|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم > بیعتهای پیش از هجرت
شماره مقاله : 8524 تعداد مشاهده : 392 تاریخ افزودن مقاله : 26/9/1389
|
بيعتهاي پيش از هجرت بيعت عَقَبة اُولي پيش از اين آورديم که شش تن از اهل يثرب در موسم حجّ سال يازدهم بعثت اسلام آوردند، و به رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- قول دادند که رسالت ايشان را در ميان قوم و قبيلة خويش تبليغ کنند. به دنبال آن، در موسم حجّ سال بعد، يعني سال دوازدهم بعثت (جولاي 621 ميلادي) دوازده تن از يثربيان نزد آن حضرت آمدند. پنج تن از اين يازده تن، همان جواناني بودند که سال گذشته با پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- ديدار کرده بودند؛ و ششمين نفر که اين بار حضور نداشت، جابربن عبدالله بن رئاب بود. هفت تن ديگر عبارت بودند از: 1) معاذبن حارث بن عفراء، از بنينجّار، از طايفة خزرج؛ 2) ذکوان بن عبدالقيس، از بني زريق، از طايفة خزرج؛ 3) عُباده بن صامت، از بني غَنْم، از طايفة خزرج؛ 4) يزيدبن ثعلبه، از هم پيمانان بني غَنم، از طايفة خزرج؛ 5) عبّاس بن عُباده بن نًضله، از بني سالم، از طايفة خزرج؛ 6) ابوالهيثم بن تَيهان، از بني عبدالاشهل، از طايفة اوس؛ 7) عُوَيم بن ساعده، از بني عمرو بن عوف، از طايفة اوس [1]. اين جماعت در محلّ عقبه واقع در مني با رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ملاقات کردند، و با ايشان بر مبناي بيعت زنان، يعني مطابق دستور بيعت با زنان که پس از صلح حديبه صادر شده بود، بيعت کردند. * بخاري از عُباده بن صامت روايت کرده است که رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: بياييد با من بيعت کنيد، مبني بر اينکه هيچچيز و هيچکس را با خداوند شريک نگردانيد، و دزدي نکنيد، و زنا نکنيد، و فرزندانتان را نکُشيد، و در ارتباط با فرزندان خودتان و ديگران افترا و بهتان نزنيد، و در امور متعارف از من سرپيچي نکنيد. هريک از شما که به اين عهد وفا کند، پاداشش با خداست، و هر يک از شما که يکي از اين موارد را نقض کند، و عقوبت خويش را در همين دنيا ببيند، همان کفّارة گناه و خطاي اوست، و هرکس که موردي از اين معاهده را نقض کند و خداوند بر وي بپوشاند؛ کارش با خداست؛ اگر خواهد، او را کيفر کند؛ و اگر خواهد، از او درگذرد! عُباده بن صامت گويد: آنگاه، بر مبناي همين موارد مذکور با آن حضرت بيعت کردم؛ و در نسخه ديگر: بيعت کرديم [2]. سفير اسلام در مدينه پس از آنکه بيعت انجام پذيرفت، و موسم حج طي شد؛ پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- نخستين سفير خويش را همراه اين بيعت کنندگان به يثرب فرستادند، تا در آنجا احکام و تعاليم اسلام را به مسلمانان ياد بدهد، و آنان را در دين خدا فقيه گرداند؛ و در ميان مردماني که همچنان به شرک پايدار ماندهاند، به نشر دعوت اسلام بپردازد. براي اين سفارت، پيامبر گرامي اسلام، جوانمردي از جوانان اسلام، از سابقين اوّلين، مٌصعَب بن عمير عَبدَري -رضي الله عنه- را درنظر گرفتند. موفّقّيت چشمگير مصعب بن عمير به خانة اسعدبن زراره وارد شد، و هر دو به کمک يکديگر با جديت و شور و نشاط به نشر و ترويج اسلام در ميان اهل يثرب پرداختند، و مصعب از آنجا که عمدة کارش اِقراء و تعليم قرآن بود با عنوان «مقري» شهرت يافت. يکي از جالبترين داستانهايي که در باب موفقيت مصعب در کار دعوت و تبليغ اسلام روايت کردهاند، بدين شرح است که روزي اسعدبن زراره به اتفاق وي از خانه بيرون شد و به قصد ديدار با بني عبدالاشهل و بني ظَفَر به راه افتاد. به يکي از باغهاي متعلق به بني ظفر درآمدند، و کنار چاهي که آنرا «بِئرمَرَق» ميناميدند، نشستند. و گروهي از مردان مسلمان نيز در کنار آن دو گرد آمدند. تا آن زمان سعدبن معاذ و اُسيدبن حضير که از سران قوم در ميان بني عبدالاشهل بودند، هنوز مشرک بودند. وقتي