Untitled Document
 
 
 
  2024 Dec 03

----

01/06/1446

----

13 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم  فرموده است: 
(لقد کان فیمن کان قبلکم من الأمم المحدثون؛ فان یک فی امتی احد فانه عمر)
«در میان امتهای گذشته، افرادی وجود داشتند که به آن‌ها الهام می‌شد و اگر در امت من، چنین کسی وجود می داشت، قطعاً عمر بود».
بخاری ش (3689)؛ مسلم، ش (2398)



 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>شیعه > شیعه و دروغ

شماره مقاله : 8112              تعداد مشاهده : 327             تاریخ افزودن مقاله : 2/9/1389

شیعه و دروغ

هر جا سخن از دروغ به میان آید، نام شیعه می درخشد. انگار این دو لفظ مترادف هستند و هیچ فرقی با هم ندارند. لذا اولین روزی که این مذهب تأسیس و تدوین شد، شیعه و دروغ، لازم و ملزوم هم شدند. اولش از دروغ شروع شد و بعد با دروغ همراه بود.
از آنجا که شیعه، زاده‌ی دروغ بود، به آن رنگ تقدس زدند و با کلمه‌ای به غیر از اسم خودش از آن تعبیر کردند و واژه‌ی «تقیه» را برایش به کار بردند. منظورشان از تقیه اظهار چیزی خلاف باطن است. در تمسک به تقیه چنان راه افراط را پیموده اند که آن را اساس دین خود و اصلی از اصول آن شمردند تا کار به جایی رسید که به یکی از ائمه‌ی خود نسبت دادند و محمد بن یعقوب کلینی آن را روایت می‌کند که: «تقیه جزو دین من و دین آباء و اجداد من است و کسی که تقیه ندارد ایمان هم ندارد». این حدیث را ابوجعفر، امام پنجم شیعیان گفته است.[1]
کلینی باز هم روایت کرده که ابوعمر اعجمی گفت: ابوعبدالله علیه السلام  به من گفت: «ای ابوعمر، نُه دهم دین، در تقیه است و کسی که تقیه نداشته باشد بی‌دین است»[2].
کلینی در صحیح خود از ابوبصیر روایت کرده که ابوعبدالله علیه السلام  گفته است: تقیه جزو دین خدا است. گفتم: جزو دین خدا است؟ گفت: بله، به خدا قسم جزو دین خدا است»[3].
 این دین و عقیده‌ای است که دارند و تقیه چیزی جز کتمان حق و اظهار باطل نیست. آنان در این زمینه حدیثی وضع کرده‌اند که سلیمان بن خالد می‌گوید: ابوعبدالله-ع- گفت: «ای سلیمان، شما بر دینی هستید، هر کس آن را کتمان کند خداوند به او عزت می‌دهد و هر کس آن را اظهار کند خداوند او را زبون می‌کند»[4].
 پس تکلیف این اعتقاد، با آیه‏ی:
{يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ }(المائدة: ٦٧( چه می‌شود؟! معنای آیه چنین است: «ای فرستاده، آنچه را که از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است تبلیغ کن و اگر چنین نکنی پیام خدا را به مقصد نرسانیده‌ای».
در جای دیگری می‌فرماید:
{ فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (٩٤) }(الحجر: ٩٤ )
«آنچه را که به تو دستور داده می‌شود آشکار کن و از مشرکان روی بگردان».
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  در حجة الوداع در حالی که دین خود را اعلان و کلمه‌اش را اظهار می‌کرد فرمود: «ألا هل بلغت؟ قالوا: نعم، قال: اللهم فاشهد، فليبلغ الشاهد الغائب، فرب مبلغ أوعى من سامع»[5]: «آیا پیام را رساندم؟ آیا تبلیغ انجام شد؟ همه گفتند: بله، فرمود: خدایا، گواه باش. پس حاضران پیام را به غائبین برسانند. چه بسا کسانی که بعداً پیام مرا دریافت می‌کنند، آن را از حاضران بهتر بفهمند».
 در جایی دیگر فرمودند: «نضّر الله امراً سمع منا شيئاً فبلغه كما سمعه، فرب مبلغ أوعى له من سامع»[6]: «خداوند کسی را شاداب گرداند که از ما چیزی شنید و به دیگران چنان که شنیده بود رساند. چه بسا کسانی که بعداً پیام مرا می‌شنوند از کسانی که پیام مرا می‌رسانند آگاه‌تر باشند و بهتر بفهمند».
همچنین فرمودند: «بلغوا عني ولو آية» [7]: «از من به دیگران برسانید حتی اگر یک آیه هم بوده باشد».
خداوند پیامبران خود را با این فرموده‌ی خود:
{ الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلا اللَّهَ }( الأحزاب: ٣٩( ستوده است. یعنی «کسانی که پیام‌های خداوند را می‌رسانند و از او بیم دارند و از احدی جز خدا کمترین هراسی ندارند».
همچنان که یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  را با این فرموده‌ی خود:
{مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلا (٢٣)لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِنْ شَاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَحِيمًا (٢٤) }(الأحزاب: ٢٣ - ٢٤ )
«در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند. هدف این است که خداوند صادقان را بخاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هرگاه اراده کند عذاب نماید یا (اگر توبه کنند) توبه آنها را بپذیرد؛ چرا که خداوند آمرزنده و رحیم است.»
 ستوده است.
در جای دیگری می فرماید: ﭽ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘﯙ ﭼ المائدة: ٥٤: «و از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای نمی‌هراسند».
همچنین منافقان را به دلیل دروغگویی، نکوهش کرده است و فرموده:
{ إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ (١) }(المنافقون: ١)
«وقتی منافقان به پیش تو می‌آیند می‌گویند ما شهادت می‌دهیم که تو فرستاده‌ی خداوند هستی و خدا می‌داند که تو فرستاده‌ی او هستی و خدا شهادت می‌دهد که منافقان دروغگو هستند».
اوصاف منافقان را چنین بیان فرموده:
{ وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ (١٤) }(البقرة: ١٤( «وقتی منافقان به مؤمنان برسند، می‌گویند ایمان آورده‌ایم و وقتی با شیاطین (و سران) خود خلوت کنند، گویند ما با شما هستیم. جز این نیست که ما تنها مسخره‌کننده [مؤمنان] هستیم».
سپس سزای منافقان را بیان فرموده است:
{إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا (١٤٥) }(النساء: ١٤٥) «منافقان در پایین‌ترین قسمت آتش قرار دارند و هرگز برایشان کمکی نخواهی یافت».
 پیامبر خدا نیز، از دروغ نهی کرده و آن را نکوهش کرده است و همواره دستور به راستگویی داده و آن را ستوده است. بخاری و مسلم این حدیث را روایت می‌کنند که حضرت فرموده است: «عليكم بالصدق فإن الصدق يهدي إلى البر، وإن البر يهدي إلى الجنة، وما يزال الرجل يصدق ويتحرى الصدق حتى يكتب عند الله صديقاً، وإياكم والكذب فإن الكذب يهدي إلى الفجور، وإن الفجور يهدي إلى النار، ومازال الرجل يكذب ويتحرى الكذب حتى يكتب عند الله كذاباً»: «ملتزم به راستگویی باشید؛ زیرا راستگویی آدمی را به نیکویی هدایت می‌کند و نیکویی و نیکوکاری آدمی را به بهشت می‌رساند و اگر شخصی همواره راست‌گفتار باشد و راستگویی را پیشه کند نزد خداوند اسم او صدیق (بسیار راستگو) نوشته می‌شود و از دروغ بپرهیزید؛ زیرا دروغ انسان را به گناه و نافرمانی هدایت می کند و گناه و نافرمانی آدمی را به دوزخ می کشاند، و اگر شخصی همواره دروغگو باشد و دروغگویی را پیشه کند، نزد خدا اسم او کذاب (بسیار دروغگو) نوشته می شود». (بخاری و مسلم روایتش کرده اند).
سفیان پسر عبدالله ثقفی گفته است که از پیامبر شنیدم می‌فرمود: «كبرت خيانة أن تحدث أخاك حديثاً هو لك به مصدق وأنت به كاذب»: «اینکه تو با برادرت صحبت کنی و او تو را تصدیق کند و تو به او دروغ بگویی، خیانت بسیار بزرگی است».[8]
 
تقیه، دین و شریعت شیعیان است
آنچه که گذشت عقیده‌ی مسلمانان بود که به دستور خداوند و سفارش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، آن را باور دارند، اما شیعه دروغ را در اعتقادات خود گنجانده‌اند و حتی جزو اعتقادات اساسی خود می‌شمارند. شیخ صدوق و شیخ محدثان شیعه، محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی، در رساله‌ی معروف خود «اعتقادات» می‌گوید:
تقیه واجب است و هر کس آن را ترک کند چنان است که نماز را ترک کند. تقیه تا زمان ظهور مهدی واجب است و از میان برداشتن آن جائز نیست هر کس قبل از ظهور مهدی، تقیه را ترک کند، بی‌گمان از دین خدا خارج شده و از امامیه به شمار نمی‌آید و از دین آنان خارج است و با ترک تقیه، با خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم  و ائمه مخالفت کرده است. از امام صادق سؤال شد که معنی آیه‏ی:{ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ }(الحجرات: ١٣) چیست؟ گفت: «یعنی گرامی‌ترین شما نزد خدا کسی است که بیشتر تقیه کند».[9]
آخر چگونه جزو اعتقاداتشان به شمار نرود؟ آنان در این باب نیز، دروغ را به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم  نسبت داده‌اند که گویا فرموده است: «مثال مؤمنی که تقیه نکند، همچون جسدی است که سر نداشته باشد».[10]
از نخستین امام معصوم شان ـ به زعم خودشان ـ علی ابن ابی‌طالب، نقل کرده اند: «تقیه از برترین اعمال مؤمن است، که با آن خود و برادرانش را از فاجران مصون می‌دارد[11]».
 از امام سوم، حسین بن علی، نقل کرده‌اند که: «اگر تقیه نبود دوست و دشمن از هم شناخته نمی‌شدند». انگار دروغ ملاک شناختن شیعه است[12].
 از امام چهارم، علی بن حسین، نقل کرده اند که: «خداوند هر گناهی را بر مؤمن می‌بخشد جز دو گناه: یکی ترک تقیه – وای بر این گناه! – دوم حقوق برادران[13]».
از امام پنجم شان، باقر، نقل کرده‌اند که: «راستی، چه چیزی به اندازه‌ی تقیه، مایه‌ی روشنی چشم من است. بی‌گمان تقیه بهشت مؤمن است[14]».
در جای دیگری گفته است: «به ظاهر با آنها همنشینی کنید و در باطن مخالف باشید[15] »[16].
 از امام ششم، جعفر بن باقر ملقب به صادق با کنیه‌ی ابوعبدالله، نقل کرده‌اند که خطاب به حبیب (نام راوی) گفته است: «ای حبیب، در دنیا هیچ چیز نزد من به اندازه‌ی تقیه محبوب نیست. ای حبیب! هرکس تقیه داشته باشد خداوند درجه‌اش را بلند خواهد کرد و هر کس تقیه نکند خداوند او را پایین نگه می‌دارد[17]».
از امام هفتم، موسی بن جعفر نقل است که گویا به یکی از مریدانش، علی بن سوید، نوشته است: «آنچه را که از ما به تو می‌رسد یا به ما نسبت داده می‌شود، مگو که باطل است، حتی اگر خلاف بود و می‌دانستی؛ زیرا تو نمی‌دانی من فلان قضیه را چرا چنین و چنان گفته‌ام یا در چه وضعی قرار داشته‌ام به آنچه به تو خبر می‌دهم یا خواهم داد، ایمان بیاور و هر چیزی را از تو خواستیم که پنهان کنی، فاش مکن[18]».
 از امام هشتم، علی بن موسی رضا نقل کرده‌اند که: «کسی که تقیه ندارد، ورع ندارد و بی‌دین است و کسی که تقیه را رعایت نکند، ایمان ندارد و ارجمند‌ترین شما نزد خدا کسی است که بیشتر تقیه کند. گفتند: ای فرزند پیامبر، تا کی باید تقیه کند؟ گفت: تا آن وقت معین که ظهور مهدی است. هر کس قبل از ظهور مهدی تقیه را ترک کند از ما نیست»[19].
این عقیده‌ی شیعه است درباره‌ی دروغ که آن را این چنین مقدس می‌شمارند و در آن غلو می‌کنند.
آیا پس از این، کسی می‌تواند به آنان اعتماد کند و حرفشان را باور کند یا با آنها همراه شود و متحد گردد؟! چه راست گفته عالم شیعه مذهب هندی «امداد امام» که گفت: «مذهب امامی و مذهب اهل سنت دو چشمه هستند و دو مسیر متفاوت دارند و تا قیامت هم چنین خواهند بود. دور از هم جریان دارند و اجتماعشان ممکن نیست».[20]
خطیب -رحمه الله- در عنوان رساله‌اش چه درست گفته است: «خطوط پهن برای پایه‌هایی که دین شیعه‌ی امامی اثناعشری بر آنها بنا شده است، و محال بودن نزدیکی میان آن و میان اصول اسلام و تمام مذاهب و فرق آن».
 آخر چگونه ممکن است راست و دروغ و راستگو و دروغگو کنار هم قرار گیرند، آن هم نه یک دروغگوی عادی بلکه دروغگویی که دروغ را یک ضرورت می‌پندارد و معتقد است که هر کجا خواست با کمترین توجیه می تواند دروغ بگوید؛ افزون بر این باور دارد که دروغ، از بزرگترین طاعات است.
 
