Untitled Document
 
 
 
  2024 Dec 03

----

01/06/1446

----

13 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

 

رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمود:
«الْيَسيرُ مِنَ الرِّياءِ شِرْكٌ، وَمَنْ عادَى أَوْلِياءَ الله فَقَدْ بارَزَ الله بِالْمُحارَبَةِ إِنَّ الله يُحِبُّ الأَبْرارَ الأَتْقِياءِ الأَخْفِياءِ الَّذِينَ إِنْ غابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا، وَإِنْ حَضَرُوا لَمْ يُعْرَفُوا، قُلُوبُهُمْ مَصَابِيحُ الْهُدَى، يَخْرُجُونَ مِنْ كُلِّ غَبْراءَ مُظْلِمَةٍ».
ریاء کمش هم شرک است، و هر کس با دوستان خدا دشمنی کند با خدا ابراز جنگ کرده است، همانا خداوند نیکوکاران پرهیزگار پنهانکار را دوست دارد، کسانی که وقتی غائب شوند ناپدید نمی‌گردند، و وقتی در میان ما باشند ناشناخته‌اند. قلب‌های آنان چراغ‌های هدایتی است که از (فضاهای) غبارآلود تاریک بیرون می‌آیند (و می‌درخشند).
مستدرک حاکم 1/44 حدیث (4)، و 3/303 حديث (5182)، 4/364 حديث (7933)، وسنن ابن ماجه 2/1320 حديث (3989)، وسه معجم طبرانی، ومسند شهاب و غیره.

 

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم > بنیانگذاری جامعه اسلامی

شماره مقاله : 8527              تعداد مشاهده : 385             تاریخ افزودن مقاله : 26/9/1389

