Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 23

----

21/05/1446

----

3 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

يعلي بن مره مي‌گويد: حسن و حسين به سمت رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم با يكديگر مسابقه مي‌دادند؛ يكي از آنها زودتر از ديگري به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم  رسيد. رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم دست مباركش را به گردن او انداخت و او را در آغوش گرفت و يكايك آنها را بوسيد و سپس فرمود: (إنّي أحبّهما فأحبّوهما. أيّها الناس، الولد مبخلة مجبنة) يعني: «من، اين دو را دوست دارم؛ شما نيز آنها را دوست بداريد. اي مردم! فرزند، مايه‌ي بخل و ترس والدين است».
  مسند احمد (4/172)؛ سنن ابن ماجه، شماره‌ي3666؛ بوصيري در الزوائد گفته است: سندش، صحيح است و راويان آن، ثقه مي‌باشند؛ نگا: سير أعلام النبلاء (3/255).

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>شیعه > معتبر نبودن اسانید و روایات

شماره مقاله : 8117              تعداد مشاهده : 325             تاریخ افزودن مقاله : 2/9/1389

معتبر نبودن اسانید و روایات از امام جعفر

آنچه از قبل گفتیم ما را به موضوع خطیر و مهمی می‏کشاند که آن هم موثوق نبودن و قابل اعتماد نبودن عموم اسانید روایات منسوب به جعفر صادق – گذشته از دیگر ائمه – می‏باشد؛ به خاطر ثقه نبودن و معتمد نبودن راویانی که از ائمه روایت کرده اند. این چیزی است که علمای شیعه پیش از دیگران بدان تصریح نموده اند.
قبلاً تعدادی اقوال از بعضی از علمای شیعه ذکر شد؛ از قبیل شریف مرتضی که گفت: «از کجا خبر واحد برای ما صحیح و حجت است، خبری که توسط کسانی روایت شده که جایز است عادل نباشند»[1].
بلکه صراحتاً با سخن خطیری که عموم روایاتشان را ریشه کن و نابود می‏کند، می‏گوید: «از میان تصنیفات محدثین از اصحاب ما، هیچ کدام قابل احتجاج نیستند و هیچ یک از کتابهایی که نوشته اند، قابل احتجاج و استدلال نیستند.»[2]
طوسی می‏گوید: «همانا بسیاری از مصنفین از میان اصحاب ما و اصولیون، مذاهب فاسد و باطل را اختیار کرده اند اگر چه کتابهایشان قابل اعتمادند»[3].
این چیزی است که ما خود می‏گوییم و از آن تجاوز نمی‏کنیم که: اهل تشیع به کتابهایی اسناد و تکیه می‏کنند که افرادی دارای مذاهبِ باطل آنها را تألیف کرده اند. و این چیزی است که شیخ تمامی‏شیعیان، یعنی ابوجعفر طوسی بدان اعتراف نموده است.
پس راه صلاح و درست به سوی آنان از کجا یافت می‏شود؟!
 
