Untitled Document
 
 
 
  2024 Oct 14

----

10/04/1446

----

23 مهر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

از پيامبر صلى الله عليه و سلم نقل شده است كه فرمودند: "كُتِبَ على ابْنِ آدم نَصِيبُهُ مِنَ الزِّنَا مُدْرِكٌ ذلكَ لا محالَة: الْعَيْنَانِ زِنَاهُمَا النَّظَر، والأُذُنَانِ زِنَاهُما الاستِماع، واللِّسَانُ زِنَاهُ الْكَلام، وَالْيدُ زِنَاهَا الْبَطْش، والرَّجْلُ زِنَاهَا الخُطَا، والْقَلْب يَهْوَى وَيَتَمنَّى ، ويُصَدِّقُ ذلكَ الْفرْجُ أوْ يُكَذِّبُهُ" (متفقٌ عليه)
يعنى: "بر فرزند آدم بهره اش از زنا نوشته شده که خواهي نخواهي آنرا در مي يابد، چشم زناي آن نگريستن است، و دو گوش زناي آن شنيدن است، و زبان زناي آن سخن گفتن است، و دست زناي آن به چنگ گرفتن است و پا زناي آن گام زدن است و دل اميد و آرزو مي کند و شرمگاه آن را راستگو و يا دروغگو مي سازد."

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>مسائل تاریخ اسلام>صحابه > روايت‏هاى وارده در وصف اصحاب پيامبر صلی الله علیه و سلم

شماره مقاله : 8773              تعداد مشاهده : 552             تاریخ افزودن مقاله : 16/12/1389