بنيانگذاري جامعة اسلامي
 
ساکنان مدينه و اوضاع و احوال آنان به هنگام هجرت

معناي هجرت، تنها رهايي يافتن و آسوده شدن از فتنه‌هاي مشرکان نبود؛ علاوه بر اين، هجرت به معناي تعاون و همياري براي برپايي يک جامعة نوين در يک شهر امن وامان نيز بود. به همين جهت، براي هر فرد مسلماني که توان هجرت داشت، فرض گرديد که مهاجرت کند، و در سازندگي ميهن جديد سهيم شود، و درحدّ توان و امکان درجهت حفاظت از آن و بالا بردن مقام و موقعيت آن بکوشد.
بي‌شک، رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- پيشوا و رهبر و راهنماي مردم در سازندگي اين جامعة نوپاي اسلام بودند، و زمام همة امور، بدون چون و چرا، در دست آنحضرت بود.
مردمان و اقوامي که رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- در مدينه به آنان روياروي شدند، سه دسته بودند که اوضاع و احوال هر دسته از آنان نسبت به آن دو دستة ديگر تفاوت آشکار داشت. آنحضرت نيز در ارتباط با هر يک از اين سه دسته از مردم مدينه مسائل متعددي داشتند که با مسائل و مشکلاتي که با دو دستة ديگر داشتند، کاملاً متفاوت بود. اين سه دسته عبارت بودند از:
1) ياران وفادار و گرامي آنحضرت؛
2) مشرکان مدينه که هنوز ايمان نياورده بودند؛
3) يهود.
1. صحابيان آن حضرت: مسائلي که پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- در ارتباط با يارانشان داشتند عبارت از اين بود که شرايط و اوضاع در مدينه کاملاً با اوضاع و شرايطي که مسلمانان در مکه داشتند، متفاوت بود. درمکه، هرچند مسلمانان با يکديگر وحدت کلمه داشتند و براي رسيدن به يک هدف واحد تشريک مساعي مي‌کردند؛ در ميان خاندان‌هاي مختلف، مقهور و مطرود و خوار و ذليل مي‌زيستند، و زمام امور هيچيک از امور زندگي خودشان را در دست نداشتند، و همه کاره، دشمنان دين و آئين آنان بودند. بنابراين، مسلمانان هرگز نمي‌توانستند يک جامعة اسلامي نوين، با پايه‌ها و مايه‌هايي که هيچ جامعة انساني در جهان از آن بي‌نياز نيست، براي خودشان تأسيس کنند. از اين رو، مي‌بينيم که سوره‌هاي مکّي قرآن کريم به توضيح مباني اسلامي، و تعليمات ديني که هر فرد به تنهايي مي‌تواند عمل کند، و نيز تشويق به نيکوکاري و مکارم اخلاق و برحذر داشتن از رذائل و مساوي اخلاق بسنده مي‌کنند.
اما، در مدينه، از روز نخست، زمام امور مسلمانان در دست خودشان بود، و هيچکس، از هيچ قوم و قبيله‌اي، بر آنان سلطه نداشت. اين به معناي آن بود که وقت آن رسيده است که مسلمانان با مسائل مربوط به تمدن و عُمران، و کسب و کار و اقتصاد، و سياست و حکومت، و صلح و جنگ، بطور جدّي روبرو شوند؛ و مسائل حلال و حرام و جزئيات و عبادات و اخلاق اسلامي، وديگر شئون زندگي برايشان به تفصيل بيان شود.
اينک وقت آن رسيده بود که مسلمانان يک جامعة اسلامي تشکيل بدهند که در تمامي مراحل زندگي با جامعة جاهلي متفاوت باشد، و از هر جامعة موجود در جهان بشري، در آن زمان متمايز باشد، و بتواند نمودار و نماينده و الگويي براي دعوت اسلامي- که مسلمان بخاطر آن انواع و اقسام شکنجه و عذاب را در طول ده سال متمادي تحمل کرده بودند- بوده باشد.
پوشيده نيست که سازندگي و بنيانگذاري يک چنين جامعه‌اي امکان ندارد که يک روزه، يا يک ماهه، يا يک ساله، تماميت پذيرد، و ناگزير مي‌باست زماني طولاني مي‌گذشت تا تشريع و قانونگذاري و کار فرهنگي و آموزش و پرورش و اجراي موازين اسلامي اندک اندک شکل بگيرد. خداوند کفيل و سرپرست اصلي اين تأسيس و تشريع بود، و پيامبر گرامي اسلام نيز مُجري اوامر الهي و مُرشِد تازه مسلمانان و ديگر ياران ديرين خويش در راستاي تربيت ديني و انساني مسلمانان و تزکية آنان، طبق موازين شريعت اسلام بودند:
﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[1].
«خداي قُدّوس هموست که در ميان اُميان رسولي را از آنان مبعوث گردانيد تا آيات وي را براي آنان تلاوت کند، و آنان را تزکيه کند، و به آنان کتاب و حکمت بياموزد.»
صحابة آنحضرت نيز، از جان و دل نسبت به تعاليم پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- اقبال داشتند؛ زندگي خودشان را به زيور احکام اسلامي مي‌آراستند؛ و از اين جهت شادمان مي‌شدند:
﴿وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً...﴾ [2].
«... و هرگاه آيات الهي بر آنان تلاوت شود بر ايمان ايشان بيافزايد...».
تفصيل همة اين مطالب، در عهدة موضوع تحقيق ما نيست؛ بنابراين، به اندازة نياز بسنده مي‌کنيم.
اين بزرگترين مسئله‌اي بود که حضرت رسول‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- در رويارويي با مسلمانان داشتند، و اين خود، هدف اعلا و مقصود اصلي و مراد خدا و رسول از دعوت اسلامي و رسالت محمدي بود، و معلوم است که يک مسئلة عارضي و در خورِ شتابزدگي نبود، بلکه يک قضية اصيل بود و نياز به زمان براي توفيق يافتن در آن محسوس و معقول بود. آري، بعضي مسائل موردي و عارضي نبودند که بايست با سرعت هرچه تمامتر و در عين حال حکيمانه و خردمندانه حلّ مي‌شدند.مهمترين مسئله از اين دست آن بود که مسلمانان در مدينه دو دسته بودند: يک دسته از آنان در شهر و ديار و در کنار اموال و خدم و حَشم خودشان بودند؛ تنها نگراني آنان در حدّ نگراني انساني بود که در کمال امن و امان در خانه و کاشانة خويش بسر مي‌برد. اينان «انصار» بودند، که از ديرباز درميان ايشان دشمني ريشه‌دار و نفرت ديرينه برقرار بود. دستة ديگر از مسلمانان، همة چيزهاي از اين قبيل را از دست داده بودند، و جانشان را برداشته بودند و به مدينه گريخته بودند. اينان «مهاجرين» بودند. ملجأ و مأوايي نداشتند که به آن پناه ببرند؛ شغلي نداشتند که از راه آن تأمين معاش و رفع نياز کنند؛ ذخيره و پس‌اندازي نداشتند که به نوعي گذران کنند. شمار آن پناهندگان به مدينه نيز کم نبود، و هر روز بر شمارشان افزوده مي‌شد. اِذن هجرت براي هر انسان مؤمن به خدا و رسول صادر شده بود؛ و معلوم است که مدينه نيز آنچنان ثروت فراواني نداشت که با حضور انبوه پناهندگان موازنة اقتصادي‌اش برهم نخورد. در همين موقعيت دشوار، نيروهاي دشمن نيز در برابر اسلام و مسلمين دست به دست يکديگر داده بودند، و به نوعي مسلمانان مدينه را تحريم اقتصادي کرده بودند؛ چنانکه ورود قوت و غذا به مدينه رو به کاهش گذاشته بود، و اوضاع و احوال روز به روز سخت‌تر و دشوارتر مي‌گرديد.
2. مشرکان مدينه: اينان در ميان قبائل ساکن مدينه مي‌زيستند؛ هيچ سيطره و سلطه‌اي بر مسلمانان نداشتند؛ بعضي از آنان دچار شک و ترديد بودند، و نمي‌توانستند يکسره دين آباء و اجدادشان را ترک گويند؛ امّا، در عين حال، دشمني و نيرنگي نيز بر عليه اسلام و مسلمين نداشتند؛ ديري هم نپاييد که همة آنان مسلمان شدند، و در مقام تدين به دين خدا به اخلاص تمام زيستند.
معدودي از مشرکان قبائل ساکن مدينه نيز بودند که دشمنان سرسخت و کينه‌توزي براي رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و مسلمانان به حساب مي‌آمدند؛ امّا، توان آن را نداشتند که در برابر مسلمانان اظهار خصومت کنند و ناگزير بودند که در ارتباط با مسلمانان- با توجه به اوضاع و احوال- اظهار موّدت وصميميت کنند. در رأس اين عدة معدود، عبدالله بن اُبّي قرار داشت. مردي که دو طايفة اوس و خزرج، پس از نبود بُعاث، براي نخستين بار همگي حاضر شدند به سروري و رياست يک تن گردن نهند، و آن يک تن عبدالله بن اُبّي بود. مردم مدينه براي او طوقهاي رنگين از مهره‌هاي رنگارنگ فراهم کرده بودند، تا او را فرمانرواي خويش گردانند و تاج بر سر او نهند، و نزديک بود که پادشاه مردم مدينه بشود؛ امّا، ناگهان رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- وارد مدينه شدند، و مردم از او گسستند و به آنحضرت پيوستند.
عبدالله بن اُبّي چنين برداشت کرده بود که حضرت رسول‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- پادشاهي او را از او بازگرفته‌اند، و به همين جهت، نسبت به آنحضرت به شدت احساس دشمني و عداوت مي‌کرد. با وجود اين، وقتي که دريافت، مشرک ماندن او اوضاع و احوال را براي وي نامساعدتر خواهد گردانيد، و به تدريج واپسين آثار برجاي مانده از عزت و شرف ديرينه‌اش را در جامعة اسلامي مدينه از دست خواهد داد، و بر اثر آن، از بسياري منافع دنيوي خويش نيز محروم خواهد گرديد؛ پس از جنگ بدر به ظاهر اسلام آورد، ليکن در باطن همچنان کافر بود، و هرگاه که فرصتي مي‌يافت، از نيرنگ زدن به رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و مسلمانان فروگذار نمي‌کرد. ياران وفادار وي نيز- که قرار بود در پرتو پادشاهي وي در مدينه به رياست و مُکنت و جاه و مقام برسند- با او تشريک مساعي مي‌کردند، و در اجراي نقشه‌هايش او را حمايت مي‌کردند و مدد مي‌رساندند؛ و چه بسيار مي‌شد که برخي از جوانان و مسلمانان ساده‌لوح را نيز، ناآگاهانه، براي اجراي نقشه‌هايشان اجير مي‌کردند.
3. يهوديان در مدينه: يهوديان ساکن مدينه، در واقع، مهاجراني بودند که بر اثر فشار آشوريان و روميان- چنانکه پيش از اين آورديم- بسوي حجاز روي آورده بودند، و در حقيقت عبراني بودند، اما، پس از راه يافتن به حجاز، به رنگ زي و زبان و تمدن قوم عرب درآمده بودند، تا آنجا که نام‌هاي افرادو قبائلشان را نيز از نام‌هاي عربي انتخاب مي‌کردند، و با مردم عرب‌نژاد حجاز وصلت کرده بودند و خويشاوند شده بودند. با وجود اين، همچنان تعصُب نژادي خود را محفوظ نگاه داشته، و به طور کامل با عرب‌نژادان درنياميخته بودند. از اين رو، به نژاد اسرائيلي- يهودي خودشان افتخار مي‌کردند، و عرب‌نژادان را بسيار تحقير مي‌کردند، و اموال قوم عرب را براي خودشان مُباح مي‌دانستند و معتقد بودند که حق دارند هرگونه که بخواهند اموال آنان را چپاول کنند؛ چنانکه خداوند متعال مي‌فرمايد:
﴿وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِقِنطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُم مَّنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لاَّ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ﴾[3].
«و برخي از اهل کتاب جنين‌اند که اگر قنطاري را به دست آنان بسپاري به تو بازگردانند؛ اما، بعضي ديگر چنان‌اند که اگر ديناري را به دست آنان بسپاري، به تو بازنگردانند؛ اين بدان جهت است که ايشان قائل بوده‌اند به اينکه ما را به اميان کاري نيست!»
يهوديان شور و نشاطي در جهت نشر و ترويج دين و آئينشان نداشتند؛ دستماية ديني ايشان نيز چيزي فراتر از فالگيري و جادوگري و دميدن و طلسم کردن و امثال آن نبود؛ مع‌الوصف، خودشان را دانشمند و اهل فضل و سزاوار رهبري روحاني مي‌دانستند.
يهوديان در فنون کسب و کار و معيشت و اقتصاد بسيار ماهر بودند. بازرگاني غلات و حبوبات و خرما و شراب و پوشاک دربست در دست آنان بود. پوشاک و خشکبار و شراب به مدينه وارد مي‌کردند، و خرما صادر مي‌کردند. شغل‌هاي پول‌ساز ديگري هم داشتند که سخت دست‌اندر کار آن زمينه‌ها بودند. از تودة عرب‌نژادان مدينه، دو چندان و صد چندان در خريد و فروش کالاها سود مي‌گرفتند؛ به اين نيز اکتفا نمي‌کردند، و رباخواري در ميان آنان رواج داشت. وامهاي سنگين به شيوخ و رؤساي قبائل عرب مي‌دادند، تا آن پول‌ها را بيهود و بي‌فايده بذل و بخشش کنند، و مديحه‌سرايي‌هاي شاعران و ذکر خير مردمان را براي خودشان خريداري کنند، و در برابر آن وام‌ها، زمين‌ها و باغ‌ها و زراعت‌هاي آنان را از ايشان گروگان مي‌گرفتند، و چند سالي طول نمي‌کشيد که مالک آن اموال مي‌شدند.
يهوديان، خبرگان نيرنگ و توطئه و ظلم و جور و فساد اجتماعي بودند. در ميان قبيله‌هاي عرب که در مجاورت يکديگر سکونت داشتند، آتش دشمني و کينه‌توزي را شعله‌ور مي‌ساختند، و با نقشه‌کشي‌هاي پنهاني، آنان را بر عليه يکديگر تحريک مي‌کردند، به گونه‌اي که هيچيک از آن قبائل از منشأ اين امور سر درنمي‌آوردند. درنتيجه، با يکديگر به نبردهاي فرسايشي ميپرداختند، و همين که تا اندازه‌اي آتش جنگ در ميان آنان فروکش مي‌کرد، بار ديگر سرانگشت يهوديان به حرکت درمي‌آمد تا مجدّداً آتش جنگ را در ميان ايشان شعله‌ور سازد. وقتي نقشه‌هايشان، چنانکه بايد و شايد عملي مي‌شد، بي‌طرفي اختيار مي‌کردند، و دستاوردهاي تحريک و فريب خويش را به تماشا مي‌نشستند، و از بدبختي و بي‌خانماني مردم عرب بيچاره و بينوا لذت مي‌بردند، و با وامهاي سنگين بهره‌دار آنان را پشتيباني مي‌کردند؛ مبادا، به خاطر تنگدستي و بي‌پولي دست از جنگ بکشند! يهوديان با اين تدبير، بر دو فايدة بزرگ دست مي‌يافتند؛ يکي، حراست و حفاظت از کيان يهوديتشان و ديگري، رونق دادن به بازار رباخواري خودشان، تا با خوردن آن بهره‌هاي دو چندان و صد چندان، به ثروتهاي بي‌کران دست يابند.
در يثرب، سه قبيلة يهودي مشهور ساکن بودند: 1) بني قينقاع، که هم‌پيمانان خزرج بودند، و خانه‌هايشان در داخل مدينه بود؛ 2) بني‌نًضير، که هم‌پيمانان خزرج بودند، و خانه‌هايشان در حومة مدينه بود؛ 3) بني قُريظه که هم‌پيمانان اوس بودند، و خانه‌هايشان در حومة مدينه بود. همين قبائل يهودي بودند که از ديرباز آتش جنگ را ميان دو طايفة اوس و خزرج شعله‌ور نگاه داشته بودند، و در نبرد بُعاث، هر سه قبيله در کنار هم پيمانانشان شرکت داشتند.
طبيعي بود که يهوديان با ديدگان بغض و عداوت به اسلام بنگرند، و از آنان جز اين نيز انتظار نمي‌رفت. رسول‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- از نژاد آنان نبودند، تا تعصّب نژادي آنان را که بر روح و روان و عقل و خرد آنان چيره گرديده بود، کاهش دهد؛ دعوت اسلام نيز بسوي آئيني بود که دلهاي پراکنده را به هم نزديک مي‌گردانيد، و آتش کينه‌توزي و دشمني را فرو مي‌نشانيد، و در همة امور مردم را به امانتداري فرا مي‌خواند، و به همگان توصيه مي‌کرد که به حلال خواري و پاکيزه نگاه داشتن اموال خودشان مقيد باشند. معناي اينها همه آن بود که قبائل عرب ديري نخواهد پاييد که با هم اُنس و اُلفت پيدا خواهند کرد، و در آنصورت، از چنگال يهود به در خواهند آمد، و رونق بازرگاني يهود فروکش خواهد کرد، و از رباخواري که گردونة ثروت ايشان بر محور آن گردش مي‌کرد، محروم خواهند شد. حتي احتمال دارد که قبايل عرب بيدار شوند، و به حساب اموالي که يهوديان از طريق ربا از آنان گرفته‌اند برسند، و درصدد بازگردانيدن زمين‌ها و باغهاي خودشان که يهوديان به حساب سود پولشان از آن ستانده‌اند، برآيند.
يهوديان، از همان آغاز که دريافتند دعوت اسلام در انديشة استقرار يافتن در يثرب است، به تمامي اين محاسبه‌ها پرداختند. از اين رو، سخت‌ترين دشمني را با اسلام و رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- ، از لحظه‌اي که آنحضرت به يثرب وارد شدند، داشتند؛ هرچند که گستاخي اظهار دشمني را تا چندي بعد نداشتند.
ميزان عداوت يهود را با رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- از روايت ذيل که ابن اسحاق به نقل از امّ‌المؤمنين صفيه -رضي الله عنها- آورده است، مي‌توان دريافت.
* ابن اسحاق مي‌گويد: به نقل از صفية بنت حيي بن اَخطَب براي من بازگفته‌اند که وي مي‌گفت: من از همة فرزندان پدرم نزد وي محبوب‌تر بودم؛ همچنين نزد عمويم ابوياسر؛ هيچگاه آندو را در کنار يکي از فرزندانشان ملاقات نمي‌کردم، مگر آنکه او را رها ميکردند و مرا در آغوش مي‌گرفتند. صفيه گويد: وقتي رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- به مدينه وارد شدند، و در قُباء- در محلة بني‌عمرو بن‌عوف- بار انداختند، فرداي آنروز پدرم حَيي بن‌اخطب و عمويم ابوياسر صبح خيلي زود، پيش از طلوع آفتاب به سراغ آنحضرت رفتند. گويد: اندو بازنگشتند تا غروب آفتاب! گويد: بالاخره، خسته و درمانده، بي‌حال و بي‌قرار، افتان و خيزان، از راه رسيدند. صفيه گويد: من مانند هميشه با لبخند و شيرين‌زباني به سراغ ايشان رفتم. بخدا، هيچيک از آندو به من توجّهي نکردند؛ سخت غمگين بودند. گويد: از عمويم ابوياسر شنيدم که به پدرم حَيي بن اَخطَب گفت: خودش است؟! و پدرم گفت: آري، بخدا! آنگاه گفت: او را مي‌شناسي و به قطع و يقين مي‌داني؟! پدرم گفت: آري! گفت: چه احساسي نسبت به او داري؟ گفت: دشمني با او، مادام که زنده باشم! [4]
گواه ديگر بر شدت عداوت يهود، روايت بخاري در ارتباط با اسلام آوردن عبدالله‌بن سلام -رضي الله عنه- است.
وي يکي از دانمشندان بزرگ و نامدار يهود بود. وقتي از ورود رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به مدينه در محلة بني نجّار خبر يافت، شتابان نزد آنحضرت آمد، و سؤالاتي را نزد ايشان مطرح کرد که پاسخ آنها را جز پيامبران کسي نمي‌دانست. همين که پاسخ‌هاي پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- را يکي پس از ديگري شنيد، فورا همانجا ايمان آورد؛ آنگاه به آنحضرت گفت: يهوديان مردماني بهتان‌زن‌اند؛ اگر پيش از آنکه دربارة من از آنان سؤال کني، خبر مسلمان شدن مرا بشنوند، مرا نزد شما متهم خواهند ساخت! رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- به دنبال يهوديان فرستادند. يهوديان آمدند، و عبدالله بن سلام به درون اتاق رفت. رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- گفتند: (أي رجل فيکم عبدالله بن سلام؟) عبدالله بن سلام در ميان شما چگونه آدمي است؟ گفتند: داناترين ما و پسر داناترين ما؛ و آگاه‌ترين ما و پسر آگاه‌ترين ما! و به عبارت ديگر سرور ما و پسرِ سرور ما! و به عبارت ديگري: بهترين ما و پسرِ بهترين ما، و برترين ما و پسرِ برترين ما! رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: (أفرأيتم إن أسلم عبدالله) گفتند: خداوند او را از چنين شرّي پناه دهاد! (دو مرتبه يا سه مرتبه). آنگاه، عبدالله بن سلام از اتاق بيرون آمد و گفت: أشهد أن لا إله إلا الله! وأشهد أن محمدا رسول‌الله! گفتند: بدترين ما و پسر بدترين ما! و او را به باد ناسزا گرفتند. به روايت ديگر، گفت: اي جماعت يهود! از خدا بترسيد! سوگند به خداي يکتا که جز او خدايي نيست؛ شما خود مي‌دانيد که او رسول خدا است، و بحق آمده است! گفتند: دروغ مي‌گويي![5]
اين نخستين تجربة رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- از رفتار يهوديان، همان روز نخست ورود به مدينه بود، و اين چنين بود اوضاع داخلي مدينه که رسول خدا به هنگام ورود به مدينه با آن روياروي شدند.
امّا از خارج، مدينه را هواداران دين قريش دربرگرفته بودند. قريش سرسخت‌ترين دشمنان اسلام و مسلمين بودند. طي ده سال تمام که مسلمانان زير دست آنان بودند انواع و اقسام تهديد و ارعاب و شکنجه و عذاب و تحريم اجتماعي و اقتصادي را روي آنان تجربه کردند، و انواع و اقسام سختي‌ها و ناراحتي‌ها را به آنان چشانيدند، و يک جنگ رواني طاقت‌فرسا را با تبليغاتي گسترده و سازمان يافته بر عليه آنان براه انداختند. زماني هم که مسلمانان به مدينه مهاجرت کردند، زمين و خانه و کاشانه و دارايي آنان را مصاده کردند؛ آنان را از همسران و فرزندانشان دور گردانيدند؛ هرچند تن از آنان را که توانستند زنداني کردند و شکنجه دادند. به اين نيز اکتفا نکردند، بلکه توطئه کردند تا خون صاحب دعوت را بريزند، و او را همراه با آئين وي سر به نيست کنند؛ و در مقام اجراي اين توطئه از هيچ کوششي فروگذار نکردند. اينک، بسيار طبيعي بود که وقتي مسلمانان از مکّه رهايي يافته‌اند و به سرزمين ديگري در فاصلة پانصد کيلومتري نقل مکان کرده‌اند، قريشيان نيز نقش سياسي و نظامي خود را ايفا کنند و با استفاده از صدارت و زعامت دنيوي و ديني که داشتند و در ميان قوم عرب به عنوان ساکنان حرم و مجاوران و پرده‌داران بيت‌الله‌الحرام شناخته شده بودند، ديگر مُشرکان عربستان را بر عليه اهل مدينه برانگيزند. عملاً، قريش چنين کردند، و مدينه را انواع خطرات محاصره کرد، و نوعي تحريم اقتصادي در مورد مدينه به اجرا درآمد که بر اثر آن واردات مدينه کاهش يافت، در حاليکه شمار پناهندگان به مدينه روز به روز افزايش مي‌يافت؛ و با اين ترتيب، وضعيت جنگي ميان طاغيان مکّه و هم دينان ايشان از يکسو، و مسلمانان در ميهن جديدشان از سوي ديگر، برقرار گرديد.
اين حقّ مسلمانان بود که به سزاي مصادرة اموالشان، اموال اين طاغيان را مصادره کنند، و به سزاي آن شکنجه‌ها و ناراحتي‌ها که از آنان ديده بودند، آنان را عذاب و شکنجه دهند، و بر سر راه زندگي آنان سنگ‌اندازي کنند، همانگونه که پيش از آن، آنان با مسلمانان چنين مي‌کردند، و از همان دستي که داده بودند به آنان پس بدهند، تا راه براي ايشان بسته شود، و نتوانند مسلمانان را نابود کنند و آنان را از ريشه درآورند.
اينها مسائل و مشکلاتي بود که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- پس از ورود به مدينه از ناحية بيرون مدينه با آنها مواجه بودند، و مي‌بايست با حکمت بالغة خويش با آنها برخورد کنند، تا از لابلاي آنها موفّق و سرافراز بيرون آيند.
رسول خدا -صلى الله عليه وسلم-، در پرتو توفيق و تأييد الهي، به بهترين وجهي به حلّ و فصل اين مسائل و مشکلات پرداختند، و با هر دسته از مردمان در داخل و خارج مدينه با شيوه‌اي که سزاوارشان بود، اعمّ از رأفت و مهرباني يا سختگيري و ناسازگاري، رفتار کردند، و اينها همه فرع بر تزکية مردم و تعليم کتاب و حکمت به آنان، به عنوان اصل برنامة کار آنحضرت بود؛ و بي‌شک، جنبة تزکيه و تعليم را رأفت و رحمت بر جنبة شدّت و خشونت غالب بود؛ تا آنکه سرانجام، طي چند سال، زمام امور به دست اسلام و مسلمين افتاد، چنانکه خوانندة گرامي در صفحات آينده به روشني مطالعه خواهد کرد.
 