حقایقی مهم از اسانید شیعه
1- دروغ بودن ادعای روایت از اهل بیت :
شیعه احادیث پیامبر  صلی الله علیه و سلم  که توسط اصحاب و یارانش و پس از آنان، تابعین روایت شده اند، مردود می‏دانند با این دلیل که روایان آن احادیث، از اهل بیت پیامبر  صلی الله علیه و سلم  نیستند؛ کسانی که – آن گونه که اهل تشیع ادعا می‏کنند – تنها دروازه ای برای شهر علم پیامبر صلی الله علیه و سلم  هستند. این در حالی است که ادعا می‏کنند تمامی‏روایات و احادیث شان از اهل بیت نقل شده اند. بنابراین تنها احادیثی که اهل بیت از پیامبر  صلی الله علیه و سلم  روایت کرده اند، صحیح و قابل اعتمادند.
ولی ما – هنگام تحقیق و پژوهش – برای این ادعا حقیقتی که قابل استناد باشد، نمی یابیم: نه از لحاظ ژرف نگری و تأمل، و نه از لحاظ واقعیت و تطبیق. اینک بیان آن در زیر می‏آید:
2- راویان شیعه از اهل بیت نیستند:
تحقیق و پژوهش نظری در این موضوع را به تأخیر می‏اندازیم و مستقیماً وارد واقعیت تطبیقی در نزد شیعه می‏شویم تا ببینیم آیا آنچه که ادعا می‏کنند، بدان پایبندند و آن را بر خود تطبیق می‏نمایند؟ یا نه، در واقعیت امر آنچه که می‏گویند ادعایی بیش نیستند و عملاً بدان پایبند نیستند؟!
همانا ادعای شیعه مبنی بر اینکه روایاتشان از اهل بیت نقل شده اند، مستلزم آن است که راویان این احادیث – در تمامی‏روایت، یعنی از ابتدا تا اینکه به امام یا پیامبر صلی الله علیه و سلم  می‏رسد - فقط از ائمه، یا – حداقل – از اهل بیت باشند.
اگر این امر منظور و مراد آنان باشد، به طور قطع وجود خارجی ندارد و واقعیت خلاف آن است. و مراجعه به هر منبعی از منابع حدیثی شیعه مانند «کافی» اثر کلینی و «بحار الأنوار» اثر مجلسی، بطلان این ادعا را کاملاً آشکار و روشن می‏سازد.
همانا راویان شیعه، کسانی که دین شیعه را برایشان نقل کرده اند، از میان ده ها هزار روایت، هیچ یک از اهل بیت جدای از ائمه اهل بیت، وجود ندارند. هر کس می‏خواهد از صحت گفته ام اطمینان یابد، این منابع وجود دارند، اگر خواست بدانها مراجعه نماید؛ بیشتر از یک روایت که با این لفظ: «فلان عن فلان عن فلان... قال ابوعبدالله علیه السلام...» شروع شده باشد، وجود ندارد. و «فلان فرد» از ابتدای سند تا آخر آن، از اهل بیت نیست. پس کدامند آل بیتی که شیعه از آنان حدیث روایت کرده اند؟!
نمونه هایی از اسانید کتاب «کافی» اثر کلینی:
این امر با اسانید نخستِ ده روایت از کتاب «الأصول من الکافی» به عنوان نمونه ای از تمامی‏روایات شیعه در همه منابعشان، ثابت می‏گردد. به دنبال آن چند نمونه دیگری از کتاب «صحیح بخاری» جهت مقایسه آورده ام تا کاملاً برای خواننده روشن گردد که آنچه شیعه افتخار می‏کنند و به خود می‏بالند که روایاتشان از اهل بیت نقل شده، ادعایی بیش نیست و کاملاً باطل و بی اساس است:
1-     ابوجعفر محمد بن یعقوب به ما خبر داده و گفت: عده ای از اصحاب ما از جمله محمد بن یحیی عطار، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از علاء بن رزین، از محمد بن مسلم از ابوجعفر علیه السلام به من خبر داد که ابوجعفر گفت: «لما خلق الله العقل...» :«هنگامی‏که خداوند عقل را آفرید...».
2-     علی بن محمد، از سهل بن زیاد، ازعمرو بن عثمان، از مفضل بن صالح، از سعد بن طریف، از اصبغ بن نباته، از علی علیه السلام نقل کرده است که او گفت: «هبط جبرئیل...»: «جبرئیل نازل شد...».
3-     احمد بن ادریس، از محمد بن عبدالجبار، از بعضی از اصحاب ما که آن را به ابوعبدالله علیه السلام با سند متصل، اسناد داده اند، نقل کرده که راوی می‏گوید: «قلت له: ما العقل...»: «به و گفتم: عقل چیست...».
4-     محمد بن یحیی، از احمد بن محمد بن عیسی، از ابن فضال، از حسن بن جهم روایت کرده که او گفت: «سمعت الرضا علیه السلام یقول: صدیق کل امریء عقله...»: «از امام رضا  علیه السلام  شنیدم که می‏گفت: انسان صدیق و راستگو کسی است که عقلش...».
5-     از محمد بن یحیی، از احمد بن محمد، از ابن فضال، از حسن بن جهم، روایت است که گفت: «قلت لأبی حسن علیه السلام: إن عندنا قوماً...»: «به ابوالحسن  علیه السلام  گفتم: همانا نزد ما قومی هستند...».
6-     احمد بن ادریس، از محمد بن حسان، از ابومحمد رازی، از سیف بن عمیره، از اسحاق بن عمار، روایت است که او گفت: «قال ابوعبدالله علیه السلام: «من کان عاقلاً...»: «ابوعبدالله  علیه السلام  گفت: هر کس عاقل باشد...».
7-     عده ای از اصحاب ما از احمد بن محمد بن خالد، از حسن بن علی بن یقطین، از محمد بن سنان، از ابوجارود، از ابوجعفر علیه السلام روایت کرده اند که او گفت: «انما یداقّ الله العباد...»: «همانا خداوند بندگان را محاسبه می‏نماید... .»
8-     علی بن محمد بن عبدالله، از ابراهیم بن اسحاق احمر، از محمد بن سلیمان دیلمی، از پدرش روایت کرده که او گفت: «قلت لأبی عبدالله علیه السلام: فلان من عبادته...»: «به ابوعبدالله  علیه السلام  گفتم: فلانی از عبادتش...».
9-     علی بن ابراهیم از پدرش، از نوفلی، از سکونی، از ابوعبدالله علیه السلام روایت کرده که او گفت: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله: إذا بلغکم عن رجل حُسن حال...»: «رسول الله ص فرمودند: هرگاه درباره مردی نیکو حال به شما خبر رسید... .»
10- محمد بن یحیی از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از عبدالله بن سنان روایت نموده که او گفت: «ذکرت لأبی عبدالله علیه السلام رجلاً مبتلی بالوضوء والصلاة...»: «مردی را که همیشه وضو داشت و نماز می‏خواند، برای ابوعبدالله  علیه السلام ذکر کردم...».
آیا در یک سند از این روایات، یکی از اهل بیت یا نامی ‏از آنان می‏بینید؟{نَبِّؤُونِي بِعِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ}: «اگر راست می‏گویید مرا از حقیقت امر آگاه سازید».
این وضعیت تمامی‏روایات و احادیث «کافی» است که تعدادشان به بیشتر از شانزده هزار روایت (000/16) می‏رسد. بلکه این، وضعیت تمامی‏روایات اهل تشیع در منابع حدیثی دیگر بدون استثناء است. بنابراین ادعای شیعیان در خصوص روایت از «اهل بیت» از اساس باطل می‏باشد.
نمونه‌هایی از اسانید بخاری در کتابش «الصحیح الجامع»:
آنچه در زیر می‏آید، اسانید نخست ده حدیث (بدون تکرار) است که امام محمد بن اسماعیل در صحیح خود از علی بن ابی طالب t روایت نموده است:
1-     علی بن جعد به ما گفت که شعبه به ما خبر داد و گفت: منصور به من خبر داد و گفت: از رِبعی بن حِراش شنیدم که گفت: از علی شنیدم که می‏گفت: پیامبر صلی الله علیه و سلم  فرمودند: «لا تکذبوا علیّ فإنه من کذب علیّ فلیلج النار»: «بر من دروغ نبندید، زیرا هر کس بر من دروغ ببندد، باید به آتش جهنم پناه ببرد».
2-     محمد بن سلام به ما گفت که وکیع از سفیان، از مُطَرَّف، از شعبی، از ابوجحیفه به ما خبر داد که ابوجحیفه گفت: «قلت لعلی بن ابی طالب: هل عندکم کتاب؟ قال: لا، إلا کتاب الله...» «به علی بن ابی طالب گفتم: آیا در نزد شما نوشته ای هست؟ گفت: نه، بجز کتاب خدا (قرآن)... .»
3-     علی گفت: «حدثوا الناس بما یعرفون...»: «با مردم به نسبت فهمشان سخن بگویید...» عبیدالله بن موسی از معروف بن خربوذ، از ابوطفیل، از علی این گفته را روایت کرده است.
4-     مسدّد به ما خبر داد و گفت که عبدالله بن داود بن اعمش از منذر ثوری، از محمد بن حنیفه و او هم از علی بن ابی طالب روایت کرده که علی گفت: «کنت رجلاً مذّاء فأمرت المقداد بن الأسود أن یسأل النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) فسأله فقال: فیه الوضوء»: «من مردی مذاء بودم (یعنی زیاد آب مذی از من خارج می‏شد) به مقداد بن اسود گفتم که در این مورد از پیامبر  صلی الله علیه و سلم  سؤال کند. او هم از پیامبر  صلی الله علیه و سلم  در این باره پرسید. ایشان فرمودند: باید – در هر بار خارج شدن آب مذی – وضو بگیرد».
5-     ابویمان به ما خبر داد و گفت که شعیب از طرف زهری به ما خبر داد و گفت که علی بن حسین به من خبر داده که حسین بن علی به وی خبر داده که علی بن ابی طالب به وی خبر داده که رسول الله  صلی الله علیه و سلم  شبی او و فاطمه، دخترش را زد...
6-     عثمان به ما خبر داد و گفت که جریر از منصور، از سعد بن عبیده، از ابوعبدالرحمن، از علی رضی الله عنه روایت کرده که او گفت: «کنا فی بقیع الغرقد فأتانا النبی  صلی الله علیه و سلم  فقعد...»: «ما، در «بقیع الغرقد»[4] بودیم که پیامبر  صلی الله علیه و سلم  نزد ما آمد و نشست...».
7-     محمد بن بشار به ما خبر داده و گفت که غندر به ما خبر داده و گفت که شعبه از حکم، از علی بن حسین، از مروان بن حکم روایت کرده که مروان بن حکم گفت: «شهدت عثمان وعلیاً رضی الله عنهما...»: «عثمان و علی م را دیدم...».
8-     قبیصه به ما خبر داد که سفیان از طرف ابن ابونجیح، از مجاهد، از عبدالرحمن بن ابولیلی، از علی رضی الله عنه به ما خبر داد که علی t گفت: «أمرنی رسول الله  صلی الله علیه و سلم  أن أتصدق بجلال البُدن التی نحرت وجلودها»: «رسول الله  صلی الله علیه و سلم  به من امر فرمود که پوشش شتران قربانی و پوستهایشان را به صدقه بدهم».