تقیه چیزی جز دروغ محض نیست
بعضی از شیعه، اظهار داشته‌اند که منظورشان از تقیه دروغ نیست، بلکه مراد از آن، پنهان کردن موضوع یا امری است که جان در گرو پنهان‌کردن آن است. اما حقیقت چیز دیگری است و باز در این سخن هم، دروغ گفته‌اند؛ زیرا در تقیه قصد دارند که دروغ بگویند و تنها منظورشان دروغ و نیرنگ و تظاهر به چیزی است که باور ندارند. این هم شواهد و دلایل آن:
 محمد بن یعقوب کلینی در صحیح خود «الکافی فی الفروع» از ابوعبدالله علیه السلام  روایت می‌کند که: «مردی از منافقان مرد. حسین بن علی در تشییع جنازه‌ی او شرکت کرد. شخصی از طرفدارانش به حسین رسید. حسین به او گفت: فلانی، کجا می‌روی؟ گفت: از جنازه‌ی این منافق فرار می‌کنم تا بر جنازه‌اش نماز نگزارم. حسین به او گفت: تو در طرف راست من بایست و هر چه گفتم تو هم تکرار کن. وقتی امام بر او تکبیر گفت، حسین گفت: الله اکبر، خدایا، بر این مرده، هزار نفرین تباه‌کننده بفرست. خدایا، بنده‌ات را در میان بندگان و سرزمین هایت سزا ده و او را به حرارت آتشت برسان و شدیدترین عذابت را به او بچشان؛ زیرا او از دشمنانت پشتیبانی می‌کرد و با دوستانت دشمنی می‌کرد و با خانواده‌ی پیامبرت کینه داشت»[21].
 شبیه این دروغ را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  هم نسبت داده‌اند. گفته‌اند که ابوعبدالله علیه السلام  گفت: «وقتی عبدالله بن ابی بن سلول مُرد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  بر سر جنازه‌ی او حاضر شد. عمر بن خطاب به پیامبر گفت: مگر خداوند تو را از ایستادن بر قبر او نهی نکرده است؟! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  سکوت کرد؛ دوباره عمر گفت: ای رسول خدا، مگر خداوند تو را از ایستادن بر سر قبر او نهی نکرده است؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به عمر گفت: وای بر تو! تو نمی‌دانی که چه چیزی گفتم!؟ من گفتم: خداوندا، درونش را از آتش پر کن. قبرش را هم از آتش پر کن و به آتش جهنمش بفرست. ابوعبدالله علیه السلام  گفت: عمر با اصرار خود پیامبر را ناچار به اظهار چیزی کرد که مایل نبود آن را اظهار کند.»[22]
این عقیده‌ی شیعه است درباره‌ی تقیه. گویا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  عوام فریبی می‌کند و به ظاهر برای منافقی استغفار می کند که خداوند منع کرده است. همچنین مخالفت با اوامر و نواهی خداوند را اظهار می‌کند؛ زیرا در آنجا کاری را انجام می‌دهد که با آنچه اصحاب او می‌کردند و از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  می‌دیدند، متفاوت بود و نمی‌‌دانستند که پیامبر آن شخص منافق را نفرین می‌کند یا برایش دعای خیر می‌کند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  شخصی را نفرین می‌کرد که یارانش برای او از خدا طلب رحمت می‌کردند. و این بدین معناست که نهان و آشکار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  یکی نیست و ظاهرش با باطنش فرق دارد. صدها بار پناه بر خدا! می‌توانی سؤال کنی: چه چیزی تا این اندازه پیامبر را می‌ترساند که از روی اجبار برای منافقی نماز میت بگزارد؟ با آن که در آن زمان اسلام قوی بود و عبدالله بن ابی تنها از ترس شوکت اسلام بود که نفاق می‌کرد، آن هم برای بهره‌مند‌شدن از منافع و فوائد اسلام. در واقع شیعه این افترا را تنها برای اثبات عقیده‌ی پلید خود ساخته و پرداخته اند تا نشان دهند که حتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  هم مثل امامان شیعه به قانون تقیه (دروغ) عمل می‌کرده است.
 این است تقیه‌ای که ادّعا می‌کنند مایه‌ی حفظ جان و مایه‌ی آرامش است. پس آیا جای شک هست که این تقیه عین نفاق و دروغ است؟
روایت دیگری هست که تصریح می‌کند به این که تقیه نفاق محض است. کلینی در کتاب «الروضة من الکافی» به نقل از محمد بن مسلم روایت می‌کند که می‌گوید: «نزد ابوعبدالله رفتم. ابوحنیفه هم پیش او بود. به او گفتم: فدایت شوم، خواب عجیبی دیدم. ابوعبدالله به من گفت :ای پسر مسلم! خوابت را بازگو کن، عالم تعبیر خواب نشسته است و با دست خود به ابوحنیفه اشاره کرد. گفتم: در خواب دیدم که وارد خانه‌ام شدم. ناگهان همسرم خارج شد و به استقبالم آمد و گردوی بسیار بر من نثار کرد. من از این خواب بسیار تعجب کردم. ابوحنیفه گفت: تو مردی هستی که در موضوع ارثِ همسرت با عده‌ای آدم فرومایه طرف هستی و پس از زحمات شدید و تلاش های زیاد به حق‌ات می رسی. ابوعبدالله گفت: ای ابوحنیفه! به خدا قسم تعبیر درست کردی. محمد بن مسلم گفت: ابوحنیفه از نزد ابوعبدالله بیرون رفت. به او گفتم : فدایت شوم، من از تعبیر این دشمن خوشم نیامد. گفت: ابن مسلم، خدا به تو بدی ندهد. تعبیر ما با تعبیر آنان یکی نیست. تعبیر او درست نبود. محمد بن مسلم گفت: به او گفتم : فدایت شوم! پس تکلیف فرمایش تو که گفتی درست گفتی و سوگند هم خوردی چه می‌شود؟ در جواب گفت: من برای نادرستی تعبیرش سوگند خوردم»[23].
 معلوم است که امام ابوحنیفه صاحب قدرت و شوکتی نبود تا ابوعبدالله جعفر از او ترسی داشته باشد، بلکه درباریان و صاحبان حکم از وی نفرت داشتند. گذشته از این ابوحنیفه از ابوعبدالله نخواست که او را ستایش کند و جواب سؤال‌کننده را به او واگذار کند، بلکه ابوعبدالله، خودش او را ستایش کرد و محمد بن مسلم را به سوی ابوحنیفه راهنمایی کرد و وقتی ابوحنیفه رحمه الله خواب محمد بن مسلم را تعبیر کرد، ابوعبدالله آن را تأیید کرد و سوگند هم خورد، اما پس از بیرون ‌رفتن ابوحنیفه، ابوعبدالله او را در تعبیر خواب تخطئه و خود را از او تبرئه کرد. آیا این کار، غیر از نفاق نام دیگری دارد؟.
مانند این رفتار درباره‌‌ی آیه‌ای از کتاب خدا نیز، آمده است. موسی بن اشیم گوید: «در خدمت ابوعبدالله بودم. یک نفر از او درباره‌ی آیه‌ای سؤال کرد، او جوابش را داد و مرد دیگری درباره‌ی همان آیه از ابوعبدالله پرسید و برخلاف پاسخ اول، جوابش را داد. در این وقت، آنچه خدا می خواست به قلبم راه پیدا کرد، تا حدی که انگار قلبم را با کارد می‌شکافند. پیش خود گفتم: ابوقتاده را در شام ترک کردم در حالی که در یک «واو» هم اشتباه نمی‌کرد و آمدم نزد این شخص که چنین خطای فاحشی می‌کند. من در این افکار بودم که یکی دیگر وارد شد و باز هم از همان آیه از ابوعبدالله سؤال کرد و برخلاف دو پاسخ قبلی جواب داد.[24] من دیگر آرام گرفتم و متوجه شدم که امام تقیه می‌کند»[25].
کاش می‌دانستم صاحبان انصاف درباره‌ی آن کار چه می‌گویند؟ و این چه نوع تقیه است که امام می‌کند؟ و با این ضد و نقیض گویی چه شری را دفع کرده و از کدام مصیبت نجات یافته است و بر چنین کسی که چنین اعتقادی دارد، چگونه می‌توان در مسائل دینی و دنیوی اعتماد کرد؟ و اساساً چنین کسی را می‌توان بر کتاب یا سنت امین دانست؟ و چه کسی می‌داند که او چه وقت تقیه می‌کند و چه وقت تقیه نمی‌کند؟
آیا این عمل، فساد ایجادکردن در دین و ویران‌کردن اساس و پایه‌ی اسلام و بازی به آیات کتاب خدا نیست؟! افزون بر این، - به گفته‌ی شیعه – ائمه‌ی آنان از روی تقیه، حلال را حرام و حرام را حلال می‌کردند. ابان پسر تغلب یکی از راویان کافی روایت می‌کند و می‌گوید: «از ابوعبدالله علیه السلام  شنیدم که گفت: پدرم در زمان بنی‌امیه فتوی می‌داد که هر باز و شاهینی که شکار شود حلال است و این فتوی از روی تقیه بود و من از بنی‌امیه تقیه نمی‌کنم و آن دو حرام اند»[26].
درباره‌ای این سخن چه چیزی ممکن است گفته شود؟ به عبارت دیگر چه حکمی دارد؟ آیا جز آن است که درباره‌ی یک سوال، امامی! فتوی به حرام بودن و دیگری فتوی به حلال‌بودن داده است؟ ای بندگان خدا، آیا این دین و شریعت است؟ آیا درست است برای یک فرد عوام که به حلال‌بودن یک حرام فتوی دهد، در حالی که در معتقدات خود آن را حرام بشمارد؟
یعنی برای یک عامی که کمترین اعتقادات را دارد، این جایز نیست چه رسد به امام معصوم که جایز باشد چنین فتوایی بدهد. این فرموده‌ی خداوند متعال است که می‌فرماید: { قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ }( الأعراف: ٣٢)
«بگو زینتی را که خداوند از اشیای پاکیزه به عنوان روزی برای بندگان خود برآورده، چه کسی حرام کرده است»؟!
خداوند در نکوهش یهود و نصاری فرموده است:
{ اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ }( التوبة: ٣١)
 «علما و راهبان خود را به جای خدا ارباب قرار دادند». پیامبر صادق و امین صلی الله علیه و آله و سلم  این آیه را این گونه تفسیر کرده است: «كانوا إذا أحلوا لهم شيئاً استحلوه، وإذا حرموا عليهم شيئاً حرموه[27]»: «چنان بودند که هر گاه علما و راهبان چیزی را برایشان حلال می‌کردند، آنان هم آن چیز را حلال می‌شمردند و هر گاه چیزی را بر آنان حرام می کردند، آنان نیز آن را حرام می دانستند».
خداوند سبحان بیان فرموده که حلال کردن و حرام کردن چیزی مخصوص خداست و حتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم  نمی تواند این کار را بکند؛ آنجا که می فرماید:
{ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ }(التحريم: ١( «ای پیامبر، چرا چیزی را که
خداوند بر تو حلال کرده بر خود حرام می‌کنی؟».
آخر باقر چگونه می‌تواند حلال راحرام و حرام را حلال کند؟ تازه شیعه این حق خدایی را تنها به باقر نداده‌اند، بلکه همه‌ی امامان معصوم شیعه می‌توانند حلال را حرام و حرام را حلال کنند.
محدث بزرگ شیعه ابوعمرو کشی در کتاب خود از حمدویه نقل می‌کند که گفته است: محمد بن حسین از حکم بن مسکین ثقفی برای ما نقل کرد و گفت که ابوحمزه معقل عجلی از عبدالله بن ابی‌یعفور برایم نقل کرد و گفت که به ابوعبدالله جعفر گفتم: «به خدا قسم، اگر اناری دو نصف کنی نصفی حلال و نصف دیگر را حرام کنی، آن که گفته‌ای حرام، حرام است و آن که گفته‌ای حلال، حلال است. (آیا ابوعبدالله این گفتار را بر او انکار کرد و کارش را رد کرد؟ هرگز! بلکه گفت:) خداوند تو را رحمت کند! رحمت کند!» حقی را که خداوند درباره ی ما فرض کرده است، کسی جز عبدالله بن یعفور ادا نکرده است».[28] یعنی تنها او حق ما را ادا کرده است.
این چنین به مردم امر می‌کردند که آنها را خدای قرار دهند تا آنان را بپرستند تا هر چه را بخواهند حلال و حرام کنند.
امام نهم شیعیان به این موضوع تصریح کرده آن گاه که از او درباره‌ی علت اختلاف شیعه سؤال شد، گفت: «امامان آنان هر چه را بخواهند حلال و هر چه را بخواهند حرام می‌کنند». آیا برای کسی که چنین اعتقادی دارد بعید به نظر می‌آید که در دیگر امور دروغ بگوید؟ کسی که در حلال و حرام مورد اعتماد نیست، چگونه در امور مباح می‌توان به او اعتماد کرد؟ گذشته از این چه چیز باقر را مجبور کرده بود که چنین فتوایی صادر کند؟ آیا از سخنان جعفر چنین برنمی‌آید که فتوای پدرش به خاطر جلب رضایت سلاطین اموی بوده است؟! زیرا او می‌گوید: پدرم در زمان بنی‌امیه فتوا می‌داد. اگر چنین بوده شیعه درباره‌ی او چه می‌گویند که نزد آنان ثابت شده که جابر می‌گوید که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده است: «من أرضى سلطاناً بسخط الله خرج من دين الله»[29]: «هر کس سلطانی را با خشم خدا راضی کند از دین خدا خارج می‌گردد». آیا شیعه حلال ‌کردن حرام را از موجبات خشم خدا نمی‌شمارد؟ پس علی بن ابی طالب در خطبه‌هایش -طبق پندار شیعه- چه می‌گوید که گفته است: «ایمان آن است که راستگویی را، اگرچه برایت زیان داشته باشد، بر دروغ‌ ترجیح دهی، حتی اگر دروغ به نفع تو باشد[30]». آیا در اینکه تقیه دروغ محض است، کسی تردید دارد؟
 
چند مثال برای اثبات اینکه تقیه دروغ محض است
 برای این مطلب مثالهای زیادی وجود دارد؛ از جمله: سلمه پسر محرز گفت که به ابوعبدالله گفتم: «یک مرد ارمنی مُرده و برای من وصیت کرده است. ابوعبدالله گفت: ارمنی چیست؟ گفتم: یک «نبطی» از نبطی‌های کوه‌نشین مُرده و تَرکه‌ی خود را برای من وصیت کرده و یک دختر هم به جا گذاشته است. در جواب به من گفت: نصف کل میراث را به دختر بده. سلمه ‌گوید: این قضیه را به زراره خبر دادم. زراره به من گفت: از تو تقیه کرده است. مال از آن دختر است. سلمه ‌گوید: باری دیگر نزد ابوعبدالله رفتم و گفتم: خداوند اصلاحت کند! یاران ما گمان کرده‌اند که تو از من تقیه ‌کرده‌ای. گفت: به خدا قسم از تو تقیه نکرده‌ام، ولی من بر سر تو تقیه کردم. آیا کسی به قضیه پی برده است؟ گفتم: خیر. گفت: بقیه را هم به دختر بده».[31]
در این فتوی ابوعبدالله نصف مال را به سلمه پسر محرز داده و او را از نصف دیگر محروم کرده است. به ناچار یکی از دو حالت وجود دارد: یا حق دارد نصف را بگیرد یا حق ندارد. اگر حق نداشت چگونه اول نصف را به او داده بود و اگر حق داشت چرا بار دوم پشیمان شد و فتوایش را پس گرفت؟ گذشته از این، چه چیزی بود که امام تا آن حد از آن می‌ترسید، در حالی که رفیق و مقلدش زراره ترسی کمتر از او داشت؟ آیا این درست است که یکی بی بهانه، تقیه کند یا بهتر بگوئیم دروغ بگوید یا در دین خدا برخلاف قول خدا و رسول خدا فتوی دهد؟ پرواضح است که مسائل میراث ربطی به اجتهاد ندارند، بلکه با نصوص ثابت می‌شوند. آیا کسی که نصوص را تغییر می‌دهد و تحریف می‌کند و برخلاف آنها فتوا می‌دهد، در مسائل دیگر می‌تواند مورد اعتماد باشد؟ روایت دیگری هم شبیه به این روایت هست که کلینی در (ص 114) آن را در فروع روایت کرده است:
 از عبدالله پسر محرز نقل است که گوید: «از ابوعبدالله درباره‌ی مردی پرسیدم که برای من وصیت کرده و یک دختر هم به جای گذاشته بود. در جواب گفت: به دختر نصف ترکه را بده و نصف دیگر را میان موالی تقسیم کن. برگشتم. سپس اصحاب ما گفتند: نه به خدا، به موالی چیزی نمی‌رسد. بعداً برای دومین بار نزدش رفتم و گفتم: اصحاب ما گفتند که چیزی به موالی نمی‌رسد، ابوعبدالله از تو تقیه کرده است. گفت: نه به خدا، از تو تقیه نکرده‌ام و لکن من بر تو ترسیدم که به نصف ترکه مؤاخذه شوی. اگر ترس نداری نصف دیگر را هم به دختر بده. خداوند در آینده به جای تو آن را ادا می‌کند»[32].
از این دو روایت چنین برمی‌آید که شیعه دروغ را تنها به خاطر حفظ خود تجویز نمی‌کنند بلکه بدون هیچ ضابطه‌ای به دروغ عادت کرده اند. سؤال‌کنندگان، یعنی عبدالله بن محرز و سلمه، از خالص‌ترین شیعه‌ها و یاران امام معصوم بودند! و جعفر تصریح کرده و گفته است که از روی ترس فتوا نداده، بلکه از روی مصلحت و دروغ بوده است.
 ائمه‌ی شیعه تصریح کرده‌اند که تقیه چیزی جز دروغ صریح و محض نیست. ابوبصیر از ابوعبدالله (جعفر) روایت کرده که گفته است: «تقیه جزو دین خداست. گفتم: جزو دین خدا؟ گفت: آری، به خدا قسم جزو دین خداست. در قرآن آمده است که یوسف گفت: ای کاروان، به درستی شما دزد هستید» اما به خدا قسم چیزی ندزدیده بودند[33].
 صریح‌تر از آن، حدیثی است که محدث شیعه کشی آن را روایت کرده که حسین بن معاذ بن مسلم نحوی از ابوعبدالله علیه السلام  نقل کرده است که: «ابوعبدالله بن من گفت: به من خبر رسیده که تو در مسجد جامع می‌نشینی و برای مردم فتوی می‌دهی؟ وی گوید: گفتم: بله و خواستم در این زمینه قبل از رفتن به مسجد جامع از تو بپرسم. گاهی من در مسجد جامع می‌نشینم و یک نفر می‌آید و درباره‌ی چیزی از من می‌پرسد. وقتی بدانم اهل اختلاف است، به آنچه که خود آنها می‌گویند، فتوی می‌دهم. معاذ بن مسلم گفت: ابوعبدالله گفت: چنان کن، من هم چنان می‌کنم».[34]
این امام شیعیان است- همان طور که چنین می گویند- که به مردم دستور می دهد که بر مردم دروغ نسبت دهند و آنان را بر این کار تشویق و ترغیب می کند. این کجا و این فرموده‏ی خداوند کجا که می فرماید:
{اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ} (التوبة: ١١٩)؟
«از خدا بترسید و همراه صادقان و راستگویان باشید».
 در جای دیگری می فرماید:
{ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلا سَدِيدًا (٧٠)}(الأحزاب: ٧٠)
 «ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا بترسید و سخن راست و محکم بگویید».
ولی واقعیت امر این است که این جماعت تنها دروغ نمی گویند و بس، بلکه به دروغ گفتن دستور می دهند و آن را از برترین طاعات و وسیله ی نزدیکی به خدا به شمار می آورند و مذهب خود را بر اساس آن بنیان می گذارند. کتاب هایشان در زمینه‌ی حدیث و تفسیر، پُر از این دروغ ها و باطل گویی هاست.
به عنوان مثال کشی بیان می کند که ابوالحسن، موسی کاظم به یکی از پیروانش که در زندان بود، نامه ای نوشت که: «به خاطر ما به سوی راه پروردگارت دعوت کن کسانی را که امید اجابت این دعوت از آنان می رود و تنها به روش ما بسنده مکن، و با آل حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم  دوستی کن، و درباره‌ی آنچه که از ما به تو رسیده یا به ما نسبت داده شده، مگو که این باطل است، هر چند خلاف آن را بدانی؛[35]چون تو نمی دانی که چرا آن را گفته ایم و به چه صورتی آن را تعریف کرده ایم»[36].
بلکه این امامان، مردم را به تقیه و دروغ تشویق کرده اند؛ همان طور که از ابوعبدالله روایت شده که گوید: «هیچ یک از شما نماز فرض را سر وقتش نمی خواند و سپس همراه آنان نماز تحیه‌ی مسجد می خواند مگر اینکه خدا به خاطر آن بیست و پنج برابر پاداشش می دهد، پس به این کار رغبت داشته باشید[37]».
آیا معقول است که آدمی سخنی مخالف نص قرآن و سنت بشنود و سپس درباره‌اش سکوت کند و بر او حکم بطلان ندهد، تنها به این دلیل که از این ائمه روایت شده است؟ زیرا برای حق بودن یک نظر کافی نیست که تنها کلام امام باشد و آن گاه مورد قبول قرار گیرد، بلکه هنگامی سخن پذیرفته می‌شود که با قرآن و سنت موافق باشد. اصل شریعت تنها و تنها کتاب خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم  است. آیا ممکن است عاقلی کلامی متناقض بشنود و ببیند، سپس بگوید همه‌ی آن درست و حق است؟ با اینکه معلوم است حق هیچ وقت متعدد نخواهد بود و یکی از علامات دروغ، تناقض اقوال شخص و اختلاف آراء و نظرات اوست.
پس، هیچ قولی نزد شیعه وجود ندارد، مگر اینکه قول دیگری مخالف آن وجود دارد. حتی یک راوی ندارند که درباره‌اش دو قول وجود نداشته باشد. یکی می‌گوید فلان راوی موثق است و دیگری او را ضعیف می داند و نه تنها او را ضعیف می داند، بلکه او را به اسفل‌السافلین می‌برد و ملعون‌ترین ملعون‌ها به شمار می آورد.
 
