|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>وضعیت اجتماعی اعراب پيش از اسلام
شماره مقاله : 87 تعداد مشاهده : 341 تاریخ افزودن مقاله : 12/5/1388
|
زندگی اعراب بر پایة سنتها و عادات آباء و اجدادی بنا شده بود و در حسب و نسب و روابط اجتماعی و فردی دارای قوانین عرفی ویژهای بودند که میتوان حالت اجتماعی آنها را این گونه خلاصه کرد: 1- افتخار بیش از حد به حسب و نسب اعراب برای حفظ نسب خود اهمیتی خاص قائل بودند بنابراین، قبل از اسلام با دیگران ازدواج نمیکردند، اما اسلام این امتیاز را لغو نمود و معیار برتری و فضیلت را تقوا و عمل صالح دانست. 2- افتخار به سخنوری و قدرت آن به ویژه شعر سخن شیوا و رسا، آنان را دلباخته میکرد و شعر، سند افتخار و شرافت و نسبت و دیوان معارف و عواطف آنان به شمار میرفت. بنابراین، از فرزانگان شعر و سخنوری اعراب نباید تعجب کرد؛ زیرا یک بیت شعر، معیار برتری و یا تنزل اجتماعی یک قبیله به حساب میآمد بنابراین، ظهور یک شاعر در قبیله، برای آنها بیش از هر چیز، شادیآفرین بود. 3- زن در جامعه عربی زن در بسیاری از قبیلهها مانند کالایی بیارزش بود و به ارث برده میشد و پسر بزرگتر میتوانست بعد از مرگ پدرش با زن پدر، البته غیر مادرش، ازدواج نماید و این حق را نیز داشت که زنِ پدر را از ازدواج باز دارد تا اینکه اسلام ازدواج پسر با زن پدر را حرام نمود[1] و این آیه نازل شد: { وَلاَ تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ آبَاؤُكُم مِّنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتاً وَسَاء سَبِيلاً (22)} ( نساء، 22) «و با زنانی ازدواج نکنید که پدران شما با آنها ازدواج کردهاند؛ چرا که این کار عمل بسیار زشتی است و مبغوض بوده و روش بسیار نادرستی است. مگر آنچه گذشته است (و در زمان جاهلیت بوده است).» اعراب، نکاح با مادر و مادر بزرگ و با دختران و فرزندان آنها و خواهران و خاله و عمه را حرام میدانستند.[2] از نظر عربها، ارث تنها به کسانی تعلق میگرفت که توانایی جنگیدن با اسب را داشتند بنابراین، دختران و زنان وکودکان از ارث محروم بودند و محروم بودن آنان از ارث، عرف و سنتی بود که به آن عمل میکردند تا اینکه اوس بن ثابت، در زمان پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم درگذشت و دو دختر و یک پسر به جا گذاشت. دو پسر عمویش، که وارثان پدری او بودند، آمدند و تمام ارث را برای خود برداشتند. زن اوس بن ثابت به آنها گفت: با دخترانم ازدواج بکنید اما آنها به خاطر بدقیافه بودن آنها، نپذیرفتند. سپس او نزد پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم آمد و گفت: ای پیامبر خدا! اوس، وفات کرده و یک پسر کوچک و دو دختر به جا گذاشته است. پسر عموهایش؛ سوید و عرفطه، تمام دارائی او را از آن خود کردهاند. رسول الله صلي الله عليه و سلم فرمود: «هیچ چیزی از مال او را از جایش تکان ندهید.» تا اینکه فرموده الهی در این مورد نازل شد: { لِّلرِّجَالِ نَصيِبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاء نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَّفْرُوضاً (7)}(نساء، 7) «برای مردان و برای زنان از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود به جای میگذارند، سهمی است؛ خواه آن ترکه کم باشد و یا زیاد. سهم هر یک را خداوند مشخص و واجب گردانیده است.» عربها داشتن دختر را به دلیل اینکه توانایی جنگیدن، کار و فعالیت و دفاع در مقابل متجاوزان را نداشت و اگر در جنگی اسیر میشد، دشمنان از او استفاده جنسی میکردند و چه بسا مجبور میشد تا روسپیگری را به عنوان حرفه انتخاب