9-     محمد بن کثیر به ما خبر داد که سفیان به ما خبر داد و گفت: ابن ابونجیح از طرف مجاهد، از عبدالرحمن بن ابولیلی، از علی رضی الله عنه به من خبر داده که او گفت: «بعثنی النبی  صلی الله علیه و سلم  فقمت علی البدن...»: «پیامبر  صلی الله علیه و سلم  به دنبال من فرستاد و من بلافاصله حاضر شدم...».
10- عَبدان به ما خبر داده که عبدالله به ما خبر داده که یونس از ابن شهاب روایت کرده که گفت: علی بن حسین به من خبر داد که حسین بن علی به او خبر داده که علی علیه السلام  گفت: «کانت لی شارف من نصیبی من الغنم...»: «چند تا ماده شتر پر سال سهم من بود...».
اینها اسانید بخاری هستند و آنها اسانید کلینی. پس آیا برتری ای برای اسانید کلینی بر اسانید بخاری می‏بینی طوری که بتوان گفت: همانا شیعه روایات خود را از اهل بیت می‏گیرند؟ و اهل سنت از اهل بیت احادیث روایت نمی‏کنند؟
همانا تمامی ‏آنچه که کلینی و بعد از او سایر نویسندگان منابع حدیثی شیعه انجام داده‏اند، این است که روایتی را آورده اند که به یکی از ائمه منتهی می‏شود ولی تمامی‏ راویانی که در سلسله سند آن احادیث هستند، از ائمه اهل بیت و حتی عموم اهل بیت نیستند. در حالی که بخاری احادیث را با سلسله اسنادی روایت می‏کند که به رسول الله صلی الله علیه و سلم  منتهی می‏شود. اگر ما فرض کنیم که همه راویان بین بخاری و رسول الله صلی الله علیه و سلم  از اهل بیت نیستند، پس در این صورت امتیاز روایات کلینی و دیگر راویان شیعه بر روایات بخاری چیست؟ آنها هم از افرادی روایت کرده اند که از اهل بیت نیستند! اما در واقع امتیاز حقیقی، از آنِ راویان اهل سنت است، زیرا آنان از خود رسول الله صلی الله علیه و سلم  حدیث روایت کرده اند در حالی که راویان شیعه از ائمه و غالباً از جعفر بن محمد حدیث روایت کرده اند. و بدون شک روایت حدیث از پیامبر صلی الله علیه و سلم  به مراتب بهتر و والاتر از روایت از دیگران است. به دو سند زیر بنگر و آن دو را با هم مقایسه کن:
کلینی- محمد بن یحیی– احمد بن محمد – ابن فضال – حسن بن جهم – رضا.
بخاری – علی بن جعد – شعبه – منصور- ربعی بن حراش – علی – رسول الله  صلی الله علیه و سلم .
پس به چه دلیلی کسی که از رضا روایت می‏کند، دینش را از اهل بیت گرفته ولی کسی که از خود پیامبر صلی الله علیه و سلم  – که سرور امت بلکه تمامی جهانیان، گذشته از اهل بیت است – از اهل بیت روایت نکرده است؟! چنین قضاوتی نوعی کم کردن شأن پیامبر صلی الله علیه و سلم  است. آیا دلیل و حجت شیعه در روایت از اهل بیت این نیست که روایت آنان صحت نقل از رسول الله صلی الله علیه و سلم  را بیشتر ضمانت می‏کند؟ در حالی که آنان جز یک روایت که به «امام» منتهی شده – و در آن راوی دیگری از اهل بیت نیست که آن را از شخص امام روایت کرده باشد – دیگر حدیثی روایت نکرده اند. پس کسی که از خود رسول الله  صلی الله علیه و سلم  روایت می‏کند، چرا روایتش ضامن صحت نقل از رسول الله  صلی الله علیه و سلم  نباشد در حالی که از خود او روایت می‏کند؟!
اگر کسانی که از «امام» روایت کرده اند همه شان از اهل بیت می‏بودند. و یا جعفر صادق – یا هر کسی دیگر از امامان – کتابی را با قلم خودشان که از رسول الله  صلی الله علیه و سلم  روایت کرده اند، برای ما به جا می‏گذاشتند، آن وقت ادعای شیعه، به جا بود. اما و هر آنچه هست و نیست تنها یک روایتی است که به یکی از امامان اهل بیت نسبت داده می‌شود. و عجیب آنکه در سند این روایت منسوبه کسی از اهل بیت بچشم نمی‌‌خورد!
پس این قاعده که (تنها باید دین از ما فرا آموخته شود، و ما تنها گنجینه‌های علم آل محمد و وارثان آنهاییم...) سخنی است که به هیچ وجه با حقیقت و علم همخوانی ندارد، و از حق و حقیقت هیچ بویی نبرده است!!
می‏توانی ملاحظه کنی که چهار روایت از مجموع ده روایت قبل که بخاری از حضرت علی t روایت کرده، در سندهای آن روایانی از اهل بیت قرار دارند. پس روایت چهارم، محمد بن علی از پدرش، علی آن را روایت کرده است. روایت پنجم هم از علی روایت شده، از طریق علی بن حسین از پدرش، حسین بن علی، از پدرش، علی بن ابی طالب (رضی الله عنهم). روایت دهم هم به همین صورت. اما روایت هفتم از طریق علی بن حسین، وارد شده است. اما کلینی در ده روایت قبلی اش، یک روایت را از امام که در سندش یکی از اهل بیت باشد، روایت نکرده است. همچنین است تمامی ‏روایاتش بجز تعداد اندکی.
البته بجز روایت هفتم که از «حسن بن علی» وارد شده، اما متأسفانه معلوم شده که آن راوی، «ابن یقطین» فارس شعوبی[5] است و «پسر ابوطالب» عربی قریشی نیست!!!
هم اکنون آیا همراه من مطمئنی که آنچه شیعیان ادعا می‏کنند که آنان علم خود را از اهل بیت دریافت می‏کنند و احادیث خود را از اهل بیت روایت می‏کنند، افسانه ای از جمله افسانه هایی است که میان مردم به خاطر اینکه زیاد به گوششان خورده، شایع شده اند. ما شاء الله افسانه ها خیلی زیادند و این هم یکی از آن افسانه هاست.
3- تألیف کنندگان منابع حدیثی شیعه، همه شان غیر عرب اند:
همان شرطی که امامیه برای خود قرار داده اند که عبارت است از اینکه آنان تنها روایتی را قبول می‏کنند که از طریق رجال اهل بیت نقل شده، از جهت دیگری نقض می‏شود. و آن هم، این است که: اصل سند فاقد این شرط است؛ چون هیچ یک از راویانی که منابع حدیثی را تألیف نموده اند اصلیت عربی ندارند! جدای از اینکه از ائمه اهل بیت باشند- همچنان که شرط مذکور مقتضی آن است – یا حداقل از عامه اهل بیت باشند. به علاوه، رجال سلسله سند کاملاً فاقد این شرطی است که شیعه، دیگران را بدان ملزم می‏نمایند. – همچنان که در مورد قبلی برایمان روشن گردید – اینک تفصیل این مطالب بیان می‏شود:
همانا روایت امامیه در اصل به چهار منبع بر می‏گردند که آن چهار منبع عبارتند از:
1-     «کافی»، اثر محمد بن یعقوب کلینی (متولد 329 هـ ق).
2-     «فقیه من لا یحضره الفقیه»، اثر محمد بن علی قمی (متولد 381 هـ ق).
3-     تهذیب الأحکام.
4-     استبصار.
دو کتاب اخیر، تألیف محمد بن حسن طوسی (متولد 460 هـ ق) است.
هیچ کدام از صاحبان این کتابها عرب نیستند. همان طور که هیچ کدام، از ائمه اهل بیت و حتی عامه اهل بیت نیستند.
این منابع در زمان آل بویه تألیف و انتشار یافته و آل بویه، ایرانی و عجم بودند که در بغداد حکمرانی می‏کردند و فساد و تباهی در آن به پا کردند.
سپس صفویان آمدند که آنان هم ایرانی و عجم بودند تا بار دیگر حرکت تألیفی امامیه جان بگیرد؛ پس مجلسی کتاب «بحارالانوار» را نوشت که او فارس و عجم بود. این کتابش به عنوان موسوعه تمامی‏روایات امامیه معتبر است و بیش از صد جلد می‏باشد.
مقایسه منابع حدیثی شیعه با منابع حدیثی اهل بیت
منابع حدیثی اهل سنت بر خلاف منابع حدیثی شیعه است؛ چون مؤلفین آنها هم عرب و هم غیر عربند اما غیر عربی که با طبیعت اسلام و دیدگاه جهانی اش سازگار است در حالی که منابع شیعه تنها با طبیعت فارسها و دیدگاه خودشان سازگار است.
همانا قدیمی‏ترین و اولی ترین کتاب تألیف شده در زمینه روایت در میان اهل سنت کتاب «موطأ» امام مالک است. مؤلف این کتاب، مالک بن انس (وفات 179هـ ق) اصلیت عربی داشت و از تبار یمن بود.
پس از این کتاب، مسند امام احمد تألیف شد؛ کتابی که مشتمل بر حدود چهل هزار حدیث پیامبر  صلی الله علیه و سلم  می‏باشد. امام احمد بن حنبل (وفات 241هـ ق) عرب بود. وی از طایفه بنی شیبان از عربهای عراق بود.
مسند امام شافعی. مؤلف این کتاب محمد بن ادریس شافعی (وفات 204هـ ق) می‏باشد. او قریشی نسب و عرب بود که نسبش در جد سوم پیامبر  صلی الله علیه و سلم ، عبد مناف به پیامبر صلی الله علیه و سلم  می‏رسد.
صحیح بخاری، که امام محمد بن اسماعیل بخاری (وفات 256هـ ق) آن را جمع آوری کرده است. امام بخاری غیر عرب بود.
صحیح مسلم. مؤلف آن، امام مسلم بن حجاج (وفات 261هـ ق) است. او عرب و از قبیله «قشیر» عربی بود.
یکی دیگر از کتابهای حدیثی اهل سنت، سنن ابوداود است. مؤلف این کتاب ابوداود (وفات 275هـ ق) است که او هم عربی الاصل و اهل اَزد بود.
پس چرا راویان امامیه، عجم هستند و هیچ کدام عرب نیستند؟ و چرا آمیزه ای از عرب و عجم نیستند آن طور که منطق و عقل حکم می‏کند؛ چون در میان مسلمانان هم عرب هست و هم غیر عرب. و عرب حاملان دین اند و دین هم کتاب و سنت است. پس حتماً باید در میان راویان عرب باشد.
اما اینکه مؤلفین منابع شیعه همه شان عجم اند، اشاره به این است و این شک را ایجاد می‏کند که در این باره قصدی در کار بوده به ویژه آنکه اگر در نظر داشته باشیم که آن منابع پر از عقاید انحرافی و باطل و افکار مخرب و افراطی است؛ چیزی که عرب نبودن حتی یکی از مؤلفین آن، این امر را روشن و آشکار می‏سازد؛ چون اولاً امکان ندارد که عربها به خاطر ایمانی که دارند، اساس دین خود را ویران کنند و ثانیاً در این کار مصلحتی برایشان نبوده به ویژه در عصرهای نخست؛ چون حکومتشان بر اساس دین اسلام پایه گذاری شده بود برخلاف فارس ها که با برپایی دین اسلام، حکومتشان از هم فرو پاشید. و هر کس از عربها که به هر دلیلی منحرف شده، انحرافش به آن درجه نرسیده که از نظر غیر عربها، غیر قابل اعتماد باشد.
 
