Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

 رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: (شرف المؤمن صلاته باللیل و عزه استغناؤه عما فی أید الناس) یعنی: «شرافت مؤمن، به نماز شبانگاهی اوست و عزتش، در بی‌نیازی وی از آنچه که در دست مردم است». [صحيح الجامع، شماره‌ي3701؛ السلسلة الصحيحة، شماره‌ي1903]


 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

الهیات و ادیان>اشخاص>شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله > آيا اهل سنت و ابن تيميه قائل بر تجسيم هستند؟

شماره مقاله : 9622              تعداد مشاهده : 490             تاریخ افزودن مقاله : 18/1/1390

آيا اهل سنت و ابن تيميه قائل بر تجسيم هستند؟!!
شماره فتوى 5983


پرسش:
لطفا به شبهات زير پاسخ دهيد:
إبن تيميه در كتاب التأسيس في ردّ اساس التقديس كه نقدي بر كتاب فخر رازي است، در جلد 1، صفحه 101 صراحتاً اعلام مي‌كند:
ليس في كتاب الله و لا سنة رسوله و لا قول أحد من سلف الأمة و ائمتها أنه ليس بجسم و أن صفاته ليست أجساما و أعراضا ... .
نه در كتاب خدا و نه در سنت پيامبر و نه در سخن صحابه و بزرگان نيامده است كه خداوند، جسم نيست.
خيلي عجيب است و واقعا ادعايي شاخ‌دار است!

پاسخ:
الحمدلله،
اين يک اتهام و دروغ و بي انصافي و ناجوانمردي ديگر در حق شيخ الاسلام ابن تيميه از طرف دشمنانش! ما بارها شاهد اين کينه توزيها و غرض وزيها در حق ايشان و ديگر علماي اهل سنت هستيم، شايد کمتر شخصيتي در بين اهل سنت وجود داشته باشد که بمانند ابن تيميه رحمه الله مورد نفرت و خشم اهل بدعت قرار گرفته باشد، و آنهم به دليل قدرت نقادي و علمي اين شخصيت برجسته بر بدعت آنها بوده است که هنوز هم پس از قرنها نتوانسته اند که جواب انتقادات علمي ابن تيميه را بدهند، ناچارا راه ناجوانمردي را بر مي گزينند و با اتهام و بهتان زدن به وي، عوام الناس مظلوم را که از ماجرا خبر ندارند نسبت به ايشان بدگمان مي کنند تا مبادا روزي قصد کنند تا يکي از کتابهايش را بخوانند.
اما براي پاسخ دادن به اين اکاذيب و بهتانها لازم است تا مقدمه اي کوتاه را بيان نماييم:
*

سوال: بدعت چيست؟
جواب: بدعت عبارتست از: هر امري که در حوزه ي دين انجام يا مطرح گردد، در حالي که شارع آنرا توصيه نکرده باشد. پس بدعت يعني امورات جديدي که در حوزه ي دين انجام مي شوند در حاليکه شارع آنها را بعنوان دين به مؤمنان معرفي نکرده است.
مثلا در دين به مسلمين امر شده است که بجز از الله تعالي کسي را به فرياد مخوانيد: «وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا» (جن 18). يعني: و همانا مساجد از آن خداست، پس هيچ کس را همراه خدا (به دعا و فرياد) مخوانيد.
حال اگر کسي علاوه بر خدا، مثلا از امام حسين رضي الله عنه مدد بخواهد يا وي را بفرياد بطلبد، او مرتکب بدعتي در دين شده است، آنهم بدعتي كه منجر به شرك مي شود، زيرا شارع در هيچ جايي نفرموده که از اولياء و ائمه فرياد بخوانيد، بلکه بالعکس؛ در آيات بسياري از جمله آيه ي مذکور امر کرده تا بجز از الله از احدي فريادخواهي نشود. پس کسي که از امام حسين رضي الله عنه يا هر انسان ديگري فرياد خواهي نمايد، او مرتکب بدعتي در دين شده و او مبتدع است.