نماید، عیب و ننگ میدانستند. از این رو وقتی دختری در خانة کسی به دنیا میآمد، تصور این آینده اسفبار باعث شرمساری پدر میشد؛ چنانکه قرآن کریم حالت کسی را که دختری برایش متولد میشد، چنین بیان کرده است: { وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ (58) يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلاَ سَاء مَا يَحْكُمُونَ (59)} (نحل، 58 – 59) «و هنگامی که به یکی از آنان مژده دختر داده میشد، صورتش سیاه میگردید و مملو از خشم و غضب و غم و اندوه میشد. از قوم و قبیله به خاطر این مژدة بدی که به او داده میشد، خود را پنهان میکرد. آیا این ننگ را بر خود بپذیرد و دختر را نگاه دارد و یا او را در زیر خاک زنده به گور سازد؟ هان! چه قضاوت بدی که میکردند.» بیشتر آنها، زنده به گور کردن دختران بیگناه را ترجیح میدادند. قرآن، آنان را به خاطر این عمل زشت مورد اعتراض و نکوهش قرار داده و فرموده است : { وَإِذَا الْمَوْؤُودَةُ سُئِلَتْ (8) بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ (9)} (تکویر، 8 - 9) «و وقتی که از دختر زنده به گور شده سؤال شود که به کدام گناه کشته شده است؟» علاوه بر مورد فوق، برخی فرزندان خود را به دلیل فقر و یا از ترس فقر میکشتند، اما با ورود اسلام این کار حرام و ممنوع گردید؛ چنانکه خداوند میفرماید: { قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلاَدَكُم مِّنْ إمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (151)} (انعام، 151) «بگو بیائید تا آنچه را که پروردگارتان برایتان حرام قرار داده است، تلاوت کنم. اینکه با خدا چیزی را شریک نسازید و با پدر و مادر به خوبی رفتار کنید و فرزندانتان را از ترس فقر وگرسنگی نکشید. ما شما را و هم آنان را روزی میدهیم و به کارهای فحش و ناسزا نزدیک مشوید. چه ظاهر باشند و چه باطن و پوشیده و نکشید نفسی را که خدا کشتن آن را حرام قرار داده مگر به حق، اینها اموری هستند که خدا شما را بدانها توصیه میکند تا بفهمید و بر سر عقل بیائید.» و همچنین خداوند میفرماید: { َلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُم إنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْءاً كَبِيراً (31)} (اسراء، 31) «و فرزندان خود را از ترس فقر و تنگدستی نکشید. ما به آنها و هم به شما روزی میدهیم. همانا قتل آنان گناه بزرگی است.» برخی از قبیلهها نیز دختران را زنده به گور نمیکردند و کسانی مانند زید بن عمرو بن نفیل این کار را زشت میدانستند[3] برخی دیگر از قبیلهها به زن احترام میگذاشتند و نظر او را در ازدواج جویا میشدند، زن آزاد عرب از اینکه با کسی غیر از شوهرش همبستر شود، ابا میورزید و شجاعت از نشانههای بارز آن بود و دنبال جنگجویان حرکت میکرد و آنها را تشویق مینمود و در صورت نیاز در جنگ شرکت میکرد؛ همچنین زن بادیهنشین عرب، با شوهرش در چراندن چهار پایان و آب دادن آنها مشارکت مینمود و پشم و مو تهیه مینمود و لباس و عبای مردانه میبافت و در عین حال پاکدامن بود.[4] 4- نکاح ازدواج در عهد جاهلیت به چندین روش متعارف بود که انجام آن را بر یکدیگر عیب نمیگرفتند؛ چنانکه عایشهy میگوید: ازدواج در جاهلیت، به چهار شیوه صورت میگرفت؛ شیوة اول همان ازدواجی بود که امروزه در میان مردم معمول است که مرد به سراغ مردی دیگر میرود و از دختر یا زنی که تحت سرپرستی اوست، خواستگاری میکند و مهریه آن را میپردازد و با او ازدواج میکند. شیوة دوم این بود که مرد به زنش بعد از اینکه از حیض پاک میشد، میگفت بفرست فلان مرد بیاید و با او آمیزش کن و شوهر آن زن از او دوری میکرد و هیچ وقت نزدیکش