4- سلسله راویان، دارای حلقه‌های معیوبی است:
گاهی منظور شیعه راجع به روایت از اهل بیت این است که روایاتشان – صرف نظر از سلسله راویان آن روایات – در نهایت سلسله سندشان به امام جعفر صادق یا دیگر ائمه می‏رسد. و برای قبول آن روایات و ثبوت صحتشان همین کافی است.
این، تفسیر واقعی ادعای شیعه است و بهره ای بیش از این ندارند. یعنی در هیچ کدام از روایات آنان از ابتدای سند تا آخرشان، راویی نمی یابی که نسبش به اهل بیت برسد بجز امامی‏که روایت به او منتهی می‏شود.
این همان معنای رایج در میان عوام شیعه است، چون هر روایتی را که به ائمه منسوب شده باشد، صرف نظر از سند و صحتش، آن را تصدیق می‏کنند. میان عالمانشان نیز وضع به همین منوال است! در واقع می‏بینیم که آنان دقیقاً همانند عوام به این روایات استدلال می‏کنند، علی رغم آنکه در هنگام جدال و بحث ادعای تحقیق و پژوهش را دارند.
اگر چنین است – که در واقع چیزی غیر از این نیست – پس دعوایشان مبنی بر بی مانند بودنشان به خاطر روایت از اهل بیت، چه معنایی دارد؟ رد و باطل کردن این معنا نیازی به تفصیل و توضیح ندارد. همانا چنین ادعایی شبیه به تبلیغات صرف جهت جلب توجه عموم مردم است. هر کس که ذره ای علم داشته باشد، این را به خوبی درک می‏کند. اما با این وجود هیچ اشکالی نمی‏بینم که بگویم:
همانا منتهی شدن یک روایت به شخص ثقه ای در صحیح دانستن آن روایت کافی نیست مادام که با اصول و قواعد حدیث و قواعد تصحیح و تضعیف احادیث مطابقت نداشته باشد و یکی از آن قواعد، وجوب موثوق بودن تمامی‏رجال سند است. و گرنه احادیث منسوب به رسول الله  صلی الله علیه و سلم  که در منابع اهل سنت موجود است – بنا به قاعده قبلی – صحیح تر و موثوق تر می‏باشند؛ چون منزلت پیامبر  صلی الله علیه و سلم  بسیار والاتر است پس عمل به مجموع احادیث او، اولی تر و سزاوارتر می‏باشد.
البته یک روایت تنها به خاطر اینکه به رسول الله  صلی الله علیه و سلم  یا امام جعفر صادق منتهی شده، مستلزم صحت آن روایت نیست بلکه باید به موثوق بودن رجال سلسله سند از اول تا آخرش، صرف نظر از واقعیت خارجی، نگاه کرد. و این چیزی است که قواعد اصولی مقتضی آن است. خوئی در این خصوص می‏گوید: «صحت همه روایات کتب چهارگانه ثابت نشده، پس باید به سند هر یک از روایات آنها نگریست: اگر شرایط صحت روایت در آن تحقق پیدا کرد، بدان عمل می‏شود در غیر این صورت به آن عمل نمی‏شود.»[6]
این چیزی است که در کتابها موجود است. اما آنچه که میان عامه امامیه و در واقعیت ملّی و علمی‏شان وجود دارد، چیز دیگری است. همان طور که قبلاً ذکر شد.
این زمانی است که ما در خلال قواعد مربوطه به این قضیه نگاه می‏کنیم، اما هنگامی‏که در خلال قواعدی که شیعه آن را وضع کرده اند به آن نگاه می‏کنیم – که از جمله آن قواعد، این است که راویان باید از اهل بیت باشند – در آن صورت بطلان روایاتشان، بسیار واضح و روشن است؛ زیرا کاملاً به این شرط عمل نکرده اند.
همانا محمد بن مسلم، جابر بن یزید جعفی، زراره بن اعین، ابوبصیر مرادی، هشام بن حکم، هشام جوالیقی، ابوحمزه ثمالی، محمد بن یحیی، عوف عقیلی، عبدالله بن یعفور، ابوهریره بزار، برید بن معاویه، مغیره بن سعید،... و دیگر راویان شیعه هیچ کدام از اهل بیت نیستند. پس چگونه شیعه روایات این افراد را قبول می‏کنند و در عین حال روایات اهل سنت که از صحابه و تابعین روایت کرده اند به این دلیل که از اهل بیت نیستند، مردود می‏دانند؟!
مقایسه میان اصحاب محمد  صلی الله علیه و سلم  و اصحاب جعفر:
شایان ذکر است که در اینجا بگوییم: کدام یک از این دو گروه افضل و برترند: اصحاب پیامبر  صلی الله علیه و سلم  یا اصحاب جعفر (:)؟
بدون شک اصحاب پیامبر  صلی الله علیه و سلم  برترند؛ چون شرافت و بزرگی هر فرد به اندازه شرافت و بزرگی رفیقش می‏باشد. به علاوه فضایلی که در کتاب و سنت در شأن اصحاب پیامبر  صلی الله علیه و سلم  وارد شده است.
گذشته از این، هیچ معقول و منطقی نیست که اصحاب جعفر برتر از اصحاب محمد صلی الله علیه و سلم  باشند! پس چگونه روایات اصحاب محمد  صلی الله علیه و سلم  که از هر جهت و به هر اعتباری، افضل اند، با این بهانه که از اهل بیت نیستند، رد می‏شوند، و در همان حال روایان اصحاب جعفر که منزلت و شأن پایین تری از اصحاب محمد  صلی الله علیه و سلم  دارند و از اهل بیت نیستند، قبول می‏شوند؟!
5- راویان شیعه در خود منابع شیعه مورد جرح و ضعف قرار گرفته اند:
با مراجعه به کتابهای رجال در نزد شیعه (کتابهایی که شیعه در اواخر قرن پنجم هجری و بعد از آن تألیف کرده اند) می‏بیینم که همه روایانشان مورد جرح و ضعف قرار گرفته اند و هیچ کدام ثقه نیستند.
اینک دلیل آن به طور خیلی خلاصه بیان می‏شود و هر کس تفصیل و توضیح در این مسأله را می‏خواهد به آن منابع از جمله رجال کشی مراجعه نماید.
در اینجا به خاطر اختصار به بیان احوال چهار راوی ای که مدار و محور روایات شیعه اند، اکتفا می‏کنم. که اینان عبارتند از: زراره بن اَعین، ابوبصیر لیث بن عدی مردای، محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلی.
الف- زراره بن أعین: حائری درباره وی می‏گوید: جماعت محدثین بر تصدیق او و قبول حدیث و اطاعت کردن از او اتفاق نظر دارند.[7] اما «کشی» از علی بن ابوحمزه از ابوعبدالله  علیه السلام درباره او روایت می‏کند که علی بن ابوحمزه گوید که گفتم:{ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ }[8] جعفر  علیه السلام گفت: خداوند ما را از آن ظلم پناه دهد! گفتم: آن ظلم کدام است؟ گفت: بدعتی است که زراره و ابوحنیفه آن را آورده اند[9].
همچنین از کلیب صیداوی روایت می‏کند که آنان نشسته بودند و همراهشان عذافر صیرفی و تعدادی از اصحابشان همراه با ابوعبدالله  علیه السلام بودند، ابوعبدالله گفت: لعنت خدا بر زراره! لعنت خدا بر زراره! لعنت خدا بر زراره! سه بار این را گفت.[10]
در جای دیگری از ابوعبدالله روایت می‏کند که او گفت: «زراره» انسان بدتر و تبهکارتر از یهود و نصاری و کسانی است که می‏گویند: همانا الله سومین خداست. اگر بیمار شد به عیادت او نرو، و اگر وفات یافت، به تشیع جنازه اش نرو.
باز از عمران زعفرانی روایت می‏کند که می‏گوید: از ابوعبدالله  علیه السلام شنیدم که می‏گفت: هیچ کس به اندازه زراره در اسلام بدعت ایجاد نکرده است. لعنت خدا بر او باد![11]
و از لیث مرادی روایت کرده که او گفت: از ابوعبدالله  علیه السلام شنیدم که می‏گفت: زراره نمی میرد مگر با حالت گمراهی و سرگردانی[12].
همچنین از طرق زیادی از امام صادق روایت شده که او زراره را مورد مذمت و نکوهش قرار داده است و امام باقر، او را از جمله جاسوسان پادشاه و اطلاعاتیهای او می‌دانست[13].
حتی «کشی» نقل کرده است که «زراره» در امامت و علم امام جعفر و پسرش، امام موسی کاظم، شک داشته است. روایت اخیر از نضر بن شعیب از عمه زراره روایت شده که او گفت: هنگامی‏که بیماری زراره شدت یافت گفت: قرآن را برایم بیاورید من هم قرآن را برایش آوردم و بر سینه اش نهادم. او، آن را از من گرفت و گفت: ای عمه، شاهد باش که برای من غیر از این کتاب، امام دیگری نیست.[14]
این، حال و وضعیت زراره ای بود که حائری قبلاً درباره اش گفت: «جماعت محدثین بر تصدیق او و قبول حدیث و اطاعت کردن از او اتفاق نظر دارند.»
همچنین امامیه درباره او گفته اند: فقیه ترین علمای نخست شش نفرند و از میان این شش نفر، زراره از همه فقیه تر بود.[15] و او از جمله اصحاب باقر و صادق و موسی کاظم قلمداد شده است. و نقل شده که امام صادق به او گفته: ای زراره، همانا اسم تو در میان اسامی‏بهشتیان وجود دارد.[16]
خوئی در کتاب «معجم رجال» خود سعی کرده از این تنگنا خارج شود و به همین خاطر روایات وارده در خصوص مذمت و نکوهش زراره را به سه دسته تقسیم نموده است:
دسته اول، روایاتی هستند که دلالت می‏کنند بر اینکه زراره در امامت موسی کاظم شک کرده، زیرا هنگامی‏که جعفر صادق وفات یافت، پسرش عبید را به مدینه فرستاد تا امر امامت را در بوته آزمایش بگذارد.
دسته دوم، روایاتی هستند که دلالت می‏کنند بر اینکه چیزهایی از زراره صادر شده که با ایمانش منافات دارند.
دسته سوم، روایاتی هستند که در آنها سرزنش و نکوهش زراره از طرف امام وارد شده است.
پس چگونه به امثال چنین کسی اعتماد می‏شود؟!                                                                             
ب- ابوبصیر لیث مرادی: حال و وضعیت او با حال و وضعیت زراره، فرق چندانی ندارد.
کشی در باره او از حماد نائب روایت کرده که او گفت: ابوبصیر بر در ابوعبدالله علیه السلام  نشست تا علم کسب نماید اما ابوعبدالله به او اجازه این کار را نداد و گفت: اگر یک ساعت از روز هم بر عقیده ما می‏بود، به او اجازه داده می‏شد. راوی می‏گوید: آنگاه سگی آمد و پایش را بلند کرد و به صورت ابوبصیر ادرار پاشید. ابوبصیر گفت: آخ! آخ! این چیست؟ گفتم: این سگی است که به صورت تو ادرار پاشید.[17]
و روایت کرده که او در حال جنابت داخل خانه های ائمه می‏شد.[18]
او جعفر صادق را به جمع آوری مال و دنیا دوستی متهم می‏کرد؛ از آن جمله روایتی است که کشی از ایویعفور نقل کرده که او گفت: به سوی جماعت مردم رفتم تا چند درهمی‏را برای حج از آنان طلب نمایم، و ما چند نفری بودیم که در میان مان ابوبصیر مرادی بود. ابویعفور گفت: به او گفتم: ای ابوبصیر، از خداوند بترس و با مال خود حج را به جای آر، چون تو مال فراوانی داری. او گفت: ساکت شو، همانا اگر دنیا در اختیار دوستت (منظورش امام جعفر صادق بود) می‏بود، با جامه اش آن را برای خود جمع آوری می‏کرد.[19]
همچنین از ابوبصیر نقل شده که او گفت: همانا اگر دوستتان (جعفر صادق) به دنیا دسترسی پیدا می‏کرد، آن را برای خود بر می‏گزید.[20]
او معتقد به امامت موسی کاظم پسر امام جعفر صادق نبود و او را به عدم علم و شناخت درباره احکام دینی متهم می‏کرد.[21]
ج- محمد بن مسلم: حال و وضعیت او با حال و وضعیت دو نفر قبلی تفاوت چندانی ندارد.
کشی از مفضل روایت کرده که او گفت: از ابوعبدالله علیه السلام  شنیدم که می‏گفت: لعنت خدا بر محمد بن مسلم باد! او می‏گفت: همانا خداوند چیزی را نمی‏داند تا اینکه آن چیز به وجود آید.[22]
و از ابوصباح روایت کرده است که او گفت: از ابوعبدالله  علیه السلام  شنیدم که می‏گفت: ای ابوصباح، سهل انگاران در دینشان نابود شدند. از جمله سهل انگاران در دینشان، محمد بن مسلم است.[23]
از جعفر بن محمد  علیه السلام  روایت است که درباره محمد بن مسلم و زراره گفته است: آن دو از ولایت من بهره ای ندارند و از پیروان ما نیستند.[24]
د- برید بن معاویه عجلی: او از اصحاب باقر و صادق است. امامیه می‏گویند: او از جمله اوتاد و از پایه ها و سرشناسان دین است.
اما کشی از ابوعبدالله  علیه السلام  روایت کرده که او گفت: لعنت خدا بر برید و زراره باد![25]
و از عبدالرحیم قصیر روایت کرده که او گفت: ابوعبدالله به من گفت: نزد زراره و برید برو و به آنان بگو: این چه بدعتی است که ایجاد کرده اید، آیا می‏دانید که رسول الله  صلی الله علیه و سلم  فرموده اند: «کل بدعة ضلالة...»: «هر بدعتی، گمراهی است...» اما برید گفت: به خدا سوگند، هرگز از آن کاری که کرده ام بر نمی‏گردم[26].
این حال و وضعیت موثوق ترین و معتمدترین راویان امامیه و بارزترین همه شان است!
پس حال و وضعیت دیگر راویان که در منزلت پایین تری قرار دارند، چگونه باید باشد؟ بنابراین چنین امری مانع از اعتماد و اطمینان به روایاتشان است و ادعای صحت نسبت آن روایات به ائمه، به عنوان ادعایی صرف و تُهی قرار می‏دهد که قابل اعتماد نیست.
6- کثرت دروغگویانی که بر اهل بیت دروغ بسته اند و تأثیر آن در روایت از اهل بیت:
همانا دروغگویانی که ادعای محبت اهل بیت را دارند، بسیار زیاد بوده اند، از جمله: هشام بن حکم مجسم[27]؛ جابر بن یزید جعفی، کسی که هفتاد هزار روایت را بر امام باقر دروغ بسته بود! عوف عقیلی، کسی که دائم الخمر بود[28]؛ ابوحمزه ثمالی، دائم الخمر دیگر[29]؛ علی بن ابوحمزه بطائنی[30]، کسی که اموال مردم را با نام ائمه می‏خورد و از جمله «واقفیه» بود که امام رضا آنان را کافر می‏دانست.[31] این بطائنی اولین کسی بود که مذهب وقف را اظهار کرد؛ عبدالله بن ابویعفور، که او هم دائم الخمر بود؛ ابوهریره بزار، که او هم دائم الخمر بود؛ هشام بن سالم جوالیقی مجسم[32]؛ سید حمیری، که انسانی شراب خوار بود[33]؛ و مغیره بن سعید، کسی که «کشی» با سند خود از ابوعبدالله  علیه السلام روایت کرده که او گفت: مغیره بن سعید عمداً بر پدرم (یعنی امام باقر) دروغ می‏بست. و کتابهای اصحاب و یاران پدرم را می‏گرفت و کفر و زندقه را مخفیانه در آنها وارد می‏کرد و آن را به پدرم نسبت می‏داد، سپس آن کتابها را به اصحاب خود می‏داد و به آنان دستور می‏داد که آن مطالب را در میان شیعیان پخش کنند. پس هر غلو و افراطی که در کتابهای اصحاب پدرم است از جمله مطالبی است که مغیره بن سعید در کتابهایشان جعل کرده است[34].
مامقانی در مقدمه کتابش «تنقیح المقال» نقل کرده که این مغیره گفته است: در روایات و احادیث شما، روایات زیادی که به صد هزار روایت می‏رسد، جعل کردم[35].
یکی دیگر از این دروغگویان، ابوالخطاب اسدی است، کسی که علی بن موسی الرضا درباره اش گفته: همانا ابوالخطاب بر ابوعبدالله دروغ می‏بست. لعنت خدا بر ابوالخطاب! همچنین اصحاب ابوالخطاب این احادیث جعلی را تا به امروز در کتابهای اصحاب ابوعبدالله، جعل می‏کنند، پس روایاتی که مخالف قرآن است، نپذیرید[36].
یکی دیگر از جاعلان حدیث و دروغگویانی که بر اهل بیت دروغ می‏بستند، محمد بن علی بن نعمان احول مجسم ملقب به «مؤمن الطاق» در نزد شیعه، است. او شایع می‏کرد که امامت در افراد مخصوصی از اهل بیت منحصر است. هنگامی‏که خبر این شایعه به گوش زید بن علی رسید، آن را انکار کرد با این دلیل که آن را از پدرش، امام باقر نشنیده است. او در جواب گفت: امام از ترس اینکه مبادا به آن کفر ورزی ـ وآنرا انکار کنی ـ و از شفاعت او محروم گردی بتو خبر نداد!![37]
امثال این دروغگویانی که بر اهل بیت دروغ بسته اند، صدها نفرند که ذکرشان در اینجا نمی‏گنجد. کثرت دروغگویان و کثرت دروغ بر مشاهیر اهل بیت، یکی از ویژگیهای بارز جامعه اسلامی ‏در عصرهای اولیه (بعد از عصر صحابه) بود. و این باعث بروز بیماری‌ای در جامعه اسلامی در آن روزهای نخستین شد. و آن بیماری عبارت بود از انتشار دروغگویان بسیاری که خروار خروار دروغ بر زبان شخصیتهای عمده اهل بیت روایت می‌کردند. و این باعث شد علماء حدیث امثال امام بخاری و مسلم و جمع آورندگان کتابهای سنن در هنگام جمع‌آوری منابع حدیث از روایاتی که مردم از اهل بیت بر زبانها دارند دوری کنند. تا مبادا چیزی از این دروغهای شایع شده در مصادر آنها رخنه کند. چونکه غربله‌ی دروغ و راست در بین آنها کار آسانی نبود.
واقعیت نشان می‏دهد که هر کس چنین کاری کرده و این روایات را از ائمه نوشته، در امر محذور و ممنوعی که محدثین مذکور از آن اجتناب می‏کردند، افتاده است. و منابع شیعه شاهدی آشکار بر این مدعاست؛ همه منابع حدیثی آنها سرشار است از روایتهایی بسیار غلو کننده و افراطی و نادرست. که این تنها به سبب نقل حدیث از هر کسی که از ائمه روایت کرده بدون آنکه تحقق نماید، می‏باشد. تا جایی که اگر به آن منابع مراجعه کنی، در تشخیص روایات ضعیف و موضوع هیچ سختی و دشواریی نمی‏بینی؛ به خاطر واضح بودن علت در متون روایات بدون آنکه نیاز به نگاه کردن و تأمل و تحقیق در اسانیدشان باشد. پس هرگاه سند را بررسی نمایی، به علت امر برخورد می‏کنی که آن هم، همان راویان دروغگو می‏باشد.
دانشمند متعصب و معاصر شیعه دوازده امامی، هاشم معروف می‏گوید: «پس از تتبع و پژوهش در احادیث وارده در منابع حدیثی از قبیل «کافی» و «وافی» و امثال آنها، غلاة و کینه توزان بر امامان هدایت یافته را می‏بینیم، کسانی که هیچ دری را به جا نگذاشته اند مگر آنکه از آن در برای فاسد کردن احادیث ائمه و بدی کردن به مقام شامخ شان، وارد شده اند. بعداً به سراغ قرآن کریم رفتند تا زهرها و دسیسه های خود را در آن وارد کنند، چون قرآن تنها کلامی ‏است که محتمل چیزهایی است که کلامهای دیگر محتمل آنها نیستند. پس صدها آیه را به میل خود تفسیر کردند و آن را به ناحق و به قصد بهتان و گمراه کردن مردم، به ائمه هدایت یافته نسبت دادند. علی بن حسان و عمویش، عبدالرحمن بن کثیر و علی بن ابوحمزه بطائنی، کتابهایی را در زمینه تفسیر تألیف نمودند که همه شان خرافات و تحریف و اباطیل و گمراه کردن مردم است که با اسلوب و بلاغت و اهداف قرآن سازگار نیستند[38].
قبلاً سخن شریف مرتضی ملقب به علم الهدی در این باره ذکر شد و نمی‏خواهم دوباره تکرار کنم. همانا این شهادتها و اعترافات خطیر و مهم از جانب علمای شیعه، نیاز به وقفه و تأمل طولانی از جانب هر برادر شیعه ای که به دنبال حق است، تا در پرتو آن، از نو موضع گیری و تکلیف خود را مشخص نماید و بداند که نتایجی که ما بدان رسیده ایم، ناشی از تعصب یا اتهامی‏خالی از دلیل علمی و مستند به قواعد و ضوابط تحقیق علمی، نیست.
اینکه به عنوان مثال یکی از منابع حدیثی شیعه (کتاب «الکافی» اثر کلینی) را مورد بررسی قرار می‏دهیم و بعضی از احکام و نتایج قبلی را برآن منطبق می‏کنیم.
 
