|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>امعماره نسیبه بنت کعب رضی الله عنها
شماره مقاله : 8514 تعداد مشاهده : 276 تاریخ افزودن مقاله : 25/9/1389
|
(امعماره) نسیبه (رضی الله عنها) دختر کعب اسوهی استقامت و ایثار در صدر اسلام دو واقعهی بسیار مهم به وقوع پیوست که یاران پیامبر صلی الله علیه و سلم آن دو را بزرگترین و مهمترین حوادث در آن برهه از زمان میدانستند. به طوری که هر کس افتخار حضور در آنها را داشت یا حداقل در یکی از آنها شرکت کرده بود از جایگاه ویژهای برخوردار بود و در زمرهی پیش کسوتان و «سابقین اولین» محسوب میگردید. این دو حادثۀ مهم، یکی «پیمان عقبه» و دیگری «جنگ بدر» بود که در اولین مراحل شکوفایی اسلام به وقوع پیوست. در پیمان عقبه تعداد هفتاد و پنج نفر از مسلمانان به نمایندگی از دیگران با رسولخدا صلی الله علیه و سلم بیعت کردند که در این میان دو زن نیز، حضور داشتند. (امعماره) نسیبه (رضی الله عنها) دختر کعب انصاری در این بیعت مهم و تاریخی که قبل از هر چیز مهمترین و بزرگترین واقعه در اسلام بود، شرف حضور یافت و به نمایندگی از طرف دیگر بانوان مسلمان با رسولخدا صلی الله علیه و سلم بیعت نمود. البته تا آن زمان هنوز دین اسلام کاملاً در مرحلهی مقدماتی بود و خبری از جهاد و هجرت نبود. *** در پیمان عقبه که در حقیقت پیمان برای جهاد بود، هفتاد و پنج نفر از میان گروه انصار توافق کردند تا با رسولخدا صلی الله علیه و سلم بیعت کنند و به جهاد در راه خدا بپردازند و با جان و دل از کیان اسلام و شخص رسولالله صلی الله علیه و سلم حمایت نمایند. در این واقعهی تاریخی رسولخدا صلی الله علیه و سلم دست در دست مردان گذاشت و از آنها بیعت گرفت. همسر امعماره (رضی الله عنها) نیز، از جمله مردانی بود که با آن حضرت بیعت نمود. «غزیه بن عمرو» خطاب به رسولخدا صلی الله علیه و سلم گفت : ای رسولخدا صلی الله علیه و سلم ، چرا با این دو زن بیعت نمیفرمایی؟ آن حضرت فرمود : من با زنان دست نمیدهم (بلکه فقط به طور شفاهی اعلام میدارم که از آنها نیز، بیعت گرفتهام) بنابراین، بیعت آن دو همچون بیعت شما مردان نافذ شده است. امعماره (رضی الله عنها) با خود فکر میکرد که آخر معنی این بیعت چیست؟ چرا رسولخدا چنین پیمانی با ما میبندد؟ بالاخره او متوجه شد که این پیمان؛ یعنی، آمادگی برای جهاد و دفاع از کیان اسلام و وجود مبارک رسولخدا صلی الله علیه و سلم . وقتی او به این مطلب پی برد با خود عهد بست که به عهد و پیمانی که با آن حضرت صلی الله علیه و سلم بسته است، وفا کند و چنین کرد. او از جمله شیرزنانی بود که همواره یار و مددکار رسولخدا صلی الله علیه و سلم بود و در جنگهای احد، خیبر، خندق، حنین و در قضیهی «عمره القضاء» به همراه آن حضرت صلی الله علیه و سلم شرکت کرد. بعد از رحلت نیز، او دست از جهاد و تلاش در جهت اعتلای کلمهی «الله» بر نداشت و در جنگ ردّه و یمامه که در زمان ابوبکر صدیق رضی الله عنه به وقوع پیوست نیز، حضور پیدا کرد. برای عزت و شرافت امعماره (رضی الله عنها) همین بس که نه تنها نمایندۀ زنان مسلمان در پیمان عقبه بود بلکه نام خود را در چندین غزوه و جنگ بزرگ برای همیشه در تاریخ ثبت نمود. دلاوری در میدان جنگ قریش که در جنگ بدر شکست سهمگینی خورده بودند، در انتظار فرصتی بودند تا انتقام کشتگان خود را بگیرند و به نوعی ذلتی را که بر آنها طاری شده بود، جبران کنند. بالاخره این فرصت پیش آمد و جنگ احد میان مسلمانان و کفار قریش در