شنيدند که اينان با عدّهاي از تازه مسلمانان گردهم آمدهاند، سعد بن اُسيد گفت: به سراغ اين دو نفر برو که آمدهاند تا افراد کم جنبة ما را به نابخردي و سفاهت بکشانند؛ و با آن دو درگير شو، و آنان را بازدار از اينکه به محيط زندگاني ما پاي بگذارند! زيرا، اسعدبن زُراره پسرخالة من است، و اگر اين مسئله نبود من خود اين کار را به جاي تو انجام ميدادم! اُسيد نيزهاش را برگرفت و نزد آن دو رفت، وقتي اَسَعد چشمش به او افتاد، به مصعب گفت: اين مرد، بزرگ قوم و قبيلة خويش است که نزد تو آمده است؛ او را صادقانه به دين خدا دعوت کن. مصعب گفت: اگر بنشيند با او سخن ميگويم! اُسيد نزديک آمد و بالاي سر آن دو ايستاد و ناسزاگويي آغاز کرد و گفت: براي چه به خانه و کاشانه ما پاي نهادهايد؟! ميخواهيد افراد کم جنبة ما را به نابخردي و سفاهت بکشانيد؟! اگر جان خودتان را لازم داريد، از ما کنار گيريد! مصعب به او گفت: بالاخره مينشيني و گوش فرادهي؟! آنگاه، اگر مطلبي را پسنديدي، ميپذيري؛ و اگر ناخوشايندت بود، از پذيرش آنچه خوشايندت نيست خودداري ميکني! گفت: اين انصاف است! آنگاه نيزهاش را بر زمين کوبيد و نشست. مصعب راجع به اسلام با او سخن گفت، و قرآن براي او تلاوت کرد، اُسيد گفت: به خدا، پيش از آنکه سخن بگويد نيز، اسلام را در سيماي او با آن نورانيت و صفايي که داشت بازشناختيم! آنگاه گفت: چه نيکو و چه زيبا است! وقتي ميخواهيد وارد اين دين بشويد چه کار ميکنيد؟ به او گفتند: غسل ميکني، و جامهات را پاکيزه ميگرداني، انگاه شهادتين ميگويي، آنگاه دو رکعت نماز ميگزاري! اُسيد برخاست و غسل کرد و جامهاش را پاکيزه گردانيد و شهادتين گفت و دو رکعت نماز گزارد. آنگاه گفت: مردي همراه من است که اگر از شما دو تن پيروي کند، احدي از قوم وي از راه او باز نخواهند ماند. من هم اکنون اورا به شما معرفي ميکنم. وي سعدبن معاذ است. آنگاه نيزهاش را برگرفت و يکراست به نزد سعد رفت که با جماعتي از قوم و قبيلهاش در انجمن خويش نشسته بودند. سعد گفت: به خدا سوگند ياد ميکنم، اُسيد با سيمايي به نزد شما آمده است که با سيماي وي به هنگام رفتن بسيار متفاوت است! همينکه اُسيد نزد انجمن رسيد، سعد به او گفت: چه کردي؟ گفت: با آن دو مرد سخن گفتم؛ به خدا اشکالي در آن دو نديدم! آن دو را نهي کردم و بازداشتم از آنچه قرار بود بازدارم؛ گفتند: آنچه تو دوست داري انجام خواهيم داد! امّا، از طرف ديگر، با من بازگفتهاند که بنيحارثه آهنگ اسعدبن زراره کردهاند تا او را بکشند؛ به اين خاطر که فهميدهاند وي پسرخالة توست، به اين منظور که حريم حرمت تو را بشکند! سعد با شنيدن اين سخن خشم گرفت و نيزة خويش را برگرفت، و آهنگ آن دو تن کرد. وقتي ديد که اَسَعد و مُصعَب آرام نشستهاند، دريافت که اُسيد خواسته است سخنان آن دو را به گوش وي برساند. بالاي سر آن دو ايستاد و ناسزاگويي آغاز کرد. آنگاه به اسعدبن زراره گفت: به خدا، اي اباامامه، اگر پيوند خويشاوندي من و تو نبود، نميتوانستي اين بلا را بر سر من بياوري! در خانة و کاشانه ما دست به کارهايي ميزني که ما خوش نداريم؟! اسعد بن زراره هنگام ورود سعدبن معاذ به مصعب گفته بود: به خدا، مردي از بزرگان و شيوخ به نزد تو آمده است که قوم و قبيلهاش نيز به دنبال او هستند. اگر وي از تو پيروي بکند، احدي از مردان قوم و قبيلة وي برجاي نخواهد ماند! مصعب به سعدبن معاذ گفت: حال، مينشيني و گوش فرادهي؟ اگر مطلبي را پسنديدي ميپذيري، و اگر ناخوشايندت بود، ما به رعايت ناخشنودي تو، از تو کناري خواهيم گرفت! گفت: به انصاف سخن گفتني! آنگاه نيزهاش را بر زمين کوبيد و نشست. مصعب اسلام را بر وي عرضه کرد، و براي او قرآن خواند. سعد گفت: به خدا پيش از آنکه مصعب سخن بگويد، اسلام را در سيماي وي، با آن صفا و نورانيتي که دارد، باز شناخته بوديم! آنگاه گفت: وقتي ميخواهيد اسلام بياوريد چه کار ميکنيد؟ گفتند: غسل ميکني، و جامهات را پاکيزه ميگرداني؛ آنگاه بر زبان جاري ميکني، و سپس دو رکعت نماز ميگزاري! او نيز چنين کرد. آنگاه، نيزهاش را برگرفت، و به سوي جمع افراد خانوادة خويش بازگشت. وقتي خويشاوندان سعد او را از دور ديدند که ميآيد، گفتند: به خدا سوگند ميخوريم که اين چهره با آن چهرهايکه سعد هنگام رفتن داشت بسيار فرق دارد! وقتي به آنان رسيد، بالاي سرشان ايستاد و گفت: اي بنيعبدالاشهل! مرا در ميان خود چگونه يافتهايد؟! گفتند: سرور مايي، و از همة ما خردمندتر، و نسبت به همة ما امانتدارتر و باوفاتر هستي! گفت: اگر چنين است، سخن گفتن من با مردان شما وزنان شما بر من حرام است، تا زماني که همگي شما به خدا و رسول خدا ايمان بياوريد! پيش از آنکه روز به شب گرايد، همة مردان و زنان قوم و قبيلة سعدبن معاذ اسلام آورده بودند، بجز يک نفر، به نام اٌصَيرِم، که اسلام آوردنش تا جنگ اُحُد به تاخير افتاد. وي نيز در روز جنگ اُحُد اسلام آورد، و بيدرنگ به نبرد با کفار و مشرکين پرداخت و به درجة شهادت نائل شد، در حالي که هنوز يک سجده هم به درگاه خدا نبرده بود. نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: (عَمِلَ قليلاً و اُجٍرَ کثيراً). «عمل اندک با خود برد، امّا پاداش بسيار گرفت!» مُصعَب در خانة اسعدبن زراره اقامت داشت و مردم را به سوي اسلام دعوت ميکرد؛ تا جايي که در هر يک از اماکني که انصار ساکن بودند، مردان و زنان مسلمان وجود داشتند، مگر خاندانهاي بنياميه بنزيد و خطمه و وائل. در ميان آنان شاعري بود بنام قيسبن اَسلَت، که مردم از او حرف شنوي داشتند، و او آنان را از روي آوردن به اسلام بازداشته بود، تا آنکه سال جنگ خندق، سال پنجم بعثت، فرا رسيد. پيش از آنکه موسم حجّ سال بعد فرا برسد، يعني سال سيزدهم بعثت، مصعب بن عمير به مکه بازگشت تا مژدههاي پيروزي و موفقيت را به رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- برساند، و خبر اسلام آوردن قبائل يثرب و زمينههاي خيري را که در آن قبائل هست، و توانمنديها و قدرت و مُکنتي که دارند، براي آن حضرت بازگويد[3]. بيعت عقبة ثانيه در موسم حجّ سال سيزدهم بعثت (ژوئن 622 ميلادي) هفتاد و چند تن از مسلمانان اهل يثرب همراه با ديگر حاجيان قوم و قبيله خويش که مشرک بودند، براي اداي مناسک حج به مکه آمدند. اين گروه مسلمانان در بين راه و نيز زماني که هنوز در يثرب بودند، با يکديگر ميگفتند: تا کي رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- را واگذاريم که در کوههاي مکّه نگران و ترسان بالا و پايين بروند؟! وقتي به مکه وارد شدند، چند ديدار پنهاني ميان آنان و پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- دست داد، و به آنجا انجاميد که طرفين با يکديگر قرار گذاشتند در روز مياني ايام تشريق در شِعب عَقَبه در نزديکي جمرة اُولي در مِني گردهم آيند، و اين گردهمايي بطور کاملاً سرّي در تاريکي شب صورت بگيرد. حال به سخن يکي از رهبران انصار گوش فرا دهيم تا اين گردهمايي تاريخي را که مسير گردش روزگار را در نبرد اسلام با وثنيت به کلّي تغيير داد، براي ما توصيف کند! کعببن مالک انصاري -رضي الله عنه- ميگويد: عازم حجّ شديم، با رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- قرار گذاشتيم که در ميانة ايام تشريق در محل عقبه ديدار کنيم. وقتي از برگزاري حجّ فراغت يافتيم، و شب ميعاد ما با رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرا رسيد، ابوجابر، عبدالله بن عمروبن حرام با ما بود که يکي از بزرگان و اشراف قوم ما بود. وي را با خود برديم، و کار و بار خودمان را از ديگر همراهانمان که از مشرکان بودند مخفي نگاه ميداشتيم. با وي سخن گفتيم و به او گفتيم: اي اباجابر، تو يکي از بزرگان ما و يکي از اشراف قوم و قبيله ما هستي؛ ما نگران وضعيتي هستيم که تو در آن گرفتار آمدهاي و خوف آن داريم که