا به صورت فرزند خدا بودن فرشتگان جلوهگر آمده است. در نزد مشرکان یهود پسر خدا بودن عزیر مطرح بوده و مطرح است. مشرکان مسیحی هم معتقد به پسر خدا بودن عیسی بوده و هستند ... همه اینها هم ناشی از انحرافات جاهلیت به شکلهایگوناگون و در دورههای مختلف است. آنچه مفهوم و معلوم است این استکه روند قرآنی در اینجا از ادعای عربها سخن میگوید، عربهائیکه معتقد بودند فرشتگان فرزندان یزدانند. روند قرآنی این ادعای ایشان را با بیان سرشت فرشتگان مردود و نامقبول میشمارد. فرشتگان دختران یزدان نیستند، آنگونه که ایشان گمان میبرند: (بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ). بلکه بندگان گرامی و محترمی هستند (که به هیچ وجه از طاعت و عبادت و اجراء فرمان یزدان سرپیچی نمیکنند). فرشتگان بندگانگرامی و محترمی در پیشگاه خدا هستند. هیچ چیزی را به خدا پیشنهاد نمیکنند به خاطر ادبیکه با خدا دارند، و اطاعت و تعظیمیکه برای خدا بر خود واجب میدانند. آنان به فرمان یزدان کار میکنند وکوچکترین ستیزی نمیورزند. خدا از ایشان کاملا آگاه است. برای کسی شفاعت نمیکنند و میانجیگری نمینمایند مگر برایکسی که خدا از او خشنود گردد و وی را ببخشاید و بپذیردکه برای او شفاعت و میانجیگری شود. فرشتگان با سرشتیکه دارند از یزدان ترسان و هراسانند، هرچند که مقربان آستان یزدانند، و سر اطاعت بر آستانهاش میسایند، و از او فرمانبرداری میکنند، و کاملا پاک و بیگناهند. همه آنان بدون استثناء مقرب و مطیع و فرمانبردار و پاک هستند، و انحرافی در کارشان نیست. آنان قطعا ادعای الوهیت نمیکنند، و اگر به فرض محال همچون ادعائی داشته باشند، سزا و جزا وکیفرشان همان خواهد بودکه سزا و جزا وکیفرکسی استکه ادعای الوهیت بکند، هرکسکه باشد و آن دوزخ است. دوزخ سزا و جزا وکیفر ستمگرانی استکه همچون ادعای ستمگرانهای برای حق و حقیقتی، و برایکسی و چیزی در سراسرگستره جهان هستی داشته باشند. همچنین ادعای مشرکین بدین صورت سست و بیجا، زشت و نادرست جلوهگر میآید، وکسی نباید همچون ادعائی را داشته باشد. و اگرکسی آن را ادعاکند، این سزا و جزا وکیفر دردناک را خواهد دیدکه دوزخ است! روند قرآنی اینگونه وجدان را میپساید با نشان دادن صحنهای از فرشتگان فرمانبردار یزدان، و ترسان و هراسان از ایزد سبحان ... در صورتیکه مشرکان تجاوز و تعدی در پیش میگیرند وگردن میافرازند و ادعاهای ناروا و نابجائی میکنند! * در این حد و مرز عرضه ادله جهانی گواه بر وحدت و یگانگی، و ذکر ادله نقلی دال بر عدم تعدد و چندگانگی، و بیان ادله وحدانیت و یگانگیای که دلها را میپساید و لمس مینماید، روند قرآنی دل انسان را در جولانگاه سترگ جهان به گردش و چرخش درمیآورد، در آن حالکه دست قدرت یزدان جهان را میچرخاند و با حکمت عالیه خود اداره میگرداند، ولی مشرکان از آیات و نشانههائی که به چشمها و دلها نموده میشود روی میگردانند: (أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلا يُؤْمِنُونَ. وَجَعَلْنَا فِي الأرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجًا سُبُلا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ. وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَحْفُوظًا وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ. وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ). آیا کافران نمیبینند که آسمانها و زمین (در آغاز خلقت به صورت توده عظیمی در گستره فضا، یکپارچه) به هم متصل بوده و سپس (براثر حرکات مداوم و انفجارات درونی هولناکی) آنها را از هم جدا ساختهایم (و تدریجا به صورت جهان کنونی درآوردهایم) و هر چیز زندهای را (اعم از انسان و حیوان و گیاه) از آب آفریدهایم. آیا (درباره آفرینش کائنات نمیاندیشند و) ایمان نمیآورند؟ ما در زمین کوههای استوار و ریشهداری پدید آوردهایم تا زمین انسانها را مضطرب نسازد و توازن آنان را به هم نزند (و کوهها از فشار گدازهها و گازهای درونی، و حرکات پوسته زمین، و از وزش تندبادها، تا حد زیادی جلوگیری کنند)، و در لابلای کوهها راههای گشادی به وجود آوردهایم، تا این که (پیوند انسانها به وسیله سلسله جبالها از هم نگسلد و به مقصدشان) راهیاب کردند (و با دیدن این آثار به ذات آفریدگار پی ببرند). ما آسمان را سقف محفوظی نمودیم، ولی آنان از نشانههای (خداشناسی موجود در) آن رویگردانند (و درباره این همه عظمتی که بالای سرشان جلوهگر است نمیاندیشند). خدا است که شب و روز و خورشید و ماه را آفریده است و همه در مداری میگردند (که او برای آنها تعپین کرده است). گردشی در جهان است، جهانی که به دیدهها نشان داده میشود. دلها از نشانههای بزرگ جهان غافلند. در میان این نشانهها برخیها انسان را سرگردان میکند، وقتیکه با بینش باز و دل آگاه و احساس بیدار درباره آنها میاندیشد و آنها را ورانداز میکند. توضیح اینکه آسمانها و زمین به یکدیگر متصل و یکپارچه بودهاند و از همدیگر جدا گردیدهاند. این هم مساله قابل تامّلی است. هر زمان که نظریههای ستارهشناسی برای تفسیر پدیدههای جهانی به تلاش میایستد و پیشرفت میکند، پیرامون این حقیقت سرگشته میشود، حقیقتیکه قران مجید بیش از١٣٠٠ سال قبل آن را بیان داشته است. نظریهای که امروز در میان است این است که منظومههای کیهانی، همچون منظومه شمسی که از خورشید و سیارههای آن - از جمله زمین و ماه - تشکل شده است، در آغاز به شکل سحابیها درگستره هستی وجود داشته است. سپس از یکدیگر جدا گردیده است و شکلهایکروی به خود گرفته است، و زمین تکهای از خورشید بوده و بعداً از آن جداگردیده و سرد شده است. امّا این جز یک نظریه ستارهشناسی نیست. امروز برجا است و چه بسا فردا مردود شود، و نظریه دیگری برای تفسیر پدیدههای هستی شایسته بشمار آید و فرضیه دیگری باشد و به نظریهای تبدیلگردد. ما پیروان این عقیده نمیکوشیمکه نص قرانی یقینی را با نظریه غیر یقینی تطبیق دهیم، نظریهای که امروزه پذیرفته میشود و فردا پذیرفته نمیگردد. بدین خاطر ما در این «فی ظلال القران» نمیکوشیم میان نصوص قرانی و نظریههائیکه علمی نامیده میشوند تطبیق حاصل کنیم: نظریههای علمی جدای از حقائق ثابت علمی است، حقائق ثابتیکه قابل امتحان است و میتوان آنها را آزمایش کرد، مانند انبساط فلزات براثر حرارت، و تبدیل آب به بخار، و منجمد شدن آب براثر سرما ... و چیزهای دیگری از این نوع حقایق علمی. این حقایق علمی جدای از نظریههای علمی است، بدانگونه که قبلا در «فی ظلال القرآن» بیان داشتهایم. قران مجید کتاب نظریههای علمی نیست، و برای این هم نیامده است تا علوم تجربی شود. قرآن مجید برنامه زندگی بطور کلی است. برنامهای است که عقل را راست و درست و استوار و برقرار میدارد تا به کار بپردازد و در حدود و ثغور خود حرکت کند و به پیش برود. قرآن برنامهای است که جامعه را راست و درست و استوار و برقرار میدارد تا به عقل اجازه دهد به کار بپردازد و