Untitled Document
 
 
 
  2024 Dec 03

----

01/06/1446

----

13 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

از عائشه صديقه رضي الله عنها روايت شده است كه "أن رسول الله صلى الله عليه وسلم أمرهم عن الغلام شاتان مكافئتان وعن الجارية شاة." (روايت ترمذي ( 1513 ) وگفت : حسن صحيح ، وابن ماجه ( 3163 ) صحيح الترمذي ( 1221 ) .يعنى: "پيامبر صلى الله عليه و سلم به آنها (مسلمانان) امر فرموده كه براى نوزاد پسر دو گوسفند مساوى (در سن، گوشت، بزرگى، ...) و براى نوزاد دختر يك گوسفند ذبح كنند."

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>قبايل عرب>بنی کعب > دعوت آنان به اسلام

شماره مقاله : 9135              تعداد مشاهده : 356             تاریخ افزودن مقاله : 6/1/1390

عرضه عليه السلام الدعوة على بني كعب 
وأخرج أبو نعيم في دلائل النبوة (ص 100) عن عبد الرحمن العامري عن أشياخ من قومه قالوا: أتانا رسول الله صلى الله عليه وسلم ونحن بسوق عُكاظ، فقال: «مِمَّن القوم؟» قلنا من بني عامر بن صَعْصَعة. قال: «من أيِّ بني عامر؟» قلنا: بنو كعب بن ربيعة. قال: «كيف المَنَعَةُ فيكم؟» قلنا: لا يُرام ما قِبَلنا، ولا يُصطلى بنارنا. قال: فقال لهم: «إنِّي رسول الله، فإنْ أتيتكم تمنعوني حتى أُبلِّغ رسالة ربي؟ ولم أُكره أحداً منكم على شيء». قالوا: ومِنْ أيِّ قريش أنت؟ قال: «من بني عبد المطلب». قالوا: فأين أنت من بني عبد مناف؟ قال: «هم أول من كذَّبني وطردني». قالوا: ولكنَّا لا نطردك ولا نُؤمن بك، ونمنعك حتى تبلغ رسالة ربك. قال: فنزل إليهم والقوم يتسوقون إذ أتاهم بُجْرة بن قيس القُشَيري فقال، من هذا الذي أراه عندكم؟ أُنْكرُه. قالوا: محمد بن عبد الله القرشي. قال: مالكم وله؟ قالوا: زعم لنا أنَّه رسول الله، يطلب إلينا أنْ نمنعه حتى يبلِّغَ رسالة ربه. قال: فماذا رددتم عليه؟ قالوا: قلنا في الرَّحب والسَّعة، نُخرجكم إلى بلادنا ونمنعك مما نمنع به أنفسنا. قال بُجْرة: ما أعلم أحداً من أهل هذه السوق يرجع بشيء أشرَّ من شيء ترجعون به. بدأتم لتنابذ الناس، وترميكم العرب عن قوس واحدة، قومه أعلم به، لو آنسوا منه خيراً لكانوا أسعد الناس به، تعمدون إلى رَهيق قوم قد طرده قومه وكذَّبوه فتؤوونه وتنصرونه، فبئس الرأي رأيتم ثم أقبل على رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: ثُم فالحق بقومك، فوالله لولا أنَّك عند قومي لضربت عنقك. قال: فقام رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى ناقته فركبها، فغمز الخبيثُ بُجْرة شكلتها فقمصت برسول الله صلى الله عليه وسلم فألقته. وعند بني عامر يومئذٍ ضُباعة بنت عامر بن قُرط ــــ كانت من النسوة اللاتي أسلمن مع رسول الله صلى الله عليه وسلم بمكة ــــ جاءت زائرة إلى بني عمها، فقالت: يا آل عامر، ــــ ولا عامر لي
ــــ أيُصنع هذا برسول الله صلى الله عليه وسلم بين أظهركم لا يمنعه أحدٌ منكم؟ فقام ثلاثة نفر من بني عمِّها إلى بُجرة واثنين أعاناه، فأخذ كل رجل منهم رجلاً فجلد به الأرض، ثم جلس على صدره ثم علَوا وجوههم لطماً، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم «اللَّهم بارك على هؤلاء، والعن هؤلاء». قال: فأسلم الثلاثة الذين نصروه فقتلوا شهداء؛ وهلك الآخرون لعناً. واسم الإثنين اللَّذين نصرا بُجْرة ابن فِراس؛ حزن بن عبد الله، ومعاوية بن عبادة، وأما الثلاثة الذين نصروا رسول الله صلى الله عليه وسلم فغِطريف، وغَطَفان، إبنا سهل، وعُروة بن عبد الله. وأخرجه الحافظ سعيد بن يحيى بن سعيد الأموي في مغازيه عن أبيه به، كما في البداية .
وعند ابن إسحاق عن الزُّهْري أنَّه أتى بني عمر بن صَعْصَعة، فدعاهم إلى الله وعرض عليهم نفسه. فقال له رجل منهم ــــ يقال له بَحيرة ابن فراس ــــ: والله لو أني أخذت هذا الفتى من قريش لأكلت به العرب، ثم قال له: أَرأيت إنْ نحن تابعناك على أمرك ثم أظهرك الله على من يخالفك أيكون لنا الأمر من بعدك؟ قال: «الأمر لله يضعه حيث يشاء». قال: فقال له: أفنهدُف نحورنا للعرب دونك فإذا أظهرك الله كان الأمر لغيرنا؟ لا حاجة لنا بأمرك؛ فأبَوا عليه. فلما صَدَر الناس رجعت بنو عامر إلى شيخ لهم قد كان أدركه السن حتى لا يقدر أن يوافي معهم المواسم، فكانوا إذا رجعوا إليه حدَّثوه بما يكون في ذلك الموسم. فلما قدمونا عليه ذلك العام سألهم عما كان في موسمهم فقالوا: جاءنا فتى من قريش ثم أحد بني عبد المطلب يزعم أنه نبي، يدعونا إلى أن نمنعه ونقوم معه ونخرج به إلى بلادنا. قال: فوضع الشيخ يده على رأسه ثم قال: يا بني عامر، هل لها من تلاف؟ هل لذُناباها من مطلب؟ والذي نفسُ فلان بيده ما تقوَّلها إسماعيلي قط، وإنَّها لحق فأين رأيكم كان عنكم؟. كذا في البداية .
وذكره الحافظ أبو نعيم (ص 100) عن ابن إسحاق عن الزُّهْري من قوله: فلما صدر الناس رجعت بنو عمر إلى شيخ لهم. إلى آخره.
وأخرج ابن إسحاق أيضاً عن الزهري: أنَّه عليه السلام أتى كندة في منازلهم وفيهم سيد لهم يقال له مُلَيح، فدعاهم إلى الله عزّ وجلّ وعرض عليهم نفسه، فأبَوا.