روايت‏هاى وارده در وصف اصحاب پيامبر صلی الله علیه و سلم
 
 أَخْرَجَ ابنُ جَرِيْرِ وَ ابنُ أبىِ حاتِمِ عَنِ السُّدّىِ فِىْ قَوْلِهِ تَعَالى: (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَه أَخْرِجَتْ لِلَّناسِ). قَالَ: قَالَ عُمَرُ بنُ الخَطَّابِ رضی الله عنه : (لَوْ شَاءَاللَّهُ لَقَالَ: «أَنْتُمْ، فَكُنَّا كُلُّنَا وَلَكِنْ قَالَ: «كُنْتُم» خَاصَّه فِىْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و سلم وَ مَنْ صَنَعَ مِثْلَ صَنِيْعِهِم، كَانُوا خَيْرَ أُمَّه أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ). وَ عِنْدَ ابن جَرِيرٍ عَنْ قَتَادَه رضی الله عنه قَالَ: ذُكِرَ لَنَا أنَّ عُمَرَ بنَ الخَطَّابِ رضی الله عنه قَرَأَ هَذِهِ الاَيه: (كُنْتُمْ خَيْرَ أَمّه أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ). (ال عمران: 110)، ثُمَّ قَالَ (يَا أَيُّهاَالنَّاسُ، مَنْ سَرَّهُ أنْ يَكُوْنَ مِنْ تِلْكُمُ الايَه فَلْيُؤَدِّ شَرْطَاللَّهِ مِنْهَا). كذا فى كنزل العمال (238/1).
 ابن جَرِير و ابن ابى حاتم از سُدِّى درباره اين كلام خداوند تبارك و تعالى: (كنتم خير أمه أخرجت للناس).
 ترجمه: «شما بهترين تمام امم بوديد كه براى مردم بيرون آورده شده اید - انتخاب شده اید -». روايت نموده اند كه: عمر بن الخطاب رضی الله عنه فرمود: (اگر خداوند می خواست می گفت (اَنْتُمْ: شما) به اين صورت ما همه مان می بوديم، ولى گفته است: (كُنْتُمْ: بوديد) خاص براى ياران محمّد صلی الله علیه و سلم و كسانى كه چون آنها عمل كنند، آنها بهترين امّت بودند، كه براى مردم برانگيخته شدند).
 و نزد ابن جرير از قتاده رضی الله عنه روايت است، كه گفت: براى ما بيان گرديد كه عمر بن الخطاب رضی الله عنه اين آيه را خواند: ترجمه: «بوديد شما بهترين تمام امم كه براى مردم بيرون آورده شده اید»[1]، بعد از آن گفت: (اى مردم، كسى كه دوست می دارد از جمله آن كسانى باشد كه در آيه ذكر شده اند، بايد شرط خداوندى (امر به معروف و نهى از منكر) را در آن باره ادا نمايد).[2] اين چنين در كنز العمال (238/1) آمده است.
 وَ أَخْرَجِ أبُونُعَيم فِى الحِلْيَه (375/1) عن ابن مسعود رضی الله عنه قال: (اِنَّ اللَّهَ نَظَرَ فِى قُلُوبِ العِبَاد فَاخْتَارَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و سلم فَبَعَثَهُ بِرِسَالِتِهِ وَ انْتَخَبَهُ بِعِلْمِهِ. ثُمَّ نَظَرَ فِى قُلُوبِ النَّاسِ بَعْدَهُ فَاخْتَارَاللَّهُ لَهُ أصْحَابًا، فَجَعَلُهُمْ أنصَارَ دِيْنِهِ وَ وُزَرَاءَ نَبِيّهِ صلی الله علیه و سلم فَمَا رَاهُ المُؤْمِنُوْنَ حَسَناً فَهُوَ حَسَنَّ وَ مَا رَآهُ المُؤمِنُوْنَ قَبِيْحاً فَهُوَ عِنْدَاللَّهِ قَبِيْحُ). وَ أَخْرَجَهُ ابنُ عَبْدالبَرِّ فِى الاِسْتِيْعَابِ (6/1) عَن ابنِ مَسْعُوْدٍ رضی الله عنه بِمَعْنَاهُ وَ لَمْ يَذْكُر: (فَمَا رَآهُ المُؤمِنُوْنَ - الى آخره) وَ أَخْرَجَهُ الطَّيَالِيْسِىُّ (ص33) أَيْضاً نَحْوَ حَدِيْثِ أبى نُعَيم.
 ابونُعَيْم در الحِليه (375/1) از ابن مسعود رضی الله عنه روايت نموده، كه گفت: (خداوند در قلب‏هاى بندگان نظر نمود، و از آنها محمّد صلی الله علیه و سلم را برگزيد، و او را به رسالت خود مبعوث گردانيد، و او را به علم خود انتخاب نمود. بعد از آن به قلب‏هاى مردم پس از وى نگاه نمود، و خداوند براى وى يارانى انتخاب كرد، و آنها را نصرت دهنده دين خود و وزراى نبى ‏اش گردانيد. آنچه را مؤمنان خوب ديدند، آن خوب است، و آنچه را مؤمنان بد ديدند، آن نزد خداوند ناپسند و بد است).
 اين را ابى عبدالبَرّ در الاستيعاب (6/1) از ابن مسعود رضی الله عنه به معناى اين روايت نموده، ولى وى اين بخش (آنچه را كه مؤمنان خوب ديدند... الى آخره) را متذكر نشده است، و همچنان طَيَاليسى (ص 33) مانند حديث ابونعيم را روايت نموده.
 وَ اَخْرَجَ اَبُوْنُعَيمِ اَيْضاً عَنْ عَبَدِاللَّه ابن عُمَرَ (رَضِىَ‏اللَّهُ عَنْهُما) قَالَ: مَنْ كانَ مُسْتَنّاً فَلْيَسْتَّن بِمَنْ قَدْمَاتَ، اُولئِكَ أَصْحَابُ مُحَمّدٍ صلی الله علیه و سلم كَانُوا خَيْرَ هَذِهِ الاُمَّه، أَبَرَّهَا قُلُوبْاً، وَ أَعْمَقَهَا عِلْماً، وَأَقَلَّها تَكَلُّفاً، قَوْمٌ اَخْتَارَهُمْ‏اللَّه لِصُحْبَه نَبِّيِهِ صلی الله علیه و سلم و نَقْلِ دِيْنِهِ، فَتَشَبَّهُوا بأَخْلَاقهم وَ طَرَائِقِهِمُ؛ فَهُمْ أَصْحَابُ مُحَمّدٍ صلی الله علیه و سلم كَانُوا عَلَى الهُدَى المُسْتَقِيْمِ وَاللَّه رَبِّ الْكَعْبَه» كذا فِى الحِليه (305/1) وَ أَخْرَجَ أيْضا عَنْ ابنِ مَسْعود رضی الله عنه قَالَ: (أَنْتُمْ أَكْثَرُ صَياماً وَ أَكْثَرُ صَلَاه وَ أَكْثَرُ اِجْتَهَاداً مِنْ أصْحَابَ رَسُوْل‏اللَّهِ صلی الله علیه و سلم وَ هُمْ كانُوا خَيْراً مِنْكُم!! قَالُوا: لِمَ يَا أبا عَبدِالرَّحْمن، قَالَ: هُمْ كانُوا أزْهَدَ فِى الدُّنْيا وَ أرْغَبَ فِى الْآخِرَه) كَذَا فِى الحِلْيَه (136/1). وَ أَخْرَجَ أَيْضاً عَنْ أبى وَائِل قَالَ: سَمِعَ عَبْدُاللَّهِ رَجُلاً يَقُول: أيْن الزّاهِدُونَ فِى الدُّنيا اَلرَّاغِبُونَ فِى الاخِره؟ فَقَالَ عَبْدُاللَّهِ: (أوَلئك أصْحَابِ الجَابَيه، اِشْتَرَطَ خَمْسُ ماَئه مِنَ الْمَسْلِمِيْنِ أنْ لَا يَرْجِعُوا حَتّى يُقْتَلُوا، فَحَلْقُوا رُؤُوْسَهُم وَ لَقُو الْعَدُوَّ فَقُتِلُوا اِلاَّ مُخْبِراً عَنْهُمْ) كذا فى حِليه الاولياء (135/1).
