|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>حویطب بن عبدالعزی رضی الله عنه > اسلام آوردن وی
شماره مقاله : 9987 تعداد مشاهده : 344 تاریخ افزودن مقاله : 24/2/1390
|
قصة إسلام حُوَيطب بن عبد العزى رضي الله عنه دعوة أبي ذر لحويطب ودخوله في الإِسلام أخرج الحاكم عن المنذر بن جَهْم قال: قال حوَيطب بن عبد العُزَّى: لمَّا دخل رسول الله صلى الله عليه وسلم مكة عام الفتح خفت خوفاً شديداً، فخرت من بيتي وفرَّقت عيالي في مواضع يأمنون فيها، فانتهيت إلى حائط عوف فكنت فيه، فإذنا أنا بأبي ذرَ الغفاري وكانت بيني وبينه خُلَّة ــــ والخُلة أبداً مانعةٌ ــــ فلما رأيت هربت منه. فقال: أبا محمد، فقلت: لبيك، قال: ما لك؟ قلت: الخوف، قال: لا خوف عليك، أنت آمن بأمان الله عزّ وجلّ. فرجعت إليه فسلَّمت عليه، فقال: إذهب إلى منزلك، قلت: هل لي سبيل إلى منزلي؟ والله ما أُراني أصل إلى بيتي حيّاً حتى أُلفى فأقتلع أو يُدخل عليَّ منزلي فأُقتل، وإنَّ عيالي لفي مواضع شتى. قال: فاجمع عيالك في موضع وأنا أبلغ مك إلى منزلك، فبلغ معي وحعل ينادي عليَّ: إنَّ حويطباً آمن فلا يُهج. ثم انصرف أبو ذرَ رضي الله عنه إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فأخبره، فقال: أَوليس قد أمن الناسُ كلهم إلا من أمرت بقتلهم؟ قال: فاطمأننتُ ورددتُ عيالي إلى منازلهم وعاد إليَّ أبو ذرَ، فقال لي: يا أبا محمد، حتى متى؟ وإلى متى؟ قد سُبقت في المواطن كلِّها، وفاتك خير كثير وبقي خير كثير، فأْتِ رسول الله صلى الله عليه وسلم فأسلم تسلم، ورسول الله صلى الله عليه وسلم أبرُّ الناس، وأوصل الناس، وأحلم الناس، شرفه شرفك، وعزُّه عزك. قال قلت: فأن أخرج معك فآتيه، فخرجت معه حتى أتيت رسول الله صلى الله عليه وسلم بالبطحاء وعنده أبو بكر، وعمر، فوقفت على رأسه وسألت أبا ذر: كيف يقال إِذا سُلِّم عليه؟ قال: قل: السلام عليك أيُّها النبيُّ ورحمة الله وبركاته، فقلتها، فقال: «وعليك السلام حُوَيطب». فقلت: أشهد أن لا إله إلا الله وأنَّك رسول الله، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم «الحمد لله الذي هداك». قال: وسُرّ رسول الله صلى الله عليه وسلم بإسلامي، واستقرضني مالاً فأقرضته أربعين ألف درهم، وشهدت معه حُنَيناً والطائف وأعطاني من غنائم حُنَين مائة بعير. وأخرجه أيضاً بن سعد في الطبقات من طريق المنذر بن جَهْم وغيره عن حويطب نحوه؛ كما في الإِصابة . وأخرج الحاكم أيضاً عن إبراهيم بن جعفر بن محمود بن محمد بن سلمة الأشهلي عن أبيه ــــ فذكر الحديث، وفيه: ثم قال حويطب: ما كان في قريش أحد من كبرائها الذين بَقُوا على دين قومهم إلى أن فُتحت مكة أكرهَ لما فتحت عليه مني، ولكنَّ المقادير.. ولقد شهدت بدراً مع المشركين فرأيت عِبَراً، فرأيت الملائكة تقتل وتأسر بين السماء والأرض، فقلت: هذا رجل ممنوع، ولم أذكر ما رأيت لأحدٍ، فانهزمنا راجعين إلى مكة، فأقمنا بمكَّة وقريش تُسلم رجلاً رجلاً. فلمَّا كان يوم الحديبية حضرت وشهدت الصلح ومشيت فيه حتى تمَّ، وكل ذلك يزيد الإِسلامَ ويأبى الله عزّ وجلّ إلا ما يريد. فلما كتبنا صلح الحديبية كنت آخر شهوده، وقلت: لا ترى قريش من محمد إلا ما يسؤوها، قد رضيت إن دافعته بالرماح. ولمَّا قدم رسول الله صلى الله عليه وسلم لعمرة القضاء وخرجت قريش من مكة، كنت فيمن تخلَّف بمكة أنا وسهيل بن عمرو لأن نُخرج رسول الله صلى الله عليه وسلم إذ مضى الوقت، فلما انقضت الثلاث أقبلتُ أنا وسُهيل بن عمرو فقلنا: قد مضى شرطُك فأخرج من بلدنا، فصاح: «يا بلال لا تَغِبِ الشمس وواحدٌ من المسلمين بمكة ممَّن قد معنا».