گرفت. قریش، این بار از آمادگی و نیروی انتظامی منسجم و قدرتمندی برخوردار بود و پیروزی خود را در جنگ حتمی میدانست. اما برخلاف انتظار در همان مراحل اولیه، جنگاورانی که به امید پیروزی و کسب غنایم به میدان شتافته بودند، فرار را برقرار ترجیح دادند و میدان را ترک کردند. پیروزی مسلمانان به فرماندهی فرماندهای قَدَر، چون رسولخدا صلی الله علیه و سلم کاملاً محرز بود و میرفت که بار دیگر خاطرهی بدر برای قریشیان تکرار شود. اما در اثر سرپیچی چند نفر از سربازان مسلمان از فرماندهی جنگ (رسولخدا صلی الله علیه و سلم )، اوضاع عوض شد و خالد بن ولید که یکی از فرماندهان تکنیکی و جنگاور قریش بود، فرصت را غنیمت شمرد و از طریق درهای که نگهبانان در اثر چشم دوختن به غنائم جنگی آن را رها کرده بودند (از پشت) به لشکر اسلام حملهور شد . در اثر این سرپیچی، آن هم از طرف عدهای انگشتشمار از مسلمانان کاملاً اوضاع متحول شد و باعث شد مسلمانان احساس شکست کرده، پا به فرار بگذارند. در این موقعیت حساس باید رسولخدا صلی الله علیه و سلم حمایت وهمراهی میشد تا معاندان بدو آسیبی نرسانند. به همین منظور چندی از یاران با وفای آن حضرت صلی الله علیه و سلم دور تا دور آن بزرگوار را احاطه کردند و با جان و دل به جان نثاری و دفاع از آن حضرت صلی الله علیه و سلم پرداختند. جالب این که در میان این دلیرمردان، زنی شجاع و دلاور به نام امعماره (رضی الله عنها) نیز، حضور داشت که به همراه فرزند و همسرش به دفاع از آن بزرگوار میپرداخت. *** امعماره (رضی الله عنها) به همراه سپاه اسلام عازم جبههی احد گردید. او به رسم وظیفهای که باید در میدان جنگ ایفا میکرد، مقداری باند و پارچه نیز همراه خود آورده بود تا با آن از خونریزی شدید زخمیان و افراد آسیب دیده جلوگیری کند. در واقع مسؤولیت زنهای مجاهد در جنگ این بود که به کمکهای اولیه بپردازند. او مشغول کار خود بود که ناگهان متوجه شد سپاه اسلام عقبنشینی میکند و سربازان مسلمان یکی پس از دیگری پا به فرار میگذارد. بیدرنگ شمشیری را که یکی از سربازان هنگام فرار بر زمین انداخته بود، برداشت و به سرعت به طرف رسولخدا صلی الله علیه و سلم شتافت. او با شمشیری که به دست گرفته بود اطراف رسولخدا صلی الله علیه و سلم را به همراه همسر و فرزندش و... احاطه کرد و به محافظت و دفاع از آن حضرت پرداخت. آن حضرت صلی الله علیه و سلم به هر طرف مینگریست شاهد جان نثاری این خانوادهی نمونه بود که با جان و دل به دفاع از او میپردازند. در همین گیر و دار یکی از مشرکان به نام «ابن قمیئه» فریاد برآورد: این محمد کجاست؟! محمد را به من نشان دهید؛ این دنیا یا جای من است یا جای او! به محض این که «امعماره» (رضی الله عنها) سخنان این دشمن معاند و سرسخت رسولخدا صلی الله علیه و سلم را شنید با شمشیری که در دست گرفته بود به سوی او هجوم برد، و متأسفانه دشمن بر او غالب آمد و آنچنان ضربهای بر او فرود آورد که خون از کتفهای مبارکش جاری گردید. وقتی رسولخدا صلی الله علیه و سلم این صحنه را دید فریاد برآورد : عبدالله، عبدالله،... مادرت... مادرت زخمی شد. عبدالله شتابان به سوی مادر شتافت و زخمهای او را باندپیچی کرد. بیدرنگ هر دو به میدان نبرد شتافتند اما این بار عبدالله از ناحیه ساعدش زخمی شد و مادرش به التیام او پرداخت. با وجود این، امعماره دست از جهاد و جانفشانی در راه خدا برنداشت و فرزندش را تشویق میکرد که با همان دست زخمی باز به میدان نبرد برگردد. رسولخدا صلی الله علیه و سلم با