Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: "كان تاجر يداين الناس، فإذا رأى معسرا قال لفتيانه: تجاوزوا عنه، لعل الله يتجاوز عنا، فتجاوز الله عنه" (روايت بخاري)
«تاجرى به مردم قرض ميداد، و هر گاه تنگدستى را مي يافت به غلامانش ميگفت: از او بگذريد، تا شايد خداوند نيز از (گناهان) ما بگذرد، پس (نتيجه اين شد كه) خداوند او را بخشيد».

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

قرآن و حدیث>علوم قرآن>سوره سجده > تفسیر سوره سجده از تفسیر فی ظلال القرآن ترجمه مصطفی خرمدل

شماره مقاله : 849              تعداد مشاهده : 373             تاریخ افزودن مقاله : 12/7/1388

سورۀ ‌سجده مكّی و شامل سي آیه است‌.
این سورۀ مكّی نمونۀ دیگری از نمونه‌های سخن‌ گفتن قرآنی با دل انسان است‌، سخن ‌گفتن با دل انسان با عقيدۀ بزرگی ‌که قرآن آمده است تا آن را در فطرتها بیدار گرداند، و آ‌ن را در دلها متمرکز و استوار دارد. آن هم عقیدۀ پـرستش یـزدان یگانه و یکتا، پشتیبان، آفریدگار جـهان و مردمان‌، گردانـنده و اداره‌کـنندۀ آسمانها و زمین و آنـچه در میان آنـها و موجودات موجود در آنها است ‌که شمارۀ آنها را جز خدا نمی‌داند. و تصدیق رسالت محمّد صلّی الله عليه وآله وسلّم است‌ که این قرآن بدو وحی‌ گردیده است برای این که در پرتو آن مردمان را به سوی یزدان دعوت ‌کند و فراخواند. و اعتقاد به زنده شدن دوباره و رستاخیز و قیامت و حساب و کـتاب و جزا و سزا.

این مسأله‌ای است‌ که این سوره بدان می‌پردازد. ایـن هم مسأله‌ای است‌ کـه همۀ سـوره‌های مکّـی بـدان می‌پردازند. هر یک از آن سوره‌ها هم با شیوۀ ویژه‌ای‌، و با انگیزه‌های ویژه‌ای بدین عقیده می‌پردازد. همۀ این سوره‌ها نیز در این به یکدیگر می‌رسند که دل بشری را مخاطب قرار می‌دهند با خطاب خداوندی ‌که بسی آگاه و دانا و مطّلع از رازهای این دلها و زوایا و نهانگاه‌ها و پیچها و خمها و راه‌های دلها، و آشـنا با سـرشت و تـرکیب‌بند آنـها است‌، و می‌دانـد چه چیزهائی از احســاسها و انگـیزه‌ها و دریــافتها و پـذیرشها و پاسخگوئیها در همۀ احوال و اوضاع و شرائط و ظروف در لابلاهای دلها است‌.

سورۀ سجده به این مسأله با شیوه و روشی می‌پردازد که جدای از شیوه و روش سورۀ لقمان است‌ که پیش از این سوره قرار گرفته است‌. این سوره این مسأله را در آیه‌های نخستین بیان می‌دارد، سـپس آیـه‌های بـعدی انگیزه‌هائی را ذکر می‌کنند که دل را بـیدار، و روح را روشن می‌کنند، و تفكّر و تدبّر را برمی‌انگیزند. همچنین دلیلها و برهانهائی را بر این مسأله ارائه می‌دهند که در صفحۀ جهان و در صحنه‌های آن نشان داده شده است و جلوه‌گر آمده است‌، و در پیدایش انسان و در مراتب و حـالات او، و در صحنه‌های آن جـهان ‌که لبریز از سرزندگی و جنبش و حـرکت است‌، و در مـهلکه‌ها و نقش زمین شدنهای ‌گذ‌شتگان‌، و در آثار برجای ماندۀ ایشان که آشکارا درسهای عبرت و پند کسانی هستند که بدان درسها گوش فرا می‌دهند و دربـارۀ ‌گفتار و منطق آنها می‌اندیشند، دلیلها و برهانها جای ‌گرفته‌اند و نشان داده شده‌اند.

همچنین این سوره تصویرهائی را از درونهای با ایمان به هنگام ‌کرنش بردنها و چشم امید به الطـاف الهی دوختنهایشان تـرسیم می‌کند، و تصویرهائی را از درونهای منکر خدا به هنگام سرکشیها و لجاجتهائی که می‌ورزند ترسیم می‌نماید، و تـصویرهائی از جزا و سزائی را به نمایش می‌گذارد که اینان و آنان دریافت می‌نمایند. به گونه‌ای تصویرها را نشان می‌دهد و در معرض دیدگان به نمایش درمی آورد که انگار هم اینک حاضر و آماده‌اند و واقعیّت و حقیقت دارند و چشمها آنها را می‌پایند، و هر کس ‌که قرآن را بخواند آنـها را مشاهده می‌نماید!

این سوره در همۀ این نمایشگاه‌ها و صحنه‌ها دل انسان را رویاروی می‌گرداند با چیزی ‌که یک بار دل را بیدار می‌کند و به حرکت درمی‌آورد و به تـدبّر و تـفکّر مــی‌خوانـد، و بـار دیگـر دل را به تـرس و هـراس می‌کشاند، و به چشم امید دوختن و امـیدوار بودن رهنمود می‌گرداند. دفـعه‌ای دل را بـرحذر مـی‌کند، و درباره‌اش تهدید و بیم روا می‌دارد، و دفعه‌ای دل را به حرص و طمع می‌اندازد، و گاهی دل را به قناعت داشتن می‌خواند . . . آن ‌گاه در پایان این امور دل را زیر این انگیزه‌ها و رویاروی این قوانین رها می‌گرداند و او را به حال خود رها می‌سازد تا راه خویش را برگزیند، و منتظر سرنوشتی باشد که از روی علم و آگاهی و در پرتو هدایت و نور برای خویشتن می‌پسندد و انتخاب می‌کند.

روند سوره به پیش می‌رود و بـه عـرضه‌ کـردن ایـن مسأله در چهار یا پنج بند متّصل به همدیگر می‌پردازد.

این عرضه‌ کردن بـا حروف مقطّعه «‌الف‌. لام‌. مـيم‌» می‌آغازد، و با این حروف توجّه می‌دهد به ایـن که ساختار نزول این ‌کتاب با حروف همجنس این حروف است‌، و هیچ ‌گونه شکّ و تردیدی نیست‌ که از سوی یزدان چهان شرف نزول پیدا کرده است و وحـی شـده ا‌ست‌.

(مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ) (٢)

از سوی پروردگار جهانیان نازل شده است‌.

یک پرسش انکاری می‌کند وقتی‌ که آنان می‌گفتند:

(افْتَرَاهُ).

خودش آن را از پیش خود ساخته است (‌و به دروغ به خدا نسبت داده است).

روند سوره تأکید می‌کند که قرآن حقّ است و از سوی پروردگارش نازل‌ گردیده است تا قوم خود را بیم دهد و بترساند‌‌:

(لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ) (٣)

شاید هدایت یابند (‌و به سوی حقّ رهنمود شوند)‌.

این نخستين مسأله از مسـائل عقیده است‌ که مسألۀ وحی و صدق پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم در کـار تـبلیغ از سـوی پروردگار جهانیان است‌.

آن‌ گاه مسألۀ الوهیّت و صفت آن را در صفحۀ هستی نشان می‌دهد. آن را در موجودات آسمانها و زمـین و آنچه در میان آنها است‌، و در مراقبت و مواظبت از جهان و گرداندن و اداره‌ کردن امور آسمانها و زمین‌، و دادرسی و وارسی‌ کارها را به پیشگاه او بردن در سرای آخرت، نشان می‌دهد . . . سـپس پـیدایش انسـان‌، و مراتب و مراحل او را خاطر نشان می‌کند، و از چیزهائی همچون ‌گوش و چشم و درک و فهمی ‌کـه خـدا بدو بخشیده است سخن می‌راند. انسانها با وجود هـمچون نـعمتهائی کـه دارند کم‌تر سـپاسگزارنـد و کم‌تر سپاسگزا‌ری می‌کنند.

این هم مسأ‌لۀ دوم است‌، مسألۀ الوهیّت و صفت آن‌ که صـفت آفریدن، اداره کردن و گرداند‌ن‌، نـیک و نیکوکاری‌، نعمت دادن‌، دانش و آ‌گاهی‌، و رحم و شفقت است‌. همۀ این صفات هم در روند آیه‌های آفرینش و پیدایش جهان ذکر گردیده است‌.

بعد از آن مسألۀ رستاخیز و زنده گرد‌انـدن دوباره را مطرح می‌کند، و از شکّ و تردید برخی از مردمان دربارۀ آن صحبت می‌نماید، مردمانی که گمان می‏‎برند پس از مردن و پخش و پراکنده شدن ذرّات وجودشان در میان خاکها، زنده شدن مجدّد و زندگی دوباره ممکن نيست‌:

(وَقَالُوا أَئِذَا ضَلَلْنَا فِي الأرْضِ أَئِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ ).

(‌کافران‌) می‌گویند: آیا هنگامی که ما مردیم و در زمـین گم گشتیم (‌و ذرّات وجود ما آمیزۀ خاک گردید و اثری از آن نماند) آفرینش تازه‌ا‌ی خواهیم یـافت (‌و دوبـاره زندگی را ار سر می‌گیریم‌؟‌)‌.(‌سجده/10)

با ساختار واژگانی قاطعانه و یقینی بدین شکّ و تردید پاسخ می‌گوید.

ایـن هـم مسألۀ سوم است‌ که مسألۀ رسـتاخیز و سرنوشت است.

بدین خاطر صحنه‌ای از صحنه‌های قـیامت را عـرضه می‌دارد:

(إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاكِسُو رُءُوسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ).

در آن هنگامی که در پیشگاه پـروردگارشان (‌بـرای حساب و کتاب گرد آورده شده‌اند، و ایشان از خجالت‌) سر به زیر افکنده‌اند. (‌سجده/12)

بدین هنگام یقین و ایمان خود را دربارۀ آ‌خرت‌، و یقین و ایمان خود را دربارۀ حقّ و حقیقتی ‌که دعوت با خود آورده است‌، بیان می‌دارند، و سخنی را می‌گویند که اگر در دنـیا می‏‎گفتند درهای بهشت به رویشـان باز مـی‌گرديد. ولی‌ گفتن همچون سخنی در هـمچون موقعیّتی سودی به حالشان ندارد و فائده‌ای نمی‌بخشد. چه بسا این صحنه ایشان را بیدار گرداند - بیش از این که فرصت مناسب از دست برود - ‌و سخنی را اظهار بدارند که در آن موقعیّت سخت خواهند گـفت‌. امـید است آن را هم اینک بگویند که وقت مناسب آن است‌. در کنار این صحنۀ ناجور و اندوهبار، صحنۀ مؤمنان را در این زمین نشان می‌دهد، بدان هنگام‌ که با آیـات پروردگارشان پند و اندرز داده می‌شوند.

(خَرُّوا سُجَّدًا وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (١٥)تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ) (١٦)

بــه ســجده مــی‌افـتند، و سـتایشگرانـه بـه تسـبیح پـــروردگارشان مـی‌پردازنـد و تکـبّر نـمی‌ورزند. پــهلوهایشان از بسـترها بـه دور مـی‌شود (‌و خواب شـیرین را تـرک گـفته و بـه عبادت پـروردگارشان می‌پردازند و) پروردگار خود را با بیم و امید به فریاد مــی‌خوانـند، و از چـیزهائی کـه بـدیشان داده‌ایـم می‌بخشند.(‌سجده/15و16)

این هم تصویر الهامگرانۀ روشن و شفّافی است ‌که دلها پیرامون آن به پرواز درمی‌آید. در جوار ایـن صحنه چيزهائی را عرضه می‌دارد که برای اشخاص متواضع و ترسان و امیدوار آماده‌ گردیده است‌، و آنها نعمتهائی هستند که فراتر از تصوّر انسانهای فناپذیر می‌باشند:

(فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ) (١٧)

هیچ کس نمی‌داند، در برابر کارهائی که (‌مؤمنان‌) انجام می‌دهند، چـه چیزهای شـادی‌آفرین و مسـرّت‌بخشی برای ایشان پنهان شده است‌.(سجده/17)

روند سوره بر آن پیرو می‌زند با صحنۀ سریعی از سرنوشت مؤمنان در بهشت جاویدان‌، و از سرنوشت بزهکاران در آتش دوزخ مشتعل و سوزان‌. همچین بزهکاران را تهدید می‌کند با انتقام‌ گرفتن از ایشان در زمین‌، پیش از این ‌که به سرنوشت دردنـاک خود در آخرت‌ گرفتار آیند.

سپس اشاره‌ای می‌شود به موسی عليه السّلام و به وحدانـیّت رسالت او و رسالت محمّد صلّی الله عليه وآله وسلّم به راه‌یافتگان قوم او، و صبر و شکیبائی ایشان بر دعوت‌، و پاداش ایشان در برابر این صبر و شکیبائی، و آن این است که خـدا آنان را پیشوایانی می‌گرداند. در این اشاره پـیامی به دعوت‌کنندگان به سوی اسلام است‌ که باید در برابر مکر و کید و نیرنگ و تکذیب نمودن و دروغ قلمداد کردنی ‌که در مسیر دعوت‌ گریبانگیرشان می‌شود صبر و شکیبائی ‌کنند.

به دنبال این اشاره‌، چرخش و گردشی در میان مهلکه‌ها و نقش زمین شدنهای نسلهای ‌گذشته سر داده می‌شود، نسلهای گذشته‌ای که اینان غافل و بی‏خبر در مـنازل ایشان راه می‌روند و گام برمی‏دارند . . . سپس چرخش و گردشی در سرزمین مرده‌ای آغاز می‌گردد که باران بر آن میبارد و آب باران مایۀ حیات و رشد می‌شود. صحنۀ فرسودگی و پوسیدگی‌، و صحنۀ حیات و زندگی‌، در چند سطر تقابل پیدا می‌کنند و رویاروی یکدیگر قرار می‌گیرند.

این سوره با نقل قول ایشان پایان می‌پذیرد:

(مَتَى هَذَا الْفَتْحُ ).

این روز فیصلۀ (‌کار) و قضاوت (‌پروردگار در مـیان کافران و مؤمنان‌) كی خواهد بود؟‌!. (‌سجده‌/٢٨)

آنان با شکّ و تردید دربارۀ روز فیصلۀ ‌کار و قضاوت دادار که این تهديد و بیم در آن روی می‌دهد سؤال می‌کنند. با ترساندن از این روز و با تهدید پاسخ داده می‌شود. پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم نیز رهنمود می‌گردد که از ایشان صرف نظر کند و روی گرداند و آنان را به سرنوشت قطعی‌ خودشان بسپارد.

