|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
قرآن و حدیث>علوم قرآن>سوره عنکبوت > تفسیر سوره عنکبوت از تفسیر فی ظلال القرآن ترجمه مصطفی خرمدل
شماره مقاله : 822 تعداد مشاهده : 325 تاریخ افزودن مقاله : 10/7/1388
|
سورۀ عنکبوت مکّی و ٦٩ آیه است سورۀ عنکبوت مکّی است. بـعضی از روایــات بیان میدارند که یازده آیۀ نخستین، مدنی هستند. چرا کـه «جهاد» و «منافقین» در آنها ذکر شده است. و لیکن ما ترجیح میدهیم کـه ایـن سـوره جـملگی مکّـی است. دربارۀ سبب نزول آیۀ هشتم گفتهاند به مناسب ایـمان آوردن سـعد پسـر ابـیوقاص نازل گـردیده است، همانگونهکه خواهد آمده پـذیرش اسـلام سـعد پسـر ابیوقّاص هم در مکّه بوده است و جای جدال و ستیز نیست. آیۀ هشتم هم جزو آیات یازده گانهای است که گفتهاند مدنی هستند. بدین جهت ما ترجیح میدهیم که همۀ این آیات مکّی است. توضیح ذکر جـهاد در ایـن سوره، ساده است. این سوره در صـدد ذکـر جهاد بـا مسأله برگرداندن مأمنان از دین است. یعنی جهاد نفس مــراد است و بـاید نـفس شکیبابی ورزد و از دیـن برگردانده نشود. این هم در روند سوره پیدا و روشـن است. همچنین است ذکر نفاق. نـفاق ذکـر شـده است بدان گاه که قرآن در صدد بیان حالت و وضع نمونهای از مردمان است. سوره سراسر آن، از آغاز تا پایان متّفق و متّصل است و در خطّ سیر یگانهای در حرکت است. بعد از حروف مقطّعه، با سخن از ایمان و برگرداندن از آئین، و با سخن از تکالیف و وظـائف راسـتین ایـمان آغاز میگردد، تکالیف و وظائفی که از جوهر و اصـل نفسها پرده برمیدارد. چه ایمان واژهای نیست که تنها به زبان گفته شود و بس. بلکه ایمان، صبر و شکیبائی بر سختیها و دشواریها و تحمّل مشقّات و مشکلات در راه این واژهای است که با سختیها و دشواریها و مشقّات و مشکلات احاطه گردیده است. این امر نزدیک است که محور و موضوع این سـوره شود. چه روند این سوره پس از آن سرآغاز بـه بیان داستانهای نوح و ابراهیم و لوط و شعیب، و داستانهای عاد و ثمود و قارون و فرعون و هامان میپردازد، و تند و سریع انواع و اقسامی از گردنهها و نیرنگها و بلاهای موجود بر سر راه دعوت به ایـمان را در طـول حـیات نسلها و در درازای اعصار و قرون به تصویر میکشد. آن گاه بر این داستانها و بر نیروهای کمین کرده بر سـر راه حقّ و هدایت پیرو میزند، و از ارزش و بهای این نیروها میکاهد، و شأن و مقام آنها را خوار و کوچک میدارد، نیروهائی که خداوند جملگی آنها را گرفتار و اسیر خود کرده است و خوار و سبکشان داشته است: (فَكُلا أَخَذْنَا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِ حَاصِبًا وَمِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَمِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنَا بِهِ الأرْضَ وَمِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنَا). ما هر یـک از اینها را به گناهانشان گرفتیم: برای بـعضی از ایشان طوفان هـمراه بـا سنگریزه حواله کردیم، و بــعضی از ایشـان را صدای (رعب انگـیز صاعقهها و زمین لرزهها) فرا گرفت، و بـرخـی از ایشان را هـم بـه زمین فرو بردیم، و برخی دیگر را (در آب دریـا) غرق کردیم. (عنکبوت/40) برای همۀ ایـن نـیروها مـثالی مـیزند کـه خـواری و ناچیزی آنها را به تصویر میکشد و مجسّم میکند: (مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ) (٤١) کار کسانی که جز خدا (اشخاص و اصنام و اشیائی را به دوستی برگرفتهاند، و از میان آفریدگان، برای خود) سرپرستانی برگزیدهاند، همچون کار عنکبوت است که (برای حفظ خود از تـارهای ناچیز) خـانهای برگزیده است (بدون دیوار و سقف و در و پیکری کـه وی را از گزند باد و باران و حوادث دیگر در امان دارد). بیگمان سستترین خانهها خانه و کاشانۀ عنکبوت است، اگر (آنان از سستی معبودها و پایگاههائی که غیر از خدا برگزیدهاند باخبر بودند، به خوبی) میدانستند (که در اصل بر تار عنکبوت تکیه زدهاند). (عنکبوت/41) بعد از آن، قرآن میان حقیّ که در دعـوتها و رسالتها است، و میان حقیّ که در آفرینش آسمانها و زمین است ارتباط و پیوند برقرار مـیکند. سـپس مـیان جملگی دعوتها و رسالتها و میان دعوت و رسالت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم وحدت و یگانگی برقرار میسازد. چه همۀ آن دعوتها و رسالتها از سوی خداوند است، و همۀ آنها دعوت و رسـالت واحدی است و مـردمان را به سـوی خـدا میخواند. بدین جهت روند قرآنی از کتاب واپسش و از برخورد مشرکین با آن، سـخن مـیگوید. مشـرکان خوارق عاداتی و معجزاتی میخواستند، و بدین کتاب و رحمتی که در آن است و تذکّری که برای مؤمنان در آن است، بسنده نمیکردند. و عذاب را با شتاب درخواست میکردند و در فرا رسیدن آن عجله می نمودند. دوزخ هم کافران را دربر میگیرد. در منطق و گفتارشان تناقض و تضّاد بود: (وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ؟ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ). هرگاه از آنان (که کسانی و یـا بـتهائی رآ شـریک خـدا میدانند) بپرسی چه کسی آسمانها و زمـین را آفریده است، و خورشید و مـاه را (بـرای مـنافع شـما انسانها روان و) مسخّر کرده است؟ قطعاً خواهند گفت: خدا! (چرا کـه مـیدانـند کـه ایـن مـعبودهای دروغین هـمه مخلوقند و توانائی آفرینش کائنات و چرخش کرات را نداشته و ندارند). (عنکبوت/61) (وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الأرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهَا لَيَقُولُنَّ اللَّهُ). اگر از آنان (که مشرکند) بپرسی چه کسی از آسمان آب بارانده است و زمین را بـه وسیلۀ آن بـعد از مـردنش زنده گردانده است؟ قطعاً خواهند گفت: خدا!. (عنکبوت/63) (فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ). هنگامی که (مشرکان) سوار کشتی میشوند (و ترس و نگرانی بـدیشان دست مـیدهد) خـلاصانۀ و صـادقانه خدای را بـه فـریاد میخوانـند (و غیر او را فرامـوش میگردانند.