|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
قرآن و حدیث>تفسیر قرآن>سوره کهف > تفسیر سوه کهف از تفسیر راستین ترجمه تیسیر الکریم الرحمن
شماره مقاله : 9220 تعداد مشاهده : 311 تاریخ افزودن مقاله : 14/1/1390
|
تفسیر سوره کهف
بسم الله الرحمن الرحيم آیه 6-1 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجَا ستایش خداوندی را سزاست که کتاب را به بنده اش فرو فرستاده و در آن هیچگونه کژی و انحرافی قرار نداده است. قَيِّمًا لِّيُنذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا [کتابی] که مستقیم و پابرجاست تا [مردمان را] از عذاب سخت خود بترساند، و مومنانی را که کارهای شایسته می کنند بشارت دهد به اینکه پاداش خوی دارد. مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا جاودانه در آن خواهند ماند. وَيُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا و تبرساند کسانی را که گفتند: «خداوند فرزندی برگرفته است». مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا نه ایشان و نه پدرانشنا از آن هیچ گونه آگاهی ندارند، سخنی که از زبانشان بر می اید بس گران است، آنان جز دروغ نمی گویند. فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا پس چه بسا که جان خویش را در پی ایشان از غم و خشم اینکه آنان به این کلام ایمان نمی آورند هلاک سازی. حمد یعنی ستایش خداوند بر صفت هایش که همه صفت کمال اند، و بر نعمت های ظاهری و باطنی و دینی و دنیوی او، و به طور مطلق بزرگترین نعمت او فرو فرستادن کتاب بزرگ قرآن بر بنده و پیامبرش محمد علیه السلام است.پس خداوند خویشتن را ستده و در ضمن آن بندگان را راهنمایی می کند تا او را به خاطر اینکه پیامبری را به سوی آنها فرستاده و کتاب را برایشان نازل نموده است بستایند. سپس این کتاب را به دو صفت متصف نموده که مبین آنند این کتاب را هر جهتی کامل، است: اینکه کژی و انحراف در آن وجود ندارد، و اینکه خداوند ثابت نموده این قرآن راست و درست است. پس نفی کردن کژی و انحراف از قرآن بدان معنی است که در اخبار آن دروغ وجود ندارد و اوامر و نواهی اش ستمگرانه و دستوراتی بیهوده نیستند. و اثبات راست بودن قرآن مقتضی آن است که قرآن خبر نمی دهد مگر از بزرگترین خبرها، و آن ها خبرهایی هستند که قلب ها را مملو از شناخت و ایمان و عقل می نمایند، مانند اینه خداوند از نامها و صفات و کارهایش خبر داده است. و از جمله اخبار قرآن امور پنهان گذشته و آینده است . و اوامر و نواهی قرآن نیز نفس ها را پاک نموده و رشد داده و به کمال می رساند، چون اوامر و نواهی قرآن کمال عدالت و انصاف و اخلاص و بندگی کردن برای پروردگار جهانیان را که شریکی ندارد دربر دارند. و چون قرآن چنین کتابی است باید خداوند خویشتن را به خاطر فرو فرستادن آن بستاید. (لِّيُنذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِن لَّدُنْهُ) تا مردم را با این قرآن از عذابش بترساند؛ عذابی که آن را برای کسانی مقدر نموده است که با دستورش مخالفت می ورزند. و این عذاب دنیا و عذاب آخرت را شامل می شود. و از نعمت های الهی این است که بندگانش را بیم داده، و از آنچه که به آنه زیان می رساند و آنها را هلاک می کند بر حذر داشته است، همچنانکه خداوند متعال وقتی در قرآن حالت جهنم را بیان می نماید، می فرماید: (ذلک یخوف الله به ، عباده، یعباده فاتقون) این چیزی است که خداوند بندگانش را با آن می ترساند پس ای بندگانم بر حذر باشید. و از مهربانی خداوند نسبت به بندگان این است که کیفرهای سختی برای کسانی که با دستورات او مخالفت نمایند مقرر کره است. و آن را برایشان بیان نموده، و اسبابی که انسان را به آن کیفرهای سخت گرفتار می نماید بیان داشته است . (وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا) و مومنانی را که کارهای شایسته می کنند مژده می دهد به اینکه پاداش خوبی دارند. یعنی خداوند کتاب را بر بنده اش نازل نموده تا کسانی را که به او و پیامبران و کتابهایش ایمان دارند؛ آنانی که ایمانشان کامل گشته و کارهای شایسته از قبیل امور واجب و مستحب را با اخلاص و از روی پیروی از کتاب و سنت انجام می دهند، مژده بدهد. (َنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا) که پاداش خوبی دارند، و آن پاداشی است که خداوند برای ایمان و عمل صالح قرار داده است. و بزرگترین آن دست یافتن به خشنودی خدا و ورود به بهشت است؛ بهشتی که هیچ چشمی نمونۀ آن را ندیده، و هیچ گوشی آن را نشنیده و به قلب هیچ انسانی خطور نکرده است. و اینکه خداوند پاداش را به «نیکو» متصف نموده است، و بر این دلالت می نماید هر چیزی که صفای نیکو بودن بهشت را تیره نماید، و ناراحت کننده باشد،وجود ندارد، زیرااگر چنین باشد آن پاداش کاملاًٌ پاداش نیکو خواهد بود . (مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا) و آنها همواره در این پاداش نیکو به سر می برند و آن را از دست نمی دهند، بلکه همیشه بر نعمت هایشان افزوده می گردد. و بیان مژده، مقتضی بیان اعمال است که آدمی را به آن مژده می رساند. پس این قران هر نوع عمل صالحی را در بر دارد و انسان را به چیزی می رساند که جانها را راحت و روحها را شاد می کن (وَيُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا) و تا یهود و نصارا و مشرکانی را بترسان که گفتند: خداوند فررزندی را برگرفته است . کسانی که این سخن زشت را گفتند آن را از روی علم و یقین نگفتند ، و پدرانشن نیز از آن آگاهی نداشتند. و آنها با تقلید از جهالت پدرانشان چنین سخنی را بر زبان آورده و از آنها پیروی نمودند، بلکه آنها فقط از گمان و خواسته های خود پیروی می کنند. (كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ) چه سخن درشت و زشتی از دهان هایشان بیرون می آید که عذابی سخت برایشان دربر دارد. و چه زشتی بزرگتر از این که خداوند را صاحب فرزند قرار دهند! این توصیف مقتضی آن است که خداوند دارای کمبود می باشد، و در ربودیت و الوهیت دارای شریک است! همچنانکه این توصیف مقتضی دروغ بستن بر خداست(فمن اظلم ممن افتری علی الله کذبا)پس کیست ستمگرتر از کسی که به دروغ به خداوند افترا ببندد. بنابراین در اینجا فرمود: (إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا)آنان جز دروغ نمی گویند . یعنی سخن آنها دروغ محض است و هیچ راستی در آن نیست. و بنگرید که چگونه خداوند این سخن را به تدریج باطل نمود؛ پس ابتدا خبر دارد که (مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ) نه ایشان و نه پدرانشان هیچ آگاهی از آن ندارند، و شکی نیست که سخن گفتن بر خداوند بدون علم پوچ و باطل است. سپس در مرحلۀ دوم خبر داد که این، سخنی زشت است . پس فرمود: (كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ) سخنی که از زبانشان بر می آید بس گران و زشت است . و در مرحلۀ سوم جایگاه آن را در زشتی بیان کرد و آن دروغ بودنش است که با راستی متضاد است . از آن جا که پیامر علیه السلام بر هدایت شدن مردم بسیار مصر بود، و در این زمینه نهایت کوشش را مبذول می داشت، از هدایت شدن کسانی که هدایت می شدند شاد و خوشحال می شد، و به حال تکذیب کنندگان گمراه تأسف می خورد و ناراحت می شد، چون او علیه السلام دلسوز آنها، و نسبت به آنان مهربان بود. خداوند او را راهنمایی نمود که با تأسف خوردن به حال کسانی که به این قرآن ایمان نمی آورند خودش را مشغول نکند. هانطور که در آیه ی دیگر فرموده است: (لعلک بخع نفسک الا یکونوا مومنین) نزدیک است به خاطر اینکه ایمان نمی آورند خودت را از ناراحتی هلاک سازی و فرمود: (فلا تذهب نفسک علیهم حسرت) با تأسف خوردن برای آنها خودت را تباه نکن. و در اینجا فرمود: (فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ) نزدیک است که خویشتن را از غم و ناراحتی هلاک سازی. بدان که پاداشی تو پیش خداوند ثبت شده است وا گر خداوند خیری در اینها سراغ می داشت آنها را هدایت می کرد، اما خداوند می داند که جز آتش جهنم شایستۀ آنان نیست، بنابراین آنها را خوار نموده و هدایت نمی کند. پس فایده ای ندارد که خودت را به غم و اندوه آنان مشغول نمایی. در این آیه و امثال آن عبرت مردم به سوی خدا مأمور شده است وظیفه اش رساندن پیام الهی با هر وسیلۀ ممکن به گوش مردم، و بستن راههای گمراهی است و باید در این راه نهایت سعی و تلاش خود را بکند، و به خدا توکل نماید. پس اگر هدایت نشدند غم و تأسف نخورد، زیراغم خوردن و متأسف شدن ، انسان را ضعیف می نماید، و انرژی و توان وی را از بین می برد ، و برای آدمی فایده ای در بر ندارد، بلکه باید به کارش ادامه بدهد، و فراتر از آن که از توانش بیرون است، بر عهدۀ او نیست. و وقتی خداوند به پیامبر علیه السلام می فرماید: (انک لا تهدی من اجبت) تو کسی را که دوست داری نمی توانی هدایت کنی . و موسی علیه السلام می گوید: (رب انی لا املک الا نفسی و اخی) پروردگارا! من جز خودم و برادرم اختیار کسی را ندارم. پس دیگران به طریق اولی نمی توانند کسی را هدایت نمایند، مگر اینکه خدا بخواهد و خداوند متعال فرموده است (فذکر انما انت مذکر، لست علیهم بمصیطر) پند بده، همانا تو پند دهنده هستی و بر آنان مسلط و گمارده شده نیستی. آیه ی 8-7 إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا بدون شک ما همۀ چیزهای روی زمین را زینت آن کرده ایم تا آنان را بیازماییم که کدام یک از آنها کار نیکوتر می کند. وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا و به راستی ما هر آنچه را که روی زمین است قطعاً به میدانی مسلطح [و] بی علف تبدیل خواهیم نمود خداوند خبر می دهد که همۀ آنچه روی زمین است از قبیل خوردنتی های لذیذ و نوشیدنی های گوارا و پوشاک های خوب و درختان و جویبارها و کشتزارها، میوه ها، منظره های زیبا و باغهای قشنگ صداهای هیجان برانگیز و چهره ها و نماهای زیبا و طلا و نقره و اسب و شتر و امثال آن را خداوند مایۀ زینت و آرایش این دوجهان قرار داده است، تا بدین وسیله این چیزها مردم را بیازماید. (لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا) تا آنان را بیازماییم که کدام یک کار مخلصانه تر و درست تر انجام می دهد، با وجود این، خداوند همۀ چیزهایی را که ذکر شده نابود می کند و از بین می برد، و زمین به میدانی مسطح و بی گیاه تبدیل می شود؛ همۀ لذت های ان از بین رفته و جویبارهای آن خشکیده، و نشانه های آن محو شده و نعمت هایش از بین می رود. و این حقیقت دنیاست که خداوند آن را برای ما روشن نموده است؛ انگار که با چشمهای خویش آن را مشاهده می کنیم. و ما را از قریب خوردن بدان برحذر داشته ، و به روی آوردن به جهانی تشویق نموده که نعمت هایش همیشگی است؛ و کسی که در آن قرار می گیرد خوشبخت می شود. همه این چیزها را خداوند برای ما بیان نموده چون نسبت به ما مهربان است. پس هر کس که به ظاهر دنیا و زینت آن نگاه کند و به باطن آن نظری نیافکند قریب آن را می خورد، و چنین فردی چون چهارپایان و حیوانات از آن بهره مند می شود، و به حق پروردگارش که بر وی است توجهی نمی کند ، و برای شناخت آن اهتمام نمی ورزد، بلکه تمام هم و غم وی این است که از لذت ها بهره مند شود و آن را به هر صورتی که به دست می آید به دست بیاورد. پس هرگاه مرگ چنین کسی فرا برسد از اینکه می میرد و لذت و شادی هایش را از دست می دهد آشفته و مضطرب می گردد، اما اضطراب او به خاطر گناهان و زیاده رویهای نیست که کرده است، بلکه به خاطر پایان زندگی و لذت هاست. ولی هر کس که به درون و باطن دنیا بنگرد، و هدف از خلقت آن، و افزایش خود را درک کند، چنین کسی به اندازه ای از دنیا است،اده می کند که او را بر انجام وظیفه ای که برای آن آفریده شده است کمک نماید، و عمر و زندگی خود را غنیمت می شمارد، و دنیا را سفری آکنده از سختی و رنج می داند نه منزلی که اقامتگاه دایمی او باشد، بنابراین تمام تلاش خود را برای شناخت پروردگار و اجرای دستوراتش ، و انجام کار نیک مبذول می دارد. و چنین کسی بهترین جایگاه را پیش خداوند خواهد داشت، و سزاوار هرگونه پاداش و بزرگداشت و شادی از جانب خداست. پس او به باطن دنیا نگاه می کند، در حالی که فرد فریب خورده به ظاهر دنیا می نگرد، و این فرد برای آخرت خود کار می کند، اما فرد باطل گرا برای دنیای خود می کوشد . پس، این دو گروه تفاوت بزرگی با هم دارند، و با هم فرق می کنند! آیه ی 12-9: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا آیا پنداشته ای که اصحاب کهف و رقیم در میان عجایب و قرایب ما [که در این گیتی پراکنده اند] چیز شگفتی است؟ إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا آنگاه که آن جوانان به غار پناه برده و گفتند : «پرودگارا! از جانب خود رحمتی به ما ببخش و در کارمان راه نجاتی برایمان فراهم فرما» فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا پس، چندین سال در آن غار بر گوشهایشان پرده افکندیم. ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا سپس ایشان را برانگیختیم تا بدانیم کدام یک از دو گروه مدت زمانی را که درنگ کرده اند بهتر به خاطر دارد. این است،هام به معنی نفی و نهی است. یعنی گمان مبر که داستان اصحاب کهف و آنچه برایشان اتفاق افتاد در میان نشانه های قدرت خدا چیزی عجیب و غریب است، و در گسترۀ حکمت الهی همانند و مشابهی ندارد، بلکه خداوند دارای عجایب و غرایبی زیاد از نوع اصحاب کهف است، و حتی از آن نیز بزرگتراند. و خداوند همواره نشانه هایی در آفاق و انفس به بندگان نشان می دهد تا به وسیلۀ آن حق را از باطل و هدایت را از گمراهی باز شناسند. البته منظور این نیست که داستان اصحاب کهف از نشانه های عجیب الهی به شمار می آید. ولی منظور این است که چنین چیزهایی بسیار زیاد ایت، و تنها از یک مورد آن شگفت زده شدن و تعجب کردن نوعی کمبود در علم و عقل است. وظیفۀ مومن این است که به همۀ نشانه های الهی که خداوند از بندگان خواسته تا در آن فکر کنند، بیاندیشند، زیرا اندیشیدن در نشانه های قدرت الهی کلید و راهگشای ایمان و علم و یقین است. و نسبت دادن این دسته از مسلمانان به کهف «اصحاب کهف» به خاطر غاری است که در آن بودند و «رقیم» یعین لوحه ای که نام و داستانشان در آن نوشته شده و سالها این لوحه ملازم آنان بود. سپس داستان آنها را به طور خلاصه بیان نمود و بعد از آن داستانشان را به طور مفصل ذکر کرد ، و فرمود: (إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ) آنگاه که جوانان به قصد مصون ماندن از فتنه ای که قومشان برایشان تدارک دیده بودند به غار پناه بردند (فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً( و گفتند: پروردگارا! ما را از رحمت خویش بهره مند کن. یعنی ما را با رحمت خویش پابرجا بنما و از شرشان محافظت کن . و با رحمت خویش ما را بر انجام خیر و خوبی توفیق بده. (وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا ) و در کارمان راه نجاتی برایمان فراهم فرما. یعنی هر سببی که انسان را به هدایت می رساند برای ما فراهم و میسر ساز، و کار دین و دنیا ما را درست کن. پس آنها کوشش نموده و به جایی که می توان در آن از فتنه پنهان شد، گریختند، و به درگاه خداوند زاری و فروتنی نموده و از او خواستند تا کارهایشان را برای آنان آسان نماید. پس برخویشتن و بر مردم تکیه نکردند. بنابراین خداوند دعایشان را پذیرفت و بر ایشان کاری کرد که گمانش را نمی بردند، پس فرمود (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا) و دعایشان را برآوردیم و پرده های خواب را چندین سال بر گوشهایشان فرو افکندیم. یعنی آنها را به خواب فرو بردیم، و (309) سال در خواب بسر بردند، و این خواب موجب حفظ شدن دلهایشان از ترس و اضطراب و محفوظ ماندن آنان از قومشان شد، تا نشانه ای روشن [از قدرت و توانایی خداوند] باشد. (ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ ) پس از آن سالها که در خواب بودند ایشان را از خوابشان برانگیختیم و بیدارشان کردیم. (لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا ) تا بدانیم کدام یک از دو گروه ، مدت زمانی را که درنگ کرده اند بهتر به خاطر می آورد. همانطور که خداوند متعال فرموده است (و کذلک بعثنهم لیستالوا بینهم) و اینگونه آنان را برانگیخیتم تا از یکدیگر بپرسند. و دانستن مدت ماندن آنها در غارف آدمی را بر محاسبه و اندازه گیری دقیق زمان، و شناخت کمال قدرت الهی و حکمت و رحمت او وام می دارد. پس اگر انها همچنان به خوابشان ادامه می دادند و در آن می ماندند چیزی از این معلومات از داستان آنها به دست نمی آید. آیه ی 14-13: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ما داستان آنان را بگونه ای راستین برای تو بازگو می کنیم، آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و بر هدایت آنان افزودیم. وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا و به دلهایشان قدرت دادیم، آنگاه که بپا خواستند و گفتند: «پروردگارمان، پروردگار آسمانها و زمین است، هرگز جز او معبودی را نخواهیم پرستید، در این صورت سخنی دور از حق گفته ایم. از اینجا داستان آنها به طور مشروح آغاز می شود و خداوند داستان آنها را به حق و به گونه ای راستین و بدون کم و کاست و بدون هیچ تردید و شبه ای برای پیامبرش بازگو می کند. (إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ) کلمۀ (فِتْيَةٌ ) جمع قله است و بر این دلالت می نماید که آنها کمتر از ده نفر بوده اند. آنان جوانانی بودند که به پروردگار یگانه و بی شریک خود ایمان آوردند، اما قومشان به خدای یکتا ایمان نداشتند، پس خداوند به سپاس ایمانشان بر هدایت آنان افزود. یعنی به سبب اینکه به ایمان رهنمود شده بودند خداوند بر هدایت آنها که همان علم مفید و عمل شایسته است افزود. همانطور که خداوند می فرماید: (و یزید الله الذین اهتدوا هدی) و خداوند همواره بر هدایت کسانی که هدایت شده اند می افزاید. (وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ) و بدیشان دل و جرأت دادیم و آنها را شکیبا و پا برجا نمودیم، و در آن حالت پریشان کننده دلهایشان را استوار و مطمئن ساختیم. و این لطف و احسان خداوند در حق آنان بود که به آنها توفیق ایمان و هدایت و شکیبایی و ثابت قدمی و آرامش را ارزانی نمود. (إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ) آنگاه که بپا خواستند و گفتند: پروردگار آسمانها و زمین است، یعنی کسی که ما را آفریده و روزی داده و به تدبیر امور ما پرداخته و ما را پرورش داده است، آفرینندۀ آسمانها و زمین است و همۀ این پدیده های بزرگ را به تنهایی آفریده است. اما بت ها که شما آنها را می پرستید هیچ چیزی نمی آفرینند، و روزی نمی دهند، و مالک هیچ سود و زیانی نیستند، و هیچ مرگ و زندگی و رستاخیزی در دست آنها نیست. پس آنها از توحید ربوبیت بر توحید الوهیت استدلال کردند، می گفتند (لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا) هرگز جز او معبودی را نخواهیم پرستید، (لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا) و چنانچه بعد از اینکه دانسته ایم جز پروردگار کسی شایستۀ عبادت نیست، چنین چیزی بگوییم و کسی را جز او معبود بدانیم در این صورت سخنی گزاف و باطل و بسیار بدور از حق گفته، و راهی که خیلی از واقعیت دور است در پیش گرفته ایم. پس آنها هم به توحید ربوبیت و هم به توحید الوهیت اقرار، و خود را بدان پایبند نمودند، و نیز بیان کردند که آنچه به آن معتقدند حق و غیر از آن باطل است و این دلیلی است بر این که آنها کاملاً پروردگار خود را شناخته بودند و خداوند نیز بر هدایتشان می افزود. آیه ی 15: هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا این قوم ما، جز خدا معبودهایی را به خدایی گرفته اند. چرا دلیل روشنی بر [خدایی] آنها نمی آورند؟ پس کیست ستمکارتر از کسی که به خدا دروغ بندد؟ پس از آنکه اصحاب کهف ایمان و هدایت و پرهیزگاری را که بر آن بودند، بیان کردند. به آنچه که قومشان بر آن بودند نیز اشاره نمودند، و اینکه معبوداتی را جز خدا پرستش می کردند. پس آنها را نکوهش کرده و بیان نمودند کارشان از روی یقین و دانش نیست، بلکه آنها در نهایت نادانی و گمراهی به سر می برند. پس گفتند (لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ) چرا دلیل و حجتی بر حقانیت باروری که بر آن هستند ارائه نمی دهند . البته که آنها نمی توانند دلیلی بیاورند. زیرا کارشان دروغی است که بر خدا می بندد؟ و این بزرگترین ستم است ، بنابراین فرمود: (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا ) پس کیست ستمکارتر از کسی که به خدا دروغ بندد؟ آیه ی 16: وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمته ويُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًا و چون از آنان و از چیزهایی که به جز خدا می پرستند کناره گرفتید، به آن غار پناه ببرید تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگسترداند و در کارتان برای شما گشایشی فراهم آورد. یعنی برخی از ایشان به برخی دیگر گفتند: قومتان از شما بریده اند و دین دیگری دارند، پس راهی جز نجات و فرار از شر آنها ندارید و باید از اسباب و راههایی که به نجات از آنها منتهی می شود است،اده کنید، چون راهی برای جنگیدن با آنها نیست، و نیز نمی توانید در میان آنها باقی بمانید در حالی که دین دیگری دارند. (فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمته ويُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًا) پس به غار پناهنده شوید و در آن پنهان گرید، تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگسترداند و وسایل رفاه و رهایی شما را از این کار مشکلی که در پیش رو دارید مهیا و آسان سازد. و پیش تر گذشت که آنها چنین پیش خداوند دعا کردند (ربنا آتنا من لدنک رحمه وهبی لنا من امرنا رشدا) پروردگارا از جانب خود رحمتی به ما ببخش و در کارمان راهیابی را برایمان فراهم فرما. پس آنان اظهار داشتند که قدرت و توانایی ندارند و برای سامان یافتن کارشان به خدا پناه بردند، و نیز به خدا اعتماد داشتند که چنین می کند، پس خداوند رحمت خویش را بر آنها گسترداند و وسایل رفاه و رهایی آنان را مهیا و آسان نمود، و آنان و دینشان را محفوظ کرد و آنها را نشانه هایی برای آفریدگانش قرار داد. و نام نیکی از آنها بر جای گذاشت تا مورد ستایش قرار گیرند. و این رحمت الهی نسبت به آنهاست. و هر وسله ای را برایشان میسر نمود و جایی که در آن خوابیدند، بی نهایت مکانی امن و محفوظ بود. بنابراین فرمود: آیه ی 18-17 وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا و خورشید را می بینی که چون بر می آید به طرف راست غارشان می گرایید، و چون غروب می کند به طرف چپشان می گرایید، در حالی که آنان در محل وسیع غار قرار داشتند، این از نشانه های خداست، هر کس که خداوند او را هدایت کند راه یافته است، و هر که را گمراه نماید برای او دوست و راهنمایی نمی یابد. وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا و آنان را بیدار می پنداری، حال آنکه آنان خفته اند. و ما آنان را به راست و چپ می گرداندیم، و سگشان دو دستش را به آستانۀ در گشاده بود، اگر بدیشان می نگریستی از آنان می گریختی و به راستی سرتا پای از ترس و وحشت آکنده می شدی یعنی خداوند آنها را از تابش نور خورشید محافظت نمود، زیرا غار اینگونه بود که خورشید به هنگام طلوع به طرف راست می گرایید. و به هنگام غروب به طرف چپشان می گرایید، پس گرمای خورشید به آنها برخورد نمی کرد که بدن هایشان را خراب کند. (وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ) و خودشان در محل بسیار وسیع غار قرار داشتند، یعنی در جایی گشاده و وسیع. و این به خاطر آن بود تا هوا و نسیم باد بر آنها بوزد و هوای آلوده را از آنها دور نماید، و تا از تنگ بودن جا رنج نبرند، و اذیت نشوند ، و به خصوص که آنها مدت طولانی در آن غار ماندند. و این از نشانه های الهی است که بر قدرت و رحمت او دلالت می نمید که خداوند دعایشان را پذیرفت و حتی در این چیزها آنها را هدایت و را هنمایی کرد. بنابراین فرمود: (مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي) هر کس که خداوند او را هدایت کند راه یافته است، یعنی برای بدست آوردن هدایت ، راهی جز از سوی خداوند نیست، و اوست که انسان را به منفعت هر دو جهان هدایت می نماید. (وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا ) و هر که را گمراه نماید برای او دوست و راهنمایی نمی یابی. یعنی کسی را نمی یابی که او را سرپرستی کند و کارهایش را به گونه ای سامان دهد که به صلاح اوست، و وی را به خیر و رستگاری راهنمایی کند، چون خداوند بر گمراه شدن او حکم نموده است و حکم او را هیچ کس نمی تواند رد کند. (وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ) و اگر بدیشان می نگریستی آنان را بیدار می انگاشتی، حال آنکه آنان خفته بودند. مفسرین گفته اند این بدان خاطر بود که چشمهایشان باز بود تا تباه و ضایع نشودف بنابراین کسب که به آنها نگاه می کرد آنان را بیدار می پنداشت حال آنکه خواب بودند. (وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ) و ما آنان را به راست و چپ می گرداندیم، و این ینز به خار آن بود تا بدن هایشان محافظت شود، زیرا طبیعت زمین اینگونه است که بدن هایی را که با آن چسبیده باشد از بین می برد. بنابراین خداوند چنین مقدر ن موده بود که آنها را به راست و چپ و بر پهلوهایشان به اندازه ای که بدنشان را زمین خراب نکند، بگرداند و خداوند می توانست بدون اینکه آنها را به چپ و راست بگرداند بدن هایشان را محافظت نماید، اما او حکیم است و خواست که سنت او در جهان هستی اجرا شود، و خداوند اسباب را به مسببانشان ربط می دهد. (وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ) و سگشان دو دستش را به آستانۀ در غار گشاده بود، سگ اصحاب کهف که از آنها نگهبانی می کرد مانند آنها به خواب فر رفت، بنابراین هر دو دستش بر آستانۀ در دراز کشیده بود، خداوند اینگونه آنها را از آفت زمین حفاظت کرد. اما چگونه آنها را از گزند انسانها محافظت نمود؟ در این زمینۀ فرموده است: آنها را به وسیلۀ رعب و ترسی که از دیدنشان انسان را فرا می گرفت محافظت نمود، پس اگر کسی آنها را می دید ترس سراپای او را فرا می گر فت و از آنها روی می گرداند و پا به فرار می گذاشت، و این چیزی بود که باعث شد تا آنها مدت مدیدی در غار بمانند. و هیچ کس آنها را ندید، با اینکه خیلی با شهر فاصلۀ نزدیکی داشتند. و چیزی که مبین آن است آنان از شهر نزدیک بودند این است وقتی آنها بیدار شدند یکی از خودشان را فرستادند تا از شهر غذایی خریداری کند و بقیه منتظرش ماندند. پس این دلالت می نماید که آنها به شهر خیلی نزدیک بوده ان. آیه ی 20-19: وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا و این چنین ایشان را برانگیخیتم تا از یکدیگر بپرسند. گوینده ای از آنان گفت: «چه مدتی مانده اید؟» گفتند: «یک روز یا بخشی از روز؟» گفتند: «پروردگارتان بهتر می داند که چقدر مانده اید، پس کسی از خودتان را با این سکه پول به شهر بفرستید، و باید بنگرد کدامیک از آنان غذای پاکتری دارد، پس روزی و خوراکی از آن برایتان بیاورد، اما باید نهایت دقت را به خرج دهد و هیچکس را از حال شما آگاه نسازد». إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا بی گمان اگر آنان بر شما دست یابند شما را سنگسار می کنند، یا اینکه به دین خود بر می گردانند، و آن گاه هرگز رستگار نخواهید شد. خداوند متعال می فرماید: (وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ) این چنین ایشان را ز خواب طولانی برانگیخیتم، تا مدت خواب را از یکدیگر بپرسند، و از مقدار واقعی زمانی که در غار مانده اند از یکدیگر پرس و جو کنند. (قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ) یکی از آنان گفت: چه مدتی مانده اید؟ گفتند: یک روز یا بخشی از روز؟ و این بر اساس گمان گوینده بود. گویا در مقدار مدتی که مانده بودند دچار اشتباه شدند، بنابراین گفتند: (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ) پروردگارتان بهتر می داند که چقدر مانده اید، پس آگاهی از مدت سپری نشده را به کسی برگرداند که آگاهی و علم او همه چیز را کاملاً احاطه نموده است، و شاید خداوند بعد از این آنها را از مدتی که مانده بودند آگاه نمود، چون آنها را از مدتی که مانده بودند آگاه نمود، چون آنها برانگیخت تا از یکدیگر بپرسند، و خبر داد که آنها در مورد مقداری که در غار مانده اند از یکدیگر پرسیدند، و به اندازۀ آگاهی خود سخن گفتند، و نتیجۀ کارشان این شد که دچار اشتباه شدند. بنابراین باید اینگونه باشد که خداوند اشتباه آنان را رفع کرده و آنها را از مدت زمانی که مانده بودند آگاه کرده باشد و ما این را از حکمت الهی در برانگیختن آنها در می یابیم ، و او هیچ کاری را بیهوده انجام نمی دهد. و از رحمت الهی است که هر کس بخواهد در اموری که دانستنش مطلوب است، به اندازه ای که برای آن تلاش نماید حقیقت را برای او روشن و آشکار می کند و دلیلی دیگر بر اینکه خداوند آنها را از مدتی که در غار مانده اند آگاه کرده این است که از این پس می فرماید: (و کذلک اعثرنا علیهم لیعلموا ان وعدالله حق و ان الساعه لا ریب فیها) و این گونه [مردم] را متوجه حالشان کردیم تا بدانند که وعدۀ خدا حق است، و بدون شک قیامت فرا می رسد. پس اگر مردم از حال آنان ومدت زمان ماندنشان در غار بارخبر نمی شدند، آنها دلیلی برای آنچه بیان شد قرار نمی گرفتند. سپس وقتی آنها از یکدیگر پرسیدند و سخنانی در میان آنان رد و بدل شد که خداوند آنها را ذکر کرده است، یکی از خودشان را با سکه های نقره ای که داشتند به شهری که از آن رانده شده بودند، فرستادند تا برایشان غذا بخرد، و او را دستور دادند تا پاکیزه ترین و لذیذترین غذا را انتخاب نماید، و نیز به او گفتند که در خرید و رفتن و برگشتن خود نهایت دقت را به خرج دهد و کسی را از حال برادرانش آگاه نسازد، و هیچ کس متوجه آنان نشود. و گفتند: اگر از حال آنها کسی اطلاع یافته و مردم به آنها دست یابند، آنها را سنگسار کرده و به بدترین وضع به قتل می رسانند، چون کینۀ آنها و کینۀ دینشان را در دل دارند. و یا آنها را دچار فتنه می نمایند و به آیین خود بر می گردانند. و اگر به دین آنها برگردند هرگز رستگار نخواهند شد، بلکه به دین و دنیا و آخرت خود را از دست خواهند داد. این دو آیه بر چند چیز دلالت می نمایند: 1 – تشویق به فراگیری دانش و مباحثه در آن، چون خداوند اصحاب کهف را به این منظور برانگیخت 2- کسی که در مورد موضوعی دچار اشتباه می گردد، ادب آن است که آن را به کسی برگرداند که آن را می داند، و باید در همان حدود و اندازه توقف کند و جایگاه خود را بشناسد. 3- وکالت در خرید و فروش و شرکت در خرید و فروش صحیح باشد. 4- خوردن پاکیزه ها و خوراکی های لذیذ جایز است، به شرطی که به حد اسراف نرسد، زیرا از اسراف نهی شده است. به دلیل اینکه خداوند متعال فرموده است: (فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ) پس باید بنگرد کدامین ایشان غذای پاکتری دارد تا روزی و خوراکی از آن برایتان بیاورد. به ویژه وقتی که انسان جز چنین غذایی به بدنش سازگار نباشد. و شاید این دلیل بسیاری از مفسران باشد که گفته اند: اصحاب کهف شاهزادگانی بودند، چون دوست خود را دستور دادند تا پاکیزه ترین غذا را بیاورد که عادت ثروتمندان بزرگ این است که همواره بهترین غذا را تناول کنند. 5-تشویق به پنهان کاری و احتیاط و دور شدن از جایگاههایی که انسان را در امر دین دچار فتنه می کند، و آدمی باید در مورد حفظ جان برادرانش نهایت تلاش را به خرج دهد. 6 – شدت علاقۀ این جوانان به دین، و فرارشان از تمام فتنه هایی که دینشان را مورد تهدید قرار می داد، و ترک وطن و در راه خدا. 7 – بیان ضرر و مفاسدی که شر در بر دارد، امری که موجب آن می شود که از آن متنفر بود، و آن را ترک کرد. و به درستی که این روش [بیان ضرر و مفاسدی که شر در بردارد] ، روش مومنان گذشته و آینده بوده و هست، به دلیل اینکه گفتند: (وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا) واگر به دین خود برگردید هرگز رستگار نخواهید شد. آیه ی 21: وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَانًا رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدًا و بدینسان [مردم را] به [حال] آنان آگاه ساختیم تا بدانند که وعدۀ خدا حق است و قطعاًٌ هیچ شکی در تحقق روز قیامت نیست. بدانگاه که میان خود کشمکش داشتند و گفتند: «بر [غار] آنان بنایی بسازید. پروردگارشان از حال ایشان آگاه تر است»، و کسانی که بر کار و بارشان دست یافتند، گفتند: «بر غار ایشان مسجدی می سازیم». خداوند متعال خبر می دهد که او مردم را از حال اصحاب کهف مطلع نمود، و این خدا بهتر می داند بعد از آن بود که بیدار شدند و یکی از خودشان را فرستادند تا برایشان غذایی بخرد، و او را دستور دادند تا خود را پنهان نماید، اما خداوند چیزی را خواست که مایۀ صلاح مردم و پاداشی بیشتر برای آنان بود، و آن اینکه مردم با دیدن آنها نشانه ای از نشانه های قدرت خداوند را با چشم و به طور آشکار مشاهده کردند و دانستند که وعدۀ خداوند حق است و هیچ شک و تردیدی در آن نیست. در حالی که همین مردمان چندی قبل در مورد رستاخیز و قیامت با یکدیگر کشمکش داشتند؛ برخی می گفتند قیامت و سزا و جزا حق است است و خواهد آمد، و برخی آن را نفی می کردند، پس خداوند داستان آنها را باعث رشد بیشن و یقین مومنان ، نیز حجتی بر انکار کنندگان قرار داد، و پاداش این کار به اصحاب کهف رسید. و خداوند جریان آنها را مشهور و جایگاهشان را بلند کرد، به گونه ای که کسانی که گفتند: (ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَانًا) بر غار بنایی بسازید. خداوند به عاقبت و سرانجام آنها آگاه تر است و کسانی که زمامدار امور مردم بودند، و بزرگان قوم بشمار می آمدند، گفتند: (لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدًا) بر در غار مسجدی و پرستشگاهی می سازیم و خدا را در آن عبادت می کنیم، بدین وسیله همواره به یاد آنان خواهیم بود. ساختن عبادتگاه بر سر قبرها ممنوع است، و پامبر علیه السلام از آن نهی کرده و کسانی را که چنین کاری می کنند مدمت نموده است. و ذکر این کار در اینجا دلیلی برعدم مذمت و نکوهش آن نیست، زیرا موضوع ساختن مسجد بر سر در غار، در رابطه با واقعۀ اصحاب کهف و تعریف و تمجید از موضعگیری شجاعانۀ آنان بیان شده است، تا جایی که اقوامشان گفتند: بر آنها مسجدی بسازید این در حالی بود که اصحاب کهف قبلاً به شدت از قومشان می ترسیدند و از اینکه از وضعیت آنان باخبر شوند پرهیز می کردند. پس، از ان موضع خصمانۀ خود در قبال آنان کوتاه آمده و گفتند: مسجدی بر در آن بسازید. و این دلیلی است بر اینکه هر کس دینش را مصون دارد و از فتنها بگریزد خداوند او را سالم و مصون می دارد. و هرکس برای تندرستی و سلامتی بکوشد خداوند او را سلامت می گرداند، و هرکس به خدا پناه ببرد خداوند او را پناه داده و او را مایۀ هدایت دیگران قرار می دهد. و هرکس در راه خدا و برای طلب رضای الهی فروتنی کند سرانجام خداوند عزت و بزرگی به او ببخشد . (وما عند الله خیر للابرار) و آنچه نزد خداوند است برای نیکوکاران بهتر است. آیه ی 22: سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاء ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا خواهند گفت: «آنان سه نفرند، که چهارمین ایشان سگشان است». و [گروهی] خواهند گفت: «پنج نفرند که ششمین ایشان سگشان است». همۀ اینها از روی حدس و گمان است. و می گویند، «هفت نفرند که هشتمین ایشان سگشان است». بگو: «پروردگارم از تعدادشان آگاه تر است». جز گروهی کمی تعدادشان را نمی دانند، بنابراین جز بر اساس علم و یقین در مورد آنان مجادله مکن و دربارۀ آنان از هیچ کس مپرس. خداوند متعال خبر می دهد که اهل کتاب در رابطه با تعداد افراد اصحاب کهف با هم اختلاف داشتند و این اختلاف از حدس و گمانشان سرچشمه می گیرد، زیرا به دروغ چیزهایی می گویند که نمی دانند آنها در مورد تعداد اصحاب کهف سه گروه بودند: برخی می گفتند آنان سه نفراند و چهارمین ایشان سگشان است . و برخی می گفتند : «پنج نفر بوده و ششمین ایشان سگشان است»، و خداوند بعد از این سخن بیان داشته است که اینها سخنهای بی دلیلی است، و آنها از روی ظن و گمان این را می گویند، پس بی دلیل بودن این سخنان دلیلی بر بطلان آن می باشد. و گروهی می گفتند: «اصحاب کهف هفت نفرند و هشمین ایشان سگشان است». و این خدا بهتر می داند درست است چون خداوند دو قول پیش از این را باطل قرار داد اما این را باطل قرار نداد، پس باطل قرار ندادن این قول بر این دلالت می نماید که آن درست است. و در این اختلاف نظر فایده یا وجود ندارد، و اگر تعداد افراد اصحاب کهف دانسته شود هیچ منفعت دینی و معنوی برای مردم ندارد. بنابراین خداوند متعال فرمود: (قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ) بگو: پروردگارم به تعدادشان آگاه تر است. جز اندکی تعدادشان را نمی دانند، و گروه کمی که تعدادشان را می دانند کسانی هستند که به حقیقت رسیده، و می دانند آنچه بدان رسیده اند درست است. (فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاء ظَاهِرًا( بنابراین جز بر اساس علم و یقین دربارۀ آنان مجادله مکن، و اگر مجادلۀ تو بر این اساس باشد مفید فایده خواهد بود. اما مماشات و همسویی اش که بر اساس ناندانی و از روی ظن و گمان باشد، و یا بی فایده باشد؛ یعنی طرف مجادله کننده مخالفت و کینه توزی ورزد، و یا اینکه مسئله اهمیتی نداشته و دانستن آن فایده ای دینی دربر نداشته باشد مانند دانستن تعداد اصحاب کهف و امثال آن، به درستی که مناقشه زیادی در این گونه موارد باعث ضایع شدن وقت می گردد، و تأثیر منفی بر همدلی و دوستی ها می گذارد. (وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا ) و در مورد اصحاب کهف از هیچ کسی از اهل کتاب سوال مکن، چون سخنان آنها بر اساس حدس و گمان است و انسان را به حق نمی رساند. پس این بیانگر آن است نباید از کسی که صلاحیت فتوان دادن را ندارد است،تا کرد، چون یا او در مسئله ای که از وی پرسیده می شود توان پاسخگویی را نداشته، و یا اینکه باکی ندارد که چه می گوید؛ و تقوای آن چنانی ندارد که او را از گفتن سخن غیر واقعی باز بدارد. و مادامی که از است،تاء و پرسیدن از چنین کسانی نهی شده است، به طریق اولی چنین افرادی از دادن فتوا منع می شوند. و نیز آیه بیانگر آن است که ممکن است فردی در یک چیز ممنوع الاست،تاء باشد، اما در موردی دیگر از او است،تاء کرد. پس در آن قسمت که صلاحیت دارد فتوا می دهد، به خلاف قسمت های دیگر که صلاحیت فتوا دادن در آن را ندارد، به دلیل اینکه خداوند از است،تاء اهل کتاب به طور مطلق نهی نکرده است، بلکه فقط از است،تاء از آنان در مورد اصحاب کهف و امثال آن نهی کرده است. آیه ی 24-22: وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا و دربارۀ هیچ چیزی مگو که من فردا آن را انجام می دهم. إِلَّا أَن يَشَاء اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا [مگر اینکه بگویی:] اگر خدا بخواهد [آن را انجام می دهم] و پروردگارت را هنگامی که فراموش کردی یاد کن، و بگو: «امید می رود که پروردگارم مرا به [راهی] درست تر از این رهنمون کند». این نهی مانند دیگر نواهی گرچه متوجه پیامبر علیه السلام است، اما متوجه عموم مردم نیز می باشد، و همۀ مکلفین را دربر می گیرد، بنابراین خداوند بنده را از این نهی می نماید که در رابطه با آینده بگوید: من فلان کار را انجام می دهم، و نگوید: اگر خدا بخواهد، زیرا چنانچه نگوید ان شاء الله فلان کار را در آینده انجام می دهم، از دو جهت مرتکب حرام می گردد: اول، به صورت ناآگاهانه نسبت به غیبت آینده اظهار نظر می کند و می گوید: در آینده کاری را انجام می دهم یا چیزی به وقوع می پیوندد. حال آنکه نمی داند آیا آن کار را انجام می دهد و این شیء به وقوع می پیوندد یا نه. دوم، سخن او بیانگر آن است که انجام دادن آن کار فقط متلعق به مشیت اوست و بس، حال آنکه متعلق ساختن کاری، تنها به مشیت بنده امری محور و ممنوع می باشد، چرا که تمامی مشیت برای خداست: (وَمَا تَشَآءُنَ إلآ أن یَشَآءَ اللَهُ رَبُ اَلعلَمیِنَ) و شما نمی خواهید مگر اینک خداوند پروردگار جهانیان بخواهد. و از آن جا که بیان خواست خداوند باعث آسان شدن کار و حصول برکت در آن می شود و «ان شاء الله» گفتن به مثابۀ کمک خواستن بنده از