بناي مسجدالنبي
پيش از اين گفتيم که ورود رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- به مدينه در محلّة بني‌نجّار، روز جمعه 12 ربيع‌الاول سال يکم هجرت، مطابق با 27 سپتامبر سال 622 ميلادي بود، و ايشان در قطعه زميني روبروي خانة ابوايوب بار انداختند، و گفتند: (هاهنا المنـزلُ إن شاءالله) اگر خدا بخواهد اينجا محل فرود آمدن ما است! آنگاه به خانة ابوايوب نقل مکان فرمودند.
نخستين گامي که پيامبر اکرم اسلام پس از آن برداشتند، بناي مسجدالنبي بود. براي ساختن اين مسجد همان قطعه زميني را که ناقة ايشان در آن بر زمين نشسته بود، درنظر گرفتند، و آن قطعه زمين را از مالکانش که دو پسربچّه يتيم بودند، خريداري کردند، و در کار ساختن مسجد شخصاً سهيم شدند، و خشت و سنگ مي‌آوردند و با خود زمزمه مي‌کردند و مي‌گفتند:
اللهم لا عيش إلا عيش الآخرة 
فاغفر للأنصار والمهاجرة
«خداوندا، زندگي جز زندگي آخرت نيست؛ پس آمرزش خود را بر انصار و مهاجرين ارزاني فرما».
و نيز مي‌خواندند:
هذا الحمال لا حمال خيبر 
هذا أبرُّ ربنا وأطهر
«اين بارها، نه بارهاي خيبر! اين ارزشمندتر است- اي خداي ما- و پاکيزه‌تر!»
اين تشريک مساعي شخص رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در ساختن مسجد، نشاط صحابه را براي کار دو چندان مي‌گردانيد؛ تا آنجا که يکي از آنان چنين مي‌گفت:
لئن قعدنا و النبي يعمل 
لذاک منا العمل المضلل
«اگر ما بنشينيم و پيامبر کار کند، چنين کاري از ناحيه ما، کاري نابهنجار است!»
در آن قطعه زمين، گورهاي مشرکان، ويرانه‌هايي چند، شماري درختان خرما، و يک درخت غَرقَد بود. رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- دستور دادند گورهاي مشرکان را شکافتند؛ ويرانه‌ها را تخريب کردند؛ درختان خرما و آن درخت را قطع کردند، و چوب آنها را در سمت قبلة مسجد روي هم چيدند، و ديوارهايش را با خشت و گل بالا بردند، و سقف آن را با الياف خرما پوشانيدند، و ستون‌هايش را با تنه‌هاي درختان خُرما ساختند؛ کف مسجد را با شن و سنگريزه فرش کردند، و براي آن سه درب قرار دادند. درازاي زمين مسجد از سمت قبله تا انتهاي آن يکصد ذراع بود؛ دو طرف ديگر زمين نيز همين مقدار يا کمتر، و پي ساختمان مسجد سه ذراع بود.
در کنار مسجد چند اتاق با سنگ و خشت درست کردند، و سقف آنها را با شاخه‌ها و الياف درخت خرما پوشانيدند. اينها حجره‌هاي محل سکونت همسران پيغمبراکرم -صلى الله عليه وسلم- بود. وقتي که حُجرات آماده شدند، آنحضرت از خانة ابوايوب به آن حجره‌هاي مجاور مسجد نقل مکان کردند. [6]
مسجد در آن زمان تنها مکاني براي نمازگزاران نبود؛ دانشگاهي بود که مسلمانان در آن تعاليم و رهنمودهاي اسلام را فرا مي‌گرفتند؛ باشگاهي بود که قبايل و طوايف مختلف که از ديرباز بر اثر گرايش‌هاي جاهلي با يکديگر در ستيز و نبرد بودند، در آنجا فراهم مي‌آمدند؛ پايگاهي بود که همة امور از آنجا اداره مي‌شد، و همة فعاليت‌ها از آنجا سازمان داده مي‌شد؛ و پارلماني بود که در آن جلسات مشورتي و کميته‌هاي اجرائي تشکيل مي‌شد.
از همة اينها گذشته، مساجد خانه‌اي بود که در آن شمار بسياري از بينوايان مهاجرين و پناهندگان که در مدينه خانه و ثروت و خانواده و فرزنداني نداشتند، سکونت مي‌کردند.
در اوائل هجرت، اذان تشريع شد. آن نغمة آسماني که در آفاق مي‌پيچيد، و کرانه‌هاي هستي را به حرکت درمي‌آورد، در هر شبانه روز پنج مرتبه اعلام مي‌کرد که جز خداي يکتا خدايي نيست؛ و محمد -صلى الله عليه وسلم- رسول‌خدا است؛ و هرگونه بزرگي و سروري را در جهان آفرينش و هر دين و آئيني را در بيکران هستي نفي مي‌کرد مگر کبرياي الهي و دين خدا که بندة او محمدرسول‌الله -صلى الله عليه وسلم- آورده بود. يکي از نيکان اصحاب آنحضرت، عبدالله بن زيدبن عبدربّه -رضي الله عنه-، اذان را در خواب ديده بود و پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- او را تأييد کردند. همان رؤيا را عمربن خطاب -رضي الله عنه- نيز مشاهده کرده بود، و آنحضرت او را نيز تأييد کردند؛ چنانکه داستان آن در کتابهاي حديث و سيره آمده است [7].
 