راویان شیعه
بهترین مثال برای این بحث، محدثِ بزرگ شیعه و راوی بلند آوازه‌ی آنان، زراره بن اعین یار و یاور ائمه‌ی سه‌گانه: موسی، جعفر و باقر است. شرح حال‌نویسان شیعه او را در کتابهایشان ذکر می‌کنند و او را در صفحه‌ای تمجید و در صحفه‌ی دیگر نکوهش می‌کنند. یک بار او را جزو مخلص‌ترین مخلصها می‌شمارند و بار دیگر بدترین مردم می‌شمارند. مثلاً کشی در شرح حال زراره می‌گوید که ابوعبدالله گفت: «ای زراره، اسم تو در ردیف اسامی اهل بهشت است.»[38]
ابوعبدالله در جای دیگری می گوید: «محبوب‌ترین مردم نزد من چه زنده و چه مرده چهار تن هستند: یزید بن معاویه، زراره، محمد بن مسلم و احول. این چهار نفر در بین مردگان و زندگان برایم محبوب‌ترین اند[39]».
ابوعبدالله (جعفر) گفت: «خداوند زراره را رحمت کند. اگر او و امثال او نبودند احادیث پدرم از بین می‌رفت».[40] در جای دیگری می گوید: «کسی جز زراره نمی‌شناسم که نام ما و احادیث پدرم را زنده کرده باشد و اگر اینان نبودند احدی نبود که این را استنباط کند. اینان حافظان دین و امنای پدرم بر حلال و حرام خدا هستند و در دنیا و آخرت به سوی ما می شتابند»[41].
 سپس این همین زراره بن اعین است که خود همین جعفر از ابو‌حمزه از ابوعبدالله علیه السلام  روایت می‌کند که گوید: «گفتم:
{ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ }( الأنعام: ٨٢)
 «کسانی که ایمان آورده و ایمانشان را با ظلم نیامیخته اند». ابوعبدالله گفت: خداوند ما و تو را از این ستم به خود پناه دهد! گفتم: چه ظلمی؟ گفت: به خدا قسم این ستم آن است که زراره و ابوحنیفه و این قبیل اشخاص ایجاد کرده‌اند. گفتم: یعنی این ابو‌حمزه اهل زنا است؟! گفت: زنا تنها یک گناه است»[42].
از زیاد بن ابی‌الحلال نقل است که گفته است: ابوعبدالله (جعفر) گفت: «لعنت خدا بر زراره باد! لعنت خدا بر زراره باد!»[43]
لیث مرادی می‌گوید که از ابوعبدالله شنیدم که می‌گفت: «زراره جز بر گمراهی نمی‌میرد[44]».
از علی قصیر روایت است که گفت: زراره بن اعین وابوالجارود اجازه خواستند که خدمت ابوعبدالله بروند. ابوعبدالله گفت: «ای غلام! داخل بیارشان. این دو نفر زندگی و مرگ را از دست داده اند»[45].
ابوعبدالله راجع به همان مردی که قبلاً درباره اش گفته بود: «اگر زراره نبود، احادیث پدرم از بین می رفت» و در جای دیگری گفت: «ای زراره! نام تو در میان اسامی اهل بهشت است»، این امامش چنین درباره‌اش می گوید، اما پشت سرش می گوید: این‌ها مسائل آل اعین (زراره) هستند و ربطی به دین من و دین پدرم ندارد»[46].
همین زراره ابوالحسن موسی بن جعفر امام هفتم درباره اش می‌گوید: «به خدا قسم، زراره مهاجر به سوی خدا بود[47]».
 باز از ابومنصور واسطی نقل است که گفت: از ابوالحسن علیه السلام  شنیدم که می گفت: «زراره در امامت من شک کرده بود و از خدا خواستم که او را هلاک گرداند[48]».
جد ابوالحسن، ابوجعفر، باقر درباره‌ی زراره موقعی که از ابوجعفر درباره‌ي «هدایای حکام» پرسید و ابوعبدالله گفت: «اشکالی ندارد. سپس گفت: منظور زراره این است که به هشام – خلیفه – خبر دهد که من هدایای سلطان را تحریم می‌کنم[49]». یعنی زراره خائن و از جاسوسان خلفای بنی‌امیه است. اما پسرش ابوعبدالله جعفر پس از وفات پدرش او را می‌ستاید. سپس او را نکوهش می‌کند. پس از آن پسر جعفر یعنی ابوالحسن موسی مدحش می‌کند با وجودی که پدرش، ابوعبدالله وقتی یکی از پیروانش پرسید: از چه وقت زراره را شناخته‌ای؟ گفت: به زراره اهمیت مده و اگر مریض شد به عیادتش مرو و اگر مُرد در تشییع جنازه‌اش شرکت مکن. راوی می‌گوید: با تعجب گفتم: زراره؟! ابوعبدالله گفت: زراره از یهود و نصاری و کسانی که می‌گویند خدایان سه نفر هستند، از همه بدتر است»[50].
 این است حال قطبی از اقطاب شیعه که با سه نفر از ائمه بوده است و رأی هر سه نفر که از نظر شیعه جز با وحی الهام از طرف خدا سخن نمی گویند، درباره‌اش متفاوت است. چه راست فرموده است خداوند که:
{وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ }(الأنعام: ٩٣) «کیست ستمگرتر از کسی که بر خدا دروغ بندد یا بگوید به من وحی شده و در حقیقت به او وحی نشده باشد». در جای دیگری می فرماید:
{وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافًا كَثِيرًا (٨٢)}(النساء: ٨٢ ) «اگر این قرآن از جانب کسی جز خدا بود، اختلاف زیادی در آن می‌یافتند». همچنین می فرماید:
{ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ (٩)}(البقرة: ٩)
 «با خدا و مؤمنان نیرنگ می‌کنند، در حالی که فقط خودشان را فریب می‌دهند، و نمی‌فهمند». و فرمود:
{ وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ (١٤)}(البقرة: ١٤( «و وقتی به ایمان داران برسند گویند: ایمان آوردیم و وقتی پیش شیاطین خود برگردند می‌گویند: ما با شما هستیم و به مؤمنان استهزاء می‌کنیم».
 مانند این تناقض زیاد است و حتی، عادت و رفتار شیعه با همه همین است. راویانی مانند محمد بن مسلم و ابوبصیر و حمران بن اعین و دیگر بزرگان شیعه وامامان روایت، از یک سو به آنان مژده‌ی بهشت می‌دهند و از جمله مخلص‌ترین مخلصانشان می‌شمارند و از سوی دیگر آنان را نکوهش و تکفیر می‌کنند و به آتش می‌ترسانند.
 
چرا شیعه تقیه را باور داشتند؟
 شیعه خود علل اختیار تقیه را بیان کرده‌اند. ولی در تقیه هم مانند تمام مسائل دیگر، اختلاف کرده‌اند. دسته‌ای گفته‌اند: تقیه برای حفظ جان و ناموس مال واجب است[51]. طوسی در تفسیر خود، «التبیان» می‌گوید: «تقیه به هنگام ترس از جان واجب است». و روایتی را در جواز اظهار حق نقل کرده ... سپس گفته که: از نقل معلوم می‌گردد که تقیه رخصت است و اظهارکردن حق هم فضیلت است»[52].
شیخ صدوق گفته است: «تقیه واجب است و رفع و ترک آن تا ظهور امام مهدی درست نیست. هر کس قبل از ظهور مهدی تقیه را ترک کند، از دین امامیه خارج ‌گردیده و با خدا و رسول خدا و ائمه مخالفت کرده است. «از امام صادق راجع به معنای آیه ی{إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ }( الحجرات: ١٣( سؤال شد،
جواب داد: یعنی هر کس بیشتر به تقیه عمل کند، نزد خدا گرامی‌تر است».[53] از علی ابن ابی‌طالب نقل کرده‌اند که گفته است: «تقیه از بزرگ‌ترین اعمال مؤمن است که با آن خود و برادرانش را از فاجران حفظ می‌کند[54]». گروهی از شیعه گفته‌اند که تقیه برای حفظ جان باشد یا برای غیر آن، واجب است. کلینی از زراره روایت می‌کند که می‌گوید: ابوجعفر گفت: «تقیه در مواقع ضروری پیش می‌آید و فرد خود بهتر می‌داند چه وقت و چگونه باید تقیه کند[55]».
صدوق از جابر روایت کرده است که گوید: «گفتم: ای رسول خدا، مردم می‌گویند ابوطالب در حالت کفر مرده است! پیامبر فرمود: ای جابر، خداوند از غیب آگاه است. هنگامی که مرا به آسمان بردند، به عرش رسیدم و چهار نور مشاهده کردم. به من گفته شد: این عبدالمطلب است. این عمویت ابوطالب است. این پدرت عبدالله است و این یکی هم پسر عموی تو جعفر ابن ابی‌طالب است. گفتم: خداوندا چرا و چگونه به این درجه رسیدند؟ خداوند فرمود: «با کتمان ایمان و اظهار کفر تا هنگام مرگ[56]».
 دسته‌ای دیگر می گویند: تقیه برای دفاع جان جایز است. طبرسی، مفسر شیعه، گفته است: این آیه دلالت بر این دارد که تقیه هنگام ترس از خود جائز است[57]. طوسی پس از روایت حسن در داستان مسیلمه گفته است: «بنابراین تقیه رخصت، و آشکارکردن حق فضیلت است»[58].
 لطف الله صافی در کتاب خود مع‌الخطیب می‌گوید: شیعه اعتقاد دارند که تقیه جایز است و هنگامی که حکام ستمگر مانند معاویه، یزید، ولید و منصور بر سرزمین‌های اسلامی غالب بوده‌اند به آن عمل کرده‌اند.[59] یک عالم شیعه مذهب به نام سید علی امام که در هند زندگی کرده است می‌گوید: «شیعه، اساس تقیه را برای حفظ جان و مال جائز می‌دانند».[60]
کلینی از زراره روایت می‌کند که می‌گوید: ابوجعفر گفت: «سه چیز است که در آنها از هیچ کس تقیه نمی‌کنم:[61] خوردن شراب، مسح خفین وحج تمتع»[62]. ابن بابویه نیز مثل این روایت را در کتاب خود ذکر می‌کند و می‌گوید: علی علیه السلام  گفت: «در سه چیز از احدی تقیه نمی‌کنم: خوردن شراب، مسح خفین و حج تمتّع».[63]
حقیقت این است که شیعه تقیه را در جمیع امور، خواه برای حفظ جان باشد یا نه، واجب می‌دانند بلکه اين سخن درست است که شیعه به دروغ عادت کرده‌ و آن را عملی کرده‌اند و با اسمی جز اسمی که دارد از آن تعبیر کرده‌‌اند و سپس درباره‌ی فضیلت دروغ، حدیث‌هایی وضع کرده‌اند. وقتی که از امامان اقوال گوناگون و آرای مختلف دیدند و شنیدند، آن وقت به تقیه نیازمند شدند و به آن پناه بردند و وقتی به آنها اعتراض می‌شد که چرا از امامانشان، که گمان می‌برند معصوم هستند، در یک امر آرای مختلف سر می‌زند و در مورد بسیاری از مسائل یک رأی و یک حکم واحد ندارند؟ گاهی تقیه را حرام و گاهی آن را جایز می‌شمارند؟ در زمانی چیزی می‌گویند و در زمانی دیگر ضد آن را؟ جوابی نداشتند جز اینکه بگویند که این گفته‌های امامان از روی تقیه بوده است و صاحبان انصاف در میان شیعه به این چالش اعتراف کرده‌اند.
 