پروردگارش می باشد، و چون انسان گاهی اوقات «ان شاء الله» گفتن را فراموش می نماید، خداوند او را دستور داد که هر گاه به یادش آمد بگوید « ان شاء الله» تا مطلوب وی حاصل، و آنچه محذور است از دور شود. و از فرمودۀ الهی (وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ) چنین بر می آید که خداوند دستور داده است به هنگام فراموشی، خدا را یاد کنند، زیرا یاد کردن خداوند، نسیان و فراموشی را دور می نماید و آنچه را که بنده فراموش نموده است به یاد می آورد. و به کسی که ذکر پروردگارش را فراموش نموده، دستور داده است که پروردگارش را یاد کند و از غافلان نباشد. و از آنجا که بنده در توفیق یافتن به صدق، و دوری جستن از اشتباه در گفتار و کردارش به خداوند نیازمند است، خداوند او را فرمان داد تا بگوید: (عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا ) امید است که پروردگارم مرا به راهی درست تر از این رهنمون کند. پس خداوند بنده را دستور داده تا او را بخواند و به وی امید و اعتماد داشته باشد، چرا که مسلماً خدا او را به نزدیکترین راهی رهنمود می کند که وی را به رشد و تکامل می رساند، و بنده ای که چنین است و تمام تلاش خود را در طلب هدایت مبذول می دارد، سزاوار است که موفق شود، و یاری پروردگارش او را در یابد و خداوند او را در همۀ کارهایش به راه راست رهنمود نماید. آیه ی 26-25: وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا و [اصحاب کهف] مدت سیصد و نه سال در غارشان ماندند. قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا بگو: «خداوند به مدتی که در غار مانده اند آگاهتر است، و تنها اوست که غیب آسمانها و زمین را می داند، چقدر بینا و چقدر شنواست، آنان جز او هیچ کار سازی ندارند و در فرماندهی و حکم خود کسی را شریک خود نمی سازد». خداوند پیامبر را از پرستش از اهل کتاب در مورد اصحاب کهف نهی کرد، چون اهل کت اب در این مورد چیزی نمی دانستند، اما خداوند که دانای پیدا و پنهان است و همه چیز را می داند، پیامبر را از مدت زمانی که اصحاب کهف در غار سر بردند آگاه نمود، و آگاهی این موضوع مختص خداست، زیرا این از غیب آسمانها و زمین است و آگاهی از غیب آسمانها و زمین ویژۀ خداوند است، پس آنچه را خداوند از غیب آسمانها و زمین توسط پیامبرانش خبر داده، حقیقت یقینی است و هیچ شکی در آن نیست. و آنچه را که پیامبرانش از آن اطلاع ندارند هیچ کس از مردم نیز آن را نمی داند. (أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ) تعجب کن از کمال بینا بودن و شنوا بودن خدا که شنوایی و بینایی خداوند همۀ شنیدنی ها و دیدنی ها را احاطه نموده است؛ همچنانکه دانش او همۀ دانستنی ها را دربر دراد. سپس خداوند خبر داد که ولایت عام و خاص تنها برای اوست، و اینکه او به تنهایی امور هستی و بندگان مومنش را سرپرستی و تدبیر می نماید، و آنها را از تاریکی ها به سوی نور هدایت می نماید و کارشان را آسان می سازد و آنها را از سختی دور می نماید، بنابراین فرمود: (مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ) به جز او هیچ کار سازی ندارند. یعنی او بود که اصحاب کهف را به لطف و کرم خویش حمایت و یاری نموده و آنها را به هیچ فردی از مخلوقاتش نسپرد. (وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا ) و خداوند هیچ کسی را در فرمانش شریک نمی سازد. و این شامل فرمان کونی: تقدیری، و فرمان شرعی، دینی می شود، زیرا تنها خداوند فرمانروای جهان هستی و مخلوقاتش می باشد و در آن حکم و قضاوت می نماید، و سرنوشت آنها را رقم می زند و آنها را می آفریند و به تدبیر امورشان می پردازد. و اوست که حاکم آنهاست و آنها را امر و نهی می نماید و سزا و جزایشان می دهد. آیه ی 27: وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا و آنچه را که از کتاب پروردگارت به تو وحی شده است، بخوان، و هیچ کس نمی تواند سخنانش را دگرگون کند، و هرگز پناهی جز او نخواهی یافت. و هنگامی که خداوند خبر داد که آگاهی از غیب آسمانها و زمین از آن اوست، و هیچ مخلوقی راهی به سوی آگاهی یافتن و دانستن غیب آسمانها و زمین ندارد مگر از راهی که خداوند به بندگانش خبر می دهد. و بسی واضح است که این قرآن بسیاری از مسایل غیبی را دربر دارد، خداوند متعال دستور داد تا مردمان به آن راه [= راه قرآن] روی آورند. پس فرمود: (وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا) و تلاوت کن ،یعنی پیروی کن از آنچه که بر تو وحیمی شود؛ مفاهیمش را بشناس و اخبارش را تصدیق کن و دستورات آن را گردن نه، و از نواهی آن پرهیز نما، زیرا این، قرآن بزرگی است که کلماتش دگرگون کننده ای ندارد. یعنی به خاطر راست بودن و منصفانه بودن آن و ب خاطر اینکه در اوج شیوایی و زیبایی قرار دارد، دگرگون نمی شود. (و تمت کلمت ربک صدقا و عدلا) و سخن پروردگارت از نظر راستی و عدالت به تمام و کمال رسیده است. پس به خاطر کمالی که از آن برخوردار است تغییر و تبدیل در آن راه ندارد. و چنانچه نقص و خللی داشت در معرض تغییر و دگرگونی قرار می گرفت. و این بزرگداشت و تعظیم قرآن و نیز تشویق به روی آوردن به آن می باشد. (وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا (و به جز خدا هیچ پناهی وجود ندارد که به آن پناه ببری. پس مشخص شد که فقط خداوند در همۀ کارها پناهگاه است، و خداوند معبودی است که در خوشی و ناخوشی به سوی او باید روی آورد. و بنده در همۀ حالت هایش نیازمند اوست، و همۀ خواسته هایش را باید از او طلب کند. آیه ی 28: وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا و با کسانی شکیبا باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را در حالی که خشنودی او را می جویند به فریاد می خوانند، و نباید در طلب زینت زندگانی دنیا دو دیده ات را از آنان برگیری، و از کسی فرمان مبر که دل او را از یاد خود غافل ساخته ایم، و او از هوای خود پیروی کرده و کارش ضایع و معطل شده است. خداوند پیامبرش محمد علیه السلام و کسانی دیگر را که رسول خدا در اوامر و نواهی الگویشان است دستور می دهد با مومنان باشند که خدا را زیاد عبادت می کنند و به سوی او باز می گردند: (الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ) کسانی که پروردگارشان را در آغاز روز و در آخر آن به فریاد می خوانند و هدفشان رضای اواست. خداوند چنین کسانی را به عبادت، و اخلاص در عبادت توصیف نمود. و در اینجا به مبارزۀ با نفس و همنشینی با خوبان و مومنان دستور داده شده است گرچه آنها فقیر باشند، زیرا همراهی آنان فواید بی شمار دارد. (وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا)و به قصد جستن زینت حیات دنیوی چشمانت را از ایشان برنگردان. زیرا چنین چیزی مطلوب نیست، و انسان را از مصلحت های دینی دور می سازد؛ زیرا اینکار باعث می شود تا انسان به دنیا دل ببندد و افکار و خیالات زیادی به دلش راه یابد، و علاقۀ به آخرت از دل او زدوده شود، زیرا نیا برای بیننده بسیار زیبا جلوه می نماید، و دل را مسحور خود می کند. در نتیجه قلب از ذکر خداوند غافل می شود و به لذت ها و شهوت ها روی می آورد. در چنین حالتی است که وقت آدمی ضایع شده و کارش از هم می پاشد و به زیان همیشگی و ندامت جاودانگی گرفتار می آید. بنابراین فرمود: (وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا ) و از کسی فرمان مبر که دل او را از یاد خود غافل ساخته ایم. کسی که از خدا غافل شود، خداوند به مجازات غفلتش او را از یاد و ذکر الهی غافل می گرداند، (وَاتَّبَعَ هَوَاهُ ) و او از هوی و آرزوهایش پیروی کرده، به گونه ای که هر چه نفس او بخواهد انجام می دهد و برای بدست آوردن آن تلاش می نماید، گرچه آن کار مایۀ نابودی و زیانمند شدن او باشد، پس او هوایش را به خدایی می گیرد. همانطور که خداوند متعال فرموده است. (افریت من اتخذ اله هوئه و اضله الله علی علم) ایا دیده ای کسی را که هوای خودش را خدای خود گرفته و خداوند او را از روی آگاهی گمراه نموده است؟ (وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا) و مصالح دینی و دنیوی او ضایع و مطلع شده است. خداوند از اطاعت و فرمانبرداری از چنین کسی نهی کرده است زیرا اطاعت از او به اقتدار کردن به او می انجامد، و او آدمی را به چیزی فرا نمی خواند. مگر به آنچه که خود بدان متصف است. و آیه دلالت می نماید کسی که شایسته است از او پیروی شود و پیشوای مردم باشد همان کسی است که قلب او سرشار و آکنده از محبت خدا باشد، و حب الهی در دلش جای گیرد، و زبان او همواره ذکر و یاد الهی را زمزمه نماید، و از خشنودی های پروردگارش پیروی کند، و آن را بر هوای خود مقدم دارد. پس او با این کار وقت خود را ضایع نمی کند و حالاتش بهبود می یابد و کا رهایش سامان می گیرد. و او مردم را به سوی آنچه که خداوند به وی ارزانی نموده است دعوت می کند. پس چنین کسی سزاوار است از او پیروی شود و پیشوای مردم قرار گیرد. و صبری که در این آیه بیان شده است، صبر کردن بر طاعت الهی است، که بالاترین انواع صبر و شکیبایی است. و اگر صبر بر طاعت الهی کامل باشد دیگر انواع صبرها کامل می گردند. و آیه به این مطلب اشاره می نماید که ذکر و دعا و عبادت در اول و آخر روز مستحب است، چون خداوند آنها را به خاطر ذکر و عبادت در صبح و شام ستوده است. و هر کاری که خداوند انجام دهندۀ آن را ستوده باشد مبین آن است که آنرا دوست می دارد، ووقتی خداوند آن را دوست بدارد به آن دستور می دهد، و مردم را بر انجام آن تشویق می نماید. آیه ی 30-29: وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاء كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءتْ مُرْتَفَقًا و بگو: «حق از سوی پروردگارتان است، پس هر کس که می خواهدف ایمان بیاورد و هر کس که می خواهد، کافر شود همانا ما برای ستمگران اتشی را آماده کرده ایم که سرا پرده هایش آنان را فرا می گیرد. و اگر کمک بخواهد با ابی همچون مس گذاخته شده به فریادشان رسند، که چهره ها را بریان می کند. چه بد نوشیدنی و چه بد جایگاهی است. إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا بدون شک کسانی ک هایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، ما پاداش کسانی را هدر نمی دهیم که کار نیکو کرده اند. ای محمد! به مردم بگو: «حق همان چیزی است که از سوی پروردگارتان آمده است»، یعنی هدایت از گمراهی مشخص شده، و صفات اهل سعادت و صفات اهل شقاوت را توسط پیامبرش بیان داشته، و هیچ شک و شبهه ای در کار نمانده و همه چیز روشن و آشکار شده است، (فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ) پس هر کس که می خواهد، ایمان بیاورد و هر کس که می خواهد، کافر شود. یعنی جز در پیش گرفتن یکی از این و راه بر حسب توفیق یافتن یا عدم توفیق بنده باقی نمانده است، و خداوند به وی اختیار داده که ایمان بیاورد یا کافر شود. و می تواند کار خوب یا بد انجام بدهد. پس هر کس که ایمان بیاورد، به راه راست توفیق یافته است، و هر کس کافر شود حجت بر او اقامه شده، و او بر ایمان آوردن مورد اجبار و اکراه قرار نمی گیرد. همانطور که خداوند متعال فرموده است (لا اکراه فی الذین قد تبین الرشد من الغی) هیچ اجباری در دین نیست، به راستی که هدایت از گمراهی مشخص شده است. و در فرموده ی خداوند: (فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ ) «پس هر کس که خواست ایمان بیاورد و هر کس که خواست کافر شود». اجازه ی هر دو کار صادر نشده است، بلکه این تهدید و وعیدی است برای کسی که بعد از آنکه بیانات کافی دریافت کرد کفر را انتخاب نماید. نیز به این بیانگر آن نیست که جنگ با کافران تعطیل و ترک شود. سپس خداوند سرانجام هر دو گروه را بیان نموده و فرمود: (إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا)ما به سبب کفر و فسق و گناه ستمگران برای آنان آتشی را آماده کرده ایم که سرا پرده هایش آنان را فرا می گیرد. یعنی آتش آنان را احاطه می نماید،به گونه ای که هیچ راه گریز و نجاتی نمی یابند، و آتش سوزان به آنان می رسد. (وَإِن يَسْتَغِيثُوا) و اگر کمک بخواهد با آب طلب کنند تا تشنگی شدیدی را که بآنها دست داده است خاموش کنند، (يُغَاثُوا بِمَاء كَالْمُهْلِ) با آبی که از شدت داغ بودنش همچون مس گذاخته، و درد ته نشین و آلودۀ روغن است به فریادشان می رسند، (يَشْوِي الْوُجُوهَ) [آب داغی] که چهره ها را بریان می کند. پس وای به حال شکم و رودها ها . همانطور که خداوند متعال فرموده است: (یصهر به ما فی بطونهم و الجلود ، و لهم مقمع من حدید) آنچه در شکمهایشان است با پوست [بدنشان] گداخته می شود، و برای آنان چکش هایی آهنین است که با آن زده می شوند. (بِئْسَ الشَّرَابُ) بدنوشابه ای است که می خواهند با آن تشنگی خود را رفع کنند، چرا که عذابشانت را بیشتر و شدیدتر می گردان.د (وَسَاءتْ مُرْتَفَقًا ) و آتش جهنم بدجایگاهی است. و این مذمت حالت آتش است که آتش بدجایگاهی است برای کسانی که در آن آرام می گیرند، البته در آن آرامشی نیست، بلکه سراپا عذاب و سخت است، و لحظه ای از آن کاسته نمی شود، و آنها همیشه در آن می مانند و از هر خوبی ناامید می گردند، و خداوند مهربان آنها را داخل عذاب فراموش می نماید، همانطور که در دنیا او را فراموش کرده بودند. سپس گروه دوم را بیان کرد و فرمود: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) قطعاً کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، یعنی هم به خدا و فرشتگان و کتابها و پیامبران و روز قیامت و تقدیر خیر و شر خدا ایمان آورده اند و هم کارهای شایسته از قبیل واجبات و مستحبات را انجام داده اند. (إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا ) بی گمان ما پاداش کسانی را هدر نمی دهیم که کار نیکو کرده اند، و نیکوکاری یعنی اینکه هدف بنده از کاری که انجام می دهد رضای خداوند باشد و در انجام دادن کار از شریعت خدا پیروی کند. پس چنین عملی را هر کس انجام دهد خداوند آن را ضایع نمی کند، و کوچکترین چیزی را از آن هدر نمی دهد، بلکه چنین عملی را برای صاحبش محفوظ نگاه می دارد، و پاداش وی را به طور کامل و بر حسب عمل و فضیلت و نیکو انجام دادن آن می دهد. و خداوند پاداش انها را بیان نموده و می فرماید: آیه ی 31: أُوْلَئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَابًا خُضْرًا مِّن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا آنان کسانی اند که بهشت جاویدان از ان ایشان است، بهشتی که در زیر آن جویبارها روان است، در آن جا با دستبندهای زرین آراسته می شوند و لباسهای ابریشم سبز و نازک و ضخیم می پوشند، در حالی که بر تخت ها تکیه زده اند، چه پاداش خوبی است و چه آرامگاه زیبایی است. کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، بهشت و باغهای پر درختش از آن ایشان است که جویبارهای آن فراوان است و از زیر درختان زیبا و کاخ های بلند آن روانند. و زیور آنها در بهشت طلاست، و لباسشان ابریشم سبز نازک و لطیف و ابریشم ضخیم است، و آنان در آن جا بر تخت ها و مبلمان ها تکیه می زنند، و از آن تخت هایی است که آراسته شده، و با پارچه های زیبا تزیین شده اند.111 و تکیه زدن آنها بر تخت ها بر این دلالت می نماید که آنها در کمال راحتی و آسایش به سر می برند و رنج و خستگی از آنان دور می شود، و غلامان برای آوردن آنچه دوست دارند، می کوشند، واقامت جاودانه در این بهشت نعمتی است که آنها از آن برخوردارند. پس این سرای بزرگ (نِعْمَ الثَّوَابُ) پاداش بسیار خوبی است برای کسانی که کارهای نیک انجام داده اند ، (وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا ) و آرامگاه خوبی است که در آن اقامت می گزینند و از نعمت هایی که در آن هست، از هر آنچه که دلشان بخواهد و چشم ها از دیدن آن لذت ببرند، و از شادی و سرور دائم و لذت های پی در پی و نعمت های فراوان بهره مند می شوند و چه منزل و آرامگاهی بهتر از سرایی است که پایین تین ساکنانش در چنان پادشاهی و نعمت و برکتی قرار دارند، که قصرها و باغها گسترده تر از مسافت دو هزار سال است، به گونه ای که هیچ نعمتی را بالاتر از آنچه آنان از آن برخوردارند، نمی بینند؛ به همۀ آرزوها و خواسته هایشان دست یافته، و بیش از خواسته هایشان به آنان بخشیده شده است، به گونه ای که حتی آرزوی برخورداری از این نعمات را در خیال خود نیز نمی پرورانند. با وجود این، نعمت هایی که از آن برخوردار هستند همیشگی است و همواره به اوصاف و زیبایی آن افزوده می شود. پس، از خداوند مهربان می خواهیم ما را به سبب بدی و تقصیر و گناهانی که داریم از خیر و برکتی که نزد اوست محروم نکند. این آیۀ کریمه و امثال آن دلالت می نماید که زیور آلات در بهشت، هم برای مردان است و هم برای زنان. همانطور که در احادیث صحیح آمده است، چون خداوند به طور مطلق فرموده است: (يُحَلَّوْنَ) با زیور آرسته می شوند و نیز ابریشم و امثال ان هم برای مردان است و هم برای زنان . آیه ی 34-32: وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا رَّجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعًا و آن دو شخص را برای آنان مثل بزن که به یکی از آنها دوباغ انگور دادیم و گرداگرد باغها را با درختان خرما پوشاندیم، و میان باغها را کشتزاری قرار دادیم. كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا هر دو باغ، میوه هایش را [به موقع] می داد، و چیزی از صاحبش فروگذار نمی کرد و ما در میان آنها جویباری روان ساخته بودیم. وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا و او میوه های [فراوانی] داشت، پس به دوست خود در حالی که با وی گفتگو می کرد، گفت: «من از تو ثروتمندتر و از لحاظ نفرات از تو نیرومندترم». خداوند متعال به پیامبرش می فرماید که برای مردم مثل این دو مرد را بیان کند؛ یکی سپاسگزار نعمت های خدا بود، و دیگری کفران نعمت می کرد. نیز گفته ها و کا رهایی را که هر یک از انجام می دادند برای مردم بیان کرده، و عذابی را که در دنیا و آخرت بدان گفتار می شوند بازگو نماید. و پاداش آن یکی را نیز که نیکوکار بود برای مردم بازگوی، تا از حالت آن دو نفر درس عبرت بگیرند. شناختن اسم این دو نفر و اینکه در چه زمانی بوده اند و در چه جایی می زیسته اند فایده ای برای ما ندارد. بلکه هدف ، از کلیات داستان این دو مرد به دست می آید، و چنانچه درصدد بررسی اموری غیر از این اسم باشیم، خود را به تکلف انداخته ایم. یکی از این دو نفر که شکر نعمت های خدا را به جای نمی آورد خداوند به او دو باغ زیبای انگور داده بود (وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ) و گرداگرد باغهایش را با درختان خرما احاطه کرده بودیم. یعنی در این باغها هر نوع میوه ای وجود داشت، به ویژه بهترین رختان، یعنی درخت انگور و خرما در آن وجود داشت، درختان انگور در وسط باغها بود، و در ختان خرما در گرداگرد باغ قرار داشت و این چشم انداز زیبایی به باغ داده، و به زیبایی آن افزوده بود. و درختان انگور و درختان خرما در معرض تابش خورشید وباد بوند، و این امر در رسیدن میوه ها اثر به سزایی دارد، و با وجود این، میان درختان کشتزاری قرار داده بودیم، و چیزی کم نداشتند جز اینکه بگویند: میوه های این دو باغ چگونه است؟ و آیا آبی که این باغها را کفایت نماید وجود دارد؟ خداوند متعال خبر می دهد که هر یک از آن دو باغ میوه و ثمر خود را دو برابر به بار می آورد (وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا) و از میوه و ثمر آن باغها چیزی کم نبود. با وجود این جویبارهای بزرگ در کناره های باغها روان بود. (وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ)و آن شخص دارای فراورده های فراوانی بود. یعنی هر دو باغش به طور کامل میوه داده، و کوچکترین آفت و کمبودی به آنها نرسیده بود، پس این نهایت زیبایی دنیای کشاورزی است. بنابراین آن مرد مغرور شد و به خود بالید و فخر فروشی کرد و آخرت خود را فراموش نمود. صاحب آن دو باغ مغرورانه و با فخر فروشی در حالی که با دوست مومن خود گفتگو می کرد، گفت: (أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا) من از تو ثروتمندتر هستم و از لحاظ نفرات از تو نیرومندترم. او به فراوان بود مال و قدرت بردگان و خدمتگزاران و خویشاوندانش افتخار کرد و این ناشی از جهالت او بود و گرنه چگونه می توان به چیزی افتخار نمود که از وجود انسان خارج است و هیچ فضیلت ذاتی ندارد و از هر صفت معنوی تهی است؟ و این به مانند آن است که کودکی به آرزوها و خیالات خود که حقیقتی ندارند، ببالد و افتخار نماید. آیه ی 36-35: وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَذِهِ أَبَدًا و در حالی که بر خویشتن ستمگر بود به باغش درآمد و گفت: «گمان نمی کنم که این [باغ] هیچگاه نابود شود». وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا و گمان نمی کنم که قیامت بر پا شود . و اگر [هم] به سوی پروردگارم برگردانده شوم، بی گمان سرانجام بهتر و جایگاه خوبتری خواهم یافت. سپس او به فخر فروشی بر دوست خود بسنده نکرد و بر اساس جهالت و گمان خود حکم نمود، و وقتی که وارد باغش شد، گفت: (مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَذِهِ أَبَدًا) گمان نمی کنم که هرگز این باغها نابود شده و از بین بروند. پس او به این دنیا مطمئن و راضی شد و رستاخیز و زنده شدن پس از مرگ را انکار کرد، و گفت: (وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا) و گمان نمی کنم که قیامت بر پا شود . و اگر به فرض اینکه قیامتی بر پا شده و من به سوی پروردگارم برگردانده شوم، مسلماً سرانجام بهتری خواهم یافت. یعنی چیزی بهتر از این دو باغ را به من خواهد داد. و این از دو حالی خالی نیست؛ یا اینکه او حقیقت را می دانست و این سخنش را در قالب تمسخر می گفت، پس این سخن کفری است که بر کفر او می افزاید. و یا حقیقتاً چنین گمان می کرد، د راین صورت او نادانترین فرد به شمار رفته و بی عقل ترین مردم است، زیرا اگر کسی در دنیا صاحب ثروت و دارایی باشد، آیا در آخرت هم به او ثروت و دارایی داده می شود؟ آری غالباً خداوند بهرۀ دوستان و برگزیدگانش را در دنیا کم می دهد، و دنیا را بر دشمنان خود می گستراند، اما در آخرت بهره ای ندارند. و ظاهراً چنین به نظر می رسد که صاحب باغ واقعیت امری را می دانسته، اما این سخن را از روی غرور و تمسخر می گفته است، به دلیل اینکه خداوند فرموده است> (وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ) و در حالی که بر خویشتن ستمگر بود وارد باغش شد، پس اثبات اینکه ستمگرانه وارد باغش شده و چنین سخنانی را گفته است بر سرکشی و عناد او دلالت می کند . آیه ی 41-37: قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا دوستش در حالی که با او گفتگو می کرد به وی گفت: «آیا منکر کسی شده ای که تو را از خاک و سپس از نطفه ای آفریده و بعداٌ تو را مرد کاملی کرده است». لَّكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا ولی من [می گویم] او [خدا] پروردگار من است و کسی را با پروردگارم شریک نمی سازد. وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاء اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تُرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَوَلَدًا چرا وقتی که وارد باغت شدی، نگفتی:«ماشاءالله» هیچ قوت و قدرتی جز از ناحیۀ خدا نیست، اگر مرا در مال و فرزند کمتر از خود می بینی». فَعَسَى رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِّن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِّنَ السَّمَاء فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا «امیدوارم که پروردگارم بهتر از باغت به من بدهد و بر آن عذابی از آسمان بفرستد و [این باغ] به سرزمین لخت همواری تبدیل شود». أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَبًا «یا اینکه آب این باغ فرو رود و هرگز نتوانی آن را بازجویی». دوست مومنش او را نصیحت کرد و آفرینش نخستینش را به او تذکر داد و گفت: آیا منکر کسی می شوی که تو را از خاک و سپس از نطفه ای افریده، و آنگاه تو را مرد کاملی گردنده است؟ پس اوست که تو را پدید آورده و به تو زندگی و عمر بخشیده، و نعمت هایش را پی در پی به تو ارزانی داشته و از حالتی به حالتی دیگر درآورده تا اینکه تو را کامل نموده و همۀ اعضا و جوارح حسی و عقلی تو را کامل گردانده، و نعمت های دنیا را برایت میسر و فراهم نموده است. تو دنیا را با قدرت و توان خود به دست نیاورده ای، بلکه به فضل خداوند از نعمت ها برخوردار گشته ای، پس چگونه به خداوندی که تو را از خاک، سپس از نطفه آفریده سپس تو را مرد کاملی گردانده است، کفر می ورزی، و کفران نعمت کرده و گمان می بری که تو را پس از مرگ زنده نمی کند، و اگر زنده کند بهتر از باغت به تو می دهد! پس سزاوار نیست که چنین بگویی. بنابراین وقتی که دوست مومنش دید که او بر کفر و طغیانش اصرار می ورزند، او نیز از وضعیت خودش خبر داد و شکر پروردگارش را به جای آورد و اعلام کرد که به هنگام قار گرفتن در مسیر شبهات نیز همواره بر دین خود باقی می ماند، و گفت: (لَّكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا) ولی من می گویم: خداوند، پروردگارم است، و کسی را با پروردگارم شریک نمی سازد. پس به ربوبیت پروردگار و یگانگی او و التزام به طاعت و عبادتش، و اینکه هیچ یک از مخلوقاتش را شریک خدا نمی سازد، اقرار نمود. سپس خبر داد که گرچه از نظر مال و فرزند از دیگران کمتر هستم اما خداوند نعمت ایمان و اسلام را به من ارزانی نموده و به درستی که این نعمت ، نعمت حقیقی است، و او را گوش زد کرد که غیر از ایمان و اسلام دیگر دارایی ها در معرض نابودی قرار گرفته و باعث عذاب الهی می شوند، پس گفت : (إِن تُرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَوَلَدًا) گرچه به وسیلۀ کثرت مال و فرزندت بر من افتخار می کنی و من را از لحاظ مال و فرزند از خودت کمتر می بینی، اما بدان که آنچه نزد خداوند است بهتر و ماندگارتر است، و خیر و برکتی که از ناحیۀ خداوند به آن امیدوارم از تمام دنیای که مردمان در آن به رقابت می پردازند برایم بهتر است. (فَعَسَى رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِّن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِّنَ السَّمَاء) و امیدوارم که پروردگارم بهتر از باغت به من بدهد و بر باغ تو که به خاطر آن سرکشی نموده ای عذابی در قالب بارانی سیل آسا و سایر آفات بفرستد، (فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا ) و این باغ به وسیلۀ آن عذاب به سطحی لغزنده که درختان آن از بیخ درآمده و میوه هایش تلف شده و کشتزارش فرو رفته و از بین رفته است، تبدیل شود. (أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا) یا اینکه آب این باغ که شکوفایی و فراورده هایش به وسیلۀ این آب به دست آمده است به اعماق زمین فرو رود، ( فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَبًا ) و دیگر هرگز نتوانی به آن دسترسی پیدا کرده و با کلنگ و دیگر وسیله ها آن را بیرون آوری. و علت اینکه مرد مومن برای نابودی باغ او دعا کرد، این بود که او به خاطر پروردگارش خشمگین شده بود، زیرا باغ، دوستش را مغرور و سرکش نموده، و به آن دل بسته بود . [بنابراین مومن برای نابودی آن دعا کرد] تا شاید دوستش برگردد و به عقل بیاید و در کارش تجدید نظر کند. آیه ی 44-42: وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى مَا أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا و میوه هایش را [آفت آسمانی] فرا گرفت، پس برای هزینه هایی که صرف آن کرده بود دست تحسر و تأسف به هم مالید، در حالی که بالغ بر داربستها و چوب بندها فرو ریخته بود، و می گفت: «ای کاش کسی را با پروردگارم شریک نمی کردم» وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مُنتَصِرًا و گروهی را جز خدا نداشت که او را یاری دهند، و خودش هم توانایی دفع بلا را نداشت. هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا در آن مقام [و در آن حال معلوم شد که] یاری و کمک از آن معبود راستین است. او بهترین پاداش را دارد و در جزا دادن بهترین است . خداوند دعای مومن را پذیرفت، (وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ) و عذاب الهی محصولات و میوه های باغ را فرا گرفت و هیچ چیزی از آن باقی نماند، و درختان و میوه ها و کشتزارهای باغ تلف شد، و صاحب آن سخت پشیمان و به شدت متأسف گردید. (فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى مَا أَنفَقَ فِيهَا) به گونه ای که صاحب باغ بر هزینه هایی که صرف آن کرده بود دست تسحر به هم مالید ، چرا که باغ نابود و ویران شد. صاحب باغ نیز از اینکه برای خدا شریک قرار داده بود و همچنین از شرارت و بدکاری خود پشیمان شد. بنابراین گفت: (لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا) ای کاش کسی را با پروردگارم شریک نمی کردم خداوند متعال می فرماید: (وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مُنتَصِرًا) وقتی که عذاب خداوند بر باغ او فرود آمد آنچه که بدان افتخار می کرد برایش کا ری نکرد، چرا که می گفت: (انا اکثر منک مالا و اعز نفرا) من از تو ثروتمندتر و از لحاظ نفرات نیرومندترم، پس مال و نفرات او در زمانی که به شدت به آنها نیاز داشت، نتوانست چیزی از عذاب الهی را از او دور نماید، و خودش نیز نتوانست خویشتن را کمک، و بلا را دفع کند. و چگونه می تواند عذاب و بلا را از خود دفع نماید؟ و چگونه می تواند بر تقدیر و قضای الهی چیره شود؟ تقدیری که اگر تمام اهل آسمان و زمین جمع شوند تا کوچکترین چیزی از آن را دور نمایند نخواهند توانست. و بعید نیست که خداوند صاحب باغ را به لطف و عنایت خود دریافته باشد، به گونه ای که به سوی خدا بازگشته و به عقل آمده و از طغیان و سرکشی اش دست کشیده باشد، زیرا از اینکه باری خدا شریک قرار داده بود اظهار ندامت کرد، و خداوند چیزی که باعث غرور و سرکشی اش شده بود از دستش گرفت، و او را در دنیا مجازات کرد. و هرگاه خداوند نسبت به بنده ای ارادۀ خیر داشته باشد وی را در دنیا عذاب می دهد . وفضل و کرم الهی در خیالات و عقلها نمی گنجد و جز ستمگر نادان کسی آن را انکار نمی کند. (هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا) در این وضعیت که خداوند کسانی را عقوبت کرد که دنیا را بر آخرت ترجیح داده اند، و کسانی را که ایمان آورده و کار شایسته انجام داده و شکر خدا را به جای آورده و دیگران را به ایمان و عمل صالح دعوت کرده اند، مورد بزرگرداشت قرار داد، روشن گردید که یاری و کمک فقط از آن معبود راستین است. پس هر کس مومن و پرهیزگار باشد، خداوند سرپرست اوست و او را با انواع خوبیها مورد تکریم قرار داده و بدیها و بلاها را از او دور می نماید. و هر کس به او ایمان نیاورد و وی را دوست نداشته باشد دین و دنیایش را از دست داده است. پس پاداش خداوند در دنیا و آخرت بهترین پاداش است . و این داستان بزرگ درس عبرتی است برای کسی که خداوند نعمت های دنیوی را به او داده، اما این نعمت ها وی را از خداوند و از روز قیامت غافل و مغرور کرده و از فرمان خدا سرپیچی می نماید. او باید بداند که سرانجام این نعمت ها از بین می رند و نابود می شوند و او اگرچه مدت اندکی از آن بهره مند شود اما مدتی طولانی از آن محروم خواهد بود. این داستان به ما می آموزد که هرگاه چیزی از مال یا فرزند مورد پسند واقع شد و باعث اعجاب آدمی گردید، باید آن را از خداوند بداند، و این نعمت ها را به کسی نسبت دهد که به وی ارزانی نموده است. و باید بگوید: «ماشاءالله لا قوه الا بالله» این چیزی است که خدا خواسته است ، هیچ قدرت و قوتی جز از ناحیۀ خدا نیست. تا اینگونه شکر نعمت خدای را به جای آورده باشد، و همواره نعمت هایش تداوم یابد. زیرا خداوند متعال می فرماید: (و لولا اذ دخلت جنتک قلت ما شاء الله لا قوه الا بالله ) چرا وقتی که وارد باغ شدی، نگفتی: «ماشاء الله، هیچ قوت و قدرتی جز از ناحیه خدا نیست». نیز این داستان ما را راهنمایی می کند که اگر کسی فاقد لذت و شهوت های دنیا بود باید با به یاد آوردن خوبیهایی که نزد خداوند است خوشتن را دلداری بدهد، زیرا فرموده است : (ان ترن انا اقل منک مالا و ولدا فعسی ری ان یوتین خیرا من جنتک ) هر چند که از نظر مال و فرزند از شما کمترم اما امیدوارم که پروردگارم بهتر از باغت را به من بدهد. و این داستان به ما می آموزد که مال و فرزند چنانچه انسان را در مسیر طاعت و عبادت خدا کمک نکنند هیچ خیر و فایده ای ندارند، همانگونه که خداوند متعال می فرماید: (و ما اموالکم و لا اولدکم بالتی تقربکم عندنا زلفی الا من امن و عمل صلحا) و اموال و فرزندانتان شما را به ما نزدیک نمی کنند مگر کسی که ایمان آورده باشد و کار شایسته بکند. در این واقعه به این مطلب نیز اشاره شده است که دعا کردن برای از بین رفتن مال کسی که سبب سرکشی و کفر و بدبختی اشت شده، درست است، به ویژه اگر او به سبب آن مال خودش را از مومنان بهتر و برتر بداند و بر آنها فخر فروشی نماید. مطلب دیگر اینکه دوستی و یاوری خداوند، و عدم کمک و یاوری او در آن روز مشخص می شود که روز سزا و جزا است و نیکوکاران پااش خود را می یابند. پس فرمود: (هنا لک الولیه لله الحق هو خیر ثوابا و خیر عقبا) در آن مقام و در آن حال معلوم شد که یاری و کمک از آن معبود راستین است؛ او بهترین پاداش و بهترین سرانجم را فراهم می سازد. آیه ی 46-45: وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاء فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيمًا تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقْتَدِرًا و برای آنان بیان کن که مثال زندگی دنیا همچون آبی است که آن را از آسمان فرو فرستادیم، سپس گیاهان زمین به وسیلۀ آن در می آمیزند، سپس خشک شده و بادها آن را پراکنده می سازند، و خداوند بر هر چیزی تواناست. الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا مال و فزند زینت زندگی دنیایند. اما اعمال شایسته ای که پاداش و نتیجۀ آنها باقی و ماندگار است بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد، و بهترین امید و آرزوهاست. خداوند متعال پیامبرش، و کسانی را که وارث او قرار می گیرند مورد خطاب قرار داده و می فرماید: مثال زندگی دنیا را برای مردم بیان کن تا به طور شایسته به آن فکر کنند و در آن بیاندیشند و ظاهر و باطن آن را بشناسند، و آنگاه دنیا وجهان آخرت را با هم مقایسه کنند، و هر کدام را که شایسته تر می بینند ترجیح می دهند به آنان بگو که مثال زندگی این دنیا مانند بارانی است که بر زمینی فرود می آید و گیاهان به وسیله آن رشد کرده و در می آمیزند، و از هر نوع گیاهی جفتی می روید، و در این حال که شکوفایی و زیبایی زمین بینندگان را شاد می کند و به سرور آنان می افزاید و چشم های افراد غافل از خیره می نماید، ناگهان خشک و پرپر شده و بادها آن را پراکنده می سازد و تمامی آن گیاهان سر سبز و گلهای شکوفا و منظرۀ زیبا از بین رفته و زمین به خاک خالی تبدیل می شود، به گونه ای که دیگر توجه کسی را جلب نمی کنند و کسی به آن نمی نگرد. مثال دنیا نیز اینچنین است، زیرا کسی که به آفت آن گرفتار شود، از جوانی خود دچار خودپسندی شده، و در جمع آوری ثروت و سامان از هم سن و سالهایش پیشی گرفته، و پول فراوانی را به دست آورده، و شادمان و خندان از شهد شیرین دنیا چشیده و در همۀ اوقات در شهوت ها غوطه ور شده، و گمان می برد که همواره در این ناز و نعمت خواهد بود اما ناگهان مرگ به سراغش می آید، و یا اینکه تمام دارایی و ثروتش تلف شده و از بین می رود. پس شادی اش را از دست می دهد و لذت و سرورش از بین می رود و قلبش مالامال از درد و هراس و وحشت می گردد، و از جوانی و نیورمندی و مال و ثروتش جدا می شود و تک و تنها با اعمال شایسته یا ناشایسته اش باقی می ماند. اینجاست که ستمگر انگشت حسرت به دندان می گیرد و هنگامی که حقیقت آنچه را که در آن هست، دریافت، آرزو می کند که به دنیا باز گردد، اما نه برای اینکه شهوت و لذت هایش را تکمیل می کند، بلکه تا کاستی هایش را با توبه و اعمال صالح جبران نماید. بنابراین فرد عاقل این حالت را بر خود عرضه کرده و می گوید: «چنان فرض ن که تو مرده ای، و حتماً روزی خواهی مرد، پس کدام یک از این دو حالت را بر می گزینی، فریب خوردن به زیبایی های دنیا و همچون حیوانات از آن بهره مند شدن، یا تلاش کردن برای دنیای که لذت ها و سآیه اش دلپذیرتر و گوارا و دایمی است، و هر آنچه که دل بخواهد و چشم از دیدن آن لذت ببرد در آن وجود دارد؟» با این محاسبه و مقایسه می توان خسران و خذلان، سود و زیان و میزان موفقیت افراد را تعیین کرد. بنابراین خداوند متعال خبر داد که دارایی و فرزندان زینت زندگی دنیا هستند. یعنی جز این چیزی بیش نیستند و آنچه که برای انسان باقی می ماند و به او فایده می دهد و وی را شاد می نماید کارهای شایسته ای است که ثمره و ثواب آنها باقی و ماندگار است، و این تمام طاعتهای واجب و مستحب از قبیل حقوق خدا و حقوق بندگان خدا را شامل می شود، مانند نماز و زکات، حج، عمره و «سبحان الله»، «الحمدلله»، «لا اله الاالله»، «الله اکبر» گفتن قرآن خواندن، طلب علم مفید، امر به معروف و نهی از منکر، صلۀ رحمف نیکی با پدر و مادر، ادای حقوق همسران و بردگان و حیوانات و ... همۀ اینها باقیات صالحات اند، پس اینها در پیشگاه خداوند پاداش بهتری دارند و می توان بدان چشم امید و آرزو دوخت و پاداش آن برای همیشه باقی می ماند و دو چندان می شود. پس شایسته است که رقابت کنندگان در این موارد به رقابت بپردازند، و در انجام آن از کیدگیر سبقت بگیرند، و در به دست آوردن آن بکوشند. و بنگر که چگونه زمانی که خداوند مثال دنیا و نابودی آن را بیان کرد، فرمود: هر آنچه که در دنیا است به دو دسته تقسیم می شود: دسته ای که مآیه ی زینت آن است و اندک زمانی از آن است،اده می شود، سپس بدون اینکه به صاحبش فایده ای برساند بلکه ممکن است به وی ضرر نیز برساند، از بین می رود. و این همان دارایی و فرزندان می باشند. و دسته ای دیگر برای صاحبش باقی می ماند و همواره به او سود می رساند و این هان باقیات صالحات است. آیه ی 49-47: وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا و به یادآور روزی که کوهها را به حرکت در می آوریم، و زمین را نمایان می بینی و همۀ آنان را گرد می آوریم، و کسی از ایشان را فرو نمی گذاریم. وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفًّا لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَّجْعَلَ لَكُم مَّوْعِدًا و [مردم] به صف بر پروردگارت عرضه می شوند، به راستی همانگونه که نخستین عرضه می شوند، به راستی همانگونه که نخستین بار شما را آفریدیم به نزد ما آمدید، بلکه [شما] ادعا می کردید که هرگز موعدی برای شما قرار نمی دیهم. وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا و کتاب [= نامۀ اعمال] نهاده می شود، و مجرمان را می بینی که از دیدن آنچه در آن است ترسان و لرزان را رها می شوند، و می گویند: «ای وای بر ما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده و همه را بر شمرده است؟» . آنچه را که کرده اند حاضر و آماهد می بینید و پروردگارت به هیچ کس ستم نمی کند. خداوند متعال از حالت روز قیامت و از وحشت و اضطراب و سختی های پریشان کنندۀ آن خبر داده و می فرماید: (وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ) و روزی که کوهها را از جایشان بر کنده و به توده های ریگ تبدیل می نمایم. سپس کوهها را چون پشم حلاجی شده می گردانم. پس کوهها از بین رفته و متلاشی می شوند و به صورت گرد و غبار پراکنده در می آیند. و زمین نمایان می شود و به میدانی صاف و هموار تبدیل می گردد که هیچ کژی و فراز نشیبی در آن نیست. و خداوند همۀ خلق را بر آن زمین گرد می آورد و هیچ یک از آنان را فرو نمی گذارد، بلکه پیشینیان و پسینیان را از شکم و لایۀ بیابان ها و اعماق دریاها بیرون می آورد، و بعد از اینکه متفرق و پراکنده بودند و آنها را جمع می کند، و پس از اینک خشکیده و از هم پاشیده بودند آنها را از نو می آفریند. پس به صف بر او عرضه می شوند تا با اعمالشان بنگرد و در مورد آنان با حکم عادلانۀ خود که هیچ ظلم و ستمی در آن نیست قضاوت نماید. و به آنها بگوید: (لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ) همانگونه که نخستین بار شما را آفریدیم، پیش ما برگشته اید. یعنی بدون مال و بدون خانواده، و بدون طایفه و قبیله پیش خداوند حاضر می شوند و چیزی جز اعمالی که انجام داده و کارهای خوب و بدی که کرده اند همراه ندارند. همانطور که خداوند متعال فرموده است : (لقد جئتمونا فردی کما خلقنکم اول مره و ترکتم ما خولنکم و راء ظهورکم و ما نری معکم شفعاء کم الذین زعمتم انهم فیکم شرکوا) و به راستی که تک و تنها پیش ما آمده اید، همانگونه که نخستین بار شما را آفریدیم، و ناز و نعمتی را که به شما دادیم پشت سر خود رها کرده، و شفاعت کنندگانی که آنها را شریک خدا می انگاشتید به همراه شما نمی بینیم. در اینجا خداوند خطاب به کسانی که منکر روز قیامت هستند، آنگاه که آن را با چشمان خود مشاهده کرند، می فرماید: (بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَّجْعَلَ لَكُم مَّوْعِدًا) بلکه شما ادعا کردید که هرگز موعدی برای شما قرار نمی دهیم . یعنی شما جزای اعمال و وعده و وعید الهی را انکار کردید، و اکنون آن را با چشمان خود دیده، و می چشید. پس در این هنگام نامۀ اعمالی که فرشتگان ، نیکو آن را نوشته اند آماده شده، و از وحشت آن دلها از جای کنده بر می شود. و بر غمها افزوده ی گردد و نزدیک است که صخره ها از شدت آن وضعیت ذوب شوند. و گناهکاران را با دیدن نامۀ اعمال، هراسان و لرزان می شوند، و چون می بینند که علیه آنها نوشته شده و تمام گفتارها و کردارهایشان ثبت است، می گویند: (يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا) ای وای بر ما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده و همه را بر شمرده است؟» . هیچ گناه کوچک و بزرگی نیست مگر اینکه در نامۀ اعمال آنان نوشته شده، و در آن محفوظ است. و هیچ عملی که در پنهان و آشکار و یا در شب و روز انجام شده باشد فراموش نشه است. (وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا) و آنچه را که کرده اند حاضر و آماده می بینید و نمی توانند آن را انکار نمایند، و پروردگارت بر هیچ کس ستم نمی کند. پس در این هنگام بر کارهایشان محاکمه می شوند، و به آن اقرار می کنند و خوار گشته و عذاب بر آنان واقع می گردد. (ذلک بما قدمت ایدیکم و ان الله لیس بظلم للعبید) این به خاطر چیزهایی است که از پیش فرستاده اید، و خداوند بر بندگان ستم نمی کند، بلکه همواره در دایرۀ عدل و فضل الهی به سر می برند. آیه 50: وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاء مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا و به یاد آور آنگاه که ما به فرشتگان گفتیم:«برای آدم سجده کنید» پس آنان همگی سجده کردند، مگر ابلیس که از جن بوده و از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد. آیا به غیر از من او و فرزندانش را سرپرست و مددکار خو می گیرید، حال آنکه ایشان دشمنان شما هستند؟ ستمگران چه عوض بدی دارند. خداوند از دشمنی ابلیس با آدم و فرزندانش خبر داده و می فرماید؛ خداوند فرشتگان را فرمان داد تا برای احترام و بزرگرداشت آدم و به منظور امتثال فرمان الهی، برای وی سجده کنند. فرشتگان جملگی دستور خداوند را اطاعت کردند. (إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ) مگر ابلیس که از جن ها بوده و از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و گفت: (ءاسجد لمن خلقت طیبا) . آیا برای کسی سجده کنم که او را از خاک آفریده ای؟ او گفت: (انا خیر منه) من از آدم بهترم. پس با این کارش دشمنی او با خدا و با پدرتان آدم و با شما مشخص گردید، (أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاء مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ ) پس چگونه شیطان و فرزندانش را به دوستی و مددکاری خود می گیرید حال آنکه انان دشمنان شما هستند؟ (بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا ) بد چیزی است آنچه که از ولایت شیطانی برای خود برگزیدند، شیطانی که آنان را جز به فساد و فحشا دستور نمی دهد. [آری! بد چیزی است این ولایت که آنرا ترجیح دادند] بر ولایت خداوند مهربان که تمامی سعادت و رستگاری و سرور در ولایت و سرپرستی اوست. این آیه انسان را تشویق می نماید که شیطان را دشمن خود بگرد، و فریب او را نخورد. نیز سببی را که باعث می شود انسان ، شیطان را به دوستی بگیرد بیان نمود و می فرماید: این کار را جز ستمگر انجام نمی دهد. و چه ظلم و ستمی بالاتر از این است که کسی دشمن حقیقی اش را به دوستی بگیرد و از دوستی خداوند یاور و کارساز چشم پوشی نماید؟ خداوند متعال فرموده است: (الله ولی الذین ءآمنوا یخرجهم من الظلمت الی النور و الذین کفراو اولیاوهم الطغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات) خداوند یاور و مددکار مومنان است؛ آنان را از تاریکی ها به سوی نور بیرون می آورد. و دوست و یاور کافران [انسانهای] طاغوت [صفت اند] که آنها را روشنایی به سوی تاریکی بیرون می آورند. و خداوند متعال می فرماید: (انهم اتخذوا الشیطین اولیاء من دون الله) آنان شیطان ها را به جای خداوند به دوستی و مددکاری گرفتند. آیه ی 52-51: مَا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا آنان را نه در آفرینش آسمانها وز مین و نه در افرینش خودشان به شاهد نگرفته، و گمراهان را دستیار و مددکار خود نساخته ایم. وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُم مَّوْبِقًا و [یاد کن] روزی را که خداوند می فرماید: «شریک هایی را که برای من گمان می بردید صدا بزنید» و آنان شریک ها را صدا می زنند، و آنها به ندای ایشان پاسخ نمی دهند، و میانشان مهلکه ای قرار می دهیم که آنان را از یکدیگر جدا می نماید. خداوند متعال می فرماید شیطان و گمراهان را به هنگام آفرینش آسمانها و زمین و به هنگام آفرینش خودشان حاضر نکرده ام. یعنی نه آنها را بر افرینش مخلوقات گواه گرفته و نه در این خصوص با آنها مشورت کرده ام، پس چگونه آنها می توانند آفرینندۀ چیزی باشند؟ بلکه تنها خداوند است که می آفریند و به تدبیر امور می پردازد. حکمت و تقدیر تنها از آن اوست، و او آفریندۀ همه چیز است، و طبق حکمت خود در آن تصرف می نماید. پس چگونه شیاطین شریک او قرار داده شده، و همانند خداوند مورد محبت قرار می گیرند و از آنها اطاعت می شود؟ حال آنکه شیطان ها چیزی نیافریده و شاهد هیچ آفرینشی نبوده و خداوند را کمک نکرده اند؟ بنابراین فرمود: (وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا) و گمراهان را معاون و یاور خود نساخته ایم. که در کاری از کارها با من همکاری داشته باشند. یعنی چنین چیزی شایسته و سزاوار خداوند نمی باشد که به آنها بهره ای از تدبیر امور بدهد، چون آنها در گمراه کردن مردم و دشمنی با پروردگارشان تلاش می کنند، پس سزاوار است که آنها را به کلی طرد نماید. پس از آنکه خداوند از حالت فردی خبر داد که در دنیا به خدا شرک ورزیده است و این عمل را باطل گرداند و به جالت و بی خردی صاحب آن حکم نمود، از حال مشرکان در روز قیامت، و آنچه را که شریک خدا نموده اند، خبر داد؛ آنگاه که خداوند به آنها می فرماید: (نَادُوا شُرَكَائِيَ ) آنهایی که به گمان فاسد خود انباز و شریک من می کردید صدا بزنید، چرا که در حقیقت خداوند هیچ شریکی در اسمان و زمین ندارد. آنها را صدا بزنید، تا به شما فایده ای برسانند و شما را از سختی ها برهانند. (فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ) پس آنها را صدا می زنند، اما ندایشان را پاسخ نمی دهند، چون فرمانروایی و حکمرانی در آن روز فقط از آن خداوند است، و هیچ کس به اندازۀ ذره ای نمی تواند برای خود و دیگران نفعی بیاورد. (وَجَعَلْنَا بَيْنَهُم مَّوْبِقًا ) و میان مشرکان و آنچه انباز خدا کرده بودند مهلکه ای قرار می دهیم که آنها را از هم جدا نموده، و از یکدیگر دور می کند و در این هنگام دشمنی شرکا با کسانی که آنها را انباز و همتای خدا قرار داده و به پروردگارشان کفر ورزیده بودند مشخص می شود و از یکدیگر بیزاری می جویند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: (و اذا حشر الناس کانوا لهم اعداء و کانوا بعبادتهم کافرین) و هنگامی که مردم حشر شوند، کسانی که شریک خدا قرار داده شده بودند دشمنان آنها [= مشرکان] خواهند شد، و عبادت آنها را انکار می کنند. آیه ی 53: وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا و گناهکاران آتش دوزخ را می بینند و می دانند که ایشان بدان می افتند اما جایی را نمی یابند که بدان رو کنند. وقتی که روز قیامت و زمان حساب و کتاب فرا می رسد، و مردم بر حسب اعمالی که انجام داده اند به گروههایی تقسیم می شوند، و گناهکاران به عذاب گرفتار می آیند، مجرمان جهنم را می بینند و قبل از اینکه وارد آن بشوند به شدت پریشان و مضطرب می گردند، چون می دانند که به آن در می افتند. و مفسرین گفته اند. «ظن» در اینجا به معنی یقین است. پس آنها یقین می کنند که به جهنم می روند، (وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا) و راه گریز نمی یابند که بدان رو کنند، و هیچ کس جز با اجارۀ خدا نمی تواند برای آنها سفارش و شفاعت نماید. به راستی که دلها از خوف و وحشت چنین جایگاهی به لرزه می افتد. آیه ی 54: وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا و به راستی که در این قرآن برای مردمان هرگونه مثلی را به شیوه های گوناگون بیان داشته ایم، وانسان بیش از هر چیز و [هرکس] مجادله گر است. خداوند متعال از عظمت و شکوه قرآن و فراگیری آن خبر داده و بیان می نماید که در قرآن هرگونه مثلی را به شیسوه های گوناگون بیان داشته است. یعنی هر راهی که انسان را به دانش های مفید و سعادت جاودانگی می رساند، و هر راهی که انسان را از بدی و هلاکت مصون می دارد، در آن بیان کرده است. و در قرآن مثالهای حلال و حرام، و سزای اعمال، و تشویق و بیم دادن، و اخبار راستینی که به دلها باور و آرامش و نور می بخشد بیان کرده است . و این ایجاب می کند که انسان در برابر قرآن تسلیم شود و از آن اطاعت نماید، و با قرآن در هیچ چیزی به ستیز برنخیزد. با وجود این بسیاری از مردم بعد از اینکه حق برایشان روشن شد دربارۀ آن به مجادله می پردازند و در باطل فرو می روند تا حق را در هم بکشنند. بنابراین فرمود: (كَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا) و انسان بیش از هر چیز به مجادله و مشاجره می پردازد، با اینکه جرو بحث و مشاجره شایستۀ آنان نیست و کاری منصفانه و دادگرانه نمی باشد. و آنچه باعث شده تا انسان به مشاجره و مجادله بپردازد و به خداوند ایمان نیاورد ستم و کینه توزی است، نه اینکه بیان و حجت الهی ناقص باشد و اگر عذاب به سراغ آنها بیاید و به مصایبی گرفتار شوند. که پیشینیان به آن گرفتار شده اند، حالتشان چنین نخواهد بود. بنابراین فرمود: آیه ی 55: وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءهُمُ الْهُدَى وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلًا و [چیزی ] مردم را باز نداشت از اینکه ایمان آورند آنگاه که هدایت به سوی آنان آمد و از پروردگارشان آمرزش بخواهند، مگر اینکه سرنوشت پیشینیان بر سر آنان بیاید. و یا اینکه آشکارا عذاب بدینشان برسد. چیزی که مانع ایمان آوردن مردم شد حال آن که بر آنان اقامه ی حجت شده بود، و نور و هدایتی که با آن هدایت از گمراهی و حق از باطل تشخیص داده می شوند و به آنان رسیده بود عدم بیان حقیقت نبود، بلکه ستم و تجاوزگری آنان بود. پس چیزی باقی نمانده مگر اینکه سنت و قاعدۀ خداوند که در مورد گذشتگان جاری شد و آن عبارت بود از اینکه هرگاه ایمان نیاوردند در این دنیا آنان را به عذاب گرفتار نماید، دامنگیرشان گردد، و یا با دو چشم خود مشاهده کنند که عذاب به استقبالشان می آید یعنی : بنابراین مردم باید بترسند از اینکه چنین وضعیتی برایشان پیش آید، و باید دست از کفر و بی ایمانی بردارند، قبل از اینکه عذابی به سراغشان بیاید که قابل برگشت نیست. آیه ی 56: وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنذِرُوا هُزُوًا و ما پیامبران را جز مژده رسان و بیم دهنده نمی فرستیم، و کافران به باطل مجادله می کنند تا با آن حق را از میان ببرند، و آیات مرا و چیزی که از آن بیم داده شده اند به استهزا می گیرند. ما پیامبران را بیهوده نفرستاده ایم، و نیز آنها را نفرستاده ایم تا مردم آنان را به خدایی بگیرند، و آنان را نفرستاده ایم که [دیگران را] به سوی خودشان دعوت نمایند، بلکه برای این فرستاده ایم تا مردم را به سوی خوبی فرا خوانند و از بدی باز دارند، و آنها را مژده دهند که اگر از امر و نهی آنها فرمان ببرند در این دنیا و در آن جهان پاداش خواهند داشت. و آنها را بیم دهند که اگر سرپیچی کنند، در این دنیا و در آن جهان به عذاب گرفتار خواهند شد. پس به این طریق حجت خدا بر بندگان اقامه می گردد. با وجود این ، ستمگران کافر، بیهوده در باطل مجادله کرده، و می خواهند با این روش حق را از میان ببرند. بنابراین کافران تا جایی که می توانند برای کمک کردن باطل و شکست دادن حق می کوشند، و آنها پیامبران خدا و آیات الهی را به مسخره گرفته، و به دانش انکی که دارند شادمان هستند اما خداوند نور خویش را کمال می نماید گرچه کافران نپسندند، و خداوند حق را بر باطل چیره می گرداند. (بل نقذب بالحق علی البطل فیدمعه فاذا هو زاهق) بلکه به وسیلۀ حق، باطل را در هم می کوبیم، و [سرانجام] حق، باطل را در هم می شکند، و باطل از بین می رود. و از جمله حکمت و رحمت الهی این است که مقدر نموده باطل گرایان که به وسیلۀ باطل با حق به ستیز و مجادله می پردازند. یکی از بزرگترین اسباب روشن شدن حق و مشخص شدن شواهد و دلایل آن، و یکی از بزرگترین اسباب برای روشن شدن باطل و فساد آن می باشند، زیرا هر چیزی با ضدش شناخته می شود. آیه ی 59-57: وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا و کیست ستمکارتر از کسی که با آیات پروردگارش پند داده شود، آنگاه از آن روی گرداند، و آنچه را که از پیش فرستاده است فراموش کند؟ ما بر دلهای آنان پرده ها افکنده ایم تا آن را نفهمند، و در گوشهایشان سنگینی قرار داده ایم، و اگر آنها را به سوی هدایت بخوانی هرگز راه نیابند. وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلًا و پروردگار تو بس آمرزنده و صاحب رحم است ، اگر آنان را در برابر آنچه بدست آورده اند مجازات می کرد، عذاب را به شتاب برایشان می فرستاد، ولی موعدی دارند که [با فرا رسیدن] در برابرش پناهی نمی یابند. وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِدًا و [مردمان ] این شهرها را چون ستم کردند، نابود کردیم، و برای هلاکشان معیادی مقرر نمودیم. خداوند خبر می دهد که هیچ کس ستمگر و مجرم تر از بنده ای نیست که به آیات خدا پند داده شود و برای او حق از باطل و هدایت از گمراهی روشن شده، و از عذاب الهی بر حذر داشته شده و به پاداش او تشویق شود، اما باز از آن روی بگرداند، و پند نپذیرد، و از آنچه بر آن بوده است برنگردد، و گناهانی را که مرتکب شده است فراموش کند، و خداوند دانا به پنهان را مد نظر نداشته باشد. پس چنین کسی ستمگر تر است از آن کس که آیات الهی به او نرسیده و به آن پند داده نشده و روی گردان شده است. چنین فردی گرچه ستمگر است اما آن یکی از روی علم و آگاهی روی گردانده است ستمگرتر می باشد، زیرا کسی که از روی دانش و بینش مرتکب گناه می شود مجرم تر از کسی است که چنین نیست. خداوند متعال چنین کسی را به سبب روی گردانی اش از آیات خدا و به سبب اینکه گناهانش را فراموش کرده و به سبب اینکه علی رغم این که شر را می شناسد اما آن را برای خود بر می گزیند و به آن خشنود می گردد، مجازات می نماید و درهای هدایت را به روی او می بندد، به این صورت که بر دلش پرده های محکمی می افکند که او را از اینکه آیات الهی را بفهمد باز می دارد، پس او گرچه آیات را بشنود نمی تواند آن را بفهمد و بر دلش تأثیر بگذارد. (وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا) و در گوشهایشان ناشنوایی و کری قرار داده ایم، به گونه ای که نمیگ ذارد آیات خدا را طوری بشنوند که از آن بهره مند شوند. پس راهی برای هدایت آنها نیست. (وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا ) و اگر آنان را به سوی هدایت بخوانی هرگز راهیاب نمی شوند. زیرا که امید می رود به ندای دعوتگر هدایت لبیک بگوید کسی است که شناختی ندارد، اما اینان که حق را دیده اند، سپس چشم فروبسته اند و راه حق را شناخته ، سپس آن را رها کرده اند، و راه گمراهی را دانسته و آن را در پیش گرفته اند،و خداوند به سزای کارهایشان ، بر دلهایشان مهر زده و دلهایشان را بسته است. پس برای هدیات شدن چنین کسانی راه و چاره ای نیست. و این آیه هشداری است برای کسانی که حق را بعد از شناخت آن ترک گفته اند که مبادا میان آنان و حق چیزی حایل گردد که دیگر نتوانند به آن برسند. سپس خداوند متعال از گستردگی آمرزش و رحمت خویش، و اینکه گناهان را می آمرزدف و توبۀ کسانی را که توبه می نمایند، می پذیرد. و آنان را با رحمت خویش می پوشاندف و احسان خود را شامل حالشان می گرداند، خبر داد و فرمود: اگر بندگان را به خاطر گناهانی که انجام می دهند مجازات نماید هر چه زودترعذاب را به سراغشان می فرستد، اما چنین نمی کند، بلکه آنان را مهلت می دهد، اما فراموششان نمی کند، و پیامدهای گناهان حتماً باید رخ بنمایاند، هر چه از زمان ارتکاب آن مدتی گذشته باشد . بنابراین فرمود: (بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلًا) و آنها موعد و زمانی دارند که در موعد به سزای اعمالشان می رسند، و حتماً بدان روز گرفتار خواهند شد و هیچ پناهگاه و گریزی از آن ندارند. و این قانون خداوند در مورد پیشینیان و پسینیان است که آنها را فوراً به عذاب گرفتار نمی کند، بلکه آنها را به توبه نمودن و بازگشت به سوی خود دعوت می کند، پس اگر توبه نمودند و باز گشتند، آنها را می آمرزد و به آنان رحم می نماید و عذاب را از آنها دور می کند. و اگر به ستم و عناد ومخالفت خود ادامه دهند، و زمان موعد فرا برسد، در آن هنگام خدا عذاب خویش را بر آنان فرود می آورد. بنابراین فرمود: (وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا) و این شهرها را چون اهالی آن ستم کردند، به سبب ستمشان نابود کردیم، و ما بر آنها ستم ننمودیم (وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِدًا ) و برای نابودی شان وقتی را معین نمودیم که از آن وقت پس و پیش نمی شوند. آیه ی 70-60: وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا و به یاد آور آنگاه که موسی به جوان [همراه] خود گفت: پیوسته به پیش می روم تا اینکه به محل برخورد دو دریا برسم، یا اینکه روزگاران زیادی را بپیماییم» فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا پس هنگامی که به محل تلاقی دو دریا رسیدند ماهی شان را فراموش کردند، و ماهی راهش را سرازیر به دریا پیش گرفت. فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا و هنگامی که [از آنجا] گذشتند به خدمتکارش گفت: «صبحانۀ ما را برایمان بیاور، به درستی که در این سفرمان دچار خستگی و رنج زیادی شده ایم». قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا [خدمتکارش] گفت: «به یاد داری وقتی را که به آن صخره پناه جستیم، همانا من ماهی را از یادبردم، و جز شیطان آن را از خاطرم نبرد، پس ماهی به طور شگفت انگیزی راه خود را در دریا پیش گرفت. قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا [موسی] گفت: «این همان بود که ما می جستیم» . پس جستجو کنان ردپای خود را گرفته و برگشتند. فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا پس بنده ای از بندگان ما را یافتند که از نزد خود رحمتی به او داده و از جانب خویش علمی به او آموخته بودیم. قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا موسی بدو گفت: «آیا تو را پیروی کنم به این شرط که از آنچه به تو آموخته شده و مایۀ رشد است به من بیاموزی». قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا گفت: «تو هرگز نمی توانی همپای من شکیبایی ورزی» وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا و چگونه می توانی در برابر چیزی که از راز و رمز آن آگاه نیستی شکیبایی کنی؟ قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا [موسی] گفت: «اگر خداوند بخواهد مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری از تو نافرمانی نمی کنم». قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًاگفت: «اگر از من پیروی می کنی، دربارۀ چیزی از من مپرس، تا آنکه خودم از آن با تو سخن بگویم». خداوند متعال از پیامبرش موسی علیه السلام و از شدت علاقه مندی او به خیر و طلب علم و دانش خبر می دهد. او به جوان همراهش که خدمتگزارش بود و در سفر و اقامت همواره با او بود، و آن جوان یوشع بن نون بود گفت: (لآ أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ) همواره در سفر خواهم بود. گرچه دچار مشقت و سختی بشوم تا اینکه به محل برخورد دو دریا برسم. و آن جا یی بود که خداوند به موسی وحی کرده بود در آنجا یکی از بندگان دانشمند را خواهند دید که دانش فراوانی دارد که وی آن دانش و علم را ندارد. (أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا ) یا اینکه مسافتی طولانی را بیپمایم. یعنی شوق وعلاقه به دانش، موسی را واداشت تا این سخن را به خدمتگزاش بگوید و این تصمیم قاطع او بود، بنابراین تصمیم خود را عملی کرد. (فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا) و چون موسی ببه جوانی که هموارهش بود، به محل تلاقی دو دریا رسیدند، (نَسِيَا حُوتَهُمَا ) ماهی شان را فراموش کردند. آنها ماهی به همراه داشتند تا از آن بخورند. و به موسی وعده داده شده بود هر جا که ماهی را گم کرد، بنده ای که طلبش می باشی همان جا می باشد. آنها ماهی را فراموش کردند، و ماهی در دریا راه خود را در پیش گرفت و به درون دریا خزید و این از معجزات بود. مفسران گفتند: چون موسی و همراهش به آنجا رسیدند، آب دریا به ماهی ای که توشۀ خود کرده بود اصابت کرد و ماهی به حکم خداوند به درون دریا خزید و به حیوانات زندۀ دریا پیوست. و هنگامی که موسی و خدمتکارش از محل تلاقی دو دریا گذشتند و دور شدند، موسی به خدمتکارش گفت: (آتِنَا غَدَاءنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا) صبحانۀ ما را برایمان بیاور، واقعاً در این سفرمان که عبادت بود از دور شدن از محل تلاقی دو دریا خسته شده امی، زیرا راه درازی را که تا رسیدن به محل تلاقی دو دریا پیموده بودند آنان را خسته نکرده بود و این از نشانه هایی بود که موسی را راهنمایی کرد که آنچه به دنبالش هست در اینجا می باشد . نیز علاقه ای که برای رسیدن بدانجا داشت راه را برای آنها آسان کرد، اما آنگاه که از مقصد خود گذشتند و دور شدند احساس خستگی کردند. و زمانی که موسی این سخن را به جوان همراهش گفت ، جوان به او گفت: (أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ) آیا به یاد نمی آوری آنگاه که شب ما را در کنار آن صخره ی معروف در میان دو دریا پناه داد (فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ ) همانا من ماهی را از یادبردم، و جز شیطان آن را از خاطرم نبرد، (وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا ) و جزو شگفتی ها این بود که ماهی وارد بحر شد و در درون آن خزید. مفسرین گفته اند: راهی را که ماهی در دریا در پیش گرفت ، پشت سر او تبدیل به تونل می گشت و این امر برای موسی و خدمتکارش شگفت انیگز بود. و هنگامی که خدمتکارش این سخن را گفت، و خداوند به وی وعده داده بود که هر جا ماهی را گم کند همان جا خضر را خواهد دید، موسی فرمود: (ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ)پس جستجو کنان برای ردپای خود بازگشتند . یعنی ردپاهای خود را به سوی جایی که ماهی را فراموش کرده بودند در پیش گرفته و بازگشتند و چون به آنجا رسیدند بنده ای از بندگان ما را یافتند و او خضر، آن بندۀ صالح بود و طبق قول صحیح پیامبر نبوده است. (فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا) خداوند رحمت ویژه ای به او داده بود که به سبب آن دانش و عملش زیاد شد و کردار نیکو گشته بود. (وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا) و از جانب خویش علمی به او آموخته بودیم. و علم و دانش به او داده شده بود که موسی از آن برخوردار نبود، گرچه موسی در بیشتر چیزها از او عالم تر بود، به ویژه در علوم ایمانی و اصولی، زیرا موسی از پیامبران اولوالعزمی است که خداوند آنها را در علم و عمل و غیره بر سایر مخلوقات برتری داده بود. و هنگامی که موسی به او رسید، در قالب پیشنهاد، و بسیار مودبانه خواسته اش را مطرح کرد و گفت: (هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا) آیا می پذیری که من همراه تو شوم و از تو پیروی کنم بدان شرط که از آن چه خداوند به تو آموخته است به من بیاموزی، تا مایۀ صلاح و رشد و هدایت من شود، و در این قضایا حق را به وسیلۀ آن بشناسم؟ خداوند الهام و کرامتی فراوان به خضر داده بود که به وسیلۀ آن چیزهای زیادی که حتی برای موسی پنهان و پوشیده بود، می دانست. پس خضر به موسی گفت: از اینکه با من همراه شوی امتناع نمی ورزم، اما (لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا (تو هرگز توان شکیبایی با من را نداری. یعنی تو نمی توانی از من پیروی کنی و همراه من بایستی، زیرا کارهایی می بینی که به ظاهر منکر و نادرست می باشند و در باطن چنین نیستند، و تو نمی توانی این کارها را مشاهده و تحمل کنی. بنابراین گفت: (وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا) چگونه می توانی در برابر چیزی شکیبایی کنی که ظاهر و باطن و هدف و سرانجام آن را نمی دانی؟ پس موسی گفت: (سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا) اگر خداوند بخواهد مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری از تو نافرمانی نمی کنم. البته این تصمیم موسی بود ، قبل از اینکه موردی پیش آید و مورد امتحان قرار گیرد، اما عزم و اراده چیزی است و وجود صبر چیزی دیگر. بنابراین در میدان عمل صبر نکرد و شکیبایی نورزید. پس در این هنگام خضر به او گفت: (قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا) اگر از من پیروی کردی دربارۀ چیزی که انجام می دهم اما در نظرت ناپسند می باشد، از من مپرس، و اعتراض مکن، و بگذار تا خودم در زمانی مناسب راجع به آن برایت سخن بگویم و تو را از آن آگاه سازم. پس خضر، موسی را از سوال کردن بازداشت و به وی وعده داد که او را از حقیقت کار آگاه خواهد کرد. آیه ی 76-71: فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا پس به راه افتادند تا آنکه سوار کشتی شدند،[ خضر] آن را سوراخ کرد. [موسی] گفت: «آیا آن را سوراخ کردی تا سرنشینان را غرق کنی؟ بی گمان کار بسیار بدی کردی» قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا [خضر] گفت: «آیا نگفته بودم که تو هرگز نمی توانی همراه من شکیبایی کنی؟» قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا [موسی ] گفت: «مرا به خاطر آنچه فراموش کردم بازخواست مکن، و درکارم بر من سخت مگیر». فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا پس به راه خود ادامه دادند، آنگاه که به نوجوانی برخورد کردند و [خضر] او را کشت. [موسی] گفت: «آیا انسان بی گناه و پاکی را کشتی؟ بی گمان کار زشت و نا پسندی کردی» قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِي صَبْرًا[خضر] گفت: «مگر به تو نگفتم که همانا تو با من توان شکیبایی را نخواهی داشت» قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْرًا [موسی] گفت: «اگر بعد از این از تو دربارۀ چیزی پرسیدم، با من همراهی مکن، بی گمان از سوی من معذور هستی». (فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا)موسی و خضر به راه افتادند تا آنگاه سوار کشتی شدند، خضر تخته ای از تخته های کشتی را بیرون آورد و از این کار هدفی داشت و آن را آخر کار برایش بیان می کرد، اما موسی صبر نکرد، چون این کار را منکر و زشت می پنداشت، زیرا سوراخ کرن کشتی باعث معیوب شدن آن، و سبب غرق شدن سرنشینانش می شد. بنابراین موسی گفت: (َخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا) آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینانش را غرق کنی؟ و اقعاً کار بسیارز بدی کردی. این بدان خاطر بود که موسی صبر نداشت. پس خضر به او گفت: (أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا) آیا نگفته بودم که تو هرگز نمی توانی همراه من شکیبایی کنی؟ یعنی همانطور شد که به تو گفته بودم، و اینجا موسی فراموش کرده بود که نباید چیزی بگوید. بنابراین گفت: (لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا) سخت نگیر و مرا ببخش، زیرا این کار را از روز فراموشی کردم، پس در ابتدای کار مرا بازخواست مکن. موسی به تقصیر خویش اقرار کرد و عذرخواهی نمود، و به خضر گفت شایسته نیست که بر همراهت سخت بگیری، بنابراین خضر از او درگذشت. (فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ) گفت: «آیا انسان بی گناه و پاکی را کشتی؟ بی گمان کار زشت و ناپسندی کردی». و چه کاری زشت تر از کشتن کودکی است که هیچ گناهی نکرده، و هیچ کس را نکشته است؟ در حادثۀ اول، موسی از روی فراموشی از خضر سوال کرد، ولی در اینجا فراموش نکرده بلکه توان و شکیبایی را نداشت. بنابراین خضر او را مورد ملامت و نکوهش قرار داد و به او یادآور شد که (أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِي صَبْرًا) مگر به تو نگفتم توان شکیبایی با من را نخواهی داشت؟ موسی به او گفت : (إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا ) اگر بعد از این از تو دوباره از تو دربارۀ چیزی پرسیدم، (فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْرًا ) با من همراهی مکن، زیرا تو معذور خواهی بود و می توانی از من جدا شوی. آیه ی 78-77: فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا پس به راه خود ادامه دادند تا به روستیای رسیدند، از اهالی آن غذا خواستند ، ولی آنان از مهمان کردن آن دو خودداری ورزیدند، و در آن جا دیواری یافتند که می خواست بیفتد، پس [خضر] آن را راست [ و درست] کرد ، [موسی] گفت: «اگر می خواستی می توانستی در برابر این کار مزدی بگیری». قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا [خضر] گفت: « این [دیگر زمان] جدایی من و توست، من تو را از حکمت و راز کارهایی که در برابر آن نتوانستی شکیبایی کنی آگاه می سازم. (فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا) به راه خود ادامه دادند تا به روستایی رسیدند، و از اهالی آن غذا خواستند ، (فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ) ولی آن روستا از مهمان کردن آن دو خودداری کردند، و در آن جا دیواری یافتند که می خواست و منهدم شود، پس خضر آن را از نو ساخت پس موسی به او گفت: (لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا) اگر می خواستی می توانستی در برابر این کار از اهالی این آبادی که ما را مهمانی نکردند با اینکه ضیافت ما بر آنان واجب بود مزد بیگری. ولی تو بدون مزد گرفتن دیوار را ساختی. پس در این هنگام موسی به آنچه گفته بود وفادار نماند و خضر از او عذر خواست و به وی گفت: (هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ) تو بر خودت شرط گذاشتی، و اینکه عذری نداری و جایی برای همراهی نمانده است (سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا ) و من تو را از حکمت و راز کارهایی که در برابر آن نتوانستی شکیبایی ورزی آگاه می سازم. یعنی تو را از آنچه که بر من خرده می گرفتی اگاه می کنم. و به تو خبر می دهم که ازا ین کارها چه اهدافی داشته ام، و اینکه اگر این کارها را انجام نمی دادم عاقبت و سرنوشت این موارد سه گانه چه می شد؟ آیه ی 82-79: أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا اما آن کشتی از آن مستمندانی بود که در دریا کار می کردند، و [من] خواستم آن را معیوب سازم، چون سر راهشان پادشاهی بود که هر کشیت [سالمی] را غصب می کرد. وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا و اما آن نوجوان، پدر ومادرش با ایمان بودند، پس ترسیدیم که سرکشی و کفر را به آنها تحمیل کند. فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا پس خواستیم که پروردگارشان بهجای او فرزند پاکتر و مهربان تری به ایشان عطا فرماید. وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذَلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا و اما دیوار از آن دو کودک یتیم بود، وزیر دیوار گنجی وجود داشت که مال ایشان بود،و پدرشان [مردی] نیکوکار بود و پروردگارت خواست که آن دو به سن بلوغ برسند و گنج خود را بیرون بیاورند و من به دستورخود این کارها را نکردم، این است تأویل آنچه که نتوانستی بر آن شکیبایی ورزی. (أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ) کشتی ای که من آن را سوراخ کردم متعلق به گروهی مستمندان بود که با آن در دریا کار می کردند، و باید نسبت به آنها دلسوز و مهربان بود، از این رو (فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا) خواستم کشتی را سوراخ کنم تا عیبی داشته باشد و از دست آن پادشاه ستمگری عبور می کردند که هر کشتی سالمی را غصب می کرد. (وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا) و اما نوجوانی که او را کشتم، پدر ومادرش با ایمان بودند، و چنین مقدر شده بود که اگر این کودک بزرگ شود آنان را به سرکشی و کفر بکشاند، و آنها یا به خاطر محبت او به کفر کشیده می شدند و یا نیازی که به او داشتند آنها را به کفر و سرکشی وادار می کرد، و من چون از این امر آگاه بودم او را کشتم تا دین پدر و مادرش در امان بماند. و این کار فایده یا بزرگ در بر دارد. گرچه به ظاهر، کشتن فرزندشان نوعی بدی کردن در حق آنهاست، و با کشته شدن فرزندشان نسل آنها از بین می رود، اما خداوند به آنها فرزندی بهتر از این خواهد بود. بنابراین فرمود: (فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا) خواستیم که پروردگارشان به جای او فرزندی صالح و پاک که پیوند خویشاوندی را برقرار دارد، به آنان عطا فرماید، زیرا کودکی که کشته شد اگر به سن رشد می رسید به شدت از فرمان آنها سرپیچی می نمود، و چه نافرمانی بزرگتر از این که آنان را به کفر و سرکشی وادار کند! (وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا) و اما آن دیوار که آن را بدون مزد برپا داشتم از آن دو کودک یتیم در شهر بود، و زیر دیوار گنجی وجود داشت که مال ایشان بود، و پدرشان مرد صالح و نیکوکاری بود، و از آنجا که کوچک بودند و پدر نداشتند و پدرشان پارسا و نیکوکاری بود می بایست نسبت به آنان مهربانی و دلسوزی می نمودیم. (فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا ) و پروردگارت خواست آن دو کودک به نهایت رشدشان برسند و گنج خود را بیرون بیاورند . یعنی بدین خاطر بود که دیوار را خراب کردم و گنج آنها را بیرون آورده و دیوار را بدون مزد بازسازی نمودم. (رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ) کاری که انجام دادم رحمتی از جانب خداوند بود که به نبده اش خضر داده است. (وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ) و هیچ کاری را از سوی خودم و بر مبنای خواست و ارادۀ خودم انجام نداده ام، بلکه این از حمت خداوند، و به دستور وی می باشد. (ذَلِكَ) آنچه برایت بیان و تفسیر نمودم، (تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا) راز و رمز کارهایی بود که آنها را برنتابیدی. این داستان زیبا و مهم، فواید و احکام و قواعد زیادی را در بر دارد که به یاری خداوند برخی از آنها را به آگاهی شما می رسانیم. 1 – در این داستان به فضیلت علم و رخت سفر بربستن برای طلب علم، و اینکه علم از همۀ امور مهم تر است اشاره شده است. موسی مسافتی طولانی را طی نموده و در پی کسب علم مرارت ها چشید، و به ماندن در نزد بنی اسرائیل، و تعلیم و راهنمایی آنها اکتفا نکرد، و به منظور افزودن بر دانش خود راه سفر را در پیش گرفت. 2- ابتدا باید به چیزی پرداخت که مهم تر است، زیرا فزونی علم و دانش مهم تر از آن است که انسان به تعلیم مشغول شود بدون آنه توشه ای (وافر) از دانش داشته باشد، البته هر دو کار را با هم انجام دادن بهتر است. 3- می توان در سفر و حضر برای انجام کارها و آسایش بیشتر از خدمتگذار است،اده کرد، چنان که موسی چنین نمود. 4- مسافری که برای طلب علم یا جهاد و امثال آن رخت سفر برسته است اگر مصلحت ایجاب کرد می تواند هدف و مقصد خود را بیان کند، زیرا اینکار از مخفی داشتن آن بهتر است، چون وقتی او اظهار می دارد که به کجا و برای چه می رود، می تواند برای آن خود را آماده نماید و ار را از روی بینش انجام دهد، و جایگاه این عبادت بزرگ را برای دیگران بیان کند. چنان که موسی گفت: (لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا) [من هرگز] از پای نمی نشینم تا اینکه به محل برخورد دو دریا برسم هر چند که مدت زمان طولانی حرکت کنم. پیامبر علیه السلام نیز وقتی به جنگ تبوک رفت اصحابش را خبر داد که به کجا می رود با اینکه عبادتش توریه و پنهان کای بود، و این به مصلحت بستگی دارد. 5- شر، و اسباب آن را باید به شیطان نسبت داد، چرا که او ایجاد وسوسه می کند و کارهای زشت را زیبا جلوه می دهد، گرچه همه چیز به تقدیر و قضای الهی انجام می شود، زیرا خدمتگزار موسی گفت: (وَمَا أَنسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ) و جز شیطان [کسی ] آنرا از یاد من نبرد. 6 – انسان می تواند از خستگی و گرسنگی یا تشنگی که طبیعتاً نفس دچار آن می شود، خبر دهد به شرطی که در قالب اظهار نارضایتی از تقدیر الهی نبوده، بلکه بیان حقیقت باشد، به دلیل اینکه موسی گفت: (لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا) به راستی که در این سفررنج بسیار دیده ایم 7 – مستحب است که خدمتگزار هوشیار و فهمیده و زیرک باشد تا کاری را که از او خواسته می شود به طور کامل انجام دهد. 8- مستحب است انسان از خوراکی که خودش می خورد به خدمتگذارش نیز بدهد، و با هم غذا بخورند، زیرا ظاهراً گفتۀ موسی چنین است: (آتِنَا غَدَاءنَا)خوراکمان را بیاور، یعنی هر دو با هم می خورند. 9- به اندازه ای که آدمی وظیفه اش را انجام دهد به همان اندازه از سوی خدا یاری می شود، و کسی که طبق دستور خداوند کار کند قطعاً از کمک و مساعدت الهی برخوردار می شود، به دلیل اینکه موسی فرمود: ( لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا) به راستی که در این سفر خسته شدیم (هَذَا) اشاره به مرحله ای از سفر است که طی آن از محل برخورد دو دریا گذشتند. و موسی از مرحله اول سفر با اینکه طولانی بود شکایت نکرد، چون در حقیقت سفر هما مرحلۀ اول بود، و اما در مرحلۀ دوم چنین به نظر می آید که بخشی از یک روز را در سفر بوده اند، چون آنه وقتی که در کنار صخره ای جای گرفتند، ماهی را گم کردند، و ظاهراٌ در کنار آن شب را به سر آوردند و فردا حرکت کردند تا اینکه وقت ناهار رسید وموسی به خدمتگذارش گفت: (آتِنَا غَدَاءنَا)خوراکمان را بیاور، پس در این وقت خدمتگذار به یاد آورد در جایی که مقصد آنها بوده است آن را فراموش کرده است. 10 – بنده ای که موسی و خدمتگذارش با او ملاقات کردند پایمبر نبود، بلکه بنده ای صالح و نیکوکار بود، زیرا خداوند او را به عنوان یک بنده ذکر نموده، و این که به او علم داده و مورد مرحمت قرار داده است، و خداوند رسالت و نبوت او را ذکر نکرده است، و اگر او پیامبر بود خداوند پیامبر بودنش را بیان می داشت همچنانکه به پیامبر بودن غیر او اشاره کرده است . اما اینکه در آخر داستان گفته است: (وَمَا فَعَلتُهُ عَنً اَمری) و آن را به دستور خودم انجام ندادم، بر این دلالت نمی کند که او پیامبر است، بلکه بر الهام و احساس قلبی که غیر از پیامبران نیز از آن برخوردارند دلالت می نماید، چنان که خداوند متعال می فرماید: (و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه) و به مادر موسی الهام نمودیمی که او را شیر بدهد (و اوحی ربک الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا) و به زنبور عسل الهام کردیم که در کوهها برای خودش خانه بسازد. 11- از این داستان استنباط می شود دانش و علمی که خداوند به بندگانش می آوزود دو نوع است؛ یکی علمی است که بنده با کوشش و تلاش خود به دست می آورد، و نوع دوم علم لدنی است که خداوند به هر کس از بندگانش که بخواهد می بخشد، زیرا خداوند متعال فرموده است: (وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا) و به او از جانب خود علمی آموختیم. 