هم اینک به عرضه‌ کردن تفصيلی سوره می‌پردازیم‌:

(الم (١)تَنْزِيلُ الْكِتَابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ (٢)أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أَتَاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ) (٣)

الف‌. لام‌. میم‌. (‌این‌) کتابی است که از سوی پروردگار جهانیان نازل شده است و تردیدی در آن نیست (‌که از سوی خدا فرو فرستاده شـده است‌)‌. امّـا (‌مشـرکان‌) می‌گویند: (‌محمّد) خودش آن را از پـیش خود سـاخته است (‌و به دروغ به خدا نسبت داده است‌)‌. بـلکه قرآن (‌سخن‌) حقّی است کـه از سـوی پروردگارت (‌بـر تـو) نازل شده است تا گروهی را (‌از خشم خدا) بترسانی که پیش از تـو پــغمبری برای آنان نیامده است‌، شـاید هدایت یابند (‌و به سوی حقّ رهنمود شوند).

«‌الف‌. لام‌. میم‌» از زمرۀ حروف الفبائی هستند که عربها با آنها آشنا بودند، عربهائی‌ کـه مخاطبان این قرآن بودند، و می‌دانستند که از آنها جـملات و عبارات و سـخنانی را تـرتیب دهند. ایـن را هـم درک و فهم می‌کردند که آنچه خودشان با این حروف می‌سازند چه فرق عظیمی با این قرآن دارد. این فرق را درک و فهم می‌کند هر کسی که از شیوۀ ‌گفتار و نـحوۀ سخن به خوبی آگاه باشد، و با واژگان بتوا‌ند از معانی و افکار تعبیر کند. همچون‌ کسی همچنین پی می‌برد ‌که در نصوص قرآنی نیروی نهانی و عنصر پنهانی وجود دارد. این نیرو و این عنصر به نصوص قرآنی سلطه و قدرتی و آهنگ و نوائی در دل و ذهن می‌دهد. همچون سلطه و قدرتی و آهنگ و نوائی در سائر سخنانی‌ که از حروف زبان، ساخته و پرداخته گردیده‌اند وجود ندارد، سخنانی ‌که انسانها آنـها را در همۀ قرون و اعصار می‌گو‌یند. این هم پدیدۀ آشکاری است و جدال و ستیز دربارۀ آن نمی‌توان ‌کرد. زیرا شنوندۀ آن را درک و فهم می‌کند و آن را تمییز و تشخیص می‌دهد، و از آ‌ن به جنب و جوش و شادی و شعف درمی‌آید نه از سخنان دیگری‌، هر چند هم پیش از آن ندانسته باشد که ایـن کلام‌، قرآن است‌! تجربه‌های فراوانی این پدیده را در میان مردمان عامّۀ مختلفی به اثبات می‌رساند و تأکید می‌نماید.

فرق میان قرآ‌ن و کلامی‌ که انسان آن را با همین حروف می‌سازد، بسان فرق میان ساختۀ یزدان و ساختۀ انسان در تمام چیزها است‌. ساختۀ یزد‌ان آشکار و ممتاز است و در کوچک‌ترین چیز هم ساختۀ انسـان به پایۀ آن نمی‌رسد. تقسیم و توزیع رنگها در شکوفۀ یک‌ گل برای ماهرترین نقّاشان در همۀ دوران‌، معجزه جلوه‌گر می‌آید . . . همچنین است ساختار خدا در قـرآن‌، و ساختار انسان در کلامی ‌که از همین حروف می‌سازد!

الف‌. لام‌. مـم‌ . . .

(تَنْزِيلُ الْكِتَابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ) (٢)

(‌این‌) کتابی است كه از سوی پروردگار جهانیان نـازل شده است و تردیدی در آن نیست (‌که از سوی خدا فرو فرستاده شده است‌)‌.

این مسأله قطعی است و هیچگونه شكّ و تردیدی در آن نـیست‌، مسأله نـازل شـدن این‌ کتاب از سوی پروردگار جهانیان . . . روند قرآنی در وسّط آیه‌، میان مبتدا و خبر شکّ و تردید را نفی می‌کند. زیرا این ا‌مر اصل قضیّه‌، و نقطۀ مقصود در نصّ است‌. مـقدّمه‌چینی این مسأله با ذکر اين حروف مقطّعه‌، تـردیدکنندگان و شکّ‌پيشگان را رویاروی واقعیّت کاری قرار مـی‌دهد که جای جدال و ستیزی با آن نیست‌. چه این ‌کتاب از جنس همین حروفی ساخته و پرداخته ‌گردیده است‌ که آنها را می‌شناسند. روال و روش آن هم همان روال و روش اعجازانگیزی است ‌که در مـعجزه بودن آن راه جدال و ستیز درپیش نمی‌گیرند وقتی‌ که آن را به محک تجربۀ واقعیّت می‌زنند، و با معیارها و میزانهائی می‌سنجند،‌ که همگان معترف بدانها هستند.

هر آیه‌ای و هر سوره‌ای عنصر شگفت و اعجازانگیزی را فریاد می‌دارد که در این قرآن نهان است‌، و اشاره به نیروی پنهانی دارد که در این‌ کلام به ودیعت نهاده شده است‌. وجود انسان در برابر این قرآن به لرزه و رعشه می‌افتد و از پای می نشیند و خود را نمی‌توانـد نگاه دارد، زمانی ‌که دل باز می‌گردد، و احساس صـاف و صـوف می‌شود، و درک و شعور بالا می‌رود، و حسّاسیّت دریـافت و پـاسخگوئی اوج می‌گیرد. ایـن پدیده وضوح و روشنی بیشتری پیدا می‌کند هر وقت که فرهنگ انسان وسعت می‏‎یابد و دانش بشری فراخی می‌پذیرد، و انسانها دربارۀ جهان و آنچه و آنکه در آن است شناخت زیادتری پیدا مـی‌کنند و بیش از پيش اطّلاعاتشان شکو‌فا می‌گردد. این ‌کار هم تنها یک مرحلۀ تأثیرپذیری ‌درونی پیچیده و مبهم نیست و بس.

بلکه این یک‌ کار حقیقی است و پیوسته جلوه‌گر می‌آید هر زمان ‌که قرآن فطرت را بدون واسطه و مسـتقیم مخاطب قرار می‌دهد. این حقیقت تحقّق پیدا می‌کند و جلوه‌گر می‌آید هر وقت قرآن‌، دل کار آزموده‌، و خـرد تحصیل‌ کرده و با فرهنگ‌، و ذهن لبریز از علم و معلومات را مخاطب قرار می‌دهد. نصوص قرآنـی گسترۀ مدلولها و مفهومها و نـواهـای آنـها وسعت می‌گیرد هر وقت‌ که درجۀ علم و فرهنگ و مـعرفت و اطّلاع بالا می‌رود، مادام‌ که فطرت درست و سالم مانده باشد و انحراف نگرفته بـاشد و هواها و هوسها و لذّت‌پرستیها و خوشگذرانـیها آن را در لجنزار خود غرق نکرده و فرو نبرده باشد.[1] این امر قاطعانه بیان می‌دارد که ساختار این قرآن به طور یقین سـاختار انسان نیست‌، و بلکه این ‌کتاب بدون شکّ از سوی پروردگار جهانیان نازل گردیده است‌.

(أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ ؟).

آیا (‌مشركان‌) می‌گویند: (‌محمّد) خودش آن را از پـیش خود ساخته است (‌و به دروغ به خدا نسبت داده است‌)‌. آنان این سخن را آن ‌گونه‌ که می‌پنداشتند مـی‌گفتند و ریشخند می‌کردند و تـمسخر می‌نمودند. ولی رونـد قرآنی در اینجا این را در ساختاری مطرح می‌کند که یانگر زشت شمردن و ناپسند دیدن همچون ‌گـفتاری است از سوی هر کسی‌ که‌ گفته شود:

(أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ ؟).

آیا (‌مـشرکان‌) می‌گویند: (‌محمّد) خودش آن را از پـیش خود سـاخته است (‌و به دروغ به خدا نسبت داده است‌)‌.

این‌ گفتاری است که نباید بر زبان آورده شود. از یک سو تـاریخ زنـدگانی محمّد صلّی الله عليه وآله وسلّم در مـیان ایشـان همچون ‌گفتار ستمگرانه‌ای را نفی مـی‌کند، و از دیگر سو اصلاً سرشت این ‌کـتاب خودش هـمچون ‌گـفتار ستمگرانه‌ای را نفی می‌نماید، و مجالی به شکّ و تردید نمی‌دهد:

(بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ).

بلکه قرآن (‌سخن‌) حقّی است که از سوی پروردگارت (‌بر تو) نازل شده است‌.

قرآن حقّ است . . . زیرا در سـرشت قـرآن درسـتی و راستی است‌، و قرآن با حقّ ازلی‌ای ‌که در فطرت نهفته است مطابقت می‌نماید، و با حقّ ثابتی‌ که در سـرشت هستی است و در هماهنگی‌ای ‌که در آن دیده می‌شود، و در استمرار نظام آن‌، و در ثبات و دوام این نظام‌، و در شمول و فراگیری آن‌، و در عدم برخورد و تصادف اجزاء آن‌، یا در عدم پخش و پراکنده شدن اجزاء آن‌، و در آشنائی این اجزاء با یکدیگر و دریـافت پـیام از همدیگر، مطابقت دارد.

قرآن حقّ است . . . چرا که قرآن بیانگر قوانـین ایـن جهان بزرگ است‌، و بدون واسطه آن قوانین را بـیان می‌دارد، بدان ‌گونه که انگـار قـرآن تـصویر واژگـانی معنوی آن قوانین طـبیعی و واقـعی و کـارآی هسـتی است.

قرآن حقّ است . . . چون قرآن میان انسـانهائی پـیوند برقرار می‌سازد که برنامۀ قرآن و جهان را می‌پسندند، جهانی‌ که در آن زندگی می‌کنند و در میان‌ کلیّه قوانین آن بسر می‏‎برند، و به صلح و امن و امان و تعاون و تفاهم و به هم رسیدنی راضی هستند که میان انسانها و میان همۀ نیروهای هستی ‌گره می‌زنند و ارتباط برقرار می‌کنند، به‌ گونه‌ای‌ که خویشتن را دوست همه چیزهائی می‌شمارند که از این جهان بزرگ پیرامونشان هستند. قرآن حقّ است . . . قـرآنـی ‌کـه فـطرت بـدان پــاسخ می‌گوید وقتی ‌که آهنگ آن را ساده و آسان و بـدون رنج و زحمت می‌شنود، زیرا در قرآن حقّ ازلی قدیمی را دریافت می‌دارد که در آن نهان و نهفته است‌.

قرآن حقّ است . . . قرآنی ‌که برنامۀ زندگی بشـری را کاملاً ترسیم می‌کند، و در این برنامه همۀ نـیروها و توانها و کششـها و نـیازمندیهای بشـریّت را در نـظر می‌گیرد و می‌پاید، و هر گو‌نه بیماری یا ضعف یا نقص و یا آ‌فت بلائی را پیس چشم می‌دارد که ‌گریبانگیر جانها و درونها می‌گردد و دلها را تباه می‌سازد.

قرآن حقّ است . . . قرآنی‌ که به‌ کسی در دنیا یا آخرت ستم روا نمی‌دارد، و به نیروئی یا توانی در جان و درون‌، و به اندیشه‌ای در دل‌، یا به جنبشی در زندگی ظـلم نـمی‌کند و آن را از بودن و تـلاش ورزیـدن بازنمی‌دارد، مادام‌ که با حقّ بزرگ و اصـیل در اصـل هستی متّفق و همگام باشد.

(بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ).

بلکه قرآن (‌سخن‌) حقّی است که از سوی پروردگارت (‌بر تو) نازل شده است‌.

قرآن از سوی تو نازل نگردیده است‌. بلکه قـرآن از سوی پروردگار تـو نـازل گردیده است‌. آن کس کـه پـروردگار جهانیان است قـرآن را نـازل کرده است‌، همان‌ گونه‌ که در آیۀ پیشین فرموده است‌. این اضافه در اینجا برای بزرگداشت است‌، بزرگداشت پیغمبری‌ که او را متّهم می‌کردند به ایـن ‌کـه خودش قرآن را تهیّه می‌بیند و آن را از پیش خود می‌سازد و به پروردگارش نسبت می‌دهد. ایـن اضـافه گذشته از بزرگداشت پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم بیانگر نزدیکی او به پروردگار جـهانیان است‌، و در عین حال این اتـّهام بزهکارانه را پـاسخ می‌دهد و مردود اعلام می‌دارد، و پیوند استواری را نیز بیان می‌دارد که همراه با معنی بزرگداشت مـعنی‌، استواری خاستگاه و درستی دریافت را نیز به تصویر می‌کشد، و امانتداری ‌نقل و تبلیغ را تصدیق می‌کند.

(لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أَتَاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ) (٣)

تا گروهی را (‌از خشم خدا) بـترسانی کـه پیش از تـو پیغمبری برای آنان نیامده است‌، شاید هدایت یـابند (‌و به سوی حقّ رهنمود شوند).

عربهائی‌ که پیغمبر اسلام محمّد صلّی الله عليه وآله وسلّم به سویشان روا‌نه‌ گردیده است‌، پیش از ا‌و پیغمبری به سویشان فرستاده نشده است‌، و تاریخ بعد از اسماعیل عليه السّلام ‌که نیای نخستین عربها است تـا روزگار محمد صلّی الله عليه وآله وسلّم پیغمبری را ثبت و ضبط نکرده است‌. خداوند بزرگوار این‌ کتاب حقّ را برای پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم نازل ‌کرده است تا آنان را بدان بیم بدهد.



(لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ) .

شاید هدایت یابند (‌و به سوی حقّ رهنمود شوند)‌.

هدایت یافتن و راهیاب‌ گردیدن ایشان با این‌ کتاب امید می‌رود، چه در این‌ کتاب حقّی است‌ که فطرتها و دلها را مخاطب قرار می‌دهد.