چند مثال
 نجفی که از علمای برجسته‌ی شیعه در قرن سوم است از عمر بن رباح نقل می‌کند که گویا سؤالی داشته و از ابوجعفر پرسیده و ابوجعفر هم به او، جواب سؤال را داده است. سال بعد همان سؤال را از همان امام می‌پرسد و او برعکس سال گذشته، جواب آن سؤال را به نحوی دیگر می‌دهد. سؤال‌کننده به ابوجعفر می‌گوید: این جواب، خلاف جوابی است که پارسال در همین مسئله به من دادی. ابوجعفر در جواب می‌گوید: «جواب ما گاهی از روی تقیه می باشد». از آن به بعد عمر بن رباح در امامت او شک می‌کند. پس به یکی از یاران ابوجعفر به نام محمدبن قیس می‌رسد و به او می‌گوید: من درباره‌ی مسئله‌ای از ابوجعفر سؤال کردم و او به من جواب داد. یک سال بعد جواب همان سؤال را از او پرسیدم و برعکس سال قبل به من جواب داد. از امام پرسیدم که چرا این کار را کردی؟ گفت: از روی تقیه! خدا آگاه است که من از آن سؤال قصد بدی نداشتم. من در عمل به فتوای او عزم جدی داشتم. پس دلیلی ندارد که با این حال از من تقیه کند. محمد بن قیس به عمر بن رباح گفت: شاید بیگانه‌ای حضور داشته است؟ عمر بن رباح گفت: جز من و امام جعفر، کسی حضور نداشت ولی حقیقت این است که هر دو جواب از روی ناآگاهی و اشتباه بوده و جواب سال گذشته را به یاد نیاورده و حفظ نداشته تا همان جواب را بدهد. به دنبال این ماجرا، عمر بن رباح از امامت جعفر برگشت. کسی که به هر صورتی و در هر حالی به باطل فتوی دهد امام نیست. کسی که از روی تقیه به چیزی فتوی دهد که واجب نکرده، امام نیست و کسی که پرده‌هایش را پایین می‌کشد و درش را قفل می‌کند، امام نیست. امام واقعی راهی جز خارج شدن از منزل و امر به معروف و نهی از منکر در پیش خود نمی‌بیند و ندارد[64].
کلینی از زراره بن اعین روایت می کند که گفت: «از ابوجعفر (باقر) سؤالی پرسیدم، به من جواب داد. سپس کسی دیگر نزد او آمد و همان سؤال را از او پرسید، خلاف جواب من، به او جواب داد. سپس مردی دیگر نزد او آمد و همان سؤال را از او پرسید، جواب او را به خلاف جوابی که به من و به نفر دوم داده بود، داد. وقتی آن دو نفر بیرون رفتند گفتم: ای فرزند پیامبر، دو نفر از اهل عراق از شیعیان خودتان آمده‌اند و سؤال ‌کردند. هر دوی آنان یک سؤال پرسیدند و تو دو جواب مختلف به آنان دادی! ابوجعفر گفت: ای زراره، این روش برای ما و شما بهتر است! زراره گوید: پس من گفتم: پدرم فدایت، شیعیان تان چنان مخلص شما هستند که اگر دستور دهید خود را به آب و آتش می‌زنند ولی در همان حال از پیش شما با اختلاف خارج می‌شوند»[65].
 کشی مانند همین روایت را از پسر باقر یعنی جعفر، امام ششم روایت کرده و می‌گوید: ابوعبدالله از ... برایم نقل کرد و گفت که محمد بن عمر گفت: پیش ابوعبدالله علیه السلام  رفتم و او گفت: «زراره را چگونه ترک کردی؟ گفتم: او را در حالی ترک کردم که نماز عصر را تا غروب خورشید ادا نمی‌کرد. پس گفت: تو فرستاده‌ی من به سوی او هستی. به او بگو: در وقت نمازگزاردنِ یاران من نماز بخواند. وی گوید: پیغام را به او رساندم و زراره هم گفت: به خدا قسم، من می‌دانم که بر او دروغ نمی‌بندی، ولی او دستور چیزی را به من داده است که بدم می‌آید آن را رها کنم»[66].
 به همین دلیل زراره یک بار که از جعفر بن محمد باقر در یک مسئله‌ی واحد تناقض‌گویی مشاهده کرد، و این مسئله در باب تفسیر استطاعت بود، گفت: ابوعبدالله، جعفر «استطاعت» را از جانبی که نمی‌داند، به من داده است. و این دوست شما شناختی به کلام رجال ندارد.[67] مانند این مطلب از پسر جعفر، امام هفتم شیعیان ابوالحسن موسی نقل شده است. کشی با سند خود از شعیب بن یعقوب روایت می‌کند که گفت: «از ابوالحسن درباره‌ی مردی سؤال کردم که زنی را عقد می‌کند و زن شوهر دارد و او نمی‌داند. ابوالحسن گفت: زن سنگ‌سار می‌شود و مرد در صورت عدم علم به شوهردار ‌بودن زن، گناهی ندارد. این مطلب را برای ابوبصیر مرادی بازگو کردم. ابوبصیر گفت: به خدا قسم، ابوجعفر به من گفته است که زن سنگ‌سار می‌شود و به مرد هم شلاق زده می‌شود. پس از آن با دست‌اش به سینه‌ی خود زد و آن را مالید و گفت: فکر می‌کنم علم این صاحب ما (امام) هنوز کامل نشده است».[68] این ابوبصیر همان است که جعفر بن باقر درباره‌اش گفته است: «به برید بن معاویه و ابوبصیر و زراره و محمد بن مسلم مژده‌ی بهشت بده. این چهار نفر نجیب و امین بر حلال و حرام خدا هستند. اگر اینان نبودند آثار نبوي منقطع می‌شد و از بین می‌رفت».[69]
پیش از آن هم بسیاری از شیعه به سبب همین تضاد و تناقض‌گویی، که گویا از حسن و حسین -رضی الله عنهما- سر زده است، شکایت و آه و ناله کرده‌اند. نوبختی می‌گوید: هنگامی که حضرت حسین کشته شد جماعتی از یارانش آمدند و گفتند: میان موضع حضرت حسین و حضرت حسن نمی‌دانیم کدام یک به جا و درست است، زیرا اگر آنچه حضرت حسن انجام داد، حق و واجب و صواب باشد، پس کار حضرت حسین واجب و به جا نبود. حضرت حسن از معاویه بر سر اجرای حق و عدالت پیمان گرفت و خلافت را به او واگذار کرد و علی‌رغم اینکه یاران فراوانی داشت و نیرومند بود با معاویه نجنگید، ولی حضرت حسین با یزید پسر معاویه جنگید با اینکه یاران کم داشت و یزید یاران زیادی داشت تا اینکه خود او و یارانش کشته شدند. تازه حضرت حسین می‌توانست در جنگیدن با یزید پسر معاویه و صلح خواهی و آشتی‌‌جویی از حضرت حسن عذر موجه‌تری داشته باشد. اگر آنچه که حضرت حسین انجام داد حق و واجب و صواب بوده باشد که با یزید بن معاویه جنگید، تا حدی که خود او و فرزندان و یارانش کشته شدند، پس باید کار حضرت حسن که نشست و با معاویه نجنگید و یاران و ساز و برگ جنگی زیادی داشت، باطل باشد. به همین دلیل در امامت شان شک کردند و پشیمان شدند و گرفتار قیل و قال عوام گشتند[70]و [71].
 یک عالم هندی شیعه مذهب به نقل از ائمه‌ی خود در کتابی به نام «أساس الأصول» می‌گوید: احادیث نقل شده از ائمه خیلی مختلف هستند، به حدی که هیچ حدیثی نیست، مگر اینکه در مقابل، ضد آن وجود دارد و هیچ خبری اتفاق نمی‌افتد مگر اینکه به ازای آن چیزی هست که با آن منافات دارد، به طوری که این حالت سبب شده تا عده‌ای سست عقیده از اعتقاد حق بازگردند. شیخ الطائفة (طوسی) در اوائل کتاب خود «التهذیب» و «الاستبصار» به این موضوع تصریح کرده است[72].
 سبب دیگر تقیه این است که امامان شیعه، شیعیان خود را با آرزوهای دروغین سرگرم می‌کردند تا بتوانند آنان را بر تشیع تثبیت کنند؛ مثلاً کلینی از علی بن یقطین روایت می‌کند که گفت: ابوالحسن علیه السلام  به من گفت: «از دویست سال پیش تا حالا شیعه با آرزوهای دروغین تربیت می‌شوند». یقطین به پسر خود، علی بن یقطین گفت: چه شده که آنچه به ما گفته شده، تحقق یافته ولی آنچه به شما گفته شده، تحقق نیافته است؟ علی به او گفت: همه‌ی آنچه که به شما گفته شده از یک مخرج بوده است پس چنان شد که آنچه به شما گفته شد، تحقق یافت و کار ما با آرزوهای دروغین سامان گرفت. گفتم: اگر به ما گفته می‌شد این کار تا دویست یا سیصد سال دیگر درست نمی‌شود، دلها ناامید و خسته می‌شدند و عامه‌ی مردم از اسلام پشیمان می‌شدند، ولی ائمه چیزی که مردم پسندیده‌اند، گفته‌اند و چیزی که برای به دست آوردن دلها بیشتر مؤثر بوده و آنان را بیشتر به هم نزدیک کرده، گفته‌اند.[73]
صریح‌تر از همه‌ی این‌ها مطلبی است که نوبختی به نقل از سلیمان بن جریر آورده است که سلیمان به یارانش گفت: امامان روافض برای پیروان خود دو اصل وضع کرده‌اند که با آنها از ائمه‌ی خود هرگز دروغ نخواهند یافت. آن دو اصل عبارتند از: «بداء» و «جواز تقیه». درباره‌ی بداء بایستی گفت از آنجا که امامان شیعه میان خود و شیعیان خود همان حالتی را درست کرده‌اند که پیامبران با پیروان خود دارند و خود را به جایگاه انبیاء برده و حتی ادعا کرده‌اند که علم گذشته و آینده را دارند و از آنچه که فردا به وقوع می‌پیوندد خبر می‌دهند و به پیروان خود گفته‌اند که فردا و روزهای آینده چنین و چنان می‌شود، در این صورت اگر پیشگویی درست از آب بیرون آمد، گویند: مگر نگفتیم که این خواهد شد. ما از جانب خدا چیزهایی می‌دانیم که انبیا می‌دانسته‌اند. میان ما و خدا راه‌هایی است که انبیاء به وسیله‌ی آنها از جانب خدا مسایل لازم را می‌دانسته‌اند، و اگر پیشگویی آنان دروغ از آب در آمد، گویند خداوند در آن امر متوجه شده که درست نیست به وقوع بپیوندد (بداء). اما در مورد تقیه، وقتی سؤالات شیعه درباره‌ی حلال وحرام و غیره بر امامانشان فزونی گرفت، جواب مسائل را می‌دادند و شیعیان آن مسائل و جوابهایی را که ائمه داده‌اند حفظ ‌کرده‌ و ‌نوشته‌ و تدوین می‌کرده اند، ولی خود ائمه جوابها را حفظ نمی‌کرده‌اند؛ زیرا سؤالات شان نه در یک روز و یک ماه، بلکه در سالها و ماهها و وقتهای زیادی شکل گرفته‌اند. بنابراین بسیار اتفاق افتاده که در یک مسئله چندین جواب متفاوت و متضاد و یا در چندین مسئله‌ي مختلف، چندین جواب يكسان داده‌اند. وقتی پیروان ائمه به اين اختلاف و تناقض گويي پی برده‌اند، اختلاف را پیش آنان برده و از جوابهای مختلف به آنان خبر داده و از ائمه پرسیده‌اند و آنان جواب را انکار کرده‌اند. پیروان گفته‌اند: پس این اختلاف از کجا سرچشمه گرفته و چطور چنان چیزی درست است؟ امامانشان به آنان گفته‌اند: ما از روی تقیه چنان جوابهایی داده‌ایم. ما حق داریم هر طور که خواستیم جواب دهیم؛ چون این کار تنها به ما مربوط می‌شود. ما بهتر می‌دانیم مصلحت شما و بقای شما در چیست و بهتر می‌دانیم که دشمنان خود و شما را چگونه دفع کنیم.
پس چگونه به دروغ اینان پی برده می‌شود؟ و چگونه حق و باطلشان از هم شناخته شود؛ جمعی از یاران ابوجعفر به سبب این اقوال، از اعتقاد به امامت او پشیمان گشته‌اند[74].
ضرورت دیگری برای قایل شدن به تقیه وجود دارد و آن اینکه از جانب ائمه‌ی شیعه، اصحاب پیامبر مدح شده‌اند و به فضل و سابقه‌ی آنان در خیرات طبق شهادت قرآن، اعتراف شده و به خلافت و امامت آنان نیز اقرار شده است. علی و سایر اهل بیت پیامبر با آنان بیعت کرده‌اند، دخترانشان را به عقد آنان درآورده‌اند، علاقه و رابطه‌ی پاک و محکمی با آنان داشته‌اند و خود را از شيعه تبرئه کرده‌ و آنان را نکوهش کرده‌اند و فسادشان را فاش کرده‌اند. به این سبب، شیعه سرگردان گشته‌اند؛ زیرا دینشان تنها بر پایه ی اعلام برائت و بیزاری از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  و دشمنی شدید با آنان و دوستداران شان و با ادعای دوستی با اهل بیت پیامبر و اظهار اخلاص نسبت به آنان استوار است. بنابراین وقتی که در این تنگنا خود را دیده‌اند، راه نجاتی جز این نیافته که بگویند: ائمه این را جز از روی تقیه نگفته‌اند و با این کار خلاف اظهارات خود را پنهان می‌کرده‌اند.
 
 مدح و تمجید امامان از صحابه
1- این علی ابن ابی‌طالب  رضی الله عنه ، امیرمؤمنان و چهارمین خلیفه‌ی راشد مسلمانان و امام اول شیعیان است که یاران پیامبر را ستوده و گفته است: «من یاران پیامبر را دیدم، میان شما کسی نمی‌بینم که به آنان شبیه باشد. بامدادان ژولیده و گردآلود بودند و شب را با سجده و قیام به سر می‌کردند. از شدت ترس معاد انگار بر روی اخگر می‌زیستند و به علت طولانی بودن سجده میان چشمانشان پینه‌ای مثل غضروف بزغاله وجود داشت. وقتی نام خدا به میان می‌آمد چنان اشک می‌ریختند که سینه‌‌هایشان خیس می‌شد و مانند درخت هنگام باد شدید این طرف و آن طرف خم می‌شدند و این هم از ترس عذاب و امید به پاداش خدا بود».[75]
علی رضی الله عنه  درباره ی شیخین؛ ابوبکر صدیق و عمر فاروق-رضی الله عنهما-، گفته است: «به نظر من بزرگ‌ترین صحابه و ناصح‌ترین آنان برای خدا و پیامبر خدا، خلیفه، ابوبکر صدیق رضی الله عنه  و سپس خلیفه، عمر فاروق رضی الله عنه  بود. به جانم قسم، جایگاه این دو نفر در اسلام بس عظیم است. با از دست‌رفتن آن دو زخمی بزرگ در اسلام پدید آمد. خداوند آنان را مورد رحمت واسعه‌ی خویش گرداند و به بهترین شیوه پاداششان دهد»[76].
از امام ششم شیعیان، ابوعبدالله روایت شده که به دوستی و محبت با ابوبکر صدیق و عمر فاروق دستور می‌داد. کلینی از ابوبصیر روایت می‌کند که ‌گوید: «نزد ابوعبدالله نشسته بودم. ناگهان مادر خالد اجازه‌ی ورود طلبید، ابوعبدالله گفت: دوست داری کلامش را بشنوی؟ گفتم: بله. پس به او اجازه داد و وارد خانه شد. ابوعبدالله مرا با خود روی یک گلیم نشاند. راوی گوید: سپس داخل اتاق ما آمد و شروع به سخن گفتن کرد. دیدم زن بلیغی است. از ابوعبدالله درباره‌ی حضرت ابوبکر و حضرت عمر سؤال کرد. ابوعبدالله گفت: آنان را دوست بدار. مادر خالد گفت: پس روز قیامت به خداوند خویش خواهم گفت که تو به من دستور دادی که حضرت ابوبکر و حضرت عمر را دوست بدارم. ابوعبدالله گفت: بله دستور می‌دهم»[77].
مدح صدیق اکبر از طرف پدر جعفر، باقر، هم وارد شده، چنان که علی بن عیسی اردبیلی شیعی مشهور در کتاب خود «کشف الغمة فی معرفة الأئمة» آن را نقل کرده که: «از امام ابوجعفر سؤال شد که آیا می‌توان شمشیر را تزئین کرد؟ ابوجعفر جواب داد: بله، می‌توانی این کار را بکنی. ابوبکر صدیق شمشیر خود را با نقره تزئین کرده بود. سائل گفت: تعجب می‌کنم، این را می‌گویی؟ امام با ناراحتی از جای خود برخاست و گفت: بله صدیق، بله صدیق، هر کس به او صدیق نگوید خداوند سخن او را در دنیا و قیامت تصدیق نکند»![78]
معلوم است که جایگاه صدیق بعد از نبوت است. قرآن و آیات بسیاری بر این مطلب گواهی می‌دهند؛ از جمله می‌فرماید:
{مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا (٦٩)}(النساء: ٦٩( «آنان با کسانی هستند که خدا به آنان انعام کرده، که عبارتند از پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان و چه خوش است رفیق‌بودن با آنان».
 
