Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 23

----

21/05/1446

----

3 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

أنس بن مالك رضی الله عنه از پيامبر صلى الله عليه وسلّم روايت مى كند كه فرمودند: ((ثَلاَثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ وَجَدَ حَلاَوَةَ الإِيمَانِ أَنْ يَكُونَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا، وَأَنْ يُحِبَّ الْمَرْءَ لاَ يُحِبُّهُ إِلاَّ لِلَّهِ، وَأَنْ يَكْرَهَ أَنْ يَعُودَ فِي الْكُفْرِ كَمَا يَكْرَهُ أَنْ يُقْذَفَ فِي النَّارِ)). متفق عليه، البخاري في الإيمان رقم (16) و مسلم في الإيمان رقم (43).
كسي كه اين سه خصلت را داشته باشد، شيريني ايمان را مى چشد، يكي اينكه: خدا و رسولش را از همه بيشتر دوست داشته باشد، دوم اينكه: محبتش با هر كس، بخاطر خوشنودي خدا باشد. سوم اينكه: برگشتن به سوي كفر، برايش مانند رفتن در آتش، ناگوار باشد.

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم > علت رفتن رسول خدا صلی الله علیه و سلم به طائف

شماره مقاله : 8786              تعداد مشاهده : 384             تاریخ افزودن مقاله : 16/12/1389

 