پیامبر صلی الله علیه و سلم و دعوت نمودن بنى كعب
 ابونُعیم در دلائل النبوه (ص100) از عبدالرحمن عامرى از شیخ هایى از قوم خود روایت نموده، كه گفتند: پیامبر صلی الله علیه و سلم نزد ما در حالى آمد، كه در بازار عُكاظ اقامت داشتیم، گفت: «این قوم از كدام قبیله است؟» گفتیم: از بنى عامر بن صَعْصَعَه. پرسید: «از كدام بخش بنى عامر؟» پاسخ دادیم: از بنو كعب بن ربیعه. فرمود: «قدرت حمایت تان (از كسى كه طالب حمایت شود) چطور است؟» گفتیم: هیچ كسى را مجال آن نیست تا چیزى را از پیش روى ما بردارد، و نه هم كسى خود را به آتش ما گرم كرده مى‏تواند.[1] راوى گوید: پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم به آنان گفت: «من پیامبر خدا هستم، اگر نزد شما بیایم، آیا از من حمایت مى‏كنید، تا پیام پروردگارم را تبلیغ نمایم؟ و هیچ یكى از شما را به چیزى مجبور نمى‏كنم». پرسیدند تو از كدام طایفه قریش هستى؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: «از بنى عبدالمطّلب». پرسیدند موضع بنى عبد مناف در مقابل تو چگونه است؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «آنها اوّلین كسانى بودند كه مرا تكذیب نموده و راندند». گفتند: امّا، ما، نه تو را از خود مى‏رانیم، و نه به تو ایمان مى‏آوریم، ولى از تو حمایت مى‏كنیم تا پیام پروردگارت را تبلیغ كنى. راوى مى‏افزاید: پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم نزد ایشان آمد و آنها مشغول خرید و فروش بودند كه «بَیحَرَه بن فِراس قشیرى» نزدشان آمده پرسید: این مرد را كه نزد شما مى‏بینم، كیست؟ وى را نشناختم، گفتند: او محمّد بن عبداللَّه قریشى است. گفت: شما با وى چه ارتباطى دارید؟ جواب دادند: وى ادّعا مى‏كند كه پیامبر خداست، و ازما مى‏خواهد كه از وى حمایت نماییم، تا پیام پروردگارش را ابلاغ نماید. پرسید: شما چه جوابى به او دادید؟ گفتند: به او خوش آمد گفته و از وى استقبال نمودیم، كه ما تو را به دیار خود برده، و از تو چنان كه از نفس‏هاى خود حمایت مى‏كنیم، حمایت و پشتیبانى مى‏نماییم. بَیحَرَه گفت: گمان نمى‏كنم هیچ كسى از اهل این بازار چیزى بدترى از شما با خود پس ببرد، به كارى دست یازیده‏اید كه بر اثر آن با مردم دشمنى اعلان نموده‏اید، و عرب‏ها همه شان شما را از یك كمان هدف قرار مى‏دهند، قومش به كار وى داناترند، اگر از وى احساس خیر مى‏نمودند، به وسیله وى از نیك بخت‏ترین مردم مى‏بودند، به احمق و سفیه قومى روى آورده‏اید كه قومش او را برون رانده و تكذیبش نموده‏اند، و شما وى را جاى داده و یاریش مى‏كنید، این نظر و رأى شما رأى بسیار بدى است!! بعد از آن به طرف پیامبر صلی الله علیه و سلم برگشته گفت: برخیز و به قوم خود بپیوند، به خدا سوگند اگر در میان قومم نمى‏بودى گردنت را قطع نموده بودم. راوى گوید: پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم به طرف شتر خود برخاست و بر آن سوار گردید، بَیحَرَه خبیث پهلوى شتر را به شدّت فشرد و شتر بى قرارى نموده پیامبر صلی الله علیه و سلم را از بالاى خود بر زمین انداخت. در این هنگام ضُبَاعه دختر عامر بن قُرْط - وى از جمله زنانى بود كه در مكّه به پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم ایمان آورده بود - نزد بنى عامر تشریف داشت، كه براى زیارت پسر عموهایش بدانجا آمده بود، فریاد كشید: اى آل عامر - آیا از شما كسى نیست - با پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم در میان شما چنین عملى صورت مى‏گیرد، و هیچ یكى از شما از وى حمایت نمى‏كنید؟! آنگاه سه تن از پسران عموهایش بر ضد بَیحَرَه و دو تن دیگر به حمایت از بَیحَرَه برخاستند، هر یكى از آنها بَیحَرَه و دو همراهش را گرفته بر زمین انداختند، و