سوال: آيا بدعت امر پسنديده اي است يا نکوهيده؟
جواب: بدعت امري نکوهيده و مايه ي گمراهي است، زيرا اولاً: دين خدا کامل است، چنانکه الله تعالي خود مي فرمايد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا» (مائده 3). يعني: امروز، دين شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم.
منظور از «کامل» يعني آنکه: هرآنچه دين باشد بيان شده است و چيزي از قلم نيافتاده است و لذا نيازي به اضافه کردن نيست، زيرا اگر قرار باشد اضافه کردن بر دين جايز مي بود، خداوند از لفظ «کامل» استفاده نمي کرد، زيرا «کامل» ضد «ناقص» است، و ناقص يعني آنکه هنوز کامل نشده و جاي اضافه کردن دارد. پس کسي که بدعتي را ايجاد مي کند، او دانسته يا ندانسته چنين باور داشته که دين کامل نيست و بدعت وي دين را کاملتر مي گرداند! و اين يعني تشريع، در حاليکه تشريع فقط حق الله تعالي است و بس.. و شارع تنها خداست و پيامبر صلي الله عليه وسلم مبلغ شرع خداوند است.
ثانیاً: رسول خدا صلي الله عليه وسلم؛ همان کسي که از روي هوي سخن نمي گويد و هرآنچه که در حوزه ي دين مي گويد مورد تاييد خداوند متعال است، چنين مي فرمايد:
«..اياكم و محدثات الامور فان كل محدثة بدعه، وكل بدعة ضلالة».( ابو داوود -امام احمد-ترمذي- ابن ماجه- صحيح).
يعني: .. و بر شما باد که از امور بدعت دوري کنيد، زيرا هر امر نوپيدايي (در دين) گمراهي در پي دارد.
و فرمودند: «مَنْ أحْدَثَ فِي أمْرِنَا هَذا مَا لَيسَ مِنْهُ فَهُوَ رَدٌّ». بخاري (2697) و مسلم (1718).
«هر كس چيزي را در دين ما ايجاد كند كه از دين ما نيست آن‌چيز مردود است».
بر طبق اين احاديث درمي يابيم که شارع به هيچ وجه بدعت را جايز نمي داند، و بلکه آنرا مايه ي انحراف و گمراهي مي داند، پس مسلمين بايد از نزديک شدن به بدعت شديداً دوري کنند.
*
حال با اين توضيح مختصر در مورد قباحت بدعت در اسلام و اينکه شارع مسلمانان را شديداً از آن تحذير کرده است، تا مبادا مسير اصلي را رها کنند و به مسير کج و منحرف روي آورند، زيرا اگر از مسير مستقيم خارج گردند ديگر تضميني براي نجات آنها از دوزخ وجود نخواهد داشت؛ بايد بگوييم که متاسفانه يکي از بدعتهايي که بعدها و پس از دوران صدر اسلام به ميان مسلمين راه يافت، ورود مباحث فلسفي و کلامي به ميان مباحث ديني بود، که بعضي از مسلمانان دور شده از سنت نبوي، با ترجمه ي آثار فيلسوفان يوناني و رومي فلسفه را ترويج دادند، و سپس به آن رنگ و روي ديني دادند و از آن علم کلام را ابداع نمودند، و اين بار مباحث ديني را بر طبق اصول و ضوابط علم کلام تحليل مي کردند! و اين يک بدعت قبيحي بود که ضربات بسياري را بر راه و روش سالم مسلمين در عقيده و فقه بوجود آورد. بعداً بيشتر در خصوص ارتباط علم کلام با بحث اسماء و صفات الهي سخن خواهيم گفت.
*
حال به توضيح در مورد صفات خداوند متعال مي پردازيم، و ديدگاههاي بوجود آمده را در مورد آن صفات بررسي مي کنيم:
همانطور که مي دانيم، خداوند متعال در آيات بسياري خود را – تا جايي که لازم دانسته- به انسانها معرفي و شناسانده است، مثلا مي بينيم که خداوند متعال خود را "حکيم" و يا "خبير" و يا "سميع" و يا "عليم" و يا "عزيز" و يا "قهار" و غيره توصيف کرده است.
هنگامي که رسول الله صلي الله عليه وسلم زنده بودند و شريعت اسلام را ابلاغ مي نمودند، هرگاه آيه اي بر ايشان نازل مي شد، وي آن آيه را براي مردم و يارانش مي خواند و اگر لازم بود آنرا برايشان شرح و بيان مي کردند، و يا گاه يکي از يارانش اگر متوجه مفهوم آيه نمي شد از پيامبر صلي الله عليه وسلم سوال مي کرد که مثلا منظور خداوند از فلان کلمه از فلان آيه چيست؟ و پيامبر صلي الله عليه وسلم نيز پاسخ را بوسيله ي وحي کسب مي کرد و آنرا به سوال کننده بازگو مي نمود..
اگر ما به اين دوران که از نعمت حيات رسول خدا صلي الله عليه وسلم بهره مند بود، نگاهي دقيق بياندازيم متوجه مي شويم که صحابه رضي الله عنهم در مورد صفاتي که خداوند متعال آنرا براي خود توصيف و اثبات کرده بود سوال و کنجکاوي نمي کردند، و هرگز در مورد آنها بحث و گفتگو نمي کردند، و جالب اينکه خود پيامبر صلي الله عليه وسلم نيز هرگز بر سر کيفيت و چگونگي صفات خدا بحثي نمي کرد و هرگز اصحابش را بر کنجکاوي در مورد آن صفات ترغيب نمي کردند، مثلا آيه نازل مي گشت و مي فرمود: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» (مائده 64). يعني: و يهود گفتند: « دست خدا بسته است، دستهايشان بسته باد! و بخاطر اين سخن، از رحمت (الهى) دور شوند! بلکه هر دو دست خدا گشاده است.
حال اين آيه در مورد (يد) که در زبان عربي به معناي دست است، بحث کرده و گفته که : «يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ: هر دو دست خدا گشاده است». پيامبر صلي الله عليه وسلم اين آيه را براي يارانش مي خواند و آنها نيز آيه را حفظ مي کردند، اما هرگز آنها از پيامبر صلي الله عليه وسلم نمي پرسيدند که: (دست خدا چگونه است؟ اصلا منظور از دست چيست؟) و پيامبر صلي الله عليه وسلم نيز هرگز کيفيت و چگونگي آنرا بيان نميکردند، بنابراين صحابه رضي الله عنهم نيز (سمعاً و طاعتاً) آن آيه را تصديق مي کردند و آنرا حفظ مي نمودند و از قيل و قال و بحث و جدل در مورد آن خودداري ميکردند. اين روش برخورد سلف صالح ما در قبال صفات پروردگار بود.
پس با نگاهي دقيق به زمان حيات رسول خدا صلي الله عليه وسلم درمي يابيم که هم شخص ايشان و هم يارانش از پرداختن به مباحث صفات خدا علاقه اي نداشتند، و بلکه سمعاً و طاعتاً آنرا تصديق مي کردند و وارد کيفيت و چگونگي صفات خداوند متعال نمي شدند.
روال برخورد مسلمانان در مسائل مربوط به صفات الهي بر همين گونه بود و در عهد خلفاي راشدين نيز مسلمانان از بحث و بررسي موشکافانه در مورد صفات خدا پرهيز مي کردند. اما.. اما متاسفانه بعد از عهد خلفا با پيدايش فرقه هاي منحرف در بين مسلمين و ترجمه ي آثار فلسفي يونانيان و کفار به زبان عربي توسط همين فرقه هاي منحرفي که خود را مسلمان حقيقي هم مي خواندند، مباحثي وارد دين شد که قبلا وجود نداشت، به عبارتي بدعتي را وارد دين کردند که دين آنرا تشريع نکرده بود و نه پيامبر صلي الله عليه وسلم و نه صحابه رضي الله عنهم آنرا توصيه نکرده بودند، آن بدعت همان «ابحاث فلسفي» و يا همان «فلسفه» بود.
دسته اي از مسلمانان منحرف، بجاي پرداختن به قرآن و سنت نبوي صلي الله عليه وسلم، مشغول پرداختن به بحث هاي فلسفي شدند، بعدها آنها خواستند تا به فلسفه رنگ و روي ديني بدهند، و لذا «علم کلام» نيز توسط همين مبتدعين ابداع شد.
پس "علم کلام" يعني: بحثهاي فلسفي در حوزه ي دين.
اينبار طرفدارن و مروجان علم کلام به مانند سلف صالح خود با نصوص قرآن و سنت نبوي برخورد نمي کردند، و از جمله در برخورد با آيات و احاديثي که دربرگيرنده ي صفتي از صفات خداوند متعال بود به مانند سلف صالح خود (پيامبر صلي الله عليه وسلم و اصحاب و اهل بيت رضي الله عنهم) برخورد نمي کردند و بمانند آنها (سمعاً و طاعتاً: شنيدن و اطاعت کردن) آيات و احاديث صفات را راحت تصديق نمي کردند، و بلکه وارد کيفيت و چگونگي آن صفات مي شدند و در مورد آنها کنجکاوي مي کردند و در برخورد با هر آيت و يا حديثي ابتدا آن نصوص را با اصول و قواعد علم کلام تطبيق مي کردند و اگر با عقل آميخته با فلسفه ي آنها جور بود، آنرا مي پذيرفتند، ولي اگر با عقل فلسفي آنها و با اصول و ضوابط علم کلام جور نبود:
- يا بکلي آن را انکار مي کردند.
- يا آنرا تحريف مي کردند (مثلا مي گفتند منظور از فلان آيه يا کلمه در قرآن، فلان چيز است که با ضوابط شان هماهنگ بود).
- يا در مورد آن افراط مي کردند (و بر خلاف حقيقت تحليل مي نمودند).
به هر حال نتيجه اي که مي گرفتند با ديدگاه و منهج سلف صالح اين امت در تضاد بود، و آنها ديدگاه خود را متکبرانه بر ديدگاه ديگران ترجيح مي دادند و حتي ديگران را متهم به قشري بودن مي کردند!!
متاسفانه اندک اندک بحث هاي کلامي شايع شد و به حدي به ميان مسلمين و انديشمندان رسوخ کرد که در هر مجلس درسي از آن بحث مي شد، مثلا سوال مي کردند که منظور از «دست» خدا در آيه ي (مائده 64) چيست؟ اهل کلام نيز با توجه به اصول و قواعد اين علم، پاسخ را ارائه مي دادند! جالب اينست که در هيچ جايي از قرآن و يا سنت نبوي صلي الله عليه وسلم توضيحي داده نشده است که منظور از «دست» خدا در آن آيه چيست؟! و اين کلاميون که خود را عالم و فقيه هم مي دانستند بجاي آنکه پاسخ سوالات را با مراجعه به کتاب الله و سنت نبوي ارائه دهند، به قواعد علم کلام استناد مي کردند! و پاسخ سوال کننده را ارائه مي دادند! در حاليکه خداوند متعال خود در قرآن مي فرمايد:
«وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» (اسراء 36). يعني: از آنچه به آن علم ندارى، پيروى مکن.
پس بر طبق اين آيه از قرآن ما حق نداريم در خصوص مسئله اي که در مورد آن علمي نداريم، سخني بگوييم و آنرا به دين نسبت دهيم، زيرا اگر بخواهيم تا سخني را به دين نسبت دهيم مجبوريم که از خود نصوص شرع (قرآن و احاديث صحيح) دليل بياوريم نه از قواعد و ضوابط علم کلام و فلسفه و يا از حدس و گمان خود..، پس از آنجاييکه نه قرآن و نه احاديث صحيح توضيحي در مورد چگونگي دست خدا در آيه ي (مائده 64) يا ديگر آيات نداده اند، ما نيز حق نداريم بدون علم سخني در مورد کيفيت و چگونگي آن ارائه دهيم، و يا چون کيفيت آنرا نمي دانيم پس منکر آن صفت شويم، و يا بگوييم که العياذبالله دست خدا بمانند دست انسانهاست!!
همه ي اين ديدگاهها باطل هستند، زيرا هيچکدام از آنها دليلي از شريعت ندارند؛ يعني نه براي کيفيتي که ذکر مي کنند و نه براي انکار صفات و نه تشبيه آن صفات با صفات مخلوقين هيچ دليلي در شريعت وارد نشده، بلکه همه حدس و گمان و ساخته ي ذهن خودشان است.
پس چکار کنيم؟ و در قبال صفات خداوندي چگونه موضع بگيريم؟ جواب اين سوال ما را به رفع شبهه ي مطرح شده در سوال که بر عليه ابن تيميه وارد کرده اند مي رساند!
بعداً به اين سوال پاسخ مي دهيم، ولي ابتدا ماجراي وارد شدن ابحاث کلامي را به ميان مسلمين ادامه مي دهيم تا اندک اندک به پاسخ اين سوال برسيم:
همانطور که گفته شد؛ دسته اي از مسلمانان منحرف بجاي روي آوردن و پرداختن به کتاب خدا و سنت پيامبرش صلي الله عليه وسلم، به متاع کفار رو کردند و به فلسفه گرويدند و به آن رنگ و روي ديني دادند، و مباحث کلامي را وارد دين ساختند و بر سر آنها مناظرات و بحثهاي طولاني صورت گرفت، مردم نيز با مطرح شدن آن ابحاث شبهات زيادي در اذهانشان بوجود آمد، ناچار به مطرح نمودن شبهاتشان نزد اهل علم مي پرداختند. در اينجا دو طرف مرتکب بدعت شدند، همان بدعتي که شريعت آنرا ناپسند مي داند. آري دو دسته از مسلمانان در اين ميان مرتکب بدعت شدند:
اول: آن دسته از انديشمنداني که علوم قرآني و سنت را رها کردند و به علم فلسفه و کلام پرداختند.
دوم: مردم عادي ، که بر خلاف راه و روش سلف صالح امت (پيامبر صلي الله عليه و سلم صحابه رضي الله عنهم) بجاي آنکه (سمعاً و طاعتاً) به صفات خدا ايمان بياورند و آنرا تصديق نمايند و مسئله را رها کنند، مشغول سوال کردن از کيفيت و چگونگي آن صفات شدند.
پس هر دو گروه مرتکب بدعتي شدند که سابقا در دوران صدر اسلام نه از کلام بحثي مي شد و نه آنکه کسي در مورد صفات خداوندي کنجکاوي مي کرد، بلکه فقط آنرا تصديق مي کردند و روي آن بحث و بررسي نمي کردند و به کارهاي مهم تري مشغول مي شدند.
اين روند و اين پديده ي نوظهور در ميان امت اسلام، علما و مجتهدان و دانشمندان مخلص و سالم مانده از انحراف، و تابع سنت نبوي صلي الله عليه وسلم را بر آن داشت تا:
1- با اهل کلام مبارزه کنند و مردم را از نزديک شدن به آنها تحذير کنند.
2- از مردم خواستند تا همانند دوران صدر اسلام از پرداختن به مباحثي که خداوند متعال آنرا براي مومنان زياد شرح نداده پرهيز کنند و در عوض مشغول کارهاي مهم تري شوند.
لذا مشهور است که فردي در کلاس درس امام مالک رحمه الله حاضر شد و از او سوال کرد: منظور از استوي در آيه «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» چيست؟ امام مالک رحمه الله در پاسخ بدان مرد فرمود: استواء خدا معلوم است، اما کيفيت آن مجهول است، و پرسش از آن بدعت است و تو که از آن مي پرسي مرد خوبي نيستيد. (شرح اصول اعتقاد اهل سنت 3/398 و عقيدة السلف صابوني 17 . ابن عبد البر در التمهيد 7/138 و ابن ابي زيد قيرواني در رساله خود و ذهبي در العلو 103 آنرا روايت کرده اند . به اجتماع الجيوش الاسلامية 75 نگاه کنيد).
بعبارتي، علماي سالم اين امت - کساني که از بدعت و انحراف بدور مانده بودند- دقيقا همانند دوران صدر اسلام که صحابه با صفات خداوند برخورد مي کردند، موضعگيري مي نمودند. يعني مردم را به اين مسئله فرا مي خواندند که: اي مردم! در اين مورد که نه خدا و نه پيامبرش در مورد آن توضيحي نداده اند، شما نيز بدون علم به آن کنجکاوي نشان ندهيد و سوال نکنيد، چون به نتيجه نمي رسيد، ما نمي دانيم که کيفيت استوي يا دست يا فلان صفت خدا چيست، فقط مي دانيم که خدا خودش فرموده که «دست» يا «وجه» يا فلان صفت را دارم، ما نيز همانند ياران رسول الله صلي الله عليه وسلم سمعا و طاعتا فقط تصديق کنيم و از پرداختن به مسائلي که ما را به جايي نمي رسانند پرهيز نماييم، اي مردم! از اهل کلام و فلسفه دوري کنيد، زيرا آنها بجاي آنکه به کتاب خدا و سنت پيامبرش صلي الله عليه وسلم بپردازند به بازي کلام پرداخته اند، اي مردم! از آنها دوري کنيد و از سوال کردن و کنجکاوي در مورد صفات خدا پرهيز نماييد، زيرا همين سوال و کنجکاوي شما خود بدعت است، و بدعت مايه ي انحراف و گمراهي است.