( (عنکبوت/65) با وجود همۀ ایـنها برای خـدا شـریک و انباز قــرار مــیدهند، و مـؤمنان را بـا شکـنجه و آزار از دیـن برمیگردانند. در لابلای این جدال و ستیز، مؤمنان را به هجرت فـرا میخواند تا آئین خود را سالم از معرکه به در ببرند، و از مرگ نترسند، چرا که: (كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ) (٥٧) )سرانجام همۀ انسانها میمیرند و) هر کسی مزۀ مرگ را مـیچشد سپس به سوی ما باز گردانده مـیشوید (و هر یک جزا و سزای خود را میگیرید). (عنکبوت/٥٧) و نباید از نرسیدن روزی نیز بترسند: (وَكَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْ). چه بسیارند جنبندگانی کــه (در زمـین بـا شـما زندگی میکنند و بر اثر ضعف، حتّی) نمیتوانند روزی خود را بردارند (و جابه جا کنند، تا آن را بخورند یا بیندوزند). خدا روزی رسان آنها و شما است. (پس غــم روزی را نخورید و ننگ خواری و اسارت را نپذیرید). (عنکبوت/60) روند قرآنی سوره را با تمجید و بزرگداشت جهادگران راه خدا خاتمه میبخشد، و ایشان را بر هدایت استوار میدارد، و بر راستای راه ثابت قدم میکند: (وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ) (٦٩) کسانی که برای (رضایت) ما به تلاش ایسـتند و در راه (پیروزی دین) ما جهاد کنند، آنان را در راههای مـنتهی به خود رهنمود (و مشمول حمایت و هـدایت خویش) میگردانیم. و قطعاً خدا با نیکوکاران است (و کسانی که خدا در صف ایشان باشد پپروز و بهروزند). (عنکبوت/69) بدین وسیله سرانـجام با سـرآغـاز هـمساز و هـمآوا مـیگردد و فـلسفۀ رونـد سـخن در سـوره، و پـیوند حلقههای میان سر آغاز و سـر انـجام، پـیرامـون مـحور نخستین خود و موضوع اصیل خویش، روشن و آشکار میگردد. روند سوره پیرامون آن محور واحد، در سه مرحله به پیش میرود: مرحلۀ نخستین درگیرندۀ حقیقت ایـمان، و قـانون و سنّت آزمایش و آزمون، و سرنوشت مؤمنان و منافقان و کافران است. گذشته از اینها مسؤولیِّت فردی است و کسی در روز قیامت برای کـس دیگری چـیزی را بر عهده نمی گیرد: (وَلَيُسْأَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَمَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ) (١٣) و در روز قیامت از ایشان دربارۀ افتراها و دروغهـائی که به هم میبافتهاند پرسیده میشود. (عنکبوت/13) مرحلۀ دوم داستانهائی را دربر میگیرد که بدانها اشاره کردیم. و از چیزهائی صحبت میکند که داستانها آنها را به تصویر میکشند، از قبیل: فـتنهها و نیرنگها و گردنهها و دشواریها و سختیهائی که بر سر راه دعوتها و رسالتها و داعیان و پیامبران است، و خوار آمدن و ناچیز شدن چنین مشقّات و مشکلاتی در نهایت کار وقتی کـه بـا قـدرت و شـوکت ذات آفـریدگار سـنجیده مـیشود. همچنین از حقّی صحبت میدارد که در دعوت پیغمبران نهفته است. ایـن حـقّ خـود هـمان حـقّی است کـه در آفرینش آسمانها و زمین نهفته است. این حقّ سراسر از سوی خدا است. مرحلۀ سوم دربرگیرندۀ نهی از مجادلۀ بـا اهل کـتاب است مگر به شیوۀ زیبا و پسندیده. مگر کسانی از آنان که بدیشان ظلم و ستم رفته باشد. این مرحله همچنین از وحدت ادیان، و وحدت آنها با واپسین دینی صحبت میکند که کافران منکر آن میشوند و مشـرکان راجـع بدان به جدال میپردازند. این مرحله خاتمه میپذیرد با استوار داشتن گامهای مجاهدان راه خدا و مـژده دادن بدیشان و دلداری دادن و آرامش بخشیدن بدانان کـه راه یافتگان و هدایت ییشگانند و رو به خدا روانند: (وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ) (٦٩) و قطعاً خدا با نیکوکاران است (و کسانی هم که خدا در صف ایشان باشد پیروز و بهروزند(. * در لابلای سوره از سرآغاز تـا سـرانـجام، آهـنگها و نواهای نیرومند ژرفی پیرامون معنی ایـمان و حـقیقت آن است که وجدان را سخت به تکان درمـیآورند، و آن را جلو وظائف و تکـالیف و مشـقّات و مشکلات ایمان، جدّی و قاطعانه نگاه میدارند. آن وقت وجدان یا بدانها دست مییازد و یا از آنها سرباز میزند. اگر نه بدانها دست ببازد، و نه از آنها سرباز بزند، جز نفاق نمیماند که صـاحب خود را در پـیشگاه خـدا رسـوا میگرداند. این آهنگها و نواها به گونهای است که نمیتوان آنها را به تصویر کشید مگر با خود نصوص قرآنیای کـه در لابلای آنها جای گرفتهاند و آمدهاند. ما در ایـنجا بـا اشارۀ بدانها بسنده میکنیم تا زمانی که آنها را همراه با روند سخن در جای مناسب خـود بـررسی و وارسـی خواهیم کرد. * «الم». الف. لام. میم. اینها حروف مقطّعه هستند. در تفسیر آنها چنین گفتهایم که برای توجّه دادن بدین موضوع هستند که این حرفها مادۀ کتابی میباشند که خدا آن را بر پیغمبر خود صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل فرموده است. این کتاب از همین حـروف ساخته شده است، حروفی که ساده و آسان در دسترس آنـان است و میتوانند از آنها هر گونه سخنی که بـخواهـند بسازند، و لیکن نمیتوانند از آنها همچون این قرآن را بسازند و ارائه دهند. چون این کـتاب سـاختار یـزدان است، نه ساختار انسان. قبلاً گفتهایم سورههائی که با این حروف مقطّعه آغـاز می گردد در برگیرندۀ سخن از قرآن هـستند، یا بلافاصله به دنبال این حروف از قرآن سخن میگویند، و یـا در لابلای خود به قرآن میپردازند، همان گونه که در این سوره معمول است. در این سوره آمده است: (اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ). )ای پیغمبر!) بخوان آنچه را که از کتاب (آسمانی قرآن ) به تو وحی شده است. (عنکبوت/45) (وَكَذَلِكَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ). همچنین ما کتاب (آسمانی قرآن) را بر تو نازل کردهایم. (عنکبوت/47) (وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ). تو پیــش از قرآن، کتابی نمیخواندی، و بـا دست راست خود چیزی نمینوشتی. (عنکبوت/48) (أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ). آیا همین اندازه برای آنان کافی و بسنده نیست کـه مـا این کتاب را بر تو نـازل کردهایـم و پـیوسته بـر آنـان خوانده میشود (و دائماً در طیّ قرون و اعصار، همگان را بــه مـبارزه مـیخواند و معـجزۀ جـاویدان یـزدان میماند؟). (عنکبوت/51) این سخن هماهنگ و همگام با قاعدهای است که ما آن را برای تفسیر این حروف که در سـرآغـاز بـرخـی از سورهها است برگزیده و در پیش گرفتهایم. پس از این سـرآغـاز، سـخن از ایمان مـیرود، و از آزمایش و آزمونی سخن به میان میآید کـه مـؤمنان برای پیاده کردن و تحقّق بخـشیدن ایـن (ایــمان، بـدان امتحان میگردند. آن گاه صحبت مـیشود از ایـن که آزمایش و آزمون است که راستگویان و دروغگویان را میشناساند و پرده از رخسـارۀ صـادقان و کـاذبان برمیدارد: (أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ (٢) وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ) (٣)[1] آیـا مـردمان گمان بـردهانـد هـمین کـه بگویند ایـمان آوردهایم (و بـه یگانگی خدا و. رسـالت پـیغمبر اقـرار کردهایم) به حال خود رها میشوند و ایشان (با تکالیف و وظائف و رنجها و سـختیهائی کـه بـاید در راه آئـین آسمانی تحمّل کرد) آزمایش نمیگردند؟ مـــا کسـانی را که قبل از ایشان بودهاند (با انواع تکالیف و مشقّات و با اقسام نعمتها و محنتها) آزمـایش کردهایـم. آخر باید خدا بداند چه کسانی راست میگویند، و چـه کسـانی دروغ میگویند. این نخسش آهنگ و نوا در این بـند نـیرومند سـوره است. این آهنگ و نوا به صورت استفهام انکاری ذکر میگردد برابر درک و فهمی که مردمان از ایمان دارند، و اغلب گمان میبرند که ایمان واژهای است که با زبان گفته میشود و بس. (أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ) (٢) آیـا مـردمان گمان بردهانـد هـمـن که بگویند ایمان آوردهایـم (و بــه یگانگی خـدا و رسـالت پیغمبر اقـرار کردهایم) به حال خود رها میشوند و ایشان (با تکالیف و وظائف و رنجها و سـختیهائی که باید در راه آئـین آسمـانـی تحمّل کرد) آزمایش نمیگردند؟. ایمان تنها واژه و سخنی نیست که گفته شود و بر زبان رود. بلکه ایـمان حـقیقتی است کـه دارای وظـائف و تکـالیفی است، و امـانتی است کـه دارای رنـجها و دشواریهائی است، و جهادی است که نیاز بـه صـبر و شکیبائی دارد، و جدّ و جهدی است که محتاج تحمّل و استقامت است. دیگر کافی و بسنده نیست که مـردمان بگویند: ایمان آوردهایم و ایمان داریم. آنان به خـاطر همین ادعاء زبانی معاف و رها نمیگردند. ایشان مورد آزمـایش و آزمون قرار میگیرند و باید ثابت قدم بمانند و از امتحان صاف و صادق بـه در آیـند. عـناصرشان درست و دلهایشان سره جلوهگر آید و خود را بنماید. هم بدان گونه که آتش طلا را میآزماید تا میان اصـل طلا و میان عـناصر بیارزش و کـم بهائی کـه بـدان آلوده اند آمیزۀ آن گردیدهاند فاصله بیندازد و آنها را از یکدیگر جدا سازد - این هم معنی ریشـۀ واژگـانی فتنه است و دارای دلالت و سایه روشن و پیام و اشارۀ خاصّ خود است - این چنین هم فتنه، یعنی آزمایش و آزمون با دلها عمل میکند. این آزمایش و آزمون ایمان، اصل ثـابتی، و قـانون و سنّت جاری و ساریای در میزان یزدان سبحان است: (وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ) (٣) ما کسانـی را کـه قبل از ایشان بودهاند (با انواع تکالیف و مشقّات و با اقسام نعمتها و محنتها) آزمایش کردهایم. آخر باید خدا بداند چه کسانی راست میگویند، و چـه کسانی دروغ میگویند. خدا حقیقت دلها را پـیش از آزمـایش و آزمون هـم میداند، و لیکن آزمایش و آزمون در جـهان واقـعیّت چیزی را برملا میکند و نشان میدهد که برای عـلم و دانش یزدان معلوم و مکشوف است، ولی برای علم و دانش مردمان نهان و پوشیده است. خدا مردمان را در این صورت در برابر اعمال و افعالی مـورد حسـاب و کتاب قرار میدهد که از ایشان سر میزند، و ایشان را در برابر چیزی دادگاهی و دادرسی نمیکند که از ایشان میداند و اطّلاع دارد. این هم از یکسو فضل و لطـف است، و از سوی دیگری عدل و داد است. از سـوی دیگری نیز آموزش و پرورش مردمان را دربر دارد، و بدیشان آموخته میشود که کسی را مؤاخذه نکـنند و گرفتار و محاسبه ننمایند مگر در برابر کاری که از او عیان گردیده است و به ظهور رسیده است، و در برابر کاری که اعمال و افعالش آن را محقّق سـاخته است و نـمایان کرده است. چه آنان که از خدا بهتر و خوبتر از دل او آگاه و مطّلع نیـستند! به قانون و سنّت خدا در آزمـایش و آزمون کسـانی برمیگردیم که ایمان میآورند و در معرض آزمایش و آزمون قرار میگیرند تا معلوم گرداند چـه کسـانی از ایشان راستکار و راسـتگویند و چه کسانی از آنـان بدکار و دروغگویند. قطعاً ایمان امانت یزدان در زمین است. کسی این امانت را برنمیدارد و پاس نمیدارد مگر آنان که شایستۀ آن هستند و قدرت پاسداری و پاس داشتن آن را دارند، و در دلهایشان نسبت بدان اخلاص و پاکی وجود دارد. و آنان که این امانت را بر آسودن و لمیدن و غنودن، و بر امن و امان پیدا کردن و به سلامت بودن و به سلامت زیستن، و بر کالاها و متاعها و خـوشیها و خواستها، ترجیح میدهند. این امانت، امانت خلاقت در زمین، و رهبری کردن و رهنمود نمودن مردمان به راه خدا و در زندگی است. این هـم امانت ارزشمند و بزرگواری است، و امانت بس سنـگین و دشواری است. این امانت ار فرمان خدا برمیدمد و سرچشمه میگیرد و مردمان بدین خاطر این امانت به سطح خاصّی از مردمان نیاز دارد، مردمانی که در برابر آزمایش و آزمون صبر پیش گیرند و شکیبائی ورزند. از جملۀ آزمایش و آزمون الهی این است که مؤمن در معرض اذیّت و آزار قرار گیرد، اذیّت و آزاری کـه از سوی باطل و باطلگرایان سر برمی زند و در می رسد و نیروئی را نباید که از او رو در روی طاغیان و یاغیان دفاع کند این امر شکل برجسته و پدیدار آزمـایش و آزمون است، آزمایش و آزمونی که مؤمن در برابر آن توان یاری خود و دفاع از خود را نداشته باشد، و متبادر به ذهن امانت همین است وقتی از آزمایش و آزمـون سخن میرود. و لیکن این سخت تر ین و ناگوارترین آزمایش و آزمون نیست. چرا که آزمایشها و آزمونهای فراوانی و به شکلهای مـختلفی و به صورتهای گوناگونی وجود دارند که چه بسا تلخ تر و دردناک تر باشند. آزمایش و آزمون اهل و عیال و عزیزان و دوستدارانی در میان است که انسان می ترسد به خاطر او بدیشان اذیّت و آزار برسد، و او نتواند از ایشان دفاع نماید. چه بسا آنان او را فریاد بزنند که سازش کند یا تسلیم شود. و او را به نام عشق و دوستی و خویشی و