پيمان برادري ميان مسلمانان
همزمان با اقدام به ساختن مسجد، نبي‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- در کنار تأسيس آن مرکز همايش و اُنس و اُلفت، اقدام ديگري فرمودند که از دل‌انگيزترين گزارش‌هاي تاريخ بشري است، و آن عبارت بود از بستن پيمان برادري ميان مهاجرين و انصار.
* ابن قيم گويد: آنگاه، رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- در خانة اَنس بن مالک ميان عدّه‌اي از مهاجرين و انصار که جمعاً 90 مرد مسلمان، 45 تن از مهاجرين، و 45 تن از انصار بودند، عقد اخوّت بستند، مبني بر اينکه در همة امور با يکديگر مواسات کنند، و به جاي خويشاوندانشان، از يکديگر ارث ببرند؛ تا زمان وقوع جنگ بدر، که با نزول اين آيه از سوي خداوند عزّوجل:
﴿وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللّهِ﴾[8].
«و خويشاوندان نسبت به يکديگر اولي هستند».
ارث بردن مسلمانان از يکديگر از عقد اخوّت به خويشاوندي نسبي موکول گرديد. بعضي گفته‌اند علاوه بر آن، رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- ميان مهاجرين نيز عقد اخوّت بستند، امّا آنچه به ثبوت رسيده، همان قول اوّل است. مهاجرين با همان برادري اسلامي و پيوند ميهني و خويشاوندي نسبي، بي‌نياز از عقد اخوّت بودند، برخلاف مهاجرين و انصار که با يکديگر پيش از آن نسبتي نداشتند. [9]
معنا و مفهوم اين برادري آن بود که تعصبات جاهليت رنگ ببازد، و امتيازات اصل و نسب و رنگ و نژاد و وطن مُلغي گردد و هيچ پايه و مايه‌اي براي پيوستن و گسستن بجز اسلام باقي نماند.
اين پيمان برادري، با عواطف ايثار و مواسات و اُنس و اُلفت و خيرخواهي درهم آميخت، و جامعة نوپاي مدينه را از چشمگيرترين نمونه‌ها و نمودارهاي برادري و برابري آکنده ساخت.
* بخاري چنين روايت کرده است: وقتي مسلمانان وارد مدينه شدند، رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- ميان عبدالرحمان با سعدبن ربيع عقد اخوت بستند. سعد به عبدالرحمان گفت: من از همة انصار ثروتمندترم؛ دارايي‌ام را با تو نصف ميکنم. دو همسر نيز دارم؛ بنگر کداميک از آنان را بيشتر مي‌پسندي، نام ببر تا او را طلاق دهم و همينکه عدّه‌اش بسر آمد او را به همسري خويش درآور! عبدالرحمان گفت: خداوند به تو و خانواده و دارايي تو برکت دهاد! بازارتان از کدام سوي است؟ او را به بازار بني‌قينقاع راه نمودند. وقتي برگشت مقداري روغن و کشک کاسبي کرده بود؛ بعد، به کسب و کار ادامه داد؛ تا آنکه روزي با سر و وضع مرتب و عطرزده آمد. رسول‌خدا فرمودند: «مَهيم؟» چه خبر؟! گفت: ازدواج کردم! فرمودند: «کم سقت اليها؟» چقدر پيشکش او کردي؟ گفت: يک «نُواه» طلا! [10]
* از ابوهريره روايت کرده‌اند که گفت: انصار به نبي‌اکرم گفتند: درختان خرما را ميان ما و برادرانمان نصف کنيد! فرمودند: نَه! انصار گفتند: شما با کار کردن خودتان بار هزينه‌هاي نخلستان را از دوش ما برداريد؛ ما نيز شما را در محصول خرما شريک مي‌گردانيم! مهاجرين گفتند: سِمعنا و اَطَعنا! [11]
اين موارد نشان مي‌دهد که انصار تا چه اندازه نسبت به برادران مهاجرشان محبّت مي‌ورزيده‌اند، و باآنان در مقام فداکاري و ايثار و مودّت و صفا و صميميت بوده‌اند؛ و مهاجران نيز تا چه اندازه قدرشناس اين دست و دل‌بازي انصار بوده‌اند؛ به گونه‌اي که اصلا سوء استفاده نمي‌کرده‌اند، و جز به اندازه‌اي که امورشان بگذرد، به دارايي برادران مهاجرشان دست‌اندازي نمي‌کرده‌اند.
براستي، اين عقد اُخوّت حکمتي بي‌نظير و سياستي حکيمانه، و راه‌حلّي خردمندانه براي بسياري از مشکلاتي بود که مسلمانان با آن روبرو بودند، و پيش از اين اشاره کرديم.
 