اين، پيام علماي تابع سنت، به مردم بود تا آن روند ابداعي را که کلاميون ايجاد کرده بودند خنثي کنند، و لذا مي بينيم که علماي بزرگوار اسلام شروع کردند به رد و نقد افکار مبتدعين و کلاميون، چنانکه کتاب "رد بر جهميه" امام احمد بن حنبل رحمه الله مشهور است و کتابهاي ديگري که علما اقدام به نوشتن آن کردند و شبهات مبتدعين را پاسخ دادند و سخنان آنها را مورد نقادي خود قرار داده و تلبيس آنها را برملا کردند، تا مردم عادي از آن افکار و بدعتها دوري کنند.. مثلا يکي ديگر از همين کتابها، کتاب "بيان تلبيس الجهمية في تأسيس بدعهم الكلامية" شيخ الاسلام ابن تيميه مي باشد. اين کتاب همان کتابي است که ظاهرا به اشتباه اين رافضي بدان استناد کرده و آنرا "التأسيس في ردّ اساس التقديس" بيان کرده است! ولي اين عنوان کتابيست متعلق به فخر رازي نه شيخ الاسلام ابن تيميه!
کتاب ابن تيميه همانطور که از عنوان آن معلوم است؛ در مورد رد و انکار عقايد اهل کلام و بدعت کلاميه مي باشد. بعدا بيشتر به اين مسئله مي پردازيم..
اما در اينجا به سوالي که قبلا مطرح نموديم باز مي گرديم:
موضع يک مسلمان در برابر صفات خداوند چگونه باشد تا مرتکب بدعت در عقيده نشود؟
جواب: همانطور که قبلا گفتيم با ورود مباحث فلسفي و کلامي به ميان گفتمان ديني، کلاميون بدعتي را وارد دين نمودند که سابقا پيامبر صلي الله عليه وسلم و اصحاب رضي الله عنهم با روش آنها عمل نمي کردند، بلکه آنها در اثبات صفات الهي از روشي پيروي مي کردند که مخالف با شرع نباشد؛ و آن: تصديق کردن هر صفتي که خداوند خودش براي خود در قرآن کريم ثابت مي کند، بدون آنکه چگونگي و کيفيت آن صفات را به بحث و بررسي و تفصيل بگذارند و يا بخواند آن صفات را بدون علم تشريح کنند. اما بعد از گذشت دوران صدر اسلام و خلافت راشدين، و با ورود بدعت هاي زيادي از سوي فرقه هاي منحرفه مانند معتزله و جهميه و قدريه و رافضيه و زيديه و ... آنها روش خود را براي اثبات صفات الهي بکار مي بستند، در اين ميان دو موضعگيري در قبال صفات الهي توسط اين فرقه هاي مبتدع شکل گرفت که نسبت به ديگر موضعگيري ها برجسته تر بودند:
گروه اول: بعضي از فرقه هاي منحرف، صفات الهي را بطور مطلق انکار کردند. يعني ابراز مي داشتند که خداوند متعال "قدير" يا "عزيز" يا "عليم" و ... نيست و مي گفتند که خداوند متعال "دست" و يا "وجه" و يا "عين:چشم" و يا "ساق" و .. ندارد، در حاليکه قرآن همگي اين صفات را براي خداوند متعال ثابت کرده است.
توجيه اين گروه براي انکار آن صفات – که همگي آنها در قرآن وجود دارند، مثلا در قرآن آمده که خدا دست دارد – اين بود که: اگر ما براي خداوند متعال آن صفات را اثبات نماييم، پس لزوما خدا را به مخلوقات تشبيه کرديم و بنابراين قائل به تجسيم خواهيم شد، و اين کفر است.
از جمله اين فرقه ها که چنين ديدگاهي داشتند مي توان به بعضي از معتزله و جهميه نام برد. در متون ديني به اين نوع گرايش «مُعَطله» گويند، يعني کساني که صفات خداوندي را تعطيل و يا انکار مي کنند. و اين نوعي از الحاد است، يعني انکار صفات خداوندي را الحاد گويند.
گروه دوم: بعضي ديگر از مبتدعين؛ درست بر خلاف گروه اول موضعگيري کردند؛ يعني در مقابل تفريط گروه اول، آنها جانب افراط را در پيش گرفتند و زياده روي نمودند. چنانکه مي گفتند: خداوند متعال نه تنها داراي صفات "قدير" يا "عزيز" يا "عليم" و ... است و همچنين داراي "دست" و يا "وجه" و يا "عين:چشم" و يا "ساق" و ..است، بلکه اين صفات مشابه صفات مخلوقات هستند، و خداوند متعال همانند اجسام مي باشد! (اين در حاليست که قرآن در مورد الله تعالي مي فرمايد: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» (شوري 11). يعني: هيچ چيز همانند او نيست).
توجيه اين گروه اين بود که: بر اساس اصول علم کلام هر يک از صفات "دست" و يا "وجه" و يا "عين:چشم" و يا "ساق" و .. خود جسم هستند، پس کسي که يکي از اين صفات را داشته باشد لزوما خود او نيز بايد جسم باشد، و چون خداوند در قرآن و سنت پيامبرش صلي الله عليه وسلم فرموده که داراي "دست" و يا "وجه" و يا "عين:چشم" و يا "ساق" و .. است و اين صفات هم جسم هستند، پس خدا نيز خود همانند اجسام است!. يعني اين فرقه بر خلاف گروه اول – که آنها نيز با استفاده از اصول علم کلام قائل بر تعطيل و انکار صفات شده بودند- نه تنها آن صفات را براي خداوند متعال اثبات نمودند، بلکه حتي قائل بر تشبيه نيز بودند. والعياذبالله..
اين گروه به «مُشَبَّهه» و يا "اهل تشبيه" و نيز «مُجَسَّمه» يا "اهل تجسيم" مشهور شدند. از جمله کساني که زياد طرفدار اين نظر بودند؛ بيشتر اهل کلام و بعضي از فرقه هاي غالي شيعه بودند.
اين دو گروهي بودند که هر دو توسط اصول و قواعد علم کلام و فلسفه به نتيجه رسيده بودند، و آنهم دو نتيجه اي که دقيقا نقطه مقابل هم هستند؛ يکي جانب تفريط و ديگري راه افراط را در پيش گرفته است و هر دو از منهج و روش کار پيامبر اسلام صلي الله عليه وسلم و يارانش در مورد صفات الهي دور شده بودند.
اما همانطور که گفتيم در دوران حيات پيامبر صلي الله عليه وسلم و خلفاي راشدين اصلا اين مباحث در مورد صفات خداوندي وجود نداشت، و اصلا علاقه اي به موشکافي کردن صفات الهي نداشتند، بلکه سمعا و طاعتا کلام خدا را تصديق مي کردند و از پرداختن به کيفيت آن صفات پرهيز مي کردند، مثلا هنگامي که آيه ي «وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا» (طور 48) يعني: در برابر دستور پروردگارت شكيبا باش به راستي كه تو در برابر چشمان ما قرار داري. نازل مي شد صحابه رضي الله عنهم آن آيه را حفظ مي کردند و اصلا به اين مسئله نمي پرداختند که مثلا منظور خدا از "عين :چشم" چيست؟ آيا "چشم" خدا مانند مخلوقات است يا خير؟ آيا خداوند از آن "چشم" خود منظور ديگري داشته است؟ و از اين قبيل سوالات که هيچ فايده اي به حال دينشان نداشت دوري مي کردند، و لذا مي بينيم که آنها نه قائل به تعطيل صفات بودند و نه قائل بر تشبيه و يا تجسيم، زيرا از حقيقت آن صفات اطلاعي نداشتند، آنها از کجا مي دانستند که فلان صفت خداوند چه کيفيتي دارد؟ زيرا نه الله تعالي و نه پيامبرش صلي الله عليه وسلم در مورد کيفيت آن صفات توضيحي به آنها ارائه نداده بودند، پس صحابه هم نمي توانستند از خود و با تکيه به اصول فلسفه و کلام و يا با حدس و گمان چيزي بگويند که يا موافق نظر معطله باشد و يا موافق نظر مشبهه.. و سخن بدون علم حرام است و خداوند متعال مي فرمايد: «وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» (اسراء 36). يعني: از آنچه به آن علم ندارى، پيروى مکن.
وانگهي اصلاً در کجاي قرآن و احاديث صحيح نبوي ذکر شده که در روز قيامت از بندگان سوال مي شود که مثلا بگو: منظور خدا از "چشم" چه بوده؟!! پس چيزي که مورد آن سوال واقع نمي شود را چرا آنقدر مورد بحث و بررسي و موشکافي قرار دهيم؟!
بنابراين ما مسلمانان اگر قرار باشد که تابع سنت نبوي صلي الله عليه وسلم باشيم و از راه و منهج و روش ايشان خارج نشويم، چاره اي نداريم بجز آنکه بمانند ايشان و روش صحابه رضي الله عنهم برخورد کنيم، و مي بينيم که رسول خدا صلي الله عليه وسلم نه تشويق به مدارسه ي فلسفه و کلام نمودند و نه شاگردانش بعد از وفات ايشان چنين کردند، و اگر به دوران نزول قرآن نظر کنيم مي بينيم که هرگاه آيه اي از قرآن شامل يکي از صفات الهي بود آنها بدون تعيين کيفيت آنرا فقط تصديق مي کردند، زيرا اگر آنرا تصديق نمي کردند مرتکب انکار قرآن مي شدند والعياذبالله.. ما نيز به تبعيت از سلف صالح امت (که همان رسول خدا صلي الله عليه وسلم امام سلف، و ياران و اصحاب و اهل بيت ايشان رضي الله عنهم اجمعين هستند) در قبال صفات خداوندي چنين موضع گيري مي کنيم:
1- تمامي صفاتي را که خداوند متعال در قرآن کريم، و پيامبر صلي الله عليه وسلم در احاديث صحيحش براي خدا بيان کرده اند، ما نيز عيناً و دقيقاً آن صفات را بدون کم و کاست تصديق مي کنيم و مي گوييم: «سمعنا و اطعنا» شنيديم و اطاعت کرديم.
2- هيچيک از آن صفات الهي را انکار نمي کنيم، هرچند که با عقل ما جور نباشند، زيرا اگر آنها را انکار کنيم و بگوييم که مثلا خداوند "وجه" ندارد، در اينصورت قرآن را انکار کرده ايم، زيرا قرآن خود مي فرمايد: «وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ» (رحمن 27). پس چرا ما همانند فرقه ي معطله آن صفت را انکار کنيم؟! اگر آنها اين صفت را انکار مي کنند نه بخاطر اين است که دليلي از شريعت دارند، بلکه بخاطر پيروي از قواعد فلسفه و کلام و حدس و گمانشان است که به آن نتيجه رسيده اند، ولي ما فلسفه و کلام را بدعتي در دين مي دانيم که سرانجامش انحراف است، و از طرفي چون دليلي از شريعت نداريم که ما مسلمين را مامور به انکار صفات کرده باشد، پس سرخود و بدون دليل و برهان شرعي صفات خدايي را انکار نمي کنيم تا مرتکب الحاد نشويم.
3- هيچيک از صفات الهي را به صفات مخلوقين تشبيه نمي کنيم، مثلا مي دانيم که خداوند متعال خود را "عليم" خوانده است، چنانکه مي فرمايد: «إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» (بقره 115). ما نيزمي گوييم خداوند متعال عليم است، يعني علم دارد، ولي نمي گوييم که: علم خدا همانند علم انسانهاست ولي بيشتر! زيرا اين تشبيه کردن علم خالق با مخلوق است.
همچنين قرآن فرموده که خدا "دست" دارد، چنانکه مي فرمايد: «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ» (فتح 10)، ما نيز آنرا تصديق مي کنيم، و بخاطر آنکه وجود "دست" براي خداوند در ذهن ما توجيه نمي شود آن صفت را انکار نخواهيم کرد، زيرا اگر آنرا انکار نماييم مرتکب تکذيب قرآن شده ايم، و يا نمي گوييم: دست خدا همانند دست مخلوقاتش است. العياذبالله.. زيرا مي دانيم که هرآنچه صفات خدايي است داراي کمال مطلق است، ولي صفات مخلوقات داراي کمال نيست، مثلا علم خدا در کمال مطلق است اما علم بشري در کمال نيست و هرگز به کمال نخواهد رسيد پس علم بشري ناقص است و علم خدايي کمال مطلق.. پس اگر قائل بر تشبيه صفات خداوند با صفات مخلوقين شويم، ما در حقيقت مدعي نقص در صفات خدايي شده ايم، و اين کفر است. از طرفي اگر ما صفات خداوندي را تشبيه يا تجسيم کنيم، در حقيقت بنوعي براي صفات الله تعالي کيفيت و چگونگي قائل شده ايم، درحاليکه ما از کيفيت صفات خدايي اطلاعي نداريم و نمي دانيم کم و کيف آن چگونه است، پس اگر آن صفات را تشبيه يا تجسيم کنيم در حقيقت بدون علم و آگاهي براي صفات خدا کيفيت قائل شده ايم، پس تنها مي گوييم که: هرآنچه کمال مطلق است ازآن خداوند است و ناقص ازآن مخلوقات..
پس از قديم الايام علماي اهل سنت و جماعت هرنوع تجسيم و جسم دانستن صفات خدايي يا تشبيه کردن آن صفات را مايه ي کفر و ارتداد دانسته اند، و مثلا اگر به کتابهاي ابن تيميه بنگريم اين مسئله را به کرار مي بينيم که ايشان گفته اند که تشبيه و تجسيم صفات خداوند به مخلوقات جايز نيست بلکه الحاد است، ولي جالب اينست که مغرضين وي به او اتهام تجسيم وارد مي کنند!!
4- هيچيک از صفات خداوندي را تحريف نمي کنيم. زيرا بعضي از فرقه ها مانند شيعه صفات خداوند را انکار نمي کنند، ولي در عوض ظاهر معناي آنرا تغيير مي دهند، که البته اين نيز خود نوعي از انکار است.
تحريف دو حالت دارد:
1- تحريف لفظي (در اين حالت لفظ آيه را تغيير مي دهند، مثلا در اين سخن الله تعالي:{الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى} طه 5.‏ «خداوند بر عرش استقرار يافت» كه استوي به استولي تبديل شود، جهميه ها استوي را استولي كردند. استولي يعني: چيره گشت، ولي استوي يعني: استقرار يافت‏).
2- تحريف معنايي (در اين حالت لفظ را تغيير نمي دهند، بلکه معناي کلمه را به چيزي که عقيده ي آنها را توجيه مي کند تعبير مي کنند، مثلا خداوند در قرآن "دست" را براي خود ثابت مي کند و مي فرمايد: « وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ»(مائده 64). يعني: و يهود گفتند: «دست خدا بسته است، دستهايشان بسته باد! و بخاطر اين سخن، از رحمت (الهى) دور شوند! بلکه هر دو دست او، گشاده است.
حال برخي از اهل بدعت گمان مي کنند که اگر براي خداوند صفت "دست" را اثبات کنند، پس در حقيقت خداوند را با مخلوقاتش تشبيه کرده ايم!! لذا از ترس اينکه مرتکب تشبيه نشوند، اقدام به تحريف معنايي آن صفت مي کنند! و ادعا دارند که "دست" به معناي "قدرت" است!!
در حاليکه اين تعبير از دست؛ يعني دست را به قدرت تعبير کردن، سخن بدون دليلي است و بلکه برخواسته از حدس و گمان است. يعني در هيچ يک از لهجه هاي عرب، "يد" را قدرت معني نمي کنند، بلکه مراد از "يد" دست مي باشد، البته آنگونه که لايق به ذات الله تعالي است نه آنکه تشابهي با مخلوقاتش داشته باشد.
پس ما مسلمين تابع سنت نبوي، هيچيک از صفات الهي را نه لفظا و نه معناً تحريف نمي کنيم، بلکه به همان صورت که در قرآن آمده تصديق مي کنيم و معناي آن صفت را نيز از معناي حقيقي خود که در زبان عربي وجود دارد به معناي ديگري تغيير نمي دهيم. زيرا اين عمل نيز – يعني تغيير معناي الفاظ - در حقيقت پيروي کردن از جهل است نه علم، زيرا هيچ دليلي در شريعت وجود ندارد که مثلا معناي "استوي"، "چيره گشتن" باشد. ولي اگر به معناي حقيقي استوي در زبان عربي – همان زباني که خداوند متعال قرآن را با آن نازل فرمود و با آن زبان بندگانش را خطاب قرار داد- توجه کنيم مي بينيم که استوي؛ يعني ارتفاع و قرار گرفتن (بر چيزي) يا علّويت و بالا بودن ميباشد بگونه اي که لايق به الله تعالي باشد.