اعتراف علی رضی الله عنه  به خلافت سه خلیفه‏ی راشد
2- علی رضی الله عنه  و اولادش به خلافت ابوبکر صدیق و عمر فاروق و عثمان ذی‌النورین-رضوان الله تعالی علیهم أجمعین- اعتراف کرده‌ و خلافت آنان را تأیید کرده‌اند. علی همواره وزیر و مشاور آنان بود و ستاش او و فرزندانش برای این بزرگان ثابت شده است. علی رضی الله عنه گفت: «خدایا، دوره‌ی خلافت فلان کس[79] (ابوبکر) چه نیکو بود؛ او کجی را راست کرد. بیماری را درمان و سنت را برپا کرد. فتنه را پشت سر گذاشت و خاموش کرد. با پیراهن بدون لکه و بی‌عیب رفت. به خیر خلافت رسید و شرّش را پشت سر گذاشت. طاعت خدا را ادا کرد و تقوا را چنان که حق خدا بود رعایت کرد»[80].
 وقتی عمر فاروق رضی الله عنه درباره‌ی رفتن به جنگ روم با علی مرتضی رضی الله عنه مشورت کرد، علی گفت: «به راستی اگر تو شخصاً به جنگ این دشمن بروی و برخورد بکنی و شکست بخوری، پس از تو مسلمانان پناهگاهی نخواهند داشت. از اقصی نقاط مملکت خود پس از تو مرجعی نخواهند داشت تا به او مراجعه کنند. یک مرد جنگجو به جنگ رومیان بفرست و سربازانی سخت‌کوش و گوش به فرمان همراه او بفرست، پس اگر خداوند پیروزی را آشکار کرد، همان است که تو دوست داری و اگر دیگری بود و آنان شهید شدند تو خود می‌مانی و به امور مردم می‌رسی و مورد مراجعه‌ی مسلمانان خواهی ماند»[81].
صریح‌تر از آن سخنی است که درباره‌ی عمر فاروق گفته است؛ وقتی که عمر با علی درباره‌ی حضور شخصی خود در جنگ ایران مشورت کرد، علی گفت: «پیروزی و شکست این کار به کمی و یا کثرت نفرات نیست؛ زیرا این دین خداوند است که خدا آن را پیروز کرده و لشکر خود اوست که آن را آماده و یاری کرده و تا این جا رسیده و طلوع کرده است. از جانب خدا وعده‌ای داریم و خداوند وعده‌ی خود را محقق خواهد ساخت و لشکر خود را نصرت خواهد بخشید. جایگاه سرپرست هر کار مهمی (منظورش خلیفه است) مانند جایگاه بند تسبیح است نسبت به دانه‌ی تسبیح که آنها را در خود می‌کند و کنار هم قرار می‌دهد. اگر بند پاره شود، دانه‌های تسبیح پراکنده می‌شوند و هر دانه به جایی پرت می‌شود و سپس قابل جمع‌کردن نیست. عرب‌ها اگرچه امروز از نظر تعداد کم هستند، ولی به خاطر مسلمان ‌بودن زیادند و به دلیل اجتماع و اتحاد و یکپارچگی، شکست‌ناپذیر هستند. پس تو قطب باش و آسیاب را با عرب‌ها بگردان و آنها را جلوتر از خود با آتش جنگ متصل کن. اگر تو شخصاً به جنگ بروی و در این سرزمین نباشی، عرب‌ها برای بی‌نظمی، از اطراف و اقطار این سرزمین علیه تو می‌شورند تا جایی که عورت‌هایی را که با رفتن به جنگ ایران پشت سرت به جا می‌گذاری برایت مهم‌تر باشد از آنچه که در پیش داری. اگر عجم‌ها به تو نگاه کنند، می‌گویند: این اصل و پایه‌ی عرب‌ها است، اگر آن را قطع کنید آسوده خواهید شد. این کار حالت روحیه‌ی عجم‌ها را تقویت می‌کند و در زندگی آنان را شدت می‌بخشد اما آنچه که درباره‌ی زیاد بودن نفرات دشمن گفتید، ما، در گذشته با داشتن نفرات زیاد جنگ نمی‌کردیم، بلکه تنها با یاری و کمک خدا می‌جنگیدیم»[82].
وقتی مردم دور علی رضی الله عنه جمع شدند و از عملکرد عثمان رضی الله عنه  انتقاد کردند، نزد عثمان ذی‌النورین رضی الله عنه  رفت و گفت: «مردم پشت سر من اند و من را بین خود و تو سفیر کرده‌اند. به خدا قسم نمی‌دانم به تو چه بگویم. چیزی را که تو نمی دانی من نیز نمی‌دانم و نمی‌توانم تو را به کاری راهنمائی کنم که آن را نمی‌دانی. به راستی هر چه ما می‌دانیم تو نیز می‌دانی. در دانستن هیچ چیز از تو پیشی نگرفته‌ایم تا آن را به تو یاد دهیم و یا چیزی را در تنهایی حل و فصل نکرده‌ایم تا آن را به تو تبلیغ کنیم. هر چه ما دیدیم تو نیز دیدی و هر چه ما شنیدیم تو نیز شنیدی و مانند ما با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  هم‌صحبت شدی و پسر ابو‌قحانه و پسر خطاب برای عمل به حق اولویت بیشتری از تو ندارند و تو به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  نزدیک‌تری و نسبت به ابوبکر و عمر رابطه‌ی خویشاوندی بیشتری با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  داری و در داماد بودن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به حدی رسیده ای که آن دو نرسیدند»[83].
 در ستایش خلافت خلفای سه‌گانه می گوید: «کسانی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند، با من بیعت کرده اند. فرد حاضر، حق اختیار نداشت و فرد غائب هم حق رد نداشت، بلکه تنها شورای مهاجران و انصار بود که اگر بر کسی اتفاق می‌کردند و او را برای خلافت تعیین می کردند، همان شخص مورد رضایت خدا هم بود. پس اگر کسی از اجماع شوری خارج می‌شد، به دلیل ایرادگرفتن یا بدعت‌گذاری، او را به آنچه که از آن خارج می‌شد ارجاع می‌دادند و اگر ممانعت می‌کرد به دلیل پیروی از راه غیرمسلمانان با او می‌جنگیدند و خدا او را به همان سویی که رو کرده، برمی گرداند».[84]
قمی، مفسر شیعه و بزرگ آنها با صراحت تمام و بدون هیچ ابهامی در تفسیر و توضیح آیه‌ی:{ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ }( التحريم: ١) می‌گوید: «روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به حفصه گفت: من چیزی را نهانی به تو می‌گویم. حفصه گفت: بله. آن چیست؟! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: پس از من ابوبکر خلافت می‌کند و پس از او پدرت، عمر. حفصه گفت: چه کسی به تو خبر داد؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: خداوند به من خبر داد».[85]
از علی رضی الله عنه  نقل شده که هنگامی پس از شهادت ذی‌النورین رضی الله عنه  مردم خواستند با او بیعت کنند، گفت: «مرا ترک کنید و به دنبال یکی دیگر بروید و پیدا کنید ... تا اینکه گفت: اگر مرا ترک کنید و دست از سرم بردارید، من هم یکی از شما هستم و شاید شنوا و فرمانبردارترین شما در مقابل متولی امورتان باشم و اگر من برایتان وزیر باشم بهتر از آن است که امیر و فرمانده باشم».[86]
ازدواج ام‌کلثوم دختر علی با عمر فاروق ش
3- یکی از دلائل علاقه‌ی محکم میان خلفای سه‌گانه و علی ش این است که علی دختر خود ام ‌کلثوم را که از فاطمه -رضی الله عنها- بود، به عقد امیرمؤمنان، عمر فاروق؛ خلیفه‌ی رسول امین، درآورد.
محدثان و مفسران و ائمه‌ی معصوم شیعه به این ازدواج اعتراف کرده‌اند. کلینی از معاویه پسر عمار و او از ابوعبدالله روایت می‌کند که گفت: «از ابوعبدالله علیه السلام  درباره‌ی زنی پرسیدم که شوهرش فوت کرده، که آیا در خانه‌ی خود عده را می‌گذراند یا در هر جایی که خواست؟ گفت: هر جا که خواست؛ زیرا علی وقتی عمر فوت کرد، نزد ام ‌کلثوم آمد و او را به خانه‌ی خود برد».[87]
 مانند این روایت را، ابوجعفر طوسی در کتاب خود «تهذیب الأحکام فی باب عدة النساء» و در کتاب «الاستبصار» صفحه‌ی 185 جلد 2 آورده است. باز هم طوسی از جعفر و او از پدر خود روایت می‌کند که گفت: «ام کلثوم دختر حضرت علی و پسرش (یعنی پسر ام‌ کلثوم) که از حضرت عمر بود (زید بن عمر بن الخطاب) در یک زمان فوت کردند و معلوم نیست کدام یک قبل از دیگری فوت کرده و هیچ یک از دیگری ارث نبرد و برای هر دو با هم نماز میت گزارد».[88]
کلینی بابی جداگانه به نام «باب تزویج أم کلثوم» باز کرده و زیر این باب عنوان حدیثی از زراره از ابوعبدالله درباره‌ی تزویج ام کلثوم روایت کرده است که گفت: «آن، فرجی بود که از ما غصب شد»[89].
محمد بن علی بن شهر آشوب مازندرانی می‌گوید: از فاطمه، حسن و حسین و محسن و زینب کبری و ام کلثوم کبری به دنیا آمدند که عمر با ام‌ کلثوم کبری ازدواج کرد[90].
شهید ثانی شیعه، زین‌الدین عاملی می‌گوید: پیامبر دختر خود را به عقد عثمان درآورد، زینب را هم به عقد ابوالعاص درآورد و عثمان و ابوالعاص از بنی‌هاشم نیستند. هم‌چنین علی دختر خود، ام ‌کلثوم را به عقد عمر درآورد و عبدالله بن عمرو بن عثمان با فاطمه دختر حسین ازدواج کرد و مصعب بن زبیر با سکینه خواهر فاطمه، دختران حسین، ازدواج کرد. آنان همه از غیر بنی‌هاشم بودند[91].
 
 نکوهش شیعه و بیان عیب‌ها و نقایص آنها
4- روش حضرت علی و اولادش، ائمه‌ی معصوم شیعه با اصحاب رسول خدا و خلفای ایشان چنین بود. آنان شیعیان منسوب به خود را که ادعای حب و اتباع علی و ائمه را داشتند، در ملأ عام نکوهش می‌کردند. این علی، امام اول شیعیان است که شیعه و رفقای خود را نکوهش و آنها را نفرین می‌کند. می‌گوید: «به خدا قسم، من به تأکید گمان می‌برم که این قوم از شما سبقت می‌گیرند به دلیل اینکه بر باطل خود اتفاق دارند و شما با اینکه برحق هستید متفرق و پراکنده‌اید و از امام خود در حق سرکشی می‌کنید ولی آنان از امام خود در باطل فرمانبرداری می‌کنند. امانت را به صاحب آن ادا می‌کنند ولی شما در امانت خیانت می‌کنید. آنان در شهرهای خود نیک هستند ولی شما فساد می‌کنید. خیانت شما به گونه‌ای است که اگر به یکی از شما کاسه‌ای به امانت داده شود، بیم آن می‌رود که بندها و دسته‌های آن را ببرد و بدزدد. خداوندا، من از دست شیعیانم خسته شده ام و آنان هم از دست من خسته شده اند و من و شیعیانِ مدعی پیروی از من، همدیگر را ناامید کرده‌ایم. خداوندا، سربازانی بهتر از آنان به من ده و شخصی بدتر از من به آنان ده. خداوندا، دلهایشان را ذوب کن چنان که نمک در آب ذوب می‌شود».[92]
علی رضی الله عنه نفرین را نثار آنان می‌کند و می‌گوید: «ای مرد نمایان نامرد! ای آرزوها و خوابهای کودکانه و عقلهای پرده‌نشینان (زنان)! ای کاش نمی‌دیدم تان و نمی‌شناختم تان. به خدا قسم، این شناختن پشیمانی آورد و غم و هم و پشیمانی به دنبال داشت. به راستی قلب مرا از چرک لبریز کردید و سینه‌ام را پر از خشم کردید و غم‌ها را جرعه‌جرعه به من نوشانیدید و با نافرمانی و خواری، رأی من را تباه کردید، تا کار به جایی کشید که قریش گفت: پسر ابوطالب مرد شجاعی است، منتها تکنیک‌های جنگ را نمی‌داند. خدا پدرشان را بیامرزد! آیا کسی میان آنها هست که بیشتر از من جنگ کرده باشد و در جنگ از من جلوتر بوده باشد؟ قبل از بیست سالگی شروع به جنگ کردم و اکنون دارم از شصت سالگی می‌گذرم، ولی کسی که از او اطاعت نشود، رأی و نظر او هم بهایی ندارد».[93]
باز می‌گوید: «ای مردمی که از نظر فیزیکی گرد هم آمده ولی آرزوها و تمایلات تان متفاوت است، سخن تان اشیای کر و محکم را سست می‌کند و کردارتان به گونه‌ای است که دشمنان در شما طمع می‌کنند. در مجالس سخن‌ها می‌گویید و وقتی جنگ پیش آید عذرها می‌تراشید. هر کس شما را دعوت کند، دعوتش ارج و عزت نمی‌یابد. و قلب کسی که با شما همراه باشد، آسودگی نمی‌یابد. عذرهای باطل پیش می‌کنید و بدهی را بدون عذر به تأخیر می اندازید. زبون نمی‌تواند از ستم جلوگیری کند. حق تنها با تلاش و زحمت، به دست می آید. از چه خانه‌ای بعد از خانه‌ی خود دفاع می‌کنید؟ پس از من با چه امامی به جنگ می‌روید؟ به خدا قسم مغرور کسی است که شما او را غره کرده‌اید و هر کس شما را داشته باشد، سهم پوچی دارد و هر کس با شما تیر بیندازد، تیرش شکسته است (و به هدف نمی‌خورد). اینک به خدا قسم، دیگر حرفتان را باور ندارم و به پیروزی تان امید ندارم و با شما دشمن را نمی‌ترسانم. شما را چه شده؟ درمان تان چیست؟ چه طبیبی می‌تواند شما را درمان کند؟ دسته‌ی معاویه هم مردانی مثل شما هستند. قولهای بدون آگاهی، غفلت بدون ورع و طمع در غیر حق از خصلت های شما و آنان است».[94]
علی رضی الله عنه یاران معاویه رضی الله عنه را می‌ستاید و شیعیان خود را نکوهش می‌کند و می‌گوید: «قسم به کسی که جانم در دست اوست، دسته‌ی معاویه بر شما پیروز خواهند شد، نه به دلیل اینکه بر حق هستند، بلکه به دلیل اینکه به گفته‌های معاویه سریع عمل می کنند ولی شما در حق من سستی می کنید. ملت‌ها همیشه از ستم زمامداران و احکام می‌ترسیده‌اند، ولی من از ستم زیر دستانم می‌ترسم! شما را به جنگ دعوت کردم، حاضر نشدید. فریاد کشیدم که بشنوید، اما نشنیدید. آشکار و پنهان دعوت تان کردم، استجابت نکردید. نصیحت تان کردم، نپذیرفتید. شاهدان چون غایب و بردگان ارباب‌نما هستید. حکم را بر شما تلاوت می‌کنم، اما از آن فرار می‌کنید و می‌رمید. به شیوه‌های بلیغ و رسا پندتان می‌دهم اما پراکنده می‌شوید. به جهاد تشویق‌تان می‌کنم و می‌گویم با اهل بغی جهاد کنید، هنوز سخنانم به پایان نرسیده که می‌بینم با دستان تان خداحافظی می‌کنید. به مجلس تان باز می‌گردید و نسبت به مواعظ و پندهایتان خود را فریب می دهید. بامداد راست تان می‌کنم و آخر وقت به حال خودتان باز می‌گردید و مانند کمان خمیده می‌شوید. راست‌کننده، خسته، و راست شده، دشوار شده است.
ای مردمانی که جسم تان حاضر است و عقل تان غایب، و دارای آرزوها و تمایلات گوناگون هستید و زمامداران به دست‌تان گرفتار شده‌اند! زمامدار شما از خدا فرمان می‌برد ولی شما از فرمان او سرپیچی می کنید. مردم شام از معاویه فرمان می‌برند. به خدا قسم دوست دارم معاویه شما را مانند درهم به دینار صرافی کند و ده نفر از شما را به یک نفر از یارانش معاوضه کند.
 ای اهل کوفه! به دو سه دسته از شما گرفتار شده‌ام: کران صاحب گوش، لالان صاحب کلام، کوران صاحب چشم. هنگام دیدار با دشمن از آزادمردان صادق نیستید. هنگام گرفتاری و بلا مورد اعتماد نیستید. دست تان بشکند! ای شتر صفتانی که چوپانان شان پیش آنها نباشد و چنان بی‌عنان گردند که از هر طرفی جمع شوند، از طرف دیگر پراکنده گردند! به خدا قسم، چنان که من درباره تان گمان می کنم اگر تنور جنگ گرم شود و زد و خورد شدت یابد، همچون گشوده‌ شدن فرج، از پسر ابو‌طالب جدا می‌شوید. (یعنی مثل زن هستید وقتی که بچه می‌زاید و پاهایش را باز می‌کند و بی‌اراده و دستپاچه می‌شود[95])».
وی می افزاید: «به خدا قسم، اگر هنگام برخورد با دشمن امید شهادت نداشتم وسیله‌ی سواری‌ام را نزدیک می‌آوردم و آماده می‌کردم، سپس از شما جدا می‌شدم و می‌رفتم و شما را نمی‌خواستم و به هر طرفی که ممکن بود، جنوب یا شمال، بدون توجه به سرزنش و عیب جویی و بد و بیراه گفتن دیگران، می رفتم؛ زیرا اگر متحد نباشید، فراوانی تعدادتان هیچ نیازی را رفع نخواهد کرد»[96].
باز می گوید: «شما مورد اعتماد نیستید تا نسبت به شما امید بسته شود. دستاویز محکمی نیستید تا برای دست‌آویختن جای دلخوشی باشید. یاران عزّت نیستید و جای افتخار نیستید که مایه‌ی اتحاد و همبستگی پنداشته شوید. بدترین نخاله‌های آتش جنگ شما هستید. وای از دست شما! از دست شما به چه شری گرفتار شدم! روزی ندایتان می‌کنم و روز دیگر با شما پچ‌پچ می‌کنم. هنگام ندا، آزادمردان صادق نیستید و وقت پچ‌پچ‌کردن نیز مورد اعتماد نیستید»[97].
در وصف مدعیان پیروی از خود می‌گوید: «خدا را بر هر چه که تقدیر کرد ستايش می‌‌کنم. خدا را به خاطر گرفتار‌ کردنم به شما، ستایش می‌گویم. ای فرقه‌ای که وقتی شما را امر کردم اطاعت نکردید و وقتی دعوت تان کردم جواب ندادید و اجابت نکردید! اگر به حال خودتان واگذار شوید، یا مهلت داده شوید، در زندگی مادی فرو می‌روید و اگر با شما جنگ شد، می‌ترسید. اگر افرادی دور امامی جمع شوند طعنه می‌زنید و اگر دچار مشقت شوید سرازیر می‌شوید و باز می‌گردید. ای بی‌پدران! با پیروزی و جهاد در راه حق خود، چه انتظاری دارید: مرگ یا ذلت؟ (یعنی هر کدام باشد درست نیست، بلکه شهادت) به خدا قسم، اگر روز مرگم آمد (و قطعاً می‌آید) میان من و شما جدایی انداخته می‌شود و من از هم نشینی با شما بدم می‌آید و جمعیتم با شما اندک است و احساس بی‌مایگی می‌کنم. اي خدا، شما چگونه آدم هایی هستید! آیا دینی شما را گرد هم نمی‌آورد، آیا غیرتی شما را تحریک نمی‌کند؟ آیا جای تعجب نیست که معاویه، آدم های سنگ‌دل را دعوت می‌کند و بدون آنکه معاویه به آنان کمک و بخششی کند، از او اطاعت می‌کنند؟ و من شما را با کمک و بخشش دعوت می‌کنم – در حالی که شما بازمانده‌ی مردم هستید – ولی از من پراکنده می‌شوید و درباره‌ی من اختلاف ایجاد می‌کنید! هیچ کار رضایت بخشی از من صادر نشد که شما به آن راضی باشید و هیچ کار ناراحت کننده‌ای از من صادر نشد که شما بر آن اجتماع کنید. دوست‌داشتنی‌ترین چیزی که می‌خواهم به آن برسم، همانا مرگ است. من قرآن را به شما آموختم و تفهیم کردم و امور ناشناخته را به شما شناساندم و امور تلخ را برایتان گوارا ساختم. اگر کوری بود، بینا می‌شد و یا خوابیده‌ای بود، بیدار می‌گشت. شما در جهالت نسبت به خدا از قومی که معاویه سرکرده و عمرو بن عاص ادب‌دهنده‌ی آنان است، نزدیک‌تر هستید»[98].
 