فردا هيزم آتش دوزخ بشوي! آنگاه، وي را به اسلام دعوت کرديم، و به او بازگفتيم که با رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- در عقبه قرار ملاقات داريم. گويد: وي اسلام آورد، و در پيمان عقبه با ما حضور به هم رسانيد، و يکي از نمايندگان ما در آن پيمان بود. کعب گويد: آن شب، در کنار ديگر همسفرانمان در بارانداز خويش خوابيديم؛ وقتي که پاسي از شب گذشت از محل اُطراق کاروانمان به سوي محلي که با رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- قرار ملاقات داشتيم رهسپار شديم، مانند مرغان خانگي، پاورچين پاورچين راه ميرفتيم، و خودمان را پنهان ميکرديم؛ تا همگي در محلّ عقبه در شعب گردهم آمديم. در آن هنگام، ما هفتادوسه مرد بوديم. دو تن از زنان ما نيز، امّعماره، نُسَيبه بنت کعب، از بني مازن بننجّار؛ و امّمنيع، اسماء بنت عمرو از بنيسَلَمه. در شِعب عَقَبه گردهم آمديم و در انتظار رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- بوديم تا وقتي که آمدند. عموي ايشان عبّاس بن عبدالمطلب نيز همراه ايشان بود وي آن زمان هنوز بر آيين قوم خويش بود، امّا، مايل بود که از کار و بار پسر برادرش باخبر باشد و از او حمايت کند، و او نخستين کسي بود که سخن گفت. [4] آغاز گفتگو و مذاکره وقتي که مجلس آراسته شد، مذاکرات و گفتگوهاي لازم براي انعقاد يک پيمان ديني- رزمي آغاز گرديد. نخستين کسي که سررشتة سخن را به دست گرفت، عبّاسبن عبدالمطلب، عموي رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- بود. وي لب به سخن گشود تا براي يثربيان اهميت و عظمت مسئوليتي را که در نتيجة اين همپيماني بر دوش آنان قرار خواهد گرفت با صراحت هرچه تمامتر براي آنان تشريح کند. وي گفت: اي جماعت خزرج! (قوم عرب، انصار را اعمّ از خزرجيان و اوسيان، همه را «خزرج» ميناميدند). نيک ميدانيد که محمّد در ميان ما چه مقام و منزلتي دارد. ما تاکنون در برابر کساني که هم رأي ما هستند در ميان قوم و قبيلة خودمان از او حمايت کرده ايم ، و او هم اينک در شهر خودش در ميان قوم و قبيلة خودش از عزّت و حمايت برخوردار است؛ در عين حال، اصرار دارد که به سوي شما بگروَد، و به شما بپيوندد. اگر ميبينيد نسبت به آنچه او را بدان دعوت کردهايد، وفا داريد، و در برابر مخالفان از او حمايت ميکنيد، اين شما و آن مسئوليتي که بر عهدة خويش گرفتهايد! امّا اگر ميبينيد که ميخواهيد پس از آنکه به سوي شما عزيمت کرد او را تسليم کنيد و تنها بگذاريد، از همين حالا او را رها کنيد؛ زيرا، وي در حال حاضر در ميان قوم و قبيلة خود و در شهر خودش از عزت و حمايت برخوردار است! کعب گفت: به او گفتيم: شنيديم آنچه را که گفتي. اي رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- شما سخن بگوييد، و براي خود و خدايتان هر قول و قرار و پيماني که ميخواهيد از ما بگيريد! [5] اين جواب، نشانگر عزم قطعي و شجاعت و ايمان و اخلاص آنان در مقام قبول اين مسئوليت بزرگ و پيامدهاي مهم آن بود. پس از آن، رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- خطابة خود را ايراد فرمودند، و بيعت صورت پذيرفت. مواد پيمان نامه امام احمد به روايت از جابر، مواد پيماننامة عقبة ثانيه را به تفصيل آورده است. جابر گويد: گفتيم: اي رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بر چه چيز با شما بيعت کنيم؟ فرمودند: (على السمع والطاعة في النشاط والکسل؛ وعلى النفقة في العسر واليسر؛ وعلى الامر بالمعروف والنهي عن المنکر؛ وعلى أن تقوموا لله، لا تأخذکم في الله لومة لائم؛ وعلى أن تنصروني إذا قدمت إليکم، و تمنعوني مما تمنعون منه أنفسکم وأزواجکم وأبناءکم؛ ولکم الجنة) [6]. «بر گوش کردن و فرمان بردن به هنگام شادماني و افسردگي؛ و هزينه کردن به هنگام تنگدستي و فراخي؛ و امر به معرف و نهياز منکر؛ و بر اينکه به خاطر خدا قيام کنيد و سرزنش سرزنشگران به هيچ روي شما را تحتتأثير قرار ندهد؛ و آنگاه که به نزد شما آمدم مرا ياري کنيد؛ و همانند خود و همسران و فرزندانتان از من حمايت کنيد؛ و پاداش شما بهشت باشد» [7]. در روايت کعب، که ابناسحاق آن را آورده است، تنها همين بند اخير آمده است. بنا به اين روايت، کعب گويد: آنگاه رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- سخن گفتند، و قرآن تلاوت کردند، و ما را به سوي خدا دعوت کردند، و به اسلام آوردن تشويق کردند. آنگاه فرمودند: (أبايعکم على أن تمنعوني ممّا تمنعون منه نساءکم وأبناءکم). بُراءبن معرور دست آن حضرت را در دست گرفت و گفت: آري؛ سوگند به آنکه شما را به حق به پيامبري مبعوث کرده است، ما همانند جان و ناموس خودمان از تو مواظبت و مراقبت خواهيم کرد؛ حال، اي رسولخدا، با ما بيعت کن؛ که ما فرزندان جنگ و مردان رزم و نبرديم، و اين خصلت را نسل اندر نسل از پدران و نياکانمان به ارث بردهايم! گويد: در حاليکه بُراء با رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- صحبت ميکرد، ابوالهيثم بن تيهان گفت: اي رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- ، ميان ما و رجال يثرب يعني يهود رشتههاي مودّت و حمايتي برقرار است که ما آنها را قطع خواهيم کرد. آن وقت، شما ميخواهيد همينکه ما اين کار را کرديم، و آنگاه خدا شما را پيروزي بخشيد، به نزد قوم خويش بازگرديد و ما را واگذاريد؟! گويد: رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- تبسمي کردند و گفتند: (الدم الدم؛ والهدم الهدم! أنا منکم وأنتم مني؛ أحارب من حاربتم، وأسالم من سالمتم). «هرگز، ما با شما هم خون و هم سرنوشت هستيم؛ من از شمايم و شما از منيد؛ با هرکه از در جنگ درآييد، ميجنگم؛ و با هر که مسالمت کنيد، از درِ مسالمت درخواهم آمد!» [8] تأکيد بر اهميت بيعت وقتي مذاکرات پايان پذيرفت، و شروط بيعت به قدر کفايت به بحث و گفتگو گذاشته شد، و همه يک سخن شدند بر اين که دست اندرکار بستن پيمان شوند، دو تن از مسلمانان پيشتاز يثرب که در موسم حجّ سالهاي يازدهم و دوازدهم بعثت اسلام آورده بودند، يکي پس از ديگري به پاي خاستند، و اهميت مسئوليت انعقاد آن پيمان را براي همراهانشان هرچه بيشتر مورد تأکيد قرار دادند، تا با آگاهي کامل و اطلاع کافي از مواد پيماننامه به بيعت با آن حضرت دست بزنند، و ميزان آمادگي آن جماعت را براي فداکاري بازشناسند، و از ايستادگي و استقامت آنان اطمينان حاصل کنند. ابن اسحاق گويد: وقتي همگي براي بيعت آماده شدند، عبّاس بن عُباده بن نضله گفت: ميدانيد که بر چه چيز با اين مرد بيعت ميکنيد؟! گفتند: آري! گفت: شما داريد با او بيعت ميکنيد بر سر اينکه با سرخ و سياه و همه مردمان بجنگيد! اگر فکر ميکنيد، همينکه آسيبي به اموال شما برسد و جان بزرگان و اشراف شما درخطر افتد، او را تسليم خواهيد کرد؛ از همين حالا چنان کنيد! البته اگر چنين کنيد، به خدا، خواري دنيا و آخرت خواهد بود؛ و اگر فکر ميکنيد که نسبت به آنچه به او قول دادهايد و او را بدان فرا خواندهايد وفادار ميمانيد، حتي اگر اموالتان غارت شود و اشراف و بزرگان قومتان جانشان را از دست بدهند، بيعت کنيد، که البته اين به خدا خير دنيا و آخرت است. گفتند: ما بر سر پيمانمان وفادار ميمانيم، هرچند که به اموالمان آسيب برسد، و اشراف و بزرگانمان به قتل برسند! آن وقت در برابر آنان، اي رسولخدا، به چه چيز خواهيم رسيد، اگر بر اين پيمان وفادار مانديم؟ فرمودند: «الجَنَّه» بهشت! گفتند: دستتان را بگشاييد! آن حضرت دستشان را گشودند، و آن جماعت با ايشان بيعت کردند [9]. در روايت جابر چنين آمده است: آنگاه برخاستيم تا با آن حضرت بيعت کنيم. اسعدبن زراره که از همه ما هفتادنفر کم سن و سالتر بود دست ايشان را گرفت و گفت: شتاب نکيند، اي اهل يثرب! ما اين همه مسافت طولاني را طي نکردهايم و شکم اشترانمان را بر زمين نکوبيدهايم، مگر به حساب آنکه ميدانستهايم وي رسولخدا است، و امروز بردن آن حضرت به يثرب، براي ما و شما به معناي جدايي گزيدن از تمامي قوم عرب است و کشته شدن بهترين مردان شما، و اينکه شمشيرها از هر سوي شما را فراگيرند! حالا، اگر بر اين مسائل شکيبا هستيد، دست رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- را براي بيعت در دست بگيريد؛ امّا، اگر از بابت خودتان حرف و هراسي داريد، هماکنون او را واگذاريد و برويد؛ که در اين صورت نزد خداوند عذرتان معذورتر است! [10] چگونگي بيعت پس از تعيين وتعبيت مواد پيماننامه، و به دنبال تاکيدات و تقريرات دوباره و چندباره چنانکه گذشت، انعقاد بيعت با مصافحه (دست دادن) آغاز شد. جابر به دنبال گزارش سخن اسعدبن زراره گويد: گفتند: اي اسعد، دست از سرمان بردار! به خدا، ما اين بيعت را فرو نخواهيم گذاشت، و هرگز نيز آن را نقض نخواهيم کرد! [11] وقتي سخن به اينجا رسيد، اسعد ميزان آمادگي جوانان و جوانمردان يثرب را براي فداکاري در اين راه دريافت، و از آنان اطمينان حاصل کرد. وي همان دعوتگر بزرگ بود که با مصعب بن عمير همراهي و همکاري داشت، و اينک نيز، نخستين کسي بود که با حضرت رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- بيعت ميکرد. ابناسحاق ميافزايد: بنينجّار مدّعي هستند که ابوامامه اسعدبن زراره نخستين کسي بود که دستانش را در دستان رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- قرار داد. [12] از آن پس، بيعت عمومي آغاز گرديد. جابر گويد: مردان يک به يک از جاي برخاستيم و به طرف رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- رفتيم، و آن حضرت از يکايک ما بيعت گرفتند، و به ما قول بهشت را دادند. [13] امّا، بيعت آن دو زني که به هنگام انعقاد اين پيمان حضور داشتند، شفاهي بود؛ رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- هيچگاه با يک زن اجنبي دست ندادند. [14] دوازده نماينده پس از آنکه بيعت انجام گرفت و پيمان عَقَبة ثانيه منعقد گرديد، رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- از جماعت بيعتکنندگان خواستند که دوازده تن را به عنوان نماينده و سخنگوي خود و قوم و قبيله خودشان برگزيند و معرفي کنند، تا از جانب آنان مسئوليت اجراي مواد پيماننامه را بر عهده بگيرند. آن حضرت خطاب به آن جماعت فرمودند: (أخرجوا إلي منکم اثني عشر نقيبا ليکونوا على قومهم بما فيهم!) فوراً، انتخاب آن 12 نفر صورت پذيرفت: 9 نفر ار خزرج، و 3 نفر از اوس؛ که نامهايشان ذيلا خواهد آمد * نمايندگان خزرج: 1) اسعدبن زراره بن عدس؛ 2) سعدبن ربيع بن عمرو؛ 3) عبدالله بن رواحه بن ثعلبه؛ 4) رافع بن مالک بن عجلان؛ 5) بُراء بن معرور بن صخر؛ 6) عبدالله بن عمروبن حرام؛ 7) عُباده بن صامت بن قيس؛ 8) سعدبن عباده بن دليم؛9) منذربن عمروبن خُنَيس. * نمايندگان اوس: 1) اُسيدبن حُضَيربن سِماک؛ 2) سعدبن خَيثَمه بن حارث؛ 3) رِفاعه بن عبدالمنذربن زُبير [15]. وقتي کار انتخاب اين نمايندگان پايان پذيرفت، نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- با آنان به عنوان پيشوايان و مسئولان اجراي پيماننامه، پيمان ديگري بستند.خطاب به آنان فرمودند: (أنتم على قومکم بما فيهم کفلاء، ککفالة الحواريين لعيسى بن مريم، وأنا کفيل على قومي). «شما از جانب قوم و قبيله خودتان در ارتباط با همه مسائل آنان کفيل و ضامن هستيد؛ چنانکه حواريون کفيل بن عيسيبن مريم شدند؛ و من از جانب قوم خودم يعني مسلمانان کفيل و ضامن ميشوم!» گفتند: آري![16] افشاي پيمان عقبه در همان اثنا که کار انعقاد پيمان عقبه پايان پذيرفته بود، و هم پيمانان رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- در حال بازگشت بودند، يکي از شياطين مکّه از امضاي اين پيماننامه مطلع گرديد. چون اين اطلاع درست در آخرين لحظه به وي رسيده بود، و براي