اين مختصري بود از: موضعگيري مسلمانان تابع سنت نبوي در قبال صفات خداوند متعال، که حد وسط بين دو گره تفريط (معطله) و افراط (مشبهه و مجسمه) يعني نه انکار صفات خداوند متعال مي کنيم و نه تشبيه و تجسيم مي کنيم و هر دو را موجب انحراف و بدعت مي دانيم و معتقديم که آن دو گروه نظراتشان بر اساس اصول علم کلام بوده و دليلي از شريعت ندارند، و هرآنچه گفته اند پيروي از فلسفه و کلام و حدس و گمان است، که اين موارد هيچکدام حجت نيستند، و حجت تنها نصوص قرآن و احاديث صحيح پيامبر صلي الله عليه وسلم هستند و لا غير..
اما از جمله دلايلي که مي توان براي اين عقيده ي وسط بيان نمود، آيه ي 11 از سوره ي شوري است که مي فرمايد:
« لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ».
يعني: هيچ چيز همانند او نيست (با اين وجود) او شنوا و بيناست.
اين آيه ي مبارکه شامل دو قسمت است:
- «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ».
- «وَهُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ».
اگر به قسمت اول آيه بنگريم و در آن تامل نماييم، متوجه مي شويم که خداوند متعال خود را از تشابه با هر چيزي از مخلوقاتش نفي کرده است، و لفظ «شَيْءٌ» نکره است و شامل هر چيزي مي شود که خدا آنرا پديد آورده است. پس بر طبق اين قسمت متوجه مي شويم که هيچ تشابهي بين الله تعالي با مخلوقاتش وجود ندارد، و اين بزرگترين دليل بر رد ديدگاه مشبهه و اهل تشبيه و تجسيم است.
و اگر به قسمت دوم آيه دقت و تامل نماييم؛ متوجه مي شويم که خداوند متعال دو صفت (شنوايي و بينايي) را براي خود ثابت کرده است، در حاليکه مي دانيم که بعضي از اشيائي که خداوند متعال آنها را خلق کرده است (مانند انسانها) از شنوايي و بينايي برخوردار هستند.
حال سوالي مطرح مي شود: اگر خداوند متعال در قسمت اول آيه هرنوع تشابه خود را با مخلوقاتش نفي کرده است، پس چرا در قسمت دوم آيه صفاتي را به خود نسبت مي دهد که آن صفات در مخلوقاتش وجود دارند؟ آيا اين امر با قسمت اول آيه تعارضي نخواهد داشت؟
جواب: خير، هيچ تعارضي ندارد، بلکه از خود اين آيه ي مبارکه در مي يابيم که: خداوند شنوا و بيناست (قسمت دوم آيه)، ولي نه به کيفيت شنوايي و بينايي که در مخلوقات وجود دارد، زيرا قسمت اول آيه اين تشابه کيفيت را رد مي کند.
از اين رو نتيجه مي گيريم که:
اگر صفاتي وجود داشته باشند که هم خالق و هم مخلوق به آنها موصوف هستند (مثلا صفت "دست" يا "شنوايي")، اين اشتراک فقط در الفاظ صفات برقرار است نه در کيفيت و چگونگي آنها، يعني فقط لفظا با هم مشترک و متشابه هستند، ولي کيفيت صفت در خداوند متعال مشابه کيفيت شنوايي مخلوقات نيست، و از طرفي کيفيت صفات خدا مجهول هستند و کسي کيفيت آنها را نمي داند، ولي کيفيت صفات مخلوقات واضح و معلوم هستند.
در حقيقت معطله از ترس آنکه مبادا با اثبات صفات خداوندي، متهم به تشبيه و تجسيم شوند، از اين ترس؛ بکلي صفات خدا را انکار کرده اند. چون اين جاهلان چنين مي پنداشتند که لازمه ي اثبات صفات خدايي (مثلا صفت "يد: دست") اين است که خدا بايد جسم باشد وگرنه اثبات آن صفات براي خدا معني نخواهد داشت، از اينرو براي آنکه مرتکب تجسيم و تشبيه نشوند و از ترس آن بکلي صفات خدا را انکار مي کردند. و اين خود يک انحراف است؛ در حقيقت اين گروه (گروه اول) از ترس آنکه در انحراف اهل تجسيم گرفتار نشوند، خود در انحراف ديگري (يعني انکار صفات) فرو رفتند. (از چاله در آمدند و به چاه افتادند!).
همچنين اهل تشبيه و تجسيم نيز از ترس آنکه دچار الحاد و انکار صفات خداوند متعال نشوند، صفاتي را که خداوند متعال خودش در قرآن آنرا براي خودش توصيف کرده و مي دانستند که انکار آن صفات کفر است، از اين ترس که متهم به تعطيل و انکار صفات نشوند، در اثبات صفات غلو و افراط کردند و قائل بر اين شدند که نه تنها خداوند آن صفات را دارد بلکه مشابه صفات مخلوقات نيز است! زيرا اين جاهلان گمان مي کردند که مثلا هرکس داراي صفت "دست" باشد، ناچارا بايد جسم باشد، و اين مخلوقات هستند که داراي دست هستند. بنابراين اين گروه (گروه دوم) نيز به انحراف افتادند و جالب اينکه آنها از ترس آنکه در انحراف گروه اول (معطله) بدور باشند، خود به انحراف ديگري افتادند. (از چاله در آمدند و به چاه افتادند!).
ولي اهل سنت و جماعت و علماي سالم و تابع سنت نبوي؛ همان بزرگاني که در طول دوران زندگي خود شعار چنگ زدن به سنت پيامبر صلي الله عليه وسلم و شاگردانش را سر مي دادند و مردم را از بدعت و فلسفه و انحراف تحذير مي کردند، چنين موضعگيري کردند که:
((صفات خداوندي را بدون کم و کاست تصديق مي کنيم، ولي نه آن صفات را انکار مي کنيم و نه آنرا بمانند صفات مخلوقين تشبيه يا تجسيم مي کنيم، و معنا يا ظاهر صفات را تحريف نمي کنيم و کيفيت و چگونگي آنها را بيان نمي کنيم، بلکه به همان معناي ظاهري صفات در زبان قرآن (عربي) اکتفا کرده و سمعاً و طاعتاً تصديق مي کنيم و به آنها ايمان مي آوريم؛ البته آن صفات را بگونه اي تصديق و اثبات مي کنيم که تنها لايق به ذات پاک باري تعالي باشد که هيچ مخلوقي در آن صفات با وي شريک نيستند و صفات مخلوقين با صفات خداوندي متفاوت است، صفات خداوند کمال مطلق هستند ولي صفات مخلوقين ناقص هستند)). همين..! و در کم و کيف آن فرو نمي رويم و از مباحث کلامي و فلسفي دوري مي کنيم، زيرا آن مباحث همگي برخواسته از ذهن و عقل ناقص بشري هستند ولي شريعت برخواسته از سوي خداوند عليم و حکيم است.
ابن تيميه رحمه الله مي گويد: "الله سبحانه و تعالي در آن چه خود را به آن وصف كرده و ناميده بين نفي و اثبات جمع كرده است. پس اهل سنت و جماعت از آن چه پيامبران آورده اند عدول و تجاوز نمي كنند اين همان راه مستقيم است راه كساني كه خداوند به آنها (پيامبران، صديقين، شهداء و صالحين) نعمت داده است." (عقيدة الواسطيه؛ ابن تيميه).
حال با اين مقدمه ي طولاني به پاسخ شبهه اي مي پردازيم که ظاهرا يک فرد مغرض و کينه توز ايجاد کرده است، او با سوء استفاده از کم آگاهي مردم که با اين مطالب آشنا نيستند، قصد کرده تا شخصيت زشتي را از شيخ الاسلام ابن تيميه (قهرمان مبارزه با بدعت و خرافات) نزد مخاطبينش القاء کند، تا مبادا روزي خواننده با خواندن آثار شيخ الاسلام ابن تيميه پي به بدعتها و خرافات روافض ببرد و از مذهب آنها دلسرد گردد.
ما مي دانيم که روافض چقدر از کتاب "منهاج السنة" ابن تيميه زخم خورده و ناراحت هستند، زيرا ابن تيميه در آن کتاب با روشي علمي اصول مذهب تشيع را مورد نقادي قرار داده است که هنوز پس از قرنها نتوانسته اند آن انتقادها را جواب دهند، لذا ناچارا از روش شيطان و ابليس استفاده مي کنند و بجاي نقد کتاب وي بصورت منطقي و علمي، شروع به بهتان و ترور شخصيت و دروغ بر عليه او مي زنند تا حداقل بتوانند تاثير کلام ابن تيميه را نزد مخاطبان کاهش دهند.
آري، شيخ الاسلام ابن تيمه رحمه الله تعالي در زمان خود (هفت قرن پيش) با مشاهده ي بدعتهاي زيادي که در بين مسلمين ايجاد شده بود، شروع به نقادي مبتدعين نمود، از جمله: روافض، معتزله، جهميه، مرجئه، صوفيه، اشاعره و .. نيز بقيه فرقه هايي که از راه و روش سنت پيامبر صلي الله عليه وسلم و اسلام دوران پيامبر صلي الله عليه وسلم دور شده بودند و به مباحث کلامي و فلسفي و بدعت روي آورده بودند و مسلمانان زيادي را به انحراف کشانده بودند.
شيخ الاسلام ابن تيميه به تبعيت از مسلمانان صدر اسلام، هرنوع انکار صفات و يا تجسيم و تشبيه را گمراهي مي دانست و لذا هر دو طيف را مورد نقادي قرار داد و دلايل عقلي و نقلي هر دو گروه را مورد نقد و بررسي قرار داد و تلبيس آنها را برملا ساخت، ولي از آنزمان هر دو گروه که از نقد کلام ابن تيميه زخم خورده بودند با وي دشمني کردند و هم اکنون هم مشاهده مي کنيم که اين شخص کينه توز (که ظاهرا بايد منکر بسياري از صفات بايد باشد) از کم اطلاعي مخاطبانش سوء استفاده مي کند و بر عليه ابن تيميه جوسازي مي نمايد.
شيخ الاسلام ابن تيميه بر عليه هر دو گروه معطله و اهل تجسيم کتابي نوشت، او براي اينکار ابتدا کتاب "التأسيس في ردّ اساس التقديس" تأليف فخر رازي را برگزيد، و سپس متون آن کتاب را مورد نقد و بررسي قرار داد و در نهايت کتابي را از آن مطالب گردآوري ساخت و آنرا "بيان تلبيس الجهمية في تأسيس بدعهم الكلامية" نام نهاد.
پس کتاب "التأسيس في ردّ اساس التقديس" در حقيقت متعلق به فخر رازي است نه شيخ الاسلام ابن تيميه!
ابن تيميه در کتاب خود (بيان تلبيس الجهمية في تأسيس بدعهم الكلامية) با نقدي علمي اقدام به رد اعتقادات اهل تعطيل و تجسيم صفات پرداخته است، ولي جالب اينجاست که آن شخص کينه توز بگونه اي از کتاب ابن تيميه نقل مي کند که گويا او (يعني ابن تيميه) قائل بر تجسيم بوده است!! در حاليکه اگر آن کتاب (بيان تلبيس الجهمية في تأسيس بدعهم الكلامية) و بقيه ي کتابهاي وي را بخوانيم مشاهده خواهيم کرد که: (رد نظريه ي تجسيم و تشبيه و تعطيل نزد ابن تيميه اظهر من الشمس است). البته بجز نزد زخم خوردگان! آنها يا واقعا نادان هستند و منظور ابن تيميه را نمي فهمند، و يا آنکه عمدا خود را به ناداني زده اند تا ابن تيميه را تخريب کنند.
همانطور که گفتيم: شيخ الاسلام ابن تيميه در کتاب (بيان تلبيس الجهمية في تأسيس بدعهم الكلامية) به نقد کتاب (التأسيس في ردّ اساس التقديس) پرداخته است، روش کار او در آن کتاب اين بوده که ابتدا دلايل اهل بدعت و کلاميون را درباره ي صفات ذکر مي کند، و بعد در آخر که نظرات آنها را نقل مي کند، شروع به نقادي آن متون مي کند.
مثلا شيخ الاسلام ابن تيميه در قسمتي از کتاب (بيان تلبيس الجهمية في تأسيس بدعهم الكلامية) ابتدا نظريه ي اهل تجسيم را آورده که گفته اند:
«.. أن السلف والأئمة آمنوا بأن الله موصوف بما وصف به نفسه ووصفه به رسوله، من أن له علمًا وقدرة وسمعًا وبصرًا، ويدين ووجهًا وغير ذلك، والجهمية أنكرت ذلك، من المعتزلة وغيرهم.
ثم المتكلمون من أهل الإثبات لما ناظروا المعتزلة، تنازعوا في الألفاظ الاصطلاحية: فقال قوم: العلم والقدرة ونحوهما لاتكون إلا عرضًا، وصفة حيث كان، فعلم الله وقدرته عرض. وقالوا أيضًا: إن اليد والوجه لا تكون إلا جسمًا، فيد الله ووجهه كذلك؛ والموصوف بهذه الصفات لا يكون إلا جسمًا، فالله تعالى جسم لا كالأجسام. قالوا: وهذا مما لا يمكن النزاع فيه، إذا فهم المعنى المراد بذلك، لكن أي محذور في ذلك، وليس في كتاب الله ولا سنة رسوله ولا قول أحد من سلف الأمة وأئمتها، أنه ليس بجسم، وأن صفاته ليست أجسامًا وأعراضًا؟ فنفي المعاني الثابتة بالشرع والعقل؛ بنفي ألفاظ لم ينف معناها شرع ولا عقل، جهل وضلال.»
ترجمه: «.. همانا سلف صالح و امت ايمان دارند بر اينکه الله تعالي به آنچه که خودش و رسولش وي را وصف کرده، موصوف است، از جمله اينکه براي او علم و قدرت و سمع و بصر، و دو "يد" (دست) و وجه و غير آنها وجود دارد، ولي جهميه ي معتزله و غير آنها آنرا انکار کرده اند. (تا اينجا نظر خود ابن تيميه بود و بعد از آن نظر متکلمين را بيان مي کند:)
و متکلمون (اهل کلام) کساني که اهل اثبات (جسميت) هستند هنگامي که (به اين ديدگاه معتزله) مي نگرند، در مورد الفاظ اصطلاحي منازعه مي کنند: دسته اي از آنها (کلاميون) مي گويند: علم و قدرت و همانند آنها عرض هستند،{عرض: در اصطلاح اهل کلام و منطق عبارتست از آنچه که قائم به چيزي باشد، و نقطه مقابل جوهر است.} و صفت نيز چنين است، پس علم و قدرت خدا عرض است.
و همچنين (بعضي ديگر از اهل کلام) گفته اند: دست و وجه هر دو جسم هستند، بنابراين يد (دست) و وجه خدا نيز همينگونه است (يعني يد و وجه خدا نيز جسم هستند)؛ و کسي که به اين صفات (يعني دست و وجه) موصوف باشد، خود نيز (لزوما) جسم است، پس الله تعالي نيز جسم است ولي نه همانند اجسام. و گفته اند: و اين چيزي است که نزاع در آن ممکن نيست هرگاه معني مراد به آن فهم شود، اما چه مانعي در آن وجود دارد، و نه در کتاب خدا و نه سنت رسولش و نه قول يکي از سلف و ائمه ي اين امت نيامده که او ( يعني خدا) جسم نيست و يا نيامده که صفات او اجسام و اعراض نيست؟ پس نفي معاني ثابت شده بوسيله ي شرع و عقل توسط الفاظي که نه شرع و نه عقل معناي آنرا نفي نکرده اند، جهل و گمراهي است».
اگر شما به اين متون دقت کنيد، مشاهده خواهيد کرد که ابن تيمه از زبان اهل کلام نقل مي کند – و خود او چنين نمي گويد- يعني شيخ الاسلام ابن تيميه نقل مي کند که اهل کلام مي گويند: « دست و وجه هر دو جسم هستند، بنابراين يد (دست) و وجه خدا نيز همينگونه است (يعني يد و وجه خدا نيز جسم هستند)؛ و کسي که به اين صفات (يعني دست و وجه) موصوف باشد، خود نيز (لزوما ) جسم است، پس الله تعالي نيز جسم است ولي نه همانند اجسام. و گفته اند: و اين چيزي است که نزاع در آن ممکن نيست هرگاه معني مراد به آن فهم شود، اما چه مانعي در آن وجود دارد، و نه در کتاب خدا و نه سنت رسولش و نه قول يکي از سلف و ائمه ي اين امت نيامده که او ( يعني خدا) جسم نيست و يا نيامده که صفات او اجسام و اعراض نيست؟»