شیعه از دیدگاه دیگر ائمه
آنچه گذشت گفته‌ی امیرمؤمنان، علی رضی الله عنه بود درباره‌ی شیعه. اما آنچه حسن و حسین و دیگر ائمه‌ی معصوم –به زعم آنان- درباره‌ی شیعه گفته‌اند، چنان است که می‌آید: کلینی از ابوالحسن موسی روایت می‌کند که گفت: «اگر شیعیان خود را جدا کنم، جز خدمتکاران کسی نمی‌ماند و اگر آنها را آزمایش کنم همه را مرتد خواهم یافت»[99].
ملاباقر مجلسی می‌گوید: از امام موسی کاظم روایت شده که گفت: «کسی جز عبدالله بن یعفور را نیافتم که وصیتم را بپذیرد و دستورم را اطاعت کند».[100]
کشی از پدر امام موسی، جعفر روایت کرده که گفت: «به خدا قسم احدی را نیافتم که اطاعتم کند و گفته‌ام را عمل کند جز یک مرد: عبدالله بن یعفور».[101]
حسن بن علی درباره‌ی شیعیان خود می‌گوید: «به خدا قسم معاویه را برای خود از اینان که درصدد کشتنم برآمده‌اند و مالم را گرفته‌اند، بهتر می‌بینم. به خدا قسم اینکه از معاویه پیمانی بگیرم که با آن خون خود را مصون کنم و میان اهلم در امان باشم، برایم بهتر از این است که اینان مرا بکشند و خانواده‌ام ضایع گردد. به خدا قسم اگر با معاویه جنگ می‌کردم، شیعیانم گردنم را می‌گرفتند و آن را به معاویه می‌دادند و نزد او به سَلَم می‌گذاشتند. به خدا قسم اگر با او آشتی کنم و عزت داشته باشم، بهتر از آن است که اسیر باشم و مرا بکشد و یا بر من منت بگذارد و سپس این کار تا آخر زمان توهین به بنی‌هاشم و منت کشیدن از معاویه باشد که او و نسلش با آن پیوسته بر مرده و زنده‌ی ما منت گذارند».[102]
وی افزود: «اهل کوفه (شیعیان حسین و پدرش) را شناختم و آنها را آزمایش کردم. هر کس از آنها فاسد باشد به رأی من اصلاح نمی‌شود. کوفیان بی‌وفا هستند و در قول و عمل هیچ تعهدی ندارند. دسته‌دسته هستند و می‌گویند دلهایمان با شماست. شمشیرهایشان بر ما آخته و برافراشته است».[103]
وقتی کوفیان، حسین را به کوفه دعوت کردند و به جای اینکه او را مساعدت کنند بر ضد او اجتماع کردند و قبلاً هم به نیابت از حسین با مسلم ابن عقیل بیعت کرده بودند، حسین برادر حسن به شیعیان گفت: «مرگ بر شما ای جماعت! بدبختی و ننگ بر شما که از روی کمک‌خواهی مرا صدا کردید و ما اکنون شما را در حالت خوف صدا می‌کنیم. شمشیری را که در دستان ما بود علیه خودِ ما تیز کردید و آتشی که ما علیه دشمنان خود و شما شعله‌ور کردیم، شما آن را علیه ما شعله‌ورتر کردید. بر دوستان تان تیغ شدید و دست قدرت برای دشمنان تان شدید، بدون اینکه میان شما عدلی برقرار کرده باشند و بدون اینکه در آنها آرزوی صلاحی وجود داشته باشد. ما، در حق شما گناهی نکرده‌ایم. چرا ویلها بر شما نباشد که ما را مجبور کردید و با اصرار و لجاجت و وعده و وعید ما را اینجا آوردید، در حالی که شمشیرهای ما بیرون کشیده نشده بود و نفس و قلب آرام بود و رأی سبک نشده بود، ولی شما مانند انبوه پرندگان گروه‌گروه با عجله باریدید و با ما بیعت کردید و مانند توده‌های پروانه به بیعت با ما هجوم مشتاقانه آوردید، سپس بیعت را به نادانی نقض کردید و شکستید».[104]و2
امثال این سخنان زیاد است. آنچه از نظرتان گذشت عواملی است که شیعه را ناچار به قایل‌شدن به تقیه کرده است؛ چون جمع میان مدح و تمجید صحابه و در رأس آنان ابوبکر و عمر و عثمان ش با سرزنش و توهین آنان، ممکن نیست، همچنان که جمع میان مذمت و سرزنش شیعه و مدح‌ و تمجید آنان ممکن نیست.3
پس چگونه می توان میان این و آن جمع کرد؟
از این رو ناچار شدند بگویند: ائمه این ها را از روی تقیه گفته‌اند و این تنها راه فرار از تنگنای شیعه است. اما به آنان می‌گوییم: کی می‌داند آیا این یکی تقیه بوده یا آن (بدگویی یا ستایش)؟ دروغ کجاست و راست کجاست؟ حق کجاست و باطل کجاست؟ پس از حق جز گمراهی نیست. پس چگونه منحرف می‌شوید؟! اگر گفته‌های ائمه در مدح صحابه و به ویژه ابوبکر و عمر و عثمان ش و بیعت با آنان و دختر‌دادن به آنان و بیزاری ائمه از شیعیان خود و نکوهش آنان تقیه بوده است، می پرسیم: چه کسی آنان را به این کار مجبور کرده است؟ آیا ترس از دست‌دادن جان ائمه وجود داشته تا ناچار شوند اقوالی مبنی بر حقائق و وقائع اظهار کنند؟
اگر علی رضی الله عنه کینه‌ی حضرت عمر رضی الله عنه را در دل داشت، باید وقتی که عمر فاروق با او در مورد حضور شخصی خود در جنگ ایرانیان و رومی‌ها مشورت کرد، می‌گفت: رأی من این است که شخصاً به جنگ بروی و داخل معرکه شوی، تا فاروق اعظم کشته شود و علی از دستش خلاص شود، ولی علی رضی الله عنه برخلاف آن، عمل می‌کند، حضور شخصی عمر را در جنگ رد می‌کند و او را قاطعانه از رفتن به جنگ باز می‌دارد و عمر رضی الله عنه را اصل و پایه‌ی عرب می‌شمارد و او را به بند دانه‌های تسبیح تشبیه می‌کند.
پس ای بندگان خدا! عدالت داشته باشید.
 