*

کسانی ‌که خدا قرآن را بر پیغمبرش صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌نازل ‌کرد تا ایشان را بدان بیم بدهد، همراه خدا معتقد به خداگونه‌ها و معبودهای دیگری بودند. در اینجا قرآن صفت خدائی را بیان می‌دارد و سخن را بدان می‌آغازد که با آن صفت‌، حقّ الوهیّت یزدان سبحان را می‌شناختند، و با آن صفت کسی را تشخیص می‌دادند که سزاوا‌ر همچون وصف بزرگی است ‌که «‌الله‌» یعنی خدا است‌، و کسانی را در پرتو آن می‌شناختند و فرق می‌نهادند که سزاوار همچون وصفی نبوده و درست نخواهد بود که ایشان را با مقام و منزلت الله ‌که پروردگار جهانیان است مقرون و همبر و همردیف‌ کرد:

(اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ مَا لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلا شَفِيعٍ أَفَلا تَتَذَكَّرُونَ (٤)يُدَبِّرُ الأمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الأرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (٥)ذَلِكَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (٦)الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الإنْسَانِ مِنْ طِينٍ (٧)ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ (٨)ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ وَالأفْئِدَةَ قَلِيلا مَا تَشْكُرُونَ) (٩)

خدا کسی است که آسمانها و زمـین و آنچه را که در مـیان آن دو است در شش دوره بـیافرید و سـپس بـر تخت فرماندهی جهان قرار گرفت. بجز خدا برای شـما هیچ یاوری (‌که شـما را از عذاب خدا بـرهاند) و هـیچ شفیعی (‌که در پیش خدا -‌ جز با اجـازۀ خـدا - ‌بـرایـتان شفاعت كند) وجود ندارد. آيا يادآور می شويد؟ خداوند

(‌تمام عالم هستی را) از آسمان گرفته تـا زمین‌، زیر پوشش تدبير خود قرار داده است، (و جز او مدبّری در اين جهان وجود ندارد). سپس تدبير امور در روزی كه انــدازۀ آن هـزار ســال از ســالهائی، است کـه شـما می شماريد ، به سوی او بازمی گردد. او خداوندی است كه از پنهان و آشكار باخبر است، و چيره و مهربان است. آن كسی است كه هر چه را آفريد، نيكو آفريد، و آفرینش انسان (‌اوّل‌) را از گِل آغازید. سپس حداوند ذریّۀ او را از عُصارۀ آب (‌به ظاهر) ضعیف و ناچیزی (‌بـه نـام مـنی‌) آفرید. آن گاه انـدامهای او را تکمیل و آراسته کرد و از روح متعلّق به خود (‌كه سرّی از اسرار است) در او دميد. و برای شما گوشها و چشمها و دلها آفرید (‌تا بشنوید و بنگرید و بفهمید، امّا) شما کمتر شکر (نعمتهای او) را بجای می آوريد.

(اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ).

خدا كسی است كه آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آن دو است در شش دوره بيافريد.

آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنها است، اين همه

آفریده‌های فراوان و عجیب و غریبی ا‌ست كه ما اندكی از آنها را می شناسيم و بسياری از آنها را نمی شناسيم و از آنها بی خبريم... آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنها است ملك و ملكوت طويل و عريض و بزرگ و فراخی است كه انسان در برابرش مات و حیران ا‌ست و ویلان و مبهوت و مدهوش می‌گردد ا‌ز ساختار استوا‌ر و زيبا و هماهنگ و دقیق و منظّمی كه دا‌رد . . . آنها ا‌ین آفريده هائی هستند كه گذشته از عظمت چشمگير و سرگردان‌كنندۀ خود، زیبائی دلربا و شیفته كننده‌ای نـیز دارند، زیبائی دلربا و شیفته كننده‌ای كه زیبائی حقیقی و كاملی است و چشم و حسّ و شعور و دل و عقل جای نقصی در آن نمی‌یابند، و وراندازكنندۀ آ‌ن و پژوهشگر آ‌ن هر اندازه كه بیشتر و بیشتر آن را ورانداز كند و پژوهش نماید خسته و ا‌فسرده نمی‌گردد، و تكرار و الفت هم از جاذبۀ نو به نو و شگـفت و شگرف آن نمی‌کاهد. گذشته از اینها این آفریده‌های ‌گوناگون و جوراجورو دارای انواع و اقسـام و اندام و شکل و پیکره و ویژگی و سیما و نماد و استعداد و وظیفه و كار و روش و رفتار مختلف و متفاوت‌، همه و همه از یک قانون پیروی می‌کنند، و همه و همه تلاش و پویش یگانه همآهنگی دارند، و هـمه و همه رو به سوی سرچشمۀ یگانه‌ای دارند و از آن رهنمود و رهنمون می‌گيرند، و با اطاعت و تسلیم بدان رو می‌کنند و سر بر آستانۀ فرمانش می‌گذارند.

الله یا خدا آن‌ کسی است ‌که آسمانها و زمین و آنچه در میان آنها است همه را او آفریده است . . . پس خداوند سبحان است‌ که سزاوار این توصیف عظیم است و بس.

(خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ).

آسمانها و زمین و آنچه را که در مـیان آن دو است در شش دوره آفریده است‌.

قطعاً این شش روز، روزهای این‌ کرۀ زمینی نیست‌ که ما با آن ‌آشنا هستیم‌. چه یک‌ روز این‌ زمین معیار و مقیاس زمانی برآمده از یک بار گردش زمین به دور خود در برابر خورشید است‌. وقتی ‌که زمین یک بار به دور خود در برابر خورشید می‌چرخد شبی و روزی را پديد می‌آورد بر سطح این زمين‌ کوچک و ناچیزی‌ که بیش از ذرّۀ سرگشته و ویلانی در فضای فراخ جهان هستی نیست‌. این معیار و مقیاس زمانی هم پس از پیدایش زمین و خورشید پدید آمده است و وجود پیدا کرده است‌. این معیار و مقیاس نیز تنها برای ما به درد می‌خورد، ما كه زادگان ایـن زمین ‌کوچک و نـاچیز هستیم‌.

و امّا حقیقت این شش روز با شش دوره‌ای ‌که در قرآن ذکر گردیده است‌، خدا از آنها آگاه است و بس. ما نمی‌توانیم آنها را محدود و مـعیّن داریـم و انـدازه و مقدار آنها را بگوئیم. زیرا این روزها یـا دوره‌ها از زمرۀ روزها و دوره‌های خدا است و خودش دربارۀ آنها می‌فرماید:

(وإن يوما عند ربك كألف سنة مما تعدون).

یک روز خـدا، بسـان هـزار سـالی است کــه شـما می‌شمارید و به حساب می‌آرید. (‌حج‌/47)

این شش روزه چه‌ بسا شش دوره‌ای باشد که آسمانها و زمین و آنچه در میان آنها است در آن مدّت به وجود آمده است و بدین صورت موجود درآمده است‌. یـا شش مرحله‌ای است‌ که در پیدایش و تشکیل جهان طیّ شده است‌. یا مراد شش زمانی است‌ که فاصلۀ میان این یکی با آن دیگری را جز خدا کسی نمی‌داند . . . در هر صورت این شش روز جدای از روزهای زمینی است که آدمیان فناپذیر بدانها آشنایند و سر و كار دارند. پس ما نیز بهتر آن است آنها را جزو غیب بشماریم و به خدا حواله داریم‌، و د‌قیقاً مشخّص و معیّن نینگاریم‌. تعبیر سخن می‌خواهد تدبیر و تقدیر و انـدیشمندی و اندازه‌گیری و سنجشی را بیان دارد که در کار آفرینش بر‌ابر حکمت و علم خدا صـورت ‌گرفته است‌، و زیبانگاری و نیک‌آفرینی خدا را در هر چیزی برساند که یزدان سبحان در خلقت بخشیدن هر چیزی در زمانها و مرحله‌ها و حالتهای مقدّر و مقرّر خود رعایت فرموده ا‌ست و در آفرينش یکایک اشیاء جهان هستی بزرگ و سترگ ‌گنجانده است و به‌ کار برده است‌.

(ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ ).

سپس بر تخت فرماندهی جهان قرار گرفت.

استواء بر عرش‌، رمز چیره شـدن و زمـام امور همۀ آفریده‌ها و آفریدگان را به دست ‌گرفتن است‌. و امّا دربارۀ خو‌د عرش چیزی نمی‌توان‌ گفت‌، و باید به همین واژۀ عرش بسنده ‌کـرد و بس. اسـتواء چنین نـیست‌. روشن است‌ که استواء‌ کنایه از استعلاء و فرمانروائی و چیره شدن و زمام امور را به دست گرفتن است‌. واژۀ «‌ثُمّ» قطعاً ممکن نیست بر‌ای ترتیب زمانی باشد. زیرا یزدان سبحان، احوال و اوضاع بر او عارض نمی‌گردد، و تغییر احوال و اوضاع بر او نمی‌گذرد. خدا در حالی یا وضعی ‌که بعد از آن‌، حال و وضع دیگری روی دهد و بر او بگذرد، قرار نمی‌گیرد. مراد از این مراتب مذکور در قرآن مراتب معنوی است‌. چه چیره شـدن و زمـام امور را به دست‌ گرفتن درجه‌ای فراتر از آفریدن است که این تعبیر بیانگر این ترتیب معنوی است‌.

در پرتو چیره شدن و فرمانروائی مطلق‌، دلهایشان را با حقیقتی می‌پساید که برای ایشان ملموس می‌گردد:

(مَا لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلا شَفِيعٍ ).

بجز خدا برای شما هیچ یاوری (‌که شما را از عذاب خدا برهاند) و هیچ شفیعی (‌که در پیش خدا -‌ جز بـا اجـازۀ خدا -‌ برایتان شفاعت کند) وجود ندارد.

کجا و از کجا غیر ار خدا ولی و شفیعی خواهد بود؟ آن ولی غیر از او کجا خواهد بود! آن شفیعی ‌که بر سلطه و قدرتش بشورد کجا خواهد بود؟ مگر نه این است ‌که یزدان سبحان بر عرش و آسمانها و زمین و آنـچه در میان آسمانها و زمین است سیطره و تسلّط دارد؟ مگر ایزد متعال آفریدگار آسمانها و زمین و آنچه در ميان آنها است نيست؟



(أَفَلا تَتَذَكَّرُونَ) (٤)

آیا یادآور می‌شوید؟‌.

یادآوری این حقیقت‌، دل را به اقرار و اعتراف به وجود خدا برمی‌گرداند، و دل را تنها متوجّه او می‌گردانـد و بس. همراه آ‌فریدن و چیره شدن‌، تدبیر و تقدیر در دنیا و آخرت است . . . چه هر کاری ‌که در آسمانها و زمین و میان آ‌ن دو انجام بگیرد، در روز قیامت به پیشگاه خدا برگشت داده می‌شود و عرضه می‌گردد، و در آن روز دراز به حضور او آورده می‌شود:

(يُدَبِّرُ الأمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الأرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ) (٥)

خداوند (‌تمام عالم هستی را) از آسمان گرفته تا زمین‌، زیـر پـوشش تـدبیر خود قـرار داده است‌، (‌و جز او مدبّری در این جهان وجود ندارد)‌. سپس تدبیر امور در روزی که اندازۀ آن هزار سال از سالهائی است که شما می‌شمارید، به سوی او باز می‏‎گردد.تعبیر، جولانگاه تدبیر کارها و گرداندن امور را به ‌گونۀ فراخ و دیدنی و فراگیری ترسيم می‌کند:

(مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الأرْضِ ).

ا‌ز آسمان تا زمین . . . از آسمان گرفته تا زمین . . .. تا به حسّ و شعور بشری سایه‌روشنهائی را القاء ‌گرداند که انسانها تاب و توان آنها را دارند و می‌توانند آنها را تصوّر کنند، و با تصوّر آنها به ‌کرنش درآیـند. و گـرنه جولانگاه تدبیر خدا فراخ‌تر و فراگیرتر از آسمان تا به زمین است‌. ولی حسّ و شعور بشری را این بس است که در جلو این جولانگاه‌ گسترده بایستد، و تدبیری را پيگیری و پیجوئی‌ کند که دربرگیرندۀ ایـن پـهنۀ هراس‌انگیز است‌، پهنۀ هراس‌انگیزی که ناشناخته است و حتّی ا‌رقام و اعداد نیز نمی‌توا‌نند اندازه و گسترۀ آن را بیان و روشن دارند!

گذشته از این‌،‌ گزارش هر تدبیری و هر تقدیری همراه با فرجام و نتائج و عواقب آن برای او برده می‌شود، و به سوی یزدان سبحان والامقام در روزی بالا برده می‌شود که آن را برای عرضۀ خاتمۀ ‌کارها و گفتارها و چیزها و زنده‌ها تعیین کرده است‌.

(فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ) (٥)

در روزی که اندازۀ آن هزار سال از سالهائی است که شما می‌شمارید.

چیزی از همۀ اینها بیهوده به خود رهـا نشـده است و بیهوده آفریده نگردیده است‌. بلکه هر چیزی به فرمان یزدان تا سررسید زمان معیّن خود اداره می‌گردد و تدبیر آن صورت می‌پذیرد . . . آن‌ گاه بالا برده می‌شود. لذا هر چیزی و هر کاری و هر تدبیری و هر فرجـام و خاتمه‌ای‌، پائین‌تر از مقام خداوند بزرگوار است‌. هـر یک از امور پیشین و سائر چـیزها به سـوی او بـالا می‌رود، یا هر وقت خدا بخواهد با اجازۀ او بالا بـرده می‌شود.

(ذَلِكَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ) (٦)

او خداوندی است كه از پنهان و آشکار بـاخبر است‌، و چیره و مهربان است‌.

آن . . . آن ‌کسی‌ که آسمانها و زمین را آفریده است‌، و

آن کسی‌ که بر تخت فرماندهی جهان قرار گرفته است‌، و آن‌ کسی ‌که از آسمان‌ گرفته تا زمین را اداره می‌کند و امور کل عالم هستی را می‌گرداند . . .

(ذَلِكَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ ).

او خداوندی است که از پنهان و آشکار باخبر است‌. او مطّلع از هر آن چیزی است‌ که پنهان و نهان است و غیب بشمار است‌، و آگاه از هـر آن چـیزی است کـه حاضر و آماده و پیدا و عیان است‌. او آفریدگار چیره و گرداننده و اداره‌کنندۀ جهان هستی است‌. او:

(الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ) .

او نیرومند و توانا بر هر آن چیزی است ‌که بخواهد. او مهربان در اراده و مشـیّت و گردانـدن و اداره کردن آفریده‌های خود است‌.

(الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ ).

او کسی است که هر چه را آفرید، نیکو آفرید.