پيمان نامة همبستگي اسلامي[12]
همانطور که رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- ميان مسلمانان عقد اُخوت بستند، پيمان‌نامه‌اي را هم پيشنهاد فرمودند تا درگيري‌هاي مربوط به دوران جاهليت، و کشمکش‌هاي قبيله‌اي ستم مدارانه از ميان برود؛ و در پرتو اين پيمان‌نامه، آنحضرت توانستند يک وحدت اسلام فراگير پديد آورند. متن پيمان‌نامة پيشنهادي پيغمبراکرم -صلى الله عليه وسلم- چنين بود:
«اين پيمان‌نامه‌اي است از محمد نبي، ميان مؤمنان و مسلمانان از قريش و يثرب، و کساني که تابع آنان شده و به آنان پيوسته، و همراه آنان جهاد کرده و مي کنند:
1. اين مجموعه يک امت واحده جدا از ديگر مردمان‌اند.
2. مهاجرين قريش به همان شيوه پيشين تضامن قبيله‌اي خودشان را دارند، اسيرانشان را با فديه آزاد مي‌کنند، به معروف و قسط در ميان مؤمنان؛ و هر قبيله از انصار نيز به همان شيوه پيشين تضامن فيمابين خودشان را دارند، و هر طائفه از ايشان اسيرانش را با فديه آزاد مي‌کند،به معروف و قسط ميان مؤمنان.
3. مؤمنان فردي را که تحت فشار بدهي و عيالواري باشد رها نمي‌کنند، و به معروف در هر مورد از جمله پرداخت فديه و اداي ديه او را ياري مي‌کنند.
4. مؤمنان متقي عليه کساني هستند که از ميان آنان بخواهند ستم کنند يا از ستمگري پاداش بگيرند، يا به گناه يا عدوان يا فسادي در ميان مؤمنان دست بزنند.
5.      مؤمنان همه دستهايشان در دست يکديگر است بر عليه آن فرد ستم‌پيشه و خطاکار، هرچند وي پسر يکي از خود آنان باشد.
6. هيچ فرد مؤمني مؤمن ديگر را به قصاص کافري به قتل نمي‌رساند.
7. و نيز هيج کافري را بر عليه مؤمني ياري نمي‌کند.
8. ذمّه و امان خدا يکي بيش نيست، و پايين‌ترين فرد مسلمانان از جانب همه آنان مي‌تواند به هر کس که بخواهد امان دهد.
9. از يهويان هر که تابع ما شود از ياري و مواسات ما برخوردار خواهد شد، و نبايد به آنان ستم شود يا کساني عليه آنان همدست بشوند.
10.صلح مؤمنان يکي بيش نيست؛ هيج فرد مؤمني بدون موافقت فرد مؤمن ديگري نمي‌تواند در صحنة نبرد در راه خدا صلح و سازش کند، مگر به تساوي و عدالت ميان مسلمانان.
11. مؤمنان وابسته به يکديگر و مدافع و حامي يکديگرند، به موجب آنکه خونشان را در راه خدا مي‌ريزند.
12. هيچ فرد مشرکي نمي‌تواند مال يا جان قريشيان را امان دهد، يا مانع از دسترسي فرد مؤمني به آن بشود.
13. هرکس مؤمني را بي‌گناه بکشد و ثابت گردد، در برابر خون او قصاص خواهد شد، مگر آنکه ولي مقتول رضايت بدهد.
14. مؤمنان همه عليه او هستند، و براي آنان روا نيست جز آنکه عليه او قيام کنند.
15. براي هيچ فرد مؤمني روا نيست که خطاکاري را ياري کند يا مأوا دهد، و هرکه گناهکاري را ياري کند يا مأوا دهد، لعنت و خشم خدا بر او خواهد بود در روز قيامت، و از او عَوض و فديه‌اي دريافت نخواهد شد.
16. شما هرگاه درباره چيزي اختلاف نظر پيدا کرديد، مرجع حل آن اختلاف خداوند عزوجل و محمد است»[13].
 