نقد تقیه

استدلال شیعه بر جایز بودن تقیه از آیات و احادیث و روایات به هنگام ترس از جان، جز چیز خنده‌آوری که عاقلان به آن می‌خندند، نیست.
اولاً؛ استدلال به آیاتی مانند:{وَلا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ }(البقرة: ١٩٥)،{ فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ (٨٨)}(الصافات: ٨٨)،{وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (٥٨)}(يوسف: ٥٨)،{لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ}(آل عمران: 28)،{إِلا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإيمَانِ } (النحل: ١٠٦) و دیگر آیات، و نیز استدلال به روایت‌هایی مثل قصه‌ی ابوجندل و مانند آن و قصه ی ابوذر و ابوبکر، استدلالی ا‌ست باطل؛ زیرا حتی یک آیه از آیات فوق و روایات در این باره به جواز دروغ و تقیه و اصرار بر آن، دلالت نمی‌کند، بلکه برعکس صراحتاً دلالت بر این می‌کنند که دروغ و تقیه‌ی شیعه در دین، در هیچ حال درست نیست؛ مانند این آیات که الله متعال می‌فرماید:
{ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ }(المائدة: ٦٧( «ای پیامبر خدا، برسان آنچه را که از طرف پروردگارت به تو نازل شده و اگر چنان نکنی پیامش را ابلاغ نکرده‌ای و خداوند تو را از گزند مردم حفظ می‌کند»،
{ الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلا اللَّهَ }( الأحزاب: ٣٩( «کسانی که پیام‌های خدا را به نحو مطلوب می‌رسانند و از خدا بیم دارند و از هیچ احدی جز او ترسی ندارند»،{ فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (٩٤)}(الحجر: ٩٤( «پس آنچه بدان دستور می یابی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان»،
{ وَكَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ (١٤٦)}(آل عمران: ١٤٦ («و بسی پیامبران که خداپرستان بسیاری در کنارشان نبرد کردند و از هر رنجی که در راه خدا دیدند، سست و زبون و درمانده نشدند، و خدا صابران را دوست می دارد»،{وَلا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ }( المائدة: ٥٤) «و از ملامت هیچ ملامت گری نمی ترسند»،
{ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (١١٩)}(التوبة: ١١٩)
«ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و با راستگویان باشید»
 و{ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلا سَدِيدًا (٧٠)}(الأحزاب: ٧٠)
«ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا بترسید و سخن راست و درست بگویید».
و فرمایش پیامبر اکرم که می‌فرماید: «علیکم بالصدق[105]» «حتما راستگو باشید و به راستگویی ملتزم باشید». در جای دیگری می‌فرماید: «كبرت خيانة أن تحدث أخاك حديثاً هو لك به مصدق وأنت به كاذب»[106]: «خیانت بزرگی است که در سخن‌گفتن با برادر دینی‌ات دروغ‌ بگویی و او تو را در همان سخن راستگو بداند».
علی رضی الله عنه می‌فرماید: «انسان مسلمان تا زمانی که دروغ جدی و دروغ شوخی را ترک نکند مزه‌ی ایمان را نمی‌چشد[107]». همچنین می گوید: «ایمان آن است که راستگویی را در جایی که برایت زیان ‌آورد، بر دروغی که سودآور است، ترجیح دهی».[108]
اما آیاتی که به آنها استدلال کرده‌اند اگر بر چیزی دلالت کنند، تنها بر جواز مغالطه دلالت می‌کنند، مانند آنچه در قصه‌ی ابراهیم ؛ است که گفت: «إنی سقیم». یعنی از رفتار شما مریض و بیزار و بدحالم.
اما در قصه‌ی یوسف ؛، مغالطه و تقیه‌ای وجود ندارد؛ زیرا اینکه یوسف برادران خود را شناخته و به آنها خبر نداده که ایشان را می شناسد، و بر تقیه دلالت نمی‌کند.
و معنی آیه‌ی:{إِلا مَنْ أُكْرِهَ }(النحل:106) این نیست که به مردم کفر یاد دهد و فتوا به حرام برایشان صادر کند و مردم را برای اعمال خلاف حق تشویق کند، بلکه تمام آنچه در آن است این است که: اگر كسي ناچار به گفتن کلمه‌ی کفر شد، اجازه دارد با دروغ آن را بر دهان جاری سازد، بدون آنکه بدان اعتقاد داشته باشد و به آن عمل کند[109]. اما در آیه‌ی:{ لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ }(آل عمران: ٢٨) و آیه‏ی: {وَلا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ } (البقرة: ١٩٥( مطلقاً مسئله‌ی تقیه وجود ندارد؛ چون معنی آیه‌ی اول واضح است و معنی آیه‌ی دوم این است که: نباید مسلمانان نسبت به چیزی چنان بخل ورزند که موجب تباهی‌شان گردد. علما و ائمه‌ی شیعه نیز این آیه را چنین تفسیر کرده‌اند، چنان که در «خلاصة المنهج» و دیگر تفاسیر شیعه آمده است.
در قصه‌ی ابوجندل و ابوذر هیچ شایبه‌ی تقیه وجود ندارد. ابوبکر صدیق، وقتی کفار از او پرسیدند این مردی که با توست کیست؟ گفت: «مردی است که راه را نشانم می‌دهد». این سخن هیچ ارتباطی با تقیه ندارد مگر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم  راه خیر و بهشت را به ابوبکر نشان نمی‌داد؟.
شاه عبدالعزیز دهلوی رحمه الله در تحفه گفته است: تقیه مجاز نیست مگر برای ترس. ترس هم به دو قسم است: قسم اول ترس بر جان است و این در حق ائمه به دو علت منتفی است: یکی اینکه مرگ طبیعی آنان با اختیار خود ائمه است -طبق زعم شیعه-، چنان که کلینی در کافی این مسئله را اثبات کرده[110] و برای آن بابی عنوان کرده و سایر شیعیان امامیه بر آن اجماع کرده‌اند.
علت دوم اینکه –به زعم شیعیان- ائمه نسبت به آنچه در گذشته و آنچه که در آینده خواهد بود، آگاه هستند.[111]پس ائمه اجل خود و کیفیت مرگ خود را می‌دانند و خصوصاً وقت مرگ را می‌دانند. پس قبل از وقت مرگ، از مرگ نمی‌ترسند و نیازی به نفاق ورزیدن پیش مردم در دین خود و سردرگم‌کردن مؤمنان عادی ندارند.
قسم دوم از خوف: خوف مشقت و شکنجه و اذیت‌های بدنی و دشنام و هتک حرمت است. تردیدی نیست که تحمل این امور و صبر ‌ورزیدن در برابر آنها وظیفه‌ی علما است؛ زیرا علما در گذشته بلا را در راه اطاعت و امتثال اوامر خداوند تحمل می‌کردند و خیلی مواقع با سلاطین ستمگر روبرو می‌شدند. اهل بیت نبوی به طریق اولی در نصرت دین جدّشان باید سختی‌ها و مشقت‌های مختلف را تحمل کنند. باز هم اگر تقیه واجب بود، چرا امام الائمه علی –رضی الله عنه- از بیعت با خلیفه‌ی رسول خدا شش ماه خودداری کرد و چه چیز او را از ادای واجب در اول وقت منع کرد[112]. علی و فرزندانش اهل تقیه نبودند، چون ما از بزرگان شیعه نقل کردیم که تقیه تنها هنگام ترس بر جان ضرورت پیدا می‌کند و ائمه‌ی شیعه -طبق زعم شیعه، چنان که قبلاً در این کتاب نقل کردیم- قدرتی داشتند که دیگران نداشتند. چنان که طبرسی آورده که عمر با سلمان مجادله کرد و خواست که سلمان را اذیت کند. «در این حال امیرالمؤمنین به عمر هجوم برد و یقه‌اش را گرفت و او را بر زمین کوبید»[113].
راوندی ذکر کرده است که: «حضرت علی مطلع شد که حضرت عمر نسبت به شیعیان علی بدگویی می‌کند. روزی حضرت علی در راهی در میان باغهای مدینه به عمر رسید. حضرت علی کمان در دست داشت و گفت: ای عمر! شنیده‌ام که نسبت به شیعیان من بدگویی کرده‌ای. حضرت عمر گفت: بر پای لنگت بتاز. حضرت علی گفت: خواهی دید. سپس کمان را بر زمین انداخت و تبدیل به اژدهایی شتر‌مانند شد و دهانش را باز کرد و به عمر روی کرد تا او را ببلعد. عمر فریاد کشید: به خاطر خدا، به خاطر خدا، ای ابوالحسن علی! پس از این درباره‌ي شیعیان تو چیزی نمی‌گویم و تکرار نمی‌شود. حضرت عمر به گریه و زاری افتاد و به پای حضرت علی افتاد. حضرت علی با دستش به اژدها اشاره‌ای کرد و دوباره کمان شد و حضرت عمر با ترس و لرز به خانه‌اش بازگشت».[114]
به علی رضی الله عنه نسبت داده شده که گفته است: «به خدا قسم این دشمنان در مقابل من چیزی نیستند و اگر زمین پُر از آنان باشد باکی ندارم و از آنها نمی‌ترسم، به شرط اینکه تک‌تک بیایند (یعنی از پس همه برمی‌آیم[115])».
این قدرت فوق العاده تنها خاص علی رضی الله عنه نیست، بلکه -به گمان شیعه- همه‌ی ائمه آن قدر قدرت و شجاعت و معجزات دارند که دیگران ندارند. مانند آنچه از موسی نقل شده که گفته است: «امام علاماتی دارد: 1- عالم‌ترین مردم زمان خود است 2- حاکم‌ترین مردم است 3- متقی‌ترین، بردبار‌ترین و شجاع‌ترین مردم است، و سایه ندارد و دعایش مستجاب است. به طوری که اگر سنگ را هم نفرین کند، دو نصف می‌شود و سلاح رسول خدا و شمشیر ذوالفقار آن حضرت هم پیش او است»[116].
در روایت کلینی آمده که: امام، لوح‌ها و عصای موسی و انگشتر سلیمان، را پیش خود دارد و اسمی را در اختیار دارد (اسم اعظم) که با وجود آن تیر و نیزه در او اثری ندارد. کسی که چنین باشد چرا و از چه کسی تقیه می‌کند؟! و بالآخره به نظر شیعه این تقیه یا به تعبیر صحیح تر، دروغ، تا کی واجب است؟
اردبیلی از حسین پسر خالد روایت می‌کند که گفت: امام رضا گفت: «کسی که ‌ورع ندارد، ‌دین ندارد. کسی که تقیه نکند ایمان ندارد و گرامی‌ترین شما متقی‌ترین شماست. از او پرسیدند: متقی ترین یعنی چه؟ گفت: یعنی عامل‌تر به تقیه. گفتند: ای پسر رسول خدا، تا کی باید به تقیه عمل کرد؟ گفت: تا روز وقت مشخص، و آن روز هم، روز خروج قائم ما؛ مهدی است[117]. پس هر کس قبل از خروج قائم ما، تقیه را ترک کند، از ما نیست»[118].
کلینی از علی بن حسین روایت کرده که گفته است: «هر کس از ما قبل از خروج قائم علیه حکام شورش کند، مانند جوجه‌ای است که قبل از کامل‌شدن پرهایش از لانه پرواز کند و بچه‌ها آن را بگیرند و او را پرواز دهند».[119]
ابن بابویه نوشته است: تقیه واجب است و تا ظهور مهدی برداشتن آن و عمل نکردن به آن جایز نیست. پس هر کس تا قبل از ظهور مهدی تقیه را ترک کند، از دین خدا و دین امامیه خارج است و با پیامبر خدا و ائمه مخالفت کرده است.[120]
این است دین شیعه‏ی دوازده امامی؛ دین دروغ، دین نیرنگ و حیله و تا ابد راه نجات از آن وجود ندارد. خداوند در قرآن، هم به ما و هم به آنها گفته است:
{ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَكَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جَاءَهُ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًى لِلْكَافِرِينَ (٣٢)وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (٣٣)لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذَلِكَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ (٣٤)لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَيَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ (٣٥)أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ (٣٦)وَمَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَلَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقَامٍ (٣٧)}(الزمر: ٣٢ - ٣٧ )
‏ «چه كسي ستمكارتر از كسي است كه بر خدا دروغ مي‌بندد، و حقيقت و صداقت را كه (توسّط پيغمبران) بدو رسيده است (بدون كمترين پژوهش و انديشه‌اي) تكذيب مي‌كند؟ آيا منزل و مأواي كافران در دوزخ نخواهد بود؟ (پس بگذار هر چه مي‌خواهند بگويند و بكنند، تا بدانجا مي‌رسند).
‏ كساني كه حقيقت و صداقت را با خود آورده‌اند (و از سوي خدا به مردمان ابلاغ كرده‌اند كه پيغمبرانند) و كساني كه حقيقت و صداقت را باور داشته‌اند (و برابر آن رفته‌اند كه مؤمنانند) آنان پرهيزگاران واقعي هستند. ‏
‏ هر چه بخواهند برايشان در پيشگاه پروردگارشان آماده است. اين، پاداش نيكوكاران است. (آنان كه عقيده نيك و كردار نيك دارند). ‏
‏ خداوند (چنين تفضّلي در حق ايشان مي‌فرمايد) تا بدترين كارهاي ايشان را (چه برسد به لغزشهاي ناچيزشان بزدايد و) ببخشايد، و آنان را برابر نيكوترين كارهايشان پاداش عطاء نمايد. ‏
‏ آيا خداوند براي (حفاظت و حمايت از) بنده‌اش كافي نيست‌؟ آنان تو را از كساني جز خدا مي‌ترسانند. (مگر بتها و معبودهاي دروغين و عداوت كافران و دشمنان و طوفان حوادث زمان، مي‌توانند كمترين زياني به كسي برسانند كه خدا پشتيبان او است‌؟). هر كس را خدا گمراه كند، راهنما و رهبري نخواهد داشت. ‏
‏ و هر كس را خدا رهنمود كند، هيچ گمراه كننده‌اي نخواهد داشت. مگر خدا چيره انتقام گيرنده نيست‌؟ (پس اي مؤمنان! تكيه بر لطف خدا كنيد و از انبوه دشمنان نهراسيد و از كمي همراهان باك مداريد)». ‏وصدق مولانا العظیم.


([1]) الکافی فی الأصول(باب تقیه)، ایران، ج2، ص219 . همان، هند، ج1، ص484 .
([2]) همان، ایران، ج2، 217 . همان، هند، ج1، ص482 .
([3]) همان، ایران، ج2، ص 217 . همان، هند، ج1، ص483 .
([4])  همان، ایران، ج2، ص222. همان، هند، ج1، ص485 .
([5]) متفق علیه.
(2) ترمذی آن را روایت کرده است.
 
([7]) بخاری آن را روایت کرده است.
(1) ابوداود روایتش کرده است.
([9]) اعتقادات (فصل تقیه)، ایران، 1274هـ .
([10]) تفسیر عسکری، هند، جعفری، ص162 .
([11]) همان، ص162 .
([12]) همان، ص162 .
([13]) همان، ص164 .
([14]) الکافی فی الأصول(باب تقیه)، ایران،ج2، ص220 .
(2) نمی دانیم چرا لطف الله صافی به آقای محب الدین خطیب به خاطر آنچه که صادقانه در این باره در رساله‌ی خویش نوشته است، اعتراض می کند؟ عین عبارت خطیب چنین است: «اولین چیزی که مانع وحدت و نزدیکی میان ما و شیعیان است، چیزی است به نام تقیه؛ چون شیعه دینی است که برایشان جایز می داند که آنان برخلاف آنچه که در باطن دارند، برای ما آشکار کنند در نتیجه انسان ساده دل از ما گول حرف هایشان را بخورد که آنان به وحدت و نزدیکی تمایل دارند، حال آنکه اصلاً این را نخواسته و آن را نمی پسندند و بدان عمل نمی کنند. (الخطوط العريضة) (ص:8 و 9 ط 6). آیا در این روایت که در صحیح شان «اصول کافی» از امام خود روایت کرده اند، چیزی غیر از سخنان خطیب وجود دارد؟
پس منظور آقای صافی از این سخن چیست: «آیا مورد مسخره‌ی مردم قرار نمی گیرد کسی که می گوید: شیعه چون قائل به تقیه هستند، هیچ اقرار و اعترافی در عقایدشان از آنان پذیرفته نمی شود؛ چون آنان خلاف باطن خود چیزی را اظهار می کنند؟» (مع الخطيب، اثر صافي، ص:26 ط1).
چه کسی مورد مسخره‌ی مردم قرار می گیرد پس از آنکه اقوال ائمه‌ی شیعه را شناخت؟ آیا آقای صافی گمان می کند که در دنیا کسی جز خودشان از اهداف و نیات و اسرارشان علم و اطلاع ندارد تا در نتیجه بتوانند کسانی را فریب دهند؟ یا آقای صافی گمان می کند که همه‌ی مردم بی خبرند؛ مثل فلان شیخ مصری، که شیعه توانست فریبش دهد و آقای صافی درباره اش می گوید که او از خطیب آگاه تر و بابصیرت تر است؟ در حالی که ای آقای صافی! لازم نیست هر کس به مناصب و درجاتی برسد، لزوماً عالم و آگاه و ماهر باشد؛ چون چه بسا عالمانی بوده اند که به خاطر  سخن حق و دوری از باطل، به دنیا و تعلقات آن نرسیدند.   
(2) الکافی فی الأصول، ایران، ج2، ص220 .
([17]) همان، ص217 .
اینکه آقای صافی اظهار داشته که تقیه از نظر سنی ها نیز جایز است، این جز افترای باطل و تهمت بزرگ چیز دیگری نیست؛ چون اهل سنت تقیه‌ی شیعه ها را برای احدی از مسلمانان نه خودشان و نه دیگران جایز نمی دانند. حاشا لله اگر ظاهر آنان خلاف باطن شان و گفتارشان خلاف اعتقادشان باشد. چون آنان از دیرباز به صداقت و راستگویی و امانت و وفاداری معروف بوده اند، ولی شیعیان دیانت شان آنان را از این خصلت های والای انسانی منع می کند. این چیزی است که امامان شان بدان اعتراف کرده و در کتاب هایشان روایت شده است؛ کلینی از عبدالله بن یعفور روایت کرده که گوید: به ابوعبدالله گفتم: «من با مردم رفت و آمد می کنم، بسیار در شگفتم از افرادی که شما را دوست می دارند و فلانی و فلانی را دوست می دارند و آنان صداقت و امانت و وفاداری دارند، ولی افراد دیگری هستند که شما را دوست می دارند و آن امانت و صداقت و وفاداری را ندارند. راوی گوید: ابوعبدالله نشست، پس همچون انسان خشمگین رو به من کرد و سپس گفت: کسی که به ولایت امامی که از جانب خدا نیست، از خدا اطاعت کند، دین ندارد». (الكافي في الأصول (ص:1237 ج1 ط الهند).
بنگر ای آقای صافی! این چیزی است که در گذشته گفته اند. این فضیلتی است که دشمنان بدان گواهی داده اند.
اهل سنت کسانی اند که احمد بن حنبل؛ منادی حق، و مالک بن انس؛ آشکار کننده‌ی صدق و راستی، و ابوحنیفه؛ اعلان کننده‌ی آنچه که باور داشت، و ابن تیمیه، شمشیر برانِ کشیده شده، و ابن حزم، در هم کوبنده‌ی باطل و مردانی که تاریخ را از قربانی و فداکاری و جرأت و شهامت شان پُر کرده اند، پرورده اند در حالی که امامان شیعه –همان طور که از آنان روایت می کنند و به آنان نسبت می دهند- در غارها پنهان بودند و خودشان را با روبند می پوشاندند و خود را زیر نقاب پنهان می کردند و به دروغ پناه می بردند. اینان کجا و آنان کجا؟ آنان، کسانی بودند که جریر درباره شان می گوید:
أولئك آبائي فجئني بمثلهم   إذا جمعتنا يا جرير المجامع
«آنان پدران من هستند، ای جریر! مانند آنان را برایم بیاور هر گاه تمام انسان های آزاده و دلیر را جمع کردی».
پس ای آقای صافی! با فریب و نیرنگ تو مسلمانان فریب نمی خورند و مسلمانان نمی توانند گول چنین فریبی بخورند.
وحدت و یکپارچگی با صداقت و اخلاص یک طرف و دروغ و نیرنگ طرف دیگر ممکن نیست، بلکه باید اخلاص و صداقت از هر دو طرف باشد. و این جز با برائت و بیزاری جستن از مسلک تقیه تحقق نمی یابد. معلوم است که در صورت تمسک جستن به تقیه و تعصب برای آن و دفاع از آن، امکان تحقق وحدت وجود ندارد.
 