12- در مقابل معلم باید ادب را رعایت کرد و با بهترین صورت وی را مورد خطاب قرار داد، زیرا موسی علیه السلام گفت: (هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا) آیا از تو پیروی کنم بدان شرط که از آنچه مایۀ رشد و صلاح است و به تو آموخته شده است به من بیاموزی؟ موسی با مهربانی با او سخن گفت و از ایشان اجازه خواست تا از وی بیاموزد، و اعتراف کرد که می خواهد از او یاد بگیرد، به خلاف اهل جفا و تکبر؛ کسانی که در مقابل معلم اظهار نمی کنند که به علم او نیازمندند، بلکه ادعا می کنند که آنها با او همکاری می نمایند، و حتی گاهی یکی از آنان چنین گمان می برد که او معلم خود را تعلیم می دهد، در حالی که او بسیار نادان است، زیرا فروتنی در برابر معلم و اظهار نیاز به تعلیم او، مفیدترین چیز برای دانش آموز است. 13 – فردی که می خواهد چیزی از کسی یاد بگیرد که مقامش از او پایین تر است باید در مقابل او فروتن باشد، زیرا بدون شک موسی از خضر برتر بود. 14- عالم فاضلی که در بخشی از زمینه ها آگاهی لازم را ندارد باید از کسی که در آن مهارت دارد یاد بگیرد. هر چند که تا حد زیادی از نظر علم از او پایین تر باشد. موسی علیه السلام از پیامبران اولوالعزم بود، کسانی که خداوند به آنها علم و دانشی عطا فرموده که به دیگران نداده است، اما در این زمینۀ خاص، خضر چیزهایی می دانست که موسی فاقد آن بود. بنابراین موسی علاقه داشت از او یاد بگیرد. پس اگر فقیه محدث در علم صرف یا نحو یا دیگر علوم کمبود داشت، باید از کسی که در آن زمینه ها ماهر است یاد بگیرد، گرچه آن فرد محدث و فقیه نباشد. 15- علم و دیگر فضائل را باید به خدا نسبت داد، و باید اعتراف کرد که خداوند آن را داده است و شکر خداوند را بر آن به جای آورد، زیرا موسی گفت: (تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ)مرا بیاموزی از آنچه که خداوند به تو آموخته است. 16- علم مفید علمی است که انسان را به سوی خیر و خوبی راهنمایی کند. پس هر علم و دانشی که آدمی را به راه خیر هدایت کند و از راه بد باز بدارد، یا وسیله ای برای رسیدن به خیر، و دور شدن از زیان باشد، مفید است، و غیر از این هر چه باشد یا مضر است و یا [حداقل] فایده ای در آن نیست، به دلیل اینکه فرمود: (أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا) از آنچه که مایۀ رشد و صلاح است و به تو آموخته شده به من بیاموزی؟ 17- کسی که توانایی همراهی با عالم را نداشته باشد و بر این کار ثابت نباشد شایستگی فراگیری علم را ندارد، زیرا هر کس که صبر و شکیبایی نداشته باشد بسیاری از مسایل علمی را از دست می دهد، و هر کس که اهل صبر و شکیبایی باشد، هر کاری که برای آن کوشش نماید بدست خواهد آورد، به دلیل اینکه خضر ضمن بیان مانعی که موسی به سبب آن نمی توانست از وی یاد بگیرد، از همراهی با او معذرت خواست، و آن مانع این بود که او نمی توانست بر همراهی اش شکیبایی ورزد. 18 – بزرگترین عامل صبر و شکیبایی بر کاری که انسان به انجام آن دستور داده شده است آگاه بودن از جزئیات آن است، زیرا کسی که نسبت به کاری آگاهی ندارد و هدف و نتیجۀ آن را نمی داند، و از فایده و ثمرۀ آن بی خبر است، انگیزه ای برای شکیبایی ورزیدن در او وجود نخواهد داشت. (وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا) و چگونه بر چیزی شکیبایی می ورزی که به آن آگاه نیستی؟ پس عدم شکیبایی اش نتیجۀ عدم آگاهی کامل او به قضیه بود. 19 – باید در انجام کارها تأمل نمود، و تحقیق کرد، و نباید بلافاصله قضاوت و داروی نمود، بلکه باید هدف از آن کار را بداند و منظور از آن را بفهمد. 20 – کارهایی را که بنده در آینده می خواهد انجام دهد و باید آنها را به خواست خداوند معلق سازد، و نگوید فلان کار را فردا انجام می دهم مگر اینکه بگوید: (إِن شَاء اللَّهُ) اگر خداوند بخواهد . 21- تصمیم گرفتن به انجام کاری به منزلۀ انجام دادن آن کار نیست، زیرا موسی گفت: (سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ صَابِرًا) با خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت. پس خودش را برای شکیبایی ورزیدن آماده کرد اما نتوانست آن را عملی سازد. 22- اگر معلم صلاح دانش آموز را در آن دید که از برخی چیزها از وی سوال نکند، تا خودش او را از آن آگه سازد، مصلحت است که دانش آموز پیروی کند. نیز چنانکه فهم دانش آموز قاصر باشد، یا اگر معلم دانش آموز را از پرسیدن از چیزهای ریز و کم ارزش منع کرد که برای وی اولویتی ندارند و سوالات دیگر برای وی اهمیت بیشتری دارند، یا اینه دانش اموز را از مطرح کردن سوالهای بی ربط با موضوع درس نهی کرد، در تمامی این موارد باید به سخن معلم گوش کند و از وی اطاعت نماید. 23- جایزه بودن سفر دریایی در حالتی که از آن ترسی نباشد. 24- فردی که فراموشکار است، به خاطر فراموشکاری اش مورد مواخذه قرار نمی گیرد؛ نه در حق خداوند و نه در حق بندگان ، زیرا فرمود: (لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ) به سبب آنچه که فراموش کرده ام مرا مواخذه مکن 25- انسان باید در رفتار با مردم گذشت را پیشه نماید و بر آنان سخت نگیرد، و شایسته نیست که آنه را به انجام چیزی مکلف کند که توان آن را ندارند، یا بر آنها دشوار است، زیرا چنین کاری باعث نفرت و خسته شدن می گردد. بلکه آنچه را که آسان است پیشه کند تا ک ار آسان شود. 26- احکام بر ظاهر امور صادر می شود، و احکام دنیوی در رابطه با مالها و خونها و غیر از آن به ظاهر این امور بستگی دارد، زیرا موسی علیه السلام بر خضر اعتراض کرد که چرا کشتی را سوراخ نمودی، و نیز به کشتن کودک اعتراض کرد، و این کارها به ظاهر منکر هستند، و چنانچه موسی در جایی این مسایل را می دید نمی توانست سکوت کند، بنابراین بلافاصله حکم نمود و به این موضوع که او با خضر همره است و باید شکیبابی ورزد و اعتراض نکند، توجه نکرد. 27- از جمله چیزهایی که از این داستان ثابت می شود قاعدۀ مهم و بزرگی است و آن این است که «شر بزرگ با شر کوچک دفع می شود» و از میان دو مصلحت هر کدام که بزرگتر است باید لحاظ شود، و آنکه مهمتر است باید رعایت گردد. کشتن کودک شر است، اما زنده ماندن وی که سبب منحرف گرداندن پدر و مادرش از دینشان می شود شر بزرگتری است، و زنده ماندن کودک و نکشتن او گرچه کار خوبی به نظر می آید اما این که پدر ومادرش مصون بماند از ان بهتر است، پس بدین خاطر خضر او را کشت . فروع بی شمار دیگری نیز تحت این قاعده وجود دارد. پس بر این اساس باید مصلحت ها و مفاسد را از هم تشخیص داد. 28- نیز قاعدۀ بزرگ دیگری از این داستان آموخته می شود و آن این است که تصرف انسان در مال دیگری اگر در قالب مصلحت و دور کردن ضرر و زیان باشد جایز است، اگر چه بدون اجازه باشد، و گرچه به سبب عمل او برخی از این مال تلف شود، همچنانکه خضر کشتی را سوراخ کرد تا معیوب شود، تا پادشاه ستمگر آن را غصب نکند. بنابراین اگر خانه یا مال انسانی دچار حریق شد، یا در معرض غرق شدن قرار گرفت، تلف کردن بخشی از مال یا خراب کردن قسمتی از خانه باعث سلامتی بخشی از آن می شد، برای انسان جایز است که چنین کند، بلکه باید چنین کند تامال محفوظ بماند. همچنین اگر ستمگری خواست مال را به زور بگیرد، و خیر خواهی بخشی از مال را به او داد تا بقیه نجات یابد، جایز است، گرچه بدون اجازۀ مالک باشد. 29- کار در دریا جایز است همانطور که در خشکی جایز است، به دلیل اینکه فرمود: (يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ) در دریا کار می کنند و کار آنان را ناپسند ندانست. 30- مستمند گاهی اوقات دارای مالی می باشد که او را کفایت نمی کند، و با داشتن این مال از مستمندی بیرون نمی آید، زیرا خداوند خبر از مستمندانی داده است که کشتی داشتند. 31- کشتن انسان، یکی از بزرگترین گناهان است زیرا در مورد کشتن کودک فرمود: (لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نٌکَرَا)به راستی که کار زشتی انجام دادی. 32- کشتن از روی قصاص ، کار زشت و ناپسندی نیست، زیرا خداوند می فرماید: (بِغَیٌرِ نَفسِ) 33- خداوند بندۀ صالح و فرزندانش را محافظت می نماید. 34- خدمت کردن به نیکوکاران و بستگانشان از خدمت به دیگران بهتر است، زیرا علت بیرون آوردن گنج، و تعمی رکردن دیوار این بود که پدر آن دو یتیم مرد صالح و پارسایی بود. 35- در به کار بردن کلمات، ادب الهی را باید رعایت نمودف زیرا خضر معیوب و سوراخ کردن کشتی را به خودش نسبت داد و گفت: ((فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا) خواستم آن را معیوب سازم، ولی خوبی را به خداوند نسبت داد و گفت (فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ) و پروردگارت خواست آن دو کودک به نهایت رشدشان برسند و گنج خود را بیرون بیاورند و این مرحمت پروردگارت بود، چنان که ابراهیم علیه السلام گفت: (و اذا مرضت فهو یشفین) و هرگاه بیمار شوم او مرا شفا می دهد. و جن ها گفتند: (و انا لا ندری اشر ارید بمن فی الارض ام اراد بهم ربهم رشدا) و ما نمی دانیم که برای اهل زمین شری خواسته شده، یا پروردگارشان صلاح آنها را خواسته است؟ با اینکه هر کاری با تقدیر و قضای الهی انجم می شود، اما در تمام این موارد بدی به خداوند نسبت داده نشده است. 36-همسفر نباید به هیچ وجه از همراهش جدا شود، و او را رها کند و هر وقت خواست از او جدا شود باید از همراهی اش عذر بخواهد، آن طور که خضر با موسی چنین کرد. 37- موافقت با دوست، و همسویی با او در غیر از امور ممنوع چیزی است مطلوب، و سبب بقای دوستی و همسفری و محکم شدن آن می گردد، همانطور که عدم موافقت سبب قطعی شدن رفاقت و همراهی می شود. 38- همانا قضایایی را که خضر اجرا نمود، تقدیرات محض خداوند بود که خداوند آنها را اجرا نمود و بر دست این بنده ی صالح علمی کرد تا بندگانان بدین وسیله در هر کار و قضیه ای بر الطاف او استدلال کنند، و اینکه بدانند خداوند کارهایی را بر بنده مقدر می کند که جداً آنها را ناپسند می دارد اما خیر و صلاح دین او در آنهاست، همچنانکه در قضیه ی پسر بچه چنین بود و یا خیر و صلاح دنیای او در آن است همچنانکه در قضیه ی کشتی روی داد. پس خداوند نمونه هایی از لطف و کرم خود را بر آنان نشان داد تا هدف از تقدیرات ناگوار خدا را بشناسند و به آن خشنود گردند. آیه ی 88-83 : وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا و دربارۀ «ذی القرنین» از تو می پرسند، بگو: «گوشه ای از سرگذشت او را برایتان بازگو خواهم کرد». إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا همانا به او در زمین قدرت و حکومت دادیم و از هر چیزی به او وسیله ای بخشیدیم. فَأَتْبَعَ سَبَبًا پس او و هم سببی را دنبال کرد. حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا تا آنکه به غروبگاه خورشید رسید، آن را چنان یافت که [انگار خورشید] در چشمه ای سیاه فرو می رود، و در آن نزدیکی گروهی را یافت. گفتیم: «ای ذوالقرنین» [اختیار در دست توست] یا عذاب [شان] می دهی و یا نسبت به ایشان خوبی می کنی». قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّكْرًا گفت: «اما کسی که ستم کند او را عذاب خواهی داد سپس در آخرت به سوی پروردگارش برگردانده می شود و او [نیز] سخت عذابش می دهد». وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاء الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا و اما کسی که ایمان آورد و کار شایسته انجام دهد پاداش نیکو خواهد داشت و ما به فرمان خود او را به کاری آسان وا خواهیم داشت. اهل کتاب با مشرکین دربارۀ داستان ذی القرنین از پیامبر علیه السلام پرسیدند، خداوند پیامبر را دستور داد تا بگوید: (سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا) گوشه ای از سرگذشت او را برایتان بازگو خواهم کرد. یعنی برخی از حالات او را که مایۀ پند و عبرت است برایتان بازگو می کنم، و دیگر حالات او را برایشان بازگو نگرد. (إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ) خداوند به او پادشاهی داد، و به وی در سرزمین های دنیا قدرت و نفوذ داد و مردم را مطیع او نمود. (وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا ) و ابزار هر چیزی را در اختیار او قرار دادیم. یعنی خداوند اسبابی را که در پی به دست آوردن آن بود و از آن برای پیروز شدن بر شهرها است،اده می نمود و رسیدن به آبادی های دور دست را برای او آسان می کرد، به وی داد، ، (فَأَتْبَعَ سَبَبًا) و او نیز از این وسایلی که خداوند به وی بخشیده بود به بهترین شیوه است،اده کرد. یعنی آنها را در راستای رسیدن به هدف خود به کار برد. چرا که هر کس نمی تواند از وسائل به نحو مطلوب است،اده نماید، و یا نمی تواند وسیلۀ واقعی را به دست آود. و ا گر این دو چیز وجود نداشته باشد یا یکی از آنها نباشد مقصود حاصل نمی گردد. وسایلی که خداوند به او بخشیده بود ما را از آن آگاه نساخته، و پیامبر نیز ما را به آن آگاهی نکرده است. در روایت نیز به طوری که مفید علم باشد از آن ذکر به میان نیامده است . بنابراین جز این که در این مورد سکوت کنیم کاری از دست ما ساخته نیست، و نباید به آنچه روایت های اسراییلی نقل می کنند توجه کرد. ولی به طور کلی می دانیم که آن ها وسایل زیاد، قوی، داخلی و خارجی بوده اند که از این طریق توانسته است لشکر بزرگی را با سرباز و اسلحه و سازو کار نظامی گسترده سامان دهد، و با این لشکر و ارتش مسلح توانست دشمنان را شکست دهد، و به شرق و غرب و اطراف دنیا دسترسی پیدا کند. پس خداوند به او چیزی بخشید که با آن به غروبگاه خورشید رسید، تا اینکه خورشید را مشاهده کرد؛ انگار در چشمه ای سیاه غروب می نماید لازم به ذکر است که هر کس بین او و افق غربی خورشید، آبی قرار گیرد چنین می پندارد که گویا خورشید به داخل آب غروب می کند، گرچه خورشید نسبت به آب ارتفاع بسیار بلندی داشته باشد. و ذوالقرنین در مغرب زمین قومی را یافت. (قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا (و گفتیم: «یا آنها را با کشتن و زدن و اسیر کردن و امثال آن عذاب ده و یا اینکه با آنها به نیکی رفتار کن. و به ذوالقرنین اختیار داده شد که یکی از این دو راه را انتخاب نماید، چون ظاهراً آنها یا کافر بوده اند و یا فاسق، و یا نوعی از کفر و فسق در آنها وجود داشته است، زیرا اگر مومن غیر فاسق بودند به ذوالقرنین اجازه داده نمی شد که آنها را شکنجه دهد و ذوالقرنین در قبال آنها چنان سیاستی را در پیش رگفت که سزاوار ستایش گردید، زیرا خداوند به او چنین توفیقی را داد. پس گفت: من آنها را به دو گروه تقسیم می کنم: (أَمَّا مَن ظَلَمَ ) اما کسی که با کفر ورزیدن، ظلم و ستم کند، (فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّكْرًا ) او را عذاب خواهیم داد، سپس در آخرت به سوی پروردگارش باز برگردانده می شود و او نیز سخت عذاب می دهد. یعنی به عذاب دنیا و آخرت گرفتار می شود. (وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاء الْحُسْنَى) و اما کسی که ایمان آورد و کار شایسته انجام دهد پاداش او در نزد خداوند پاداشی نیکو خواهد بود . (وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا ) و با او به نیکی رفتار می کنیم، و با نرمی با وی سخن می گوییم، و کار را برایش آسان می نماییم . و این دلالت می کند که ذوالقرنین از پادشاهان صالح و ازاولیای خدا، وپادشاهی عادل و عالم بوده است، زیرا در رفتار با هر کسی طبق رضای خداوند عمل می کرد. آیه ی 98-89: ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا سپس وسیله ای را دنبال کرد. حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا تا اینکه به محل طلوع و خورشید رسید [و] دید که آفتاب بر مردمانی می تابد که برای آنها در برابر آن پوششی ننهاده بودیم. كَذَلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْرًا این گونه [به پیش می رفت] و ما از آنچه می کرد کاملاً آگاه بودیم. ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا سپس از وسیله ای [دیگر] است،اده کرد. حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْمًا لَّا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا تا آنگاه که به یمان دو کوه رسید، و در فراسوی آن دو کوه گروهی را یافت که هیچ سخنی را نمی فهمیدند. قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا گفتند: «ای ذوالقرنین! همان یأجوج و مأجوج در این سرزمین تباهکارند، پس آیا [راضی هستی] که برای تو هزینه ای مقرر کنیم به شرط آنکه میان ما و ایشان سدی بسازی»؟ قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا گفت: «آنچه پروردگارم [از ثروت و نیرو و قدرت] در اختیار من گذاشته، بهتر است. پس مرا یاری کنید تا میان شما و ایشان سد بزرگ و محکمی بسازم». آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا قطعات آهن را برای من بیاورید ، تا آنگاه که بین دو کوه را برابر کرد، گفت: «در آن بدمید»، تا آنکه [آهن] را آتش نمود، گفت: «مس گداخته شده بیاورید تا بر آن بریزیم». فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا پس نتوانستند از آن بالا رون و [نیز] نتوانستند سوراخی در آن پدید آورند. قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي فَإِذَا جَاء وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاء وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا گفت: «این رحمتی از سوی پروردگار من است، و هرگاه وعدۀ پروردگارم فرا رسد آن را ویران و با زمین یکسان می کند، و وعدۀ پروردگارم حق است». وقتی که به غروبگاه خورشید رسید به قصد یافتن محل طلوع خورشید بازگشت، و از وسائل و راههایی که خداوند دراختیار او قرار داده بود است،اده کرد، پس به محل طلوع خورشید رسید و (وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا) دید که خورشید بر مردمانی می تابد که در برابر آن ندارند. شاید عدم وجود پوشش به سبب وحشی گری و بی تمدنی آنها بود، و یا بدان خاطر بود که خورشید در نزد آنان حالتی دایمی داشت. آن چنان باید، غروب نمی کرد، چنانکه در شرق آفریقای جنوبی چنین است. پس ذوالقرنین به نقطه ای از زمین رسید که اهل زمین در رابطه با آن هیچ آگاهی نداشتند، چه رسد به اینکه خودشان به آنجا برسند، با این وجود خداوند این کارها را برای ذوالقرنین میسر نمود و هر آنچه را که بدان دسترسی پیدا می کرد بر اساس تقدیر و علم الهی صورت می گرفت بنابراین فرمود: (وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْرًا) و ما به خوبی از اسباب بزرگی که او را در اختیار داشت، و به هر جا که می رفت، از او آگاه بودیم. (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ) سپس از وسیله ای است،اده کرد تا آنکه به میان دو کوه رسید. مفسرین گفته اند: از مشرق به سوی شمال حرکت کرد تا آنگاه به میان دو کوه رسید که در آن زمان معروف بودند، و دو رشته کوه بودند که به چپ و راست امتداد یافته، و به دریا منتهی می شدند. این کوهها سدی میان یأجوج و مأجوج و مردم بودند. در آن سوی این ود کوه ذوالقرنین قومی را یافت که به خاطر گنگی زبانشان و پایین بودن میزان درک و هوششان سخنی را نمی فهمیدند، و خداوند به ذوالقرنین علمی داده بود که به وسیلۀ آن زبان این قوم را فهمید و با آنها گفتگو نمود. و آنان ذوالقرنین را از ضرر و زیانی که یأجوج و مأجوج به آنها وارد می کرد آگاه نموده و به او شکایت کردند. یأجوج و مأجوج دو طایفۀ بزرگ از انسانها هستند . بنابراین گفتند (إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ) همان یأجوج و مأجوج در این سرزمین با کشتن و گرفتن اموال مردم و دیگر کارهای ناروا تباهی می کنند. (فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا) آیا راضی هستی که برای تو هزینه ای مقرر کنیم که میان و ما و ایشان سدی بسازی؟ و این دلالت می نماید که آنها خودشان نمی توانستند سد را بسازند، اما می دانستند که ذوالقرنین توانایی چنین کاری را دارد، بنابراین به او مزدی دادند تا این کار را انجام دهد، و سبب این کار را برای ذوالقرنین ذکر کردند، و آن تباهکاری یأجوج و مأجوج در زمین بود، و آنان می دانستند که ذوالقرنین چشم طمع به سرزمینشان ندوخته و نسبت به اصلاح حال مردم بی تفاوت نبوده و هدش ساماندهی اوضاع مردم است. پس خواستۀ آنان را اجابت کرد ، چون مصلحت در آن بود، و ذوالقرنین از آنها مزدی نگرفت و شکر قدرت و حکومتی که خداوند به او داده بود به جای آورد. پس به آنان گفت: (مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ )توانایی و قدرتی که خداوند در اختیار من نهاده است از آنچه شما به من می بخشید بهتر است، و من فقط این را از شما می خواهم که با نیرو و با دست هایتان مرا یاری کنید، (أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا) تا میان شما و ایشان سد بزرگ و محکمی بسازم.که مانع از عبور آنان به سوی شما شود. (آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ ) قطعات بزرگ آهن را برای من بیاورید، و آنها برایش آوردند، (حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ) تا آنگاه که میان دو کوه را که سد را بین آنان ساخته بود برابر کرد. (قَالَ انفُخُوا) گفت: آتش بزرگی روشن کنید، و برای روشن کردن آن از دم های آهنگری است،اده کنید، و در آن بدمید تا آتش بیشتر روشن شود و مس ، ذوب گردد. وقتی مس هایی که او درخواست کرده بود تا آهن پاره ها را با آن به هم بچسباند گداخته و ذوب شد، (قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا) گفت: مس گداخته شده بیاورید تا بر آن بریزیم. پس او مس گداخته شده را بر آن ریخت و سد بسیار محکم شد و به وسیلۀ آن مردمی که این سوی سد بودند از ضرر یأجوج و مأجوج مصون ماندند. (فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا) پس آنان نتوانستند از آن بالا روند زیرا بلند و مرتفع بود، نتوانستند آن را سوراخ کنند چون خیلی محکم و سخت بود. وقتی که ذوالقرنین این کار زیبا و شاهکار بزرگ را انجام داد آن را به پروردگارش نسبت داد و گفت: (هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي) این از فضل و احسان خدا بر من است. و خلفا و فرمانروایان صالح اینگونه هستند که هر گاه خداوند نعمتی را به آنان ارزانی نماید شکر، و اقرار به نعمت آنان بیشتر می شود و بیش از پیش به نعمت خدا اعتراف می کنند، همانگونه که سلیمان علیه السلام وقتی که تخت ملکۀ سبا از مسافت خیلی دور نزد او حاضر شد، گفت (هذا من فضل ربی لیبلونی اشکر ام اکفر) این از فضل پروردگارم است تا مرا بیازماید که آیا شکر را به جا می آورم یا ناسپاسی می کنم. به خلاف سرکشان و متکبران و کسانی که در دنیا سرکشی می کنند و نعمت های دنیوی غرور و سرکشی آنها را می افزاید، آن گونه که قارون وقتی خداوند به او گنج هائی داد که کلیدهای آن بر گروه نیرومند سنگینی می کرد، گفت (انما اوتیته علی علم عندی) آن را تنها بر اساس دانشی از نزد خود به دست آورده ام. ( فَإِذَا جَاء وَعْدُ رَبِّي)و هرگاه وعدۀ پروردگارم برای بیرون آمدن یأجوج و مأجوج فرا رسد، ( جَعَلَهُ دَكَّاء )آن سد محکم و بزرگ را منهدم و هموار می سازد، (وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا(و وعدۀ پروردگارم حق است . آیه ی - 101-99: وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا و در آن روز ما آنان را رها می سازیم تا برخی در برخی موج زنند، و در صور دمیده شود، و آنان را کاملاً گرد می آوریم. وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِّلْكَافِرِينَ عَرْضًا و جهنم را ن روز به طرز شگفتی به کافران نشان می دهیم. الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاء عَن ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعًا کسانی که چشمانشان از (دیدن) آیات من در پرده بود و نمی تانستند [حق] را بشنوند. (وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ) و در آن روز ما آنان را رها می سازیم تا برخی در برخی موج زنند، احتمال دارد که ضمیر او [در يَمُوجُ] به یأجوج و مأجوج برگردد، یعنی آنها از بس که زیادند و تمام زمین را فرا می گیرند وقتی که به سوی مردم بیرون می آیند برخی در برخی موج می زنند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: (حتی اذا فتحت یأجوج و مأجوج و هم من کل حدب ینسلون)تا اینکه سد یأجوج و مأجوج باز شد و آنها از هر بلندی بیرون آمده و سرازیر می شود و احتمال دارد که ضمیر به مردم برگردد، که روز قیامت جمع می شوند و چون زیادند به هنگام رویارویی با سختی ها و زلزله های بزرگ [به این سو و آن سو دویده و ] موج می زنند. به دلیل اینکه می فرماید: (وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا) و وقتی اسرافیل در صور می دهد خداوند روح ها را به جسم ها بر می گرداند سپس آنها را گرد می آورد و آنان را برای حضور در محل ایستادن جمع می نماید و پیشینیان و کافران و مومنان را گرد می اورد تا مورد سوال قرار گیرند و محاسبه شوند و مجازات اعمالشان را ببینند، اما کافران با توجه به اختلاف حالتشان سزایشان جهنم است. و برای همیشه در آن باقی می مانند. بنابراین فرمود: (وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِّلْكَافِرِينَ عَرْضًا) و جهنم را آن روز به طرز شگفتی به کافران نشان می دهیم.آن گونه که خداوند متعال فرمود: (وبرزت الجحیم للغاوین) و جهنم و گمراهان نشان داده می شود، یعنی برایشان عرضه می شود تا جایگاه و منزل خود را مشاهده کنند، و از زنجیره ها و آتش سوزان و آب داغ و سرمای شدید آن بهره مند شوند، و عذابی را بچشند که دلها را گنگ می نماید و گوشها را کر می کند، این پیامها اعمال و سزای کارهایشان است، زیرا آنها در دنیا (كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاء عَن ذِكْرِي) چشمهایشان را از خواندن و دیدن آیات خداوند و قرآن کریم می بستند و از آن روی بر تافته و می گفتند: (قلوبنا فی اکنه مما تدعونا الیه ) دلهای ما از آنچه ما را به آن فرا می خوانی در پرده است، و در برابر چشهایشان پرده هایی است که آنان را از دیدن آیات خداوند باز می دارد . خداوند متعال فرموده است (و علی ابصرهم غشوه) و بر چشمهایتان پرده ای است. (وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعًا) و توانایی شنیدن آیات خداوند را که انسان را به ایمان می رساند، نداشتند، چون از قرآن و پیامبر متنفر بوده و نسبت به آنها کینه داشتند، و کسی که کینه در دل دارد نمی تواند به سخن کسی گوش دهد که نسبت به او کینه دارد، و متنفر است . پس چون راههای علم و خیر به روی آنها بسته شده است نه گوش و چشم دارند و نه عقل مفید، به همین جهت به خدا کفر ورزیده و آیات او را انکار کرده و پیامبرانش را تکذیب نمودند، بنابراین مستحق جهنم شدند که بد سرنوشتی است. آیه ی 102: أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاء إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلًا آیا کافران گمان می برند که به جز من، بندگان مرا کارساز و سرپرست خود گیرند؟ همانا ما جهنم را برای پذیرایی از کافران آماده کرده ایم. این بیانگر باطل بودن ادعای مشرکان کافر است؛ کسانی که برخی از پیامبران و اولیا را شریک خدا قرار داده و آنها را پرستش نموده، و گمان می برند که یاور و سرپرست ایشان خواهند بود، و آنها را از عذاب خدا نجات می دهند، و پاداش الهی را بهرۀ ایشان می نمایند، حال آنکه آنها به خداوند و پیامبرش کفر ورزیده اند . خداوند در قالب است،هام انکاری که مبین باطل بودن عقل آنان است، می فرماید: (أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاء) آیا این کافران گمان می برند که می توانند به جز من، بندگان مرا دوست و محبوب قرار دهند؟ یعنی چنین نمی شود، و هرگز اولیای خدا یا ردی که دشمن خداست دوست نمی شوند، بلکه برای جلب محبت خدا و رضایت او و پرهیز از ناخشنودی و خشمش طبق دستور الهی عمل می نمایند. پس این هماند فرمودۀ الهی است که می فرماید: (و یوم یحشرهم جمعیا ثم یقول للملئکه اهولاء ایاکم کانوا یعبدون ، قالوا سبحنک انت و لینا من دونهم) و به یاد آور روزی که همۀ آنان را گرد می آورد، سپس به ملائکه می گوید: «آیا آنها شما را عبادت می کردند؟ » گویند: «پاکی تو، و از هر نقصی مبرایی، تو به جای آنان دوست و محبوب ما هستی». پس هر کس ادعا کند که او یکی از اولیای خدا را به عنوان یاور [و فریادرس] قرار داده است، در حالی که او با خدا دشمنی می کند، او دروغگو است. و احتمال دارد و این قول ظاهر می باشد که معنی آیه چنین باشد: آیا کافران به خدا و منکران پیامبران گمان می برند که می توانند به جز خدا دوستانی را بگیرند که آنها را یاری کنند و به جای خدا مشکلات را از آنها دور نمایند؟ این پنداری باطل و گمانی فاسد است، زیرا مخلوقات هیچ چیز از سود و زیان در دستشان نیست، و این مانند گفته الهی است که می فرماید: (قل اعوا الذینت زعمتم من دونه، فلا یملکون کشف الضر عنکم و لا تحویلا) بگو: کسانی را که به جز او گمان می برید می تواند کاری بکنند، بخوانید، پس نمی توانند زیان را از شما دور کنند و نمی توانند آن را برگرداند. (وَلاَ یَملِکُ الٌذیِنَ یَدَعُونَ مِن دُونِهِ الشَفَعَه) و کسانی را که به جای او پرستش می کنند اختیار شفاعت ندارند و آیات دیگری نیز وجود دارد که خداوند در آنها بیان می نماید هر کس به جای خدا معبودی را بر گرفته و به آن محبت ورزد گمراه و ناکام است و به هیچ چیز از هدفش نایل نمی شود ((إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلًا) همانا ما جهنم را برای مهمانی و پذیرایی کافران آماده کرده ایم، جهنم چه بد جایگاه، و چه بد محل پذیرایی است برای آنان آیه ی 106-103: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا بگو: «آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم»؟ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا آنان کسانی اند که کوششان در دنیا بر باد رفت و خود گمان می برند که کار نیک می کنند. أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا اینان کسانی هستن که به آیات پروردگارشان و لقای او کفر ورزیدند، در نتیجه اعمالشان باطل شد و به هدر رفت و روز قیامت هیچ ارزش [و منزلتی] برایشان نخواهیم نهاد. ذَلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُوًا این سزای آنهاست به کیفر آنکه کفر ورزیدند و آیات و پیامبرانم را به مسخره گرفتند. اَفَحَسِبَ الّذِینَ کَفَرُوأ أن یَتَّخِذُوأ عِبَادِی مِن دُونِی أوّلِیَآءَ إنّآ اَعتَدنَا جَهَنّمَ لِلکَفِرِینَ نُزُلّا) آیا کافران گمان می بردند که به جز من، بنگان مرا کارساز و سرپرست خود گیرند؟ همان ما جهنم را برای پذیرایی از کافران آماده کرده ایم. ای محمد علیه السلام به مردم هشدار ده و به آنان بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم؟ (الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا) کیفر تمام اعمالشان که گمان می بردند به نیکی آن را انجام داده اند، باطل و نابود گشته است. پس چگونه خواهد بود اعمالشان که به یقین می دانند باطل است و مصداق مبارزه و دشمنی با خدا و رسولش است؟ پس چه کسانی اعمالشان بر باد رفته، و خود و خانواده اشان را در روز قیامت دچار زیان گردانده اند؟ (أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ) و به این سبب اعمالشان بر باد رفت و نابود شد، و روز قیامت هیچ ارزش و جایگاه و هیچ ترازویی برایشان در نظر نخواهیم گرفت، چون هدف از گذاشتن ترازو این است که نیکی ها و بدیها با آن وزن شده و تعیین گردد که کدام بیشتر و سنگین تر است. اما اینها هیچ نیکی ندارند، چون کارهایشان کارهای نیک محسوب نمی شود، چرا که نشأت گرفته از ایمان نبوده است. همانطور که خداوند متعال فرموده است (و من یعمل من الصلحت و هو مومن فلا یخاف ظلما و لا هضما) و هر کس کارهای شایسته انجام دهد و او مومن باشد از هیچ ستم و ظلمی نمی ترسد . اما اعمال [فاسدشان] شمرده می شود و به آن اعتراف می کنند و در ملاء عام خوار و رسوا شده، سپس عذاب داده می شوند بنابراین فرمود: (ذَلِكَ جَزَاؤُهُمْ ) نابود شدن اعمالشان، و اینکه روز قیامت میزانی برایشان نهاده نخواهد شد به خاطر حقارت و نا چیز بودن اعمالشان است، چون به ایات خدا کفر ورزیدند و پیامبران را به تمسخر گرفتند، در حالی که می بایست به طور کامل به ایات خدا و پیامبرانش ایمان آوردند و آنها را تعظیم کنند و این کار را به طور کامل انجام دهند. اما اینها بر عکس عمل نمودند، پس امرشان نیز بر عکس شده، و هلاک گشته و به عذاب گرفتار شدند. آیه ی 108-107: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا بی گمان کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند باغهای فردوس جایگاه پذیرایی از ایشان است. خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا جاودانه در آنجا می مانند، از آنجا درخواست انتقال نمی کنند. وقتی سرانجام کافران واعمالشان را بیان نمود، اعمال مومنان و سرانجام آنان را بیان کرد و فرمود: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا) همانا کسانی که با دلهایشان ایمان آوردند و با اعضا و جوارح خود کارهای شایسته انجام دادند این صفت ، تمام دین از قبیل عقاید و اعمال و اصول و فروع ظاهری و باطنی آن را شامل می شود پس اینان بر حسب تفاوت در جات ایمان و عمل صالحشان باغهای بهشت جایگاه پذیرایی از آنان است. احتمالاً منظور از فردوس بالاترین و بهترین جای بهشت است، و این پاداش از آن کسی خواهد بود که ایمان و عمل صالح در او به طور کامل وجود داشته باشد و آنها پیامبران و مقربان هستند. و احتمال دارد که منظور از آن همۀ منزل های بهشت باشد، پس این پاداش شامل تمام اهل ایمان اعم از مقربین و نیکان و «مقتصدین» میانه روان می شود، و هر یک از این گروهها بر حسب حالت خود در آن قرار می گیرد. و این معنی از آن دیگری بهتر است چون عام است، همچنین «جنات» به صورت جمع ذکر شده و به فردوس نسبت داده شده است، و فردوس به باغی گفته می شود که انگور یا درختان انبوهی داشته باشد، پس بر همۀ بهشت صدق پیدا می کند. بنابراین «جنات فردوس» محل مهمانی و ضیافت اهل ایمان و عمل صالح می باشد، و چه پذیرایی بزرگتر از این وجود دارد که همۀ نعمت هایی را که موجب شادی دلها و ارواح و جسم ها می شود دربر دراد. در بهشت هر چه انسان بخواهد و چشمها از دیدن آن لذت برند، از قبیل منازل زیبا، و باغهای سرسبز، و درختان پر میوه، و همسران زیبا، و پرندگان ترانه خوان ، و خوردنی های لذیذ و خدمتگذاران و فرزندان و نهرهای جاری، و منظره های زیبا و جمال ظاهری و معنوی و نعمت همیشگی وجود دارد. بالاتر و برتر از این، بهره مند شدن از نزدیکی خداوند و دست یافتن به خشنودی او و برخورداری از دیدن خداوند و شنیدن سخن او می باشد. به راستی که این، پذیرایی زیبا، و کامل و بزرگ و همیشگی است، و بزرگتر از آن است که خلائق بتوانند آن را توصیف نمایند یا به دل انسانها خطور نماید و اگر بندگان به بخشی از این نعمت آگاهی داشتند و به طور حقیقی آن را می دانستند و دلهایشان به آن یقین حاصل می کرد بدان علاقه مند شده و از درد جدایی و دوری بهشت از ارواحشان از بدنشان جدا می شد و گروه گروه به سوی آن می شتافتند، و دنیای فانی و لذت های ناگوار و مقطعی را بر آن ترجیح نمی دادند، و وقت خود را بیهوده تلف نمی کردند، چرا که در هر لحظه می توان به اندازۀ سالیان دراز نعمت های بهشت را به دست آورد. اما غفلت فراگیر شده و ایمان ضعیف گشته و علم و دانش حقیقی رو به کاستی نهاده و اراده ها سست شده است. این است که به این روز افتاده ایم: «لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم< (خَالِدِينَ فِيهَا)در آن جاودانه می مانند، در بهشت نعمت های کامل هستند، و کامل بودن آنها بدان معنی است که از بین نرفته و تمام نمی شوند. ( لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا ) و تقاضای نقل مکان و جابجایی از آن جا را ندارند، چون آنها جز آنچه که مورد پسندشان می باشد و آنان را شاد می نماید چیزی دیگر نمی بینند، و نعمتی بالاتر از آنچه که در آن به سر می برند، مشاهده نمی کنند. آیه ی 109: قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا بگو: «اگر دریا برای سخنان پروردگارم جوهر شود، پیش از آنکه سخنان پروردگارم پایان پذیرد، بدون شک دریا تمام خواهد شد، هر چند همسان آن دریا را به [کمک] آن آوریم. یعنی آنان را از عظمت خداوند و گستردگی صفاتش، و اینکه بندگان نمی توانند به چیزی از آن احاطه نمایند آگاه کن و بگو: (لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي) اگر دریاهای موجود در جهان جوهر شوند و همۀ درختان دنیا از اول تا آخر از درختان شهرها گرفته تا درختان بیابان و [جنگ ها] قلم شوند تا سخنان و صفات خداوند را بنویسند، (لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي) پیش از آنکه سخنان پروردگارم پایان پذیرد دریاها تمام خواهند شد و قلمها خواهند شکست، چرا که این موضوع بی نهایت گسترده و بزرگ است، و هیچ کس نمی تواند آن را احاطه نماید. و در آیه ای دیگر آمده است: (ولو انما فی الارض من شجره اقلم و البحر یمده من بعد، سبعه ابحر ما نفدت کلمت الله ان الله عزیز حکیم) و اگر همۀ درختانی که در روی زمین هستند قلم شوند، و دریاها هفت برابر شده و جوهر شوند، کلمات و سخنان خداوند تمام نخواهند شد. همانا خداوند با قدرت و فرزانه است. و این از باب نزدیک کردن معنی به اذهان می باشد، چون این چیزها آفریده شده اند، و همۀ مخلوقات از بین رفتنی و پایان پذیرند، اما سخن خداوند صفت اوست، و صفات او مخلوق نیستند و حد و پایانی ندارند، و هر گستردگی و عظمتی را که دلها تصور نمایند خداوند بالاتر از آن است، و سایر صفات خداوند مانند علم و حکمت و قدرت و رحمتش نیز این چنین می باشند، و اگر علم همۀ خلائق ؛ از پیشینیان گرفته تا آیندگان و اهل آسمان و زمین جمع گردد، و در مقایسه با علم الهی بسان گنجشکی می ماند که منقاری به آب زند و با منقار خود قطره آبی را بردارد، زیرا خداوند دارای صفت های بزرگ و وسیع و کامل است ، و همانا بازگشت همه به سوی پروردگارت است. آیه ی 110: قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا بگو: «من فقط بشری مانند شما هستیم، به من وحی می شود که معبود بر حق شما یکی است [و بس]، پس هر کس که خواهان دیدار پروردگار خویش است باید کار شایسته کند و در پرستش پرورگارش کسی را شریک نسازد». (قُلْ ) ای محمد! به کافران به کافران و دیگران بکو: (إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ) من فقط انسانی مانند شما هستیم. یعنی معبود نیستم و مشارکتی در فرمانروایی جهان نداریم، و غیب نمی دانم و خزانه های خدا نزد من نیست. (إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ) بلکه انسانی مانند شما هستم و بنده ای از بندگان پروردگارم می باشم. (يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ) به من وحی می شود که معبود شما یکی است و بس. و فقط به سبب وحی که بر من وحی می شو دبرتری داده شده ام، و بزرگترین مطالب وحی این است که به شما خبر دهم خدایتان یکی است. یعنی شریکی ندارد و هیچ کس دیگری سزاوار ذره ای از عبادت نیست، و شما را به عملی فرا می خوانم که شما را به او نزدیک می نماید، و مستحق پاداش وی می گرداند، و عذابش را از شما دور می کند. بناراین فرمود: (فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا)پس هر کس که امید دیدار خدای خویش را دارد کار شایسته انجام دهد. کار شایسته چیزی است که با شریعت خدا مطابق باشد از قبیل کارهای واجب و مستحب (وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا) و در پرستش پروردگارش کسی را شریک او نسازد. یعنی عملش را ریاکارانه انجام ندهد، بلکه آن را خالص برای رضای خدا انجام دهد، و کسی که هم اخلاص دارد و هم در کارهایش [از شریعت] پیروی می نماید، آنچه را بدان امید دارد و می خواهد ، می یابد. و اما کسی که اینگونه نیست در دنیا و آخرت زیانکار می باشد و نزدیکی به مولا و سرورش، و دست یابی به رضای او را از دست می دهد. پایان تفسیر سوره ی کهف
تفسیر راستین (ترجمه تیسیر الکریم الرحمن)، تألیف:علامه شیخ عبدالرحمن بن ناصر السعدی «رحمه الله» متوفای 1376 هجری قمری (1334هجری شمسی)، ترجمه: محمد گل گمشادزهی مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|