 ابونعيم همچنان از عبداللَّه بن عمر (رضى‏اللَّه عنهما) روايت نموده، كه گفت: (كسى كه خواهان پيروى از كسى است، بايد از روش كسانى كه در گذشته اند، پيروى نمايد، آنها ياران محمّد صلی الله علیه و سلم اند كه بهترين اين امّت بودند. از همه داراى دلهاى پاك‏تر و علم عميق‏تر بودند، و درميان اين امّت تكلّف اندكى داشتند. قومى بودند كه خداوند آن‏ها را براى مصاحبت پيامبرش صلی الله علیه و سلم و انتقال دين خود انتخاب نمود، خود را به اخلاق و روش‏هاى آنها مشابه سازيد. آرى سوگند به پروردگار كعبه كه آنها ياران محمّدص اند كه بر راه و هدايت مستقيم قرار داشتند). اين چنين در الحليه (305/1) آمده است.
 وى همچنين از ابن مسعود رضی الله عنه روايت نموده كه گفت: (شما از اصحاب پيامبرص زيادتر روزه می گيريد، و زيادتر نماز می گزاريد، و زيادتر تلاش و كوشش به خرج می دهيد، ولى آنها از شما بهتر بودند!! گفتد: اى ابوعبدالرحمن چرا؟ گفت: آنها از دنيا روى گردان و به آخرت علاقمند بودند). اين چنين در الحليه (136/1) آمده است.
 وى همچنان از ابووائل روايت نموده، كه گفت: عبداللَّه از مردى شنيد كه می گويد: روى گردانيدگان از دنيا، و علاقمندان به آخرت كجايند؟ عبداللَّه گفت: (آنها صاحب جابيه اند،[3] پانصد تن از مسلمانان شرط گذاشتند، تا كشته نشوند، برنگردند. بنابراين سرهاى خود را تراشيدند، و با دشمن روبرو شدند، و همه آنها جز يك تن كه خبر شان را آورد به قتل رسيدند. اين چنين در حليه الاولياء (135/1) آمده است.
 وَ أَخْرَجَ أيضاً عَنِ ابنِ عُمَر (رَضِى‏اللَّهُ عَنْهُما) أَنَّهُ سَمِعَ رَجُلاً يَقُوْلُ: أَينَ الزَّاهِدُوُن فى الدُّنيا اَلرَّاغِبُونَ فِى الاخِره؟ فَأَراهُ قَبْر النَّبِىِ صلی الله علیه و سلم وَ أبى بكرِ وَ عُمَرَ (رَضِىَ‏اللَّهُ عَنْهُما) فَقَاَلَ: (عَنْ هُؤلاءِ تَسْألُ). كَذَا فِى الحِلْيَه (307/1)
 وى همچنين از ابن عمر (رضى‏اللَّه عنهما) روايت نموده كه وى از مردى شنيد كه ميگويد: زاهدان در دنيا و علاقمندان به آخرت كجايند؟ ابن عمر (رضى‏اللَّه عنهما) قبر پيامبر ص، ابوبكر و عمر (رضى‏اللَّه عنهما) را نشان داده گفت: درباره اينها می پرسى؟ در الحليه (307/1) اين چنين آمده است.
 وَ أَخْرَجَ اَبنُ أبِى الدُّنيا عَنْ أبى أرَاَكَه يَقُوْلُ: صَلَّيْتَ مَعَ عَلِىٍّ رضی الله عنه صَلَاه الْفَجْرِ، فَلَمَّا انْفَتَلَ عَنْ يَمِيْنِهِ مَكَثَ كَأنَّ عَلَيْهِ كَآَبِه، حَتَّى اِذَا كانت الشَّمْسَ عَلىَ حَائِطِ المَسْجِدِ قِيْدَ رُمْحٍ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ قَلَبَ يَدَهُ فَقَالَ: (وَاللَّهِ لَقَدْ رَأيتُ اَصْحَابَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و سلم فَمَاَ أَرَى الْيَوْمَ شَيْئاً يُشْبِهُهُم!! لَقَدْ كَانُوا يُصْبِحُوْنَ صَفْراً شُعْثًا غُبْراً بَيْنَ أَعْيُنُهُمْ كَأمْثَالِ رُكَبِ المِعْزَى، قَدْ بَاتُواللَّهِ سُجَّداً وَ قِيَاماً، يَتْلُوْنِ كِتَابَ اللَّهِ، يَتَرَاوَحُوْنَ بَيْنَ جِبَاهِهِم وَ أقْدَامِهِم، فَاِذَا أَصْبَحْوا فَذَكَرُواللَّهَ مَادُواكَمَا يَمِيْدُالشَّجَرُ فِى يَوم الرِّيْحِ وَ هَمَلَتْ أعْيُنُهُم حَتَّى تَبُلَّ ثِيَابَهُم، واللَّهِ لَكَانَ الْقُوْمِ بَاتُوا غَافِلِيْنَ!!) ثُمَّ نَهَض فَمَارُئِىَ بَعْدَ ذَلِكَ مُفْتَرّاً يَضْحَكُ حَتَّى قَتَلَهُ ابنُ مُلْجَمٍ عَدُوُّاللَّهِ الفَاسِقِ. كَذَا فِى البَدَايه (6/8). وَ أخْرَجَهُ أَيضاً أبو نُعَيْمِ فِى الْحِلْيَه (76/1) وَالدِّينورِىُّ وَالعَسْكَرِىُّ وَ ابْنُ عَسَاكِرَ كَمَا فِى الْكنز (219/8).
 ابن ابى الدنيا از ابو اراكه روايت نموده كه ميگفت: نماز فجر را با حضرت على رضی الله عنه به جاى آوردم، چون وى به طرف راست خود روى گردانيد نشست، گويى بر وى اندوهى مستولى بود. چون آفتاب به ديوار مسجد به مقدار يك نيزه رسيد، دو ركعت نماز خواند بعد دست خود را گردانيده گفت: (به خدا سوگند ياران محمّد صلی الله علیه و سلم را ديدم، امروز چيزى را نمی بينم كه به آنها مشابهت داشته باشد!! آنها با چهره‏هاى زرد، موهاى ژوليده و غبارآلود صبح می نمودند. در ميان چشم‏هاى شان [ در پيشانى آنها] چون نشان زانوهاى بز اثراتى به چشم می خورد، كه شب را در سجده و قيام سپرى نموده بودند. كتاب خداوند را تلاوت نموده، و وقت تلاوت آن، گاهى به پيشانى، و گاهى به قدم‏هاى خود استراحت می كردند، و چون صبح می نمودند، خداوند را ياد می كردند، و آن چنان می لرزيدند كه درخت در روز پرباد بر اثر وزش باد به حركت می آيد، و چشم‏هاى شان آنقدر اشك می ريخت كه لباس‏هاى شان‏تر می شد. به خدا سوگند، گويى قوم شب خود را درغفلت سپرى نموده اند!!) بعد از آن برخاست و ديگر تا اينكه ابن ملجم دشمن خدا و فاسق، وى را به شهادت رسانيد در حال خنده ديده نشد. اين چنين در البدايه (6/8) آمده است. اين را همچنان ابونعيم در الحليه (76/1) و دينورى و عسكرى و ابن عساكر، چنان كه در الكنز (219/8) آمده، روايت نموده اند.