اثرگذاري معنويت در جامعه
با اين حکمت، و با اين تدبير، پيامبرگرامي اسلام پايه‌هاي يک جامعة نوبنياد اسلامي را استوار گردانيدند که نماي ظاهري و بيروني آن بيانگر و نشانگر معارف و مفاهيمي بود که آن فرهيختگان و فرزانگان در پرتو مصاحبت نبي‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- از آنها برخوردار شده بودند، و نبي‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- پيوسته به تعليم و تربيت و تزکية نفوس ايشان، و تشويق آنان به مکارم اخلاق مي‌پرداختند، و آنان را با آداب مودّت و برادري و عزْت و شرف، و نيز عبادات و طاعات مي‌آراستند.
* مردي از آنحضرت پرسيد: گزيده‌ترين و بهترين دستورات اسلام کدام است؟ فرمودند:
(تُطعم الطعام، تُقرئُ السلام على من عرفت ومن لم تعرف)[14].
«اينکه اطعام طعام کني، و بر کساني را که مي‌شناسي و نمي‌شناسي بلند سلام کني!»
* عبدالله بن سلام گويد: وقتي نبي‌اکرم وارد مدينه شدند، آمدم؛ همينکه سيماي آنحضرت را ورانداز کردم، يافتم که سيماي ايشان سيماي يک فرد دروغ‌زن و کذّاب نيست. نخستين مطلبي که آنحضرت گفتند، اين بود:
(يا أيها الناس، أفشوا السلام، وأطعمو الطعام، وصلوالارحام، وصلوا بالليل والناس نيام؛ تدخلوا الجنة بسلام)[15].
«هان اي مردمان، بلند سلام کنيد، و ديگران را اطعام کنيد، و صله رحم کنيد، و شب هنگام که مردم در خواب‌اند نماز بگزاريد؛ به سلامت وارد بهشت خواهيد شد!»
* نيز مي‌فرمودند:
(لا يدخل الجنّة من لا يأمن جاره بوائقَه)[16].
«کسي که همسايه‌اش از دستش در امان نيست، وارد بهشت نخواهد شد!»
* نيز مي‌فرمودند:
(المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده)[17].
«مسلمان کسي است که مسلمانان از زبان او و دست او در امان باشند.»
* نيز مي‌فرمودند:
(لا يؤمن أحدکم حتى يحب لأخيه ما يحب لنفسه) [18].
«يکايک شما اهل ايمان نيستيد مگر آنکه هرچه را براي خود دوست داريد براي برادرتان نيز دوست بداريد!»
* نيز مي‌فرمودند:
(المؤمنون کرجل واحد، إن اشتكى عينه اشتكى کله، و إن اشتكى رأسه اشتكى کله) [19].
«مسلمانان همچون يک واحد‌اند؛ اگر چشم او به درد آيد، تمامي اندام‌هاي او به درد آيند، و اگر سر او به درد آيد، تمامي اندام‌هاي او به درد آيند!»
* نيز فرمودند:
(المؤمن للمؤمن کالبنيان يشد بعضه بعضا) [20].
«مسلمان با مسلمان همچون اجزاء يک ساختمان‌اند، که يکديگر را استوار نگاه مي‌دارند!»
* نيز مي‌فرمودند:
(لا تباغضوا، ولا تحاسدوا، و لا تدابروا، و کونوا عبادالله إخوانا، ولا يحل لمسلم أن يهجر أخاه فوق ثلاثة أيام)[21].
«کينه توزي نکنيد، حسادت نورزيد، قطع رابطه نکنيد؛ و با يکديگر- اي بندگان خدا- برادر باشيد؛ و براي هيچ فرد مسلمان روا نيست که بيش از سه روز از برادرش دوري گزيند!»
* نيز مي‌فرمودند:
(المسلم أخ المسلم؛ لا يظلمه ولا يسلِمه؛ ومن کان في حاجة أخيه کان الله في حاجته؛ ومن فرج عن مسلم کُربة فرج الله عنه کربة من کُرُبات يوم القيامة؛ و من ستر مسلما ستره الله يوم القيامة)[22].
«مسلمان برادر مسلمان است؛ بر او ستم نمي‌کند، و او را تسليم نمي‌کند؛ و هرکس در پي انجام کار برادرش برود، خداوند در پي روا کردن حاجت او خواهد بود؛ و هر کس پريشاني مسلماني را از ميان ببرد، خداوند بخشي از پريشاني‌هاي او را در روز قيامت از ميان خواهد برد؛ وهر کس عيب مسلماني را بپوشاند، خداوند در روز قيامت عيب او را خواهد پوشانيد!»
 نيز مي‌فرمودند: 
(ارحموا من في الارض يرحمکم من في السماء) [23].
«به آنان که در زمين‌اند مهرباني کنيد، تا آنکه در آسمان است با شما مهرباني کند!»
* نيز مي‌فرمودند:
(ليس المؤمن بالذي يشبع وجاره جائع إلى جانبه) [24].
«مسلمان نيست کسي که خود سير باشد و همسايه‌اش در مجاورت او گرسنه باشد!»
* نيز مي‌فرمودند:
(سباب المؤمن فسوق، و قتاله کفر) [25].
«دشنام دادن به مسلمان فسق است، و نبرد با او کفر!»
* کنار زدن خس و خاشاک را از سر راه مردمان صدقه مي‌دانستند و اين عمل را شعبه‌اي از شعبه‌هاي ايمان به حساب مي‌آورند [26].
مسلمانان را به انفاق تشويق مي‌کردند، و فضيلت‌هاي صدقه و انفاق را آنچنان برمي‌شمردند که در دلها اثر مي‌گذاشت؛ چنانکه مي‌فرمودند:
(الصدقة تطفئ الخطايا، کما يطفئ الماء النّار)[27].
«صدقه لغزش‌ها را بي‌اثر مي‌سازد، همانگونه که آب آتش را خاموش مي‌گرداند!»
* نيز مي‌فرمودند:
(أيما مسلم کسا مسلماً ثوباً على عري کساه الله من خضر الجنة؛ وأيما مسلم أطعم مسلماً على جوع أطعمه الله من ثمار الجنة؛ وأيما مسلم سقي مسلماً على ظمأ سقاه الله من الرحيق المختوم)[28].
«هر فرد مسلماني که مسلمان ديگري را که برهنه است جامه‌اي بپوشاند، خداوند از جامه‌هاي سيز بهشتي بر او خواهد پوشانيد، و هر فرد مسلماني که مسلمان ديگري را که گرسنه است غذا بدهد، خداوند از ميوه‌هاي بهشتي به او خواهد خورانيد، و هر فرد مسلماني که مسلمان ديگري را که تشنه است آب بنوشاند، خداوند او را از رحيق مختوم خواهد نوشانيد؛»
* نيز مي‌فرمودند:
(اتقوا النار ولو بشق تمرة، فان لم تجد فبکلمة طيبة) [29].
«خداي را در نظر داشته باشيد، هرچند با صدقه دادن نصف خرما باشد؛ و اگر آن را نيز نيافتيد، يک سخن خوش!»
* در کنار اين توصيه‌ها، به شدّت مسلمانان را تشويق مي‌کردند به اينکه عفّت ورزند، و دست از سؤال و درخواست بدارند؛ و همواره فضيلت و صبر و قناعت را به آنان گوشزد مي‌فرمودند، و دست سؤال نزد ديگران دراز کردن را تيرگي و خدشه‌دار شدن و بي‌آبرو شدن چهرة درخواست کننده عنوان مي‌فرمودند[30]؛ آري، مگر آنکه شخص ناگزير و ناچار باشد.
حضرت رسول‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- براي مسلمانان فضيلت و اجر و ثواب عبادات را نزد خداوند بيان مي‌فرمودند، و پيوند آنان را با وحي فرو فرستاده شده از آسمان محکم و استوار مي‌گردانيدند. وحي را براي آنان قرائت مي‌کردند و آنان نيز وحي را قرائت مي‌کردند، تا اين آموزش پيوسته دائما حقوق و تکاليف دعوت و پيامدها و لوازم رسالت را به آنان يادآور شود، صرف‌نظر از اينکه فهم و تدبّر را براي آنان به ارمغان مي‌آورد.
اين چنين، پيامبر گرامي اسلام، انديشة آنان را تهذيب فرمود، و سطح معنويت آنان را بالا برد، و استعدادهاي نهفتة آنان را شکوفا گردانيد، و آنان را با برترين ارزشها و ارجمندي‌ها مجهز گردانيد، تا آنجا که به برترين قُلّة کمال که پس از مقام و رتبة پيامبران در تاريخ بشر شناخته شده است، دست يافتند.
* عبدالله بن مسعود -رضي الله عنه- مي‌گفت: هر که مي‌خواهد به کساني اقتدا کند به آنانکه از دنيا رفته‌اند اقتدا کند، که در ارتباط با زندگان نمي‌توان از انواع فتنه در امان بود. آنان اصحاب محمد -صلى الله عليه وسلم- بودند؛ برترين اين امت؛ دل‌رحم‌ترين مسلمانان، داناترين و بينش‌مندترين آنان؛ از همه بي‌تکلف‌تر؛ خداوند آنان را براي مصاحبت پيامبرش برگزيده بود، و برپا داشتن دين خود را به ايشان سپرده بود؛ فضيلت ايشان را بشناسيد، و از آنان پيروي و دنباله‌روي کنيد؛ و به هر آنچه از اخلاق و سيرة آنان که مي‌توانيد تمسک کنيد؛ که ايشان بر هدايت بودند، و بر صراط مستقيم [31].
حضرت رسول‌اکرم، قائد اعظم، از چنان ويژگي‌هاي معنوي و ظاهري، و کمالات و امتيازات، و شکوهمندي‌ها و فضيلت‌ها، و مکارم اخلاق و محاسن اعمال برخوردار بودند که همة دلها به هواي ايشان به پرواز درمي‌آمد، و همه جان خودشان را فداي او مي‌کردند؛ همينکه سخن از دهان مبارک آنحضرت درمي‌آمد؛ صحابة گرامي ايشان فورا امتثال مي‌کردند؛ و همينکه راهنمايي و توصيه‌اي از ناحية آنحضرت صادر مي‌شد، براي اجراي آن از يکديگر سبقت مي‌گرفتند.
با اين ترتيب، نبي‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- توانستند در مدينه جامعة نويني را تشکيل دهند که چشمگيرترين و ارجمندترين جامعه‌اي است که در تاريخ بشر شناخته شده است، و براي مشکلات اين جامعه راه‌حل‌هايي پيشنهاد فرمودند که بر اثر آنها انسانيت نفس راحتي کشيد، بعد از آنکه ساليان سال در چاه‌هاي زندان زمان و ديجور‌هاي ظلمات بيکران به سر برده بود.
با اين معنويات برازنده و ارزنده، ارکان جامعة نوين شکل گرفت، و اين جامعة نوين در برابر تمامي امواج کوبندة زمانه ايستادگي کرد و توانست سير آنها را تغيير دهد، و مسير روزگار و تاريخ را عوض کند.
 