علت رفتن رسول خدا صلى الله عليه وسلم به طائف‏
محمد بن عمر واقدى از محمد بن صالح بن دينار و عبد الرحمن بن عبد العزيز و منذر بن عبد الله از بعضى از اصحاب خود، از حكيم بن حزام، همچنين محمد بن عبد الله از پدرش، از عبد الله بن ثعلبة بن صعير نقل مى‏كنند كه مى‏گفته‏اند چون ابو طالب و خديجه در فاصله سى و پنج روز در گذشتند، دو مصيبت بزرگ به پيامبر صلى الله عليه وسلم رسيد كه در خانه خود نشست و كمتر از خانه بيرون مى‏آمد و قريش هم سخت آن حضرت را آزار مى‏دادند و هرگز چنان نكرده بودند و آن طمع را هم نداشتند كه كار به آن جا كشد، اين موضوع به اطلاع ابو لهب رسيد، پيش آن حضرت آمد و گفت به همان طريق كه زمان زندگى ابو طالب رفتار مى‏كردى رفتار كن كه سوگند به لات تا من زنده باشم كسى بر تو دست نخواهد يافت. اتفاقا ابن عيطله پيامبر صلى الله عليه وسلم را دشنام داد و ابو لهب به او حمله كرد، ابن عيطله در حال كه مى‏گريخت فرياد مى‏كشيد: اى گروه قريش، ابو عتبه از دين برگشته است. قريش آمدند و دور ابو لهب جمع‏ شدند، ابو لهب گفت: من از دين عبد المطلب برنگشته‏ام ولى از برادرزاده خود دفاع مى‏كنم و نبايد به او ستم شود و بايد آنچه مى‏خواهد انجام دهد، گفتند نيكو و پسنديده كردى و صله رحم بجا آوردى. و چند روز پيامبر صلى الله عليه وسلم رفت و آمد مى‏كرد و كسى از قريش مزاحم او نمى‏شد و از ابو لهب مى‏ترسيدند تا اينكه عقبة بن ابى معيط و ابو جهل بن هشام پيش ابو لهب آمدند و پرسيدند: آيا برادرزاده‏ات به تو گفته است پدرت كجاست؟ ابو لهب از پيامبر صلى الله عليه وسلم پرسيد: عبد المطلب كجاست؟ فرمود: همراه قوم خودش، ابو لهب پيش آن دو رفت و گفت: پرسيدم و گفت كه همراه قوم خود خواهد بود. آن دو گفتند: او مى‏پندارد كه عبد المطلب در آتش است، ابو لهب پرسيد: اى محمد آيا عبد المطلب در دوزخ است؟
فرمود: آرى او و هر كس كه بر آن آيين مرده باشد در دوزخ است، ابو لهب گفت: به خدا سوگند هرگز دشمن را از تو دفع نمى‏كنم، چگونه تصور مى‏كنى كه عبد المطلب در آتش است و او و افراد ديگر قريش سخت‏گيرى كردند.
محمد بن عمر واقدى از عبد الرحمن بن عبد العزيز، از ابو الحويرث، از محمد بن جبير بن مطعم نقل مى‏كند چون ابو طالب در گذشت، قريش شروع به آزار رسول خدا كردند و بى‏باكانه رفتار مى‏كردند، پيامبر صلى الله عليه وسلم همراه زيد بن حارثه در اواخر شوال سال دهم بعثت به طائف رفت.
محمد بن عمر واقدى با اسناد ديگرى نقل مى‏كند پيامبر صلى الله عليه وسلم ده روز در طائف ماند و هيچ يك از اشراف ايشان را فراموش نكرد و پيش آنها رفت و به اسلام دعوتشان فرمود، هيچ كدام پاسخ مثبت ندادند و بر جوانان خود ترسيدند و گفتند از شهر ما بيرون برو و جايى برو كه دعوت تو را بپذيرند، سفلگان را هم شوراندند و شروع به سنگ زدن به پيامبر صلى الله عليه وسلم كردند، آن چنان كه پاهاى پيامبر مجروح شد و زيد بن حارثه با جان خود آن حضرت را حفظ مى‏كرد به طورى كه سرش چند شكاف برداشت و پيامبر صلى الله عليه وسلم از طائف به سوى مكه برگشت و از اين جهت كه هيچ مرد و زنى دعوتش را نپذيرفته بود، اندوهگين بود. چون به محل نخله رسيد براى نماز شب برخاست و تنى چند از جنّ پيش او آمدند كه هفت نفر از جن نصيبين بودند و قرآن گوش دادند و رسول خدا تا اين آيه نازل نشده بود متوجه ايشان نبود «و هنگامى كه متوجه گردانيديم به تو جماعتى از جن را كه مى‏شنيدند قرآن را» و اين گروه از جن همانهايى بودند كه در نخله متوجه آن حضرت شدند.
پيامبر صلى الله عليه وسلم چند روزى در نخله اقامت كرد، زيد بن حارثه گفت: با اينكه قريش شما را بيرون كرده‏اند چگونه دوباره مى‏خواهى آنجا بروى؟ فرمود: خداوند براى اين سختى كه مى‏بينى گشايش و راه خروجى قرار خواهد داد و خداوند آيين خود و پيامبر خويش را يارى خواهد فرمود و به غار حرا آمد و مردى از خزاعه را پيش مطعم بن عدى فرستاد و پيام داد آيا من در پناه تو مى‏توانم به مكه بيايم؟ او گفت: آرى، و فرزندان و خويشاوندان را فراخواند و سلاح برگرفتند و در گوشه‏هاى كعبه ايستادند و گفت: من محمد صلى الله عليه وسلم را در پناه خود گرفته‏ام و پيامبر صلى الله عليه وسلم همراه زيد بن حارثه وارد مسجد الحرام شد. مطعم بن عدى همچنان كه بر شتر خود سوار بود گفت: اى گروه قريش، من محمد صلى الله عليه وسلم را پناه داده‏ام و هيچ يك از شما نبايد معترض او شود، پيامبر صلى الله عليه وسلم خود را به حجر الاسود رساند و استلام فرمود و دو ركعت نماز گزارد و به خانه خود برگشت و مطعم بن عدى و فرزندانش آن حضرت را احاطه كرده و در ميان خود گرفته بودند.