او امکان نداشت که اين خبر را پنهاني به سران قريش برساند، تا آن جماعت را در شِعب عَقَبه غافلگير کنند؛ بر زمين بلندي فراز آمد، و با صداي بسيار بلند و بيسابقهاي فرياد زد: اي آرميدگان در خانهها! ميخواهيد کار مُذمَّم و از دين برگشتگان همراه او را يکسره کنيد؟! اينان براي جنگيدن با شما با يکديگر پيمان بستهاند! رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: (هذا أزَبُّ العقبة! اما والله يا عدو الله؛ لأتَفَرَغَنَّ لک). «اين شيطان عقبه است؛ با تو بگويم! به خدا، اي دشمن خدا، کارت را يکسره خواهم کرد!» آنگاه آن جماعت را امر فرمودند که به بار اندازهاشان بازگردند[17]. آمادگي انصار براي حمله به قريش وقتي همپيمانان يثربي رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- صداي آن شيطان را شنيدند، عباس بن عُباده بن نضله گفت: سوگند به آنکه شما را به حق مبعوث گردانيده است، اگر بخواهيد، فردا در سرزمين مِني با اين شمشيرهايمان بر قريشيان حمله خواهيم برد! پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: (لم نؤمر بذلک؛ ولکن ارجعوا إلى رجالکم)[18]. «به اين کار مأمور نشدهايم، به بار اندازهايتان بازگرديد!» بازگشتند و بقية شب را تا بامداد خوابيدند. اعتراض قريش به انصار وقتي اين خبر به گوش قريشيان رسيد، غوغايي به پا شد، و نگراني و پريشاني گريبانگيرشان گرديد؛ زيرا، خوب ميدانستند که چنين پيمان و بيعتي چه پيامدهاي شومي براي آنان خواهد داشت، و تا چه اندازه جان و مال آنان را تهديد خواهد کرد. بامدادان، جمع کثيري از سران مکّه و بزرگان قريش به آهنگ ديدار حجگزاران يثرب حرکت کردند تا اعتراض شديد خودشان را بر اين پيماننامه به گوش يثربيان برسانند. گفتند: اي جماعت خزرج! به ما خبر رسيده است که شما آمدهايد تا اين رفيق ما را از ميان ما بيرون ببريد، و با او همپيمان بشويد و با ما بجنگيد! به خدا براي ما شعلهور شدن آتش جنگ ميان ما و هيچ طايفه و قبيلهاي از عرب به اندازة بالا گرفتن آتش جنگ ميان ما و شما، ناخوشايند و ناراحتکننده نيست! [19] از آنجا که مشرکان خزرج از اين بيعت هيچ نميدانستند، و اين پيمان در شرايط کاملاً سرّي و پنهاني در دل تاريکي شب منعقد شده بود، مشرکان خزرج برآشفتند و به خدا سوگند خوردند که اصلاً چنين چيزي نبوده است، و ما از چنين چيزي بيخبريم! نزد عبدالله بن اُبّي بن سلْول رفتند: وي نيز بارها و بارها تأکيد کرد بر اينکه اين خبر نادرست است! چنين چيزي نبوده است! قوم و قبيلة من هيچگاه بر عليه من دست به چنين اقدامي نميزنند! حتّي اگر من در يثرب بودم، افراد قبيلة من بدون مشورت با من دست به چنين کاري نميزدند! مسلمانان خزرج به يکديگر نگريستند، و به سکوت پناه آوردند، و هيچيک از آنان در نفي و اثبات اين مطلب سخني نگفت. سران قريش نير طبعاً تأکيدات مشرکان خزرج را باور کردند، و دست خالي بازگشتند. تعقيب بيعت کنندگان سران مکّه بازگشتند، در حالي که تقريباً يقين داشتند به اينکه خبر بيعت عَقَبه دروغ بوده است. با وجود اين، همچنان پيگير بررسي خبر و کسب اطلاع و تأمّل دربارة آن بودند، تا سرانجام برايشان يقين حاصل شد که خبر درست بوده است، و بيعت عقبه عملاً صورت پذيرفته است. امّا، ديگر کار از کار گذشته بود، و حاجيان راهي زادگاههايشان شده بودند. سوارکاران مکه شتابان به تعقيب يثربيان تاختند، اما کاري از پيش نبردند، تنها به سعدبن عباده و منذربن عمرو برخوردند و آن دو را تحت تعقيب قرار دادند. منذر آنان را درمانده کرد و به گَردِ پاي او نيز نرسيدند؛ اما، سعد را توانستند دستگير کنند. دستان او را به گردنش آويختند و به باربند شترش بستند، و پيوسته او را ميزدند و ميکشانيدند، و موهاي سرش را ميکشيدند تا به مکّه واردش کردند. مُطعَم بن عدّي و حارث بن حرب بن اميه سر رسيدند و او را از چنگ مشرکان رهايي دادند؛ زيرا سعد هميشه سلامت رفت و آمد