پس مي بينيم که ابن تيميه امانت علمي را رعايت کرده و دلايل اهل کلام را در اثبات جسماني بودن صفات خدا مي آورد، و بعدا که تمامي دلايل آنها را آورد در انتها شروع به نقادي آنها مي کند. ولي اين شخص مغرض عمدا نقل قولي را که ابن تيميه از اهل کلام آورده به خود ابن تيميه نسبت مي دهد!! و امانت علمي را رعايت نمي کند، يعني قولي را که اهل کلام گفته اند «نه در کتاب خدا و نه سنت رسولش و نه قول يکي از سلف و ائمه ي اين امت نيامده که او ( يعني خدا) جسم نيست و يا نيامده که صفات او اجسام و اعراض نيست؟» به ابن تيميه نسبت مي دهد!!
آري، اينست انصاف اهل بدعت، و اين است امانت علمي آنها!! ولي اهل سنت و جماعت هرگز اين بي انصافي و بي امانتي را در برابر اهل بدعت انجام نمي دهد، همانطور که ابن تيميه در آن متون ابتدا دلايل عقلي و نقلي اهل کلام را در اثبات جسماني بودن صفات بيان مي کند، ولي اين رافضي کينه توز مي داند که بسياري از مخاطبانش اهل تحقيق و بررسي نيستند و احتمال اينکه دنبال آن مصادر و منابعي که – اشتباهي هم داده است- بروند بسيار کم است، لذا او با اين بهتان موفق مي شود تا منتقد ديرينه ي مذهب خود را تخريب کند. البته دروغ و بهتان يکي از اصول روافض است، و حتي آنرا در بعضي موارد واجب نيز مي دانند و احتمالا اين مورد (بهتان به ابن تيميه) يکي از آن موارد واجب بوده!!
اگر واقعا ابن تيميه به تجسيم اعتقاد داشت، چه مانعي وجود داشت تا صراحتا همانند گروه دوم (اهل تجسيم) بگويد که صفات خدا جسم هستند؟!! ولي مي بينيم که نه تنها در هيچيک از آثار و کتابهاي خودش چنين اعتقادي نداشته است، بلکه بلعکس؛ در بيشتر آثار و کتابهاي خويش به رد و انکار اعتقادات اهل تشبيه و تجسيم و تعطيل پرداخته است.
پس ابن تيميه رحمه الله قهرمان مبارزه با اهل تشبيه و تجسيم بوده، ولي چون گروه اول (معطله، که روافض هم بيشتر به اين گروه متمايل هستند) مي بينند که آنها هم مورد انکار و انتقاد ابن تيميه قرار گرفته اند، پس آنها هم به وي يعني ابن تيميه اتهام تجسيم مي زنند، زيرا آن جاهلان تصور دارند که لازمه ي اثبات صفات خدايي (مثلا صفت "يد: دست") اين است که خدا بايد جسم باشد وگرنه اثبات آن صفات براي خدا معني نخواهد داشت، از اينرو براي آنکه مرتکب تجسيم و تشبيه نشوند بکلي صفات خدا را انکار مي کنند، و حال که ابن تيميه نظر آنها را نقد کرده است، آنها وي را متهم به تجسيم مي کنند؟ و جالب اينکه گروه دوم نيز که در اثبات صفات افراط کردند، ابن تيميه را متهم به "الحاد و تعطيل" صفات مي کنند!!
و اين اتهام از دو گروه، خود دليلي بر اين است که شيخ الاسلام ابن تيميه هيچيک از نظرات (انکار صفات يا بعضي از صفات، و يا تشبيه صفات الله تعالي به مخلوقين) را قبول نداشت، و منهج او منهج وسط و اعتدال بود، نه صفات را انکار مي کرد و نه تجسيم و تشبيه مي نمود، بلکه صفات خداوندي را بدون تشبيه و تجسيم و يا انکار تصديق مي نمود.. و اين همان منهجي است که پيامبر صلي الله عليه وسلم و اصحاب رضي الله عنهم نيز بر آن قرار داشتند.
خداوند متعال از شيخ الاسلام راضي باشد و وي را بخاطر آثارش و زحماتي که در راه بازگشت سنت نبوي تقبل کرده است مورد رحمت و الطاف خويش قرار فرمايد. آمين..
براي آشنايي با زندگي نامه ي اين شخصيت برجسته به مقاله ي " زندگينامه شيخ الاسلام ابن تيميه (رحمه الله)" از سايت نوار اسلام مراجعه کنيد.
اين شخص جاهل در ادامه ي شبهه پراکني خود بر عليه شيخ الاسلام ابن تيميه، اينبار به کتاب ديگري از ايشان استناد مي کند و مي آورد:
"هم‌چنين در كتاب مجموع فتاواي إبن تيميه كه اخيرا در عربستان سعودي چاپ شده، در جلد 5، صفحه 61 مفصل صحبت مي‌كند كه:
إن الله عز و جل سميع بصير ... يتكلم و يرضي و يغضب و يسخط و يعجب و يضحك و ينزل كل ليلة إلي سماء الدنيا كيف شاء ... فيقول: هل من داع فاستجيب له؟ هل من مستغفر فاغفر له؟ حتي يطلع الفجر ...
خداوند، مي‌شنود و مي‌بينيد و صحبت مي‌كند و راضي مي‌شود و مسخره مي‌كند و تعجب مي‌كند و مي‌خندد و هر روز از عرش به آسمان دنيا مي‌آيد ... و مي‌گويد: آيا دعا كننده‌اي هست تا دعايش را به اجابت برسانم؟ آيا استغفار كننده‌اي هست تا گناهش را ببخشم؟ تا اين‌كه فجر طلوع مي‌كند و خداوند به آسمان برمي‌گردد ... 
در زماني‌كه عقيده بطلميوسي در علم هيئت و نجوم و فلكيات حكومت مي‌كرد و معتقد بودند كه آسمان‌ها به صورت پوسته پياز است و بر روي هم انباشته شده و كره زمين ثابت است و خورشيد مي‌چرخد، شايد اين حرف‌ها خريدار داشت. ولي با به هم ريختن عقيده بطلميوسي و اثبات حركت كره زمين، در هر لحظه از شبانه‌روز، يك نقطه از نقاط كره زمين، طلوع فجر است. الآن مثلا در اينجا طلوع فجر است و لحظاتي ديگر در شهري ديگر و اين طلوع فجر، به هيچ‌وجه از كره زمين، منفك نمي‌شود."
احتمالا برداشت اين رافضي از اين سخنان ابن تيميه ناشي از دو چيز باشد:
- يا آنکه فرد نادان و جاهل و بي سوادي است، که متوجه منظور ابن تيميه نمي شود.
- يا آنکه عمدا و از روي مکر و فريب قصد دارد دوباره از عدم آگاهي مخاطبان به مباحث صفات خداوند، ابن تيميه را ترور شخصيت کند.
او با ذکر آن مطالب از "مجموع الفتاوي" ابن تيميه قصد دارد چنين به مخاطبان خود القا کند که: آري، ابن تيميه به جسماني بودن خدا اعتقاد دارد.
ولي ما مي گوييم: اين بهتان بزرگي است، و هرکس آثار ابن تيميه را بخواند قطعا به اين نکته مي رسد که ابن تيميه تجسيم و تشبيه صفات خداوند متعال را کفر مي داند.
اما قبل از آنکه شبهه ي اين رافضي را رد کنيم، لازمست تا يک يادآوري از مطالب قبلي ذکر نماييم:
همانطور که قبلا گفتيم؛ منهج اهل سنت و جماعت در قبال صفات خداوندي (از قبيل صفت "عليم" و "خبير" و "سميع" و "بصير" و "وجه" و "دست" و "چشم" و ..) اينست که: نه بمانند اهل تعطيل آن صفات را از خداوند متعال انکار مي کنند (زيرا اگر انکار کنند، در حقيقت منکر آياتي از قرآن شده اند که آن صفات در آنها بيان شده اند) و نه مانند اهل تجسيم و تشبيه آن صفات را به صفات مخلوقين تشبيه مي کنند (زيرا صفات مخلوقين ناقص هستند و صفات الله تعالي کمال مطلق است، و از طرفي ما کيفيت صفات مخلوقين را مي دانيم، اما نمي دانيم که کيفيت صفات خدا چگونه است؟ زيرا نه خدا و نه پيامبرش براي ما بيان نکرده اند که مثلا کيفيت دست خدا چگونه است. فقط به اين امر اعتقاد راسخ داريم که: صفاتي خداوند مانند عليم بودن و سميع (شنوا) بودن و بصير (بينا) بودن و داشتن صفاتي همچون "دست" و يا "عين" و يا "ساق" و .. مشابه صفات مخلوقات نيستند، هر چند که در الفاظ مشابه هستند، و از سويي صفات خداوند بر خلاف صفات مخلوقين داراي کمال مطلق هستند و از هر عيب و نقصي منزه مي باشند.)
مثال: موقف اهل سنت و جماعت در قبال صفت "مؤمن" و "جبار" و "متکبر" در آيه ي 
«هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ» چيست؟
جواب: اين آيه، متعلق به سوره ي حشر است و آن آيه ي 23مي باشد، و ترجمه ي آن بصورت زير است:
«اوست خداي يگانه که هيچ معبود ديگري جز او نيست، فرمانروا است، پاک و منزه ‏است، عاري از هر عيب است، ايمني بخش است، مطلع بر نهان و آشكار است، شكست‌ناپذير ‏است، بسيار قادر و عظيم و غلبه‌كننده و متکبر است و از هر چه براي او شريک قرارمي ‏دهند منزه است».
اين ترجمه فارسي آياتي بودند که خداوند متعال آنرا با زبان عربي نازل کرده بود، بنابراين خداوند متعالي که آن صفات را با زبان عربي نازل کرده، خود از معاني آنها مطلع است و اگر معناي ديگري داشتند پس با الفاظ ديگري آن صفات را بيان مي کردند.
حال اهل سنت و جماعت تمامي آن صفاتي را که در آيه ي مذکور خداوند متعال خود را با آن وصف کرده، تصديق مي کنند و به آنها ايمان مي آورند، يعني صفات:
(الْمَلِكُ، الْقُدُّوسُ، السَّلَامُ، الْمُؤْمِنُ، الْمُهَيْمِنُ، الْعَزِيزُ، الْجَبَّارُ، و الْمُتَكَبِّرُ)
البته بگونه اي آن صفات را اثبات مي کنند که لايق به ذات پاک الله تعالي باشند و از هرگونه نقص و عيب و تشابه با مخلوقات مبرا باشند. و براي آن صفات کيفيت و چگونگي تعيين نمي کنند، مثلا خداوند متعال در اين آيه براي خود صفت "جبار" و "متکبر" را ثابت کرده است، ما مي گوييم خدا جبار و متکبر است، چون خدا خودش فرموده که من جبار و متکبر هستم. ولي نمي گوييم که صفت "تکبر" در خداوند متعال بمانند صفت "تکبر" در انسانهاست، هرچند که در الفاظ مشترک هستند، ما مي گوييم: خداوند متکبر است، ولي نه آن تکبري که در ذهن انسانها تداعي مي شود، بلکه تکبري که لايق به ذات پاک باري تعالي است و کيفيت آن تکبر را احدي از انسانها درک نمي کند و لذا اثبات آن صفت براي خداوند متعال لزوما به معناي تشابه و تجسيم نيست، زيرا ما خود مي گوييم که تشابه و تجسيم کفر است، ولي اين را هم مي گوييم که نبايد آن صفات را انکار نماييم، زيرا انکار صفات يعني انکار قرآن و احاديثي که دربرگيرنده ي صفات هستند و اين کفر است.
مثال ديگر: خداوند متعال در آيه ي 64سوره مائده براي خود صفت "يد" به معناي دست را بيان مي کند: « وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ»
ترجمه: و يهود گفتند: «دست خدا بسته است، دستهايشان بسته باد! و بخاطر اين سخن، از رحمت (الهى) دور شوند! بلکه هر دو دست او، گشاده است.
حال نظرات دو گروه افراط و تفريط را در خصوص "دست" خدا در اين آيه بيان مي کنيم و بعد منهج اعتدال را ذکر مي نماييم:
گروه اول (معطله): آنها مي گويند که خداوند (يد= دست) ندارد، زيرا اگر بگوييم خدا دست دارد، پس با اين حساب ما خدا را جسم فرض کرده ايم! اگر از آنها بپرسيم که پس منظور از "دست" در آن آيه چيست؟ مي گويند: منظور از دست در آن آيه؛ "قدرت" است! يعني دست در حقيقت جايگزين لفظ "قدرت" شده است!
{ اگر واقعا اينگونه است، پس چه لزومي داشت که خداوند متعال بجاي لفظ "قدرت" از "دست" استفاده کند؟! زيرا اگر آيه ي فوق را بر اساس تعبير آنها ترجمه کنيم، معني آيه بصورت زير در خواهد آمد: « و يهود گفتند: «قدرت خدا بسته است، قدرتهايشان بسته باد! و بخاطر اين سخن، از رحمت (الهى) دور شوند! بلکه هر دو قدرت او، گشاده است.»
حال اين آيه چه معنايي خواهد داد؟ منظور از "دو قدرت خدا" در اينجا چيست؟ چرا نفرمود قدرت خدا، يعني خداوند متعال دو قدرت دارد؟ چرا سه قدرت ندارد؟ و يا بيشتر ندارد..؟ اصلا چرا خدا از همان ابتدا بجاي لفظ "دست" از لفظ "قدرت" استفاده نکرد؟ آيا خداوند متعال معني "يد" را نمي دانست که به "دست" تعبير مي شود؟
اصلا فرض کنيم که معني "قدرت" درست باشد! دليل چيست؟ يعني چه دليلي وجود دارد که "يد" به معناي قدرت باشد؟ البته ما دليلي مي خواهيم که از جانب شريعت مُهر تاييد خورده باشد، يعني فقط دليلي مي خواهيم که يا در قرآن آمده باشد و يا در احاديث صحيح پيامبر صلي الله عليه وسلم آمده باشند، زيرا ما مسلمان هستيم و خداوند متعال به ما امر کرده که فقط از او و پيامبرش صلي الله عليه وسلم پيروي کنيم، و بقيه انسانها زماني پيروي مي شوند که از قرآن و حديث صحيح دليل بياورند، ما دلايل فلسفي و کلامي را باطل مي دانيم، زيرا آن دلايل از جانب خداوند نيستند، بلکه ساخته ي ذهن بشري است، و آنهم ذهن ملحدان يوناني که به مرور توسط دسته اي از فرقه هاي گمراه وارد دين اسلام شد و به آن رنگ و روي ديني بخشيدند. حال با اين شرايط، آنها از آوردن دليلي براي اين مطلب که منظور از "يد" در اين آيه همان "قدرت" است عاجز مي مانند! پس ما هم به آنها مي گوييم: چرا بجاي تبعيت از کتاب و سنت به کلام و فلسفه روي آورده ايد، آيا نمي بينيد که همين کلام و فلسفه موجب شد تا شما منکر صفتي باشيد که خداوند متعال براي خويش ثابت کرده؟!}
گروه دوم (اهل تجسيم و تشبيه): آنها مي گويند: مگر نه اينکه "دست" خود جسم است؟ مگر دست انسانها جسم نيست؟ آري، پس کسي که دست داشته باشد، لزوما خود او نيز بايد جسم باشد. و از آنجائيکه خدا در آن آيه صفت "دست" را براي خود ثابت کرده، پس چاره اي نداريم مگر آنکه بپذيريم که صفت خدا نيز جسم است، بمانند صفات مخلوقين.. و اگر اينرا نپذيريم و بگوييم که خدا دست ندارد در آنصورت مرتکب انکار و الحاد صفات مي شويم و اين کفر است!!
ظاهرا قرار است يا افراط شود يا تفريط! يعني يا بايد بگويند که خدا آن صفت را ندارد (که اين خود انکار است) و يا بايد بگويند که منظور از آن لفظ، چيزي ديگري است (که اين نيز خود تحريف معنايي است) و يا آنکه بايد بگويند که صفات خدا همانند صفات مخلوقين جسم هستند!
ما مي دانيم که تشيع فقط چند صفت انگشت شمار را براي خدا ثابت مي کنند، مثلا صفات "سميع: شنوايي" و "بصير:بينايي" و "قدير: توانا" و "عليم: عالم" و "رحيم" و "رحمن" را براي خداوند متعال ثابت مي کنند و به آن ايمان دارند، ولي بقيه صفاتي را که خداوند متعال در قرآن براي خودش ثابت نموده را يا انکار مي کنند و يا آنرا تحريف معنايي مي کنند. مثلا موضع تشيع در قبال صفت "يد" در آيه ي اينست که مي گويند: دست در اينجا به معناي قدرت است! همان بحثي که قبلا ذکر کرديم، که هيچ دليلي از کتاب و سنت ندارند، و صرفا پيروي از حدس و گمان و يا کلام و فلسفه است. آنها مي گويند که اگر ما بگوييم خدا "دست" دارد، پس خدا را جسم فرض کرده ايم! ولي ما به ايشان مي گوييم:
مگر شما قبول نداريد که خدا "شنوا" و "بينا" است؟ حتما مي گويند: آري.