موثق‌ترین و معتمدترین منابع حدیثی در نزد امامیه:
شیعه کتاب «الکافی» اثر محمد بن یعقوب کلینی – که در سه جلد است: اصول، فروع و روضه – را به عنوان موثق ترین و قدیمی‏ترین منابع حدیثی اهل بیت در نزد دوازده امامی‏به حساب می‏آورند. مؤلف کتاب در مدت زمانی که از نظر آنان، «غیبت صغری» نام دارد، زیسته است. غیبت صغری – بنا به اعتقاد شیعه – مدت زمانی است که مهدی، محمد بن حسن از طریق چهار سفیرش یکی پس از دیگری، با شیعیان خود در ارتباط بود. بودن کلینی در این عصر امتیاز خاصی به کتابش داده بود و آن هم، ثقه دانستن او از جانب مهدی بود؛ چون اگر روایت ضعیفی در آن می‏بود، مهدی از طریق سفیرانش، آن روایات ضعیف را انکار می‏کرد. بلکه حتی شیعه روایت کرده اند که مهدی گفته: «الکافی کافٍ لشیعتنا»: «کتاب الکافی» برای شیعیان ما کفایت می‏کند. این کتاب و مؤلفش از جانب تمام دانشمندان گذشته و حال امامیه، موثوق و معتمد دانسته شده اند. حتی کسانی که تمام روایات موجود در آن را قبول ندارند، این کتاب را موثوق ترین منابع حدیثی می‏دانند و منزلت بسیار والایی برای آن قائل اند. این کتاب در زمینه شناخت اصول عقیده و احکام شرعی در رأس تمامی ‏این منابع قرار دارد. اما دیگران هر سه جلد کتاب مذکور را صحیح می‏دانند که این کتاب در صحت در نزد آنان همانند صحیح بخاری در نزد ما اهل سنت است. تازه آنان صحیح بخاری را به نسبت آن، چیزی به حساب نمی‏آورند. و کتابهایی را در زمینه مقایسه میان آن دو تألیف کرده اند تا تفوق و برتری کتاب «الکافی» بر کتاب «صحیح بخاری» را بیان کنند.
آنچه در زیر می‏آید نمونه ای از سخنان علمای شیعه در کتابهایشان است که من آن را از مقدمه ای که دکتر حسین علی محفوظ برای این کتاب در جلد اول، چاپ تهران، سال 1381هـ نوشته، اقتباس نموده ام:
1-     اولین سخن از دکتر حسین علی محفوظ است؛ آنجا که در آن مقدمه می‏گوید: «... حاملان حدیث پیوسته از روشنایی و نور آن بهره می جویند. این کتاب یاریگر آثار نبوت و نگه دارنده علم و دانش خاندان محمد صلى الله عليه وآله وسلم و حامی‏شریعت اهل بیت می‏باشد».
2-     خود کلینی مؤلف کتاب در مقدمه اصول کافی، جلد1، صفحه8 می‏گوید: کتاب «الکافی» جامع همه علوم دین است که برای هر کسی که به دنبال علم است، کفایت می‏کند و انسانی که به دنبال هدایت است، به آن مراجعه می‏نماید و کسی که طالب علم دین و عمل به آثار صحیحه از صادقان است، به این کتاب عمل می‏کند.
3-     شهید محمد بن مکی می‏گوید: کتاب «الکافی» در حدیث کتابی است که امامیه به مانند آن عمل نکرده اند. (به نقل از بحار الانوار، ج25، ص67).
4-     محمد باقر مجلسی می‏گوید: کتاب «الکافی»، ضابط ترین و جامع ترین اصول است و بهترین و بزرگترین تألیفات شیعه می‏باشد. (به نقل از «مرآة العقول»، ج1، ص3).
5-     بعضی از علماء بر این باورند که این کتاب بر مهدی عرضه شد، او آن را تأیید نمود و آن را کتابی نیک دانست و گفت: «کافٍ لشعیتنا»: «این کتاب برای شیعیان ما کافی است». (به نقل از «منتهی المقال»، ص298؛ و «الصافی»، ج1، ص4؛ و «روضات الجنات»، ص553).
اینک به آنچه خود شیعه درباره این کتاب گفته اند، بنگر؛ کتابی که آن را به چنان درجه و منزلتی رسانده اند:
مجلسی در شرح کتاب مذکور که «مرآة العقول» نام دارد، بیشتر از نه هزار روایت آن را ضعیف دانسته است[39] در حالی که قبلاً درباره آن گفته بود: کتاب «الکافی» ضابط ترین و جامع ترین اصول است و بهترین تألیفات شیعه می‏باشد.
از دیگر کسانی که چنین ارقامی ‏از روایات ضعیف در در بارة کتاب (ضابط ترین و جامع ترین اصول و بهترین و بزرگترین تألیفات شیعه) ذکر کرده اند، مرتضی عسکری است؛ آنجا که می‏گوید: محدثان مدرسه اهل بیت خاطر نشان ساخته اند که در این کتاب نه هزار و چهار صد و هشتاد و پنج (9485) حدیث ضعیف از مجموع (16199) حدیث، وجود دارد[40].
بلکه حتی یکی از محققین به نام محمد باقر بهبودی احادیث ضعیف آن را به (11693) حدیث رسانده است!! و این در کتابش، «صحیح الکافی» گفته است. او از مجموع (16121) حدیث «الکافی» تنها (4428) حدیث را صحیح دانسته است – همچنان که مرتضی عسکری هم بر این باور است – و (11693) حدیث را رها کرده که به نظر خودش هیچ کدام صحیح نبوده اند[41].
بنابراین، کتابی که بیشتر از دو سوم آن دروغ یا ضعیف باشد که قابل اعتماد نیست، چه ارزشی می‏تواند داشته باشد.
وقتی این، حال و اوضاع (ضابط ترین و جامع ترین اصول و بهترین و بزرگترین تألیفات شیعه) است، پس وضعیت دیگر منابعی که در منزلت پایین تری از آن قرار دارند، چگونه باید باشد؟!!
عدم تشخیص روایات ضعیف از روایات صحیح
اگر سخن از مشخص کردن روایات ضعیف و جدا نمودن آن از روایات صحیح به میان آید، انسان ناتوان نمی ماند؛ چون می‏توان گفت: شیعه به روایات صحیح متمسک شده اند و روایات ضعیف را ترک نموده اند. اما به طور خلاصه آنان، این حکم ضعف به این مقدار زیاد از روایات، اطلاق می‏کنند بدون آنکه مقداری که همه بر آن متفق باشند، مشخص نمایند. انگار آنان کاری نکرده اند، زیرا هیچ کس نمی‏تواند از این حکم استفاده عملی برد تا زمانی که اتفاق آنان بر تمییز روایات صحیح از روایات ضعیف حاصل نشود. و گرنه احتمال ورود حدیث ضعیف بر هر یک از روایات این کتاب، کماکان پابرجاست. همانا تنها نتیجه ای که هر عاقلی از ماورای آن به دست می‏آورد، وجوب ترک تمامی‏روایات است تا مبادا دچار چیزهای باطل و ناپسند شود به ویژه در اصول و مسائل اختلافی؛ چون هر روایتی احتمال ضعف را دارد.
آیا عقل می پذیرد که یک دارو ساز در داروخانه اش شانزده هزار نوع دارو را گرد آورد که از این مقدار نه هزار داروی سمی‏در آن باشد بدون آنکه علامت و نشانه ای جهت تشخیص آن از بقیه داروها باشد، سپس این داروساز بر بیماران واجب گرداند که آنان دارویی غیر از داروهای موجود در داروخانه اش استعمال نکنند؟! همانا هر یک از این داروها احتمال دارد که سمی‏باشد و احتمال وجود سمّ در هر یک از داروها هست. پس تنها راه حل برای نجات از هلاک و نابودی، این است که از تمامی ‏آن داروها اجتناب شود. و گرنه بیمار خود را در معرض خطر مرگ قرار می‏دهد.
و آیا امکان دارد از کتابی استفاده کنی که شانزده هزار مسأله در آن وجود داشته باشد، نه هزار مسأله آن کاملاً غلط است در حالی که این تعداد مسائل غلط در کتاب پراکنده است بدون آنکه از مسائل صحیح جدا شده باشند؟ یا اینکه بعضی از اساتید در این موضوع تحقیق نمایند تا مسائل صحیح را از غیر صحیح جدا سازند، ولی عملشان از هیچ جهتی معتبر نباشد، و این کار برای دوستانش باقی می ماند و آنان هم در میان خودشان اختلاف نظر دارند!
آیا از هر جهت علمی ‏امکان دارد که به چنین کتابی به عنوان برنامه درسی ای که دانشجویان بر اساس آن امتحان دهند و تنها این کتاب به عنوان کتاب درسی شان در نظر گرفته شود، اعتماد کرد؟! دانشجویان چگونه می‏توانند در امتحان موفق شوند در حالی که مسائل غلط از مسائل درست باز نمی‏شناسند؟! به راستی این عین همان کاری است که امامیه انجام می‏دهند بدانگاه که دیگران را به اکتفا به روایاتشان ملزم می‏کنند در حالی که منابعشان پر از روایات ضعیف است بدون آنکه از روایات صحیح جدا شده باشند.
اما از لحاظ راوی ای که این نوع و تعداد روایات را می‏آورد و ادعای صحت آنها را دارد، همانا مَثَل او به مانند پزشکی است که کتابی را در طب تألیف کرده و دانشجویان رشته پزشکی را ملزم به خواندن آن می‏کند. سپس معلوم می‏شود که سه چهارم کتاب، مخالف قواعد و اکتشافات معتبر علمی ‏است و همانا بسیاری از معلومات آن پزشک، منجر به بیماری و نابودی و تباهی شده است. آیا درست است که امثال چنین احمقی را پزشک نام نهاد؟! یا آیا معقول است که چنین کتابی به عنوان مرجع در علم پزشکی در نظر گرفته شود؟!
اما مصیبت بزرگتر آن است که دانشجویان به جواب دادن بر اساس آن کتاب ملزم شوند و تصحیح جوابهایشان مطابق معلومات و یافته های معتبر جدید صورت گیرد در حالی که این یافته ها هیچ مطابقتی با آن کتاب عجیب و غریب ندارند. پس این دانشجویان چگونه و کی موفق می‏شوند؟!
همانا امامیه تمام دینشان را بر اساس این کتاب و امثال آن بنا نهاده و پیروانشان را به آن ملزم می‏نمایند در همان وقتی که می‏گویند: همان سه چهارم آن کتاب، غلط است!! اما حساب «تصحیح جوابها» در نزد خداوند متعال، مطابق قرآن و سنت و دین صحیح و معتبری است که از جانب خداوند – جلّ و علا – آمده است، و مطابق محتویات کتاب «الکافی» نیست؛ کتابی که خود اصحاب کلینی اقرار می‏کنند که اکثر آن غلط می‏باشد. پس کسی که به آن متمسک و پایبند است، چگونه در نزد خداوند رستگار می‏شود؟!
مضمون کتاب «الکافی» به طور قطع نشان دهنده صحیح نبودن نسبت آن به اهل بیت است:
همانا این کتاب آمیخته ای از روایاتی است که صراحتاً عیب و نقص و تحریف را به قرآن نسبت می‏دهد و روایاتی که صفات خداوند مانند علم غیب را به ائمه نسبت می‏دهند و روایاتی که تنها بر استهزاء و مسخره به دین و مقام شامخ رسول الله  صلی الله علیه و سلم  حمل می‏شوند. و روایات دیگری در این کتاب وجود دارند که مشتمل بر خرافات و اساطیر و افسانه هاست.
کتاب حاضر بیشتر از این چند مثالی که به عنوان نمونه ذکر کردم، گنجایش ندارد. با تأمل و تدبّر به این نتیجه رسیدم که به ده روایت که به یک موضوع اختصاص دارد، اکتفا نمایم. و آن یک موضوع هم، قرآن و حفظ آن است؛ کتابی که اصل و اساس برای تمامی ‏اصول دین وارکان اسلام مانند ایمان به خدا روز آخرت و نبوت محمد  صلی الله علیه و سلم  و وجوب نماز و روزه و زکات و جهاد، و حرام بودن دروغ و قتل و زنا می‏باشد. اگر قرآن نمی‏بود و از جانب خدا محفوظ و دست نخورده نمی ماند، به طور قطع اثبات هیچ یک از آنها ممکن نبود.
اینک به بعضی از روایاتی که در کتاب «الکافی» (یاریگر آثار نبوت و نگه دارنده علم خاندان محمد  صلی الله علیه و سلم  و حامی‏شریعت اهل بیت) درباره قرآن آمده، نگاه کن:[42]
8-           از ابوعبدالله  علیه السلام  روایت است که می‏گوید: همانا قرآنی که جبرئیل  علیه السلام  برای محمد صلی الله علیه و سلم  آورد، هفده هزار آیه است»[43]. قرآنی که در اختیار ماست به هفت هزار آیه هم نمی‏رسد. پس کجاست قرآنی که در بردارنده این هفده هزار آیه است؟! این سؤالی است که روایت بعدی جواب آن را به ما می‏دهد.