مشاهدهی صلابت و جان نثاری این خانوادهی نمونه و فداکار فرمود : آفرین بر شما! آفرین بر چنین خانوادهای! سپس رسولخدا صلی الله علیه و سلم خطاب به عبدالله چنین فرمود : ای عبدالله، امروز مادرت آنچنان شجاعتی از خود نشان داد که به مراتب از شجاعت فلان مرد و فلان مرد (که ادعای شجاعت و جنگاوری دارند) بیشتر بود. پدرت نیز، شجاعت خود را به اثبات رساند و بدان که او از جایگاه والایی نزد من برخوردار است و بر خیلی از مجاهدان برتری دارد چرا که آنها یا به میدان نیامدند یا اگر آمدند، پا به فرار گذاشتند. امعماره (رضی الله عنها) نگاهی که حاکی از رضایت و خوشحالی او بود به رسولخدا صلی الله علیه و سلم افکند و عرض کرد : ای رسولخدا صلی الله علیه و سلم ، دعا کن خداوند ما را در فردوس برین نیز، همجوار و همسایهات گرداند . رسولخدا صلی الله علیه و سلم خواستهی او را برآورده کرد و دعا فرمود : بار الهی، این خانواده را در بهشت رفیق و همراهم گردان. ام عماره (رضی الله عنها) که از چنین پاداشی برخوردار شده بود با نهایت خوشحالی و سرور گفت : دیگر هر چه در این دنیا بر سرم آید، مهم نیست (و من دیگر غصهای ندارم). *** جنگ به پایان رسید و قریش در مراحل پایانی به پیروزیهایی علیه مسلمانان نایل آمد. مسلمانان به مدینه برگشتند و به معالجۀ جراحات وارده بر زخمی ها پرداختند. در این میان «امعماره» (رضی الله عنها) از مجروحانی بود که تقریباً سیزده زخم عمیق داشت. هنوز مسلمانان خستگی از تن به در نکرده بودند که پیک رسولخدا صلی الله علیه و سلم بانگ برآورد که مسلمانان طبق دستور رسولخدا صلی الله علیه و سلم باید فوراً به تعقیب مشرکان بپردازند. امعماره (رضی الله عنها)، این زن فداکار و مسلمان بیدرنگ می خواست از جای بلند شود که دید دیگر نای بلند شدن ندارد. به هر نحوی شد از جای خود بلند شد اما به علت شدت جراحات بر زمین افتاد. چندی از زنان مسلمان به عیادت او آمدند و به معالجهی او پرداختند. به هر حال این بار آن بانوی دلاور برخلاف میلش خانهنشین شد و نتوانست همراه رسولخدا صلی الله علیه و سلم برود. سپاه اسلام تحت فرماندهی رسولخدا صلی الله علیه و سلم به تعقیب قریش پرداختند، اما آنها را نیافتند، چون فرار را برقرار ترجیح داده بودند و به هر نحوی که بود از شمشیر مسلمانان جان سالم بدر برده بودند. سپاه اسلام تا هشت فرسنگی مدینه «حمراءالاسد»[1] پیش رفت اما چون اثری از دشمن نیافت، رهسپار مدینه شد. به محض این که آن حضرت صلی الله علیه و سلم به مدینه رسید جویای حال آن دلاور زن همرزمش «امعماره» (رضی الله عنها) شد و تا از سلامتی او مطمئن نشد، آرام نگرفت. وقتی عبدالله بن کعب مازنی خبر سلامتی «امعماره» را نزد رسولخدا صلی الله علیه و سلم آورد، آن حضرت آرام گرفت و لبخندی حاکی از رضایت و سرور بر لبان مبارکش نقش بست. این بانوی نمونه، بعد از التیام جراحات، بار دیگر به صف مجاهدان پیوست و در جنگهای مختلف دوشادوش مردان همسنگر با رسولخدا صلی الله علیه و سلم به نبرد علیه دشمنان اسلام پرداخت. جهادگری خستگیناپذیر در سال دهم که کمکم آثار بیماری در وجود مبارک رسولخدا صلی الله علیه و سلم ظاهر شده بود و آن حضرت احساس ناراحتی میکردند مسیلمهی کذاب در همین زمان از دین مبین اسلام و رسالت محمدی صلی الله علیه و سلم روی گردان شد و ادعای پیامبری کرد. رسولخدا صلی الله علیه و سلم طی نامهای خطاب به او نوشت؛ «بسم الله الرحمن الرحیم، من محمد النبی الی مسیلمة الکذاب، اما بعد : فان الارض لله یورثها