خداوندا اين حقّی است‌ که فطرت آن را می‌یابد و چشم

آن را می‏‎بیند و خرد آن را تشخیص می‌دهد. حقّی است که در اشکال اشیاء و در وظائف آ‌نها، در سرشت چیزها به طور فردی‌، در هماهنگی آنها به گـونۀ جـمعی‌، در سیماها و نمودها و احوال و اوضاع و فعّالیّت و تلاش و حركت و جنبش همۀ پدیده‌ها، پدیدار و آشکار است‌، و در هر چیزی جلوه‌گر است‌ که دور یا نزدیک مربوط به وصف زیبائی و زیبانگاری و نو و نوآفرینی است‌.

پایان یزدان سبحان‌! این ساختار او در هر چـیزی است‌. این دست قدرت او است‌ که آثار پدیدار و نموداری در پدیده‌ها و آفریده ها دارد. این هر چیزی است ‌که آفریده است و زیبانگاری و نـوآفرینی و مــحکم ‌کاری و استواری در آن جلوه‌گر آمـده است‌، بـدون ایـن کـه فــراروی و کـوتاهی شـود، و فـزونی از حـدّ و مـرز زیبانگاری بشود و کم و کاستی روی بدهد، و افراط و تفریطی در حجم یا شکل یا ساختار و یا وظیفه و کاری صورت پذیرد. هر چيزی به اندازۀ لازم است و از حدّ و مرز هماهنگی زيبا و دقیق فزونی یا کاستی داشته و از موعد مقرّر خود پیشی یا پسی بگیرد و از فاصلۀ زمانی خود درگذرد یا کوتاهی‌ کند . . . در هر چـیزی از ذرّۀ کوچکی ‌گرفته تا بزرگ‌ترین اجرام‌، و از سلول ساده‌ای گرفته تا پیچیده‌ترین اجسام، زیبانگاری و استواری در آن جلوه‌گر می‌آید . ٠ . همۀ اعمال و احوال و حرکات و حوادث نیز همچنین است‌. همۀ آنها هم از زمرۀ ساختار خدایند، و در یکایک آنها اندازه‌گیری دقیقی در موعد و در جولانگاه و در فرجامی ‌کـه دارند انجام‌ گرفته است‌، برابر طرحی ‌که در حرکت و سیر این جهان از ازل تا به ابد با تدبیر و تقدیر خدا پی افکنده شده است و ریخته گردیده است‌.

هر چیزی و هر آفریده‌ای ساخته شده است تا نقش ویژۀ خود را در نمایش هستی اجراء و اداء‌ کند، و برای اجراء و اداء این نقش آمادگی دقیقی دارد، و با استعدادهـا ویژگیهائی آماده گردیده است و زاد و توشه داده شده است ‌که او را برای اجراء و اداء نقش خود کاملاً شایسته و بایسته کرده است‌. این سلول تنهائی‌ که مـجهّز است برای انجام انواع وظائف‌، این کرمی ‌که در حرکت است و مجهّز به پاها یا موها و با نرمی تن و آرامی و قدرت بر راه رفتن است به زیباترین شکلی و شیوه‌ای ‌که باید باشد، این ماهی‌، این پرنده‌، این خزنده‌، این حیوان‌، این جانور . . . همچنین این انسان‌، این ستاره‌، این سـیّاره‌، این افلاک‌، این جهانها، این‌ گردشها و چرخشهای منظّم و مرتّب و دقیق و هماهنگ و شگفت و با اوقات دقیق و حرکات پياپی، هر چیزی و هر چیزی‌، تا آنجائی‌ که چشـم کار می‌کند و بُرد دارد، دارای ساختار استوار و پیکرۀ شگـرف است و در یکـایک آنـها زیـبانگاری و محکم‌ کاری به کار رفته است و به ‌گونۀ مـاهرانه و استادانه ساخته و پرداخته گردیده است‌.

چشم باز و ذهن آگاه و دل بینا، زیبائی و زیبانگاری را در همۀ موجودات و پدیده‌های هستی مشاهده می‌کند. زیبائی و زیـبانگاری را در هر یک از اجـزاء و افراد هستی می‏‎بیند. اندیشیدن دربارۀ آفریدگان یزدان‌، هر کجا که دیده یا دل و یا ذهن بنگرد و توجّه‌ کند، به انسان

پشتوانه‌ای از اندوخته‌های بزرگ و سترگ از ذخـائر زیبائی و زیبانگاری عطاء می‌کند، و نواها و آواهائی از هماهنگی و کمال بدو می‏بخشد، نواها و آواهائی ‌که از هر سو خوشبختی را با شیرین‌ترین مزه‌هائی ‌که دارد گرد می‌آورند، و آب حیات خوشبختی را به دل انسان می‌ریزند. آن وقت است ‌که انسان در این جشن باشکوه و زیبا و دقیق و بدیع الهی بسر می‏‎برد، و نشانه‌های زیبانگاری و استواری را در هر چیزی‌ که می‏‎بیند و در هر چیزی‌ که می‌شنود و در هر چیزی‌ که درک و فـهم می‌کند، ورانـداز و مشـاهده مـی‌نماید، در آن مـدّت زمانی‌ که کوچ خود را بر این ستاره ادامـه مـی‌دهد و زندگی خویش را بسر می‏‎برد. هـمچنین از فـراسـوی شکلها و تصویرهای این جهان فانی‌، بـا جـمال باقی برجوشیده از جمال ساختار اصیل الهی‌، پیوند و اتّصال پيدا می كند.

دل از این نعمتهای فراوان در این کوچ زمـینی خود چیزی را درک و فهم نمی‌کند مگر زمانی ‌که از جمود و رکود عادت و خوی بیدار شـود و به در آیـد، و از خستگی و فرسودگی انس و الفت بیرون شود و خیزد، و نواها و آواهای جهان هستی پیرامون خود را بشنود، و به پیامها و اشاره‌های آن چشم بدوزد، و در پرتو نور الهی بنگرد تا چیزها و پدیده‌ها عنصر زیبای اصیل خود را بنمایند آن ‌گونه که از دست قدرت و نوآفرین خدا بیرون آمده‌اند و پدیدار گردیده‌اند، و هر زمان‌ که چشم یا خرد او به یکی از نوآ‌وریها و زیـبانگاریهای خدا بیفتد او را به یاد بیاورد و ذکر او را بگوید، در این وقت است‌ که دل احساس می‌کند که پیوندی میان آفریدگار نوآور زیبانگار، و میان چیزی وجود دارد که آن را از نیستی به هستی آورده است و خلعت زیبای وجود بر تن او چست‌ کرده است‌، و هـمچون دلی آنـچه را کـه می‏‎بیند و آنچه را که احساس می‌کند زیباتر و آراسته‌تر مشـاهده می‌كند، چون جمال‌ کردگار متعال را در فراسوی آ‌ن می‏‎بیند.

این جهان زیبا است‌، و زیبائی آن از میان نمی‌رود، و انسان در درک و فهم این زیبائی مـرا‌تب والاتـری را می‌پیماید و بیشتر و بهتر آن را می‏‎بیند و مشـاهده می‌نماید، و خوب‌تر و نیک‌تر از آن جمال لذّت می‏‎برد و بهره می‌جوید تا مرز نامحدودی و بدان اند‌ازه‌ که بخواهد و جهان‌آفرین و هستی‌بخش بدو اجازه دهد. عنصر جمال و زيبائی در پهنۀ این جهان هستی‌، ‌کاملاً مـقصود و مـنظور است‌. مـحکم ‌کاری و استواری در ساختار هر چیزی ‌کمال وظیفه را در آن جای می‌دهد و می‌گنجاند، تا بدانجا که به حدّ و مرز جمال و زیـبائی می‌رسد و جمیل و زيبا می‌شود. کمال ساختار پیکره هر چیزی در هر عضو و اندامی‌، و در هر آفریده‌ای جلوه‌گر است و بر در و دیوار وجود جلوه‌گر می‌آید . . . بنگر به آن زنبور عسل‌، بدین ‌گل‌، بدان ستاره‌، بدین شب‌، بدین روز، بدان سایه‌ها، بدان ابرها، بدین مـوسیقی و آهنگی ‌که در سراسر وجود طـنین‌انـداز و نغمه‌پرداز است‌، بدین همآوائی و هماهنگی‌ کـه نابهنجاری و ناموزونی ندارد و لحظه‌ای قطع نـمی‌گردد و بریده نمی‌شود. و . . .

این‌ کوچ لذّت‌بخشی ‌که در این جهان زیبا و در ساختار شگفت‌انگیز و دل‌آرای تـرکبب‌بند ساختار آن است‌، قرآن ما را متوجّه این‌ کوچ می‌کند تا ما آن را ورانداز کنیم و به دیدۀ دل بدان بنگریم و از مشاهدۀ این همه جمال و جلالی ‌که دارد لذّت ببریم. بدان هنگام ‌که قرآن می‌فرماید:

(الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ ).

آن کسی است که هر چه را آفرید، نیکو آفرید.

قرآن مجید بدین وسیله دل را بیدار می‌سازد تا مواضع و موارد حسن و جمال را در گسترۀ این جهان بزرگ ببیند.

(الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ ).

آن کسی است که هر چه را آفرید، نیکو آفرید.

(وَبَدَأَ خَلْقَ الإنْسَانِ مِنْ طِينٍ) (٧)

و آفرینش انسان (‌اوّل‌) را از گِل آغازید.

از جملۀ نوآفرینی و زیبانگاری خدا در کار آفرینش این است که آفرینش این انسان را از گل آغاز کـرده است‌. از تعبیر کلام می‌توان فهمید که ‌گل نخستین مادۀ آفرینش است و در مرحلۀ نخستین قرار دارد. قرآن تعداد مراحل آفرینش انسان را محدود و مقرّر نداشته است و از زمان و فاصلۀ آنها نیز صحبت نکرده است‌، مراحلی ‌که به دنبال مرحله‌ گل قرار گرفته‌اند و آمده‌اند. لذا درگاه آن برای هر گو‌نه تحقیق صحیحی و پژوهش درستی باز است، به ویژه وقتی ‌که این نصّ را به نصّ دیگری ‌که در سورۀ «‌مؤمنون‌» آمده است ضمیمه و اضافه ‌کنیم‌:

)‌و لَقَدْ خَلَقْنا الانْسانَ‌ منْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ )‌.

ما انسان را از عصاره‌ای از گل آفریده‌ایم‌.(مؤمنون/12)

از این نصّ ممکن است چنین درک و فهم ‌کرد و گفت‌: این نصّ اشاره به زنجيرۀ مـراحل و مر‌اتب پـیدایش انسان دارد، و در اصل به مرحله و مرتبۀ ‌گل برمی‏گردد. چه بسا هم این نصّ به آغاز پـیدایش سـلول زنـده نخستين در زمین اشاره داشته باشد، و این نـخستین سلول زنده از گل پـیدا و پـدیدار آمـده باشد. گل مرحله‌ای پیش از دمیدن جان به پیکر نخستين سلول زنده به فرمان یزدان است‌. این هم راز سر به مـهری است‌ که کسی بدان دست نیافته است و به کشف آن نائل نگردیده است‌. کسی هم ندانسته است ‌کـه حيات چیست‌، و چگونه بوده است‌. از این سلول زنده انسان به وجود آمده است‌. قرآن نمی‌گوید این امر چگونه صورت‌ گرفته است‌، و چه مدّت زمانی از مراحـل و مراتب پیدایش را به خود اختصاص داده است‌. کار تحقیق و پژوهش دربارۀ ایـن زنجیره به بـررسيهای درست واگذار گردیده است‌، و تحقیق و پژوهش در این باره با نصّ قرآنی ‌که قاطعانه می گوید نخستین پیدایش انسان از گل آغاز گردیده است‌، هیچ‌ گونه برخورد و ممانعتی در میان نمی‌باشد. این حدّ و مرزی است کـه جای لغزشی در آن نیست و می‌توان بر آن تکیه ‌کرد و با توجه به حقیقت قرآنی و پذیرش چیزی ‌که هر گونه تحقیق و پژوهش صحیح علمی پرده از آن برمی‏دارد، بدان اعتماد و اطمینان داشت‌.

امّا بدین مناسبت زیبا است‌که نطریّۀ تکامل و رشد داروین را پیش کشید و بیان داشت ‌که می‌گوید: انواع موجودات در آغاز خلقت از یک سلول شروع شـده است و زنجیرۀ اصل انواع (‌از راه انتخاب طـبیعی‌) در مراحل پیاپی به انسان منتهی گردیده است‌! حلقه‌های زنجیرۀ تکامل و رشد متّصل به همدیگر اصل انسان را مستقیماً حیوانی می‌داند که برتر از میمونهای رده بالا و پائین‌تر از انسان است‌! . . این تئوری در این نقطه و نکته درست نمی‏باشد. کشف عوامل وراثت - ‌که داروین آنها را نـمی‌شناخت - تـحوّل نـوعی از نـوع دیگری را محال و ناممکن می‌شمارد. عوامـل وراثت نهان در سلول هر نوعی تمام خصائص و ویژگیهای نوع خود را دربر می‌گیرد و محفوظ نگاه می‌دارد، و قطعی و حتمی هر نوعی را در دائرۀ نوع خود قرار می‌دهد، نوعی‌ که از آن پدیدار گردیده است‌، و هرگز از دائـرۀ نوع خود بیرون نمی‌رود و به نوع جدیدی تحوّل پیدا نمی‌کند. برای مثال ‌گربه اصل آن‌ گربه است و در طیّ قرون متمادی ‌گربه خواهد ماند. و همچنین است سگ‌، گاو، اسب‌، میمون‌، انسان و . . . آنچه ممکن است - برابر نظریّه‌های وراثت - روی دهد رشد و ترقّی نوعی در حدود و ثغو‌ر خود همان نوع است‌، بدون این ‌که به نوع دیگری انتقال یابد و تحوّل پیدا كند. این مـطالب بخش اصـلی و اسـاسی نظریّۀ دارویـن را باطل می‌گرداند، نظریّه‌ای که گروهی از گول خوردگان واژۀ علم چنین برداشت ‌کرده‌اند که این تئوری حقیقتی است و قابل ردّ و نـقض در هیچ روزگاری از روزگاران نیست‌![2]

پس از این به فی ظلال القرآن برمی‌گردیم‌:

(ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ) (٨)

سپس خداونـد ذریـّۀ او را از عصارۀ آب (‌بـه ظـاهر) ضعیف و ناچیزی (‌به نام منی‌) آفرید.