8-           از سالم بن سلمه روایت است که گوید: «مردی بر ابوعبدالله  علیه السلام  قرآن خواند و من حروفی از قرآن شنیدم که دیگران آن را نمی‏خواندند. ابوعبدالله  علیه السلام  گفت: از این قرائت دست بردار. آن طور که دیگران قرآن می‏خوانند، قرآن بخوان تا وقتی که قائم (مهدی) ظهور پیدا کند. آن وقت او کتاب حقیقی خداوند -عزّوجل – را برای همگان می‏خواند. و مصحفی که علی  علیه السلام  آن را نوشت، بیرون می‏آورد و می‏گوید: علی  علیه السلام  این مصحف را نوشت و پس از اتمام آن، آن را برای مردم بیرون آورد و به آنان فرمود: این کتاب خداوند – عزّوجل – است، که آن را بر محمد نازل فرموده و من آن را از دو لوح (لوح المحفوظ و قرآنی که بر حضرت محمد صلی الله علیه و سلم  وحی شد) گردآوری نموده ام. مردم گفتند: ما مصحفی داریم که همه قرآن در آن جمع آوری شده و دیگر به قرآن نیازی نداریم. علی گفت: اما به خدا قسم، بعد از امروز هرگز آن را نمی‏بینید. تنها بر من واجب بود که وقتی آن را جمع آوری نمودم، به شما خبر دهم تا آن را بخوانید»[44].
8-           ابوجعفر  علیه السلام  گفت: «جز انسان دروغگو کسی از مردم ادعا نمی‏کند که همه قرآن آن طور که نازل شده جمع آوری شده است و بجز علی بن ابی طالب  علیه السلام  و ائمه بعد از او، هیچ کس قرآن را بدان گونه که خداوند متعال نازل فرموده، جمع آوری و حفظ نکرده است»[45].
قرآنی که در دست داریم، توسط ابوبکر t جمع آوری شده، و علی t یکی از مسؤلین جمع آوری آن تحت نظارت زید بن ثابت t بود. و ائمه بعد از علی هیچ ارتباطی با جمع آوری قرآن نداشتند.
4-از ابوعبدالله  علیه السلام  روایت شده که گفت: «جبرئیل  علیه السلام  این آیه را بر محمد صلی الله علیه و سلم  نازل کرد: «يا أيها الذين أوتوا الكتاب آمنوا بما نزلنا (في علي) نوراً مبيناً»: (ای اهل کتاب، به آنچه که درباره علی به عنوان روشنایی آشکار نازل نمودیم، ایمان بیاورید)»[46].
نمی‏دانم این آیه در کدام سوره است؟ یا در چه جایی از قرآن می‏توان این آیه را یافت؟!
5- از ابوجعفر  علیه السلام  درباره آیه{ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ } [47] روایت است که گوید: «اولی الأمر» ما، اهل بیت هستیم. خداوند همه مؤمنان تا روز قیامت را به اطاعت و پیروی از ما فرموده است: «فإن خفتم تنازعاً فی أمر فردوه الی الله و إلی الرسول و إلی أولی الأمر منکم». آیه مذکور چنین نازل شده است. پس چگونه خداوند – عزّوجل – به اطاعت و پیروی از والیان امر دستور می‏دهد در حالی که اجازه اختلاف و نزاع به آنان داده است؟ همانا این آیه تنها خطاب به کسانی است که مورد امر قرار گرفته و به آنان گفته شده:{أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ }[48].
6- از ابوعبدالله  علیه السلام  روایت شده که گفت: «ولا تکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوة أنکاثاً تتخذون أیمانکم دخلاً بینکم (أن تکون أئمة هی أزکی من أئمتکم)». راوی گوید، گفتم: فدایت شوم خداوند در آیه کلمه «ائمه» را ذکر کرده؟ گفت: بله، به خدا قسم، کلمه «ائمه» را ذکر کرده است. آنگاه گفتم: پس ما چگونه «أربی» می‏خوانیم؟ گفت: «أربی» چیست؟! و به دستش اشاره کرد و آن را پرت کرد[49].
7- از ابوعبدالله  علیه السلام  روایت است که گوید: (وإذا المودة سئلت بأی ذنب قتلت). این آیه می‏گوید: درباره «مودتی» که بر شما نازل کردم (یعنی مودت خویشاوندان) از شما می پرسم که با چه گناهی آنان را کشتید؟[50]
8- از ابوجعفر  علیه السلام  روایت شده که گفت: «جبرئیل  علیه السلام  این آیه را برای محمد صلی الله علیه و سلم  این چنین آورد: (بئسما اشتروا به أنفسهم أن یکفروا بما أنزل الله «فی علی» بغیاً)[51].
9- از محمد بن فضل از ابوالحسن ماضی روایت است که گوید: «درباره آیه:{ يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ }[52] از او سؤال کردم،در جواب گفت: (یریدون لیطفئوا ولایة أمیر المؤمنین بأفواههم..) (والله مُتمُّ نُورهِ) ولایة القائم (ولو کره الکافرون) بولایة علی: (می‏خواهند ولایت امیر المؤمنین علی  علیه السلام  را با دهانهایشان خاموش گردانند، ولی خدا با ولایت قائم (مهدی) نور خود را کامل می‏گرداند، هر چند که کافران ولایت علی را دوست نداشته باشند). گفتم: مگر این هم جزو آیه است؟ گفت: بله، این عبارت (بولایة علی) جزو آیه است و عبارات دیگر تفسیر آیه است.
گفتم: آیه «ذلک بأنهم آمنوا ثم کفروا» یعنی چه؟ گفت: همانا خداوند متعال کسی را که از پیامبر  صلی الله علیه و سلم  در زمینه وصی خود (حضرت علی به عنوان جانشین او) تبعیت نکند، منافقین نام نهاده است، و هر کس امامت او را انکار نماید همانند کسی قرار داده که نبوت محمد را انکار نماید، و قرآن را نازل کرده و فرمود: یا محمد (إذا جاءک المنافقون «بولایة علی» قالوا نشهد إنک لرسول الله والله یشهد أن المنافقین «بولایة علی» لکاذبون): (هرگاه منافقان به ولایت علی نزد تو بیایند، می‏گویند ما گواهی می‏دهیم که تو فرستاده خداوند هستی، خداوند می‏داند که تو فرستاده او هستی و خداوند گواهی می‏دهد که منافقان به ولایت علی، دروغگو هستند).
گفتم: فرموده:{ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (٤٠)}[53]یعنی چه؟ گفت: منظور جبرئیل از جانب خدا درباره ولایت علی  علیه السلام  است. راوی گوید: گفتم: آیه{ وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلا مَا تُؤْمِنُونَ (٤١)[54] به چه معناست؟ گفت: کافران گفتند: همانا محمد بر پروردگارش دروغ بسته و خداوند این قضیه را درباره علی به او امر نکرده است، پس خداوند بدین خاطر این آیه را نازل فرمود: (إن «ولایة علی» تنزیل من رب العالمین. ولو تقول علینا «محمد» بعض الأقاویل، لأخذنا منه الیمین. ثم لقطعنا منه الوتین): (همانا «ولایت علی»از جانب پروردگار جهانیان نازل شده است. اگر پیغمبر پاره ای سخنان را به دروغ بر ما می‏بست، ما دست راست او را می‏گرفتیم. سپس رگ دلش را پاره می‏کردیم). سپس سخن را به آن عطف داده و فرموده: (إن «ولایة علی» لتذکرة للمتقین «العالمین» وإنا لنعلم أن منکم مکذبین. وأن «علیاً» لحسرة علی الکافرین وأن «ولایته» لحق الیقین): (مسلماً «ولایت علی» پند و اندرز برای پرهیزگاران «جهانیان» است. ما قطعاً می‏دانیم که برخی از شما (این امر را) تکذیب می‏کنند. و همانا «علی» مایه حسرت و سبب اندوه کافران است. و «ولایت علی» یقین راستین است).
گفتم: آیه{لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدَى آمَنَّا بِهِ }[55] به چه معناست؟ گفت: «الهدی» به معنای
ولایت است. یعنی هنگامی‏که رهنمود «ولایت» را شنیدیم، به مولایمان ایمان آوردیم. پس هر کس به ولایت مولایش ایمان بیاورد:  { فَلا يَخَافُ بَخْسًا وَلا رَهَقًا }[56] «نه از کاستی (پاداش) می‏ترسد، و نه از ستم (حاصل از افزودن بر بدیهایش).» گفتم: آیا آنچه می‏گویی از طرف خداوند نازل شده است؟ گفت: نه، تفسیر و تأویل فرموده خداوند است. (قل إنی لن یجیرنی من الله «إن عصیته» أحدٌ ولن أجد من دونه ملتحداً. إلا بلاغاً من الله ورسالاته «فی علی»): (بگو: ـ اگر من از خدا نافرمانی کنم» هیچ کس مرا در برابر (خشم) خدا پناه نمی‏دهد، و پناهگاهی (برای حفظ خود از عذاب خدا) جز خدا نمی یابم. لیکن (تنها کاری که می‏توانم بکنم) تبلیغ از سوی خدا، و رساندن پیامهای او «درباره علی» است.) گفتم: عبارت «فی علی» جزو قرآن است؟ گفت: بله، سپس خداوند برای تأیید این قضیه می فرماید: (ومن یعص الله ورسالاته «فی علی» فإن له نار جهنم خالدین فیها أبداً): (هر کس از خدا و رسالتهایش «درباره علی» نافرمانی کند، نصیب او آتش دوزخ است و جاودانه در آن می ماند).
گفتم: آیه{ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلا (٢٣) }[57] به چه معناست؟ گفت: یعنی ما قران را بر تو «درباره علی» نازل کردیم. گفتم: آنچه می‏گویی از طرف خدا نازل شده؟ گفت: بله، این تأویل آیه است»[58].
10- از ابوعبدالله  علیه السلام  روایت است که فرمود: آیه{حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ }[59] به معنای اعتقاد به امیرالمؤمنین علی  علیه السلام  است و منظور از عبارت { وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ } [60]، خلیفه اول و دوم و سوم می‏باشد[61].
ظاهراً کلینی به تمام این روایات معتقد بوده و آنها را قبول داشته، چون در مقدمه کتابش ذکر کرده – همچنان که کمی قبل ذکر شد – که بجز روایاتی که نزد او صحیح اند، هیچ حدیثی روایت نمی‏شود. پس چگونه می‏توان به روایات کسی که چنین فکر و عقیده ای دارد، اطمینان و اعتماد کرد؟! بقیه منابعی که وضعیت بهتری از کتاب «الکافی» ندارند، بر آن قیاس کن.
آنچه گذشت روایاتی بود که کلینی درباره قرآن، کتاب خداوند که{ لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (٤٢) }[62] روایت کرده است. پس نظرت درباره دیگر منابعی که پایین تر از آن هستند، چیست؟ هر کس می‏خواهد بیشتر در این باره مطالعه کند تا قلبش مطمئن گردد. به خود کتاب مراجعه نماید. این کتاب و امثال آن (یاریگر آثار نبوت و نگه دارنده علم و دانش خاندان محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) و حامی ‏شریعت اهل بیت) در نزد شیعیان است. یا به عبارت دیگر این کتاب و امثال آن یاریگر «مذهب جعفری» است!.
این امر سبب می‏شود که ما به طور جزم و یقین اقرار کنیم که منابع حدیثی امامیه موثوق و قابل اعتماد نیستند. همانا راویان این منابع حامل عقاید کفر آمیز و تصورات و پندارهای منحرفانه از دین و عقل و اخلاق اند و این به طور حتم منجر به سقوط و فروپاشی روایاتشان به طور کلی و به طور تفصیل، می‏گردد. و نتیجه حتمی و قطعی ای که ما بدان می‏رسیم، بطلان نسبت فقه جعفری به امام جعفر (:) می‏باشد.
تازه این زمانی است که فقه جعفری، برگرفته از نصوصی باشد که از امام جعفر صادق روایت شده، پس اگر ما حقیقت و واقعیت را در نظر بگیریم که همه فقه جعفری متشکل از آراء و اجتهادات خود فقهاست که به او نسبت داده شده، آن وقت وضعیت چگونه باید باشد؟!!