نمیرفت تا اینکه مشخص میشد که زن از مردی که با او آمیزش نموده حامله است و چون مشخص میشد که حامله است، اگر شوهر دوست داشت با آن آمیزش مینمود و این کار را به این خاطر انجام میداد که میخواست فرزندی از نظر طبقات اجتماعی نجیبتر داشته باشد و به این نوع ازدواج، استبضاع میگفتند؛ یعنی، طلب آمیزش تا زن حامله شود. شیوة دیگر از این قرار بود که گروهی از مردان که تعداد آنها کمتر از ده نفر بود، جمع میشدند و با یک زن آمیزش میکردند. بعد از این زن، حامله میشد و وضع حمل میکرد. کسی را به دنبال آن مردان میفرستاد و هیچ یک از آنان نمیتوانست از حضور پیدا نکردن نزد آن زن خودداری کند. آن گاه رو به یکی میکرد و میگفت: این فرزند متعلق به تو میباشد و او نیز راهی جز پذیرفتن فرزند نداشت. چهارمین شیوة ازدواج از این قرار بود که بعضی از زنان پرچمهای خاصی روی بام خانههایشان نصب میکردند و هر کس نزد آن زن میرفت برای او مانعی از نظر آمیزش جنسی وجود نداشت. بعد از اینکه فرزندی به دنیا میآوردند، او را به یکی از کسانی که با او آمیزش کرده بودند و از نظر قیافه با نوزاد شبیه بود، نسبت میدادند. اوضاع اجتماعی جامعة دوران جاهلیت تا قبل از ورود اسلام چنین بود، امّا اسلام تنها یک نوع ازدواج را جایز دانست و سه نوع ازدواج دیگر را باطل نمود.[5] برخی از علما انواع دیگری از ازدواجهای جاهلی را بیان کردهاند که عایشه بیان نکرده است، مانند نکاح (خدن) که خداوند در قرآن به آن اشاره نموده است: {وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ (25)} عقیدة آنها بر این بود که اگر روابط زن و مرد پوشیده انجام بگیرد، اشکالی ندارد، امّا به صورت آشکارا مورد نکوهش است و این کار به زنا نزدیکتر است تا ازدواج. همچنین ازدواج موقت یا متعه و نکاح بدل که مردی به مردی دیگر میگفت: تو با زن من آمیزش کن و من با زن تو آمیزش میکنم، نیز رواج داشت.[6] از جمله ازدواجهای باطل، نکاح شغار بود؛ یعنی، اینکه مردی دخترش را به ازدواج مرد دیگری میداد تا او نیز دخترش را به ازدواج او در بیاورد و در این صورت نیازی به پرداخت مهریه نبود.[7] همچنین اعراب به نکاح در آوردن دو خواهر را در عقد یک مرد جایز میدانستند و مرد میتوانست با زنان بیشماری ازدواج نماید و هیچ حد و اندازهای نداشت[8] اما اسلام تعدد زوجات را حرام دانست و در صورتی که شوهر بتواند مخارج آنها را تأمین نماید و بین آنها به عدالت رفتار نماید، تعداد آنان را به چهار زن محدود نمود، امّا اگر بیم این را داشته باشد که نتواند میان زنان خود به انصاف رفتار نماید، باید به یکی بسنده کند. همچنین اعراب در دوران جاهلیت به رفتار عادلانه میان زنان پایبند نبودند و حقوق زنان را پایمال میکردند امّا با ورود اسلام، خداوند به رفتار عادلانه و مناسب توصیه فرمود و برای آنها حقوقی مقرر کرد که هرگز چنین تصوری هم نمیکردند.[9] 5- طلاق اعراب در هنگام طلاق دادن زنان خود، پایبند تعداد معینی در طلاق نبودند. مرد، زنش را طلاق میداد و مراجعه میکرد و برای همیشه چنین میکرد و در صدر اسلام به همین شیوه عمل میشد تا اینکه خداوند، این آیه را نازل کرد: { الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُذُواْ مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً إِلاَّ أَن يَخَافَا أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (229)}(بقره، 229) «طلاق (رجعی) دوبار است. بعد از آن یا نگهداری به گونهای شایسته و یا رها کردن با نیکی است و برای شما حلال نیست که چیزی از آنچه بدیشان دادهاید، باز پس بگیرید. مگر اینکه (طرفین) بترسند که نتوانند حدود خدا را پا