|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>خالد بن سعید بن العاص رضی الله عنه > اسلام آوردن وی
شماره مقاله : 8847 تعداد مشاهده : 680 تاریخ افزودن مقاله : 22/12/1389
|
پیامبر صلی الله علیه و سلم و دعوت نمودن خالد بن سعید بن العاص رضی الله عنه
بیهقى از جعفر بن محمّد بن خالد بن زبیر از پدرش - و یا از محمّد بن عبداللَّه بن عمرو بن عثمان - روایت نموده، كه گفت: خالدبن سعید بن العاص در اسلام خیلى سابقه داشت و پیش از همه برادران خود اسلام آورده بود. ابتداى اسلامش چنین بود: وى در خواب دید كه دركناره آتشى ایستاده شده است... - در وصف وسعتش چنان مبالغه نمود كه خدا مىداند - در خواب مىبیند كه گویا پدرش او رادر آن آتش مىاندازد، و پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم را در حالى مىبیند كه از تهیگاه وى (جاى بستن ازار) گرفته تا در آتش نیفتد. از خواب خود با ترس و هراس برخاسته گفت: به خدا سوگند یاد مىكنم كه این خواب حق است. او با ابوبكر بن ابى قحافه رضی الله عنه برخورد و خواب خود را برایش بازگو كرد. ابوبكر رضی الله عنه به او گفت: برایت اراده خیر و خوبى شده است. این پیامبر خداست، از وى پیروى كن، و تو او را به زودى پیروى مىنمایى و با وى به اسلام مشرّف مىشوى، و اسلام، تو را از افتادن در آن آتش باز مىدارد، امّا پدرت در آن افتاده است (و از اهل آن آتش مىباشد)، وى پیامبر صلی الله علیه و سلم را در حالى ملاقات نمود كه در اجیاد[1] تشریف داشت. خالد پرسید، اى محمّد تو براى چه دعوت مىكنى؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «من تو را به سوى خداوند واحد و لا شریك و این كه محمّد صلی الله علیه و سلم بنده و فرستاده اوست دعوت مىكنم و تو را فرا مىخوانم تا از عبادت سنگى كه نه مىشنود، نه ضرر مىرساند، نه مىبیند، نه نفع مىرساند و نه هم كسى را كه آن را عبادت نموده از كسى كه وى را عبادت نمىكند، مىشناسد، اجتناب و خوددارى كنى». خالد گفت: پس من گواهى مىدهم كه معبودى جز یك خدا وجود ندارد، و گواهى مىدهم كه تو رسول خدا هستى، و پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم به اسلام وى مسرور و شادمان گردید. خالد مدّتى ناپدید گردید، و پدرش از موضوع اسلام آوردن او آگاه گردید، به این لحاظ دنبال وى كسى را فرستاد، و خالد آورده شد، پدرش او را شدیداً توبیخ و ملامت نموده و با چوبى كه در دست داشت او را مورد ضرب و شتم قرار داد تا این كه همان چوب را بر سرش شكستاند و گفت به خدا سوگند، دیگر به تو نان نمىدهم. حضرت خالد رضی الله عنه پاسخ داد، اگر تو به من نان ندهى خداوند (جل جلاله) آن قدر روزى و رزق مىدهد كه با آن زندگى كنم، و به سوى پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم برگشت و همیشه ملازمت پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم را مىنمود و با وى همراهى مىكرد.[2] این چنین در البدایه (32/3) آمده است. این حدیث را حاكم در المستدرك (248/3) از طریق واقدى[3] از جعفربن محمّد بن خالد بن زبیر از محمّد بن عبداللَّه بن عمروبن عثمان روایت نموده... حدیث را متذكّر شده و در حدیث وى آمده: پدرش در جستجوى وى آن عده از فرزندانش را كه اسلام نیاورده بودند، با مولایش رافع همراه نمود، و آنها خالد را دریافته نزد پدرش - ابا اُحَیحزه - احضار نمودند پدرش او را توبیخ و ملامت نموده و با چوبى كه در دست داشت او را مورد ضرب و شتم قرار داد تا این كه آن چوب را بر شكستاند، بعد از آن پرسید: پیروى محمّد را نمودى، درحالى كه خودت مخالفت قومش را با وى و آن همه عیبى را كه در قبال خدایان آنها و پدران و گذشتگان شان با خود آورده است، مىبینى؟ خالد جواب داد: به خدا سوگند، وى راست گفته است و من پیروى وى را نمودهام، پدرش - ابواُحَیحَه - غضبناك شده و او را دشنام داده گفت: اى رذیل احمق هر جایى كه مىخواهى برو، به خدا سوگند، دیگر به تو نان نمىدهم. خالد فرمود: اگر تو به من ندادى، خداوند (جل جلاله) به من آن قدر رزق مىدهد كه با آن زندگى كنم. (به این صورت) خالد را بیرون ساخته و به پسران خود دستور داد: هیچ یكى از شما با وى صحبت ننماید. اگر صحبت كرد با وى همان عملى را انجام مىدهم كه با خالد انجام دادم. خالد پس ازین واقعه به طرف پیامبر صلی الله علیه و سلم برگشت و همیشه ملازمت او را نموده و با وى مىبود.[4] ابن سعد (94/4) ازواقدى از جعفربن محمّد از محمّد بن عبداللَّه مانند این را به صورت طولانىترى روایت نموده. و همچنین این را در الاستیعاب (401/1) از طریق واقدى ذكر نموده، و در آن افزوده است: و از نزد پدرش در نواحى مكّه ناپدید گردید، تا این كه اصحاب پیامبر صلی الله علیه و سلم به طرف سرزمین حبشه براى دومین بار هجرت كردند، و خالد اوّلین كسى بود كه به آن طرف هجرت نمود. و حاكم (349/3) همچنان از خالد بن سعید روایت نموده، كه سعید بن العاص بن امیه مریض گردید و گفت: اگر خداوند مرا از این مریضیم بلند نمود و شفا یافتم، خداى ابن ابى كَبْشَه[5] (بچه پدر قُوچ) در سرزمین مكّه ابداً دیگر عبادت نخواهد شد. خالدبن سعید در آن وقت فرمود: بار خدایا، دیگر وى را از جایش بلند مكن، و او با همان مریضیش مرد. این را بدین صورت ابن سعد نیز (95/4) روایت كرده است.
[1] نام جايى است در مكه. [2] بیهقی در «الدلائل» (2/172-173). چاپ دار الریان. [3] واقدی: وی محمد بن عمر واقدی است که متروک است. نگا: التقریب (2/194) در سند بیهقی واقدی وجود ندارد. [4] بسیار ضعیف. حاکم (3/248) ، و ابن سعد در «الطبقات» (4/94) ، و ابن عبدالبر در «الاستیعاب» (1/401) ، در سند همهی اینها واقدی که متروک است وجود دارد. [5] ابى كبشه نام شوهر حليمه سعديه مادر رضاعى پيامبر خدا ص بود، و مشركين به عنوان استهزاء براى پيامبر خدا، ابن ابى كبشه مىگفتند. م.
از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شیخ محمّد یوسف كاندهلوى، مترجم: مجیب الرّحمن (رحیمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی) مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|