حرت کند و به پیش برود. بدون این که قرآن به جزئیات و تفصیلات صرف علمی بپردازد. چه این امر به عقل واگذار میگردد، عقلی که راست و درست و استوار و برقرار داشته میشود و آن گاه بدو اجازه حرکت داده میشود و در مسیر خود آزاد و رها می گردد. گاهی قرآن به حقایق هستی اشاره میکند، بسان این حقیقتی که در اینجا آن را بیان میدارد: (أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا). آسمانها و زمین (در آغاز خلقت به صورت توده عظیمی در گستره فضا، یکپارچه) به هم متصل بوده و سپس (براثر حرکات مداوم و انفجارات درونی هولناکی) آنها را از هم جدا ساختهایم (و تدریجا به صورت جهان توپی درآوردهایم). ما بدین حقیقت ایمان کامل داریم تنها بدان جهت که در قرآن آمده است، هرچند که نمیدانیم آسمانها و زمین چگونه از یکدیگر جدا گردیدهاند. یا به عبارت دیگر آسمانها از زمین جدا شدهاند. نظریههای ستارهشناسیای را میپذیریم که با این حقیقت مجمل و مختصری که قرآن آن را مقرر و بیان میدارد مخالفت ندارند. ولیکن ما نص قرآن را به دنبال هر تئوری و نظریه ستارهشناسی روان و همگام نمیگردانیم، و تصدیق کردن قرآن را از تئوریها و نظریههای انسانها نمیطلبیم. چه قرآن یک حقیقت قطعی و یقینی است. چکیده چیزی که باید گفت این است: نظریه ستارهشناسی امروزی، با مفهوم اجمالی این نص قرآنی که نسلها بر آن پیشیگرفته است تعارضی ندارد! و امّا بخش دوم آیه: (وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ). و هر چیز زندهای را (اعم از انسان و حیوان و گیاه) از آب آفریدهایم.[2] این بخش نیز حقیقت مهمّی را مقرر میدارد. دانشمندان کشف و بیان Hن را ازکار بزرگ میشمارند. و «داروین» را بسی میستایند و سترگ میدارند، چون بدین حقیقت راهیاب گردیده است و پی برده است. و آن اینکه آب گهواره نخستین حیات است. این امر حقیقتی استکه واقعا جلب توجه مینماید و چشم همگان را به سوی خود خیره میکند. هرچندکه ورود این حقیقت در قرآن مجید در دلها و درونهای ما شگفتی را برنمیانگیزد، و بر یقین ما راجع به صدق این قرآن چیزی نمیافزاید. ما اعتقاد به صدق مطلق این قرآن داریم در هر چیزی که مقرر میدارد. زیرا ما ایمان داریم به اینکه قرآن از جانب یزدان جهان نازل گردیده است، و این ما را بس! ایمان ما به این قرآن ناشی از این نیستکه نظریهها و تئوریها، و یا کشفیات علمی، با قرآن موافقت دارد. مهمترین چیزیکه در اینجا نیز بایدگفت این استکه نظریه پیدایش و تکامل داروین و پیروان او، با مفهوم نص قرآنی مخصوصا در این نکته و در این نقطه برخورد و تعارضی ندارد. بیش از سیزده قرن استکه قرآن مجید دیدگانکافران را متوجه شگفتیها و شگرفیهای یزدان در جهان میسازد، و بر ایشان زشت میشماردکه بدانها ایمان نمیآورند، در حالیکه آنها را پخش و پراکنده در پهنه هستی میبینند: (أَفَلا يُؤْمِنُونَ). آیا (درباره آفرینش پدیدههای کائنات نمیاندیشند و) ایمان نمی آورند؟. آیا ایمان نمیآورند در حالی که هرچه در جهان پیرامون ایشان است آنان را به ایمان آوردن به آفریدگار گرداننده هستی و کار بجای سبحان میخواند؟ سپس روند قرآنی به نشان دادن صحنههای هراسانگیز و شگفتانگیز جهان هستی ادامه میدهد و میگوید: (وَجَعَلْنَا فِي الأرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ). ما در زمین کوههای استوار و ریشهداری پدید آوردهایم تا زمین انسانها را مضطرب نسازد و توازن آنان را به هم نزند (و کوهها از فشار گدازهها و گازهای درونی، و حرکات پوسته زمین، و از وزش تندبادها، تا حد زیادی جلوگیری کنند). این تکه مقرر میدارد که این کوههای استوار و ریشهدار، توازن زمین را نگاه میدارد، و نمیگذارد زمین مردمان را بلرزاند و پریشان گرداند. حفظ توازن زمین به شکلهای گوناگونی صورت میپذیرد. گاهی توازن حفظ میگردد با فشار خارجیای که بر زمین وارد میآید، و با فشار داخلیای که در درون زمین است و از درون زمین برمیآید. این فشار خارجی و داخلی از سرزمینی تا سرزمین دیگری فرق میکند. گاهی برجستگی کوهها در جائی برابر با فرورفتگی زمین در جای دیگری است ... به هر حال، این نص ثابت میکندکه کوهها با توازن زمین و آرامگرفتن آن پیوند دارد. بگذار ما کشف شیوهای را که این توازن بدان صورت میپذیرد، به پژوهشهای علمی واگذار کنیم، چه مجال سخنگفتن از توازن زمین آنجا است. ما باید به نص قرآنی صادقکه وجدان را میپساید و به اندیشه الهامگرانهای دعوت مینماید، بسنده کنیم، و دست قدرت نوآفرین و ادارهکننده این جهان بزرگ را وراندازکنیم و با چشم درون با دقت هرچه بیشتر ببینیم: (وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجًا سُبُلا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ). و در لابلای کوهها راههای گشادی به وجود آوردهایم، تا این که (پیوند انسانها به وسیله سلسله جبالها از هم نگسلد و به مقصدشان) راهیاب گردند (و با دیدن این آثار به ذات آفریدگار پی ببرند). ذکر راههای گشاد در لابلای کوهها که همان درههای میان موانع بلند است، و به راهها و جادهها تبدیل میگردد، بیان راههای گشاد در اینجا همراه با اشاره به راهیابی، پیش از هر چیز یک حقیقت واقعی را به تصویر میکشد، و آنگاه به صورت پنهانی و نهانی، به کار دیگری در جهان عقیده اشاره مینماید، و آن این که امید استکه آنان به راهی راهیاب و رهنمودگردند که ایشان را به ایمان بکشاند، همانگونه که در راههای گشاد موجود در لابلایکوهها راهیاب و رهنمود میشوند! (وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَحْفُوظًا). و ما آسمان را سقف محفوظی نمودیم. آسمان[3] هر آن چیزی استکه بالا باشد. ما بالای خود چیزی را مشاهده میکنیمکه همسان سقف است. قرآن مقرر میداردکه آسمان سقف محفوظی است. محفوظ از خلل است و تابع نظم و نظام دقیق جهان هستی است. محفوظ از پلیدی است، به اعتبار این که رمز والائی است و آیات یزدان از آنجا نازل میگردند. (وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ). ولی آنان از نشانههای (خداشناسی موجود در) آن رویگردانند (و درباره این همه عظمتی که بالای سرشان جلوهگر است نمیاندیشند). (وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ). خدا است که شب و روز و خورشید و ماه را آفریده است و همه در مداری میگردند (که او برای آنها تعپین کرده است). شب و روز دو پدیده جهانی هستند. خورشید و ماه دو جرم بزرگی هستندکه پیوند محکم و ناگسستنی با زندگی انسان در زمین دارند، و با زندگی به طورکلی ارتباط استوار و تنگاتنگی دارند ... تدبر و تفکر درباره پیاپی آمدن شب و روز، و راجع به حرکت خورشید و ماه، با این دقتیکه یک بار هم مختل نمیگردد، و با این استمراریکه یک لحظه هم توقف نمیکند، سزاوار است که دل را به وحدت قانون، و وحدت اراده، و وحدت آفریدگار توانا و ادارهکننده جهان، رهنمون و رهنمود گرداند. * در پایان این مرحله، روند قرآنی میان قوانین جهان در