 وَ أخْرَجَ أبونُعَيم (84/1) أيضاً عَنْ أبىِ صَالِحِ قَالَ: دَخَلَ ضَرارٌ بنُ ضَمْرَه الكِنَانِىُّ عَلَى مُعَاوَيَه فَقَالَ لَهُ: صِفْ لِىْ عَلِيّاًً، فَقَالَ: أَوَ تُعْفِيْنِى يَا أميْرَالمَؤمِنين؟ قَالَ: لاَ أُعِفَيَكَ، قَالَ: (أَمَّا اِذْ لَابُدَّ؛ فَاِنّهُ كاَنَ - وَاللَّهِ - بَعِيْدُ المَدَى، شَدِيْدُ القُوَى، يَقُوْلُ فَصْلاً وَ يَحْكُمُ عَدْلاً، يَتَفَجَّرُ العِلْمُ مِنْ جَوَانِبِه، و تَنْطِقُ الْحِكْمَه مِنْ نَواحِيْهِ، يَسْتَوُحِشُ مِنَ الدُّنْيَا وَ زَهْرَتِهَا، وَ يَسْتَأنِسُ بِاللَّيْلِ وَ ظُلْمَتِهِ، كاَنَ - وَاللَّهِ - غَزِيْرَ العَبْرَه، طَوِيْلَ الفِكْرَه، يُقَلِّبُ كَفّهُ وَ يُخَاطِبُ نَفْسَهُ، يُعْجِبُهُ مِنَ اللَّبَاسِ مَا قَصُرَ، وَ مِنَ الَّطعَامِ مَا جَشِبَ، كَانَ - وَاللَّهِ - كَأَحَدِنَا يُدْنِيْنَا اذَا أَتَيْنَاهُ، وَ يُجِيْبُنَا اِذَا سَأَلَناهُ، وَ كَانَ مَعَ تَقَرُّبِهِ اِلَيْنَا وَ قُرْبِهِ مِنّا لَا نُكَلِّمُهُ هَيْبَه لَهُ، فَاِنْ تَبَسَّمُ فَعَنْ مِثْلِ اللُّؤْلُؤِالمَنْظُوْمِ، يُعَظّمُ أَهْلِ الدِّيْنِ، وَ يُحِبُّ المَسَاكِيْنِ، لَا يَطْمَعُ الْقَوِىُّ فِى بَاطِلِهِ، وَ لَا يَيْأسُ الضَعِيْفُ مِنْ عَدْلِهِ، فَأَشْهَدَ بِاللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِى بِعْضِ مَوَاقِفِهِ - وَ قَد أَرْخِىَ اللَّيْلُ سْدُوْلَهُ وَ غَارَتْ نُجُوْمُهُ - يَمِيْلُ فِىْ مِحْرابِهِ قَابِضاً عَلىَ لِحْيَتِهِ، يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيْم، وَ يَبْكِى بُكَاءَالْحَزِيْنِ، فَكأَنِّىْ أَسْمَعُهُ الآنَ وَ هُوَ يَقُوْلُ: يَا رَبَّنَا، يَا رَبَّنَا، يَتَضَرَّعُ اِلَيْه ثُمَّ يَقُوْلُ لِلدُّنيْا: اِلَىَّ تَغَرَّرْتِ؟ اِلَىَّ تَشَوَّفْتِ؟! هَيْهَات هَيْهَات، غُرِّىْ غَيْرِى، قَدْ بَتَتُّكِ ثَلَاثَاً. فَعُمُرُكِ قَصِيْرٌ وَ مَجْلِسُكِ حَقِيْرٌ، وَ خَطَرُكِ يَسِيُرٌ، آه، آه، مِنْ قِلَّه الَّزادِ وَ بَعُدْالسَّفرِ وَ وَحْشَهالطَّرِيْقِ!!) فَوَكَفَتْ دُمُوْعُ مُعَاوِيَه عَلَى لِحْيَتِهِ مَا يَمْلِكُهَا وَ جَعَلَ يَنْشِفُهَا بِكُمِّهِ - وَ قَدْ اخْتَنَقَ القَوْمُ بِالبُكاءِ - فَقَالَ: (كَذَا كَاَنَ أبوُالحَسَن (رَحِمَهُ اللَّهُ)، كَيْفَ وَجْدُكَ عَلَيْهِ يا ضِرَارُ؟) قَالَ: وَجْدُ مَنْ ذَبِحَ وَاحِدُهَا فِى حِجْرِهَا، لَاتَرْقَأ دَمْعَتُُهَا وَ لاَ يَسْكنُ حَزْنُهَا) ثُمَّ قَاَمَ فَخَرَجَ. وَ أَخْرَجَهُ أَيْضاً ابنُ عَبْدِالبَرِّ فِى الاِسْتِيْعَاب (44/3) عَنِ الحِرْمَازِىِ - رَجُلٍ مِنْ هَمْدان - عَن ضِرَارِ الصُّدائىّ بِمَعْنَاهَ.
 ابونعيم همچنان (84/1) از ابوصالح روايت نموده، كه گفت: ضِرِار بن ضَمْره كنانى نزد معاويه رضی الله عنه آمد، معاويه رضی الله عنه به او گفت: على را برايم توصيف كن، ضرار گفت: اى اميرالمؤمنين، آيا مرا ازين معاف نميكنى؟ فرمود تو را معاف نمی كنم. ضرار گفت: (چون حتماً بايد اين كار را بكنم، وى، به خدا سوگند، دور نگر و پرقوت بود. به حق حرف می زد، و فيصله كننده‏اى بود و به عدالت حكم می نمود. علم از جوانب وى فواره می زد، حكمت و دانش از نواحى وى مشاهده می شد. از دنيا و رونق آن احساس وحشت داشت، و به شب و تاريكى آن انس گرفته و آرام می گرفت. وى، به خدا سوگند، اشك روان و زياد داشت. بسيار فكر می نمود، كف دست خود را گردانيده خود را مخاطب قرار می داد، و لباس‏هاى كوتاه را دوست می داشت، و از طعام نوع درشت را خوش داشت. وى، به خدا سوگند، چون يكى از ما بود، چون نزدش می آمديم ما را به خود نزديك می ساخت، و اگر از وى سئوال می نموديم پاسخ مان را می داد. وى در ضمن اينقدر نزديكى كه با ما داشت، و ما با وى داشتيم، به خاطر هيبتى كه داشت همراهش نمی توانستيم حرف بزنيم. اگر تبسّم [ دندان‏هايش] مينمود، چون مرواريد تار شده می نمود. اهل دين را تعظيم می كرد، و مسكينان را دوست می داشت. هيچ قدرتمند و قوى در حكم وى باطل را انتظار نداشت، و ضعيف و ناتوان نيز از عدل وى نااميد نمی شد، و من براى خدا گواهى می دهم كه وى را در بعضى موقف‏هايش - كه شب تاريكى خود را پهن كرده بود، و ستارگان غروب نموده بودند - ديدم كه در محراب خود در حالى كه ريش خود را در دست گرفته بود، قرار داشت، و چون شخص مارگزيده بى قرار و مضطرب بود، و همچون انسان غمگين گريه می كرد. گويى كه من اكنون صداى وى را می شنوم كه می گويد: اى پروردگار ما، اى پروردگار ما... به طرف وى تضرع می نمايد، بعد از آن به دنيا می گويد: مرا فريفته می سازى؟! خود را به من نشان می دهى؟! دور است، دور است، غير از من را فريفته ساز، تو را سه طلاق دادم، عمر تو كوتاه، مجلست حقير، و اهمّيّتت كم است، آه، آه، از كمى توشه و دورى سفر و وحشت راه!!) اشك‏هاى معاويه رضی الله عنه بر ريشش بى‏اختيار می ريخت، و آن را با آستين خود پاك می نمود - و گريه گلوهاى همه مردم را فشرده بود - معاويه رضی الله عنه گفت: (آرى ابوالحسن رحمه ‏اللَّه همين طور بود، اى ضرار غم و اندوه تو بر وى چگونه است؟) گفت: (غم و اندوه زنى كه يگانه فرزندش در آغوشش ذبح شده باشد، كه نه اشك وى قطع گردد، و نه هم حزن و اندوهش) بعد از آن برخاست و رفت.[4]
اين را همچنان ابن عبدالبر در الاستيعاب (44/3) از حِرمازى - مردى از همدان - از ضرار صدائى به اين معنى روايت نموده است.[5]