خویشاوندی فریاد دارند، و وی را از خدا بترسانند که صلۀ رحم را در معرض اذیّت و آزار یا هلاک و نابودی قرار ندهد و خویشی و خویشاوندی را بپاید و بدانان رحم نماید. در این سوره به نـوعی و شکـلی از ایـن آزمایش و آزمون با پدر و مادر اشـارت رفته است، آزمایش و آزمونی که بسی سخت و ناگوار است. آزمایش و آزمون روی آوردن دنـیا به بـاطلگرایـان است، باطلگرایانی که مردمان ایشان را پیروز میبینند و بدیشان مات و مبهوت و شگفتزده خیـره میشوند. دنیا فریادشان میدارد و برایشان هرّا میکشد و غـوغا میکند. عموم مردمان برایشان کف میزنند. و سدّها و مانعهای سر راهشـان درهـم میشکند و کنار زده میشود، و مجدها و عظمتها برایشان ساخته و پرداخته میگردد، و زندگی برایشان صاف و گوارا می شود و به مرام و مرادشان میگردد. امّا این انسان مؤمن بینام و نشان و دنگ و فـنگ در کـناری است و بـدو تـوجّه نمیشود و چه بسا مهمل و زشت قلمداد میشود. کسی به دفاع از او برنمیخیزد، و به ارزش حقّی که با او است توجّهی نمیگردد و اصلاً احسـاس آن حـقِّ هـم نمیشود. چه بسا تنها افراد کمی از امثال خودش که چیزی از امور و شؤون زندگی را در دست نـدارنـد، بدان حقّ بنـگرند و اهمیّت بدهند. آزمایش و آزمون غربت در میان است، آن هم غربت در محیط و خانه و کاشانۀ خود! و تک و تنها ماندن به خاطر داشتن عقیدۀ اسلامی! هنگامی که شخص مؤمن مینگرد و هر آنچه را که در پیرامون او است، و هر که را کـه در دور و بر او است، در امواج ضـلالت غـرق میبیند، و او تنها است و کنار افتاده و غریب و رانده و مانده است، بداند که آزمایش و آزمون او آغاز شـده است و درگرفته است. آزمایش و آزمون دیگری و از نوع د یگری در مـیان است که ما امروزه در این روزگاران آن را آشکـار و برجسته میبینیم. آن آزمایش و آزمون ایـن است کـه مؤمن ملّتهائی و دولتهائی را میبیند که غرق در پستی و خواری هستند، ولی با وجود ایـن جامعههای آنـان مترقّی و پیشتاز بوده و در زندگی خود متمدّن هستند. فرد در آن جامعهها از رعایت و حـمایتی بر خوردار است که درخور شأن و مقام انسان است. مؤمن میبیند این جامعهها ثروتمند و نیرومندند، در حالی که دشمن خدا آیند! آزمایش و آزمون بزرگتری در میان است، بزرگتر از همۀ اینها و دشوارتر و سخت تر از همۀ اینها، و آن آزمایش و آزمون نفس و شهوت، و جاذبیّت و کشش زمین، و دلربائی و دل انگیزی خون و گوشت، و رغبت و عشق به کالاها و متاعها و سلطه و قدرت، یا رغبت و عشق به آرایش و آرامش و بدون دغدغه و دل شوره زیستش. از دیگر سود دشواریهای ماندگاری و ایستادگی در راه ایمان، و طیّ طریق بر راستای والای آن در میان است. سـدّها و مـانعها در ژرفـاهای جـهان درون، و سختیها و ناگواریهای موجود در شـرائـط و ظـروف زندگی جهان بیرون، و نـاساز گاریهائی کـه در مـنطق محیط، و در جهان بینیهای اهل زمان است، همه و همه آزمایش و آزمون مردمان با ایمان است! خدا چه نیازی به این دارد - حاشا که خدا چنین کند - که مــؤمنان را با آزمایش و آزمـون بـیازارد. و لیکـن آزمایش و آزمون آماده کردن حـقیقی مـؤمنان برای تحمّل بار امانت است. امانت آسمانی نیاز به آمادگی ویژهای دارد. این آمادگی ویژه حاصل و کامل نمیشود مگر با تحمّل عملی سختیها و بـر خود هـموار کـردن دشواریها، و برتری حقیقی و چیرگی واقعی پیدا کردن بر شهوات و هواها و هوسها، و صبر و شکیبائی کردن در برابر دردها و المها، و نقش حقیقی و اطمینان واقعی داشتن به مدد و یاری و پیروزی یزدان یا به ثـواب و پاداش او، هر چند که آزمایش و آزمون به طلول بکشد و سختی و شدّت آن مدّتهای مدید ادامه پیداکند. سختیها و دشواریها نفس را در بوتۀ خود ذوب میکند و آمیزهها و ناپاکیها را از آن جدا و به دور میاندازد، و نیروهای اندوختۀ نهان در آن را به جوش و خـروش درمیآورد و آنها را بیدار میکند و گرد میآورد، و با شدّّت و حدّت بر آنها پتک میزند تا سخت و سفت و برّاق و درخشان گردند و خالص پدیدار و جلوهگر آیند. سختیها و دشواریها با دستهها و گروههای مردمان این چنین میکنند. در نتیجه تـنها کسـانی سـفت و سـخت میایستند و پایداری و اسـتقامت مـیورزند کـه تـنۀ درخت وجـودشان سـالمتر و سختتر، و سـرشتشان نیرومندتر و قویتر باشد، و بـا خـدا پیوند و ارتباط محکمتر و بهتر داشته باشند، و بدانچه که در پـیشگاه خدا است، و آن پیروزی یا پاداش است یقین و اطمینان بیشتری و استوارتری داشته باشند. این چنین کسـانیند که در نهایت پرچم را دریافت میدارند و بر دوش خود میکشند، و پس از آمادگی پیدا کردن و امتحان دادن است که بر آن امین شناخته میشوند. آنان امانت را دریافت میدارند. این امانت برایشان عزیز و گرانبها است، چون بـرای آن بهای زیـادی را پرداختهاند، و صبر و شکیبائی و استقامت و پایداری در راه آن نشان دادهاند، پ و محنتها و دردها و رنجها برایش کشیدهاند، و در راه آن جان نثاریها و فداکاریها کردهاند و قربانیها دادهاند و خونها به پایش ریختهاند. کسانی که خونشان را و اعصابشان را مـبذول مـیوآرنـد، و از آسایش و آرامش خود میگذرند، و به ترک رغائب و علائق و لذائذ خود میگویند، و در برار اذیّت و آزار و محـرومیّت شکیبائی میورزند و صبر در پیش میگیرند، بدون شکّ همچون کسانی ارزش امانتی را میدانند که در راه آن بخشیدهانـد و بـذل کـردهانـد آنـچه را کـه بخشیدهاند و بذل کردهاند. دیگر آن امانت را سـاده و ارزان بعد از آن همه جان نثاریها و فداکاریها و قربانیها و دردها و رنـجها از دست نمیدهند و مـفت تسلیم دیـگران نمیکنند. و امّا پیروزی ایمان و حقّ در نهایت، این چیزی است که وعدۀ خدا آن را تضمین فرموده است، و هیچ مؤمنی هم در وعدۀ خدا شکّ و تردید ندارد. اگر پیروزی به تأخیر بیفتد قطعاً حکمت مـقدّری در پس پردۀ غـیب است و در آن خیر و صلاح ایمان و مؤمنان است. هیچ کسی غیرتمندتر از خدا برای حقّ و یاران حقّ نـیست، خدا از همه کس بیشتر مدافع حقّ و یـاران حـقّ است. برای مؤمنانی که به بلا و مصیبت گـرفتار مـیآیند و مورد آزمایش و آزمون قرار میگیرند، این افتخار بـس است که آنان از سوی خدا برگزیده شدهاند تـا امـینان دین حقّ خدا باشند، و