برجا دارند. پس اگر بیم داشتید که حدود الهی را رعایت نکنند، گناهی برایشان نیست که زن فدیه و عوضی بپردازد. اینها حدود و مرزهای (شرعی) الهی است و از آنها تجاوز مکنید و هر کس از آن تجاوز کند، بیگمان چنین کسانی ستمگراند.» اسلام، تعداد طلاقها را نیز محدود نمود و به شوهر فرصتی داد تا پس از یک و یا دو طلاق به بررسی کار خود بپردازد و اگر صلاح دانست دوباره به زنش رجوع کند، امّا با طلاق دادن برای بار سوم پیوند نکاح کاملاً گسسته میشود و زن برای شوهر حلال نخواهد بود مگر اینکه با شوهری دیگر ازدواج کند و آن شوهر او را طلاق بدهد، آن گاه برای شوهر اولی حلال میشود؛ چنانکه در قرآن کریم آمده است: { فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّىَ تَنكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَن يَتَرَاجَعَا إِن ظَنَّا أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (230)} (بقره، 230) «بعد از آن اگر طلاقش داد، برایش حلال نمیشود مگر اینکه با شوهری دیگر ازدواج بکند؛ اگر او طلاقش داد، پس بر آنان باکی نیست که دوباره با هم ازدواج بکنند؛ اگر به گمانشان میتوانند حدود خدا را رعایت بکنند و این حدود خداوند است که برای ملتی که میدانند و درک میکنند، بیان میدارد.» در دوران جاهلیت از جمله مواردی که زن را بر مرد حرام میساخت، ظهار بود. ظهار یعنی شوهر به زنش میگفت: تو برای من چون پشت مادرم هستی و چنین حرفی برای همیشه زن را برای شوهرش حرام مینمود، امّا اسلام ظهار را سخنی زشت و بیپایه معرفی کرد و به شوهر راهی برای خروج از این مخمصه نشان داد و آن اینکه شوهر کفاره بپردازد. خداوند میفرماید: { الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنكُم مِّن نِّسَائِهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِي وَلَدْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنكَراً مِّنَ الْقَوْلِ وَزُوراً وَإِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (2) وَالَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِن نِّسَائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن يَتَمَاسَّا ذَلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (3) فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ مِن قَبْلِ أَن يَتَمَاسَّا فَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً ذَلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ (4) } (مجادله، 2 - 4) «آنانی که با همسرانشان ظهار میکنند، آنها در واقع مادرانشان نیستند (زیرا) مادرانشان جز کسانی که آنها را به دنیا آوردهاند، کسانی دیگر نیستند و این سخنشان (که همسران خود را مادر مینامند) سخنی زشت و دروغ است و خدا در گذرنده و بخشنده است و کسانی که با همسرانشان ظهار نمودهاند و سپس میخواهند برگردند و از آنچه گفتهاند، پشیمان میشوند بر آنان است که بردهای آزاد کنند قبل از اینکه جماع بکنند. این درس و پندی است که به شما داده میشود و خدا آگاه از آن چیزی است که میکنید. هر کس نتوانست، پس دو ماه پشت سر هم روزه بگیرد قبل از آمیزش جنسی و هر کس نتوانست، پس شصت مسکین را خوراک بدهد. این بدان لحاظ است که به گونة شایسته به خدا و رسولش ایمان بیاورید و این است مقررات خدا و برای کافران عذاب دردناک است.» 6- جنگها، یورشها و غارتها جنگ در میان عربها، به خاطر امور ساده، اتفاق میافتاد؛ مثلا : آنها جهت دفاع از ارزشهای اجتماعی فاقد ارزش که به آن خو گرفته بودند، باکی نداشتند. حوادث تاریخی که میان اعراب اتفاق افتاد، بیانگر روحیة جنگی حاکم بر اعراب و غالب بر عقل و