وَ أَخْرَجَ أَبونُعَيْم عَنْ قَتَادَه قَالَ: سَئِلَ ابنُ عُمَرَ (رضِىَ‏اللَّهُ عَنُهُمَا) هَل كَانَ أَصْحَابُ النَّبِىِّ صلی الله علیه و سلم يَضْحَكُونَ؟ قَالَ: (نَعَمْ وَالايمَانَ فِىْ قُلُوبِهِمْ أعْظَمُ مِنَ الجِبَالِ) كَذَا فِى الحِلْيَه(311/1). وَ أَخْرَجَ هَنَّادٌ عَنْ سَعِيْدِ بنِ عُمِرَ القُرَشِىِّ أَنَّ عُمَرَ رضی الله عنه رَأى رُفْقَه مِنْ أَهْلِ اليَمَنِ رحَالُهُمُ الاُدُمُ فَقَالَ: (مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ اِلىَ شَبَهٍ كَانُوا بِأَصْحَابِ رَسُولِ‏اللَّهِ صلی الله علیه و سلم فَلْيَنْظُرْ اِلىَ هؤُلاءِ) كذا فى كنز العمال (163/7).
 ابونُعَيْم از قتاده روايت نموده، كه گفت: از ابن عمر (رضى ‏اللَّه عنهما) پرسيده شد، كه آيا اصحاب پيامبر صلی الله علیه و سلم می خنديدند؟ گفت: (آرى، و ايمان در قلب‏هاى شان بزرگتر از كوه‏ها بود). اين چنين در الحليه (311/1) آمده است.
و هنّاد از سعيد بن عمر قرشى روايت نموده كه: عمر رضی الله عنه مجموعه‏ اى از اهل يمن را ديد كه اسباب سفرشان پوست بود، گفت: (كسى كه دوست دارد كسانى را كه به اصحاب پيامبر صلی الله علیه و سلم مشابهت دارند، ببيند، بايد به اينان نگاه كند). اين چنين در كنز العمال (163/7) آمده است.
وَ أخْرَجَ الحَاكِمُ فِى المُسْتَدْرَكِ (264/3) عَنْ أبى سَعِيْدِ المُقْبَرِىِّ قَالَ: لَمَا طُعِنَ اَبُوْعُبَيْدَه رضی الله عنه قَالَ: يَا مَعَاذ صَلِّ بِالْنَّاسِ فَصَلَّى مُعَاذٌ بِالنَّاسِ، ثُمَّ مَاتَ أبوُعُبَيْدَه بنُ الجَرَّاحِ، فَقَامَ مَعَاذ فِى الناسِ فَقَالَ: (يَا أَيُّهَاالنَّاسُ، تُوْبُوا اِلىَ‏اللَّهِ مِنْ ذُنُوْبِكُمْ تَوْبَه نَصُوْحاً فَاِنَّ عَبْدَاللَّهِ لاَ يَلْقَى‏اللَّه تَائِباً مِنْ ذَنْبِهِ اِلاّ كَانَ حَقّاً عَلَى‏اللَّهِ أنْ يَغْفِرَ لَهُ. ثُمَّ قَالَ: اِنَّكُمْ أَيُّهاَ النَّاسُ، قَدْ فُجِعْتُمْ بِرَجُلٍ - وَاللَّهِ - مَا أزْعُمُ أنِّىْ رَأيْتُ مِن عِبَادِاللَّهِ عَبْداً قَطٌّ أَقَلُّ غِمْراً، وَ لَا أبرأ صَدْراً، وَ لاَ أَبْعَدَ غَائِلَه، وَ لَا أشَدَّ حُبّاًلِلْعَاقَبه، و لا أَنْصَحَ لِلْعَامَّه مِنْهُ، فَتُرَ حّمُوْا عَلَيْهِ ثُمَّ أَصْحِروُا لِلصَّلاَه عَلَيْهِ فَوَاللَّه لَا يَلِىَ عَلَيْكُم مِثْلُهُ أبَداً). فَاجْتَمَعَ النَّاسَ وَ أُخْرِجَ أبُوعُبَيْدَه رضی الله عنه وَ تَقَدَّمَ مُعَاذٌ رضی الله عنه فَصَلَّى عَلَيْهِ، حَتَّى اِذَا أُتِىَ وَ بِقَبْرِهِ دَخَلَ قَبْرَهُ مُعَاذُ بنُ جَبَلِ وَ عَمْرُو ابنُ العَاصِ وَ الضَّحَّاكُ بنُ قَيْس، فَلَمَّا وَضَعُوْهُ فِى لَحَدِهِ وَ خَرَجُوا فَشَنُّوا عَلَيْهِ التَّراَبَ، فَقَاَل مُعَاذُ بنُ جَبَلٍ: (يَا أَبَا عُبَيْدَه لَأُثْنَينَّ عَلَيْكَ وَ لاَ أَقُولُ بَاطِلاً أخَافُ أنْ يَلْحَقَنِى بِهَا مِنَ‏اللَّهِ مَقْتٌ: كُنْتَ - وَاللَّهِ - مَا عَلِمْتُ مِنَ الذَّاكِرِينَ‏اللَّهَ كَثِيراً، وَ مِنَ الَّذِيْنَ يَمْشُوْنَ عَلىَ الاَرْضِ هَوْناً وَ اِذا خَاطَبَهُمُ الجَاهِلُونَ قَالُوا سَلامًا، وَ مِنَ الَّذِيْنَ اِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسِرْفُوْا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كاَنَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَاماً، وَ كُنْتَ واللَّهِ منِ َالمُخْبِتِيْنَ، المُتَوَاضِعِيْنَ، الَّذِيْنَ يَرْحَمُونَ اليَتِيْمَ وَالمِسْكِيْنَ وَ يُبْغِضُوُنَ الخَائِنِيْنَ المُتَكِّبِريْن).
حاكم در المستدرك (264/3) از ابوسعيد مَقْبُرى روايت نموده، كه گفت: هنگامى كه ابوعُبَيْده رضی الله عنه به مرض طاعون مبتلا شد گفت: اى معاذ براى مردم نماز را امامت بده. بناء معاذ براى مردم امامت داد، بعد از آن ابوعبيده بن جراح رضی الله عنه وفات نمود، معاذ رضی الله عنه درميان مردم ايستاده گفت: (اى مردم، از گناهان خود به خداوند توبه خالص و صادقانه كنيد، چون بنده با خداوند در حالى كه از گناه خود توبه كرده باشد، ملاقات نمی نمايد، مگر اين كه بر خداوند حق می باشد تا او را ببخشد، بعد از آن فرمود: شما، اى مردم! با مرگ مردى، دردمند و مبتلا شده اید كه، به خدا سوگند گمان می كنم هرگز از بندگان خداوند بنده‏اى را ديده باشم، كه از وى كم كينه‏تر، سينه پاك‏تر، از مكر و فريب و تباهى دورتر، و براى آخرت فريفته‏تر و نصيحت كننده‏تر براى عموم مردم باشد. براى وى دعاى رحمت كنيد، و بعد از آن براى اداى نماز جنازه بر وى به صحرا بيرون رويد. به خدا سوگند مثل وى اميرى براى شما ابداً نخواهد آمد). مردم جمع شدند و ابوعبيده بيرون آورده شد، معاذ رضی الله عنه پيش شده و بر وى نماز خواند. وقتى كه او به قبرش آورده شد، معاذ بن جبل، عمرو بن العاص و ضحاك بن قيس داخل قبر وى گرديدند. چون او را در لحدش گذاشتند، بيرون آمده بر وى خاك ريختند، آن وقت معاذ به جبل گفت: (اى ابوعبيده، من تو را حتماً ستايش و تعريف می كنم، ولى حرف نادرستى نخواهم گفت، زيرا می ترسم در صورت گفتن قول باطل عذابى از خداوند برايم برسد. تو، به خدا سوگند، تا جايى كه من ميدانم، از كسانى بودى كه خداوند را به كثرت ياد می كنند، و از كسانى بودى كه در روى زمين به آهستگى و آرامش و وقار راه می روند، و چون جاهلان با ايشان روبرو شوند، با آنان طورى حرف می زنند كه به صلح و سلام بينجامد. از كسانى بودى كه چون انفاق نمايند، اسراف نمی كنند، و تنگ دستى هم نمی كنند بلكه ميان روى و اقتصاد را پيشه می كنند، و تو به خدا سوگند، از خاشعان و متواضعان بودى، آنان كه، بر يتيم و مسكين رحم می كنند، بر خاينان و متكبّران خشم می گيرند.