نژاد او را از آب منی آفرید که نـخستین مـرحله در تـحوّل جنین است‌. نُطفه‌: منی‌. عَلَقه‌: خون بستۀ زالوگونه‌. مُضْغَه‌: قطعه گوشتی بدان شکل و اندازه که جویده شود، عِظام‌: استخوانها، و ترکیب‌بند کامل جنينی‌. در این عصاره و فشردۀ خالص‌، یعنی نطفۀ آدمی همۀ اینها نهفته است ‌که با آب ضعیف و ناچیز تعبیر و آغاز گردیده است! این هم ‌کوچ هراس‌انگیزی است وقتی‌ که به سرشت تحوّلات و تغییراتی ‌که این نقطۀ ضائع از آن آب ضعیف و ناچيز نگاه انداخته می‌شود و از مدّ نظر می‌گذرد، تا آن زمان ‌که این آب ضعیف و نـاچیز به انسان تبدیل می‏‎گردد، انسـانی که دارای تـرکیب‌بند پیچیده و پیکره زیبا است‌! واقعاً فاصلۀ زیـادی میان مرحلۀ نخستین و مرحلۀ واپسین است‌.

این‌ کوچ همان چیزی است‌ که قرآن در یک آیه از آن تعبیر می‌کند، آیه‌ای‌ که این کوچ دراز آهنگ و دور و دراز را به تصویر می‌کشد:

(ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ وَالأفْئِدَةَ ).

آنگاه اندامـهای او را تکمیل و آراسـته کرد و از روح متعلّق به خود (‌که سرّی از اسرار است‌) در او دمـید، و برای شما گوشها و چشمها و دلها آفرید (‌تا بشـنوید و بنگرید و بفهمید)‌.

خداوندا! این کوچ چه اندازه بزرگ و سترگ است‌! چه فاصلۀ فراوان و مسافت زیادی‌! چه معجزۀ عظیمی است ‌که انسانها غافل و بی‏خبر از کنار آن می‌گذرند! این نقطۀ کوچک ناچیز کجا و آن انسان ‌کجا که همچون نقطه‌ای بدان می‌انجامد؟‌! اگر دست قدرت نوآفرین و زیبانگار خدا نبود و این معجزه را نمی‌آفرید، همچون چیزی کی صورت می‌گرفت‌، آن دست قدرت نوآفرین و زیبانگاری‌ که این نقطۀ ‌کوچ و نـاچیز را رهنمود می‌کند تا بتواند راه خود را در پیش‌ گیرد و رشد و نموّ کند و از آن موضع و حالت ساده و ابتدائی بدان آفریدۀ پیچیدۀ مرکّب و شگفت و شگرف تبدیل‌ گردد؟‌!

تقسیم و تکثیر سلول واحدی ‌گذشته از گوناگونی اقسام و انـوا‌ع سلولهای بـیشماری‌ که دارای سـرشتها و عملکردهای مختلفند، و اقسام و انواع سلولها نیز بـه نوبه خود تکثیر پیدا می‌کنند تا هر گروهی و مجموعه‌ای از آنها عضو ویژه‌ای را تشکیل دهند که دارای عملکرد ویژه‌ای است‌، و این عضوی ‌که سلّولهای معیّنی ‌که از نوع خاصّی هستند و آن را تشکیل می‌دهند، به نوبۀ خود اجزائی را دربر می‌گیرند کـه دارای عملکرد‌های ویژه‌ا‌ی و سرشتهای ویژه‌ای هستند. سلّولهائی که ا‌ین اجزاء را نیز تشکیل می‌دهند تخصّص بیشتری در کار درون عضو واحدی دارند . . . این تقسیم و تکثیر، همراه با اين‌ گوناگونی انواع و اقسام‌، چگونه در سلول نخستین‌ که یک سلول بیش نيست صورت می‌پذیرد؟ همۀ این خصائص و ویـژگیهائی کـه بـعدها پـدیدار و نمودار می‌شوند در هر گروه و مجموعه‌ای از سلولهای متخصّصی ‌که از این تک سـلول نـخستین به وجود می‌آیند، قبلاً کجا نـهان و پـنهان بـوده‌اند و جای داشته‌اند؟ گذشته ا‌ز این‌، ویژگيها و خصائص جدا‌گانۀ جنین انسان از سائر جنینها کجا بوده است و کجا جای داشته است‌؟ علاوه از این‌، هر جنین انسانی هم ‌که با سائر جنینهای انسانهای دیگر فرق و تفاوت دارد کجا کمین ‌کرده است و کجا جای داشـته است‌؟ باز هم می‌پرسیم استعدادهـای ویـژه‌ای کـه بـعدها در جنین پدیدار می‌آید، و وظائف معیّنی و نشانه‌ها و سیماهای مشخّصی خواهد دا‌شت‌، چگونه نگاهداری و بایگانی و محافظت و مراقبت می‌گردد؟!

چه‌ کسی ممکن بود تصوّر کند که این معجزه شگـفت امکان دارد روی بدهد و وقوع پیدا بکند، اگر عـملاً روی نمی‌داد و به وقوع نمی‌پيوست‌، و وقوع آن تکرار نمی‌گردید و پیاپی نمی‌شد؟

این دست قدرت خدا بوده است ‌که این انسان را آراسته و پیراسته ‌کرده است‌. و این روح متعلّق به خدا است‌ که به‌ کالبد انسان دمیده شده است . . . این یگانه تـفسیر ممکنی دربارۀ ا‌ین‌ کار شگفتی ا‌ست‌ که در هر لحظه‌ای تکرار می‌گردد، ولی مردمان از آن غافل و بی‌خبرند . . .گذشته از این‌، این دمیدن روح متعلّق به خدا است ‌که از موجود مهره‌دار، انسانی را ساخته است ‌که می‌شنود و می‏‎بیند و درک و فهم می‌کند، درک و فهمی ‌که انسان را از سائر جانداران مهره‌دار جدا می سازد:

(وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ وَالأفْئِدَةَ ).

و برای شما گوشها و چشمها و دلها آفرید (‌تا بشنوید و بنگرید و بفهمید)‌.

هر گونه تعلیل دیگری درمانده از تفسیر این چیز شگفت و شگرفی است‌ که عقل بشری را با حیرت فراگیر روبرو می‌سازد، حیرت فراگیری ‌که بدون این تفسیر از عهده آن برآمدن امکان ندارد.

با وجود این همه جوشش فضل و بزرگواری‌، فضل و بزرگواری‌ای که از آب ضعیف و ناچیز، انسان بزرگوار و مکرّم را پدید می‌آورد، فضل و بزرگواری‌ای‌ که در ا‌ین سلّول‌ کوچک ضعیف‌، این همه پشـوانۀ قدرت بـر جمع آوری اموال واولاد، و توان بر رشد یافتن و نموّ پیدا کردن‌، و تحوّل و تبدّل‌، و تجمّع و تخصّص را گرد آورده است‌. گـذشته از ایـن‌، آن هـمه خصائص و استعدادها و وظائف والائی را در ایـن یک سـلّول بـه ودیعت نهاده است ‌که از انسان‌، انسان را می‌سازد . . . امّـا بـا وجود ایـن همه فیض و رحمت، مردمان سپاسگزاری اندکی دارند:

(قَلِيلا مَا تَشْكُرُونَ) (٩)

شما کمتر شکر (‌نعمتهای او) را بجای می‌آورید.

*

در سایه صحنۀ پیدایش اوّلیّۀ انسـان‌، و مراحل ایـن پیدایش شگفت و خارق‌العادۀ فراتر از عرف و عـادت مردمان و معمول و مشهور ایشان‌، هر چند کـه در هر لحظه‌ای تکرار می‌گردد، و در برابر دیدگان و گوشهای آنان به وقوع می‌پیوندد، در سایۀ این صحنه اعـتراض ایشان را بر پیدایش آخرت و زندگی دوباره و مجدّد، و شکّ و تردیدشان را دربارۀ رستاخیز و قیامت‌، عرضه می‌دارد. این شکّ و تردید و آن اعتراض بسیار عجیب و غریب به نظر می‌رسد:

(وَقَالُوا أَئِذَا ضَلَلْنَا فِي الأرْضِ أَئِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ) (١٠)

(‌کافران‌) می‌گویند: آیا هنگامی كه ما مردیم و در زمین گم گشتیم (‌و ذرّات وجود ما آمیزۀ خاک گردید و اثری از آن نماند) آفرینش تازه‌ای خواهیم یـافت (‌و دوبـاره زندگی را از سر می‌گیریم‌؟‌) بلکه آنان منکر ملاقات بـا پروردگارشان (‌برای حساب و کتاب‌) هم هستند.

آنان بعید می دانند که خداوند متعال ایشـان را دوباره بیافریند و زندگی مجدّد ببخشد، بس از آن ‌که مرده‌اند و در خـاک دفـن گردیده‌انـد، و اجسـام آنـان به استخوانهای فرسوده و پوسیده‌ای تبدیل شـده است و در زمین از دیده نهان گردیده است و با ذرّات خاک آمیخته است و در میان خاکها گم و ناپدید شده است‌. امّا این کار در برابر پیدایش نخستین چه جای تعجّب است‌؟ خدا آفرینش انسان را از گِل آغازیده است‌، و ایشان را از همین زمینی برآورده است که می‌گویند استخوانهای فرسوده و پوسیده ایشان در آن ‌گم خواهد شد و با آن خواهد آمیخت‌. پيدایش واپسـین در آن جهان‌، همگون پیدایش نخستین در این جهان است‌. نه چیز غریب و عجیبی است و نه کار نوین و جدیدی ا‌ست‌.

(بَلْ هُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ) (١٠)

بلکه آنان منکر ملاقات با پروردگارشان (‌برای حساب و كتاب ) هم هستند.

این‌ کفر و عدم پذیرش ملاقات با خدا است ‌که سـایۀ شکّ و تردید را بر دلهایشان می‌افکند، و مایۀ اعتراض ایشان بر کار روشن و آشکار می‌گردد که یک بار روی داد‌ه است‌، و آنچه در هر لحظه‌ای روی می‌دهد نزدیک بدان ا‌ست‌.

بدین خاطر قرآن با بیان مردن ایشان و برگشت دادنشان به اعتراض آنان پاسخ می‌دهد، و به دلیـل و برهان زنده‌ای بسنده می‌کند که در پیدایش پیشین ایشان پیدا و هو‌یدا است‌، و بیش از این چیزی نمی‌گوید:



(قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ) (١١)

بگو: فرشتۀ مرگ که بـر شـما گماشته شـده است‌، بـه سراغتان می‌آید و جان شما را می‏‎گیرد، سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده می‌شوید.

این ‌گونه پاسخ داده می‌شود به صورت خبر یـقینی و بدون هر گونه شکّ و تردیدی . . . و امّا فرشتۀ مرگ کیست‌؟ او چگونه جانها را می‌گیرد؟ این امور از زمرۀ غیب است و غیب واگذار به خدا است‌، غیبی ‌که ما خبر آن را از این منبع معتمد و مؤكّد دریافت می‌داریم‌، و چیزی بر آنچه از این منبع یگانه دریـافت می‌داریـم نمی‌افزائیم‌.

*

به مناسبت رستاخیزی‌ که بر آن اعتراض دارنـد، و برگشتی که درباره‌اش به شکّ و تردید پرداخته‌اند، ایشان را رویاروی صحنه‌ای از صحنه‌های قیامت نگاه می‌دارد، صحنه‌ای که زنده و برجسته و لبریز از تأثّرها و حرکتها و گفتگو‌ها است و انگار هم اینک حاضر است و واقعیّتی دیدنی است‌:

(وَلَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاكِسُو رُءُوسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ (١٢)وَلَوْ شِئْنَا لآتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلَكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لأمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ (١٣)فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا إِنَّا نَسِينَاكُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) (١٤)

اگر (‌می‌شد) ببینی گناهکاران را در آن هنگامی کـه در پیشگاه پـروردگارشان (‌بـرای حساب و کتاب گـرد آورده شـده‌انـد، و ایشــان از خجالت‌) سـر بـه زیـر افکنده‌اند و می‌گویند: پروردگارا! دیدیم (‌آنـچه خود را از آن به کوری زده بودیم‌) و شنیدیم (‌آنچه خود را از آن به کری زده بودیم‌. هم اینک پشیمانیم‌) پس ما رآ (‌به جهان‌) بازگردان تا عمل صالح انجام دهیم (‌و سرافراز به خدمت برگردیم‌)‌. ما (‌به قیامت و فرمودۀ پیغمبرانت‌) یقین کامل داریم‌. اگر ما مـی‌خواسـتیم بـه هـر انسانی هدایت لازمه‌اش را می‌دادیم‌، و لیکن (‌انسان را صـاحب اراده و مکلّف بـه تکـالیف و مسؤول در بـرابـر اعمال خود، و قابل هدایت به وسیلۀ پیغمبران آفریدیم و) مـن مقرّر کـردم کـه دوزخ را از جملگی افراد (‌بـی‌ایـمان و گناهکار) جنّ و انس پر کنم‌. بچشید (‌عذاب جهنّم‌) را به خاطر این که ملاقات امروز خود را (‌بـا پـروردگارتان برای حساب و کتاب‌) فراموش کرده‌اید، و ما نیز شما را (‌در میان عذاب رها و) به دست فراموشی می‌سپاریم‌، و بچشید عذاب همیشگی را به سبب اعمالی (‌که در دنـیا) انجام می‌داده‌اید.

این صحنۀ خواری و رسوائی‌، و اعتراف به ‌گناه‌، و اقرار به حقّی است ‌که آن را انکار می‌کرده‌اند. صحنۀ اعلان و اعلام یقین و باور بد چیزی است ‌که درباره‌اش شکّ و تردید می‌ورزیده‌انـد. درخواست برگشت به زمـین می‌کنند تا بدان برگردند و به اصلاح ‌کاری بپردازند که در زندگی دنـیا از دست ایشان به در رفته است و فرصت آن بیهوده‌ گذشته است . . . آنان از خجالت و شرمندگی و خواری و رسوائی سر به زیر افکنده‌اند . .



(عِنْدَ رَبِّهِمْ).

در پیشگاه پروردگارشان‌.

پروردگاری ‌که ملاقات با او را در دنیا انکار می‌کردند . . . لیکن همۀ اینها بعد از فوت فرصت و گذشت زمان مناسب خود روی می‌دهد، در آن هنگامی‌ که اعتراف و اقرار و اعلان و اعلام سودی نمی‏‎بخشد و فائده‌ای دربر ندا‌رد.

پیش از این ‌که روند قرآنی پاسخ نابهنجار و رسواگرانۀ ایشان را اعلان نماید، حقیقتی را بیان می‌دارد که بر سراسر موقعيّت و جایگاه حاکم است‌، و پیش از آن بر دنیای مردمان و سرنوشت و فرجام ایشان فرمانروا بوده است:

(وَلَوْ شِئْنَا لآتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلَكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لأمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ) (١٣)

اگر ما می‌خواستیم به هر انسـانی هـدایت لازمـه‌اش را می‌دادیم‌، و لیکن (‌انسـان را صـاحب اراده و مکـلّف بـه تکالیف و مسؤول در برابر اعمال خود، و قابل هدایت به وسیلۀ پیغمبران آفریدیم و) من مقرّر كردم که دوزخ را از جملگی افراد (‌بی‌ایمان و گناهکار) جنّ و انس پر کنم‌.