اندیشة آنها است. یکی از این موارد روز «بسوس» است که در این روز جنگ میان بکر و تغلب به خاطر شتر فردی به نام جرمی که همسایه بسوس دختر منقذ، خاله جساس بن مره، بود در گرفت. کلیب، سردار قبیله تغلب، برای شترانش مکان خاصی را قرق کرده بود. او شتر جرمی را در چراگاه شتران خود مشاهده کرد و به سوی آن شتر تیر انداخت، جرمی داد و فریاد کرد و بسوس شیون سر داد. جساس وقتی این حالت را دید منتظر بود تا وقتی برای کشتن کلیب به دست بیاید و بالاخره او را کشت و به خاطر این جنگهای خونین و شدیدی میان دو قبیله درگرفت که تا مدت چهل سال ادامه یافت.[10] همچنین روز داحس و غبرا که علت آن مسابقهای بود میان دو اسب به نامهای داحس که متعلق به قیس بن وهب و غبرا که متعلق به حذیفه بن بدر بود، مردی را فرستاد تا در دره بایستد و اگر دید که داحس جلو افتاد آن را به عقب برگرداند و آن مرد چنین کرد و به اسب شلاق زد و آن را در آب انداخت و برندة مسابقه غبرا شد و به خاطر آن جنگ و خونریزی شدید در گرفت و تا چندین سال ادامه یافت[11]. همچنین میتوان به جنگهای بین اوس و خزرج در زمان جاهلیت اشاره نمود، آنان با وجود اینکه عموزاده بودند، امّا جنگ و نزاع میان آنان هفتاد سال به طور انجامید و آخرین روز نبردشان (بعاث) بود که همپیمانان یهودی قبیلة اوس، پیمانشان را مبنی بر حمایت از قبیلة اوس تجدید کردند. لازم به ذکر است که عاملان اصلی اکثر درگیریهای میان اوس و خزرج یهودیان بودند تا این دو قبیله را تضعیف کنند و برای همیشه ریاست یثرب را به عهده بگیرند.[12] نزاع و درگیری میان قبایل نیز در دوران جاهلیت به قصد چپاول اموال و به اسارت گرفتن مردان آزاد و فروختن آنها (مانند زید بن حارثه که یک عرب آزاد بود و سلمان فارسی که فارسی آزاد بود) انجام میگرفت، امّا با ورود اسلام در منطقه به گونهای آرامش و امنیت حاکم شد که زن و مرد از صنعا به حضرموت میرفتند و جز از خدا و اینکه گرگ، گوسفندانشان را بخورد، بیمی نداشتند.[13] خواندن و نوشتن عربها مانند یهودیان و نصرانیان اهل علم و دانش نبودند؛ بلکه انسانهایی بیسواد و جاهل بودند و فقط تعداد اندکی از آنان قادر به نوشتن و خواندن بودند. عربها با وجود بیسوادی و شناخت کم، اما به ذکاوت و هوشیاری و تیزهوشی و استعداد و آمادگی برای پذیرفتن علم و معرفت شهرت داشتند چنانکه با ورود اسلام آنها دانشمند و فقیه شدند و بیسوادی رایج میان آنان از بین رفت و دانش و معرفت از بارزترین ویژگیهای آنان گردید و در میان آنها کسانی بودند که در علم ردیابی و قیافهشناسی ماهر بودند و در میان آنها اطبایی چون حارث بن کلده وجود داشت که طبابت آنها بر اساس تجربههایی بود که از زندگی و محیط به دست آورده بودند.[14] به نقل از: الگوی هدایت (تحلیل وقایع زندگی پیامبر اکرم)، جلد اول، مؤلف : علی محمّد صلّابی، مترجم : هیئت علمی انتشارات حرمین. زيرنويسها:
[1]- السیرة النبویه، ابن شهبه، ج 1، ص 87. [2]- دراسة تحلیلیه لشخصیه الرسول محمد، ص 22 - 24. [3]- السیرة النبویه، ابی شهبه، ج 1، ص 92. [4]- همان، ص 88. [5]- بخاری، کتاب النکاح باب لانکاح الا بولی، شماره 5127. [6]- فتح الباری، ج 9، ص 15. [7]- السیرة النبویه، ابی شهبه، ج 1، ص 90. [8]- دراسة تحلیلیه لشخصیه الرسول محمد، ص 25، 24. [9]- السیرة النبویه، ابی شهبه، ج 1، ص 88. [10]- الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 1، ص 312. [11]- همان، ج 1، ص 343. [12]- التاریخ الاسلامی، د عبدالعزیز الحمیدی، ج 1، ص 55. [13]- السیرة النبویه، ابی شهبه، ج 1، ص 93. [14]- همان.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|