من یشاء من عباده، و العاقبه للمتقین و السلام علی من اتبع الهدی»؛ یعنی، «به نام خداوند بخشاینده مهربان؛ از محمد، پیامبر الهی ،به مسیلمهی کذّاب (بسیار دروغگو) همانا (پادشاهی) زمین از آن خداوند است و آن را به هر کسی که بخواهد (و شایسته آن باشد) ارزانی میدارد و سرانجام نیکو، پرهیزگاران را بایسته است، و (بدان که) رهیافتگان، در طریق هدایت از امنیت و سلامت برخوردارند. رسولخدا صلی الله علیه و سلم این نامه را توسط یکی از یاران خود به نام «حبیب بن زید انصاری» رضی الله عنه که او نیز، فرزند امعماره (رضی الله عنها) (جهادگر نمونه و شجاع) بود برای مسیلمه ارسال کرد. وقتی پیک رسولخدا صلی الله علیه و سلم به آن جا رسید، مسیلمه، این دشمن قسم خوردهی رسولخدا صلی الله علیه و سلم ،از او پرسید : آیا تو گواهی میدهی که محمد رسول و فرستادهی خداست؟ او با شهامت پاسخ گفت : آری! و بیتردید رسول بر حق خدا میباشد. مسیلمه پرسید: آیا به رسالت من نیز، گواهی میدهی؟ (او خود را پیامبر میدانست و انتظار داشت فرزند امعماره (رضی الله عنها) او را تأیید کند.) اما او در جواب گفت : گوشهایم ناشنوا است! من چیزی نشنیدم! (او با این کار میخواست شر مسیلمه را از خود دور کند و بهانه دست او ندهد، چون در آن جا جز خدا پناهی نداشت و تنهای تنها بود.) مسیلمه که دنبال بهانهجویی بود، چندین بار سخن خود را تکرار کرد و هر دفعه با همان پاسخ اولی مواجه میشد. او به شدت از این شهامت و دلاوری او به تنگ آمده بود و مرتب تکرار میکرد: آیا مرا به عنوان پیامبر قبول داری؟ آن دشمن سنگدل به همین اکتفا نمیکرد، بلکه هربار که با جواب منفی مواجه میشد، تکهگوشتی از جسم مبارک پیک رسولخدا صلی الله علیه و سلم میبرید. همین طور ادامه داد تا این که جسم مبارکش را در نهایت قساوت تکهتکه کرد و آنقدر اعضای او را برید که صحابی رسولخدا صلی الله علیه و سلم در نهایت شکنجه و سختی به شهادت رسید و روحش به دار باقی شتافت. امعماره (رضی الله عنها) که اسوهی شجاعت و دلاوری بود از این قضیه خبردار شد و محبت مادری برای جگرگوشهاش به جوش آمد (کدامین مادر است که تا این حد در راه خدا فداکاری کند؟ برای یک مادر، کشتن فرزندش چقدر سخت است؟ حال، مادران مسلمان تصور کنند اگر فرزند آنها را تکهتکه کنند چه حالی بدانها دست خواهد داد؟!) او سوگند یاد کرد که به هر نحوی شده برای یاری اسلام و مسلمانان و برای تلافی جنایتی که مسیلمه در حق فرزند دلبندش مرتکب شده در نبرد علیه او شرکت خواهد کرد و به حول و قوهی الهی، دمار از روزگارش درخواهد آورد. رسولخدا صلی الله علیه و سلم محبوب دیرین «ام عماره» (رضی الله عنها) جان به جان آفرین تسلیم کرد و امارت مسلمانان به خلف صالح او، ابوبکر صدیق رضی الله عنه واگذار گردید. بعد از رسولخدا صلی الله علیه و سلم ، مسیلمه جسور شد و به تبلیغ علیه اسلام پرداخت. ابوبکر صدیق رضی الله عنه لشکری را به فرماندهی خالد بن ولید رضی الله عنه به سوی او گسیل کرد. امعماره (رضی الله عنها) که در انتظار چنین فرصتی بود نزد ابوبکر صدیق رضی الله عنه رفت و از ایشان خواست تا به او اجازه دهد در جنگ علیه مسیلمه شرکت نماید. ام عماره (رضی الله عنها) با کسب اجازه از ابوبکر صدیق رضی الله عنه عازم جنگ یمامه شد. آتش انتقام در قلب مبارکش شعله میزد و مشتاقانه منتظر بود تا این مرتدان و از دین برگشتگان را به سزای عمل زشت شان برساند. وقت کارزار فرا رسید و دو سپاه به همدیگر هجوم بردند. در این هیاهو و غوغا، امعماره با