کاروانهاي آن دو را در مدينه تضمين ميکرد. انصار وقتي فهميدند که سعد را جا گذاشتهاند، با يکديگر مشورت کردند که اگر مصلحت باشد بازگردند و پيجوي او شوند؛ که ناگهان سعدبن عُباده به آنان رسيد و همگي با هم به مدينه وارد شدند[20]. اين بيعت عقبه دوم بود که با عنوان بيعت عَقَبة کُبري شهرت يافته است. اين پيمان در فضايي آکنده از محبت و مودّت و همبستگي منعقد گرديد، و با همياري مسلمانان از هر سوي و اعتماد و دلاوري و شجاعت مسلمانان در اين راه حکايت داشت. فرد مسلماني از اهل يثرب، نسبت به برادر کم توان خود که در مکّه تحت ستم قرار گرفته است، محبت ميورزد، و در برابر ستمگراني که بر او ستم کردهاند، خشم ميگيرد، و در اعماق قلب وي احساسات محبتآميز نسبت به برادري که او را نديده است اما به خاطر خدا دوستش دارد، تحريک ميشود و ميجوشد. اين احساسات و عواطف، بر اثر يک انگيزة گذرا پديد نيامده بود، تا با گذشت زمان بگذرد و برگزار شود. منشأ اين عواطف واحساسات، ايمان به خدا و رسول او و به کتاب آسماني او بوده است؛ ايماني که وقتي نسيم آن ميوزد، شگفتيها در عقيده و عمل پديد ميآورد. با همين ايمان بود که مسلمانان توانستند کارهايي را از خود به يادگار، و بر صفحات تاريخ ثبت کنند، و آثاري از خويشتن برجاي گذارند که نظير و همانند آنها، نه در زمانهاي پيش از آنان و نه در دورانهاي پس از آنان، و نه در آينده، نيامد.
زیرنویسها: [1]- سيرةابنهشام، ج 1، ص 431-433. [2]- صحيح البخاري،«باب علامة الايمان حبّ الانصار». ج 1، ص 7؛ «باب وفود الانصار» ج 1، ص 550-551، متن را از اين باب گرفتهايم؛ «باب قوله تعالي «اذا جاءک المؤمنات»، ج 2، ص 727؛ «باب الحدود کفّارة»، ج 2، ص 1003. [3]- سيرةابنهشام، ج 1، ص 435-438؛ ج 2، ص 90؛ زاد المعاد، ج 2، ص 51. [4]- سيرةابن هشام، ج 1، ص 440-441. [5]- سيرة ابن هشام، ج 1، ص 441-442. [6]- سيرةابنهشام، ج 1، ص 441-442. [7]- اين روايت از امام احمد به سند حسن آورده: ج 3، ص 322؛ بيهقي نيز در السنن الکبري، ج 9، ص 9 آورده و حاکم نيشابوري و ابن حبّان آن را حديث صحيح دانستهاند. ابن اسحاق نيز نظير اين روايت را از عباده بن صامت آورده است که در آن اين بند را افزوده دارد:... و اينکه بر سر زمامداري در اسلام به نزاع برنخيزيم: و آن را به اهلش واگذاريم «الا ننازع هذا الامر اهله»؛ نک: سيرةابنهشام، ج 1، ص 545. [8]- سيرةابنهشام، ج 1، ص 442. [9]- سيرة ابنهشام، ج 1، ص 446. [10]- مسند الامام احمد، به روايت جابر، ج 3، ص 322؛ بيهقي، السنن الکبري، ج 9، ص 9. [11]- مسند الامام احمد، ج 3، ص 322؛ بيهقي، السنن الکبري، ج 9، ص 9. [12]- ابن اسحاق گويد: اما بني عبدالاشهل گويند: ابوالهيثم بن تيهان نخستين کس بود؛ و کعب بن مالک گويد: براء بن معرور، اولين بيعت کننده بود؛ نکـ: سيرةابنهشام،ج 1، ص 477. مؤلف گويد: شايد اينان گفتگوهايي را که بين اين افراد و رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- روي داده است بيعت به حساب آورده باشند؛ و گرنه سزاوارترين فرد در ميان آن جماعت براي آغاز بيعت و جلو افتادن نسبت به ديگران اسعدبن زراره بوده است؛ والله اعلم. [13]- مسند الامام احمد، ج 3، ص 322. [14]- نک: صحيح مسلم، «باب کيفية بيعة النساء»، ج 2، ص 131. [15]- «زبير» را در اين روايت، برخي «زُنَير» ضبط کردهاند، بعضي نيز نام ابوالهيثم بن تيهان را به جاي رفاعة ثبت کردهاند. [16]- سيرةابنهشام، ج 1، ص 443-444، 446. [17]- سيرةابنهشام، ج 1، ص 447؛ زاد المعاد، ج 2، ص 51. [18]- همان، ج 1، ص 448. [19]- همان. [20]- همان، ج 1، ص 448، 450؛ زاد المعاد، ج 2، ص 51-52.
(از کتاب: خورشيد نبوّت، ترجمه فارسي «الرحيق المختوم» مؤلف: شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، برگردان : دکتر محمدعلي لساني فشارکي) مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|