خدا برایشان گواهی دهد که آنان آئین محکم و استواری دارند این است که او ایشان را برای بلا و مصیبت برمیگزیند: در حدیث صحیح آمـده است کـه پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است: (أشد الناس بلاء الأنبياء , ثم الصالحون , ثم الأمثل فالأمثل , يبتلى الرجل على حسب دينه , فإن كان في دينه صلابة زيد له في البلاء). «بلا و آزمون پـیغمبران از هـمۀ مـردمان سـختتر و دشوارتر است. پس از ایشان و شایستگان، و بعد از آنان بلا و آزمون کسانی سختتر و دشوارتر است که بهتر و خوبترند. انسان بـه انـدازۀ (افزایش و فزونی مراتب نیروی) آئینش به بلا گرفتار میآید و آزمون میگردد. اگر قدرت و توان در آئینش باشد، بر بلا و آزمون افزوده میشود... » کسانی که مؤمنان را به بلا و مصیبت گرفتار مینمایند، و کارهای ناپسند و ناشایست میکنند، آنان از عـذاب خدا نجات پیدا نمیکنند و رهائی نمییابند، هر چند که باد به غبغب اندازند و خویشتن را بیاماسند، و کارهای باطلشان بزرگ نماید و چاق و چلّه نماید ، و به ظاهر پیروز و بهروز باشند، و گردونۀ امور به مرادشان بچرخد و به پیش تازد. وعدۀ خدا چنین است، و قانون و سنّت خدا در پایان گشت و گذار بر این است: (أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ أَنْ يَسْبِقُونَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ) (٤) آیا کسانی که بدیها را انجام میدهند گمان میبرند که بر ما پپشی میگیرند (و از حوزۀ قدرت ما میگریزند و از چنگال ما رهائی مییابند؟!) چه بد داوری میکنند!. هیچ مفسد و تباهی پیشهای گمان نبرد کـه او از دست خدا میتواند بگریزد و یا بر او پیشی میگیرد و خود را از عذاب او به دور میدارد. کسی که این چنین گـمان برد چه بـد داوری مـیکند، و سـنجش بس تــباهی، و ارزیابی بسیار نـادرستی، و انـدیشه و تــصوّر خـیلی پریشان و نابسامانی دارد چه خدا آزمایش و آزمون را قانون و سنّت کرده است تا ایمان مـؤمن را بیازماید و راستگویان و دروغگویان را از یکدیگر جدا نماید. هم او است که گرفتار ساختن بـدکاران را قـانون و سـنّتی کرده است که دگرگون نمیگردد و تخلّف نمیپذیرد و از رسیدن به نشانه کناره نمیرود و منحرف نمیشود. این دومین آهنگ و نوا در سر آغاز سوره است، آهنگ و نوائی که بـا آهـنگ و نـوای نـخستین هـمسنگ و همطراز است و برابری میکند. وقـتی که آزمـایش و آزمون، قانون و سنّت جاری امتحان دلها و سره کردن صفها باشد، معلوم است که نا امید کردن و شکست دادن بد کاران، و گرفتار ساختن مفسدان و تباهی پیشگان نیز قانون و سنّت جاری است و قطعآً رخ میدهد و پـیش می آ ید. و امّا آهنگ و نوای سوم جلوهگـر میآید و مـجسّم میشود در اطمینان بخشیدن کسانی که ملاقات خدا را چشم میدارند و به حساب و کتاب خدا با مردمان ایمان دارند، آن کسانی که دلهایشان به خدا رسـیده است و پیوند پیدا کرده است، و با یقین کامل و اطمینان شامل رو به خدا میروند تا در بهشت او بغنوند: (مَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لآتٍ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ) (٥) کسی که ملاقات خدا را چشـم مـیدارد (و بـه زندگی دوباره و رستاخیز و قیامت و حساب و کتـاب و پاداش و پادافره معتقد است، باید در پرستش و فرمانبرداری از خدا سستی و سهل انگاری نکند، و باید بداند) زمانی را که خدا تعیین کرده است (دیر یا زود) فرا میرسد، و او شــنوا و آگاه است (و گفتار و رفـتار همگان را میشنود و میبیند و سزا و جزا میدهد). بس باید دلهای امیدوار بـه مـلاقات خـدا بـرجـای و استوار بمانند و مطمئنّ باشند و انتظار چیزی را بکشند که خدا آن را بدیشان وعده داده است، بسـان انـتظار کشیدن کـسی که یقین دارد کاملاً معتقد به فرا رسـیدن وعدۀ خدا است، و به ملاقات خدا، با عشق و علاقه و یقین کامل، چشم بدوزد. تعبیر قرآنی این گونه دلهای چشم به راه ملاقات خدا را به صورت الهامگرانهای به تصویر میکشد. آن دلها را به صورت اشخاص مشتاقی که به خـدا رسیدهانـد و بدانچه خدا بـدیشان در آنجا وعـده داده است دست یافتهاند جلوهگر میکند و پیـش چشم میدارد. با تأکید آسایش بخشی بدین چشم انتظار پاسخ مـیگوید، و با اطـمینان خـوشایندی بـر آن پـیرو مـیزند، و ایـن چشم انتـظار آسایش بخش و این اطمینان خوشایند را بدان دلها سرازیر میکند و داخل میگرداند. آخر بـیان میکند که خدا بدین دلها گوش میدهد و سخنهای آن دلها را میشنود، و چشم انتظار و چشم دوختن آنها را میداند: (وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ) (٥) و او شنوا و آگاه است. چهارمین آهنگ و نوا با دلهائی رویاروی میشود که مشکلات و مشقّات ایمان، و سختیها و دشـواریـهای جهاد را تحمّل میکنند. به گوش جان این دلها میخواند تحمّل مشکلات و مشقّات و سـختیها و دشـواریـهای جهاد برای خیر و صلاح خود دلها و برای تکمیل فضائل دلها، و برای اصلاح کار و بار و زندگی آنها است. والّا خدا به کسی نیازی ندارد، و او بینیاز از هـر کسـی است: (وَمَنْ جَاهَدَ فَإِنَّمَا يُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ) (٦) کسی که تلاش و کوششی (در راه پیشرفت دین خدا، و انجام عبادات تقبّل) کند، در حقیقت برای خود تلاش و کوشش کرده است (و سود آن عائد خودش میگردد(. چرا که خدا بی نیاز از جهانیان (و طاعت و عبادت ایشان) است. وقتی که خدا بـر مـؤمنان آزمـایش و آزمـون واجب میگرداند، و ایشان را موظّف و مکلّف میسازد به این که با خویشتن به جهاد بپردازند تا بر تحمّل سختیها و دشواریها استوار و ثابت قدم بمانند و بتوانند پایداری و پیکار کنند، این کار را برای اصـلاح حـال خـودشان و تکـمیل شخصیّت خودشان، و برای پیاده کـردن خـیر و صلاح خودشان در دنیا و آخرت، انجام میدهد و واجب و لازم میگرداند. جهاد نفس، مجاهد و دل او را اصلاح مــیکند، و جـهان بینیها و افقهای وی را بـالا و والا می برد، و مجاهد را برتر از آن میگرداند که در بذل جان و مال بخل ورزد و تنگچشمی کـند، و مـزیّتها و استعدادهای ارزشمند موجود در وجودش را به جوش و خروش میاندازد. این همه چیز، تازه از این است کـه فرد مؤمن به جماعت