حال چرا شما صفتي را براي خدا ثابت مي کنید که آن صفت را مخلوقات دارند، مثلا مخلوقات شنوايي و بينايي دارند، پس چرا شما اين دو صفت را که در مخلوقات موجود است را به خدا نسبت مي دهيد؟ آيا ما نيز بايد به شما بگوييم که چون آن دو صفت را براي خدا ثابت کرديد پس شما اهل تجسيم هستيد؟!!
قطعا آنها اين مسئله را رد مي کنند که اهل تجسيم باشند، و بلکه مي گويند: "ما مي گوييم که خدا شنوا و بيناست، ولي نه آن شنوايي و بينايي که شما در ذهن تصور مي کنيد و نه آن شنوايي و بينايي که مخلوقات دارند، بلکه شنوايي و بينايي که مختص و لايق به ذات پاک الله تعالي باشد، صفات شنوايي و بينايي در خداوند کمال مطلق است ولي در مخلوقات ناقص است، مثلا خداوند متعال در يک لحظه ي واحد و بطور همزان صداي تمامي مخلوقاتش را مي شنود در حاليکه مخلوقات اينگونه نيستند..".
ما نيز مي گوييم: "بسيار خوب! پس چرا شما به همين ترتيب که صفات شنوايي و بينايي را براي خدا ثابت مي کنيد، بقيه صفات را نيز ثابت نمي کنید؟! چرا اين تبعيض را بين "شنوايي" و "وجه" خداوند قائل مي شويد؟ چرا همين طرز اثبات صفت شنوايي و بينايي را براي صفت "دست" نيز بکار نمي بريد؟ اگر قرار باشد که صفات شنوايي و بينايي خداوند با شنوايي و بينايي مخلوقات مشابه نباشد – که درست هم است- پس چرا بايد گمان کنيد که صفت "دست" خدا بمانند دست مخلوقين است؟ پس شما در اينجا مرتکب تبعيض شده ايد؛ از يک طرف صفات شنوايي و بينايي را ثابت مي کنيد، و از طرف ديگر منکر بقيه ي صفات هستيد!!
ما به شما که صفات شنوايي و بينايي را براي خدا ثابت کرديد نمي گوييم که اهل تجسيم هستيد، ولي شما اهل سنت را به دليل اثبات صفاتي که خداوند متعال خودش براي خود ثابت کرده، اهل تجسيم مي دانيد؟! پس براستي که اين يک کج فهمي و انحرافي است که به دليل نفوذ علم کلام و فلسفه به ميان مذهب شما روي داده است.
ولي منهج اهل وسط و اعتدال، که ادامه دهنده ي راه پيامبر صلي الله عليه وسلم و يارانش رضي الله عنهم هستند، همان کساني که سمعا و طاعتا صفات خداوند متعال را تصديق مي کردند و از پرداختن به آنها پرهيز مي نمودند، مي گويند: (ما ايمان راسخ داريم که خداوند متعال از معناي الفاظي که در کلام خود – قرآن – بکار مي برد، اشراف کامل دارد، و مي دانيم که خداوند متعال قرآن را با زبان عربي نازل نمود، و مي دانيم که خدا اطلاع کامل دارد که معني "يد" به چه چيزي تعبير مي شود، و نيز مي دانيم که در هيچ جايي از زبان ملت عرب نيامده که "يد" به معناي قدرت باشد، از اينرو خدايي که آن همه علم و آگاهي دارد، پس با الفاظي سخن نمي گويد که بندگانش سردرگم شوند و در آن به مشاجره بپردازند، لذا هنگامي که خود مي فرمايد :« يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ: دو دست خدا گشوده است» پس ما نيز سمعا و طاعتا مي گوييم: خداوند متعال فرموده که دو دست من گشوده است، پس ما هم مي گوييم «دو دست خدا گشوده است». همين.. نه بيشتر و نه کمتر.. و نمي گوييم که منظور از دست قدرت است، و نمي گوييم که دست خدا مشابه دست مخلوقات است، و نمي گوييم که دست خدا جسم است! فقط مي گوييم که: اين صفتي است که خدا خودش براي خويش ثابت کرده، پس ما حق نداريم بدون علم کافي و سرخود و فقط بخاطر پيروي از اصول علم کلام آن صفت را انکار کنيم يا تجسيم نماييم يا آنرا به معني قدرت تعبير کنيم. ما فقط مي گوييم: « يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» و بس.. و زياد در مورد آن صفت کنجکاوي نمي کنيم، زيرا بجايي نمي رسيم، و در ضمن خداوند متعال هم در قيامت ما را در مورد آن بازخواست نمي کند.. پس بهتر است مشغول ايمان و طاعت و اعمال صالحه باشيم تا در سراي قيامت توشه اي براي خود داشته باشيم.. بجاي پرداختن به مباحث کلامي و فلسفي، مشغول قرائت قرآن و حفظ آن و مدارسه ي حديث و فقه مي شويم و به امورات عبث نمي پردازيم..
اين منهج اهل سنت و جماعت در قبال تمامي (نه فقط بعضي از) صفات الهي است، بنابراين هر صفتي را که قرآن کريم براي خداوند متعال بيان فرموده و يا آنکه پيامبر صلي الله عليه وسلم در احاديثش بيان نموده، بدون انکار يا تحريف يا تشبيه و يا تجسيم تصديق مي کنيم، بگونه ايکه فقط و فقط لايق به ذات پاک الله تعالي باشد و از هرنوع تشابه با مخلوقات و نقص در آنها پاک و مبراست.
حال به سراغ شبهه اي مي رويم که اين فرد جاهل آنرا مطرح کرده است، او مي گويد که:
ابن تيميه در کتاب مجموع الفتاواي خود چنين نوشته است: 
«إن الله عز و جل سميع بصير ... يتكلم و يرضي و يغضب و يسخط و يعجب و يضحك و ينزل ‏كل ليلة إلي سماء الدنيا كيف شاء ... فيقول: هل من داع فاستجيب له؟ هل من مستغفر فاغفر له؟ ‏حتي يطلع الفجر ... ‏»
«خداوند، مي‌شنود و مي‌بينيد و صحبت مي‌كند و راضي مي‌شود و مسخره مي‌كند و تعجب مي‌كند ‏و مي‌خندد و هر روز از عرش به آسمان دنيا مي‌آيد ... و مي‌گويد: آيا دعا كننده‌اي هست تا دعايش را به اجابت برسانم؟ آيا استغفار كننده‌اي هست تا گناهش را ببخشم؟ تا اين‌كه فجر طلوع مي‌كند و خداوند به آسمان برمي‌گردد ...»
ما اين مطالب را در دو قسمت پاسخ مي دهيم:
در قسمت اول به بررسي اين قسمت از متن (الله عز و جل سميع بصير ... يتكلم و يرضي و يغضب و يسخط و يعجب و يضحك : خداوند، مي‌شنود و مي‌بينيد و صحبت مي‌كند و راضي مي‌شود و مسخره مي‌كند و تعجب مي‌كند ‏و مي‌خندد) مي پردازيم:
همانطور که قبلا نيز گفتيم، منهج اهل سنت و جماعت در قبال صفات الهي: اثبات آن صفات بگونه ايکه لايق ذات پاک الله تعالي باشند و از هرگونه تشابه و تجسيم با مخلوقات مبرا باشند، و نيز آن صفات را تحريف يا انکار نمي کنند و برايشان کيفيت و چگونگي ثابت نمي کنند. اين قاعده اي است که براي هر يک از صفات الله تعالي بايد رعايت شود، بدون آنکه تبعيضي بين صفات قائل شويم.. مانند کاري که تشيع با صفات خدا مي کنند؛ بعضي را همانند اهل سنت ثابت مي کنند و بعضي ديگر را مانند اهل تعطيل و تحريف، انکار يا تحريف معنايي مي کنند!!
ما به اين جاهل مي گوييم: مگر شما منکر سميع بودن و بصير بودن خدا هستي؟! اگر منکر آن نيستي، پس چرا با حالتي انتقادي و تمسخر آميز سخنان ابن تيميه را نقل مي کني که گفته : (خداوند، مي‌شنود و مي‌بينيد و صحبت مي‌كند و راضي مي‌شودو..) مگر شما منکر اين هستيد که خدا سخن مي گويد؟! و يا منکر آن هستيد که خداوند راضي مي شود؟ پس چرا از خداوند مي خواهيد که از شما راضي باشد؟! اگر خداوند متعال صفت راضي بودن را نداشته باشد، چرا از او انتظار داريد از شما راضي باشد؟؟ و مگر نمي دانيد که خداوند متعال خود در قرآن فرموده که با موسي عليه السلام سخن گفتم؟!
آن صفاتي را که شيخ الاسلام ابن تيميه آورده، اولا اين صفات را ابن تيميه به خداوند متعال نسبت نداده است، بلکه اين قرآن کريم و احاديث صحيح هستند که بيان مي دارند (الله عزوجل سميع بصير ... يتكلم و يرضي و يغضب و يسخط و يعجب و يضحك: خداوند، مي‌شنود و مي‌بينيد و صحبت مي‌كند و راضي مي‌شود و مسخره مي‌كند و تعجب مي‌كند ‏و مي‌خندد).
دليل از قرآن و احاديث صحيح نبوي براي اثبات آن صفات براي خداوند متعال:
1و2- صفت شنوايي و بينايي:
قرآن مي فرمايد: «ليس كمثله شيء وهو السميع البصير» ( شوري 11). «به تأكيد هيچ چيز همانند او نيست و او شنوا و بيناست».
و مي فرمايد: «إن الله نِعِمَّا يعظكم به إن الله كان سميعاً بصيراً» (نساء 58‏). «نيكو چيزي است كه خداوند شما را به آن پند مي دهد همانا خداوند شنواي بيناست».
و مي فرمايد: «قد سمع الله قول التي تجادلك في زوجها وتشتكي إلى الله، والله يسمع تحاوركما إن الله سميع بصير» (مجادله 1). «خداوند سخنان(زني) را كه در باره‌ي شوهرش با تو(پيامبر) گفتگو و به خداوند شكايت مي كرد، شنيد؛ و خداوند گفتگوي شما را مي شنود زيرا خداوند شنواي بيناست». و مي فرمايد: «لقد سمع الله قول الذين قالوا إن الله فقير ونحن أغنياء» (آل عمران 181). «همانا خداوند سخن كساني كه گفتند خداوند نيازمند است و ما بي نيازيم را شنيد».
«ام يحسبون أنا لا نسمع سرهم ونجواهم بلى ورسلنا لديهم يكتبون» (زخرف 80). «آيا اين چنين مي پندارند كه ما راز و نجوايشان را نمي شنويم؟ آري مي شنويم و فرستادگان ما نزد آن ها مي نويسند»
و مي فرمايد: «إنني معكما أسمع وأرى» (طه 46). «من همراه شما هستم مي شنوم و مي بينم».
و مي فرمايد: «ألم يعلم بأن الله يرى» (علق 14). «آيا ندانست كه خداوند مي بيند».
«الذي يراك حين تقوم وتقلبك في الساجدين إنه هو السميع العليم» (شعراء 218- 220). «كسي كه تو را هنگامي كه برمي خيزي مي بيند و حركت تو را در ميان سجده كنندگان (مي بيند) همانا او شنواي داناست».
«وقل اعملوا فسيرى الله عملكم ورسوله والمؤمنون» (توبه 105) «و بگو (هر چه مي خواهيد) انجام دهيد كه به زودي خدا، پيامبر و مؤمنان عمل شما را مي بينند».
حال اين قرآن است که دو صفت شنوايي و بينايي (ديدن) را براي خداوند عزوجل بيان مي کند، آيا با اين اوصاف اگر کسي همچون ابن تيميه با استناد به قرآن چنين سخناني بگويد بايد متهم به تجسيم شود؟!!
3- صفت کلام (سخن گفتن):
قرآن کريم مي فرمايد: «وَمَنْ أصدق من الله حديثا» ( نساء 87). «و صادق تر از خداوند در سخن كيست؟!».
«وإذ قال الله يا عيسى ابن مريم».( مائده 110). «و هنگامي كه خداوند فرمود اي عيسي پسر مريم».
«وتمت كلمت ربك صدقاً وعدلا» ( انعام 115). «و سخن پروردگارت در راستي و عدل به حد تمام رسيد»
«وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا»(نساء 164). « و خداوند با موسى سخن گفت» (ترجمه ي مکارم شيرازي بود).
«ولما جاء موسى لميقاتنا وكلَّمه ربه» (اعراف 143). «و چون موسي به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت».
حال اين قرآن است که صفت کلام (سخن) را براي خداوند عزوجل بيان مي کند، آيا با اين اوصاف اگر کسي همچون ابن تيميه با استناد به قرآن چنين سخناني بگويد بايد متهم به تجسيم شود؟!!
4و5- صفت رضا (راضي شدن) و غضب (خشم گرفتن):
قرآن کريم مي فرمايد: « وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ» (توبه 100). يعني: پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و کسانى که به نيکى از آنها پيروى کردند، خداوند از آنها راضي شد، و آنها (نيز) از او راضي شدند.
و مي فرمايد: «ومن يقتل مؤمناً متعمداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها وغضب الله عليه ولعنه» ( نساء 93). «هركس از روي عمد مؤمني را بكشد كيفرش دوزخ است كه در آن ماندگار خواهد بود و خداوند بر او خشم مي گيرد و لعنش مي كند».
و مي فرمايد: «ذلك بأنهم اتَّبعوا ما أسخط الله وكرهوا رضوانه» ( محمد 28). «زيرا آن ها از آن چه خدا را به خشم آورده پيروي كردند و رضايتش را دوست نداشتند».
حال اين قرآن است که دو صفت راضي شدن و غضب (خشم) را براي خداوند عزوجل بيان مي کند، آيا با اين اوصاف اگر کسي همچون ابن تيميه با استناد به قرآن چنين سخناني بگويد بايد متهم به تجسيم شود؟!!
6و7و8- صفت فرح (شاد شدن) و خنده و تعجب:
پيامبر صلي الله عليه وسلم در حديث صحيحي مي فرمايد: 
«الَلَّهُ أَفْرَحُ بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ أحدكم برَاحِلَته»( متفق عليه: بخاري 6308 و مسلم 2744).
يعني: «خداوند از توبهي بنده اش بيشتر از يكي از شما بر (پيدا كردن) شترش (در بيابان) خوشحال مي شود».
و باز پيامبر صلي الله عليه وسلم مي فرمايد: «يَضْحَكُ اللَّهُ إِلَى رَجُلَيْنِ يَقْتُلُ أَحَدُهُمَا الآخَرَ يَدْخُلانِ الْجَنَّةَ»( متفق عليه: البخاري 2826 و مسلم 1890). «خداوند به دو نفري كه يكي، ديگري را به قتل مي رساند و هر دو وارد بهشت مي شوند، مي خندد». 
و مي فرمايد: «عجب ربنا من قنوط عباده وقرب غيره، ينظر إليكم أزلين قنطين فيظل يضحك يعلم أن فرَجكم قريب»( حديث حسن). «خداوند از يأس بندگانش تعجب مي كند، در حالي كه رسيدن خيرش بسيار نزديك است و به شدتِ نااميدي شما مي نگرد پس مدتي سپري مي شود و خداوند مي خندد زيرا مي داند كه فرج و راحتي شما نزديك است».
حال اين فرمايشات صحيح پيامبر صلي الله عليه وسلم است که صفات (خوشحالي، خنديدن، تعجب) را براي خداوند عزوجل بيان مي کند، آيا با اين اوصاف اگر کسي همچون ابن تيميه با استناد به فرمايشات پيامبر صلي الله عليه وسلم چنين سخناني بگويد بايد متهم به تجسيم شود؟!!
پس ديديم که اين قرآن و احاديث صحيح نبوي صلي الله عليه وسلم بودند که آن صفات را براي خداوند متعال بيان کردند، پس يک مسلمان نمي تواند با استناد به اصول علم کلام و بر اساس برداشتهاي ذهني خود، به انکار آن صفات بپردازد، چطور شما صفت شنوايي و بينايي را براي خدا ثابت مي کنيد ولي ديگر صفات را انکار مي کنيد؟! اين عمل شماست که ايراد دارد، نه اعتقاد اهل سنت و شيخ الاسلام ابن تيميه که با استناد به قرآن و حديث صفاتي را که خدا و پيامبر صلي الله عليه وسلم بيان کرده اند را بدون تشبيه و تجسيم و تحريف و انکار تصديق مي کنند. علماي اهل سنت اللخصوص شيخ الاسلام ابن تيميه هرگز نگفته اند که وجود آن صفات دلالت بر اين دارد که خدا جسم است!؟ اگر شما اين اتهام را وارد مي کنيد، پس نص صريحي را بياوريد که اهل سنت و شيخ الاسلام گفته باشند که خدا جسماني است، يا مثلا نصي بياوريد که اهل سنت گفته باشند: چون خدا صفت سخن گفتن را براي خود ثابت کرده، پس نتيجه مي گيريم خدا جسماني است. هرگز نخواهيد توانست به چنين نصي دست يابيد، مگر آنکه نصوص اهل تشبيه و تجسيم را بياوريد و به اهل سنت و شيخ الاسلام نسبت دهيد، همانکاري که در نقل قول از کتاب "بيان تلبيس الجهمية في تأسيس بدعهم الكلامية" انجا داديدد، و سخن اهل کلام را به ابن تيميه نسبت داديد!
قسمت دوم به بررسي اين سخن «.. و ينزل ‏كل ليلة إلي سماء الدنيا كيف شاء ... فيقول: هل من داع فاستجيب له؟ هل من مستغفر فاغفر له؟ ‏حتي يطلع الفجر ... ‏».
«خداوند هر روز از عرش به آسمان دنيا مي‌آيد ... و مي‌گويد: آيا دعا كننده‌اي هست تا دعايش را به اجابت برسانم؟ آيا استغفار كننده‌اي هست تا گناهش را ببخشم؟ تا اين‌كه فجر طلوع مي‌كند و خداوند به آسمان برمي‌گردد... 
در زماني‌كه عقيده بطلميوسي در علم هيئت و نجوم و فلكيات حكومت مي‌كرد و معتقد بودند كه آسمان‌ها به صورت پوسته پياز است و بر روي هم انباشته شده و كره زمين ثابت است و خورشيد مي‌چرخد، شايد اين حرف‌ها خريدار داشت. ولي با به هم ريختن عقيده بطلميوسي و اثبات حركت كره زمين، در هر لحظه از شبانه‌روز، يك نقطه از نقاط كره زمين، طلوع فجر است. الآن مثلا در اينجا طلوع فجر است و لحظاتي ديگر در شهري ديگر و اين طلوع فجر، به هيچ‌وجه از كره زمين، منفك نمي‌شود.» مي پردازيم:
اولا اين فرد جاهل در اين نقل قول خود از ابن تيميه خيانتي مرتکب شده است! او عبارت (از عرش به آسمان) را به اصل متن افزوده است. زيرا ترجمه ي سخن ابن تيميه چنين است: «و خداوند متعال هر شب به آسمان دنيا نزول مي کند.. و مي گويد: آيا دعوتگري هست تا دعايش را اجابت کنم؟ آيا کسي هست تا استغفار کند تا او را بيامرزم؟ تا آنکه فجر طلوع مي کند...». ديديم که در اين متن نگفته که خدا از عرش پايين مي آيد!!
اما پرسش اينجاست که: چرا ابن تيميه چنين سخناني گفته است؟ آيا او بدون دليل چنين گفته و يا آنکه دليلي دارد؟ قاعده چنين است که: هرکس براي سخن خود که در حوزه ي دين باشد از قرآن و احاديث صحيح نبوي دليل بياورد، پس سخن او مقبول است، و علت مقبوليت سخنش هم بخاطر وجود دليل قرآني و يا حديثي است. زيرا قرآن و احاديث صحيح حجت هستند و انکار آنها کفر مي باشند.
اما شيخ الاسلام ابن تيميه شخصيتي نيست که بدون دليل از قرآن و حديث، سخني بگويد، سخن ابن تيميه در مورد نزول خداوند متعال به آسمان دنيا در حقيقت حديث صحيحي از رسول خدا صلي الله عليه وسلم است، چنانکه امام بخاري و مسلم در صحيح خود روايت مي کنند که پيامبر صلي الله عليه وسلم فرمودند:
«يَنْزِلُ رَبُّنَا تَبَارَكَ وَتَعَالَى كُلَّ لَيْلَةٍ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا حِينَ يَبْقَى ثُلُثُ اللَّيْلِ الآخِرُ، يَقُولُ: مَنْ يَدْعُونِي فَأَسْتَجِيبَ لَهُ؟ مَنْ يَسْأَلُنِي فَأُعْطِيَهُ؟ مَنْ يَسْتَغْفِرُنِي فَأَغْفِرَ لَهُ؟»( متفق عليه: بخاري 1145 و مسلم 758). 
يعني: «خداوند، هر شب پس از گذشتن دو سوم شب، به آسمان دنيا نزول مي فرمايد و مي گويد: كيست كه مرا بخواند تا او را اجابت كنم؟ كيست كه از من بخواهد تا به او بدهم؟ كيست كه از من طلب بخشش كند تا او را ببخشم؟»
پس ديديم که اين در حقيقت شخص رسول الله صلي الله عليه وسلم بودند که چنين فرمودند، پس با اين حساب و براساس ديدگاه اين شخص جاهل، پيامبر صلي الله عليه وسلم نيز بايد اهل تجسيم باشد؟!! العياذبالله از اين گفتار..
قبلا گفتيم که ما تمامي صفاتي را که خداوند متعال در قرآن کريم و پيامبر صلي الله عليه وسلم در احاديث صحيح – نه ضعيف- بيان کرده اند، بدون کم و کاست و بدون تشبيه و تحريف و انکار تصديق مي کنيم، بگونه ايکه لايق به ذات پاک الله تعالي باشد..
در اينجا هم ديده مي شود که پيامبر صلي الله عليه وسلم در حديث صحيحي براي خداوند متعال صفت (نزول) را ثابت مي کنند، پس ما نيز سمعا و طاعتا آن صفت را تصديق مي کنيم، ولي براي آن صفت کيفيت و چگونگي را ثابت نمي کنيم، يعني ما نحوه ي نزول خداوند را نمي دانيم تا بخواهيم که چگونگي آن نزول را تشريح کنيم، و نيز آن صفت را تشبيه به صفات نزول مخلوقين نمي کنيم، ما نمي گوييم که خدا همانند مخلوقاتش نزول مي کند، العياذبالله از اين تشبيه.. داشتن صفت نزول لزوما به اين معني نيست که بمانند مخلوقينش نزول مي کند، زيرا صفات مخلوقين ناقص هستند ولي صفات خداوند کامل مطلق.. و ما همانند اهل تشبيه و تجسيم نيستيم که بگوييم: چون نزول کردن صفتي براي مخلوقين است، و خدا نيز صفت نزول دارد، پس نزول خدا هم مشابه نزول مخلوقين است!! اين کفر است. بلکه نزول خالق و نزول مخلوق فقط در الفاظ تشابه و اشتراک دارند نه در کيفيت. 
بلکه ما مي گوييم: پيامبر صلي الله عليه وسلم - همانکسي که از روي هوي سخن نمي گويد و هرآنچه که در حوزه ي دين مي گويد مورد تاييد خداوند است - خود بيان کرده که خداوند متعال در يک سوم آخر شب به آسمان دنيا نزول مي کند، ولي توضيح نداده که چگونه نزول مي کند و صحابه رضي الله عنهم هم از ايشان نپرسيدند که نزول خدا چگونه است، آيا همانند نزول ما انسانهاست؟.. پس ما نيز فقط مي گوييم: خداوند متعال نزول مي کند، ولي نمي دانيم چگونه نزول مي کند و چون نمي دانيم پس نيازي نيست که آن صفت را با کروي بودن زمين تطبيق دهيم!! زيرا اين جاهل که از کروي بودن زمين سخن مي گويد و بيان مي دارد که همواره در ساعتي از شبانه روز بر روي زمين طلوع فجر داريم.. در حقيقت اين سخن او ناشي از تشبيه است! آري، او گمان مي برد که لازمه ي اثبات صفت نزول براي خدا اينست که همانند مخلوقين، خدا نيز از مکاني به مکاني ديگر نقل مکان کند! و چون اين مقايسه را در ذهن کوچک خود بين خالق و مخلوق بکار مي بندد در ذهنش اين شبهه بوجود مي آيد که: مگر زمين کروي نيست و مگر ما در هر لحظه بر روي زمين طلوع فجر نداريم؟ پس چگونه خدا نزول مي کند درحاليکه هر لحظه ما طلوع فجر داريم؟!! و نتيجه مي گيرد که: محال است خدا نزول داشته باشد!! بدين ترتيب کلام رسول خدا صلي الله عليه وسلم را براحتي انکار مي کند چون با عقل آميخته با فلسفه ي وي سازگار نيست.
در حقيقت اين فرد جاهل صفت نزول را با صفت نزول انسانها تشبيه کرده! و بعد آندو را باهم مقايسه و تجسم نموده و سپس نتيجه گرفته که چنين چيزي امکان ندارد!!
اما اگر از فضاي فکري و برداشت کلامي و فلسفي اين جاهل خارج شويم، و چنين باور داشته باشيم که صفات خدايي با صفات مخلوقين متفاوت است و مثل هم نيستند، و از طرفي کيفيت نزول خداوند به آسمان بر احدي مشخص نيست، در آنصورت پذيرش اين صفت کاملا مقدور است، و اصلا نزول خداوند متعال به آسمان دنيا چيزي نيست که خداوند در برابر آن عاجز باشد، اگر بگوييم که خداوند متعال نمي تواند بگونه اي نزول کند که هم لايق به خودش باشد و هم با قانون فيزيک و نجوم تداخل نداشته باشد، پس صفت عجز و ناتواني را برايش ثابت کرديم! در حاليکه قرآن مي فرمايد: «إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (بقره 20). يعني: همانا خداوند بر هر چيزي تواناست.
پس اين ذهن فاسد اين فرد جاهل است که در حقيقت با مقايسه کردن صفت نزول خداوند با نزول انسانها، چنين برداشتي نموده که چطور ممکن است خدا نزول کند و تا طلوع فجر دعاي دعا کنندگان را اجابت نمايد، در حاليکه زمين کروي است.
اصلا اگر اينگونه هم باشد باز امري غير عادي نيست، زيرا اين شخص که مي گويد: « با به هم ريختن عقيده بطلميوسي و اثبات حركت كره زمين، در هر لحظه از شبانه‌روز، يك نقطه از نقاط كره زمين، طلوع فجر است. الآن مثلا در اينجا طلوع فجر است و لحظاتي ديگر در شهري ديگر و اين طلوع فجر، به هيچ‌وجه از كره زمين، منفك نمي‌شود» حال اين مطلب چه تناقضي با نزول خداوند و اجابت دعاي دعا کنندگان تا زمان طلوع فجر دارد؟! بلکه به اين نتيجه مي رسيم که خداوند متعال در هر لحظه از شبانه روز، مردمان نقطه اي از کره ي زمين را منت بخشيده تا در آن لحظه (که يک سوم آخر شب در آن نقطه است) دعاي دعا کنندگان را اجابت کند، و اين امر بايد موجب تشويق مسلمانان در سراسر کره ي زمين شود تا هرگاه در سرزمين و شهر آنها شب شد، در يک سوم آخر شب از خواب بيدار شوند و نماز شب بخوانند و دعا کنند، و اين لطفي است از جانب پروردگار که در هر لحظه از شبانه روز به مردمان شهر و دياري اين فرصت طلايي را مي دهد تا از خواب بيدار شوند و به دعا و نيايش بپردازند.
خلاصه اينکه: صفت نزول خداوند متعال بمانند باقي صفات ديگر، در کمال مطلق است ولي صفات مخلوقين و مثلا صفت نزول در مخلوقين ناقص است، مثلا براي آنکه انسانوجود ندارد، خداوند متعال نيازي به منتقل شدن از مکاني به مکان ديگر ندارد تا نزول او پديد آيد، خداوند متعال با علم خويش در هر مکاني از کائنات حضور دارد و نزول خداوند از هرنوع تشابه با نزول مخلوقين پاک و منزه است، ولي ما نمي دانيم نزول خدا چگونه است، چيزي که بدان علم نداريم چگونه برايش کيفيت تعيين کنيم؟! اگر شما نزول خداوند را در ذهن خود چنين تصور کنيد که: بايد حتما از مکاني به مکان ديگر منتقل شود، پس بايد بدانيد که شما در ذهن خود قائل بر تجسيم و تشبيه شده ايد که اين مقايسه را انجام داده ايد! پس بايد بطور کلي در بر خورد با هر صفتي از صفات خداوند، تصور مقايسه و تشبيه و تجسيم آن صفات را با صفات مخلوقين در ذهنتان دور کنيد، و اگر از اين تشابه و مقايسه دوري نکنيد؛ ممکن است به نتايجي برسيد که يا منجر به انکار صفت مي شود و يا منجر به جسماني بودن خدا مي شود. پس راه چاره و خلاصي از اين نتايج کفر آميز اينست که فضاي فکري و ذهني خود را اصلاح کنيد، با ديد فلسفي و کلامي به صفات خداوند نگاه نکنيد، بلکه با اين ديد به صفات نظر کنيد که آن صفات با صفات مخلوقين و انسانها متفاوت است، چگونگي صفات مخلوقين مشخص هستند و کيفيتشان واضح و معلوم مي باشد اما کيفيت صفات خداوند نامعلوم است و بلکه مجهول مي باشند. فقط کافيست تا به وجود آن صفات ايمان داشته باشيم، زيرا به هر حال آن صفات بخشي از قرآن و احاديث رسول الله صلي الله عليه وسلم هستند و نمي توانيم منکر آنها شويم، و نيازي نيست بر سر کيفيت آنها به بحث و مناظره بپردازيم و زياد در مورد آنها کنجکاوي نکنيم زيرا به نتيجه نخواهيم رسيد، چون خداوند متعال در مورد آن صفات توضيحي نداده و چون توضيح نداده پس ما نيز نمي دانيم که کيفيت آنها چگونه هستند.. 
اميدواريم با اين توضيحات شبهات اين شخص جاهل را که از روي جهل و شايد عمد قصد دارد تا ذهن مخاطبانش را بر عليه اهل سنت و شيخ الاسلام ابن تيميه مخدوش نمايد، زدوده باشيم.
در ادامه باز شبهاتي را که اين فرد جاهل مطرح کرده پمي آوريم و به رد و نقد آن مي پردازيم. او در ادامه بيان مي دارد:
«اين روايتي است كه آقايان (اهل سنت) درست كرده‌اند بر اينكه وقتي خداوند بر روي عرش مي‌نشيند:
إن كرسيه وسع السماوات و الأرض و ان له أطيطا كأطيط الرحل الجديد، إذا ركب من ثقله ما يفضل منه أربع أصابع.
الدر المنثور للسيوطي، ج1، ص328 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج1، ص83.
قبلا گفتيم که ما فقط صفاتي را براي خداوند متعال ثابت مي کنيم که يا در قرآن کريم و يا در احاديث صحيح نبوي بيان شده باشند، غير اين دو منبع حجت نيستند. حال اين روايتي را که اين فرد جاهل از منابع اهل سنت آورده است، روايت صحيحي نيست، و بلکه روايتي ضعيف مي باشد که اصلا قابل پذيرش نيست. قرار نيست که ما هر روايتي را پذيرا باشيم، گاهي مؤلفين و علماي اهل سنت در کتاب خود احاديث ضعيف و حتي دروغ را مي آورند و در انتهاي حديث ذکر مي کنند که اين حديث مردود است، حال دليلي وجود ندارد که چون اين روايت در کتاب (الدر المنثور للسيوطي) است، پس صحيح باشد و يا خود امام سيوطي رحمه الله آنرا صحيح بداند.
اما اگر بخواهيم اقوال محدثين و متخصصين علم روايت را در خصوص اين حديث ذکر کنيم، مي گوييم:
اين حديث داراي دو لفظ مشابه است که يک لفظ آن تنها از يک طريق روايت شده، و لفظ دوم از سه طريق روايت شده است:
لفظ اول: « الكرسي الذي يجلس عليه الرب ما يفضل منه إلا قدر أربع أصابع وإن له أطيطا كأطيط الرحل الجديد».
اين حديث ضعيف از عبدالله بن خليفة (تابعي) نقل شده است!
امام ذهبي رحمه الله اين حديث را مرسل دانسته است، در «تلخيص العلل المتناهية» رقم: 22‏.
حديث مرسل يکي از انواع احاديث مردود است که حداقل در حوزه ي عقيده به آن عمل و اعتماد نمي شود. پس اين لفظ غير قابل قبول است و چيزي از اين حديث ثابت نمي شود و انتصاب آن به پيامبر صلي الله عليه وسلم ثابت نيست.
لفظ دوم: «إن كرسيه وسع السماوات والأرض، وإنه ليقعد عليه؛ فما يفضل منه إلا قدر أربع أصابع – ومد أصابعه الأربع - ، وإن له أطيطا كأطيط الرحل».
اين لفظ از سه طريق روايت شده است:
1و2- عبدالله بن خليفة (تابعي).
3- عمر بن الخطاب.
يعني دو لفظ نزديک به هم از (عبدالله بن خليفة) نقل شده و يک لفظ هم از عمر ابن خطاب.
اما هر سه طريق اين روايت منکر است. منکر يکي از انواع احاديث ضعيف (بسيار شديد) است، يعني ضعف حديث منکر نزديک به حديث دروغ و متروک است، لذا به هيچ وجه مورد استناد و حجت قرار نمي گيرد. علامه ناصرالدين الباني رحمه الله از محدثين معاصر هر سه طريق را در کتاب " السلسلة الاحاديث الضعيفة أو الموضوعة" با شماره هاي (6329- 4978- 866) آورده است، و بيان داشته که هر سه لفظ اين روايت منکر هستند.
پس مشاهده شد که در کل روايتي را که اين شخص جاهل به آن استناد کرده است، روايتي ضعيف و حتي بسيار ضعيف است که اصلا قابل قبول نيست، و چون روايت ضعيف است لذا نمي توان از آن روايت چيزي را ثابت نمود، پس بحث کردن بر سر محتواي حديث کاري بيهوده است.