داستان اسلام آوردن حُوَیطِب بن عبدالعزى رضی الله عنه دعوت ابوذر از حویطب و داخل شدن او به اسلام حاكم (493/3) از منذر بن جهم روایت نموده، كه گفت: حویطب بن عبدالعزى مىگوید: هنگامى كه پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم در سال فتح وارد مكه گردید، من بسیار ترسیدم، از خانهام بیرون رفتم، و عیالم را به جاهایى كه امنیت شان در آن تأمین بود پراكنده ساختم، و خود را به بستان عوف رسانیده و در آنجا بودم. درین مكان با ابوذر غفارى برخوردم و در میان من و او دوستى و صمیمیت بود - آرى دوستى همیشه بازدارنده انسان است - چون او را دیدم فرار كردم. او كه مرا درین حالت دید صدا زد: ابومحمد! پاسخ دادم: لبّیك، پرسید: تو را چه شده است؟ گفتم: خوف و هراس (مرا درخود فرو برده است)، او گفت: خوف و ترسى برایت نیست، تو در امان خداوند عزوجل هستى. من به طرف وى برگشته و به او سلام دادم، به من گفت: دوباره به منزلت برو، پرسیدم: آیا من، توان راه رفتن به خانه را دارم؟ به خدا گمان نمىكنم زنده به خانهام برسم، چون یا در راه كشته مىشوم و یا این كه در منزلم وارد شده و مرا به قتل مىرسانند، و عیالم نیز در جاهاى مختلف قرار دارند. ابوذر گفت: عیالت را در یكجا جمع كن، و من با تو تا منزلت آمده وتو را تا آن جا مىرسانم. وى با من حركت نمود، و صدا مىزد: براى حویطب امان داده شده است، آزار داده نمىشود. بعد از آن ابوذر به طرف پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم برگشت، و قضیه را به او خبر داد. پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم در پاسخ گفت: «آیا همه مردم به جز آنانى كه دستور قتل شان را صادر نمودهام، امان داده نشدهاند و آنها در امان نیستند؟» حویطب مىگوید: بعد از آن مطمئن شدم و عیالم را دوباره به جاهایشان برگردانیدم، تا آن وقت ابوذر نیز نزدم آمد و به من گفت: اى ابومحمد، تا چه اندازه؟ و تا چه وقت؟ دیگران از تو در تمام معركههاى اسلام سبقت جستند، و خیر و نیكىهاى زیادى را از دست دادى، ولى حالا هم نیكىهاى زیادى باقى است، نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم بیا و اسلام بیاور، در آن صورت در امان مىباشى، و رسول خدا صلی الله علیه و سلم نیكوترین مردم است، و در صله رحم و بردبارى بر همه مردمان سبقت و پیشى دارد، شرف او شرف توست، و عزّتش عزّت تو. حویطب مىگوید: گفتم: پس من با تو بیرون مىآیم و نزدش مىروم، به این صورت با ابوذر خارج شدم تا این كه نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم در بطحا در حالى آمدم كه ابوبكر و عمر(رضىاللَّه عنهما) با وى حضور داشتند، و بالاى سرش ایستاده از ابوذر پرسیدم: در وقت سلام دادن براى پیامبر صلی الله علیه و سلم چه گفته مىشود؟ ابوذر گفت: بگو: (السلام علیك أیها النبى و رحمه اللَّه و بركاته)، من این را گفتم، پیامبر صلی الله علیه و سلم جواب به من داد: (و علیك السلام حویطب) گفتم: شهادت مىدهم كه معبودى جز یك خدا وجود ندارد، و تو رسول خدا هستى، آن گاه پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «ستایش خدایى راست كه تو را هدایت نمود». حویطب مىافزاید: پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم به اسلام آوردنم خشنود گردید، و از من مطالبه قرض دادن یك مقدار مال را نمود، من نیز به او چهل هزار درهم قرض دادم، و با وى در حنین و طائف اشتراك ورزیدم، از غنایم حنین صد رأس شتر به من داد.[1] همچنین مانند این را ابن سعد در الطبقات از طریق منذر بن جهم و غیر وى از حویطب، چنان كه در الاصابه (364/1) آمده، روایت نموده است. حاكم همچنان (492/3) از ابراهیم بن جعفر بن محمود بن محمدبن سلمه اشهلى و او از پدرش روایت نموده... و حدیث را متذكّر شده، و در آن آمده: بعد از آن حُوَیطِب گفت: هیچ یكى از سرداران قریش، كه بر دین قوم خود تا هنگام فتح مكّه باقى مانده بودند، بر فتح و سقوط آن به دست وى خشنودتر از من نبودند، ولى تقدیر كار خود را مىكند!! در بدر با مشركین حاضر بودم، در آنجا درس هایى را آموختم، ملائك را دیدم كه در میان آسمان و زمین مىكشتند و اسیر مىكردند، آن گاه با خود گفتم: این مرد تحت حمایت و پشتیبانى غیبى است، و آنچه را دیده بودم براى هیچ كسى یادآور نشدم. ما در آن جنگ شكست خورده به طرف مكه برگشتیم، و در مكه سكونت گزیدیم، و قریش یكى بعد دیگرى اسلام مىآورد (و به آنها مىپیوست). هنگام صلح حدیبیه نیز حاضر شدم و شاهد صلح بودم، و در آن تا وقت اختتامش تلاش داشتم، همه اینها به گسترش اسلام مىافزود، خداوند (جل جلاله) چیزى را كه خواسته باشد همان مىكند. هنگامى كه صلح حدیبیه را نوشتیم من از آخرین شاهدان آن بودم و گفتم: قریش از محمّد آنچه را نپسندد خواهد دید، من در بدل صلح به این رضایت داشتم كه قریش او را باید با تیرها مىراند. و هنگامى كه رسول خدا صلی الله علیه و سلم براى عمره القضاء آمد و قریش از مكه بیرون رفت، من از جمله كسانى بودم كه در مكه باقى بودند، من با سهیل بن عمرو مأموریت داشتیم كه رسول خدا صلی الله علیه و سلم را در وقت انقضاى مدّت اقامتش از مكه بیرون كنیم، و چون سه روز گذشت، من با سهیل بن عمرو آمده گفتیم: شرطت برآورده شده است، از شهر ما بیرون برو، رسول خدا صلی الله علیه و سلم فریاد كشید: «اى بلال تا قبل از غروب آفتاب هیچ یك از مسلمانانى كه با ما به مكه آمدهاند در اینجا باقى نماند».[2]
[1] بسیار ضعیف. اگر موضوع نباشد! حاکم (3/ 493) ، در سند آن أبوبکر بن عبدالله بن أبی سیرة وجود دارد. ابن حجر در «التقریب» (2/397) میگوید: او را به وضع (ساختن حدیث) متهم کردهاند. [2] بسیار ضعیف. حاکم (3/ 492) در سند آن واقدی متروک وجود دارد.
از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شیخ محمّد یوسف كاندهلوى، مترجم: مجیب الرّحمن (رحیمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی) مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|