 وَ أَخْرَجَ الطَّبَرَانِىُّ عَنْ رِبْعِىّ بنِ حِرَاشٍ قَالَ: اسْتَأْذَنَ عَبْدُاللَّهِ بنُ عَبَّاسٍ عَلَى مُعَاوِيَه ن وَ قَدْ عَلِقَتْ عِنْدَهُ بُطُوْنُ قُرَيْشِ وَ سَعِيْدُ ابنُ العاص جَالِسٌ عَنْ يَمِيْنِهِ، فَلَمَا رآَهُ مُعَاويَه مُقْبِلاً قال: يَا سَعِيْد، وَاللَّه لَألْقِيَنَّ عَلَى اِبنِ عبّاسٍ مَسَائِلَ يَعْيَى بِجَوَابِهَا، فَقَالَ لَهُ سَعِيْدٌ: لَيْسَ مِثْلُ ابنُ عَبّاسٍ يَعْيَى بِمَسَائِلِكَ، فَلَمَّا جَلَسَ قَالَ لَهُ مُعَاوِيَه: مَا تَقُوُلُ فِىْ أبِى بَكرِ؟ قال: (رَحِمَ‏اللَّهُ أبابَكر، كَانَ - وَاللَّهِ - لِلْقُرانِ تَالِياً، وَ عَنِ الْمَيْل نَائياً، وَ عَنَ الْفَحْشَاءِ سَاهياً، وَ عَنِ المَنْكِرِ نَاهِياً، وَ بِدِيْنِهِ عَارِفًا، مِنَ‏اللَّهِ خَائِفاً، وَ بِاللَّيْلِ قَائِماً، وَ بِالنَّهارِ صَائِماً، وَ مِنْ دُنْيَاهُ سَالِماً وَ عَلَىَ عَدْلِ الْبَرِيَّه عَازِماً، وَ بِالْمَعُروفِ آمِراً وَ اِلَيْهِ صَائِراً، وَ فِى الاَحْوَالِ شَاكِراً، وَ للَّهِ فىِ الْغُدُوِّ وَالرَّوَاحِ ذاكِراً، وَ لِنَفْسِهِ بِالمَصَالِح قَاهِراً. فَاقَ أصْحَابَهُ وَ رَعاً وَكَفَافاً، وَ زُهْداً وَ عِفَافاً وَ بِرّا وَ حِيَاطَه وَ زَهَادَه وَ كَفَاءَه، فَأَعْقَبَ‏اللَّه مَنْ ثَلَبَهُ اللَّعائِنَ اِلىَ يَوْمِ القِيَامَه).
 قَالَ مُعَاوِيَه: فَمَاَ تَقُوْلُ فِى عُمَر بِنِ الخَطَّابِ؟ قاَلَ: (رَحَمَ‏اللَّهُ أبا حَفْصٍ، كَانَ - وَاللَّهِ - حَلِيْفَ الاسْلِاَمِ، وَ مَأوىَ الأَيْتَامِ، وَ محِلَّ الايْمَانِ، وَ مَلَاذَ الضُّعَفَاءِ، وَ مَعْقِلِ الحُنَفَاء، لِلْخَلْقِ حِصْناً، وَ لِلنَّاسِ عَوْناً، قَامَ بِحَقِ‏اللَّهِ صَابِراً مُحْتَسِبّاً حَتّىَ أَظْهَراللَّهُ الدِّيْنَ وَ فَتَحَ الدِّيَارَ، وَ ذُكِرَاللَّهُ فِى الْاَقْطَارِ وَ الْمَنَاهِل وَ عَلىَ التّلِاَلِ وَ فىِ الضَّواحِى وَ البِقَاعِ، وَ عِنْدالخَنَى وَ قُوراً، وَ فِى الشِّده وَالرَّخَاءِ شَكُوراً، وَ لِلّه فِىْ كُلِّ وَقْتٍ وَ أوَانٍ ذَكُوْراً، َفأَعْقَبَ‏اللَّه مَنْ يُبْغِضُهُ اللَّعْنَه اِلَى يَوْمِ الْحَسْرِه).
 قَاَلَ مُعَاوَيَه رضی الله عنه : فَمَا تَقُوْلُ فِىْ عُثْمَانَ بِنِ عَفَّانَ؟ قَالَ: (رَحَمِ‏اللَّهُ أبا عُمْرو، كاَنَ - وَاللَّهِ - أَكْرَمَ الحَفَده، وَ أوْصَلَ البَرَرَه، وَ أصْبَرَ الغُزَاه، هَجَّاداً بِالاَسْحَارِ، كَثِيْراَلدُّمُوْعِ عِنْدَ ذَكْرِاللَّهِ، دَائِمَ الفِكْرِ فِيْمَا يَعْنِيهِ اللَّيْلَ وَالْنَهَارَ، نَاهِضًا اِلى كُلِّ مَكْرُمَه، يَسْعَىِ اِلَى كُلّ مُنْجِيَه، فَرَّاراً مِنْ كُلّ مُوْبِقَه، وَ صَاحِبِ الْجِيشِ وَ البِئْرِ، وَ خَتَنَ المُصْطَفىَ عَلى ابْنَتَيْهَ، فَأعْقَبَ‏اللَّهُ مَنْ سَبَّهُ النَّدَامَه اِلَى يَوْمٍ الْقِيَامَه).
 قَالَ مُعَاوِيَه رضی الله عنه : فَمَا تَقُوْلُ فِى عَلِىِّ بن أبى طَالِبٍ؟ قَالَ: (رَحِمَ‏اللَّه أَبَا الْحَسَنِ كَاَنَ وَاللَّهِ - عَلَمُ الْهُدَى، وَ كَهْفَ التُّقَى، وَ مَحِلِّ الحِجَى، وَ طَوْدَ البَهَاءِ، وَ نُوَْرالسُّرَىِ فِى ظُلَمِ الدُّجَى، دَاعِياً اِلَى المَحَجَّه العُظْمَى، عَالِماً، بِمَا فِى الصُّحُفِ الاُوْلَى، وَ قَائِماً بالتَّأوِيْلِ وَ الذِّكْرَى، مُتَعَلِقاً بِأسْبَابِ الْهُدَى، وَ تَارِكَا لِلْجَوْرِ وَ الَاذْىِ، وَ حَائِداً عَنْ طُرُقَاتِ الرَّدَى، وَ خَيْرَ مَنْ آمَنَ وَ اَتَّقَى، وَ سَيّدَ مَنْ تَقَمَّصَ وَ اَرْتَدَىِ، وَ أَفْضَل مَنْ حَجَّ وَ سَعَىَ، وَ أَسْمَحَ مَنْ عَدَلَ وَ سَوَّى، وَ أَخْطَبَ أَهْلِ الدُّنْيَا اِلاَّ الاَنْبَيَاءَ وَالنَّبَّى المُصْطَفىَ، وَ صَاحِبَ القِبُلَتَيْنِ، فَهَلُ يُوَازِيْهِ مُوَحِّدٌ؟! وَ زَوْجُ خَيْرِالنِّسَاءِ وَ أبوَ السّبْطَيْنِ، لَمْ‏تَرَ عَيْنِى مِثْلَهُ وَ لَاتَرَى اِلَى يَوْمِ القِيَامَه وَ اللِّقَاءِ، مَنْ لَعَنَهُ فَعَلَيْهِ لَعْنَهاللَّهِ وَ الْعِبَادِ اِلىَ يَوْمِ القِيَامَه).
 قَالَ: فَمَا تَقُوْلُ فِى طَلْحَه وَالزُّبَيْر؟ قَالَ: (رَحْمَهاللَّه عَلَيْهِمَا، كَانَا - وَاللَّهِ - عَفِيْفَيْنٍ، بَرَّيْنِ، مُسْلِمَيْنِ، طَاهِرَيْنِ، مُتَطَهّرَيْنِ، شَهِيْدَيْنِ، عَالِمَيْنِ، زَلازله وَاللَّهُ غَافِرٌ لَهُمَا اِنْ شَاَءاللَّهُ بِالنَّصْرَه القَدِيْمَه وَالصُّحْبَه الْقَدِيْمَه وَالْاَفْعَال الْجَمِيْلَه).
 قَالَ مُعَاويَه: فَمَا تَقُوْلُ فِى الْعَبَّاسِ؟ قَالَ: (رَحِمَ‏اللَّهُ أبَاالفَضْلِ كَانَ - وَاللَّهِ - صِنْوَ أَبِى رَسُوْلِ‏اللَّهِ ص، وَ قُرَّه عَيْنِ صَفِىّ‏اللَّهِ، كَهْفَ الاَقْوَامِ، وَ سَيِّدِ الاَعْمَامِ، وَ قَدْ عَلاَ بَصَراً بِالْاُمُوْرِ وَ نَظَراً بِالْعَوَاقِبِ. قَدْزَانَهُ عِلْمٌ، قَدْ تَلَاشَتِ الاَحْسَابُ عِنْدَ ذِكْرِ فَضِيْلَتِهِ، وَتَبَاعَدَتِ الاَنْسَابُ عِنْدَ فَخْرَ عَشِيْرَتِهِ، وَ لَمْ لاَ يَكُوْنَ كَذَلِكَ! وَ قَدْ سَاسَهُ أَكْرَمُ مَنْ دَبَّ وَهبَّ عَبْدُالْمُطَلِبِ، أَفْخَرُ مِنْ مَشَىِ مِنْ قُرَيْشِ وَ رَكَبَ؟!)... فَذَكَرَ الْحَدِيْثَ. قَالَ الْهَيْثُمِىُّ (160/9): رَوَاهُ الطَّبَرَانِىُّ، وَ فِيْهِ مَنْ لَمْ أعْرِفْهُم.