بعد از آن بر سینه‏هاى شان نشسته آنها را خوب كتك كارى نمودند، در این حالت پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «بار خدایا، به اینها بركت نما، و بر این‏ها لعنت فرما». راوى گوید: آن سه تن كه پیامبر صلی الله علیه و سلم را یارى نمودند، اسلام آورده بعد به شهادت رسیدند، و آن دوى دیگر، توأم با لعنت هلاك گردیدند. اسم آن دو تن كه بَیحَرَه بن فراس را یارى نمودند، حَزَن بن عبداللَّه و مُعاویه بن عُباده بود، و امّا آن سه تن كه پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم را یارى كردند عبارت بودند از: غِطْریف و غَطَفَان پسران سهل و عُروه بن عبداللَّه.[2] این را حافظ سعید بن یحیى بن سعید اموى در مغازى خود از پدرش چنان كه در البدایه (141/3) آمده، روایت نموده است.
و در نزد ابن اسحاق از زهرى روایت است كه پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم نزد بنى عامر بن صعصعه آمد و آنها را به طرف خداوند (جل جلاله) فرا خوانده، و خود را براى آنها عرضه نمود، مردى از آنها - كه به او بحیره[3] بن فراس گفته مى‏شد - درباره پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم گفت: به خدا سوگند، اگر من این جوان را از قریش بستانم، عرب را توسط آن خورده‏ام (یعنى آنها را در تحت فرمان خود خواهم آورد)، بعد از آن براى پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم گفت: آیا با این موافق هستى و اگر ما از تو اطاعت و پیروى نمودیم، و تو را خداوند بر مخالفینت كامیاب گردانید، این امر و فرمانروایى را پس از خودت به ما بسپارى؟ پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «امر مربوط خداست، و او هر جایى كه آن را بخواهد قرار مى‏دهد». راوى میگوید: بعد از این آن مرد براى پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: آیا درست است كه ما در دفاع از تو سینه‏هاى خویش را هدف عرب‏ها قرار دهیم، و چون تو راخداوند كامیاب نمود، حكومت براى غیر ما باشد؟! ما براى این كار تو هیچ نیازى نداریم، و به این صورت از قبول نمودن دعوت و امر پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم سرباز زدند. چون مردم به طرف دیار خود برگشتند، بنوعامر نزد یكى از پیرمردان خود كه بسیار كهنسال شده بود، و حتّى قدرت شركت در مراسم حج را نداشت، رفتند، و عادت آنها بر این بود كه چون از حج بر مى‏گشتند او را از جریان آن «موسم» خبر مى‏داند. هنگامى كه در همان سال نزد وى رفتند، او آنها را از آنچه در موسم حج شان اتفاق افتاده بود، جویا شد، به وى گفتند: جوانى از قریش و از خانواده عبدالمطّلب نزد ما آمد، كه مدّعى پیامبرى و نبوّت بود و ما را فرا مى‏خواند، تا از وى حمایت نماییم، قرار شد او را از آنجا به دیار خود بیاوریم. راوى مى‏گوید: آن مرد سالمند دست خود را بر سرش زده فریاد زد اى بنى عامر، آیا این اشتباه شما مى‏تواند جبران شود؟ و آیا براى جبران این عملكرد شما راهى هست؟ سوگند به ذاتى كه نفس فلان در دست اوست هیچ اسماعیلیى[4] هرگز این را از خود نمى‏سازد، و گفته‏هاى وى حق است، آن وقت عقل شما در كجا بود؟.[5] این چنین در البدایه (139/3) آمده است.
این روایت را حافظ ابونعیم (ص100) از ابن اسحاق از زُهرى ازین قولش: چون مردم برگشتند بنوعامر به نزد یكى از شیخ‏هاى خود رفتند، تا به آخرش روایت نموده.
ابن اسحاق همچنان از زُهرى روایت كرده كه: پیامبر صلی الله علیه و سلم در نزد كِنْده در اقامتگاه‏هاى شان آمد، و در میان آنها یكى از سرداران شان كه به وى مُلَیح گفته مى‏شد حضور داشت و آنها را به طرف خداوند (جل جلاله) دعوت نمود، و دعوت خود را به آنان عرضه داشت تا از وى حمایت نمایند، ولى آنها از قبول این درخواست سرباز زدند.