مؤمنان برسد، و خـیر و صـلاح مؤ منان نیز بدو برگردد، و حقّ در میانشان استقرار پیدا کند، و در میان آنان خیر بر شرّ چیره شود، و صلاح بر فساد تفوّق پیدا نماید. (وَمَنْ جَاهَدَ فَإِنَّمَا يُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ). کسی که تلاش و کوششی (در راه پپشرفت دین خدا، و انجام عبادات تقبّل) کند، در حقیقت برای خود تـلاش و کوشش کرده است (و سود آن عائد خودش میگردد). کسی که گامی در راه جهاد برداشته است نباید در میانۀ راه بایستد و از خدا بهای جهادش را بخواهد، و بر خدا و بر دعوت او منّت نهد، و در برابر سختیها و دشواریها و رنجهائی که دیده است دریافت پاداش خود را دیر به حساب آورد! چه از جـهاد ایـن فـرد چـیزی بـه خـدا نمیرسد، و خدا نیازی به تـلاش و کوشش انسـان ضعیف ناچیز ندارد: (إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ) (٦) چرا که خدا بـینیاز از جـهانیان (و طـاعت و عبادت ایشان) است. این فضل و لطف خدا است که خدا بدو در جهاد کمک میکند و بدو توفیق جهاد میدهد، و در پرتو جهاد او را در زمــین خــلافت مـیبخشد و جـایگزین دیگـران میسازد، و با ثواب آن در آخرت او را مزد میدهد و به سعادت جاویدان نائل میگرداند: (وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ) (٧) کسانی که ایـمان بـیاورند و کـارهای شـایسته انـجام بدهند (ما گناهان ایشان را میبخشیم و) بـدیهایشان را محـو میکنیم، و پاداش کارهای نیکشان را بـه بـهترین وجه میدهیـم. باید که مؤمنانی که کار میکنند و به تلاش میایستند به چیزی که در پیشگاه خدا دارند اطمینان داشته باشند، و به یقین بدانند که یزدان سبحان گـناهان و بـدیهای ایشــان را مــحو و نــابود مـیکند، و بـه خـوبیها و نیکیهایشان پاداش میدهد. باید که مؤمنان تلاشگر بر مشکلات و مشقّات جهاد صبر و شکیبائی کـنند، و در برابر بلاها و آزمونها ثابت قدم و راست قامت بـمانند. چه در پایان این گشت و گذار چند روزۀ زندگی امید روشن و درخشان و پاداش خوب و رخشان در انتظار آنان است. این مؤمنان را بس، اگر هم در دنـیا داد دل آنان داده نشود و با ایشان انصاف و عدالت نرود! * آنگاه نوع دیگری از انواع آزمایش و آزمون به میان میآید کـه در سـرآغـاز سوره بدان اشـاره کـردیم: آزمایش و آزمون اهل و عیال و عزیزان و دوستان. در این جایگاه باریک، سخن آینده نگرانه و میانه روانهای بیان میشود، سخنی که افراط و تفریطی در آن نیست: (وَوَصَّيْنَا الإنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْنًا وَإِنْ جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (٨) وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي الصَّالِحِينَ) (٩) ما به انسان توصیه میکنیـم که به پدر و مادرش کاملاً نیکی کند، و (امّا ای انسان!) اگر آن دو تلاش کردند که برای من انباز قرار دهـی - که کـمترین اطّـلاعی از آن نداری (و اصلاً شرک با علم و عقل سازگار نیست) -از ایشان اطاعت مکن. (ولی باز هم محترمانه و مهربانانه با ایشان رفتار کن). بازگشت همۀ شـما به سـوی مـن است و از کارهائی که کردهاید آگاهتان میکنم (و جزا و سزای اعمالتان را بی کم و کاست خواهـم داد). کسـانی که ایمان میآورند و کارهای بایسته میکنند، ما ایشان را در میان شایستگان قرار میدهیم (و همدم و همنشین پیغمبران و صدیقان و شهداء و صالحان میکنیم.) پدر و مادر نزدیکترین خویشاوندان به انسان هستند. پدر و مادر دارای فضل و برتری میباشند. پدر و مادر دارای صلۀ رحم استواری هستند و باید کاملاً بدیشان مهربانی کرد. پدر و مادر وظیفۀ واجبی برگردن انسان دارند: وظیفۀ محبّت و کـرامت و احترام و حـفاظت و حمایت. و لیکن در حقّ خدا از ایشان اطاعت نمیشود. راه این است و بس: (وَوَصَّيْنَا الإنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْنًا وَإِنْ جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا). ما به انسان توصیه میکنیم که به پدر و مادرش کاملاً نیکی کند، و (امّا ای انسان!) اگر آن دو تلاش کردند که برای من انباز قرار دهـی - که کمترین اطّـلاعی از آن نداری (و اصلاً شرک با علم و عقل سازگار نیست) از ایشان اطاعت مکن. پیوند با خدا نخستین پیوند است، و رابطۀ در راه خـدا دستاویز محکم است. اگر پدر و مادر مشترک بـاشند، باید با ایشان خوبی و نیکی کرد و از آنان نگاهبانی و نگاهداری نمود، ولی نباید از ایشان اطـاعت و پیروی کرد. زندگی دنیا زودگذر است و پس از آن همگان به سوی یزدان برمیگردند. (إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) (٨) بازگشت همۀ شما به سوی من است و از کارهائی کـه کردهاید آگاهتان مـیکنـم (و جزا و سـزای اعمالتان را بیکم و کاست خواهم داد). خداوند مؤمنان و مشرکان را از یکدیگر جدا میسازد. مـؤمنان بـا یکـدیگر اهل و عـیال و دوست و رفـیق میگردند، هر چند که در دنیا میانشان پیوند خویشاوندی و دامادی نباشد: (وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي الصَّالِحِينَ) (٩) کسانی که ایمان میآورند و کارهای بایسته میکنند، ما ایشان را در میان شایستگان قرار میدهیم (و هـمدم و هـمنشین پیغمبران و صـدّیقان و شهداء و صـالحان می کنیم ). بدین گونه به خدا رسیدگان یک دسته و گروه میشوند، بدان گونه که آنان در حـقیقت چنین بودهاند. پیوندهای خون و قرابت و نزدیکی و حسب و نسب و دامادی از میان میرود، و بـا پـایان گـرفتن زنـدگی دنـیا پـایان میگیرد. این روابط پیوندهای گذرا و عارضی هسـتند نه ییوندهای دائمی و اصلی چرا که همچون پیوندهائی از دستاویز محکم الهی گسیختهاند و بریدهاند، دستاویز محکمی که گسیختن و بریدن ندارد. ترمذی به هنگام تفسیر (این آیه روایت کرده است کـه این آیه دربارۀ سعد پسر ابـیوقّاص رضی الله عنه و مـادر او حمنه دختر ابوسفیان نـازل گـردیده است. سـعد پسـر ابیوقّاص در حقّ مادرش بسی نیکی میکرد و نـیک رفتار بود. مادرش بدو گفت: این چه آئـینی است کـه پدید آوردهای؟ به خـدا سـوگند نـه مـیخورم و نه میآشامم تا زمانی که یا به آئینی برمیگردی که بر آن بودی، و یا من میمیرم. آن وقت با مـردن مـن برای همیشه ننگین میگردی و مردمان به تو خواهند گـفت:ایکشندۀ مادر! آن گاه مادرش یک شبانه روز صبر کرد و چیزی نخورد و چیزی نیاشامید. سعد به پیش مادرش آمد و گفت: ای مادر من، اگر تو صد جان داشته باشی و جانها یکی یکی قالب را تهی کنند، آئین خودم را رها نمیسازم و به تـرک آن نـمیگویم. اگـر مـیخواهـی بخوری بـخور، و اگـر نـمیخواهـی بـخوری نخور. هنگامی که مادرش از او نا امید گردید خورد و نوشید. سپس خداوند این آیه را نازل فرمود و دستور داد بـه پدر و مادر نیکی و خوبی شود، و در شرک از ایشان اطاعت نگردد. بدین منوال و بر این روال ایمان در آزمایش و آزمون خویشاوندی و صلۀ رحم پیروز گردید، و خوبی و نیکی در حقّ پدر و مادر برجای و ماندگار ماند. مـؤمن در معرض این آزمـایش و آزمـون در هر زمـانی قـرار میگیرد. باید فرمودۀ خدا و کار سعد، هر دو تا به عنوان پرچم نجات و رستگاری و امن و امان در جلو چشمان او در اهتزاز باشد. * آنگاه شکل کاملی از نـمونهای از مـردمان را تـرسیم میکند و نشان میدهد که چگونه این دسته از انسانها رسواگرانه در برابر شکنجه و آزار از دین برمیگردند. سپس در زمان خوشی و رفاه ادّعای عریض و طویلی دارند. قرآن این شکل را بـا واژههـای چـندین تـرسیم میکند، شکلی که دارای سیماهای پدیدار و روشـن و نشانههای برجسته و نمایان است: (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ وَلَئِنْ جَاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَوَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ (١٠) وَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْمُنَافِقِينَ) (١١) در مـیان مــردم کسـانی هسـتند که میگویند ایـمان آوردهایم (و از زمزۀ مؤمنانیم). امّا هنگامی که به خاطر خدا مورد اذیّت و آزار قرار گرفتند، (بـه نـاله و فریاد میآیند و چه بسا از دین برگردند. انگار ایشان) شکنجۀ مردمان را (در دنیا) هـمسان عذاب خدا (در آخرت) مـــیشمارند. و هنگامی کـه پـیروزیای از سـوی پروردگارت نصیب (شما مؤمنان) گردد، خواهند گفت: ما که بـا شما بـودهایـم (و ایـمانی چون ایـمان شـما داشتهایم و باید از غنائم پیروزیتان بر دشمنان بهرهای داشته باشیم). آیا خداوند آگاه تر (از هر کسی، به ایمان و نـــفاق و) به آنــچه در ســـینههای جــهانیان است نمیباشد؟ خداوند مسلّماً مؤمنان را میشناسد، و قطعاً منافقان را هم میشناسد. این نمونه از مردمان، واژۀ ایـمان را در وقت رفـاه و خوشی بر زبان میرانند و آن را بدون زحمت میبینند، و خرج چندانی برای ایشان ندارد. تنها هزینۀ آن راندن بر زبان و گفتن آن است. (فَإِذَا أُوذِيَ فِي اللَّهِ). امّا هنگامی که به خـاطر خدا مـورد اذیّت و آزار قرار گرفتند ... هر گاه به خاطر سخنی که در حال امن و امان و رفاه و خوشی گفتهاند اذیّت و آزار ببینند: (جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ). شکنجۀ مـردمان را (در دنـیا) هـمسان عـذاب خدا (در آخرت) میشمارند. با شکنجۀ و آزار مردمان بـا جـزع و فـزع رویـاروی میگردند، و ارزشها و مـعیارها در درونشـان به هــم میخورد و خلل میپذیرد، و عقیده در دلشان به تکان و نوسان میافتد و لرزان و پـریشان مـیشود، و تـصوّر میکنند که فراتر از این اذیت و آزار هیچ گونه عذابـی نیست که گریبانگیرشان گردد، حتّی عذاب خدا هـم در میان نخواهد بود! و به خود میگویند: آهای! این عذاب شدید و دردناکی است و در فراسوی آن هـیچ چـیزی نیست. پس چرا و به خاطر چه چیز بر ایمان بمانیم و شکیبائی نمائیم؟ عذاب خدا بالاتر از این عذابی نیست که ما در آن هستیم و بدان گرفتاریم ... این اشتباه است. اذیّت و آزاری که مردمان میتوانند برسانند و انـدازۀ آن را بدانند و بتوانند، با عذاب خدا کی قابل مـقایسه است؟ عذابـی کـه کسـی انـدازه و چگـون آن را نمیداند. این نمونهای از انسانها است بدان هنگام که در وقت بلا و سختی پذیرۀ آزمایش و آزمون میروند و تاب اذیّت و آزار نمیآورند. (وَلَئِنْ جَاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ). و هنگامی که پیروزیای از سوی پروردگارت نصیب (شما مؤمنان) گردد، خواهند گفت: ما که با شما بودهایم (و ایمانی چون ایمان شما داشـتهایـم و بـاید از عـنائم پپروزییـان بر دشمنان بهرهای داشته باشیم)!. ما با شما بودهایم ... این موضع و موقعیّت ایشان بـود در هــنگامۀ گـیر و دار و سـختی و گـرفتاری. آنـچه میکردند و مینمودند خواری و رسـوائـی و دست و پای خود را گم کردن و بر دست و پا افتادن، و بدگمانی و بداندیشی و در سنجش و ارزیابی امور دچار اشتباه شدن بود. و لیکن وقتی کـه زمـان رفـاه و خـوشی در میرسد و آرامش و امن و امان در میان است، ادّعاهای عریض و طـویل سـر بـرمیزند و پـخش و پراکـنده میشود، و آنان که گوشه گیری میکردند و خـواری و پستی را میپذیرفتند، و ضـعیفان شکست خـوردهای بودند، بسان شیران بیشه میشوند و میگویند: (إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ). ما که با شما بودهایـم!. (أَوَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ). آیا خداوند آگاهتر (از هر کسی، به ایمان و نـفاق و) بـه آنچه در سینههای جهانیان است نمیباشد؟. آیا خداوند نمیداند که کدام سینهها جزع و فزع و ترس و هراس دارند و نفاق در خود میپرورانند؟ یـا کـدام سینهها ایمان دارند و دلهایشان برای خدا میزند؟ آیا آنان چه کسی راگول میزنند؟ آیا ایشان با چه کسـی حقّه بازی و چاپلوسی میکنند؟ (وَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْمُنَافِقِينَ) (١١). خداوند مسلمّا مؤمنان را میشناسد، و قطعاً منافقان را هم میشناسد. قطعاً خداونـد مـؤمنان و مـنافقان را مـیشناسد و از یکدیگر مشخّص و جدا می سازد. آزمایش و آزمـون جز برای این نیست که مشخّص گردد چه کسانی مؤمن هستند، و چه کسانی منافق میباشند. لحظهای در برابر تعبیر دقیق قرآنی میایستیم، بدان گاه که پرده را از اشتباه این نمونه از مردمان برمیدارد، در آن وقتی می فرماید: (جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ). شکنجۀ مردمان را (در دنـیا) هـمسان عذاب خدا (در آخرت) میشمارند. منافقان در اصل فاقد ایمان هستند، نه این کـه لغـزش ایشان در این باشد که صبر و شکبائی آنان در برابر تحمّل عذاب ضـعیف و سستی گرفته است و به پـایان می پذیرد ـ (مده (ست. صبر و شکیبائی مومنان صادق نیز در خی از اوقات سستی میگیرد و پایان میپذیرد - آخر تاب و توان بشری حدود و ثغوری دارد - ولی مؤمنان صادق در جهانبینی خود و در احساس و شعور خود میان همۀ اذیّت و آزارهائی که انسانها میتوانند برسانند، و میان عـذاب خـداونـد بــزرگوار، روشن و آشکـار فـرق میگذارند، و در ذهن و خردشان هرگز جـهان فـناپذیر کوچک با جـهان جاویدان بـزرگ آمـیزۀ یکدیگر نمیگردد، و حتّی در لحظهای که عذاب مردمان از تاب و توان انسان در میگذرد آن جهان را بـا ایـن جـهان نمیآمیزند و پایه و مایه و اندازه و ارزش هر یک را از یکدیگر جدا میسازند ... خدا در حسّ و شعور مؤمن، کسی و چیزی همتای او نیست، و هـر انـدازه اذیّت و آزار از تاب و توان او فراتـر رود، او خـدا را درنـظر میآورد و از مـیدان بـه در نـمیرود ... ایـن دوراهـۀ جدائی ایمان موجود در دلها و نـفاق مـوجود در آنـها است . در اینجا آزمایش و آزمـون گـول زدن و تحریک و ترغیب کردن سر می رسد. با این آزمـایش و آزمـون فساد و تباهی جهان بینی کسانی به محک زده میشود که کافرند، و روشن میگردد که دربارۀ مسؤولیّت و سزا و جــزا چگـونه مـیانـدیشند. این بخش واپسـین، مسؤولیّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّت فردی و پاداش و پادافره شــخصی را مـقرّر میدارد. مسؤولیّت فردی و پاداش و پادافره شـخصی اصل بزرگی از اصول اسلامی است که دادگـری را در روشن ترین نمادهای خود و در برترین اوضـاع خود نشان میدهد: (وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَايَاكُمْ وَمَا هُمْ بِحَامِلِينَ مِنْ خَطَايَاهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ (١٢) وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالا مَعَ أَثْقَالِهِمْ وَلَيُسْأَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَمَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ) (١٣) کافران به مؤمنان مـیگویند: از راه و روش و مکتب و آئین ما پیروی کنید (و اگر رستاخیز و حساب و کتابی در میان بود، مسـؤولیّت آن را مـا مـیپذیریم و) قطعاً گناهان شـما را بـه عـهده میگیریم! ولی آنان هرگز گناهان ایشان را بـه گردن نمیگیرند (و اصـلاً کسـی گناهان کسی را نمیتواند تقبّل کند، و بلکه هر کـــی در گرو اعمال خویش است) و آنان قطعاً دروغ مـیگویند. آنــان بـارهای سنگین خود را بـر دوش مـیکشند، و بارهای سنگین دیگری را افـزون بـر بـارهای سنگین خودشان (بر دوش میکشند که مکافات گمراهسـازی دیگران است، بدون این که از بار گناهان گمراه شدگان هم چیزی کاسته شده باشد) و در روز قیامت از ایشان دربارۀ افتراها و دروغهائی که به هم میبافند پـرسیده میشود. کـافران ابن سـخن را برای هـمگامی بـا جـهان بینی قبیله گری پیشـن خود میگفتند، مبنی بر این کـه آنـان دیـههای مشـترک و مسـؤولیّتهای مشـترک در مـیان عشیره داشتند و دیهها و مسؤولیّتها را یکـایک قـبیله برعهده میگرفتند. گمان میبردند که آنان کیفر شـرک ورزیدن و انباز درست کــردن بــرای یـزدان از سوی دیگران را میتوانند بر عهده گیرند و ایشان را از سزای آن برهانند و معاف دارند. گـذشته از ایـن جهان بینی قبیله گری، قصد مسخره کردن و ریشخند را نیز داشتند، و داستان سزا و جزای آخرت را به طور کلّی به بازی و تمسخر میگرفتند: (اتَّبِعُوا سَبِيلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَايَاكُمْ). از راه و روش و مکتب و آئین مــا پـیروی کنید (و اگر رستاخیز و حساب و کتابی در میان بود، مسؤولیّت آن را مــا میپذیریم و) قـطعاً گناهان شـما را بـه عهده میگیریم!. آنگاه رونـد قـرآنـی بـرمیگردد و پـاسخ قـاطعانهای بدیشان میدهد، و اعلام میدارد که هر کسی در آخرت تک و تنها به سوی پروردگار خود برگردانده میشود، و خدا او را در برابر اعمال و افعالش مجازات میکند، و هیچ کسی بار گناه دیگری را بر عهده نمیگیرد و بر دوش نمیکشد: (وَمَا هُمْ بِحَامِلِينَ مِنْ خَطَايَاهُمْ مِنْ شَيْءٍ). ولی آنان هرگز گناهان ایشان را به گردن نمیگیرند (و اصلاً کسی گناهان کسی را نمیتواند تقبّل کند، و بـلکه هر کسـی در گرو اعمال خویش است). بر دروغ و ادّعائی که در ایـن گـفتارشان است سـخت می تازد: (إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ) (١٢) آنان قطعآ دروغ میگویند. خدا بار گناهان ضلالت و شرک و تهمت خودشان را، و بار گناهان گمراهسـازی دیگـران را بـر دوششـان بـار میکند، بـدون ایـن کـه گـمراه شـدگان از مسـؤولیّت گمراهی خود معاف و رها شوند: (وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالا مَعَ أَثْقَالِهِمْ وَلَيُسْأَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَمَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ) (١٣) آنــان بـارهای سنگین خود را بـر دوش مـیکشند، و بارهای سنگین دیگری را افزون بـر بــارهای سنگین خودشان (بر دوش میکشند که مکافات گمراهسازی دیگران است، بدون این که از بار گناهان گمراه شدگان هم چیزی کاسته شده باشد) و در روز قیامت اژ ایشان دربارۀ افتراها و دروغهائی که به هـم میبافند پـرسیده میشود. این در از درهای آزمایـش و آزمون بسته مـیشود، و مردمان باید بدانند که خدا ایشان را به صورت گروهها و دستهها مورد حساب و کتاب و دادرسی و بازپرسی قرار نمیدهد، و بلکه فرد فـرد بـا ایشـان مـصاحبه و محاسبه میکند، و هر کسی در گرو کـردار و رفـتار و گفتار خویش است. *
[1] مراد از (لیعلمن الله:تا خدا بداند) تا خدا معلوم گرداند است. باید توجّه داشتکه خدا همیشه آگاه بوده و هست.لذا منظور از این جمله و عباراتی از این قبیل این است که علم غیبی به علم عینی تبدیل شود و خفیّ جلیّ گردد... برای اطّـلاع بیشتر مـراجـعه شـود بـه آل عـمران/ ١٤٠ و ١٦٦ و ١٦٧(مترجم(
برگرفته از: تفسیر فی ظلال القرآن سیدقطب، ترجمه مصطفی خرم دل
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|