دست، شمشیر میزد و به زبان مجاهدان اسلام را تحریض مینمود. بدین ترتیب، آن بانوی دلاور، با دست و زبان به جنگ علیه دشمن میپرداخت، اما در عین حال زیر چشمی مسیلمه را میپایید تا در یک موقعیت طلایی او را به درک واصل کند. او همچنان مشغول جنگ بود که ناگهان متوجه شد پیکر مسیلمه خونآلود بر زمین افتاده است. او با مشاهدهی این صحنه خوشحال شد و آرام گرفت. امعماره (رضی الله عنها) که به فضل الهی به مقصود خود رسیده بود از فرط خوشحالی به میدان نبرد شتافت و با نیرویی بس فزونتر و با روحیهای عالیتر به جنگ علیه دشمنان اسلام پرداخت. سرانجام در یک حملهی ناجوانمردانه، یکی از مشرکان دست او را قطع کرد و مانع شمشیرزنی او شد. گروهی از مسلمانان به کمک امعماره (رضی الله عنها) شتافتند و او را به خیمۀ کمکهای اولیه انتقال دادند. خالدبن ولید، فرماندهی سپاه از زخمی شدن این سرباز جنگاور نگران شد و هر چند وقت احوال او را جویا میشد. امعماره (رضی الله عنها) نقش بسزایی در جنگ داشت و به همین خاطر، مورد عنایت ویژهی سپاهیان مسلمان قرار داشت. بعد از جنگی طاقتفرسا، سپاه اسلام بر مرتدین فائق آمد و مسیلمه نیز، به درک واصل شد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه طی نامهای این پیروزی را به خالد تبریک گفت و علاوه بر آن، در نامهای ویژه ، احوال امعماره (رضی الله عنها) را نیز، جویا شد و مجاهدان را سفارش کرد که او را مورد عنایت ویژه قرار دهند. این بانوی نمونه و شجاع از همدردی ابوبکر رضی الله عنه خرسند شد و با پیروزی مسلمانان زخمهای خویش را فراموش نمود. وقتی سپاه به مدینه مراجعت نمود، خلیفهی مسلمانان به عیادت امعماره رفت تا از سلامت او مطمئن گردد. دیگر اصحاب نیز، یکی پس از دیگری به عیادت او میرفتند زیرا او در عین حال که زن بود، قهرمان میدان هم بود. امعماره (رضی الله عنها) در مدینه زبانزد خاص و عام شده بود و همه از دلاوریها و شهامتهای او سخن میگفتند. او بزرگ زنی بود که بیباکانه در راه خدا جاننثاری کرد و عمر خود را در راه خدا و در معیّت رسولخدا صلی الله علیه و سلم سپری کرد و به جهاد و مبارزه علیه کفر و نابرابری پرداخت. جامعهی ما به شدت نیازمند وجود «امعمارهها» است و امیدواریم زنان مسلمان به تبعیت از او اوضاع جامعه را سامان بخشند و اسلام ناب را در زندگی خود و زندگی نزدیکان و همسران خویش پیاده کنند. رضا و خشنودی خداوند نثار امعماره باد! (که به راستی اسوهی بارزی برای زنان هر عصر و هر زمان بود و خواهد بود.)
[1]- پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تا حمراءالاسد پیش رفت و همان جا متوقف شد. اتفاقاً قریش نیز در بین راه قصد بازگشت به مدینه را داشتند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد، مسلمانان شبها آتش فراوانی روشن کنند که زیادتر از آنچه هستند، به نظر آیند. در همین حین یکی از بزرگان قبیلهی خزاعه نیز که هم پیمان پیامبر بود، در ملاقات با سران قریش آنان را از زیادی نفرات سپاه پیامبر ترساند و آنان که نمیخواستند پیروزی به دست آمده را به آسانی از دست بدهند، از برگشتن منصرف شدند و راه مکه را در پیش گرفتند. پیامبر سه روز در حمراءالاسد ماند. مسلمانان در این ایام دو تن از مشرکان را که از سپاه قریش عقب مانده بودند، دستگیر کردند و گردن زدند. (مترجم)
از کتاب: اسوههای راستین برای زن مسلمان، تألیف: احمد الجدع، ترجمه: عبدالصمد مرتضوی، انتشارات ایلاف مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|