([18]) کشی، رجال، کربلای عراق، ص356، ضمن شرح حال علی بن سوید.
([19]) اردبیلی، کشف الغمة، ص341 .
([20]) مصباح الظلم (به زبان اردو)، هند، صص41و 42 .
([21]) الکافی فی الفروع (جنائز، باب الصلاة علی الناصب) ایران،ج3، ص189 . همان، هند، ج1، ص99 .
([22]) همان، ص188.
([23]) الکافی، ایران، ج8، ص292 .
([24]) پس منظور آقای صافی از این سخن چیست: «آیا مورد مسخره‌ی مردم قرار نمی گیرد کسی که می گوید: شیعه چون قائل به تقیه هستند، هیچ اقرار و اعترافی در عقایدشان از آنان پذیرفته نمی شود؛ چون آنان خلاف باطن خود چیزی را اظهار می کنند؟» (مع الخطيب، في خطوطه العريضة، اثر صافي، ص: 26).
آقای صافی! چه کسی مورد مسخره‌ی مردم است: شیعه یا کسانی که از شیعه انتقاد می کنند؟ حق با خطیب است که می گوید: اولین مانع وحدت و نزدیکی صادقانه میان ما و شیعیان، چیزی است به نام تقیه ... آیا خطیب در این گفتار راستگو نیست؟ شیعه درباره‌ی این روایت از امام معصوم شان، ابوعبدالله، جعفر که در کتاب صحیح شان «کافی» آمده است، چه می گویند، به گونه‌ای که امام در یک آیه به خاطر تقیه جواب های مختلفی می دهد آن گونه که تصریح می کنند ...
([25]) الكافي في الأصول، هند، ج1، ص163.
([26]) الفروع من الكافي، باب «صيد البزاة والصقور وغير ذلك»، چاپ ایران، ج6، ص208. همان، چاپ هند، ج2، ص80.
([27]) ترمذی و احمد و بیهقی در سنن خود آن را روایت کرده اند.
([28]) رجال الكشي به روايت أبو محمد الشامي، ص215.
([29]) الكافي في الأصول، باب «من أطاع المخلوق في معصية الخالق»، چاپ ایران، ج3، ص373 .
([30]) نهج البلاغة، چاپ بیروت، ج2، ص129.
([31]) الفروع في الكافي، باب «ميراث الولد»، چاپ ایران، ج7، ص86 و 87. همان، ج3، ص48.
([32]) الفروع في الكافي، چاپ ایران، ج7، صص87و88 . همان، ج3، ص48.
([33]) الكافي في الأصول، چاپ ایران، ج4، ص217.
([34]) کشی، رجال، ص218. چگونه لطف الله صافی نظر شیعه در خصوص جایز بودن تقیه در زمانی که حاکمان ستمگر و سران ظالم بر سرزمین های اسلامی تسلط یافته اند، ادعا می کند؟ ... آیا آن موقع ستم و ظلمی در کار بوده تا اینکه ابوعبدالله به تقیه پناه ببرد؟ خیر بلکه به سوی دروغ صریح و سخن باطل پناه برده اند. به علاوه چه اجباری بوده اگر ابوعبدالله آنچه را که اول گفت، نمی گفت یا آنچه را که بعداً گفت، از همان اول می گفت؟ گذشته از این، وقتی ابوعبدالله با یاران و رفیقان و شاگردان و پیروان و مقلدانش این چنین رفتاری داشته باشد، با دیگران چگونه خواهد بود؟
([35]) رجال كشي، چاپ کربلای عراق، ص268 ، زیر شرح حال علي بن سويد السائي.
([36]) پس آیا مرحوم خطیب حق نداشته که گفته است: تقیه مانع وحدت و نزدیکی میان ما و شیعه است؛ چون نمی دانیم آیا آنان راست می گویند یا دروغ؟ آیا اخلاص و صداقت دارند یا اینکه قصد خیانت و فریب را دارند؟.
([37]) من لا يحضره الفقيه، باب «الجماعة»، ص1.
([38]) رجال كشي ، چاپ کربلای عراق، ص122.
([39]) رجال، کشی، ص123.
([40]) رجال، کشی، ص124.
([41]) رجال، کشی، ص125.
([42]) رجال کشی، صص131و132، ضمن شرح حال زراره.
([43]) رجال کشی، ص123، ضمن شرح حال زراره.
([44]) رجال کشی، ص134.
([45]) رجال كشي، ص135.
([46]) رجال کشی، ص137.
([47]) رجال کشی، ص139، ضمن شرح حال زراره بن اعین.
([48]) رجال کشی، ص138.
([49]) رجال کشی، ص140، ضمن شرح حال زراره.
([50]) نگا: رجال کشی، ص142، ضمن شرح حال زراره. نمی دانم چگونه حاشیه نویس کتاب «رجال کشی»، آقای احمد حسینی جرأت می کند که می گوید: «روایت هایی که مؤلف این کتاب درباره‌ی زراره می آورد، به دو دسته تقسیم می شوند: دسته ای درباره ی مدح و تمجید او و اشاره به جایگاه والا و منزلت عظیمش نزد امام جعفر صادق و پدرش و برتری او بر دوستانش در علم و دانش و نگهداری احادیث اهل بیت از نابودی و از بین رفتن می باشد، و دسته‌ی دیگر برعکس این می باشد و اینکه او انسانی دروغگو و ریاکار و وضع کننده‌ی احادیث است. چگونه جرأت می کند که می گوید: همانا نکوهش و تکذیب و تکفیر او تنها به خاطر دفاع از خود و حفظ جان و تقیه صادر شده، و اینکه این روایت ها از روی تقیه گفته شده است؟ (حاشية رجال كشي، صص143 و 144). آیا این تقیه است یا دروغ و نیرنگ؟ به مردی که در حضورش است چیزی می گوید و پشت سرش چیزی دیگر. به علاوه، چه چیزی ائمه را از زراره می ترساند؟ آیا او پادشاهی از پادشاهان بنی امیه است یا بنی عباس؟ او کسی جز یک شیعه‌ی ابوجعفر و ابوعبدالله و ابوالحسن نبود. پس چه چیزی ائمه را به تکفیر این مرد مجبور کرد؟ گذشته از این، زراره تا امروز مدار و قطب احادیث شیعه است.
([51]) کتاب های شیعه.
([52]) تبیان، طوسی، ضمن تفسیر آیه‌ی: )لایتخذ المؤمنون الکافرین أولیاء(.
([53]) الاعتقادات، صدوق.
([54]) تفسیر عسکری، ص163.
([55]) الکافی فی الأصول، باب «تقیه».
([56]) جامع الأخبار به نقل از تنقیح المسائل، ص140.
([57]) مجمع البيان تفسير آیه ی: )إلا أن تتقوا منهم تقاة (.
([58]) تبیان، طوسی.
([59]) مع الخطیب فی خطوطه العریضة، ص39.
([60]) مصباح الظلم، چاپ هند، به زبان اردو، ص71.
([61]) ولی پسرش در خوردن شراب هم تقیه می کرد.
([62]) الکافی فی الفروع، باب «مسح الخف و الاستبصار»، چاپ لکنهو هند، ج1، ص39.
([63]) مَن لا یحضره الفقیه، چاپ هند، ج1، ص16.
([64]) فرق الشیعة، نوبختی، چاپخانه‌ی حیدریه در نجف عراق به سال 1379 هجری، صفحات82،81،80.
([65]) الکافی فی الأصول، چاپ هند، ص37.
([66]) رجال کشی، ص 128.
([67]) رجال کشی، ص 123.
([68]) رجال کشی، ص154.
([69]) رجال کشی، شرح حال ابوبصیر مرادی، ص152.
([70]) فرق الشیعة، نوبختی، چاپ نجف، صص46 و 47.
([71]) شیعه خود را خواص و اهل سنت و کسانی که با بدعت و روش شان مخالفت می کنند، عوام می نامند درست همان طور که یهود خود را پسران و دوستان خدا و دیگران را درس ناخواندگان و بیسوادان می نامند. دقت کنید شیعه و یهود در اصطلاحات هم چه قدر به هم شبیه اند؟!
([72]) أساس الأصول، چاپ هند، ص15.
([73]) الکافی فی الأصول، باب «کراهیة التوقیت»، ص369.
([74]) فرق الشیعه، نوبختی، چاپ نجف، صفحات: 87،86،85
([75]) نهج البلاغة، خطبه‌ی علی رضی الله عنه ، ص143، بیروت، دارالکتاب، 1387 هجری.
([76]) شرح نهج البلاغة، میثم، چاپ تهران، ج1، ص31.
([77]) کتاب الروضة، کلینی، چاپ هند، ص29.
([78]) کشف الغمة فی معرفة الأئمة، اربیلی، به نقل از تحفة إثنی عشریة، اثر شیخ شاه عبدالعزیز دهلوی، چاپ دوم، مصر، 1378 هجری.
([79]) بیشتر شارحان نهج البلاغة اتفاق نظر دارند که منظور از فلانی، ابوبکر صدیق است و عده‌ای معتقدند که منظور، عمر فاروق است. به هر حال از این دو نفر خارج نیست و مقصود ما حاصل شده است.
([80]) نهج البلاغة، ص350.
([81]) نهج البلاغة، چاپ بیروت، ص193.
([82]) نهج البلاغة، چاپ بیروت، صص203 و 204.
([83]) نهج البلاغة، ص234.
([84]) نهج البلاغة، ص366 و 367.
([85]) تفسیر قمی، سوره‌ی تحریم، ج2، ص376، چاپخانه‌ی نجف، 1387 هجری.
([86]) نهج البلاغة، چاپ بیروت، ص136.
([87]) الکافی فی الفروع، باب «المتوفی عنها زوجها المدخول بها أین تعتد»، چاپ هند، ج2، ص211.
([88]) تهذیب الأحکام، طوسی، مبحث «المیراث»، چاپ تهران، ج2، ص380.
([89]) الکافی فی الفروع، چاپ هند، ج2، ص141.
([90]) مناقب آل ابی طالب، چاپ بومبیء هند، ج3، ص162.
([91]) مسالک الأفهام، مبحث النکاح، ج1، چاپ ایران، 1282 هجری.
([92]) نهج البلاغة، چاپ بیروت، ص67.
([93]) نهج البلاغة، چاپ بیروت، صص 70 و 71.
([94]) نهج البلاغة ، صص 72 و 73.
([95]) نهج البلاغة ، صص 141 و 142.
([96]) نهج البلاغة ، ص176.
([97]) نهج البلاغة ، ص183.
([98]) نهج البلاغة، صص 258 و 259.
([99]) الروضة، کلینی، چاپ هند، ص107.
([100]) مجالس المؤمنین، مجلس پنجم، چاپ تهران، ص144.
([101]) رجال کشی، چاپ کربلای عراق، ص215.
([102]) الاحتجاج، طبرسی، چاپ تهران، ص148.
([103]) الاحتجاج، طبرسی، به روایت اعمش، ص149.
([104]) پس شیعه اینان هستند ای لطف الله؟! و اینان اند که می خواهی اهل سنت به آنان نزدیک شوند؟.
کسانی که به امامان شان وفا نکرده و نسبت به آنان اخلاص و صداقت نداشته اند آیا به اهل سنت وفا می‌کنند و نسبت به آنان اخلاص و صداقت دارند؟ چه می‌گویی ای آقا؟! و با چه چیزی سخنان خطیب را رد می‌کنی؟ جماعت و حزب تو کدام جماعت است و به چه کسانی افتخار می‌کنی ای لطف الله؟ بستگانت چه بد کسانی اند!...
(2) الاحتجاج، طبرسی، ص145.
(3) رجال كشی، باب «فضل الرواة والحديث»، چاپ كربلای عراق، ص:10.
([105]) بخاری و مسلم روایتش کرده اند.
([106]) ابوداود روایتش کرده است.
([107]) الکافی فی الأصول، باب «الکذب».
([108]) نهج البلاغة.
([109]) خازن در تفسیر خود زیر این آیه بیان کرده که علما اتفاق نظر دارند بر اینکه اگر کسی به گفتن کلمه‌ی کفر مجبور شد جایز نیست صراحتاً کفر را بر زبان آورد بلکه با کنایه کلمه‌ای را بر زبان آورد و این توهم را ایجاد کند که این کلمه، کفر است. حالا اگر مجبور شد که صراحتاً کفر را بر زبان آورد، در این صورت به شرط آرام گرفتن قلب بر ایمان و بدون اعتقاد به کلمه‌ی کفری که بر زبان آورده، برایش مباح است که صراحتاً کفر را بر زبان آورد. البته اگر پایداری کند و کفر را بر زبان نیاورد و در نهایت کشته شود، این برایش بهتر است همان طور که یاسر و سُمیه چنان بودند و موقعی که به گفتن کلمه‌ی کفر مجبور شدند، کفر را بر زبان نیاوردند تا اینکه کشته شدند و چون بلال بر شکنجه پایداری کرد و به خاطر این کار مورد سرزنش قرار نگرفت. (تفسیر خازن، ج3، ص136).
([110]) در باب شیعه و سنت این موضوع به طور مفصل بیان شد.
([111]) تفصیل این عقاید نیز در باب اول بیان شد.
([112]) مختصر التحفة الإثنی عشریة، شاه عبدالعزیز دهلوی با اختصار و تهذیب، محمود شکری آلوسی، با تحقیق و تعلیق محب الدین خطیب، چاپخانه سلفیه، سال1387 هجری.
([113]) الاحتجاج، طبرسی، ایران، ص45.
([114]) الخرایج و الجرایح، راوندی، بومبیء هند، 1301هجری، صص20 و 21.
([115]) نهج البلاغة، خطبه‌ی حضرت علی.
([116]) الخصال، ابن بابویه قمی، ایران، صص105 و 106.
([117]) خود آقای لطف الله به تقیه عمل کرده وقتی می گوید: رأی شیعه، جایز بودن تقیه است و شیعیان در زمان هایی که سلاطین جور و حاکمان ستمگر همچون معاویه و یزید و... بر سرزمین‌های اسلامی سیطره داشتند، به تقیه عمل کرده اند. سپس می گوید: این زمان با عصر امویان و عباسیان قابل مقایسه نیست؛ آن زمانی بود و این، زمانی دیگر (مع الخطيب في خطوطه العريضة، اثر صافي).
آقای صافی! در این زمانت هم تقیه وجود دارد؛ چون تقیه تنها در آن زمان نبود و بس، بلکه تقیه و دروغ تا به امروز میان شیعه وجود داشته است. حتی تو ای صافی! در کتاب‌هایت که پُر از دروغ‌ها و سخنان باطل است، به تقیه عمل کرده‌ای.
هم اینک که می گویی: تقیه قبلاً بوده و اکنون وجود ندارد، به تقیه عمل کرده‌ای؛ چون امامان تو می گویند: تقیه بوده و تا هنگام ظهور قائم، پیوسته خواهد بود. معلوم است که قائم هنوز ظهور نکرده و تا ابد هرگز ظهور نخواهد کرد. چه کسی راست می گوید: تو یا امامانت؟
به روایات و احادیث مذهب خودت که از آنها بی اطلاع بوده‏ای یا از روی خجالت و شرمندگی خود را به نادانی زده‏ای، بنگر؛ روایاتی که آنچه را پنهان داشته‏ای آشکار می کند و آنچه را در درون پنهان کرده‏ای، برملا می کند.
([118]) کشف الغمة، اردبیلی، ص341.
([119]) الروضة، کلینی.
([120]) الاعتقادات، ابن بابویه قمی.

به نقل از: شيعه و سنت، تأليف: إحسان إلهي ظهير



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

سخن ايوب سختياني رحمه الله چه زيبا است که می‌گوید:«هر كس ابوبكر را دوست داشته باشد، دين را اقامه كرده‌ است و هر كس عمر را دوست داشته باشد آشكارا راهش را پيدا كرده ‌است، هر كس عثمان را دوست داشته باشد، دلش با نور خداوند روشني ‌يافته ‌است و هر كس علي را دوست داشته باشد به دستگيره‌اي محكم چنگ زده ‌است، هر كس درباره‌ اصحاب محمد صلی الله علیه و سلم عقيده و نظر خوبي داشته باشد، از نفاق پاك و بري است» (الشريعة 4/1772 – 1773.)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 1109
دیروز : 3590
بازدید کل: 8968866

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010