پيمان با يهود
پيامبر گرامي اسلام، پس از آنکه پايه‌هاي جامعة نوين را استوار فرمودند، و وحدت عقيدتي و سياسي و نظامي را ميان مسلمانان برقرار کردند، به برقراري روابط با غير مسلمانان پرداختند. مقصود آنحضرت از برقراري اين روابط، تأمين سلامت و امنيت و سعادت و خير براي تمامي بشريت، و سازماندهي تمامي منطقه در يک نظام واحد بود. در اين راستا، پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- قوانين و مقرراتي را مبني بر گذشت و نوع دوستي پيشنهاد فرمودند که در آن دوران و زمان آکنده از تعصب و غرضهاي فردي و گرايشهاي نژادي سابقه نداشت.
نزديک‌ترين همسايگان غيرمسلمان مدينه- چنانکه پيش از اين گفتيم- يهوديان بودند. يهوديان، با وجود آنکه در باطن دشمن مسلمانان بودند، امّا هنوز هيچگونه مقاومت يا خصومتي از خود نشان نداده بودند. رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- نيز با آنان پيمان‌نامه‌اي امضا کردند، و طي آن نهايت خيرخواهي و همراهي را با آنان مقرر داشتند، و کمال آزادي آنان را در امور ديني و امور مالي تأييد کردند، و به هيچ وجه با آنان سياست تبعيد و مصادره و خصومت را پيش نگرفتند.
مهمترين مواد اين پيمان‌نامه عبارت بود از:
1. يهود بني عوف امّتي از مؤمنان‌اند؛ يهوديان به دين خودشان، و مسلمانان به دين خودشان، اعمّ از خودشان و بردگانشان؛ همچنين يهوديان ديگر جز بني‌عوف.
2. يهود هزينه‌هاي مربوط به خودشان را عهده دارند، و مسلمانان هزينه‌هاي مربوط به خودشان را عهده دارند.
3. هم‌پيمانان در برابر کساني که با امضاکنندگان اين پيمان‌نامه بجنگند، به ياري يکديگر مي‌شتابند.
4. خيرخواهي و همراهي، روابط فيمابين امضاکنندگان اين پيمان‌نامه را تشکيل مي‌دهد، و نيز نيکوکاري، نه خطاکاري.
5. گناه هم‌پيمان کسي بر عهدة او نيست.
6. مظلوم را بايد ياري کنند.
7. در زمان جنگ، يهوديان نيز مانند مؤمنان بايد هزينه کنند.
8. حُرمت محدودة يثرب را همگي امضاکنندگان اين پيمان‌نامه بايد رعايت کنند.
9. هرگاه در ميان امضاکنندگان اين پيمان‌نامه مشاجره و اختلاف و نزاعي روي دهد که نگران کننده باشد، مرجع حل اختلاف، خداوند عزوجل و محمد رسول‌الله خواهد بود.
10. هيچکس نبايد به قريش و ياري‌کنندگان قريش امان بدهد.
11. هم‌پيمانان يکديگر را در برابر هر کس که به يثرب حمله کند ياري مي‌کنند... هر گروهي سهم خودشان را از سويي که مورد حمله قرار گرفته‌اند عهده‌دار مي‌شوند.
12. اين پيمان‌نامه هيچگاه مانع مجازات و مؤاخذه فرد ستمگر و خطاکار نخواهد بود[32].
با قطعيت يافتن اين پيمان‌نامه، مدينه و اطراف آن به صورت يک دولت فِدِرال درآمد که پايتخت آن مدينه و رئيس آن دولت- اگر اين تعبير صحيح باشد- شخص رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و قدرت و نفوذ و سلطه در چارچوب آن دولت از آن مسلمين بود.
بعدها، به منظور وسعت بخشيدن منطقة اَمن و امان، نبّي‌اکرم با قبايل ديگر نيز به اقتضاي اوضاع و احوال، پيمانهايي نظير اين پيمان بستند.