[1] يعنى كسى نمى‏تواند بر ما غلبه كند تا چيزى را كه در پيش روى ماست بگيرد، و كسى  ما را از اطراف آتش مان نمى‏تواند كنار بزند تا خود را با آن گرم كند، و اين اشاره‏اى است به قوّت وشوكت آنها. م.
[2] بسيار ضعيف. ابونعیم در «الدلائل» (ص100) در سند آن محمد بن سائب که همان کلبی است وجود دارد که متهم به دروغ است. همچنین در این سند علاوه بر انقطاع، جهالت نیز وجود دارد. ابن کثیر در «البدایة» می‌گوید: این اثری است غریب که ما آن را به دلیل همین غرابت آورده‌ایم و الله اعلم.
[3] در سيرت ابن هشام و طبرى از وى به نام بيحره ياد شده است.
[4] يعنى هيچ كس از فرزندان اسماعيل (عليه السلام) به كذب ادّعاى نبوّت نمى‏كند.
[5] ضعیف. ابن اسحاق آن را بطور مرسل از زهری روایت کرده است. نگا: «البدایة» (3/139).

از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شیخ محمّد یوسف كاندهلوى، مترجم: مجیب الرّحمن (رحیمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی)
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com




 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

 علی رضی الله عنه در حالی که شلاق در دست داشت و عبایی براو بود وارد بازار می‌شد و می‌گفت: ای تاجران حق را بگیرید و حق را بدهید در امان می‌مانید، سود کم را رد نکنید که ‌از سود زیاد محروم می‌شوید و به مردی نگاه کرد که داستان سُرایی می‌کرد، به او گفت: آیا داستان می‏سرایی در حالی که فاصله‌ی ما با زمان پیامبر صلی الله علیه و سلم نزدیک است، از تو می‌پرسم اگر جواب مرا گفتی که خوب، واگر نه با این شلاق تو را چنان می‌زنم که زمین بیفتی، بگو ثبات و زوال دین چیست؟ او گفت: دین با پرهیزگاری ثابت و ماندگار می‌شود و با طمع ورزی از بین می‌رود، گفت: آفرین، قصه بگو که ‌افرادی چون تو می‌توانند قصّه سُرا باشند. ( المنتظم فی تاریخ الملوک ابن جوزی 5/70)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 1378
دیروز : 3590
بازدید کل: 8969135

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010