 طبرانى از ربعى بن حراش روايت نموده، كه گفت: عبداللَّه بن عبّاس جهت ورود نزد معاويه رضی الله عنه اجازه خواست، در حالى كه طوائف قريش در اطرافش نشسته بودند، و سعيد بن العاص در طرف راست وى نشسته بود، چون معاويه رضی الله عنه او را در حال آمدن ديد، گفت: اى سعيد، به خدا سوگند، براى ابن عبّاس مسايلى را عرضه خواهم نمود كه از پاسخ به آنها عاجز بماند، سعيد به او گفت: شخصيتى مانند ابن عبّاس از دادن پاسخ به سؤال‏ها و مسايل تو عاجز نمی ماند. هنگامى كه ابن عبّاس نشست، معاويه رضی الله عنه به وى گفت: درباره ابوبكر چه می گويى؟ گفت: (خداوند ابوبكر را رحمت كند، وى به خدا سوگند، هميشه قرآن را تلاوت می نمود، از كجى دور و از فحشا بى خبر و غافل بود، و نهى از منكر می نمود، و از دين خود آگاه و باخبر بود، واز خدا می ترسيد، و در شب قيام می كرد، و روز روزه می داشت، و از دنياى خود سالم و محفوظ بود، و بر عدالت درباره اهل زمين عزم راسخ داشت. به معروف و كارهاى نيك امر می نمود و به طرف آن روان بود، و در همه احوالات شاكر، و در صبح و بيگاه به ياد خدا بود، و بر نفس خود در امورات اصلاحى سخت گير و از ياران و اصحاب خود درتقوى، نگه دارى نفس، زهد، عفت، نيكى، صيانت، پارسائى، و كفاءت برتر و بلند بود. كسى كه عيب و يانقصى را به وى ملحق گرداند، خداوند او را با نثار لعنت‏ها تا روز قيامت سزا و عقاب دهد!
 حضرت معاويه رضی الله عنه گفت: درباره عمر بن الخطاب چه می گويى؟ فرمود: (خداوند ابوحفص را رحمت كند، به خدا سوگند وى، ملازم و مددگار اسلام، مأوا و جايگاه ايتام، محل ايمان، پناگاه ضعيفان، سنگر استوار روى گردانندگان از باطل به طرف حق، قلعه‏اى براى مردم، و كمك كننده و ياور آنها بود. وى براى اداى حق الهى قيام نمود و درين راستا با صبر و اميد پاداش و ثواب از طرف خداوند تا آن وقت ايستادگى نمود كه خداوند دين را غالب و شهرها را فتح نمود، و خداوند در اقليم‏ها، جاهاى آب نوشيدن در خلال راه‏ها، پشته‏ها، اطراف و نواحى شهرها، و قطعه‏هاى زمين، ياد شد. ذكر او به جاى آورده شد، وى هنگام قول فحش در برابرش با وقار و باعزت، و در سختى و آرامى شاكر بود، و در هر وقت و لحظه به ياد و ذكر الهى مشغول بود، خداوند بر كسى كه وى را بد می بيند، تا روز حسرت و پشيمانى، لعنت نازل فرمايد).
 معاويه رضی الله عنه گفت: درباره عثمان رضی الله عنه چه می گويى؟ گفت: (خداوند ابوعمرو را رحمت كند! به خدا سوگند وى، بهترين خدمتگاران بود، و از همه نيكان در صله رحم نيكوتر بود. مجاهد شكيبايى بود و در سحرگاهان تهجّد می خواند. اشك‏هايش وقت ذكر خداوند به كثرت روان می بود. در چيزهايى كه به وى ارتباط داشت در شب و روز فكر می كرد. به طرف هر عزتى حركت نموده، و می جست. به طرف هر عمل نجات دهنده سعى می ورزيد، و از هر فعل هلاك كننده فرار می نمود. وى صاحب ارتش و چاه است،[6] و داماد پيامبر صلی الله علیه و سلم بر دو دخترش. خداوند بر كسى كه وى را دشنام دهد تا روز قيامت ندامت و پشيمانى نازل فرمايد!)
 معاويه رضی الله عنه گفت: درباره على بن ابى طالب چه می گويى؟ گفت: (خداوند ابوالحسن را رحمت كند! به خدا سوگند وى، نشانه هدايت، غار تقوى، محل عقل، كوه حسن و نور متحرك و روان در تاريكى شب بود. وى دعوتگر به راه راست و بزرگ بود، و به آنچه كه در صحيفه‏هاى اوّل آمده بود عالم و دانا بود. هميشه توأم با وعظ و نصيحت بود، به اسباب هدايت متمسّك، و تارك جور و اذيت بود. از راه‏هاى خراب و پست روى گردان، و بهترين آنهايى بود كه ايمان آورده و تقوى پيشه نموده بودند، و سردار آنهايى بود كه لباس بر تن نموده و چادر پوشيده بودند، و بهترين حج كنندگان و سعى كنندگان بود،و از هر عادل و با انصاف نرم‏تر و متسامح‏تر بود. وى به جز از محمّد صلی الله علیه و سلم و بقيه انبياء از همه اهل دنيا خطيب‏تر بود. وى در زمره اصحاب قبلتين است. آيا موحدى با وى برابرى می كند؟! وى شوهر بهترين زنان، و پدر دو نواسه پيامبر صلی الله علیه و سلم است. چشمم مانند او را نديده است، و تا روز قيامت و لقا نخواهد ديد. كسى كه وى را لعنت كند، خداوند (جل جلاله) و بندگان، او را تا قيامت لعنت نمايند).
 معاويه رضی الله عنه گفت: درباره طلحه و زبير چه می گويى؟ گفت: (رحمت خداوند (جل جلاله) بر آنها باشد، آنها به خدا سوگند، عفيف، نيكوكار، مسلمان، پاك، در حصول پاكى مجتهد، شهيد و عالم بودند. هر دو، يك لغزشى نمودند، و خداوند (جل جلاله) اگر بخواهد به خاطر يارى‏هاى قديم، و صحبت قديم و افعال خوب شان با پيامبر صلی الله علیه و سلم ، آنها را می بخشد).
 معاويه رضی الله عنه گفت: درباره عبّاس چه می گويى؟ گفت: (خداوند (جل جلاله) ابوالفضل را رحمت كند، به خدا سوگند، وى برادر اصلى پدر پيامبر خدا ص، و روشنى چشم برگزيده خدا، پناه قوم‏ها، و سردار عموها بود. وى از ديد و بصيرت عالى در امور و آينده نگرى برخوردار بود، و علم وى را زينت بخشيده بود. نسب‏ها و ذكر فضيلت‏ها هنگام ذكر فضيلت وى هيچ می شود، و اسباب و انگيزه‏ها وقت ذكر شرافت و فضيلت خانوادگى وى با ديگران از هم فاصله گرفته و دور می شوند.
 چرا چنين نباشد! چون وى از تربيت يافتگان بهترين شخص ميان موجودها و غايب‏ها يعنى عبدالمطّلب بود، و نسبت به هر پياده و سوار قريش معزّزتر و بهتر بود؟!)... و حديث را متذكّر شده است.[7] هيثمى (160/9) می گويد: اين را طبرانى روايت نموده، و در آن كسانى اند كه من آنها را نمی شناسم.
  