[1] - رسائل شریف مرتضی، 3/310. به نقل از کتاب «مدخل إلی فهم الإسلام»، یحیی محمد، ص393.
[2] - همان، 3/311.
[3] - الفهرست، طوسی، مقدمه مؤلف، ص25.
[4] - نام گورستانی است در مدینه.
[5] - گروهی اند که عرب را خوار شمرده و بر عجم تفضیل ندهند. (مترجم)
[6] - معجم رجال الحدیث، خوئی، 1/110.
[7] - جامع الرواة، 1/324.
[8] - انعام/82: «کسانی که ایمان آورده اند و ایمان خود را با شرک نیامیخته اند...».
[9] - رجال الکشی، ص131-132.
[10] - همان، ص135.
[11] - همان، ص134.
[12] - همان، ص134.
[13] - همان، ص139.
[14] - همان، ص131،133،139.
[15] - نقد الرجال، تفرشی، ص137.
[16] - رجال الکشی، ص112.
[17] - رجال الکشی، ص155.
[18] - همان، ص152.
[19] - همان.
[20] - همان ،ص154.
[21] - همان.
[22] - همان، ص155.
[23] - همان، ص156.
[24] - همان، ص151.
[25] - همان، ص208.
[26] - همان.
[27] - الکافی، 1/105-106.
[28] - رجال الکشی، ص90.
[29] - همان، ص76.
[30] - همان، ص423.
[31] - واقفیه کسانی بودند که بر امامت موسی بن جعفر متوقف شده و قائل به مهدویت و غیبت وی بودند. اینان معتقد به امامت ائمه بعد از موسی نبودند؛ به استناد روایاتی که آن موقع شایع شده بود؛ از جمله: «سابعنا قائمنا»: «هفتمین امام ما، قائم ماست.» و «قائمنا اسمه حدیدة الحلاق»: «قائم ما، اسمش «حدیدة الحلاق» است!!».
[32] - الکافی، کلینی، 1/105.
[33] - رجال الکشی، ص242.
[34] - همان، ص196.
[35] - تنقیح المقال، مامقانی، 1/174.
[36] - رجال الکشی، ص195.
[37] - همان، ص186.
[38] - الموضوعات فی الآثار و الأخبار، ص253.
[39] - لؤلؤة البحرین، یوسف بحرانی، تحقیق: محمد صادق بحرالعلوم، ص394؛ الموضوعات فی الآثار والأخبار، هاشم معروف حسینی، ص44، به نقل از «مدخل إلی فهم الإسلام»، اثر یحیی محمد، ص394.
[40] - معالم المدرستین، مرتضی عسکری، 3/343.
[41] - همان.
[42] - می‏توان به کتاب ما، «هذا هو الکافی» مراجعه نمود تا بر ارزش حقیقی روایات موجود در منابع حدیثی شیعه اطلاع حاصل شود؛ چون در آن صدها روایت به عنوان شاهد بر این ارزش نقل کرده ام. و در کتاب «المنهج القرآنی الفاصل بین أصول الحق وأصول الباطل» چهل روایت را به عنوان شاهد بر این ارزش آورده ام. این منبع برای کسی که به دنبال حق است، چندان دور نیست.
[43] - الکافی، ج2، ص634.
[44] - همان، ص633.
[45] - همان، ج1، ص228.
[46] - همان، ج1، ص417.
[47] - نساء، 59. «ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیغمبر (خدا محمد مصطفی با تمسک به سنت او) اطاعت کنید، و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مادام که دادگر و حق گرا بوده و مجری احکام شریعت اسلام باشند)».
[48] - الکافی، ج1، ص276.
[49] - همان، ج1، ص292. نگاه کنید به سوره نحل آیه 92:{ أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ} .
[50] - الکافی، ج1، ص295.
[51] - همان، ج1، ص417.
[52] - صف/8. «می‏خواهند نور (آئین) خدا را با دهانهایشان خاموش گردانند...».
[53] - حاقه/40. «این (قرآن از سوی خدا آمده است و) گفتاری است (که) از (زبان) پیغمبر بزرگواری (به نام محمد، پخش و تبلیغ می‏شود.»
[54] - حاقه/41. «و سخن هیچ شاعری نیست (چنان که شما گمان می‏برید. اصلاً) شما کمتر ایمان می‏آورید (و به دنبال حق و حقیقت می‏افتید).»
[55] - جن/13. «ما هنگامی‏که رهنمود (قرآن را) شنیدیم، بدان ایمان آوردیم».
[56] - جن/13.«نه از کاستی (پاداش) می‏ترسد و نه از ستم (حاصل از افزودن بر بدیهایش)».
[57] -انسان/23. «ما خودمان قرآن را به تدریج بر تو نازل کرده ایم.»
[58] - به دنباله این روایت طولانی نگاه کنید: الکافی، ج1، ص432-435.
[59] - حجرات/7.«خداوند ایمان را در نظرتان گرامی‏داشته است و آن را در دلهایتان آراسته است...»
[60] - حجرات/7. «و کفر و نافرمانی و گناه را در نظرتان زشت و ناپسند جلوه داده است».
[61] - الکافی، 1/426.
[62] - فصلت/42. «هیچ گونه باطلی، از هیچ جهتی و نظری، متوجه قرآن نمی گردد. (نه غلطی و تناقضی در الفاظ و مفاهیم آن است، و نه علوم راستین و اکتشافات درست پیشینیان و پسینیان، مخالف با آن، و نه دست تحریف به دامان بلندش می‏رسد؛ چرا که) قرآن فرو فرستاده یزدان است که با حکمت و ستوده است (و افعالش از روی حکمت است، و شایسته حمد و ستایش بسیار است).»