امر آفریدن و هستی بخشیدن وگرداندنکیهان، و میان قوانین زندگی انسان در سرشت و فرجام و سرنوشت او، ارتباط برقرار میسازد: (وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ. كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ). ما برای هیچ انسانی پیش از تو زندگی جاویدان قرار ندادیم (تا برای تو جاودانگی قرار دهیم. بلکه هر کسی مرده و میمیرد و تو هم میمیری. وانگهی آنان که انتظار مرگ تو را دارند و با مرگ تو اسلام را خاتمه یافته میدانند) مگر اگر تو بمیری ایشان جاودانه میمانند؟! هر کسی مزه مرگ را میچشد (و قطعا میمیرد، اعم از پیغمبر و غیر پیغمبر. چرا که زنده جاوید تنها خدا است و بس). ما شما را با سود و زیان و بدیها و خوبیها (در زندگی دنیا) کاملا میآزمائیم، و سرانجام به سوی ما برگردانده میشوید (و جزا و سزای اعمال خود را دریافت میدارید). ما برای هیچ انسانی پیش از تو زندگی جاویدان قرار ندادهایم. هر حادث و پدید آمدهای نیز فناپذیر است. هر چیزیکه دارای آغاز باشد دارای انجام نیز خواهد بود. وقتیکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) میمیرد، آیا آنان زنده و جاودانه میمانند؟ زمانی که میدانند زنده و جاودانه نمیمانند، چرا آنان کاری را نمیکنند که مردگان باید بکنند؟ چرا ایشان نمیبینند و نمیاندیشند؟ (كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ). هرکسی مزه مرگ را میچشد (و قطعا میمیرد، اعم از پیغمبر و غیر پیغمبر. چرا که زنده جاوید تنها خدا است و بس). این قانونی استکه بر حیات فرمانروا است. این قانونی است که استثنائی در آن نیست. پس بسی سزاوار زندگان استکه حساب وکتاب این مزیدن و چشیدن را داشته باشند! مرگ است که پایان گشت و گذار هر زندهای در این زمین است، و عاقبت گشت و گذار کوچ کوتاهی است که بر روی زمین انجام میگیرد، و همگان به سوی یزدان بر میگردند. خوبی و خوشی و بدی و ناخوشیای که در اثنای این کوچ به انسان دست میدهد، امتحان و آزمون است. (وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً). ما شما را با سود و زیان و بدیها و خوبیها (در زندگی دنیا) کاملا میآزمائیم. آزمایش با زیان و بدی کار آن روشن و معنی آن مفهوم است. برای این استکه تاب تحمّل شخص امتحان شده روشنگردد، و اندازه شکیبائی او در برابر زیان و ضرر مالی و جانی معین شود، و فهمیدهگرددکه اطمینان او به پروردگارش چه اندازه و چه قدر است، و تا چه اندازه او به مرحمت و عطوفت خدا امیدوار است ... ولی امتحان با خوشیها و خوبیها مشکل مینماید و نیاز به توضیح و تفسیر دارد. امتحانکردن با خوشیها و خوبیها سختتر و سنگینتر است، هرچند که مردمان چنین گمان میبرند که سادهتر و آسانتر از آزمون با ناخوشیها و بدیها است! بسیاری از مردمان در برابر امتحان ناخوشیها و بدیها پایداری و ایستادگی از خود نشان میدهند، ولیکن کسانی اندکندکه در برابر امتحان خوشیها و خوبیها پایداری و ایستادگی داشته باشند. بسیاری از مردمان در برابر امتحان با بیماریها و ضعفها صبر و شکیبائی میورزند، ولیکن آنانکه در برابر امتحان با صحت و تندرستی و قدرت و قوت صبر و شکیبائی بورزند، اندک هستند. اغلب با داشتن صحت و قدرت سرکشی میکنند و برمیجوشند و در درون میخروشند و در اندامها میجوشند و پرخاش و غرش میکنند. بسیاری از مردمان در برابر فقر و تنگدستی و محروم و بیبهره بودن از نعمت شکیبائی میورزند، و دل و درونشان خواری و پستی