اگر خدا می‌خواست برای همۀ مـردمان یک راه قرار می‌داد، و آن راه هدایت است‌، همان‌ گونه که راه همۀ آفریده‌های دیگر را یک راه ‌گردانده است و با الهامی راهیاب می‌شوند که در فطرتشان نـهفته است‌، و راه یگانه‌ای را در زندگانیشان درپیش می‌گیرند، اعم از حشرات و پرندگان و حیوانات‌، یا آفریده‌هائی که جز اطاعت و فرمانبرداری چیز دیگری را نمی‌دانند، از قبیل فرشتگان‌. امّا اراده و مشیّت خدا بر آن بود‌ه است ‌که این آفریده‌ای‌ که انسان نام دارد سرشت ویژه‌ای داشته باشد و در پرتو آن بتواند هدایت و ضلالت را درپیش گیرد، و بتواند هدایت را برگزیند یا از آن ‌کناره‌گیری کند. توان این را داشته باشد که در این جهان نقش خود را اجراء کند در پرتو سرشت ویژه‌ای ‌که خدا او را بر آن سرشته است به خاطر هدف و حـتّی ‌که در طرح و نقشۀ این جهان منظور و معبود است‌. این است ‌که خدا در قضا و قدر خود لازم دیده است و واجب گردانـده است ‌که دوزخ را از جنّ و انسی پر کند که ضلالت را برمی‌گزینند، و راهی را درپیش می‌گیرند که به دوزخ منتهی می‌گردد.

این گناهکارانی که به پیشگاه پروردگارشان عرضه گردیده اند، در حالی که سر به زیر افکنده‌اند، اینان از زمرۀ ‌کسانیند که این سخن بر ایشان صدق می‌کند و سزاوارشان می‏‎باشد. بدین جهت بدیشان‌ گفته می‌شود:

(فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا).

بچشید (‌عذاب جهنّم‌) را به خاطر این که ملاقات امروز خـود را (‌بــا پــروردگارتان بـرای حسـاب و کتاب‌) فراموش کرده‌اید.

امروزتان که حاضر است‌. پس ما در صحنه‌ای از روز آخرت هستیم . . . بچشید به سبب این‌ که ملاقات این روز را فراموش‌ کرده‌ایـد، و خود را برای آن آماد‌ه ننموده‌اید در آن روز و روزگاری‌ که وقت باقی بود و فرصت در میان‌. بچشید، زیرا:

(إِنَّا نَسِينَاكُمْ).

ما شما را (‌در میان عذاب رهـا و) بـه دست فرامـوشی سپرده‌ایم‌.

خدا که کسی را فراموش نمی‌کند. مراد این است‌ که با ایشان همچون کسانی رفتار می‌گردد که بدانـان توجّه نگردد و اهمّیّت داده نشود و ایشان را از یـاد ببرند و فراموششان بکنند. رفتاری است‌ که در آن خواری و رسوائی‌، و در آن مهمل و بی‌ارزش رها کردن و حقیر و کوچک ‌گرفتن ایشان است‌.

(وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) (١٤)

بچشید عذاب همیشگی را به سبب اعمالی (‌که در دنـیا) انجام می‌داده‌اید.

پردۀ نمایش بر صحنه فرود می آید. سخن فیصله‌بخش در آن‌ گفته شـده است‌. بزهکاران هم به سـرنوشت خوارکننده و رسواکننده سپرده شده‌اند و به حال بدشان رها گردیده‌اند. خوانندۀ قرآن در آن حال که این آیات را خوانده است و به پـایان آنـها رسـیده است‌، خیال می‌کند كه بزهکاران را در آنجا رها کرده است و به ترک گناهکاران گفته است‌. انگار بزهکاران در آنجائی که رها شده‌اند نمایان هستند و دیده می‌شوند. این هم یکی از ویژگیهای تصویرگری قرآنی است ‌که صحنه‌ها را زنده می‌گرداند و به دلها پیام می‌رساند.

*

روند قرآنی پرده بر این صحنه فرو می‌اندازد تا آن را از روی صحنۀ دیگری بر‌اندازد. صحنه‌ای کـه در سایه‌روشن دیگری و در فضای دیگری‌، و با عطر و بوی دیگری‌، آن را بنماید. عطر و بوئی ‌که جانها از آن بیاساید، و دلها از آن به پـرواز درآیـد. ایـن صحنه‌، صحنۀ مؤمنان است‌. صحنۀ مؤمنان فروتن و کرنش برنده و پرستشگری است ‌که دیگران را به سوی پروردگارشان می‌خوانند، در حالی که دلهای خودشان از ترس و خوف خدا لرزان و هراسـان‌، و آزمند و امـیدوار به فضل و لطـف خداونـد مهربان است‌. پروردگارشان سزا و جزائی برایشان اندوخته است‌ که مرغ خیال نمی‌تواند به سوی آن بال و پر بکشد و آن را به تصور درآورد:

(إِنَّمَا يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّدًا وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (١٥)تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (١٦)فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ) (١٧)

تنها کسانی به آیات ‌ما ایمان‌ دارند که‌ هر وقت بدانها پند داده شـوند، (‌بـرای خـدا) بــه ســجده مـی‌افـتند، و ستایشگرانه به تسـبیح پـروردگارشان مـی‌پردازند و تکبّر نـمی‌ورزند. پـهلوهایشان از بسـترها بـه دور می‌شود (‌و خواب شـیرین را تـرک گفته و بـه عبادت پروردگارشان می‌پردازند و) پروردگار خود را با بیم و امید به فریاد می‌خوانند، و از چیزهائی که بـدیشان داده‌ایم می‌بخشند. هیح کس نمی‌داند، در برابر کارهائی که (‌مومنان‌) انجام می‌دهند، چه چیزهای شـادی‌آفرین و مسرّت‌بخشی برای ایشان پنهان شده است‌.

این تصویر، تصویر درخشـانی است از ارواح مؤمن‌، لطیف‌، شفّاف‌، هراسان از ترس و خوف خدا، با طاعت و عبادت روی آورنده به پروردگار خود، و امیدوار به الطــاف الهــی‌، بــدون ایــن کــه بــرتری‌جوئی و خودبزرگ‌بینی درپیش گیرند. این ارواح همان ارواح هستند که به آیات خدا ایمان دارند، و آیات خدا را با ذهن و شعور آگاه و دل بیدار و درون روشن دریافت می‌دارند.

(خَرُّوا سُجَّدًا).

(‌برای خدا) به سجده می‌افتند.

زیرا از آنچه بدان تذکّر و اندرز داده می‌شوند مـتأثّر می‌گردند، و خداوندی را بزرگ می‌دارند که به آیـات او تذکّر و اندرز د‌اده می‌شوند، و احسـاس جلالت و عظمت خدا را می‌کنند و نخستین عکس‌العملی‌ که نشان می‌دهند به سجده افتادن است‌، تا با سجده و کرنش از احساسی تعبیر کنند که جز با غلطاندن چهره‌ها در خاک نمی‌توان از آن تعبیر کرد.

(وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ).

و ستایشگرانه به تسبیح پروردگارشان می‌پردازند. به تسببح پروردگارشان می‌پردازند، هـمراه با حرکت بدن با سجده‌ کردن و کرنش بردن‌.

(وَهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ).

و آنان تکبّر نمی‌ورزند.

ایــن هم فرمانبرداری اشخاص مطیع و فـروتن و توبه‌کاری است ‌که جلالت و عظمت خـدای بزرگ و سترگ را احساس می‌کنند.

آن‌ گاه صحنه مصوّر ایشان پدیدار می‌آيد، صحنه‌ای ‌که وضع جسمانی و احساسات درونی ایشـان را در یک لحظه نشان می‌دهد و نمايان می دارد:

(تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا ).

پـهلوهایشان از بسـترها بـه دور مـی‌شود (‌و خواب شـیرین را تـرک گـفته و بـه عبادت پـروردگارشان می‌پردازند و) پروردگار خود را با بیـم و امید به فریاد می‌خوانند.

آنان برای خوا‌ندن نماز شب برمی‌خیزند که نماز عشاء و وتر است‌. نماز تهجّد یعنی نماز شب را می‌خوانند، و خد‌ا را به فریاد می‌خوانند. و لیکن تعبیر قرآنی از ایـن برخاستن به شیوۀ دیگری تعبیر می‌کند:

(تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ ).

پــهلوهایشان از بسـترها بــه دور مـی‌شود (‌و خواب شــیرین را تـرک گـفته و بـه عبادت پـروردگارشان می‌پردازند)‌.

تعبیر قرآنی تصویر بسترها و رختخوابها را در شب ‌که پهلوها را به خوا‌ب و ا‌ستراحت و لذّت بردن ا‌ز خواب می‌خواند ترسیم می‌کند، و لیکن این پهلوها نمی‌پذیرند و پاسخ نمی‌گویند، و سعی و تلاش بسیاری می‌کنند در مقاومت ‌کردن با فراخواندن دعوت شـیرین بسـترها و رختخو‌ابها. زیرا این پهلوها کارهای دیگری دارند که آنان را از بسترها و رختخوابهای نرم و از خواب شیرین غافل می‌کند و به خود مشغو‌ل می‌دارد. آنـان سرگرم پرستش خدای خود هسـتند. بر آستانۀ خدا ایستاده‌اند و غافل و بی‏خبر از چیزهای دیگر شده‌انـد. ایشان با کرنش و فروتنی به خدا روی آورده‌اند، و بیم و امید را آمیزۀ این‌ کرنش و فروتنی ‌کرده‌اند‌، بیم از عذاب خدا و امید به رحمت او، و ترس از خشم یزدان و چشم طمع دوختن به رضا و خشنودی او، و هراس از نافرمانی خدا و چشم طمع دوختن به توفيق او. تـعبیر قرآنی این احساسات لرزان و هراسان را که در د‌لهـا و درونها است در یک پسوده به تصویر می‌کشد، به گونه‌ا‌ی‌ که ا‌نگار مجسّم و ملموس است‌:

(يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا ).

پروردگار خود را با بیم و امید به فریاد می‌خوانند.

آنان در کنار این حسّاسیّت نازک‌، و این نماز خاشعانه‌، و این دعای‌ گرم‌، وظـیفۀ خودشان را در حقّ گـروه مسلمانان برای اطاعت از خدا و دادن زکات نـعمت و قدرت‌، انجام می‌دهند:



(وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ) (١٦)

و از چیزهائی که بدیشان داده‌ایم می‌بخشند.

با ا‌ین تصویر ارزشمند و درخشان و حسّاس و روشن‌، تصویری از پاداش والا و ویژۀ شگفتی است‌. پاداشـی است که در آن سایه‌روشنهای رعایت ویژه و عنایت خـاصّ‌، و بزرگداشت شخصیّت‌، و احترام الهـی و پذیرائی ‌گرم ربّانی از اين انسانها است‌:

(فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ) (١٧)

هیچ کس نمی‌داند، در برابر کارهائی که (‌مؤمنان‌) انجام می‌دهند، چـه چیزهای شـادی‌آفرین و مسـرّت‌بخشی برای ایشان پنهان شده است‌.

تعبیر شگفتی است‌! تعبيری است‌ که به ‌گرم ‌گـرفتن یزدان سبحان از ا‌نسانهای با ایمان اشاره مـی‌نماید، و می‌رساند که ایزد بزرگوار خودش عهده‌دار آماده کردن چیزی برای مؤمنان است ‌که برایشان اندوخته است‌، و گرم ‌گرفتن و بزرگداشتی را با آنان و در حقّ ایشان روا می‌دارد که روشنی‌بخش چشمها و شادی‌آفرین دلها است‌. از این اندوخته کسی جز خدا مطّلع نیست‌. اندوختۀ ویژه و پنهانی است ‌که در پیشگاه خدا برای مؤمنان نگاهداری می‌شود تا روز ملاقات با او برای صاحبان خودش پرده از آن برداشته شـود و آشکـار گردد! بلی در وقت ملاقات با خدا این اندوخته برملا می‌شود! چه تصویر درخشانی از این ملاقات گرامی و ارزشمند پیش چشم داشته می‌شود! ملاقات حضور با خدا و در بارگاه او!

خداوندا! چه اندازه فراوان‌، یزدان منّان‌، در حقّ بندگان خود، بزرگواری و عنایت می‌فرماید! چه اندازه فراوان‌، یزدان سبحان، با فضل و لطف خود ایشان را می‌نوازد و غرق در الطاف و عنایات خود مـی‌سازد! آخر آنان کیستند - ‌اعمال و عبادات و طاعات و انتظارات ایشان هر چه و هر ا‌ندازه‌ که باشد - ‌تا خدای بزرگوار خودش عهده‌دار آماده کردن چیزی برای آنان شود که برایشان اندوخته می‌دارد و سزا و جزای ایشـان می‌نماید، با عنایت و رعایت و محبّت و گرمی و جشنی‌ که بهرۀ آنان می‌گرداند و برای ایشان برپا می‌دارد؟ امّـا ایـن فضل و لطف خد‌اونـد بـخشنده و بزرگوار در حقّ انسانهای فرمانبردار است‌!

*

جلو صحنۀ بـزهکاران بـدحال و بدشگون و خوار و رسوا، و جلو صحنۀ مؤمنان صاحب نعمت و محترم و بزرگوار، با چکیده‌ای از سزا و جزای دادگرانـه‌ای کـه میان بدان و نیکان در دنیا یا آخرت جد‌ائی می اندازد، و سزا و جزا را بر اساس عدالت دقیق آویزۀ عمل می‌دارد، پیرو می‌زند:

(أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لا يَسْتَوُونَ (١٨)أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوَى نُزُلا بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (١٩)وَأَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ كُلَّمَا أَرَادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِيدُوا فِيهَا وَقِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (٢٠)وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الأدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الأكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (٢١)وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ) (٢٢)

آیا کسی که مؤمن بوده است‌، هـمـچون کسـی است که فاسق بوده است‌؟‌! (‌نه‌، هرگز! این دو) برابر نیستند. و امّا کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌انـد، بـاغهای بـهشت کـه جـای زندگی است‌، از آن ایشان خواهد بود، بـه عنوان مـحلّ پذیرائی (‌خدا از ایشان‌) در برابر كارهائی که (‌در دنیا) انجام می‌داده‌اند. و امّا کسانی که (‌از فرمان خدا و اطـاعت از او) بـه در رفته (‌و راه کفر درپیش گرفته‌اند) جایگاه ایشـان آتش دوزخ است‌. هر زمان کـه بخواهند از آن بـه در آیند، ایشان بدانـجا بازگردانده مـی‌شوند و بـدیشان گـفته مــی‌شود: بــچشید عـذاب آتشـی را کــه آن را دروغ می‌پنداشتید! ما قطعاً عذاب نزدیک‌تر (‌دنیا) را پـیش از عذاب بزرگتر (‌آخرت‌) بدیشان می‌چشانیم‌، شــاید (‌از کفر و معاصی دست بکشند، و به سوی خدا) برگردند. چـه کسـی ستمکارتر از آن کســی است کـه به آیـات پروردگارش پند داده شود، و او از آنها روی بگرداند؟ مسلّماً ما همگی بزهکاران را کیفر خواهیم داد.