از کتاب: افسانه مذهب جعفری، ترجمه کتاب: أسطورة المذهب الجعفري، مولف: دکتر طه حامد دلیمی
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com
 



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

از محمّد بن عقيل بن ابي طالب روايت است: علي رضی الله عنه براي ما سخنراني كرد و گفت: اي مردم! شجاع‌ترين مردم كيست؟ گفتيم: شما، اي امير مؤمنان! گفت: ابوبكر صديق رضی الله عنه شجاع‌ترين مردم است، در روز جنگ بدر ما براي رسول الله صلی الله علیه و سلم سايه‌باني درست كرده بوديم، گفتيم: چه كسي در كنار پيامبر صلی الله علیه و سلم از ايشان نگهباني مي‌کند تا كسي از مشركان به او نزديك نشود؟ كسي جز ابوبكر براي نگهباني نايستاد، او بود كه با شمشير از غلاف كشيده كنار سر مبارك او ايستاده بود، هرگاه كسي مي‌خواست به رسول الله صلی الله علیه و سلم نزديك شود ابوبكر با شمشيرش جلوي او را مي‌گرفت و من خودم (علي) ديدم كه مشركان گلوي رسول الله صلی الله علیه و سلم را گرفته‌اند و تكان مي‌دهند و مي‌گويند: تو همان كسي هستي كه معبودان را‌ يكي دانسته‌اي، سوگند به خدا كسي جز ابوبكر رضی الله عنه به ‌او نزديك نشد، در آن زمان ابوبكر دو گيسوي بلند داشت، در حالي كه با سرعت مي‌آمد گيسوانش را كنار مي‌زد، آمد و گفت: واي بر شما! آيا مردي را مي‌كشيد كه مي‌گويد: پروردگارم الله ‌است و برايتان از جانب پروردگارش آيات و نشانه‌هاي واضح و و روشن آورده‌است! در آن روز ‌يكي از دو گيسوي ابوبكر كنده شد. راوي می‌گويد: علي مخاطبان را سوگند داد كه ‌آيا نزد شما مؤمن آل فرعون بهتر بوده ‌يا ابوبكر؟ مردم چيزي نگفتند، علي گفت: سوگند به خدا ابوبكر از مؤمن آل فرعون بهتر است، آن مرد که ايمانش را پوشيد، خداوند او را ستود. امّا ابوبكر جان و خون و مالش را در راه خدا فدا كرد(المستدرک(3/67)صحیح است برشرط مسلم و ذهبی موافق آن است).

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 3764
دیروز : 5831
بازدید کل: 8837078

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010