زیرنویسها:
[1] ابن جریر در تفسیرش (4/43)
[2] ابن جریر در تفسیرش (4/43)
[3] قريه ‏اى است در حوران - از مناطق شام - در ميان جاسم و نوى، كه مركز ارتش اسلامى در زمان عمر رضی الله عنه بود، چون عمر رضی الله عنه به طرف شام می رفت، آنجا رفته و بيانيه ايراد می نمود، اين منطقه اكنون تخريب شده است، كه در نزديك آن تپه بزرگى با چشمه آبى قرار دارد، و حادثه (جابيه) در هنگام فتح مناطق شام اتفاق افتاد و عبداللَّه بن مسعود از جمله كسانى بود كه در معارك مناطق شام شركت داشتند.
[4] بسیار ضعیف. اگر موضوع نباشد! ابونعیم در «الحلیة» (1/84) ، و ابن عبدالبر در «الإستیعاب» (3/44) ، در سند آن دو علت وجود دارد: محمد بن سائب کلبی که متهم به دروغ است و همچنین به رافضی‌گری متهم شده است. و علت دوم: ابوضالح باذام مولای ام هانی که ضعیف است.
[5] در سند آن حرماذی مذکور مجهول و ناشناخته است.
[6] اشاره به آماده نمودن لشكر عسره در غزوه تبوك توسط عثمان رضی الله عنه با بخش اكثر از مالش است، و همچنان اشاره است، به خريدارى چاه رومه از صاحب يهودى آن توسط عثمان رضی الله عنه كه چاه بزرگى بود، و وقف نمودن آن براى مسلمانان.
[7] ضعیف. چنانچه هیثمی در «المجمع» (9/160) می‌گوید: طبرانی آن را روایت نموده است. هیثمی می‌گوید: «و در سند آن کسانی هستند که آنان را نمی‌شناسم».

از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شيخ محمّد يوسف كاندهلوى، مترجم: مجيب الرّحمن (رحيمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی)
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com
 
 



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

از‌ يحيي حكيم بن سعد روايت است كه می‌گفت: شنيدم علي سوگند مي‌خورد و می‌گفت: «قسم به خداوند كه نام صدّيق از آسمان براي ابوبكر نازل شده‌ است».(المعجم الكبير، طبراني 1/55، حافظ در الفتح گويد: رجال آن ثقه‌اند.)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 2701
دیروز : 8144
بازدید کل: 8505155

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010