مؤمنان به یـزدان و بـیرون ‌روندگان از فـرمان خدای سبحان در سرشت و احساس و روش یکسان نیـستند، تا ایشان در سزا و جزای دنیا و آخرت یکسـان‌ گردند. مـؤمنان دارای فطرت سـالم هستند و رو به خدا می‌دارند، و برابر برنامۀ راست و درست خدا عمل می‌کنند. به در روندگان از فرمان یـزدان‌، منحرف و گریزان از دستور ایـزد سبحان هستند، و در زمین تـباهکاری مـی‌کنند، و در راسـتای راهی حـرکت نمی‌نمایند که ایشان را به خدا برساند، و هماهنگ با برنامۀ خدا برا‌ی زندگی باشد، و با قـانون اصـیل او بخواند. پس در این صورت جای شگفت نیست‌ که راه مؤمنان و بزهکاران نافرمان‌، در آخرت جدا و مختلف گردد، و هر یک از آنان به سزا و جزائی برسد که مناسب با اندوختۀ خودشان و با چیزی باشد که دستهایشان پیشاپیش به سرای آخرت فرستاده است‌.

(أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوَى).

امّا کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌انـد، بـاغهای بـهشت کـه جـای زندگی است‌، از آن ایشان خواهد بود.

باغهای بهشتی‌ که ایشان را در خود جـای مـی‌دهد و منزل و مأوی می‌بخشد، به عنوان «‌نُزُلاً: پـذیرائـی از ایشان‌»‌. بهشت محلّ پذیرائی از مؤمنان می‌گردد، و مؤمنان در آنجا اقامت می‌گزینند و آرام می‌گیرند، به عنوان پاداش‌:

(بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ) (١٩)

کارهائی که (‌در دنیا) می‌کرده‌اند.

(وَأَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ ).

و امّا کسانی که (‌از فرمان خدا و اطـاعت از او) بـه در رفته (‌و راه کفر درپیش گرفته‌اند) جایگاه ایشـان آتش دوزخ است‌.

به سوی آتش دوزخ می‌روند و بدان درمی‌افتند و منزل و مأوا می‌گزینند. وای چه بد منزل و ماوائی ‌که گریختن از آن بهتر از خود آن است‌!

(كُلَّمَا أَرَادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِيدُوا فِيهَا ).

هر زمان که بخواهند از آن به در آیند، ایشـان بدانجا بازگردانده می‌شوند.

صحنه‌ای است‌ که در آن حرکت و تلاش برای‌ گریختن از آتش و دفع آن از خود است‌.

(وَقِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ) (٢٠)

و بدیشان گفته می‌شود بچشید عذاب آتشی را که آن را دروغ می‌پنداشتید!.

این سرکوبی و تهدید هم افزون بر دفع آتش از خود و عذاب آن است‌.

این سرنوشت بیرون ‌روندگان از فرمان یزدان در آخرت است‌. با وجود این‌، بدان وعده‌گاه رها نمی‌شود و بس‌. بلکه یزدان ایشان را تهدید می‌کند و بیم می‌دهد به عـذاب در ایـن دنـیا که پیش از عـذاب آخرت گریبانگیرشان می‌گردد:

(وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الأدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الأكْبَرِ ).

ما قطعاً عذاب نزدیک‌تر (‌دنیا) را پیش از عذاب بزرگتر ( آخرت‌) بدیشان می‌چشانیم‌.

لیکن سایه‌روشنهای رحمت از فراسوی این عذاب دنیا جلوه‌گر می‌آید. چه یزدان سبحان دوست نمی‌دارد که بندگان خود را عذاب بدهد هر گاه با عمل خودشان سزاوار عذاب نگردند، و هر گاه که بر موجبات عـذاب پــافشاری نکــنند. خـدا بــزهکاران نـافرمانبردار و بیرون‌روندگان از فرمان‌ کردگار را تهدید می‌نماید کـه ایشان را به عذاب در زمین ‌گرفتار می‌سازد.

(لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ) (٢١)

شاید (‌از کفر و معاصی دست بکشند، و به سوی خدا) برگردند.

شاید هم فطرتشان بیدار گردد، و درد عذاب ایشان را به راه راست برگرداند. اگـر آنـان چـنین مـی‌کردند بـه سرنوشت فاسقان و بیرون ‌روندگان از فرمان یـزدان گرفتار نـمی‌آمدند، سـرنوشتی‌ که آن را در صحنۀ دردنــاک ایشـان دیـدیم‌. ولی وقـتی کـه بـا آیـات بروردگارشان پـند و انـدرز داده شـده‌انـد و متذكّر گردیده‌اند از آیات خدا روی‌ گردان شده‌اند و بـدانـها پشت کرده‌اند و عذاب دنیا گریبانگیرشان گردیده است و آنان برنگشته‌اند و دست نکشـیده‌انـد و عبرت نگرفته‌اند. پس ایشان در این صورت ستمگرند:

(وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا).

چــه کسـی ستمکارتر از آن کسـی است کـه بـه آیـات پروردگارش پند داده شود، و او از آنها روی بگرداند؟‌. آنان در این صورت سزاوار انـتقام در دنیا و آخرت هستند:

(إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ) (٢٢)

مسلّماً ما همگی بزهکاران را کیفر خواهیم داد.

وای چه هول و هراسی از ایـن تـهدید و بیم دست می‌دهد! این یزدان قادر متعال است ‌که این افراد ضعیف و مسکین را به انتقام هراس‌انگیز تهدید می‌کند و بیم می‌دهد!

*

این چرخش و گردش به پایان می‌آید همراه با سرنوشت بزهکاران و شایستگان‌، و عواقب مؤمنان و فاسقان بیرون‌رونده از فرمان یزدان‌، و صحنه‌های اینان و آنان در روزی‌ که راجع بدان شکّ و تردید دارنـد. آن‌ گاه روند سوره به چرخش و گردش تازه‌ای با موسی و قوم و رسالت او می‌پردازد. چرخش و گردش مختصری که بیش از اشاره‌ای به ‌کتاب موسی علیه السّلام نیست‌، کتابی‌ که خدا آن را هدایت و رهنمود بنی‌اسرائـیل ‌کـرده است‌، بدان‌ گونه ‌که قرآن‌ کـتاب محمّد صلّی الله عليه وآله وسلّم را هدایت و رهنمود مؤمنان نموده است‌. روند سوره به ملاقات و به هم رسیدن صاحب قرآن با صاحب تورات در اصل یگانه و در عقيدۀ ثابت نیز اشاره‌ای می‌کند. اشاره‌ای هم به ‌گزینش شکیبایان معتقد قوم موسی می‌نماید تـا سرمشق قوم خودشان شوند، و پیامی به مسلمانان آن زمان باشد که شکیبائی و عقیده داشته باشند، و بیانگر صفتی باشد که با بودن آن‌، پیشوا‌ئی و مـاندگاری در زمین ممكن می‌گردد:

(وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِبَنِي إِسْرَائِيلَ (٢٣)وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ (٢٤)إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ) (٢٥)

مـا بـرای مـوسی کـتاب (‌تـورات‌) را فرستادیم‌، و شکّ نداشته باش که موسی تورات را دریـافت داشت‌، و مـا آن را رهنمون و راهنمای بنی‌اسرائـیل گردانـدیم‌. و از میان بنی‌اسرائیل پیشوایـانی را پدیدار کردیم که بـه فرمان ما (‌و بـرابـر قوانین مـا، مـردمان را) راهنمائی می‌نمودند، بدانگاه کـه بنی‌اسـرائـیل (‌در راه خدا بـر تحمّل سختیها) شکیبائی ورزیدند و به آیات مـا ایـمان کامل پیدا کردند. پروردگار تو، روز قیامت‌، میان آنــان دربارۀ چیزهای مورد اختلاف ایشان (‌از قبیل‌: مسائل دین‌، رستاخیز، ثواب و عقاب‌) داوری می‌کند (‌و هر یک را به جزا و سزای خود می‌رساند).

این عبارت معترضه‌:

(فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَائِهِ ).

شکّ نداشته باش که موسی تورات را دریافت داشت‌. پیغمبر را پایدار و ثابت ‌قدم می‌دارد بر حقّی‌ که با خود آورده است‌، و بیان می‌کند که اين حقّ همان حقّ یگانه و ثابتی است‌ که موسی با خود در کتاب خویش آورده است‌، و همین حقّ است ‌که ایـن دو پیغمبر در آن به همدیگر رسیده‌ا‌ند، و دو کتاب ایشان در آن به یکدیگر رسیده‌اند . . . این تفسیر به عقيدۀ من بهتر از تفسيری است ‌که برخی از مفسّران ذکر کرده‌اند و فرموده‌اند: این بخش از آیه اشاره دارد به ملاقات پـیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم با موسی عليه السّلام در شب اسراء و معراج‌. زیرا به همدیگر رسیدن در حقّ ثابت، و در عقیدۀ یگانه‌، سزاوار ذکر و شایان بیان است‌، و این امر درخور رشتۀ سخن در روند سوره است‌، رونـدی ‌که پيغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌را تشویق و ترغیب می‌نماید به این که ثابت و پایدار بماند و استقامت نشان دهد در برا‌بر تکذیب و روی ‌گردانی دیگران از حقّی‌ که با خود به ارمغان آورده است‌، و از سختی و محنت و درد و رنجی‌ که مسلمانان می‏بینند و می‌چشند آزرده‌ خاطر و پریشان حال نشود، چه پـایان شب سیه سفید است‌. همچنین این معنی سازگار و همآوا با چیزی است‌ که پس از این بخش در آیه آمده است‌:



(وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ) (٢٤)

و از میان بنی‌اسرائیل پیشوایانی را پدیدار کردیم که به فرمان ما (‌و برابـر قوانـین مـا، مـردمان را) راهنمائی می‌نمودند، بدانگاه کـه بنی‌اسرائیل (‌در راه خدا بـر تحمّل سختیها) شکیبائی ورزیدند و به آیات مـا ایـمان کامل پیدا کردند.

به تعداد کم و اندک مسلمانانی هم‌ که در آن روز و روزگار در مکّه بودند پـیام مـی‌دهد کـه شکـیبائی و بردباری کنند، همان‌ گونه که برگزیدگان بنی‏اسرائیل شکیبائی و بردباری کرده‌اند، و یقین و اطمینان داشـته باشند بدان‌ گونه ‌که برگزیدگان بنی‏اسرائیل یـقین و اطمینان داشته‌اند، تا از میان آنان نیز پیشوایانی برای مسلمانان به وجود آید، بدان شکـل کـه بـرگزیدگان بنی‏اسرائیل پیشوایان بنی‏اسرائیل گردیده‌انـد. همچنین این بخش از آیه راه و روش پیشوائی و رهبری را به تصویر می‌کشد، و آن شکیبائی ورزیـدن و پـایداری کردن‌، و یقین و اطمینان داشتن است‌.

بنی‌اسرائیل ‌که بعد از آن حقّ‌، اختلاف پـیدا کردند، اختلاف ایشان دربارۀ حقّ به خدا واگذار است‌:

(إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ) (٢٥)

پروردگار تو، روز قیامت‌، میان آنان دربارۀ چیزهای مورد اختلاف ایشان (‌از قبیل‌: مسائل دین‌، رسـتاخیز، ثواب و عقاب‌) داوری مـی‌کند (‌و هـر یک را به جـزا و سزای خود می‌رساند).

پس از این اشاره‌، روند سوره تکذیب‌ کنندگان حقّ و حقیقت را به چرخش و گردش دیگری می‏‎برد و ایشان را در منازل و جایگاه‌های نقش زمين شدن و نابود گردیدن گذشتگان می‌گرداند:

(أَوَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَسَاكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ أَفَلا يَسْمَعُونَ) (٢٦)

آیا برای ایشان روشن نشده است که پیش از آنـان مـا مردمان نسلهای فراوانی را هلاک کرده‌ایم و (‌ایشان هم ایـنک‌) در مسکـن و (‌مأوی و جـا و) مکـان آنـان راه می‌روند (‌و در سفرهای خود ویرانه‌های منازلشان را می‌بینند؟‌)‌. واقعاً در این (‌دیدار دیار متروک و خالی از سکنۀ جبّاران و تبهکاران تاریخ‌) نشانه‌هائی (‌از قدرت خدا، و درسهای عبرتی از گـذشتگان‌) است‌. آیـا (‌ایـن انـدرزهای الهـی‌، و پـندهای عبرت را از زبـان حـال کــاخهای ویـران و کنگره‌های سـر به فلک سـایان‌) نمی‌شنوید؟‌.