و باز در ادامه مي گويد:
«جالب اينكه از فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الإفتاء سوال كردند:
سئلت عن اللجنة: هل لله صفة الحرولة؟ جابوا: نعم صفة الحرولة علي نحو ما جاء في الحديث القدسي.
سوال: وقتي خداوند راه مي‌رود، آيا دوان دوان و حروله وار راه مي‌رود يا خير؟
جواب: بله، در حديث قدسي آمده است وقتي خداوند مي‌دود، به صورت حروله مي‌دود.
فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الإفتاء، ج3، ص196، فتواي شماره4932
اين توحيد و خداشناسي اين آقايان است. حتي در كتاب فتاواي بن‌باز ـ مفتي سابق عربستان سعودي ـ ، جلد 5، صفحه 374 صراحت دارد:
و أما الوجه و اليدان و العينان و الساق و الأصابع فقد ثبتت في النصوص من الكتاب و السنة الصحيحة و قال بها اهل السنة و الجماعة و اثبتوها لله سبحانه علي وجه لايق به و هكذا النزول و الحرولة جاءت بها الأحاديث الصحيحة و نطق بها الرسول صلي الله عليه و سلم.
اين كه خداوند صورت و دست و چشم و ساق و انگشت دارد، هم در قرآن آمده است و هم در سنت صحيح. اهل سنت و جماعت، اين صفات را براي خداوند بر وجهي كه شايسته اوست، اثبات كرده‌اند. نزول خداوند از آسمان و حروله، در احاديث صحيحه آمده است.»
در اينجا اين جاهل ظاهرا صفت "هرولة" (که در لغت به معناي "تند تند آمدن – سرعت" است) را درک نمي کند، و همانند سابق سعي مي کند تا با ديد کلامي و فلسفي و با برداشت ذهني خود به صفات خداوند نظر کند. از نظر او هر صفتي که براي خدا ثابت شود چنانچه آن صفت در مخلوقات نيز وجود داشته باشند، پس از ترس آنکه بقول خود دچار تجسيم و تشبيه نشود به انکار صفت روي مي آورد، که البته اين انکار نيز خود کفر و گمراهي است، زيرا اولا اهل سنت و جماعت هنگامي که صفتي را براي خدا ثابت مي کند – حتي اگر آن صفت در مخلوقات نيز موجود باشند- باز آنرا انکار نمي کند، ولي بايد توجه داشت که اهل سنت با اثبات آن صفت قصد تشابه و تجسيم ندارد، زيرا بارها گفته ايم که اهل سنت و جماعت نه تشبيه و نه تجسيم را و نه انکار را قبول ندارند، بلکه حد وسط و اعتدال را گرفته اند؛ يعني صفت را بگونه اي براي خدا توصيف و اثبات مي کند که فقط و فقط لايق ذات پاک الله تعالي باشد و از هرگونه تشابه و تماثل با مخلوقين مبرا باشد. و هر چند که ممکن است آن صفت در مخلوقات باشد – مثلا صفت هرولة يا نزول که در انسانها نيز وجود دارند- ولي چند تفاوت اساسي بين صفات خدا با صفات انسانها يا ديگر مخلوقها وجود دارد:
اول: آن صفت در خداوند متعال کمال مطلق است، ولي در مخلوقات ناقص است.
مثلا صفت نزول در انسانها ناقص است و يک نفر براي آنکه نزول کند مجبور است تا از مکاني به مکان ديگر منتقل شود، ولي خداوند متعال وابسته به مخلوقات خود نيست و هرگز نيازمند و ناچار نخواهد شد.
دوم: کيفيت و چگونگي صفات خداوند بر ما مشخص نيست، ولي کيفيت و چگونگي صفات مخلوقين مشخص هستند.
مثلا ما نمي دانيم که صفت نزول و يا هرولة در الله تعالي چگونه است؟ ولي مي دانيم که يک انسان وقتي نزول مي کند به چه اسباب و وسائلي نيازمند است و نزول او همراه با انتقال و جابجايي مکاني است و تا زمانيکه آن اسباب را فراهم نکند، موفق به نزول نخواهد شد و نيز تا زمانيکه از مکاني به مکان ديگر جابجا نشود، نزولي نخواهد داشت. ولي ما نمي دانيم که دو صفت "نزول" و "هرولة" در الله تعالي به چه کيفيتي است، فقط مي دانيم که آن دو صفت و همينطور باقي صفات الله تعالي با صفات مخلوقين شبيه نيستند، و خدا خود بهتر مي داند که کيفيت نزول و هرولة نزد وي چگونه است.
بنابراين لازمه ي ثابت کردن صفتي همانند صفت نزول يا هرولة يا هر صفت ديگري براي خداوند متعال که آن صفات نيز در مخلوقين ديده شوند، لزوما به معناي تشابه و تماثل آن صفات نيستند، و از اين امر نمي توان حکم به تجسيم نمود. ولي ظاهرا در ذهن و درک کوچک اين فرد جاهل چنين برداشت شده است که چون اهل سنت قائل بر نزول يا هرولة (تند تند آمدن) براي خداوند متعال شده اند، پس اهل سنت به تجسيم اعتقاد دارند!! اين نتيجه به دليل عدم توانايي فهم و درک اين شخص از منهج اهل سنت و جماعت در خصوص صفات الهي است که بارها و بارها گفته اند که ما اهل سنت صفات خدا را اثبات مي کنيم، چون آن صفات در قرآن و احاديث صحيح ذکر شده اند و ما نمي توانيم به دليل برداشتهاي فلسفي آنها را انکار نماييم، چون خداوند متعال به زبان عربي آگاهتر است ولي با اين وجود باز از آن الفاظ – مانند نزول و هرولة- براي معرفي صفات خود استفاده مي کند. و نيز بارها و بارها اهل سنت گفته اند که ما تجسيم و تشبيه را کفر مي دانيم حال چگونه ممکن است خود به تجسيم باور داشته باشيم؟! ولي مخالفان اهل سنت قصد دارند تا هرطور که شده و با زور اين اتهام را به اهل سنت بزنند، که: آري! اهل سنت مي گويند که خدا به آسمان نزول مي کند، پس اهل سنت براي خدا جسم قائل شده اند!!!.
در حقيقت اين مبتدعين چشم و گوش خود را مي بندند و حاضر نيستند تا توضيحات اهل سنت را در خصوص نحوه ي اثبات صفات بشنوند.
اما پاسخ به اين شبهه ي تکراري:
اولا: اين شخص کينه توز دوباره خيانت مي کند و متن را اشتباه ترجمه مي کند.
او چنين ترجمه مي کند: «سئلت عن اللجنة: هل لله صفة الحرولة؟ جابوا: نعم صفة الحرولة علي نحو ما جاء في الحديث القدسي».
سوال: وقتي خداوند راه مي‌رود، آيا دوان دوان و حروله وار راه مي‌رود يا خير؟
جواب: بله، در حديث قدسي آمده است وقتي خداوند مي‌دود، به صورت حروله مي‌دود.
ولي ترجمه ي صحيح اين متن عربي چنين است:
«از هيئت (علما) سوال شد: آيا صفت هروله (تند تند آمدن) براي خداوند وجود دارد؟
جواب دادند: آري، صفت هروله بر اساس آنچه که در حديث قدسي آمده وجود دارد».
حال شما اين ترجمه ي رافضي جاهل را که نوشته (وقتي خداوند راه مي‌رود، آيا دوان دوان و حروله وار راه مي‌رود - وقتي خداوند مي‌دود، به صورت حروله مي‌دود) را با معناي اصلي متن عربي مقايسه کنيد و آنوقت بنگريد که اين فرد جاهل چطور از بي اطلاعي مخاطبانش در مورد زبان عربي سوء استفاده مي کند!
دوما: صفت "هرولة" که در زبان عربي به معناي (تند تند آمدن و سريع) است توسط شخص رسول الله صلي الله عليه وسلم براي خداوند متعال بيان شده است، پس اين علماي اهل سنت نبوده اند که اين صفت را براي خداوند متعال ثابت کنند، بلکه پيامبر صلي الله عليه وسلم بوده؛ يعني همانکسي که از روي هوي سخن نمي گويد: « وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى» (نجم 3-4). يعني: و (محمد) هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد!آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى که بر او نازل شده نيست!
پس به طبق نص صريح قرآن، پيامبر صلي الله عليه وسلم از روي هوي و هوس سخن نمي گويد، و قطعا سخنان او اگر مورد تاييد الله تعالي نباشند براي مردم ابلاغ نمي کند. حالا در يک حديث بسيار صحيح و قوي براي خداوند متعال صفتي با نام هرولة را بيان کرده اند:
عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رضي الله عنه قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ صلي الله عليه وسلم: «يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِي بِي، وَأَنَا مَعَهُ إِذَا ذَكَرَنِي، فَإِنْ ذَكَرَنِي فِي نَفْسِهِ ذَكَرْتُهُ فِي نَفْسِي، وَإِنْ ذَكَرَنِي فِي مَلإٍ ذَكَرْتُهُ فِي مَلإٍ خَيْرٍ مِنْهُمْ، وَإِنْ تَقَرَّبَ إِلَيَّ بِشِبْرٍ تَقَرَّبْتُ إِلَيْهِ ذِرَاعًا، وَإِنْ تَقَرَّبَ إِلَيَّ ذِرَاعًا تَقَرَّبْتُ إِلَيْهِ بَاعًا، وَإِنْ أَتَانِي يَمْشِي أَتَيْتُهُ هَرْوَلَةً». (بخارى:7405) صحيح مسلم (2675) ، سنن ترمذي (3603) ، سنن ابن ماجه (3822) ، مسند أحمد بن حنبل (2/535) .
يعني: ابوهريره رضي الله عنه مي گويد: نبي اکرم صلي الله عليه وسلم فرمود: «خداوند متعال مي فرمايد: من با بنده ام بر اساس گماني که به من دارد، رفتار مي نمايم. و هنگامي که مرا ياد مي کند، من با او هستم. پس اگر در تنهايي مرا ياد کند، من هم او را در تنهايي، ياد خواهم کرد. و اگر مرا در ميان جمع، ياد کند، من او را در ميان جمع بهتري، ياد خواهم کرد. و اگر به اندازة يک وجب به من نزديک شود، من به اندازة يک ذراع به او نزديک مي شوم. و اگر به اندازة يک ذراع به من نزديک شود، من به اندازة يک باع (فاصله باز کردن دو دوست) به او نزديک مي شوم. و اگر قدم زنان به سوي من بيايد، من تند تند به سوي او خواهم آمد».
اين حديث يک حديث قدسي است، يعني وحي خداوند متعال است که جبرئيل عليه السلام آنرا براي پيامبر صلي الله عليه وسلم گفته و پيامبر صلي الله عليه وسلم نيز با الفاظ خود آنرا براي صحابه رضي الله عنهم بيان نموده است. ما نيز حق نداريم قول رسول خدا صلي الله عليه وسلم را انکار نماييم، و چون با عقل و برداشت ما انسانها جور نيست، آنرا رد کنيم و بگوييم چطور مي شود که خداوند متعال داراي اين صفت باشد؟ مگر او العياذبالله انسان است؟!!.
ولي ما مي گوييم: لازمه ي اثبات اين صفت براي خدا اين نيست تا ما العياذبالله خدا را با مخلوقاتش تشبيه کنيم، شما نبايد در فکر و ذهن خودت مقايسه و تماثل کني و بعد نتيجه اي که بدان مي رسي انکار آن صفت باشد، زيرا انکار آن صفت در حقيقت انکار کلام رسول خدا صلي الله عليه وسلم است و اين کفر مي باشد، پس بايد قول رسول خدا صلي الله عليه وسلم را تصديق کني ولي آن صفت را با صفات انسانها تمثيل مکن، و بلکه بگو: من آن صفت را براي خدا ثابت مي دانم چون رسول خدا صلي الله عليه وسلم آنرا بيان کرده، ولي مي دانم که آن صفت در خداوند متعال کمال مطلق است و اگر احيانا در انسانها نيز وجود داشته باشد باز با هم تفاوت دارند و تماثلي بين آنها وجود ندارد بلکه فقط در لفظ مشترک و مشابه هستند وگرنه در کيفيت و چگونگي با هم مشابه نيستند. مثلا صفت نزول هم در انسانها وجود دارد و هم در خداوند متعال، ولي تنها اشتراک بين اين دو صفت در الفاظ است، يعني فقط لفظ آنها مشترک است ولي کيفيت آنها مشابه نيست، در ضمن کيفيت صفت نزول انسان واضح است ولي کيفيت صفت نزول خداوند متعال مجهول مي باشد، پس به صرف اينکه در لفظ مشترک هستند نمي توان حکم به تماثل و تشابه و تجسم نمود.
و لازم به ذکر است همانطور که در سابق مفصلا توضيح داديم، خداوند متعال در قرآن کريم و يا در احاديث صحيح نبوي صفات (الوجه و اليدان و العينان و الساق و الأصابع) را براي خود ثابت کرده اند، و ما قبلا توضيح داديم و ذکر نموديم که وجود اين صفات به معناي جسماني بودن خداوند نيست، و گفتيم که اگر کسي بپندارد خدا و يا صفاتش جسم است کفر ورزيده است، و گفتيم که آن صفات چون در قرآن و احاديث صحيح وجود دارند، پس ما بايد تصديق کننده قرآن و حديث صحيح باشيم نه اينکه آنها را انکار کنيم، تا به قول معطله متهم به تجسيم نشويم.
و در اينجا بايد بگوييم که علامه عبدالعزيز ابن باز رحمه الله در متني که آن فرد جاهل بدان استناد کرده، مورد ظلم و خيانت اين فرد جاهل قرار گرفته است! ما در اينجا متن کامل تر کلام ابن باز رحمه الله را مي آوريم:
«..أما الوجه واليدان والعينان والساق والأصابع فقد ثبتت في النصوص من الكتاب والسنة الصحيحة وقال بها أهل السنة والجماعة وأثبتوها لله سبحانه على الوجه اللائق به سبحانه، وهكذا النزول والهرولة جاءت بها الأحاديث الصحيحة ونطق بها الرسول صلى الله عليه وسلم وأثبتها لربه عز وجل على الوجه اللائق به سبحانه من غير مشابهة لخلقه ولا يعلم كيفية هذه الصفات إلا هو سبحانه.»
ترجمه: اما صفات وجه و دو دست و دو عين و ساق و انگشت در نصوص کتاب و سنت صحيح ثابت شده اند، و اهل سنت و جماعت بدانها اعتراف کرده و آنرا براي خداوند پاک و منزه بگونه اي که فقط لايق به ذات پاکش باشد ثابت مي کنند، و همينطور صفات نزول و هرولة که احاديث صحيحي در مورد آنها وارد شده و رسول صلي الله عليه وسلم آنها را بيان فرموده و آنها را بر وجهي که لائق به ذات پاک الله تعالي است براي پروردگارش ثابت نموده البته بدون مشابهت با مخلوقاتش و جز خداوند پاک و منزه کسي کيفيت (آن صفات) را نمي داند.
در اين متن مشاهده کرديم که علامه ابن باز رحمه الله در قسمت آخر کلام خود مي گويد: "بدون مشابهت با مخلوقاتش و کسي جز خداوند پاک و منزه کسي کيفيت (آن صفات) را نمي داند."
بنظر ما کسي که در اين قسمت دقت کند متوجه خواهد شد که اهل سنت تجسيم و تشبيه را از اثبات صفات براي خداوند متعال منظور ندارد، مگر آنکه بعضي از کينه توزان براي تخريب علماي اهل سنت عمدا جوسازي کنند و از ناآگاهي يا کم اطلاعي مخاطبانشان سوء استفاده نمايند، تا شايد موفق شوند که جوانان شيعه را بر خرافات تشيع نگه دارند و از آنطرف جوانان اهل سنت را در دام شبهات قرار دهند.

والله اعلم

وصلي الله وسلم علي محمد وعلى آله وأصحابه والتابعين لهم بإحسان إلى يوم الدين
سايت جامع فتاواي اهل سنت و جماعت
IslamPP.Com




 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

قال مالك بن دينار رحمه الله: «ما ينبغي للمؤمن أن تكون بطنه أكبر همه، وأن تكون شهوته هي الغالبة عليه» "جامع العلوم والحكم " (ص : 443). مالک بن دینار رحمه الله «شایسته مسلمان نیست که شکمش بزرگترین هم و غمش باشد! هرچند که شهوت و اشتهای او بر وی غلبه کند».

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 22347
دیروز : 5614
بازدید کل: 8812506

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010