[1]- سوره جمعه، آيه 2.
[2]- سوره انفال، آيه 2.
[3]- سوره آل عمران، آيه 75.
[4]- سيرةابن‌هشام، ج 1، ص 518-519.
[5]- نکـ: صحيح البخاري، ج 1، ص 459، 556، 561.
[6]- صحيح البخاري،‌ ج 1، ص 71، 555، 560؛ زاد المعاد،‌ ج 2، ص 56.
[7]- اين حديث را ترمذي در کتاب الصلاة، «باب بَدءِ الاذان»، ج 1، ص 358-359، ح 189؛ و ابوداود و احمدبن حنبل و ديگران روايت کرده‌اند.
[8]- سوره انفال، آيه 75.
[9]- زاد المعاد، ج 2، ص 56.
[10]- نکـ: صحيح البخاري، «باب اِخاء النبي بين المهاجرين والانصار»، ج 1، ص 553؛ «نُواة» طلا در آن زمان معادل پنج درهم، و به قولي، معادل ربع دينار بوده است.
[11]- صحيح البخاري، «باب اذا قال، اکفني مؤنة النخل...» همراه با فتح الباري، ج 4، ص 237، ح 2049، نيز: 2293، 3937، 5072، 5148، 5153، 5155، 5167، 6082، 6386؛ داستان عقد اخوّت در صحيح مسلم، ح 2529؛ سنن ابي داود، ح 2926؛ الادب المفرد، ح 561؛ مسند ابي يعلي، ج 4، ص 366 و جاهاي ديگر آمده است.
[12]- اينگونه پيمان‌نامه‌ها، يک مرحله انتقالي است که ملت‌ها در آستانه شکل‌گيري و سازندگي جامعه، پيش از آنکه قرار و استقرار پيدا کنند، از آن مي‌گذرند و به خاطر آن تعبيه مي‌شود که به تدريج از واحدهاي قبيله‌اي جدا از يکديگر- که بيشتر اوقات با يکديگر در ستيز و نبرد نيز هستند- به يک وحدت ملي منسجم و استوار منتقل شوند. اما، زماني که اين سازندگي و تأسيس انجام شد و به کمال رسيد، و امت ساخته شد و شکل گرفت، و پايه‌هاي برادري ديني در ميان افراد امت استوار گرديد؛ اخوّت اسلامي در ميان آنان وحدتي برقرار مي‌کند و حقوقي را ايجاب مي‌کند که پس از آن ديگر جايي براي هيچگونه پراکندگي باقي نمي‌ماند، تا نياز به هم‌پيماني ميان مسلمانان پيش آيد. به همين جهت به رسول‌خدا –صلى الله عليه وسلم- فرمودند: (لا حِلفَ في الاسلام، و ايما حلف کان في الجاهلية لم يزده الاسلام الاشدة) در اسلام هيچ پيماني نيست، و هر پيماني در جاهليت بوده باشد اسلام تغييري در آن نداده جز آنکه آنرا محکمتر گردانيده است. (صحيح مسلم، فضائل الصحابة، «باب المؤاخاة») اما، پيش از تکوين امت اسلامي و در مرحله انتقال، پيمان امري مطلوب است. به انس بن مالک گفتند: «به تو رسيده است که نبي‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- فرموده باشند: (لا حلف في الاسلام)؟ گفت: نبي‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- ميان قريش و انصار در خانه امن پيمان بستند (صحيح البخاري، الکفالة، ح 2294، 6083، 7340؛ نيز نک: صحيح مسلم، ج 4، ص 1960، ح 2529؛ سنن ابي داود، ح 2926؛ الادب المفرد، ح 561؛ مسند ابي يعلي، ج 4، ص 366).
[13]- سيرة‌ابن‌هشام، ج 1، ص 502-503.
[14]- صحيح البخاري، ج 1، ص 6، 9.
[15]- اين حديث را ترمذي و ابن ماجه و دارمي روايت کرده‌اند؛ مشکاة المصابيح، ج 1، ص 168.
[16]- اين حديث را مسلم روايت کرده است؛ مشکاة المصابيح، ج 2، ص 422.
[17]- صحيح البخاري، ج 1، ص 6.
[18]- همان.
[19]- اين حديث را مسلم روايت کرده است؛ مشکاة المصابيح، ج 2، ص 422.
[20]- صحيح البخاري، صحيح مسلم، مشکاة المصابيح، ج 2، ص 422.
[21]- صحيح البخاري، ج 2، ص 896.
[22]- صحيح البخاري،  صحيح مسلم؛ مشکاة المصابيح، ج 2، ص 422.
[23]- سنن ابي داود، ج 2، ص 335؛ جامع الترمذي، ج 2، ص 14.
[24]- اين حديث را بيهقي در شعب الايمان روايت کرده است؛ مشکاة المصابيح، ج 2، ص 424.
[25]- صحيح البخاري، ج 2، ص 893؛ ترمذي، کتاب البرّ و الصلة، باب 52، ج 4، ص 311، ح 1983.
[26]- حديث مربوط به اين مطلب در صحيحين روايت شده است؛ نکـ: مشکاة المصابيح، ج 1، ص 12، 167
[27]-اين حديث را احمد و ترمذي و ابن ماجه روايت کرده‌اند، مشکاة المصابيح، ج 1، ص 14.
[28]- سنن ابي داود، مشکاة المصابيح، ج 1، ص 169؛ جامع‌الترمذي ج 4، ص 546، ص 2449.
[29]- صحيح البخاري، ج 1، ص 190، ج 2، ص 890.
[30]- اين حديث را ابوداود  و ترمذي و نَسائي و ابن ماجه و دارمي روايت کرده‌اند؛ مشکاة المصابيح، ج 1، ص 163.
[31]- اين سخن ابن مسعود را رزين روايت کرده است؛ مشکاة المصابيح،‌ ج 1، ص 32.
[32]- نکـ: سيرةابن‌هشام، ج 1، ص 503-504.


(از کتاب: خورشيد نبوّت، ترجمه فارسي «الرحيق المختوم» مؤلف: شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، برگردان : دکتر محمدعلي لساني فشارکي)
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com




 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

امام شافعی رحمه الله فرموده است: «أجمع المسلمون علی أنّ من استبان له سنّة عن رسول‌الله صلي الله عليه و سلم لم یحلّ له أنّ یدعها لقول أحدٍ» (به اتفاق همه مسلمانان، برای کسی که در مسأله‌ای، سنت رسول‌الله صلي الله عليه و سلم روشن باشد، روا نیست که سخن پیامبر صلي الله عليه و سلم را ترک کند و سخن کسی دیگر را بپذیرد). ابن قیم (2/361) و فلانی (ص 8). 

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 2115
دیروز : 3590
بازدید کل: 8969872

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010