حایگاه‌های هلاک و نابودی نسلهای ‌گذشته از سنّت و قانون خدا در بارۀ تکذیب‌کنندگان حقّ و حقیقت سخن می‌گویند، و بیانگر این واقعیّت هستند که قانون و سنّت خدا به اجراء درمی‌آید، و تخلّف نمی‌پذیرد و با کسی سازش نمی‌کند و از کسی جانبداری نمی‌نماید. انسانها تابع قوانین و سنن ثابت و تـغییرناپذیری در تولّد و مرگ و رشد و نموّ پیدا کردن و فرسودن و فرتوت شدن و نیرو و توان پیدا نمودن و ضعیف و ناتوان ‌گـردیدن هستند. قرآن مجید به ثبات این قوانین و سنن تـوجّه می‌دهد، و همگان را مـتوجّه استمرار و اسـتقرار ایـن قوانين و سنن می‌کند، و از جایگاه‌های نقش زمین شدن نسلها، و از آثار گذشتگان‌، چه آثاری که ویران گردیده است‌، و چه آثاری که پس از ساکنانش برجای مـانده است و خالی از سکنه شده است‌، نمایشگاه‌هائی برای عبرت‌ گرفتن و بـرای بـیداری دلهـا، و برانگیختن حسّاسیّت‌، و برای ترس و هراس از تاخت و تاز خدا بر قلدران و زورگویان و گرفتار ساختن و انتقام گرفتن از ایشان‌، تـهیّه مـی‌بیند و تـرتیب مـی‌دهد. هـمچنين از این ‌گونه چیزها نمایشگاه‌هائی را برای پی بردن به ثبات و تغییرناپذیری قوانین و سنن تهیّه می‏‎بیند و تـرتیب می‌دهد. بدین وسـیله درک و شعور انسـانها را بالا می‏‎برد، و مقیاسها و معیارهایشان را اوج مـی‌دهد. آن وقت بدیشان ‌گوشزد می‌کند که ملّتی یـا نسـلی در محدودۀ زمان و مکان از این قوانـین و سنن کنار نمی‌گردد و بافتۀ جدا تافته نمی‌شود، و نباید نظم و نظام ثابت در زندگانی انسانها را فرامـوش بکنند، نـظم و نظامی که در گذشت سالها و در میان نسلهای پـیاپی‌، استقرار و استمرار داشـته است و اسـتقرار و اسـتمرار خواهد داشت‌، هر چند هم بسیاری از مردمان از این امر درس عـبرت نـمی‌آموزند و بلکه آن را فراموش می‌کنند!

آثار ویران و فروتپیده‌، سخن هولناک و ژرفی با دل آگاه و با شعور بـینا دارد، و بر بندهای انـدام لرزه می‌اندازد، و دلها را به تکان می‌افکند، و درونها را هراسان می‌سازد. عربهائی ‌که مخاطبان نخستین این آیه بودند، از کنار منازل و جایگاه‌های عاد و ثمود می‌گذشتند، و آثار مخروبه و فروتپیدۀ برجای مـاندۀ شهرها و روستاهای قوم لوط را مـی‌دیدند. قـرآن بـر آنان زشت می‌شمارد که جایگاه نقش زمین شدن این نسلها بدیشان نشان داده شود، و منازل و خانه‌هایشان جلو دیدگانشان باشد، و از کنار آنها بگذرند و در آنها گام بردارند و بیایند و بروند، امّا با وجود اینها دلهایشان به جوش و خروش درنیاید، و احساساتشان به لرزه و تکان نیفتد، و حسّاسیّت ایشان از ترس و هراس خدا بـه حـرکت و جنبش درنـیاید، و خـویشتن را از همچون سرنوشتی نپایند و نگاهداری ننمایند، و ایشان راهیاب نشوند و چشمانشان بینا نگردد، و ا‌عمال و افعالی را در پیش نگیرند که آنان را از سزاوار شدن و گرفتار آمدن همچون سرنوشتی نرهاند، و گرفتار آمدن و نابود گرداندنی را از ایشان باز ندارد که برابر فرمان خدا هر کس چنین کند و چنان رود، بدان دچار می‌آید:

(إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ أَفَلا يَسْمَعُونَ ؟).

واقـعاً در ایـن (‌دیـدار دیار مـتروک و خالی از سکـنۀ جبّاران و تبهکاران تاریخ‌) نشانه‌هائی (‌از قدرت خدا، و درسهای عبرتی از گذشتگان‌) است‌. آیا (‌این اندرزهای الهی‌، و پندهای عبرت را از زبان حال کاخهای ویران و کنگره‌های سر به فلک سایان‌) نمی‌شنوند؟‌.

آنان داستانهای پیشینیان و سـرگذشت گـذشتگانی را می‌شنوند که در منازل و مساکن ایشان راه می‌روند، یا این تهدید و برحذر داشتن را می‌شنوند، پیش از این‌ که این بیم و تهدید تحقّق پيدا کند، و این عقاب و عذاب سخت و ناگوا‌ر یقۀ ایشان را بگیرد، امّا پند و اندرز را نمی‌پذیرند و درس عبرت را نمی‌آموزند!

*

بعد از این پسودۀ فرسودن و پلاسیدن‌، و ذکر ترس و هراسی ‌کـه فرسودن و پـلاسیدن به ذهن و شـعور می‌اندازد، و لرزه و رعشه‌ای که در دل برمی‌انگـیزد، دلهای آنان را با قلم ‌موی حیات جنبان و تپان در موات می‌پساید و لمس می‌نماید، و ایشـان را در سـرزمین مرده‌ای به گردش و چرخش می‌اندازد که حیات در آن حرکت می‌کند و جاری و ساری می‌شود، هم بدانگونه که پیش از آ‌ن آنان را در سرزمینی به ‌گردش و چرخش انداخته بود که زنده بوده است و سپس فرسودن و پلاسیدن و مردن‌ گریبانگیر آن ‌گر‌دیده است‌:

(أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَى الأرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعَامُهُمْ وَأَنْفُسُهُمْ أَفَلا يُبْصِرُونَ) (٢٧)

آیا نمی‌بینند كه مـا آب را (‌در لابلای ابـرها و بـر پشت بادها) به سوی سرزمینهای خشک و برهوت می‌رانـیم و بـه وسـیلۀ آن کشـتزارها مـی‌رویانیم که از آن هـم چـارپایانشان مـی‌خورند، و هــم خـودشان تـغذیه می‏‎کنند؟ آیا نمی‌بینند؟‌.

آنان می‌بینند که این زمین مردۀ بایر، وقـتی‌ کـه دست خدا آب حیات بخش را به سوی آن می‌راند، چگـونه سبز و خرّم می‌شود و رقص‌ کشـتزار درمی‌گیرد و از حیات موج می‌زند، کشتزاری‌ که چهارپایان ایشـان و خودشان از آن تغذیه می‌کنند. صحنۀ سرزمین خشک و بدون ‌گیاهی ‌که باران بر آن میبارد، و ناگهان سـبز و خرّم می‌شود، همچون صحنه‌ای‌، پنجره‌های بستۀ دل را روبروی این حیات بالنده و رشد و نموّ کننده باز می‌کند و دل را پذیرۀ آن می‏‎برد، و حسّ و شعور را با شیرینی و تارک حیات آشنا می‌گرداند، و دل را بر آن می‌دارد که بخشندۀ این حیات زیبای سبز و خرّم را احساس‌ کند و او را شناسد، و عشق و محبّت را بچشد و قرب و نـزدیکی را مـزه ‌کند، و قدرت یزدان نوآفرین و زیبانگار، و دست سازندۀ آفریدگار را ببیند، دستی که زندگی و زیبائی را در صفحات هستی پدیدار می‌سازد و جهان را زیب و زینت می‌دهد.

قرآن این ‌گونه دل انسان را در جولانگاه‌های حیات و زندگی و رشد و نموّ به ‌گردش و چرخش می‌انـدازد، پس از آن ‌که دل انسان را در جولانگاه‌های فسردن و پلاسیدن و نابود شدن و مردن به چرخش و گردش انداخته بود، تا ذهن و شعور او را هم در اینجا و هم در آنجا به جوش و خروش دراندازد، و دل او را بیدار و خرد او را هوشیار گرداند و از تنبلی و کـودنی الفت برهاند، و از جمود و رکود عادت رستگار گر‌دانـد، و پـرده ها و مـانعها را از ميان دل انسـان و از ميان صحنه‌های جهان‌، اسرار و رمـوز زند‌گی‌، عـبرتها و پندهای رخدادها، و شواهد تـاریخ بردارد و به دور گرد‌اند.

*

در پایان‌، واپسین بند سوره پس از این گشت و گذار دور و دراز در می‌رسد، و درخواست عذاب و عقابی را روایت می‌کند که آنان شـتابگرانـه فرارسـیدن آن را می‏‎طلبند، همان عذاب و عقابی ‌که بدان بیم داده می‌شوند. از شکّ و تردید ایشان دربارۀ صدق بـیم دادن و برحذر داشتن صحبت می‌کند. پـاسخ شکّ و تردیدشان را می‌دهد با بیم دادن و برحذر داشتن از این که آنچه را که با شتاب درخواست می‌کنند فرا برسد و تحقّق حاصل کند در آن روزی‌ که ایمان آوردنشان بدیشان سود‌ی نمی‏‎بخشد، و بدانان مـهلت و فرصت داده نمی‌شود که به اصلاح و جبران چیزی پرد‌ازند که از دستشان به در رفته است و فوت و فنا پذیرفته است‌. خداونـد بزرگوار ایـن سوره را با رهـنمود کردن پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم به روی ‌گـردانی از همچون‌ کسـانی‌، و واگذاشتن ایشان به سرنوشت قطعی خود، خاتمه می‌دهد:

(وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْفَتْحُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (٢٨)قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمَانُهُمْ وَلا هُمْ يُنْظَرُونَ (٢٩)فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ) (٣٠)

کافران می‌گویند: اگر راستگوئید، این روز فیصلۀ (‌کار) و قضاوت (‌پروردگار در میان کافران و مؤمنان‌) کی خواهد بود؟‌! (‌چرا عذاب اسـتیصال دنـیوی‌، یـا عذاب سرمدی اخروی‌، هر چه زودتر فرا نمی‌رسد و دامنگیر ما نمی‌شود؟‌!)‌. بگو: در روز فیصلۀ (‌کار) و قضاوت (‌پروردگار، کار از کار می‏‎گذرد و) ایمان آوردن کفّار سودی به حالشان ندارد و (‌لحظه‌ای از دست عذاب‌) بدیشان مـهلت داده نـمی‌شود. (‌ای پـیغمبر! اکنون که چنین است و استهزاء و تمسخر، کار همیشگی کافرین است‌) به ایشان اهمّیّت مده (‌و به تبلیغ خود ادامه بده‌) و منتظر (‌یاری خدا و شکست مشـرکان‌) بـاش‌، چرا کـه ایشان هم منتظر (‌شکست و هلاک تو و مؤمنان‌) هستند.

«‌فَتْح‌» به معنی فیصله دادن اختلاف موجو‌د در میان دو گروه است‌. همچنین مراد از آن‌، تحقّق بخشیدن و پیاده کردن تهدید و بیمی است‌ که ‌گول این را خورده بودند که بدین زودیها گریبانگیرشان نمی‌گردد و بر سرشان نمی‌آید. آنان از حكمتی‌ که خدا در به تأخیر انداختن آن از مدّتی‌ که مقدّر و مقرّر فرموده است غافل و بی‌خبر بودند. همچنین نمی‌دانستند که شتاب کردنشان در فرا رسیدن عذاب، نه عذاب را زودتر از موقع خود می‌آورد، و نه عذاب را از موقع خود به تأخیر می‌اندازد. وقتی‌ که عذاب سر بر، آنان نه می‌توانند آن را دفع‌ کنند و برگردانند، و نه مـی‌توانـند از آن بگریزند.

(قُلْ: يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمَانُهُمْ وَلا هُمْ يُنْظَرُونَ) (٢٩)

بگو: در روز فيصلۀ (‌کار) و قضاوت (‌پروردگار، کار از کار می‌گذ‌رد و) ایمان آوردن کفّار سودی به حـالشان ندارد و (‌لحظه‌ای از دست عذاب‌) بـدیشان مهلت داده نمی‌شود.

فرق نمی‌کند همچون روزی در دنیا باشد، بدان هنگام که خدا ایشان را گرفتار عذاب می‌سازد در حالی ‌که آنان کافرند، و دیگر مهلتشان نـمی‌دهد و بدیشان فرصت عطاء نمی‌کند، و در آن روز ایمان آوردنشـان بدیشان سودی نمی‏‎بخشد، و چه هـمچون روزی در آخـرت باشد، بـدان هنگام ‌که مـهلت و فرصت می‌خواهند، ولی بدیشان مهلت و فرصت داده نمی‌شود. چنین پـاسخ ردّی بندهای اند‌امهای بدن را سست می‏‎گرداند، و دلهـا را به لرزه درمی‌آورد و از جای می‌برد . . . پس از ایـن‌، واپسـین آهنگ سوره درمی‌رسد:

(فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ) (٣٠)

(‌ای پیغمبر! اکنون که چنین است و استهزاء و تمسخر، کار همیشگی کافرین است‌) به ایشان اهمّیّت مده (‌و بـه تبلیغ خود ادامـه بـده‌) و منتظر (‌یـاری خدا و شکست مشرکان‌) باش‌، چرا کـه ایشـان هــم منتظر (‌شكست و هلاک تو و مؤمنان‌) هستند.

این پاسخ ردّ در لابلاهای خود تهدید و بیم نـهانی و پنهانی دارد به ترساندن از عاقبتی که در انتظارشان است‌، این هم وقتی به میان می‌آید کـه پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم دست خود را از ایشان می‌شوید و از کارش نـاامـید می‌گردد، و آنان را به سرنوشت قطعی و حتمی خودشان وامی‌گذارد.

*

این سوره با آهنگ ژرف به میان مـی‌آید، بعد از آن همه ‌گردشها و چرخشها و پیامها و الهامها و صحنه‌ها و انگیزه‌هائی‌ که‌ گذشت‌، و بعد از آن‌ که دل انسان را با آهنگهای ‌گوناگونی خطاب قـرا‌ر مـی‌دهد، آهـنگهای گوناگونی‌ که دل انسان را از هر سو فرا می‌گیرد، و همۀ راه‌ها را بر آن می‌بندد.





--------------------------------------------------------------------------------

[1] مراجعه شود به تفسیر این فرمودۀ خداوند مـتعال‌: «‌و خلَقَ ‌کُـل شـی‌ءٍ فقَدّره ‌تَقْدپراً»‌. آیۀ ‌دو سورۀ فرقان ‌د رفی ظلال القرآن‌.

[2] مراجعه شود به‌ کتاب‌: «‌العلم یدعو الی الایمان»‌، و تفسیر فی ظلال القرآ‌ن‌، جزء نوزدهم‌، سورۀ ‌فرقان‌، آیۀ54.


 

برگرفته از: تفسیر فی ظلال القرآن سید قطب، ترجمه مصطفی خرم دل



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

عن حصين بن عبد الرحمن، عن ميمون، قال: «أربع لا تكلم فيهن: علي وعثمان والقدر والنجوم». از حصین بن عبدالرحمن روایت شده که میمون بن مهران فرمود: «چهار چیز هستند که نباید در مورد آنها (زیاد) تکلم (و سخن پراکنی) کرد (زیرا ممکن است به ناحق گویی و بیراهه برسد): علی رضی الله عنه، و عثمان رضی الله عنه، و قضاء و قدر، و نجوم (یکی از ابزارهای سحر و کهانت)». "حلية الأولياء وطبقات الأصفياء" حافظ أبو نعيم اصفهاني.

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 9074
دیروز : 5614
بازدید کل: 8799233

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010