نمیپذیرد و حقارت و خفت به خود راه نمیدهد، ولیکن اندک هستندکسانیکه در برابر ثروت و قدرت و داشتن نعمت شکیبائی ورزند، و اموال و اولاد ایشان را مغرور نکند وگول نزند، و لذائذ و شهوات و آزها و طمعها آنان را به بزهکاریها و سرکشیها و سرمستیها برنینگیزد و بهکژراهه نبرد! بسیارند آنان که در برابر شکنجه و اذیت و آزار شکیبائی و استقامت نشان میدهند و ترس و هراس به خود راه نمیدهند، و در برابر تهدید و بیم ایستادگی مینمایند و صبر میکنند، و تهدید و بیم ایشان را به هول و هراس نمیافکند، ولیکن اندکند کسانیکه در برابر تشویق و ترغیب به علائق و منصبها و مقامها و کالاها و دارائیها صبرکنند و استقامت نشان دهند! بسیاری از مردمان هستندکه در مبارزه میایستند و در برابر زخمها شکیبائی میکنند، ولیکن اندکند کسانیکه در برابر رفاه و آسایش صبر و استقامت داشته باشند، و دچار آز و طمعی نشوندکه گردنهای مردان را خوار و حقیر میدارد، و مبتلا به سستی و بیحالی و بیتفاوتی نگردندکه همّتها را حقیر و جانها را ذلیل میگرداند. امتحان با سختیها و دشواریها گاهی بزرگواری و بزرگمنشی را در انسان برمی انگیزد، و مقاومت و پایداری را تحریک میکند، و اعصاب را مجهز و مهیا میسازد. در این صورت همه نیروها آماده استقبال از شدت و سختی، و پایداری در برابرگرفتاریها و دشواریها میگردد. و امّا رفاه اعصاب را سست میکند و به خواب میبرد، و قدرت بیداری و ایستادگی را از اعصاب میگیرد! بدین خاطر استکه بسیاری از مردمان مرحله سختیها و دشواریها را با پیروزی پشت سر میگذارند، ولی هنگامیکه خوشی و رفاه بدیشان روکرد به بلا و مصیبت گرفتار میآیند و در امتحان الهی مردود میگردند!.. این حال و وضع انسانها است، مگر آن کسانی که خدا ایشان را بپاید و از زمره افرادی شوند که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) درباره ایشان فرموده است: (عجبا لأمر المؤمن إن أمره كله خير , وليس ذاك لأحد إلا للمؤمن , إن أصابته سراء شكر فكان خيرا له , وإن أصابته ضراء صبر فكان خيرا له).[4] باید از کار مومن تعجب کرد. کار و بارش همه خیر و خوبی است. این مزیت برای کسی جز مومن نیست. اگر شادی و خوشی بدو دست دهد سپاسگزاری میکند، و برای او خیر و خوبی خواهد بود. و اگر زیان و ضرری بدو دست دهد شکیبائی میکند، و باز هم خیر و خوبی او را دربر خواهد داشت. این چنینکسانی اندک هستند. بیداری و هوشیاری انسان در آزمایش با خیر و خوبی، بهتر و نیکوتر از بیداری و هوشیاری انسان در آزمایش با شر و بدی است. ارتباط با خدا در هر دو حال، ضامن رستگاری است. [1] - مراجعه شود به کتاب: «التصویر الفنی فی القرآن» فصل: تصویر هنری، و فصل: شیوه قرآن. [2] - تمام واکنشهای بیوشيميائی تنها در حضور مولکولهای آب امکانپذیر است! (مترجم). [3] - مراد از آسمان، کواکب و نجوم موجود در گستره فضای نزدیک به ما، یا به عبارت دیگر، آسمان دنیا استکه براثر تماسک و تجاذب از سقوط محفوظ و مصونند. یا اینکه مراد از آسمان، جوی استکه همچون سقفی گرداگرد زمین را فراگرفته است و آن را در برابر شهابها و سنگهای سرگردان و اشعه کیهانی نگاه میدارد و از انهدام حفظ میکند. این سقفگونه را آتمسفر زمین یا لایه ازن مینامند. (مترجم) [4] - مسلم با اسنادیکه دارد آن را در بخش زهد و رقائق روایتکرده است. برگرفته از: تفسیر فی ظلال القرآن سید قطب، ترجمه مصطفی خرم دل
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|