*
متن عربی:
ذكر سبب خروج رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى الطائف
أخبرنا محمد بن عمر عن محمد بن صالح بن دينار وعبد الرحمن بن عبد العزيز والمنذر بن عبد الله عن بعض أصحابه عن حكيم بن حزام قال:
وحدثنا محمد بن عبد الله عن أبيه عن عبد الله بن ثعلبة بن صعير قالوا: لما توفي أبو طالب وخديجة بنت خويلد، وكان بينهما شهر وخمسة أيام، اجتمعت على رسول الله، صلى الله عليه وسلم، مصيبتان فلزم بيته وأقل الخروج ونالت منه قريش ما لم تكن تنال ولا تطمع به، فبلغ ذلك أبا لهب فجاءه فقال: يا محمد امض لما أردت وما كنت صانعاً إذ كان أبو طالب حياً فاصنعه، لا واللات لا يوصل إليك حتى أموت! وسب ابن الغيطلة النبي، صلى الله عليه وسلم، فأقبل عليه أبو لهب فنال منه، فولى وهو يصيح: يا معشر قريش صبأ أبو عتبة! فأقبلت قريش حتى وقفوا على أبي لهب، فقال: ما فارقت دين عبد المطلب ولكني أمنع ابن أخي أن يضام حتى يمضي لما يريد، قالوا: قد أحسنت وأجملت ووصلت الرحم؛ فمكث رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كذلك أياماً يذهب ويأتي لا يعترض له أحد من قريش، وهابوا أبا لهب، إلى أن جاء عقبة بن أبي معيط وأبو جهل بن هشام إلى أبي لهب فقالا له: أخبرك ابن أخيك أين مدخل أبيك؟ فقال له أبو لهب: يا محمد أين مدخل عبد المطلب؟ قال: مع قومه، فخرج أبو لهب إليهما فقال: قد سألته فقال مع قومه، فقالا: يزعم أنه في النار، فقال: يا محمد أيدخل عبد المطلب النار؟ فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: نعم، ومن مات على مثل ما مات عليه عبد المطلب دخل النار، فقال أبو لهب: والله لا برحت لك عدواً أبداً، وأنت تزعم أن عبد المطلب في النار! فاشتد عليه هو وسائر قريش.
أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني عبد الرحمن بن عبد العزيز عن أبي الحويرث عن محمد بن جبير بن مطعم قال: لما توفي أبو طالب تناولت قريش من رسول الله، صلى الله عليه وسلم، واجترؤوا عليه فخرج إلى الطائف ومعه زيد بن حارثة، وذلك في ليال بقين من شوال سنة عشر من حين نبيء رسول الله، صلى الله عليه وسلم، قال محمد بن عمر بغير هذا
الإسناد، فأقام بالطائف عشرة أيام لا يدع أحداً من أشرافهم إلا جاءه وكلمه، فلم يجيبوه وخافوا على أحداثهم فقالوا: يا محمد أخرج من بلدنا والحق بمجابك من الأرض، وأغروا به سفهاءهم، فجعلوا يرمونه بالحجارة حتى أن رجلي رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لتدميان وزيد بن حارثة يقيه بنفسه، حتى لقد شج في رأسه شجاج، فانصرف رسول الله، صلى الله عليه وسلم، من الطائف راجعاً إلى مكة وهو محزون لم يستجب له رجل واحد ولا امرأة، فلما نزل نخلة قام يصلي من الليل فصرف إليه نفر من الجن، سبعة من أهل نصيبين، فاستمعوا عليه وهو يقرأ سورة الجن ولم يشعر بهم رسول الله، صلى الله عليه وسلم، حتى نزلت عليه: وإذ صرفنا إليك نفراً من الجن يستمعون القرآن؛ فهم هؤلاء الذين كانوا صرفوا إليه بنخلة، وأقام بنخلة أياماً، فقال له زيد بن حارثة: كيف تدخل عليهم، يعني قريشاً، وهم أخرجوك؟ فقال: يا زيد إن الله جاعل لما ترى فرجاً ومخرجاً وان الله ناصر دينه ومظهر نبيه، ثم انتهى إلى حراء، فأرسل رجلاً من خزاعة إلى مطعم بن عدي: أدخل في جوارك؟ فقال: نعم، ودعا بنيه وقومه فقال: تلبسوا السلاح وكونوا عند أركان البيت فإني قد أجرت محمداً، فدخل رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ومعه زيد بن حارثة حتى انتهى إلى المسجد الحرام، فقام مطعم بن عدي على راحلته فنادى: يا معشر قريش إني قد أجرت محمداً فلا يهجه أحد منكم، فانتهى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى الركن فاستلمه وصلى ركعتين وانصرف إلى بيته، ومطعم بن عدي وولده مطيفون به.

از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش.
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
islamwebpedia.com



 



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

يكي از نشانه هاي قبول شدن نماز دوري از گناه ميباشد، و بر اين اساس حسن بصري گفته است: "من لم تنهه صلاته عن الفحشاء و المنكر لم يزدد من الله الا بعدا"، يعني: "كسي كه نماز او را از فحشاء و منكر باز ندارد، از آن نماز جز دوري از خداوند چيز ديگري نصيبش نميشود". (سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت/ IslamPP.Com)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 2449
دیروز : 5831
بازدید کل: 8835763

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010